«اگر همهٔ ما یکسان بیاندیشیم، در واقع نمیاندیشیم.» - والتر لیپمن
- افسوس که هنوز عدهای میکوشند نفهمند!
کشور ایران در جدول کشورهای دارای بیشترین منابع طبیعی و زیرزمینی رتبهٔ پنجم را داراست اما از لحاظ حجم اقتصاد و تولید ناخالص داخلی در سال ۲۰۲۳ در جایگاه چهل و چهارم قرار گرفته است.
دو سال قبل از انقلاب ۵۷، ایران هجدهمین اقتصاد بزرگ دنیا بود. این یک سقوط تاریخی و شگفتانگیز است. خیلی بدیهی و مشخص است که که پس از ۵۷ مسیر اشتباهی طی شده است.
منابع زیرزمینی اگرچه همهٔ قابلیتهای مورد نیاز برای رشد اقتصادی را بازنمایی نمیکنند، اما مزیت بسیار مهم و تعیینکنندهای برای کشورها به شمار میروند. یکی از عواملی که سبب شد آلمان نازی و امپراتوری ژاپن نتوانند بر نظم جهانی سیطره یابند، فقر آنها از نظر منابع زیرزمینی بود.
روسیه ثروتمندترین کشور از لحاظ منابع زیرزمینی است. این ثروت کمک کرد تا اتحاد شوروی چهل و پنج سال برای سیطره یافتن بر جهان و نابودی نظم جهانی مسلط لیبرال دمکراسی پیکار کند.
اما وضعیت امروز روسیه نشان میدهد که اتحاد شوروی چه راه اشتباه و بیفرجامی را طی کردهاست. امروز روسیه یعنی بزرگترین کشور جهان و ثروتمندترین کشور جهان از لحاظ منابع زیرزمینی، در ردهبندی اقتصاد جهانی به جایگاه یازدهم نزول کردهاست و برآوردها نشان میدهند که این سقوط آزاد در سالهای آینده ادامه خواهد داشت. خیلی روشن است که ایدئولوژی ستیزهجو و توهمبنیاد مارکسیستی، این کشور پهناور و ابرثروتمند را به معنای واقعی کلمه مصرف کردهاست.
در میان ده کشوری که بیشترین منابع زیرزمینی را دارند تنها روسیه، ونزوئلا، ایران و عراق، جایگاهی در خور منابع عظیم خود ندارند و شش کشور دیگر موفق شدهاند جایگاه جهانی مناسب خود را کسب کنند. چهار مورد از این کشورها در میان ده اقتصاد برتر جهان قرار دارند، استرالیا در رتبه سیزدهم است و عربستان، این پدیده سالهای اخیر خاورمیانه و آسیا، جایگاه ایران دوران پهلوی یعنی رتبه هجدهم را از آن خود کردهاست.
پیش از ۵۷ درمجموع بر ریل درستی قرار داشتیم و بعد از ۵۷ به بیراهه رفتیم. این خیلی واضح است. افسوس که عدهای هنوز میکوشند این واقعیت را نفهمند.
طوس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- نقدهایی از دکتر موسی غنینژاد دربارهٔ عملکرد دکتر محمد مصدق.
@andiiishe
- اگر دکتر مصدق پیروز میشد...
در این هفت دههای که از واقعهٔ بیست و هشت مرداد میگذرد سؤال اصلی این بوده که این واقعه کودتا بود یا قیام ملی؟ اما من میخواهم در اینجا سؤال دیگری مطرح کنم: اگر دکتر مصدق در بیست و هشت مرداد ۱۳۳۲ از صحنهٔ سیاست ایران حذف نمیشد و توفیق مییافت که به حکومت خود ادامه دهد چه بر سر ایران میآمد؟
دوستداران دکتر مصدق و کلاً دموکراسیخواهان معتقدند که یک نظام دموکراتیک ملی در ایران برقرار می شد و کشور در مسیر آزادی و رفاه قرار میگرفت. به نظرم این دیدگاه بیش از حد خوشبینانه است. برقراری یک حکومت دموکراتیک در ایران آن زمان بهنظرم ناممکن بود. دموکراسی پیششرطهایی دارد که در ایران هفتاد سال پیش فراهم نبود. خود دکتر مصدق هم بیش از آن که سیاستمداری دموکرات باشد سیاستمداری انگلیسستیز بود و محبوبیتش هم در واقع بیشتر به خاطر همین به اصطلاح استعمارستیزیاش بود تا دموکراسیخواهیاش.
حالا فرض کنید مصدق موفق میشد شاه را کنار بزند و حاکم کشور شود. بیایید به صحنهٔ سیاسی کشور در آن زمان نگاه کنیم: حزب توده بیهیچ شک و تردیدی قدرتمندترین تشکل سیاسی در کشور است. این حزب با سازماندهی قوی در سراسر کشور نه تنها در بین مردم و کارگران بلکه در بین روشنفکران بیشترین طرفدار را دارد. هیچ عرصهٔ اجتماعی و سیاسی نیست که حزب در آن نفوذ نکرده باشد. از همهٔ اینها مهمتر ، سازمان مخفی نظامی حزب در ارتش بسیار قدرتمند است؛ حداقل هفتصد افسر تودهای در این سازمان عضویت دارند. این در حالی است که نیروهای ملی متفرقند.
با توجه به همهٔ این واقعیتها، دکتر مصدق فقط در صورتی میتوانست به حکومت خود ادامه دهد که با حزب توده وارد یک حکومت ائتلافی شود و حتماً میدانید که حکومت ائتلافی اولین شگرد غصب قدرت توسط کمونیستهاست. به احتمال زیاد در ابتدا چند منصب وزارتی غیر مهم به حزب توده داده میشد اما پس از مدتی، به دلیل آشوبها و آشفتگیهایی که تودهایها در کشور به وجود میآوردند (شگرد دوم کمونیستهای آمادهٔ غصب قدرت) مناصب کلیدی کابینه به تودهایها داده میشد و نهایتاً خود دکتر مصدق هم کنار زده میشد و حکومت کمونیستی ایران برقرار میشد. ناگفته پیداست که سازمان مخفی نظامی حزب هم گسترش بیشتری مییافت و همزمان کلیت ارتش و نهادهای امنیتی و اطلاعاتی را هم مال خود میکرد و خلاصه نهایتاً ایران تبدیل میشد به یکی از اقمار اتحاد شوروی؛ و خب شما بهتر از من میدانید که این همسایهٔ شمالی ما همیشه به تمامیت ارضی ما بدترین آسیبها را زده است و چشم طمع به خاک ما داشته و باقی قضایا...
نتیجهگیری پایانی بر عهدهٔ خود شما.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- آیا بازگشت دوبارهٔ شاه شدنی است؟
بازگشت پادشاه سابق به رأس حکومت یکی از حوادث نه چندان نادری است که در بلغارستان اتفاق افتاده است؛ سیمئون دوم در سال ۱۹۴۳ که پادشاه بلغارستان شد فقط شش سال سن داشت. کمونیستها سه سال بعد حکومت را غصب کردند و پادشاه خردسال به همراه خانوادهاش مجبور شد به تبعید برود.
پادشاه سابق پنجاه سال را در تبعید گذراند و عاقبت به کشورش که حالا از چنگ کمونیستها رها شده بود، بازگشت. پادشاه سابق یک حزب سیاسی تأسیس و در انتخابات شرکت کرد و بیشترین آرای مردم را به دست آورد. سیمئون از سال ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵ وزیر کشورش بود. این اتفاق گویای آن است که پنجاه سال تبلیغات مستمر یک حکومت کمونیستی و انقلابی نه تنها باعث نشد که نظر مردم نسبت به پادشاه سابقشان عوض شود، بلکه بر محبوبیت او نیز اضافه کرد. نمونههای زیر نیز هم قابلتوجهاند:
میخاییل اول، آخرین پادشاه رومانی در بیست و شش سالگی در پی روی کار آمدن کمونیستها مجبور به خروج از کشورش شد اما همچنان محبوب مردم کشور باقی ماند. میخاییل پس از سرنگونی دیکتاتور کمونیست رومانی به کشورش بازگشت تا در انتخابات شرکت کند. همهٔ نظرسنجیها احتمال پیروزیاش را بالا ارزیابی کرده بودند اما کمونیستها که به رغم سرنگونی چائوشسکو ،همچنان قدرت را در رومانی دست داشتند اجازهٔ شرکت در انتخابات را به او ندادند و او را دوباره وادار به ترک وطن کردند.
