🍀هنوز هم بهار!🍀
هنوز چرخش زمین
هنوز رفت و آمد مدام فصل ها
دوباره سور و سات هفت سین
دوباره شوق کشت و کار
هنوز هم بهار...
هنوز باد
به گیسوان سبزه، پیچ و تاب میدهد
هنوز هم زنی کنار پنجره
به ساقههای شمعدانی آب میدهد
اگرچه در نگاه او غم، آشکار
هنوز هم بهار...
هنوز بیدمشک
جوانه میزند
هنوز بوتهی تمشک
-یواشکی که نشنود کلاغ-
به باغ، حرفهای عاشقانه میزند
هنوز ریشهها به شاخهاند،
امیدوار
هنوز هم بهار...
✍ افشین علا
🗓️فروردين ١٤٠٢
✨🆔 @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺
🔺یکی بود یکی نبود. یه روستا بود بین جنگل و دریا. اونجا خاله کلثوم توی یه اتاق گلی با پنج تا بچه ی قد و نیم قد زندگی می کرد. خاله کلثوم خیلی زود شوهرش رو از دست داده بود و خودش خرج بچه هاشو درمی آورد. توی فصل نشا و وجین و دروی برنج، از صبح تا شب توی زمین کوچیک خودش و زمین های بزرگ مردم کار می کرد. توی فصل های دیگه هم خوراک بچه هاش رو از تنها دکان روستا نسیه می خرید و وقت برداشت برنج، قرضاش رو می داد. گاهی وقتام که جنس نسیه بهش نمی دادن دست خالی برمی گشت.
🔺شاید هر کس جای اون بود خسته می شد، ناله می کرد، یا این که از زمین و زمان گله داشت. اما خاله کلثوم حتی یه بار از چیزی گله نکرد. از کسی خواهش نکرد. لبخندش رو هم از هیچ کس دریغ نمی کرد. حتی برای دیگران هم دعا می کرد و بعضی شب ها توی حسینیه ی کوچیک روستا می خوابید و تا حاجت مردمو نمی گرفت برنمی گشت.
🔺بچه های خاله کلثوم بزرگ شدن و همگی رفتن خونه ی بخت و برای خودشون کسی شدن. اما به قیمت یه عمر پادرد و دست درد و کمردرد خاله کلثوم. به قیمت شب بیداری ها و اشک ریختن های پنهانی. به قیمت شبها گرسنه خوابیدن به امید این که به هر کدوم از بچه هاش یه لقمه غذا بیشتر برسه. به قیمت حرف زور شنیدن از زمین دارها و سر به زیر انداختن و خون دل خوردن و حرفی نزدن. به قیمت هیزم جمع کردن توی فصل سرما و باد زدن سر و صورت بچه ها توی شب های گرم و شرجی تابستون و روندن پشه ها از حریم امن خواب معصومانه شون. به قیمت سالها توی جنگل گشتن و چیدن گیاهانی که بتونه دوای درد و مرهم تب بچه هاش باشه در مواقع بیماری. به قیمت یه سال جون کندن برای خریدن پارچه ی شب عید و دوختن لباس هایی که به سختی کفاف پوشوندن تن پنج سر عائله رو می داد. به قیمت یه عمر پنهان کردن داغ مرگ همسر و در گلو نگه داشتن بغض مرگ اولین نوزادش.
🔺اون روز خاله کلثوم باید می رفت نشا. اما کسی نبود که نوزادش رو به اون بسپره. پس اونو به کولش بست و با خودش برد سر زمین و زیر سایه ی یه درخت خوابوندش. اما وقتی از سر کار برگشت اثری از بچه نبود. کسی نمی دونه خاله کلثوم چی کشید وقتی که تن کوچولو و بی جان پاره ی جگرش رو توی گل و لای شالیزار پیدا کرد.
🔺اما باز هم لبخندشو از کسی دریغ نکرد. داغ بچه شو پنجاه سال توی دلش نگه داشت. تا همین چند ماه پیش که پسر بزرگش که شاعره و آدم سرشناسی هم هست، منظومه ی مرگ اون نوزاد رو سرود و برای مادر خوند. شاید برای اولین بار بود که خاله کلثوم لبخند از لبش پرید و ناله ای کرد و گفت: نخون!
🔺شب یلدای امسال مهمون خونه شون بودم. پسرا و عروسا و نوه ها دورش جمع بودن. اما خاله کلثوم دیگه اون خاله کلثوم سابق نبود. کوچولو شده بود. مچاله شده بود. حواسش رو هم از دست داده بود. حتی منو که دوست صمیمی پسرش بودم نشناخت. اما بازم به فکر پذیرایی از من بود. به فکر این که از تمام خوراکی های اون سفره ی رنگارنگ بردارم و بخورم. و باز هم لبخند بود که از لبش دور نمی شد.
🔺نمی دونستم آخرین باریه که سر سفره ی خاله کلثوم می شینم. نمی دونستم که اون شب، پایان یلدای طولانی و پر از غم و رنج عمر خاله کلثومه. نمی دونستم با شوهرش و نوزادی که پنجاه سال پیش توی شالیزارها گم کرده بود، قرار ملاقات داره.
خاله کلثوم غریب بود. خدا هم خواست غریبانه بره. خواست که مردمی مثل من که یه عمر از رنجی که اون برده بی خبر بودیم، سر جنازه ش نباشن. خواست اون با تشییع فرشته ها به بهشت بره، نه با ازدحام آدمایی که ترس از یه ویروس، وحشت زده شون کرده. ویروسی که درد و رنج ناشی از اون با غم و مشقت یه شب از هشتاد سال عمر خاله کلثوم برابری نمی کنه.
🔺خاله کلثوم الآن نشسته روبروی خدا و مثل همیشه خجالت می کشه حرف بزنه. خدا میگه: "خاله کلثوم! خیلی سختی کشیدی؟" با شرم و لبخند میگه: "نه، راحت بود." خدا میگه: "چرا هیچ وقت از من گله نکردی؟" میگه: "جز خوبی از شما ندیدم." خدا میگه: "حتی وقتی بچه ت رو ازت گرفتم؟" میگه: "قابل شما رو نداشت." خدا میگه: "حتی وقتی شوهرتو بردم و با پنج تا یتیم تنهات گذاشتم؟" میگه: "تنها نبودم. سایه ی شما روی سرم بود." خدا میگه: "چرا از بدی های مردم شکایتی نکردی؟" میگه: "چون شما رو داشتم." خدا میگه: "چرا هیچ وقت کسی رو نفرین نکردی؟" میگه: "اونام گرفتار بودن. دعاشون می کردم."
🔺خدا سکوت می کنه. فرشته ها اشک می ریزن. خدا به اونها میگه: "حالا فهمیدین چرا گفتم بهش سجده کنین؟" فرشته ها گریه کنان به خاک می افتن و به خاله کلثوم سجده می کنن. اما خاله کلثوم سرشو بلند نمی کنه. مثل همیشه با خجالت داره با گوشه ی چارقدش بازی می کنه...
✨🆔 @afshinala ✨
🔺 کانال اشعار و یادداشتهای افشین علا🔺
https://b2n.ir/686271
یا حسین!
کدام دست حمایل تو را بست که در محاصرهی آن قوم نابهکار ذره ای خوف به دل راه ندادی، و پس از بذل جان برادر و فرزند و خویش و یار، خود نیز به تیغ عشق، سر نهادی! پیامبر نبودی که بگویم برای تسلای خاطرت در برابر آن خیل بی شمار، آیات وحی بر تو نازل شد! حال آن که کلیم خدا هنگام که معرکهی فرعون و ساحرانش را دید، از بیم گزند آنان خوف کرد و بر خود لرزید. چنان که در قرآن آمد: فَأَوْجَسَ فِي نَفْسِهِ خِيفَةً مُوسَىٰ. پس همچنان بر سر ایمان خویش می لرزید تا آنکه قول خداوند را شنید که فرمود: لَا تَخَفْ إِنَّكَ أَنْتَ الْأَعْلَىٰ.
حسین جان!
تو که پیامبر نبودی، در چکاچک شمشیرها چه شنیدی که دمی بر خود نلرزیدی، و از غربت و اسارت زنان و کودکان حرمت نهراسیدی؟ به راستی پیامبر خاتم هنگام بوسه زدن بر گلویت با تو چه گفت که در توفان کربلا سراپا یقین بودی؟ و حیدر کرار چهات آموخت که تنها و بی کس در میان آن همه کفتار، چون شیر سربلند و چو شمشیر، آهنین بودی؟ و بانوی دو عالم با تو در گاهوار چه زمزمه کرد، که از فرود گودال تا فراز نی، با سکینه و وقار عجین بودی؟
این روضه نیست، از برگهای بی شمار کتاب جاویدت، شرح الکن حماسه ای از توست. تفصیل ماجرای تو را خدای داند و بس، که حدیث الست بربکم خلاصه ای از توست.
میلادت بر جوانمردی و آزادگی مبارک باد.
✍🏻افشین علا
اسفند ۱۴۰۱
📚کانال رسمی افشین علا📚
🆔 @afshinala
https://b2n.ir/t57247
🔹شوق سراب 🔹
دارند جز سکوت چه راهی عقاب ها
وقتی کنند همهمه هر سو غراب ها
بر بادها گره زده اند آبروی خویش
دلخوش، که می وزند از آن سوی آب ها
چون چشمه در مقابل چشمیم و تشنگان
سرگشته می دوند به شوق سراب ها
آغوش مان گشاده چو موج است و ماهیان
از ما فراری اند به سوی حباب ها
روزی برند پی به صفامان چو آینه
کز ما به غیر نقش نماند به قاب ها
دوزخ به روز حشر ز ما شرم می کند
دیدیم چون ز جور حسودان عذاب ها
فرق میان گندم و جو می شود عیان
وقتی که آب ها فتد از آسیاب ها
ما را اگرچه زیر قدومیم مثل برگ
فردا ورق زنند میان کتاب ها...
✍🏻افشین علا
📚 کانال رسمی افشین علا 📚
🆔 @afshinala ✅
...يکباره قرار از کف من رفت و نهادم
بر سينهی ديوار در خانه سرم را
صوت پدرم بود که مي گفت چه کردی؟
در غيبت من عائلهی در به درم را
حرفم به زبان بود ولی سکسکه نگذاشت
تا باز دهم شرح قضا و قدرم را
فی الجمله شدم ملتمس از در به دعایی
کز حق طلبد فرصت صبر و ظفرم را
ناگه پسرم گفت: چه مي خواهی از اين در؟
گفتم: پسرم! بوی صفای پدرم را...
یک سال از سفر آسمانی پدر و بزرگ خاندان مان زنده یاد ابوالحسن علا (ایرج خان) گذشت. به روال سال گذشته و به دلیل شیوع ویروس کرونا، ضمن اجتناب از برگزاری مراسم، با رعایت پروتکل های بهداشتی بر مزار پاکش گرد هم می آییم و دورادور، از همهی بستگان، دوستان و همشهریان گرامی طلب فاتحه و دعای خیر داریم.
🔹زمان: پنجشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ ساعت ۱۷ تا ۱۹
🔹مکان: شهرستان نور آرامگاه زیارت سر
✍🏻افشين علا
✨ @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺
🔺تقویم های لال🔺
برگرد! عمر منتظران طی شد
اردیبهشت ها همگی دی شد
تقویم های لال چه می دانند
این قرن های رفته چه سان طی شد؟
شوق هزار شنبه ی طولانی
پامال جمعه های پیاپی شد
بس کاسه های سر که به خاک افتاد
بسیار جام دل که پر از می شد
خون است، این که می خورم این نان نیست
این گندمی که سهم من از ری شد
بازآ به آن سری که به عاشورا
در کربلا بریده و بر نی شد
این جمعه هم اگر که نمی آیی
با من بگو که وعده ی ما کی شد؟
✍🏻افشین علا
✨🆔 @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺
▪️در سوگ هنرمند عاشق، روح بي قرار مازندران و شمع محفل ياران هم دياري ام، زنده ياد "فرهود جلالي كندلوسي"
🔺به سان آرش🔺
به قحط شادي ز چرخ غدار
خبر رسيد از غمي دگربار
شمال، خالي شد از جلالي
فلك! چه بردي نصيب از اين كار؟
چرا گزيدي تو بهترين گل؟
چقدر داري به چيدن اصرار؟
دوباره بردي رفيق يكدل
مرا سپردي به چنگ اغيار
بلند و بشكوه از اين جهان رفت
جهان ولي شد به رويم آوار
نديدمش سير و ناگه او را
رسيد با مرگ، وقت ديدار
به كندلوس اين خبر رسانيد
كه داده از كف دو چشم بيدار
ز رامسر تا نكا و ساري
شد ابر، غران خزر، عزادار
كجور سر را به شانه ي نور
نهاده از غم به چشم خون بار
ولي صدايش به سان آرش
هماره ماند به گوش اعصار
خوشا به حالش كه شد مسافر
چنين مهيا چنين سبكبار
رفيق امروز! اميد فردا!
چه زود رفتي ز پارپيرار!...
* "پارپيرار" نام مؤسسه اي است كه زنده ياد جلالي سالها در آن به فرهنگ، هنر و ادبيات مازندران خدمات بي نظيري كرد.
✍ افشین علا
🗓 تیر ١٤٠٠
✨🆔 @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺
امروز در فضاي مجازي، مهمان كاركنان محترم و اعضاي نوجوان كانون پرورش فكري قم بودم. برنامه ي بسيار خوبي بود. اين هم كليپي كه عزيزان اين استان بر اساس سروده اي از من ساخته بودند: "يادش به خير، كانون"...
✍ افشین علا
🗓تير ١٤٠٠
🔸کانال اشعار و مطالب افشین علا🔸
🔸🆔 @afshinala 🔸
♦️شوکران♦️
دل به خاکدان بستن، ترک آسمان کردن
ظلم را سبک دیدن، بار خود گران کردن
روی فرش ابریشم، راه عرش پیمودن
بر زمین غصبی، سر سوی آسمان کردن
در پي زر و منصب، این دو روز دنیا را
از خدا نترسیدن، مدح این و آن کردن
خواندن جوانان بر هتک حرمت پیران
یا به حکم پیران، خون در دل جوان کردن
امتیازها آسان بر رفوزه بخشیدن
گرچه پاکبازان را سخت، امتحان کردن
لقمه های نامشروع در گلو فرو بردن
چون حرامیان بر خلق، قصد مال و جان کردن
خود به عیش و مردم را از عذاب ترساندن
در عيان ز دين گفتن، فسق در نهان کردن
فکر جيب خود بودن بر گراني افزودن
دم به دم ضعیفان را زار و ناتوان کردن
اغتنام فرصت ها غارت غنیمت ها
اکتساب چندین شغل، ظلم توأمان کردن
ناقدان لایق را با سكوت دق دادن
ناصحان مشفق را زخمی زبان کردن
هم به کام نادانان، شهد وهم نوشاندن
هم به جام دانایان، زهر شوکران کردن
صبر وتاب مردم را بیکرانه دانستن
خون خلق را خوردن، ظلم بیکران کردن
بس کنید! کافی نیست؟ تا به کی در اين بازار
روغن ریاکاری، رونق دکان کردن؟
هم در اين جهان ننگ است هم در آن جهان، رسوا
نام آن جهان بردن، کار اين جهان کردن!
✍🏻افشین علا
✳️کانال اشعار و یادداشت های افشین علا✳️
@afshinala
🔸و اما كانون🔸
بخش دوم
كانون با فضاي گرم و صميمي اش، مربي هاي دلسوز و مهربانش، كتاب هاي خوبش و نشست هايي كه براي بچه ها مي گذاشت، روز به روز مرا با شعر و حال و هواي آن مأنوس تر مي كرد. اما نقش "كيهان بچه ها" را هم در پرورش استعدادهاي ادبي كودكان و نوجوانان دهه ي شصت نمي توان ناديده گرفت. اولين بار كيهان بچه ها بود كه در همان دوازده سالگي، با چاپ يكي از شعرهايم كاري كرد كه تا مدتها از فرط شادي در پوست نمي گنجيدم. مخصوصا با ديدن عبارت زير شعر كه بارها مي خواندمش و قند در دلم آب مي شد: "افشين علا ١٢ ساله از نور" بعد از آن ارتباطم با مجله روز به روز بيشتر مي شد. از همان نور، مرتب شعرهايم را برايشان پست مي كردم. اگر خوب بود چاپش مي كردند، اگر هم مشكلي داشت، آن را در نامه اي برايم مي نوشتند و به نشاني خانه مان در شهرستان مي فرستادند. آن سالها فرستادن كارت پستال و نامه نگاري بين دوستان و نزديكان رونق فراواني داشت. اما هيچ نامه اي به اندازه ي آن نامه ها خوشحالم نمي كرد. نامه هايي كه در صفحه هاي كاهي خوشبويي نوشته مي شد و بالاي آنها هم آرم كيهان بچه ها درج شده بود. آن سالها "سه شنبه" برايم بهترين روز هفته بود. روزي كه بي صبرانه منتظر رسيدن كيهان بچه ها به تنها فروشگاه نشريات شهرمان بودم. به محض خريدن مجله هم مي رفتم سراغ صفحه هاي آخر تا ببينم شعر تازه ام را چاپ كرده اند يا نه؟ معمولا چيزي از من چاپ مي شد، اما اگر هم شعري از خودم در مجله نبود، دلخوشي ديگري داشتم. آن هم اشتياق آمدن پستچي به در خانه مان تا نامه ي تازه اي را از طرف مجله به دستم بدهد. همان نامه هاي دوست داشتني كه بعدها فهميدم نويسنده ي آنها خانم بي نهايت مهرباني بود به نام "طيبه صالحي" كه: هر كجا هست خدايا به سلامت دارش...
به اين ترتيب سالهاي نوجواني ام با كيهان بچه ها عجين شد و شعرهايم نيز جزو ستون هاي ثابت مجله بود. ترجيع پاياني تمام شان هم همان عبارت آشنا بود: افشين علا ١٣ ساله از نور، افشين علا ١٤ ساله از نور، افشين علا ١٥ ساله از نور و...
و اما كانون! در كنار دلخوشي ام به كيهان بچه ها هرگز از كانون غافل نشدم. هم عضو كتابخانه اش در شهرمان بودم، هم شعرهايم را به مركز آفرينش هاي ادبي در تهران مي فرستادم. خوشبختانه كارشناسي كه نامه هاي مرا مي خواند و شعرم را بررسي مي كرد، آقاي "بيوك ملكي" از شاعران پيش كسوت شعر نوجوان بود. كم كم با راهنمايي هاي آقاي ملكي، حال و هواي شعرهايم عوض شد. با شاعران مطرح شعر كودك و نوجوان هم آشنا شدم. آقاي ملكي حتي كتاب هايي را كه مي توانست ذوق و دانش ادبي ام را تقويت كند برايم مي خريد و پست مي كرد. يكي از تأثيرگذارترين آنها مجموعه كتاب هاي شعر كودك و نوجوان زنده ياد "محمود كيانوش" بود. شاعر پيش كسوتي كه آثارش بيشتر از هر شاعر ديگري بر نگاه و زبان و سليقه ام در شعر كودك و نوجوان تأثير گذاشت.
ادامه دارد
✍🏻افشین علا
تیرماه ۱۴۰۰
🔻کانال اشعار و مطالب افشین علا🔻
🔸🆔 @afshinala 🔸
شهيد حسين يوسفي اولين مربي من در كانون
https://b2n.ir/n51169
🔸و اما كانون...🔸
بخش نخست
مدتي بود كه قصد داشتم به بهانه ي عضويتم در هيأت مديره ي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان، مطلبي در خصوص اين نهاد ريشه دار و ارجمند بنويسم. اما تقارن اين انتصاب با حال و هواي ايام قبل از انتخابات، و نيز اهميت موضوعي كه نمي خواستم لابلاي مباحث سياسي گم شود، باعث شد كه دست نگه دارم، تا امروز كه انتخابات تمام شده و فضا قدري آرام گرفته است.
در هفته هايي كه گذشت، خيلي ها لطف كردند و اين انتصاب را تبريك گفتند. اما بايد بگويم تعلق من به كانون از اين انتصاب آغاز نشده است. چهل سال است كه كانون حكم خانه ام را دارد! يعني از همان اوايل دهه ي شصت. زماني كه نوجوان ١٢ ساله اي بودم، اما شعر كودك مي گفتم. يكي از بزرگ ترين مشوق هايم نيز -براي قدم گذاشتن در اين مسير- كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان بود. از همان سال كانون، در كنار "كيهان بچه ها" كه با چاپ شعرهايم به من انگيزه مي داد، جدي ترين مشوق و راهنمايم شده بود. يادش به خير، تنها كتابخانه ي كانون در شهر من نور، درست روبروي خانه مان بود. بوستاني نه چندان بزرگ، با ساختماني كوچك كه از در و ديوارش عطر شعر و قصه و خيال به بيرون سرازير مي شد. درست مثل عطر شاخه هاي پرگل نسترن كه از ديوار خانه باغ قديمي مان به كوچه سرازير بود. هنوز هم در چشم من، آن خانه باغ زيبا و همسايه ي ساده و صميمي اش، شكوهمند ترين كاخ افسانه اي روي زمين محسوب مي شوند. قصري كه از گوشه گوشه اش مضمون و تخيل و موسيقي شاعرانه مي جوشيد و كودكي ام را با كشف هاي شورانگيز و غير قابل توصيف در خود غرق مي كرد. هرچند اگر چتر حضور و حمايت عاشقانه ي مادري آموزگار و شاعر بر سرم نبود، شايد تمام شكوه و شاعرانگي آن خانه باغ و كوچه و كانون، خواب و خيالي بيش نبود! مادر، اولين آموزگار عشق و شاعري ام بود. كسي كه با هر كلمه و رفتار و لبخندش مرا با مضامين بي پايان دوست داشتن و عشق ورزيدن آشنا مي كرد. كسي كه از همان كودكي دست هاي كوچكم را نه فقط براي پا به پاي او راه رفتن در دست مي گرفت، كه گوش هوشم را نيز با آموزه هاي شيريني از قرآن و نيايش و شعر، مأنوس مي كرد. او دست هاي كوچكم را به دست كتاب سپرد تا از ساقه ي همچون لوبياي سحرآميزش بالا بروم و چشم اندازي از افق هاي بيكران و ناپيداي هستي را ببينم و لذت كشف آن اسرار را در قالب شعر و با واژگاني كه از خودش آموخته بودم، روي قلم بياورم. خودش نيز اولين مخاطب شعرهايم بود و هر بار با اشتياقي عجيب به استقبال كشف هاي كوچك و كودكانه ام مي شتافت. با خواندن يا شنيدن هر قصه و شعر و مقاله اي كه مي نوشتم، برقي از شوق در نگاه آسماني مادرم شعله مي كشيد. درست مثل باغباني كه به تماشاي شكوفه اي نورسته بر قامت نهالي آمده باشد كه خود با مرارت بسيار كاشته و پرورده و آبش داده است. به راستي كه چه باشكوه بود دوران آغاز شاعري ام، در دامن مادري كه هنوز هم نتوانسته ام او را آن چنان كه بود، وصف كنم.
و اما كانون! همسايه ي صميمي و مهرباني كه بعد از مادر، دومين پناه و تكيه گاه كودكي ام شد. از مدرسه كه به خانه باز مي گشتم، علاوه بر مصاحبت مادر، شوق رفتن به همان كتابخانه ي كوچك روبروي خانه مان بود كه به من انگيزه مي داد. جايي كه انگار با خانه ي واقعي ام فرقي نداشت. از قضا دو مربي مهربان و صميمي نيز در آن كتابخانه ي كوچك هميشه منتظرم بودند. يكي شان آقا بود و ديگري خانم. يكي شان "حسین يوسفي" بود كه نه فقط مربي، بلكه دوست و رفيق و هم نفس سال هاي نوجواني ام شد. جواني صاحبدل و نوراني كه در همان دهه ي شصت به كاروان شهيدان دفاع مقدس پيوست، و ديگري "زهرا دميرچي" كه هرگز وقار و آرامشش را از ياد نخواهم برد. مربي دلسوزي كه هميشه چشم به راهم بود. هربار كه قدم به كانون مي گذاشتم، با اشتياق به استقبالم مي آمد و وقت رفتن، با نگاهي سرشار از تحسين بدرقه ام مي كرد. دريغا كه او نيز خيلي زود بر اثر بيماري از آن كوچه و بوستان و كتابخانه ي دوست داشتني پركشيد و آسماني شد. درست مثل مادرم كه اگرچه در سال هاي جواني ام از دست دادمش، اما براي اين كه كودك سرمست ديروز و شاعر خسته ي امروز را در اين روزگار پرنيرنگ تنها بگذارد، خيلي زود بود...
ادامه دارد
افشین علا✍🏻
تیرماه ۱۴۰۰
🔻کانال اشعار و مطالب افشین علا🔻
✨🆔 @afshinala ✨
https://b2n.ir/q28238
خجسته اي كه ما مي شناسيم!
✅فرض كنيم رئيس سازمان صدا و سيما با رأي كاركنان اين سازمان انتخاب مي شد. يعني بدنه ي سازمان از پايين ترين سطوح گرفته تا مديران ارشد، مي توانستند رأي بدهند و خودشان رئيس شان را انتخاب كنند. حال فرض كنيد نام "دكتر حسن خجسته" هم در ميان نامزدها باشد. در چنين حالتي به جرأت ادعا مي كنم كه او بالاترين رأي ممكن، و سازمان نيز بالاترين ميزان مشاركت را به دست مي آورد. يعني نه تنها پيروزي قاطع از آن او مي شد، كه حتي حضورش ميان نامزدها، تمام كاركنان را پاي صندوق رأي مي كشاند!
✅البته كساني كه خجسته را نمي شناسند حق دارند در صحت ادعايم ترديد كنند. چون كمتر مديري را مي توان يافت كه نزد بدنه ي كاركنان، اين همه محبوب باشد. اما باور كنيد در سازمان صدا و سيما اكثريت مطلق اعم از مديران، كارمندان، تهيه كنندگان، نويسندگان، سردبيران، گويندگان، صداپيشه گان، بازيگران، كارشناسان، عوامل فني، خدمات و... به دكتر حسن خجسته رأي مي دادند. چون او را به راستي و درستي مي شناسند. چون خجسته از جنس مديران فله اي و بي خاصيت نيست كه بود و نبودش فرقي براي كسي نداشته باشد. چون تكيه گاه و قدرشناس و فروتن است. چون حوزه ي فرهنگ، الزامات و اولويت ها را مي شناسد. چون براي تك تك افراد حتي در نازل ترين جايگاه، شأن قائل است. چون با وجود نسبت سببي نزديك با عالي ترين مقام بلندپايه ي كشور، از تمام افراد فرادست و فرودست خود افتاده تر و بي ادعاتر است.
✅خجسته اي كه ما مي شناسيم، از دهه ي شصت يعني سال هاي آغاز به كارش به عنوان يك كارمند عادي در راديو، همان است كه بود: ساده و صميمي و بي ادعا، با كوله باري از دانش و تجربه. گاه تعجب مي كني از اين كه توانسته اين همه سال از عوارض و آفاتي كه گريبان گير بسياري از مديران شده است، در امان بماند. آفات و عوارضي از قبيل جدي گرفتن موقعيت ممتاز خود در عالم خلقت! تا برخوردهاي رسمي و اتوكشيدگي ناشيانه در رفتار و ادبيات مقدس مآبانه و شبيه به هم كه عجيب توي ذوق مي زند! اما او شبيه خودش است. با همان تبسم دلنشين و لهجه ي شيرين مشهدي. نه دانش تخصصي اش در حوزه ي ارتباطات، فهم سخنان كاربردي اش را دشوار كرده، نه منصب و مقام توانسته رفاقت ها و برادري ها را از يادش ببرد.
✅در اتاق خجسته به روي همگان باز است. هر كس در هر سطحي، خود را صميمي ترين رفيق او مي داند. اگر معاون سازمان است، نه خودش اين را جدي گرفته، نه دوستان و همكاران در مواجهه با او احساس زيردست بودن كرده اند. شأن او زماني كه پست و مقام نداشت، كمتر از حالا نبود. مقام هم چيزي به آن نيفزوده است. او از معدود مديراني است كه براي محبوب بودن به عنوان نيازي ندارند. به خاطر همين هاست كه دوستش داريم. نه تنها من، بلكه بسيار كساني كه سال هاست عطاي مراجعه به مسئولان را به لقايشان بخشيده اند، ديدار او را مغتنم مي شمرند. خواص اهل فرهنگ، هنر و ادبيات با هر سطحي از دانش و ذوق، و با هر سليقه و گرايشي، مشتاقانه به ديدارش مي شتابند. هرچه مي خواهد دل تنگ شان مي گويند، شوخي و گله مي كنند، و غالبا هم دست خالي برنمي گردند. چون محال است خجسته بتواند گره از كاري بگشايد و دريغ كند. كاري هم نتواند بكند، از نكته هاي شيرين و طنزهاي رندانه اش براي مخاطب، خاطره اي به ياد ماندني مي سازد.
✅او بر خلاف بسياري از تازه به دوران رسيدگان، پلكان ترقي را يك شبه نپيموده است. مثل يك كارمند عادي تلاش كرده و تجربه اندوخته و خدمت كرده و به مناصبي رسيده كه براي امثال او بسيار هم كم است. با تمام اينها متأسفانه اين روزها اهانت بي سابقه اي به او شد. تهمتي ناروا كه رسانه هاي معاند را چنان سر ذوق آورد كه با ناجوانمردي در تيتر خبر، "برادر همسر رهبر انقلاب" را هدف گرفتند. در حالي كه خجسته "خودش" است، نه مديري كه شغلش را مديون نسبت سببي با عالي ترين مقام كشور باشد. شما عزيزان هم بدانيد كه در تمام اين سالها هرگونه "انتصاب" خجسته در سازمان صدا و سيما هيچ ربطي با "انتساب" او به رهبر انقلاب نداشته است.حتي بايد گفت اين نسبت سببي نه تنها سبب امتيازي براي خجسته نشد، كه مظلوميتش را نيز مضاعف كرده است. كاش بدخواهان اندكي انصاف داشته باشند!
