«اگر همهٔ ما یکسان بیاندیشیم، در واقع نمیاندیشیم.» - والتر لیپمن
- دو تصویر از دههٔ ۶۰ میلادی: سمت راست تصویری از خیابان پهلوی تهران، و سمت چپ تصویری از ابوظبی امارات.
@andiiishe
- آیا «گروه قنات» را میشناسید؟
در نخستین ماههای پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عدهای از انقلابیون در جهرم، گروهی را در این شهر و نواحی اطراف آن با هدف قلع و قمع مخالفان جمهوری اسلامی، تشکیل دادند. آنان پس از ربودن مخالفان سیاسی و پس از شکنجه در غسالخانهٔ قبرستان بهشت رضوان، قربانیانشان را میکشتند آنها را مثله میکردند و سپس اجساد تکهتکه شدهشان را در قناتهای زمینهای کشاورزی جهرم میانداختند. دلیل معروف شدنشان به گروه قنات هم همین بود.
تقریباً بیشتر اهالی منطقه از وجود چنین گروهی خبر داشتند اما کسی جرأت اعتراض نداشت. در آن دوران وجود چنین گروهی باعث رعب و وحشت بسیار در منطقه شده بود و تا اعتراضی صورت میگرفت، بسیاری میگفتند «چیزی نگویید که گروه قنات به سراغتان میآید!»
گروه قنات قربانیان خود را از بین بهاییان، همجنسگرایان و زنان تنفروش انتخاب میکرد.
نام یکی از زنان تنفروش که قربانی گروه قنات شد اما جان به در برد، گُلو بود. گُلو از خانوادهای تنگدست بود و از راه تنفروشی امرار معاش میکرد. گروه قنات به جرم اینکه گُلو جوانان شهر را آلوده به فساد کرده مقدار زیادی اسید به صورت او پاشیدند. گُلو جان به در برد اما کور و خانهنشین شد.
گُلو پسری داشت که او را ممدگُلو مینامیدند. ممدگُلو، جلو در خانه مینشست و از مردان مشتری مادرش پول میگرفت. ممدگُلو بعد از کور شدن مادر، خودش به گروه قنات پیوست و در تکهتکه کردن اعضای بدن مخالفان و سوراخ کردن جمجمههایشان با دریل و مته، یکی از بهترینهایشان شد!
یکی دیگر از قربانیان این گروه پسر هفده سالهای با نام «منوچهر هنری» بود. منوچهر را به جرم طرفداری از مجاهدین شبانه ربودند و به غسالخانه بردند. آنجا بستندش، تمام بدنش را با دریل سوراخ سوراخ کردند و جسدش را در قناتی انداختند.
پس از این حادثه، پدر منوچهر برای دادخواهی به تهران رفت. یکی از آشناهایش حقوقدان شورای نگهبان بود. او را پیدا کرد و پس از کلی دوندگی توانستند حسینعلی منتظری را مجاب نمایند تا هیئتی را جهت تحقیق و تفحص به جهرم بفرستد.
هیئتی بهمراه یک روحانی که عضو شورای نگهبان بود به جهرم رفته و جلوی فعالیتهای این گروه را گرفتند و از آنها خواستند تا در صورت شناسایی ضدانقلابها، صرفاً آنها را تحویل مقامات دهند.
پس از آن فعالیتهای گروه قنات در جهرم متوقف شد اما سرنوشت خیلی از قربانیان و اجساد آنها هیچگاه مشخص نشد و البته هیچکدام از اعضای گروه هم هرگز مورد محاکمه قرار نگرفتند.
منابع اطلاعات این یادداشت:
روزنامهٔ انقلاب اسلامی، دوم اردیبهشتماه ۱۳۶۲
روزنامهٔ انقلاب اسلامی هفتم اردیبهشتماه ۱۳۹۳
ــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- ابراهیم نبوی؛ از سنگپرانی تا مزهپرانی در جهان جعلیِ پنجاهوهفتی
حرفِ آخر از همین اول با اصلاحطلبان و دلباختههای گذشته و هنوزشان: این نسل - این دوستانِ نیکا و سارینا و مهرشاد و داریوش و آیدا - توی صورتِ زندهتان حرفش را زده است، بلندبلند پشت سرِ مردهتان هم حرف میزند، لازم باشد به سر تا پایش میخندد و میتواند نترس تا سرحد مرگ از او نفرت کند و حسابهایش را با او و هرکس دیگری تا پاپاسی آخر تسویه کند. ابراهیم نبوی مثل همپالگیهایش از هر فرصتی استفاده میکرد تا هیستریک و عصبی درخواست کند که «دههٔ شصت را فراموش کنید». به این هم قانع نبود، مثل آب خوردن دروغ میگفت که این نسل آن روزگار را فراموش کرده، شما هم فراموش کنید.
سال ۹۶ فرارسید و او و شرکا احتمالاً حیرتزده دیدند که چیزی فراموش نشده و همهچیز دارد به یاد آورده میشود، ولی نه آنطور که آنها دوست داشتند. نهفقط دههٔ شصت که دههٔ قبلترش، قبلتر و قبلتر تا آغازِ قرن تا قحطیِ بزرگ و تا سپیدهدمانِ مشروطه. چاره چه بود؟ کاریکاتورساختن از ایدهها و خواستهای خردمندانهٔ نسلی که فراموشی نیاموخته و افق دیدش محدود به کیوسک حقیر روزنامههای جوراجور اصلاحطلبان داخل و خارج نبود.
تعارف بیتعارف: کارنامهٔ ابراهیم نبوی کلکسیونی از مشارکت در سرکوبی و سانسور، و البته پررویی و طلبکاری و مزهپرانی و مظلومنمایی بود، بیاینکه یکبار شهامت و شرافت به خرج دهد از نسلهایی که سهمی نهچندان اندک در تباهیشان داشت عذر بخواهد. پررو زیست و قاطعانه گند زد و طلبکار مُرد. ندیدم یکبار از صدها هزار تبعیدی یا فراری از این کشور عذر بخواهد که سهمی در جلای وطن ایشان داشته است یا عذر بخواهد که هزاران جوان را در بهمن ۸۸ به درون «اسب تروا» هل داد یا بخششی طلب کند که جوانان آبان ۹۸ را مشتی «بیفرهنگ» و «غارتگر» خوانده است. این بهسادگی یعنی نه پشیمانی و شرمی از آن گذشتهٔ تاریک داشت نه شکی در درستیِ اقدامات ویرانگرش به خود راه میداد. در عوض، هرکه بر آن گذشته نور میانداخت هدف تندترین و جنسیتزدهترین فحاشیها و هتاکیهای طلبکارانهاش میشد.
در جهان جعلی ایشان در روایت تاریخ - با همهٔ تفاوتهایشان - یک سری اصول مقدس وجود داشت؛ در اعطای القاب باهم به توافقی نانوشته رسیده بودند: یکی که پنج خط مطلب نمیتوانست بنویسد و جز مقالات نیمبند چیزی در چنته نداشت «شرف اهل قلم» نام میگرفت، یکی که حتا با معیارهای احمقانهٔ چریکی هم ناشی و شُلدست به شمار میرفت «چریک پیرِ» قصه میشد، یکی که کمتر سانسور میکرد «وزیر آزادی بیان» میشد و ابراهیم نبوی که استندآپ کمدین مزهپرانِ مجالس دولتی و ستوننویس روزنامههای رانتیِ اصلاحطلبان بود میشد «بزرگترین طنزنویس دوران». بله، در دورانی که ایرج پزشکزاد آدمی با آن نبوغ جوشان در تبعید زندهبهگور میشد و در میهنش ممنوعقلم و تحت تعقیب بود باید هم در آن «بهار آزادی مطبوعات» (زکی!) در آن جهان جعلی چنین شوخیهایی بسیار جدی گرفته میشد. آن «جهان جعلی» حالا با ناخنها و دندانها و فحشهای این نسل چاکچاک شده و جهانی که در پسِ پشتِ خودش پنهان میکرد همچون شبحی عظیم به پرواز درآمده است.
ابراهیم نبوی در روزی تمام کرد که سقوط آخرین بقایای آن جهان جعلی را به چشم میدید، پایان اقتدارگرایی خیلی دموکراتیکِ خودش و کسانی همچون مسعود بهنود و شمسالواعظین و محمدرضا نیکفر را با حسرت نظاره میکرد، و تسویهحسابِ تاریخی آیندگان را زودتر از آنچه تصور میکرد شاهد بود. پایان دوران خودش را دید و شاید تاب آغاز دوران جدید را نداشت.
در دوران جدید صعود و سقوط چهرهها در سپهر عمومی ایران شیب و شتاب هولناکی به خود گرفته. حفظ سرعت و تعادل در این وضعیت پاهای درنا میخواهد و استقامت عضلات ببر. چهرههای شاخص یا متوسط سیاسی و فکری و رسانهای در این وضعیت بیش از همیشه زیر ذرهبین آفتابکُش جامعهاند و، احتمالاً نخستینبار است که مستقیماً با صدای خودِ شهروندان (و نه تفسیر و بازتاب آن) مواجهاند. در این بزنگاه مُردگان هم هرآینه احضار میشوند. در میانهٔ یک معادِ مجازی هستیم.
زندگی و مرگ در وطن حقش بود، همانطور که حق هزاران نفری بود که با اقدام و مشارکت مستقیم یا غیرمستقیم او و امثالش از آن محروم شده بودند و هیچگاه هیچگاه هیچگاه در آن روزنامهها دفاعی از حقوق ایشان نشد. او را غلتک کژپیچی زیر گرفت که خودش به حرکت یاریاش داده بود و طلبکارانه اصرار میکرد آغازِ حرکتش را فراموش کنیم. نه، فراموش نمیکنیم، و درست به همین دلیل تَکرار میکنیم که مرگِ طبیعی یا غیرطبیعی هم نمیتواند وادارمان کند که فراموش کنیم بهپهنای یک قرن گند زدید و سرتان را بالا گرفتید و تا لحظهٔ آخر همش زدید.
آزاد عندلیبی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ ما را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- آن رفتن و این آمدن
بیستوششم دیماه ۱۳۵۷، شاه رفت. این دو زن بیحجاب نیز خوشحال بودند که شاه رفت و خمینی میآید. سرنوشت این دو شاید سرنوشت ایران باشد؛ اعدام و فرار.
برای یک نمونه اگر میخواهید بدانید که آن رفتن و این آمدن چه به روز ایران آورد، تجربهای را روایت میکنم.
در کالجها و دانشگاههای آمریکا، دانشجویان بسیاری از کشورهای خاورمیانه حضور دارند؛ دانشجویانی از ترکیه، عربستان سعودی، امارات، کویت و … . کمتر پیش آمده که با یکی از اینها صحبت کنی و در پاسخ به این پرسش که پس از درس چه میکنی، بگوید که به کشورم برنمیگردم و در غرب ماندگار میشوم.
عمومشان پس از پایان تحصیل به کشورهایشان بازمیگردند. گاهی اصلاً از این پرسش حیرت میکنند که یعنی مگر قرار است پس از پایان تحصیل چه کنیم؛ معلوم است که به کشورمان برمیگردیم.
زمان شاه هم همینگونه بود. چه میزان از تحصیلکردگان ایرانی خارج کشور در کشورهای غربی میماندند؟ تقریباً هیچ و اکثرشان به ایران بازمیگشتند. حتی دانشجویان مخالف شاه، قریب به اتفاقشان پس از پایان تحصیل به ایران برمیگشتند.
حالا امروز از دانشجویان ایرانی خارج کشور بپرسید که پس از پایان تحصیل چه میکنید. اکثریت قریب به اتفاقشان به هیچوجه حاضر نیستند به ایران برگردند، حتی همانها که معتقدند جمهوریاسلامی اصلاح میشود و هر بار در خارج کشور پای صندوق رأی میروند و رأی میدهند.
از آنجا که بسیاری از این دانشجویان بلافاصله پس از پایان تحصیل نمیتوانند در کشورهایی که درس میخوانند کار پیدا کنند برای تمدید اقامت یا رو به پناهندگی سیاسی-اجتماعی میآروند و یا تن به ازدواجهای بعضاً عجیبوغریب میدهند تا از آن طریق اقامت بگیرند و به ایران بازنگردند.
اینکه بر سر دانشجویان نخبه پس از پایان تحصیل در ایران چه میآید را هم میشود از تعداد ایرانیان دانشجوی یک پرواز - پرواز اکراینی سقوطکرده - دریافت.
ایران با رفتن یک نفر در ۲۶ دیماه و آمدن کسی دیگر در ۱۲ بهمنماه ۵۷ رو به سوی تباهی و ویرانی گذاشت؛ حرف این نیست که پیش از انقلاب ایران بهشت بود اما بیشک با همهٔ کاستیهای بسیار، قطار ایران در مسیر تمدن و جهان و مدرنیته در حرکت بود حتی اگر کُند. پس از انقلاب قطار از مسیر خارج شد و با سرعت نور به سوی شبهجزیرهٔ عربستان ۱۴۰۰ سال پیش حرکت کرد؛ حرکتی که نه از دین مردم چیزی باقی گذاشت و نه از دنیاشان.