نیکالای دوم آخرین پادشاه روسیه نیز گرچه پس از به قدرت رسیدن کمونیستها به اتفاق همهٔ اعضای خانوادهاش تیرباران شد اما مردم روسیه پس از هفتاد و چند سال از مرگ وی، بقایای جنازهاش را یافتند و طی مراسم باشکوهی که صدها هزار روس در آن شرکت داشتند به سنپترزبورگ آوردند و به طرز شایستهای دفن کردند تا شاید التیامی باشد بر جراحت بزرگی که کمونیستها به بار آورده بودند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- انتقاد قابلتأمل زندهیاد «فریدون فرخزاد» به فروهر، سنجابی و بازرگان.
@andiiishe
«۹۰ هزار ایرانی در لندن هستن. اگر ۹ هزار نفر برن تو خیابون کی میتونه جلوشون رو بگیره؟ با عشق بلند شید. برید به خیابون. چرا میشینید؟ چرا تحمل میکنید؟»
فریدون فرخزاد چهار سال پس از انقلاب ۵۷ این سخنان را بر زبان آورد و ما امروز او را میفهمیم.
آه که چقدر تنها بودی؛ آه که چقدر جایت امروز در میانمان خالی است فریدون.
@andiiishe
«منصفانهتر این بود که هرکس، فقط تاوان نفهمی خودش را میداد».
- فریدون فرخزاد
@andiiishe
- رهبر بد!
مائو، رهبر و بنیانگذار چین کمونیست تا زمانی که زنده بود هشتاد و هشت درصد مردم چین را زیر خط فقر نگهداشته بود. در واقع ، ملتی را گروگان سیاستهای انقلابیاش کرده بود. تا زنده بود اجازهٔ هیچ اصلاح و تغییری را در سیاست های کلان کشورش نداد چون انجام این اصلاحات را معادل با تضعیف قدرتش میدانست.
مائو رهبر بدی بود که عملاً ملتش را خودخواهانه به دنبال خودش میکشید، به سوی جهنم فقر و قحطی و گرسنگی. هفتاد میلیون چینی قربانی سیاستهای احمقانهاش شدند تا این که عاقبت مرد و راه را برای ورود رهبران عاقلی چون تنگ شیائو پینگ باز کرد.
تنگ همان ابتدا به سران حزب کمونیست گفت که اگر مردم را از فقر نجات ندهیم حکومتمان سقوط خواهد کرد. گفت که هیچ تضاد بنیادینی بین سوسیالیسم و اقتصاد بازار آزاد وجود ندارد. گفت پولدار شدن باشکوه است. گفت فقیر بودن ننگ است. گفت اصلاحات انقلاب دوم چین است.
اما درخشان ترین حرفش این بود: «اهمیتی ندارد که گربه سفید باشد یا سیاه، مهم آن است که بتواند موش بگیرد.» منظورش از این حرف این بود که: هدف اصلی ما از بین بردن فقر است و به همین دلیل مجازیم که از سرمایه، تکنولوژی و روشهای امپریالیستها برای رسیدن به این هدف استفاده کنیم. منظورش این بود که اقتصاد بر ایدئولوژی تقدم دارد و باید به هر وسیلهای که شده فقر را از کشور ریشه کن کرد.
تنگ شیائو پینگ با استفاده از همین سیاستها توانست درصد جمعیت فقیر کشورش را از هشتاد و هشت درصد زمان مائو به زیر یک درصد امروز برساند.
اما یک توضیح اضافی: شخصاً هیچ علاقهای به الگوی چینی ندارم و این الگو را هم هرگز توصیه نمیکنم. باید توجه داشت که تعدادی از رفرمهای تنگشیائوپینگ، از جمله اعمال دموکراسی درونحزبی، کمرنگ کردن اقتصاد دولتی، کوتاه کردن دست ارتش از اقتصاد، اعمال حاکمیت قانون، محترم دانستن حق مالکیت خصوصی، پذیرش سرمایهٔ خارجی و ... طی سالهای اخیر در چین رو به قهقرا گذاشته و به همین دلیل آیندهٔ الگوی چینی نامشخص است.
در کتابها خواندهایم یک خصوصیت اصلی هر حرکت رفرمیستی راستینی بازگشتناپذیر بودن آن است. با توجه به همین اصل میتوان نتیجه گرفت که شمار زیادی از رفرمهای تنگشیائوپینگ، به رغم تاثیر شگرف آنها در بهبود زندگی مردم، رفرم راستین نبودند که اگر بودند الان شاهد عدول از آنها نبودیم. رفرم واقعی نیازمند تحولات ساختاری و بریدن تام و تمام رشتههای استبدادی است. اصلاحاتی که غایت خواستهاش تبدیل کردن یک نظام اقتدارگرای فقرگرا به یک نظام اقتدارگرای توسعهگرا باشد ره به جایی نمیبرد. ذات منحط چنین نظامی تحمل هیچ رفرمی را ندارد.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
درآمد سرانهٔ مردم ایران در سال ۱۳۵۵ درواقع دوبرابر سال ۱۴۰۱ بوده است!
میانگین درآمد سرانه در ایران بر حسب قیمتهای امروز در سال ۱۳۵۵، حدود ۱۵۱ میلیون تومان بوده است؛ حال آنکه این شاخص در سال ۱۴۰۱ به ۷۱ میلیون کاهش یافت.
@andiiishe
- نه هر مدعی رسم قلندری داند!
ملیگرایی و ایرانخواهی سکهٔ روز است چنانچه امروز پلیدترین مردمان از تجزیهطلب قندیلی تا اوباش استمرارطلب و فعالان نمایشی، همه دم از ملیگرایی میزنند! اما چون دورهای که همه میکوشیدند خود را لیبرال جا بزنند، این دوره نیز بگذرد.
مردم در شناخت ایرانخواهان واقعی چند کد شناسایی دارند که قوهٔ تمیزی برای شناختن ملیگرایی است:
کسانی که با درفش کاویانی و پرچم تاریخی شیروخورشید در ستیزند، نه ملیگرا که انیرانیاند؛ آنها که با ریشهٔ تنومند تاریخ ایران میجنگند، نه ملیگرا که تازیستایند،
آنان که با میراث به رنج و مرارت باقیماندهٔ زبان فارسی در نبرند، نه ملیگرا که ضد ملیاند!
در این سالها کم نخواستهاند و کم نبودهاند افرادی که بخواهند ملیگرایی، ایرانخواهی و میهنپرستی را هایجکت و این مفهومهای واجد ارزش را تهی از محتوا کنند. این سناریوی دائماً در حال تکرار تا به امروز شکسته خورده است چه، جامعهٔ ایران در پی رجعت به ریشههایی هویتی خود و در تلاش برای باز پس گرفتن ایران است و کسانی که در آنها غش و ضعفی است، دستشان خیلی زود رو میشود. امروز هم مردم هوشیارتر از همیشهاند و صف ملی را به خوبی از صف ضدملی جدا میسازند.
کسانی که با شعارهای راسخ مردم در هر کوچه و خیابان و دانشگاههای ایران میجنگند و آنها را تحریف میکنند، آن دزدهای شریک قافله که به مدد پول خارجی، رسانه و خبرنگار بدنامِ دروغپرداز، تشکیل باند مزدوران و بردگان توییتری میخواهند جعل واقعیت کنند و انقلاب ملت ایران را بدزدند، میتوانند مدعی هر چه باشند جز ملیگرایی و ایرانخواهی!
اگر پیروزی در جعل عنوان و خبر و لقب بود که جمهوری اسلامی سرآمد این کارهاست! جمهوری اسلامی در تلاشهایش برای جعل باخته است، شما نیز هم، که نور ایران بر تاریکی پیروز است!
ساسان آقایی،
نویسنده و روزنامهنگار
ــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
مسئلهٔ ماندن یا نماندن شاه، چیزی فراتر از مسئلهٔ بهتر بودن یا بهتر نبودن امروز ماست. مسئلهٔ افراد، نخبگان و گروههایی بود که میپنداشتند آنچه پهلویها بعد از قاجار کرده و آن را از آن ویرانی و اسارت قرون وسطایی به کشوری تبدیل کرده که داشتن پاسپورتش ارزش محسوب میشد، یک سیر طبیعی بود نه زاییدهٔ میهندوستی و تلاش جانفرسای پهلویها. مسئله مردمی بودند که درکی درست از داشتن یک کشور نرمال نداشتند و گروهی الیت که از پهلوی فقط دیکتاتور بودن را میدیدند و بر آتش گروههایی که تنها هدفشان برپایی یک آرمانشهر خیالی بود هیزم میانداختند.
هرآنکس که با دیدهٔ انصاف به آنچه پهلویها از قاجار گرفته و به جمهوری اسلامی دادند نگاه کند، از عظمت و سختی ساخت یک کشور که میتوانستید در آن زندگی کرده و آیندهای مطمئن را برای خود متصور شوید، از دل یک مملکت هزارصاحب قاجاری انگشت بر دهان میماند.
همانها امروز نه تنها فاجعهٔ ۵۷ را با این نتایج آخرالزمانی همچنان میستایند، بلکه گویی در یک جنگ ابدی با موجودیتی به نام ایران به سر میبرند. توس طهماسبی -که هرجا هست به سلامت باشد- روزگاری نوشت: «اگر شاه میماند و از ۵۷ جلوگیری هم میکرد، امروز افرادی در حالی که با پاسپورت بدون نیاز به ویزایشان در حال سفر به کشورهای اروپایی بودند و از مزیت زندگی نرمال در کشوری که شاه ساخت استفاده میکردند به فرزندانشان میگفتند: "روزگاری کسی بود که نامش خمینی بود. از انسانیت و روح و معنویت حرف میزد. قرار بود این کشور را گلستان کند اما آن شاه دیکتاتور اجازه نداد".
محمد الف
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- امان از این پرروها!
امشب جایی بودم تلویزیون روشن بود. این آقای بهاصطلاح مورخ در شبکهٔ یک سیمای جمهوری اسلامی مشغول انتقاد کردن از رضاشاه بود که چرا در محاکمهٔ «پنجاه و سه نفر» (مؤسسان حزب کمونیست ایران) دخالت «فراقضایی» کرده است و دکتر تقی ارانی را در سلول یک تیفوسی زندانی کرده تا تیفوس بگیرد و بمیرد.
والا من دوست ندارم هی پست و مطلب بذارم اما مگر اینها میگذارند. هشتاد و چند سال پیش این پنجاه و سه نفر سران کمونیستهای ایرانی محاکمه شدند و حداکثر هر کدامشان به تحمل ده سال زندان محکوم شدند. رضاشاه اجازه نداد احکام سنگینتری برای اینها صادر شود.
فکرش را بکنید اگر جمهوری اسلامی بود چه بلایی سر این افراد میآورد. درجا همهٔ این کفار ملحد را به دار میکشید و جد و آباد و اخلاف و اعقاب آنها را بر باد میداد. سال شصت و هفت دیدیم چه کردند با کمونیستهای زمانهٔ خویش؛ دیدیم چه کردند با صدها دختر و پسر کمونیستی که تنها جرمشان فروختن نشریه بود. حالا این مورخ در خدمت نظام دربارهٔ «خشونت» رضاشاه در حق کمونیستها حرف میزند و از او انتقاد میکند که چرا دادگاه علنی برگزار نکرده و چرا زندانش غیربهداشتی بوده.
ای خدا! سر آدم سوت میکشد. به نظر من رضاشاه اتفاقا بسیار رهبر ملایم و مداراجویی در برابر مخالفان سیاسیاش بود. فکر نمیکنم تعداد مخالفان سیاسی رضاشاه که او متهم به کشتنشان شده است، بیشتر از تعداد انگشتان دو دست باشد. هیچ کدامشان هم به قطعیت ثابت نشده که کشته شدهاند. حالا به فرض هم کشته، که البته کار نادرستی بوده، اما حساب کنید در چه زمانهای این کار را کرده و چند نفر را «کشته»؟ در زمانهای که در قارهٔ به اصطلاح متمدن اروپا جانورهای دیکتاتوری مثل هیتلر و موسولینی میلیونها میلیون میکشتند و استالین روزی چهلهزار حکم اعدام صادر میکرد.
خیلی پررویی میخواهد که شماها با این سابقهٔ درخشانتان در زمینهٔ حقوق بشر، رضاشاهی را که مؤسس و بنیانگذار دادگستری نوین ایران است متهم کنید به بیقانونی و بیرحمی. خیلی خیلی پررویی میخواهد.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- مروری گذرا بر برخی تناقضات دکتر علی شریعتی
• در حوزهٔ فلسفه:
شریعتی مدعی آشنایی با فلسفهٔ غرب است اما بهنظر میرسد فهمی محدود از آن دارد. مثلاً در جلد ۳۱ آثارش که «ویژگیهای قرون جدید» نام دارد، درسگفتار «تاریخ تکامل فلسفه» را ارائه میکند (صفحات ۲۵-۸) درحالیکه وی حتی نتوانسته نام فیلسوفان مهم غرب را بهتوالی ذکر کند ( ج ۳۱، ویژگیهای قرون جدید، تهران، چاپخش، ۱۳۸۰،ص ۲۰، ج ۱۲، ص ۳۱ و ص ۲۱) و در کل این درسهای فلسفی حتی یکبار از «امانوئل کانت»، فیلسوف بزرگ غرب نام نمیبرد، گویی که اصلاً از وجودش بیخبر است و دیگر اینکه بهجای فلاسفهٔ مهم قرن بیستم نام «انیشتین» را ذکر میکند! ( ج ۳۱، ویژگیهای قرون جدید، همان،ص ۲۴). با این شرایط نباید از شریعتی انتظار داشت که نیچه را اساساً فیلسوف بداند، زیرا وی دربارهٔ نیچه معتقد است: «نیچه بسیار عوامانه است.» (ج ۲۵، انسان بیخود، تهران، قلم، ۱۳۸۱، ص ۱۶۳، و صص ۱۹۰-۱۸۹).
• در حوزهٔ علم و دین:
عقلستیزی و علمستیزی شریعتی بهجایی میرسد که در کتاب «بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی» کار علمی را در تعارض با وظیفهٔ اجتماعی میبیند ( ج۱۲، بازشناسی اندیشهٔ ایرانی اسلامی، تهران، قلم، ۱۳۷۸، ص ۴۸) و در کتاب «جهانبینی و ایدئولوژی» در روششناسی فهم حدیث به اینجا میرسد که: «عقلم را گذاشتم کنار، حالا میفهمم» (ج ۲۳، جهانبینی و ایدئولوژی تهران، انتشار، ص۵۷) و حیرتآور اینکه بهرغم علمستیزی و عقلستیزی، ادعا میکند قرآن را بهصورت علمی و پوزیتیویستی میفهمد (ج ۳۱، صص ۶۲-۵۸) یا سخنان فیزیکدانان مدرن را در اسلام و قرآن مییابد (ج۳۱، ص۲۷۵). شریعتی میتواند در جایی علت عدم رشد فلسفه و علم را مسیحیت و کلیسای مسیحی معرفی کند (ج۳۱، ص۳۴) و در جای دیگر همین مطلب را رد کند (ج۳۱، ص ۱۷). میتواند در جایی بگوید دانشمندان اسلامی ازجمله ابنسینا روش تحقیق تجربی داشتند (ج۳۱، ص۲۲) و یک جای دیگر مشکل آنها و ازجمله همان ابنسینا را عدم استفاده از روش تجربی بداند (ج۳۱، ص۴۸).
• در حوزهٔ فرهنگ:
شریعتی در یکجا دست به انتقاد از فرهنگ شرقی میزند: «ما شرقیها همه گذشتهپرست هستیم» (ج ۱۳، هبوط در کویر، تهران، چاپخش، ۱۳۸۳،ص۲۷۱). درصورتیکه در کتاب دیگرش از گذشتهگرایی دفاع میکند. (ج۱۲، تاریخ تمدن۲، تهران، قلم، ۱۳۷۸، ۱۲۴-۱۲۳) او بهراحتی میتواند از برابری کامل زن و مرد در مکتب اسلام سخن بگوید، درحالیکه جایی دیگر با نگاهی مردسالارانه از تمکین زن در برابر مرد بهعنوان قائم به امور خانواده سخن میگوید و حتی مینویسد: «قرآن یک اخلاق مردانه را تعلیم میکند و انجیل اخلاق زنانه را.» (ج۲۲، مذهب علیه مذهب، تهران، چاپخش، ۱۳۸۱، ص۱۳۶).
• در حوزهٔ تمدن غرب و شرق:
شریعتی از تفاوت روان انسان شرقی و غربی سخن میگوید (ج۱۱، تاریخ تمدن۱، تهران، قلم، ۱۳۸۱، ص ۹۶) و به این نتیجه میرسد که جهانگرایی، خردگرایی، سازماندهی و قدرتگرایی ویژگیهای انسان غربیاند (ج۲۵، انسان بیخود، تهران، قلم، ۱۳۸۱، صص ۶۴-۵۶) او تأکید میکند که انسان شرقی استعداد خاصی در خلق مکاتب عرفانی دارد (ج۳۰، اسلامشناسی: درسهای دانشگاه مشهد، تهران، چاپخش، ۱۳۸۳،ص۱۲۲، ج۱۴، تاریخ و شناخت ادیان۱، تهران، انتشار، ۱۳۸۱، ص۱۴۷، ج ۲۵، ص۳۵۷، ج۵، ص۱۲۵) و از طرف دیگر متناقض با نوشتههای قبلیاش مینویسد: «فرهنگی را به وجود آوردند که برتری غرب، تمدنش و انسانش است و به دنیا و حتی به خود ما باوراندند که در اروپا استعداد عقلی قویتر است، در شرقی نیست، در شرقی استعداد احساس و عرفان قوی است نه عقلی و تکنیکی» (ج۳۱، ویژگیهای قرون جدید، تهران، چاپخش، ۱۳۸۰، ص ۳۸۴) و باز متناقض با سخنان قبلیاش، تفکیک روحیهٔ شرقی صوفیانه از روحیهٔ غربی واقعگرا را نهتنها رد میکند بلکه حتی استعماری میداند (ج۱۱، تاریخ تمدن۱، تهران، قلم، ۱۳۷۸، ص۲۵ و ج۴، بازگشت، تهران، الهام، ۱۳۷۹، صص۲۰-۱۹). شریعتی از یکسو غرب و تمام فرهنگ و تمدن آن را نفی میکند و مینویسد: «امروز با برنامههای چندساله همهٔ سعی و هدف جهان سوم رسیدن به قافلهٔ تمدن غرب است، درحالیکه آنها خود، هماکنون پوچی و بیهودگی نظام زندگی جدید خود را دریافتهاند» (ج۱۲، تاریخ تمدن۲، تهران، قلم، ۱۳۷۸، ص۸۳). و اینکه: «غرب روبهزوال و انحطاط است.» (ج۱۷، اسلامشناسی۲، تهران، قلم، ۱۳۸۲، صص۶۷-۶۳) و حتی تاریخ این نابودی را نیز پیشبینی میکند: «میدانم سال ۲۰۰۰ سالی خواهد بود که مصرفپرستی از بین خواهد رفت» (ج۲۰، چه باید کرد؟، تهران، قلم، ۱۳۸۱، ص ۵۱۱). و باز در تناقض آن نوشتهها در کتاب دیگرش «مخروط جامعهشناسی فرهنگی» تقلید آگاهانه و از روی شناخت از غرب را جایز میداند و آن را برای ترقی لازم میشمارد (۱۳۸۰: ۱۲۶-۱۲۵).
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
به خلیج فارس بروید و یک مشت شن بردارید و تمام دانههای آن را بشمارید. وقتی این کار به پایان رسید مشتی دیگر بردارید و آنقدر این کار را ادامه دهید تا تمام دانههای شن ساحل را شمرده باشید.
پس از این که این کار را انجام دادید به شمال سفر کنید و همین کار را در دریای مازندران انجام دهید. و ادامه دهید تا تمام دانههای شن تمام ساحلهای سیارهٔ زمین را بشمارید.
تعداد ستارههای عالم از تعداد تمام دانههای شن تمام ساحلهای روی زمین بیشتر است. این یک حقیقت است!
یکی از این دانههای شن خورشید ماست.
و زمین یک دانهٔ شن بسیار بسیار کوچکتر است که به دور خورشید میگردد!
آیا واقعاً فکر میکنید تفاوت میان شیعه و سنی، مسیحی و یهودی، ایرانی و آمریکایی و ژاپنی در چنین شرایطی مهم است؟
- زندهیاد فیروز نادری
ـــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
این دو فیلم کوتاه را ببینید.
کتابها و مقالات زیادی نوشتهشد و سخنرانیها و گردهماییهای فراوانی برگزارشده تا به مردم بقبولاند شاه بد بود و خمینی خوب! الآن هم که مردم با آمار و ارقام معتبر و دقیق و با شنیدن خاطرات پدران و مادران خود، متوجه شدهاند که آن دوران بسیار بهتر از دورهٔ جمهوریاسلامی بوده، عدهای سعی در واژگونه کردن واقعیت دارند.
خلاصه اینکه گمان نکنید هر کسی چند کتاب خواند و از کلمات خاص در کلام خود استفاده کرد، لزوماً از شمایی که تجربهٔ بیشتری دارید و با گوشت و پوستتان شرایط را لمس کردهاید، بیشتر میداند.
ایران ما را جماعتی کتابخوان اما بریده از واقعیت و غرق در توهم به این روزهای سیاه نشاندهاند و همانها هنوز هم مدعیاند که اشتباهی نکردهاند و کماکان به علاقهمندی جوانان به دوران پهلوی، نگاهی توأم با تمسخر و حق به جانب دارند!
نجات بهرامی،
تحلیلگر سیاسی
@andiiishe
- میراث دکتر مصدق
یک فضای فوقالعاده مسموم دنیای روشنفکری ما را فراگرفته که اجازهٔ کوچکترین انتقادی را به دکتر مصدق، رهبر نهضت ملی نمیدهد. بنابراین هر کسی که ایشان را نقد کند، متهم به هتاکی میشود. به محض اینکه من انتقاداتی را دربارهٔ حکومت دکتر مصدق مطرح و اشتباهاتش را برملا کردم، ناسزاها علیه من سرازیر شدند.
انتقاد من این بود که دکتر مصدق اشتباه کرد، سیاستهای وی پوپولیستی بود و به اذعان نوشتههای خودش اعتقادی به دموکراسی نداشت یا اصلاً نمیدانست دموکراسی چیست. من همهٔ این موارد را مستند بیان کردم و اذعان من نیز به نوشتهها و سخنرانیهای شخص دکتر مصدق یا طرفداران وی بوده است نه منتقدان او.
مجلس هفدهم، تیر ماه سال ۳۱ شروع به کار کرد و از همان ابتدا دکتر مصدق درخواست اختیارات ویژه کرد. به این معنا که وکلای مجلس و نمایندگان مردم به دولت اختیار قانونگذاری بدهند. آیا وکیل حق تودیع دارد یا خیر؟ خود دکتر مصدق از نظر حقوقی میگفت این حق را ندارم ولی باز هم دست به این اقدام زد.
نتیجهٔ اقدام مصدق این بود که میگفت این مجلسی که میگویم ۸۰ درصد آن نمایندگان واقعی مردم هستند را قبول ندارم. کسب اختیارات ویژه برای این بود که نمایندگان مردم حرف نزنند و مصدق جای آنها حرف بزند و قانونگذاری کند. دکتر مصدق تا پایان حکومتش این اختیارات را داشت و در عمل مجلس هفدهم هیچکاره بود.
من در شگفتم از برخی دوستان که میگویند دکتر مصدق بسیار مشروطهخواه بود. آیا مشروطهخواهی به این صورت است که مجلس را بلااثر و بیخاصیت کنند؟ مصدق نقش بسیار مخربی در فرآیند تاریخ معاصر ما ایفا کرده است. مصدق باعث شد که دستاوردهای مشروطیت به باد برود. مصدق مجلس را به عنوان مهمترین دستاورد مشروطه سکهٔ یک پول کرد.
تبدیل عرصهٔ سیاست به عرصهٔ حق و باطل و غفلت از منافع ملی از دیگر میراثهای مصدق است. ما بیش از ۴۰ سال است که خودمان را درگیر این نوع غلط سیاستورزی کردهایم. وقتی میگوییم حق مسلم ما انرژی هستهای است، این گونه شعارهایمان میراث مصدق است. این در حالی است که سیاست نه عرصهٔ حق و باطل که عرصهٔ دستیابی به منافع ملی است.
دکتر موسی غنینژاد،
اقتصاددان و نویسنده
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- بهراستی چه کسی در بیستوهشتم مرداد کودتا کرد؟
دکتر عباس میلانی، تاریخپژوه و مدیر برنامهٔ مطالعهٔ ایران در دانشگاه استنفورد به این پرسش پاسخ میهد؛ پاسخی که با روایتهای غالب متفاوت است.
@andiiishe
- روشنتر از آفتاب
تازهترین آمار اقتصاد جهانی نشان میدهد که حجم اقتصاد ایران به کمتر از یک سوم اقتصاد ترکیه و عربستان سقوط کرده است. در این ردهبندی که مربوط به سال ۲۰۲۳ است، ایران چهار پله از بنگلادش هم پایینتر است.
امروز دیدم که خیلیها به این آمار منتشرشده اشاره کردهاند اما ندیدم که کسی به این واقعیت مهم اشاره کند که پیش از انقلاب ۵۷، تولید ناخالص داخلی و حجم اقتصاد ایران از ترکیه و عربستان بیشتر بود.
اگر به جدول GDP جهانی سال ۱۹۷۵ یعنی سال ۱۳۵۴ شمسی مراجعه کنید میبینید که در شرایطی که حجم اقتصاد عربستان چهل و شش میلیارد و هفتصد و هفتاد و سه میلیارد و حجم اقتصاد ترکیه چهل و چهار میلیارد و ششصد و سی و سه میلیون دلار بوده، ایران عصر پهلوی با پنجاه و یک میلیارد و هفتصد و هفتاد و سه میلیون دلار بالاتر از آنها ایستاده است. همین آمار در سال ۱۹۷۷ میلادی یا ۵۶ شمسی از این قرار است:
عربستان هفتاد و چهار میلیارد و صد و هشتاد و نه میلیون دلار؛ ترکیه پنجاه و هشت میلیارد و ششصد و هفتاد و شش میلیون دلار؛ و ایران هشتاد میلیارد و ششصد میلیون دلار.
این آمارها دیگر حقیقت روشنتر از آفتاب است و با هیچ شعبدهبازی یا هیاهویی نمیشود آن را پوشاند و پنهان کرد. از راه همین آمار میتوانید ریشههای گرایش سیاسی اکثر مردم و شعارهای خاص معترضان این سالها در خیابانهای ایران را بهتر بشناسید.
فکر میکنید که کدام گرایشها و تفکرات ایران را به چهار پله پایینتر از بنگلادش کشانده و کدام گرایش و تفکر در دهههای چهل و پنجاه شمسی ایران را بالاتر از عربستان، ترکیه و کره جنوبی قرار داده بود؟
طوس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- هویدا؛ نخستوزیری دوراندیش و مؤثر
تصویر پیوست، امیر عباس هویدا را در حال کار با نخستین کامپیوتری که در اواسط دههٔ چهل شمسی وارد ایران شد، نشان میدهد.
هویدا موفقترین دولت تاریخ ایران از لحاظ اقتصاد و توسعه را رهبری کرد. در تاریخ ایران دورانی را نمیتوان یافت که از دههٔ میان سالهای چهل و سه تا پنجاه و سه درخشانتر بوده باشد. حالا که ابرهای عقده و توهم کنار رفته و تازیانهٔ جانکاه واقعیت، چشمها را باز کرده، مشخص شده که برخی از بینشها و سیاستهای هویدا تا چه میزان نبوغآمیز و فراتر از زمان بوده است.
هویدا درک عمیقی از اهمیت راهبردی مسئلهٔ آب در ایران داشت. او معتقد بود که منابع محدود آبهای زیرزمینی ایران را به هر قیمت باید حفظ کرد. هویدا از خطر گسترش بیش از اندازهٔ کشاورزی برای منابع آب ایران آگاه بود و مصرانه بر این سیاست پافشاری میکرد که پایهٔ اصلی اقتصاد ایران نباید کشاورزی باشد. از نظر او باید بخشی از محصولات کشاورزی و مواد خوراکی از خارج وارد میشد تا امکان حفظ و تجدید منابع زیرزمینی آب فراهم شود.
این دیدگاه هویدا اما از نگاه انقلابیون پنجاه و هفتی، گناهی نابخشودنی بود. آنها فکر میکردند که این نخست وزیر «غربزده» و «سرسپرده» سفرهٔ گشودهٔ خداوند را از بندگانش دریغ میکند و به دستور امپریالیستها مانع از خودکفایی کشور در کشاورزی میشود!
محدودیتهای دولت هویدا در زمینهٔ حفر چاه مطلقاً برای انقلابیون پنجاه و هفتی قابل درک نبود. از نظر آنان منابع طبیعی بیکران و نامحدود بود و محروم کردن بندگان مستضعف خدا از آن جز خباثت نمیتوانست معنایی داشته باشد.
هویدا و محمدرضا شاه معتقد بودند که وقتی پایهٔ اصلی اقتصاد ایران بر صنعت، توریسم و سرمایهگذاری در خارج از کشور بنا شود، قاعدهٔ عقلانی مزیت نسبی رعایت شده و عایدات چنان سرشار خواهد بود که هیچگاه مشکلی برای وارد کردن بخشی از محصولات کشاورزی وجود نخواهد داشت. این تقریباً همان سیاستی است که در سالهای اخیر محمد بن سلمان در عربستان در پیش گرفته و نتایج درخشانش آشکار شده است.
پس از انقلاب پنجاه و هفت که تمام محدودیتهای دولت هویدا در زمینهٔ منابع آب لغو گردید و آمار حفر چاه به شکلی انفجاری صعودی شد، زمینه برای بحران امروز فراهم گردید. در دههٔ شصت تولید محصولات کشاورزی ایران از رشد نسبی برخوردار شد اما همانطور که هویدا پیشبینی کرده بود کشاورزی نتوانست اقتصاد ایران را بالا بکشد، چرا که علیرغم رشد تولید کشاورزی، تولید ناخالص سرانه نسبت به پیش از انقلاب تقریباً نصف شده بود.
طوس طهماسبی
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- وظیفهٔ هنرمند از نگاه زندهیاد «فریدون فرخزاد»
@andiiishe
- پانزدهم مردادماه، سالگرد درگذشت «پرویز شاپور»
پرویز شاپور، پنجم اسفندماه ۱۳۰۲ در قم متولد شد. عمده شهرت او به دلیل نگارش «کاریکلماتور» است، نوشتههایی کوتاه و اغلب تکخطی که ظرافت و دیدی شاعرانه و طنزآمیز دربردارند.
شاپور علاوه بر آفرینش کاریکلماتور، در طراحی سیاهقلم نیز توانا بود. وی در سی سال نخست هیچ ننوشت، اما در ۴۶ سال بعدی آثار کمحجم ولی پرمحتوایی برجای گذاشت. آثار وی در ۱۲ جلد منتشر شدهاند. شاپور در رشتهٔ اقتصاد تحصیل کرده بود و در استخدام وزارت دارایی قرار داشت.