✍🏻افشين علا
۳۱خرداد ١٤٠٠
کانال اشعار و یادداشت های افشین علا
✨🆔 @afshinala ✨
https://b2n.ir/d95556
🔺آموزگار عشق🔺
جرم كمي نبود
بي لكنت از سپيده سخن گفتن
با كاهنان الكن خواب آلود
از قبله، با قبيله ي روشنفكر...
بيهوده نيست، اين كه تو را مثل آفتاب
در هر دو سوي آب
انكار مي كنند
هم دشمنان ز بغض
هم دوستان ز بخل
هم فربهان دون كه افاضات چرب را
بر سفره ي فريب، تلنبار مي كنند
هم رهزنان دين كه اضافات غرب را
در خوابگاه تيره ي اوهام
نشخوار مي كنند...
جرم كمي نبود
از آسمان خراش خردسوز باختر
در پيش چشم اين همه ناباور حسود
رو بر كشيدن و دل بستن
بر تربت مدينه ي پيغمبر
بر وصله ي بهشت برين
در پاره هاي كفش علي
بر كهكشان شيري پنهان فاطمه
در خانه اي گلين
از جنس زينتي
زن را به شأن زينبي اش خواندن
مردان خشم و غفلت و شهوت را
در مكتب حسين نشاندن...
اي خفته در دمشق
آموزگار عشق
نام تو را رقيب، گر انكار مي كند
تاريخ تا ابد
مدهوش واژگان تو خواهد شد
يك روز، ناگزير
در اين قبيله هرچه كه قابيل است
مغلوب بازوان تو خواهد شد...
✍ افشین علا
🗓 ۲۹خرداد ١٤٠٠
✨🆔 @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺
🔺شعر تر بگو!🔺
شعرهاي تر بگو! جاي ادعا و حرف
از درازي سخن، هيچ كس نبسته طرف
"من چنين و من چنان، بهترم از اين و آن
از زمين و از زمان..." تا به كي شعار و حرف؟
مي رود به هاي و هو جوي در زمين فرو
ماندگار و ساكت اند رودخانه هاي ژرف
راضي ام به عمر كم چون كه صرف عشق شد
عمرتان دراز باد! گرچه شد به كينه، صرف
تا به كي پي مريد؟ روز و شب كه بشنويد:
"گفته هايتان درست! نكته هايتان شگرف!"
ظرف خواهش شما پر نمي شود چرا؟
كاسه ي سري بس است در لحد به جاي ظرف
شعرهاي تر شود حك به روي سنگ ها
از افاضه ها چه ماند؟ جاي پاي روي برف!
✍ افشین علا
🗓 خرداد ١٤٠٠
✨🆔 @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺
☘️ایّام ز دیدار شمایند مبارک☘️
نوروز بمانید که ایّام، شمایید
دیدار نوروزی با دکتر حسین الهی قمشهای
با آرزوی سلامتی و طول عمر استاد عزیز
افشین علا
فروردین ۱۴۰۲🌸
🌿 @afshinala 🌿
⚫️در سوگ استاد محمدجواد محبت⚫️
تمثال مهر
دلم پر گشاید به یاد محبت
که پیوست با حق، جواد محبت
امیران معنا نشستند هر سو
به سوگ امیر بلاد محبت
در اعماق ذهنم نه تنهاست شاعر
که تمثال مهر و نماد محبت
از این دار سنگین خوشا او که پر زد
سبکبار با توش و زاد محبت
طلوع رخش را غروبی نباشد
که آغاز شد بامداد محبت
به گرمی چو خورشید بخشید رونق
به بازار سرد و کساد محبت
شکوفاتر از گل، ز هم باز میشد
چه لبها ز لبخند شاد محبت
هنر، دانش آموز و دانش، مریدش
ادب، بندهی خانهزاد محبت
ز پیشانیاش بود پیدا که باشد
ز پاکان و نیکان، نژاد محبت
خدایا به ما هم بنوشان ز شهدی
کزآن ریختی در نهاد محبت
✍🏻افشین علا
اسفند ۱۴۰۱
✅کانال رسمی افشین علا✅
🔸 @afshinala 🔸
🔹پلکان خیس🔹
آن قدر حاضری که کسی از تو دور نیست
هرچند دیده، قابل درک حضور نیست
بر پلک های خستهی من پا نمی نهی
چون پلکان خیس، مجال عبور نیست
شد تکه تکه، آینهی جانم از گناه
اما کدام آینه مشتاق نور نیست؟
ای ترجمان صبر خداوند بر زمین
بازآ که جان مردم دنیا صبور نیست
رو کن تو ای عزیز به ما نیز، چون ثواب
گاهی به جز زیارت اهل قبور نیست
آمیخت حق به باطل و باطل به حق، بیا
ای منتقم! که چاره به غیر از ظهور نیست
✍🏻افشین علا
✨🆔 @afshinala ✨
🔺 کانال اشعار و یادداشتهای افشین علا🔺
🔸شعر من از زبان شما زیباست 🔸
🔹عسل بزرگی از تهران
🔹با سپاس از خانم فاطمه صداقت آموزگار دبستان تقوا
📚کانال رسمی #افشین_علا
@afshinala
▪️داغ همسایه▪️
همسایه در شبی سرد وقتی چنین بلرزد
بی اختیار زین غم ایران زمین بلرزد
بنیاد صبر و طاقت بر خاک چون فرو ریخت
در آسمان هفتم روح الامین بلرزد
بسیار سقف و دیوار بر کشتهگان شد آوار
باید که زیر این بار دیوار چین بلرزد
آناتولی سیه پوش قسطنطنیه مدهوش
زین داغ مانده بر دوش ترسم یقین بلرزد
تنها نه لرزه افتاد بر جان سوری و ترک
جا دارد از چنین داغ عرش برین بلرزد
دیگر مخواه یارب در امت محمد (ص)
خون بیش از این بریزد دل بیش از این بلرزد
چون دلقکان پاریس بر کشته های اسلام
خندیده اند ترسم ارکان دین بلرزد*
وقتی که خاک ما را می بلعد اینچنین سهل
بیهوده از چه انسان از حرص و کین بلرزد
✍ افشین علا
🗓 بهمن ۱۴۰۱
* اشاره به کاریکاتور تمسخرآميز نشریهی فرانسوی شارلی ابدو در خصوص زلزلهی اخیر
✨🆔 @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺
🔺قصيده ي غديريه🔺
خورشيد بر مسير سفر بست راه را
در دست خود گرفت سپس دست ماه را
بين سياه چاله ي تاريك و نور محض
