ارتباط با ادمین کانال: @omidhosseini80
ترکیب زیبای ساز عبادی و آواز غمگین مرغ حق.
دوران کودکی، صدای این پرنده را زیاد میشنیدیم. یادش بخیر ایوان خانه پدربزرگ و شبهای تابستان و حکایاتی که درباره این پرنده تعریف میکردند.
@ahestan_ir
⫸ خواننده: #محمدرضا_منفرد
خاک خسته ...
به یاد دکتر #مصدق
آهنگ: #محمود_قراملکی
تنظیم: #مجتبی_میرزاده
اجرا: ۲۹ اسفند ۵۷
اهل این خاک نجیبم خاک نفت و خاک گندم
خاک خسته ای که هرگز توی تاریخ نشده گم
اهل این خاک نجیبم خاک خونرنگ حماسه
حفظ این خاک مقدس واسه من اصل و اساسه
میدونم ای خاک ایران خون زنده تن تو
بشکه های پر نفته
اما این خون سیاه رنگ با فریب دشمن تو
تا کجاها که نرفته
بنویسید همین الان بنویسید روی پیشونی تاریخ
اگه دشمن زیر آفتاب قساوت بکشه منو به چارمیخ
بنویسید از توی تنگه هرمز نمیذارم بره بیرون
تا نفس دارم و مردی و شهامت حتی یک قطره این خون
دلآهنگان
الا زمانهی تکرار نامرادیها!
وفور محنت و اندوه و قحط شادیها!
زمان رونق ظلمت، کسادی خورشید!
-دلم گرفت از این رونق و کسادیها-
زمانهای است که انگار عشق زائدهای است
نماندنی و همه عاشقان، زیادیها
ببین به شیوهی خود قتلعام عشق، اکنون
از این گروه به آداب خود مُبادیها!
به جز ندای تباهی و مرگ و ویرانی
کسی نمیشنود بانگی از منادیها
گرفتم اینکه به نزدیک آن رسید اما
نمیرسد به هدف بار کج نهادیها
کجاست مرگ که منصور را بیاموزد
از این گروه نوآموز، اوستادیها
نماز صبح مرا، قبله باد مدفنشان
که آبروی زمانند، بامدادیها
الا طهارت خون تو آبروی سحر!
تو از تبار کدام آفتاب زادی؟ ها؟
#حسین_منزوی
@ahestan_ir
سیدجواد طباطبایی:
ما گاهی اوقات فکر می کنیم چیزهایی را داریم. به این خاطر که پتوی «آنچه خود داشت» روی سر خودمان انداخته ایم. اما پنجاه سال دیگر که از خواب برخیزیم، می گوییم «آنچه خود داشت» نیز دیگر نداریم!
تصویری که تورج دریایی از آخرین روزهای زندگی مرحوم سیدجواد طباطبایی منتشر کرده است.
@aminhaghrah
مصاحبه بیژن فرهودی
من خود به چشم خویشتن دیدم «بنانم» میرود.
آواز استاد #محمدرضا_شجریان هنگام خاکسپاری استاد #غلامحسین_بنان
@OstadBanan
میدانید آنوقت برای اینکه یک وزیر انتخاب بشود، شرایطی در کار بود. باید یک مراحلی را طی بکند. من از پایینترین مرحله، پله پله، پله بالا آمدم تا وزیر شدم. من رییس اداره بودم. مدیرکل شدم. معاون بودم، بعد وزیر شدم. این اواخر از راه میرسیدند، مردی از دانشگاه آمده، دو روز، سه روز بعدش وزیر بود. اصلا این حرفها در بین نبود. آن هم وزیری که یک دور اصلا قانون اساسی را نخوانده بود.
الان هم که سالهای سال گذشته، شما از وزرا بپرسید. ببینید هیچ اطلاعی از قانون اساسی دارند؟ همینطور از راه میرسیدند، یکمرتبه میشدند وزیر. مسلما اگر نظر سوء هم نبود، اصلا امکان اینکه دربارهاش فکر بکنند هم نداشتند. به قوانین وارد نبودند.
خاطرات جعفر شریف امامی صفحه ۱۱۹
@ahestan_ir
الان فیلم محاکمه گلسرخی را نشان دادند، به مناسبت پنجمین سالگرد مرگ او و دانشیان. از فداکاری یا شجاعت او نمیخواهم چیزی بگویم. هرچه گفته شود بیهوده است. حرفهایش بسیار جالب توجه بود. در آغاز شعر کوتاهی خواند که با چیزی شبیه به این فکر پایان میگرفت: «ثقل زمین کجاست و من در کجای این زمین ایستادهام.» و با مرگ خود نشان داد که زمین بر او ایستاده است، نه او بر آن...
گلسرخی صورت معصوم و چشمهای زخمدیدهای داشت. نگاهش دردناک بود. عصبی بود. از حرکات سر و دست و بالاتنهاش اینطور برمیآمد. لابد از شکنجهها، از محیط وحشتناک دادگاه و از فکر کتکهای بعدی چنین بود.
در خانه تنها بودم. بعد از تمام شدن فیلم با خیال راحت، کلی گریه کردم. مثل پیرزنهای فرزند مرده و درمانده.
شاهرخ مسکوب
۲۹ بهمن ۱۳۵۷
روزها در راه
@ahestan_ir
در دوران سلیمان میرزا ( سلیمان اسکندری) وزیر معارف و اوقاف کابینه سردار سپه که تقی طایر به عنوان ریاست فرهنگ گیلان به رشت آمد، ابلاغ دبیری دبیرستان رشت به سال ۱۳۰۳ شمسی به نامم صدور یافت. ضمن تدریس... توفیق تالیف چند کتاب درسی نصیبم شد که سالها در مدارس گیلان تدریس میگردید. گنجینه ادب، اخلاق، تاریخ و تعلیمات مدنی. کتاب اخیر را پیش از چاپ به نظر شادروان دکتر محمد مصدق رسانیدم که تنقیح و اصلاح فرمود.
سابقه آشناییم با جناب دکتر مصدق از زمانی شروع شد که آن نطق تاریخی را در مجلس شورای ملی ( دوره پنجم) ایراد نمود. من که هنوز از پیشینه مبارزاتش با استبداد و خودکامگی زمامداران خائن و بیلیاقت آگاه نبودم، نامهای به ایشان نوشته، شهامت و شجاعتش را در بیان حقایق اوضاع مملکت در آن لحظات حساس و خطرناک، ستودم و دو قوطی خاویار به رسم ارمغان خدمتشان فرستادم. از جوابی که بلافاصله دادند مطلع شدم که رغبتی به تناول این تحفه ندارند. شاید به این اعتبار که محصولی است از ماهی بیفلس (اوزون برون) که شبهه حرام بودنش میرود و به هرحال شرط احتیاط را در عدم تناولش دانسته آن را به مرحوم سید حسن تقیزاده مرحمت کردند.
خاطرات زندهیاد ابراهیم فخرایی
یادنامه فخرایی صفحه ۸۴
@ahestan_ir
پیچ شمیران را سنگربندی کرده بودند. در پیادهروها جابهجا مردم چند تا چند تا ایستاده بودند و از سیاست و انقلاب حرف میزدند. رفتیم توی یکی از این حلقهها. فهمیدیم که بختیار بیست یا دویست میلیون تومان از شاه گرفته و شاه، پریروز سه دفعه آمده ایران و برگشته! اطلاعات خندهداری بود ولی پیدا بود که یارو با وجود همین اطلاعات، اگر پا میداد حاضر بود جانش را بدهد و دیگر نه شاه را ببیند و نه بختیار را.
شب تا ساعت یک و دو با دلواپسی دردناک و بیتاب کنندهای پای رادیو بودم. رادیوی انقلاب که از غروب به دست دولت موقت افتاد و لحظه به لحظه خبرهای شهر، دستورهای امام و اعلامیههای دولت و سفارشهای گوناگون را پخش میکرد. خبر بیاساس حمله دوباره لشگر گارد به قصر فیروزه، یکی دو ساعتی همه را در اضطراب ترسناکی نگه داشت. زمان نمیگذشت، متوقف شده بود و گلویم را میفشرد. نفسم میگرفت. تا بعد که معلوم شد خبر دروغ بود. شب پر از انتظار و تهدیدکنندهای بود. مثل این بود که در تاریکی از میدان مین بگذری و هر آن بیم آن باشد که زیر پایت گودالی دهان باز کند و با این همه ساحل نجات دم دست، در شعاع دیدت باشد، آنطرف این دیوار روبرو.
صبح که از خواب بیدار شدم کمی آرام بودم. نفسی کشیدم و خدا را شکر کردم که نمردم و دیدم و لااقل یک روز بیآقابالاسر را دیدم. زمان میگذرد بیآنکه کرمهای ناپیدای ترسش در دلم بخزند و به سماجت زالو و تنبلی حلزون در آن لنگر بیندازند.
جمعیت پیادهرو چنان فشرده بود که به زحمت میشد راهی باز کرد. در این حیص و بیص پیرزن ریزه و لرزانی، رنگپریده با مانتویی رنگپریدهتر-نیلی مرده- و بینواتر، سراغ کوچه مشتاق را میگرفت. از آژیر آمبولانسها و بوق وانتبارها، صدای تیرهای هوایی که بازیکنان در میکردند و داد و فریاد جمعیت، خودش را باخته بود. هی میگفت ننه جنگ که تموم شده پس چرا شلوغه؟ کشیدیمش کنار و کوچه را نشانش دادیم.
مرد سیبیلوی چهل سالهای، آیندگانی خرید. چشمش به عنوان درشت صفحه اول افتاد: «نظام شاهنشاهی لغو شد» گفت به به، به به، نظام شاهنشاهی لغو شد. سرش را بلند کرد، چشمش به من افتاد. گفت آقا تبریک عرض میکنم. نظام شاهنشاهی لغو شد. من ابلهانه جواب دادم قربان شما و نیشم باز شد و بار دیگر حس کردم کسی که به صورتم تف میکرد، نیست و دستبندهایم باز شده است، گرچه هنوز بلد نیستم دستهایم را به کار ببرم.
مردم بیتابانه میرفتند تا بمیرند. یعنی بیصبرانه به سوی زندگی میشتافتند. سر از پا نمیشناختند که زندگی را لاجرعه سرکشند... به اوج آزادی رسیده بودند. در پیادهروها رهگذران و تماشاکنندگان خوشحال نگاه میکردند و قند توی دلشان آب میشد. ایستاده بودند و بحث میکردند.
دو تا پیرمرد فرتوت، لنگلنگان میآمدند. نه به چیزی نگاه میکردند و نه به چیزی گوش میدادند. در بینایی و شنوایی امساک میکردند. با خودشان هم حرف نمیزدند. گیج و گول به نظر میآمدند... شلوغی را حس میکردند و میترسیدند و در دل به نادانی و بیهودگی جوانان میخندیدند. ( البته اگر خنده را فراموش نکرده بودند) با امساک خسیسی که آخرین دینارهایش را خرج کند، لحظهها را از دست میدادند. در چنان سرمستی شورانگیزی، اینها تجسم دلمردگی و پایان بودند، در فوران آغاز.
۲۳ بهمن ۵۷
روزها در راه
شاهرخ مسکوب
@ahestan_ir
نویسندگان غیربرانداز شوروی، در مقابله با سانسور دست به انتشار نشریهای دستنویس میزنند.
مسکو. کافهای در یک گوشه شهر. سهشنبه ۱۳ ژانویه؛ نویسندگان، سالن کافهای را اجاره کردهاند تا به عدهای از دوستان اهل قلم و هنرمندان، نشریهی جدید خود را معرفی کنند ولی ناگهان در روز موعود، کافه بسته میشود. درست پیش از شروع برنامه، اداره بهداشت اعلام میکند که فردا روز بهداشت خواهد بود و کافه باید سریعا ضدعفونی شود.
استالین خوب، صفحه ۲۵
ویکتور ارافیف
ترجمه زینب یونسی
@ahestan_ir
خواننده: هاتف
الله الله تو پناهی بر ضعیفان یا الله
شعر #مسعود_هوشمند
آهنگ #علی_درخشان
هاتف ۱۸ ساله بود که سرود الله الله را خواند
@ahestan_ir
یادی از تبریز
فراموش نمیکنم که وقتی قشون روس، اولین قدم خود را به خاک پاک ایران گذاشت، یعنی به بهانه آوردن آذوقه وارد تبریز شد، جمعی از وطنپرستان خالصالعقیدهی عوام بازاری که قلبی چون ملائکه و حسنی چون فرشته، لکن عقلی چون بره داشتند، بیاندازه متأثر بوده و بیچارههای بدبخت نمیدانستند چه بکنند و شب و روز، آه سرد میکشیدند که نتیجه یازده ماه بلکه سه سال زحمت جانفرسایشان، ورود خارجی باشد!
یکی از ملکسیرتان که مرد تاجر پیری بود، در کوچه به من رسید و با یک تحسری رقتانگیز و معصومانه پرسید فلانی، شما میدانید اینها کی از اینجا میروند و ما صاحب خاک خود میشویم؟ من عمدا گفتم آیا اولاد دارید؟ گفت چرا؟ گفتم آنها را به مدارس جدیده بفرست، علم بیاموزند، اگر میخواهید اینها بروند!
خیال کرد مسخره میکنم و باز پرسید فلانی راستی اینها کی میروند؟ و من باز سعی کردم که حالی کنم که حرف من جدی است. ولی حالی نشد و گفت: من فکر حالا را میکنم، آنکه تو میگویی عمر من وفا نمیکند ببینم!
مقالات تقیزاده، جلد هجدهم، صفحه ۱۹۶
@ahestan_ir
ایران رنج فراوانی برده است
اگر رنج بسیار به ملتی حق دهد که خواستار همدردی ملل بزرگ باشد، پس ایران همانند هر کشور دیگری که مورد بدرفتاری قرار گرفته است، حق توجه از سوی این ملل را دارد. تاریخ شکنجه و عذابی که ایران تحمل کرده، چنان طولانی است و رفتاری که با او شده چنان ستمگرانه بوده است که به زحمت میتوان کشور دیگری را در جهان یافت که این چنین مورد ستم قرار گرفته باشد.
ایران به عنوان کشوری مستقل، پیوسته و به طور منظم و برنامهریزی شده از حقوق ملی خود محروم گشته است. این کشور به ترتیب از حق داشتن نیروی دریایی در آبهای خویش ( در سال ۱۸۲۸)، از حق احداث راهآهن در خاک خویش (۱۸۸۹)، از حق وامگیری آزادانه از خارج (۱۹۰۰) از آزادی اصلاح تعرفه گمرکی (۱۸۲۸ تا ۱۹۰۳) از حق اعطای هرگونه امتیاز به خارجیان برای هر اقدام بدون رضایت دو همسایه قدرتمند خویش (۱۹۱۰) از حق استخدام خارجیان برای بهرهگیری از خدمت آنان (۱۹۱۱) از حق داشتن ارتشی منظم (۱۹۱۲) و غیره و غیره محروم شده است.
ایران را مجبور کردند قراداد ۱۹۰۷ روس و انگلیس را که کشور را به دو منطقه نفوذ تقسیم میکرد، بپذیرد. بسیاری از امتیازهای سیاسی و اقتصادی با شرایط مغایر با استقلال و حاکمیت کشور، با تهدیدهای نظامی و فشارهای مالی به زور از ایران اخذ شده است. کشور هنوز در اشغال ارتشهای بیگانه است و مرتبا در امور داخلی آن مداخله میکنند. حکومت وحشت در ایالات اشغالی هنگام تسلط روسیه، از بدترین نوع آن بوده است.
کوتاه سخن، ایران درست در زمانی که برای تجدید حیات و اصلاحات مبارزه میکرد، به زنجیر کشیده شد و با بدتر شدن اوضاع در روسیه، تا حد خفگی پیش رفت. ایران در طول جنگ جهانی به رغم اعلام بیطرفی مورد تهاجم ارتشهای متخاصم قرار گرفت و از تمام نگرانیها و هراسهای جنگ، رنج کشید.
یادداشت سید حسن تقیزاده درباره خواستهها و آرزوهای ایران، خطاب به کنفرانس صلح پاریس، ۱۹۱۹
@ahestan_ir
🔹 سهشنبه
اسم چریک، نیکلاس است. ده روز پیش اسیر و سه روز پیش محکوم شده است. او هم مثل همه اسیرهای جنگی به شرکت در قیام مسلحانه متهم است. نیکلاس جریان محاکمهاش را در دادگاه نظامی، برایمان تعریف کرد. همهاش سه دقیقه طول کشیده بود. رییس دادگاه، اسم زندانی، محل تولد و نام محل اسارتش را خوانده بود. دادستان تقاضای مجازات مرگ کرده بود و به گفتهاش اضافه کرده بود: «تنها تاسفم این است که نمیتوانم این جوجه سرخ بدبخت را پیش از اعدامش، توی یک قفس به ژنو بفرستم تا به جامعه ملل نشان بدهم که این به اصطلاح رزمندگان عدالت و دموکراسی، چه موجودات قابل ترحمی هستند.»
نیکلاس پرسید: فکر میکنید کی اعدامم بکنند؟
جمهوریخواهها با تمام تحقیر زندانی قدیمی نسبت به صفرکیلومترها گفتند: «صبر داشته باش بچه جان. آدم نباید توقع زیادی داشته باشد. سه ماه است که ما صبر کردهایم.»
اما بعد سهتایی شروع کردیم به دلداری دادن به او. خیلی میترسید، حتی بیش از ما. چون هنوز مرکب اعدامش خشک نشده بود. قصهها بافتیم برایش از اینکه چطور حکمهای اعدام فقط به عنوان شوخی صادر میشود. فقط برای اینکه مردم را بترسانند و عملا هیچوقت کسی اعدام نشده است. ما سه نفر که روی هم هشت ماه در زندان بودهایم و هنوز نمردهایم، مدارک زنده این موضوع هستیم. فقط خوشحالتر از آن بود که باور کند و آخرش این خود ما بودیم که باورمان شد. کیفمان کوک شد و بایرون پیشنهاد کرد باید یک آگهی در فاصله ساعت یک و سه، توی حیاط آویزان کنند: ورود اشخاص غیر از آنها که حکم اعدام دارند، ممنوع!
پیشنهاد کردم که به نیکلاس کتابی امانت بدهم، اما گفت سواد ندارد. جلد کتاب تولستوی را عاشقانه با کف دست پینهبستهی دهاتیش نوازش کرد و نگاه چشمهایش گنگ و غمگین شد. گفت امیدوار بوده است وقتی که در جنگ پیروز شدند، فرصت آن را پیدا بکند که باسواد شود...
🔹 چهارشنبه
کمی پس از ساعت یک، ایندفعه درست سر وقت، مرا دوباره به حیاط بردند. دو جمهوریخواه آنجا بودند، اما نیکلاس نبود.
میخواستم از زندانبان بپرسم که بر سرش چه آمده است اما آن دوتای دیگر نصیحتم کردند که نپرسم... دست آخر دل به دریا زدم و از زندانبان پرسیدم. شانههایش را بالا انداخت و چیزی نگفت.
مارش عزا، نیکلاس. بگذار امیدوار باشیم که همهچیز به سرعت تمام شد و خیلی آزارت ندادند. روز باشکوهی را برای اعدامت انتخاب کردند. نمیدانم کنسولگریها چه پرچمی برافراشتند.
تو ریزه بودی. یک دهاتی آندلسی کوچولو، با چشمهایی نرم و شیرین و کمی قلنبه. یکی از آن بیکس و بیچارهها. این کتاب به تو هدیه شده است. چه فرقی به حالت میکند؟ حتی اگر زنده هم بودی، نمیتوانستی بخوانیش. برای همین هم اعدامت کردند. چون آنقدر گستاخ بودی که آرزو میکردی باسواد شوی. تو و میلیونها مثل تو را که اسلحههای کهنهتان را به دست گرفتید تا از نظم نوین دفاع کنید، نظمی که شاید روزی به شما خواندن یاد میداد.
اسمش را قیام مسلحانه میگذارند، نیکلاس. اسمش را دست مسکو میگذارند، نیکلاس. اسمش را جنبش بیسروپاها میگذارند، نیکلاس... اینکه انسانی بخواهد خواندن یاد بگیرد.
خدایا! واقعا هم باید تو را توی یک قفس به ژنو میفرستادند و رویش مینوشتند: «اینک آن انسان، در سال خداوندگار ما، ۱۹۳۷» (این لفظی است که وقتی پیلاطس، عیسی را با تاجی از خار بیرون آورد، خطاب به جمعیت گفت)
آرتور کوستلر
گفتوگو با مرگ، صفحه ۲۰۱
@ahestan_ir
ویدیویی از دکتر محمد مصدق و نوه اش
#دلآهنگان
گنجینه موسیقی ایران و جهان از دیروز تا امروز
❤️🎶 👇
@DelAhangaan
۱۴ اسفند سالروز درگذشت مرحوم دکتر #مصدق
بخشی از نطق تاریخی مصدق در تاریخ ۲۰ تیر ماه ۱۳۳۰
/channel/ahestan_ir/77
#سقوط_اصفهان کتابی است درباره حوادث منجر به یورش محمود افغان به پایتخت حکومت صفوی. این کتاب بر پایه گزارشهای #تادوش_کروسینسکی، کشیش مسیحی لهستانی است که آن سالها در اصفهان حضور داشته و مشاهدات و تحلیلهای خود را درباره یورش افغانان ثبت کرده است.
#سید_جواد_طباطبایی از میان گزارشهای دقیق این راهب لهستانی، بخشهایی را بازنویسی کرده و در کتاب سقوط اصفهان آورده است. این کتاب، فقط یک روایت تاریخی ساده نیست بلکه به دلایل مختلف سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبی که منجر به ضعف حکومت صفوی شد اشاره میکند از جمله ضعف شاه، رقابتهای درونی دربار، فساد، وخامت اوضاع اقتصادی، فشارهای مذهبی... به عبارت دیگر، سقوط حکومت صفوی، دلیلی نداشت جز ضعف و اشکالات درونی.
مرور این حوادث در کتاب، آنقدر تلخ است که خواننده چارهای جز آه کشیدن بر این همه درد تاریخی ندارد. نویسنده با استناد به پژوهشگران، یورش افغانان را با حمله اعراب و مغولان مقایسه میکند، با این تفاوت که حمله افغانها یک حمله خارجی نبود، بلکه شورشی داخلی علیه حکومت مرکزی به حساب میآمد. بخشهایی کوتاه از سقوط اصفهان:
🔹اراده شاه بر آن تعلق گرفته بود که عمارتهای او چیزی کم نداشته باشند اما اهمیتی نمیداد که سپاه فاقد همه چیز باشد.
🔹در زمان شاه عباس (عکس دوره شاه سلطان حسین) مجازات اعمال خلاف بزرگان، اعدام و در مورد عامه مردم، جریمهی مالی بود. زیرا جریمه مالی در مورد بزرگان به سبب توانگری آنان کارساز نیست، در حالی که مجازات اعدام نیز در مورد عامه مردم کارساز نمیتواند باشد.
🔹 فساد اداری و رشوهخواری از دربار سرچشمه میگرفت و در همه سطوح کشور جریان پیدا میکرد... داروغهها به جای محاکمه دزدان زندانی، از آنان جریمه میگرفتند و اگر برخی از آنان قادر به پرداخت جریمه نبودند، شبانه آنان را آزاد میکردند تا از راه دزدی، جریمه پرداخت کنند!
🔹کروسینسکی بر آن است که در کشورهایی که تاثیر دیانت و اخلاق بسیار اندک باشد، تنها ترس میتواند عامه مردم را در محدوده رعایت وظایف خود نگاه دارد. در آستانه یورش افغانان ترس نیز که یگانه عامل حفظ خانهی از پایبست ویران نظام خودکامه بود، از میان رفته بود.
🔹پیش از بر تخت نشستن شاه سلطان حسین نیز تباهی در رفتارهای ایرانیان راه یافته بود اما وخامت وضع اقتصادی، سقوط اخلاقی بیسابقهای را به دنبال آورده بود... تنها ملاک تصدی شغل، پرداخت پول بود. همه امور دربار، دایرمدار اخاذی و رشوهخواری شد و رشوه جای صناعت و تجارت را گرفت.
🔹کسی که با سکه ده شاهی میخوابید، اگر حاکم شهر، شب عوض میشد، فردا صبح صاحب تنها پنج شاهی بود.
🔹کینه یا در بهترین حالت، نوعی وحشت نسبت به هرچیزی که به فرقه مخالف تعلق داشت، با شیر در جان کودکان وارد میشد.
🔹اعلام مذهب رسمی که در آغاز و در دوره شکوفایی فرمانروایی صفویان در رویارویی با خلافت عثمانی، نقطه قوتی برای نظام حکومتی ایران به شمار میآمد، با چیره شدن ضعف بر ارکان آن به نقطه ضعفی جدی تبدیل شد.
🔹 وصیت میرویس: اگر ایرانیان بخواهند به شما حمله کنند، به هر قیمتی با آنان صلح کنید اما اگر جرات و توان حمله به شما را پیدا نکردند، خود شما به آنان حمله کنید.
🔹محمود در دو سال نخست با بهره گرفتن از بیحرکتی دربار، سرزمینهای هزارهنشین را که اهالی آن شیعی مذهب بودند تصرف کرد. اگرچه هزارهها به حکومت مرکزی تمایل داشتند اما حکومت ایران روی خوشی به آنان نشان نداد و آنان به ناچار زیر فشار محمود افغان با او متحد شدند.
🔹در زمان شاه سلطان حسین بر اثر سختگیری و تعصب شریعتمداران قشری، مدارای دینی که از زمان شاه عباس موجب شده بود تا معتقدان همه ادیان و مذاهب با صلح و آرامش کنار هم زندگی کنند از میان رفت و مومنان بسیاری از ادیان و مذاهب در تنگنای نخوت رقیبان خود گرفتار شدند.
🔹در ولایاتی که مومنان مذاهبی غیر از تشیع سکونت داشتند، آن شهرها آسانتر به تصرف افغانان در میآمد. در کرمان زرتشتیان چنان مورد آزار و اذیت متولیان شریعت رسمی بودند که ورود افغانان را همچون پیام رهاییبخش تلقی کردند و محمود افغان به آسانی شهر را به تصرف خود در آورد.
🔹بکارگیری ظرافتها در امور سیاسی وضع مشابهی با استعمال دارو در قلمرو پزشکی دارد. یعنی همیشه این خطر وجود دارد که بیش از نیاز بکار گرفته شود. ایراد اینگونه شگردهای مبهم در این است که نخست امتیازی واقعی و مطمئن به دشمن قایل میشوند در حالیکه نتیجهای که خود انتظار آن را دارند همیشه نامطمئن و خیالی است.
🔹در هر شهر و روستایی دودستگی حاکم بود و مردم آنها نمیتوانستند در برابر دشمن مشترک متحد شوند.
🔴 کروسینسکی مینویسد: در شاه حسی، در بزرگان غیرتی، در مردم اعتمادی و در وزیران تدبیری باقی نمانده بود... بینظمی چنان عمومیت داشت که گویی همه بخشهای شاهنشاهی ایران در آستانه فروپاشی است.
@ahestan_ir
با دریغ دکتر سید جواد طباطبایی (زادۀ ۲۳ آذر ۱۳۲۴، تبریز) چشم از جهان فروبست.
این مدرّس و پژوهشگر فلسفه، تاریخ و سیاست، که صاحب نشان نخل آکادمیک دولت فرانسه و مدال نقرۀ تحقیقات سیاسی دانشگاه کمبریج بود، علاوه بر تدریس در دانشگاه تهران، مدیریت گروه فلسفۀ مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامی را نیز برعهده داشته است.
شرح و گزارش اندیشۀ ایرانشهری که فرهنگ را بزرگترین عامل اثرگذار در نظام سیاسی ایران معرفی میکند یکی از کارهای شاخص طباطبایی است.
@pireparnianandish
گریه کن که گر سیل خون گری ثمر ندارد
نالهای که ناید ز نای دل اثر ندارد
هرکسی که نیست اهل دل، ز دل خبر ندارد
دل ز دست غم مفر ندارد
دیده غیر اشک تر ندارد
این محرم و صفر ندارد
گر زنیم چاک، جیب جان چه باک
مرد جز هلاک هیچ چارۀ دگر ندارد
زندگی دگر ثمر ندارد
شاه دزد و شیخ دزد و میر و شحنه و عسس دزد
دادخواه و آن که او رسد به داد و دادرس دزد
میر کاروان کاروانیان تا جرس دزد
«عارف قزوینی»
گریه کن
بنان
روحالله خالقی
🔹 هشتم اسفند
سالروز درگذشت غلامحسین بنان
@ahestan_ir
امروز در آیندگان وصیتنامهی گلسرخی و دانشیان را خواندم. بعدش هم اعتراض خانوادهی سروان «منیر طاهری» را که در رودسر اعدام کردند. جرمش این بود که در مشهد و شیراز، زندانیان سیاسی را شکنجه کرده و در کشتار سینما رکس دست داشته و در آمریکا دورهی چریکی دیده و سه نفر را در رودسر شهید کرده. ظاهراً هیچکدامش درست نیست و یا دستکم بسیاری از این تهمتها نادرست است و بیعدالتی بزرگی شده.
سخت گریهام گرفت و عجیب است که در ضمن گریه، فکرهای مختلف آزارم میداد. فکر میکردم که انقلاب است و از این بیعدالتیها فراوان پیش میآید_ به صرف انقلاب نمیتوان بیعدالتی را توجیه کرد. همیشه برای روا کردن هر ناروایی، ضرورتها، محدودیتهای اجتماعی و ... بهانه بوده است._ اگر بخواهیم زیاد وسواس این نارواییها را داشته باشیم، باید از هر عملی خودداری کنیم. ولی به این دلیل نمیتوان با وجدان آسوده گلیم خود را از آب بیرون کشید و فکرهایی از این نوع.
از موارد نادری بود که فکرکنان گریه میکردم و در ضمن گریه، فکر هم امانم نمیداد و هم سخت آزارم میداد. نمیگذاشت که یکدله به تمام دل بگریم، با فراغت خاطر داد دل از گریه بگیرم. با این همه این اواخر کمتر تا این اندازه دلم به درد آمده بود.
و اما وصیت نامه گلسرخی و دانشیان. از خواندن آنها زنده شدم. به نحو دردناکی زنده شدم. مثل اینکه با مشقت و رنج از گورم بیرون آمدم. وصیتنامه دانشیان اینطور تمام میشود: «هر مرگ دریچهای است که به روی دروغ، فحشا، فقر و گرسنگی بسته خواهد شد و آنگاه دریچهای باز خواهد شد که از آن، نور زندگی بتابد. به این نور تن بسپاریم.»
شاهرخ مسکوب
۶ اسفند ۵۷
روزها در راه
@ahestan_ir
اوایل سال ۱۳۰۷ بود که امیر امان الله خان، پادشاه افغانستان همراه همسرش ثریا به ایران آمد. مردم انزلی و رشت از وی به گرمی استقبال کردند و مقدمش را گرامی داشتند. در شهرداری رشت که قبلا قبرستان سید ابوجعفر بود و به دستور سرتیپ آیرم به ماموریت اسماعیل سهرابزاده خراب شد و بنای شهرداری احداث گردید، اهالی حضور یافته، خیر مقدم گفتند و او از چند نفر که به صف ایستاده بودند، سوالاتی نمود. منجمله از مرحوم باقر رسا، رییس عدلیه گیلان پرسید: آیا پنبه آلت جرم است؟ جواب شنید خیر. گفت چرا وقتی تابش دادند و به صورت طناب و ریسمان درآمد، آلت جرم محسوب میشود؟ پیش از آنکه جوابی بشنود از مقابلش رد شد.
از محمدعلی خان سالارظفر که جزء مستقبلین بود پرسید: این مدالهایی را که به سینه آویختهاید در کدام جنگ میهنی نصیبتان شده است؟ جواب شنید در جنگ شیراز! امیر تبسمکنان از مقابل او نیز رد شد.
در کلوب شاهپور واقع در باغ محتشم که دعوت شده بود، وقتی شنید جوانان گیلان، اشتغال به بازی تنیس دارند، کتش را کنده، کراواتش را از گردن باز کرد و به طور مچاله در جیب شلوار انداخته، آماده شرکت در بازی گردید.
من به مناسبت بیانات مودبانهاش به مردم ملت خود که هنگام خداحافظی ایراد نمود، همچنین به مناسبت حرکات و سکنات عادی و معمولی که از یک پادشاه دیده میشد، از راهپیماییش در انزلی و توجه کنجکاوانه به اطراف و اکناف و عبور متبسمانهاش در برابر مستقبلین رشت، آن هم پیاده با وجود ریزش باران، مقالهای در مجله فروغ تحت عنوان «همه درس بود» نوشتم که متعاقبش چیزی باقی نبود که در وضع نابسامانی قرار گیرم. یعنی رجالالغیب با چسبانیدن اتیکتهای مغرضانه گذارم را به وادی سین و جیم بکشانند که خوشبختانه با مداخله یکی از دوستان، سعایتها بیاثر ماند و به قول معروف رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت.
خاطرات زندهیاد ابراهیم فخرایی
یادنامه فخرایی صفحه ۱۰۰
@ahestan_ir
امروز از رادیو شنیدم بعضی از کسانی که این روزها اسلحه به دستشان افتاده، با آنها در اطراف شهر، پرنده شکار میکنند. آنهم در این آستانه بهار و نزدیک تخمگذاری.
فکر کردم که این سلاحها برای شکستن دیواره قفس و به پرواز درآوردن آزادی است، نه سوزاندن بال پرندههای آزاد.
۲۴ بهمن ۵۷
شاهرخ مسکوب
روزها در راه
@ahestan_ir
جوانکی هیجده نوزده ساله بود. لبهای خشکیده، صورت سوخته و برافروختهای داشت. بسیار دردمند. به طوری که بیاختیار همدردی آدم را بر میانگیخت. از آن صورتهای داغدیده، عزیز مرده اما ساکت و صبور. در چشمهای خشکیدهاش که رمق گریه کردن نداشت، نگاه دور و بیفروغی سرگردان بود. کنار خیابان ایستاده بود. با لباس سربازی، با پوتینهای نو، بیکلاه و ساکی به دوش.
دستی به شانهاش زدم، برگشت. گفتم داداش مال کدوم سربازخانهای؟ گفت سلطنتآباد.
_آنجا هم جنگ بود؟
_تمام شد.
_بچه کجایی؟
_رودبار
_حالا داری میری اونجا؟
با سر اشاره کرد که آره و بعد پرسید میدان شهیاد از کدام طرفه؟ من هم با دست نشان دادم و رفتم به سراغ اصل مطلب: حالا چرا آنقدر پکری؟
جوابی نداد. گفتم شاید پول نداری. گفت دارم. گفتم زد و خورد که تمام شد، مردم که خوشند، تو هم که داری میری خونهات، این که دیگه پکری نداره. ایشالا شب خونهای.
گفت آخه شخصیها بیخودی سربازها رو میکشند. که بلافاصله سخنرانی من درباره برادری سرباز و شخصی، محبت اینها به آنها، زد و خورد و ناگزیری کشتار شروع شد. جوانک هاج و واج نگاه میکرد ولی نمیدید. دوباره پرسید شهیاد از کدوم طرفه؟
بیست سی تومانی گذاشتم توی مشتش. نمیگرفت. به اصرار بهش دادم. ما هم اظهار لحیهای کردیم تا اومانیسم انقلابیمان را به خودمان ثابت کرده باشیم و جوانک همانطور که چشمش پی همقطارهای کشته شدهاش بود، به طرف میدان شهیاد راه افتاد.
شاهرخ مسکوب
۲۳ بهمن ۵۷
روزها در راه
@ahestan_ir
روزهای انقلاب و #هاتف در کنار #الهه_حمیدی ، در حال ضبط سرود انقلابی "الله الله تو پناهی بر ضعیفان"
هاتف به دلیل ممنوع الکاری در سال ۱۳۶۲ در آمریکا ساکن شد.
#دلآهنگان
گنجینه موسیقی ایران و جهان از دیروز تا امروز
𝄞♡︎ @DelAhangaan
در ولایات ترکی زبان، مامورین فارسی زبان مرکزی که حتی ترکی هم ندانند، و قوم محلی را مدام تحقیر و توهین میکنند و هیچگونه محبتی به آن جماعت بدبخت ندارند و همچنین مامورین شیعه در ولایات سنینشین که از نادانی، اسائه ادب به مقدسات مردم بکنند و عمال دولت مرکزی در ولایات کردنشین که کردی ندانند و گاهی کرد را تحقیر نموده، طائفهای از جن بشمارند و یا سلوک نامناسب با «اهل حق» داشته باشند، خدمت به وحدت ملی نمیکنند بلکه درست نتیجه معکوس حاصل میکنند. دولت امپراطوری عثمانی با نظیر این خطاهای منکر، شیرازهی مملکت خود را گسیخته و برباد داد.
مقالات تقیزاده ، جلد هجدهم، ۴۲۹
@ahestan_ir
سر اصلی انحطاط ملت ما در مبانی اخلاقی است و نقصی که از این حیث وجود دارد، با تاریخ مملکت مربوط است. استیلاهای پیدرپی اقوام خارجی و ظلم مفرط داخلی و جنگهای مستمر، روح مردم این مملکت را علیل و ذلیل نموده، قدرت اخلاقی را درهم شکسته و قوای روحانی لازم برای استقامت در مقابل حوادث و ظلم را ضعیف ساخته است.
سستی اخلاق اجتماعی و زوال استحکام و متانت در خصائل شریفهی روحی، حس شرافت و حیثیت فردی را هم متزلزل میسازد و بنابراین همانطور که جسم ضعیف و ناتوان و بیقوت، قدرت مقاومت در مقابل حملات امراض بیشمار محیط خود را نداشته و به انواع دردها به سهولت مبتلی میشود، روح ضعیف نیز معرض امراض روحی که برای بقاء فرد و نوع، مضر و بلکه مهلک است میگردد.
مقالات تقی زاده، جلد هجدهم، صفحه ۷۷
@ahestan_ir
نباید در اذهان جوانان فرونشانیده شود که دوستی ملت خود با دشمنی ملل دیگر توأم است و قدرت و عظمت و سعادت ملت در جنگ با خارجیان و غلبه بر آنان و گرفتن خاک و ثروت و حقوق انسانی آنهاست. اگر خدای نخواسته امروز در ترویج صفت وطندوستی این رویه استعمال شود و به اصطلاح بعضیها جوانان ملت را پیرو مسلک ضاد و الف نماییم، یقین است که مضرات آن در آتیه برای سلامت عقل مزاج و ذوق ملت و سعادت دنیوی، اگر بیش از بیقیدی سابق یعنی تفریط نباشد، کمتر نیست.
این حرف را امروز کمتر کسی جرات میکند بگوید و پندی آزادهوار بدهد ولی وقتی که کتب شیخ صدوق و شیخ طوسی و نوبختی و سید مرتضی علمالهدی را در تشیع با کتاب شهاب ثاقب ملامحمود نظامالعلما که در مثالب و مطاعن خلفا از هزلیات سوزنی و یغما و قاآنی صد برابر بدتر و زشتتر و کثیفتر است ( در ایران چاپ شده و کتاب مرغوب بعضی آخوندهای بیشرم پنجاه سال پیش بود) مقایسه بنمایید، معنی این اخطار آشکار میشود.
تدین پاک و بیتعصب که منزه از قشریات خنک و بیمزه و بیروح میباشد، دست و دل و جان انسان را از خیلی آلودگیها پاک نگاه میدارد و معاشرت با دارندهی ایمان را بر هر کس گوارا میسازد. اعتماد حقیقی را جلب و معاونت به نوع خصوصا بدبختان را باعث میشود. ضمنا صفای روح و راحت قلب و خضوع وجدانی که نتیجهی آن است، خود یک عالمی است که با زور و زر نمیتوان به دست آورد.
ولی جنبههای بد و شرهای افراط در این رشته و منحرف شدن آن از صراط مستقیم خود و طاری شدن تعصبات کثیف و ظواهر بیمزه و اعتقادات مضر و بیمعنی عمر تلف کن و عوارض و برگ و ساز بیشماری که جزو اصول و فروع آن شده و اغلب اصل را مستحیل و جزو ضعیف یا اصلا گم کرده است، صد هزاران بار نتایج مضره آن را از فواید اساسی آن بیشتر نموده و موجب هزاران سال جنگها و خونریزیها و فتنهها و بیرحمیها و وحشیگریهای سبعانه شده که طاعون و سل و حصبه آن کار را نکرده است و همین تعلیمات افراطی است که شاگرد و معلمین دارالفنون طهران را در قریب هشتاد سال قبل بر شرکت در مثله کردن شخصی که اعتقاد به خدا و انبیا هم داشته ولی مجذوب اعتقاد دینی جدیدی شده بود، برانگیخت.
از هزاران مثال ممکن اگر فقط کتب اشعری و یا حلیهالمتقین و جنادالخلود خودمان را با باب طهارت کتب فقه در نظر بیاورید، نتایج مسخ دین در اثر افراط روشن میشود.
اگر در اندازه تعلیم و میزان معتدل آن افراط شود یا در انتخاب قسمتهایی از علم که باید تعمیم گردد به راه خطا برویم، پس از نیم قرن، قومی به وجود خواهیم آورد که افراد آن نه صحت مزاج خواهند داشت و نه سلامت عقل و ذوق!
همچنین وطنپرستی نیز مایه بقای ملت و اتحاد قومی و تعاون اجتماعی است و هم وسیله حفظ مملکت از شر طمع خارجیان. لکن ایجاد یک رقابت شدید با ملل خارجه و مسابقه و مقابله در هر امری با آنها و مربوط کردن فواید و لزوم هر امر مستحسن و هر رشته از آثار تمدن را به این که رقیب در آن رشته پیش افتاده یا میافتد، مضراتش بر فواید آن غلبه دارد.
(مقالات تقی زاده، جلد هفدهم، صفحه ۱۰۴)
🔹 هشتم بهمن، سالروز درگذشت سید حسن تقیزاده
@ahestan_ir
تحقیق حالات کنونی ایران
ما چنان خفتهایم که گویی مردهایم. هنوز از جایی خبر نداریم و بر خود میبالیم. چرخ سپهر را گردونه خویش میسازیم و با عقد ثریا میبازیم. کرسی عرش را زیر پایمان میگذاریم و خود را موید به تأییدات غیبیه میشماریم و مضمون «لیس للانسان الا ما سعی» و «لها ماکسبت و علیها ما اکتسبت» را فراموش میکنیم. با سپند انداختن و آیهالکرسی به دفاع و با ختم نخود و جوشن صغیر و کبیر به فتح میپردازیم.
واقعا مثل ما امروز بدان ابله ماند که از ولولهی دنیا و غلغلهی عالم بیخبر و پنبه در گوشیم و با کمال آسودگی مشغول لهو و لعب خود هستیم و چون رندان خراباتی و قلندران شیدایی، جهان را به چیزی نمیشمریم و کائنات را به پشیزی نمیخریم. به خاک در میکده قانعیم و به دلق و پوستین راضی. هرچه دایره حریت ما تنگ گردد و از اطراف زور آورند، قناعت داریم و بدان دلخوشیم که ( سه مرتبه پاسبان را به غفلت انداخته و پای از دایره بیرون نهادهایم) و فلانکس ما در فلان موقع، چنین کرده بود. بر اعصار سابقه مینازیم و اسلاف خود را مستجمع جمیع کمالات سازیم که جمله علوم از ما رفته و جمیع اختراعات را از ایران آموختهاند و کشور ما در قدیم، برتر و بالاتر از حالیهی فرنگ بود. تلگراف و ذرهبین و فنغراف و دوربین و غیره، همه را شیخ بهایی میدانست و میرفندرسکی پیدا کرده، جلدکی نوشته و تمتم هندی کشف نموده، از جاماسب مانده و هرمس الهرامسه گذاشته.
چنانکه کسی به خود من گفت، در جایی که صحبت از تلفن و تاریخ کشف آن در میان بود و از اینکه تاریخ اختراع آن را مبدأ تاریخی نمودهاند، آن شخص سربرآورد و به سخنان من خندان گفت: عجب دارم که شما این سخن را میگویید و بومی را بیگانه پنداشته و آنچه را که خود دارید، از بیگانه میجویید! گفتم چگونه؟ گفت مگر نمیدانی که این اختراعات را تمام از ایران بردهاند و تلفن همان است که اطفال ما با ریسمان و قوطی کبریت درست کرده و از دور حرف میزنند که فرنگیها این را برده و به جای «طفلان» یعنی بازیچه اطفال، اسمش را تحریف کرده، «طلفون» گذاشتهاند!
و همچنین از یکی از افاضل شنیدم در مجلسی که سخن از پریشانی حدود و تقدم اجانب و شکایت از اغماض مامورین سرحدات رفته بود که گفت: شما به غلط هستید و از امور دولت نمیفهمید. الان از ما قویتر دولتی در دنیا نیست و این مطالب مبنی بر مصلحت و سیاست است که چنانچه علف در دست میگیرند که گوسفند پیش بیاید و دانه میاندازند که مرغ به دام افتد. همینطور اغماض حکومت برای این است که پیشتر و نزدیکتر بیایند و یک مرتبه بر گردنشان بزنند.
هان نپنداری که از جد به هزل گذشتیم و سخن به بیهوده میگویم. نه! بلکه این امثال بدان آوردم تا طبیعت «شووینیسم» و پایه مشاعر ما خفتگان و غفلتزدگان آشکار گردد که ما چقدر در مستی افتادهایم که مرده را زنده میانگاریم و سراب را آب.
واقعا خیلی عجب است که اینقدر در گریوهی نادانی افتاده و در تنگنای جهالت ماندهایم. ذرهای از خرابی کار و تباهی امور و گم شدن سررشته نمیفهمیم. پیک اجل بر در است و ما را خمار در سر. دانایان سوگ ما را میگیرند و به ماتم مینشینند و ما حنا میبندیم و خضاب میکنیم و خود را فریب میدهیم که در عنفوان جوانی هستیم و دوره کامرانی. ایران چشم و چراغ زمین و زمان است و اصفهان نصف جهان!
دشمنان مسلح در کمینند و کرمان ریشهخوار در زمین و ما در خواب مستی، بیخبر از ملک هستی. با نفخه صور هم سر از بالش ناز برنمیداریم و نصایح مشفقان را یاوه میپنداریم. درین صورت که کار بسیار داریم و فرصت اندک، اگر دست و پایی نکنیم، باب توبه بسته خواهد شد و عصای راه شکسته. یکباره سر به خاک خواهیم کشید و در کتب تاریخ ذکر خواهیم شد...
تحقیق حالات کنونی ایران یا محاکمات تاریخی
به قلم سید حسن تقیزاده (از کتاب جوهر تاریخ، مجموعه مقالات تقیزاده، جلد ۱۸، صفحه ۴۰)
@ahestan_ir