در سالهای ۱۳۲۹ با «فروغ فرخزاد»، نوهٔ خالهٔ مادرش که یازده سال از او کوچکتر بود، ازدواج کرد. آنها اهواز را برای زندگی مشترک برگزیدند. در ۲۹ خرداد ۱۳۳۱ پسرشان، کامیار متولد شد. فروغ در اشعار خود به کامیار اشاره کرده است، شاپور هم از «کامی» به عنوان نام مستعار خود استفاده میکرد. ازدواج فروغ و شاپور تنها تا سال ۱۳۳۴ دوام آورد.
شاپور فعالیت روزنامهنگاری خود را در روزنامههای محلی خوزستان آغاز کرد. از سال ۱۳۳۷ به بعد در «مجلهٔ توفیق» با نام مستعار «کامی» ، «کامیار» و «مهدخت» مطلب مینوشت. پس از آن و درسالهای دهه ۴۰، در «نشریهٔ خوشه» به سردبیری «احمد شاملو» به فعایت پرداخت.
پس از فروغ، شاپور دیگر هرگز ازدواج نکرد. او تا آخر عمر همراه با کامیار و برادرش «دکتر خسرو شاپور» در خانهای قدیمی زندگی میکرد.
شاپور در ششم تیر ۱۳۷۸ در بیمارستان «عیوضزاده» تهران بستری شد و سرانجام در ساعت ۶ صبح پانزدهم مردادماه در ۷۶ سالگی درگذشت. آرامگاه پرویز شاپور در قطعه هنرمندان بهشت زهرای تهران قرار دارد.
«کاریکَلِماتور» نامی است که احمد شاملو برای کارهای پرویزشاپور برگزیده بود، شاملو میگفت کارهای شاپور کاریکاتورهاییاند که با کلمه بیان شدهاند.
برخی از کاریکلماتورهای شاپور را با هم میخوانیم:
• برای اینکه پشهها کاملاً ناامید نشوند، دستم را از پشهبند بیرون میگذارم.
• اگر بخواهم پرنده را محبوس کنم، قفسی به بزرگی آسمان میسازم.
• وقتی عکس گل محمدی در آب افتاد، ماهیها صلوات فرستادند.
• گربه بیش از دیگران در فکر آزادی پرندهٔ محبوس است.
• فریاد زندگی در سکوت گورستان تهنشین میشود.
• فاصلهٔ بین دو باران را سکوت ناودان پر میکند.
• همهٔ مردم جهان به یک زبان سکوت میکنند.
• هر درخت پیر، صندلی جوانی میتواند باشد.
• بلبل مرتاض، روی گل خاردار مینشیند!
• به یاد ندارم نابینایی به من تنه زده باشد.
• غم، کلکسیون خندهام را به سرقت برد.
• قطرهٔ باران، اقیانوس کوچکی است.
• قلبم پرجمعیتترین شهر دنیاست.
• به نگاهم خوش آمدی.
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسه کانال را دراختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- رضاشاه دیکتاتوری مقتدر اما نه خونریز!
من نه ارادتی به دیکتاتوری دارم نه اراداتی به حکومت سلطنت مطلقه. اما با کسانی که از رضاشاه به عنوان یک دیکتاتور خونخوار یاد میکنند نیز مخالفم. رضاشاه را باید در ظرف زمانی خودش بررسی کرد. او در دورهای حکومت میکرد که در اروپا دیکتاتورهای خشنی مثل هیتلر و موسولینی و فرانکو و سالازار حکم میراندند و در روسیه هیولایی چون استالین. بااینحال رضا شاه، در قیاس با این دیکتاتورها، بسیار دموکرات بود و مرتکب هیچ نسلکشی یا قتلعامی نشد. کل مقتولین رضاشاه از انگشتان دو دست تجاوز نمیکنند (مدرس، عشقی، تیمورتاش و...). موقعی که حزب کمونیست ایران غیرقانونی اعلام و سرانش محاکمه شدند حداکثر حکم برای آنها ده سال زندان بود (ارانی البته در زندان مرد).
غرض اینکه رضاشاه در قیاس با همهٔ شاهان ایرانی و چه بسا همتایان اروپایی و روسیاش کمترین قتل سیاسی را انجام داد. نه اردوگاه مرگ تأسیس کرد نه مثل اسلافش و اخلافش از کشته پشته ساخت. مقایسه کنید آمار اندک «قربانیانش» را با بیست میلیون قربانیان هیتلر و استالین. تازه رضاشاه در یک کشور عقبماندهٔ آسیایی حکومت میکرد و نه در مهد گوته و تولستوی. پس من نمیتوانم او را دیکتاتوری خشن و خونریز بنامم؛ هرچند رهبر اقتدارگرا، باابهت و کاریزماتیکی بود.
در این نوشته کاری به اقدامات عمرانیاش و نهادسازیهایش ندارم که بحث جداگانهای را میطلبد. فقط خواستم بگویم لقب «دیکتاتور خونریز» مطلقاً به این شاه ایرانی نمیچسبد. مدارای او در برابر مخالفانش به راستی تحسینبرانگیز است؛ بله تحسینبرانگیز!
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
آنکه شما را از آینده میترساند، از وضع موجود سود میبرد. وقتی در جامعهای اسیر در چنگ دیکتاتوری هیچ چشماندازی برای اصلاح وجود ندارد و اصلاحطلبی دستاورد قابلتوجهی نداشته است، سخن از اصلاح و امید به آن جز شیادی برای «تحملپذیر کردن» اوضاع و تداومدهی وضع موجود چیزی نیست.
آنها که آیندهٔ بعد از وضع موجود را به سیاهی تصویر کرده و میگویند که وضع موجود از آن آینده بهتر است، عملاً پادوها، همدستان و همکارانی هستند که تا آرنج دستشان به خون شهروندان آلوده است.
آنان خواهان عمر هزارسالهٔ وضع موجود هستند زیرا که جز در آن، امکان ادامهٔ حیات نداشته و موجودیتی برایشان تعریف نمیشود. وضع موجود «غیرقابل تحمل» و امکان تغییر از طریق اصلاح اساساً بهمعنای ستیز و واژگونی بنیانهای سازندهٔ عاملان وضع موجود است. هرآیندهای با آنان سیاه و هر سخنی از حفظ وضع موجود همدستی با شر و شرارت است. پایان.
محمد الف
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- خیانت روسها و ترکیدن حباب پیمان شانگهای
اول هفته را با سخنان گهربار امامان جمعه دربارهٔ «معجزه پیمان شانگهای» شروع کردیم.
امام جمعهٔ تهران: «عضویت ایران در سازمان شانگهای با روی کار آمدن یک سید خدا به دست آمد»؛ امام جمعهٔ اصفهان: «عضویت در شانگهای موفقیت بزرگی بود، آینده از آن ماست»؛ امام جمعهٔ خرم آباد: «شانگهای بزرگترین دستاورد دولت سیزدهم است»؛ امام جمعهٔ خرمشهر: «عضویت ایران در سازمان شانگهای شکستی برای آمریکاست»؛ امام جمعهٔ گناوه: «عضویت ایران در شانگهای باعث وحشت غربیها شده است»؛ امام جمعهٔ ارومیه: «شانگهای ظرفیت بزرگی برای توسعهٔ کشور است».
با همهٔ این اوصاف، هنوز هفته به پایان نرسیده خبر رسید که وزیر خارجهٔ روسیه، عضو قدرتمند پیمان شانگهای، همان عضوی که جمهوری اسلامی همهجانبه متحد او در جنگ علیه اوکراین است، در دیدار با وزرای خارجه کشورهای شورای همکاری خلیج فارس به صراحت، طی اطلاعیهای مشترک، مالکیت ایران بر جزایر سه گانهاش را زیر سوال برده است. این یعنی ترکیدن حباب «پیمان شانگهای».
این حضراتی که گمان میکردند شانگهای سفینهالنجات نظامشان است امیدوارم حالا متوجه شده باشند که روسیه نه تنها پشیزی برای همپیمان جدید خود در شانگهای ارزش قایل نیست بلکه حاضر است دست دوستی به دشمنان این حکومت بدهد. قبلاً هم جمهوری خلق چین عین همین کار را کرده بود و شما خودتان را به نفهمیدن زده بودید. ببینیم حالا دربارهٔ روسیه چه میکنید. احتمالاً فردا یا پسفردا روسیه یکی از مدیرکل های وزارت خارجهاش را میفرستد تا از دلتان دربیاورد، عین داستان چینیها.
هیچ چیز مثل حوادثی از این دست، جایگاه واقعی یک کشور را در منطقه و جهان نشان نمی دهد. همین بیانیهٔ مشترک روسیه با کشورهای عضو شورای همکاری خلیج فارس ثابت کرد که جمهوری اسلامی به یک قدرت درجه دو و سه در منطقه تبدیل شده است. قدرتی پایین تر از بحرین و امارات و کویت حتی.
قدرت داشتن به لافزنی دربارهٔ موشک هایپرسونیک و توقیف نفتکشها و به گروگان گرفتن اتباع خارجی و حتی حمله به پالایشگاه آرامکو و صادرات پهپاد نیست. قدرت یک کشور به توان اقتصادیاش، حمایت مردم از حکومتش، سیاست خارجی ثباتآفرینش، قدرت نظامیاش، آبرو و اعتبار جهانیاش و بسیاری از عوامل دیگر مربوط میشود. ایران امروز در ضعیفترین موقعیت ژئوپولتیکی خود به سر میبرد. نشانههایش هم یکی دو تا نیست. به عنوان یک ایرانی واقعاً متأسفم برای کشورم.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- سین مثل سارینا
تولد ساریناست. از سارینا ویدئوهایی به یادگار مانده که دوست داشتم بریدههایی از آن را ببینید. خودم بارها این ویدئوها را دیدهام. با این ویدئوها اطلاعات زیادی دربارهٔ او داریم. این نوجوان لبریز از زندگی بود و تلاش او برای اینکه بدون هیچ امکاناتی ویدئوهای باکیفیت و خلاقانه بسازد، حکایت از شوق زندگی دارد. جداً هم جلوهها و تدوینی که به ویدئوهایش داده، نشان میدهد او چه ذوق، طنز قوی و استعداد فراوانی داشت.
سارینا ویدئویی دوازدهدقیقهای دارد که وضعیت یک نوجوان شانزدهساله را آسیبشناسی میکند. همهچیز ناگهان به طرز بیرحمانهای بزرگسالانه و جدی میشود. سارینا تحلیلی چندلایه، جامعهشناختی-روانشناختی، از وضعیت نوجوانها ارائه میدهد و مشخص است این را با «دروننگری» یعنی «تأمل در احوال خویشتن» به دست آورده... البته ماهرانه برای رازداری زندگی شخصیاش این جمعبندی را از زاویهای عمومی صورتبندی میکند.
اما سارینا از جهت فکری و رفتاری استثنائی نبود؛ یکی از نسل خود بود. نسلی که بیش از نسلهای پیشین به واقعیت زندگی نزدیک است و رابطهٔ راحتتری با جسم و روان خود دارد و کمتر تحت هژمونی فرهنگ سنتی و چپ است و به همین دلیل میل وافری به چشیدن خود و دنیا دارد.
سارینا این آغوش گشادهٔ این نسل به واقعیت، دنیا و جسم خود را به ما نشان داده است؛ چه آنجا که به «مال» (مهراد مال کرج) میرود و کیفیت اجناس و مغازهها را بررسی میکند؛ چه آنجا که خطچشم میکشد و برای اولین بار میکوشد آرایش کند؛ چه آنجا که پیتزا میپزد تا طعمی به طعمهای دنیا بیفزاید و دنیا را خوشطعمتر کند؛ و چه آنجا که میگوید آنچه شهروندان میخواهند «رفاه و رفاه و رفاه» است و سطرهای عمیقی دربارهٔ میل به آزادیهای فردی بیان میکند.
پیشتر در مطالب متعددی گفتهام که این نسل این دریافت عمیق خود از آزادی را چگونه از «زیست خاص» خود و «همدستی بینانسلی» به دست میآورد. این نسل بیعیب نیست؛ اما لوح وجودش بسیار کمتر از پیشینیان دستکاریِ فرهنگی و ایدئولوژیک شده است، برای همین لازم نیست نیم عمر خود را به زدودن افزودههای واقعیتگریزانه سپری کند.
سارینا نام یک نسل است. نسلی که میتواند به نسلی امیدبخش و آیندهساز تبدیل شود - اما در این میان، ما برای سارینا همیشه دلتنگ خواهیم ماند.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- شوک سرنگونی
شوک پاییز گذشته (شوک سرنگونی) به جمهوری اسلامی دارد نتایج خود را یک به یک آشکار میکند. حضرات عاقبت شیرفهم شدند که تنها شانسشان برای بقا، کوتاه آمدن در برابر مردم در داخل (تحمل جنبش پوشش اختیاری و تکثر سبک زندگی) و کوتاه آمدن در برابر خارجیهاست (قبول خواستههای آمریکا و اسرائیل در خصوص مقولهٔ هستهای، پایان دادن به سیاستهای بیثباتکننده در منطقه).
نقشهٔ دشمنان خارجی جمهوری اسلامی هم کم و بیش دارد رخ مینماید. اول مهار و عقب راندن نظام در ازای آزاد کردن چند میلیارد دلار پولهای مسدود شدهاش و محدود کردن بساط اپوزیسیون غیر دموکرات نظام (اقدامی که ظاهراً به نفع جمهوری اسلامی است اما در واقع منجر به تقویت رضا پهلوی و بیرقیب شدن وی در عرصهٔ رهبری اپوزیسیون خواهد شد) و سپس تحریک مخالفتهای داخلی.
یک سناتور آمریکایی دیروز خواسته یا ناخواسته سناریوی آمریکاییها را در قبال جمهوری اسلامی لو داده و گفته سیاست آمریکا ابتدا مهار این نظام و عقب راندنش به درون مرزهایش است و سپس مهیاسازی شرایط برای دامن زدن به مخالفتهای داخلی. جالب اینکه نتانیاهوی همیشه معترض هم برای اولین بار چراغ سبز به این سیاست جدید آمریکا نشان داده است.
به نظرم پیچ سختی در برابر نظام ظاهر خواهد شد. کوتاه آمدن در برابر آمریکا و غرب، مستلزم کاستن از فشارهای داخلی است و کوتاه آمدن در برابر غرب یعنی تضعیف هرچه بیشتر شعارها و ایدیولوژی حکومتی و ریزش هر چه بیشتر معدود هواداران راستین نظام و کندتر شدن تیغ سرکوب.
جمهوری اسلامی همهٔ منابع در دسترس را بهتمامی مصرف کرده و کفگیرش به ته دیگ دین، غنیترین منبع حیاتیاش، رسیده است و اربعین و غدیرش دیگر کسی را پشت حکومت به صف نمیکند و رسوایی پشت رسوایی دارد تهماندهٔ مشروعیتش را بر باد میدهد. معاون وزیر کشور خیلی خوب متوجه خطر شده است.سالگرد حوادث پاییز در راه است و شمار مخالفان کثیر و شمار مدافعان قلیل.
البته نظام هنوز امیدواریهای خودش را دارد و گمان میکند با بخشی از پولهای آزادشده شاید بتواند از شدت فشارهای معیشتی مردم بکاهد. اما ابرفسادی که در ساختارهای حکومت ریشه دوانده اجازه نمیدهد این پولهای اندک به سفرههای خالی ملت راه یابد و تسکینی بر شکمهای گرسنه و جانهای به خشم آمدهٔ آنها باشد.
نظام که نتوانسته از شوک پاییز ریکاوری کند دل خوش کرده به خالی بودن خیابانها از معترضین، اما نافرمانی مدنی به دهها شیوهٔ دیگر (و در رأسش جنبش پوشش اختیاری) در همهٔ عرصههای جامعه در جریان است تا خواستههای نافرمانان را بر کرسی نشاند، و بنابراین چالشهای نظام، تازه در راه هستند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- به خودتان بیایید، ما داریم غرق میشویم!
برای کسانی که جریانات انقلاب اسلامی را دیدند، فضای امروز دنیای مجازی درست شبیه به فضای سال ۵۷ است: در حال مبارزه برای سرنگونی رژیم پهلوی!
واقعاً خوش به حال جمهوری اسلامی با چنین اپوزیسیونی! خجالت بکشید! گویی اصلاً انقلابی نشد و رژیمی به نام جمهوری اسلامی اساساً وجود ندارد!
مگر قرار نیست انتخاباتی برگزار شود و نوع حکومت توسط مردم برگزیده شود، پس چه مرگتان است که از شخص و رسانه و همگی در حال افشای پهلوی هستید؟ مگر جمهوری اسلامی به قدر کافی افشاگری نکرد که شما همان سیاق را ادامه میدهید؟
ما در داخل کشور، زیر چرخدندههای گرانی، تورم و خفقان له میشویم و شما مستِ مبارزه با پهلوی، به خود میبالید که اپوزیسیون جمهوری اسلامی هستید؟!
باید یادآوری کنم که ما اینجا داریم غرق میشویم، روز به روز فقیرتر میشویم و مبارزه با پهلوی لوکستر از آنست که از عهدهاش بربیاییم.
زهی شرم! رفقا، دوستان، رسانههای مستقل! مبارزان خلق! از داخل ایران به اطلاعتان میرسانم که «رژیم مستقر» در ایران، جمهوری اسلامی است و هر روز با وضع قوانین جدید و افزایش تورم، حلقهٔ محاصرهٔ دور گردنِ ما را تنگتر میکند.
به خودتان بیایید! شما از ایران رفتهاید، ما اما در اینجا به زور سرمان را بالای آب نگه داشتهایم!
پینوشت: برخی هموطنانی که به هر دلیل مهاجرت کردهاند، هنوز در فضای سالی که مهاجرت کردهاند، باقی ماندهاند و ظاهراً درک نمیکنند که ۴۴ سال است حکومتی به نام جمهوری اسلامی بر ایران حاکم است!
سودابه قیصری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- من و شاخهای خاورمیانهایام!
دیروز که داشتم با دوچرخه از سر کار برمیگشتم، یه جایی از راه رو سوتی دادم و از مسیر گوگل مپ خارج شدم. افتادم تو یه مسیر تریل. جلوتر دیدم مسیر بسته است. اومدم برگردم به مسیر قبلی که راهو گم کردم. یهو دیدم توی اتوبانم. نمیدونستم چیکار باید بکنم. با خودم گفتم از کنارهٔ اتوبان میندازم میرم.
ترافیک اتوبان سنگین بود. نگران تصادف و اینا نبودم. گفتم قدری برم جلوتر، که راهو پیدا کنم. همینجوری داشتم رکاب میزدم که یهو صدای آژیر ماشین پلیس رو شنیدم. برگشتم دیدم ماشین پلیس داره با سرعت کم کنار من میاد. ترسیدم. گفتم حتماً تردد دوچرخه تو این اتوبان ممنوعه و الانه که دهنمو صاف کنن.
وایسادم. افسر پلیس با یه حالتی که معلوم بود پشماش ریخته گفت تو اینجا چیکار میکنی؟! گفتم راهمو گم کردم، سر از اتوبان درآوردم. گفت مگه نمیدونی توی این اتوبان نمیتونی با دوچرخه بیای؟ گفتم نه جناب. اولین باره که دارم تو کانادا با دوچرخه میرم سر کار. نمیدونستم به خدا.
گفت چندتا راننده توی اتوبان تو رو با دوچرخه دیدن و نگران شدن. گزارش دادن به پلیس. منم اومدم. گفتم میخوای جریمهام کنی؟ گفت جریمه؟! میخوام کمکت کنم برسی به مسیر مخصوص دوچرخه. گفتم خب چیکار کنم؟ گفت برو جلو، من هواتو دارم. گفتم چی؟ گفت میخوام اسکورتت کنم که با امنیت برسی به مسیر دوچرخه.
در حالی که از شدت جهاناولی بودن شرایط شاخ درآورده بودم، شروع کردم سریع رکاب زدن. اونم با ماشین پلیس کنارم میومد. بلند گفت حالا نمیخواد خودتو اذیت کنی. آروم برو، منم کنارت میام.
هنوز شاخهای خاورمیانهایم داشتن رشد میکردن که دیدم یه جایی آژیر ماشین پلیسو زد که مسیر برام باز بشه.
آروم کنارم میومد و باهم صحبت میکردیم. اینکه کی اومدی کانادا و کانادا رو دوست داری و اینا. یهو اون وسطا، نتونستم جلوی خودمو بگیرم و زدم زیر گریه.
تو موقعیت عجیبی بودم. پلیس کشوری که من حتی شهروندش هم نیستم، برای امنیت من، داشت منو اسکورت میکرد. اونم تو شرایطی که اشتباه از من بوده.
اون وقت تو مملکت خودم اوضاع اونطوریه. یهو یاد اونایی افتادم که توی تظاهرات و اعتراضای ایران، اونطوری کشته شده بودن. یه سری تصویر و چهره میومد جلوی چشمام.
نمیتونستم جلوی خودمو بگیرم. روی دوچرخه، در حالی که پلیس کنارم بود، داشتم مثل بچهها گریه میکردم.
افسر پلیس که دید دارم گریه میکنم، نگران شد. هی میپرسید حالت خوبه؟ آر یو اوکی؟ منم میگفتم آره.
دلم میخواست بغلش میکردم و همهٔ اون احساساتم رو براش میگفتم. میگفتم که تو چه دنیای عجیبی زندگی میکنیم.
حدوداً یه ربعی طول کشید که رسیدیم به ورودی یه پارک که مسیر دوچرخه داشت. گفت برو توی مسیر، منم اینجا وایمیسم تا مطمئن بشم که امن و امان از اتوبان خارج میشی. فرصت خداحافظی پیدا نکردم ازش. حتی اسمشم یادم نموند. فقط تونستم روی دوچرخه، چندتا عکس اینجوری بگیرم.
از توییتر کاربر «مهدی»
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- حجاب «دیوار برلین» نظام است!
پنج ماه پیش که از حجاب اجباری به عنوان «دیوار برلین نظام» یاد شد برخیها انتقاد کردند که این حرف غلوآمیز است. آن زمان جنبش پوشش اختیاری مثل حالا فراگیر نشده بود و کمتر کسی تصور میکرد زنان و دختران ایرانی در چنین ابعادی پوشش خود را به ابزاری برای نافرمانی مدنی تبدیل کنند.
حالا حتی خود پایوران نظام هم متوجه قضیه شدهاند. در خبرها خواندیم که امام جمعهٔ کرج گفته است: «با این لایحهٔ حجاب نمیتوان جلوی فروریختن دیوار برلین نظام را گرفت.»
اما دوست دارم به این آقای امام جمعه بگویم: حاج آقا دیوار برلین چیز بدی بود و باید فرومیریخت چون نماد ظلم و ستم بود، چون ابزار قدرت نمایی یک رژیم استبدادی بود، چون خلاف طبیعت بشری بود، چون خلاف عقل سلیم بود، چون باعث جدایی مردم از یکدیگر بود، چون با ارزشهای پذیرفتهشدهٔ انسانی ناسازگار بود، چون ستمگرانی که دیوار برلین را ساخته بودند هدف اصلیشان اعمال قدرت بر مردم بود، چون دیوار هویتبخش و تحکیمکنندهٔ حکومت جعلی و دروغین آنها بود.
حاج آقا، دیوار حجاب شما هم عملاً فروریخته است، بنا به همان دلایلی که دیوار برلین فروریخت. حداقل از تاریخ درس بگیرید. حاکمان آلمان شرقیاز فرصت چند ماههٔ پس از سقوط دیوار برلین استفاده کردند تا در آینده عقوبت کمتری شامل حالشان شود. احمقانهترین کاری که آنان میتوانستند بکنند تلاش برای دوباره علم کردن دیوار فروریختهشان بود.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe