«اگر همهٔ ما یکسان بیاندیشیم، در واقع نمیاندیشیم.» - والتر لیپمن
- نتانیاهو، برندۀ انتخابات آمریکا!
بگذارید با این جملۀ مبالغهآمیز بحث را آغاز کنم که وقتی در آن دقیق شویم درمییابیم چندان هم گزافه نیست: «اگر شخص نتانیاهو میخواست وزیر دفاعی برای دولت آمریکا انتخاب کند، گزینهای بهتر از پیت هِگسِت نمییافت!» و این پیت هگست دقیقاً کسی است که ترامپ برای وزارت دفاع خود زیر سر دارد؛ کهنهسرباز ارتش آمریکا که محافظهکارـراستگرایی تمامعیار و چنان از هاروارد بیزار است که حتی مدرکش از این دانشگاه را پس فرستاد، زیرا معتقد است در دانشگاههای آمریکا به جای اینکه دربارۀ خطر افراطگرایی اسلامی صحبت کنند، دانشجویان را فرستادهاند دنبال نخودسیاه محیطزیستگرایی و مغز بچههای مردم را با نظریۀ انتقادی ــ بخوانید «نئومارکسیسم» ــ مسموم میکنند.
قرار نیست در این نوشته افکار این وزیر دفاع جوان و جبههدیده را مرور کنم؛ فقط میخواهم نشان دهم او چقدر هوادار صهیونیسم است. چند نمونه میآورم: هگست در ۲۰۱۸ در سخنرانی خود در جشن «شورای ملی اسرائیل جوان» در نیویورک گفت: «صهیونیسم و امریکنیسم خطوط مقدم تمدن غربی و آزادی در دنیای امروزی ما هستند.» باور به صهیونیسم را صریحتر از این میشود صورتبندی کرد؟
اما هگست از آن دست اسرائیلدوستان است که معتقد به حمایت کامل از تلآویو است. در همان سال ۲۰۱۸ در کنفرانسی که در هتل کینگ داوید در اورشلیم برگزار میشد، همهچیزِ اسرائیل را «معجزه» خواند و مشتاقانه از اعجازهای بعدی سخن گفت. در سخنان پرشوری که با تشویق حضار روبرو بود میگفت: ۱۹۱۷ معجزه رخ داد (صدور بیانیۀ بالفور که در آن انگلستان قول یک خانه یا میهن را به یهودیان داد)، در ۱۹۴۸ معجزه رخ داد (وقتی اسرائیل اعلام موجودیت کرد)، در ۱۹۶۷ معجزه رخ داد (شکست اعراب در جنگ ششروزه و تصرف اورشلیم توسط اسرائیل). البته ۲۰۱۷ نیز به اعتقاد او معجزۀ دیگری رخ داده بود، وقتی ترامپ اورشلیم را به عنوان پایتخت اسرائیل به رسمیت شناخت. و در نهایت نتیجه گرفت معجزات دیگری هم رخ خواهند داد و معبد یهودیان دوباره برپا خواهد شد؛ البته با کمک همهجانبۀ آمریکا ــ و البته هگست چیزی تحت عنوان «کرانۀ باختری» نمیشناسد. از نظر او آن منطقه یهودا و سامره و بخشی از اسرائیل است.
هگست همینقدر که صهیوندوست است، با مخالفان صهیون نیز دشمن است. به همین خاطر در دور پیشین ریاستجمهوری ترامپ معتقد بود آمریکا باید انبارهای تسلیحاتی ایران را بمباران کند، هر کجا که قرار داشته باشند. هنوز شک دارید که اگر نتانیاهو میخواست وزیر دفاعی برای آمریکا انتخاب کند، همین هگست را انتخاب میکرد؟
اما برویم سراغ وزیر خارجۀ ترامپ: مارکو روبیو؛ سیاستمدار نومحافظهکار کوباییتبار که چندان با آن دولتِ انزواگرا که انتظار میرفت ترامپ بچیند، جور درنمیآید، زیرا روبیو مانند نئوکانها معتقد است آمریکا باید در جهان مداخله کند. روبیو منتقد سرسخت اوباما و بایدن بود؛ چه در سیاست داخلی و چه خارجی. از نظر او، اوباما مقصر وضعیت سوریه بود، زیرا در سرنگونی اسد تعلل کرد. او اوباما را به دلیل گشایشهایی که برای کوبای کمونیست انجام داده بود سخت ملامت میکرد.
اجازه دهید در مورد روبیو هم بسنده کنم به دیدگاههایش دربارۀ اسرائیل و جمهوری اسلامی. بعید است فرق چندانی میان روبیو و هگست باشد. بهتر است زیاد راه دور نروم و همین ماههای اخیر را یادآوری کنم. پس از حملۀ موشکی ج.ا به اسرائیل، روبیو از اسرائیل خواست با قدرت به این حملات پاسخ دهد. او در بیانیهاش گفت اسرائیل حق دارد به گونهای نامتناسب به این تهدید پاسخ دهد ــ در اینجا تعبیر «نامتناسب» مفهوم کلیدی است. او در شبکههای اجتماعی نوشت: «اسرائیل باید همانگونه به ایران پاسخ دهد که اگر کشوری ۱۸۰ موشک به سمت ما شلیک کند، آمریکا پاسخ میدهد.» نظر او دربارۀ درگیری با حزبالله هم همینقدر بیمماشات است. روبیو به سخره میگفت بایدن با ج.ا مانند «دیپلماتهای بلژیکی در سازمان ملل» رفتار میکند. نتیجۀ روشنی که از دیدگاههای روبیو میتوان گرفت این است که او در مقام وزیر خارجۀ آمریکا نه تنها جلوی دست دولت اسرائیل را نمیگیرد، بلکه پشتیبانی بیپروا هم خواهد بود.
هشت نُه ماه پیش نوشتم نتانیاهو جنگ را ادامه میدهد تا ترامپ را به کاخ سفید برگرداند، زیرا این جنگ در هر حال باعث ریزشی دوـسهدرصدی در رأی هریس میشد (و همین کمک بزرگی به ترامپ بود). البته نه فقط نتانیاهو، بلکه طبق نظرسنجیها قریب هفتاد درصد اسرائیلیها طرفدار ترامپاند. حال با این ترکیب دولت او، تصور گشایش در مذاکره با آمریکا متوهمانه به نظر میرسد، در حالی که از دیگر سو، بدهبستانی هم میان پوتین و ترامپ سر اوکراین در راه است که بازندۀ آن نیز احتمالاً ج.ا است.
مهدی تدینی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- غرب سلاح اتمی جمهوری اسلامی را تحمل نمیکند
مشاهدهٔ اوضاع یک سال گذشته گویای آن است که جمهوری اسلامی به سمت یک موقعیت برگشتناپذیر بسیار خطرناک که میتواند موجودیت حیاتیاش را نابود کند در حال حرکت است؛ یا بهتر بگویم دشمنان خارجی این نظام توانستهاند او را به سمت چنین موقعیتی سوق دهند.
اسراییل که به نقشهچینیهای طولانی ده بیست ساله برای ضربه زدن به دشمنانش شهره است هرگز حاضر به قبول برجام نشد و از همان آغاز خواهان نابودی برنامهٔ اتمی جمهوری اسلامی بود و سعی کرد آمریکا و غرب را با خود همراه کند. به نظرم اسرائیل در این یک سال گذشته (پس از حادثهٔ هفت اکتبر) موفق شده گامهای بلندی به سوی این هدف بردارد.
گام بعدی و تعیینکنندهٔ اسرائیل این است که به جهان غرب ثابت کند که جمهوری اسلامی یک خطر امنیتی آنی و عیان برای منطقهٔ خاورمیانه و کل جهان است. در این صورت وضع حکومت شبیه حکومت صدام و لیبی قذافی در دوران تقابل با غرب خواهد شد.
حالا نگاهی به اوضاع داخل بیندازید. مقامات ارشد نظام صحبت از افزایش برد موشکهایشان به بالای دو هزار کیلومتر میکنند. این به معنای رسیدن این موشکها به قلب اروپای غربی (پاریس و برلین) است و جمهوری اسلامی ثابت کرده که توان ساخت چنین موشکهایی را دارد.
برخی مقامات بالای نظام صراحتاً صحبت از تغییر تز دفاعی کشور و ساخت بمب اتمی کردهاند و قضیهٔ تغییر فتوای آقای خامنهای را به میان کشیدهاند و حتی خود او هم اخیراً گفته «هر کاری برای دفاع از کشور لازم باشد خواهیم کرد» و باید اذعان کرد که نظام توان این را دارد که در مدتی کوتاه چند بمب اتمی بسازد و این کلاهکهای اتمی را روی موشکهای بالستیک خود سوار کند و به سمت اسرائیل و اروپا نشانه گیری کند.
اما از همه اینها مهمتر« قدرت ارادهٔ» حاکمان نظام و تأثیرپذیری آن ها از فرهنگ عاشورایی کربلایی در مقابله با اسرائیل و کل به قول خودشان «نظام سلطهٔ جهانی» است. پرتاب سیصد چهارصد موشک بالستیک به خاک اسرائیل گرچه موجب خسارت عمدهای به اسراییلیها نشد اما باید اذعان کرد که «ارادهٔ» حاکمان ایران را در به کارگیری سلاح هایشان نشان داد. حالا برای غربیها کاملاً روشن شده که جمهوری اسلامی یک حکومت معقول و بهنجار نیست که سلاحهای مرگبار خود را در انبار بگذارد و هیچوقت از آنها استفاده نکند. حالا غربیها فهمیدهاند که ارادهطلبی سران نظام و باور آنها به فرهنگ عاشورایی و انقلابی و روحیات انتحاریشان معجونی است مرگبار و چنین معجونی واقعاً میتواند امنیت جهان غرب را تهدید کند. غرب تجربهٔ خوشایندی از لشکرکشی زمینی ندارد اما در جهان امروز هر احتمالی ممکن است.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- «برنامههای شاه به نفع ایران بودند؛ ما نمیفهمیدیم!»
عزتالله سحابی، فعال سیاسی مخالف حکومت شاه که مدتی ریاست سازمان برنامه و بودجه را در دولت مهدی بازرگان در دست داشت، در کتاب خاطرات خود مینویسد که بسیاری از برنامههای محمدرضا شاه، از نظر اصولی به نفع ایران بوده اما اغلب مخالفان، از جمله خودش، آن زمان این را متوجه نمیشدند.
سحابی مینویسد: «بسیاری از کارشناسان صدیق اذعان میکنند که تعدادی از برنامههای شاه از نظر اصولی به نفع ایران بود. مثلاً وقتی که قرارداد ۱۹۷۵ میان شاه و صدام حسین بسته شد، دو دولت امضاء کردند، در دو مجلس نیز تصویب شد و به سازمان ملل رفت و بسیار در آن محکمکاری شد. این قرارداد خیلی به نفع ایران بود و خطی را به عنوان خط مرز تعیین کردند که قسمت پرعمق اروندرود بود. شرق این خط به ایران تعلق گرفت ولی ما این را متوجه نمیشدیم.»
سحابی دربارهٔ خریدها و ساختوسازهای نظامی حکومت سابق ایران نیز با ذکر مثال پایگاههای هوایی وحدتی و شاهرخی، نوشته است: «از دههٔ ۴۰ رژیم شاه در غرب کشور شروع به ایجاد استحکاماتی نمود. پایگاه وحدتی و پایگاه شاهرخی که در حقیقت شهری زیرزمینی است و فرودگاه آن نیز زیر زمین است. من خود در زمان جنگ پایگاه وحدتی دزفول را دیدم. هواپیماهای جت اف-۱۴ از زیر زمین با سرعت تمام بیرون میآمدند و به هوا میرفتند یا از بالا میآمدند، چتری پشت آنها باز میشد و یکراست به زیر زمین میرفتند؛ تشکیلات عظیمی بود.»
سحابی در جای دیگری از کتابش میگوید: «در آن روزها یعنی در دوران حاکمیت مطلقهٔ شاه، بیشتر دوستان و حتی خود من میگفتیم شاه خیانت میکند و میخواهد جنگ اصلی ما را که باید با اسرائیل باشد، به جنگ با اعراب بدل کند! باری انقلاب شد و عراق به ایران حمله کرد، آن روز تازه دانستیم که در اساسنامهٔ حزب بعث ‹وحدت سرزمینهای عربی زبان› یک اصل شمرده شده است.»
«منظور از سرزمینهای عربی زبان همین استانهای عربی زبان بود که در ایران است. یعنی ایلام، گیلانغرب و خوزستان. پس عراق به طور ذاتی به ایران نظر داشت و میخواست قسمتی از ایران را ضمیمه خاک خود نماید. شاه این را فهمیده بود و در غرب استحکامات میساخت اما ما به همین خاطر به او ناسزا میگفتیم.»
عزت الله سحابی مسألهٔ منابع طبیعی را مثال میآورد و مینویسد: «منصور روحانی وزیر کشاورزی وقت، یک زمان اعلام کرد که باید هشت میلیون رأس دام، از مراتع کشور خارج شوند وگرنه مراتع از بین میروند. خود شاه نیز در سخنرانی خود گفت حیوان شریری به نام بز وجود دارد که ریشههای گیاهان را میکند. این حیوان باید از بین برود. من در زندان این مطالب را در روزنامه خوانده بودم و پیش خود تحلیل میکردم که شاه با این کار میخواهد روستاییان را وابسته نماید.»
او ادامه میدهد: «روستاییان از بز، پشم و شیر به دست میآورند و از همهچیز و حتی شاخ و گوشت آن استفاده میکنند. این حیوان اساس زندگی روستاییان است و آنان با همین حیوانات و زندگی سادهشان از دولت مستقلاند. و ما فکر میکردیم شاه میخواهد به این دسیسه روستاییان را به دولت وابسته کند.»
سحابی در ادامه مینویسد: «در حالی که پس از انقلاب، هنگامی که به عنوان نمایندهٔ مردم به مجلس راه یافتیم، در کمیسیون برنامه و بودجه، مسؤلین وزارت کشاورزی پس از انقلاب به کمیسیون میآمدند، برخی از آنان مسؤلان سازمان جنگلها بودند و میگفتند باید سی میلیون رأس دام از مراتع خارج شوند، تا کنون مراتع از بین رفته است و برای احیای باقیماندهاش، این کار باید انجام بشود، و ما آن زمان فهمیدیم که واقعاً در کنار گود بودن و شعارهای بزرگ دادن با مسوولیت اجرایی داشتن تفاوت دارد.»
•• از جلد دوم خاطرات عزتالله سحابی (سالهای ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۹) به نام «نیم قرن خاطره و تجربه» که در ایران اجازهٔ چاپ نیافت و از سوی نشر خاوران پاریس منتشر شده و در کتابفروشیهای خارج از کشور در دسترس است. یادداشت بالا از صفحات ۲۶ و ۲۷ کتاب آورده شدهاند.
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
نظر پرزیدنت نیکسون دربارهٔ محمدرضا شاه:
شاه زنان را آزاد کرد، طنز تلخ اینکه آنهایی را که آزاد کرد - زنان و دانشجویانی که به خارج فرستاده بود - برگشتند و به نیروهای انقلابی ضد او پیوستند.
شاه در تلاش بود تا ایران را به قرن بیستم پیش ببرد، مخالفان او میخواستند ایران را به دوران تاریک تاریخ برگردانند و این کاری بود که آنها واقعاً انجام دادند.
•• چهارم آبانماه، زادروز «محمدرضا شاه پهلوی»
@andiiishe
- درسی که باید از کوبا بیاموزیم!
چند روزی است که شبکهٔ برق کوبا از کار افتاده و سراسر کشور در خاموشی فرو رفته است. مردم کوبا دهههاست که زندگی وحشتناک و غیرقابلتصوری را سپری میکنند. اکثر مردم غالباً گرسنهاند و خوردن پوست و ریشهٔ گیاهان پدیدهای متداول است. تعداد گاریهایی که با اسب و الاغ کشیده میشوند از اتومبیلهایی که آنها هم مدل هفتاد تا هشتاد سال قبل هستند، بیشتر است. اکثر مناطق شهری همچون بیغولههایی پوسیده و رها شده هستند.
دستکم تا همین هشت سال پیش استفاده از اینترنت و موبایل ممنوع بود. فضای بیمارستانها و مراکز درمانی شبیه خرابههایی است که به زبالهدانی تبدیل شدهاند. حتی برخی از زنانی که پزشک یا استاد دانشگاه هستند، مجبورند برای تأمین مخارج خود به روسپیگری تن دهند. حکومت برای تامین مخارجش شهروندان را همچون بردگان بیمزد برای کار یا جنگ به کشورهایی نظیر روسیه میفرستد و مزد آنها را دریافت میکند. تعداد زندانیان سیاسی کوبا از تعداد زندانیان سیاسی کل کشورهای آمریکای مرکزی بیشتر است. کوبا تنها کشور قارهٔ آمریکا است که در آن اردوگاههای بازپروری سیاسی وجود دارد که در دهها هزار نفر زندانی اسیرند.
چرا مردم کوبا باید چنین روزگار بگذرانند؟ آنان چه گناهی مرتکب شدهاند که باید سهمشان از زندگی این باشد؟ پاسخ را باید در تصمیمگیری و انتخاب این مردم در برهههای حساس تاریخی جستوجو کرد.
کوبا پیش از انقلاب شوم کاسترو و چهگوارا برترین اقتصاد آمریکای مرکزی را داشت و یکی از پر رونقترین مراکز توریسم جهانی بود.
در دههٔ شصت میلادی، ژان پل سارتر فیلسوف شهیر و چپگرای فرانسوی به کوبا سفر میکرد و در ستایش افکار و برنامههای کاسترو و چهگوارا کتاب مینوشت و از شور و هیجان سر از پا نمیشناخت. در آن دوره روشنفکر چپگرا یا نیمه چپگرایی را نمیتوان یافت که تحسینگر کوبای سوسیالیستی نبوده باشد. اگر سازمان سیا این خدمت بزرگ را به مردم قارهٔ آمریکا نکرده بود که ارنستو چهگوارا، این آدمکش متعصب و دیوانه را همچون موش فاضلاب از گودالی در جنگلهای بولیوی بیرون کشیده و به درک واصل کند، چند کشور دیگر در این قاره هم به سرنوشت کوبا دچار شده بودند.
آنچه امروز برای ما مردم ایران اهمیت اساسی دارد، حساسیت و هشیاری کامل نسبت به فریبها و ترفندهای روانی فعالین و روشنفکران چپگرا است. این هشیاری میتواند و باید مانع از آن شود تا امثال اسمائیل بخشیها، فرج سرکوهیها، یوسف اباذریها و کامران متینها نقشی در ساختن آیندهٔ ما داشته باشند.
توس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- روشنفکر پرتِ پنجاهوهفتی!
مدرسه که میرفتیم برای ما مدام از وابستگی شاه به بیگانگان میگفتند و اینکه او به خاطر همین وابستگی بود که به صنعت مونتاژ بها میدهد و حرفهایی از این دست.
صادق زیباکلام هم در مصاحبهای که به همان ابتدای انقلاب ۵۷ بازمیگردد همین سخنان را تکرار میکند.
ایرج پارسینژاد که تحصیلکردهٔ آکسفورد و هاروارد است در خاطراتش میگوید که در سال ۱۳۴۶ با برادرش محمدعلی که تاجر بود راهی کره جنوبی میشوند.
برادر با یک تاجر کرهای قرار کاری داشته و او هم ناگزیر به دفتر این تاجر میرود.
تاجر کرهای وقتی متوجه میشود که ایرج ادبیات خوانده و علاقهای هم به تجارت ندارد از او در مورد شرایط ایران میپرسد و ضمناً اضافه میکند که در جریان پیشرفتهای صنعتی ایران قرار دارد.
خود پارسینژاد مینویسد که بهتندی به این تاجر کرهای واکنش نشان داده و گفته کدام پیشرفت و اینکه اصلاً پیشرفت و صنغتیشدنی در کار نیست.
تاجر کرهای میگوید: «هست. پس این شرکت ایران ناسیونال و ساخت و ساز اتومبیل پیکان چیست؟» و استاد و روشنفکر ایرانی پاسخ میدهد «آنکه تولید ایران نیست. محصولی است از کمپانی لیلاند موتورز انگلیس که قطعات آن در ایران مونتاژ میشود.»
تاجر کرهای با نرمی میگوید که «اما تو باید بدانی که همهٔ اتومبیلها را یکجا نمیسازند. اول بدنهٔ آن ساخته میشود، بعد موتور آن. ایرانِ شما فعلاً در مرحلهٔ اول است. اطمینان دارم که به مراحل بعد هم خواهد رسید. حوصله کنید. وانگهی ما میخواهیم همین اتومبیل پیکان شما را وارد کنیم. شما دارید در این صنعت جلوتر از ما حرکت میکنید. ما که حالا جز دوچرخه و چرخخیاطی چیزی نمیسازیم…»
پارسینژاد میگوید در جواب او از ماهیت اقتصاد وابسته و «بورژوازی کمپرادور» گفتم و میگوید سخنانی گفتم که یادآوری آن امروز مایهٔ شرمندگی من است.
روشنفکر پنجاهوهفتی همینقدر پرت است و نتیجهٔ این پرتبودن و انتقال آن پرتی به جامعهٔ آن روز را میتوانیم بهروشنی در تفاوت امروز بین ایران و کرهٔ جنوبی به چشم ببینیم.
بهزاد مهرانی،
نویسنده و روزنامهنگار
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- نه ما جنگطلبیم، و نه شما صلحطلب!
از ما میپرسند «آیا جنگ خوب است؟ یک کلمه پاسخ بده خوب است یا بد است؟» مدل بازجویان امنیتی دوباره و چند باره میپرسند و فقط «بله» یا «نه» قانعشان میکند.
جنگ بد است، کار بد بد است، زشتی زشت است، باید صلح را دوست داشت، من صلح را دوست دارم... و تا قیام ِ قیامت میتوان حرفهای خوب زد و بعد سر راحت بر بالین نهاد که وای! چقدر من آدم صلحدوستی هستم و چقدر دیگران عاشق جنگ و بمب و حملهٔ نظامی بیگانهاند. تازه اگر قریحهٔ شاعری داشته باشی میتوانی چندین شعر در وصف خوبی صلح و بدی جنگ بسرایی و یا از حافظه با طمئنینه بخوانی و سر تکان بدهی. همهٔ اینها خوب است اما لزوما این سخنان یک «اکت» سیاسی مؤثر نیست و شعر و شاعری است و یا سخنگفتن و ترویج برخی خصایص اخلاقی است.
مگر من در حمله و یا عدم حملهٔ اسراییل به ایرانِ تحت اشغال رژیم جمهوری اسلامی نقشی بازی میکنم؟ در جهانی که مشخص نیست آمریکا با آن همه یال و کوپال بتواند در تصمیم اسراییل مداخلهای بکند، من درویش یک لاقبا چه میتوانم بکنم؟
من میتوانم به عنوان یک سیاستمدار یا فعال سیاسی بگویم که در آن شرایط جنگی که آغاز و مهارش از دستان من خارج است چه کاری میتوانم انجام بدهم که هم وطن بماند و هم جمهوریاسلامی برود.
نام نایستادن پشت رژیم اشغالگر ج.ا، جنگطلبی نیست و نام این کار شما که به فرمان خامنهای و امپریالیسمستیزیاش رفتار میکنید هم صلحطلبی نیست.
جنگ را آنهایی آغاز کردهاند که در بیش از شش دههٔ گذشته بر طبل اسراییلستیزی دمیدهاند و شاه را تقبیح کردند چرا که با اسراییل سر ستیز نداشته است.
جنگ را کسانی آغاز کردند که از فردای پیروزی نکبت ۵۷ از محو اسراییل گفتند و اینکه حاضرند با جان و مال ایران و ایرانی بر سر «آرمان فلسطین» بایستند و چنین هم کردند.
این شمایید که خواهان جنگ بودید. اساساً مگر محو اسراییل از روی زمین که خواستهٔ شما عاشقان انقلاب ۵۷ بود، بدون جنگ هم ممکن میشود؟
در همهٔ این سالها پشت این اسراییلستیزیِ جمهوریاسلامی چه در قالب پوزیسیون و چه اپوزیسیون ایستادید و امروز که فاجعهٔ این اسراییلستیزی و یهودیستیزی شما دامان مام میهن را گرفته، فریاد برآوردهاید که ما جنگطلبیم و شما صلحطلب؟ خودتان خجالت نمیکشید؟!
بهزاد مهرانی،
نویسنده و تحلیلگر
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- در آستانۀ هفت اکتبر
بین خوشبین بودن و واقعبین بودن باید واقعبین بود و اگر خوشبینی به واقعبینی آسیب میزند، بیدرنگ باید آن را کنار نهاد. متأسفانه دیگر جایی برای خوشبینی نمانده و باید پذیرفت نشانهها از افزایش تنش حکایت دارند. زنجیرۀ رخدادها که با هفت اکتبر آغاز شد، در سالگرد آن به جایی رسید که یک سال پیش در مخیلۀ بدبینترین تحلیلگران هم نمیگنجید، چنانکه اگر دو سال پیش این تصویر آخرالزمانیِ غزه را میدیدید، بعید بود آن را باور کنید؛ گرچه البته وقتی عملیات هفت اکتبر رخ داد، تقریباً میشد انتظار داشت واکنش اسرائیل از هر آنچه تا پیش از آن از آن سراغ داشتیم شدیدتر خواهد بود.
هر چه جلوتر میرویم تصویر رخدادهای یک سال گذشته شفافتر میشود. به نظر میرسد اسرائیل چنین مسیری را هدفمند دنبال کرده و تعمداً اجازه میدهد زنجیرۀ کنش و واکنشها تداوم یابد. نشانهای دیده نمیشود که اسرائیل قصد داشته باشد این زنجیره را متوقف کند. اروپا در افولِ جهانیِ مزمن خود کلاً از خاورمیانه پا پس کشیده است. روسیه امید دارد با گسترش درگیریها در خاورمیانه فشار بر غرب افزایش یابد تا دست از حمایت از اوکراین بردارند و از پشت به زلنسکی خنجر بزنند.
آمریکا تا حدی در قبال واکنشهای اسرائیل به جمهوری اسلامی نقش ترمز را ایفا کرده است. برای مثال پس از عملیات پهپادیـموشکی پیشین همۀ مقامات دولت بایدن اصرار داشتند حمله شکست خورده تا به اسرائیل بقبولانند «هیچی نشده! فقط یهکم گلگیر جلو قُر شده که آن هم بدون رنگ درمیآید.» اما هر نظارهگری میدانست مسئله «نفس حمله» بود. بایدن موفق شد اسرائیل را مهار کند؛ گرچه اصلاً شک دارم آمریکا هیچگاه بتواند چیزی به اسرائیل بقبولاند؛ اسرائیل مهارت خاصی دارد خواست خود را نرمنرم در کاسۀ آمریکا بگذارد ــ بدون حمایت آمریکا هم نظرش چندان عوض نمیشود.
در دومین عملیات موشکی تصاویر اجازه نمیداد مقامات آمریکایی بگویند «طوری نشده». گرچه باز هم میگفتند عملیات شکست خورده است. اینبار مشخص بود آمریکا میداند نهایتاً بتواند کمی واکنش اسرائیل را تعدیل کند. به همین دلیل بایدن اول گفت تأسیسات هستهای نباید هدف قرار گیرد و بعد تلویحاً تأسیسات نفتی را هم به آن افزود. اما باز هم به گمانم سیاست اسرائیل در برابر بایدن همان است که به مرگ میگیرد تا به تب راضی شود. ترس آمریکا این است که درگیری از مهار خارج شود، اما هدف اسرائیل این است که آمریکا را گام به گام به درگیری بکشاند.
به گمانم اسرائیل با همین ریتم سطح تنش را بالا و بالاتر خواهد برد. اینک میدانیم که هدف اسرائیل در برابر حماس حذف کامل آن از غزه بود. با کمی تأخیر فهمیدیم در قبال حزبالله نیز هدفش ضربۀ حداکثری به حزبالله بود ــ لازم نیست توضیح دهم ضربۀ حداکثری یعنی چه. فقط این را هم اضافه کنم که به نظر در اسرائیل، سالها دربارهٔ جنگ سیوسهروزۀ سال ۲۰۰۶ فکر شده بود و اینبار کلاً اسرائیل تغییر تاکتیک داد. اول با عملیات پیجری در قاعدۀ حزب و توأمان حملۀ گسترده به رستۀ رهبری وقتی تعادل حزبالله را به هم زد، حملۀ زمینی را آغاز کرد؛ آن هم پس از فعالیت گستردۀ توپخانهای و نقطهزنی در جنوب لبنان. اما این جنگ در جنوب لبنان هم احتمالاً بسیار طولانی خواهد بود و با اشغال مناطقی همراه خواهد شد.
میماند این پرسش اصلی و بزرگ که درگیری با جمهوری اسلامی چه میشود؟ در این مورد باید منتظر تنشی دائمی و زدوخوردی بلندمدت باشیم؛ زدوخورد به همین معنایی که تا اینجا دیدهایم، منتها در سطحی بالاتر. احتمالاً شدت حملاتی موشکهای ایرانی بیشتر میشود و واکنشهای اسرائیل هم شدیدتر میشود. به این شکل، اسرائیل به جهان فرصت میدهد خود را به این تنش عادت دهد. متأسفانه هیچ سازوکاری برای متوقف کردن این زنجیرۀ کنش و واکنش وجود ندارد. نمیتوان گفت دقیقاً چه اتفاقاتی خواهد افتاد، اما دستکم میتوان حدس زد «ایدۀ دولت پزشکیان» که اولین روز دولتش با ترور هنیه در تهران همراه بود، عملاً محکوم به شکست است. فقط کافی است این زنجیرۀ تنش چند درجه داغتر شود تا بستن پروندۀ هستهای و تحریمها نهتنها ناممکن، بلکه سویۀ معکوس بگیرد. «ایدۀ دولت روحانی» که از سال ششم آن شکست خورد، اینبار از روز اول دچار مشکل اساسی شد.
زنجیرۀ درگیری که هفت اکتبر آغاز شد، پس از یک سال با فرود موشکها در پایگاه نوآتیم کامل شد. تاکتیکهای اسرائیل عوض شده و بیش از همیشه آماده است خون هم بدهد (چنانکه عملاً اجازه نداد حماس از گروگانها بهرۀ خاصی ببرد). هفت اکتبر ۲۰۲۳ نمیدانستیم هفت اکتبر ۲۰۲۴ به اینجا میرسیم. هفت اکتبر ۲۰۲۵ کجاییم؟ دستکم به گمانم صحبت از «سال» برای این درگیری هیچ بیراه نیست.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
«منصفانهتر این بود که هرکس فقط تاوان نفهمی خودش را میداد.»
- فریدون فرخزاد
@andiiishe
نخستوزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، طی پیامی ویدیویی مستقیماً با مردم ایران سخن گفت.
این ویدیو ظرف فقط چند دقیقه پس از انتشار، توجهات فراوانی را معطوف خود ساخته و بحثهای دامنهداری را برانگیخته است.
@andiiishe
- جنگ ستارگان، آغازِ پایانِ امپراتوری شوروی
یکی از عواملی که به انهدام اتحاد شوروی و امپراتوریاش منجر شد، برنامه جنگ ستارگان رونالد ریگان بود. به طور خیلی خلاصه این برنامه قرار بود که امکان انهدام موشکهای بالستیک دوربرد را از فضا فراهم کند. این به معنای زیر و رو شدن تمام موازنهها و معادلات قدرت پیشین در جنگ سرد بود. موشکهای بالستیک قارهپیما با کلاهک اتمی دارایی استراتژیک نخست مسکو به شمار میرفتند. وجود این موشکها به این معنا بود که هر چند شوروی از لحاظ قدرت هوایی و دریایی نسبت به غرب مقداری عقبتر است، اما میتواند در صورت بروز جنگ، آمریکا و متحدانش را از روی زمین محو کند، هرچند در این شرایط خودش هم نابود میشود.
این شرایط موازنهٔ وحشت در دوران جنگ سرد بود که به آن نظریهٔ انهدام متقابل میگفتند. موشکهای شوروی برای نابودی چندبارهٔ سیاره زمین کافی بود و ضمانتی بود برای اینکه شوروی به رغم برخی ضعفها و عقب ماندگیهایش، از لحاظ استراتژیک قدرتی همسان و برابر با ایالات متحده به شمار آید. چنین وضعیتی تا چند دهه ادامه داشت.
حالا خودتان را جای رهبران شوروی بگذارید و فرض کنید روزی خبر میآید که رقیب در حال ساخت سیستمی است که میتواند بیشتر موشکهای شلیک شدهٔ شما را از فضا نابود کند. شوکی وحشتناکتر از این را میشود تصور کرد؟ به خصوص که برآوردهای کارشناسان شوروی نشان میداد که آنها به هیچ وجه توان فنی و اقتصادی آغاز یک پروژهٔ مشابه را ندارند. حتی تصور لرزهای که این پروژه به جان رهبران شوروی انداخت، دشوار است. به قول آندروپوف جنگ ستارگان به معنی خلع سلاح کامل شوروی در برابر یک حملهٔ هستهای آمریکایی بود.
تا قبل از آن همواره پیشفرض آن بود که در مقابل موشک بالستیک دفاعی وجود ندارد و شلیک این سلاح به معنی فرود آمدن قطعی آن در قلمروی دشمن است. پایان این پیشفرض به معنای زمینلرزهای تاریخی و ورود به عصری جدید بود. پروژهٔ جنگ ستارگان در کنار دیگر اقدامات ریگان و نیز سرریز کردن بحران اقتصاد شوروی، رهبران این کشور را از تعادل عصبی خارج کرد.
هر چند جنگ ستارگان پروژهای بسیار دشوار و پر خرج بود که در واقع به این زودیها به نتیجه نمیرسید و خوشبینی ریگان در مورد زمان تکمیل پروژه با بلوف همراه بود، اما هیچیک از این چیزها نمیتوانست به رهبران شوروی آرامش خاطر بدهد. چند ماه پس از طرح این پروژه برای نخستین بار، یک حکومت کمونیست هر چند در کشوری بسیار کوچک به نام گرانادا با حملهٔ نیروی دریایی آمریکا سرنگون شد. رهبران شوروی از جایشان تکان نخوردند. کاسترو که از وحشت دیوانه شده بود، سال قبل خطر را حس کرده و از شوروی خواسته بود که همچون دوران بحران موشکی کوبا در سال شصت و دو، دوباره موشکهای اتمیاش را در کوبا مستقر کند اما برژنف با گفتن این جملات او را ناامید کرد: «کوبا هزاران کیلومتر از ما فاصله دارد، اگر در آنجا با آمریکا درگیر شویم سر خود را به باد می دهیم.»
کاسترو متوجه نبود که خیلی چیزها با سال شصت و دو تفاوت کرده است، از جمله این که بررسیهای FBI نشان داده بود در سالهای دههٔ پنجاه میلادی تمام کسانی که به جرم جاسوسی برای شوروی دستگیر میشدند، این کار را به خاطر اعتقادات راسخ خود انجام میدادند، اما اکنون، یعنی اوائل دههٔ هشتاد میلادی هر جاسوس شوروی که دستگیر میشود، این کار را برای پول کرده است. رعشههای سهمناکی که پروژهٔ جنگ ستارگان در کنار عوامل دیگر بر پیکرهٔ حکومت شوروی ایجاد کرد، سبب شد تا برای نخستین بار رهبری در کرملین سر کار بیاید که اعتقادش به ایدئولوژی کمونیسم شوروی چندان مستحکم نبود. گورباچف به قول مورخان نوعی اشتباه ژنتیکی بود و به طور معمول چنین شخصی نمیبایست در صفوف حزب تا این حد صعود کند.
دربارهٔ گورباچف بعدتر سخن خواهم گفت. پروژهٔ جنگ ستارگان با سقوط شوروی ظاهراً تعطیل شد اما نزدیک به دو دهه بعد ابعاد مهمی از آن یعنی همین سیستمهای ضد بالستیک پاتریوت پک سه و سیستم تاد و نیز استفاده از لیزر به عنوان یک سلاح رزمی ضد پرتابه، جنبهٔ واقعیت به خود گرفتند. هم اکنون هم روی جنبهٔ بسیار بلندپروازانه آن یعنی ایستگاههای موشکی مستقر در فضا کار میشود. تغییرات مهمی که در موازنه قوا در جنگ فعلی خاورمیانه میبینید، بخشی از آن به سبب کارایی فوقالعادهٔ همین سیستمهای ضد بالستیک است که پروژهٔ جنگ ستارگان ایده پرداز و طراح نخستین آنها بود.
توس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
دانشگاه ملی ۱۳۵۶
دانشگاه تهران ۱۳۶۰
- از توییتر «Ali Hamid»
@andiiishe
- خزان چهارصد و یک
مینویسم تا فراموش نشود، نشوند، نشویم. تصویر دختری در کما نیشتری بود بر دردی قدیمی که هر روز فرسایندهتر میشد و وقتی خبر آمد جان سپرد، کاسههای صبر هم لبریز شد؛ خونابهای قدیمی بالا زد؛ از گوشهٔ چشم و لب سرریز شد. خسته و مجروح از خراشهای ممتد تبعیض و تحقیر فقط میپرسیدیم چرا! چرا صدای ما را نمیشنوید! چرا در خاک خود غریبهایم؟ چرا در وطن خود محرومیم؟ چرا تنها دستورِ زبانِ مجاز عقاید شماست؟ چرا خواستههای ما، ارزشهای ما، آرزوهای ما، عقاید ما، برداشتها و نیکوبد ما راهی به ادارهٔ مملکت ندارد؟ مگر اتباع بیگانهایم؟
به هزار زبان و به صد برهان گفتیم برخورد با زنان در خیابان به دلیل پوشش فقط تحقیر زن نیست، خفت جامعه است؛ خواری مردم است؛ تخریب فرد است؛ توهین به شهروندان است. شنیده نشد که نشد که نشد. وقتی هم روایت جانسوز مهسا این خوندل را سرریز کرد، باز جواب بیمهری بود و قهر؛ ساچمههای بیشفقتی که سینه و چشم جوانان را میدرید. ما که عزادار یک تن بودیم، تنهای دیگری یکبهیک بر دوشمان میافتاد. — و شگفت اینکه این تازیانههای خشمآلود قرار بود گواهی باشد بر اینکه مهسا قربانی خشونت نشده است! داغی بر داغی؛ اندوهی بر اندوهی؛ نه... تلخی آن روزها سپری نمیشود.
اما آنهمه درد، وجوه روشنی هم برای ما داشت. اینکه فهمیدیم زندهایم. این مهری که به هم در دل داشتیم. اینکه آزادیهای فردی به دغدغۀ مهم بخشی از جامعه بدل شده بود و آزادی فردی به کانون اندیشهٔ سیاسی راه یافت. اینکه ژینای کُرد همان مهسای ایران بود، یکی از زیباترین جلوههای ماندگار ایران شد. هر چشم منصف و ایراندوستی از دیدن این همدلی متمدن و مدرن لبریز غرور ملی میشد. به همین دلیل خیلی زود تمام کسانی که کینۀ ایران را داشتند و این مدنیت را تهدیدی برای گفتمانهای پوسیدهشان میدیدند، از غارهایشان بیرون آمدند و به آب و آتش زدند تا آن روح و گفتمان آشکارا ملی و مدرن را با ساتور عقاید قبیلهگرایانۀ خود تکهتکه کنند تا مبادا آن «حس همدلی ملی» بماند...
ایران ما مادر پیری است که غم فرزند زیاد دیده است؛ این زیبای پیر، این پیکر نازنین که آغوش آن بزرگترین دارایی ماست، صبر عجیبی دارد... ما هم تا زندهایم هر روز صبح اول دامنش را میبوییم و شانهاش را میبوسیم. ایران برای ما یعنی «آرزو» و «امید». به هیچ چیز هم جز نامش نیازی نداریم. زنده میمانیم، فقط به امید اینکه روزی آنی شود که آرزو داشتیم و اگر در این میان مُردیم، در رهِ این عشق مردهایم...
یاد فرزندانی که در پاییز و زمستان ۴۰۱ از میانمان پر کشیدند، گرامی.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
پرویز قلیچخانی، یکی از آن استعدادهای نابی بود که آلودۀ ایدئولوژیهای عصرِ ایدئولوژیزده در ایران شد.
قلیچخانی، بعد از قهرمانی ایران در جام ملتهای آسیا در سال ۱۳۴۷ (با برد در برابر اسراییل) به حضور شاه رسید و به ادعای خودش از تعظیم و بوسیدن دست شاه اجتناب کرد. او البته نهتنها به این خاطر بازخواست نشد که به عضویت تیم تاج به مدیریت تیمسار خسروانی هم درآمد!
وی تا سال ۱۳۵۰ که به دلیل تماسهای مخفیانه با تروریستهای سیاهکل دستگیر و مدت کوتاهی بازداشت بود، در همین تیم بود و بعد به تیم پاس (متعلق به شهربانی) پیوست. مقصد بعدی او عقاب (متعلق به نیروی هوایی) بود و نهایتاً به دارایی و پرسپولیس ملحق شد.
آنگاه راهیِ آمریکا شد و به تیم سنخوزه رفت. او در تمام سالهایی که علناً به مبارزه با حکومت شاه میپرداخت، کماکان عضو تیم ملی فوتبال ایران بود و آخر سر خودش جام جهانی را برای مبارزه با رژیم تحریم کرد!
مدارای شاه با ناراضیان را با حکومت بعدیاش مقایسه کنید. قلیچخانی البته بعد از به ثمر نشستن مبارزاتش، تا به امروز در همان آمریکای امپریالیست رحل اقامت گزیده، دخترش هم در آنجا خوانندهٔ انگلیسیزبان شده!
@andiiishe
- جمهوری اسلامی و توتالیتاریسم مذهبی
تصویر زیر نمایی است از درصد جمعیت مسیحی در هر کدام از کشورهای خاورمیانه. ایران در کنار یمن اکنون کمترین شمار مسیحیان را دارد. جمهوری اسلامی تا توانسته تلاش کرده برای خالصسازی ایران و تبدیل آن به یک مملکت مطلقاً شیعی. آنهم در کشوری که مهمترین امتیاز اجتماعی تاریخیاش دیگرپذیری و شکیبایی دینی بوده و سرزمین موعود چندین دین بوده و یکی از نخستین کشورهای جهان است که مسیحیان توانسته بودند در آن پناه بگیرند و به روایتی نخستین کلیسا در آن ساخته شده و حتی بنا به داستان سه مغ پارسی، اساساً ملت ایران بخشی از روایت شکل گیری مسیحیت است.
تبعیض دینی مهمترین وجه جمهوری اسلامی به عنوان یک توتالیتریسم مستبد دینی است. اما شما در این باره چندان در رسانههای مسلط حرفی نمیشنوید. رسانههای مسلط فقط و فقط مسائل اقوام را برجسته میکنند. چرا؟ به این دلیل ساده که کماکان فضای رسانههای فارسی زبان توسط ژنرالهای رسانهای جمهوری اسلامی هدایت میشود و آنها موفق شدهاند توتالیتریسم دینی این حکومت را پنهان کرده و موضوعی را به مسئلهٔ رسانهای تبدیل کنند که اولاً نقطه ضعف واقعی جمهوری اسلامی نیست و دوماً به جریان آزادیخواهی ایران وجهی تجزیهطلبانه و خطرناک میدهد.
پینوشت: بچه که بودم در شهر کوچک ما اندیمشک کلیسا داشتیم و دو میخانه که مالکان آن ارمنی بودند و چندین همکلاسی آشوری دوستان من بودند. الان که جمعیت شهر ده برابر شده دیگر نشانی نه از آن کلیسا هست و نه از آن میخانهها و البته هیچ جمعیت غیر شیعی هم در شهر نمانده. آن وقتها ایام عزاداری دینی منحصر بود به روز عاشورا و حتی در تاسوعا هم چندان خبری نبود. الان آنچه که در فضای مجازی میبینم، خوزستان جایی است که نصف سال مردم آن دارند توی حسینیهها و تکایا بر سر میزنند و سیاهپوش و خاکآلود انگار تازه از عزای عزیزان خود برگشتهاند. این اندیمشک و دزفول و شوش را چندان نمیشناسم.
دکتر ناصر کرمی،
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- آیا «حاج امین الحسینی» را میشناسید؟
تردیدی ندارم بسیاری در ایران، حتی در میان محافل روشنفکری قاطعانه در مورد مناقشات اساسی خاورمیانه و فلسطین نظر میدهند بیآنکه به عنوان مثال با شخصیت کلیدی و تاثیرگذاری همچون حاج امین الحسینی و کارنامهٔ سیاسیاش اندک آشنایی داشته باشند.
حاج امین الحسینی از سال ١٩٢١ تا آغاز جنگ جهانی دوم مفتی اعظم و نیز با نفوذترین رهبر سیاسی جامعهٔ فلسطینیان بود. او در مصر تحصیل کرده و از شاگردان فکری سید جمال و عبده محسوب میشد. وی سالها به مبارزهٔ سیاسی و گاه مسلحانه علیه نفوذ روزافزون یهودیان فلسطین ادامه داد. با آغاز جنگ جهانی دوم به عراق رفت و در کودتای طرفدار آلمان، برای سرنگون ساختن رشید عالی، نقش مهمی بر عهده گرفت. پس از سرنگونی حکومت رشید، امین الحسینی به آلمان رفت و مورد استقبال پرشور هیتلر و سران آلمان نازی قرار گرفت.
او با خود ایدههای بسیاری به آلمان برده بود. در آن زمان در میان نازیها در مورد شیوهٔ برخورد با یهودیان اختلافنظر وجود داشت. گرچه هواداران نابودی یهودیان بیشتر بودند اما گروهی نیز از ایدهٔ اخراج یهودیان از آلمان و فرستادن آنها به فلسطین و خاورمیانه طرفداری می کردند. امین الحسینی در جریان دیدارهای پرشمارش با هیتلر، هیملر، مولر و دیگر سران نازی تلاشهای بسیاری کرد تا آنان را نسبت به ایدهٔ نابودی دستجمعی تمامی یهودیان چه در اروپا و چه در خاورمیانه ترغیب نماید.
امین الحسینی به پیشروی قوای آلمان نازی که از لیبی به سوی مصر حملهور بودند، امید زیادی بسته بود. او بهصراحت در اعلامیههای خود وعده میداد، همراه با قوای آلمان وارد فلسطین میشود و تکتک یهودیان آنجا را خواهد کشت. با شکست نیروهای آلمان در نبرد سرنوشتساز العلمین، این امیدهای امین الحسینی بر باد رفتند. اما هیتلر و سران نازی او را تشویق کردند که در جبههای دیگر وارد عمل شود.
در یوگوسلاوی نازیها با نیرومندترین جنبش پارتیزانی اروپا دست و پنجه نرم میکردند. حضور سیاسی-نظامی الحسینی به عنوان یک رهبر محبوب و پرنفوذ مسلمان میتوانست مسلمانان بوسنیایی را به سود نازیها برای جنگ با پارتیزانها متحد کند.
الحسینی که در جنگ جهانی اول، افسر ارتش عثمانی بود، با همکاری ارتش آلمان صدهزار بوسنیایی را به نفع نازیها مسلح کرد. زبدهترین آنها در لشکر مخصوص مسلمان وافناساس گرد آمدند. کارنامهٔ این نیرو، هولآور بود. حدود دویست هزار مسیحی صرب، ٢٢ هزار یهودی و چهل هزار کولی به دست نیروهای الحسینی به قتل رسیدند. روش مشهور او برای جدا کردن صربهای مسیحی از یهودیان در شهرها و روستا ها پوشاندن بازوبند آبی به صربهای مسیحی و بازوبند زرد به یهودیان بود.
پس از پایان جنگ و شکست آلمان، مارشال تیتو رهبر یوگوسلاوی، نام امین الحسینی را در ردیفهای بالایی لیست جنایتکاران جنگی تحت تعقیب قرار داد. اما او توانست بگریزد و مخفیانه به خاورمیانه بازگردد. او با همکاری اخوان المسلمین، مبارزه علیه یهودیان در فلسطین را سازمان داد و تا مدتی روابط گرمی با عبدالناصر و حکومت او داشت. الحسینی در سال ١٩٤٨ به ریاست «مجلس ملی فلسطین» رسید و در سال ١٩٥٤ به نمایندگی از فلسطین در کنفرانس مشهور کشورهای غیر متعهد در باندونگ اندونزی شرکت کرد. وی در سال ١٩٧٤ در بیروت لبنان درگذشت و پیکر او با شکوه تمام تشیع و در مقبرةالشهدای این شهر به خاک سپرده شد.
توس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- ترامپ کاخ سفید را پس گرفت
ترامپ برگشت. بیتردید این یکی از بزرگترین کامبکهای تاریخ آمریکا بود. البته میل دارم بگویم: «ترامپ کاخ سفید را از کرونا پس گرفت.» اگر کووید در ماههای سرنوشتساز گریبان آمریکا را نمیگرفت، بعید میدانم ترامپ شکست میخورد. کووید زلزلهای بود که صندلی را از زیر هر رئیسجمهوری در آمریکا میکشید. ترامپ هر کاری میکرد شکست میخورد. قضیه به نظام انتخاباتی آمریکا ربط دارد: به دلیل رقابت نزدیک دو حزب و شیوۀ الکترال، دهم درصد اهمیت مییابد و در چنین مبارزۀ نزدیکی یک بحران بزرگ و مهارناشدنی مثل کووید دستکم بین سه تا پنج درصد آرا را به هم میریزد.
شاید بگویید ترامپ در ابتدای کووید سهلانگارانه عمل کرد، وگرنه شکست نمیخورد. اما نمیتوان چنین گفت، زیرا همان اندازه که تدابیر سهلگیرانه نارضایتی ایجاد میکرد، تدابیر سختگیرانه هم با نارضایتی روبرو میشد. اگر ترامپ قرنطینۀ شدیدی اعمال میکرد، باز هم بازندۀ انتخابات بود، زیرا نارضایتی بخش دیگری را برمیانگیخت. اینکه ترامپ آن اوایل پس از شکست در انتخابات میگفت «به ویروس چینی باخته است»، بیراه نبود؛ گرچه لازم نیست به تئوری توطئه باور داشته باشیم؛ همین بیان واقعیات عینی کافی است.
آمریکا از جنگ جهانی اول بازیگر تعیینکنندۀ جهان بوده است. اگر از منظر ایدئولوژیها به جهان بنگریم، بزرگترین پرسش این است که چرا ایدئولوژیهای ضدآزادی مانند فاشیسم و کمونیسم در آمریکا ظهور نکردند؟! اینکه آمریکا - برخلاف اروپا - هیچگاه به کارخانۀ تولید توتالیتاریسم تبدیل نشد و ارتجاع فاشیستی و کمونیستی پدید نیاورد، ریشه در خاستگاه این کشور دارد و بحث گستردهای میطلبد، اما دستکم با مشاهدۀ تاریخ و عینیات آن میتوان فهمید که اگر آمریکا نبود، اروپا از فرانکنشتاینهای توتالیتری که بر میز آزمایشگاه خود ساخته بود، کمر راست نمیکرد. کمونیسم و فاشیسم هر دو شورش اروپایی بودند: شورش علیه لیبرالیسم؛ علیه آزادیهای فردی؛ علیه کاپیتالیسم و پیشرفتباوریِ انفجاری آن.
بنابراین آمریکا برای اروپا مثل لنگر عمل کرده است. بریتانیا برای نجات اروپا کافی نبود و دستتنها نه در برابر فاشیسم یارای مقاومت داشت و نه در برابر کمونیسم. لازم بود برادری از آن سوی آتلانتیک جلوی توتالیتاریسمهای اروپای مرکزی و شرقی بایستد. این معادله همچنان عوض نشده است. نسبتی که میان اروپا و آمریکا وجود داشت، همچنان کموبیش وجود دارد و در این میان آنچه خطرناک است این است که یک آمریکای منحصربهفرد کنار اروپا وجود نداشته باشد. ایرادی که بر دموکراتها وارد است اینکه آنان به دنبال «اروپائیزه کردن آمریکا» هستند. اینکه اکثریت مطلق اروپاییها هریس را به ترامپ ترجیح میدهند حکایت از همین دارد که این شکاف هویتی همچنان میان آمریکایی و اروپا وجود دارد. اروپای سوسیالدوست آمریکای کاپیتالیست را نمیفهمد و نمیخواهد. این شکاف نباید پر شود، زیرا اروپا از آزمون مدرنیته سربلند بیرون نیامده و نقاط تاریکی در کارنامه دارد. نه شخص ترامپ، بلکه کلیت جمهوریخواهان در این زمینه بهتر از دموکراتها عمل میکنند و از اروپائیزه شدن آمریکا جلوگیری میکنند. آمریکا موتورخانۀ جهان است، بهتر است سکاندار آن مدافع هویت آمریکایی باشد. نفع اروپا هم در وجود همین شکاف است؛ گرچه در برابر آمریکا ژست روشنفکری بگیرد و نفهمد چقدر آمریکا در بهروزی خود و جهان مؤثر است.
درنهایت میرسیم به ما مردم ایران. چهار سال مثل برق گذشت. اگر قرار بر احیای برجام و جبران آسیبهای تحریم بود، در طول چهار سال چهار بار میشد این کار را کرد. سیاست برجام از ابتدا پایۀ سست داشت زیرا نتیجۀ مذاکره با یک حلقۀ بسته از دموکراتها بود. آمریکا فقط دموکراتها نیستند و دموکراتها هم فقط حلقۀ اوباما نیستند. اگر کسی میخواهد با آمریکا معاهدهای ببندد، باید با دو جناح آمریکا ببندد، نه دولتی که با چند ده رأی الکترال میآید و میرود. هر توافقی با آمریکا باید با دو جناح آمریکا باشد و راه آن نیز این است که کنگره پشت آن باشد. نمیتوان با کمک یک جناح و یک حلقه به جایی رسید.
سیاست جمهوری اسلامی نیز چنین چیزی نیست. هریس هم میآمد، باز فرقی نمیکرد. وزیر خارجۀ دولت پزشکیان روز اول آب پاکی را ریخت بر دست همه و گفت ما با آمریکا مشکل مبنایی داریم و مسئله فقط کم کردن از هزینههاست. قطعاً روزهای سختی در پیش است. وقتی برای حصول توافق با بایدن همت و ارادهای وجود نداشت، با ترامپ محال اندر محال است. اما حقیقتش را بخواهید، جایی برای حسرت نیست، زیرا بر شخص من دستکم مسجل است که با هریس و سهلگیرتر از هریس هم همین وضع بود. بازیگران منطقهای مثل اسرائیل هم اصلاً بیکار ننشستهاند - اصلاً!
مهدی تدینی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
نامهٔ جالبی مربوط به ۲۵ مهرماه سال ۱۳۵۷، از شاه به فرزندش، رضا پهلوی که در آمریکا دورهٔ آموزش پیشرفتهٔ خلبانی جتهای جنگنده را میگذرانده:
رضای عزیزم از خواندن نامهٔ تو خوشحال شدم، همچنین از شنیدن صدای عزیزت. هر هفته نتایج بسیار خوبی در مدرسه بهدست آوردهای، چه از لحاظ پرواز، چه از لحاظ درسی، خیلی باعث خوشحالی است و تعریفهایی که آمریکاییها از تو میکنند باعث سرافرازی است. البته دلم برای تو تنگ شده، ولی میدانم کاری که انجام میدهی چقدر مفید است و از حالا غیر از درس مفید خودت، چقدر مطالب مفید دیگر یاد میگیری. انشاالله مابقی دورهٔ خلبانی به همین خوبی طی شده و بتوانم پسر عزیز خوبم را دوباره ببینم و ببوسم. ما هم در اینجا خیلی مشغولیم تا خدا چه خواهد. مامان فرح، علیرضا، لیلی، همه بحمدالله خوبند. الان یک هفته است به نیاوران آمدهایم و هوا فعلاً ایدئال است. امسال بخاطر زلزلهٔ طبس، جشنهای ۴ و ۹ آبان گرفته نمیشود. انشاالله دهات مخروبه بهزودی ساخته شوند و مردم آسایشی پیدا کنند. با بهترین آرزوها برای تو. هزار بار میبوسمت.
پدرت،
محمدرضا پهلوی
•• چهارم آبانماه، زادروز «محمدرضا شاه پهلوی»
@andiiishe
- سیمای دو زن
داستانهای عاشقانهٔ «خسرو و شیرین» و «لیلی و مجنون»، هردو سرودهٔ «نظامی گنجوی» سرایندههٔ توانمند ایرانی هستند.
منظومهٔ «خسرو و شیرین» داستان عاشقانهای است در ایران باستان و یادی است از معشوقهٔ در جوانی از کفرفتهٔ نظامی به نام «آفاق». به نحوی که در این هشتصد سال کسی نتوانسته مانندش را بسراید. و «لیلی و مجنون» داستان دلدادگی دو جوان است در دیار عرب.
نظامی در آغاز هر دو داستان مدعی است که در اصل داستان تصرفی نکرده است.
نظامی ناخوداگاه در «لیلی و مجنون» به ترسیم چهرهٔ زن در دیار عرب و در «خسرو و شیرین» به نمایاندن چهرهٔ زن در ایران باستان پرداخته است.
لیلی، پروردهٔ جامعهای است که دلبستگی را مقدمهٔ انحرافی میپندارد که نتیجهاش سقوط حتمی در جهنم وحشتانگیز فحشاست. در این سرزمین پاکی و تقوا، بدا به حال دختر و پسر جوانی که نگاه علاقهای رد و بدل کنند.
اما در دیار شیرین، منعی بر مصاحبت و معاشرت بیآلایش مرد و زن نیست و عجبا که در عین آزادی معاشرت، شخصیت دختران، پاسدار عفاف ایشان است.
دختری سرشناس، یکه و تنها، بر پشت اسب مینشیند و از ناف ارمنستان تا قلب تیسفون میتازد و کسی متعرض او نمیشود.
اما وضع لیلی چنین نیست و جرایمش بسیار. نخست این که زن به دنیا آمده و از هر اختیار و انتخابی محروم. گناه دیگرش زیباییست. در نظام قبیلهای، مرگ و زندگی او در قبضهٔ استبداد مردان است. پدر لیلی مرد مقتدری است که چون از تعلق خاطر قیس (مجنون) و دخترش با خبر میشود، در حصار خانه زندانیاش میکند و زندانبانش، زن فلکزدهای است به نام مادر که به فرمان شفاعتناپذیر شوهر مجبور است رابطهٔ دخترش را با جهان خارج قطع کند.
اما فضای داستان «خسرو و شیرین» متفاوت است. دنیای شیرین، دنیای بیپرواییهاست. شیرین، دستپروردهٔ زنی است که به گفتهٔ نظامی: «ز مردان بیشتر دارد سترگی». شیرین، دختر ورزشکار نشاططلب طبیعتدوستی است که بر اسبی زمانهگرد برمینشیند و با جماعتی از دختران همسنوسال خود که: «ز برقع نیستشان بر روی بندی» و هر یک با فنون سوارکاری و دفاع از خویش آشنایی دارند، به چوگان بازی میرود.
دختری که در چنین محیطی بالیده در مورد طبیعیترین حق مشروع خویش، یعنی انتخاب شوهر، گرفتار هیچ مانعی نیست.
شیرین در کنار عاشق خود خسرو، اسب میتازد، به گردش و تفریح میپردازد، مذاکره میکند، شرط و شروط میگذارد و امتیاز میگیرد و در همهحال پاکدامنی خود را پاس میدارد.
و آن طرف زندگی سراسر تسلیم لیلی است. خالی از هر تلاشی. از مکتبخانهاش باز میگیرند و در خانه زندانیاش میکنند و به شوهر نادیدهٔ نامطبوعی میدهندش، بیآنکه اعتراضی بکند.
این تصویری است از موقعیت زن در نظام قبیلهای عرب و جایگاه زن در ایران.
سیمای دو زن،
علیاکبر سعیدی سیرجانی
ــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
این تصویر نمایانگر درآمد سرانهٔ ایران در قبل و بعد از انقلاب ۵۷ است. همانطور که میبینید درآمد سرانهٔ کشور طی سالهای قبل از انقلاب درمجموع روندی صعودی داشته است.
نکتهٔ تلختر اینکه درآمد سرانهٔ مردم ایران در سال ۱۳۵۵ درواقع دوبرابر سال ۱۴۰۱ بوده است!
میانگین درآمد سرانه در ایران بر حسب قیمتهای امروز در سال ۱۳۵۵، حدود ۱۵۱ میلیون تومان بوده، حال آنکه این شاخص در سال ۱۴۰۱ به ۷۱ میلیون تومان تنزل کرده است.
@andiiishe
- موهبت سرمایهداری آمریکایی!
کامیابی آزمایش دیروز شرکت اسپیس ایکس در بازگرداندن بوستر یا پیشران موشک به سکوی پرتاب، تحولی بزرگ در راه تحقق دورهٔ تاریخی جدیدی در زندگی چند هزار سالهٔ بشر یعنی گذر از جهان تک سیارهای به جهان چند سیارهای است. دور نیست که در دو الی چهار دههٔ آینده شاهد شکلگیری کولونیهای انسانی در مریخ یا سیارات دیگر باشیم و روند عظیم استخراج منابع و انرژی از کرات دیگر زندگی بشر را به گونهای دگرگون کند که امروز حتی تصورش هم محال است.
مهمترین جنبهٔ کامیابی آزمایش دیروز ایلان ماسک و همکارانش، برداشتن گامی بسیار بلند در جهت اقتصادی کردن و آسان کردن سفر به فضا است. به بیانی دیگر ایلان ماسک در حال رساندن عرصهٔ فضانوردی و خدمات فضایی به مرحلهٔ تولید انبوه است و این شرط اول تسخیر و بهرهبرداری از کرات دیگر است.
رؤیای همیشگی ماسک امکانپذیر کردن حیات بر روی دیگر کرات بود. او در آغاز این مسیر دریافت که اولین مانع بزرگ، دشواری و هزینهٔ سرسامآور سفر به فضا است. برای از میان برداشتن این مانع او در گام اول ساختار تولید موشکهای فضایی را تغییر داد و موشکهایی بسیار ارزانتر تولید کرد. این تحولی درخشان بود اما کافی نبود. ماسک با نیروی تخیل مخصوص به خودش، این ایدهٔ حیرتآور را مطرح کرد که چقدر عالی میشود که بتوانیم از هر موشک بارها استفاده کنیم! بدین ترتیب امکان برگرداندن قسمت اول موشک یا پیشران آنها را فراهم کرد. در مرحلهٔ بعد چون مشاهده شد که موشک ممکن است در نقاط دوردست فرود آید و هزینهٔ یافتن و حمل آن به پایگاه زیاد باشد، دست به کار پروژهای شد که بازگشت موشک به سکوی پرتاب را ممکن سازد!
حتی ده سال پیش تصور این که موشک به فضا برود، محموله را تحویل داده و سپس به سکوی پرتاب خود در زمین بازگردد، ناممکن بود، اما امروز این امر محقق شده و این آغاز حرکت به سمت جهان چند سیارهای است.
ایلان ماسک مسیر خود را در آغاز از راه شکستن انحصار دولتی در تولید موشکهای فضایی آغاز کرد. او مناسبات بازار و سرمایهداری را به قلب صنعت فضانوردی برد. بدون این کار بزرگ تحول امروز ناممکن بود. ماسک همین امسال در پروژهٔ دیگرش درمان نابینایی و فلج مغزی را از راه کاشتن تراشههای بسیار کوچک نورالینک در مغز انسان ممکن کرد. در سالهای اخیر هیچ فرد، نهاد یا مجموعهٔ انسانی به قدر ایلان ماسک زندگی بشر را متحول نکرده است.
بشر امروز این تحولات را مدیون سرمایهداری آمریکایی و منطق مخصوص آن است. چپگرایانی نظیر چامسکی پروژههای ماسک را ادا و اطوار، خودنمایی پوچ و اتلاف پول میخواندند. اما آنها و نظایرشان امروز کجا ایستادهاند و کدام دستاورد ملموس را در توشهٔ خود دارند؟
توس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- توانا در ساخت موشک، ناتوان در ایجاد رفاه
شوروی زمانی به تولید و ساخت اتومبیل لادا روی آورد که با ماهواره اسپوتنیکاش فضا را فتح کرده و با سیستمهای موشکیاش حرف اول را در جهان تسلیحات میزد. اما عجیب آنکه کشوری که نام ابرقدرت را یدک میکشید بدترین ماشینهای سواری را میساخت و مردمش برای به دست آوردن هر چیز مصرفی دیگری در مضیقه بودند.
مسئله چه بود؟ کشوری با آن همه دانشمند برندهٔ جایزه نوبل، با آن مغزهای درخشان علمی، و با آن همه منابع طبیعی و انسانی و مادی چرا نمیتوانست اتومبیلی بسازد که توان رقابت با همتایان غربیاش را داشته باشد؟جواب به نظرم ساده است. وقتی اقتصاد بسته و دستوری باشد صنعت از حرکت به جلو باز میماند. در کشورهای اقتدارگرا اقتصاد بیش از آنکه در خدمت مردم و نیازهای روزمرهٔ آنها باشد در خدمت اهداف سیاسی حاکمان است و به حفظ و تداوم قدرت آنها خدمت میکند و منابع مالی به جای جاری شدن به سوی صنایع تولیدکنندهٔ کالاهای مصرفی به سمت صنایع غیرمصرفی هدایت میشود. نمونهاش مصرف میلیاردها روبل در صنایع فضایی شوروی.
حکومت اقتدارگرا در عرصهٔ اقتصاد دنبال انحصار و نابود کردن رقابت است. حکومت از صنایع و اقتصادش در درجهٔ اول فرمانبری از برنامههایی را میخواهد که نه بر اساس قوانین طبیعی بازار آزاد که بر اساس خدماتشان به اهداف سیاسی حکومت طراحی و ابلاغ شده است. در نظام اقتدارگرا، ایدههای دستوری میتوانند به هر روندی که نشانی از رونق اقتصادی و صنعتی در آن باشد پایان دهند.
مائو دو بار با ایدهٔ تحول کشاورزی از طریق صنعت موجب توقف رشد اقتصادی کشورش در دهههای پایانی حکومتش شد و فقر عمومی را تشدید کرد. قدرت مطلقه به هیچ قشر نخبهٔ علمی و فنیای اجازه رشد نمیدهد. قدرت ابداع و نوآوری که موتور محرکهٔ رشد صنعتی است در محیط بسته رو به ضعف میگذارد. تحت حکومت اقتدارگرا رابطهٔ طبیعی میان مشتری و صنعتکار مختل میشود و میل و اولویت مشتری به هیچ انگاشته میشود. بخش خصوصی از ترس نقض حق مالکیت خصوصیاش جرئت ورود به عرصهٔ تولید را ندارد. صنعتکاران به هیچگونه آمار اقتصادی و صنعتیای که برای کارشان به آن نیاز ضروری دارند، دسترسی ندارند. کارخانههای اتومبیلسازی به جای خدمت به نیازهای مردم در واقع محملی هستند برای خدمت به سیستم حکومتی و پاسخگویی به نیازهای آن، و خلاصه اینطوری میشود که میتوان موشک مافوق صوت و ماهواره ساخت اما نمیتوان یک ماشین استاندارد طراحی کرد که در هر صد کیلومتر پنج لیتر بنزین بسوزاند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- ما چهل و چند سال است در دل جنگیم!
یکی از بدترین و زیانبارترین جنگهای تاریخ ایران همین جنگی است که چهلوچند سال است آخوندها علیه سرزمین ما به راه انداختهاند. آنها تاکنون دوسوم جنگلها، نود درصد حیات وحش، نیمی از عرصهٔ زیست و عمدهٔ منابع آب ایران را نابود کرده و ایران را در اغلب فهرستهای قهقرای محیطزیستی مثل فرسایش خاک و بیابانزایی و فرونشست زمین و نابودی تنوع زیستی به صدر ردهبندیهای جهانی رساندهاند. این جنگ خونبار و پردامنه ادامه دارد و بسیاری از عواقب آن تا ابد غیرقابل جبران است.
کدامیک از این مدعیان صلح علیه این جنگ هشتگ زدند؟ کدامیک ولو یک بار برای توقف این جنگ به خیابان آمدند؟ کدام جنگ میتواند ویرانگرتر از همین جنگ آخوندها با سرزمین ایران باشد؟ واقعاً کدام جنگ؟ سرزمینی که چهل و چند سال در صدر فهرست جهانی بیابانزایی و فرسایش خاک بوده چه چیزی دارد که در یک جنگ تازه از دست بدهد؟
فرق ما با شما این است که ما میدانیم ایران در دل این جنگ است و به این در و آن در میزنیم برای توقف این جنگ و بیرون راندن آخوندهای اشغالگر از سرزمین ایران. اما شما می خواهید دست آخوندها همچنان باز باشد در جنگ علیه ایران. این هشتکهای نه به جنگتان تقلبی است. میشناسیمتان.
دکتر ناصر کرمی،
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- ما هم اکنون به تماشای یک جنگ نشستهایم
کسی که این حملات را سمبلیک و نتیجهٔ زد و بندپشت پرده با غرب میداند احتمالاً عقل خود را به کلی از دست داده است، البته اگر از ابتدا اصلاً عقلی داشته باشد.
حال که قبح موشکباران مستقیم اسرائیل شکسته شده است، چقدر احتمال دارد که پاسخ مشخص و قابل لمس از سوی اسرائیل ابراز نشود؟ فلج کردن یک کشور به واسطهٔ حملههای هدفمند به زیرساختهایی نظیر پالایشگاه و بندرها تا امروز قبحی داشته است که ممکن است فردا نداشته باشد. به نظر میرسد که ما اکنون در لبهٔ تاریخ قرار گرفتهایم: زمانی که زنجیرهٔ اتفاقات چنان به هم پیوسته است که دیگر حملات موشکی اینچنینی حتی در خاطر هم نمیماند.
«ممکن است» البته فعل درستی نیست. احتمال بسیار بالایی وجود دارد که پاسخ طرف اسرائیلی این بار نه فقط یک سامانهٔ دفاعی که حمله به زیرساختهای حیاتی، اماکن نظامی، شخصیتها و شالودهٔ قدرت حریف باشد.
برخی هم به همهچیز را از دریچهٔ «وارد کردن تلفات» نگاه میکنند. بله داشتن تلفات میتواند تأثیرگذار باشد، اما این همهٔ ماجرا نیست. چیزی که از حملهٔ موشکی وعدهٔ صادق به این سو انجام شده است دیگر قابل بازگشت نیست. جعبهٔ پاندورای پاسخ حملات مستقیم به خاک ایران به روی طرف اسرائیلی کاملاً باز شده است.
در کمتر از چند ماه کارت حزبالله که قرار بود بازوی فشار جمهوری اسلامی در چنین لحظات سختی باشد، ظرفیت نقدشدنش را از دست داده است. ما به جنگ نزدیک نیستیم، ما هم اکنون به تماشای یک جنگ نشستهایم. جنگی که دیگر محدود به مرزهای نانوشتهٔ پیشین نیست. اکنون «هرچیزی در هر جایی» ممکن است.
محمد الف
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
بنیان جمهوری اسلامی بر خدعه و گزافه و رجز و مباهته و هیاهو بنا شده است. الان در جهان مدرن به همهٔ اینها با هم «پروپاگاندا» میگویند. افسانهها ساخته بودند دربارهٔ توان رزمی محور مقاومت. افسانههایی که متأسفانه توسط دانشگاهیانی از سراسر جهان تقویت شده و مکرر بازنشر شدند. گمان نکنید این نقشه که میگوید حزبالله صدهزار جنگاور دارد و حوثیها دویست هزارتا و حماس سی هزار تا نقاشی یک بسیجی در قرارگاه عمار است. خیلی از اینجور نقشهها را میتوانید در مقالات آکادمیک منتشرشده در ژورنالهای معتبر علمی هم ببینید. اسرائیل در ماههای اخیر نشان داده عمدهٔ این آمارها باد هواست و در حقیقت وجود ندارد. محور مقاومت عمدتاً افسانهای بوده برای ارضای توهمهای جنونآمیز خلیفهٔ خودخواندهٔ مسلمین و البته راهی برای دوشیدن نهادها و ملتهای غربی به بهانهٔ مظلومیت ملت فلسطین.
توس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- دیکتاتوری که از پیشرفت نظامی آمریکا غافل بود
چرا صدام حسین به التیماتومهای چندبارهٔ ائتلاف تحت رهبری ایالات متحده اعتنا نکرد و از کویت خارج نشد؟ آیا او فکر میکرد نیروی نظامیاش از آمریکا قدرتمندتر است؟ خیر! اما صدام گمان میکرد که ماشین جنگیاش به عنوان بزرگترین ارتش خاورمیانه آنقدر توان دارد که جنگ زمینی را چند هفته طول بدهد و ده هزار نفر تلفات از آمریکاییها بگیرد. از نظر او در این شرایط فشار شدید افکار عمومی آمریکا همچون جنگ ویتنام موجب توقف عملیات ارتش آمریکا میشد.
صدام از حملهٔ آمریکا مدلی همچون عملیات نرماندی برای سربازانش ترسیم کرده بود: یک حملهٔ آبی خاکی از ساحل کویت و انبوهی از تفنگداران که مستقیم به سوی آتش سلاحهای سربازان عراقی پیشروی میکنند و در این شرایط او آنقدر فرصت دارد که تلفات لازم را از آمریکاییها بگیرد. حتی زمانی که شش هفته بمباران دقیق و بیسابقه شیرازهٔ ارتش عراق را گسیخته بود، سازمان تبلیغاتی او مدام به سربازان وحشتزده که عموماً ارتباطشان با فرماندهی و دیگر واحدها قطع شده بود، پیام میداد: «مقاومت کنید! محکم بمانید! آمریکاییها بالاخره میآیند! آنها از دریا میآیند! آنها تماماً هلیکوپتر و پیاده نظام سبک هستند!»
در اوهام صدام آمریکاییها بالاخره آنقدر نزدیک میشدند که سربازان او بتوانند از آنها تلفات لازم را بگیرند. او بخش بزرگی از نیروهایش را رو به دریا مستقر کرده بود! اما آمریکاییها هیچوقت از دریا نیامدند! آنها با لشکرهای زرهی مجهز به تانکهای وحشتناک آبرامز با سرعتی باور نکردنی از صحرای عربستان وارد خاک عراق شده و از پشت به نیروهای او در کویت حمله کردند و جنگ زمینی تنها هفتاد و دو ساعت طول کشید!
صدام درکی از تغییرات شگرفی که در یک دههٔ گذشته در عرصهٔ تکنولوژی نظامی روی داده بود نداشت. او درکی از نبرد عصر اطلاعات نداشت و به نبرد درهٔ بقاع که هشت سال قبل بین سوریه و اسرائیل رخ داده بود توجهی نکرده بود. صدام به شدت از زمان عقب بود.
او گفته بود که آنقدر از خلبانان آمریکایی اسیر میگیرد که افکار عمومی آمریکا با دیدن صف طولانی آنها جنگ را تمام کند و موقعیت او در کویت را به رسمیت بشناسد. او نیرومندترین شبکه پدافند هوایی در جهان سوم را در اختیار داشت. اما در شب نخست آغاز جنگ هوایی شانزده فروند هواپیمای نامرئی اف صد و هفده نایت هاوک که در تصویر پایین میبینید، هر کدام با دو بمب دو هزار پوندی هدایت لیزری بدون آنکه کسی متوجه آنها شود به قلب بغداد نفوذ کرده و حساس ترین هدفها را بمباران کردند. پدافند عراق حیرت زده شده بود که این دیگر چه نوع حملهای است؟ عراقیها تازه وقتی متوجه هواپیما میشدند که مواضعشان با خاک یکسان شده بود.
در همان حال اهداف حساس دیگر عراقیها با موشکهای کروز توماهاوک که از هزار و هفتصد کیلومتر دورتر شلیک شده و با جثهٔ کوچک و ارتفاع پایینشان قابل شناسایی نبودند، منهدم میشدند. رادارها قبل از این که بتوانند واکنشی نشان دهند، توسط موشکهای هارم ضد رادار که توسط فانتومهای وایلد ویزل و ای ششها شلیک شده بودند، منهدم میشدند. فرودگاهها توسط مهمات دقیق و ضد بتنی که استرایک ایگلها و تورنادوها شلیک میکردند، از کار میافتادند و جنگندههای صدام درون پناهگاههای بتنی خود منهدم میشدند. صدام بهای سنگینی برای عقب ماندن ذهنش از تحولات کلیدی عرصه فنآوری نظامی پرداخت.
آمریکاییها هیچوقت در جایی که او میخواست و در فاصلهٔ نزدیکی که مد نظر او بود، آفتابی نشدند تا او بتواند رویای «ویتنام در صحرای» خود را محقق کند! رهبری که حتی تفاوت جنگ منظم در دشت باز را با جنگی چریکی و نامنظم همچون ویتنام تشخیص نمیداد برای چند دهه سرنوشت میلیونها عراقی را به دست گرفته بود. جنگ برای آزادی کویت نخستین پردهٔ پر سر و صدا از جنگ نوین هوشمند عصر اطلاعات بود که توجه جهان را به خود جلب کرد. طرحهایی که از اوائل دههٔ هفتاد میلادی در مراکزی نظیر ترادوک تدوین شده بودند، حالا میوه داده بودند. بااینحال این تنها آغاز راهی طولانی بود که حتی امروز هم به پایان خود نرسیده است. در جنگ کویت تنها سیزده درصد از مهمات سنگین مصرفی هوشمند بودند! هنوز بمبهای هدایت ماهوارهای، تسلیحات شبکهمحور و بسیاری از فناوریهای مؤثر امروزی به میدان نیامده بودند.
توس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
عدهای شاه را با آخوندها یکسان میپندارند، حالآنکه او در هنگامهٔ بلوای ۵۷، هیچیک از اقدامات سرکوبگرانهٔ جمهوری اسلامی را مرتکب نشد.
جوانان معترض توسط رژیم او ربوده نشدند؛ زندانها از انقلابیون پر نشد؛ چهرههای سرشناس مخالف حکومت ممنوعالخروج نشدند؛ برای محاکمهٔ انقلابیون دادگاههای اعدام برگزار نشد؛ مأموران به دختران تعرض نکردند؛ چشمان جوانان معترض کور نشد؛ کودکان کشته نشدند؛ شیشهٔ خودروهای مردم توسط مأموران خرد نشد؛ حقوق کارکنان اعتصابکنندهٔ شرکت نفت قطع نشد؛ و جالبتر از همه اینکه چهرههای شاخص اپوزیسیون و بازوهای خمینی در ایران آزادانه فعال بودند و حتی از مراکز دولتی هم اخراج نمیشدند!
شاه خطاهایی داشت، حکومتش هرگز بینقص نبود، با این همه یکسان پنداشتن شاه و شیخ در بهترین حالت اوج بیانصافی است. میتوانیم جمهوریخواه باشیم اما نباید بیانصاف باشیم و تاریخ را قلب کنیم.
@andiiishe
این دو فیلم کوتاه را ببینید.
کتابها و مقالات زیادی نوشتهشد و سخنرانیها و گردهماییهای فراوانی برگزارشده تا به مردم بقبولاند شاه بد بود و خمینی خوب! الآن هم که مردم با آمار و ارقام معتبر و دقیق و با شنیدن خاطرات پدران و مادران خود، متوجه شدهاند که آن دوران بسیار بهتر از دورهٔ جمهوریاسلامی بوده، عدهای سعی در واژگونه کردن واقعیت دارند.
خلاصه اینکه گمان نکنید هر کسی چند کتاب خواند و از کلمات خاص در کلام خود استفاده کرد، لزوماً از شمایی که تجربهٔ بیشتری دارید و با گوشت و پوستتان شرایط را لمس کردهاید، بیشتر میداند.
ایران ما را جماعتی کتابخوان اما بریده از واقعیت و غرق در توهم به این روزهای سیاه نشاندهاند و همانها هنوز هم مدعیاند که اشتباهی نکردهاند و کماکان به علاقهمندی جوانان به دوران پهلوی، نگاهی توأم با تمسخر و حق به جانب دارند!
نجات بهرامی،
تحلیلگر سیاسی
@andiiishe
- امپراتور نفت
محمدرضاشاه پهلوی توانست فعالانه در «انقلاب اوپک» مشارکت جوید، انحصار شرکتهای نفتی بینالمللی در صنعت نفت ایران را به چالش بکشد و بدینترتیب توانایی بالقوهٔ کشور را به عنوان «یک قدرت خارجی» تحقق ببخشد.
محمدرضا شاه گرچه قبلاً از برنامه مصدق در ملی شدن نفت پشتیبانی کرده بود، ولی روشهای «انقلابی» مصدق برای نیل به این هدف را درست نمیدانست. شاه هنگامی که راهحل آمریکا برای بحران نفت را پذیرفت آگاه بود که این راهحل بسیار کمتر از آن چیزی است که مصدق میخواست. اما در عینحال معتقد بود، ایران برای تسلط یافتن بر منابع نفتی خود باید به آرامی و اندیشیده گام بردارد، نه عجولانه و پرشتاب.
فضای سیاسی آن زمان که طی آن شرکتهای نفتی بینالمللی هنوز بر صنایع نفت خاورمیانه تسلط داشتند و تولیدکنندگان منطقه نیز ضعیف و متفرق بودند، با سیاست اتحاد شاه با غرب سازگاری داشت. اما به محض آنکه سیاستهای جهانی تغییر کرد و بازار جهانی نفت اجازه داد، ایران در آغاز دههٔ ۱۳۵۰ شروع کرد به بهرهبرداری از قدرت جمعی سازمان اوپک علیه موضع ضعیفشدهٔ شرکتهای نفتی.
شاه در سالهای میانهٔ ۱۳۴۹ تا ۱۳۵۴ نقشی تعیینکننده و محوری در رهبری اوپک به سوی در پیش گرفتن سیاست «بالا بردن قیمت نفت، و تسلط بر تعیین قیمت و تولید» ایفا کرد.
وی برای پیروزی این سیاست جدید خود از هر فرصتی بهره جست که یکی از آنها جنگ سال ۱۳۵۲ میان اعراب و اسرائیل و پیامد آن، یعنی تحریم نفتی اسرائیل از سوی اعراب بود، و بدین ترتیب به فرماندهٔ تولیدکنندگان نفت و جهان سوم علیه «سلطه و استثمار» تبدیل شد.
- منبع: تاریخ ایران به روایت کمبریج؛ از رضاشاه تا انقلاب اسلامی، پیتراوری، گاوین همبلی و چارلز ملویل.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe