ارتباط با ادمین کانال: @omidhosseini80
تاریخ پریشانی ایرانیان، ۳
(دوره پهلوی اول)
حرف جمیع ارباب ترقی این است که احکام دین ما همان اصول ترقی است. آنچه در قانون، منافی رای علما است، این است که با وجود قانون در یک شهر، پنجاه محکمه نخواهد شد. امروز اصلاح مملکت به اجرای قانون است. تا ما صاحب قانون نباشیم و تا در مملکت ما قانون اجرا نشود، ظلم و تعدی برداشته نمیشود. استبداد، ملت را جاهل، کور، ترسو، جبان، ضعیف، منکوب، ذلیل، خوار و بیغیرت میکند.
ایرانی باید ظاهراً و باطنا، جسما و روحا فرنگیمآب شود و بس. راههای پیش روی ایران، یکی استبداد منور، مثل پطر کبیر و میکادوی ژاپن است و یا استبداد سنتی و یا مشروطه که مشروطه امکانپذیر نیست و شق اول اولویت دارد. ما میخواهیم ایران را اروپایی نماییم. ما میخواهیم سیل تمدن جدید را به طرف ایران جریان دهیم. یک نفر مصلح، یک دماغ منور و فکر باز لازم است که هر روز صبح به زور درب منزل ما را جاروب کند، چراغ کوچههای ما را به زور روشن کند، وضع لباس ما را به زور یکنواخت نماید. معارف ما را به زور اصلاح کند. چرخ ادارات را به زور به راه بیندازد. مداخلات روحانیان را در امور سیاسی و سیاسیون را در امور روحانی به زور جلوگیری نماید. فقط یک دیکتاتور مصلح نیاز است که به زور، سعادت و ترقی را بر ما تحمیل کند.
شما مشروطهطلب بودید، آزادیخواه بودید، بنده خودم شما را در این مملکت دیدم که بالای منبر میرفتید و مردم را دعوت به آزادی میکردید. حال عقیده شما این است که یک کسی در مملکت باشد که هم شاه باشد هم رییسالوزرا هم حاکم؟ اگر اینطور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است. پس چرا خون شهدا راه آزادی را بیخودی ریختید؟ چرا مردم را به کشتن دادید؟ ما قانون اساسی داریم. مشروطه داریم.
در ایران اینگونه مشروطه غلط است و پیشرفت نخواهد کرد. آنچه من تصور میکنم این است که ایران را با دیکتاتور باید نجات داد. به مشت مدتی بیدار کرد. به زور صاحب معارف کرد. به زور راه ساخت. به زور گردن شکسته و گردن کلفتها را در سر جادهها مجبور به شکستن سنگ کرد و راهها را تسطیح کرد.
من دیکتاتور واحد را غلط میدانم. پس چه میخواهم؟ تشکیل یک الیت را میخواهم. اقلا صد نفر با اراده، با عزم، باهمت جمع شوند و به چماق، با شلاق، دست به دست هم داده، ترحم را دور گذاشته، دوای قطعی به درد ایران بکنند. این آخرین چاره است.
در محیطی که در صد نفر آن، به زحمت یک نفر سواد فارسی دارد چگونه میتوان تکیه به اکثریت و حکومت پارلمانی نمود. تنها راه رهایی ایران، حاکمیت اراده مقتدر است که اختلافات امروز را با «حکم میکنم» از میان بردارد. زیرا ملت ایران با میل و رضای خود آدم نخواهد شد، بلکه باید سعادت را بر او تحمیل کرد.
ایرانیان، مالک اشتری پیدا کردهاند، خدا تایید کند. ما دین نبی خواهیم، جمهوری نمیخواهیم. ما مردم قرآنیم، جمهوری نمیخواهیم. همیشه دو اصل را سر سلسله مکنونات و عقاید خود قرار دادهام: اجرای عملی احکام شرع مبین اسلام و تهیه رفاه عموم. ما اکنون در برابر نواقص گذشته قرار گرفته و باید این خمود گذشته را جبران نماییم.
ایشان خدماتی به این مملکت کردهاند بر احدی پوشیده نیست. اگر کسی میخواست مسافرت کند، اطمینان نداشت، امنیت نداشت. بحمدالله از برکت وجود ایشان خیالمان راحت شده و میخواهیم یک کارهای اساسی بکنیم.
کار به جایی کشیده که شاه، طالب ایمان به خودش است و کلمه «خدا، شاه، میهن » شاهد مدعا. همه روزه دور مدرسه فیضیه را گرفته و نمیگذاشتند یک نفر عمامه به سر بیرون آید. ما دین را عبارت از آیین زندگی مطابق دانش و خرد میدانیم که جهانیان را در زندگی رستگار گرداند. دین آن است که ایرانیان بدانند که سرزمینی که خدا به آنان داده، چگونه آباد گردانند و از آن سود جویند.
منشأ سیاست ما دیانت است. ما با تمام دنیا دوستیم مادامی که متعرض ما نشدهاند. علما و دانشمندان و طلاب و عموم عمائم، بیقدر و احترام شده بودند. باید ایرانیها خود را با خارجیها یکسان بدانند. کلاه مرا برداشت و گفت: این چطور است؟ گفتم از آفتاب و باران حفظ میکند اما آن کلاه پهلوی که داشتیم، اسمش بهتر بود. گفتند: آخر من میخواهم همرنگ اروپاییها شویم که ما را مسخره نکنند. در دلم گفتم زیر کلاه است که مسخره میکنند و تقلیدهای بیحکمت. کلاه اجنبی ملیت را از بین برد و برداشتن چادر، عفت را.
شخص شاه نتایج انتخابات و ترکیب هر مجلسی را تعیین میکرد. در تمام این مدت یک لایحه از لوایح دولت از مجلس رد نشد. هیچکس اختیار نداشت. تمام امور میبایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش میرود رفتار کنند. اکثریت مردم از شاه متنفرند و از هرگونه تغییری استقبال میکنند. ترس بر مردم مستولی شده بود. هیچکس نمیدانست به چه کسی اعتماد کند و کسی جرات مخالفت یا انتقاد نداشت. این مردم حتی گسترش جنگ در ایران را به بقای رژیم ترجیح خواهند داد.
@ahestan_ir
تاریخ پریشانی ایرانیان
اگر تاریخ معاصر ایران و بحثها، گفتگوها و مجادلات ایرانیها را مخصوصا در دوران قبل و بعد از مشروطه مرور کنیم، گاه به نقاطی میرسیم که شبیه داستانهای امروز ماست. جالب اینکه بحثهای امروز ما درباره مسایل مختلف جامعه هم گاه شبیه دعواهای صد سال پیش است. بحث و اختلاف بر سر آزادی، مجلس، قانون، اختیار، حق و حقوق انسانها، زنان و ...
وقتی نخستین جرقههای اندیشههای مدرن در جامعه سنتی ایران زده شد، بحران تجدد به جان ایرانیها افتاد. تجدد زلزلهای بود بر ساختار و ساختمان فرسوده سنتی و استبدادی حاکم بر ایران، با همه تبعات مثبت و منفیاش. مخالفان تجدد، نابودی سنت و دشمنی با دین و مذهب را از تبعات تجدد میدانستند اما حاضر بودند همان پوسته ظاهری دین و مذهب و سنت را بر پیکر استبداد ببینند و آنرا تحمل کنند. تجددگرایان هم دنیای تازه و متفاوتی را میدیدند که کیلومترها از جامعه خودشان فاصله داشت. دنیایی که در آن رای و نظر پادشاه، جای خود را به مفهوم تازهای به نام قانون میداد. و دنیایی که مفاهیم تازهای مثل آزادی و برابری و حقوق انسان در برابر اقتدار شاه و پادشاه و سایه خدا و نمایندگان خدا بر روی زمین مطرح میشدند.
اگرچه نمیتوان با یک تقسیمبندی ساده، کل جریانات فکری دیروز و امروز ایران را بررسی کرد اما به طور کلی از آن روزگار تاکنون دو جریان عمده رودرروی هم قرار گرفتهاند که حرف همدیگر را نمیفهمند و یا اساسا قرار نیست که بفهمند. چون دو جهان و دو زیستجهان متفاوت دارند. گفتوگویی در کار نیست، مقابله است و مجادله و برد با کسی است که قدرت اقناع بیشتر و یا در نهایت قدرت بازوی بیشتری دارد. البته از همان ابتدا، افرادی هم تلاش میکردند که دو سر ماجرا را تا حدودی به هم نزدیک کنند. در هر دو جریان کسانی میخواستند با آیات و روایات، اثبات کنند که آزادی و قانون و مجلس و همه این شعارها و نهادهای جدید، ریشه در خود اسلام دارند و اصلا دنیای غرب هم همه اینها را از مبانی ما گرفته است!
اما ماجرا آنقدرها که فکر میکردند ساده نبود. چون اولا میان خود مراجع و روحانیون بر سر مشروع یا نامشروع بودن تجدد و مشروطه و قانون و ... اختلافنظر وجود داشت و گاه به تکفیر یکدیگر میرسیدند. ثانیا مبانی تجدد با مبانی فکری دوران قدیم متفاوت بود و بر مدار انسان و حق و اختیار انسان میچرخید. ثالثا مخالفان قدرتمندی در هر دو طیف مذکور حضور داشتند که در برابر این گروه میانجیگر میایستادند. آن گروه میانه (چه سرگردان میان سنت و تجدد و چه دلدادهی هردو) همچنان برای پیوند سنت و تجدد تلاش میکنند اما شکی نیست که در گذر زمان و در بستر حوادث اجتماعی، شکافهای فکری و عقیدتی جامعه ایرانی بیشتر و بیشتر شده و به جایی رسیده که تقریبا در همه مسایل ریز و درشت، اختلافات جدی و عمیقی داریم که بسیاری از آن اختلافات، ریشه تاریخی دارند.
البته این فقط یک تقسیمبندی ساده و یک توصیف کلی از بحرانهای تاریخی و شکافهای اجتماعی جامعه ماست. قطعا جریانشناسی و جامعهشناسی و بررسی شکافهای اجتماعی ایرانزمین پیچیدهتر از این حرفها است. اما اگر از این زاویه به وضعیت گذشته و حال جامعه خود نگاه کنیم، راز بسیاری از بحرانهای اجتماعی را متوجه میشویم. طبقات و صنوف و جریانها و آدمهایی را میبینیم که دغدغه و ذهنیت و نیازها و سوالات و توقعات و سبک زندگی خاص خودشان را دارند. تغییرات فرهنگی و اجتماعی هم به سمتی رفته که نشان میدهد برد همیشه با زور و اجبار و قدرت سیاسی نیست.
🔹همه اینها مقدمه بود برای مطالب بعدی کانال. جملات و نقلقولهایی از شخصیتهای مختلف و بریدههایی از کتابهای خاطرات را کنار هم و پشتسرهم آوردهام، بدون اشاره به نام گویندگان و نویسندگان. چون فعلا مهم نیست که گوینده آن جملات چه کسی یا چه کسانی هستند. هدف اشاره به عقاید و اظهارات متضاد و متناقضی است که در گذر زمان و تاریخ، روح و روان انسان ایرانی را بمباران کردهاند. در این مسیر تاریخی، از توجیه شرعی استبداد و شاهان قاجار به توجیه شرعی مجلس و مشروطه میرسیم. دوباره برمیگردیم به توجیه استبداد در شکل تازه و باز به محکومیت آن و باز تکرار و تکرار و تکرار...
ایران و ایرانی همه این داستانها را پشت سر گذاشته و گاه به جای اول خود برگشته و باز همان مسیر رفته را دوباره پیموده است. ظاهراً پریشانی و پریشانحالی ما ایرانیان، تمام شدنی نیست و حالا حالاها ادامه دارد.
@ahestan_ir
در کشورهای کمونیستی، تفتیش عقاید و بازرسی شهروندان، از فعالیتهای اساسی و مداوم رژیم محسوب میشود. برای اینکه نقاش اجازه عرضه کردن نقاشیهایش را کسب کند، برای اینکه کسی بتواند ویزا بگیرد تا تعطیلات را در کنار دریا بگذراند، برای اینکه بازیکن فوتبال در تیم ملی پذیرفته شود، نخست باید انواع گزارشها و گواهیهای جورواجور (از دربان، از همکاران، از پلیس، از حوزه حزب، از کمیته کارخانه) راجع به او جمعآوری گردد. سپس این گزارشها و اطلاعات جمعآوری شده، سبک و سنگین و خلاصه میشود.
آنچه در این اوراق مطرح است، مطلقا با استعداد نقاشی شهروند یا مهارت او در بازی فوتبال ارتباطی ندارد، همچنین این مطلب که ممکن است سلامتی کسی بستگی به کنار دریا رفتن او داشته باشد مورد توجه قرار نمیگیرد. در این اوراق تنها یک چیز مطرح است که نیمرخ سیاسی شهروند نام دارد. (صحبتهایی که میکند، آنچه میاندیشد، آنچه رفتار میکند، شرکت او در تظاهرات و جلسهها یا حضور در رژه اول ماه مه) با توجه به اینکه همه چیز (زندگی روزانه، ترفیع رتبه و تعطیلات) به چگونگی توصیف اخلاق و رفتار شهروند بستگی دارد، همه مجبورند (برای بازی فوتبال در تیم ملی، برگزاری یک نمایشگاه یا گذراندن تعطیلات در کنار دریا) تا حدی که خوب توصیف شوند، با مراجع رسمی کنار بیایند.
بار هستی (سبکی تحملناپذیر هستی )
میلان کوندرا
@ahestan_ir
🔹صبح کنفرانس بود. نخست وزیر، وزیر علوم و وزیر آموزش و پرورش گزارشاتی عرض کردند. بعد دکتر محمد باهری معاون من که حسب الامر مبارک ملوکانه دانشگاهها را بازرسی میکند، خلاصهای از نتیجه بازرسی خود عرض کرد که یک ساعت تمام طول کشید و همه را تحتتأثیر قرار داد. شاهنشاه هم فوقالعاده توجه فرمودند. خوشحال شدند که دستگاه خودشان یک همچو مطالعات عمیقی و صحیحی میتواند بکند. گزارش باهری سه هزار صفحه است.
از نکات مهمی که به عرض رساند وضعیت دانشجویی بود. با آن که از همه تسهیلات و بورسها استفاده میکنند، دل به کشور ندارند. برای چه؟ واقعا سؤال مهمی است. به عقیده من چون در هیچ چیز کشور، چه در محیط دانشگاه و چه در محیط خانواده و کشور احساس مشارکت نمیکنند. درست است که بعضی از آنها تحتتأثیر عوامل خارجی ممکن است باشند و عدهای را هم دنبال خودشان بکشانند، ولی این بیتفاوتی عمومی فقط معلول این عامل نمیتواند باشد. همه مردم که منحرف نمیتوانند باشند. اگر ما بتوانیم بر همین یک عیب غلبه بکنیم، دیگر در این نقطه دنیا هیچ قدرتی به پایه ما نخواهد رسید. شاهنشاه مطالب روشن و صریح و بسیار عالی و پرمغز بیان داشتند. ولی افسوس و هزار افسوس که دولت غافل است.
(خاطرات علم، جلد سه، صفحه ۱۳۵)
🔹شاه از شلوغ بودن دانشگاهها بسیار ناراحت بودند. فرمودند قطعا دستور مسکو رسیده که همه دانشگاهها ناراحت شدهاند به استثناء دانشگاه پهلوی شیراز. سایر دانشگاههای تبریز، مشهد، اصفهان، اهواز، آریامهر تهران و دانشگاه ملی و پلی تکنیک و دانشگاه تهران تمام کم و بیش ناراحت است.
عرض کردم مسلما یک تحریک خارجی است ولی یک نکته را هم نباید از نظر دور داشت که اگر زمینه آماده نباشد، خارجی کاری نمیتواند بکند. عمده این است که من مطمئن هستم گفت و شنود بین دستگاههای اداری دانشگاهها و دانشجویان نیست و این امر در تمام شئون ما صادق است. یعنی مثل این است که دستگاه حاکمه (ما) دستگاه حاکمه یک کشور غالب نسبت به مردم مغلوب بیچاره است و این خیلی حیف است. با این همه کوشش و تلاش خستگیناپذیر شبانهروز شاهنشاه و این نتایج بزرگ و درخشان که حاصل شده است، مردم کارها را از خود نمیدانند. این یعنی چه؟ فرمودند درست میگویی. من هم این مطلب را احساس میکنم و باید فکری برای آن کرد.
(خاطرات علم جلد سه صفحه ۲۷۳)
@ahestan_ir
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون میکند با ما نهانی میکند
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می کند
۲۷ شهریور سالروز درگذشت #شهریار
@ahestan_ir
و زندگانی و مرگ آمدند و گفته نشد
کز این دو، حادثهی اولی کدامین بود
#حسین_منزوی
@ahestan_ir
در مزارآباد شهر بیتپش
وای جغدی هم نمیآید به گوش
دردمندان بیخروش و بیفغان
خشمناکان بیفغان و بیخروش
اخوان ثالث
شهرام ناظری، آلبوم سفر عسرت.
شعر پایانی این قطعه از احمد شاملو
@ahestan_ir
مرغ تصویر
دو چندان جور، جان چندان کشید از عمر دلگیرم
که از عِقدِ چهل نگذشته، چون هشتادیان پیرم
روان تنها و دشمنکام، و بر دوشم قلم چون دار
مگر با عیسیِ مریم غلط کردهست تقدیرم؟
چو عیسی لاجرم - تجرید را - در ترک آسایش
به نُه گنبد رسید و هفت اختر، چار تکبیرم
ز حسرت یا جنون، بر خود نهم تهمت که: آزادم
به قدِ قامتی صیاد بگشاید چو زنجیرم
ز خاکم برگرفت و میدهد بر بادِ ناکامی
مگر طفل است، یا دیوانه، این تقدیرِ بیپیرم؟
نه پروازی، نه آب و دانهای، نه شوقِ آوازی
به دام زندگی امّید گویی مرغِ تصویرم
#اخوان_ثالث
@ahestan_ir
پیام تسلیت جالب و قابلتامل جمعی از هنرمندان و اهالی فرهنگ، در پی درگذشت #اخوان_ثالث
@ahestan_ir
یکی از اسباب انحطاط مجلس، ورود ... بود در او و اگر یک مرتبهی دیگر، مجلس و مشروطیت در این مملکت پیدا شد، حتما باید مراقب باشند جنس ... را در مجلس راه ندهند، اگرچه به عنوان وکالت هم باشد والسلام.
تاریخ انحطاط مجلس، صفحه ۳۱۵
مجدالاسلام کرمانی
@ahestan_ir
🔻یک روز، نوبت یکی از ما...
و زمانی شده است که به غیر از انسان، هیچچیز ارزان نیست!
که واکسن گران بود، آره؟ واکسن گران نبود، جان مردم ارزان بود. یک روز با توهم دشمن، یک روز با توهم تولید، یک روز با توهم فلان، با ما بازی کردید.
علی سلیمانی، امروز بر اثر کرونا درگذشت.
@ahestan_ir
شما ای گروهی که به آدمهای خوب مشهوريد و عالمان دين خوانده میشويد، به خاطر خداست که در نزد مردم هيبت داريد و بزرگان و ضعفا از شما حساب میبرند. مردم به نام دين از شما حساب میبرند و احترام میگذارند و شما را بر خودشان ترجيح میدهند؛ در حالی که هيچ فضيلتی بر آنها نداريد و هيچ خدمتی به اين مردم نکردهايد و مردم، مفت و رایگان برای شما احترام قائلاند و شفاعت شما را میپذيرند. شما به نام دين است که اعتبار و نفوذ کلمه داريد. در خيابانها مثل شاهان راه میروید و با هيبت و کبکبه رفتار میکنيد. به راستی چگونه به اين احترام و اعتبار اجتماعی رسيدهايد؟ فقط به اين علت که مردم از شما توقع دارند که به حق خدا قيام کنيد. اما شما در اغلب موارد از انجام وظيفه و احقاق حق الهی کوتاهی کردهايد و حق رهبران الهی را کوچک شمردهايد.
حق مستضعفان و طبقات محروم جامعه را تضييع کردهايد. شما نسبت به حق ضعفا و محرومين کوتاه آمدید. اين حقوق را ناديده گرفتید و سکوت کرديد اما هر چيز که فکر میکرديد حق خودتان است مطالبه کرديد. هرجا حق ضعفا و مستضعفين بود کوتاه آمديد و گفتيد انشاءالله خدا در آخرت جبران میکند اما هر جا منافع خودتان بود آن را به شدت مطالبه کرديد و محکم ايستاديد. شما نه مالی در راه خدا بذل کرديد و نه جانتان را در راه ارزشها و عدالت به خطر انداختيد و نه حاضر شديد با قوم و خويشها و دوستانتان به خاطر خدا و اجرای عدالت و اسلام درگير بشويد. با همهی اين کوتاهیها از خدا بهشت را هم میخواهيد؟ پس از همهی اين عافيتطلبیها و دنياپرستیها منتظريد که در بهشت همسايهی پيامبران او باشيد؟! در حالی که من میترسم خداوند در همين روزها از شما انتقام بگيرد.
خداوند از شما انتقام خواهد گرفت. مقام شما از کرامات خداست، دستاورد خودتان نيست. شما مردان الهی و مجاهدان و عدالتخواهان را اکرام و احترام نمیکنيد و تکليفشناسان را قدر نمیدهيد. حال آنکه به نام خدا در ميان مردم محترميد. میبينيد که پيمانهای خدا در اين جامعه نقض میشود و آرام نشستهايد و فرياد نمیزنيد اما همين که به يکي از ميثاقهای پدرانتان بیحرمتی شود داد و بيداد به راه میاندازيد. ميثاق خدا و پيامبر خدا زير پا گذاشته شده، شما آراميد، سکوت کرده و آن را توجيه میکنيد. حال ميثاق پيامبر در اين جامعه تحقير شده است؛ ضعفا و زمينگيران، نابینایان و ناشنوایان و فقرا و بيچارهها در سرزمینهای اسلامی بر روی زمين رها شدهاند و بیپناهند و کسی به اينها رحم نمیکند.
شما به اين وظيفه دينی و الهیتان عمل نمیکنيد و کسی مثل من هم که ميخواهد عمل کند، کمکش نمیکنيد. ميثاق خدا اين است که بيچارهها و زمينگيرها نبايد در شهرها گرسنه بمانند و کسی به دادشان نرسد. اين ميثاق خداست و شما خيانت کردهايد. شما مدام به دنبال ماستمالی کردن و مسامحه؛ يعني سازش با حاکميت هستيد تا خودتان امنيت داشته باشيد، ولی امنيت و حقوق مردم برايتان مهم نيست. فقط امنيت و منافع خودتان برايتان مهم است. همه اينها محرّمات الهی بود که میبايست ترک میکرديد و نکرديد.
🔹متن بالا، بخشهایی از خطبهی امام حسین(ع) در برابر علمای اسلام و صحابی معروف پیامبر(ص) در سرزمین منا است ( سه سال قبل از واقعه عاشورا ) ترجمهی آزاد آقای رحیمپور ازغدی
@ahestan_ir
دشمنان امینالدوله عبارت بودند از: تمام اجزای دربار چراکه هیچکدام از او راضی نبودند و تمام آقایان علمای طهران و سایر بلاد ایران، چراکه جلوی تصرفات آنها را مطلقا مسدود کرده بود و نمیگذاشت کمافیالسابق در کلیه امور مملکت مداخله نمایند.
حالت حکام بلاد هم معلوم است که همیشه تابع مرکز و پیرو شخص اول هستند و چون بنای صدراعظم را بر بیاعتنایی به علما دانستند، آنها هم نسبت به علمای بلاد کمال توهین را وارد آوردند. چنانکه خود بنده در آن تاریخ در اصفهان بودم و وضع اصفهان از زمان صفویه به این طرف، همیشه این طور بوده که علمای محترم شهر در تمام امور، آزادانه و مقتدرانه مداخله نمایند. حاکم هم هرکس باشد، مجبور از اطاعت آنهاست. طلاب هم قوه اجراییه علما هستند.
ولی در زمان صدارت امینالدوله، حکومت اصفهان یا برحسب میل باطنی امینالدوله و یا واقعا مطابق تعلیمات، جلو آقایان علما را به کلی بست و برای تنبیه آنها، چند نفر از طلاب متشخص را نفی بلد نمود. از جمله درباره خود بنده که در آن تاریخ، خواجهتاشان و رییس طلاب مدرسه صدر بودم، حکم اخراجم از اصفهان صادر شد ولی بنده شیخالعراقین مرحوم را به شفاعت برانگیختم و به شرط سپردن التزام که ابدا به کاری مداخله ننمایم و فقط به تحصیل بپردازم، از جرگه اخراجیها خارج شدم.
گذشته از اینها، جهتی دیگر هم برای عداوت آقایان علما با امینالدوله پیدا شد که کافهی علما و طلاب بر ضد او برخاستند و آن این است که امینالدوله که مردی دانشمند بود، میدانست که ترقی مملکت بدون توسعه معارف، امری محال است. پس اولین اقدام او در توسعه معارف بود و شروع کرد به تأسیس مکاتب و مدارس به اسلوب جدید و خودش مدرسهای به اسم مدرسه رشدیه دایر نمود.
تاریخ انحطاط مجلس
مجدالاسلام کرمانی
@ahestan_ir
شهریار سخن
آواز: محمدرضا #شجریان
تار: محمدرضا #لطفی
آواز: #شهریار
با حضور هوشنگ #ابتهاج
اجرای خصوصی در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۵۵ - شور
اگر چه رند و خراب و گدای خانه به دوشم
گدایی در جانان به سلطنت نفروشم
در ابتدا دکلمهی شعری از شهریار توسط شجریان را میشنویم، سپس شهریار با تار لطفی چند بیتی به ترکی میخواند و در انتها شجریان با تار لطفی همان شعر ابتدایی را میخواند.
به نظر میرسد که این نسخه کامل نیست و اجرا باید از این بیشتر باشد. اگر نسخهی کامل این اجرا را در اختیار دارید لطفا با ما به اشتراک بگذارید.
سپاس فراوان از فواد سمیعی و استودیو المپیک بابت پالایش این اثر
سپاس فراوان از مهدی فتحی جهت طراحی کاور
ماجرای کامل این اجرا را در سایت بخوانید
دانلود و پخش آنلاین از سایت خصوصی:
Khosousi.com/?p=19139
🔗 Site • Instagram • Youtube • Twitter
کانال موسیقی #خصوصی
🎶 @Khosousi 🎶
تاریخ پریشانی ایرانیان، ۲
(دوره قاجار)
سرباز و قشون در ایران جز لفظ، هیچ معنی ندارد. در ایران پستترین شغلها که موجب پستی و سرزنش است، معلم بودن است. ایرانیان اشتیاق وافری دارند که صنایع چاپ در کشورشان پدید آید و به فواید و ضرورت آن کاملا پی بردهاند. شهرهای بزرگ، لااقل دو سوم ساکنان خویش را از دست دادند. در تهران در هر محله اقلا ده نفر دارای یک لقب هستند. در طهران که حکومتها حراج است، هرکس بیشتر به شاه و وزیر و عمله خلوت و واسطه کار و حرم شاه پول بدهد، حکومت به او داده میشود.
مجتهدین و سلاطین هردو، یک منصب را دارند که همان منصب امامت است که به طریق نیابت از امام منتقل به ایشان گردیده. سلطنت ما به نیابت از مجتهدین عهد است. در حصول موانع ظهور و عدم امکان قیام علما، اذن دادیم به پادشاه این زمان و یگانه دوران که معترف است به اطاعت و سالک است در دفع دشمنان به طریق شریعت ما، فتحعلیشاه حفظه الله مما یخافه و یخشاه.
پادشاه اتباع خود را غلامی بیش ندانسته. از آنجایی که ایرانیان عدالت را چیزی جز اراده پادشاه نمیپندارند، سر از اطاعت او نپیچند و هرگز بدین خیال که ممکن است خود را از شر او خلاص کرد، نمیافتند. امیر نظام، ما تمام امور ایران را به دست شما سپردیم. در عهد امیر چنان نظمی به کار بود که گرگان را از گوسفندان هراس بود و تمام رعایا به بودن امیر راضی بودند.
امام جمعه سواد ندارد لیکن خیلی مسموعالقول و پناه اشرار است. اگر جمعی از مردم، آزادی میخواهند و موقع را مناسب دیدهاند، این گناه من نیست. این عدالتخانه که میخواهیم نخست زیانش به خود ماست، چه اگر مردم آسوده شوند و ستم نبینند، دیگر از ما بینیاز گردند و درهای خانه ما بسته شود. حکومت ایران نه به قانون اسلام شبیه است نه به قاعده ملل و دول دیگر. کدام احمق گفته است که ما باید برویم همه رسومات و عادات خارجه را اخذ نماییم؟ جمیع تنظیمات را در نهایت سهولت در خود اسلام استخراج مینماییم. میتوان گفت سایر دول، قانون اعظم خود را از اصول اسلام اخذ کردهاند. مصنف نمیخواهد که مردم آتاایست بشوند و دین و ایمان نداشته باشند. بلکه دین اسلام بنا بر تقاضای عصر و اوضاع زمانه بر پراتستانتیزم محتاج است. راه آهن واجب است اما تغییر الفبا واجبتر از آن است.
ملایان نیز از هر چیز تازهای میرمیدندی. فریاد مقدسین بلند شد که آخرالزمان نزدیک شده است که جماعتی بابی و لامذهب میخواهند الفبای ما را تغییر دهند، قرآن را از دست اطفال ما بگیرند و کتاب به آنها یاد بدهند. ایران وطن من است. اعتبارات من در این مملکت است. خدمت من به اسلام در این محل است. باید در ترقی ایران و نجات آن جاهد باشیم. چگونه میتوانم بر ضد ملت خود شهادت بدهم و گناه جنگی را که روسها آغاز کردند به گردن مردم تبریز بیندازم. از رشت تلفن کردهاند، یا مشروطیت را بدهید یا آماده جنگ باشید. وضع تهران طوری شد که در هر کوچه چندین انجمن دایر گردید.
مملکت اسلامیه مشروطه نخواهد شد. قبول قانونگذاری یعنی پذیرش عدم اعتقاد به قانون الهی پیامبر و مساوی با کفر. مسلمان حق جعل قانون ندارد. اعلیحضرت شاهنشاه اگر مسلمان است، با علمای اعلام همراهی خواهد کرد. امروز اصلاح مملکت به اجرای قانون است. حکام باید حدودشان محدود گردد. قانون یعنی چه؟ مجلس کدام است؟ مشروطه چیست؟ روزنامه مساوات که ارگان تندروان است مقاله بسیار تندی در مذمت شاه نوشته. مسلک خودشان را هتاکی قرار دادند و چیزها نوشتند. از روز اول دستخطی که در اعطای مشروطیت دادم، لفظ مشروعه مشروطه مطابق قانون محمدی بود. بعد لامذهبها بنای خودسری گذاشته، خواستند دین و دولت را از بین ببرند. هر چقدر نصیحت کردم نشد. تا آنکه به کمک حضرت حجة، مفسدین و دشمنان دین و دولت را قلع و قمع کردم. چون علما حکم به حرمت مشروطه دادند، من هم از این خیال منصرف و دیگر عنوان چنین مجلسی نخواهد شد.
یکی از اسباب انحطاط مجلس، ورود آخوندها بود در او. روحانیان مشروطه را از روی چند آیه از قرآن میشناسند که در آنها امر به مشورت در امور شده است. مجلس مقدس شورای ملی که به توجه و تأیید حضرت امام عصر عجلالله فرجه و بذل مرحمت اعلیحضرت شاهنشاه اسلام خلدالله سلطانه و مراقبت حجج اسلامیه کثرالله امثالهم و عامه مردم ایران تأسیس شده است، باید در هیچ عصری از اعصار مواد قانونیه آن، مخالفتی با قواعد مقدسه اسلام نداشته باشد. نمیدانید که این مجلس شورای ملی چقدر ضرر به دین و دنیای مردم میزند. مشروطه، قانون اسلام است. قانون مشروطه با دین اسلام منافی است. مشروطه باید مشروعه باشد. ای گاو مجسم، مشروطه، مشروعه نمیشود. تو بودی که مشروطه را حرام کردی؟ من بودم و تا ابدالدهر حرام خواهم کرد. حاملان استبداد دینی، ضررشان بر ضعفای شیعیان ما از لشکر یزید بر امام حسین بیشتر است.
@ahestan_ir
شوخی و مسخرگی درباره کمونیسم آسان بود. این یکی از چیزهایی بود که خود روسها نیز میکردند. از طرف دیگر تمسخر کمونیسم در حکومت کمونیستی ممکن بود انسان را سالها به زندان بیندازد.
سوال: شوروی و آمریکا، چه وجه اشتراکی دارند؟
جواب: در شوروی میتوانید راجع به آمریکا «جوک» بگویید و در آمریکا هم میتوانید درباره آمریکا «جوک» بگویید.
استالین مخوف
مارتین ایمیس
ترجمه حسن کامشاد
@ahestan_ir
فرمودند: نمیدانم این مردم کی تربیت خواهند شد و چهطور میتوان آنها را تربیت کرد؟
من جسارت کردم و عرض کردم متأسفانه در راه آن هم نیستیم. زیرا اولین قدم در راه تربیت اجتماعی، احترام گذاشتن به حقوق دیگر مردم است و ما در جهت این که این اولین قدم را برداریم نیستیم.
فرمودند چهطور؟
عرض کردم هیأت حاکمه که در زیر سایهی قدرت اعلیحضرت مصون از هرگونه انتقادی است. تکلیف احزاب و مجلسین هم که معلوم است. عدهای از مردم به این حزب و عدهای دیگر به آن حزب رفتهاند و کشور را هم بین خودشان تقسیم کردهاند. دیگر مردم چه معنی دارند؟ فرماندار و استاندار هم که حزبی هستند دستور حزب را اجرا میکنند. چهکار دارند به آرای مردم؟ این است که وکیل هم کار ندارد به آرای مردم. مردم هم به او کار ندارند، و در نتیجه بین مردم یک نوع [بیاعتنایی] (Indifference) بهوجود آمده است و روزبهروز بیشتر میشود. من کار ندارم که برای پیشرفت مردم کشور واقعاً این رویّه لازم بود، ولی حالا که کارها روی غلطک خودش است چرا اجازه نمیفرمایید انتخابات واقعاً متکی بر آرای مردم باشد؟ گور پدر این حزب یا آن حزب. انتخابات شهرداریها آزاد باشد. انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی... آزاد انجام بشود. لااقل دستگاههای دولتی یاد میگیرند که دیگران هم حق دارند کمکم در جامعه پیدا بشوند.
شاه با دقت به عرایض من گوش دادند و فرمودند اگر مراقبت نشود، همه چیز بههم میریزد.
عرض کردم درست است، مراقبت باید بشود ولی بالاخره مملکت هم چنان که علاقهی باطنی و عمیق شماست باید پایه و مایه بگیرد.
خدا به شاه عمر بدهد. تصدیق فرمودند.
من باز هم ادامه دادم و عرض کردم، شاهنشاه را حالا همه مردم قبول دارند. بدخواهترین مردم هم شما را قبول دارند، زیرا منافع همهی مردم در بقا و سلامتی شخص شاهنشاه است. باید از این موقعیت حداکثر استفاده را کرد که مردم هم خودشان را در همه چیز سهیم و شریک بدانند. وگرنه به قول سعدی:
در عهد تو میبینم آرام خلق
پس از تو ندانم سرانجام خلق
شاهنشاه خیلی خیلی به عرایض من توجّه فرمودند، که کاملا بیسابقه بود. سخن کز دل برون آید نشیند لاجرم بر دل.
خاطرات علم، جلد اول ص ۳۱۷
@ahestan_ir
دیدار آخر #سایه و #شهریار
تا نشستم #شهریار سرش رو گذاشت رو شونه من ... عکسش هست. تا عکسها تموم شد، #شفیعی (کدکنی) از جاش پا شد. حضار محترم هم مثل حموم زنونه دارن با هم حرف میزنن و برای یه لحظهی کوتاه، من و شهریار رو فراموش کردن...
دو روز سفر کردیم، یه لحظه نشد من و شهریار با هم حرف بزنیم. در اون لحظه که همه به هم مشغول شده بودن، شهریار با یه حالت بغض کرده، اصلا از وقتی سرش رو روی شونهام گذاشته بود، حالش منقلب شده بود، گفت: سایهجان چطوری؟ گفتم: دو تنهارو، دو سرگردان، دو بیکس (به گریه میافتد) خب هردو زدیم به گریه.
وقتی خواستیم با شهریار خداحافظی کنیم، یکییکی با شهریار دست دادن و خداحافظی کردن و روبوسی کردن. من هی این پا و اون پا میکردم... دست انداختیم به گردن هم و شیون کردیم. سایهجان! ... شهریارجان! ...دکتر شفیعی و همراهان همینطور ایستاده بودند هاج و واج نگاه میکردن. اصلا فکر نمیکردن که دوتا دیوانه اینطور با هم خداحافظی بکنن.
خیلی روز عجیبی بود. من از خونه اومدم بیرون و سرمو گذاشتم رو ماشین و یه دل سیر زار زدم... خیلی زود خودمو افسار زدم و گفتم که من میدونم که این آخرین دیدار من با شهریاره (به گریه میافتد) و همینطور هم شد. بعدا آقای فردی به من گفت که وقتی شما رفتین تازه گریه و زاری شهریار شروع شد. نمیدونین بعد از رفتن شما شهریار چه حالی داشت. همش میگفت سایهجانم سایهجانم. دیگه نمیبینمش...
شهریار به فردی میگفت که اون غزل سایه رو بخون. میگفت این غزلو سایهجانم برای من گفته... من این غزلو برای شهریار نساختم ولی از وقتی این حرفو شنیدم خیال میکنم که این غزلو برای شهریار گفتم:
بگردید بگردید در این خانه بگردید
در این خانه غریبید، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه او نیست پی لانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت، پی دانه بگردید
رخ از سایه نهفتهست، به افسون که خفتهست
به خوابش نتوان دید، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد، مرا برد مرا برد
گَرَم باز نیاورد، به شکرانه بگردید
#پیر_پرنیان_اندیش
@ahestan_ir
انقلاب فرهنگی
«در دوره اول مجلس شورای اسلامی، هیاتی از نمایندگان به سرپرستی آقای سید محمد خامنهای به چین رفتند. پس از بازگشت در جلسه خصوصی به نمایندگان گزارش سفر دادند. یکی از نکات برجسته آن گزارش، این بود که مقامات چین به هیات ایرانی گفته بودند این انقلاب فرهنگی چیست که شما راه انداختهاید؟ ما اشتباه کردیم؛ انقلاب فرهنگی چین، توسعه ملی چین را بیست سال عقب انداخت.»
شصت سال صبوری و شکوری
خاطرات ابراهیم یزدی
جلد پنجم، دفتر سوم، صفحه ۲۳۲
@ahestan_ir
موسیقی زیبا و خاطرهانگیز فیلم «حکومت نظامی» شاهکار میکیس تئودوراکیس آهنگساز یونانی که امروز از دنیا رفت.
@ahestan_ir
کاوه یا اسکندر؟
موجها خوابیدهاند، آرام و رام
طبل توفان از نوا افتاده است
چشمههای شعلهور خشکیدهاند
آبها از آسیا افتاده است
در مزارآباد شهر بیتپش
وای جغدی هم نمیآید به گوش
دردمندان بیخروش و بیفغان
خشمناکان بیفغان و بیخروش
آهها در سینهها گم کرده راه
مرغکان سرشان به زیر بالها
در سکوت جاودان مدفون شدهست
هرچه غوغا بود و قیل و قالها
آبها از آسیا افتاده است
دارها برچیده، خونها شستهاند
جای رنج و خشم و عصیان بوتهها
پشکبنهای پلیدی رستهاند
مشتهای آسمانکوب قوی
وا شدهست و گونهگون رسوا شده ست
یا نهان سیلیزنان، یا آشکار
کاسهی پست گداییها شدهست
خانه خالی بود و خوان بی آب و نان
و آنچه بود، آش دهن سوزی نبود
این شب است، آری، شبی بس هولناک
لیک پشت تپه هم روزی نبود
باز ما ماندیم و شهر بی تپش
و آنچه کفتار است و گرگ و روبهست
گاه میگویم فغانی بر کشم
باز میبینم صدایم کوتهست
باز میبینم که پشت میلهها
مادرم استاده، با چشمان تر
نالهاش گم گشته در فریادها
گویدم گویی که من لالم ، تو کر
آخر انگشتی کند چون خامهای
دست دیگر را به سان نامهای
گویدم «بنویس و راحت شو» به رمز
«تو عجب دیوانه و خود کامهای»
من سری بالا زنم چون مکیان
از پس نوشیدن هر جرعه آب
مادرم جنباند از افسوس سر
هرچه از آن گوید، این بیند جواب
گوید آخر ...پیرهاتان نیز ... هم
گویمش اما جوانان ماندهاند
گویدم اینها دروغند و فریب
گویم آنها بس به گوشم خواندهاند
گوید اما خواهرت، طفلت، زنت...؟
من نهم دندان غفلت بر جگر
چشم هم اینجا دم از کوری زند
گوش کز حرف نخستین بود کر
گاه رفتن گویدم نومیدوار
وآخرین حرفش که: این جهل است و لج
قلعه ها شد فتح، سقف آمد فرود
و آخرین حرفم ستون است و فرج
میشود چشمش پر از اشک و به خویش
می دهد امید دیدار مرا
من به اشکش خیره از این سوی و باز
دزد مسکین بُرده سیگار مرا
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و خوان این و آن
میهمان باده و افیون و بنگ
از عطای دشمنان و دوستان
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما ماندیم و عدل ایزدی
وآنچه گویی گویدم هر شب زنم:
«باز هم مست و تهی دست آمدی؟»
آن که در خونش طلا بود و شرف
شانهای بالا تکاند و جام زد
چتر پولادین و ناپیدا به دست
رو به ساحلهای دیگر گام زد
در شگفت از این غبار بیسوار
خشمگین، ما ناشریفان ماندهایم
آبها از آسیا افتاده، لیک
باز ما با موج و توفان ماندهایم
هر که آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بینصیب
ز آن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زین چه حاصل، جز فریب و جز فریب؟
باز میگویند: فردای دگر
صبر کن تا دیگری پیدا شود
کاوهای پیدا نخواهد شد، امید
کاشکی اسکندری پیدا شود.
🔹این شعر را #اخوان_ثالث در فضای تیره و تار سالهای پس از کودتای ۲۸ مرداد ۳۲ سروده. بخشهایی از آن را #شهرام_ناظری در آلبوم سفر عسرت خوانده که در ادامه می شنوید
👇👇
@ahestan_ir
زندگی با ماجراهای فراوانش
ظاهری دارد بسان بیشه ای بغرنج و درهم باف
ماجراها گونه گون و رنگ وارنگ است
چیست اما ساده تر از این، که در باطن
تاروپود هیچی و پوچی هماهنگ است.
من نه خوش بینم، نه بدبینم
من، شد و هست و شود بینم
عشق را عاشق شناسد، زندگی را من
من که عمری دیده ام پایین و بالایش
که تفو بر صورتش، لعنت به معنایش...
#اخوان_ثالث
@ahestan_ir
«کسی راز مرا داند
که از اين رو به آن رويم بگرداند»
شعر پرمفهوم #کتیبه با صدای شاعر
🔹 چهارم شهریور، سالروز درگذشت #اخوان_ثالث
@ahestan_ir
«سفرنامه فیروزکوه را در حضور ناصرالدین شاه میخواندند که تصحیح شود، چاپ کنند. خوانده شد: به شکار رفته بودیم، سیاهیای از دور پیدا بود، دوربین خواستیم، آقادایی آبدارچی فراموش کرده بود همراه بردارد.
قدری گذشت، (شاه) فرمودند: بنویس آوردند، تماشا کردیم. و نسخه تصحیح شد.»
مهدیقلی هدایت
#خاطرات_و_خطرات
@ahestan_ir
آقای نجفی از همان روزی که مرجع امور شرعیه شد، کمال میل به اجرای حدود داشت و گذشته از حد شرب خمر که هفتهای یکی دو تا مقررا طلاب موظف پیدا میکردند و آقا اجرا میفرمودند، میل مفرطی هم به اجرای حکم قتل داشتند و چون در این عصر، اجرای این حکم بیشتر نسبت به طایفه بابیه قابل وقوع است، لهذا سعی آقا و اتباع آقا در پیدا کردن بابی زیادتر از سایر عناوین است و مکرر اشخاص محکومالقتل به دست آقا گرفتار شدهاند و به جزای خود رسیدهاند و کسی در این کار مزاحم خیال آقای معظم نبوده و نشده مگر در ایام صدارت مرحوم امینالدوله که کلیه اختیارات علما محدود شد و دست و پای آقای نجفی هم قهرا بسته گردید.
اما بعد از انتشار خبر عزل و انفصال امینالدوله، روزی بنده را احضار فرمودند. همینکه شرفیاب شدم، معلوم شد دو سه نفر دیگر هم از روسای طلاب را خواستهاند. حضرت آقا با ما چند نفر سرجنبانان که مدتی خانهنشین شده بودیم، خلوت کردند و اینطور اظهار فرمود که: خود شما میدانید در دوره صدارت این خبیث، چقدر بر علمای اسلام توهین وارد شده و عظم آنها از انظار عوام کم شده، حالا که باطن شریعت، شر او را از سر اهل اسلام کم فرموده، لازم است بعضی اقدامات امین که دو مرتبه عوام متوجه به ما شوند و خواص بترسند.
ما همه گفتیم: هر قسم رای مبارک حضرت حجتالاسلام قرار بگیرد، ما مطیع هستیم. آقا فرمودند: بلی، باید چند نفر را مست پیدا کرد و حد زد و یکی دو نفر را هم کشت.
بنده با نهایت وحشت و حیرت، عرض کردم: آدم بکشیم؟ فرمودند: خیر، بابی پیدا میکنیم و آنها را میکشیم.
برای انجام همین مقصود، هرچه مدرسه خرابه در اطراف محلات بود، به حکم آقا تعمیر شد و در هر یک از آنها، جماعتی از طلاب را سکنی دادند و اغلب برای طلاب شهریه مقرر فرمودند. طلاب هم انصافا کوتاهی نمیکردند و علاوه از گرفتن مست، در کوچه و بازار از هر خانه که صدای ساز و آواز بلند میشد، از بام خانهها به آنجاها هجوم میکردند و اگر بساط عیشی چیده شده بود، مبدل به مجلس ماتم میشد. کار به جایی رسید که از هیچ خانه، صدای دایره و ساز شنیده نمیشد. یک نفر مطرب در اصفهان باقی نماند و تمام آنها به طرف شیراز و طهران مهاجرت کردند. حتی آنکه صدای تنبک که در ورزشخانهها برای تعلیم میزنند، موقوف شد و کهنهسوارها راضی شدند که به جای تنبک، پیت نفتی استعمال کنند و پذیرفته نشد.
از این کار هم فارغ شدند، حمله بر بابیها بردند. در شهر اصفهان و نجفآباد، پنج فرسخی اصفهان که مرکز بابیه است، هرجا بابی سراغ داشتند، به زحمت انداختند. مردم هم موقع را غنیمت دانسته و هرکس با هرکس غرض داشت یا بدهی به کسی داشت، فورا راپورت میداد که این شخص بابی است و به مقصد میرسید.
تاریخ انحطاط مجلس
مجدالاسلام کرمانی
@ahestan_ir
«مقامات، نگران سلامتی مردم نبودند؛ بلکه نگران برنامههای خودشان بودند»
زمزمههای چرنوبیل
@ahestan_ir
اینطور شهرت کرد که امینالدوله میخواهد اصول تعلیمات قدیمه را به کلی ابطال نماید و تمام موقوفاتی که صرف مدارس قدیمه و محصلین فقه و اصول میشود، به مصرف تحصیل زبان انگلیسی و فرانسه برساند. و موید این خیال باطل آنها، امتحانات شش ماهه و یک ساله مدرسه رشدیه و شرف و افتتاحیه شد که همه حاضر شدند و دیدند طفلی هفت ساله که یک سال در این مدارس تحصیل کرده، به مراتب از اطفال هفتاد هشتاد ساله که در مدارس قدیمه اسما تحصیل کردهاند و مبالغی شهریه از مال موقوفه خوردهاند، زیادتر چیز میدانند...
پس به ناچار بر امینالدوله نفرین و لعنت میکردند و او را دشمن دین و مبدع در اسلام دانسته و مروج کفر خواندند...
هیچکس نیست از آن طلاب هشتاد ساله بپرسد که شما که زیاد از سی چهل سال در این مدرسه ماندهاید و شهریه گرفتهاید، آیا چه تحصیلی کردهاید و برای چه وقت خیال دارید فارغالتحصیل شوید و از مدرسه خارج گردید تا یک دسته دیگر به جای شما بیایند و واقعا مسأله غریبی است و عیب بزرگ این مملکت همین یک نکته است و تا این اصلاح نشود، امکان ندارد مملکت ایران داخل در ممالک متمدنه شود. یعنی تا وضع روحانیین ایران این قسم است که خود را مالک اموال مردم میدانند و تا طلبه هستند به آن قسم که اشاره کردیم، تحصیل معاش مینمایند و همین که مجتهد یا قاضی، پیشنماز شدند، به جان مردم بیچاره میافتند و هرچه مال وقف و یتیم و صغیر و ثلث و سهم امام هست، مال ملاهای متدین است و هرچه رشوه بابت حکم ناحق و سازش با حکام جور و حقوق دیوانی و ضبط اموال ضعفا، مختص ملاهای بیدین است.
مخفی نماند که میان طبقه روحانیین هم مثل سایر طبقات، مردم متدین واقعی که واقعا قابل نیابت امام علیهالسلام هستند، بسیار است ولی همه اینطور نیستند.
باری تا در مملکتی نان مفت خوردن رواج باشد، بلکه جزو شئونات شمرده شود، محال است آن مملکت آباد و ملت آن متمدن و آزاد شوند، و همین نکته منظور نظر مرحوم امینالدوله بود که دست آخوندها را از امور ملکیه قطع نمود و مدارس جدیده ایجاد فرمود. آخوندها هم مطلب را فهمیدند و در نهایت سختی بر ضد او قیام و اقدام نمودند.
تاریخ انحطاط مجلس
مجدالاسلام کرمانی
@ahestan_ir
با شجریان و لطفی در محضر شهریار
[عظیمی]: امشب، پس از چند ساعت حافظخوانی، سایه از آن گنجینۀ اسرار، نواری ممتع گذاشت. #سایه و شجریان و لطفی به دیدار شهریار در تهران میروند در سال ۱۳۵۵...
چه ساز درخشانی میزند #لطفی! شهریار به وجد آمده و مرتب «به به! به به!» میگوید.
[سایه]: #شهریار هم خوب ساز میزد و هم خوب موسیقی ایرانی رو میشناخت. این سازی که لطفی تو نوار داره میزنه، سازیه که دست آقای حسینقلی بود. سبکش هم اینجا مثل آقا حسینقلیه. تا لطفی دو تا مضراب زد، شهریار به من گفت: سایه جان! سایه جان! مثل آقای حسینقلی میزنه (حالت شهریار را تقلید میکند).
[عظیمی]: کمی که استاد لطفی ساز میزند، شهریار آواز سوختهای میخواند. گل از گل سایه شکفته است. کیف میکند... شهریار در پایان آواز کوتاهش به استاد شجریان میگوید: «اگه صدا داشتم دکانتو تخته میکردم.» و استاد شجریان میخندد. سایه هم غشغش میخندد. هم در نوار و هم نزد ما! استاد #شجریان شروع میکند به خواندن:
اگه چه رند خراب و گدای خانهبهدوشم
[سایه]: چه عیشی میکرد شهریار! به به چه چه از دهنش نمیافتاد. اصلاً فکر نمیکرد چنین ساز و آوازی بشنوه. این ساز که لطفی داره میزنه رو عیناً آقای حسینقلی زده که من دارم نوارشو. توجه میکنید شجریان چه آواز زلالی داره؟ (سرش را تکان میدهد...)
[عظیمی]: شهریار دوباره به بهِ غرّایی میگوید و سایه میخندد.
[سایه]: میبینید چقدر ذوق میکنه شهریار! شهریار به شجریان گفت: آقای شجریان! شما افشاری هم یاد گرفتی؟ بلدی افشاری بخونی؟ (لحن شهریار را تقلید میکند). طفلک شجریان سرخ شد و سرشو پایی انداخت و گفت: بله استاد!
[عظیمی]: میخندد و نگاه ملامتآمیز شیرینی به خاطر شهریار و آن مهربانی و سادگی و صمیمیت ناب و کمیابی که سایه آن را بسیار دوست دارد میاندازد.
[سایه]: ای داد و بیداد... #مولانا یه بیتی داره که مضمونش اینه که اون شور و حالی که دیشب در مجلس ما بود کجا رفت؟ نبود و یا بود و در هوا رفت!
[عظیمی]: ساکت نشسته و به دیوار خیره شده. نوار تمام شد... این بیت خودش را میخواند:
بهانۀ کشش عشق و کوشش دل من
همین غم است که مقصود آفرینندهست
پیر پرنیاناندیش (ص ۴۷۰-۴۷۱)
🟥 فایل صوتی مربوط به این دیدار را در اینجا بشنوید.
@pireparnianandish