🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار چهارم:
❇️ جهانداری و پادشاهی(بخش۲)
🔶 شاهرخ مسکوب
🎧🌸🌸
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار چهارم:
❇️ جهانداری و پادشاهی(بخش۱)
🔶 شاهرخ مسکوب
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۵)
🔶 شاهرخ مسکوب
🎧🌸🌸
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۲)
🔶 شاهرخ مسکوب
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
#اساطیر
اژدها:
در اساطیر ایرانی اژدها حیوانی است پلید که اهریمن آن را همراه مار، کژدم، چلپاسه و... جزء «خرَفَستران» (گزندگان)گزنده و زهرآگین آفرید که انواعی دارد؛ مانند: سه سر، دو سر، هفت سرو...(قلی زاده، 1388: 73). از منظر رمزشناسی نیز قهرمان داستان بایستی این موجود شریر را از پای در آورد. این هیولا یک پندار و یک رمز است برای ظهور و تجلی رمزی دیگر که با آن تقابل دارد. به قول «فرای» این حیوان هم جنبه سترونی دارد و هم جنبه آفرینش. آفرینش و حیات نتیجه مرگ اوست زیرا اژدها مرگ است و کشتن مرگ،یعنی آوردن زندگی (فرای، 1379: 226).
تعداد زیادی از پژوهشگران ایرانی اژدها را نماد خشکسالی میدانند(رستگار فسایی،1365: 118و2؛ بهار، 1384: 311و226؛ سرکاراتی،1378: 238-237).
نبرد بهمن (اردشیر) با اژدهایی در سرزمین مصر؛ در مصر خبر میآورند که اژدهایی پدیدآمده بر فراز کوه که همه ستوران و احشام را میبلعد. بهمن عازم نبرد میشود، ناگاه اژدها آتشی برمیدَمد و تمام کوه و صحرا را آتش فرا میگیرد، بهمن از پیش اژدها میگریزد. اما اژدها فرامیرسد و او را به دم درمیکشد و بهمن در دهان اژدها ناپدید میشود(طرسوسی،1374: 1/8).
البته گاه این موجود در نقش یک ناجی عمل
میکند و همیشه شرور نیست: آنگاه که به دستور همای، داراب را به پادافره کُشتن جمهرون و رشنواد به بیابانی دور و سوزان میبرند تا بکشند، ناگهان اژدهایی پدید میآید و به یک دمیدن، تمام بیابان را پُر از آتش میکند، از ترس این موجود، جلادان فرار میکنند و داراب از مرگ میرهد(طرسوسی،1374: 1/56 و 335-334).
گاه این موجود نقشی مرموز و نماین دارد: اژدهایی برفراز کوهی در میان جزایر «سلاهط» و «نوط» که آتش از دهانش برمیآید و فوجی از لشکر اسکندر را میسوزاند و سرانجام به جانب مغرب میرود، این اژدها از زمان حضرت آدم پیوسته در میان مشرق و مغرب روان است و وقتی به مغرب برسد، جهان به پایان میرسد و هفت هزار سال طول میکشد تا از مشرق به مغرب برسد(طرسوسی،1374: 2/339-337).
ارسالی همکار به:
#ابرگروهدبیرانادبیاتفارسیکشور
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
و باز در ویس و رامین دربارهیِ این که خداوند را به نیرویِ اندیشه و گمان نمیتوان دریافت:
خدای پاک و بیهمتا و بییار
هم از اندیشه دور و هم ز دیدار
نه بتواند مرو را چشم دیدن
نه اندیشه درو داند رسیدن
و در گرشاسپنامه نیز:
بزرگیش ناید به وهم اندرون
نه اندیشه بشناسد او را که چون
به عقیده ی فلوطین که وحدتِ وجودی بود مبدأ نخستین (یعنی خداوند) احدیّتش مبرا از تعداد و شماره و تقسیم است. چنان که فردوسی نیز هر سخنی که در آن باور به هستی و یکتایی خداوند نباشد را رد کرده خداوند را یکتا معرفی کرده میکند:
سَخُن هر چه با هستِ توحید نیست
به ناگفتن و گفتنِ او یکیست
و سرودهیِ نظامیِ گنجوی که به بیت اخیر فردوسی بسیار نزدیک است:
بدو هیچ پیوند را راه نیست
خردمند از این حکمت آگاه نیست
فلوطین حتی او (یعنی خداوند) را موجود نمیگوید و برتر از وجود و منشأ وجود میشمارد و میگوید برایِ وصول به او باید از حس و عقل تجاوز نمود. چنان که فردوسی نیز میفرماید خداوند را با حسِ بینایی و چشمِ سر که یکی از حواسِ پنج گانهیِ انسان در تجربهیِ امور مادی و این جهانیست نمیتوان مشاهده کرد و همچنین ستودن آفریدگار به وسیلهیِ خرد و اندیشه غیر ممکن است:
به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را[...]
بدین آلتِ رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان[...]
ازین پرده برتر سَخُن گاه نیست
زهستی مر اندیشه را راه نیست
فلوطین میگوید که هر چند فکر و تعقل نردبانِ عروج به سویِ حقّ است ، اما برای رسیدن به او (یعنی خداوند) کوتاه است و واردِ حرم قدس نمیتواند بشود. چنان که فردوسی نیز می گوید که اندیشه و خرد راه به ذات خداوند و عروج به سوی او ندارد. در بیتِ دوم " گوهر " به معنای عنصر و جسم است و گوهرانی که به آن اشاره شده عناصر و اجسامی هستند که به چشم دیده میشوند و نیز در اینجا «خرد» به معنای عقلِ جزیی و انسانی و «جان» به معنای نفسِ جزیی یا انسانی ست:
نه اندیشه یابد بدو نیز راه
که او برتر از نام و از جایگاه
سَخُن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد
بنابراین اگر افلاطون خیر و حق را اعلی مرتبهیِ مُثُل و رأسِ معقولات میداند و فلوطین او را برتر از آن ها میپندارد و از استادِ خود برتر رفته است نخست حکمتِ ایرانی و سپس فردوسی نیز از افلاطون برتر رفتهاند و فلوطین هم که خودش متاثر از حکمتِ ایرانی بوده است.
فلوطین معتقد است فرزندِ بلاواسطه ی او (یعنی خداوند) یعنی آنچه بدواً از او صادر میشود در مراتبِ کمالِ به او نزدیک است اما البته به پایهیِ او نیست. آن صادرِ اول عقل است و عالمِ معقولات (زیرا که عاقل و معقول متحدند) و او وجود است (زیرا مبدأ و مصدر برتر از وجود است) و صُوَرِ کلیه (به قول افلاطون مُثُل) در این عالماند. فردوسی نیز در نخستین بیت از شاهنامه صادرِ اول را از خداوند را " عقل " نشان میدهد:
به نامِ خداوندِ جان و خرد
کزین برتر اندیشه بر نگذرد
خالقی مطلق می نویسد: «خواست از خرد (پهلوی xrad) به معنی " عقل " در اینجا " عقلِ اول " یا " نفسِ کلی " یا عقلِ اعلیست که به اعتقادِ فلاسفه نخستین آفرینشِ خداوند است (به تعریفِ مشائین نخستین صدور از ذاتِ خداوند و به تعریفِ اشراقیون نخستین پرتو از ذاتِ او.)»
نتیجهگیری:
بر بنیانِ آن چه گذشت حکمتِ شرقی بر حکمت غربی تاثیر داشته است و این تاثیر بسی آشکارتر از آن است که مورد توجه قرار نگیرد. به باورِ نگارنده آنچه از حکمت ایرانی در شاهنامهیِ فردوسی انعکاس یافته است میراثیست که از فلسفهیِ ایران باستان بخصوص تعلیماتِ زرتشت و اوستا و دفترهای پهلوی دورانِ ساسانی به ارث برده است و به همین منوال از شعبهیِ دیگری این فلسفهیِ دیرینِ ایرانی و شرقی در فلسفهیِ افلاطون و ارسطو و نوافلاطونیان (افلاطونیانِ اخیر) تاثیر کرده است.
سرچشمهها:
فروغی، محمد علی، (۱۳۷۵)، سیر حکمت در اروپا ، به تصحیح و تحشیه ی امیر جلال الدین اعلم، چاپ اول، تهران: نشرِ البرز
فردوسی، ابوالقاسم، (۱۳۹۳)، ویرایش جلال خالقی مطلق، دوره ی هشت جلدی، تهران: انتشارات مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهش های ایرانی و اسلامی)
خالقی مطلق، جلال، (۱۳۹۳)، یادداشت های شاهنامه، دوره ی سه جلدی، تهران: انتشارات مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی (مرکز پژوهش های ایرانی و اسلامی)
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۹۴ ]
پادشاهیِ فِرِیدون
🥀چو بَشنید تور از برادر چُنین
🥀بَه ابرو ز خِشم اندر آورد چین
🥀بزد بر سرِ خُسرَوِ تاجدار
🥀ازو خواست ایرج بَه جان زینهار
🥀نبایَدْ گفت ایچ ترس از خدای
🥀نه شرم از پِدَر پس همینَست رای
🥀مکش مر مرا کِت سَرانجامِ کار
🥀بَپیچانَد از خونِ من کَردَگار
🥀پَسَندی و همداستانی کنی
🥀که جان داری و جان سِتانی کنی
🥀مکش مورکی را که روزی کَشست
🥀که او نیز جان دارد و جان خَوْشست!
🥀مکن خویشتن را ز مردمکُشان
🥀کزین پس نیابی خود از من نِشان
🥀بَسَندَه کنم زین جَهان گوشَهیی
🥀بَه کوشِش فراز آورم توشَهیی
🥀بَه خونِ برادر چِه بندی کمر
🥀چِه سوزی دِل پیرگشتَه پِدَر
🥀جَهان خواستی، یافتی، خون مریز
🥀مکن با جَهاندار یزدان سِتیز
🥀جَهانا بَپَروَردیَش در کنار
🥀وُزان پَس ندادی بَه جان زینهار
🥀نِهانی ندانم تُرا دوست کیست
🥀برین آشکارت بَباید گریست!
🥀تو نیز اَی خَرِف گشتَه مرد
🥀ز بَهرِ جَهان دِل پُر از داغ و درد
🥀چو شاهان کُشی بیگُنه خیرخیر
🥀ازین دو سِتمگارَه اندازَه گیر!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀خِرَدمند باشید و پاکیزَه تن
🥀سَزایِ سِتایش بَهَر انجمن [۱]
🥀بَدان را ز بَد دست کوتَه کنید
🥀هَمَه موبَدان نزدِ خود رَه کنید [۳]
🥀هَمَه نیکوْی بادتان دستگاه
🥀بَروشنرُوان بادتان جایگاه [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲ ، ۳]- این سه بیت در دستنویسهایِ دارالکتبِ قاهره مورخ ۷۴۱ق و کتابخانهیِ ملّیِ پاریس مورخِ ۸۴۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۹۲ ]
پادشاهیِ فِرِیدون
🥀نگه کرد پس ایرجِ نامور
🥀بَدان مهربان پاک فرّخ پِدَر
🥀چُنین داد پاسخ که اَی شهریار
🥀نگه کن بَدین گردشِ روزگار
🥀که چون باد بر ما هَمی بگذرد
🥀خِرَدمندمردم چَرا غم خَوْرَد
🥀هَمی پِژْمُرانَد رُخُ ارغوان
🥀کند تیرَه دیدارِ روشنرُوان
🥀بَه آغاز گنجَست و فرجام رنج
🥀پَس از رنج، رفتن ز جایِ سِپَنج
🥀که بِسْتَر زخاکست و بالین زخِشت
🥀دَرَختی چَرا باید امروز کِشت
🥀که هرچَند چرخ از بَرَش بگذرد
🥀بُنَش خون خَوْرَد، بارِ کین آورد
🥀خداوندِ شمشیر و گاه و نگین
🥀چو ما دید و بَسیار بینَد زَمین
🥀از آن تاجوَر نامدارانِ پیش
🥀ندیدند کین اندر آیینِ خویش
🥀چو دستور باشَد مرا شهریار
🥀بَه بَد نگذارنم بَدِ روزگار
🥀نباید مرا تاج و تخت و کلاه
🥀شوم پیشِ ایشان دوان بیسِپاه
🥀بَگویم که از شهریارِ زَمین
🥀مدارید خِشم مجویید کین
🥀بَه گیتی چِه دارید چندین امید
🥀نگر تا چِه بَد کرد با جَمّشید
🥀بَه فرجام هم شد ز گیتی بَدر
🥀بَماندَش همان تخت و تاج و کمر
🥀مرا با شما هم بَه فرجامِ کار
🥀بَباید چشیدن هَمان روزگار
🥀دِلِ کینَهوَرشان بَه دین آورم
🥀سَزاوارتر زانکِ کین آورم!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀یَکی بانگ زد بَه بیدادگر
🥀که باش اَی سِتمکارِ پَرخاشخَر [۱]
🥀بَبُری سرِ بیگُناهان چُنین
🥀ندانی که جویَد جَهان از تو کین [۲]
🥀که او رهنمایَست و هم دِلگشای
🥀که جاوید باشَد هَمیشَه بَجای [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲]- این بیت در دستنویسِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۴۱ق آمده است. دستنویسِ کتابخانهیِ دانشگاه لیدن مورخِ ۸۴۰ق تنها بیتِ دوّم را داراست.
۳- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ دولتی برلین مورخِ ۸۹۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخش [ ۳۹۰ ]
پادشاهیِ فِرِیدون
🥀بَدان اَی سرِ مایَهیِ تازیان
🥀کز اختر بَدی جاودان بیزیان
🥀که شیرینتر از جان و فرزند و چیز
🥀هُمانا که چیزی نباشد بَنیز
🥀[پَسندیدَهتر کس ز فرزند نیست
🥀چو پَیوندِ فرزند پَیوند نیست]
🥀گَرامیتر از دیدَه آن را شِناس
🥀که دیدَه بَه دیدنش دارد سِپاس
🥀چِه گفت آن خِرَدمندِ پاکیزَه مغز
🥀کجا داستان زد بَه پَیوندِ نغز
🥀که پَیوندِ کس را نیاراستم
🥀مکر کهش بَه از خویشتن خواستم
🥀خِرَد یافتَه مردِ نیکی سِگال
🥀هَمی دوستی را نجویَد هَمال
🥀که خرّم بَه مردم بُوَد روزگار
🥀نه نیکو بُوَد بیسِپه شهریار
🥀پِدًر بُد که جُست از شما مردمی
🥀چو بَشناخت برگشت با خرّمی
🥀دِلاور که نندیشد از پیل و شیر
🥀تو دیوانَه خوانش مخوانش دِلیر
🥀هُنر خود دِلیریست بر جایگاه
🥀که بَددِل نباشد سَزاوارِ گاه
🥀دِلیر و جُوان چون هُشیوار بود
🥀بَه گیتی جُز او را نباید سُتود
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀بَباشید یَک بادِگر هم سَرای
🥀نباید که باشید از هم جدای [۱]
🥀بَدین گفتهایِ من اَر بَگروید
🥀بَکار اندرون شاد و خورم بُوید [۲]
🥀مرا داد دادارِ فریادبَخش
🥀بَدیشان شب و روزِ من هست کَش [۳]
🥀سِپاسم ز یزدان که او داد دَست
🥀مرا بر چُنین دستگاه و نشست [۴]
🥀ز هر گونَه چون بَنگرم روزگار
مرا هست خود بختِ آموزگار [۵]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲]- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخِ ۶۷۵ق امده است.
[۳ ، ۴ ، ۵]- این سه بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخِ ۶۷۵ق و دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۴۱ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۸ ]
پادشاهیِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀بَدو گُردیه گفت دیوِ سیاه
🥀هَمی دام سازد شما را بَه راه!
🥀مکن بر تنِ و جانِ ما بر سِتَم
🥀هَمی از تو بینم هَمَه باد و دَم!
🥀پِدَر مرزبان بود و ما را بَه رَی
🥀تو افگندی این جُستنِ تخت پَی!
🥀چو بهرام را دِل بَه جوش آوری
🥀تبارِ مرا در خروش آوری!
🥀شود رنجِ این تُخْمَهیِ ما بَه باد
🥀بَه گفتارِ تو کِهترِ بَدنِژْاد!
🥀کنون راهبر باش بهرام را
🥀پُراشوب کن روزِ آرام را!
🥀مکن آز را بر خِرَد پادشا
🥀که دانا نخوانَد تو را پارسا!
🥀اگر من زنم پندِ مردان دِهم!
🥀بَه بَسیار سال از برادر کِهام!
🥀مده کارکَردِ نِیاگان بَه باد!
🥀مبادا که پندِ من آیَدْت یاد!
🥀بَگفت این و گریان سُویِ خانَه شد
🥀بَه دِل با برادر چو بیگانَه شد!
🥀هَمی گفت هر کَس که این پاکزن
🥀سَخُنگوی و روشندِل و رایزن،
🥀تو گویی که گفتارش از دفتَرَست!
🥀بَه دانِش ز جاماسپ نامیتَرَست!
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۶ ]
پادشاهیِ هُرمزدِ نوشینرُوان
🥀چُنین گفت گُردیه با سِپاه
🥀که اَی نامدارانِ جویندَه راه،...
🥀چو گفنند با رستم ایرانیان
🥀که هستی تو زیبایِ تختِ کَیان،
🥀یَکی بانگ برزد بر آنکَس که گفت
🥀که با دَخْمَهیِ تنگ بادی تو جُفت،
🥀که تا شاه باشد کجا پَهْلَوان
🥀نشیند برِ تختِ روشنرُوان؟!
🥀مرا تختِ زر باید و بَسْتَه شاه؟!
🥀مباد این گُمان و مباد این کلاه!
🥀گزین کرد از ایران دَه و دو هَزار
🥀جَهانگیر و بَرگُسْتَوانوَر سُوار،
🥀رهانید از آن بَند کاوس را
🥀هَمان گیو و گودرز و هم طوس را؛
🥀همان نیز پیروز چون کُشتَه شد
🥀بر ایرانیان کار برگشتَه شد،
🥀دِلاور شد از کارِ او خوشنواز
🥀بَه آرام بَنشَست بر تختِ ناز،
🥀نه فرزندِ قارن بَشد سوفرای
🥀که آورد گاهِ مِهی بازِ جای؟!
🥀ز پیروزی او چُن آمد نِشان
🥀از ایران بَرفتند گردنکِشان،
🥀که بر وی بَه شاهی کنند آفرین
🥀شود کِهتری شهریارِ زمین!
🥀بَه ایرانیان گفت کین ناسَزاست
🥀بزرگی و تاج ازدرِ پادشاست،
🥀قباد اَر چِه خُردست، گردد بزرگ
🥀نیاریم در بیشَهیِ شیر گرگ!
🥀چو خواهی که شاهی کنی بینِژْاد
🥀هَمَه دودَه را داد خواهی بَه باد!
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۴ ]
پادشاهیِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀مرا بَندْ گردونِ گَردندَه کرد
🥀نگویم که با من بَدی بَندَه کرد!
🥀که تخمِ بَدی تا تُوانی مکار
🥀چو کاری، بَرَت بر دهد روزگار!
🥀بَدو گفت بهرام کاَی نامجوی
🥀سَخُنها چُنین تا تُوانی مگوی!
🥀چَرا من بَه تو دِل بیاراستم؟!
🥀ز گیتی تُرا نیکوْی خواستم؟!
🥀ز تو نامه کردم بَه شاهِ جَهان
🥀هَمی زشتِ تو داشتم در نهان
🥀بَدوگفت خاقان که از بَد گذشت
🥀گذشتَهسَخُنها هَمَه باد گشت!
🥀وُ لیکن چو در جنگ خواری بُوَد
🥀گَهِ آشتی بُردباری بُوَد!
🥀تُرا خِشم با آشتی گر یَکیست
🥀خِرَد بیگُمان نزدِ تو اندکیست!
🥀چو سالار راهِ خداوندِ خویش
🥀نگیرد ز دانِش، بَد آیَدْش پیش!
🥀هَمان راهِ یزدان بَباید سِپَرد
🥀ز دِل تیرَگیها بَباید سِتَرد!
🥀سَخُن گز نیفزایی اکنون رَواست
🥀که آن بَد که شد، گشت با باد راست!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀جُوان دَولتَست و سِتَنبَه جُوان
🥀نخواهیم ازین شاه تیرَهرُوان [۱]
🥀که هُرمُز بَکُشتَست بر بیگُناه
🥀بَسی پارسا از پَیِ تاج و گاه [۲]
🥀هر آنکَس که دارید آیین و راه
🥀ازینپس مر او را مخوانید شاه [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ موزهیِ ملّیِ کراچی مورخِ ۷۳۱ق آمده است.
[۲ ، ۳]- این دو بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ ملّیِ پاریس مورخِ ۸۴۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۲ ]
پادشاهیِ نوشینرُوان
🥀🥀بَه بَهرام گفت: از چِه سَخت ایمِنی؟!
نگه کن بَدین دامِ آهَرْمَنی!
🥀مده جانِ ایرانیان را بَه باد!
🥀نگه کن بَدین نامداران بَه داد!
🥀ز مردی بَبَخشای بر جانِ خویش
🥀که هرگز نیامد چُنین کار پیش!
🥀فِرِیدونِ یَل چون تو یَک پَهْلَوان
🥀ندید و نه کسریِّ نوشینرُوان
🥀هَمَت شیرمردی هم اَوْرَنگ و بَند
🥀زمانی پَناهی، زمانی گُزَند!
🥀هَمَه شهرِ ایران بَه تو زِندَهاند!
🥀هَمَه پَهْلَوانان تُرا بَندَهاند!
🥀بَه تو گشتْ بختِ بُلندی بلند!
🥀بَه تو زیردَستان شده بیگُزَند!
🥀🥀سِپهبَد توْی، هم سِپهبَدنِژْاد
خُنُک مام کو چون تو فرزند زاد!
🥀که فرّخنِژْادی و فرّخپَیی
🥀بَه هر بارَهیی فرِّ بومِ رَیی!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀یَکی را بَمیرد هَمی زانجمن
🥀بُوَد زرّ و یاقوت و دیبا کفن [۱]
🥀یَکی را بَمیرد ندارد کفن
🥀نگیرد کَسی یادِ او خَوش سخن [۲]
🥀یَکی بیهُنر را کند شهریار
🥀بزرگ و بلند اختر و کامکار [۳]
🥀یَکی پُرهُنرمَردِ دانِشپذیر
🥀بُوَد در کفِ مرد دانا اسیر [۴]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴]- این چهار بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ طوپقاپوسرای در استانبول مورخِ ۷۳۱ق و کتابخانهیِ دولتیِ برلین مورخِ ۸۹۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۰ ]
آغازِ داستانِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀گر ایدونکِ گویی ندانیهَمی
🥀سَخُنهایِ شاهان چِه خوانیهَمی؟!
🥀چو بَخشایِش از دِل کند شهریار
🥀تو اندر زَمین تخمِ کژّی مکار!
🥀هر آنکَس که تهدیدِ ما داشت خوار
🥀بَشوید دِل از خوبیِ روزگار!
🥀چو شاه از تو خُشنود شد راستیست
🥀وُ زو سر بَپیچی درِ کاستیست!
🥀دُرُشتیْش نرمیست در پندِ تو
🥀بَجوید که شد گرم پَیوَندِ تو
🥀ز نیکی بَپرهیز هرگز بَه رنج
🥀مکن شادمان دِل بَه بیداد گنج!
🥀چُن اندر جَهان کامِ دِل یافتی،
🥀رَسیدی بَه جایی که بَشتافتی،
🥀چو دَیهیمِ هفتاد بر سر نهی
🥀هَمَه گِرد کَردَه بَه دَشْمن دهی!
🥀بَه هر کارِ دَرویش دارد دلم
🥀نخواهم که اندیشَه زو بگسِلم!
🥀هَمیخواهم از پاک پروردگار
🥀که چندان مرا بَردهد روزگار،
🥀که دَرویش را شاد دارم بَه گنج
🥀نیارم دِلِ پارسا را بَه رنج!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀جَهانا ندانم چَرائی چُنین
🥀هَمیشَه تو از مردِ دانا بَه کین [۱]
🥀یَکی را دهی تاجِ شاهی و ناز
🥀دِگر پیشش آری تو گُرم و نِیاز [۲]
🥀یَکی را دهی تاج و تختِ کَیان
🥀هَمَش تو کنی آرزومندِ نان [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲ ، ۳]- این سه بیت در دستنویسهایِ «س، لی، ب» آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۷۸ ]
آغازِ داستانِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀دِگر گفت ما تختِ نامی کنیم
🥀گَرانمایگان را گَرامی کتیم
🥀جَهان را بَداریم در زیرِ پَرّ
🥀چُنانچون پِدَر داشت بآیین و فَرّ
🥀گُنهکَردَگان را هَراسان کنیم
🥀سِتَمدیدگان را تنآسان کنیم
🥀ستونِ بزرگیست آهستگی
🥀هَمان بَخشِش و داد و شایستگی
🥀بَدانید کز کَردَگارِ جَهان
🥀بَد و نیک هرگز نماند نهان!
🥀نِیاگانِ ما تاجدارانِ دَهر
🥀که از دادشان آفرین بود بَهر،
🥀نجُستند جُز داد و آهستگی
🥀بزرگیّ و گُردیّ و شایستگی!
🥀ز کِهتر پَرَستِش ز مِهتر نواز
🥀بَداندیش را داشتن در گداز!
🥀بَه هر کشوری دست و فرمان مراست
🥀تُوانایی و رای و پَیمان مراست!
🥀کَسی را که یزدان کند پادشا
🥀بَنازد بَدو مردمِ پارسا!
🥀سرِ مایَهیِ شاه بَخشایِشست
🥀زمانه ز بَخشِش بر آسایِشست
🥀بَه دَرویشبَر مِهربانی کنیم
🥀بَه پُرمایَهبَر پاسبانی کنیم
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀مکن اَی برادر تو این رایِ بَد
🥀کزین رایِ بَد مَر تُرا بَد رَسَد [۱]
🥀مکن نیز فرمانِ دیوِ دُژَم
🥀بَتَرسم کزین کار بینی تو غم [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲]- این بیت در دستنویسهایِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۹۶ق و موزهیِ ملّیِ کراچی مورخِ ۷۵۲ق آمده است.
"شاهنامه: میهنِ همراه"
ایرانیانی که به هر دلیل مجبور به ترکِ میهن میشوند، بهناگزیر در غیابِ آب و خاکِ وطن، باید به ریشهها و نشانههای فرهنگِ ملیِ خویش چنگبیندازند. و بوی گل را باید از گلاب جُست.
ای کاش آدمی وطناش را ...
هاینریش هاینه، شاعرِ یهود و رمانتیکِ آلمانی، دربارهی "تلمود" سخنی ماندگار برزبانآورده. تلمود پس از تورات، مهمترین کتابِ آیینی و تعلیمی، و درحقیقت شریعتنامهی قوم یهود است. هاینه تلمود را که در دورانِ سرگردانی موجبِ وحدتبخشی و نجاتِ یهودیان شدهبود، "میهنِ دستی" خوانده. یعنی میهنی که یهودیانِ سرگردان، میتوانستند آن را هرجا که دلشان میخواست، با خود ببرند.
(ویل دورانت، تاریخِ تمدن [عصر ایمان]، ترجمهی ابوطالبِ صارمی و همکاران، چ سوم، ۱۳۷۱، ج ۴، بخش دوم، ص ۴۶۵).
شاهنامه نیز برای ایرانیانِ دور از وطن، چنین جایگاه و کارکردی دارد: "ایرانِ سیّار" یا همان "میهنِ همراه".
از گذشته و اکنون
یادداشتهای ادبی احمدرضا بهرامپورعمران
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۶)
🔶 شاهرخ مسکوب
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۴)
🔶 شاهرخ مسکوب
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار سوم:
❇️ تاریخ (بخش ۱)
🔶 شاهرخ مسکوب
🎧🌸🌸
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
🌷کلاس شاهنامه🌷
گفتار دوم:
❇️ زمان (بخش ۲)
🔶 شاهرخ مسکوب
🎧🌸🌸
C᭄❁࿇༅══════┅─
@adabiatehemasi
┄┅✿░⃟♥️❃─═༅࿇࿇༅═─🦋🎶═
آراء فلسفیِ فردوسی و تأثیرٍ حکمتِ ایرانی بر فلوطین
نویسنده: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
چکیده:
به طورِ کلی تاثیرِ حکمتِ شرق بر حکمتِ غرب از سابقهای طولانی برخوردار است و از دورترین دورانها تا عصرِ پساروشنگری قابل پیگیری ست. قطعا پرداختن به تمامیِ زوایایِ این تاثیرپذیری و باز نمود کردن و شکافتنِِ همهیِ مواردِ حادث شده در تاریخ از عهدهیِ این جُستار خارج است لیکن نگارنده سعی دارد بر پایهیِ این که نوافلاطونیان (افلاطونیانِ اخیر) تجمّعی علمی در اسکندریه تشکیل داده بودند و گمان میرود از حکمتِ شرقی بالاختصاص حکمتِ ایرانی و هندی تاثیر پذیرفته باشند سخنی مُجمل به میان آورد. نگارنده پس از تشریحِ کوتاه این تاثیرات تنها به برخی از وجوهِ اشتراک اندیشهیِ میانِ آراءِ فلسفی فردوسی در شاهنامه با اندیشهیِ نوافلاطونی خواهد پرداخت. ناگفته پیداست که هم در دوران انفجارِ فلسفیِ هلنیسم و هم در دوران پساروشنگری فیلسوفانی بودهاند که متاثر از حکمتِ شرقی شدهاند، از خودِ افلاطون گرفته تا آرتور شوپنهاور فیلسوفِ تاریکاندیشِ آلمانی و نیچه و هِگِل و حتی کانت. اما پرداختن به تاثیرپذیریِ تمامی این اندیشمندان از حکمتِ شرقی جُستاری بس مفصل را می طلبد که نگارنده امیدوار است در آینده فرصتی دست داده تا به تک تکِ موارد یاد شده بپردازد.
متن:
محمد علی فروغی مینویسد: «نظر به کمالِ شباهتِ حکمتِ افلاطونیانِ اخیر با تعلیماتِ عرفانی و تصوّفِ مشرق زمین، و ملاحظهیِ این که در مائهیِ ششمِ میلادی جمعی از حکمای یونان که از افلاطونیانِ اخیر بودند به ایران آمدند، بعضی محققین بر این شدهاند که عرفان و تصوّفِ ما از آن منبع بیرون آمده است. اما از آنجا که میدانیم فلوطین خود برای استفاده از حکمتِ مشرق به ایران آمده و از گفتههایِ دانشمندان و اشراقیونِ اسلامی هم برمیآید که در این کشور از دیرگاهی حکمایی بودهاند که در مسلکِ اشراق قدم میزدهاند ، میتوان تصوّر کرد که افلاطونیانِ اخیر عقایدِ خود را از دانشمندانِ مشرق گرفته باشند. اشاراتی که بعضی از نویسندگانِ یونان به مرتاضینِ هند کرده و ایشان را " حکمایِ عریان " خواندهاند ، نیز میتواند مویدِ این نظر دانست.»
خالقی مطلق ضمن شرحی بر بیتهایِ نخستین شاهنامه چنین آورده است: «اگر چه این تعاریف را در آراءِ فیلسوفان و حکیمانِ دورهیِ اسلامی به اصلِ یونانی (ارسطو، فلوطین، نوافلاطونیان) برمیگردانند ، ولی محتمل است که نظیرِ این تعاریف در متونِ پهلوی نیز بوده باشد خواه دارای اصلی یونانی یا ایرانی و یا آمیختهای از هر دو. برای مثال در کتابِ مینوی خرد، در آغازِ پرسش ۵۶، دانا از مینوی خرد میپرسد: چرا بندِ دانش و کاردانی مینو و گیتی هر دو به تو پیوسته؟ و مینویِ خرد پاسخ میدهد: به این علّت که از نخست من که خردِ غریزی هستم از مینوها و گیتیها (یعنی آفریده های روحانی و مادی) با اورمَزد بودم و آفریدگار اورمَزد ایزدانِ آفریده در مینو و گیتی و دیگر آفریدگان را به نیرو و قدرت و دانایی خردِ غریزی (آسن خرد) آفرید و خلق کرد و نگاه میدارد و اداره میکند. بنابراین بر طبق این کتاب نیز مینوی خرد یعنی خرد روحانی همان خردِ نخست یا عقلِ اول است و کارکرد آن نیز همان. و به اعتقادِ فلاسفه نخستین آفرینش خداوند است.»
بر بنیادِ گفتهیِ خالقی مطلق و فروغی به نظر میرسد نحلهیِ فلسفی یونانیان و فلوطین متاثر از آراءِ حکمتِ ایرانی باشد که البته این فلسفهیِ ایرانی در شاهنامه و آراءِ فلسفی فردوسی نیز وارد شده و فردوسی در بیتی چند به تشریح آن پرداخته است. نگارنده در این جا کمالِ شباهت اندیشهیِ فلسفیِ فردوسی و فلوطین را براساس آنچه در کتابِ سیر حکمت در اروپا نوشتهیِ محمد علی فروغی آمده است نشان خواهد داد.
فلوطین در فلسفهیِ خود از مبدأ و مصدرِ کُل (یعنی خداوند) گاهی تعبیر به " احد " میکند ، زمانی به " خیر "، وقتی به " فکرِ مجرد یا فعلِ تام ". اما هیچ یک از این تعبیرها را هم تمام نمیداند و هر تعبیر و توصیفی را مایهیِ تحدید و تصغیرِ او میخواند " که او برتر از وصف و وهم و قیاس است. " به همین منوال فردوسی نیز خداوند را برتر از خداوندِ «نام» به معنایِ مطلقِ هستی و خداوندِ «جای» و «نشان» که در این جا به ترتیب " خداوندِ نام و جای " به معنای " خداوند کَوْن و مکان " و " نشان " که به معنای صفت میشمارد:
اندیشهیِ فلسفیِ فردوسی اما چنین خود را نشان میدهد:
خداوندِ نام و خداوندِ جای
خداوندِ روزی دِه و رهنمای[...]
ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهیِ برشده گوهرست
در دیگر آثار فارسی نیز به تبعیت از فردوسی و حکمتِ ایرانی مطالبی وجود دارد که نشان میدهد هیچ گونه صفتی را به خداوند نسبت نمیدادهاند. برای نمونه در ویس و رامین:
نشاید وصفِ او گفتن که چون است
که از تشبیه و از وصف او برون است[...]
مکن تشبیه او را در صفاتش
که از تشبیه پاکیزهست ذاتش
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۹۳ ]
پادشاهیِ فِرِیدون
🥀بَدو گفت شاه اَی خِرَدمند پور
🥀برادر هَمی رزم جویَد تو سور
🥀مرا این سَخُن یاد باید گِرِفت
🥀ز مَه روشنایی نباید شِگِفت
🥀ز تو پُرخِرَد پاسخ ایدون سَزید
🥀دِلت مِهر و پَیوَندِ ایشان گُزید
🥀وُلیکن چو جانی شود بیبَها
🥀نِهد بَخْرَد اندر دَمِ اَژدَها
🥀چِه پیش آیَدَش جُز گَزایندَه زَهر
🥀کهش از آفرینش چُنینست بَهر
🥀تُرا اَی پُسَر گر چُنینست رای
🥀برآرای کار و بَپرداز جای
🥀مگر باز بینم تنِ تو دُرُست
🥀که روشنرُوانم بَه دیدارِ تُست
🥀بَدو گفت کاَی مِهترِ کامجوی
🥀اگر کامِ دِل یابی آرام جوی
🥀من ایران نخواهم، نه خاور، نه چین،
🥀نه شاهی، نه گستردَه رویِ زَمین
🥀بزرگی که فرجامِ او بَتّریست
🥀بران برتری بر بَباید گریست
🥀سِپِهرِ بلند اَر کَشَد زینِ تو
🥀سَرانجام خِشتست بالینِ تو
🥀مرا تختِ ایران اگر بود زیر
🥀کنون گشتم از تاج و از تخت سیر
🥀سِپُردم شما را کلاه و نگین
🥀تُرا زین پَس از من مباد ایچ کین
🥀مرا با شما نیست جنگ و نبرد
🥀دِلت خود نباید بَه من رنجَه کرد
🥀زمانَه نخواهم از آزارِتان
🥀وُگر دور مانَم ز دیدارِتان
🥀جُز از کِهتری نیست آیینِ من
🥀مباذ آز و گردنکشی دین من!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀خِرَدمند باشید و پاکیزَه تن
🥀هَمَه شادمانی کنید انجمن [۱]
🥀چو در گورِ تنگ استوارت کنند
🥀هَمَه نیک و بَد در کنارت کنند [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسهایِ «س، لن، ق۲، لی، ل۲» آمده است.
۲- این بیت در دستنویسهایِ «ق، و، ل۳، لن۲» آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۹۱ ]
پادشاهیِ فِرِیدون
🥀یَکی داستان گویم اَر بَشنوید:
🥀هَمان بَر که کارید خود بَدروید
🥀چُنین گفت با ما سَخُن رهنمای
🥀جُز اینَست جاوید ما را سَرای
🥀بَه تختِ خِرَد بَرنِشست آزِتان
🥀چَرا شد چُنین دیو انبازِتان
🥀بَتَرسم که در چنگِ این اَژدَها
🥀رُوان یابَد از کالبَدْتان رَها
🥀مرا خود ز گیتی گَهِ رفتنست
🥀نه هَنگامِ تیزی و آشفتنست
🥀وُلیکن چُنین گوید آن سالخَوْرْد
🥀که بودش سِه فرزندِ آزاد مرد
🥀که چون آز گردد ز دِلها تَهی
🥀هَمان خاک و هم گنجِ شاهنشَهی
🥀کَسی کو برادر فروشد بَه خاک
🥀سَزَد گر نخوانندَش از آبِ پاک
🥀جَهان چون شما دید و بینَد بَسی
🥀نخواهد شدن رام با هر کَسی
🥀کنون هر چِه دانید کز کَردَگار
🥀بُوَد رستگاری بَه روزِ شُمار
🥀بَپویید و آن توشَهیِ رَه کنید
🥀بَکوشید تا رنج کوتَه کنید
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀چِه پَیغام داری چِه خواهِش کنی
🥀بَگو آنچِ باید ز راهِ منی [۱]
🥀که از گَوْهَرِ بَد نیایَد بِهی
🥀مرا دِل هَمی داد ازین آگهی [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخِ ۶۷۵ق آمده است.
۲- این بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخِ ۶۷۵ق و دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۴۱ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۹ ]
پادشاهیِ ضحّاک
🥀بیا تا جَهان را بَه بَد نسْپَریم
🥀بَه کوشِش هَمَه دستِ نیکی بَریم
🥀نباشَد هَمی نیک و بَد پایدار
🥀هَمان بِه که نیکی بُوَد یادگار
🥀هَمان گنجِ دینار و کاخِ بُلند
🥀نخواهد بُدن مر تُرا سودمند
🥀سَخُن مانَد از تو هَمی یادگار
🥀سَخُن را چُنین خوارمایَه مدار
🥀فِریدونِ فرّخ فِرشتَه نبود
🥀ز مُشک و ز عنبر سِرِشتَه نبود
🥀بَه داد و دِهِش یافت آن نیکوْی
🥀تو داد و دِِهِش کن فِریدون توْی
🥀فِریدون ز کاری که کرد ایزدی
🥀نَخُستین جَهان را بُشُست از بَدی
🥀یَکی بیشتر بَندِ ضحّاک بود
🥀که بیدادگر بود و ناپاک بود
🥀وُ دیگر که گیتی ز نابَخْرَدان
🥀بَپَرْدَخت و بَسْتَد ز دستِ بَدان
🥀سِدیگر که کینِ پِدَر باز خواست
🥀جَهان ویزَه بر خویشتن کرد راست
🥀جَهانا چِه بَدمِهر و بَدگَوْهَری
🥀که خود پرورانی و خود بَشْکَری
🥀نِگه کن کجا آفْرِیدونِ گُرد
🥀که از تُخْمِ ضحّاک شاهی بَبُرد
🥀بَبُد در جَهان پنجصَد سال شاه
🥀بَه آخر بَشد، مانْد ازو جایگاه
🥀جَهانِ جَهان دیگری را سِپُرد
🥀بَجُز درد و اندوه چیزی نبُرد
🥀چُنینیم یَکسر کِه و مِه هَمَه
🥀تو خواهی شُبان باش خواهی رَمَه
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀سَخُن را سَخُندان ز گَوْهَر گُزید
🥀ز گَوْهَر وُرا پایَه برتر سَزید [۱]
🥀تویی آنکِ گیتی بَجویی هَمی
🥀چُنان کن که بر داد پویی هَمی [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲]- این دو بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ بریتانیا در لندن مورخ ۶۷۵ق و دارالکتبِ قاهره مورخ۷۴۱ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۷ ]
پادشاهیِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀چُنین گفت گُردیه با سِپاه
🥀که اَی نامدارانِ جویندَه راه...
🥀قباد آن زمان چون بَه مردی رَسید
🥀سرِ سوفرای ازدرِ تاج دید،
🥀بَه گفتارِ بَدگَوْهَرانَش بَکُشت
🥀کجا بود در پادشاهیْش پُشت
🥀وُ زآنپَس بَبَستند پایِ قباد
🥀دِلاورسُواری، کَیی کَینِژْاد،
🥀بَه زَرمِهر دادش یَکی بَدگُهَر
🥀که کینِ پِدَر زو بَخواهد مگر
🥀نگه کرد زَرمِهر کَس را ندید
🥀که با تاج بر تختِ شاهی سَزید،
🥀[چو بر شاه افگند زَرمِهرْ مِهر
🥀برو آفرین خواند گَردانسِپِهر،]
🥀ازو بَند برداشت تا کارِ خویش
🥀بَجوید، کند تیز بازارِ خویش
🥀کَس از بَندَگان تختِ شاهی نجُست
🥀وُ گر چند بودی نِژْادش دُرُست
🥀ز تُرکان یَکی نامِ او ساوهشاه
🥀بیامد که جویَد نگین و کلاه،
🥀چُنان خواست روشن جَهانآفرین
🥀که او نیست گردد بَه ایرانزَمین!
🥀تُرا آرزو تختِ شاهنشَهی
🥀چَرا کرد، از آنپَس که بودی رَهی؟!
🥀هَمی برجَهد یَلانسینَه اسپ
🥀که تا من ز بهرامْ پورِ گُشَسْپ،
🥀بَه نَوْ در جَهان شهریاری کنم
🥀تنِ خویش را یادگاری کنم!
🥀خِرَدمندشاهی چو نوشینرُوان
🥀بَه هُرمُز بُدی روزِ پیری جُوان،
🥀بزرگانِ کشور وُرا یاورند
🥀چِه یاور، هَمَه بَندَه و کِهترند!
🥀بَه ایران سُوارست سیصدهَزار
🥀هَمَه پَهْلَوان و هَمَه نامدار،
🥀هَمَه یَکبَهیَک شاه را بَندَهاند
🥀بَه فرمان و رایَش سرافگندَهاند!
🥀شَهَنشاهِ گیتی تُرا برگزید
🥀چُنان کز رَهِ نامداران سَزید،
🥀نِیاگانْت را همچُنین نام داد
🥀بَه هر جای بر دُشْمنان کام داد
🥀تو پاداشِ آن نیکوْی بَد کنی
🥀چُنان دان که بَد با تنِ خود کنی!
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۵ ]
پادشاهیِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀پسِ پردهیِ نامور پَهْلَوان
🥀یَکی خواهَرَش بود روشنرُوان،
🥀خِرَدمند را گُردیه نام بود
🥀غمانجام و آرامِ بهرام بود
🥀چُن از پرده گفتِ برادر شِنید
🥀برآشُفت و از کین دِلش بردمید!
🥀بدآن انجمن شد سری پُرسَخُن
🥀زُوان پُر ز گفتارهایِ کَهُن!
🥀برادر چُن آوازِ خواهر شِنید
🥀ز گفتار و پاسخ فرو آرمید
🥀چُنین گفت پس گُردیه با سِپاه
🥀که اَی نامدارانِ جویندَه راه،
🥀ز گفتار خامُش چَرا ماندید؟!
🥀چُنین رُخ بَه آب اندرون شاندید؟!
🥀نه نیکوست این دانِش و رایِ تو
🥀بَه کژّی خِرامدهَمی پایِ تو
🥀بَسی بُد که بیکار بُد تختِ شاه
🥀نکرد اندرو هیچ کِهتر نگاه
🥀جَهان را بَه مردی نگه داشتند
🥀یَکی چِشم بر تخت نگماشتند
🥀هر آنکَس که دانا بُد و پاک مغز
🥀ز هر گونه اندیشَهیی راند نغز،
🥀بَدانَد که شاهی بِه از بَندَگیست
🥀هَمان سَرفرازی از افکندَگیست؛
🥀نبودند یازان بَه تختِ کَیان
🥀هَمَه بَندَگی را کمر بر مَیان،
🥀بَبَستند و زیشان بِهی خواستند
🥀هَمَه دِل بَه فرمانْش آراستند
🥀نه بیگانَه زیبایِ افسر بُوَد
🥀سَزایِ بزرگی بَه گَوْهَر بُوَد
🥀ز کاوسشاه اندرآیم نَخُست
🥀کجا رازِ یزدان هَمیبازجُست،
🥀که بر آسمان اختران بَشمَرَد
🥀خمِ چرخِ گردندَه را بَسْپَرَد!
🥀بَه خواری و زاری بَه ساری فتاد
🥀از اندیشَهیِ کژّ و از بَدنِهاد!
🥀از آنپَس کجا شد بَه هاماوران
🥀بَبَستند پایَش بَه بندِ گَران،
🥀کَس آهنگِ این تختِ شاهی نکرد
🥀جُزاز گُرم و تیمارِ ایشان نخَوْرْد!
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۳ ]
پادشاهیِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀پَیامی فِرِستاد پَرمودَه را
🥀مرآن مِهترِ کشور و دودَه را:
🥀که اَی مِهترِ شاهِ تُرکان و چین
🥀ز گیتی چَرا کردی این دِز گُزین؟
🥀کجا آن جَهانجُستنِ ساوهشاه؟!
🥀کحا آن هَمَه گنج و آن دستگاه؟!
🥀کجا آن هَمَه پیل و برگُسْتَوان؟!
🥀کجا آن تَگینانِ روشنرُوان؟!
🥀کجا آن هَمَه تُنبُل و جادوْی؟!
🥀که اکنون ازینسان تو بر یَک سُوْی؟!
🥀هَمَه شهرِ تُرکان تُرا بَس نبود؟!
🥀چو بابِ تو اندر جَهان کَس نبود؟!
🥀نِشستی برین بارَهبَر چو زنان
🥀پُر از خون دِل و دست بر سرزنان!
🥀درِ بارَه بگشای زنهار خواه
🥀برِ شاهِ کشور مرا یار خواه!
🥀ز دِز گنج و دینار بیرون فِرَست
🥀بَه گیتی نخَوْرْد آنکِ بر پای بَست!
🥀اگر گنج داری، تو کشور مدار
🥀که دینار خوارست بر شهریار!
🥀بَه درگاهِ شاهَت مَیانجی منم
🥀که در شهرِ ایران گوانجی منم!
🥀تُرا بر هَمَه مِهتران مِه کنم
🥀از اندیشَه و رایِ تو بِه کنم!
🥀برین کوش و این کینَهها باز خواه
🥀بود خواستَه تنگ، ناید سِپاه!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀یَکی را برآرد بَه چرخِ بُلند
🥀یَکی را کند خوار و زار و نِژَنْد [۱]
🥀یَکی را بَه نانی جَگر خون کند
🥀نداند کَسی رازگو چون کند [۲]
🥀که گیتی نیرزد بَه بودنهَمی
🥀بَه کارش نه دوستی بَسودنهَمی [۳]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲ ،۳]- این سه بیت در دستنویسهایِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۹۶ق و کتابخانهیِ ملّیِ پاریس مورخِ ۸۴۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۸۱ ]
پادشاهیِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀هر آنکَس که شد در جَهان شاهفَش
🥀سرش گردد از گنجِ دینار گَش،
🥀سرش را بَپیچم ز گُندآوری
🥀نخواهم که جویَد کَسی مِهتری!
🥀هَمینست فرجام و آغازِ ما
🥀سَخُن گفتنِ فاش و هم رازِ ما
🥀دگر آنکِ گفت: چِهِل سالهمَرد
🥀ز بُرنا فُزونتر نجوید نبرد،
🥀چِهِلساله با آزمایِش بُوَد
🥀بَه مردانگی در فزایِش بُوَد،
🥀بَه یاد آیَدَش مِهرِ نان و نَمَک
🥀برو گشتَه باشَد فراوان فَلَک،
🥀ز گقتارِ بَدگوی و از نام و ننگ
🥀هَراسان بُوَد، سر نپیچَد ز جنگ،
🥀ز بهرِ زن و زادَه و دودَه را
🥀بَپیچَد رُوان مردِ فرسوده را،
🥀جُوان چیز بیند، پذیرد فِریب
🥀بَه گاهِ دِرَنگش نباشد شِکیب،
🥀ندارد زن و کودک و کِشت و وَرز
🥀نه چیزی بَداند ز ناارز و ارز،
🥀چو بیآزمایِش نیابَد خِرَد
🥀سرِ مایَهیِ کارها ننگرد،
🥀گر ایدونکِ پیروز گردد بَه جنگ
🥀شود شاد و خندان و سازد دِرَنگ،
🥀وُگر هیچ نیرو رَسَد بر تَنَش
🥀نبیند جُزاز پشتِ او دُشْمَنَش!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀جَهانا ندانم چَرایی چُنین
🥀هَمیشَه تو از مردِ دانا بَه کین [۱]
🥀یَکی بیهُنر برنِشانی بَه تخت
🥀کمر بر مَیان پیشِ او تیرَهبَخت [۲]
🥀یَکی باهُنر زیر چاه آوری
🥀یَکی بیهُنر را بَه گاه آوری [۳]
🥀یَکی مردِ دانایِ پرهیزگار
🥀کنی در کفِ ابلهی زار و خوار [۴]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
[۱ ، ۲ ، ۳ ، ۴]- این چهار بیت در دستنویسهایِ کتابخانهیِ طوپقاپوسرای در استانبول مورخِ ۷۳۱ق و کتابخانهیِ دانشگاهِ لیدن مورخِ ۸۴۰ق و کتابخانهیِ دولتیِ برلین مورخِ ۸۹۴ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۷۹ ]
آغاز داستانِ هُرمَزد نوشینرُوان
🥀هر آنکَس که ایمِن شد از کارِ خویش
🥀برِ ما جُوان کرد آثارِ خویش
🥀شما را بَه من هرچِ هست آرزوی
🥀مدارید باز از دِلِ نیکخوی
🥀ز چیزی که دِلْتان هَراسان بُوَد
🥀مرا داد از آن دادن آسان بُوَد
🥀هر آنکَس که هست از شما نیکبَخت
🥀هَمَه شاد باشید از این تاج و تخت!
🥀مَیانِ بزرگان درخشِش مراست
🥀چو بَخشایِش و داد و بَخشِش مراست
🥀شما مهربانی بَه افزون کنید
🥀ز دِل کینَهها آز بیرون کنید!
🥀هر آنکَس که پرهیز کرد از دو کار
🥀نبیند دو چِشمش بَدِ روزگار:
🥀بَه خشنودیِ کَردَگارِ جَهان
🥀بَکوشید یَکسر کِهان و مِهان،
🥀دِگر آنکِ مغزش بُوَد پُرخِرَد
🥀سُویِ ناسِپاسی دِلش ننگرد
🥀چو نیکی فزایَد بَه رویِ کَسان
🥀بُوَد مزدِ آن سوی او نارسان!
🥀میامیز به مردمِ کژِّگوی
🥀که او را نباشد سَخُن جُز بَه روی!
🥀وُ گر شهریارت بُوَد دادگر
🥀تو بر وی گُمانی بَه سُستی مبر!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀هَزار آفرین باد بر خویِ تو
🥀بر آن شاخ و یال و بَر و رویِ تو [۱]
🥀بَه دِل کارهایِ گذشتَه مگیر
🥀که یزدان ز بَندَهست پوزشپذیر [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار[
[۱ ، ۲]- این دو بیت در دستنویسهایِ دارالکتبِ قاهره مورخِ ۷۹۶ق و موزهیِ ملّیِ کراچی مورخِ ۷۵۲ق آمده است.
اندرزها در شاهنامه ورجاوند
بخشِ [ ۳۷۷ ]
آغازِ پادشاهیِ هُرمَزدِ نوشینرُوان
🥀بَخندید تَمّوز با سرخْسیب
🥀هَمیکرد با بار و بَرگَش عِتیب:
🥀که آن دَستَهیِ گُل بَه وقتِ بَهار
🥀بَه مَستی همی داشتی در کِنار،
🥀هَمی بادِ شرم آمد از رنگِ اوی،
🥀هَمی یادِ یار آمد از چنگِ اوی،
🥀چِه کردی؟ که بودَت خَریدارِ آن؟
🥀کجا یافتی تیزْبازارِ آن؟
🥀عقیق و زَبَرجَد که دادَت بَه هم؟
🥀ز بارِ گَران بارِ گَوْهَر بَه خَم!
🥀هُمانا که گُل را بَها خواستی
🥀بَدان رنگِ رُخ را بیاراستی!
🥀هَمی رنگِ شرم آیَد از گردَنَت
🥀هَمی مُشک بویَد ز پیراهَنَت!
🥀مگر جامه از مُشتَری بَسْتَدی
🥀بَه لؤلؤبَر از خون نُقَط برزدی!
🥀زَبَرجَدْت برگَست و چَرمَت بنفش
🥀سَرت برتر از کاویانیدِرَفش
🥀بَه پیرایَهیِ سرخ و سبز و سَپید
🥀مرا کردی از برگِ گُل ناامید
🥀نِگارا، بَهارا کجا رفتهای
🥀که آرایِش باغ بَنهُفتهای؟
🥀هَمی مِهرگان بویَد از بادِ تو
🥀بَه جامِ میی نَوْ کنم یادِ تو!
🥀چو رنگت شود سبز بَسْتایَمَت
🥀چو دَیهیمِ هُرمُز بیارایَمَت!
🥀که امروز تیزَست بازارِ من
🥀نبینی پَش از مرگ آثارِ من!
از برافزودههایِ شاهنامه:
🥀کَسی کو تُرا نیست آزرمجوی
🥀چِه جویی چِه خواهی ازو آبِ روی [۱]
🥀هم از بَندَگی شاه جوی آبِ روی
🥀بَه بیهودَگی راهِ کژّی مپوی [۲]
پینوشت:
سراینده: حکیم فردوسی بزرگ
ویرایش: دکتر جلال خالقی مطلق
گزینش و نگارش: امیر مهدی بُردبار [اسپندیار]
۱- این بیت در دستنویسِ موزهیِ ملّی کراچی مورخِ ۷۵۲ق آمده است.
۲- این بیت در دستنویسِ کتابخانهیِ ملْیِ پاریس مورخِ ۸۴۴ق آمده است.