«اگر همهٔ ما یکسان بیاندیشیم، در واقع نمیاندیشیم.» - والتر لیپمن
- زبان فارسی، رضاشاه، و میرزا حسن رشدیه
شاید کمی عجیب باشد که در قرن پانزدهم خورشیدی لازم باشد سر آموزشـ«ــِ» زبان مادری و آموزش «به» زبان مادری در ایران بحث کنیم. کسی که تبلیغات قومگرایانه را نمیبیند، یا در ته قلبش با آنها همدل است یا به هر دلیلی خود را به خواب زده است. به هر حال، لازم نیست تا حتماً ایراندوست باشیم تا هر یک از ما از دمیدن در واگرایی قومی اجتناب کنیم و به مقابله با آن برخیزیم، بلکه کافی است فقط قدری به عواقب این دست واگراییها فکر کنیم.
در تفکرات قومی - که البته خودشان بیتعارف به آن میگویند «ملی» - نفرت شدیدی علیه رضاشاه وجود دارد. این نفرت و پروپاگاندا دلایل زیادی دارد و بنیادش بر تصوراتی است که هیچ ربطی به واقعیتهای تاریخی ندارند. نه لازم است پهلویگرا باشیم، نه لازم است ملیگرا باشیم و نه حتی لازم است توسعهگرا باشیم تا با درک حال و روز ایران در آن سالها بپذیریم ظهور پدیدۀ رضاشاه و به همراهش «الیتی» (نخبگانی) که زیر حمایت حکومت او ایدههایشان را پیش میبردند، در نهایت به نفع ما و ایران تمام شده است. بخشی از نفرتی که در ادبیات قومی علیه رضاشاه مطرح میشود، سر مسئلۀ گسترش مدارس و آموزش یکدست است. مسئله به نحوی روایت میشود که انگار پیش از آن مجموعۀ متنوعی از نظامهای آموزشیِ تکاملیافته، متنوع و چندزبانی در ایران وجود داشته، و حالا کسی آمده و با زور سرنیزه همۀ آنها را تعطیل کرده و یک نظام آموزش واحد با زبان واحد ایجاد کرده است.
از بدیهیاتی که باید توضیح دهیم، این است که چرا «فارسی» زبان آموزش در ایران شده است. زبان اصلاً ابزار ارتباطی است و اگر قرار باشد این ماهیت زبان در یک جا نمودی تمامعیار یافته باشد، در همین زبان فارسی است. پدر من، در روستایی در فاصلۀ دویستکیلومتری تهران، در گوشۀ شرقی استان «مرکزی» و نزدیک قم متولد شده، اما اگر به زبان مادریاش صحبت کند، من متوجه نمیشوم چه میگوید. اگر فارسی وجود نداشت، اکثر مردم ایران حرف همدیگر را نمیفهمیدند. زبان فارسی را عقل سلیم در قلمرو ایران نگه داشته است. مسئله ربطی به رضاشاه و پهلوی ندارد. بهترین مثالی که برای این واقعیت میتوان آورد میرزاحسن رشدیه و مدارس اوست که قریب چهل سال پیش از رضاشاه، در دوران ناصرالدینشاه، اولین نمونۀ آن در ایروان تأسیس شد.
تردیدی ندارم که میرزاحسن رشدیه را باید یکی از ستارههای تابناک دو قرن اخیر ایران دانست. این مرد اهل قلم و آموزگار بود، اما از هر شوالیهای جنگجوتر به حساب میآمد! در پانزده سال آخر سلطنت ناصرالدینشاه بارها در تبریز مدرسه ساخت و مدرسهاش را ویران کردند. بارها خود او را تکفیر کردند و مجبور شد شبانه به مشهد بگریزد. این رادمرد، پنج یا شش بار در عرض چند سال از تبریز به مشهد گریخت و سرانجام در مشهد هم ضربات چماق بر سرش بارید و استخوان دستش را شکست. فقط یک جنگجوی بزرگ پس از بارها شکست، باز میتواند قد راست کند و راهش را ادامه دهد. در اینجا قصد ندارم داستان میرزاحسن را روایت کنم؛ اما این فراز را میگویم تا درسی برای همۀ آرزومندان باشد: برای بار چندم حمله کردند تا مدرسهاش را در تبریز خراب کنند. پس از غارت مدرسه، نارنجکی در مدرسه منفجر کردند که بخشی از بنا تخریب شد. رشدیه میخندید. کسی به او گفت: «خانه خراب! همه به حال تو میگریند، تو میخندی؟» رشدیه جواب داد: «هر پارهآجری مدرسهای خواهد شد! آن روز را میبینم و میخندم. کاش زنده باشم و ببینم.»
«مردمیترین» مدرسهای که در ایران ساخته شد، بدون کمک علمای دین و نهادهای دولتی، مدرسۀ رشدیه بود. پرسشم این است که رشدیه در مدرسههایی که در ایروان و تبریز ساخت، «به» چه زبانی تدریس میکرد؟ روزی که رشدیه مدرسهاش را در ایروان تأسیس کرد، آن کسی که قرار بود نیمقرن بعد رضاشاه شود، طفلی چهار پنج ساله بود. آیا رشدیه دچار شووینیسم بود؟ ایرانشهری و ناسیونالیست بود؟ شاید هم زندهیاد رشدیه چهل سال قبل از موسولینی فاشیست بوده! چنین حرفهایی حتی در قالب طنز هم شرمآور است.
رشدیه همان کاری را کرد که از گذشتههای دور در ایران میشد. برای او بدیهی بود که در مدرسه «گلستان» درس دهد. اما در این میان، شاید غمانگیزترین وجه مسئله این باشد که در پروپاگاندای قومیتی، قدر این شخصیتهای بزرگ پایمال میشود؛ مثل اینکه عکس و یادگارهای پدارنمان را در آتش اندازیم و بر خاکسترشان پایکوبی کنیم.
پینوشت: خاطرۀ نقلشده از کتاب سوانح عمر، اثر شمسالدین رشدیه، پسر میرزا حسن، ص ۲۹.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- ترانه ٔ«تولدت مبارک» چگونه متولد شد؟
هزاران نفر از ایرانیهایی که در نوروز ۱۳۴۹ برای تماشای فیلمهای موردعلاقهشان به سینما میرفتند، یک خاطرهٔ مشترک را تجربه کردهاند.
پیش از آغاز هر فیلم، یک کیک تولد بزرگ بر روی پرده ظاهر میشد و در حالی که گروهی از دختران و پسران در اطراف آن مشغول رقص بودند، یک پیکان آلبالویی رنگ از داخل کیک خارج میشد.
همزمان، آهنگ و ترانهای به گوش میرسید که به یکی از خاطرهانگیزترین ترانههای زبان فارسی تبدیل شد: «ترانهٔ تولدت مبارک».
در اواخر دههٔ ۱۳۴۰ خورشیدی با افزایش درآمد سرشار نفت و به ثمر رسیدن طرحهای اقتصادی و صنعتی، تغییرات اجتماعی زیادی در ایران پدیدار شد.
آغاز مونتاژ خودروی پیکان در سال ۱۳۴۶ در کارخانجات ایران ناسیونال (ایران خودروی فعلی) نقطهٔ عطفی در تاریخ صنعت ایران بود. این سرمایهگذاری برادران خیامی اثرات زیادی را به همراه داشت و علاوه بر جنبهٔ اقتصادی در زمینههای فرهنگی و اجتماعی جامعهٔ در حال گذار ایران نیز تاثیرگذار بود.
در اواخر سال ۱۳۴۸ شرکت ایران ناسیونال تصمیم گرفت به مناسبت چهارمین سال شروع تولید خودروی پیکان یک فیلم مستند-تبلیغاتی تولید کند.
به این منظور شرکت تبلیغاتی فاکوپا به مدیریت فرهاد هرمزی که در آن زمان عهدهدار تبلیغات ایران ناسیونال بود، با کامران شیردل، کارگردان و مستندساز، تماس گرفت و از او خواست تا عهدهدار تهیهٔ این فیلم شود.
آقای شیردل اقدام به ساخت دو فیلم مستند «پیکان» و «تولدت مبارک» کرد که به گفتهٔ بسیاری از منتقدان از نمونههای بسیار خوب فیلمهای تبلیغاتی در تاریخ سینمای ایران محسوب میشوند.
همزمان آقای هرمزی از انوشیروان روحانی خواست آهنگی به این مناسبت بسازد و به او اطلاع داد مبلغ پنجاه هزار تومان بودجه برای این کار اختصاص داده شده است. قیمت پیکان نو در آن سال ها حدود هجده هزار تومان بود.
انوشیروان روحانی در مصاحبهای که با نگارنده در کالیفرنیا انجام داد، گفت از این فرصت استفاده کرد تا به آرزوی دیرینه خود برای ساخت یک ترانهٔ ملی تولد جامعه عمل بپوشاند.
روحانی با پرویز خطیبی و نوذر پرنگ، دو ترانهسرای شناختهشدهٔ آن روزگار، تماس گرفت و از آنها خواست ترانهای برای این آهنگ بسرایند. ترانهٔ سفارشی بعد از دو روز تحویل داده شد و روی آهنگ گذاشته شد.
در این ترانه کلمات «تولد، تولد، تولدت مبارک» به طور مرتب تکرار میشود و ملودی اصلی ترانه بر اساس آنها شکل گرفته است. بیت اول ترانه یعنی «لبت شاد و دلت خوش، چو گل پرخنده باشی» توسط پرویز خطیبی و بیت «بیا شمعها را فوت کن، که صد سال زنده باشی» توسط نوذر پرنگ سروده شد.
«تولدت مبارک» در عین زیبایی، ساختار سادهای دارد و شعر آن به آسانی در خاطر میماند.
آهنگ دو قسمت دارد که اصطلاحاً یک رنگ شاد و بیکلام، این دو قسمت را به هم وصل میکند. آهنگ ترانه در دستگاه ماهور است و از همین رو با سازهای غربی نیزقابل اجرا است و خود انوشیروان روحانی آن را با ارگ یاماهای سفارشی خود و با همراهی ارکستر اجرا کرده است.
در اجرای اول آهنگ، دکلمهٔ شروع آهنگ توسط آذرپژوهش، گویندهٔ رادیو، خوانده شد. نخستین اجرای آهنگ برعهدهٔ بلا الوندی (دختر نیکول الوندی و خواهرزادهٔ ویگن) بود که با همراهی گروه کر خوانده شد. کمی بعد اجرای دیگری از این ترانه با صدای عهدیه بدیعی و تنظیم شهرداد روحانی ضبط و روانهٔ بازار شد.
چهارصد کپی از فیلم تبلیغاتی سه دقیقهای تولد پیکان تکثیر و در برنامهٔ نوروزی سینماهای سراسر ایران قبل از فیلم اصلی پخش شد و استقبال زیادی از آن به عمل آمد.
مدتی بعد هنگام ورود شاه و ملکهٔ ایران در روز چهارم آبان (روز تولد شاه) به تالار رودکی، ارکستر سمفونی تالار رودکی شروع به نواختن آهنگ «تولدت مبارک» کرد و به نوعی این آهنگ به عنوان ترانهٔ رسمی تولد در ایران شناخته شد.
پیمان مقدم،
پژوهشگر موسیقی
ــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- توسعهطلبی، شاخصهٔ محوری عصر پهلوی
بزرگترین ظلم و بیانصافی دربارهٔ حکومت پهلوی نادیدهگیری بُعد توسعهطلبانهٔ آن است. برخلاف روشنفکران ایرانی که هیچگاه نکوشیدند با نگاهی محققانه و بهدور از جزماندیشیهایی همچون بومیگرایی به مسائل ایران بنگرند، عموم مردم اما قضاوت واقعبینانهای دربارهٔ تاریخ معاصر ایران دارند.
مصاحبهٔ عباس امانت و تحلیلهایش دربارهٔ حکومت پهلوی اول و شخص رضاشاه (بخصوص دربارهٔ شعارهای معترضان در سال ۱۳۹۶ - رضا شاه روحت شاد - و بعد از آن) را مقایسه کنید با لاتاعلاتی که امثال یوسف اباذری دربارهٔ همین موضوعات میبافند.
ببینید فضای دانشگاههای ایران بهخصوص در حوزههای علوم انسانی و علوم اجتماعی بهدست چه شخصیتهای سطحینگر و چپزدهای افتاده است که از درک مطالبات جامعه و معنای شعار مردم معترض کف خیابان عاجزند، مردمی که پاسخ اعترضشان گلوله و زندان و شدیدترین خشونتهاست. اساتید و بهاصطلاح روشنفکرانی که از طرفی هنوز پس از بیشاز یکصده مسخ ایدئولوژیهای مارکسیسم و کمونیسم و سوسیالیسماند و از طرفی ملاحظاتشان از منافع شخصی و ترس از برخوردهای حاکمیت ایجاب میکند که به جای بیان واقعیتهای تاریخی، تنها شکلی تحریفشده از آن را به خورد دانشجویان و مخاطبانشان بدهند.
رضا شاه ۱۶ سال بر ایران حکومت کرد و امروز دستکم بخشی از جامعهٔ ایران خدمات و تفاوتهای نظام او با حکومت نیم قرن اخیر را عمیقاً درک کرده است. باید پرسید اگر روحانیت و ایدئولوژی طالبانیشان قبل از تأسیس و گسترش نهادهای مدرن توسط حکومت پهلوی در ایران مستقر میشدند، آیا سرنوشت ایران میتوانست چیزی بهتر از افغانستان و برخی کشورهای آفریقایی شود؟!
فقط لحظهای تصور کنید که در اسفند ۱۲۹۹ به جای رضاشاه، خمینی حاکمیت را به دست میگرفت و ایدئولوژی ولایی از همان زمان در این سرزمین مستقر میشد. آنگاه به جای تمامی اقدامات و کارنامهٔ رضاشاه و محمدرضاشاه پهلوی، تمامی اقدامات و کارنامهٔ روحانیون را قرار دهید. تصور کنید به جای زیرساختهای مدرن مانند دولت، دانشگاه، مدارس، جادهها، راه آهن و راه دادن زنان به امور اجتماعی، منویات ضدتوسعه و ارتجاعی رهبران ولایت پیاده میشدند.
اگر خمینی و اسلامگرایان عنوان «جمهوری» را پسوند حکومت اسلامیشان گذاشتند، از صدقه سر تمامی مبارزات نیروهای مترقی از پیش از مشروطه تا پایان حکومت پهلوی بود. اگر کاریکاتوری از دموکراسی در قالب «جمهوری اسلامی» شکل گرفت و اساساً چیزهایی با نامهای «انتخابات» و «ریاست جمهوری» و «دولت» و «مجلس» در ایران وجود دارد، اساساً مدیون توسعهطلبی و تحولخواهی بخشی از جامعه ایران است که از چندین دهه پیش از مشروطیت برای آرمانهای مدرن و انسانی مانند دولت، آزادی، برابری، حکومت قانون و شعارهایی اینچنینی جنگیدند.
امروز تاریخ قضاوت میکند و جامعهٔ ایران بیش از هر زمان دیگری خدمتها و خیانتها را تشخیص میدهد. توسعه و توسعهگرایی بزرگترین میراث پهلوی بود که تمامی زیرساختهای مدرن ایران را شکل داد. زیرساختها و نهادهایی که اگر در آن زمان شکل نمیگرفتند، اصلاً معلوم نبود که آیا تا امروز ایرانی باقی مانده بود یا نه.
محمد مختارپور
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- نظام حمله به تأسیسات هستهای را به مذاکره ترجیح میدهد!
از صحبتهای قاطعانهٔ امروز خامنهای که عملاً انتخاب گزینهٔ جنگ به جای مذاکره بود اینگونه به نظر میرسد که او به این نتیجه رسیده مذاکره با ترامپ و پذیرش خواستههایش از حمله نظامی، بیشتر به حکومت آسیب میزند.
پذیرش مذاکره با ترامپ و خواستههای دشوار او که نمایش تحقیر هم بخش مهمی از آن است، میتواند نظام را از هویت انقلابی خود خارج و استحاله را به نظام تحمیل کند که خط قرمز خامنهای است اما حدس من است که نظامیان اینطور به رهبر جمهوری اسلامی گزارش دادهاند که حمله به تأسیسات هستهای را میتوان به گونهای مدیریت کرد که اولاً به جنگی بزرگ و همهجانبه [و سقوط] منجر نشود و مثل حملات مهر ماه اسرائیل، حکومت از زیر بار انجام آن مدل از حملات انتقامی که جنگ بزرگی را به ایران تحمیل میکند فرار کند و ثانیاً میتوان به بهانهٔ حمله خارجی از NPT هم خارج شد و اینگونه پس از مدتی هم رجزخوانیهای ارزشی خر کن را دوباره شروع کرد هم دستاویزی برای مذاکره در شرایط بهتر پیدا کرد.
خلاصه اینکه تندروهای حکومت در این شرایط اگر حمله فقط به تأسیسات اتمی باشد و نه به هدف ساقط کردن رژیم از آن استقبال هم میکنند چون قدرتشان را تثبیت و دستشان را بالاتر میبرد، مگر آنکه با یک حمله گسترده غافلگیر شوند.
شاهین طهماسبی
نویسنده و تحلیلگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- گزارشهای مهمل زیردستان، نمود بیرونی فروپاشی
اذعان رهبر نظام به دریافت گزارشهای پوچ و مهمل از مقامات زیردست خود، نشانهٔ دیگری است از فروپاشی نظام و ساختارهای تصمیمگیری آن.
هر نظام حکومتی، بهویژه حکومتهای اقتدارگرا، برای ادامهٔ حیات خود نیازمند اطلاعات صحیح و موثق از نهادهای زیردستی هستند. تجربیات تاریخی نشان دادهاند که نظامهای مستبد در اواخر عمر خود با چنین معضلی روبرو میشوند؛ به این معنا که کارگزاران نظام در هر مرتبهای که هستند از ارائهٔ اطلاعات صحیح از حوزهٔ کاری خویش به مقامات مافوق خودداری میکنند حالا یا به دلیل ترس یا لاپوشانی فساد یا حفظ منافع شخصی و شغلی یا خشنود کردن مقامات بالا و غیره.
ارائهٔ اطلاعات دروغ به مقامات بالا که تا حد زیادی نشانگر یأس و نارضایتی بدنه بوروکراسی از سیستم حکومتی است عملاً موجب میشود تا رأس حاکمیت نتواند هیچ تصمیم درست و مؤثری در راستای حل مشکلات کشور اتخاذ کند. به قول جین شارپ در دورهٔ پایانی عمر نظامهای مستبد و اقتدارگرا، بوروکراسی عملاً به بزرگترین دشمن این نظامها تبدیل میشود؛ البته دشمنی خاموش که در کشور ما در زیر نقاب ریش و تسبیح و صلوات کار خودش را پیش میبرد.
آقای پزشکیان اخیراً اذعان کرد که گزارش وزیر نیرو به وی درباره قطعی دو ساعته برق طی روز در ازای قطع مازوتسوزی نیروگاهها مبتنی بر اطلاعات غلط بوده و رهبر هم یکی دو روز پیش به دریافت گزارشهای پوچ و مهمل از رییس جمهور وقت اذعان کرد. و البته این گزارشهای دروغ فقط مشتیاند نمونهٔ خروارها.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
کسانی هستند که کمآبی را بهانهٔ ستیز با سبزهٔ نوروز کردهاند. تقریباً هر بار که سیفون توالت کشیده میشود، چهار لیتر آب به هدر میرود. بعید است یک بشقاب سبزه خیلی بیشتر از این آب مصرف کند. دوست من، فقط یک بار در سال به نیت داشتن سبزهٔ نوروزی کمتر سیفون بکش.
کسانی هم میگویند حیف این همه غله که به بهانهٔ همین سبزهٔ نوروز تلف میشود. قبلاً محاسبه شده که حجم تمام غلهٔ مورد استفادهٔ ایرانیان برای سبزهٔ نوروزی کمتر از یک وعده دور ریز نان ایرانیان است. یک وعده هم کمتر نان دور بریز دوست من.
دوست عزیزی که درست در آستانهٔ نوروز و در بزنگاه آیینهای ایرانی یادت میآید محیط زیست مهم است، خطابم با توست.
دکتر ناصر کرمی،
اقلیمشناس
ــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- شب تلخ اوکراین
احتمالاً امشب پوتین و یارانش از همه خوشحالترند. دیدار ترامپ و زلنسکی به جنگ لفظی کشیده شد. تمام حرفهایی که در طول سه چهار سال اخیر از دهان پوتین و بهویژه مدودف دربارۀ زلنسکی خارج شده بود، در روزهای اخیر از دهان ترامپ خارج شده است. ترامپ حق دارد نخواهد هزینۀ جنگ اوکراین را بدهد، ترامپ یا هر آمریکایی دیگری حق دارند نخواهند آمریکا مادرخرج جهان باشد و در ازای هر کمکی امتیازی دریافت کنند، ترامپ میتواند به اوکراین فشار بیاورد تا به پای میز مذاکره برود؛ و ترامپ حق دارد تصور جدیدی از متحدان آمریکا داشته باشد و به خاطر شعارش - «اول آمریکا» - یارکشی جدیدی انجام بدهد.
امـــا!
اما چیزهایی هم هست که نباید فراموش کرد. مردم اوکراین دقیقاً دارند چوب علاقهشان به نزدیک شدن به غرب را میخورند. جنگ اوکراین ریشه در درگیری دو جناح غربگرا و شرقگرا داشت. در حال حاضر زلنسکی فقط شخص زلنسکی نیست، بلکه نمایندۀ مردم اوکراین هم هست. اتفاقاً زلنسکی از جمله به این دلیل رای آورد، چون وعدۀ نزدیکی بیشتر به غرب را داده بود. هیچ ضرورتی نداشت روسیه در این ابعاد گسترده به حملۀ زمینی علیه اوکراین دست بزند. روسیه متجاوز بود و اگر ما مردم ایران معنای «روسیه متجاوز بود» را نفهمیم، پس هیچ ملت دیگری هم در دنیا متوجهش نخواهد شد! هیچ کشوری به اندازۀ ایران بابت توسعهطلبی روسیه آسیب ندیده است.
در همین کشور خودمان، سه سال است طرفداران روسیه در حال توجیه حملۀ روسیه به اوکراین و حمایت از روسیه هستند. اما در این جنگ روسیه متجاوز بود، فقط به خاطر اینکه مردم اوکراین میخواستند از روسیه فاصله بگیرند. آیا فردا روزی که مردم ایران هم بخواهند از روسیه فاصله بگیرند، همین بلا سر مردم ایران نمیآید؟ روسیه میخواست مردم اوکراین را نقرهداغ کند تا درس عبرتی برای بقیۀ اروپای شرقی باشد... اما خب نشد! چرا نشد؟ چون مردم اوکراین به رهبری زلنسکی مقاومت کردند.
حالا اینکه آمریکا بخواهد در صورت ملتی که چوب علاقهش به غرب را میخورد، تف کند، تجربۀ بدی برای دیگران خواهد بود. تحقیر زلنسکی رفتار غلطی است، چون او نمایندۀ مردمی است که میخواستند از روسیه و نظم روسی فاصله بگیرند، منتها در همین مسیر با حملۀ نظامی روسیه مواجه شدند.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- مروری گذرا بر برخی تناقضات دکتر علی شریعتی
• در حوزهٔ فلسفه:
شریعتی مدعی آشنایی با فلسفهٔ غرب است اما بهنظر میرسد فهمی محدود از آن دارد. مثلاً در جلد ۳۱ آثارش که «ویژگیهای قرون جدید» نام دارد، درسگفتار «تاریخ تکامل فلسفه» را ارائه میکند (صفحات ۲۵-۸) درحالیکه وی حتی نتوانسته نام فیلسوفان مهم غرب را بهتوالی ذکر کند ( ج ۳۱، ویژگیهای قرون جدید، تهران، چاپخش، ۱۳۸۰،ص ۲۰، ج ۱۲، ص ۳۱ و ص ۲۱) و در کل این درسهای فلسفی حتی یکبار از «امانوئل کانت»، فیلسوف بزرگ غرب نام نمیبرد، گویی که اصلاً از وجودش بیخبر است و دیگر اینکه بهجای فلاسفهٔ مهم قرن بیستم نام «انیشتین» را ذکر میکند! ( ج ۳۱، ویژگیهای قرون جدید، همان،ص ۲۴). با این شرایط نباید از شریعتی انتظار داشت که نیچه را اساساً فیلسوف بداند، زیرا وی دربارهٔ نیچه معتقد است: «نیچه بسیار عوامانه است.» (ج ۲۵، انسان بیخود، تهران، قلم، ۱۳۸۱، ص ۱۶۳، و صص ۱۹۰-۱۸۹).
• در حوزهٔ علم و دین:
عقلستیزی و علمستیزی شریعتی بهجایی میرسد که در کتاب «بازشناسی هویت ایرانی-اسلامی» کار علمی را در تعارض با وظیفهٔ اجتماعی میبیند ( ج۱۲، بازشناسی اندیشهٔ ایرانی اسلامی، تهران، قلم، ۱۳۷۸، ص ۴۸) و در کتاب «جهانبینی و ایدئولوژی» در روششناسی فهم حدیث به اینجا میرسد که: «عقلم را گذاشتم کنار، حالا میفهمم» (ج ۲۳، جهانبینی و ایدئولوژی تهران، انتشار، ص۵۷) و حیرتآور اینکه بهرغم علمستیزی و عقلستیزی، ادعا میکند قرآن را بهصورت علمی و پوزیتیویستی میفهمد (ج ۳۱، صص ۶۲-۵۸) یا سخنان فیزیکدانان مدرن را در اسلام و قرآن مییابد (ج۳۱، ص۲۷۵). شریعتی میتواند در جایی علت عدم رشد فلسفه و علم را مسیحیت و کلیسای مسیحی معرفی کند (ج۳۱، ص۳۴) و در جای دیگر همین مطلب را رد کند (ج۳۱، ص ۱۷). میتواند در جایی بگوید دانشمندان اسلامی ازجمله ابنسینا روش تحقیق تجربی داشتند (ج۳۱، ص۲۲) و یک جای دیگر مشکل آنها و ازجمله همان ابنسینا را عدم استفاده از روش تجربی بداند (ج۳۱، ص۴۸).
• در حوزهٔ فرهنگ:
شریعتی در یکجا دست به انتقاد از فرهنگ شرقی میزند: «ما شرقیها همه گذشتهپرست هستیم» (ج ۱۳، هبوط در کویر، تهران، چاپخش، ۱۳۸۳،ص۲۷۱). درصورتیکه در کتاب دیگرش از گذشتهگرایی دفاع میکند. (ج۱۲، تاریخ تمدن۲، تهران، قلم، ۱۳۷۸، ۱۲۴-۱۲۳) او بهراحتی میتواند از برابری کامل زن و مرد در مکتب اسلام سخن بگوید، درحالیکه جایی دیگر با نگاهی مردسالارانه از تمکین زن در برابر مرد بهعنوان قائم به امور خانواده سخن میگوید و حتی مینویسد: «قرآن یک اخلاق مردانه را تعلیم میکند و انجیل اخلاق زنانه را.» (ج۲۲، مذهب علیه مذهب، تهران، چاپخش، ۱۳۸۱، ص۱۳۶).
