دوستیهای عمیق آبستن دشمنیهای دردناکاند. چرا؟ ۱.دوستیهای عمیق سرشارند از لذت (بودن با کسی که شادی عمیق به ارمغان میآورد) و دلنگرانی (بر سر دوست من، دوستی ما، و در نتیجه: بر سر من، چه خواهد آمد؟). یعنی دوستیهای عمیق سرشار از «عواطف شدید» و «به-هم-پیوستگی»اند. و هردوی اینها بالقوه خطرخیزند. ۲.دوستان بسیار نزدیک اطلاعاتی دربارهٔ یکدیگر دارند که در اختیار کمتر کسی هست. در مسیر تولدِ یک دوستیِ عمیق، حجم عظیمی از اطلاعات به طرفین منتقل میشود. دانستن، قدرت میآورد و قدرت، میتواند مورد سوءاستفاده قراربگیرد. گویی دو گزینه پیش روی ماست: ۱.عطای دوستی عمیق را به لقایش بخشیدن و به دوستیهای کمعمق بسندهکردن؛ ۲.یک رابطهٔ ناب انسانی (دوستی عمیق) را تجربهکردن و خطرِ دشمنیِ محتمل را به جانِ رنجور خریدن.
🍁🍁
@ArtttLand
📻 پادکست پلی لیست
🎼 هنگ درام
🔸️این پلی لیست شامل قطعاتی ست که ساز اصلی آنها هنگ (هنگدرام) می باشد.مود : آرامشبخش / رویایی / شرقی و …
ژانر: بیکلام
@tehranpodcast | تهران پادکست
━━━━━━◉──────
↻ㅤ ◁ㅤ ㅤ❚❚ㅤ ㅤ▷ㅤㅤ ⇆
@ArtttLand
Rastak Band - Gole Pamchal | گروه رستاک - گل پامچال
🌾
@ArtttLand
اشک سیاوش - پرنده آبی
لاکان میگوید ما برای «خردمندتر شدن» به سراغ شعر نمیرویم، بلکه برای «اوراق کردنِ خرد» (wisdom) است که شعر میخوانیم. خِرد، که خلاصهٔ تأملاتِ نظری و عملی ماست، گاه خُرد و خستهمان میکند. شاعرانگی، خروجِ خودخواسته و موقت از سرزمینِ خردورزیست: با شعر، خستگیِ خِرد را درمیکنیم.
کوندرا هم اضافه میکند: «هدفِ شعر این نیست که با طرح اندیشهای ناب شگفتزدهمان کند. هدفِ شعر این است که یکی از لحظاتِ وجود را ماندگار و درخور نوستالژیایی تحملناپذیر کند.» شاید این یکی از مهمترین کارکردهای شعر باشد: کشف و خلقِ نوستالژیِ پنهان در یک «لحظه» و فراموشناپذیر کردنِ آن لحظه.
این هم یک نمونهٔ ناب:
«زن ایستاده پشتِ میز و
با دستهای غمگینش
بُرشهای کوچکِ لیمو را
برای چای آماده میکند
مثلِ چرخهای زردِ کالسکهی کوچکی که
برای بازیِ بچّهها ساختهاند.»
(یانیس ریتسوس)
🖊ابراهیم سلطانی
#نوستالژی
🦋
@ArtttLand
Lilly and the Moon
این بیتِ مولانا یکی از انسانیترین و، در عین حال، نمایشیترین ابیاتِ ادبیاتِ کلاسیک ماست:
رو سر بنه به بالین
تنها مرا رها کن
ترکِ منِ خرابِ شبگردِ مبتلا کن
شاعر، نه فقط صادقانه مساحتِ «ابتلا»ی خودِ خسته، بیخواب و خراباش را ترسیم و درخواستِ تنهایی میکند، بلکه مهربانانه به دیگری میگوید: «تو سر بنه به بالین». از من فارغ باش.
🪴
@ArtttLand
امید یعنی دانستن اینکه «این برف را سر باز ایستادن نیست»، و با این حال، تن به «مرگِ نحس» ندادن. امید یعنی اینکه حتی «آن بهترین اتفاق ممکن» هم ممکن است چنگی به دل نزند، و با این حال، از سویدای جان، خواستنِ «آن بهترین اتفاق ممکن». امید، فقط سنجیدنِ امکاناتِ موجود نیست. سنجیدن، در بسیاری موارد، تندادن به محدودیتهاست. اما امید، خواستنِ نسنجیده، شدید و صبورانه، در عین نومیدیست.
بهار یعنی همین. بهار یعنی در شبی سرد، در آستانۀ اقیانوسی ناآرام ایستادن و زمزمه کردن که ای جهان! «دریاهای تو عظیماند و قایقهای من کوچک». قایقهای ما کوچکاند، اما قایقاند.
ابراهیم سلطانی
🌱
@ArtttLand
«گاه به گاه، و بسیار به ندرت، رویدادی خوش از راه می رسد و انسان هایی پدید می آیند که احساس و آگاهی آنها کم تر درگیر تعلقات زندگی است گویی طبیعت از یاد برده باشد قوه دریافت ِ آنها را به قوه کنشِ ایشان گره بزند. در نتیجه وقتی آنها چیزی را تماشا می کنند، نگاهشان معطوف به همان چیز است و نه در پی یافتن سودی در خدمت خودشان از تماشای آن چیز؛ دریافت آنها از جهان بیرونی دیگر تنها با هدف کنش صورت نمی گیرد، بلکه دریافت، به قصد خود ِ دریافت، انجام می شود؛ هیچ هدف دیگری در کار نیست؛ هیچ چیز در کار نیست جز لذت بردن از این دریافت. بدین ترتیب، چنین انسان هایی از برخی جنبه ها، از خلال آگاهی یا از طریق احساس هایشان در گونه ای «رها شده» و «جدایی» باز زاده می شوند؛ و بنا بر آنکه این رهایی به کدامین احساس و کدامین پاره از وجدانشان پیوسته باشد، ما به آنها، نقاشان، مجسمه سازان، موسیقی دانان یا شاعران نام می دهیم. از این لحاظ، در این فرایند، ما با بینشی مستقیم از واقعیت سروکار داریم که آن را در هنرهای گوناگون باز می یابیم و دقیقا به دلیل آنکه هنرمند در پی بهره کشیدن از دریافت های خود نیست، می تواند شمار بسیار بزرگتری از پدیده ها را دریافت کند.
هانری برگسون | اندیشه و حرکت
@ArtttLand
«عزیز دلم نمیخواهد پاهایت درد کند و عصا برداری. دلم نمیخواهد سرفه کنی. نمیخواهم قلبت ناموزون بتپد. آرزو دارم مثل یک درخت شاندیزی یا «باغ بالایی» سالم و سبز و پایدار باشی و من هم تنهام را بکشانم زیر سایهات. از دور، از نزدیک. و گوش کنم به صدای سنگهای کنار بخاریات که دست میزنی زیرشان و روی هم میغلتند. و صدای نورانی خودت که در خانقاهها بال بال میزند. و میرود طرف پنجرههای آبی. یک قاصدک برایت فرستادم. بوسیدمش و از پنجره فرستادم رو به تو.
آن همزادت که حالا خیلی کمرنگ شده ولی برای تو است.»
نامه از #غزاله_علیزاده به محمدرضا نظامشهیدی؛ برگرفته از بوطیقای نو/ بهار۱۳۷۷
#نامه_ها
@Artttland
در این نوروز کیان
دلت خرم به جهان
لبت پرخنده باشد
گل خوشبختی بچین
الهی سال نوین
به تو فرخنده باشد🌹
🌱
@ArtttLand
باید خودمان نوری بر تاریکیمان بتابانیم؛ این را هیچکسِ دیگری برای ما انجام نخواهد داد.
#چارلز_بوکوفسکی
🌱
@ArtttLand
در عشق سلیمانی من همدم مرغانم
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
Track : Kisti To
Artists : Majnoon & Niloufar
🍷
@ArtttLand
کسی که رازها و رنجهایاش را برای دوستاش روایت میکند، در مقابل او آسیبپذیر و شکننده (vulnerable) میشود. این موقعیتی بسیار خطیر و حساس است. از یکسو، آنکه روایتِ رازها و رنجها را میشنود، از خودش میپرسد: در لحظهی روایت، چه واکنشی نشان دهم؟ در آینده با این صندوقچهی راز و رنج چه کنم؟ از سوی دیگر، آنکه رازها و رنجهایاش را روایت کرده، یک انسانِ دیگر را به عمیقترین و تاریکترین کنجهای اقیانوسِ وجودش برده است. او ممکن است بعد از مدتی خجالتزده و پشیمان شود: در بالماسکهی زندگی، نقاب از صورت برداشتن کار شجاعانهایست. و این پشیمانی، یک قدم تا پایانِ دوستی فاصله دارد. به این ترتیب، موقعیتی که هم «نشانه»ی صمیمیت است، هم «قابلیتِ صمیمتزایی» دارد، میتواند به دلایلِ مختلف، به پایانِ صمیمیت بینجامد، مثلاً: ۱. واکنشهای نامناسبِ آنکه راز و رنج را میشنود؛ ۲. رازنگهدار نبودنِ آنکه میشنود؛ و ۳. پشیمانیِ کسی که آسیبپذیرترین و گاه تاریکترین وجهِ وجودش را بر آفتابِ دوستی افکنده است. گاه، با اشتیاق و کنجکاوی به سوی تهِ تاریکِ اقیانوس شنا میکنیم، اما یادمان میرود که تهِ اقیانوس معمولاً جای ناآشنا و خطرناکیست.
🍂🍂
@ArtttLand
در هر حال ما به زندگی خودمون ادامه میدیم در حالی که سعی میکنیم که زندگیمون رو سرشار از شادی های سبز کنیم.
#نوستالژی
🌱
@ArtttLand
AvAz az Mé - Soheil Nafisi
در موسیقیِ شهرهای ساحلی اندوهی ویژه هست. شهرهای ساحلی به آبهای عظیم نزدیکاند: به دریاها/اقیانوسها/بندرها/اسکلهها که گشودهترین افقها را به ما نشان میدهند، و تشویقمان میکنند که: «برو!» اما آنها که در شهرهای ساحلی زندگی میکنند، نرفتهاند؛ ماندهاند و به دریا، به بندر چشم دوختهاند. گویی به رفتگان پیام میدهند که: «بازگرد!» ترکیبی از «حیف که نرفتم» و «خوب شد که ماندم» و «کاش تو هم نرفته بودی» و «حالا که رفتهای، بازگرد.»: اندوهِ ویژه.
🖋ابراهیم سلطانی
🍻
@ArtttLand
یادت رفته
Yadet Rafteh Hossein Kouyar Ft. Faranak Soleimani
نیما میگفت، وقت هر دلتنگی
«یاد بعضی نفرات
روشنم میدارد
قوتم میبخشد»
چگونه «یاد» میتواند چنین کند؟ خودِ نیما پاسخی کوتاه دارد: «دَمِ گرمِ» بعضی آدمها به ما جرأت و توان میبخشد. انگار همه چیز به «کلمه» بازمیگردد: به «زبان»ی گرم که جرأت و قوت و روشنایی میبخشد.
🕊
@ArtttLand
استراگون (یکی از شخصیتهای «در انتظار گودو»ی بکت) از ولادیمیر میخواهد: «من را لمس نکن! از من چیزی نپرس! با من حرف نزن! کنارم بمان!»: نوعی «حضور» که در مرزِ «غیبت» است: کمی پررنگتر از غیبت، بسیار کمرنگتر از حضور: در مرزهای «نبودن» کنارم «باش».
ابراهیم سلطانی
@ArtttLand
چقدر این عکس را دوست دارم ؛ حالت دستها را ببینید ، نزدیک و بدون سفت گرفتن و محدود کردن .
احساس همراه بودن و علاقه بهم میدهد ، بدون تجاوز به تنهایی تو ، بدون از دست دادن خودت در ارتباط با دیگری ، یک " من کنارت هستم که تو ، بهترینِ خودت باشی " .
من اینجایم و خواهم ماند و نگران نباش ، دست مرا رها کن و برو ، مانع نمیشوم ، اما تو بازخواهی گشت
#دستها
@Artttland
بله آقای اصلانی
اسیر رویاها شدیم ، دوباره باز تنها شدیم ...
سفر بی خطر 🖤💔
🌱
@ArtttLand
اینجا نمایشگاه ونگوکه و اینها ایرانیان ساکن کانادان و ایشونم سینا بطحایی ِ که نه دقیقه لذت ناب آفریده
این رقص سرخوشی ، این لحظات سراسر شادمانی می تونست تو ایران باشه ، اما نیست
#زن
#زندگی
#رقص
🦋
@ArtttLand
بخند عزیزِ من
دنیا برای غم خوردن کوچک است و ناهموار
🦋
@ArtttLand
هو الهو...
که یکی هست
و هیچ نیست جز او...
از همه چیز بگذر از همه چیز
آنقدر بگذر تا به آنچه از آن گذر کردنی نیست برسی
🍂🍂🍃
@ArtttLand