soroush_philosopher | Unsorted

Telegram-канал soroush_philosopher - عبدالکریم سروش و فلاسفه

11423

کانالی برای آن ها که می اندیشند... اندیشه ها و آرای دکتر عبدالکریم سروش و بزرگان عرفان و فلسفه کانال رسمی دکتر سروش : @DrSoroush

Subscribe to a channel

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔴▪️ #در_ستایش_عشق_زمینی
🔅#بخش_پنجم

«نوع دگر خندیدن»، «ناف آدمی را بر خنده بریدن»، و «مثل شرر بر بد و نیک جهان خندیدن»، تعابیر مولانا در باب انسان عاشق است. آتش به همه‌چیز می‌خندد و همه‌چیز را در کام می‌کشد و می‌سوزاند و در عین حال، دامن می‌گسترد و از هیچ‌چیز هم ابا ندارد. شرروار بر بد و نیک عالم خندیدن، شأن عاشقان است. کسی که به تعبیر مولوی جامه‌اش از عشقی چاک شده، از حرص و جمله عیبی پاک شده است. مگر آدم حریص می‌تواند عاشق شود؟ مگر می‌توان او را عاشق خواند؟

هر که را جامه ز عشقی چاک شد
او ز حرص و جمله عیبی پاک شد.

این عشق هر عشقی می‌تواند باشد. فرقی نمی‌کند. در این‌جا تفکیکی بین زمینی بودن و آسمانی بودن نیست:

زنده معشوق است و عاشق مرده‌ای
جمله معشوق است و عاشق پرده‌ای
شاد باش ای عشق خوش‌سودای ما
ای طبیب جمله علت‌های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما
ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد
کوه در رقص آمد و چالاک شد
آتشی از عشق در جان برفروز
سر به سر فکر و عبارت را بسوز
گر طبیبی را رسد این سان جنون
دفتر طب گو فرو شوید به خون
زان که این دیوانگی عام نیست
طب را ارشاد این احکام نیست.
#مولانا

این که بزرگان عاشقی را دیوار به دیوار جنون و دیوانگی می‌دانستند، به همین دلیل بود که فرد عاشق غیرمتعارف می‌شود. یعنی تحول فوق‌العاده‌ای در شخصیت او پدید می‌آید که بد و نیک جهان در چشمش عوض می‌شود. نیازهای او دگرگون می‌شود.

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚در ستایش عشق زمینی
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔻گفتگوی من با جناب #بابک_نهرین ، در مورد شکایتمان از #امیر_تتلو
#امین_جباری 🔺

🦋 @jabbariamin

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

💠 "داستان معاویه و ابلیس"

💠در این داستان، دکتر سروش ابتدا مقدمه ای را در خصوص نفس و روح آدمی معیار و ملاک قرار می دهند و می گویند مسیر پیچاپیچ و خطرناک را بدون هدایت استاد نمی توان طی کرد. انسان باید از خود پرسش کند که چطور شده است که نفسی که همواره به بدی فرمان می داده اکنون به سوی خیر و نیکی دعوت می کند؟ از این جهت انسان باید همواره به نفس خود و فرمان های او به چشم سوءظن بنگرد. چنانکه مولانا هم نفس و شیطان را در یک مسیر قرار می دهد:

نفس و شیطان هردو یک تن بوده اند/ در دو صورت خویش را بنموده اند.

با این مقدمه کوتاه، سروش وارد داستان معاویه و ابلیس می شود. این داستان در منابع تاریخی معتبر دیده نمی شود و از این جهت می توان گفت برساخته مولانا است. مولانا بر خلاف احمدغزالی و حلاج برای شیطان شان عاشقانه قائل نیست. شیطان برای او همان است که علیه خدا عصیان کرد. وانگهی در
این داستان معاویه نماد عقل و شیطان نماد نفس و گویی مجادله ای بین عقل و نفس جریان دارد. معاویه در قصر خود خوابیده است که ناگاه شیطان بر او ظاهر می شود و او را بیدار می کند. معاویه از شیطان می خواهد که توضیح دهد که چرا او را از خواب بیدار کرده. از اینجا مجادله و دلیل تراشی های شیطان آغاز می شود. معاویه معتقد است که او هرکار کند و هر دلیلی هم که بیاورد باز شیطان است و کار او دعوت به خیر نیست‌. شیطان دو استدلال مهم می آورد. اولین آن، این است که من ابتدا مورد رحمت خدا بوده ام و مجدد به همان جایگاه نخست خود بازمی گردم. اما واقعا نقش و جایگاه او در عالم چیست؟ برخی معتقد هستند که خداوند شیطان را از درگاه خود راند اما به در خفی به او گفت می توانی انسان را گمراه کنی. شیطان در این مجادله می گوید من فقط سنگ محک هستم و بنابر نقشه و طرح قبلی خداوند باید علیه او عصیان می کردم. من چه می خواستم و چه مایل نبودم طرح و نقشه خداوند این بوده است که مات بازی شوم. معاویه در برابر هردو استدلال شیطان مقاومت می کند و می گوید هرقدر هم حرف های تو صحیح به نظر برسد فرق میان تو و غیرتو منتفی نمی شود. چون موقعیت تو در عالم اغواگری و گمراهی است. اما نباید گمان شود که چون وجود او برای عالم لازم است پس فرقی میان شیطان و غیرشیطان نیست. مولانا اما معتقد است که خداوند بر شیطان لعنت فرستاد و معنایش این است که همین نقش منفی او در عالم عین لعنت به او است. معاویه بازهم در برابر شیطان مقاومت می کند و از اقوامی نام می برد که شیطان آنها را به بدبختی کشانده است. اما در نهایت شیطان سخن راست می گوید: من از این جهت تو را از خواب بیدار کردم که مبادا حجاب فراق تو را بسوزاند. این نکته بسیار عمیق است. شیطان از سر حسادت و اینکه مبادا سوز عشق به خدا و دور شدن از نماز اول وقت معاویه را آزار دهد او را از خواب بیدار می کند تا به مرتبه ای پایین تر دست پیدا کند. شیطان انسان را به ظواهر ترغیب می کند تا او را از متاع بالاتری که همان سوز و گداز است غافل و محروم کند و نیازمندی و درد را از او سلب کند:

این کسی داند که روزی زنده بود/ از کف این جان جان جامی ربود

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

👁‍🗨 چندین ماه پیش،و در ایام عید سال نو، وقتی که در شهر غریب من پارساباد مغان، فاجعه روبوده شدن #آتنا ی مظلوم، با تلخی و ددمنشی تمام، هنوز به وقوع نپیوسته بود، نوشته نگاشته بودم با مفاد اینکه 🔻هنگام بوسیدن بچه های خود، از آنها اجازه بگیرید.🔺 باز از نگون بختی بسیار، این نوشته، آنگونه که بایسته بود، دیده و خوانده نشد، تا اینکه قربانی این عدم جدی انگاشته نشدن این سنخ آموزه ها، به نحوی، آتنا شد. با بازنشر و به کار گیری محتوای این نوشته، به سهم خویش، از #آتنا های دیگر، بیشتر محافظت کنیم. نوشته را تکرار می کنم:

🔻وقتی کودکان را می بوسید، از آنها اجازه بگیرید. 🔺

✳️ یکی از توصیه های روانشناسان کودک میتواند این باشد که هنگامی که میخواهید کودک خود را ببوسید، حتما از او اجازه و مجوز این کار را بگیرید.

♻️🔴 با این عمل شما در کودک خود نهادینه میکند که اگر من و مایی، بخواهم/بخواهد که تمامیت جسمانی تو را لمس کند، بایست از تو اجازه بگیرد و بدون رضایت تو،رفتار او عفیفانه و اخلاقی نیست و تو میتوانی او را پس زنی.

🔴✔️ با نهادینه و "عادت واره" کردن این عمل در کودک، شما به او این آگاهی و استقلال شخصیتی را میدهد، که وقتی چشمان شما ناظر بر او نبود، او باز بتواند از تمامیت جسمی خود محافظت کند، و رفتارهای احیانا توامان با سوء نیت و انحراف جنسی دیگران را بازشناسد و در قبال آن اتخاذ موضع اخلاقی و حقوقی کند!

♦️♦️ علاوتا به درستی باید اذعان کرد که شما زمانی که میخواهد کودکی غیر از کودک خود را ببوسید، علاوه بر کسب اجازه از خود کودک، بایست از والدین او نیز،کسب اجازه کنید.چون مسئولیت تامین صلاح و منافع کودک،در وهله ی نخست و بیش و پیش از همه ،والدین کودک هست.

♻️ نهایتا اگر این نوع رفتار متناسب، باعث شود که این مهم-(کسب اجازه از خود کودک و والدین او در بوسیدن کودک)- به هنجار اجتماعی تبدیل شود، آنگاه از حاشیه امن منحرفین جنسی و کودک آزار که از عدم آگاهی کودک و اجتماع سوء استفاده میکنند، بشدت کاهش خواهد یافت.

✍ #امین_جباری

● #اخلاقی #روانشناسی #کودک #حقوقی

🖇 پی نوشت:
🔸ایام عید و روز های دید و بازدید و محفل های مهمانی ، فرصت مناسبی است تا این اخلاق نیک را ترویج داده و در جهت نهادینه شدن آن بکوشیم.
● #آتنا
● #آتنا_اصلانی
● #آتنا_نامه


🌱 کانال شخصی:
👁‍🗨 @jabbariamin

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

💠طرح/حتما تا انتها بخوانید/عبدالکریم سروش

💠 به نظر ما، این متن یکی از زیباترین و منطقی ترین متن های دکتر عبدالکریم سروش است.

💠 "حسین ابن علی و جلال الدین رومی"

💠 در ابتدای این فصل سروش با اشاره به اینکه اسلام اکنون جزئی از فرهنگ ما شده یادآور می شود که دین همه افراد در یک سطح نیست؛ به عبارتی دین ورزی به سطح تقسیم می شود که در کتاب اخلاق خدایان ذکر آن را بازگفتیم. از این جهت ایشان مجدد در این فصل به آن مبحث بازمی گردند تا واقعه کربلا را از طریق لایه های دین ورزی توجیه کنند. به عقیده سروش عوام از دین ورزی و تحلیل واقعه کربلا فقط روضه خوانی و گریه آن و جنبه غم انگیز حادثه کربلا را اخذ کرده اند در حالی که این واقعه جنبه های معرفتی و سیاسی و زیبایی هم داشته است. مولانا به دلیل اینکه تمام هستی را بر اساس عشق تعریف می کند هرگز جنبه خشن ماجرا را نمی بیند. دین ورزان عام، هنوز هم پس از ۱۴۰۰ سال که از آن جنایت می گذرد و خاندان اموی و عباسی وجود ندارند دشمنی موهوم تراشیده و در ادعیه در پی انتقام از جانیان آن جنایت هستند. در حالی که این چه سودی می تواند داشته باشد؟ جانیان جنایت کربلا پس از کشتار کربلا مدتها با توفیق حکومت کردند. از این نقطه سروش از طریق این نحوه دین ورزی پیوندی را با وقایع سیاسی روز برقرار می کند. به نظر سروش، انقلاب ایران اگرچه جنبه های مادی و عینی فراوانی داشت اما به لحاظ تئوریک تهی دست و فقیر بود. علی شریعتی به عنوان کسی که به ایده انقلاب ایران تعهد داشت از دل این وقایع و حتی روضه خوانی ها روحیه "انقلابی" را به بطن اجتماع تزریق کرد. شریعتی معتقد بود باید عناصر دینی را تصفیه و استخراج کرد و در کارخانه ذهن بدان روحیه محرک بخشید. در واقع حرکت امام حسین(ع) اگرچه سیاسی بود و ایشان می دانستند که پیروز این میدان نیستند"گرچه پیروز واقعی بودند" اما با حضور و نفروختن شَرَف به ذلت مشروعیت معاویه و یزید را گرفتند. در این راستا سروش ذکر می کند که اگر دولتی از چشم مردم بیفتد مشروعیت و لیاقت ندارد(به نظر ما مهم ترین شرط حاکمیت #عَدالت است). وانگهی مولانا هم به عنوان یک عارف که ارادت خاصی به حسین ابن علی(ع) داشت واقعه عاشورا را زیبا دید و قطعه معروف "کجایید ای شهیدان خدایی" ناظر بر همین دریافت است. لذا مولانا داستانی را نقل می کند که پیرمردی روز عاشورا وارد شهری در حلب شد و دید که عده ای برای حسین(ع) به سر و سینه می زنند. گفت مگر این حادثه تازه اتفاق افتاده است؟ گفتند هفت قرن پیش. گفت پس لابد خبرش تازه به شما بی خبران رسیده است، پس بهتر که بر بی خبری خود گریه کنید:

💠 پس عزا بر خود کنید ای خفتگان/زانکه بد مرگی است این خواب گران

💠 به نظر ما پوشاندن وقایع زیبای عاشورا در ذیل غم و نفرین به یزید که اکنون وجود ندارد شرطی برای این است که مردم را رام کنند. مردمی که در دین خود تفکر نمی کنند و نمی دانند که حسین(ع) در برابر بی عدالتی ایستاد. اما اکنون نه خبری از عدالت است و نه کسی پاسخ گوی مردم! سروش به صراحت یادآور می شود که: هرنظام سیاسی بالقوه می تواند فاسد و ویران شود‌. کما اینکه از رحلت پیامبر اسلام تا واقعه عاشورا بیش از ۵۱ سال نمی گذشت. درسی که از واقعه کربلا می توان آموخت این است که هیچ نظام حکومتی تضمین شده نیست حتی اگر شخصیتی چون پیامبر اسلام آن را ایجاد کرده باشد اگر حاکم جلوی کجروی ها را نگیرد و بگوید مسائل را بزرگ نکنید فاجعه ای غیر قابل جبران به وجود خواهد آمد. وانگهی شرط عقل این است که سرچشمه را بگیریم و گرنه: "چو پر شد نشاید گذشتن به پیل"

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔉 صدای سروش

💠 حکومت ها حقیقتا به مشروعیت احتیاج دارند اگر از چشم مردم بیفتند ولو اینکه به ظاهر در مسند قدرت نشسته باشند، ولو اینکه به نیروهای نظامی خود تکیه کرده باشند و به ظاهر نهادهای گسترده ای در اختیار داشته باشند "زوالشان، دیر یا زود حتمی است".

✍ دکتر #عبدالکریم_سروش

💠 وانگهی اگر در جامعه ای فقر بیداد کند و مردم برای رسیدن به حداقل رفاه زندگی جان بکنند، و اگر بیکاری گسترده وجود داشته باشد غروب آن دولت نزدیک است ولو به ظاهر مردم حضور گسترده داشته باشند، فقر کمرشکن و بیکاری گسترده، زمزمه ای را که مردم در گستره اجتماع می کنند به غرشی عظیم مبدل خواهد کرد؛ وانگهی قاعده اصلی این است که: تاریخ با هیچ دولتی بر سر شوخی نبوده است.
🔻🔻🔻🔻🔻
@Soroush_Philosopher

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔴▪️ #در_ستایش_عشق_زمینی
🔅#بخش_سوم

حالا نکته‌ی مهمی که باید به آن پرداخت این است که آیا چیزی به نام عشق بین زن و مرد، به لحاظ دینی و اخلاقی قابل تأیید و توصیه است یا نیست؟ مذموم است یا ممدوح؟ آفات آن چیست؟ و چه نتایج و آثار مطلوب و یا نامطلوبی دارد؟ در یک جامعه‌ی دینی، این امر چه شکلی باید پیدا کند؟ ما البته، همان‌طور که تاریخمان نشان می‌دهد، در این مسأله دچار افراط و تفریط بوده‌ایم. زهاد و اخلاقیونی داشته‌ایم که به شدت عاشقی را مورد ذم و طعن قرار می‌دادند. همان کسانی که حافظ هم به صراحت درباره‌شان گفته است: گویند سرّ عشق مگویید و مشنوید / مشکل حکایتی است که تقریر می‌کنند. این‌ها می‌گویند اصل اسم عشق را نیاورید و حرف آن را هم نزنید که گناه است. در مقابل، گروهی بودند که به علت فواید و آثار نیکویی که در امر عشق می‌دیدند، به‌هیچ‌وجه نمی‌توانستند به راحتی دست از آن بشویند و چشم بردارند. می‌گفتند از یک چنین نعمت پربرکتی نمی‌توان به بهانه‌ی گناه و زهد، محروم ماند. گویا نصیحت حافظ متوجه این بهانه‌تراشان بود که: «زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت / عاقلا مکن کاری کآورد پشیمانی.» تئوری بسیار مهمی عارفان ما مطرح کرده‌اند که عبارت است از: المجاز قنطرة الحقیقة.» به تعبیر دیگر: «عاشقی گر زین سر و گر زان سر است / عاقبت ما را بدان سر رهبر است.» این تئوری در تاریخ فرهنگ ما سخن بسیار مهمی بوده است. این سخن، چون سبویی کوچک یک دریا را در خود جا داده و در واقع تئوریزه کردن یک تجربه‌ی فوق‌العاده موفق انسانی بوده است. ملاصدرا در کتاب «اسفار اربعه»، فصلی را به عشق‌ورزی اختصاص می‌دهد و می‌کوشد مبنایی فلسفی برای آن مهیا کند. به اعتقاد ملاصدرا، چون عشق امر موجود و رایج و کثیری در عالم هستی است، حتماً غایتی دارد. عشق امری اتفاقی و نادر و گزاف و مصنوعی نیست، بل‌که برعکس، امری راسخ و شایع و رایج است. پس امری است خداساخته و دارای غایات و برکاتی است و به این سبب باید حرمت آن را نگاه داشت، و قدر و منزلتش را شناخت و از همه بالاتر، آن را به آلودگی‌ها نیالود. او بر مبنای قاعده‌ی «الاتفاقی لایکون دائمیاً و لا اکثریاً» بحث می‌کند. امّا بزرگان عرفان ما، قبل از این که ملاصدرا تحقیق فلسفی خود را در باب عشق ارائه کند، کل تجربه‌ی خودشان را در این سخن خلاصه کرده بودند که مجاز قنطره (پل) حقیقت است. امّا ‌آن‌ها چرا مدعی بودند که مجاز پلی است که با عبور از آن پل می‌توان به حقیقت رسید؟ برای این که اوّلاً دیده بودند که واقعاً این‌طور است، یعنی این مجاز آدمیانی را به حقیقت رسانده است، ثانیاً دیده بودند که کسانی می‌خواهند این مجاز را در پای حقیقت سر ببرند. بنابراین برای حفظ حرمت این مجاز، آن را وصل به حقیقت می‌کردند. می‌گفتند عشق هم منزلی از منازل حقیقت است. اگر آن حقیقت در پله‌ی پنجاهمین است، این مجاز پله‌ی اوّل است و بالأخره ما را به آن‌جا می‌رساند. نزدبان آن بام است و به نردبان نباید بی‌حرمتی کرد و این نکته‌ی کوچکی نیست.
ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚در ستایش عشق زمینی
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔹🌿بخش کوتاهی از مصاحبه آقای پور وطن و اعلام حمایت از کودکان و نوجوانان زندانی در کل کشور
حتما ببینید و تا میتوانید منتشر کنید
🔴 @poorvatan
در کانال ما عضو شوید تا از اخبار های دیگر مطلع شوید

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

"خنده نمکین خداوند"

اهل ظاهر گمان می کنند باید حادثه ای در بیرون از آنها اتفاق افتد و برحسب معمول عید را پایان دوره ای و آغاز دوره ای دیگر می دانند و منتظر حادثه ای از بیرون هستند که آنها را تحت تاثیر قرار دهد. انسان های ابن الوقت تابع وقت هستند. اما اصل این است که انسان از درون متصل شود. نو شدن درونی حاصل تلخی هایی است که در مسیر برای سالک اتفاق می افتد. اما کسی که رنجی نمی برد اگر عالم هم دچار طراوت شود این شادابی به ضمیر وی راه نمی برد. این نو شدن در خصوص خداوند هم صادق است. چنانکه گفته می شود: لاتَکرار فی التَّجلّی و درک این معنا چشم تیزبین می خواهد که آن را درک کند. کسی که کهنه بین است از دیدن حق محروم است. وانگهی دو گونه عید داریم. انسان که خود را برای قربانی شدن آماده می کند و انسانی که پس از تلخکامی ها آماده وصال می شود. آنچه که از دیوان کبیر برمی آید این است که عید متضمن قربانی شدن است:

💠 دشمن خویشیم و یار آنکه ما را می کُشد/ غرق دریاییم و ما را موج دریا می کُشد

💠 زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین می دهیم/ کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا می کُشد

در این راستا دکتر سروش حکایت آن مردی را ذکر می کند که از دستگاه اداری زمان خود گریخت و پس از مدتی عزم بازگشت کرد و اما در برابر ناصحان و ملامت گران گفت که در این راه از جان باختن هم باکی ندارم؛ چرا که من آن قدر خودم را فربه کرده ام که او مرا لایق کشتن بداند. به این صورت کسی که "خود" کاذب را از صادق بازنمی شناسد و کسی که تدارک قربانی کردن خود را ندیده است عیدی در انتظار او نیست. پس به نظر مولانا و عارفان ما، قربانی شدن همان کنار رفتن پرده های حجاب است که بر خود راستین ما افکنده شده است. اما سروش معتقد است که طی این مسیر برای همگان به سهولت ممکن نیست. و گروهی هستند که باید آن قدر سختی بکشند تا بتوانند آن خورشید زیبا را در آغوش بکشند. حافظ هم از کسانی است که نمی داند کارش به کجا می رسد و لب به شکوه می گشاید و سپس پوزش می خواهد و شکر می کند:

💠 زان یار دلنوازم شکری است با شکایت/ گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت

در پایان این غزل است که حافظ مشکل اصلی خود را بیان می کند و از راه بی نهایت و گم شدن مقصود و کوکب هدایت یاد می کند. حافظ در این گرداب ها به دو چیز پناه برد: ۱) عبادت ۲) عشق
گاهی هم خدمت اهل دل را مهم می دانند و در می یابند که همه چیز به عنایت و اقبال و هدایت محبوب بستگی دارد. در نتیجه حافظ به رندی می رسد و در می یابد که آفتاب جمال محبوب همیشه در تابش نیست و دچار قبض و بسط می شود. از این جهت سالک بدون عنایت خدا راه به جایی نمی برد. هرکس باید راه خود را بشناسد و اشارتها و عنایتها و عتابها را دریابد و این عید همان خنده نمکین خداوند است که در عین شادی درد را هم فزون می کند.

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔉صدای سروش

💠 بر مریدانی که هیچ پرسشی ندارند و لای هیچ کتابی جز زیارت عاشورا باز نمی کنند فرمان راندن آسان تر است تا پرسش گران و حق طلبان.

✍ دکتر #عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔉 صدای سروش

💠 اگر از مبدا فقیهان آغاز کنیم، چه بسا قشر ستبر شریعت ما را به اعوجاجی مبتلا کند که همیشه چوبش را بخوریم و از سیر الی الله محروم شویم.

✍ دکتر #عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔴▪️ #پلورالیسم_دینی_ در #تئوری_قبض_و_بسط

امروز پلورالیسم دینی بر دو پایه بنا میشود:
یکی تنوع فهم های ما از متون دینی و دومی تفسیرهای ما از تجارب دینی.
آدمیان هم در مواجهه با کتابهای منزله و هم در مواجهه با امر متعالی، محتاج تفسیرند و از متن صامت با تجربه خام بابد پرده برداری کنند و آنها را بصدا درآورند. این پرده برداری و اکتشاف، یک شکل و شیوه ندارد و بی هیچ تکلفی، متنوع و متکثر میشود و همین است سر تولد و حجیت پلورالیسم درون دینی و بیرون دینی.
من در نظریه قبض و بسط کوشیده ام تا راز تکثر فهم دینی را توضیح دهم و مکانیسم های آنرا بیان کنم.
اجمالا سخن در قبض و بسط اینست که فهم ما از متون دینی بالضروره متنوع و متکثر است و این تنوع و تکثر قابل تحویل شدن به فهم واحد نیست. و نه تنها متنوع و متکثر است بلکه سیال است. دلیلش هم اینست که متن، صامت است و ما همواره در فهم متون دینی و در تفسیر آنها خواه فقه باشد، خواه حدیث، خواه تفسیر قرآن از انتظارات و پرسشهایی کمک میگیریم. خواه شما به این مکانیسم یابی معتقد باشید، خواه نباشید، اصل این معنارا نمیتوانید انکار کنید که "کتاب الهی" و "سخن پیامبر" تفسیرهای متعدد برمیدارد.
کلام الهی ذوبطون است و سخن حق چند لایه است. بطوریکه وقتی پوسته اول را برمیدارید، سطح دیگری از معنی بر شما نمودار میشود.
این مختص کلام الهی نیست. وقتی به سخنان بزرگانی چون مولانا و حافظ در زبان فارسی و به سخن بزرگان دیگر در زبانهای دیگر مراجعه کنید همین لایه بودن و تو در تو بودن را خواهید آزمود.
همین ذوبطون بودن است که طراوت و جاودانگی کلام را حفظ و تامین میکند.
سرمایه ادیان همین بیانات نافذ و دل شکاف و پرمغزی است که همیشه برای هر کس چیزی برای گفتن دارند. وگرنه بسرعت ته میکشیدند فانی میشدند.

❌#ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است
✍️دکتر #عبدالکریم_سروش
📚 #صراطهای_مستقیم

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

در ستایش عشق زمینی
نگارش دکتر #عبدالکریم_سروش
برگرفته از: فصلنامه مدرسه، شماره سوم، اردیبهشت 1385
زین پس در بخش های مختلف در کانال قرار میدهیم.
@Soroush_Philosopher

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔴▪️ #انتظارات_دانشگاه_از_حوزه
🔅#بخش_هفدهم / بخش آخر

⭕️آفت تفکر منبری خطابی این است که گرایش به سوی بزک کردن دین دارد./ توصیه های پایانی
داستانی هم از مرحوم آقای طالقانی می‌خواهم نقل بکنم. در اوایل انقلاب، هیأتی از کوبا آمده بودند نزد ایشان. بعداً در مطبوعات اعلام شد (به نقل از سخن‌گوی منافقین) که ایشان اسلام را نوعی معرفی کرده‌اند به این کوبایی‌ها که ‌آن‌ها می‌گفتند اگر اسلام این است، همه‌ی ما مسلمان هستیم. آدمی در وهله‌ی اوّل پیش خود فکر می‌کند این کار جالبی است و هنرمندی بسیار می‌خواهد که کسی اسلام را آن‌گونه معرفی کند. ولی بنده می‌خواهم به شما بگویم این‌ها خطابیات است. بزک کردن است. این‌ها در شأن یک عالم روحانی نیست. حتی اگر از حسن نیت و صفای سیرت برخیزد. این را هم بگویم که به صحت این داستان و آن نقل قول اطمینان ندارم. محتوا و مضمونش را به عنوان مثال در این‌جا منظور دارم. به قول مولوی:

ور ز جالینوس این گفت افتراست
پس جوابم بهر جالینوس نیست

نکته‌ای را هم در پایان می‌افزایم و آن این است که عالمان دین، به دلیل این که عالم دین هستند، از ‌آن‌ها تقوا و صلاحی انتظار می‌رود که از دیگران انتظار نمی‌رود. نه این که:

ترک دنیا به مردم آموزند
خویشتن سیم و غله اندوزند

بسیار خوب. من مایلم که سوءتفاهمی صورت نگیرد. تصور نرود که ما عیوب حوزه را برمی‌شماریم یا در مقابل می‌خواهیم کمالاتی را برای دانشگاه اثبات کنیم. چنین نیست. هر چه می‌گوییم از سر خیرخواهی است و واقعاً برای نزدیک‌تر کردن این دو نهاد عزیز است. برای پیدا کردن ریشه‌ی تفاوت‌ها و جدایی‌هاست و برای حل مشکل. من اساس مطلب را این قرار داده‌ام که حوزه‌ی ما دسترسی به قدرتش بیش‌تر شده است و آمیخته به تبلیغ و به خطابه است و قائل به تقدس معرفتی است که می‌آموزد و می‌آموزاند. و این هر سه را دانشگاه‌های ما فعلاً فاقد هستند؛ کمال باشد یا عیب. و برای این که همدیگر را پیدا بکنند، باید نسبت به این تفاوت‌ها هوشیار باشند. قدم‌های عملی که حوزه باید بردارد، این است که باید از آفت نهان‌کاری و احتیاط‌کاری در مسأله‌ی معرفت دینی دور بماند، هیچ سؤالی را شبهه نداند، به مصلحت قدرت سخن نگوید و عمل نکند، معرفتی بشری را غیربشری نشمارد، خطابه را به جای استدلال ننشاند، در امر دین گزینش نکند، دین را عالمانه نه عالمیانه معرفی کند، به بزک کردن دین درنیافتد، به زبان قدرت سخن نگوید و صلاح و تقوا را نه در قول، که در فعل نشان دهد. این وحدت روش دانشگاهی و حوزوی است که وحدت مبارک آن دو نهاد را تضمین خواهد کرد. در رسیدن آن روز مبارک را آرزو می‌کنیم.

والسّلام

برچسب: #عبدالکریم_سروش؛#فربه_تر_از_ایدئولوژی ؛ #حوزه؛ #داشنگاه؛ #قدرت؛ #وحدت؛ #اخلاق؛ #عقل ؛ #نقد؛ #علوم_حوزوی؛ #انتقاد؛ #ایمان ؛ #زبان_عربی ؛ #علوم_دانشگاهی ، #محمود_طالقانی

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #فربه_تر_از_ایدئولوژی
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش
@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

💠 طرح/قمار عاشقانه/عبدالکریم سروش

🌐 خنک آن قماری بازی که بباخت آنچه
بودش/ بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

✳️ چرا مولانا، مولانا شد؟ مولانا هم به نکویی و هم به عمق سخن خود واقف بود. او پیش از برخورد با "شمس تبریزی" خودش غزالی بود. اما به یک باره از همه تعلقات برید و گذشت و شمس گوهر عاشقی را به او تقدیم کرد. مولانا همچون کوه آتشفشانی سر بسته بود که شمس آن را گشود. مولانا شخصیتی است که ماضی و مستقبل برای او اهمیت ندارد. او تجربه نو شدن را در روان خود آزموده بود. وی از خاک زر ساخته بود و از این جهت هنگامی که وارد فضای مثنوی می شویم عید و نو بودن را در خود تجربه می کنیم. مولانا انسانی است که از ساعت و وقت رهایی یافته و این همچون سدی است که در "نی" وجود دارد و اجازه نمی دهد که صدا از نی برخیزد. او خود را همچون نی می دید که بر لبان خدا نشسته و خدا به هرگونه که بخواهد او را می نوازد. ما انسان ها گاهی اوقات از سخن خالی می شویم. اما مولانا به دریا متصل بود. هم چنان که رسول گرامی اسلام(ص) به این دریا متصل بود و هرقدر که می خواند اطمینان داشت که آن دریا تمام شدنی نیست. مولانا سجاده نشینی باوقار بود. که شمس در برخورد خود او را از همه گذشته اش دور کرد. شمس هم به دنبال مرد خدا می گشت و چون به مولانا رسید او را از بالاترین سطوح زندگی تا پایین ترین سطح از گذشته اش و تعلقات پیشین دور کرد. مولانا اصلا غم را نمی شناخت و اصلا در عرفان عاشقانه او، ترس جایی ندارد.

♻️ مرده بدم، زنده شدم، گریه بدم خنده شدم/ دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

مولانا "ایمان و عشق" را دو مغذی قدرتمند می داند که انسان را سیر و فربه می کند. شمس از او می خواهد که از تعلقات ببرد و دور شود:

گفت که: "دیوانه نه ای، لایق این خانه نه ای"/ رفتم و دیوانه شدم، سلسله بندنده شدم

و سپس:

گفت که: "تو شمع شدی، قبله این جمع شدی"/ جمع نیم، شمع نیم، دود پراکنده شدم.

محبوبیت برای انسان بسیار مشکل آفرین است. و به همین مناسبت شمس از مولانا می خواهد که از همه چیز دور شود:

گفت که: "شیخی و سری پیشرو و راهبری/ شیخ نیم، پیش نیم، امر تو را بنده شدم

گفت که: "تو زیر ککی، مست خیالی و شکی/ گول شدم هول شدم، وز همه برکنده شدم.

گفت که: "با بال و پری، من پرو بالت ندهم/ در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم

✳️ در نتیجه:

♻️ تابش جان یافت دلم، وا شد و بشکافت دلم/ اطلس نو بافت دلم، دشمن این ژنده شدم

♻️ زهره بدم ماه شدم، چرخ دوصد تاه شدم/ یوسف بودم، ز کنون یوسف زاینده شدم

این حالی و خطری است که حافظ به نظر سروش فاقد آن است. حافظ قدم در مسیر می گذارد و چون می جهد می نگرد که مسیر دشوارتر از آن است که او اندیشیده بوده است. اما کسی به مولانا باغ سبز نشان نداد. مولانا در قماری شرکت کرد که از آن هیچ سودی به او نمی رسید و عشق برای او همچون شیری بود که دندانهایش را نشان می داد. عشق لاابالی است و مرد پاک می خواهد. وانگهی در این راه به مولانا سینه ای عطا شد که "شرابخانه عالم بود" و چنان فربه شد که جایی برای او در عالم پیدا نمی شد. مولانا بر خلاف حافظ قدم در آتش نهاد و سر از آب به در آورد چون او ترس نداشت:

♻️ در ره معشوق ما ترسندگان را کار نیست/ جمله شاهانند آنجا، بندگان را بار نیست.

این قماری است که قماری دیگر می آورد و آرزویش همین است. گنج باطن مولانا شکافت و جود و کرم و فتوت و وهابیت از درون او جوشید. به جرئت می توان گفت کم تر کسی به این مقام مولانا دست یافت او خود را نجات داد و در پی رهایی دیگران برآمد. او می دانست که تعلق داشتن با پرواز در فضای بیکران منافات دارد. و راه رهایی از این بندگی نشست و برخاست با آزادگان است.

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

"روحانیت عامل انحطاط تمدن اسلامی"

دکتر عبدالکریم سروش در کتاب "از شریعتی" می گوید کسی درد دین دارد و کسی درس دین می داند. ایشان دغدغه اصلی دکتر علی شریعتی را دین اندیشی و بازاندیشی در دین می دانند. از نظر علی شریعتی عامل انحطاط مسلمین باید در همین زمینه مورد بررسی قرار بگیرد. از نظر سروش، روشنفکری وقتی پدید می آید که "روحانیت" یا به دین توجه نمی کند یا از عهده انجام آن برنمی آید. از این جهت روشنفکری به دوران گذار یک کشور تعلق دارد و روشنفکر مفاهیمی نوین در قالبی تازه عرضه می کند. البته صرف عبور مهم نیست بلکه باید نحوه گذار تبیین شود. شریعتی چشمی به سنت داشت و چشمی به مدرنیته و در تبیین این نسبت موفق عمل کرد. اینکه "حسن مدرس" گفته بود دیانت ما عین سیاست ما است نشان از بحرانی بود که اتفاقا توسط همین "طایفه روحانیت" در ارکان تمدن اسلامی پدید آمده بود. شریعتی دریافت که اسلام به عنوان رکن اصلی سنت دچار تجزیه شده است و جریان فقهی هیچگاه پاسخ گوی مسائل دنیای مدرن نیست(در هواپیما می توان نماز خواند?!!!!). به نظر ما فقها هیچگونه درکی از تکنولوژی و توسعه و مدرنیته ندارند. چون امروزه مسائل عوض شده و حقوق بشر جدید و نگرش زنان به جایگاه خودشان و مسائلی از این دست دستخوش دگرگونی های بنیادین شده است. از این جهت فقر تئوریک روحانیت وجود روشنفکری را که دغدغه دین دارد ایجاب می کند. شریعتی به این مساله آگاه بود و با بازاندیشی و احیای دین غبار نشسته در دیانت را تا حدی پیراست. او عناصر دینی را استخراج و تصفیه کرد و بار معنایی خاصی به آن اعطا کرد. پس آنچه که موجب ارتجاع ما شده است همین تفسیر کهنه و غبارآلود دیانت است که روحانیت آن را تحمیل کرده است. از این جهت شریعتی دین را گرفت و پیراسته کرد. رهبران فکری جهان سوم قائل بودند که دین را باید کنار گذاشت اما شریعتی همین اسلام و تشیع را نقطه عطف تحول و حرکت می دانست آن هم دورانی که روشنفکری چپ لائیک حاکم بود و البته این مخالف نگرش جلال آل احمد و دیگران بود. شریعتی خون حسین(ع) را که به تریاک تبدیل شده بود گرفت و آن را از حالت تخدیر خارج کرد و اتفاقا پشتوانه ایدئولوژیک استواری هم داشت. شریعتی از دین،استفاده ابزاری نکرد ولی می دانست که عناصری از دین به فعلیت نرسیده است. انقلاب ایران به لحاظ فکری فقیر بود کما اینکه اکنون هم هست. شریعتی با ایدئولوژیک کردن دین عناصر ماورائی فقهی را در دل تاریخ نشاند و اصل کار او همین بود. از این جهت او شیفته ابوذر بود چون او مردی انقلابی بود و شریعتی در پیش بردن این پروژه موفق بود. از این جهت دکتر سروش پلی به پروژه فکری خود می زند و نشان می دهد که قبض و بسط شریعت دنبال کردن همین پروژه تاریخی کردن است. ایشان در نهایت نگرش نقادانه را مدنظر قرار می دهد و همگی می دانیم که دوران ما دوران نقادی عقل مدرن است تا تحول انقلابی.

"اسلام منهای روحانیت ملاک اصلی است" به نظر ما این طایفه در تفسیر اسلام ضربات منفی کاری بر بدنه دین وارد کردند و آنقدر دین را فربه و سخت کرده اند که تبعات آن را در بطن جامعه و دانشجویان دانشگاه های کشور می بینیم. دکتر سروش این مسیر را ادامه دادند و امروزه وظیفه ما این است که نسبت این پروژه را با مسائل روز نشان بدهیم تا زیبایی های دین هم مجال بروز پیدا کنند.


❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #ازشریعتی
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

"درس ها و عبرت های نهضت شریعتی"

💠 دکتر سروش در کتاب "از شریعتی" می نویسد: علی شریعتی با مقلدان و کسانی که پیروی کورکورانه داشتند مواجه شد و خطرها را استقبال کرد. و افراد زیادی را هم به گرد خود آورد. وی چنان موفق شد که یکی از کسانی بود که سهم عمده ای در به وقوع پیوستن انقلاب ایران داشت. شریعتی با مصادره تفکر چپ به نفع اندیشه دینی آن را بالنده کرد و ما را از حالت تک منبعی خارج کرد. شریعتی دردمند و دردشناس بود و در عین این دلیر هم بود. مرحوم شریعتی به دلیل تاثیری که از اقبال لاهوری گرفته بود و به دلیل توجه به رهبران انقلابی جهان سوم می کوشید نقشی مشابه آنها ایفا کند. او منابع فرهنگی را گرفت و به تصفیه آنها پرداخت به این معنا که نکات و گوهرهایی را استخراج کرد که به کار امروز بیاید. او درعین حال دین را به صورت امری ایدئولوژیکی در آورد. برای انقلاب و شوریدن علیه نظام مسلط آن روز احتیاج به ایدئولوژی بیش از هر زمان دیگری احساس می شد. او اگرچه دلبرده سوسیالیسم بود اما دین را به صورت ایدئولوژی بر پایه ایدئولوژی های دیگر زمان قرار داد که خودش آن را تدوین هندسی دین می نامید. چنانکه می دانیم کار ایدئولوژی این است که همچون سلاحی در دست طبقه شورشگر قرار بگیرد و همین سلاح بود که بعدها مورد استفاده قرار گرفت. شریعتی ایدئولوژی را راهنمای عمل قرار داد و بر عنصر شهادت تاکید داشت. از این جهت شهادت را از حالت منفعل خارج کرد و به سوی آن روان شد. او این مهم را نه بر پایه نفرت که بر پایه محبت قرار داد. دکتر سروش معتقد است که از دو جانب موافق و مخالف به شریعتی جفا شد. بیشترین کاری که دستگاه روحانیت کرد سکوت بود و جانب مخالف هم که از مدرک تحصیلی و... او را مورد حمله قرار می داد. جالب توجه است که عده ای به او تهمت بی ولایتی زدند چون معتقد بودند این سلاح از بی دینی موثرتر است و خودشان هم به این اذعان کردند. شریعتی دین اسلام را دموکراتیک کرد و نشان داد که باید از حالت تک منبعی بودن خارج شویم. دکتر سروش در انتها ضمن پرسش و پاسخی مختصر می گویند دلیلی بر مرگ غیرطبیعی علی شریعتی پیدا نشد. از سویی ایشان ضمن نگرش نقادانه به علی شریعتی بحث هایی از کتاب قبض و بسط تئوریک را وارد می کنند تا نشان دهند که سخن تحول و تکامل معرفت دینی از ساختار ثابت دین جدا است. مخالفان نظریه قبض و بسط با این توهم کاذب که عبدالکریم سروش وحی را از اساس نفی می کند در دام و چاه ویل دستگاه روحانیت و تصلّب فکری آن گرفتار آمده اند. به هر روی علی شریعتی میراثی است که هنوز هم در کانون توجه قرار دارد. اما بر اساس نقدهای جدید می توان این فرضیه را طرح کرد که شریعتی همچون حجابی بر تاریخ قرار گرفته است. با ایدئولوژی نمی توان تاریخ را توضیح داد. ایدئولوگ در جایگاهی خدایی قرار می گیرد و نقد می کند و می سازد و تصفیه می کند؛ اما به تظر می رسد مفاهیمی که بتواند تحول تاریخ را توضیح دهد در آن یافت نمی شود.

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #ازشریعتی
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

💠 "قصه موسی و شبان"

💠 بخش یکم

خداوند با آنکه می داند دست ما از ذات احدیت کوتاه است ما را به یادکردن خویش امر کرده است. انسان مایل است که مست تصویر و خیال بودن و از امر ماورائی برای محسوس الگو ساختن از اقتضاء های وجود محدود بشری است. مولانا "تن" را مرتبه حس می داند و مردن از تن را رهیدن از عالم حس می داند.لذا هرچه از تن دورتر می شویم وارد مرحله خیال می شویم که فراخ تر است و سپس پای در مرتبه وصل و فنا می رود. وانگهی انسان باید از تن و خیال رها شود و صِرف رهایی از تن برای رفع حجاب کافی نیست. وقتی که انسان از خیال عبور می کند به پیوند با خدا می رسد اما مولانا این رهایی را برای همه ممکن نمی داند. لذا در مرتبع وصل است که زبان عارف تنگ می شود. از این جهت تا زمانی که در جغرافیای خیال هستیم این امری قهری و طبیعی است. به اختصار در داستان شبان و موسی، دکتر سروش سه حیثیت را تشخیص می دهند:

۱) تفاوت در سطح تحلیل تشبیه و تنزیه. موسی نماینده تنزیه و شبان نماینده تشبیه است. شبان در واقع با درک و دریافت زمینی و با بیان ناقص خدا را به گونه ای تصویر می کند که به اوصاف بشری شباهت دارد. لذا ما هم در تشبیه و هم در تنزیه مشکل داریم. از سویی تشبیه خدا و انسان را به هم نزدیک می کند و از سویی تنزیه خدا را از دست بشر دور نگه می دارد. اما باید دانست که خدای هرکس به قدر قامت او است. خدا واحد است اما درک ها متفاوت است. خداوند اما به موسی دستور می دهد که هردو مقبول هستند و این ایمان است که نقطه اتصال آنها است. داوری مولانا در اینجا همان داوری خدا است:

💠 هرکسی را سیرتی بنهاده ام/ هرکسی را اصطلاحی داده ام

لذا مراتب متفاوت است. موسی زبان چوپان را عتاب می کند و چوپان حرف موسی را نمی فهمد

۲) سطح دوم تحلیل به تحلیل عقلی و تجربه عشقی تقسیم می شود. به این صورت تئوریک کردن یک واقعیت عبارت است از اینکه طرحی بر مشاهدات افکنده می شود. شبان، در واقع صورت بندی درستی از خدا ارائه نمی کند. به عبارتی همه در داشتن تجربه ای واحد معشوقی دارند اما نمی دانند که آن معشوق چیست. فردی چون شبان وقتی به خدا نزدیک می شود با بیان بشری خود تجربه خود را هرچند قاصر به خدا می گوید و عشق او انا قصور زبان را جبران می کند و خدا به دلها می نگرد نه زبان ها! مولانا، شبان را راه یافته به درون کعبه ای می داند که نمازش مقبول است از هر طرف که نماز بخواند.

نتیجه: از این جهت غزالی به درستی اشاره می کند که: "دل از گرو ولایت فقیه خارج است" چون او فقط بر بیرون حکومت می کند و فقه اصلا برای تنظیم معیشت دنیا است. پس کسی که زندگی بیرونی خود را بر وفق فقه اداره می کند تحت امر ولایت فقیه است و این شخص را نمی توان دین دار واقعی نامید. لذا میان کفر و ایمان فقهی و واقعی تفاوت وجود دارد. چه بسا فردی به زبان اظهار اسلام کند و در دل کافر باشد و همین اظهار زبانی برای فقیه کافی است و بالعکس آن هم صادق است. از اینجا متوجه می شویم که حساب دل از زبان جدا است. از این جهت مولانا بر وجود راهنما در هر مرتبه ای تاکید می کند تا انبیای الهی تصویر نادرست را اصلاح کنند. در این صورت تفسیر باطن هم از اهمیت خاصی برخوردار است. چوپان در مسیر هدایت بود و فقط یک مشکل داشت و آن اینکه تجربه باطنی خود را صحیح بیان نکرد. اما هم موسی و هم چوپان در انتها از سر عتاب خدا مرحله ای را پشت سر گذاشتند و موسی متوجه شد که در مقام نبی، نمی توان انتظاری از دیگران داشت؛ چرا که خدای هرکس به قدر قامت او است.

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

فاجعه بسیار عمیق و هولناک است:
سقوط شدید انسان از پرتگاه هوس! و هوای نفس ، و به مسلخ بردن انسانیت ،
و این بار کودک معصوم تداعی گر صلیب مسیح که گویی رنج تمام را به دست ابلیس زمان، به جان و جسم خرید تا اعمِ انسان عصر خویش را از رنج گناه رهایی بخشد.
تقدیر این بار، برای تنبیه و تنبّه تن دادن های ما | انسان ها | به تباهی ؛ کودک معصوم و زیبای ما را برگزید و دست ابلیس لعین را از آستین قاتل سیاه و نفرین شده ای بیرون آورد که از قضا به شکل و شمایل ما بود ! و البته دست پروده خود ما! | جامعه| تا ساطور بار، دیگر یادآور به مسلخ کشیده شدن معصومیت پیامبرانه کودک و کودکانه های بشر و بشریت باشد.....
بلکه متنبّه و آگاه شویم که دوگانه ترس و خشم را به نفع عشق و عاطفه کنار زنیم ! و عقل ابزاری و عافیت جوی منفعت طلب ِ شخص محور را به نفع انسان و اجتماع، به افسار اخلاق بندیم.


این همه کافی بود تا این هولناکی ، ما را و مرا از بعد روحی درهم کوبد، بعلاوه اینکه من وکیل کاری و خانوادگی این خانواده ی مظلوم نیز بودم و از نزدیک، سوز تمام درد و رنج و آه و فغان این مظلومیت، مدام بر روح و ضمیر من به تلخی می وزید و می نشست...

در این میان اما، هم ذات پنداری و همدردی و همدلی شماها و روح واحده مردم ، آدمی را این تسلی می داد که سنخ و جنس انسانی علارغم طوفانها عافیت سوز، به نسیم عشق زنده است که همه ی ما در فاجعه ی تلخ آتنای عزیز هم داستان شدیم و او جزئی از روان تاریخی و هویت کودکان و نسل های این دیار، بلکه این سرزمین شد تا طعم تلخ رنج زندگی کوتاه او با تلنگر به وجدانها و وجودها، به درازای زندگی انسان ها شیرینی محبت و عشق را هدیه دهد تا بزرگداشت رحلت کودکی زیبا را با رعایت روح زیبایی و محبت و عشق در زندگی کودکان و مردم مغان و ایران عزیز پاس بداریم تا دست کم برای خانواده ی آتنای عزیز و دوستداران او، آتنا چون اساطیر و آرمان تا اعصار دور بماند و زندگی کند و قهرمان کوچک و معصوم در سبزینه های اندیشه ها و عشق ورزی های نسل اندر نسل ها به بازی و نشاط مشغول شده و جاودانه بماند.
من آتنا را به اختصار ، آرامش ، تشنگی محبت کودکانه و معصوم ، نوازش از سر مهر و اعتماد به همنوع / هر چند که او قربانی این اعتماد بود/ خواهم خواند و رعایت این چهار! چوب را به احترام و شادی روح معصومش ستون خیمه زندگی خواهم کرد تا روح خبیث قاتل او از حصول به نتیجه ی منحوس و شیطانی باز ماند و عشق و معصومیت با حربه ترس به خشم ختم نشود ....

از حضور تسلی بخشتان، به عمق، سپاسگزاریم.
یاد و نام آتنا که شادمان در بهشت امن خدا سکنی گزیده است، همیشه در دل و روح ما خواهد ماند.

#امین_جباری

● #آتنا
● #آتنا_اصلانی
● #آتنا_نامه


🍁 @jabbariamin

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔴▪️ #در_ستایش_عشق_زمینی
🔅#بخش_چهارم

بهتر است این‌جا توضیحی دهم و مراد از عشق را مشخص کنم. وقتی که ما سخن از عشق می‌گوییم، باید آن را تفکیک کنیم از پاره‌ای دیگر از دوست داشتن‌ها و محبت ورزیدن‌ها. این عشق از جنس علاقه داشتن رایج آدمیان به مقولاتی چون مال و ملک و شغل و علم و کار و... نیست. اصلاً کلمه‌ی عشق را نباید در آن‌جاها به کار برد. یک آدم مال‌دوست را نباید عاشق مال خواند. یا یک آدم علم‌دوست را نباید عاشق علم خواند. اصلاً کلمه‌ی عشق برای این‌جاها وضع نشده است. چنین کاربردی قطعاً از اغلاط است و باید آن تصحیح کرد. عرفای ما که در باب عشق، همین عشق زمینی و مجازی، سخن گفته‌اند، هیچ‌وقت این معنا در نظرشان نبوده است. ‌آن‌ها از عشق، علاقه‌ی شدید به یک مقوله را مراد نمی‌کردند. ‌آن‌ها آثار و احکامی برای عشق نقل می‌کردند که اگر آن آثار پدیدار می‌شد، ما در آن‌جا با عشق و محبت واقعی مواجه می‌شدیم. ‌آن‌ها وقتی که از عشق سخن می‌گفتند، حرفشان این بود که عشق به آدمی سیری می‌دهد، نه گرسنگی. به او آرامش می‌بخشد، نه اضطراب. او را خوش‌خو می‌کند، نه تنگ‌خلق. این بزرگان، خود عشق را تجربه کرده بودند و هیچ‌گاه از علاقه یا طمع ورزیدن‌های عادی با کلمه‌ی مقدس عشق تعبیر نمی‌کردند. حافظ که می‌گفت :

«پشمینه‌پوش تندخود کز عشق نشنیده است بو
از مستی‌اش رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند»

می‌خواست تندخویی را با عشق درمان کند و بدل به خوش‌خویی کند. وقتی که حافظ می‌گوید «دماغش خشک می‌بینم مگر ساغر نمی‌گیرد»، منظورش همین است. مولوی که عشق را طبیب و آموزگار می‌خواند (دو صفتی که در پیامبران است)، حرف فوق‌العاده مهمی می‌زد و اگر عشق طبیب است، وقتی در کسی بیماری‌ها درمان نمی‌شود بل‌که افزون‌تر می‌شود، او را نمی‌توان عاشق خواند. کسی که عاشق پول است و نه‌تنها
مرضش و طمعش تسکین پیدا نکرده بل‌که صد برابر بیمارتر و فزون‌طلب‌تر و کج‌خلق‌تر شده است، این شخص را چگونه می‌توان عاشق به حساب آورد؟ عشق باید خوش‌خویی بیاورد، نه تنگ‌خویی. باید گشاده‌دستی بیاورد، نه امساک. باید شخص را آرام‌تر کند، نه مضطرب‌تر. آن چیزی که بزرگان عشق می‌خواندند، خواه عشق الهی، خواه عشق زمینی، چنین خصایصی داشت. در عشق آسمانی هم اگر کسی مدعی عاشق بودن باشد و از عشق به خدا سخن بگوید، امّا خوش‌خو، آرام، و ایثارگر نباشد، مدعایی گزاف داشته است. آن حمله‌هایی که حافظ به زاهدان زمان خود می‌کرد به همین دلیل بود. او خطاب به زاهدان می‌گفت:

«عبوس زهد به وجه خمار ننشیند
غلام همت دردی‌کشان خوش‌خویم.»

می‌گفت شما آدم‌های عبوس آخر به چه مناسبت خودتان را خداپرست و خداشناس معرفی می‌کنید؟ اگر عشق به خدا درآید، تنگ‌خلقی، کج‌حوصلگی، بدرفتاری و... رخت بر خواهد بست. ابن‌سینا در این باره از تعبیر بهجت استفاده می‌کرد. او در کتاب اشارت، فصلی دارد تحت عنوان «فی البهجة و السعادة». در آن‌جا انبساط خاطر عارفانه و عاشقانه را بهجت نام می‌گذارد و آن را از خوشی‌ها و سرمستی‌های ظاهری جدا می‌کند. یک آدم پول‌پرست هم ممکن است از به دست آوردن مالی به سرخوشی برسد. ولی این بهجت سعادت‌مندانه نیست. بوعلی می‌گفت: «العارف هشّ بشّ بسّام.» یعنی آدم عارف بشاش و متبسم است و گرد کج‌خلقی بر چهره‌ی او نمی‌نشیند. چرا که سر قضای الهی را می‌داند و با مجموعه‌ی عالم هماهنگ است. این صفت در مورد عاشق هم صدق می‌کند. العاشق هشّ بشّ بسّام. مولوی در غزل بسیار زیبایی به معشوق خود خطاب می‌کند و می‌گوید:

«مست و خندان ز خرابات خدا می‌آیی
بر بد و نیک جهان همچو شرر می‌خندی
از ازل ناف بر خنده بریده است خدای
لیک امروز بتا نوع دگر می‌خندی.»


ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚در ستایش عشق زمینی
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

"تاویل در مثنوی"

در مثنوی ابیاتی وجود دارد که صریحا تاویل را نهی می کند اما خود مولانا در ابیاتی دیگر صریحا دست به تاویل می گشاید. مولانا بر اساس سه روش تاویل که از نظر او ناصواب است، به علت همین سه روش با تاویل مخالفت می کند. نخست فیلسوفان که با عقل محدود هرآنچه را که مخالف عقلشان باشد رد یا تاویل می کنند. لذا عقلی را که صاحب شریعت را به تناقض گویی یا محال گویی متهم می کند وهم می خواند. دوم کسانی که زبان را درست نمی شناسند و چون برای الفاظ معانی تنگی قائل هستند به تاویل روی می آورند و سوم کسانی که به لحاظ روان شناختی و برای گریز از مسئولیت می خواهند از اوامر و نواهی بگریزند. اما جالب است که مولانا داستان ابراهیم را تاویل گرانه مورد بررسی قرار می دهد و عبور ابراهیم را از کوکب و قمر به خداوند عبور از وهم به عقل می داند:

💠 عالم وهم و خیال و طمع و بیم/ هست رهرو را یکی سد عظیم

💠 نقش های این خیال نقش بند/ چون خلیلی را که کُه بُد شد گزند

💠 گفت "هذا ربّی" ابراهیم راد/ چونکه اندر عالم وهم اوفتاد

💠 ذکر کوکب را چنین تاویل گفت/ آن کسی که گوهر تاویل سُفت

از نمونه های بارز تاویل خردشناسانه در مثنوی می توان به این عبارت اشاره کرد: "هیچ چیز در زمین و آسمان نیست مگر اینکه تسبیح خدا می گویند ولی شما تسبیح آنها را نمی شنوید" مولانا در دفتر سوم تاویل اهل معتزله را یاد می کند و معتقد است که آنها تاویل را عرفی فهمیده اند. معتزله می گویند چون ساختمان پدیده ها انسان را به تسبیح وا می دارد این خودش به مثابه تسبیح جمادات است. مولانا اعتراض می کند که شما خودتان جماد هستید که نمی شنوید اگر خودتان را عوض کنید جوش اجزای عالم را می شنوید. یا این عبارت از پیامبر اسلام که "گاه می شود که من شب ها را با خدا سپری می کنم و او به من خوردنی و نوشیدنی می دهد. مولانا این تفاوت برداشت ها را به تفاوت گوش ها و چشم های مختلف و متفاوت می کشاند و کسی که نمی بیند ناچار است تاویل یا انکار کند. از سویی این روایت هست که ملائک به خانه ای که در آن سگ باشد داخل نمی شوند. مطابق شیوه باطنیه ملائک همان اشراق های قدسی و خانه همان خانه دل و سگ رذیلت های روح آدمی است. وانگهی، مولانا همانند غزالی معتقد است باید در ضمن حفظ ظاهر به پس و پشت معانی رفت. اما مولانا خود در مثنوی دست به تاویل زده است. اول حدیث "جفّ القلم" و دیگری "الناقص ملعون" است. اما در نهایت دعوت به تاویل در واقع دعوت به فهم سِرِّ اشیا است.

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

حتما به این کلیپ توجه کنید و آن را منتشر کنید.
امید انکه در این کار خیر به اندازه وسع خودمان سهیم باشیم.
🔴 @poorvatan

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

"شمس و مولانا"

💠 خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش/ بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر

این بیت آیینه تمام نمای برخورد شمس با مولانا است. شمس، مولانا را به قماری دعوت کرد که هیچ امید پیروزی در آن نبود. اما این هم نشینی با معشوق دیری نپایید. پس از غیبت شمس، مولانا باور نمی کرد که شمس او غروب کرده است. او پس از آن جدایی این ابیات را تَکرار می کرد:

💠 که گفت که آن زنده جاوید بمرد؟/ که گفت که آفتاب امید بمرد؟

💠 آن دشمن خورشید برآمد بر بام/ دو چشم ببست و گفت خورشید بمرد

مولانا این غیبت را باور نمی کرد. هرچند او خود شمس دیگری شد اما همواره خاطرات را زنده نگه می داشت به یاد روزهایی که در خلوت با شمس طرح زندگی نوین خود را می ریخت. گاهی نشانی از شمس می یافت و گاهی او را در خاطر خود مجسم می کرد:

💠 یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا/ یار تویی، غار تویی، خواجه، نگه دار مرا

ابیات این قسمت حاصل تجسم مولانا از آن معشوقی است که همواره او را نزد خود حاضر می دید و ستایشش می کرد. گاهی از او تصاویر روشنی به دست می داد:

💠 این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده؟/ پیغمبر عشق است و زمحراب رسیده

و گاهی چون عاشقی دلبرده می نالید و به دنبال معشوق می گشت:

💠 دل من رای تو دارد، سر سودای تو دارد/ رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد

گاهی هم که از خلق دلتنگ می شد و ملامت ملامتگران او را به سوی تعلقات می کشانید بر عشق شمس ثابت قدم می ماند:

💠 همه را بیازمودم، زتو خوشترم نیامد/ چه فرو شدم به دریا، چو تو گوهرم نیامد

💠 سر خنب ها گشادم، ز هزار خُم چشیدم/ چو شراب سرکش تو به لب و سَرم نیامد

💠 چه عجب که در دل من گل و یاسمن بخندد/ که سمن بری لطیفی چو تو در برم نیامد

گاهی هم از داغ جدایی جانش به لب می رسید و با تلخکامی به شمس می گفت:

💠 بی همگان به سر شود، بی تو به سر نمی شود/ داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی شود

این دست از ابیات نجواهای عاشقانه ای است که در سراسر دیوان کبیر وجود دارد. وانگهی می توان پی برد که چگونه مولانا پس از این ملاقات دلیرانه در آن قمار قدم نهاد و آماده باختن بود. شمس لباس های کهنه مولانا را به در آورد و تن او را عریان رها کرد تا خودش اطلسی نو ببافد:

💠 تابش جان یافت دلم، واشد و بشکافت دلم/ اطلس نو بافت دلم، دشمن این ژنده شدم

آن جامه های کهنه، مرادی و شیخ الاسلامی و شهرت بود. شمس، مولانا را درس دیوانگی آموخت تا ماه شخصیتش از پس پرده تاریک برون آید. او هیچ وعده ای نداد و مولانا هیچ پاداشی طلب نکرد که این عشق و رهایی از تعلقات خودش عین هدیه بود. مولانا در تاریکی ای جست که عین آفتاب بود. عشق در ابتدا خود را به صورت دشمن خون خوار نشان داد تا کسی که لایق نیست و مرد پیکار نیست عقب بنشیند. شمس به مولانا آموخت که "عاشقی عین آزادگی است" و همین فریاد عاشقانه و نورپاش بانگ مولانا را طنین انداز کرد:

💠 زهی عشق زهی عشق که ماراست خدایا/ چه نغز است و چه خوب است و چه زیباست خدایا

💠 چه گرمیم! چه گرمیم! از این عشق چو خورشید/ چه پنهان و چه پنهان و چه پیداست خدایا

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

"غم عاشقی و خنده معشوقی"

در این فصل در پی این هستیم که نگرش دکتر سروش را در خصوص "عید" و "نوشدن" از زبان عارفان به گوش جان بخریم. دکتر سروش با تمرکز بر مولانا در ابتدای این فصل بیان کرده اند که مفاهیمی که عرفای ما به آن توجه می کنند بسیار زیاد است. خنده گل، صفای صبح، لطافت باران و دریا، عطر گل و گره گشایی نسیم از این دست مفاهیم است. از نظر ایشان بهار خنده طبیعت است و خنده خداوند بالاترین هدیه ای است که به انسان ها عرضه می شود. ایشان معتقد هستند که "خنده" در آثار عرفای ما به دو صورت به کار رفته است. گاهی از سر تمسخر و گاهی خنده ای که عین گشودگی است. همچون غنچه ای که می شکفد و از افق تازه ای خبر می دهد. برای عارفان ما "گل" عین انفتاح بوده است و از این‌جهت محبوب عارفان گشایش و کلید و دشمن ترین دشمنان همان قفل و فروبستگی است. از نظر دکتر، مولانا کار پیامبران را همین گشودگی می داند. از سویی سروش معتقد است که حزن و اندوهی که در آثار عرفای ما ارج نهاده شده با طرب و خنده طبیعت قابل جمع است؛ این در صورتی است که درک کنیم دو نوع خنده و دو نوع حزن داریم. غم عارفان، غم عاشقی است و خنده آنها خنده معشوقی. در نتیجه در این رکن عاشقانه و معشوقانه عشق نزد معشوق هم یافت می شود. عشق نزد معشوق او را فربه می کند و نزد عاشق او را لاغر و زرد. اما این حالات قبض و بسط، دائمی نیست عشقی است که گاهی باده را هم مست می کند:

💠 باده از ما مست شد نه ما از او/ قالب از ما هشت شد نه ما از او

قبض و بسط عاشق عین بازکردن و بستن مشت است و غم آنها غم فراق که مقدمه طرب است. حافظ گاهی از غم عاشقانه استقبال می کند و این غم است که با شادی جمع می شود. بدیهی است که کسی که در بند تعلقات است هرگز چنین معنایی را درک نخواهد کرد. سروش در ادامه با تحلیل مفهوم "باران" و ذکرتمثیل مولانا می گوید باران آلودگی ها را می شوید و خود آلوده می شود و به آسمان می رود و پس از پالایش به زمین بازمی گردد و این سیر هم چنان ادامه دارد. در نتیجه عید و باران نماد بازگشت رحمت خدا برای شست و شوی ناپاکان است‌. آنهایی که باید از باران بخواهند که تعلقات آنها را بشوید. سروش می گوید تصوف ما ابتدا حالت خوف داشت و در قبض به سر می برد ولی با مولانا این حالت به بسط تبدیل شد. مولانا و عرفای ما سمبلیسم طبیعت را درک کردند گویی که سینه فراخ آنها به جانب طبیعت گشوده بوده است. نظر دکتر این است که بسط بیشتر باید مورد توجه باشد چنانکه ایشان خودشان بر همین گزینه تاکید موکد دارند. وانگهی پی می بریم که واژه "بسط" یکی از کلیدی ترین مفاهیم اندیشه دکتر سروش است. نماد بعدی اما دریا و ماهی است. دریا به سبب لطافت و شفافیت نماد عالم معنا و سکوت است و ماهیان‌ همان ملکوتیان که همه چیزشان خدا است. در حالی که اگر کسی تعلق داشته باشد هیچگاه این معنا را نخواهد فهمید. ماهی نماد بی تعلقی محض و بی واسطه ارتباط برقرار کردن با عالم "معنا" است.

🌐 من مشتاقانه به سوی دریا می روم و تا آنجا که بتوانم در آب راه می روم و اگر نتوانستم به سان مرغابی در آن شنا می کنم.

نتیجه: عید هنگامی است که قفل زندان باز می شود و زندانیان آزاد می شوند. یعنی شکستن زندان رذیلت و گناه و ستم و زمستان و خزان و تن و گشودن ابروی طبیعت

💠 بازآمدم چون عید نو، تا قفل زندان بشکنم/ وین‌چرخ مردم خوار را چنگال و دندان بشکنم

💠 ای که میان‌جان من، تلقین شعرم می کنی/ گر تن زنم، خامش کنم، ترسم که فرمان بشکنم

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔴▪️ #در_ستایش_عشق_زمینی
🔅#بخش_دوم

خورشیدهای فروزان ادبیات ما، چنین زبانی و چنین ذهنی داشته‌اند. یعنی سرمایه‌ی فکرشان و منبع الهامشان چیزی بوده که ما آن را به عشق و محبت یاد می‌کنیم و این عشق و محبت هم همه‌جا نثار موجودات قدسی و آسمانی نشده است، بل‌که معطوف به محبوب‌ها و معشوق‌های زمینی و این‌جهانی بوده است. با این‌همه و به رغم اهمیتی که این مقوله در ادبیات و عرفان ما داشته است، وقتی نوبت به روابط زندگی و اخلاقیات ما می‌رسد، همین عشق فوق‌العاده عزیز و دامن‌گستر ناگهان ممنوع، محرم، غیراخلاقی، و ناستودنی می‌شود. یک چنین دوگانگی غریبی در میان ما بوده و در روزگار ما شدیدتر هم شده است.

اگر از ادبیات عبور کنیم و به قرآن نگاهی بکنیم، در آن‌جا هم رد پایی رقیق و خفیف از این مقوله می‌توانیم ببینیم. خداوند صریحاً می‌گوید که زیّن للنّاس حب الشّهوات من النّساء و النّبیین و القتاطیر المقنطرة من الذّهب و الفضة و الانعام و الحرث... یعنی محبت پاره‌ای از امور را خدا در دل مردم افکنده است: چون زنان و فرزندان و سیم و زر و دام و کشت و... یعنی زن‌دوستی، امری خداداده است. همچنین در قرآن دو داستان عاشقانه وجود دارد که در یکی عشق و خواهش خیلی پررنگ و بارز است و در دیگری به شکلی خفیف‌تر بیان شده است. داستان اوّل، داستان یوسف و زلیخاست، ماجرای دل‌دادگی زلیخا به یوسف و عفت یوسف. مورد دیگر داستان موسی و دختر شعیب است. در این داستان هم ما با دل‌دادگی دختری به یک پسر مواجهیم؛ دختری که موسی را می‌پسندد و به پدر، شعیب، توصیه می‌کند تا او را استخدام کند و نهایتاً هم (گویا) همسر او می‌شود.

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚در ستایش عشق زمینی
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

"مولانا و تصوف عشقی"

دکتر سروش معتقد است که دین خود را از فقها نگرفته است بلکه آن را از عرفا گرفته است. او معتقد است برای درک دیانت باید به این آثار مراجعه کرد. سروش پس از ذکر اینکه الفت او با مولانا به سالیان دراز بازمی گردد یادآور می شود که سستی هایی در کلام مولانا مشاهده می شود که در کلام سعدی و حافظ نیست. چون این دو بزرگوار ابیات خود را مورد تجدیدنظر قرار می دادند اما مولانا در بند گذشته نبود. مولانا همه گرفتاری ها را از همین ساعت و زمان می داند. اما باید دانست که "ابن الوقت" بودن به معنای فرصت طلبی نیست بلکه رهایی و از نو متولد شدن است. زمان در چنگ مولانا بود و او هر صورتی که می خواست به آن صورت می بخشید. عده ای معتقد هستند که مولانا اشعار خود را تصحیح می کرد اما به نظر دکتر سروش او چنین کاری را نکرده است. و این نشان می دهد که گذشته برای او اهمیت نداشته است. سروش بسیار زیبا اشاره می کند که "مثنوی معنوی" محصول ذهن وحشی و رام نشده مولانا است که حتی در برخی نقاط ملاحظه مخاطب خود را هم نمی کند و همچون چشمه ای از زمین می جوشد. لذا به نظر ایشان عشق مهم ترین روش سلوک مولانا است که بر خلاف تصوف زاهدانه غزالی فراتر از خوف و ترس قرار می گیرد. اما در طول این تاریخ کسان دیگری هم بودند که از تصوف عاشقانه صحبت می کردند و اما مولانا نسبت به گذشته جهش فوق العاده ای داشت. مولانا تقابل زهد و عشق را در این بیت به ما نشان می دهد:

💠 زاهد با ترس می تازد به پا/ عاشقان پران تر از برق و هوا

اصلا زهد و خوف از اسمای الهی نیستند و مقام عشق بسی رفیع تر از آن است. در اندیشه مولانا سرعت عمل بسیار مهم است. زاهد، راهی را که عاشق طی می کند دیرتر در می یابد و دیرتر به هدف می رسد تا از این جهت در میانه راه با آفات مواجه نشود. وانگهی دکتر سروش می گوید انسان می تواند بدون پیامبر هم به خدا برسد. اما چه زمانی؟ آیا وقتی که کار از کار گذشته است؟! لذا کار پیامبر این است که به این سلوک سرعت ببخشد. تصوف عشقی هم چون آهن ربایی است که براده های آهن را به سرعت از خاک جمع می کند. غزالی می گفت یکایک رذیلت ها را بشناسید و آن را دفع کنید و هر رذیلت را با ضد آن درمان کنید. مولانا بالعکس راه درمان را عاشق شدن می داند. عشق، افلاطون و جالینوس ما است. مولانا می گوید ای فرعون "ناموسی" مکن که تو شغالی هستی که خودت را به صورت طاووس جلوه دادی و اگر میان طاووسان ظاهر شوی رسوا می شوی چون باطن تو معلوم است. و "ناموسی کردن" تکبر و غرور و خودبزرگ بینی است. داستان کشتی بان و نحوی هم یادآور همین معنا است. و مولانا به مناسبت نتایج خود را از آن اخذ می کند. محمول حق همان کسی است که محو می شود و از مرتبه اوصاف بشری به مرتبه قرب خدا می رسد. پس در تصوف، امر مهم، ترک خودخواهی و تواضع است که در پرتو عشق حاصل می شود. انسان اما می داند که بارش بر دوشش سنگین است و خود زیبای عالم است و به امور دیگر توجه می کند. انسان می خواهد از خودش بگریزد که کار آسانی نیست. انسان فقط در خلوتگه خدا آرام می گیرد و این سلوک از مراتب مجازی آغاز می شود تا به مراتب حقیقی برسد. این عشق کلام انسان را شیرین می کند همانگونه که کلام مولانا چنین بود.

در نتیجه: مولانا در "قمار کریمانه عشق" پیروز شد.


ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚 #قمار_عاشقانه
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔴▪️ #در_ستایش_عشق_زمینی
🔅#بخش_اول


آن حدیث معروف پیامبر را همه شنیده‌ایم که: سه چیز را در چشم من آراسته‌اند و محبتشان را در دل من نهاده‌اند: زن، عطر، و نماز. ادبیات ما هم از اندیشه‌ها و اشعار عاشقانه مشحون است که اگر پاره‌ای از ‌آن‌ها متوجه زیبایی به معنای مطلق باشد، قطعاً پاره‌ای از ‌آن‌ها متوجه و مخصوص زن است: زنان دل‌ربایی که شاعران بخش عظیمی از بیان خود را وقف توضیح جمال و شیفتگی خود نسبت به جمال ‌آن‌ها کرده‌اند. البته سخنانی که شاعران درباره‌ی عشق و زیبایی گفته‌اند، گاهی چنان دوپهلو ادا شده است که در بسیاری از جاها می‌توان ‌آن‌ها را متوجه معشوق دیگری هم دانست. آن معشوق دیگری می‌تواند مرد باشد، می‌تواند نه زن باشد و نه مرد، بل‌که یک معشوق قدسی و یک محبوب معنوی و الهی باشد. به همین دلیل هم افرادی که مایل بودند دامن این عارفان را به گمان خود از پلیدی‌ها و آلودگی‌ها پاک کنند، سخنانشان را تأویل می‌کردند و از ‌آن‌ها نوعی محبت و عشق آسمانی استخراج می‌کردند. از نظر چنین افرادی، توجه عارفان به عشق‌های زمینی نوعی نقصان برای ‌آنان به حساب می‌آمد و لذا، باید معانی دیگری برای آن یافت می‌شد. در فرهنگ ما مسأله‌ی زن همیشه واجد چنین پیچیدگی ناهنجار و دل‌آزار و نفاق‌آلودی بوده است. از سویی سخن درباره‌ی عشق به زن تحریم شده بود و از سویی دیگر در دل و نهان بیش‌ترین وقت و انرژی را از مردان ما می‌ستاند. جامعه بیش‌ترین اشتغال ذهنی را با این مسأله داشت، امّا زبان را حتی‌المقدور از این امر پاک جلوه می‌داد. در همین جامعه‌ی کنونی ما هم این مسأله به وضوح دیده می‌شود. من تصور می‌کنم کم‌تر جامعه‌ای در جهان باشد که مسأله‌ی زن این‌قدر که برای جامعه‌ی ما حساس است، در آن اهمیت داشته باشد و در عین حال، این‌همه در مورد آن پرده‌پوشی رسانه‌ای ظاهرسازانه صورت گیرد و چنان وانمود شود که گویی مسأله حل شده است. همین تبعیض‌ها و جداسازی‌های بی‌معنایی که عده‌ای میان زنان و مردان پدید آورده و می‌آورند، از نهایت مشغولیت ذهنشان به این مسأله حکایت می‌کند و نشان می‌دهد که هنوز مسأله حل نشده است. همین مطلب را در ادبیات خودمان هم می‌بینیم؛ یعنی به راحتی می‌توان فهمید که فلان عارف یا شاعر به چه می‌اندیشیده و درباره‌ی چه سخن می‌گفته است. امّا سخن را چنان چندپهلو ادا کرده که به مفسران اجازه داده است تا هر چه می‌خواهند از آن درآورند. شاعران ما وقتی به زبان عربی شعر می‌سرودند، به دلیل آن که ضمایر در آن‌جا مذکر و مؤنث است، مقصودشان بهتر آشکار می‌شد. امّا وقتی به فارسی می‌گفتند، چون در فارسی ضمیر مذکر و مؤنث نداریم، مجال تأویل فراخ‌تر می‌شد. از باب مثال، در ادبیات حافظ نمونه‌ای را پیدا نمی‌کنید که اشاره‌ی صریح به زنی یا دختری داشته باشد (دختر رز امر دیگری است). ولی همین که به ابیات عربی‌اش می‌رسیم، ضمایر مؤنث آشکار می‌شود:
«سلیمی منذ حلت بالعراق
الاقی في هواها ما الاقی...»

یا در شعر عربی سعدی:
«یا محرقتی بنارخد
من جمرتها السراج یقبس»

و امثال آن. البته در دیوان حافظ و در اشعار دیگران ابیاتی را می‌یابیم که آشکارا غیر زنانه است:

«به تنگ‌چشمی آن ترک لشکری نازم
که حمله بر من درویش یک‌قبا آورد
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ
چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد.»

آن ترک لشکری، جز از جنس پسران و مردان نمی‌تواند باشد. در ادبیات سعدی این اشارات پسرانه آشکارتر است.

ادامه دارد...

❌ #ذکر_متن_با_منبع_بلامانع_است.
✍️ دکتر #عبدالکریم_سروش.
📚در ستایش عشق زمینی
⛔️ #حفظ_و_نشر_آثار_دکتر_عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher
❇️ به ما بپیوندید💠
https://t.me/joinchat/AAAAAD1iiYNrufWfeQ0Tfg

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔉 صدای سروش

بر من معلوم نیست که این همه اقبال به جامعه مداحان برای چیست؟! همه می دانند که نقش این قوم هیچگاه تغذیه عقل نبوده، بلکه تحریک احساسات بوده است.

✍ #عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔉🔉 صدای سروش

💠 ناهماهنگی میان قول و فعل خطیبان دلسردی و بی اعتقادی عمیقی در مردم پدید می آورد به خصوص اگر با جلوه گری در محراب و منبر همراه باشد.

✍ دکتر #عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher

Читать полностью…

عبدالکریم سروش و فلاسفه

🔉🔉 صدای سروش

💠 مولانا، غم را نمی شناخت، در عاشقی او اگر غمی هم بود از جنس معمول و متعارف نبود. مولانا یک غزالی عاشق و غزالی یک مولوی بی عشق بود.

✍ دکتر #عبدالکریم_سروش

@Soroush_Philosopher

Читать полностью…
Subscribe to a channel