artttland | Unsorted

Telegram-канал artttland - 7Art

879

"هنر، تجسم انزواست ."

Subscribe to a channel

7Art

"Pale Traces"

When did you loose your smile?
Were you walking all alone at night
Searching endlessly for a way
To join the pieces of what you used to be?
Let me hold you for a moment

When did you loose your smile
Was it all too much to take at once
That suddenly you felt you had nothing left?

The coldest winter
Can't freeze your heart
One day you'll see that even
The longest winter passes by
That through the years I'd still give it all
To hold you for a moment

When did your dream fade out?
Did it seem it wasn't worth it at all?
Then I'll try another million ways
To make you understand

The coldest winter can't freeze your heart
One day you'll see
That I'd give it all to hold you
That even when all hope is gone
I'd still give it all
To hold you for a moment

One day you'll see
Those heavy clouds will soon make way
For brighter days

One day you'll see
I've been here for you all along
And I will never let go of your hand

One day you'll see

#یادگاری
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

طبیعی بود که روحم طاقت آن‌همه شکستن را نداشته باشد. درد را به جسمم انتقال داد. حالا دردهای مزمن تنم هم هرچه مدارا می‌کنم، نامهربان‌تر می‌شوند.

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

جنگیدن، جنگیدن، جنگیدن. من از جنگیدن تا سر حد مرگ برای به دست آوردن هرچیز، حتی چیزهای بسیار کوچک، خسته‌ام.
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

دموکراسیِ فوتبالی

«جنبش دموکراسی کورینتیانا» در واقع فضای دموکراتیک کوچکی بود که اواسط دهه‌ی هشتاد به رهبری «سوکراتس»، کاپیتان تیم ملی فوتبال برزیل (۱۹۷۹ - ۱۹۸۶) در تیم باشگاهی‌اش به اجرا درآمد و به‌تدریج گسترش یافت.

سوکراتس، که پزشک و فعال سیاسی هم بود، عقیده داشت ساختار فدراسیون فوتبال برزیل به‌شدت محافظه‌کار است و مانند یک سیستم دیکتاتوری مانع تحصیل و شکل‌گیری یا رشدِ آگاهی اعضای خود می‌شود، به نحوی که فوتبالیست‌ها هرگز متوجه قدرت تاثیرگذاری خود نباشند.

البته منظور او از تاثیرگذاری زمین ورزش و هیجاناتش نبود بلکه استفاده از محبوبیت برای عاملیت اجتماعی و سیاسی را مد نظر داشت.

او برای هم‌تیمی‌هایش روزنامه می‌گرفت اما صفحات ورزشی‌اش را جدا می‌کرد تا توجه آن‌ها را به مسائل دیگری جلب کند، زیرا معتقد بود در برزیل روزنامه‌ها فقط به‌خاطر صفحات ورزشی خوانده می‌شوند.

باشگاه کورینتیانای سائوپائولو تنها باشگاهی در جهان بود که به شیوه‌ای دموکراتیک اداره می‌شد. تمام امور مربوط به باشگاه و بازیکنان نه با تصمیم یک نفر که با رأی‌گیری به نتیجه می‌رسید، از ساده‌ترین امور مثل زمان تمرین تیم تا مسائل مهمی چون عقد قراردادهای جدید.

این دموکراسی فوتبالی در واقع نقشه‌‌‌ی انقلابیِ سوکراتس برای گسترش ساختارهای مشابه در کشور محسوب می‌شد که، با دخالت هوشیارانه و درک سیاسی، معضلات و ملزومات زیست اجتماعی را بازتاب می‌داد.

به قول او «یک فوتبالیست محبوب می‌تواند یک نماینده‌ی مجلس بی‌صندلی باشد».

دموکراسی کورینتیانا با گسترش و حمایت مردمی به‌تدریج سیاسی‌تر و تبدیل به یک فرایند اجتماعیِ پیشرو شد. در کنار حزب کارگر قرار گرفت و از کاندیداتوریِ «لولا داسیلوا» حمایت کرد و با مشارکت میلیونی منابع مالی کمپین انتخاباتی او را تأمین کرد تا سرانجام به عنوان رئیس‌جمهور برزیل انتخاب شد.

این‌که فکر چنین حرکت منحصربه‌فردی از کجا به ذهن اسطوره‌ رسید، نمی‌دانم؛ شاید هنگام تماشای مسابقات جام‌جهانی ۱۹۷۸ آرژانتین.

آن زمان دیکتاتور مخوف، ژنرال ویدالا، در همسایگی قصد داشت جنایات «جنگ کثیف» و کشتار هزاران دانشجو را در هیجان شادی مستطیل سبز پنهان کند.

بعدها ریکاردو ویا درباره‌ی این ماجرا گفت: «از ما برای پنهان‌کاری و فراموش کردن ۳۰ هزار نفر از انسان‌ها که ناپدید شده بودند، بهره بردند. من احمقی بودم که فراتر از توپ را نمی‌دیدم.»

نوشته‌ی دکتر پرتو مهدی‌فر


سوکراتس سال۲۰۱۰ در مصاحبه‌ای گفت: «این مردم‌اند که به من به‌عنوان یک بازیکن فوتبال محبوب قدرت می‌دهند. اگر آن‌ها قدرت بیان چیزی را نداشته باشند، من به جای آن‌ها حرف می‌زنم
@KhabGard
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

اگر کسی هست که وقتِ غم، غم‌خوارتون باشه، قدرش رو بدونید.

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

قاطع ترین دستور از لوله تفنگ بیرون می آید که به آنی ترین و کامل ترین اطاعت می انجامد.چیزی که هیچگاه از این لوله در نمی آید قدرت است.
هرجا قدرت از دست برود؛حکومت با خشونت عریان به میدان می آید.خشونت که پیروز میشود یعنی حکومت با قدرتش خداحافظی کرده است.
قدرت هیچگاه مال فرد نیست؛به گروه تعلق دارد و فقط تا زمانی وجود خواهد داشت که گروه گردهم بماند.وقتی از شخصی که در قدرت است سخن می گوییم در واقع به این اشاره میکنیم که گروهی از مردم به او قدرت داده اند تا به نامشان عمل کند.لحظه ای که صدای تفنگ بلند شود،سیمای گروه،که خواستگاه قدرت است محو میشود.
قدرت و خشونت اضدادند؛جایی که یکی از آنها ظاهر شود،دیگری ناپدید میشود.خشونت زمانی ظاهر میشود که قدرت در مخاطره است،اما هرچه خشونت جلوتر بیاید قدرت عقب تر میرود.
در میدان جنگ؛تیرها که به هدف میخورند پیروزی قطعی؛اما در میدان شهر؛تیرها که به بدن بخورند ؛شکست حتمی است.

📚خشونت و اندیشه هایی درباره سیاست و انقلاب.
✍🏽#هانا_آرنت

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

انسان‌های بی اندوه
به معنای متعالی کلمه
هرگز " انسان " نبوده‌اند و نخواهند بود
از این صافیِ انسان‌ساز نترس …

نادر ابراهیمی
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

«وریا»

چرا وریا بزرگ و عزیز است؟ به دلیل همین یک دقیقه. مانیفست روشن یک ورزشکار که زندگی حرفه‌ای خود را از زندگی اجتماعی جدا نمی‌کند. روشن‌تر از این نمی‌توان صورت‌بندی کرد: وقتی دردی دامان مردم را می‌گیرد، ورزش دیگر اولویت نیست.

ما در دل آدم‌ها نیستیم و نمی‌دانیم آنچه بر زبان می‌آورند چقدر راستین است و چقدر به آن پایبندند. اما نفس «صورت‌بندیِ» این اولویت‌بندی درسی برای همۀ ماست. اجرای اصول اخلاقی دشوار است. در متن زندگی، آدمی دائم در درون درگیر است. پایبندی اصول اخلاقی هزینه دارد. گاه کسی جز خود فرد از این هزینه مطلع نمی‌شود. گذشتن از سود، گذشتن از جایگاه، گذشتن از پول، رفاه، زندگی راحت... این جدالی برای همۀ ماست.

آری، وریا بزرگ و محترم است، زیرا این صورت‌بندی را واضح و شفاف بیان می‌کند. این پسر نیک کردستان درسش را به ما داده است. برای او و برای مردم عزیز کردستان آرزوی تندرستی می‌کنم. از کردستان سپاسگزارم که دامانی وریاپرور دارد.

مهدی تدینی

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

از دست دادن آرزویی محال و امیدِ پوچ ، یک پیشرفت است .
امیدِ واهی، مثل معشوق بد است .
با اینکه می دانی پایان خوشی ندارد، نمی توانی دل بکنی .
زیباست اما نامناسب
ما را فرسوده خواهد کرد .
چیزی بدتر از این نیست که تحت ستمِ انتظارهای دروغین بمانیم.
باید نیروی امید را به سمتی درست هدایت کرد
واقع بینانه و سازنده

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

هانا آرنت :

ـــ هرگاه که تغییر اجتماعی آغاز شود، دیگر نمی‌تواند به عقب بازگردد.

آنکه را خواندن آموخته، نمی‌توانید بی‌سواد کنید. کسی را که احساس غرور کرده، نمی‌توانید تحقیر کنید. نمی‌توانید مردمی را که دیگر ترسی ندارند، سرکوب کنید. ما آینده را دیده‌ایم و آینده از آنِ ماست.

#هانا_آرنت
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

#سرود_زندگى
تقديم به زنان و مردان شريف سرزمينم

مهدی یراحی

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

بدترین بی‌سوادها، بی‌سوادِ سیاسی است

او نه می‌شنود، نه می‌بیند و نه در رخدادهای سیاسی مشارکت میجوید؛

او نمیداند که هزینه‌های زندگی، قیمت لوبیا، ماهی، آرد، کرایه ‌خانه، کفش و دارو، همگی به تصمیمات سیاسی گره خورده‌اند،

او چنان ابله است که سینه‌اش را پیش‌ کشیده، با افتخار اعلام می‌کند:

"از سیاست متنفرم".

چنین سبک‌مغزی به این امر واقف نیست که تن‌‌فروشان، کودکان خیابانی، دزدان و حتی تبهکارترین تبهکاران که همان سیاستمداران فریب‌کارند این غلامان فاسد شرکت‌های چند‌ ملیتی، همه از خلال همین جهالت سیاسی‌ است که زاده می‌‌شوند.

برتولت‌ برشت
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

‌‌اتفاقات و تصاویر حاشیه‌ای اما باورنکردنی مربوط به اعتراض‌های مردم ایران به جمهوری اسلامی که در شبانه‌روز اخیر دیدم و خواندم. دنبال کلماتی برای خلاصه کردن هر کدام می‌گردم.
**
کلمه‌ی پیشنهادی‌ام برای توصیف نوع پاسخ‌های جانی اینفانتینو رئیس فیفا به انتقادات علیه میزبانی قطر و تحمیل تعصبات افراطی اسلامی به تمام تیم‌ها و فوتبال‌دوستان، "سفسطه" است. برای توصیف آن چه درباره‌ی ایران و حکومت ایران گفت اما به واقع کلمه‌‌ای که لایقش باشد، پیدا نمی‌کنم. به کسی که تصور می‌کند واقعاً اگر تورنمنت جهانی در ایران برگزار شود، تمام ویژگی‌های لازم برای این میزبانی در این حکومت بی‌عرضه و بی‌امکانات و بی‌عقل و بی‌همه‌چیز موجود است و فقط می‌ماند ورود زنان و اقلیت‌های جنسی به استادیوم و وهم می‌بافد که اگر ایران میزبان بشود، این دو قلم هم حل خواهد شد، چه می‌شود گفت؟!
**
به کار برنامه‌ساز تلویزیونی، طراح، تدوینگر، کارگردان فنی، ناظر پخش و تهیه‌کننده‌ای که حتی پیش از خاکسپاری کیان پیرفلک، تصویر قایق‌سازی و قایق‌بازی او را به  عنوان سؤال مسابقه‌ی تلفنی استفاده می‌کند، چه صفتی می‌شود نسبت داد؟ وقاحت؟ قباحت؟ شناعت؟ قساوت؟ یا اینها زیادی مؤدبانه است و باید رفت سراغ مشکلات والدین‌شان؟
**
اخم و ناباوری مجری خبر صدا و سیما که به حرف‌های نماینده‌ی ایذه در تأیید کشته شدن کیان پیرفلک ۹ ساله به دست مأموران جمهوری اسلامی، با شک نگاه می‌کند و از او می‌پرسد اینها را از کجا به دست آوردید، جز حقارت و شقاوت، با چه کلماتی قابل توصیف است؟ همه می‌دانیم این صدا و سیما حکومتی است و مهم‌ترین بلندگوی عربده‌های تبلیغاتی نظام؛ اما این که یک گوینده‌ی خبر به این سرعت طوری عمل کند که انگار خودش صاحب ولایت مطلقه‌ی فقیه است و افشای هر واقعیت سیاه نظام را ناروا می‌داند، به چه خصلتی در شخص مجری برمی‌گردد؟
**
اما به تصویر قایق‌های شناور در حوض خونین که به دست خلاق بچه‌های دانشگاه علم و صنعت خلق شده، می‌شود دقایقی طولانی خیره ماند.‌ تلفیق صراحت شعارها با این همه ظرافت در هنر اعتراضی، از خصوصیات استثنایی این انقلاب ضد انقلاب اسلامی است که در تاریخ معاصر یا قدیم جهان، همتایی برایش نمی‌شناسم.


#کیان_پیرفلک

امیر پوریا
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art


شب عروسی آقای امانی و لاله است. عروس جوان و تحصیل‌کرده، درست در همین شب فهمیده همسرش بازجوست یا به قول خودش «مأمور سیاسی». از لحظه‌ای که این راز فاش شده، لاله دیگر نمی‌تواند با این مرد زیر یک سقف بماند. پاییز ۱۳۵۷ است و خیابان‌‌ها شلوغ و زندان‌ها پر. 

امانی: ما مستبد نیستیم. این مردم بی‌خود دم از استبداد ما می‌زنن.
لاله: اندازه استبداد رو با تعداد زندانیان سیاسی می‌سنجن.
امانی: بیا بنشین تا حرف بزنیم. 
لاله: تو شکنجه‌گری.... مأمور سیاسی یعنی نماینده اختناق... توی این شرایط هر چه آگاه‌تر، خطرناک‌تر. تو این همه خاطرات رو چطوری با این همه سیاهی و چرک با خودت کشیدی؟
امانی: من شکنجه‌گر نیستم.... منم دارم مبارزه می‌کنم. منم جونم رو گذاشتم برای این مملکت. من برای این تربیت شدم که وادار به توبه کنم....
لاله: قدرت شما در اینه که هر چی آدم آگاهه توی زندون‌ها بکشین؟ 

فیلم: خط قرمز، ساخته مسعود کیمیایی، بر اساس فیلمنامه «شب سمور» نوشتهٔ #بهرام_بیضایی، سال ۱۳۶۰، با بازی فریماه فرجامی و سعید راد

منبع : گوشه
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

بیا گریه کنیم برای‌چشم هایت که رد اشک هایت هنوز معلوم است
بیا که گریه کنیم برای ماهی ها که آب دریاها هنوز گل آلوداست
بیا که گریه کنیم برای جانان ها برای بی مهری به وقت آبان ها

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

For the brave Iranian women who are fighting relentlessly for freedom of choice & hopping that the world hear their voices & stand with them side by side to fight for liberty & equality.

#زن
#زن_زندگی_آزادی
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

من نتونستم از هیچ‌کس برای تسکین خودم کمک بگیرم. به تنهایی سوگواری کردم، و سوگواری زمانی‌که به تنهایی باشه طولانی‌تره.

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

دریغا سرزمین نگونبخت، که اگر چهره‌ی خود ببیند می‌ترسد. زمانی اسمش مادر ما بود، اما اکنون قبر ماست. هیچ چیزی در آن نیست که وقتی آن را دیدی لبخند بر لبت آوری، مگر این که کسی باشی که هیچ چیزی نمی‌فهمی. مردمش آه‌ها، ناله‌ها و فریادها را می‌شنوند و چیزی نمی‌گویند. غمزدگی‌های جانکاهش مثل سرمستی‌ای مدرن گردیده است. ناقوس عزا که بانگ بردارد، کمتر کسی می‌پرسد برای کیست. عمر خوبانش کوتاه‌تر از گل‌هایی است که به کلاه‌ها می‌زنند- مردن در اینجا پیش از بیمار شدن اتفاق می‌افتد.

مکبث
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

غریو

خواننده: آفرین/ آهنگساز: مجید درخشانی/ شاعر: فریده چراغی

درختِ کُنارِ غریبی هستم که سهم من سنگ است،
عمریست که برای خودم مرثیه می‌خوانم و می‌گریم
اگر باد و باران به فریادم برسند
خودم را می‌تکانم تا غم از دل برانم
کبکِ مستِ من، بخوان تا گلویت را ببوسم
زیرا ستاره‌ی اقبال همان روی خوب توست!
هم‌چون مار تشنه‌ام و تو گویی چشمه‌ساران
دل من کویری سوخته است ای باران آهسته ببار!
من کاهم در دست تو ای باد هر جایی
اگر گل من بیاید دوباره بهار می‌شود!
چشمانم کاسه‌کاسه اشک و خونند
دلم هم‌چون راهزن سر راهت می‌نشیند.
دلم مانند اِسپند روی آتش می‌رقصد!
عمریست که دل برای تو با آتش سازش می‌کند!
سر بر شانه‌هایم بگذار که بهار من صدای توست!
دل غمین من همیشه همراه توست!
من هم‌زادِ پاییزم که این چنین کاشانه و روزگارم به هم ریخته است!
بیا تا برگ‌هایم را فرش راهت کنم!
دل خانه به دوش من که دنبال تو افتاده
بیا تا در خانه‌ی آرام شب گیسوانت بخوابد!
نمی‌دانم که هستی؟ ماهی یا آفتاب؟
که از دوریت می‌میرم دیگر بیا!
نگذاری که دلم در سرما بمیرد!
بتاب هم‌چون آفتاب تا برف من ذوب شود!
غریبی تلخ است، شیرین من دیگر بیا!

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

پس از ملال، محال است خرّمی نرسد
همیشه از عقب ابر، آفتاب می‌شود.

سعدی
@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

«آدمخواران اخلاق‌گرا»

به نقل‌قولی از مخوف‌ترین رئیس‌پلیس قرن بیستم برخورد کردم که وارونگی‌های ایدئولوژیک را به عمیق‌ترین شکل ممکن نشان می‌دهد. جمله از هیملر، فرمانده اس‌اس است؛ کسی که بزرگ‌ترین فرمانده امنیتی آلمان نازی و مسئول مستقیم همۀ جنایات جنگی آلمانی‌ها در جنگ بود. ایدئولوژی بندبند وجود هیملر را تسخیر کرده بود و از او قصاب خونسردی ساخته بود. برای مثال اگر او کشتار یهودیان را از مردم آلمان پنهان می‌کرد، به این دلیل نبود که فکر می‌کرد کشتار غیرنظامیان کار بدی است، بلکه به این دلیل بود که فکر می‌کرد مردم آلمان هنوز به این درک و فهم نرسیده‌اند که ضرورت این کار بزرگ را درک کنند!

هیملر، در مقام فرمانده کل اس‌اس، نظام اخلاقی سخت‌گیرانه‌ای را بر نیروهای خود اعمال و توصیه می‌کرد. جملۀ زیر یکی از موعظه‌های او خطاب به مردانش است؛ می‌گوید:

«ما این حق اخلاقی را داشتیم... که این قوم [= یهودیان] را که می‌خواستند ما را بکشند، بکشیم. اما حق نداریم حتی با یک پالتوی خز، با یک ساعت، با سکه‌ای یک‌مارکی یا یک نخ سیگار یا هر چیز دیگر مال‌اندوزی کنیم.»

یعنی چه؟ یعنی کسی زیر فرمان او حق ندارد یک نخ سیگار بدزدد، اما می‌تواند برای مقاصد ایدئولوژیکش دست به هر قساوتی بزند. این آن واژگونیِ بزرگی است که در ایدئولوژی‌های خشونت‌آمیز عصر جدید رخ داد. کسانی که با ادعاهای اخلاقی بزرگ آمدند و کاری کردند که مستبدان و شهریاران خودکامۀ قرن‌های گذشته روسفید شدند. یکی از دلایل اقبال روشنفکران به ایدئولوژی‌ها نیز همین است؛ وجود ادعاهای اخلاقی که در این ایدئولوژی‌ها نهفته است. به قول فون میزِس، اقتصاددان و متفکر لیبرال: «مشتاق‌ترین هواداران مارکسیسم، ناسیونال‌سوسیالیسم و فاشیسم روشنفکران بودند، نه قلچماق‌ها. روشنفکران هیچ‌گاه به طور جدی علاقه نداشتند تضادهای مشهود اعتقادات خود را ببینند.» بدین‌سان همان‌ها که خیر می‌خواستند و شر کردند — بدترین شرارت‌ها.

مردی که در این تصویر، با چهره‌ای آرام و عینک گِرد، آرام خفته است، همان هیملر مخوف و سنگدل است. در این تصویر به خواب ابدی رفته است. دقایقی پیش از ثبت این تصویر، در بازداشت انگلیسی‌ها، کپسول سیانوری را که جای یکی از دندان‌های خود جاسازی کرده بود، شکست و خودکشی کرد. در اینجا هیولایی خفته است...

مهدی تدینی

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

چنان زلال شود
آن کسی که تو را یک بار
فقط یک بار نگاه کند
که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از پس آن
حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند
یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان اگر آدم‌هایش
بدون رؤیتِ تو
چشم گشوده باشند ‌.

رضا براهنی

چنان در قید مهرت پای بندم
که گویی آهوی سر در کمندم
گهی بر درد بی درمان بگریم
گهی بر حال بی سامان بخندم
مرا هوشی نماند از عشق و گوشی
که پند هوشمندان کار بندم
مجال صبر تنگ آمد به یک بار
حدیث عشق بر صحرا فکندم
نه مجنونم که دل بردارم از دوست
مده گر عاقلی ای خواجه پندم

سعدی

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

من در قعرِ ضمیرِ خود احساسی دارم و آن این‌ كه "رسالتِ ایران" به پایان نرسیده‌ است و "شکوه و خرّمیِ" او به او باز خواهد گشت.
من یقین دارم که ایران می‌تواند قد راست کند و آن‌گونه که درخورِ فرهنگ و تمدن و سالخوردگیِ اوست نکته‌های بسیاری به جهان بیاموزد.

محمدعلی اسلامی ندوشن

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

«شادیِ آزادی»

خواننده: شادروان استاد محمدرضا شجریان
آهنگ: کیوان ساکت
شعر: هوشنگ ابتهاج

ای شادیِ آزادی!
روزی که تو بازآیی
با این دلِ  غم‌پرورد
من با تو چه خواهم کرد؟
غم‌هامان سنگین است
دل‌هامان خونین است
از سر تا پامان خون می‌بارد
ما سر تا پا زخمی
ما سر تا پا خونین
ما سر تا پا دردیم
ما این دلِ  عاشق را
در راه ِ تو آماجِ بلا کردیم
می‌گفتم:
روزی که تو بازآیی
من قلبِ جوانم را
چون پرچمِ پیروزی
برخواهم داشت
وین بیرقِ خونین را
بر بامِ بلندِ تو
خواهم افراشت
می‌گفتم:
روزی که تو باز آیی
این خونِ شکوفان را
چون دسته گلِ سرخی
در پای تو خواهم ریخت
وین حلقه‌ی بازو را
در گردنِ مغرورت
خواهم آویخت
ای آزادی!
بنگر!
آزادی!
این فرش که در پای تو گسترده‌ست
از خون است
این حلقه‌ی گل خون است
گل خون است…
ای آزادی!
از رهِ خون می‌آیی
اما
می‌آیی و من در دل می‌لرزم:
این چیست که در دستِ تو پنهان است؟
این چیست که در پای تو پیچیده است؟
ای آزادی!
آیا
با زنجیر
می‌آیی؟

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

صبور مثل درختی كه در آتش می‌سوزد و توان گريختن ندارد. حيرت‌زده چون گوزنی كه شاخ های بلند در شاخه گرفتارش کرده‌اند. همه اين روزها چنینیم.

شمس لنگرودی

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

غزل‌بانو جان

بلوط‌های کردستان بلندتر می‌بود اگر ریشه‌های‌شان به خون سیراب می‌شد . علفزار دامنه‌هایش فربه‌تر بود اگر به خون سیراب می‌شد . رودهایش خروشان‌تر ، روستاهایش آبادتر و مزارعش پر محصول‌تر می‌بود اگر به خون سیراب می‌شدند . افسوس که خون به درخت و ریشه و رود جان نمی‌دهد . خون فقط برای سیراب کردن قصه‌ها ، آرمان‌ها ، مادران و منتظران ساخته شده . این‌جا ، خون است که روی خون سوار می شود غزل جان . خون است که به خون شسته می‌شود

عزالدین بی‌سلاح تو
كردستان ، نژمار _ بهار ۱۳۶۰

از میان نامه‌های #عزالدین_ماهرویان به همسرش

#کردستان #مهاباد #کرد

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

ما قرار بود آدمهای معمولی باشیم،
سر کار بریم، سریالی ببینیم، کنسرت و سینمایی بریم، از برد تیممون خوشحالی کنیم، سفری بریم، خریدی کنیم و… در اوج فعالیت سیاسیمون هم به نماینده منتخبمون رای بدیم…

ما قرار نبود همزمان رزمنده، تحلیلگر سیاسی/اقتصادی، فعال مدنی/اجتماعی باشیم!

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

گردباد

گردباد را دیده‌اید؟ انگار مته‌ای عظیم می‌چرخد و می‌خواهد زمین را سوراخ کند. همه‌چیز را به درون خود می‌بلعد. خانه‌ها را تکه‌پاره می‌کند، دیوارها را در هم می‌شکند، درخت‌ها را از ریشه می‌کند و می‌غرد، چونان هیولایی گرسنه. در شگفتم از رسم روزگار که گاهی باری گران مانند گردباد را یکجا به جان یک نفر می‌اندازد. حسی که نسبت به زینب مولایی، مادر زنده‌یاد کیان پیرفلک دارم، چنین است. انگار گردبادی حائل درست بر شانه‌ها، بر وجودش، خیمه زده است. مسئله فقط دیدن داغ فرزند در حادثه‌ای فاجعه‌بار نیست. داد و دود زینبِ گرانمایه ما مهیب است. او ناگهان در نقطۀ فوران شدیدترین تنش سیاسی-اجتماعی، در هولناک‌ترین موج و در کانون عمیق‌ترین زلزله جای گرفته و باید چنین فشار بی‌مانندی را تحمل کند. آسمان بار امانت نتوانست کشید، قرعه کار به نام او زدند.

هر چه در فرهنگ ما با نام «زینب» عجین بود، در وجود او متبلور شده است. هم باید از داغ خود بگوید، هم به آتشین‌ترین نقطۀ دعوای سیاسی بزرگی پرتاب شده است. نمی‌دانم غصۀ کیان را باید بخورم یا غصۀ مادرش را. اما تنها چیزی که مطمئنم این است که زینب مولایی انسان بزرگی است. تمثالی تمام‌عیار از مادر و زنی دلاور که همیشه در فرهنگ ما ستوده شده است. همان زنی که شانه‌هایش ستون زندگی است؛ دفع بلاست؛ بار همه را می‌کشد و جای همه تاوان دهد تا عزیزانش از هر مهلکه‌ای جان به در برند.

در نقطه‌ای از روایتش آنجا که می‌گوید: «از ماشین پیاده شدم، داد زدم زن و بچه‌اند...» تنم لرزید. وقتی لحظۀ فاجعه را روایت می‌کند و از کیان جمله‌ای نقل می‌کند، می‌گوید: «دردت به جونم...» متحیرم از بزرگی آدم‌ها. نمی‌دانم. می‌خواهم عظمتی را توصیف کنم، اما نمی‌توانم. سخت است... باید آن را حس کرد. باید به صدای زینب گوش داد. حتی به کلمات نه! به خودِ صدا... طنین. رنگ. ژرفا. پژواک. از من بیش از این برنمی‌آید. ناتوانم. ای کاش می‌شد دردش را بین ما تقسیم کرد... اصلاً می‌خواستم بگویم او در سخت‌ترین حال و روز ممکن است، مراقبش باشیم. اما انگار بیشتر او مراقب ماست. انگار این زن می‌تواند گردباد را هم رام کند...

#کیان_پیرفلک

مهدی تدینی

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

@ArtttLand

Читать полностью…

7Art

خدایا دنیا که تموم شد

همه چی که تموم شد

میشه بشینیم حرف بزنیم؟

من خیلی سوال دارم...

من خیلی حرف دارم

@ArtttLand

Читать полностью…
Subscribe to a channel