مي خواست تا نشان بدهد راه و چاه را
تا شعله هاي فتنه نخيزد پس از غدير
بنشاند نزد بركه، هزاران گواه را
فرمود: "هر كه سرور و مولاي او منم
اينك علي است" داد نشان، پادشاه را
فرمود: "در شمايل اين مرد بنگريد
آئينه ي تمام نماي الاه را"
تاريخ گشت محو تماشاي هيبتش
برداشت گنبد فلك از سر كلاه را
ترسيم كرد صحنه ي پيوند آن دو دست
در پيش چشم خلق، مسير نگاه را
"اتممت نعمتي" پي "اكملت دينكم"
شد نازل و شناخت بشر، تكيه گاه را
تا تكيه بر سرير ولايت زند علي
اعزام كرد خيل ملائك، سپاه را
صد كهكشان به وصله ي پيراهنش، نهان
گيتي نديده بود چنين فر و جاه را
ميزان حق، علي شد و نهج البلاغه اش
آباد كرد خرمن خشك و تباه را
سامان گرفت بي سر و ساماني بشر
پيدا نمود پشت عدالت، پناه را
يابي چون او ميانه ي اصحاب مصطفي
با هم اگر شبيه كني كوه و كاه را
افسوس! خاك تيره ندانست قدر او
شرمنده كرد سرخي خونش پگاه را
گيرم ز كينه، فرق علي را توان شكافت
تاوان چه سان دهند چنين اشتباه را؟
گيرم به داغ فاطمه اش مي توان نشاند
بينند با چه رو نبي دادخواه را؟
گيرم ز كين، توان جگر مجتبي گداخت
تا حشر مي كشند به دوش، اين گناه را
گيرم كه راه آب توان بست بر حسين
سد مي كنند با چه، ره اشك و آه را؟
ذرات عالم است روايت گر غدير
بيني اگر ضمير جماد و گياه را
خورشيد روزم احمد و ماه شبم علي است
يارب مگير، از سرم اين مهر و ماه را
يا مرتضي! بگير به حق ولايتت
هنگام مرگ، دست من روسياه را
✍ افشین علا
🗓مرداد ١٤٠٠
🔸کانال اشعار و مطالب افشین علا🔸
🔸🆔 @afshinala 🔸
https://b2n.ir/w15351
🔺 حيف خوزستان...🔺
✍🏻 شعر: افشين علا
🎼 اجرا: محمدرضا يزدان پرست
✨🆔 @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و مطالب افشین علا🔺
🔺 پنج سال از فقدان ابدي راوي مهربان آيات و ابيات بانو مهديه ي الهي قمشه اي گذشت.
روحش شاد و نامش ماندگار باد.
🔺بی مادری بیماری سختی است!...🔺
آغاز شادی های من! آخر گمت کردم
تا آمدم نجوا کنم: مادر! گمت کردم
همسایه ام بودی فقط یک کوچه پایین تر
از آسمان، یک کوچه بالاتر گمت کردم
ای در مزامیرت اساطیر کهن، پنهان
چون نغمه داوود، تا محشر گمت کردم
بالانشین خاکی ام! درویش اشرافی!
ممکن-محال من! چه ناباور گمت کردم
بعد ازتو دنیا پیش چشمم کاغذی کاهی است
مضمون مشقم! آیه ی پرپر! گمت کردم
رحل اقامت بر رحیل افکنده ای افسوس
ای پاره ی قرآن پیغمبر! گمت کردم
یک روز پیدا کردمت در "با"ی بسم الله
یک شب میان سوره ی کوثر گمت کردم
آن شیوه ها را درسخن، در دلبری، در حسن
دیگر نمی داند کسی، دیگر گمت کردم
انگشت حسرت می گزم هرگوشه سرگردان
آخرکدامین سو چو انگشتر گمت کردم؟
بی مادری بیماری سختی است، اما من
بیزارم از بستر، که دربستر گمت کردم
عمری حکایت گفتی از ابیات مولانا
در بیت های مثنوی، آخر گمت کردم...
✍ افشین علا
🔸کانال اشعار و مطالب افشین علا🔸
🔸🆔 @afshinala 🔸
🔻🔻🔻
🔸️به مناسبت روز ملی ادبیات کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان ونوجوانان استان قم برگزار میشود.
🔸️ویژه برنامه:"آن خاطرات شیرین"
🔸️با حضور" افشین اعلا"
شاعر و نویسنده کودک و نوجوان
⏳زمان:۱۷ تیرماه ساعت ۱۱
🏠شرکت از طریق لینک:
http://qom.kpf.ir/adabi
🔸️شرکت برای عموم آزاد است .
#کانون_پرورش_فکری_کودکان_و_نوجوانان_استان_قم
#کانون_پرورش_فکری_کودکان_و_نوجوانان
#روز_ملی_ادبیات_کودک_و_نوجوان
#افشین_ اعلا
🔹و اما كانون🔹
بخش سوم
تابستان همان سال به اولين اردوي كشوري اعضاي مركز آفرينش هاي ادبي كانون دعوت شدم كه در اردوگاهي در دل جنگل هاي زيباي گرگان برگزار شد. اردويي ده روزه كه لحظه لحظه ي آن براي من نوجوان مثل رويايي شيرين بود. وقتي كه ماشين كانون مازندران به دنبالم آمد و همراه شهيد يوسفي اولين مربي كانون شهرمان به گرگان مي رفتيم، به طرز غريبي خوشحال بودم. اما ده روز بعد كه شهيد يوسفي با همان ماشين دنبالم آمد كه به نور برگرديم، تمام راه را اشك ريختم! بس كه در آن ده روز با دوستان شاعر هم سن و سالم كه از سراسر كشور آمده بودند، انس گرفته بودم. همين طور با مسئولان و مربيان ميزبان، و بعضي چهره هاي مطرح شعر كودك و نوجوان كه قبلا فقط شعرهايشان را خوانده بودم و هيچ وقت تصورش را هم نمي كردم روزي از نزديك ببينم شان! فكر مي كنم در آن اردو غير از آقاي ملكي، آقايان جعفر ابراهيمي، اسدالله شعباني و زنده ياد عليرضا آقابالايي هم با ما بودند. بقيه را يادم نيست. شاعران هم سن و سال خودم هم از شهرهاي مختلف كشور آمده بودند. نوجوان هايي كه اغلب شان، بعدها از شاعران و نويسندگان مطرح روزگار شدند.
قبل از آن اردو، هرگز سابقه نداشت كه ده روز از خانه دور باشم. اما در آن ده روز نه تنها احساس غربت نكردم، كه دوست داشتم آن روزها و شبهاي خوش گعده با دوستان شاعرم هرگز به پايان نرسد. ما بچه هايي بوديم كه قبلا فقط اسم ها و شعرهايمان را شنيده و خوانده بوديم. اما وقتي به هم رسيديم، احساس مي كرديم سال هاست همديگر را مي شناسيم! چون حرف ها، دغدغه ها و دل مشغولي هاي مشتركي داشتيم و با اشتياق به آن سفر آمده بوديم. كلاس ها برايمان بي نهايت آموزنده و لذت بخش بود. از ديدار و مصاحبت مربي ها سير نمي شديم. كنجكاوي ها و پرسش هايمان تمامي نداشت. شبها آن قدر حرف براي گفتن به همديگر داشتيم كه آقاي "وحيد طوفاني" مدير وقت مركز آفرينش هاي ادبي، مجبور مي شد بارها تذكر بدهد نخنديم، پچ پچ نكنيم و زودتر بخوابيم تا صبح موقع نماز سرحال از خواب بيدار شويم. اما مگر مي شد آن همه نوجوان شاعر و نويسنده و كتاب خوان را كه با يك دنيا شور و انگيزه دور هم جمع شده بودند، ساكت نگه داشت! گاه حتي نيمه هاي شب يواشكي از خوابگاه بيرون مي رفتيم و در دل جنگل زير نور چراغ برق مي نشستيم و حرف مي زديم، شعر مي خوانديم، كارهاي همديگر را نقد مي كرديم، ترانه مي خوانديم، جوك مي گفتيم و از ته دل مي خنديديم. البته گاهي هم با مرور خاطره ها و دلبستگي هاي مشترك آن نسل و آن روزگار، پا به پاي هم اشك مي ريختيم! نسل عجيبي بود نسل ما شاعران نوجوان دهه ي شصت...
ادامه دارد
🔸کانال اشعار و مطالب افشین علا🔸
🔸🆔 @afshinala 🔸
https://b2n.ir/q28238
🔺هوای زهد 🔺
بشر به فکر عمر است، فنا نمی گذارد
از او به جز خیالی به جا نمی گذارد
مراقب است صیاد که وقت صید کردن
فقط سکوت باشد، صدا نمی گذارد
چه حرص ها که دارند برای قدرت، اما
قَدَر نمی پذیرد، قضا نمی گذارد
بلای جان مردم شدند و دوست دارند
که در امان بمانند، بلا نمی گذارد
چه بی شمار کس ها، غریبه با هوس ها
هوای زهد دارند، هوا نمی گذارد
چه نکته ها شد از بر، خطيب تا به مصدر
درست گوید اما خطا نمی گذارد
چه تیرها که بدخواه نشانه رفت و یک آه
گرفت راه او چون دعا نمی گذارد
ستمگران عالم چقدر دوست دارند
عزیز خلق باشند، خدا نمی گذارد!
✍ افشین علا
✨🆔 @afshinala ✨
🔺کانال اشعار و یادداشتهای افشین علا🔺
🔸ای خفته در توس 🔸
یا ضامن آه و آهو مضمون ناب غزل ها
شور تو آهنگ اشعار مضراب ضرب المثل ها
صیاد وقتی تو باشی از دام رستن نشاید
مدهوش فهمت مفاهیم، صیدت غزال غزل ها
پابوست ای خفته در توس مهریه ی نوعروسان
دیدارت ای جان شیرین آغاز ماه عسل ها
با آرزوهای بسیار سوی تو آرند زوار
بسیار پیران که بر دوش بس کودکان در بغل ها
گیرند تا مشهدت را یک بار دیگر در آغوش
در بستر مرگ خواهند، افتد به تأخیر اجل ها
تنها تو شاهی در این ملک دلهای ما پایتختت
سلطان، تویی گرچه تاریخ بسیار بیند بدل ها
عهدی که بستیم با تو زان صبحدم در نشابور
باقی است تا صبح محشر عهدی مصون از خلل ها
با ما مدارا کن ای شاه وقتی می آییم، از راه
تنها به آمال بنگر! شرمنده ایم از عمل ها
✍🏻افشین علا
✳️کانال اشعار و یادداشت های افشین علا✳️
@afshinala
🇮🇷ایران من بخند🇮🇷
ایران زخم دیده ی غمگین، کمی بخند
دف می زنم برای تو، با من دمی بخند
زانوی غم گرفته در آغوش تا به کی؟
یک دم بدون هیچ ملال و غمی بخند
تا چشم دشمن تو شود کور، شاد باش
بگذار تا نگاه کند عالمی، بخند
ای سرو باستانی من، کم نمی شود
چیزی ز ریشه ات که ز بن محکمی، بخند
با بته جقه های لباست چو دختران
چرخی بزن، به نغمه ی زیر و بمی بخند
دنیا اگر به قصد تو برخاست، غم مخور
ایران من! تو کشور جام جمی، بخند
اوج و نشیب های فراوان چو دیده ای
از پیچ و خم نترس، به پیچ و خمی بخند
هر شادمانی و طربی ابتذال نیست
مهد بنان و پایور و خرمی، بخند
تا چند انتظار گشایش؟ بلند شو
تا کی به یاد حادثه و ماتمی؟ بخند
خواهی که انتقام بگیری ز غم؟ برقص
خواهی به زخم خویش نهی مرهمی؟ بخند
دیدی اگرچه داغ جوانان بی شمار
چون غرق عشرتند شهیدان، همی بخند
پیراهن سه رنگ برای تو دوختیم
با نقش خوش نگار چنین پرچمی بخند…
✍🏻افشین علا
✨🆔 @afshinala ✨
🔺 کانال اشعار و یادداشتهای افشین علا