محتوای تخصصی در حوزه #فلسفه_ذهن معاصر و فلسفه #علوم_شناختی @MHomazadeh
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر جواد درویش
📣 موضوع: الهیات و علوم شناختی
🗓 پنجشنبه، ۲ شهریور ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر امیر صائمی
📣 موضوع: آگاهی اخلاقی؛ کنشگری و عواطف
🗓 پنجشنبه، ۲ شهریور ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر امید کریمزاده
📣 موضوع: خودشناسی (Self-Knowledge)
🗓 سهشنبه، ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دوم دکتر مهدی ذاکری
📣 موضوع: پدیدارشناسی ذهن در فلسفه قارهای
🗓 سهشنبه، ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس اول دکتر مهدی ذاکری
📣 موضوع: حیث التفاتی و بررسی طبیعیسازی آن
🗓 سهشنبه، ۳۱ مرداد ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر محمد ساداتمنصوری
📣 موضوع: مسئله ذهن-بدن و تاریخچه نظریات آن
🗓 دوشنبه، ۳۰ مرداد ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
روح حیوانی یا #روح_بخاری در #فلسفه_اسلامی و از جمله در نظر #ملاصدرا، واسطه اتصال بین نفس غیرفیزیکی و بدن مادی است که ارتباط بین این دو سطح غیر همسنخ را ممکن میسازد. روح حیوانی دارای ماهیتی میانه (نه مادی تام و نه مجرد تام) تعریف شده و البته اعتقاد به آن را میتوان تا زمان فیلسوفان یونان باستان ردگیری کرد و #دکارت نیز در تبیینهای خود از آن بهره گرفته است.
صدرالمتالهین در بیان ضرورت نیاز به روح بخاری مینویسد:
«جوهر نفس از آنجا که از جنس ملکوت و عالَم نورانی محض است، در بدن غلیظ مادّی جرمانی تصرف نمیکند تا بگوییم از ترکیب آنها یک نوع طبیعی واحد تشکیل میشود، مگر آنکه واسطهای بین این دو واقع شود که همان جوهر لطیف است و اطباء آن را روح [حیوانی] مینامند».
البته او از آنجا که همچنان ارتباط علّی میان روح حیوانی (بعنوان یک سطح دارای جسمانیت و ابعاد و البته بدون جرم) با دو سطح مجرد تام و ماده تام را مبهم میبیند، دو واسطه دیگر در دو سوی بالا (ارتباط با نفس مجرد) و پایین (ارتباط با بدن مادّی) در نظر میگیرد: "جسم مثالی" برای تعامل روح بخاری با نفس ناطقه، و "خون لطیف" برای تعامل روح حیوانی با بدن مادی. (اسفار اربعه، 1368، ج۹، صص۷۶-۷۵)
صدرا روح حیوانی را در واقع یک نوع «جرم لطیف روحانی» قلمداد میکند که ورای این «جسم غلیظ ظلمانی» واقع شده و لطافت و وساطت آن بین ماده و مجرد، گونهای اسباب برای قوای نفس پدید آورده تا در اعضاء بدن سریان یابند. در واقع قوای نفس در وهله اول به این جرم لطیف بخاری تعلق مییابد و بواسطه آن در وهله ثانی، در اعضاء بدن منتشر میشود. (همان، ج۴، صص۱۵۲-۱۵۱)
وی همچنین در مفاتیح الغیب، تأثیر علّی نفس بر مغز را بواسطه روح حیوانی معرفی میکند که "بوسیله رشتههای عصبی از مغز در سایر اعضاء بدن جاری میشود". (مفاتیح الغیب، 1363، ص27)
مهمترین دلیلی که صدرا بر وجود روح بخاری ارائه میدهد این است که اگر قطع رشتههای عصبی یک عضو اتفاق بیفتد، آن عضو هم چه بسا فاقد حس و حرکت شود. وی این مسئله را به معنای نفوذ و سریان روح بخاری – بعنوان یک جرم لطیف حار - از طریق رشتههای اعصاب در تمامی اعضاء بدن میداند که به دلیل شدت لطافت، توانسته در شبکه عصبها نفوذ یابد. (ن.ک: اسفار اربعه، ج۹، ص۷۶)
میدانیم که امروزه با یافتههای #نوروساینس، علت و بستر ارتباط رشتههای عصبی با مغز و نحوه تأثیرگذاری آنها مشخص شده و تصورات و استدلالهای فوق را ابطال کرده است.
اما صرفنظر از نقض فرضیه روح بخاری در علوم جدید، چنین تصویری نمیتواند یک تبیین اقناعکننده برای نحوه ارتباط نفس غیرفیزیکی و بدن مادی فراهم آورد. چراکه همچنان ارتباط علّی بین جوهر غیر مکانمند فاقد ابعاد و ... با یک واسطه دارای ابعاد و جسمانیت لطیف، با چالش از سوی #فیزیکالیسم مواجه خواهد بود.
بلکه تعریف یک جرم لطیف واسطه که هم بخشی از خصوصیات مادی و هم بخشی از خصوصیات مجرّد را داشته باشد، بر ابهامات میافزاید. آیا مکان و مکانمندی را باید دارای طیف و درجات مختلف از شدت و ضعف بدانیم که در تمامی مراتب مادی تا مجرد حضور دارد، یا اینکه بالاخره زمانمندی و مکانمندی در نقطهای به پایان میرسد و موجود فراتر از آن، به تجرید کامل میرسد؟
اگر شقّ دوم صحیح است - که در ظاهر بسیاری عبارات صدرا و سایر فیلسوفان اسلامی نیز همینگونه آمده است - همچنان پرسش از قوانین و چگونگی اتصال علّی دو طرف این مرز، وجود خواهد داشت.
در مورد تأثیر و تأثر جرم لطیف (روح بخاری) از و بر جرم غلیظ (بدن مادی) هم پرسشهایی مشابه رخ مینماید و اینکه چطور یک نیروی علّی از جرم لطیف (بدون وزن) به / از جرم غلیظ منتقل میشود، خود ابهامی مجزا درست میکند.
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📒ویراست سوم کتاب ذهن پدیدارشناسانه بقلم گالاگر و زهاوی در سال ۲۰۲۱ و در ۲۵۷ صفحه بچاپ رسیده است.
📘نویسندگان در این کتاب با تکیه بر سنت #پدیدارشناسی - بمعنای رویکرد #هوسرل و #هایدگر و #مرلوپونتی و ... در #فلسفه_قاره_ای - بدنبال تبیین ماهیت ذهن و نحوه عملکرد آن هستند.
کتاب درآمیخته با یافتههای تجربی در #نوروساینس و #روانشناسی_شناختی و ... است و منبع قابل توجهی در حوزه #فلسفه_ذهن و فلسفه #علوم_شناختی بر پایه سنت قارهای فراهم آورده است.
📕ذهن پدیدارشناسانه دارای۱۰ فصل است.
در فصل ۱و۲ مقدمهای در باب فلسفه ذهن و علوم شناختی و روش پدیدارشناسانه آمده است. فصل۳ نیز بر #آگاهی و #خودآگاهی تمرکز دارد.
📗فصل۴ ساختار زمانمند آگاهی و خودآگاهی را محور بحث قرار میدهد و فصل۵ به #حیث_التفاتی و بازنمایی ذهنی میپردازد. نویسندگان در تمام این تاملات بر رویکرد پدیدارشناسی و #برونگرایی تکیه دارند.
📓فصل۶ با موضوع #ادراک_حسی و فصل۷ با موضوع #بدنمندی، مسائل مهم پیرامون این دو موضوع را بررسی میکنند. فصل ۸ نیز عاملیت را با رویکرد پدیدارشناسی میکاود. خود، شخصیت و #اذهان_دیگر هم موضوعات فصول ۹و۱۰ کتاباند.
@PhilMind
تئوری علّی محتوا ۱
🚨جری فودور در نظریه علّی محتوا یا «تئوری وابستگی نامتقارن» (asymmetric dependence) سعی دارد با استفاده از ارتباط علّی مصداق خارجی با نماد آن مصداق در ذهن، #دربارگی این نماد راجع به آن مصداق (که همان معنای نماد هم است) را توضیح دهد.
🚨تلاش فودور از آنجا که به #فیزیکالیسم تعهد دارد، معطوف به این است که محتوا و معناداری #حالات_التفاتی را به مفاهیم و حقایق فیزیکی تقلیل دهد؛ بگونهای که در تبیین #حیث_التفاتی، مجدداً از واژگان و مفاهیم التفاتی و معنایی بهره نبرده باشد. #طبیعی_سازی معنا در واقع تلاشی است برای تصویرکردن فرآیندی که تبیین میکند چگونه اُبژههای [بیرونیِ] تفکر با نمادهای آن در زبان فکر (LOT)، جفت میشوند و در نتیجه، این نمادها دارای آن محتوا و درباره آن اُبژهی بیرونی خواهند بود؟
وی صراحتاً این اقدام را به منظور سد یکی از مهمترین مسیرهای استدلال به سود #دوئالیسم (و هرگونه تجردگرایی) انجام میدهد.
🚨فودور اعتقاد به یک سیستم #بازنمایی درونی دارد که با زبان تفکر کار میکند و یک ارگانیسم در هریک از گرایشات گزارهای (باور، میل، تردید، ...)، با این سیستم درونی، رابطهای محاسباتی برقرار میکند. این سیستم بازنمایی درونی، باید محتوایی شبه گزارهای داشته باشد. مثلاً اگر گرایش گزارهای من عبارت است از: "باور" به اینکه "باران میبارد"، یا "میل" به اینکه "باران ببارد"، محتوای سیستم بازنمایی درونی، "باریدن باران" خواهد بود. و انواع مختلفی از گرایشات (باور و میل و آرزو و تردید و ...)، از طریق انحاء مختلف رابطه محاسباتی ارگانیسم با این سیستم بازنمایی درونی، شکل میگیرد.
🚨بنابراین طبق دیدگاه فودور، در سیستم بازنمایی درونی، مثلاً محتوای "باریدن باران" را در قالب نمادهای زبان تفکر (یا همان زبان ذهن) داریم که بر حسب نوع ارتباط ما با این سیستم بازنمایی، میتواند باور به این محتوا یا میل به این محتوا یا آرزوی این محتوا یا ... در ما ایجاد شود.
🚨در سنت #فلسفه_اسلامی، محتوا و دربارگی فکر، در چارچوب #اتحاد_عالم_و_معلوم تبیین میشود؛ چه آنکه اصل محتوا از قبیل ادراک حضوری است؛ حتی اگر معلوم بالعرض، حصولی باشد و نه حضوری. به هر حال در موارد #علم_حصولی نیز، معلوم بالذات، از سنخ #علم_حضوری و حاصل اتحاد جوهر نفس شناسا با مرتبه وجودی مجرد اُبژه خواهد بود و مواجهه با مرتبه مادی آن (در کنار سایر شرایط ادراک حصولی)، زمینهساز اتحاد درست (یا اشتباه) نفس مدرِک با آن مرتبه وجودی مجردِ معلوم و در نتیجه درک درست (یا اشتباه) اُبژه میباشد. (ر.ک: #ملاصدرا، 1430ه.ق، اسفار اربعه، ج3، صص264-247)
روشن است که این راه حل، تا چه اندازه مبتنی بر پذیرش #تجرد_نفس و حتی تجرد معلوم بالذات است.
🚨فودور در ابتدای تئوری خویش، این سؤال را مطرح میکند که "چه چیزی، کانتکست را با بازنماییهای ذهنی تنظیم میکند؟ مثلاً اگر در زبان محاوره، لفظ یا نماد water را برای بیان H2O بکار میبرند، چنین وضعیتی در زبان ذهن نیز برای نمادهای این زبان باید برقرار باشد." و سپس برای پاسخ به این پرسش، مینویسد: "من فکر میکنم داستان علیت، یک مسیر امیدبخش برای طبیعیسازی هر محتوایی در تئوری بازنمایی ذهن پدید میآورد" (Fodor, 1989, psychosemantics, pp.97-98.)
ادامه دارد ...
@PhilMind
📚 #معرفی_کتاب
📙 کتاب "اراده آزاد و چالشهای علمی و فلسفی معاصر"، مهمترین مسائل کنونی پیش روی اراده آزاد/اختیار از منظر علمی و فلسفی را مرور میکند.
📗 فصول اول و دوم، به چالش دیرپای ویژگی آزادی اراده و #تعین_گرایی میپردازند. این مسئله به اجمال چنین است که ویژگی آزادی اراده که در آن ما خود را در مقام تصمیم آزاد مییابیم، چگونه با جهانی متعین که در آن تنها یک سلسله از رویدادها قابلیت تحقق دارد، قابل جمع است.
📕 کتاب در فصل سوم بر چالش میان عدم تعینگرایی و ویژگی #عاملیت_ارادی تمرکز میکند و در فصل چهارم و پنجم، دو چالش برآمده از علم جدید در برابر ویژگی عاملیت ارادی را محور قرار میدهد: چالش اخیر برخاسته از #علوم_اعصاب و روانشناسی تجربی، و چالش "#بستارفیزیکی و #علیت_ذهنی" در برابر ویژگی عاملیت ارادی.
فصل ششم نیز با تبیین ویژگیهای کنشگری انسان، چالش میان نظریه استاندارد کنش و ویژگی سوم #اراده_آزاد، یعنی عاملیت شخص کنشگر و در واقع خودتعینبخشی او را موضوع بحث قرار میدهد.
📒 این کتاب با دبیری علمی دکتر نیما نریمانی و زیر نظر دکتر سید حسن حسینی از سوی نشر پارسیک و در ۲۷۰ صفحه منتشر شده است.
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر ابراهیم آزادگان
📣 موضوع: اخلاق شناختی؛ قصدها و تصمیمها
🗓 پنجشنبه، ۲ شهریور ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر هادی قهار
📣 موضوع: همه رواندار انگاری (Panpsychism)
🗓 چهارشنبه، ۱ شهریور ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر مهدی همازاده ابیانه
📣 موضوع: نوظهورگرایی (Emergentism)؛ انگیزهها و چالشها
🗓 چهارشنبه، ۱ شهریور ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر محمود مروارید
📣 موضوع: مسئله آگاهی پدیداری و استدلالهای معرفت و تصورپذیری
🗓 چهارشنبه، ۱ شهریور ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر احمدرضا همتیمقدم
📣 موضوع: تجربیات بیرون از بدن (OBEs)
🗓 دوشنبه، ۳۰ مرداد ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🔥 مدرسه تابستانی فلسفه ذهن (۱۴۰۲)
🎙 کلاس دکتر رضا درگاهیفر
📣 موضوع: نودوئالیسم و دیدگاه فلسفه اسلامی متأخر درباره ذهن-بدن
🗓 دوشنبه، ۳۰ مرداد ۱۴۰۲
🚩 انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی
@PhilMind
🚩 تفاوت مهمی که بین #نوروساینس و شیمی وجود دارد اینست که ما در علم شیمی همچنان درباره ابژههای بیرونی (مانند آرایش مولکولی آب که مثال زدید) تحقیق میکنیم. متدولوژی شیمی – و بطور کلی تمام #علوم_تجربی - با مطالعه چنین موضوعاتی سازگار است. اما موضوع بحث در #علم_آگاهی، تجربیات درونی و سابجکتیو ماست.
🚩 دادههای #علوم_اعصاب از منظر سومشخص به بررسی رفتار و فرآیندهای مغز و کارکردهای #سیستم_عصبی و ... میپردازد. این دادههای نوروفیزیولوژیک البته مواد مورد علاقه #روانشناسی_شناختی و #علوم_اعصاب_شناختی را فراهم میکند که برای بسیاری اهداف کاربردی، مفید و ارزشمند است؛ ولی مسئله اینست که با دادههای اوّلشخص مربوط به تجربیات درونی سیستمهای آگاه همسنخ نیست. چطور میتوان از دادههای سومشخص که تبیینکننده ساختارها و کارکردهای سیستم هستند، به تبیین و توضیح چگونگی تجربیات درونی و دادههای اوّلشخص پدیداری رسید؟
🚩 نکته اینست که بما هو داده، دادههای اوّلشخص قابل تقلیل به دادههای سومشخص نیستند و بالعکس. اگر فقط دادههای سومشخص را تبیین کنیم، همهچیز را تبیین نکردهایم.
البته این بدان معنا نیست که دادههای اوّلشخص و سومشخص هیچ ربطی با هم ندارند؛ بلکه یک ارتباط واضح بین این دو برقرار است. ما دلایل خوبی برای این باور داریم که تجربیات درونی با رفتار و فرآیندهای مغزی بنحوی سیستماتیک همبستهاند. به بیان دیگر، هروقت اشخاص دارای یکسری فرآیندهای مغزی مناسب باشند، یکسری تجربیات درونی مرتبط هم خواهند داشت. ولی حتماً لازم است که بین «همبستهگی» و «تبیین»، تمایز بگذاریم.
🚩 به بیان #دیوید_چالمرز، یک استدلال ساده برای تردید در این تصور که متدولوژی رایج نوروساینس برای تبیین #تجربه_آگاهانه کفایت میکند، به قرار زیر است:
۱) دادههای سومشخص، دادههایی درباره دینامیکها و ساختار عینی در سیستمهای فیزیکی است.
۲) دینامیکها و ساختار در سطح خُرد، فقط واقعیاتی درباره دینامیکها و ساختار در سطح بالا (کلان) را تبیین میکنند.
۳) تبیینکردن ساختار و دینامیکها برای تبیین دادههای اوّلشخص کافی نیست.
۴) پس: دادههای اوّلشخص نمیتوانند به طور کامل در قالب دادههای سومشخص تبیین شوند.
🚩 مقدمه اوّل دربردارنده نکتهای درباره دادههای سومشخص است: ایندادهها همواره بر ساختارهای فیزیکی و دینامیکهایشان تمرکز دارند.
مقدمه دوم میگوید تبیین در قالب فرآیندهایی از این دست، فقط فرآیندهایی بیشتر از همان سنخ را تبیین میکند. البته میتواند تفاوتهای قابل توجهی بین این فرآیندها وجود داشته باشد؛ ولی به هرحال هیچ خروجی از دایره ساختاری/دینامیکی اتفاق نمیافتد.
مقدمه سوم خلاصه نکاتی است که میگوید تبیین ساختار و دینامیکها فقط عبارتست از تبیین کارکردهای عینی، و تبیین کارکردهای عینی برای تبیین دادههای اوّلشخص درباره تجربه درونی کافی نیست.
از این سه مقدّمه، نتیجه 4 به دست میآید.
🚩 آیا این بمعنای منتفیبودن هرگونه علم آگاهی (science of Consciousness) است؟ الزاما نه. ممکن است بتوان دانشی فراهم آورد که حاوی اصول پلزننده بین دادههای اولشخص و سومشخص باشد. ولی آن علم با متدولوژی رایج در نوروساینس محقق نمیشود.
@PhilMind
♠️ کریستوف کوخ در کنفرانس سال ۱۹۹۸ با دیوید چالمرز شرط بسته بود که طی ۲۵ سال آتی، پرسش از تبیین تجربی #آگاهی حل خواهد شد.
حال کوخ پس از ۲۵ سال قبول دارد که شکست خورده، اما شرطبندی را برای ۲۵ سال دیگر (تاسال ۲۰۴۸) تکرار میکند.
♣️ تکه کلام دانشمندانی که وعده تبیین تجربی آگاهی را در آیندهی #علوم_اعصاب میدهند، بر پیشرفتهای روزافزون این علم و جوانی و نوپایی آن تکیه دارد.
مسئله اما بر سر #متدولوژی این علم است و نه پیشرفت تکنیکهای آن.
♦️دانش تجربی بطور عام و #نوروساینس بطور خاص، از منظر سومشخص به مطالعه موضوعات میپردازند؛ حتی اگر این موضوع از سنخ سابجکتیو و منظر اولشخص باشد.
آنچه از متد نوروساینس برمیآید، مطالعه و شناسایی ساختارهای نوروفیزیولوژیک از یکسو، و کارکردهای این ساختار از سوی دیگر است.
♥️ ما در این دانش مدام به همبستههای عصبی حالات مختلف آگاهانه پی میبریم، کارکردهای هر ناحیه مغز را دقیقتر بررسی میکنیم، و ساختار بیوشیمیایی سیستم عصبی را بهتر و بیشتر میشناسیم.
اینها - با تمام فوایدی که برای بشریت دارند - اما هیچکدام علیالاصول #شکاف_تبیینی جنبه اولشخص و سومشخص را پر نمیکنند.
@PhilMind
🔸 جان سرل اعتقاد دارد در سالهای اخیر، پیشرفتهای زیادی درباره رابطه ابتناء (#سوپرونینس) بین ویژگیها صورت گرفته است. معنای ادعای ابتناء در #فلسفه_ذهن این است که #حالات_ذهنی بطور کامل به حالات نوروفیزیولوژیک متناظرشان وابسته هستند؛ بدینترتیب که هر تغییر در حالات ذهنی، ضرورتاً با یک تغییر در حالات نوروفیزیولوژیک متناظر، درگیر خواهد بود. مثلاً اگر من از حالت ذهنی «تشنه بودن» به حالت ذهنی «نه چندان تشنه بودن»، تغییر وضعیت بدهم، باید تغییراتی در حالات مغزی من که متناظر با این تغییرات ذهنی من است، اتفاق افتاده باشد.
🔹 سرل تأکید دارد که این نوع از ابتناء، ابتناء علّی است. بحثهای ابتدایی درباره رابطه ابتناء که در #فلسفه_اخلاق مطرح شد، از سنخ ابتناء علّی نبود. در نوشتههای ابتدایی مور (1922) و هِر (1952)، ایده این بود که ویژگیهای اخلاقی بر ویژگیهای طبیعی مبتنی میشوند. بدین معنا که اگر چیزی نیکتر از دیگری است، باید بواسطه خصیصهای طبیعی (رفتاری) باشد که آن را نیکتر گردانیده است.
اما این مفهوم از ابتناء اخلاقی، یک مفهوم علّی نیست؛ یعنی خصیصهای که یک چیز را نیکتر میسازد، علّت نیکترشدن آن نیست؛ بلکه نیکی آن را برمیسازد و تشکیل میدهد (Constitute). ولی در مورد ابتناء ذهن بر مغز، پدیده نورونی، علّت پدیده ذهنی است.
🔸 بنابراین حداقل دو تصویر از ابتناء وجود دارد: مفهوم تشکیلدهنده (Constitutive) و مفهوم علّی. سرل اعتقاد دارد که فقط مفهوم علّی برای ابتناء ذهن - بدن مهم است. این در حالی است که جیگون کیم اعتقاد دارد ما نباید ارتباط بین رویدادهای نورونی و رویدادهای ذهنی مبتنیشده بر آنها را از نوع ارتباط علّی تصور کنیم. ضمن اینکه او ادعا میکند رویدادهای ذهنی مبتنیشده، هیچ شأن علّی جدا از ابتناء آن بر رویدادهای نوروبیولوژیکی – که نقش علّی کاملاً مستقیم دارند – نخواهند داشت.
🔹 سرل با هر دو ادعای کیم مخالف است. با توجه به آنچه درباره مغز میدانیم، بنظر سرل واضح میرسد که ماکروپدیده ذهنی، کاملاً معلول میکروپدیده سطح پایینتر است. بعلاوه، این واقعیت که خصیصه ذهنی بر خصیصه نورونی مبتنی میشود، بهیچ وجه تأثیر علّی آن را تقلیل نمیدهد. همانطور که جامدیت پیستون، بنحو علّی بر ساختار مولکولیاش مبتنی میشود؛ اما این مطلب، جامدیت را شبهپدیدار (فاقدتأثیرگذاری علّی) نمیگرداند. به همینترتیب ابتناء علّی سردرد من بر میکرو رویدادهای موجود در مغزم، درد را شبهپدیدار نمیسازد. (See: Searl, 2008, "Reductionism and Irreducibility of Consciousness", pp.78-79)
@PhilMind
🔻#محاسبات_شناختی - بعنوان یکی از رویکردهای معاصر در #هوش_مصنوعی - شامل روباتیک شناختی، روباتیک توسعهیافته، سیستمهای محاسبه خودآگاه و ... است.
🔻#روباتیک در روزهای اول پیدایش، با مسئله «چگونگی انجام عملکردها» پیوند میخورد و غالباً زیرمجموعه رشته مهندسی مکانیک قرار داده میشد. در سالیان اخیر اما تأکید بر روی انتخاب عملکرد رفته است؛ یعنی «تصمیمگیری» درباره اینکه «چه عملی انجام گیرد».
🔻روباتیک توسعهیافته نیز - که بسیار به روباتیک شناختی مربوط است - #یادگیری_ماشین و روانشناسی توسعهیافته را با هم تلفیق میکند. ایده این تحقیقات، توانمندسازی روباتها برای «یادگیری» مستمر است. چنین یادگیریای باید روباتهای شناختی را برای عملکرد در محیطی بسیار پیچیده و بسیار دینامیک با احتمالاتی فراوان، توانمند سازد.
🔻رون برچمن (Ron Brachman) در توضیح مطلب میگوید: «یک سیستم شناختی واقعی باید بتواند تبیین کند که در حال انجام چه کاری بوده و چرا؟ این به قدر کافی خردمندانه خواهد بود اگر "بداند" چه زمانی در حال فروافتادن در یک بنبست است و چه زمانی نیاز به درخواست اطلاعاتی دارد که از طریق استدلال بیشتر، قابل دستیابی نیست. با بهکارگیری چنین ظرفیتهایی قدرت مقابلهای بلوغآمیز با شرایط پیشبینی نشده را داراست».
🔻چالش عمیق در این تعاریف و رویکردها اما پسوند «شناختی» است که همچون صفتی رایج و مدشده، برای طیف وسیع و بیمرزی از پدیدهها و خصوصیات بکار میرود.
آیا «تصمیمگیری» (در #روباتیک_شناختی)، «یادگیری» (در #روباتیک_توسعه_یافته)، و «دانستن» (در توضیح برچمن) دارای جنبهای سابجکتیو و پدیداری هم هست یا صرفاً در قالب یکسری رفتارها و خروجیهای قابل مشاهده از منظر سومشخص سنجیده و تعریف میشوند؟
آنچه عملا در حوزه فنی هوش مصنوعی جریان دارد و حتی محققان و مهندسان این حوزه بر آن اصرار دارند، در همین حد است.
🔻اگر ماشین بتواند از بین چند گزینه عملکرد در شرایط s1، گزینه درست را به معرض نمایش بگذارد، واجد «تصمیمگیری» دانسته میشود.
و اگر عملکرد درست در محیطهای بسیار پیچیده دینامیکی (با احتمالات فراوان) را به اجرا درآورد، متصف به «یادگیری مستمر» خواهد شد.
و خروجیهای محاسباتی و رفتاری در راستای دریافت اطلاعات بیشتر و پرهیز از گیرافتادن در بنبست، به معنای «دانستن» ماشین نسبت به شرایط مختلف مواجهه تلقی میشود.
🔻اما تمام این حالات شناختی (تصمیمگیری، دانستن، یادگیری، ...) علاوه بر جنبههای کارکردی و رفتاری، دارای یک جنبه درونی هم هستند که از منظر اولشخص فاعل شناسا تجربه میشود. روباتیک شناختی با تمام هیجان و کاربردهایی که دارد، اما عمیقاً مبتنی بر رویکرد تورینگی (تمایزناپذیری رفتاری و زبانی) است که ماشین "تفکرکننده" را در حد ماشین "عملکننده مشابه انسان خردمند" تقلیل میدهد. فارغ از اینکه چنین اعمالی آیا مبتنی بر جهان پدیداری تفکر و تجربه سابجکتیو آن هست یا نه؟ آیا مشابهت با عامل انسانی از منظر پدیداری و درونی هم برقرار است؟
🔻استدلالهای مختلف فلسفی (مانند استدلال اتاق چینی از جان سرل) نشان دادند که متد تمایزناپذیری رفتاری، علیالاصول و فینفسه نمیتواند دربردارنده چنین جنبهای باشد.
بدین ترتیب چه بسا استعمال پسوند «شناختی» برای این روباتها کمی سخاوتمندانه و بلکه اسرافآمیز به نظر میرسد (هرچند که این روزها در مورد بسیاری پدیدهها و پروژهها و رویکردها رواج دارد).
🔺کما اینکه خود «هوش» هم از این منظر دچار یک تقلیل بزرگ پدیدارشناختی بوده است. البته مادام که هوش مصنوعی را چیزی شبیه این تعریف کنیم، انتظار بیشتری هم نباید داشت: «یک حوزه تخصصی برای ساخت مصنوعاتی با توانایی نمایش رفتارهای تحت کنترل در محیطهای مختلف و دورههای زمانی پایدار» (برینگسجورد، 2014)
@PhilMind
برنامه مدرسه تابستانی فلسفه ذهن؛
انجمن مغز و فلسفه ذهن دانشگاه علوم پزشکی شهید بهشتی: @mindphilosa
آخرین مهلت ثبتنام:
پایان روز جمعه ۲۰ مرداد
@PhilMind
📌 در ادبیات #فلسفه_ذهن معمولاً دو ویژگی اصلی برای تمایز میان حالات ذهنی و حالات بدنی ذکر میشود: #حیث_التفاتی #intentionality و #آگاهی #consciousness.
حیث التفاتی بمعنای دربارهگی (aboutness) است. یعنی برخی از حالات ذهنی درباره چیزی هستند؛ مثلاً این عبارت را در نظر بگیرید: «علی باور دارد که آسمان آبی است». عبارت «آسمان آبی است» یک گزاره است. باور هم یک حالت ذهنی و معطوف به این گزاره است (یا به این گزاره التفات دارد).
📌 برنتانو شاید اوّلین فیلسوفی باشد که معتقد است آنچه میان حالات ذهنی و حالات بدنی افتراق میدهد، همین خصوصیت دربارهگی یا حیث التفاتی حالات ذهنی است (Brentano,1874, Psychology from an Empirical Standpoint, p.8).
برنتانو واژه “Intentional inexistence” را استفاده ميكند؛ يعني فرد میتواند باور به چیزی داشته باشد که وجود ندارد یا درباره چیزهایی فکر کند که وجود ندارند. به عبارت دیگر باورهای ما میتوانند درباره گزارههایی باشند که کاذب باشند. بدین دلیل برنتانو ویژگی التفاتی بودن حالات ذهنی را مشخصه ذهن میداند.
📌 بدنبال برنتانو، برخی فیلسوفان ذهن مانند تیم کرین #ویژگی_بازنمودی (representational) حالات ذهنی را همان التفاتیبودن #حالات_ذهنی در نظر میگیرند (Crane, 2001, Elements of Mind, Ch.1).
حالات ذهنی وقتی معطوف به چیزی باشند، در واقع آن چیز را بازنمایی میکنند. بازنمایی یعنی حکایت از چیزی کردن یا نمایش دادن چیزی.
مثلاً باور به این جمله را در نظر بگیرید: «ارسطو مبدع منطق بود». اگر ارسطو مبدع بوده باشد، پس این جمله صادق است و بازنماییکننده واقعیتی در جهان. و اگر این جمله غلط باشد، پس واقعیت را درست بازنمایی نمیکند.
📌 با اینحال به نظر برخی فیلسوفان - برخلاف تعمیم برنتانو - تمام حالات ذهنی خصوصیت التفاتی ندارند. از دید ایشان احساسات و عواطف، ویژگی دیگری دارند که مشخصه این حالات است که همان کوالیاست: #ویژگی_پدیداری سابجکتیو یک حالت ذهنی که هرکسی بیواسطه و مستقیم، این کیفیت حالات ذهنی را تجربه میکند.
📌 اما فیلسوفان طرفدار #بازنمودگرایی (repesentationalism) قائل به تعمیم حیث التفاتی به تمام حالات ذهنی (از جمله #حالات_پدیداری شامل احساسات و عواطف و ...) هستند. به نظر این دسته از فیلسوفان ذهن، حالات پدیداری نیز یک ویژگی از جهان خارج یا از بدن ما را بازنمایی میکنند.
مثلاً در ادراک شنوایی موسیقی مرغ سحر، یکسری ویژگیهای فیزیکی از جنس امواج صوتی در محیط برای ما بازنمایی میشود و احساس خاص سابجکتیو که از شنیدن این موسیقی برای ما پدیدار میشود، در واقع ویژگی بازنمایی کنندۀ همان ویژگیهای فیزیکی صوتی است. یا کوالیای درد زانو مثلاً همان ویژگی بازنمایی کنندۀ آسیب بافتی در زانوی من است.
📌 درواقع بازنمودگرایان، آگاهی پدیداری یا کوالیا را به حیث التفاتی تحویل میبرند و تمام حالات ذهنی را حالاتی التفاتی میدانند که چیزی را بازنمایی میکنند. در نتیجه به نظر ایشان، حل مسئله حیث التفاتی (به هر طریق)، به حل #مسئله_دشوار آگاهی نیز خواهد انجامید.
@PhilMind