• در حوزهٔ تمدن غرب و شرق:
شریعتی از تفاوت روان انسان شرقی و غربی سخن میگوید (ج۱۱، تاریخ تمدن۱، تهران، قلم، ۱۳۸۱، ص ۹۶) و به این نتیجه میرسد که جهانگرایی، خردگرایی، سازماندهی و قدرتگرایی ویژگیهای انسان غربیاند (ج۲۵، انسان بیخود، تهران، قلم، ۱۳۸۱، صص ۶۴-۵۶) او تأکید میکند که انسان شرقی استعداد خاصی در خلق مکاتب عرفانی دارد (ج۳۰، اسلامشناسی: درسهای دانشگاه مشهد، تهران، چاپخش، ۱۳۸۳،ص۱۲۲، ج۱۴، تاریخ و شناخت ادیان۱، تهران، انتشار، ۱۳۸۱، ص۱۴۷، ج ۲۵، ص۳۵۷، ج۵، ص۱۲۵) و از طرف دیگر متناقض با نوشتههای قبلیاش مینویسد: «فرهنگی را به وجود آوردند که برتری غرب، تمدنش و انسانش است و به دنیا و حتی به خود ما باوراندند که در اروپا استعداد عقلی قویتر است، در شرقی نیست، در شرقی استعداد احساس و عرفان قوی است نه عقلی و تکنیکی» (ج۳۱، ویژگیهای قرون جدید، تهران، چاپخش، ۱۳۸۰، ص ۳۸۴) و باز متناقض با سخنان قبلیاش، تفکیک روحیهٔ شرقی صوفیانه از روحیهٔ غربی واقعگرا را نهتنها رد میکند بلکه حتی استعماری میداند (ج۱۱، تاریخ تمدن۱، تهران، قلم، ۱۳۷۸، ص۲۵ و ج۴، بازگشت، تهران، الهام، ۱۳۷۹، صص۲۰-۱۹). شریعتی از یکسو غرب و تمام فرهنگ و تمدن آن را نفی میکند و مینویسد: «امروز با برنامههای چندساله همهٔ سعی و هدف جهان سوم رسیدن به قافلهٔ تمدن غرب است، درحالیکه آنها خود، هماکنون پوچی و بیهودگی نظام زندگی جدید خود را دریافتهاند» (ج۱۲، تاریخ تمدن۲، تهران، قلم، ۱۳۷۸، ص۸۳). و اینکه: «غرب روبهزوال و انحطاط است.» (ج۱۷، اسلامشناسی۲، تهران، قلم، ۱۳۸۲، صص۶۷-۶۳) و حتی تاریخ این نابودی را نیز پیشبینی میکند: «میدانم سال ۲۰۰۰ سالی خواهد بود که مصرفپرستی از بین خواهد رفت» (ج۲۰، چه باید کرد؟، تهران، قلم، ۱۳۸۱، ص ۵۱۱). و باز در تناقض آن نوشتهها در کتاب دیگرش «مخروط جامعهشناسی فرهنگی» تقلید آگاهانه و از روی شناخت از غرب را جایز میداند و آن را برای ترقی لازم میشمارد (۱۳۸۰: ۱۲۶-۱۲۵).
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- بیایید از آرمانگرایی دست برداریم!
شاید قبلاً نسخهای از حکایت زیر را شنیده باشید:
میگویند زنی شوهرش را گم کرده بود. زن – اسمش را صغرا میگذاریم – همراه با خواهرش، کبرا به کلانتری محل میرود و گزارش مفقودی شوهرش را میدهد. افسر مسئول از او میخواهد تا مشخصات ظاهری شوهرش را بگوید. زن میگوید: «یک متر و ۸۵ سانت قد، چهارشانه، با موهای مشکی پرپشت، با چشمانی نافذ، با صدایی گرم و...»
در همان حالی که صغراخانم مشغول توصیف ویژگیهای شوهرش است، کبرا او را نیشگون میگیرد و میگوید «شوهرت که این شکلی نیست؛ قدش کوتاهتره، قدری شکم داره، موهاشم کمپشت شده!»
صغرا جواب میدهد «خودم میدونم شوهرم چه شکلیه، ولی حالا که میخوان برام شوهر پیدا کنن بذار یه خوبشو پیدا کنن!»
ذهنیت صغرا، نمایانگر ذهنیت بسیاری از ایرانیهاست، آنان بیآنکه واقعیات و گزینههای موجود را در نظر بگیرند، درصدد یافتن آرمانیترین بدیلها برای انقلاب و دوران گذار پس از جمهوری اسلامی هستند. آنان میگویند «حالا که میخوایم انقلاب کنیم چرا یه انقلاب بینقص نکنیم؟ بذار چهره یا چهرههای معرکه برای گذار پیدا کنیم که هیچکس نتونه ازشون ایراد بگیره!» گویی ما در سوئیس هستیم و فرصتی نامحدود برای تصمیمگیری داریم (درواقع برخی از کسانی که چنین تزهایی ارائه میدهند خودشان در سوئیس و کشورهای مشابه آن زندگی میکنند و درک درستی از وضعیت مهلک مردم ایران ندارند، برخی نیز اساساً نمیخواهند انقلاب شود).
زندگی عرصۀ محدودیتهاست. شخصیت بینقص وجود ندارد. ما در دنیا و بهتبع آن در عالم سیاست، از ابزارها و گزینههای محدودی برخورداریم. نمیتوانیم جادو کنیم. اکنون کارتهایی برای بازی مقابل رژیم داریم. بهترین کارت کدام است؟ کارت ایدئال یا بینقص نه، بهترین در میان کارتهای موجود؟ کسی که - فارغ از خوشآمدٍ شخص ما - بیش از سایرین در ایران محبوبیت و مقبولیت دارد، همواره بر محتوای دموکراسیِ سکولار و تمامیت ارضی تأکید کرده، خواستار رابطۀ دوستانۀ مبتنی بر منافع ملی با همۀ جهان و منجمله اسرائیل است و میگوید فرم نظام آتی را باید مردم انتخاب کنند، کیست؟
میدانم برخی از شما از رضا پهلوی خوشتان نمیآید، اما واقعیت آن است که او بهترین کارتی است که میتوانیم از آن سود ببریم و بهعنوان بدیلی برای دوران گذار برکشیمش.
مهمترین محرک پیروزی یک انقلاب، مردمان کشورند اما تاریخ انقلابها نشان میدهد که برای موفقیت و گذار سریعتر و کمهزینهتر، وجود حمایتهای بینالمللی نیز ضروری است. اگر دنیا - غرب و آمریکا - بدیلِ مشخصی در حالت خلأ قدرت در ایران نبیند، به انقلاب ما اذعان نخواهد کرد و این کارمان را بهغایت دشوار میکند.
آیا من میتوانم بگویم که گذار با محوریت شاهزاده رضا پهلوی خوشبختی ما را تضمین میکند؟ البته که نه! هیچکس نمیتواند چنین تضمینی ارائه دهد. متغیرهای بیشماری در این میان نقش بازی میکنند و ازاینرو پیشبینی آینده ناممکن است، ولی میتوانم بگویم که او در قیاس با گزینههای موجود شانس بیشتری برای تحققبخشی به اهداف انقلاب ما دارد. وی طی چند ماه اخیر نشان داد که از سایر چهرههای مطرح اپوزیسیون، باثباتتر، پختهتر و روادارتر است. بهعنوان یک جمهوریخواه تا همین تابستان، او را فردی اینچنین معقول نمیدانستم اما مواضع وی نسبت به رویدادهای این چند ماه آشکار ساخت که اشتباه میکردم.
نمیگویم خوشبختی ما با پهلوی قطعی است، ولی تضمین میکنم با تداوم جمهوری اسلامی بدبخت و بدبختتر میشویم، تضمین میکنم دلخوش کردن به گروههای «آرمانگرایِ» چپ، قبیلهگرایان، و پنجاهوهفتیها، بیچارگیِ بیشازپیش ما را در پی خواهد داشت. تاریخ این را نشان داده است.
بدترین سناریوی مخالفان پهلوی آن است که با تثبیت محوریت او، ایران در چنگال خمینی دیگری اسیر میشود؛ اما بهگمانم احتمال سناریوی بدل شدن پهلوی به خمینی، به دو دلیل، مردود است: دلیل نخست آنکه جهانبینی و ارزشهای او آشکارا مخالف جهانبینی و ارزشهای خمینیاند. دلیل دوم و احتمالاً مهمتر آنکه جامعۀ امروز ایران و بهویژه جوانانش، جوانان گنگ و پخمۀ پنجاهوهفتی نیستند.
اما فرض کنید، زبانم لال، او به شاهی مستبد بدل شود، آیا یک شاه مستبد و مدرن، بهتر از خمینیِ واپسگرا نخواهد بود؟ در این صورت حداقل آزادیهای مدنی ما تضمین میشود و احتمالاً اقتصاد بازتر و پویاتری خواهیم یافت. فراموش نکنید ما داریم غرق میشویم. این فرصت همیشگی نخواهد بود.
یکی از مهمترین عوامل وقوع انقلاب ویرانگر ۵۷، آرمانگرایی پنجاهوهفتیها بود و یکی از موانع انقلاب کنونی، آرمانگرایی بسیاری از ما؛ بیایید از آرمانگراییهای پوچ دست برداریم و امکانات واقعیمان را دریابیم.
میثاق همتی
تحلیلگر سیاسی
ــــــــــــــــــ
•• اگر مشتاق خواندن تحلیلهای روز هستید، به ما بپیوندید:
@andiiishe
مجسمه ها را شکستند، آلات موسیقی را سوزانیدند و کتابها را در آتش انداختند و کاخها و قصرها و میکده و دانشکده و آتشکدهها را با خاک یکسان کردند و به جایش مسجد و تکیه و امامزاده و حسینیه ساختند.
متخصصین اذان و مناجات و آخوندهای گردن کلفت خواب و خوراک را به مردم حرام کردند و در رادیو با مزخرفات عربی و روضه مردم را دعوت به مردهپرستی و روزه و گذشت از دنیا و گریه و غسل در آب روان میکردند و از فشار قبر میترسانیدند و به شهوترانیها و شکمچرانیهای بهشتی وعده و وعید میدادند.
شیخ پشمالدین هم کتابی در نجاسات تألیف کرد که حاوی هزار و پانصد مسأله در باب آداب خلأ رفتن و کونشویی بود! خلاصه بازار دعانویس و جن گیر و محلل رونقی بسزا گرفت.
متخصصین روضه و گریه تمام لذتهای این دنیا را حواله به دنیای دیگر می کردند و مردم را وادار به زوزه و روزه و گریه و چسناله مینمودند و خودشان مدام در عیش و نوش مشغول اندوختن مال و منال بودند و می خواندند: «گریه بر هر دردی دواست!»
صادق هدایت،
توپ مرواری
ــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- خزان ۵۷ و دستاوردهایی که بر باد رفتند!
جای آن داشت که داستان زندگی محمدرضاشاه را در شاهنامه بنویسند، کتابی حماسی-ادبی که توسط فردوسی نوشته شده و اوجگیری و سقوط سلسلهٔ پادشاهی ایران را در طول قرنها شرح میدهد.
شاه بعد از نشستن بر تخت پادشاهی در سال ۱۳۲۰ و از همان اوج جوانی، تهدیدات خطرناکی را از سر گذرانید که کمتر مردی قادر به تحملشان بود؛ جنگ جهانی و اشغال کشورش، تهدیدات کمونیستها، سقوط هواپیما، سوءقصدهای متعدد به جانش، توطئهٔ کودتا، شورشهای مذهبی، و حتی تبعید برای مدتی کوتاه.
در دورهای که دیگر شاهان و ملکهها مجبور به ترک قدرت میشدند و یا مسؤلیتشان به بریدن یک روبان و دست دادنهای نمایشی محدود میشد، شاه ایران توانست اصالت پادشاهی را در قرن بیستم حفظ کند. او تصمیم گرفت تا در سال ۱۳۴۲ انقلاب سفید را کلید بزند. انقلاب سفید طرحی بلندپروازانه برای اصلاحات اجتماعی و اقتصادی و تبدیل ایران از یک کشور نیمهفئودال به کشوری صنعتی، مدرن و قدرتمند بود.طی این انقلاب کشاورزان از اسارت اربابان آزاد شدند؛ مراتع، جنگلها و رودخانهها و دریاچهها ملی شدند و به زنان حقوق شهروندی و قانونی داده شد.
چهار سال بعدتر و زمانی که شاه مراسم دیرهنگام تاجگذاری خود را انجام داد، نرخ رشد اقتصادی ایران حتی از آمریکا، بریتانیا و فرانسه هم پیشی گرفته بود. منتقدانی که سابقاً به شاه میتاختند، حالا تیزهوشی و دستاوردهای او را تحسین میکردند.
روزنامهٔ دیلی میل انگلستان در همین دوران مینویسد: «ما خوشحالیم که در تاجگذاری شاه به او ادای احترام کنیم. شاه هرگز کشورش را وارد جنگ نکرد. او نشان داد که چگونه میتوان به نبرد با گرسنگی، قحطی، آلودگی و بیماری رفت و از این جهت سرمشقی برای بسیاری از دیگر کشورهای جهان فراهم آورد.»
شاه فقط به این حد قانع نبود. در اواخر دههٔ ۴۰ و آغاز دههٔ ۵۰ از تنشهای جنگ سرد اوج استفاده را کرد و مسؤلیت حفظ امنیت منطقهٔ خلیج فارس را بدست گرفت، بعد بهترین نقشهٔ خود را رو کرد و برنامهٔ شوک نفتی را طی دیماه ۱۳۵۲ اجرایی کرد، بدینترتیب قیمت نفت یکشبه دو برابر شد و بزرگترین انتقال ثروت بین کشورهای مستقل در تاریخ دنیا رقم خورد.
شاه در قامت رهبر اوپک میلیاردها دلار را از سراسر دنیا به خزانهٔ کشورش سرازیر کرد و این منبع درآمد جدید را صرف گسترش صنایع، تحصیلات، بهداشت، رفاه، هنر و نیروی نظامی در ایران کرد.
در قلب برنامههای اصلاحگرانهٔ او تعهد راسخ به تحصیلات ایرانیان قرار داشت. مابین سالهای ۴۶ تا ۵۶، شمار دانشگاههای پیشرفتهٔ ایران از ۷ به ۲۲، تعداد مراکز آموزشی تخصصی از ۴۰ به ۲۰۰، و تعداد دانشجویان مراکز آموزش عالی از ۳۶،۷۴۲ به ۱۰۰،۰۰۰ نفر رسید.
شاه همچنین اقدام به تجهیز ارتش کرد، ساخت نیروگاههای هستهای مدرن را کلید زد و اعلام کرد که دوران ترکتازی قدرتهای خارجی در ایران و منطقه به سر آمده است. او میگفت: «هیچکسی نمیتواند به ما دیکته کند که باید چه کنیم و چه نکنیم؛ هیچکسی نمیتواند انگشت تهدیدش را بهسوی ما نشانه بگیرد، چون ما نیز قادریم آنها را نشانه بگیرم.»
در سال ۱۳۵۳ نشریهٔ تایمز شاه را «امپراتور نفت» لقب داد و اعلام کرد که شاه کشورش را در آستانهٔ رسیدن به عظمتی قرار داده که همپای عظمتی است که کورش کبیر برای ایران باستان به ارمغان آورده بود.
شرکتهای آمریکایی، اروپایی و ژاپنی برای راهاندازی دفاتر مرکزی در ایران از یکدیگر سبقت میگرفتند و شتابان با شرکتهای ایرانی وارد سرمایهگذاریهای مشترک میشدند. یکی از سرمایهداران آمریکایی میگفت: «رونق؟ تازه اول کار است. فعلاً آنها به تکنولوژی غربی نیاز دارند اما فکر کنید چه اتفاقی میافتد وقتی که آنها خودشان به تولید و صادرات آهن و مس دست بزنند؟ و یا مشکلات کشاورزیشان را حل کنند؛ در اینصورت آنها باقی کشورهای خاورمیانه را هم خواهند بلعيد.»
ارقام پشتپرده، نشانگر توسعهٔ خیرهکنندهٔ ایران بودند و به گفتهٔ روزنامه شیکاگو تریبیون بسیاری تردیدی نداشتند که «مردم ایران خیلی بهتر از مردمان کشورهای همسایهشان زندگی میکنند.»
از سال ۱۳۲۰ درآمد ملی ایرانیان ۴۲۳ برابر شده بود و از سال ۱۳۴۲ تولید ناخالص ملی کشور ۱۴ برابر افزایش یافته بود. ایران در خاورمیانه مطلقاً بیرقیب بود و پس از آنکه صدام در مواجه با پادشاهی ایران تحقیر شد و با پذیرش قراردادی که بهضررش بود، عقب نشست، دیگر هیچ حاکمی در منطقه به خود جرئت نمیداد تا آشکارا علیه شاه موضعگیری کند.
همهٔ این روندهای صعودی درنتیجهٔ انقلاب ۵۷ متوقف شدند و ایران از آن زمان، تاکنون دیگر هیچگاه نتوانست جایگاه پیشینش در منطقه و جهان را بازیابد.
بریدههایی از کتاب «سقوط بهشت»،
نوشتهٔ اندرو اسکات کوپر
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- سِیر در آسمانها
«آخه چرا مردمِ ۵۷ انقلاب کردن؟» من بارها با این پرسش مواجه شدهام. احتمالاً شما هم چنین پرسشی را شنیدهاید. چرا مردم در سال ۵۷ شاه را بیرون کردند و بهجایش خمینی را نشاندند؟ چرا بخش قابلتوجهی از روشنفکران و نویسندگانی که در بستر حکومت پهلوی بالیده بودند، به تحکیم قدرت خمینی یاری رساندند؟ حتی به فرض بد بودن شاه، خمینی بینهایت بدتر بود؛ چرا نتوانستند تمایز آشکار میان خمینی و شاه را درک کنند؟ چطور میتوانستند تا این حد پرت باشند؟
تحولات اجتماعی تکمتغیره نیستند. برای تحلیل چراییِ پدیدآیی یک انقلاب باید متغیرهای متعددی را بررسی کرد. عوامل مختلفی نظیر جنگ سرد، اقبال مخالفان پهلوی به جنبشهای چپ، ضدیت با نظامهای سرمایهداری و بهویژه آمریکا، اسلامگرایی و دهها متغیر دیگر در بروز انقلاب ۵۷ نقش داشتند. مجال پرداختن به تمام این عوامل در حوصلۀ این یادداشت نیست. میخواهم در اینجا بهنحوی گذرا به یکی از مخرج مشترکهای این عوامل بپردازم: اغلب عوامل اصلی سببساز انقلاب ۵۷ در شاخصۀ «آرمانگرایی» باهم اشتراک داشتند.
با مطالعۀ آمارهای اقتصادی دوران پهلوی، درمییابیم که کشور درمجموع به لحاظ اقتصادی روند روبهرشدی داشت (میتوانید این آمارها را از پایگاه بانک جهانی و حتی برخی پایگاههای اینترنتی رسمی داخلی به دست آورید). صنایع مختلفی در کشور پدید آمده بودند و ایران بهسوی صنعتی شدن میتاخت. شرکت ارج از پیشگامان تولید لوازمخانگی در خاورمیانه بود؛ زمانی که ارج صادرات محصولات خود را آغاز کرد، سامسونگِ کره، هنوز محلی از اِعراب نداشت. ایران در تولید خودرو هم از پیشگامان منطقه بود (حتی شرکت کیاموتورز کره حدود بیست سال بعدتر از ایران ناسیونال کار مونتاژ خودرو را آغاز کرد). «هواپیمایی هما» برترین خط هوایی خاورمیانه به حساب میآمد. منابع آبی کشور معقولانه مدیریت میشدند. حفظ منابع آب زیرزمینی برای حکومت اهمیت داشت، پس اخذ مجوز برای حفر چاه، کار دشوار و اغلب ناممکنی بود. خبری از سدسازیهای افسارگسیخته نبود. دریاچۀ ارومیه، زایندهرود و تمامی تالابهای مهم ایران پرآب بودند. وسعت جنگلهای ایران بیش از دوبرابر اکنون بود. فرقی نمیکرد دین شما چیست، برای نوع دینتان از ورود به دانشگاه منع نمیشدید. برای روسری سر کردن، اجباری در کار نبود. برای بادهنوشی شلاق نمیخوردید. روابط عادی با همۀ کشورهای جهان برقرار بود. پاسپورت ایرانی اعتبار بالایی داشت. اغلب دانشجویانی که در خارج درس میخواندند، پس از اتمام تحصیلاتشان به ایران بازمیگشتند. نرخ مهاجرت نزدیک به صفر بود. بحران بیکاری وجود نداشت.
آیا اینها به این معنایند که کشور بینقص بود؟ بههیچوجه؛ فقر وجود داشت، عدهای معتاد بودند، عدهای دزدی میکردند، حلبیآبادها وجود داشتند، به لحاظ آزادیهای سیاسی، ایران شبیه به سوئیس نبود اما در قیاس با جمهوری اسلامی وضع بیاندازه بهتر بود. یک فرد کمسواد معمولی که هر دو حکومت را به چشم دیده، بهراحتی بر صحت این گزاره شهادت میدهد. پس چرا انقلاب شد؟
دلایل متعددند ولی یکی از مبناییترین آنها «آرمانگرایی» بود. پنجاهوهفتیها روی زمین راه نمیرفتند، در آسمانها سِیر میکردند. برخلاف ادعاهای بعدی، آنها دموکراسیخواه نبودند و در هیچیک از نوشتههای آنان، آزادی به معنای مدرن آن موردتوجه قرار نگرفته بود. چپها میخواستند یک جامعۀ بیطبقۀ ایدئال بر پا کنند، جامعهای که فقیری ندارد، همه در آن همارزند. اسلامیون میخواستند جامعهای الهی داشته باشند. جامعهای عاری از گناه و دروغ. جامعهای که مردمانش هم در این دنیا سعادتمندند و هم در آخرت؛ اما مسئله اینجا بود که چنین اهدافی نشدنی بودند! آرمانگرایی هیچوقت جواب نداده بود و قرار هم نبود جواب دهد. به قول پوپر «تلاش برای برپایی بهشت روی زمین، همیشه جهنم به بار میآورد.»
خب اینها چه ربطی به امروزمان دارند؟ ربطشان اینجاست که هنوز برخی آرمانگراییها زندهاند. هنوز عدهای میپندارند انقلاب رهبر نمیخواهد. میگویند نداشتن رهبرِ مشخص، نه ضعف که نقطۀ قوت انقلاب است. میپندارند در نظامی توتالیتر، رهبری میتواند در داخل شکل بگیرد. میپندارند ایران میتواند پنج زبان مشترک داشته باشد. همۀ اینها آرمانگرایانه و نشدنیاند. هنوز آرمانگراها بیش از ستیز با جمهوری اسلامی، در حال جنگیدن با شاه هستند. هنوز فکر میکنند شاه و شیخ یکساناند و برخی حتی میگویند شاه بدتر است.
میبینید! درک ذهنیت انقلابیون ۵۷ آنقدرها هم سخت نیست. این سنخ تفکر کماکان در میان ما وجود دارد. برای پیروزی اما باید از آسمان آرمانگرایی پایین بیاییم و بر زمین سخت واقعیت گام برداریم.
میثاق همتی
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- اصلاحات ارضی و انقلاب ۵۷
یکی از عوامی که همیشه بر نقش و تأثیر آن بر انقلاب ۵۷ تأکید میشود، «اصلاحات ارضی» است. اصلاحات ارضی نمونهای از آن پدیدههاست که در علم سیاست معمولاً «انقلاب از بالا» نامیده میشود؛ یعنی ایجاد تحولات اجتماعی و سیاسی عمیق نه با اتکا به قدرت توده بلکه با اراده و قدرت حاکمیت. تردیدی نیست که اصلاحات ارضی را باید بزرگترین دستکاری اجتماعی تاریخ معاصر ایران دانست.
در مباحثی که از دیدگاه جامعهشناختی سعی در توضیح انقلاب ۵۷ دارند، بسیار شنیدهایم که انقلاب را به تحولات جامعهشناختیِ برآمده از اصلاحات ارضی ربط میدهند. در دو جلسه گفتار لایو در اینستاگرام به این پرسش پرداختم (فایل صوتی آن را در پیوست همین پست میتوانید بشنوید.)
خلاصۀ دیدگاه من این است که ربط دادن انقلاب به اصلاحات ارضی ایدۀ نادرست و نامعقولی است. چهبسا بتوان گفت قضیه برعکس است. گفته میشود اصلاحات ارضی باعث شد روستاییان به سوی شهر سرازیر شوند و همین توده موتور انقلاب شد. اما این ایده، نهتنها اثباتشده نیست، بلکه با اصول عقلی هم ناسازگار است.
مسئله بدیهیات است: آیا در فرایند توسعۀ ایران شهرها توسعه مییافتند یا نه؟ بدیهی است که جواب مثبت است. آیا هیچگاه میتوان امکانات شهری را در روستاها فراهم کرد؟ پاسخ بدیهی منفی است. پس در یک سو جامعۀ روستایی است با امکانات زندگی کم و در دیگر سو شهرهای روبه گسترش. حال پرسش این است: کدام فرد روستایی انگیزه و علاقۀ بیشتری مییابد خود را از مناسبات روستایی برهاند و جایی، ولو بسیار محقر، در گوشۀ یک شهر برای خود دستوپا کند: رعیت بیزمین یا دهقان زمیندار؟ باز جواب بدیهی است: «رعیت بیزمین».
نتیجهگیری عقلی روشن است: در صورت عدم اصلاحات ارضی سرازیری روستاییان به شهرها با شدت بیشتری رخ میداد. ضمن اینکه هر چه ادارۀ کشاورزی متمرکزتر - یعنی «ملاکانهتر» - باشد، مکانیزه کردن آن نیز آسانتر و سریعتر است. در این فرایند رعیت بلااستفاده میشود وانگیزۀ بیشتری برای حرکت به سوی شهر پیدا میکند. طبعاً کشاورزیِ پیشااصلاحاتی سریعتر مکانیزه میشد و شمار بیشتری از روستاییان پایگاه معیشتی خود را از دست میدادند؛ این نیز بر شتابشان به سوی شهر میافزود.
به طور کلی ادعایی که میخواهد انقلاب را به اصلاحات ارضی ربط دهد، ایدۀ پوچی است؛ یکی از انواع ایدههایی است که میخواهد با شعبدهبازی دلیل اصلی انقلاب را از کلاه شاه بیرون آورد. اما آیا کلاً باید منکرِ ارتباط مهاجرت روستاییان به شهرها و انقلاب شد؟ هرگز!
اتفاقاً مسئله این است که به صورتبندی معقولی در این باره برسیم. مهاجرت روستاییان به شهر را نه به اصلاحات ارضی، بلکه به بُرهۀ خاص ایران در فرایند توسعه باید نسبت داد؛ واقعیتی که اجتنابناپذیر بود و فقط میشد از شدت آن کاست. حال میتوان گفت این «نوشهروندان» یا «شبهشهروندان» عامل مهمی در بروز انقلاب بودند، زیرا آنها پیوند ریشهداری با مدنیت و مدرنیتۀ شهری نداشتند و میتوانستند به ایدههای ضدمدرن و ضدلیبرال گرایش یابند (چیزی که خمیرمایۀ انقلاب بود).
جالب اینکه چندی پیش دیدم لودویگ فون میزس، اقتصاددان و متفکر لیبرال، در کتاب «اقتصاد اشتراکی» که نقد سوسیالیسم است، به این چرخۀ پیدایشِ لیبرالیسمستیزی اشاره کرده است؛ دقیقاً با همین تعابیر و آنهم در سال ۱۹۲۲! او میگوید:
«هر چه [در شهرها] رفاه بیشتر و سریعتر رشد میکرد و هر چه به همین دلیل شمار بیشتری مهاجر از روستا به شهرها سرازیر میشد، ضدیتهایی که برداشت لیبرال از سوی اصل زور میدید بیشتر میشد. این مهاجران به سرعت خود را در حیات کسبوکار شهری پیدا میکردند و در ظاهر رسوم و دیدگاههای زندگی شهری را میپذیرفتند، اما همچنان تا مدتها با اندیشۀ مدنی بیگانه میماندند. فلسفۀ اجتماعی را نمیتوان به آسانی مانند لباسی نو بر تن کرد، بلکه باید آن را از رهگذر اندیشیدن درونی ساخت... رشد شهرها و حیات مدنی بسیار سریع بود. اما این رشد بیش از اینکه عمقی باشد، سطحی بود. شهروندان جدید بیشتر در ظاهر شهروند میشدند تا در باطن، و به استیلای مرام غیرمدنی در شهروندان کمک میکردند. همۀ دورههای فرهنگی که لبریز از روح بورژوایی بوده، از همین رهگذر سقوط کرده است، و به نظر میرسد فرهنگ بورژوایی ما نیز... از همین رهگذر سقوط خواهد کرد. بربرهایی که از بیرون به دیوارهای شهرها یورش میآورند، تهدیدی برای این تمدن نیستند؛ بلکه باید از بغض شبهشهروندان داخل شهر ترسید؛ کسانی که تنها در رفتار بیرونی، و نه در اندیشه، شهروند شدهاند.»
در فایل صوتی پیوست مفصلاً این دیدگاه را توضیح دادهام؛ ضمن اینکه این مدرنیتهستیزی را در مارکسیسم نیز نشان دادهام.
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- افسوس که طوفان پنجاهوهفت امان نداد!
شصت و سه سال از «انقلاب سفید شاه و ملت» سپری شد، انقلابی که باید آن را گرامی داشت. انقلاب سفید یک انقلاب واقعی بود که بدون خون و خونریزی رخ داد و ثمرات بسیار مثبتی داشت. ابتدا شش اصل داشت ولی به تدریج بر اصول آن اضافه شد: اصلاحات ارضی و تقسیم زمینهای ملاکین بین کشاورزان، حق شرکت زنان در انتخابات، سپاه دانش، سپاه بهداشت و....
به نظرم مهمترین اصل این انقلاب همان اصل اولش بود: اصلاحات ارضی. تا پیش از انقلاب سفید فقط بیست درصد زمینهای کشاورزی در دست روستاییان بود و مابقی در اختیار ملاکین و دولت و روحانیون بزرگ (زیر عنوان اوقاف). بگذارید از تجربهٔ شخصی خانوادگی خودم برایتان بگویم. پدر من در روستای خلج (که حالا شهر شده) زمینهای بسیاری داشت. مادرم همیشه میگفت «نصف زمینهای خلج مال بابات بود.» بابا به پشتوانهٔ این زمینها هیچ کاری نداشت جز شکار رفتن و خوشگذرانی با رفقا و ولخرجیهای آنچنانی. اما در اوایل دههٔ چهل که اصول «انقلاب سفید شاه و ملت» اعلام شد همهٔ زمینهایش را گرفتند و دادند به کشاورزان محل. البته قرار بود که کشاورزان هر سال یک بهرهٔ مالکانه به مالک سابق بدهند. اما «مش رضا» ( کدخدای ده یا نمایندهٔ کشاورزان) هر بار که به خانهمان میآمد که بهرهٔ آن سال را بدهد، در حالیکه چهارزانو دم در نشسته بود و سرش را پایین انداخته بود به پدرم میگفت: «ارباب کشت و کار امسال خیلی بد بود و ما همه ضرر کردیم و پولی برای عرضه به شما نداریم.»
خلاصه پدر من در سن حدودا پنجاه سالگی برای گذران زندگی خودش و خانوادهاش مجبور شد کارمند دولت شود. اینجوری ما کلاً از طبقهٔ فئودال پرتاب شدیم به بیرون طبقه، که البته حقمان بود. شاید قرار بود که در طبقهٔ بورژوا ادغام شویم که البته این توفیق نصیبمان نشد و به صف خردهبورژوازها پیوستیم (به قول چپها).
باری، همههٔ اینها را نوشتم که بگویم آن انقلاب واقعی بود و شاه فقید واقعاً موفق شد رژیم ارباب و رعیتی (فئودالبیسم) را به شیوهای آرام و متمدنانه الغا کند و این در حالی بود که مراجع دینی آن زمان با تمام قدرت در برابرش ایستاده بودند و کارشکنی میکردند و جالب اینکه حزب توده هم که مثل هر حزب کمونیستی قاعدتاً باید موافق تقسیم زمین بین کشاورزان باشد بدترین حملات را به شاه میکرد و انقلابش را قلابی و فریبکارانه مینامید.
انقلاب سفید به تدریج از شش اصل به چهارده اصل رسید (از جمله تغذیهٔ رایگان در مدارس، بیمهٔ درمانی همگانی و....). افسوس که طوفان انقلاب خونین ۵۷ از راه رسید و اجازه نداد که اصول مترقی انقلاب سفید شاه و ملت ثمرات بیشتری را نصیب ملت ایران کند.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- قومگرایی، شورشی علیه جهان مدرن
آنچه این روزها در «ارومیه» میگذرد، جلوهای کوچک از تجویز قومگرایی است. قومگرایانی که فلسفه و بنیان فکریشان بر «دیگریسازی» قرار دارد. در یکسو این شهر (ارومیه) را کردنشین خوانده و ترکها را مهاجم به قلمرو خود خطاب میکنند و در سوی دیگر همانها که مهاجم خطاب شدند، با شعارهایی نفرتجویانه، کردها را هدف قرار میدهند. این «دیگریسازی قومیتی» تجسم و قرائتی از کینتوزی است و این چیزی جز اسارت در ذهنیت فاشیستی نیست. وقتی کرد میگوید ترک باید برود، و ترک میگوید کرد باید برود، هر دو در حال ساختن جهانی غیرممکناند؛ جهانی که در آن جایی برای دیگری وجود ندارد.
تئودور آدورنو، میگوید «فاشیسم با کشتار آغاز نمیشود، بلکه شروع آن با زبان است.» زبان طرد، نفرت، خالصسازی. همان زبانی که روزی در رواندا و روزی در بالکان، به خون بدل شد. قومگرایی زمانی که بر نفی دیگری بنا شود، همان ساختار ایدئولوژیکی را بازتولید میکند که در فاشیسمهای کلاسیک قرن بیستم شاهدش بودیم. و امروز چیزی شبیه به آن را از ارومیه میشنویم. نادیدهگرفتن نشانههای ابتدایی چنین گفتمانی، خطای تاریخی ما خواهد بود. وقتی در جایی مانند ارومیه، کودک ترک یا کرد یاد میگیرد که همکلاسیاش «متعلق به این شهر نیست»، ما پیشاپیش بذر خصومتی کاشتهایم که آینده را خواهد سوزاند.
ایران در طول قرون متماد، صحنهٔ همزیستی اقوام مختلف بوده، برخلاف جایی همچون افغانستان که سالها در آتش گسلهای قومیتی سوخته و میسوزد. گسلهای قومیتی، زمانی فعال میشوند که ما هویت ملی مشترکی که پیوندی میانمان برقرار میکند را نادیده بگیریم و فقط به هویتهای قومیمان متوسل شویم. این چیزی جز شکستن پلهای همزیستی نیست.
قومگرایی، شورشی است علیه جهان مدرن و زیستی متمدنانه، طغیانی است علیه جهان تفاوتها، تنوعها و همزیستیها. فکر میکنم جایی همچون تهران مصداق خوبی برای نشان دادن نمایی از زیست چندفرهنگی مسالمتآمیز باشد. تهران بستری از فرهنگها و قومیتهای در هم تنیده است که برای همگان جا دارد و هیچکس در آن «دیگری» محسوب نمیشود. حفظ هویت مشترک ایرانی، به معنای پذیرفتن تفاوت در دل یک وحدت مشترک است؛ هویتی که «ما»ی ایرانی بر مبنای همسرنوشتی، قانون و زیستجهان مشترک تعریف میکند.
ایرانی بودن قرارداد همزیستی ماست و قومگرایی دیگرستیز، نمودی از فاشیسم.
پینوشت: در تصویر زیر گوشهٔ کوچکی از تقابل زبانی قومیتی روزهای اخیر را میبینیم.
مولود حاجیزاده
نویسنده و روزنامهنگار
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- عصارهٔ تفکر پنجاهوهفتی
مدتی بود به دنبال متنی میگشتم که بتواند عصارهٔ گرایش پنجاه و هفتی در اپوزیسیون را بهخوبی بازنمایی کند که خوشبختانه علی افشاری زحمتش را کشید! شرط میبندم که اگر این متن را جلوی حامد اسماعیلیون، مریم رجوی، فرخ نگهدار و عبدالله مهتدی بگذارند، کلمه به کلمهاش را بیکم و کاست تأیید میکنند. حیرتآور است که تجربهٔ تکاندهندهٔ این چند دهه، بههیچوجه نتوانسته تغییری در این جماعت پدید آورد و به محض اینکه کمی ملاحظات موجسواری و تقیه سیاسی را کمرنگ کنند، فقط همین نوع اباطیل است که بیرون میریزد.
جانمایهٔ متن هیچ تفاوتی با ایدههای شریعتی، آل احمد، مرتضی آوینی و میشل عفلق ندارد. فکر میکنید در سالهای پس از پنجاه و هفت با کدام ایدهها به روستاییان و حاشیهنشینان شهری مجوز بی حد و حصر حفر چاه و خردهفروشی منابع طبیعی دادند؟ صنعت را تعطیل کردند و جهاد سازندگی به راه انداختند تا به خیال خودشان «توسعهٔ نامتوازن، غیر بومی و وابسته به امپریالیسم عصر پهلوی» را اصلاح کنند. فکر میکنید پیکار انقلابی با مارچوبه از کجا آمد؟ از لابهلای همین نوع متنها.
اینکه برنامهٔ توسعه و به عبارت دیگر دولت «باید انسان را بطور همهجانبه رشد دهد»، «رشد فرهنگی را ساماندهی کند» و «فضائل اخلاقی و کرامت انسانی» تولید نماید، به همان فرهنگ سیاسی تعلق دارد که وزارت ارشاد میسازد و روشنفکر چپ فدایی خلقیاش در کانون پرورش فکری، مانتو را با سوزن به پوست بدن دختر کمحجاب میدوزد.
خوانندهٔ گرامی فکر میکنم با چشیدن زندگی سالهای اخیر در ایران باید دیگر برایت کاملاً روشن شده باشد که وقتی یک نیروی سیاسی «مصرف» را به عنوان ضدارزش یا دشنام به کار میبرد، یا با گولاک سر و کار داری یا سید قطب و یا قرارگاه اشرف... و آنگاه که یک نیروی سیاسی «زرق و برق و کالای لوکس» را به طعن و تحقیر میخواند، دارد مکانیسم تولید تمام دردها و رنجهای امروزت را زمزمه میکند. ولی حیرتآور است که سالها زندگی در آمریکا و کار در اندیشکدهٔ آمریکایی نتوانسته سرسوزنی ذهنیت یک حمال انجمنی را تغییر دهد که این اراجیف مضحک را پیرامون هوش مصنوعی و سیلیکونولی به هم نبافد. الان حتی بخشی از «ارزشیهای» داخلی هم دیگر چنین حرفهایی نمیزنند.
واقعاً تصورش سخت است که ایرانی باشی، سی سال اخیر را تجربه کرده باشی، مثلاً اپوزیسیون و پناهندهٔ آمریکا باشی ولی هنوز نفهمیده باشی که توسعه، پیشرفت یا انقلابهای علمی و صنعتی ذاتاً و ضرورتاً پلکانی و مرحلهایاند و ضرورتاً در آغاز نابرابری را تشدید میکنند و بعد به تدریج و مرحله به مرحله سطح زندگی همگان را بالا برده و دگرگون میکنند. پدیدهای به نام توسعهٔ متوازن و همگانی در یک بازهٔ زمانی کوتاه مطلقاً وجود ندارد.
در تاریخ بشر هرجا که توسعه و پیشرفتی از یک جای کوچک یا یک بُعد آغاز شده، بهنحوی تدریجی به عرصههای دیگر گسترش یافته است. توسعه، توسعه است. اباطیلی مثل توسعهٔ متوازن یا همهجانبه خیالهای شبانهٔ مشتی رمانتیک خرافاتی هستند.
نمیتوان پیش از تغییر بستر مادی زندگی آدمی ذهنیت او را تغییر داد. آدمی تا در زمینهٔ مادی زندگیاش با بستر جدیدی درگیر نشود ذهنیت متناسب با آن بستر را کسب نمیکند. نمیتوانید ابتدا خیاطی را به کسی یاد دهید و بعد چرخ خیاطی به او بدهید. همتایان علی افشاری در دههٔ هفتاد میلادی در آمریکا ریش خود را بلند کرده و دقیقاً با تحولاتی مخالفت کردند که منجر به ساخت همین موبایل و اینترنتی شد که علی افشاری این متن را با آن نوشته و این تحولات را زمینه ساز انحطاط بشر خواندهند؛ امروز هم در آستانهٔ یک تحول مافوق تصور علمی، به تمامی کورند و چنین مزخرفاتی میبافند. خوانندهٔ گرامی صحنه کاملا واضح است؛ حالا انتخاب با شماست.
توس طهماسبی،
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- بوی ایران
وقتی با تور به تاجیکستان رفتم افتخاری عجیب وجودم را فرا گرفت زیرا آنجا تنها جاییست که انسان احساس ایرانی بودن میکند، حتی بیشتر از خود ایران!
از لحظهٔ ورود به فرودگاه «دوشنبه» که این بیت حافظ را بر آن نوشتهاند: «رواق منظر چشم من، آشیانهٔ توست/ کرم نما و فرود آ، که خانه خانهٔ توست» این حس شروع میشود.
زبان زیبای فارسی با تلفظ کهن خراسانی، اندیشه را تا دوردستهای دوران «سامانیان» واپس میبرد. با آن لغات فراموششدهٔ کهن دری و پهلوی.
وارد شهر که میشوم، تمام کوچهها و خیابانها، با اسامی ایران باستان نامگذاری شده و تندیسهای «خیام» و «پسر سینا» و «رودکی» و «فردوسی» همهجا به چشم میخورند.
واحد پولشان «سامانی» است که ناخودآگاه شکوه شاهنامه را در دل متجلی میکند. نامهای زنانِ گیسو فروهشتهٔ آنها، با آن لباسهای شاد و رنگی اینهاست: دلربا، دلکش، دلبر، فرنگیس، مشکافشان، گیسوسیاه. نام مردانشان: سیاوش، ایرج، فریدون، فرهاد.
همهٔ شهر به سبک ایران باستان، غرق سرور و آواز، رامشگری و خنیاگری است و در تقویمشان دوازده ماه سال را عزا پر نکرده است. پیش از نوروز، همهٔ مردم در کوی و برزن مینوازند و میرقصند. روز اول نوروز در مکان بزرگی به نام «نوروزگاه» که به شیوهٔ تخت جمشید آراستهشده، جمع میشوند و هزاران هزار انسان، دستافشان و پایکوبان، شادی میکنند.
مکانهای جغرافیایی کشورشان برای اهل ادبیات و تاریخ، یادآور نامهایی رؤیایی است: جیحون، بدخشان، خجند و... حتی مکانهایی که جزو تاجیکستان نیستند، ولی وقتی در آن فضا قرار میگیری نامشان به یادتان میآید: خوارزم، بخارا، سمرقند، ذهن را به هرسویی میکشانند.
فاصلهٔ دهساعتهٔ دوشنبه تا نزدیکترین ساحل فرارودان را با شوقی کودکانه طی میکنم و در ذهنم گذر کیخسرو از جیحون و تیر آرش و تسلیم شدن سیاوش که میگفت: «یکی کشوری جویم اندر جهان/ که نامم ز کاووس ماند نهان.»
ابتدا اندوه میخوردم که چرا این تکه از بدنهٔ ایران جدا شده، ولی بعد اندیشیدم که همان بهتر که جزو ایران نیست، تا حداقل بر روی این کرهٔ خاکی که روزگاری چهل و چهار سرزمینش، زیر پای پادشاهی داریوش بود، زمین کوچکی باقی مانده باشد که رنگ و روی ایرانی به خود گرفته باشد و بوی ایران بدهد.
دکتر امید مجد
ـــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- رضاشاه پادشاهی مقتدر اما نه خونریز!
من ارادتی به سلطنت مطلقه ندارم، اما با کسانی که از رضاشاه به عنوان یک دیکتاتور خونخوار یاد میکنند نیز بهشدت مخالفم. رضاشاه را باید در ظرف زمانی خودش بررسی کرد. او در دورهای حکومت میکرد که در اروپا دیکتاتورهای خشنی مثل هیتلر و موسولینی و فرانکو و سالازار حکم میراندند و در روسیه هیولایی چون استالین. بااینحال رضاشاه، در قیاس با این دیکتاتورها، بسیار دموکرات بود و مرتکب هیچ نسلکشی یا قتلعامی نشد. کل مقتولین رضاشاه از انگشتان دو دست تجاوز نمیکنند (مدرس، عشقی، تیمورتاش و...). موقعی که حزب کمونیست ایران غیرقانونی اعلام و سرانش محاکمه شدند حداکثر حکم برای آنها ده سال زندان بود (ارانی البته در زندان مرد).
غرض اینکه رضاشاه در قیاس با همهٔ شاهان ایرانی و چهبسا همتایان اروپایی و روسیاش کمترین قتل سیاسی را انجام داد. نه اردوگاه مرگ تأسیس کرد نه مثل حکومتهای اسلاف و اخلافش از کشته پشته ساخت. مقایسه کنید آمار اندک «قربانیانش» را با بیست میلیون قربانیان هیتلر و استالین. تازه رضاشاه در یک کشور عقبماندهٔ آسیایی حکومت میکرد و نه در مهد گوته و تولستوی. پس من نمیتوانم او را دیکتاتوری خشن و خونریز بنامم؛ هرچند میتوانم بگویم که رهبر اقتدارگرا، باابهت و کاریزماتیکی بود.
در این نوشته کاری به اقدامات درخشان عمرانی و نهادسازیهایش ندارم که بحث جداگانهای میطلبد. فقط خواستم بگویم لقب «دیکتاتور خونریز» مطلقاً به این شاه ایرانی نمیچسبد. مدارای او در برابر مخالفانش به راستی تحسینبرانگیز است؛ بله تحسینبرانگیز!
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- کدام روزِ زن؟
[در ردِ روایتِ جعلیِ پنجاهوهفتیها از آزادی و برابریِ حقوقیِ زنان در ایران]
تظاهراتِ ۱۷ اسفندماه ۵۷ را میشود مراسمِ تشییعِ حقوقِ ازدسترفتهٔ زنانِ ایرانی دانست، حقوقی که طیِ نیمقرن با همگامی و ایبسا پیشگامیِ نخبگان و حکمرانانِ پیشین محقق شده بود. اینکه دولتِ پهلوی پیشبرندهٔ این فرایند بود و همچون یکی از پروژههای بنیادینِ توسعهٔ ایران دلمشغولش بود، مخالفانِ چپ را به خوارداشت و بایکوتش واداشت و مخالفانِ مسلمان را در کینتوزیِ تاریخیِ خود مصممتر کرد. امروز پس از نیمقرن میتوان دید که آزادسازیِ حقوقی و اجتماعیِ زنان در آن دورهٔ فشردهٔ تاریخی شتابی شگفتانگیز داشته است، بیمانند در قیاس با تقریباً همهٔ کشورهای منطقه و کشورهای در حالِ توسعه، و حتا - در بعضی موارد - در قیاس با کشورهای توسعهیافته - ازجمله در اعطای حقِ رأی.
با این حرف موافقید؟: «آزادیِ سیاسی و اجتماعی بدونِ آزادیِ زنان بیمعناست.» اگر موافقید، موافقتِ شما نمیتواند محدود به این و آن سوژهٔ خاص باشد. منطقاً میبایست در همهٔ جوامع و همهٔ دورانها به درستیاش گواهی داد. خواستِ آزادیِ زنان در برنامهها و شعارها و ایدههای هیچیک از مشارکانِ انقلابِ ۵۷ جایی نداشت. حتا یک سند نمیتوان یافت که آزادی و برابریِ حقوقیِ زنان در میانِ خواستهای آن نیروهای ناراحت و خشمگین بوده باشد. دستکم دو دلیلِ اصلی: اولاً، این موضوع یا «بورژوایی» تلقی میشد یا «تهاجمِ فرهنگی». ثانیاً، از دستاوردهای تاریخیِ دولتِ پهلوی بود.
ذهنیتِ مبارزِ مسلمان و چریکِ چپ یا چشمِ دیدنِ زنِ آزادشدهٔ طبقهمتوسطی را نداشت یا نسبت به آن دچارِ کوریِ مزمن بود. پافشاریِ هولناکِ رهبرانِ انقلابی بر حقوقزدایی از زنان از فردای انقلاب ۵۷ (اولین قانونِ لغوشده قانونِ خانواده بود) تا همین روز (آخرین قانونِ معروفِ مصوب علیهِ آزادیِ زنان است)، معنایی جز این ندارد که آن انقلاب ازجمله انقلابی علیهِ آزادیِ زن بود - آزادیِ زن بهمثابهٔ یکی از مهرههای ستون فقراتِ تجدد.
جنبشِ مهسا را میتوان ضدانقلابی دانست با هدفِ احیای آن جنازهٔ تشییعشده در هفدهم اسفندماه ۵۷. ضدانقلابی که بسیاری از انقلابیونِ آن زمان را واداشته که با جعلِ مجددِ تاریخ، با روایتتراشیِ بیشرمانه، خود را پیشگامِ تاریخیِ خواستِ آزادیِ زنان جا بزنند و در روزِ روشن جای متهم و شاکی را عوض کنند و حتا مرجعِ صدورِ صلاحیت شوند. هر کار میکنند تا فراموش شود که در آزادی و برابریِ حقوقیِ زنان تقریباً هیچ نقشی نداشتهاند، سهل است، در نابودیاش همدست بودهاند. شدنی نیست، ورنه عکسهای آن راهپیمایی را جوری رتوش و دستکاری میکردند که پیشاپیشِ زنان چریکها و میلیشیاهای اُورکتپوش را ببینید با بنرها و پرچمهای سرخ و شعارهای «رهاییبخش» مائوپسند و فیدلآسا.
تلاش و تقلای اینها ممکن است باعث شود شهروندانِ ایرانگرا و لیبرالمآب این خواست و، مهمتر، دستاوردِ تاریخیِ ایرانگرایانِ معاصر را - از صدیقه دولتآبادی تا توران میرهادی و فرخرو پارسا - چیزی غیرمیهنی و ایبسا کمونیستی و ووک و... تلقی کنند و ضرورتش را نادیده بگیرند. مایلم اصرار کنم که دفاع از آزادیِ حقوقی و حقیقیِ زنان عرصهایست که ایرانگرایان (از محافظهکار تا لیبرال) میبایست بیش از همیشه در آن کار کنند. با اعتمادبهنفس و پشتگرم به تبارِ سیاسیشان که در این عرصه موفق بوده و سربلند است.
روزِ هشتمِ مارس را نیروهایی که تبارِ سیاسی و اجتماعیشان به آزادسازیِ زنان گره خورده است نباید به این ارتشکِ رسانهای که نبضِ اکثرِ حاملانش تنها با فاند و جعل میزند واگذار کنند. در این روز باید تاریخ را فراخواند، غبارهای ایدئولوژیک و اردوگاهی را از چهرهاش سترد و، بیهراس از انگها و داغِ ننگهای این بازندگانِ همیشگی، آزادی و برابریِ حقوقیِ همهٔ شهروندانِ ایران را از سر گرفت.
آزاد عندلیبی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
عاقد گفت «عروس خانوم وكيلم؟» گفتند «عروس رفته گل بچينه.» دوباره پرسيد «وكيلم عروس خانوم؟»
- عروس رفته گلاب بياره.
عاقد گفت: «براى بار سوم مىپرسم؛ عروس خانم وكيلم؟»
- عروس رفته...
عروس رفته بود. پچپچ افتاد بين مهمانها. شيرين سيزده سالش بود؛ وراج و پر هيجان. بلندبلند حرف مىزد و غشغش مىخنديد. هر روز سر ديوار و بالاى درخت پيدايش مىكردند. پدرش هم صلاح ديد زودتر شوهرش دهد. داماد بددل و غيرتى بود و گفته بود پرده بكشند دور عروس. شيرين هم از شلوغى استفاده كرده بود و چهاردست و پا از زير پاى خاله خانبانجیها كه داشتند قند مىسابيدند، زده بود به چاک.
مهمانى به هم ريخت. هر كس از يك طرف دويد دنبال عروس. مهمانها ريختند توى كوچه. شيرين را روى پشت بام همسايه پيدا كردند. لاى طنابهاى رخت قایم شده بود. پدرش كشانكشان برگرداندش سر سفرهٔ عقد. گفتند پرده بىپرده! نامحرمها رفتند بيرون. كمال مچ شيرين را سفت نگه داشت.
عاقد گفت: «استغفرالله! براى بار دهم مىپرسم. وكيلم؟» پدر چشم غره رفت و مادر پهلوى شيرين را يك نيشگون ريز گرفت. عروس با صداى بلند «بله» را گفت و لگد زد زير آينه. زنها كل كشيدند و مردها بهم تبريك گفتند. كمال زير لب غريد كه «آدمت مىكنم جوجه و خيره شد به تصوير خودش در آينهٔ شكسته.»
فرداى عروسى شيرين را سر درخت توت پيدا كردند. كمال داد درختهاى حياط را بريدند. سر ديوارها هم بطرى شكسته گذاشتند. به درها هم قفل زدند. اسم عروس را هم عوض كردند. كمال گفت: «چه معنى دارد كه اسم زن آدم شيرينى و شكلات باشد.» شيرين شد زهره. زهره تمرين كرد يواش حرف بزند. كمال گفت: «چه معنى دارد زن اصلاً حرف بزند؟ فقط اگر لازم بود! آنهم طورى كه دهانت تكان نخورد. طورى هم راه برو كه دستهايت جلو و عقب نرود. به اطراف هم نگاه نكن، فقط خيره به پايين يا روبرو. فهمیدی ضعیفه؟!»
زهره شد يك آدم آهنى تماموعيار. فاميلها گفتند اين زهره يك مرضىای چيزى گرفته. آن از حرف زدنش، آن از راه رفتنش. كمال نگران شد. زهره را بردند دكتر. دكتر گفت يك اختلال نادر روانى است. همه گفتند از روز عروسى معلوم بود يك مرگش مىشود. الان خودش را نشان داده. بستريش كه كردند، كمال طلاقش داد.
خواهرها گفتند: «دلت نگيره برادر! زهره قسمتت نبود. برايت يك دختر چهاردهساله پسنديدهايم به نام شربت.»
صدیقه احمدی،
مـن یـک زنـم
ـــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- حتی بمب اتمی هم به برتری نظامی در برابر غرب کمکی نمیکند!
اگر میخواهید تا به درکی نسبی از جنگ مدرن امروزی برسید، باید به دو واقعیت مهم توجه کنید:
اول اینکه آن کس که از روی زمین شلیک میکند، هر چقدر هم که پرتابهها و سلاحهای ویرانگری داشته باشد، حریف کسی که از آسمان شلیک میکند، نخواهد شد، همانطور که یک گروهان سرباز که در جادهٔ پایین کوه مستقر است، حریف یک جوخهٔ سرباز که در بالای کوه موضع گرفته است، نمیشود.
واقعیت دوم آن است که آن کس که در حوزهٔ الکترونیک و فناوری پیشرفتهٔ اطلاعات، ضعیفتر و عقبتر است، حریف کسی که در این زمینه پیشتاز است نخواهد شد. ما امروز در عصر جنگ پساصنعتی یا جنگ عصر اطلاعات زندگی میکنیم.
در پارادایم قبلی جنگ، یعنی جنگ عصر صنعتی، پیشفرض بر آن بود که گلولهها و پرتابهها اولاً پس از شلیک هدایت نمیشوند، بنابراین به شلیک انبوهی گلوله نیاز بود و دوماً اینکه هر دو طرف جنگ قادر خواهند بود انبوهی پرتابه به سوی یکدیگر شلیک کنند و پرتابهها را پس از شلیک نمیتوان در آسمان منهدم و دفع کرد. یعنی ممکن است به هدف نخورند اما بالاخره جایی در اطراف هدف به زمین خواهند نشست.
بنابراین چنین جنگی جنگ بسیج انبوه نیروی انسانی و تجهیزات و تلفات وحشتناک نظامیان و غیر نظامیان و ویرانی انبوه شهرها و منابع طبیعی بود. در این جنگ آن کسی برنده میشد که گلولههای بیشتر و قدرتمندتری شلیک میکرد. بمب اتمی نقطهٔ پایانی جنگ عصر صنعتی و به عبارت دیگر بنبست تئوریک آن بود، چراکه اگر بنا بود جنگ به انهدام کامل دو جانبه و نابودی سیارهٔ زمین منجر شود، دیگر دانش نظامی و استراتژی جنگی چه معنایی داشت؟
جنگ عصر اطلاعات که تولد و تکامل پیوستهاش از میانه دههٔ هفتاد میلادی آغاز شد و هنوز هم به شکل نهایی خود نرسیده، این بنبست را شکست و تمام پیشفرضهای جنگ آتش انبوه عصر صنعتی را تغییر داد. حالا دیگر به مدد دانش جدید الکترونیک و فناوری اطلاعات، پرتابهها پس از شلیک به دقت تا رسیدن به هدف هدایت میشدند و بهعلاوه برای نخستین بار میشد که پرتابههای دشمن را در آسمان دفع و منهدم کرد. همچنین دیگر بنا نبود که دو طرف بتوانند هدف را ببینند و گلولههای زیادی شلیک کنند. حالا دیگر تنها طرفی که برتری فناوری داشت قادر به این کار بود. این یکی از انقلابهای فنی بزرگ سراسر تاریخ بشر بود. بدینترتیب دیگر نیازی نبود میلیونها پرتابه شلیک کرد و همچون جنگ جهانی دوم، تمام نیروها و قلمروی دشمن را نابود کرد. کور کردن چشم الکترونیک او و انهدام مراکز ثقل ارتباط و فرماندهی و بخشی از سلاحها و عناصر انسانی کلیدیاش کافی بود.
در پایان میخواهم بگویم خبر بسیار بد برای کسانی که میخواهند با این برتری و سیطره الکترونیک/اطلاعاتی مقابله کنند این است که بمب اتمی هم کمکی به آنها نخواهد کرد. بمب اتمی سلاحی متعلق به پارادایم قبلی نبرد و بهتدریج در حال منسوخ شدن است، چراکه استفاده از آن در شرایط جنگ نوین به هیچوجه بهصرفه نخواهد بود. سناریوهایی که امروزه دربارهٔ جنگ جهانی سوم در اندیشکدههای مهم راهبردی نوشته میشود، عمدتاً جنگی بدون سلاح اتمی را به تصویر میکشد که ویرانی و تلفات بسیار محدودی خواهد داشت اما ساختار قدرت نظامی طرف بازنده را بطور کامل نابود و فلج خواهد کرد. بهتدریج قدرت پدافند ضد موشک ایالات متحده و بلوک غرب در حال افزایش است. دو دهه پیش تصورش هم دشوار بود که سیستمی مانند پاتریوت بتواند در مقابل موشکهای بالستیک به نرخ انهدام ۹۸ درصد برسد.
اکنون دشمنان آمریکا و غرب، اگر فقط کمی عقل داشته باشند، رغبتی به استفاده از سلاح اتمی نشان نخواهند داد، چراکه میدانند در بهترین حالت تعداد بسیار ناچیزی از پرتابههای اتمیشان به قلمرو دشمن خواهد رسید ولی در عوض هیمنه و قدرت محلی خودشان به طور کامل نیست و نابود خواهد شد.
توس طهماسبی،
نویسنده و پژوهشگر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- محاکمهٔ ثابتی
دربارۀ شکایت از پرویز ثابتی باید نظر ما را هم بشنوید. البته ما وکیل و وصی خودمان هم نیستیم، چه رسد به دیگران! حرفی که میزنم نظر شخصی است، از زبان کسی یا کسانی که دیریست در گرداب روزگار غرق شدهاند.
اولاً هیچکس نباید به دلیل عقایدش، چه سیاسی و چه غیرسیاسی، سرکوب شود؛ و ثانیاً هر گونه شکنجه علیهِ حتی نابهکارترین مجرمان محکوم است. کارنامۀ ثابتی و کل ساواک ایران را ــ چه از جهت سوگیریهای کلان و چه از لحاظ عملکردهای خُرد ــ میتوان و باید نقد کرد و بیپروا به اشتباهات آن اشاره کرد. در همین چارچوب، پرسشی مطرح میکنم و داوری را به عقل سلیم و غیرایدئولوژیک مخاطب میسپارم.
در دموکراتیکترین کشورها با کسانی که سازمانهای مسلح تروریستی تشکیل میدهند، چه برخوردی میشود؟ در آلمان غربیِ دموکراتیک که آزادی بیان حداکثری داشت و در ایتالیای دموکراتیک در دهۀ ۱۹۷۰ با گروههای چریکی (راف و بریگادهای سرخ) چه برخوردی میشد؟ اینکه برخورد خشونتآمیز با زندانی محکوم است، ارتباطی به این پرسش اساسی ندارد که یک جامعۀ لیبرالـدموکرات با سازمانهای تروریستی چه برخوردی باید کند؟ میتوانیم آن را معیاری برای داوری دربارۀ چریکها و مجاهدان تروریست ایرانی در نظر بگیریم (نمیگویم رفتارِ حکومتِ برآمده از خود این انقلابیون معیار باشد، بلکه رفتار یک حکومت لیبرالـدموکرات را معیار گیریم).
با چریکهایی که علیه حکومت اقدام مسلحانه میکردند، چه برخوردی باید میشد؟ چرا این گروهها جوری وانمود میکنند که انگار بیگناه بودهاند؟ باید محکم گفت اِعمال خشونت علیه زندانی محکوم است، اما این بحث دیگری است و نفس مجرم بودن این گروهها را منتفی نمیکند. اگر هم طبق معمول میگویید «چریکبازی در آن زمانه مد بوده»، پاسخش این است که «جو زمانه» طبعاً شامل حال حکومت هم باید بشود، پس این استدلال اساساً پوچ است. این چه بساط مظلومنمایی دروغینی است که پس از نیمقرن تمامی ندارد؟ تا کی باید شاهد مظلومنمایی تروریستهایی باشیم که در هر کشوری مجرم به حساب میآیند.
روی سخنم با این چپـچریکهای پیر و غربنشین است. شما را خوب شناختهایم! شمایی که پنجاه سال پس از جوانی همچنان لجوج و متعصب حاضرید به بهای زندگی چند نسل ایرانی تا لب گور از آرمانهای شکستخوردهتان دفاع کنید! شما که پس از نیمقرن تجربه اینقدر سختسرید، در جوانی چه بودید؟ حاضرید در لحظۀ مرگ آخرین دشنه را هم به پهلوی ایرانیان بزنید، چون معتقدید این خنجر را بزنید و بمیرید، بهتر از این است که این واپسین تیغ را نزنید! شما هم در دادگاه تاریخ محکومید!
مهدی تدینی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- قوانین خردگرا، زمینهساز فرهنگسازی جامعه
امروز اتومبیلمان را برای انجام کارهایی به نمایندگی بردیم. نمایندگی برای ما ماشینی از اوبر گرفت تا به منزل برگردیم. راننده زن بود و ناگهان کنار اتوبان اتومبلیش خراب شد و ما مجبور شدیم پیاده شویم. ماشین دیگری گرفتیم که رانندهٔ آن مردی سیاهپوست بود.
بین راه صحبت از اتفاقی شد که برایمان افتاد. آقای راننده گفت که این مشکلات پیش میآید و همسرم گفت که چراغ موتور آن ماشین از ابتدا روشن بود و این نشان از سهلانگاری راننده دارد که آن آقا قبول نداشت. خلاصه گفتوگو که به میانه رسید وقتی همسرم از ضمیر She برای راننده قبلی استفاده کرد، آقای راننده گفت پس راننده زن بوده و زنها در تعمیر ماشین سهلانگارند و همسرم پاسخ داد که بیشتر کارهای اتومبیلمان را خودش که زن است انجام میدهد و من هم گفتم چهطور میشود که این مسئله را زنانه/مردانه کرد و این سخن زنستیزانه و تحقیرآمیز است.
فکر کنید مرد جوانی که خود سیاهپوست است و بیشک تاریخ پر فراز و نشیب گذشتهٔ تحقیرآمیز سیاهان در آمریکا را میداند خودش اینگونه در مورد زنان سخن میگوید.
پیاده که شدیم به همسرم گفتم که این مرد خاورمیانهای نیست و جوان هم است اما سخنش زنستیزانه بود. گفتم بیشک از اینگونه انسانها در آمریکا و در سراسر کشورهای متمدن کم نیستند اما قانون اجازه نمیدهد که نگاه تحقیرآمیز اینها مابهازای بیرونی در عمل داشته باشد.
بیشک فرهنگ عمومی در کشورهای غربی به مراتب بهتر از کشورهای خاورمیانه است اما بخش عمدهای از این فرهنگسازی به دست قوانین سفتوسخت و همینطور نظام آموزشی قوی در آن کشورها صورت میگیرد.
شایسته است که ما هم بهجای تحقیر و تخفیف مردمان خود تلاش کنیم حکومتی سکولار با قوانینی عادلانه بر سر کار بیاوریم تا رفتهرفته فرهنگ عمومی جامعه تقویت پیدا کند. با وجود حکومتی مذهبی و تبعیضآمیز بار کج فرهنگ عمومی هم به سامان نخواهد رسید.
بهزاد مهرانی،
نویسنده و تحلیلگر
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- دو برنامهٔ تلویزیونی به فاصلهٔ نیمقرن از هم.
@andiiishe
- چرا آخوندهای حاکم ضدتوسعهاند؟
ذات اکثر نظامهای استبدادی با رشد اقتصادی و توسعه و رفاه سازگار نیست. دلیلش هم خیلی ساده است: رشد اقتصادی جامعه میتواند پایههای چنین نظامهایی را سست کند. رشد اقتصادی در نظامهای اقتدارگرا فقط در یک حد اندک که بتواند یک معیشت حداقلی یا بخور و نمیری را برای مردم فراهم کند پذیرفتنی است، اما نه بیشتر .
اخیرا سخنان حجت الاسلام میرباقری عضو مجلس خبرگان و نامزد جبههٔ پایداری برای رهبر بعدی را شنیدم که میگفت «مردم ایران گول توسعه را نخواهند خورد» و مدتی پیش هم در خاطرات آقای هاشمی رفسنجانی خواندم که بخش عمدهای از روحانیون صاحب منصب جمهوری اسلامی، از قبیل آقایان احمد جنتی و محمد یزدی، صراحتاً به ایشان گفته بودند که با رونقگیری بیش از حد اقتصاد کشور مخالفند چون به نظرشان رفاه زیاد باعث دوری مردم از خدا و پیغمبر میشود (نقل به مضمون کردم). این جملهٔ آقای علمالهدی امام جمعهٔ مشهد نیز قابل ذکر است که «اگر زندگی و رفاه بر خدا ترجیح داده شود وضع ما از زمان حضرت امام حسن هم بدتر خواهد شد و مظلومیت رهبری نیز از مظلومیت حضرت امام حسن بیشتر خواهد شد.»
این جملات به حد کافی گویا و روشن است. بخش عمدهای از روحانیون حاکم بر ایران واقعاً هیچ اعتقادی به رونقگیری اقتصاد کشور ندارند. شعارهای رهبر دربارهٔ رونق تولید هم صرفاً شعاری توخالی است، چون قشر روحانیون حاکم قلباً و عملاً هیچ اعتقادی به تحقق این شعار ندارد. وقتی این روحانیون، رفاه را معادل فساد و دوری از خدا و در مرتبهٔ پایینتر، تضعیف نظام حکومتیشان، تلقی میکنند، طبیعتاً اجازهٔ چنین رفاه و رشدی را نخواهند داد.
توسعه و رشد اقتصادی الزاماتی دارد که این اخوندها را خوش نمیآید. رشد اقتصادی بدون درآمیختن با سرمایهٔ خارجی ناممکن است و برای این کار به ناگزیر باید درهای بستهٔ کشور را به سوی خارجیها و سرمایههایشان باز کرد. برای داشتن رشد اقتصادی بالا باید دست از عناد با جامعهٔ جهانی برداشت و با این جامعه درآمیخت و رفتار متعارف در جهان پیرامونی در پیش گرفت که همین میتواند پایههای نظام را که مبتنی بر اصول جهانستیزانه است سست کند.
رفاه مردم به ناگزیر موجب بالا رفتن سطح تحصیلات علمی آحاد جامعه و سست شدن باورهای سنتی و مذهبی میشود. رفاه موجب افزایش سفرهای خارجی مردم و آشنایی آنها با فرهنگهای بیگانه میشود و در یک کلام سبکهای زندگی غیرسنتی را به سبک زندگی مسلط آنها تبدیل میکند؛ و خلاصه در چنین شرایطی سرکوب مردم برای حکومت بسیار دشوارتر از قبل میشود.
بیژن اشتری،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- بزرگترین حُسن زندگی در غرب
اگر از من بپرسند که بزرگترین حُسن زندگی در غرب چیست بیدرنگ میگویم که در این کشورها برای اخلاقیزیستن نیاز به تلاش فراوانی نیست.
در کشورهای دموکراتیک شما به عنوان یک «فرد» میتوانید خودتان باشید، بدون اینکه آسیب ببینید و متحمل رنج بسیار شوید و این زندگی را لذتبخش میکند.
یک جامعهٔ اخلاقی، جامعهای است که شما برای اینکه اخلاقی زندگی کنید - دروغ نگویید، سر دیگران کلاه نگذارید، پاچهخاری نکنید و برای بالارفتن از پلههای رشد، دغلکاری نکنید و دنبال آشنا و پارتی نگردید و … - نیاز به جد و جهد زیاد نداشته باشید.
جامعهای که در آن یک فرد برای اینکه اخلاقی زیست کند باید از بام تا شام تلاش کند و شبهنگام وقتی سر بر بالین میگذارد تازه نداند که آیا موفق بوده یا نه، یک جامعهٔ غیراخلاقی و معوج است.
تجربهٔ نزدیک به یک دهه زندگی در غرب به من نشان داده که در این جوامع برای پیشبُرد و پیشرفت کارها نیاز نیست که دروغ بگویی و پشت هماندازی کنی. آدمها دروغ نمیگویند نه چون قدیس هستند و یا شیوههای تربیتیشان چنین و چنان است بلکه دروغ نمیگویند چون نیازی به آن ندارند.
وقتی کارها بسامان باشد و روال انجام هر کاری مشخص باشد و قانون مملکت پشت فردی باشد که حقش ضایع شده است چه نیازی وجود دارد که فرد دروغ بگوید یا چاپلوسی کند و یا دنبال پارتی بگردد؟
یک جامعهٔ اخلاقی جامعهای نیست که افراد آن قهرمانان اخلاقی باشند بلکه جامعهای است که در آن یک فرد برای زندگی اخلاقی نیازمند مبارزه نفسگیر با نفْس خود نباشد.
وقتی جامعهای چنین باشد افراد در گذر زمان به دروغ نگفتن هم عادت میکنند و اگر جایی - به ندرت - نیازمند آن باشند سعی میکنند از آن اجتناب ورزند.
در یک دستگاه معیوب اگر پیچ و مهرهٔ سالمی بخواهد به کار خود ادامه بدهد در نهایت میشکند و از بین میرود و در یک دستگاه سالم، یک پیچ و مهرهٔ معیوب از کار میافتد تا اینکه تعویض بشود.
در یک سیستم معیوب مانند یک نظام تمامیتخواه و غیردموکراتیک، فردی که میخواهد اخلاقی و انسانی زندگی کند دچار تلخترین و رنجبارترین سرنوشتها میشود چرا که زندگی اخلاقی در چنین جوامعی به غایت دشوار است.
بهزاد مهرانی،
نویسنده و تحلیلگر
ــــــــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- فاندهای بر باد رفته!
خبر کوتاه بود: دولت امریکا موقتاً حمایت مالیاش را از «صنعتِ حقوقِ بشرِ ایران» قطع کرد. این خبر برای این صنعت مرگبار بود. حالا کارمندانِ خدوم و سمجِ این صنعت که به زیست انگلی در فضای رسانهای خو کردهاند خشمگین شدهاند و از سر استیصال ژانرِ «خلقیاتِ ایرانیان» راه انداختهاند. به منتقدان حمله میکنند که ریاکارید، دروغگویید و بیاخلاقید. جالبتوجه است که اینها که سالها میلیونها دلار بیحساب به جیب زدهاند و حاصل کارشان هیچی جز چندتا سایت و صفحهٔ مجازی نیمبند و پروژههای بودار نبوده و یکسره طیفی از دغدغهها و خواستهای مشروعِ شهروندان را به هیچ گرفتهاند شدهاند مجسمهٔ اخلاق و گشتِ ارشاد شعبهٔ فرنگ.
چند نکته در مورد این صنعت و کارمندانش:
• یکم. نوعاً خبرنگارانِ متوسط یا آدمهای بیپیشینهای هستند که معمولاً به موضوعاتِ اصلی جامعهٔ کنونیِ ایران نمیپردازند، لیاقتش را هم ندارند که بپردازند؛
• دوم. تقلا میکنند موضوعاتی کمابیش نامربوط به وضعِ موجود را در فضای رسانهای به مخاطبان حقنه کنند؛
• سوم. به هیچیک از پرسشهای بخشِ کثیری از شهروندان راجع به فضای پرشبههٔ رسانهها و مؤسساتِ گروههای خلقالساعهٔ خارج از کشور وقعی نمیگذارند؛
• چهارم. تفرعن و خودبزرگبینیِ عجیبی در تقریباً تمامِ این افراد به چشم میخورد که اولین نشانهاش برخوردِ غالباً تحقیرآمیز و بالابهپایین با شهروندانِ داخلِ کشور یا مخالفان است؛
• پنجم. میزانِ هزینهکردِ این فاندها را همیشه غیرشفاف نگه میدارند و خواستِ شفافیت را همچون گناهی کبیره جا میزنند؛
• ششم. قبیلهای و یا فرقهای رفتار میکنند: مثلاً همزمان یک خطِ سیاسی را اجرا میکنند، همزمان به یک چهره یا جبهه حمله میکنند یا از یک چهره یا جریان دفاعِ بیقیدوشرط میکنند. «فردیت» و «مسئولیتِ حرفهای» از غایبان بزرگ در عملکردِ اینهاست؛
• هفتم. «شبهجنبش» را بهواسطهٔ تزریقِ دائمیِ شبهمسئلهها و جنجالهای پوچ در برابرِ «جنبش» جعل کردهاند. و این بدترین صدمهایست که زدهاند؛
• هشتم. خواهناخواه و در تحلیلِ نهایی ناچارند دستورِ کارِ حامیانِ مالیشان را فارغ از منافعِ ملّیِ شهروندانِ ایران اجرا کنند.
از ذکرِ دیگر خصوصیاتِ مشعشعتابانِ اینها میگذرم. حالا موقتاً از دلار خبری نیست. احتمالاً آنقدر «فکرِ زمستون» کردهاند که سالها «جیکجیکِ مستون»شان روانِ خلایق را رها نمیکرد. ولی آنچه تحملپذیر نیست طلبکاری و موعظهگریِ این جعفرخانهای ماست که برعکس آن مرحوم ابداً قصد ندارند از فرنگ برگردند. در داخل خبری از این فاندهای مفتِ بادآورده نیست - تورم میوزد و نکبت میبارد.
آزاد عندلیبی،
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- آیا مردم ایران روشنفکرستیز شدهاند؟
یکی از اتهاماتی که اصلاحطلبان و چپهای ارتدوکس و شرکا به کثیری از شهروندانِ ایران میزنند این است که «روشنفکرستیز» شدهاند. در سالهای اخیر تا دلتان بخواهد از اینجور اتهاماتِ گلدرشت جور کردهاند تا بیاعتمادی و ستیزِ آشکارشوندهٔ اکثریتِ شهروندان با خودشان را به حسابِ بیاطلاعی، نوستالژیزدگی، فقدان حافظهٔ تاریخی، روحیات فاشیستی و از اینجور حرفها بگذارند. اولاً، اینها خودشان را مصداقِ تمامعیارِ «روشنفکر» تخیل میکنند و هر نقدی بر خودشان را «ستیز با روشنفکران» به قلم میدهند، و ثانیاً آن شهروندان را تودهٔ جاهل و بیشکلی تصور میکنند که میتوان علیه هرکسی بهخطشان کرد.
طوری حرف میزنند که انگار تأثیرِ یکیدو برنامهٔ تلویزیونی آنچنان مهیب بوده که بهتنهایی میلیونها شهروند را دچارِ ستیز با این پیامبرانِ حقیقت و آگاهی کرده. حاضر نیستند ذرهای با این واقعیتِ ساده مواجه شوند که «تجربهٔ زیسته» چگونه توانسته شهروندان را دستخوشِ عمیقترین تحولاتِ فکری و عاطفی کند و ارادهای در ایشان ایجاد کند که بتوانند نظمِ اجتماعی و سیاسی و، پیش از آن، نظمِ نمادین را دگرگون کنند.
ملموستر حرف بزنیم: واقعاً اکثریتِ جامعه از «روشنفکران» بیزار شده است؟ بهسادگی بستگی دارد به اینکه چه کسانی را «روشنفکر» یا «روشنفکری» را چه بدانیم. در ده سالهٔ اخیر انحصارِ روایت از چنگِ رسانهها و چهرههای اصلاحطلب و چپ خارج شده، انحصارِ نامگذاری هم درهم شکسته است. مایلم ادعا کنم که ازقضا امروز ارتباط «روشنفکران» با جامعه بیش از همیشه است؛ روشنفکرانی که گوینده و نمایندهٔ ایدههای لیبرال، ایرانگرایانه، غربگرایانه، آزادیخواهانه و کلاً ایدههای غیرپنجاهفتی هستند. اگر چهرههای روشنفکری را از موج اول و دومِ آن کسانی همچون آخوندزاده، کسروی، فروغی، تقیزاده، شاهرخ مسکوب، داریوش آشوری، عزتالله فولادوند، بهرام بیضایی، جلال متینی بدانیم، جز قدردانی و بزرگداشت نمیبینند.
احمد شاملو زمانی گفته بود: « آنکه بیانی سحرانگیز و شنوندگانی مجذوب و بلندگویی پرتوان دارد، مسئولتر از جراحی است که دست به شکافتن جمجمهیی میزند. مسئولیتناشناسی جراح، یک تن را میکُشد؛ مسئولیتناشناسی روشنفکر، جامعهیی را.» این گفتهٔ او را میشود تلقیِ مسلطِ چپهای وطنی از دیرباز تا امروز از کنش و ماهیتِ «روشنفکری» در جامعهٔ ایران دانست. امروز همین جامعه احساس میکند که مداخلهٔ آن «روشنفکران» در جراحیِ انقلابیِ جامعه منجر به مرگِ تدریجی و بیماریِ لاعلاج و عقبماندگیِ نیمقرنهٔ چند نسل از ایرانیان شده است.
حالا کسانی از همین «ٰروشنفکران» بیاینکه خم به ابرو بیاورند و سهمِ خود را در آن جراحیِ مرگبار بپذیرند و اقلاً ابزار و آلاتِ جراحی را کنار بگذارند و یک گوشه بنشینند تماشا، طلبکارانه مدعیاند که همچنان با همان روشها (با حکومتِ شورایی و روزنهگشایی) شایستهٔ جراحیاند و لازم است که جامعه مرگِ هرروزهٔ تدریجیاش را نادیده بگیرد تا خداینکرده «فاشیست» و «روشنفکرستیز» و «نوستالژیزده» و «لمپن» نامیده نشود. حیرتآور نیست؟ خشمانگیز نیست؟
امروز، بهرغمِ ننهمنغریبمِ این جراحانِ مرگآور، نفوذ و اعتبارِ آن روشنفکرانِ لیبرالِ ایراندوست و همتایانشان در آنچه من «موجِ سومِ روشنفکریِ ایرانی» مینامم از همیشهٔ تاریخِ معاصر بیشتر است. جنبش ۱۴۰۱ نشان داد که اینها بازتابدهندهٔ خواستهای تجربی و تاریخی و کنونیِ اکثرِ شهروندانِ ایراناند (خصوصاً جوانهای نسلِ زد) و ایدهها و خواستهای مشترکِ ایشان است که حالا در همهٔ عرصههای جامعه پررنگتر از هر زمانیست: آزادیِ فردی، ایراندوستی، جهانگرایی، توسعه، ویزا و پولِ معتبر، رفاه، اقتصادِ غیردستوری، حکومتِ سکولاردموکراتیکِ ملّی.
به احتمالِ بسیار، اکثریتِ جامعهٔ امروزِ ایران از جراحانی که تیغشان به سمومِ ۵۷ آلوده بود بیزار یا گریزان است و، در عینِ حال، بیش از همیشه حامی و پذیرای چهرههاییست که حاملِ ایدههای آزادیخواهانهٔ لیبرال و ایراندوستی و جهانگراییاند. این را در هرکجا میتوان دید، مگر در رسانههای جوراجوری که خود زائدهٔ همین ارتشِ شُلدستِ جراحانِ پنجاهفتیاند؛ رسانههایی که هرکدام را یکی یا چندتا از اینها تأمینِ مالی میکند.
آزاد عندلیبی
نویسنده و مترجم
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، شناسهٔ ما را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe
- انقلاب سفید، انقلابی مترقی و راستین
ششم بهمن، سالروز انقلاب سفید بود. مواردی چون اصلاحات ارضی، تا حق رأی به زنان و ملیکردن مراتع و جنگلها و سپاه دانش و سهیمشدن کارکران در سود کارخانهها را اگر به شکل کارشناسانه و به دور از قصد و غرضهای سیاسی بررسی کنیم، خود بهتنهایی انقلابی اجتماعی و جداگانه محسوب میشوند.
اما ببینید کمونیست ایرانی و رسانههای ضدایرانی چه اتفاقات و کدام چهرهها را مدام در چشم مخاطب فرو میکنند؟ ببینید فمنیست ایرانی چگونه موجودی است که خوندل خوردن پهلویها در جنگ مداوم با نهادهای سنتی و مذهبی برای دادن حق رأی به زنان و تدوین قانون خانواده و جلوگیری از تعدد زوجات را نمیبیند و در مقابل، شیفتهٔ تروریستهای کوهی و خانههای تیمی هستند که هیچگاه از دل آنها زندگی و زن و آزادی بیرون نمیآید!
لغو نظام ارباب-رعیتی در سطح بسیار وسیع و ورود بخش عمدهای از جمعیت کشور به چرخهٔ اقتصاد و کسب هویت به عنوان فرد مستقل و نه رعیت فلان فئودال را چپ ایرانی نمیبیند و در مقابل، همچنان هویت خود را در وطنفروشی و اقتدا به گور استالین میجوید. حتی معلم چپ ما هم نه همگانیشدن آموزش عمومی تا دامنهٔ کوهها و میان عشایر را میبیند و نه سطح و کیفیت آموزش زمان شاه و نه تغذیهٔ رایگان و نه آن همه اردوگاه تفریحی و تعداد زیاد اردوهای دانشآموزی را. در مقابل، چند کمونیست مفتون حکومت شوروی را نماد فرهنگ و آموزش این مرز و بوم میداند!
خبر خوب اما اینکه همهٔ این مدعیان پرسروصدا را میتوان در یک اتوبوس جا داد! جامعهٔ ایران دهههاست که اینها را دور انداخته و تنها با دوپینگ رسانههای خارجی است که هنوز تکاپویی دارند، دروغهایی میگویند و خودی نشان میدهند. جامعهٔ ایران به شدت ملیگراست و در بزنگاه موردنظر زبالهها را با یک موج بلند از ساحل خویش پاک خواهد کرد.
نجات بهرامی،
تحلیلگر سیاسی
ــــــــــــــــــ
•• اگر دوستانی مشتاق خواندن دارید، لطفاً شناسهٔ کانال را در اختیارشان قرار دهید:
@andiiishe