بهزاد مهرانی،
نویسنده و تحلیلگر
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- «کشف حجاب» گام پیشگامانه و بزرگ رضاشاه
جریانهای ضدپهلوی برای دههها «کشف حجاب» و «آزادی پوشش» را به باد تمسخر میگرفتند و به خاطر آن از عصر رضاشاه با عناوینی چون «کاریکاتور مدرنیته» یا «نوسازی ظاهری و روبنایی» و چنین تعبیرهایی استفاده میکردند. این نگاه میان مذهبی و غیرمذهبیهایشان مشترک بود. بعدها هم امثال شریعتی مدعی شدند که این نوسازی در نهایت ختم شد به جایگزینی «گوگوش» با «فاطمه» به عنوان الگوی زن ایرانی!
آنها نمیدانستند که اتفاقا این بخش از اقدامات رضاشاه بسیار هم عمیق و زیربنایی است. از مفهوم «قدرت» و درک اهمیت آن غافل بودند. نمیدانستند موضوع فقط یک تکه پارچه نیست! بلکه کشمکش و زورآزمایی نهادهای قدرتمند اجتماعی و لزوم شکستن هیمنهٔ نهاد مذهب و روحانیت برای هموارشدن اصلاحات بعدی است. نمیدانستند در جامعه طاعونزدهٔ آن عصر اگر زن از پستو بیرون بیاید و روسری بردارد و درس بخواند، یعنی اینکه آن «زیر میرهای» اجتماع ایران زلزلههای بزرگی آمده و گسلهای مهمی جابجا شده.
زندانبانهای زنان در آن زمان کسانی بودند که با همان قرائت از مذهب، «قانونگذاری مردم» را هم شرک میدانستند و معتقد بودند «حکم و قانون فقط مال خداست». قضاوت و تدریس را هم ملک خود میدانستند.
واقعاً عدهای گمان میکنند اگر رضاشاه نبود، همان برگهای که مظفرالدین شاه به عنوان فرمان مشروطه امضا کرد، در یک اتفاق جادویی گوشه و کنار ایران را آباد و دموکراتیک میکرد و زنان را هم از زیر یوغ مذهب، قبیله و سنتهای بدوی بیرون میکشید! ملتفت نیستند که «قدرت» مثل هواست. خلأ که ببیند زود پر میکند. خلأ دولت مدرنی که تشکیلشده از فروغیها و داورها بود را بدون شک همان خانهای محلی و آخوندهای شپشو در روستاها پر میکردند که پاسدار سنتها و رسوم بدوی بیشماری بودند. زمان میان دو رخداد «امضای فرمان مشروطه» تا «برآمدن رضاشاه» را ببینید که چه جهنمی بوده ایران! تهران مخوف از مشفق کاظمی را بخوانید!
نجات بهرامی،
تحلیلگر سیاسی
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- از نظریه تا واقعیت، گاه فاصله بسیار است!
پدرم متولد سال ۱۳۲۳ است، یعنی سه سال پس از سرنگونی رضاشاه در روستا به دنیا آمد. کموبیش دهساله بود ــ ۱۳۳۳ ــ که مانند هزاران نفر از نسلهای پسین و پیشین خود با یک لا پیراهن به تهران آمد. سوادی در حد خواندن نوشتن داشت و از همان کودکی کار کرد. نه پشتوانۀ مالی داشت و نه حمایت خانوادگی. با کارگری در مغازه بزرگ شد. هر نوع نظریۀ تاریخیـسیاسی که برای تبیین انقلاب ارائه شود، باید چنان باشد که با زندگی واقعی نسل پدران ما سازگار باشد، وگرنه برآمده از ذهنیات و بیگانه با واقعیت است. در این نوشته میخواهم با مثال پدرم، نشان دهم برخی نظریههای انقلاب ۵۷ چقدر بیراهند!
پدرم در ۲۷ سالگی ازدواج کرد (۱۳۵۰). همان روستازادۀ کارگر و بیپشتوانهای که ۱۳۲۳ به دنیا آمده و در ۱۳۳۳ به تهران آمده و در ۱۳۵۰ ازدواج کرده بود، با کارگری از نوع روزمزد در ۱۳۵۵ خانه داشت، مغازه خریده بود و خودرویی صفرکیلومتر هم به قول خودش «از درب کارخانه» تحویل گرفته بود، دو فرزند هم داشت. اگر فرض را بر این بگیریم که پدرم ــ به عنوان نمونۀ یک نسل ــ از بیستسالگی (۱۳۴۳) عزمش را برای ساختن زندگی جزم کرده و با هدف تشکیل خانواده و زندگی مرفه تلاش کرده بود، در فاصلۀ دوازده سال، از ۱۳۴۳ تا ۱۳۵۵، به همۀ این اهداف رسیده بود (در ۳۲ سالگی). اکنون پرسشی اساسی که باید پاسخ داد این است: چطور ممکن بود فردی با کارگری بتواند در مدت ۱۲ سال به خانه، مغازه، ماشین و زن و فرزند برسد؟ توضیح اقتصادی این وضعیت چیست؟ یادآوری میکنم پدرم اهل دلالی یا پول بادآورده نبود، پشتوانۀ خانوادگی هم نداشت! پس چگونه او این مسیر را طی کرد؟
پاسخ روشن و ساده است، اما شگفتا که همین نکتۀ ساده در کتابهای تاریخیـتحلیلی و در نظریههای انقلاب به درستی بازتاب نیافته است، و بدتر اینکه اصلاً آن را وارونه خواندهاند. جواب این است که در فاصلۀ سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۵۵ تورم بسیار پایین بود (گاهی نزدیک به صفر و اغلب زیر ده درصد)، اما در مقابل درآمد سرانۀ ایرانیها به سرعت بالا میرفت. وقتی درآمد رشد کند و هزینۀ زندگی رشد نکند، فرد امکان مییابد پسانداز کند و نیازهای اولیۀ زندگیاش را تأمین کند. به همین سادگی... اما دو سال بعد، یعنی دو سال بعد از اینکه نسل پدر من از بیبضاعتی محض به تمام نیازهای ضروری رسیده بودند، انقلاب شد!
مناقشهای که من سر نظریههای انقلاب دارم و بارها دربارهاش بحث کردهام از همینجا آغاز میشود. سال ۱۳۵۴ سالی است که ایرانیها بالاترین درآمد سرانۀ تاریخ خود را تجربه کردند. برخلاف اینکه برخی دائم میگویند توزیع درآمد سرانه متوازن نبود، اما پدر کارگر من به عنوان نمایندۀ یک نسل از آن افزایش درآمد سرانه بسیار منتفع شده بود. بخشی از نظریهها و نظریاتی که دربارۀ انقلاب وجود دارد، «نابسامانی اقتصادی» (از تورم و توزیع نامناسب و شکاف طبقاتی تا بالا رفتن سرسامآور هزینههای زندگی) را دلیل انقلاب معرفی میکنند. این نظریهها هرگز نمیتواند درست باشد، نه از جهت اقتصادی و نه حتی از جهت روانشناختی! چطور ممکن است نسلی که در یک فرایند پانزده بیست ساله از هیچ به همهچیز رسیده بود با دو سه سال تورم و بالا رفتن هزینههای زندگی چنان دچار استیصال، خشم و سرخوردگی شود که حاضر شود گلوله بخورد، ولی حاکم بیدادگر را سرنگون کند؟!
قصد ندارم در اینجا دوباره نظریهام را دربارۀ انقلاب تکرار کنم و جواب همۀ این پرسشها را بدهم. فقط خواستم مثالی عینی بیاورم تا یادآوری کنم نظریههای سیاسیـتاریخی باید با عینیات و زندگی واقعی مردم تطابق داشته باشد. اگر تصور میکنید داستان زندگی پدرم یک استثنا بوده، اطرافتان از افراد هفتاد تا هشتادساله بخواهید زندگی اقتصادیشان بین سالهای ۱۳۳۸ تا ۱۳۵۵ را شرح دهند. ابتدا این عینیات و این تجربههای زیسته را بشنوید و مطالعه کنید تا اگر روزی به امید خدا به لندن رفتید و آنجا کتاب «ایران بین دو انقلاب» را نوشتید، نتیجۀ کار شما اینقدر بیربط به واقعیت زندگی ایرانیها نباشد! (البته نقد «ایران بین دو انقلابِ» آبراهامیان باشد برای فرصتی دیگر).
مشکل عمومی تاریخنگاری و نظریهپردازی ــ نه فقط در ایران بلکه همهجا ــ این است که تاریخنگار و نظریهپرداز با پیشفرضها و انگارههای پیشینی خود به سراغ تاریخ میآید و با سندپژوهی فقط همان شابلونهایی را که با خود به تاریخنگاری آورده است پر میکند. مانند کتاب نقاشی کودکان که نقاشیها پیشتر کشیده شده و فقط باید با مداد رنگی آنها را رنگآمیزی کرد. در مقابل آن نوع نگاه پدیدارشناختی که من مدافع آنم، میکوشد کارش فقط رنگآمیزی طرحهای بیگانه با واقعیت نباشد.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- تجزیهطلبان در نهاد ریاستجمهوری!
میگویند دولت بزرگ و به همینخاطر ناکارآمد است. میخواهند دولتهای محلی و مجالس محلی درست کنند، تا ناکارآمدیاش را حل کنند. چندصد دولت قبیلهای درست کنند و رذائل قبایل را در آنها بنشانند. هر کس سه صفحه درس درست در علوم انسانی خوانده باشد میداند فدرالیسم چیست؛ میداند چرا سرزمینها تصمیم به درست کردن فدارسیون میگیرند؛ میفهمد حرکت از کثرت به سوی وحدت یعنی چه. به هر کس که اینکاره باشد بگویی ما یک سرزمین و دولت یکپارچه داریم و در طول تاریخ داشتهایم و میخواهیم از وحدت به سمت کثرت برویم، میفهمد گویندهٔ این حرف یا احمق است یا تجزیهطلب.
پیش از انتصابات پزشکیان نسبت به نگاه قبیلهگرایانهٔ او هشدار داده بودیم. عدهای که وطن برایشان حوالهٔ خودرو، لواشک، قرمهسبزی و صدور دو مورد آخر بهتورنتو و اوتاوا است، به هیچشان هم نبود و نیست.
تشکیل دولت و پارلمان قبیلهای و طایفهای تهدید اصلاحطلبان باری بههر جهت است به تجزیهٔ ایران؛ ناکارآمدی، دلیلش پنجاهوهفتیجماعت و گفتمان آنهاست. حال که اصرار به ماندن دارند به هر چیزی چنگ میزنند. جماعت عربدهکش، تروریست و عقبافتاده سوار بر خر مراد شده، هیچجوره هم در نظرشان نیست که پیاده شوند.
میخواهند دول المتحده درست کنند خودشان هم بشوند شیوخ فدرال؛ مگه چی از شیوخ الامارات کم دارند. میخواهند ایران را تکهتکه کنند تا این غنیمت، یعنی همینجا که ما به آن میگوییم وطن و آنها اشغالش کردند، حفظ گردد. سفره را نمیخواهند از دست بدهند.
زهی خیال باطل، شما و طبقات منحط برساختهتان برای ماندن بر سر میهن اشغالشدهٔ ما بر تاریکی چنگ زدهاید؛ باشید تا صبح دولتتان بدمد! که دیر نیست... پاینده ایران.
اشکان زارع،
نویسنده و روزنامهگار
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- کارمندان دولت، مأموران مخفی براندازی!
یکی دو ماه پیش برای کاری به یک ادارهٔ دولتی (بیمه) مراجعه کردم. هشت و نیم صبح بود و کارمندان مشغول خوردن صبحانه بودند؛ یکی نان و انگور و چای میخورد و آن دیگری نان و کره و مربا.
دفعهٔ بعد ساعت یازده مراجعه کردم. همهٔ سرهای کارمندان توی گوشیهایشان بود و مشغول انجام کارهای شخصی بودند.
دفعهٔ بعد ساعت دوازده مراجعه کردم. کارمندی که پروندهٔ من زیر دستش بود با جوانکی مشغول گفتوگو دربارهٔ این موضوع بود که دلار بخرد سود بیشتری میبرد یا طلا. پنج شش نفر ارباب رجوع مثل من جلوی میزش صف کشیده بودند تا نوبتشان شود. طاقتم طاق شد نشستم روی زمین. ظاهراً نوعی حرکت اعتراضی تلقی شد. کارمندی آمد گفت «مشکل چیست.» گفتم «میخواهم رییس اداره را ببینم.» گفت «بفرمایید شما را راهنمایی کنم به اتاقشون.»
رضایت دادم پاشم و دنبالش بروم. وارد اتاق رییس شدم. گفت مشکل شما چیست. گفتم «سامانهٔ اینترنتی درست کردید که کار مردم بدون مراجعهٔ حضوری انجام شود. من به هزار بدبختی مدارک درخواستی شما را بارگذاری کردم اما هیچ نتیجهای نگرفتم. به تلفنهای ادارهتان اصلاً جواب نمیدهید و مجبورم مدام به ادارهتان مراجعه کنم که در اینجا هم هیچ کارمندی پاسخگو نیست. باز صد رحمت به زمان شاه که فوقش به ارباب رجوع میگفتند امروز برو، فردا بیا، حالا شده امروز برو یک ماه دیگه بیا.»
آقای رییس یک کمی تحت تأثیر قرار گرفت و گفت «اسمتون رو بگید تا پیگیری کنم.» گفتم «اسمم بیژن اشتری است.» با تعجب گفت«اِاِاِ همون بیژن اشتری که کانال و پیج دارید و مطالب انتقادی مینویسید؟»
گفتم «بله همون بیژن اشتری.» آقای رئیس با عجله بلند شد و در اتاق را بست و با اشتیاق خاصی به من گفت «من فالوور شما هستم و نمیدونید چقدر مطالب شما رو دوست دارم.» و بعد وارد بحثهای سیاسی همدلانه با یکدیگر شدیم و سرانجام با سهسوت دستور داد کار من راه بیفتد.
از در اداره که خارج شدم سرم سوت میکشید. به خودم گفتم این پزشکیان رو باش که با این بوروکراسی ضدانقلابی و ضدحکومتی میخواد مشکلات مملکت را حل بکنه. حالا صبحانه خوردن کارمندان و پیچوندن ارباب رجوع توسط اونها معنای تازهای برام پیدا کرده بود. به خودم گفتم ناراضیتر از کارمند توی این مملکت پیدا نمیشه. میلیونها کارمند با حقوقهای اندک در ادارات دولتی تجمع کردهاند و خیلی بیسر و صدا مشغول ناراضی کردن هموطنانشون از حکومت هستند. هموطنانی که البته هزار دلیل دیگر هم برای نارضایتی دارند. خلاصه به این نتیجه رسیدم که این کارمندان عزیز، بهراستی مأموران مخفی مشغول براندازیاند و به شیوهٔ زیرپوستی خودشان در حال مبارزه با رژیم هستند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- برخی آرای ﻓﻀﻞﺍﻟﻠﻪنوری، پدر جدِ جمهوری اسلامی
• ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ مجلس قانون ﺍﻋﺘﻘﺎﺩ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻣﺮﺗﺪ ﺍﺳﺖ. ﭼﻮﻥ ﻣﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺩﺍﺭﯾﻢ ﻭ ﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﻭﺿﻊ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﻧﻮ ﺍﺑﺪﺍً ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ. ﻭ ﻫﺮﮐﺲ ﻣﺮﺗﺪ ﺷﺪ ﻃﺒﻖ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺧﻮﻧﺶ ﺣﻼﻝ ﺍﺳﺖ. ﺯﻧﺶ ﻫﻢ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﻭ ﺍﻣﻮﺍﻟﺶ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ.
• ﻋﺠﻢﻫﺎﯼ ﺑﺎﺳﺘﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪﺧﻮﺍﻫﺎﻥ ﻣﺪﺣﺸﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﻨﺪ، ﺧﺒﯿﺚﺗﺮﯾﻦ ﻃﻮﺍﯾﻒ ﺑﻮﺩﻧﺪ.
• ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻗﻠﻢ ﻭ ﻟﺴﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﻬﺎﺕ ﮐﺜﯿﺮﻩ ﻣﻨﺎﻓﯽ ﺑﺎ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺍﻟﻬﯽ ﺍﺳﺖ. ﺍﮔﺮ ﻧﻪ، ﺗﻮ ﺑﮕﻮ ﻓﺎﯾﺪﻩٔ ﺍﯾﻦ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﭼﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤﻪٔ ﻗﺒﯿﺤﻪ ﺭﺍ ﻧﺸﺮ ﻣﯽﺩﻫﯽ، ﻭ ﺑﻨﺎﯼ ﻗﺮﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺁﺯﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ. ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺩﺍ ﯾﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﯼ ﻭ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺑﺎﺑﯿﻪ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﭘﺎﯼ ﻣﻨﺒﺮ ﻭ ﻣﺤﺮﺍﺏ ﻣﺎ، ﺍﻟﻘﺎﯼ ﺷﯿﻄﻨﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻧﺸﺮ ﮐﻠﻤﻪٔ ﮐﻔﺮﯾﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺷﺒﻬﻪ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﻗﻠﻮﺏ ﺻﺎﻓیهٔ ﻣﻮﻣﻨﯿﻦ ﺭﺍ ﺗﻀﻠﯿﻞ ﮐﺮﺩﻧﺪ؛ ﺗﻮ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﯽ؟
• ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﻮﺍﺩ ﺁﻥ ﺿﻼﻟﺖﻧﺎﻣﻪ [ﻗﺎﻧﻮﻥ اساسی ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ] ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼﺍﻟﺤﻘﻮﻗﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻃﺒﻊ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﻋﺒﺎﺭﺕ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ: «ﺍﻫﺎﻟﯽ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﺘﺴﺎﻭﯼﺍﻟﺤﻘﻮﻕ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﻮﺩ» ﻭ ﺍﯾﻦ ﮐﻠﻤهٔ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ « ﺷﺎﻉ ﻭﺫﺍﻉ ﺣﺘﯽ ﺧﺮﻕ ﺍﻻﺳﻤﺎﻉ» ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﮐﺎﻥ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺍﺧﻼﻝ آن، ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﺪ.
• ﻧﻈﺮﻡ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﻭﻗﺖ ﺗﺼﺤﯿﺢ، ﺩﺭ ﺑﺎﺏ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ، ﯾﮑﯽ ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﺍﺻﻮﻝ هیئت ﻣﻌﺪﻭﺩ ﺑﻮﺩ، ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺩﺍﻋﯽ: «ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﭼﻨﺎﻥ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﻭ ﻫﻤﻪٔ ﻣﻮﺍﺩ ﺭﺍ ﺗﻐﯿﯿﺮ ﺑﺪﻫﻨﺪ، ﺩﻭﻝ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻣﯽﺷﻨﺎﺳﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﺩﻩ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻟﯿﮑﻦ ﺗﻤﺎﻡ ﻣﻮﺍﺩ، ﺑﺎﻗﯿﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﮕﯽ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺷﻨﺎﺧﺖ.» ﻓﺪﻭﯼ ﺩﺭ ﺟﻮﺍﺏ ﺍﻭ ﮔﻔﺘﻢ: «ﻓﻌﻠﯽ ﺍﻻﺳﻼﻡ ﺍﻟﺴﻼﻡ» ﻭ ﺑﺮﺧﺎﺳﺘﻢ ﻭﮔﻔﺘﻢ: «ﺣﻀﺮﺍﺕ ﺟﺎﻟﺴﯿﻦ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺍﺳﻼﻣﯿﻪ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ، ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺤﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﺳﻼﻡ ﺣﮑﻢ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ.»
• ﺍﯼ ﻣُﻠﺤﺪ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻗﺎﻧﻮﻥ ﺩﻭﻟﺘﯽ ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻣﺴﺎﻭﺍﺕ، ﻭ ﺍﮔﺮ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻣُﻨﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭼﻨﺪ ﺳﻄﺮ ﻗﺒﻞ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﮐﻪ ﻣﺨﺎﻟﻒ ﺍﺳﻼﻡ ﺍﺳﺖ، ﻗﺎﻧﻮﻧﯿﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﺪ.
• ﺍﯼ ﺑﯽﺷﺮﻑ، ﺍﯼ ﺑﯽﻏﯿﺮﺕ، ﺑﺒﯿﻦ ﺻﺎﺣﺐ ﺷﺮﻉ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻮ ﻣُﻨﺘﺤﻞ ﺑﻪ ﺍﺳﻼﻣﯽ، ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﺷﺮﻑ ﻣﻘﺮﺭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻩ ﻭ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﺩﺍﺩه ﺗﻮ ﺭﺍ، ﻭ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺕ ﺳﻠﺐ ﺍﻣﺘﯿﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﯽ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﯽ ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﻣﺠﻮﺱ ﻭ ﺍﺭﻣﻨﯽ ﻭ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﻭ ﺑﺮﺍﺑﺮ ﺑﺎﺷﻢ؟
شیخ فضلالله نوری
ﺭﺳﺎﻟﻪٔ ﺣﺮﻣﺖ ﻣﺸﺮﻭﻃﻪ، صص ١٥١-١٦٧.
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- فروپاشی اسد چه تأثیری بر جمهوری اسلامی دارد؟
فروپاشی رژیم اسد میتواند تبعات نظری و عملی بسیاری بر جمهوری اسلامی داشته باشد، از جمله:
• فروپاشی سریع حکومت سوریه، اتفاقی بسیار بزرگ است که چیزهای زیادی را در داخل و خارج برای ایران تغییر میدهد. در سیاست خارجی جمهوری اسلامی، سوریه دیرینترین متحد ایران از زمان انقلاب ۵۷ بود و مرکز اتصال همه نیابتیها از حزبالله گرفته تا فلسطین و عراق و از دست دادن آن یعنی نابودی عملی محور مقاومت و سپر دفاع خارجی جمهوری اسلامی. در نتیجهٔ از دست رفتن این سپر دفاعی و به تعبیری عمق استراتژیک نظام در خارج از مرزها، از این پس هر تقابل عمدهای با اسرائیل و آمریکا به داخل مرزهای ایران کشیده خواهد شد و این میتواند برای حکومت خطر حیاتی داشته باشد.
• بنا به تجربهٔ موفق سرکوب اعتراضات در سوریه، این باور تقویت شده بود که نیازی به مدارا و جلب نظر اکثریت مردم نیست. فقط کافی است درصدی از هواداران تندروی حکومت موسوم به «هستهٔ سخت وفاداران» را به هر طریقی حفظ کرد تا در زمانهای حساس با تکیه بر آنان حتی سختترین اعتراضات هم سرکوب و حکومت حفظ شود. حالا با سقوط سریع بشار اسدی که متکی بر اقلیت علوی از هیچ وحشیگریای دریغ نکرده بود این ایده بهشدت زیر سؤال خواهد رفت. به عبارتی روشن میشود که نمیتوان تنها به هواداران به جای اکثریت مردم تکیه کرد.
• بیتوجهی به اقتصاد و توسعه و تکیهٔ صرف به اقلیت فرقهای یا عقیدتیِ حامی فقط تا جایی کار میکند. یکی از مهمترین دلایل عدم مقاومت ارتش در برابر هیأت تحریرالشام اوضاع اقتصادی اسفبار سوریها بود. بدتر آنکه این وضعیت، سال به سال در حال بدتر شدن بود. توجه کنید که بسیاری از سربازان و به خصوص فرماندهان از اقلیت علوی بودند و با این وجود باز هم مقاومتی از خود نشان ندادند چون وقتی کار به اینجا برسد دیگر انگیزه و امیدی باقی نمیماند. چنین وضعی میتواند در ایران هم تکرار شود.
• تردید در درایت و بصیرت رهبر جمهوری اسلامی و قدرت سپاه پاسداران حتی بین اقلیت حامی هم اوج خواهد گرفت. به گمان من فقط یک شوک بزرگ دیگر مثل ناکارآمدی وعدهٔ صادق ۳ و حملات وسیع پیامدش به زیرساختهای ایران یا حتی تأسیسات هستهای ایران کافی است تا تمام ابهت و کاریزمای رهبر و توهم قدرت سپاه فرو بریزد و این میتواند همه چیز را تغییر دهد، از ترس و نومیدی و احتیاط بیشتر در اقلیت حامی تا جسارت و امید بیشتر مردم برای تغییر.
• سیاست نه مذاکره نه جنگ دیگر جواب نمیدهد. خامنهای باید تصمیم بگیرد یا در پای میز مذاکره غرورش را کنار گذاشته، خواست اکثریت را به اقلیتِ حامی ترجیح داده و سیاستهایش را تغییر دهد یا در جنگی ناگزیر به حقارت و فلاکت برسد. او باید بداند که با شکست در جنگ، حتی آن اقلیت حامی که توهماتی دربارهٔ فرهمندی او و درستی سیاستهایش داشت هم برایش نخواهد ماند و کل ساختار قدرت میتواند با تلنگری فرو بریزد.
شاهین طهماسبی
نویسنده و تحلیلگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
خط امنیتی-رسانهای جمهوری اسلامی بعد از سقوط بشار اسد: «بشاراسد کراواتی و زنش بیحجاب بود و سوریها هم چند سال بعد خواهندگفت چی دادیم و چی گرفتیم.»
این خط امنیتی و جهادتبیینی را که هدفش یکسانانگاری پهلوی با اسد هست را رصد کنید و ببینید چه کسانی در داخل و خارج بازیگرانش هستند.
آیا پهلوی هم صدها هزار ایرانی را با بمبهای بشکهای و حملات شیمیایی کشت؟ پهلوی حتی تروریستهای تبهکار سرخ و سیاه را هم مورد عفو قرار میداد.
جمهوری اسلامی در آستانهٔ سقوط سنگرهایش باز هم بر تنور جهاد تبیین دمیده و در این مسیر خبرنگار خارج از کشور و فعالان مادامالعمر دانشجویی و یکی دو جین گعده و گروه تروریستی را هم به خدمت گرفتهاست!
نجات بهرامی،
تحلیلگر سیاسی
@andiiishe
- کبکی که دیگر خروس نمیخواند!
تا همین دو سه سال پیش «میدان» (عملیات نظامی جمهوری اسلامی در کشورهای اطراف) تعیینکنندهٔ دیپلماسی بود. رهبران نظام قاطعانه میگفتند که وزارت خارجه صرفاً مجری دستورات و سیاستهایی است که از سوی نهادهای بالا دستی (شورای امنیت ملی یا در واقع ارکان عالی ارتش و سپاه) اتخاذ شده است. آن زمان جمهوری اسلامی شش لشکر آماده در میدان نبرد با اسرائیل در منطقه داشت و کبکش خروس میخواند و در نتیجه اصرار داشت که دیپلماسی باید ابزار میدان باشد. اما حالا که باد میدان خالی شده و گریز از صحنهٔ نبرد در دستور کار نظامیان قرار گرفته، دیگر کسی از الویت میدان بر دیپلماسی سخن نمیگوید و دیپلماسی جمهوری اسلامی حقیقتاً وضع اسفبار و کمیکی پیدا کرده است.
وزیر خارجه بهظاهر پرتحرک است و از این پایتخت عربی به آن پایتخت میرود اما جز بیان حرفهای کلی و بیان چند شعار علیه آمریکا و اسرائیل کاری نمیتواند پیش ببرد و حداکثر کاری که میتواند بکند خوردن غذا در رستورانهای قاهره و دمشق است. آنچه عراقچی در سفرهای منطقهایاش میگوید چیزی جز شلیک با تفنگ خالی نیست. اگر در تهران بماند سنگینتر است تا به این سفرهای حقارتآمیز برود.
دیپلماسی ایرانی در تاریخ خودش چنین زوال فاحشی را هرگز تجربه نکرده بود. واقعاً مایه شرمساری است. حالا تنها چیزی که برایشان باقی مانده تهدیدات اتمی است و گمان میکنند که این میتواند کارت برنده در مذاکرات با آمریکا و غرب باشد. به زودی این توهمشان هم مثل توهم «حکمرانی بر شش کشور عربی» رنگ خواهد باخت.
این وضع اسفبار مرا به یاد مقطعی از تاریخ شوروی میاندازد. پس از پیروزی انقلاب بولشویکی، تروتسکی وزیر امور خارجه شد. اما او بهندرت در محل کارش حضور مییافت. از او پرسیدند دلیل این غیبتها چیست. تروتسکی پاسخ داد: «راستش را بخواهید یک حکومت انقلابی نیاز چندانی به وزارت خارجه ندارد. حداکثر کار ما صدور بیانیههای تهدیدآمیز علیه کشورهای امپریالیستی است. ما باید کرکرهٔ وزارت خارجه را پایین بکشیم و برویم دنبال کارهای انقلابی مهمتر در عرصهٔ نبرد.»
البته این مربوط به یکی دو سال اول انقلاب بولشویکی است. بعدها کمونیستها یاد گرفتند که از سفارتخانههایشان در خارج میتوانند برای انواع عملیات ترور، خرابکاری، جاسوسی و پروپاگاندا استفاده کنند و به این ترتیب دیپلماسی در خدمت «میدان» قرار گرفت و نتیجهٔ نهاییاش هم همان شد که دیدیم. هیچ کسی هم از این تجربهٔ تاریخی درس عبرت نگرفت.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- نه، خمینی انقلاب ۵۷ را ندزدید!
اگر معیار موفقیت یک انقلاب را تحقق آرمانهای بانیان آن انقلاب بدانیم، آن وقت میشود گفت که انقلاب اسلامی اتفاقاً انقلاب موفقی بود. جمهوری اسلامی بخش بزرگی از آرمانهای آن انقلاب را محقق کرد. گیرم آن آرمانها تبعاتی داشتند که مردمی که در سال ۵۷ به خیابان آمدند از آنها غافل بودند.
انقلاب تغییر بسیار بزرگی است. انقلاب علاوه بر اینکه حکومت را تغییر میدهد، علاوه بر اینکه حاکمان را تغییر میدهد، ارزشهای حاکم بر جامعه را هم تغییر میدهد. در واقع انقلاب علیه ارزشهای حاکم شکل میگیرد، آنها را ساقط میکند، و ارزشهایی بهکل متضاد آنها را بر جامعه حاکم میکند.
برای درک بستری که انقلاب اسلامی در آن رخ داد باید به ایران دههٔ ۵۰ نگاه کرد. ایران دههٔ ۵۰ مشخصههایی دارد، ایرانی است که یک رشد اقتصادی چشمگیر را تجربه کرده است. ایرانی است که به کمک رشد اقتصادی، انقلاب سفید و قوانین حمایت از خانواده، تبعیض جنسی و فاصلهٔ طبقاتی در آن کاهش یافته است. ایرانی است که روابطی حسنه هم با بلوک شرق و هم با بلوک غرب دارد. ایرانی است که دارد با تمام توان به سمت غرب حرکت میکند. میخواهد بیشتر و بیشتر شبیه یک جامعهٔ غربی شود. و انقلاب دقیقاً بر ضد این ارزشها شکل گرفت. انقلابیون ۵۷ این ارزشها را نمیپسندیدند و بر ضد این ارزشها شوریدند.
انقلابیون ۵۷ وقتی از استقلال صحبت میکردند، منظورشان این نبود که ما روابطی متعادل و متناسب با همهٔ کشورهای جهان داشته باشیم، این عامل که در ایران دههٔ ۴۰ و ۵۰ وجود داشت. آنها بر ضد آن روابط محترمانه انقلاب کردند. آنها میخواستند ایران به جبههٔ نخست مبارزه با آمریکا و اسرائیل بدل گردد.
وقتی از آزادی صحبت میکردند، منظورشان این درک امروزی ما از آزادی که نبود. آنها در جامعهای زندگی میکردند که آزادیهای اجتماعی در بالاترین سطح وجود داشت، اسلامگراها و چپها هم که به آزادی سیاسی معتقد نبودند. اساساً انقلاب در بستری رخ داد که شاه به دنبال باز کردن فضای سیاسی بود. منظور آنها از آزادی این بود که ما بتوانیم به سفارت هر کشوری که خواستیم حمله کنیم، پرچم هر کشوری را که خواستیم آتش بزنیم، هر کشوری را که خواستیم تهدید کنیم. انقلاب ۵۷، انقلابی بود بر ضد روند مدرنیته، بر ضد نزدیک شدن ایران به غرب، انقلابیون بر ضد این ارزشها انقلاب کردند.
این آرمانها تبعات داشتند که به چشم مردم آن روز نمیآمد. مردم آن روز نمیدیدند که پشت کتاب «امت و امامت» شریعتی چه ایدههای خطرناکی خوابیده. نمیدیدند با تصاویر قهرمانگونه از چهگوارا، و مبارزهٔ کاسترو با آمریکا، جامعهای به روز سیاه میافتد و به انزوای بینالمللی کشیده میشود.
وقتی شما بر ضد ارزشهای مدرن انقلاب میکنید، وقتی حکومت رؤیاییتان مدینهٔ محمد و کوفهٔ علی است، وقتی معتقدید در غرب زنان به کالا بدل شدهاند، رهبر انقلابتان هم کسی جز خمینی نمیتواند باشد، حکومتی که در فردای پیروزی انقلاب حاکم میکنید هم چیز بهتری از جمهوریاسلامی نمیتواند بشود.
خمینی انقلاب اسلامی را ندزدید، خمینی رهبر طبیعی آن انقلاب بود. امروز هم همین است، جمهوری اسلامی ارزشهایی را بر این جامعه حاکم کرده که ما از آنها بیزاریم. ما میخواهیم بر ضد آن ارزشها انقلاب کنیم. انقلاب ما هم اگر پیروز شود، ارزشهایی را بر این جامعه حاکم میکند که ارزشهای ماست. در این ارزشها باید دقیق بود. ما ابداً به دنبال ایدههای خارقالعاده نیستیم. ما به دنبال ایدههایی نیستیم که در هیچ کشور دیگری با مختصاتی مشابه ایران اجرا نشده باشد، و تبعات آن ایدهها سنجیده نشده باشد. ما به دنبال حکومتی هستیم بهغایت معمولی که امتحانش را پس داده باشد. حکومتی که بتواند گردش آزاد قدرت و یک رفاه اقتصادی معقول به وجود آورد. میان شهروندانش مستقل از مذهب، جنسیت، گرایشات جنسی و خاستگاه اجتماعی فرقی نگذارد. تمامیت ارضی ایران را حفظ کند و ما را به دام جنگهای داخلی، منطقهای و جهانی نکشاند. دین را مهار کند و مانع حضورش در قدرت شود.
ما اگر بر سر این ارزشها بمانیم. به صرف اینکه ایدهای زیباست، چشم بر تبعات آن نبندیم. نگذاریم چپهایی که در آن سوی جهان نشستهاند، یکبار دیگر ما را به موش آزمایشگاهی خویش بدل کنند، آن وقت حکومتی که در فردای پیروزی این انقلاب بر سر کار خواهد آمد هم چیزی خلاف انتظارات ما نخواهد بود. ما دو بار در قرن گذشته انقلاب کردیم. فرآیندهای سیاسی و تبعات آنها در ایران، جانهای بیشماری را گرفته است. ظاهراً مجبوریم که یکبار دیگر انقلاب کنیم. هدف ما باید این باشد که این انقلاب به آخرین انقلاب ایران بدل گردد. این دینی است که همهٔ ما به کشتهشدگان راه آزادی داریم.
بامداد اعتماد
ــــــــــــــــــ
•• اگر مشتاق خواندن تحلیلهای روز هستید، به ما بپیوندید:
@andiiishe
- روشنفکران گمراه ۲
هدفم از نوشتن این یادداشت، نمایاندن غالب بودن اندیشههای کمونیستی بر اکثریت قریببهاتفاق نویسندگان، شاعران، مترجمان و هنرمندان کشورمان در مقطع انقلاب، و حتی یک سال پس از پیروزی انقلاب است.
ببینید هیئت رئیسهٔ کانون نویسندگان، مرکب از آقایان شاملو، ساعدی، پرهام، خوئی و یلفانی در پیامی به دانشجویان خط امام در پانزده آبان ۱۳۵۸ چه نوشته است:
«دانشجویان عزیز جای بسی شادمانی است که جوهر اصلی انقلاب ایران یعنی مبارزهٔ بیامان با امپریالیسم جهانی، بهویژه امپریالیسم آمریکا، یک بار دیگر به همت شما فرزندان رشید ملت در دستور روز قرار گرفت. اقدام شما در لحظهای که امپریالیسم آمریکا شاه فراری را در دامان خود پناه داده است نشان داده که دانشگاه همچنان سنگر مبارزه در راه آزادی و استقلال میهن عزیز است و پرچم جهاد ضدامپریالیستی را قهرمانانه به دوش میکشد. ما به نمایندگی از جانب کلیهٔ اعضای کانون نویسندگان وظیفهٔ خود میدانیم که در این لحظات حساس به روح ضدامپریالیستی شما درود بفرستیم و آرزو کنیم که میهن ما در پرتوی همبستگی و یکپارچگی همهٔ نیروهای مترقی و ضدامپریالیست از سلطهٔ جهانخواران بینالمللی رهایی یابد و آزادی و دموکراسی مبتنی بر حاکمیت تودهٔ ما که سنگ بنای شکوفایی اندیشه و تفکر و اعتلای فرهنگ جامعه است در پرتوی رهایی کامل ملت ما از سلطهٔ امپریالیسم خونخوار هر چه زودتر در سرزمین ما تحقق یابد. ما از صمیم قلب امیدواریم همچنان که مبارزه علیه دستگاه دیکتاتوری شاه مخلوع به قیام یکپارچهٔ خلق و سرنگونی رژیم پلید شاهنشاهی منجر شد، این بار نیز قاطعیت موضع ضدامپریالیستی شما به یک مبارزهٔ بیوقفه و آگاهانه در همهٔ سطوح علیه امپریالیسم بینجامد».
دوستان توجه کنید در این متن حداقل ده بار کلمهٔ امپریالیسم تکرار شده، در حالیکه فقط یک بار اسم دموکراسی آمده است؛ آن هم دموکراسی تودهای، یعنی دموکراسی از نوع دموکراسی کمونیستیاش. نامهٔ دیگری که در تصویر پایین میبینید متعلق به جناح تودهای کانون است که خطاب به خمینی نوشته شده است؛ در این یکی هم فقط صحبت از مبارزه با آمریکاست و حتی اسمی هم از دموکراسی نیامده است.
خب حالا خودتان قضاوت کنید شما اگر جای خمینی بودید، در پاسخ به این درخواستها که عمومیت هم داشت، پدر و مادر امپریالیسم آمریکا را یکی نمیکردید؟!
این حضرات روشنفکر حتی یک سال بعد از انقلاب هم به مغزشان خطور نکرده بود که از رهبر مملکت خواهان دموکراسی و انتخابات آزاد هم بشوند. اینها فقط و فقط ستیز با آمریکا را میخواستند که انقلاب هم عیناً به خواستهشان عمل کرد پس لذا جای هیچ گله و شکایتی برایشان نمیماند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- سایهٔ ترامپ بر سر ایران
سیاست خارجی ایران از همین حالا و حتی قبل از آنکه بایدن از کاخ سفید برود کاملاً تحت تأثیر دونالد ترامپ قرار گرفته و از ترس تشدید بیشتر بحران، تلطیف شده است.
• انتقام از حملهٔ اسرائیل به خاک ایران، عملاً فراموش شده و با وجود رجزخوانیهای گاه و بیگاه، هیچ نشانی از آمادهسازی برای حملهٔ موشکی به اسرائیل وجود ندارد.
• حزبالله برای پایان جنگ، با شرایطی آبرومندانه که امکان بازسازی قدرتش در آینده را فراهم کند دست و پا میزند.
• برای اولین بار در سالهای گذشته، ایران در مذاکرات با رئیس آژانس انرژی قول همکاری داده، از جمله با توقف افزایش غنیسازی ۶۰ درصد و اجازهٔ بازرسیهای بیشتر از سایتهای هستهای ایران در مرحلهٔ اول و قول همکاریهای بیشتر در صورت عدم تصویب قطعنامه شورای حکام علیه ایران در مراحل بعد.
• برخلاف دورهٔ اول ترامپ، مقامات ایرانی مرتباً پالس مذاکره و توافق میفرستند بدون اینکه جواب مثبتی بگیرند.
اما درست در آنطرف میز، همه چیز برعکس است:
• با وجود نرمش ایران در برابر آژانس بینالمللی انرژی اتمی و لابیهای رئیس آژانس، اروپا و آمریکا برخلاف رویهٔ سالیان گذشته، مصمم به تصویب قطعنامه علیه ایران هستند و حتی صحبت از فعالسازی مکانیسم ماشه در یک بازهٔ چند ماهه است.
• به دلیل موضوع دخالت ایران در جنگ اوکراین، تحریمهای کمسابقهای علیه کشتیرانی و هواپیمایی ایران توسط اروپا اعمال شده است.
• حتی دولت بایدن هم در صورت اجرای یک حملهٔ دیگر از سوی جمهوری اسلامی به اسرائیل، از حملات گستردهٔ اسرائیل به ایران بهویژه زیرساختهای حیاتی کشور مثل تأسیسات انرژی حمایت میکند.
• به طور خلاصه، وضعیت سیاست خارجی ایران کمتر از یک سال تا پایان مهلت فعال کردن مکانیسم ماشه هرگز تا این حد بحرانی نبوده است. بازوهای منطقهای نظام عملاً خنثی شده و در مسیر شکست قرار گرفتهاند، جنگ گسترده با اسرائیل بسیار محتمل است، اقتصاد و زیرساختهای ایران در وضعیتی به شدت بحرانی قرار دارند و تاب تحمل جنگ و تحریمهای بیشتر را ندارد، برنامه هستهای ایران در آستانهٔ یک نقطهٔ عطف است و از نظر سرمایهٔ اجتماعی هم با وجود بازگشت اصلاحطلبان به قدرت، نظام در موقعیت خوبی نیست.
• در این شرایط ترامپ با وزرایی به شدت سختگیر علیه ایران، در حال بازگشت به قدرت است و به گفتهٔ خودش، بازگشت سیاست فشار حداکثری از روز اول در برنامهی کاریاش قرار دارد.
• مشخص است که با این همه بحران فزاینده و این موقعیت شکننده، دیگر نرمشهای کوچک و قهرمانانه نجاتدهندهٔ نظام نیستند. یا حکومت باید تصمیم بگیرد به عقبنشینیهای بزرگ تن در دهد یا وارد شدن به یک جنگ بزرگ در همین یکی دو سال آینده و ورود ایران به شرایطی مشابه با دههٔ ۹۰ عراق، بسیار محتمل خواهد بود. دورهٔ نه جنگ نه مذاکره تمام شده.
شاهین طهماسبی
نویسنده و تحلیلگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- شرمندهام، نسل ما گند زد!
بودند انگشتشمارانی که بیمحابا به نقد جنبش روشنفکری پیش از انقلاب، به نقد خودشان نشستند؛ «داریوش شایگان» یکی از اینان بود. در ادامه بخشی از گفتوگوی او با نشریهٔ «اندیشهٔ پویا» را مرور میکنیم، گفتوگویی که بسیار دیده شد و در زمان خود، بحثهای فراوان برانگیخت:
• متفكران نسل شما نگاه ترديدآميزى نسبت به مدرنيته داشتند. دربارهٔ چرايى اين نگاه توضيح دهيد.
•• بله همينطور است. صحبت شما دربارهٔ نسل ما درست است، «غربزدگى» جلال آلاحمد بسيار بد است و راه حل او به بنبست ختم میشود. در كتاب «آسيا دربرابر غرب» و نيز «تاريكانديشى جديد» به اين مسئله پرداختهام.
ما گريزى از مدرنيته نداريم، ما بايد از رهگذر مدرنيتهٔ غربى، سنت شرقى را بكاويم. نمىتوان با خودِ سنت، خودش را نقد كرد. «هانرى كربن» كارى را انجام داد كه خودِ «آشتيانى» به عنوان يك محقق مسلمان نمىتوانست انجام دهد.
• به زعم شما دليل اين توقف ما چيست؟ حملهٔ مغول؟ استعمار؟ استبداد؟ انحطاط تفكر؟
•• ايران در دهههاى چهل و پنجاه داشت جهش میكرد. ما از آسياى جنوب شرقى آن موقع جلوتر بوديم، ولى بعد آنها پيش افتادند و موفقتر شدند. علت عدم موفقيت ما بنظر من اين است كه ما شتاب تغييرات را تحمل نكرديم. حالا چرا؟ نمىدانم. همچنين ما روشنفكران آن دوره هم پرت بوديم و تحليل درستى از جايگاه خود در جامعه و جامعهٔ خود در جهان نداشتيم.
ما بايد خودمان را با همتايانمان در سطح منطقه مقايسه مىكرديم نه با انگليسىها و فرانسوىها. مىتوانم اين را بهعنوان يك اعتراف بگويم كه ما روشنفكران جايگاه خود را ندانستيم و جامعه را خراب كرديم. يكى ديگر از آسيبهاى جامعهٔ ما در آن هنگام چپزدگى شديدی بود كه با اتفاقات بيستوهشتم مرداد هم تشديد شد.
من اگر چه چپزده نبودم و حتا ضدبلشويك بودم، اما اين فهم را نه بهواسطهٔ شعور خود كه بخاطر وضعيت و پايگاه و جايگاه خانوادگىام به دست آورده بودم.
بسيارى از روشنفكران اروپايى نيز چپ بودند، منتها در آن جا تعادل برقرار بود. «رمون آرونى» بود در مقابل «سارتر» ولى اين جا «رمون آرونى» نبود، كسى جلوى چپها نبود. ما با اسطورهها زندگى مىكنيم و اين بسيار بد است و يكى از نتايج چپزدگى است. به هيچ چيز نبايد اسطورهاى نگاه كرد.
• روشنفكران نسل شما چقدر از روش علمى براى تحليل جامعه استفاده مىكردند؟
•• در حد صفر! نسل كنونى جوانان ايران شعورشان از نسل ما بسيار بيشتر است، زيرا در دنياى ديگرى زندگى مىكنند. مخصوصاً زنان ايرانى بسيار جهش كردهاند. بايد اعتراف كنم، شرمندهام كه نسل ما گند زد!
انديشهٔ پويا،
شمارهٔ ٣٦
ــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- آخه مطربی هم شد کار؟!
زندهياد استاد «اسماعیل مهرتاش» در كودكی با کدوی حلوايی و موی اسب و یک سیخ کباب برای خود کمانچهای ساخته بود و خانواده چون متوجه استعداد او میشوند، برای آموختن تار وی را به نزد استاد «درویش خان» میبرند.
استاد مهرتاش در جوانی کلاسهايی در زمینهٔ فن بیان و تئاتر و هنرپیشگی تاسیس میکند، کلاسهایی که بعدتر به «جامعهٔ باربُد» معروف شد.
مرضیه، ملوک ضرابی، عبدالوهاب شهیدی، محمدرضا شجریان، محمد منتشری و دهها استاد دیگر موسيقی از شاگردان اسماعیل مهرتاش بودهاند.
وی ۴۵۰ آهنگ فولکلور ساخت که تا امروز هم در ایام نوروز یا شب یلدا بارها از تلوزیون پخش شده است. بسیاری از افرادی که در ایران در عرصهٔ موسیقی، تئاتر و هنرپیشگی به جايی رسیدهاند، حتماً به جامعهٔ باربُد سری زدهاند.
جامعهٔ باربُد همان تئاتری بود در لالهزار که مسعود کیمیايی در فیلم معروفش «گوزنها» از بازیگران آن استفاده کرد. همچنین صحنههایی که بهروز وثوقی اعلام برنامه میکرد، درواقع همان تئاتر جامعهٔ باربد است.
سال ۱۳۵۷ و در هنگامهٔ انقلاب، تئاتر جامعهٔ باربد به همراه تمامی صفحههات استاد مهرتاش توسط انقلابیون به آتش کشیده شد.
در ادامه خاطرهٔ رویدادی از استاد مهرتاش نقل میشود، رویدادی که به گفتهٔ خود او، عمیقاً وی را متأثر ساخت:
«سیگارفروشی در راهروی جامعهٔ باربد بساط میکرد، گهگاه پاسبانها میآمدند و بساط سیگارهایش را میبردند.
یک روز مرد سیگارفروش پیش من آمد که: ‹‹زن و بچهدار هستم و خواهش میكنم به پاسبانها بگویید که شما اجازه دادهاید تا من اینجا بساط کنم.››
من هم پذیرفتم، به پاسبانها گفتم این آقا از ابواب جمعی ماست و از طرف من اجازه دارد.
دیگر کسی مزاحم او نشد و بیست سال با همان سیگارفروشی جلوی در تئاتر زندگیاش را اداره میکرد.
سالها گذشت تا این که انقلاب شد و روزی به من خبر دادند كه میخواهند تئاتر را آتش بزنند! سریعاً خودم را رساندم. دیدم که اولین کوکتل مولوتوف را همین مرد سیگارفروش پرتاب کرد.
خيرهخيره نگاهش كردم. رو به من كرد و گفت: ‹‹آخه مطربی هم شد کار؟ برو یک کار دیگر برای خودت پیدا کن››.
تمام زندگیام سوخت، لباسها، دکورها، صفحهها و نوارهايی که از موسیقی ملی يا موسيقی محلی شهرها و نواحی مختلف ایران جمعآوری کرده بودم. همه چیز سوخت اما همهٔ آن سوختنها و نابود شدنها آن قدری مرا متأثر نکرد که گفتهٔ آن شخص».
ــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- چرا جامعهٔ ایران از اخلاق دور شده است؟
چرا مشکلات اخلاقی جامعه روزبهروز عمیقتر میشوند؟ پاسخ این سوال فقط یک عبارت است: «ابهام از آینده و اخلاقی زیستن».
در دهۀ ۱۹۶۰ تعدادی از روانشناسان اجتماعی فرانسوی با همكاری یك مؤسسۀ تحقیقاتی بزرگ، در اروپا یك مركز شبانه روزی تأسیس كردند.
در این مركز، نوجوانان ۱۲تا ۱۹سال آموزش میدیدند و زندگی میكردند. مدّت یك سال همه چیز به صورت عادی جریان داشت و آزمایشهای مختلف كمی و كیفی بر روی آنان انجام گرفت.
در طول این یك سال، هر نوجوان سه وعدۀ غذایی روزانه با احتساب میان وعدهها، ۸۰۰گرم غذا میخورد.
پس از یك سال به تدریج و آگاهانه شایعه كردند به علت وضعیت اقتصادی نابسامان شبانهروزی، ممكن است غذا به لحاظ كمی و كیفی جیرهبندی شود.
شش ماه بعد از این شایعه، میزان غذای مصرفی روزانه هر فرد از ۸۰۰گرم به ۱۲۰۰گرم افزایش یافت.
هنگامی كه عملاً جیرهبندی را آغاز كردند، مصرف غذا از ۱۲۰۰گرم به ۱۵۰۰گرم رسید و حتی در اواخر این دورۀ چهارساله، نوجوانانی بودند كه در شبانه روز بیش از ۵كیلوگرم غذا میخوردند!
دلیل افزایش مصرف این بود كه نوجوانان آیندۀ خود را مبهم میدیدند.
هنگامی كه مركز شبانهروزی در وضع عادی قرار داشت، افراد غذای خود را به یكدیگر تعارف میكردند و نسبت به یكدیگر رابطهای مبتنی بر نیكوكاری، شفقت و نوعی از خودگذشتگی داشتند. امّا هنگامی كه شایعۀ كمبود غذا مطرح شد، تعارفات، رعایت ادب و رفتارهای مهربانانه، نسبت به یكدیگر كمتر شد. در واقع به دلیل مبهم بودن آینده، اخلاقی زیستن بر پایۀ عدالت، احسان، رعایت ادب به مرور زمان كمرنگ گشت.
آیندهٔ مبهم و نامعلوم افراد از نظر مالی، شغلی و... آستانۀ اخلاق و تحمل را در هر جامعهای كاهش میدهد.
بهطورمثال، در جامعهای كه همۀ افراد با هر تخصصی میتوانند شغلی داشته باشند، كارشكنی، حسادت، تهمت، سخنچینی، چاپلوسی و... كمتر است.
به طور كلی در جامعهای كه نیازهای اساسی انسانها در آن تأمین میشود، افراد بر پایۀ موازین اخلاقی زندگی میكنند.
پس اخلاقی زیستن ارتباطی به نصیحتهای اخلاقی و ازدیاد مجالس دینی ندارد. اخلاقی زیستن نیاز به آرامش ذهنی و ثبات اقتصادی دارد.
به جای صرف هزینههای بسیار برای دعاهای مستحب کمیل و ندبه و سخنرانیهای خسته کننده و مداحیهای سوزناک و خرج برای برپایی مجالس و همایشهای بیاثر بهتر است این ثروت عمومی را به واجبات مردم مخصوصاً ازدواج و شغل منتقل کنید.
جوانی که شغل دارد و ازدواج کرده، با خوشبینی به آینده مینگرد و همین آرامش به او زندگی اخلاقی بهتری هدیه خواهد داد. پس، لطفاً مستحبات را کم کنید و به واجبات برسید.
- مصطفی ملکیان
ـــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- مردم حق دارند از روشنفکران ۵۷ بیزار باشند
روشنفکر چپ ایرانی، به غلط گمان میکرد و هنوز هم گمان میکند که ایدئولوژی همان تکفرمول نجاتبخشی است که با آن میتوان همهٔ مسائل جامعه را - از اقتصاد و سیاست گرفته تا اجتماع و فرهنگ - حل کرد. از نظر آنها دورهٔ انقلاب دورهای است که میتوان با اسلحه از تاریخ جلو زد.
نمونه میخواهید؟ به این مصاحبهٔ جناب مسعود کیمیایی (فیلمسازی که جایگاه هنریاش برایم محفوظ و محترم است اما برای عقاید سیاسیاش هیچ ارزشی قائل نیستم) توجه کنید که چند ماه پس از پیروزی انقلاب اسلامی با روزنامهٔ میزان انجام داده است. من با دقت این مصاحبه را خواندم و هیچ نشانی از دموکراسیخواهی و مدنیتخواهی در آن ندیدم. باز هم هدف اول روشنفکر آن زمانی ما صرفاً مبارزه با امپریالیسم و تقدیس خشونت چریکی بود. بعد جناب جواد مجابی در مصاحبهٔ امروزش با روزنامهٔ اعتماد از این شاکی است که چرا مردم ایران روشنفکرستیز شدهاند؟ خب اخوی، این ستیز به خاطر اشتباهات فاحش سیاسی روشنفکران آن زمان بوده. باری، به این فرازها از مصاحبهٔ جناب کیمیایی که میدانم امروز نظرات کاملا متفاوتی دارند، توجه کنید:
«فیلم اگر دستکم فرهنگساز نیست، نباید در نفی فرهنگ جهان سومی باشد، یا نباید گرایشهای امپریالیستی در حیطهٔ اندیشه فیلمساز باشد... کشورهایی مثل ما که همیشه زیر نفوذ چپاول سرمایه و امپریالیسم بودهاند، به هیچ کیفیتی نمیتوانند آرام باشند و آرام نبودن یعنی هنر ایدئولوژیکی داشتن.
سینمای هنر محض، سینمای هنر خاص، سینمایی از این دست، و فرهنگی از این دست، مال کشورهای استثمارگر است، کشورهایی که ترجیح میدهم به آن ها کشورهای مهاجم بگویم.»
چنین بود اندیشههای روشنفکرانی که در آن سالها، خواسته و ناخواسته، به الگوهای فکری و ذهنی ما بدل شده بودند. سالها باید میگذشت تا فاجعهٔ ایدئولوژیگرایی و ژدانفگرایی را با پوست و گوشت و استخوانمان بفهمیم.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- مسئلۀ اصلی ایران چیست؟
انیشتین میگوید: «اگر به مسئلهای بربخورم که یک ساعت برای حل کردنش زمان دارم، پنجاهوپنج دقیقۀ اول را صرف فکر کردن به مسئله میکنم و پنج دقیقۀ انتهاییاش را به حل مسئله میپردازم.»
وقتی در مسیر زندگی - چه در بُعد فردی و چه در بُعد اجتماعی - به مسئلهای برمیخوریم، نخستین وظیفۀ ما درک صحیح صورتمسئله است. باید ابتدا درد را بشناسیم و پسازآن است که میتوانیم بهسوی درمان درست حرکت کنیم.
مسئلۀ اکنون ایران چیست؟ البته که معضلات شایستۀ توجه بیشمارند اما بزرگترین مسئلۀ ما، مادرِ تمامی مسائل دیگر کدام است؟ نخست بیایید به دو موردی بنگریم که درواقع مسائل ما نیستند اما بهغلط توسط رسانهها و بهویژه برخی جریانهای چپ بهعنوان مهمترین مسائل ایران جا زده میشوند.
قطعاً اقتصاد امروز ایران، ویران است، عدهای میگویند مسئلۀ سببسازِ این ویرانی، ساختار نئولیبرالیستی اقتصاد است؛ اما آیا بهراستی چنین است؟ نه! جمهوری اسلامی یک نظام اقتصادی بهشدت بسته و دستوری دارد و بیشتر به نظامهای اقتصادی کمونیستی شبیه است تا نظامهای لیبرال. رژیم سعی میکند تا همۀ مؤلفههای اقتصادی را بهزور دستور و بخشنامه کنترل کنند، اینکه مدام شکست میخورد، موضوع دیگری است (درواقع چنین راهبردی از همان ابتدا محکوم به شکست است). تمامی بنگاههای بزرگ اقتصادی کشور به شکلی مستقیم و آشکار یا غیرمستقیم و پنهان، متصل به حاکمیت و نهادهای حکومتیاند. محال است بتوانید بدون بازی دادن حکومت یا بخشهایی از آن، کسبوکاری عظیم در ایران به راه بیندازید. خصوصیسازی به معنای واقعیاش وجود ندارد، بلکه شرکتها یا کارخانههای دولتی با برچسب «خصوصیسازی» به قیمتی نازل به نورچشمیهای غیرمتخصص واگذار میشوند. حتی اگر بخواهید کسبوکاری کوچک به راه بیندازید، حکومت با گرفتن تعهدهای بسیار از شما، شدیداً کارتان را به خودش گره میزند. این نئولیبرالیسم نیست، نقطۀ مقابل نئولیبرالیسم است.
ما با یک رژیم بهشدت تبعیضگرا طرفیم، عدهای میگویند مبنای این تبعیض قومیتی است، آیا درست است؟ البته که تبعیض سیستماتیک وجود دارد اما مبنای این تبعیض، نه قومیتی که مذهبی-ایدئولوژیکی است. مشکل اینجاست که در ایران، حکومتی اسلامگرایانه از نوع شیعیاش بر سر کار است. ازاینروست که زنان بر اساس بسیاری از قوانین عملاً شهروند درجهدو محسوب میشوند، سنیها به مناصب مدیریتی بالا راه نمییابند، مسیحیان و یهودیان در ساختار قدرت بهکار گرفته نمیشوند و بهاییان و خداناباوران از تحصیل محروم میگردند و حتی ممکن است به خاطر باورهایشان، جان و مال خود را هم از دست بدهند و نیز ازاینروست که استانهای عمدتاً سنینشین (کردستان و سیستان و بلوچستان) بیش از همه نادیده گرفته میشوند. مسئله البته فقط مذهب تشیع نیست، اگر مثلاً حکومتی از نوع سنیاش هم برقرار بود، باز مصیبت داشتیم. راهحل این مشکل، سکولاریسم است نه باد کردن قومیتگرایی، دیوار کشیدن میان اقوام گوناگون ایران و قرار دادن آنها در مقابل هم.
اگر اینها مسائل اصلی ما نیستند، پس مسئلۀ اصلی چیست؟ وقتی مسئلۀ اصلی را بهدرستی دریابیم، راهحلها نیز مقابل چشمانمان پدیدار میشوند.
مسئلۀ اصلی که بسیاری از مردمان عادی کوچه و بازار هم بهدرستی آن را فهمیدهاند این است: «حکمفرمایی یک نظام ایدئولوژیک مذهبی و استبدادی با یک اقتصاد بسته، رانتی و دستوری.» برای حل کردن مسائل بیشمار دیگر، نخست باید این مسئلۀ بزرگ را درک کنیم.
ما نیازمند برپایی یک حکومت سکولار-دموکرات و بهرهمند از اقتصاد آزاد هستیم. فرم حکومت میتواند پادشاهی یا جمهوری باشد اما محتوا باید سکولار و دموکرات باشد. حکومت باید تا جایی که میتواند آزادیهای اقتصادی شهروندان را تشویق کند و بستر را برای تسهیل سرمایهگذاری و داد و ستد با اقتصاد بینالمللی هموار سازد.
جمهوری اسلامی، کشور را ویران کرده، چون عشقی بدان ندارد. او فقط به بقای خودش میاندیشد و اهمیتی به اعتلای ایران نمیدهد. اگر میخواهیم ایران را پس بگیریم و دوباره بسازیمش، باید قبل از هر چیز عاشقش باشیم. اینجاست که قومیتگرایی و قبیلهگرایی، دیوار کشیدن میان هموطنانمان، و کتمان میهندوستی، نه راهحل که درواقع بخشی از مشکلاند.
شوربختانه برخی از چهرههای اپوزیسیون و متفکران ما حتی از شناسایی درست صورتمسئله هم عاجزند. آنان نسخههایی میپیچند که بارها شکست خوردهاند، هنوز هم به ایدئولوژیهای نخنما و کهنۀ چپ چسبیدهاند و میخواهند چرخ را از نو اختراع کنند.
لازم نیست تا چرخ را از نو اختراع کنیم، میتوانیم از تجارب بشری درس بگیریم و بر اساس عشق به ایران، با اتکای به عقل خودبنیاد، ایران را پس بگیریم و دوباره بسازیمش.
میثاق همتی
تحلیلگر سیاسی
ــــــــــــــــــ
•• اگر مشتاق خواندن تحلیلهای روز هستید، به ما بپیوندید:
@andiiishe
- دیگر برای امتیاز دادن، دیر شده است!
اریش هونکر، رهبر کمونیست آلمان شرقی، موقعی که با اولین موج مخالفتهای عمومی در کشورش روبرو شد، به همکارانش در کادر رهبری حزب کمونیست گفت «فقط کافی است یکاینچ عقبنشینی کنیم تا کار همگیمان ساخته شود.»
او کاملاً درست میگفت. رژیمهای مستبد کمونیستی مثل دوچرخه سوارانی بودند که برای سقوط نکردن مدام باید رکاب میزدند. آنها مدام باید سیاستهای تندروانهتری اتخاذ میکردند وگرنه سقوط میکردند. این رژیمها پایههایشان سست شده بود و دیگر هیچ اقدام اصلاحیای برایشان سودمند نبود. آنها زمانی را برای اصلاحات انتخاب کردند که دیگر خیلی دیر شده بود. مردم به درستی اقدامات اصلاحی آنها را به حساب ضعف آنها گذاشتند و در نتیجه با جسارت و اعتماد به نفس بیشتری به مخالفت علیه آنها رو آوردند و عاقبت نیز کلکشان را کندند.
برای نمونه مردم شوروی سیاست تنشزدایی گورباچف با آمریکا و دیگر سیاستهای اصلاحی او را به حساب ضعف کلی رژیم شوروی گذاشتند، بر شدت مخالفتهای خود علیه کلیت رژیم افزودند و عاقبت نیز رژیم را ساقط کردند؛ اما دنگ شیائو پینگ در چین به موقع، در زمانی که رژیمش در موضع ضعف قرار نداشت، اقدامات اصلاحی را آغاز کرد و در نتیجه هم باعث استحکام رژیم چین شد و هم رفاه و آزادی های نسبتاً بیشتری برای مردم کشورش به ارمغان آورد.
رژیم کمونیستی ویتنام هم در زمانی که قدرتمند بود دست به اصلاحات اقتصادی و سیاسی زد و نتایج بسیار مثبتی هم گرفت. پس بیدلیل نیست که میگویند بدترین زمان برای اصلاحات در یک رژیم مستبد موقعی است که آن رژیم در موضع ضعف قرار دارد. با این حال رکاب زدن دائمی هم نتوانست بقای یک رژیم در معرض ضعف را تضمین کند. نمونهاش چائوشسکو در رومانی که تا لحظهٔ آخر رکاب زد و البته سرنوشت پایانی او را هم دیدیم.
رژیم هایی مثل رژیم چائوشسکو چه رکاب میزدند چه نه، در هر حال محکوم به سقوط بودند، تفاوت فقط در شیوه سقوطشان بود. رهبران آن رژیمهای کمونیستیای که داوطلبانه به رکاب زدنشان خاتمه دادند از خشم ملت هایشان رهیدند و یک بازنشستگی آرام و محترمانه را تجربه کردند اما آنهایی که تا به آخر به رکاب زدن ادامه دادند، آماج خشم ملت هایشان قرار گرفتند و سرنوشتهای ناگواری پیدا کردند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- ایران، ۱۳۵۳
ویدئویی باکیفیت از ایرانِ ۵۳. تصویری که همهٔ نشانههای دنیای مدرنِ اوایل دههٔ ۱۹۷۰ جهان را در خود دارد.
در نگاه به گذشته تنها میتوان از شکافهایی که میان ظاهر و باطن این جامعه وجود داشت، حیرت کرد. هیچ منجمی نمیتوانست پیشگویی کند که این جامعه یک دهه بعدتر چه شکل و شمایلی خواهد یافت. امروز هم چنین شکافی در ظاهر و باطن جامعه - البته به نحوی معکوس - وجود دارد؛ و چه کسی میتواند بگوید ایرانِ ۱۴۱۳ چگونه خواهد بود؟
البته میتوان فردا را بو کشید، درست مانند وقتی بوی دریا به مشام میرسد، اما هنوز یکی دو کوه مانده تا لاجورد دریا نمایان شود...
دیدن این پنج دقیقه را بسیار توصیه میکنم. امیدوارم در انتخاب موسیقی و ادیت چندان بدسلیقگی نکرده باشم.
مهدی تدینی،
کانال تاریخاندیشی
@andiiishe
همانطور که احتمالاً میدانید بهتازگی مقالهای در وبسایت بیبیسی فارسی، اسما اسد، همسر بشار اسد را با شهبانو فرح پهلوی مقایسه کرده و بهتصریح این دو را شبیه هم دانسته و تلویحاً هم شاه را مشابه اسد توصیف کرده است.
در این صوت، عباس میلانی، پژوهشگر تاریخ معاصر توضیح میدهد که چرا چنین مقایسهای از اساس بیپایه و سخیف است.
دعوت میکنیم تا بشنوید.
@andiiishe
- دیکتاتور و مریدانش غرق در توهماند!
صدام حسین، حاکم عراق فاصلهٔ چندانی با حملهٔ نظامی آمریکا نداشت. جرج بوش پسر، رئیس جمهوری آمریکا، تهدید کرده بود که به زودی به خاک عراق لشکرکشی خواهد کرد. صدام در پی جدی شدن این تهدید، وزرا و مسئولین بلندپایهٔ رژیمش را به حضور خوانده بود تا در این باره با یکدیگر تبادل نظر کنند. صدام جلسه را با محکوم کردن تهدید آمریکا آغاز کرد و سپس از وزرایش خواست تا در این باره نظر بدهند.
اول از همه، علی حسن المجید وزیر دفاع صحبت کرد.او گفت: «آمریکاییها آدمهای احمق و خودبزرگبینی هستند. ما نبرد با آمریکا را به داخل خاک آمریکا خواهیم برد.»
سپس طاها یاسین رمضان، معاون رئیس جمهور گفت: «قهرمانان واقعی عراق هزاران جوانی هستند که به خودشان بمب میبندند و آمریکا را منفجر میکنند.»
سپس نوبت به قصی، پسر صدام حسین رسید. قصی که مدیر تولید سلاحهای نامتعارف عراق بود، خطاب به پدرش گفت: «ما میدانیم، و همهٔ برادران حاضر در اینجا میدانند که ما به یاری خداوند، از همهٔ ظرفیتها و تواناییهای لازم برخورداریم. ما صرفاً با یک اشارهٔ ساده از جانب حضرتعالی میتوانیم خواب را از چشمان مردم آمریکا بربیاییم و جنگ را به خیابانهای آمریکا ببریم... قربان، من فقط از شما میخواهم که یک اشارهٔ کوچک به من بکنید. قسم به سر مبارکتان ،که اگر شب آمریکاییها را به روز، و روزشان را به جهنم تبدیل نکردم، از شما خواهم خواست که همینجا در حضور برادران حاضر در این اتاق سرم را از بدنم جدا کنید. اگر آن طور که میگویند بن لادن توانسته حملات یازده سپتامبر را انجام بدهد پس خدا به سر شاهد است، ما ثابت خواهیم کرد آنچه که در یازده سپتامبر رخ داد، در قیاس با بلایی که خشم و غضب صدام بر سر آمریکاییها خواهد آورد چیزی جز یک پیکنیک نبوده است. آمریکاییها عراق را، رهبر عراق را، بچههای عراق را نشناختهاند.»
پس از پایان جلسه، صدام پسرش را مسئول دفاع از بغداد کرد و خب میدانیم که درنهایت چه شد؛ حکومت و نیروهای نظامی عراق ظرف سه هفته پس از آغاز حملهٔ آمریکا، بهکلی متلاشی شدند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- موج سقوط اسد به جمهوری اسلامی هم میرسد
حالا که بشار اسد سقوط کرده و این متحد قدیمی جمهوری اسلامی به زبالهدان تاریخ پرتاب شده، حالا که حزبالله و حماس شکست خوردهاند، پرسش اصلی این است که تحولات مذکور چه تاثیری بر جمهوری اسلامی خواهد گذاشت؟
به نظرم ابعاد این تاثیر بسیار بزرگ و پردامنه خواهد بود. توجه داشته باشید که نظام جمهوری اسلامی در این سالهای اخیر چه تبلیغات عظیم و مستمری روی «محور مقاومت» و سیادت خودش در منطقهٔ خاورمیانه کرده بود. نظام که نمیتوانست روی دستاوردهای داخلی و اقتصادی خودش مانور بدهد (چون دستاوردی نداشت)، در این سالها همهٔ سرمایه تبلیغی خود را صرف بزرگنمایی بهاصطلاح دستاوردهای نظامیاش در منطقه کرده بود. نظام توانسته بود در ذهن پایوران خود چنین القا کند که «ما قدرتمندترین کشور منطقه هستیم. عراق و سوریه و لبنان و یمن و فلسطین تحت امر و فرمان ماست؛ ما تبدیل به یک کنشگر بزرگ در عرصهٔ معادلات جهانی شدهایم و ...»
اما حالا چنین ادعاهایی دیگر قابلباور نیستند و هیچ تبلیغ و پروپاگاندایی نمیتواند کارساز واقع شود زیرا واقعیت عیانتر از آنی است که بتوان به ضرب تبلیغات تحریفش کرد. موج ناشی از سقوط بشار اسد بهزودی به ارکان عالی جمهوری اسلامی هم خواهد رسید و نتایجش هم بر همگان عیان خواهد شد. به نظرم فرماندهان نظامی بیشتر از هر گروهی در معرض این موج قرار خواهند گرفت. اعتماد به نفس این افراد به سرعت زایل خواهد شد، آنها نسبت به درست بودن سیاستهای راهبردی و نظامی دچار شک و تردیدهای عمیق خواهند شد و احساس خواهند کرد که درست رهبری و هدایت نشدهاند و در نتیجه اعتماد خود را به مقامات مافوق از دست خواهند داد، روحیهٔ شکست بر آنها غالب خواهد شد (که بدترین احساس برای یک نظامی است) و ریزش نیروها و تمرد به امری اجتنابناپذیر تبدیل خواهد شد.
جمهوری اسلامی مثل هر نظام اقتدارگرای دیگری به حمایت و فرمانبری کامل نیروهای نظامی و انتظامیاش نیاز دارد و هرگونه خللی در این امر میتواند او را در ادارهٔ کشور با مشکلات جدیای روبرو کند.
جمهوری اسلامی که در همهٔ این سالها فقط به ضرب و زور پروپاگاندا و قدرت نظامی و انتظامیاش بر مردم حکومت کرده بود حالا باید منتظر اختلالهای جدی در هر دوی این ابزارها باشد بهویژه آن که تهدیدات داخلی و خارجی بزرگتر و بیشتری هم در راهاند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- چیزی فراتر از یک زلزله
سقوط رژیم اسد در پی جنگ دو ماههٔ لبنان، چیزی فراتر از یک زلزلهٔ استراتژیک در منطقه خواهد بود. نه سال پیش نوشتم بقای رژیم اسد بدترین و ترسناکترین پیام سیاسی ممکن را دارد: یک حکومت در معرض سرنگونی در نتیجهٔ شورش اکثریت مردم، میتواند با توسل به بالاترین سطح قابل تصور از خشونت و توحش و قتل عام صدها هزار نفر از شهروندان سرپا باقی بماند، بدون اینکه کوچکترین امتیازی داده یا تغییری ایجاد کند. این پیام شوم تأثیرات منفی بسیاری در منطقه داشت اما امروز خوشبختانه این موج معکوس خواهد شد.
از سوی دیگر بقای حکومت اسد به معنای ادامه حیات تنها بازمانده از الگویی شوم و منحوس یعنی ناسیونالیسم غربستیز و فاشیستی عرب بود. آخرین بازمانده از جنبش خونآشام ضداستعماری و ضدامپریالیستی جهان عرب که با عبدالناصر و میشل عفلق آغاز شد و با عبدالکریم قاسم، برادران عارف، امین حافظ، صدام حسین، حافظ اسد، قذافی، یاسر عرفات و ابونضال ادامه یافت.
میراث این جنبش به جز دریای خون و شکنجه، تباهی اقتصادی و ترور و تجاوزگری در خارج از مرزها، چیزی نبود. امروز افرادی از زندانهای سوریه آزاد میشوند که به سبب یک اعتراض ساده پنجاه سال در بدترین شرایط زندانی بودهاند و یا به سبب بیتوجهی به ایست بازرسی چهل سال زندانی شدهاند.
حکومت اسد از جنس حکومت صدام بود که در آن پلیسهای راهنمایی و رانندگی اسلحه و مجوز دستگیری داشتند و برخی افراد به سبب جرائم راهنمایی و رانندگی، هیچگاه از سیاهچالها زنده بیرون نیامدند و نیز از تبار دولت قذافی بود که در آن میشد هزار نفر از افراد قبیلهای را به سبب مخالفت با ازدواج دختر قبیله با رهبر زنده به گور کرد. اسد، صدام و قذافی خویشاوند سیاسی ابونضال رهبر منشعب از ساف بودند که مخالفانش را با دست خود قطعه قطعه میکرد و در زیر میز کار و باغچه خانه شخصیاش دفن مینمود. بله این چهرهٔ واقعی ناسیونالیسم چپگرا و ضداستعماری عربی بود.
جنبش ضداستعماری/ضدامپریالیستی جهان عرب همان بود که بمباران غیر نظامیان با سلاح شیمیایی را توسط عبدالناصر در یمن بنیان گذاشت و بعداً بدست حافظ اسد، بشار و صدام حسین در برابر شهروندان خودشان در ابعاد مافوق تصوری تکرار کرد. این جنبش همان بود که نمایندهاش قذافی تظاهرات انبوه مردم غیر مسلح را با بمبهای سنگین میگهای ساخت شوروی سلاخی کرد. این نوع اتفاقات، جای دیگری از جهان رخ ندادهاند.
توس طهماسبی،
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- قانون حجاب و فراز و فرود خاورمیانه
پیشنوشت: ابتدا ویدیوی پیوست را ببینید.
از عجایب خاورمیانه همین بس که «حجاب اجباری» در دههٔ ۱۹۶۰ میلادی آنقدر نامعمول بود که رئیس ناصر، رهبر کاریزماتیک مصر، میتوانست در جمعی بزرگ حجاب اجباری و رهبر اخوانالمسلمین را اینطور به سخره گیرد. شک ندارم که در ایران و حتی افغانستانِ دههٔ ۱۳۴۰ نیز حتی برای افراد مذهبی، حجاب اجباری خواستهای نامعقول و ناممکن مینمود.
این البته نتیجهٔ این واقعیت است که در دوران ورود خاورمیانه به عصر جدید در همهٔ کشورها قدرتهایی سکولار حاکم بودند. هنوز چند دهه مانده بود تا اخوانالمسلمین و مجاهدین و فداییان اسلام ظهور کنند - یعنی هنوز چند دهه مانده بود تا حسنالبنا و نواب، سیدقطب و شریعتی ظهور پیدا کنند. اما شد، همانچه ناممکن پنداشته میشد...
این روزها که بحث ابلاغ و اجرای قانون حجاب و عفاف ذهن جامعه را درگیر و مضطرب کرده، یاد این گفتوگوی رئیس ناصر با مرشد اخوانالمسلمین افتادم.
قانونی نوشتهاند که هر بند آن شوکهکننده است. من نمیدانم انگیزهٔ واقعیِ پشت این قانون چیست، وقتی هر نظارهگر عاقلی میفهمد این قانون شهروندان را بسیار میآزارد. نمیدانم رقیبان سیاسی میخواهند زیر پای دولت جدید را سست کنند و نارضایتی ایجاد کنند تا بازی تکراریِ ناامیدسازی که در دور دوم روحانی رخ داد تکرار شود، یا قصد نهایی این است که دولت سوپرمن ماجرا شود و با مقاومت در برابر این قانون محبوبیت بخرد - واقعیت را بخواهید برایم اهمیتی هم ندارد قضیه چیست. ما نه سر پیازِ وفاقشانیم و نه تهِ پیازِ شقاقشان.
فقط هر چه هست من به اندازهٔ یک نفری که هستم، به اندازهٔ یک صدا، به عنوان یکی از مردان ایرانی، در طرف خواهرانم میایستم و با قانونی که حقوق آنها را محدود کند و باعث آزار و اذیتشان باشد، مخالفت میکنم. رنج و نارضایتی در ایران زنانه-مردانه نیست؛ گرچه جای سر سوزنی تردید نیست که زنان همیشه با مشکلات و معضلاتی دستبهگریبان بودهاند که در مخیلهٔ منِ مرد نمیگنجد. اما مسئلهٔ حجاب و مسئلهٔ زنان بخشی از مسئلهٔ آزادیهای فردی است که تفکیک آن به زن و مرد، تضعیف آن است. زنان را آزار ندهید. همین چند سال پیش میخواستید با جبر و اجبار دکمه را به مانتو بازگردانید، خود مانتو پرید! زنان آزار میبینند، اما به هدفشان میرسند.
مهدی تدینی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- سراب ایدئولوژی و روشنفکران پرت
سالها گذشت تا روزگار دست تهی مدافعان ایدئولوژیزدهٔ چپ را بگشاید و پس از جنایات وحشتناک، سراب جامعهٔ بیطبقه را آشکار سازد. سه سال و نیم پس از مرگ استالین، خروشچف در بیستمین کنگرهٔ حزب کمونیست اتحاد شوروی در میان بهت و حیرت رهبران و هیأتهای نمایندگی احزاب کمونیست از سراسر دنیا از حقایق ناگفته گفت. از خیانتها به آرمان کمونیست، از حکومت وحشت استالین، از تصفیه بر سر قدرت با اتهام مزدوری دشمن، از دادگاههای فرمایشی، از بلوف عدالت و مساوات و اشتباهات بزرگ در جنگ که به بهای خون هزاران روس تمام شده بود و در نهایت هشدار داد که اگر فکری نکنند، سقوط نزدیک است!
در ایران اما اگر از سادهاندیشی عوام بگذریم، نقش نخبگان و روشنفکران در ترویج جریان چپ رمانتیک در سالهای پیش از انقلاب تأسفآور است. چه آنها که قلمی داشتند و چه آنها که زبانی جهت هدایت مردم، همگی رقم مغلطه بر دفتر دانش زدند! از روشنفکران کتاب خوانده و فرنگ رفته چون «داریوش شایگان» تا قلم به دستانی چون «جلال آلاحمد»، «صمد بهرنگی»، «بزرگ علوی» و «غلامحسین ساعدی» و شاعرانی چون «سیاوش کسرایی»، «خسرو گلسرخی» تا سخنرانانی چون «علی شریعتی»!
همچنین نوعی جریان چپ التقاطی درایران شکل گرفت که اندیشههای مذهبی را با مارکسیسم درهم آمیخت و از دین سلاح ایدئولوژیک ساخت و آن را به ابزاری برای مبارزهٔ سیاسی بدل کرد بدون آنکه به سرانجام کار بیندیشد و دریابد که در جامعهٔ ناآگاه و غیر دموکراتیک، به سبب اتوریتهٔ مذهب، سرانجام قدرت بهدست مدعیان دین خواهد افتاد.
داریوش شایگان در این مورد اعترافی اینگونه دارد: «ایران در سالهای دهههای چهل و پنجاه داشت جهش میکرد. ما از آسیای جنوب شرقی آن موقع جلوتر بودیم، ولی بعد آنها پیش افتادند و موفقتر شدند. علت عدم موفقیت ما به نظر من این است که ما شتاب تغییرات را تحمل نکردیم. حالا چرا؟ نمیدانم. همچنین ما روشنفکران آن دوره هم پرت بودیم و تحلیل درستی ازجایگاه خود در جامعه و جامعۀ خود در جهان نداشتیم. میتوانم این را به عنوان یک اعتراف بگویم که ما روشنفکران جایگاه خود را ندانستیم و جامعه را خراب کردیم. یکی دیگر از آسیبهای جامعۀ ما در آن هنگام چپزدگی شدید بود که با اتفاقات بیستوهشتم مرداد هم تشدید شد و قهرمانگرایی بیش از پیش در جامعه فراگیر شد. ما باید گام نهادن در مسیر صنعت و پیشرفت را از مونتاژ آغاز میکردیم. جالب بود که روشنفکران آن دوره از این مونتاژ به بورژوازی کمپرادور یاد میکردند. بسیاری از روشنفکران اروپایی نیز چپزده بودند، منتها در آنجا تعادل برقرار بود. رمون آرونی بود در مقابل سارتر ولی اینجا رمون آرونی نبود، کسی جلوی چپها نبود. ما با اسطورهها زندگی میکنیم و این بسیار بد است و یکی از نتایج چپزدگی است. نسل کنونی جوانان ایران، شعورشان از نسل ما بسیار بیشتر است، زیرا در دنیای دیگری زندگی میکنند. مخصوصاً زنان ایرانی بسیار جهش کردهاند. باید اعتراف کنم شرمندهام که نسل ما گند زد!»
- سعید قاسمینیا
ـــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- روشنفکران گمراه!
خیلی بیمقدمه خدمتتان عرض میکنم که بدا به حال آن مملکتی که روشنفکرانش به بیراهه رفته باشند. امروز داشتم کتابخانهام را مرتب میکردم و چشمم خورد به کتابهایی که براهنی و ساعدی و شاملو و پرهام و... در دههٔ پنجاه نوشته یا ترجمه کرده بودند.
بیاغراق همهٔ کتابها یک مضمون واحد را دنبال میکرد و آن امپریالیسمستیزی و استعمار ستیزی است.دریغ از یک کتاب تألیفی یا ترجمهای دربارهٔ دموکراسی. این واقعیتی است که در دههٔ پنجاه خورشیدی، مفهوم دموکراسی هیچ نقشی و هیچ جایگاهی در ذهنیت روشنفکران ایرانی نداشت. اصلاً در مواردی دموکراسی یک ارزش منفی شمرده میشد و به نظرم یک دلیل عمدهاش این بود که حامیان نظام شاهنشاهی در جهان عمدتاً کشورهای دموکراتیک غربی بودند و البته دلیل دیگرش هم تأثیرپذیری تقریباً همهٔ روشنفکران ما، و حتی اندیشمندان مذهبی ما، از کمونیسم و مارکسیسم بود.
به هر حال انقلاب اسلامی که رخ داد دقیقاً همان چیزی را به روشنفکران داد که آنها تقریباً یک دهه دربارهٔ ارزشمندی آن نوشته و گفته بودند. نظامی روی کار آمد که امپریالیسمستیز و آمریکاستیز بود. جالب است که در یکی دو سال اول، باز همین روشنفکران همچنان بر باورهای قدیمی خود تأکید میکردند و حتی حکومت جمهوری اسلامی را متهم میکردند که به اندازهٔ کافی امپریالیسمستیز نیست.
یادمان نرفته که اولین بار یک سازمان چپگرا، که مورد تأیید تقریباً عموم روشنفکران ما بود، سفارت آمریکا را اشغال کرد و یادمان نرفته که پس از اشغال سفارت آمریکا توسط دانشجویان خط امام، شاملو و ساعدی و پرهام و دیگر بزرگان الیت روشنفکری کشور نامهٔ تأییدآمیزی بر این حرکت نوشتند و منتشر کردند. یادمان نرفته که چپیها روی دیوارها مینوشتند سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مجهز کنید و یا مینوشتند همهٔ ساواکیها اعدام باید گردند.
خلاصه میخواهم بگویم دیگ تندروی و آمریکاستیزی را همین روشنفکران عزیز هم میزدند و جمهوری اسلامی نیز برای اینکه اینها را از حیث شعاری خلع سلاح کند مدام مرتکب اعمال آمریکا ستیزانهٔ افراطیتر میشد و آنقدر در این کار پیش رفت که روی حضرات روشنفکر کم شد.
خلاصه چپیهای ما کاری کردند که لیبرال تبدیل به یک فحش ناموسی شد و حرف زدن از مزایای دموکراسی عملی مستوجب شماتت و احیاناً زندان. و نتیجه میگیرم که گناه همه گرفتاری های امروز ما را نباید صرفاً سر «آخوندها» انداخت. گناه روشنفکران دههٔ پنجاهی بیشتر نباشد کمتر نیست.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- تنهایی دیکتاتور
موسولینی وقتی در ایتالیا به قدرت رسید همچون رهبری فرهمند با آغوش باز مردم روبرو شد. در آن سالهای نخست حکومتش «قهرمان ملی» ایتالیاییها بود و «بهترین شمشیرزن و سوارکار» ایتالیا و «مردِ مردان» ایتالیا؛ همهٔ ایتالیاییها گوش به فرمان او بودند. اما بهتدریج ستارهٔ بخت دیکتاتور غروب کرد و پس از بیست سال حکومت جابرانه عاقبت مجبور به فرار شد. با این حال حتی در آخرین روزهای حکومتش باورش شده بود که مردم ایتالیا یکپارچه پشت سرش هستند.
موسولینی در دسامبر ۱۹۴۴ از پایتخت به شمال ایتالیا فرار کرد. او در صدد این بود تا به نحوی جان خودش را از دست مردم و نیروهای متفقین نجات دهد.او طی فرار گذارش به شهر شمالی میلان افتاد. مردم شهر که از حضور ناگهانی موسولینی مطلع شده بودند دور ماشینش جمع شدند. شمار جمعیت به دهها هزار نفر بالغ میشد. آنها به هر دلیلی شروع کردند به شعار دادن به نفع موسولینی (رفتار مردم بعضی وقتها غیرقابل پیشبینی و گولزننده است).
حاکم فراری ایتالیا باورش نمیشد که در اوج فرار و سقوط با چنین واکنش پرشوری روبرو شود. او چند ساعت بعد به همسرش گفت: «من بیست سال در این مملکت حکومت کردم اما هرگز چنین استقبال پرشوری را تجربه نکرده بودم. تشویقها به قدری کوبنده بود که دیوارها به لرزه درآمده بود.حس فوقالعادهای بود. روی صندلی ماشین ایستاده بودم و به فریادهای اعلام وفاداری آنها گوش میدادم...»
موسولینی تا چند روز باورش شده بود که مردم ایتالیا یکپارچه حامی خودش و رژیمش هستند. اما همهٔ اینها توهم بود. درست است که میلانیها از دیدن رهبر فراری کشورشان ذوق زده شده بودند و فریاد «دوچه دوچه» سر داده بودند اما دیکتاتور عملاً هیچ طرفداری نداشت. دو سه ماه بعد از تظاهرات میلان، موسولینی امیدوار بود که لشکر انبوه پیراهن سیاهانش به کمک او بیایند. او از همهٔ طرفدارانش خواسته بود که به نقطهای در شمال کشور بیایند تا همراه او با دشمن بجنگند. تعداد پیراهن سیاهان (بسیجیهای شبهمسلح) به بیش از چهار میلیون تن بالغ میشد تا آنجا که در هر روستا و دهکورهٔ ایتالیا یکی دو پایگاه داشتند. اما این مربوط به دورانی میشد که دیکتاتور در قدرت بود...
موسولینی از دستیارش پاوولینی پرسید: «چند نفر آمده اند؟» پاوولینی سکوت کرد.
موسولینی: «میگم چند نفر از پیراهن سیاهان آمدهاند؟»
پاوولینی :«قربان فقط دوازده نفر»
خلاصهای از کتاب «موسولینی»
ترجمهٔ بیژن اشتری
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe