طاهره قرةالعین و روشنفکری؟
ایتها الفتاة القزوینیه، لاتمشطی شعرک فان الملائکه یفتنون بک. (ای دختر قزوینی! موهایت را شانه مکن که فریشتگان دلباختهٔ تو میشوند.)
این عاشقانهٔ کوتاه از علی محمد باب است خطاب به قرةالعین وقتی که وصف کمال و جمال و گیسوان بلند او را شنید و دل به او باخت.
طاهره قرةالعین به سال ۱۲۳۳ قمری در خانوادهای روحانی و اهل فضل به دنیا آمد. «این که عدهای نام وی را "فاطمه" گفتهاند باید مربوط به اعتقاد بابیان باشد که وی را رجعت یا مظهر حضرت فاطمه (ع) میدانستند. رهبر شیخیها او را "قرةالعین" خواند و سید علیمحمد باب "طاهره" را به لقبهای پیشین او افزود»(ص۶۷)
پدرش ملاصالح برغانی در کنار خانهٔ خود مدرسهای به نام صالحیه بنیان نهاد که بخشی از آن به تحصیل افراد خانواده و بستگان اختصاص داشت، پس این توفیق نصیب قرةالعین شد که با شوقی شگفت فقه و اصول و تفسیر و کلام و ادبیات فارسی و عربی بخواند و کار به جایی برسد که از پشت پرده در مجالس درس پدر و عموهای خود و بعدها مشایخ دیگر شرکت کند و بر گفتههای آنها اشکال بگیرد.
قرةالعین در نوجوانی به عقد پسرعموی خود درآمد و از بستر او چهار بچه زایید، ولی چندان با همسر و فرزندپروری و زندگی آرام میانه نداشت و دیوانهوار آموزش مذهبی را ادامه میداد. اول با «مذهب شیخی» آشنا شد و دل به تعالیم رهبر ایشان سید کاظم رشتی بست، سپس با علی محمد باب آشنا شد و به بابیان پیوست. او که در پی ماجراجوییهای مذهبی از همسرش جدا و در کربلا مجاور شده بود بالاخره به قزوین بازگشت و پس از مشاجره با عموی خود که پدرشوهر سابقش محسوب میشد به دستداشتن در قتل او هم متهم شد.
اطلاعاتی درخور در باب محیط زندگی، ازدواج ناپایدار، بدعتها، زندگی طوفانی و مرگ سخت او در منابع مختلف از جمله کتاب «قرةالعین» پژوهش آقای مهدی نورمحمدی که توسط نشر علمی منتشر شده است آمده ولی از جنجالیترین ماجراهای زندگی پرهیاهویش ماجرای کشف حجاب اوست که هر کس دربارهٔ آن گمانی دارد.
یکی از کتابها که اطلاعات خوب و مهم دربارهٔ او دارد «روایت روزگار زنان» است نوشتهٔ ناصرالدین پروین. این کتاب مجموعهٔ چند مقاله و جستار است در ارتباط با زنان. یکی از یادداشتهای این کتاب «افسانهٔ قرةالعین: زنانگی و شاعری» است که به شخصیت او، زندگیاش و شعرهایی که به نادرست به او نسبت داده شده است پرداخته. خواندن این بخش نهفته از نهان بیرون میآورد و زوایای دیگری از ماجرای کشف حجاب او را آشکار میکند.
طبق برخی احادیث در آخرالزمان یاران امام زمان با علمهای سیاه از خراسان حرکت میکنند و به یاریاش میروند. ضمنا در «تاریخ نبیل» که مرجع رسمی تاریخ بهائیان است آمده: «در روز قیامت حضرت فاطمه (ع) بدون حجاب و با صورت گشاده نزد مردم میروند و هاتفی از غیب ندا میکند که غضوا ابصارکم...»
با توجه به چنین احادیثی بود که پیروان علی محمد باب از خراسان و تهران و جایهای دیگر به راه افتادند و در روستای بدشت، حوالی شاهرود به هم رسیدند. حتی عدهای از ایشان به خراسان رفتند و با علمهای سیاه به محل گردهمایی بازگشتند. هدف نهایی ایشان آذربایجان بود و رهانیدن علی محمد باب از زندان. شاید هم تصرف کشور و نشاندن پادشاهی بابی بر تخت!
یاران علی محمد باب پس از اجتماعِ بدشت شورشهایی مسلحانه در شمال و جنوب و مرکز ایران سامان دادند که البته توفیقی نیافت و با شکست مواجه شد. در همان گردهمایی بدشت است که طاهره قرةالعین به عنوان تنها زن قدرتمند و اثرگذار آن فرقه تصمیم به تکمیل نمایشنامهٔ آخرالزمان میگیرد. به گفتهٔ نبیل زرندی «حضرت طاهره بدون حجاب با صورت گشاده از در وارد شد.» پس حرکت قرةالعین بیشتر جنبهٔ سیاسی و نه روشنفکرانه داشته است، بی کمترین ارتباط با حقوق و مسائل زنان. نقشی برای خوب درآمدن یک نمایش مذهبی با انگیزهٔ تهییج جماعتی سودایی و متعصب که در پی جانفشانی برای امام خود و یا شاید به دست آوردن قدرت بودهاند.
پس از قیام پیروان باب، مردم محلی در حوالی شهرستان نور طاهره قرةالعین را که در پی برانگیختن قیام مسلحانهٔ دیگری با همکاری میرزا یحیی نوری ملقب به «صبح ازل» بود بازداشت کردند و به حکومت تحویل دادند. او در سال ۱۲۶۸ قمری در باغ ایلخانی کشته و مدفون شد.
پ. ن:
«روزنامهنگاری زنانه در سالهای طوفانزای ۱۳۲٠_۱۳۳۲»، «تأدیبالرجال در برابر زنستیزی، و معرفی نام نویسندهٔ تأدیبالنسوان»، «خاطراتی جعلی که تاجالسلطنه را قهرمان فمینیسم کرد!» و «زنان تا چه اندازه به رضاشاه وامدارند» برخی از عناوین این کتاب خوب هستند.
منبع:
روایت روزگار زنان، ناصرالدین پروین، مؤسسه و انتشارات ندای تاریخ، چاپ اول، ۱۴٠۳.
@atefeh_tayyeh
خودکرده را تدبیر نیست
تخم حنظل کاری و بِدْهیش آب
چون درآید، آب را سازی عتاب
کز تو است ای آب این تلخی و کین
زآن که بی تو او نمیرُست از زمین
پس تو او را تلخ و ناخوش کردهای
زهرناک و آدمیکُش کردهای
آب گوید کار من رویاندن است
کار تو تخم نکو افشاندن است
هر چه کِشتی تو برویانم منش
تخم بد ریزی بد آید خرمنش
طعن پس بر من مگو بر خویش گو
کاینچنینی شومکار و زشتخو
منبع:
تفسیر صفی، میرزا محمد حسن اصفهانی، تصحیح بهروز ثروتیان، شرکت چاپ و نشر بین الملل، ص۱۳۶
@atefeh_tayyeh
اندر بلای سخت پدید آرند
فضل و بزرگواری و سالاری
@atefeh_tayyeh
شاهنامه و ادب میزبانی
در داستان «رستم و سهراب» میخوانیم که سهراب با لشکری تورانی به ایران حمله میکند که تاج از سر کیکاوس بردارد و بر سر پدر خود رستم بگذارد. کاوس خبردار میشود و فوری پهلوان گیو را با نامهای نزد رستم میفرستد:
به گیو آن زمان گفت: برسان دود
عنان تگاور بباید بسود
نباید چو نزدیک رستم شوی
به زاول بمانی و گر بغنوی
اگر شب رسی روز را بازگرد
بگویش که تنگ اندرآمد نبرد
(ج۲، ص۲۷۳)
گیو بی این که لحظهای آرام و خواب بجوید به سرعت باد میرود و نامهٔ کاوس را به رستم میرساند. رستم نامه را میخواند و با این که شاه از او خواسته به شتاب خود را به او برساند سه روز برای مهمان خود گیو بساط عیش فراهم میکند. روز چهارم نزد کاوس میرود و این تاخیر موجب رنجش شاه زودخشم میشود.
با خواندن این ابیات اولین چیزی که ممکن است به ذهن برسد این است که سرپیچی و تاخیر رستم نشان از آن دارد که چندان برای شاه بیخردی چون کاوس اعتبار قائل نیست و خود را ملزم به اطاعت از او نمیداند. ولی با خواندن داستان «بیژن و منیژه» این گمان کمی تعدیل میشود.
بیژن در چاه افراسیاب اسیر است. کیخسرو شاه محبوب ایران برای نجات بیژن نامهای مینویسد و از پهلوان گیو میخواهد آن را به رستم برساند. گیو راه دوروزه را یکروزه طی میکند و با شتاب فرمان کیخسرو را به رستم میرساند:
چن این نامهٔ من بخوانی مپای!
سبک باش، با گیو خیز ایدر آی!
(ج۱، ص۶۶۲)
رستم نامهٔ کیخسرو را میخواند و باز با این که شاه از او خواسته فوری نزدش برود سه روز میزبان گیو میشود و روز چهارم راه میافتد. کیخسرو فرزند سیاوش است و نزد رستم بسیار محترم. دلیل نافرمانی رستم چیست؟ شاید بتوان گفت دلیل تاخیر رستم استقلال اوست. رستم کسی نیست که حتی شاه عزیزی چون کیخسرو بتواند برایش تکلیف تعیین کند. ولی امروز که پادشاهی شاپور ذوالاکتاف را میخواندم متوجه نکتهای شدم که در خوانشهای قبلی به سادگی از کنارش گذشته بودم. شاه ایران، شاپور ذوالاکتاف، با کمک کنیزکی ایرانیتبار از بند قیصر روم میگریزد و «تن از رنج رِخته، گریزان ز بد/بیامد در باغبانی بزد». باغبان ایرانی بی آن که شاپور را بشناسد او را در خانهاش مهمان میکند. برایش شرابی و خورشی و جای آرامی آماده میکند و به گفتوگو مینشینند. اینجاست که میزبان به اصرار از مهمان خود میخواهد سه روز نزد او بماند.
بدو میزبان گفت کایدر سه روز
بباشی بود خانه گیتی فروز
که دانا زد این داستان از نخست
که هر کس که آزرم مهمان نجست
نه باشد خرد هیچ نزدیک اوی
نه بار آورد بخت تاریک اوی
(ج۲، ص۴۳۲)
چنان که دیدید دهقان ایرانی اعتقاد دارد اگر مهمان را سه روز نزد خود نگاه ندارد و اسباب آسایشش را فراهم نکند نسبت به او بیآزرمی/بیملاحظگی کرده است. او این کار را نشانهٔ بیخردی میداند و گمان میکند اگر ادب میزبانی را بجا نیاورد بخت از او روی برمیگرداند.
گمان میکنم میتواند یکی از دلایل تاخیرهای سه روزهٔ رستم همین باشد. او هم چون مرد دهقان میخواهد ادب میزبانی را چنان که باید بجا آورد. در شاهنامه به دفعات از بزمهای سهروزه سخن گفته شده. با جستوجویی ساده میشود برای بزمهای سه روزه شواهد بسیار پیدا کرد. همچنین ممکن است میزبانیهای سه روزه هم از آداب قدیمی باشد و بشود در متون دیگر هم شواهدی برایش پیدا کرد.
یک مثال دیگر که میتوان از خود شاهنامه برای بزم و میزبانی سهروزه نقل کرد جایی است که خاقان چین و شاه هند و کاموس کشانی و... به یاری پهلوان پیران آمدهاند و میخواهند از راه نرسیده با لشکر زهواردررفتهٔ طوس جنگ آغاز کنند. پیران که اینجا به نوعی میزبان محسوب میشود به خاقان چین میگوید:
بدو گفت پیران که راهی دراز
سپردی و دیدی نشیب و فراز
بمان تا سه روز اندرین رزمگاه
بباشیم و آسوده گردد سپاه
(ج۱، ص ۵۵۴)
منبع:
شاهنامه، تصحیح جلال خالقی مطلق، چاپ دوجلدی.
@atefeh_tayyeh
ایران
پادشاهان هخامنشی در کتیبههای خود، به هنگام ذکر نام و نسبت و دودمانشان خود را aria (ایرانی) و airyucia (ایرانیتبار) نامیدهاند. واژهٔ ariya در زبان آریایی بازماندهٔ حالت اضافیِ جمع آن یعنی ariyanam به معنی آزاده و نجیب است.
به نظر میرسد سرکردگان اقوامی که در این سرزمین توطّن اختیار کرده یا به قدرت رسیدهاند این واژه را که به معنی آزاده و نجیب میدانستهاند به عنوان نام خود برگزیدهاند. جالب است که ایرانیان پس از هزار سال معنی دیرین این لفظ را فراموش نکردهاند و در ادب فارسی به جای ایران و ایرانیان، آزاده و آزادگان به کار بردهاند.
(معنی زندگی، دکتر حسن انوری، نشر لَنا، چاپ اول، ۱۴٠۲، ص ۵۹)
@atefeh_tayyeh
دور از تو اندیشهٔ بدان💔
فاش و بدون لکنت، با صدای بلند نام ایران را بر زبان بیاوریم.
@atefeh_tayyeh
اتهامزنی به رقبا از دیگر شگردها برای نفی و بیاعتبار کردن شاعران دیگر بوده است. «متهمکردن شاعران دیگر به دزدی و سرقت ادبی و یا تقلید از پیشینیان و معاصران نیز ابزار کارآمدی در دست شاعران بوده.»(ص۳۷) برای مثال نیما بارها شاعران هم دورهٔ خود را به سرقت ادبی و انتحال متهم کرده است: «چقدر شعرهایم را که چاپ نشده بود برای شهریار خواندم و او در شعرهای خود گنجانید و من آن شعرها را دور انداختم...»(ص۱۹۸)
در کنار این شیوهها که میتوانند به دیده شدن و مرکز توجه قرار گرفتن کمک کنند، غالب شاعران سعی کردهاند با روابط عمومی گسترده و استفاده از شگردهای تبلیغی مختلف در صدر اخبار قرار بگیرند و شعر خود را رواج دهند. برای مثال در گذشته که مجلات و رسانههای مختلف برای عرضهٔ شعر وجود نداشته است «بسیاری از شاعران راوی یا راویانی داشتهاند که شعرشان را در محافل و دربارها عرضه میکردهاند؛ برای نمونه میتوان از راوی سنایی یاد کرد که عطیه نام داشته و شعرهای او را در ماوراءالنهر و سمرقند تبلیغ میکرده است»(ص۴٠) برخی نیز چون رودکی نه تنها برای تبلیغ شعر خود از راوی بهره میبردهاند، که با استفاده از موسیقی و صدای خوش خود بر تأثیر شعر خویش میافزودهاند: «رودکی چنگ برگرفت و نواخت...» در روزگار اخیر هم شاملو برای رواج شعرش از صدای خوب خود بهرهها برد. همچنین نمیشود تأثیر آواز بنان را در رونق و رواج شعر رهی معیری نادیده گرفت.
چنان که دیدیم شخصیت گوینده و میزان بهرهبرداری او از انواع تبلیغات و شگردهای خودنمایی همواره به شنیده شدن صدای او و شهره گشتنش کمک کرده است. اعتبار سراینده هرگز صرفاً در گرو فضل و هنر شاعری او نبوده است و حواشی اطراف شاعر تأثیر بسزایی در موفقیت او برای جلب نظر مخاطبان دارد. شخصیت شاعر و نحوهٔ ارتباط و پیوند او با محافل ادبی و هواداران شعر از عوامل برونمتنیِ بسیار مؤثر در رواج و موفقیت شعر است. برای مثال شاعر بیحاشیهای چون سهراب که کمترین استفاده را از انواع شگردهای جلبتوجه و اعتباریابی کرده است، مدتها طول کشیده تا بتواند نظر جامعهٔ ادبی و منتقدان را به خود جلب کند.
برای دریافتن نقش شخصیت شاعر در توفیق او برای جلب نظر منتقدان و مخاطبان شعر بهترین کار شاید مقایسهٔ فروغ فرخزاد و سهراب سپهری باشد که اطلاعاتی دقیق از نحوهٔ اعتباریابی هردوان در این کتاب درج شده است. سهراب و فروغ به این علت برای ارزیابی مناسب هستند که هر دو به دلیل بیتوجهی به مسائل سیاسی روز از مواهب آن نیز بهرهٔ کمتری بردهاند. سهراب و فروغ هیچیک شعر خود را بلندگوی آن و این نکردند، درنتیجه چپگرایان و حزب توده که دستگاه تبلیغاتی عریض و طویلی هم داشتهاند و از امکانات وسیعی برای برجسته کردن هنرمندان همگام خود برخوردار بودهاند، سهم خاصی در شهرت و موفقیت این دو شاعر نداشتهاند.
@atefeh_tayyeh
ادامه دارد👇
در خزان دیدهای هوای بهار
از پس یک بهار دل آزار؟
دیدهای ناگهان ز هر زخمت
بشکفد غنچه از یمین و یسار؟
دیدهای در میان گریه شبی
خنده آید بگیردت به کنار؟
مهربانانه در ببندد بر
هرچه بیکارِ در پی پیکار؟
نگذارد به حال خود که شود
فتنهای خفته نوبهنو بیدار؟
خاطرت جای جنگ بود و شود
عاقبت جای آشتی و قرار؟
آسمان صاف و پرستاره شود
نور ریزد به صورت تو و یار؟
بوسهٔ مُسکِتی دهانت بست
تا نگویی مگر یکی ز هزار؟
دیدهام در خزان هوای بهار
گر تو هم دیدهای بیا و بیار
عاطفه طیه (۱۴٠۴/۳/۱۳)
@atefeh_tayyeh
قیامت...
شکُفتی شبی بیسحر در بهاری
بهاران بیرنگِ بیبرگ و باری
بهاری زمستانتر از هر زمستان
به نفرینزدهشهر و تاریدیاری
اگر پیش از آن شادیای بود یا نه
پس از آن نهان گشت یکباره، باری
تو تا آمدی آسمان هم تهی شد
خدا مُرد و رفت از جهان بر کناری
شد ابلیس هرکاره و کامجویان
برانگیخت هر جائری را به کاری
زمام زمین دست دیوانه داد و
خردمند را کرد زندان به غاری
قیامت بهپا بود و مردم هراسان
نه در قلب ایمان، نه در جان قراری
همه کژّ و مفلوج و بدخوی گشته
چو کودک به دست بَدآموزگاری
نه آن یک به این یک روادار و یاور
نه این یک به آن دیگری دوستداری
هم از مهربانی دلت را سپردی
به نامهربان، در چنین روزگاری!
اگر کرد دشمن به دشمن مروّت
تو هم دیدی از دوست یاری، چه یاری!
چه ناساز یاری! چه بیمهر بختی!
چه تاریکتقدیرِ ناسازگاری!
#عاطفه_طیه (۹۷/۱۰/۲۷)
@atefeh_tayyeh
از ساعت پنج!
با این گروهِ مطلق گمکرده راهِ مقصود
سامان نمیپذیرد کاری بدون دشنام
با کشمکش چو برخاست فرزند خوابناکت
نفرین فرست هر دم، دشنام گو به هر گام
گر پیش از این شروع دشنام دیرتر بود
آغاز کن خود از پنج، از بامداد تا شام
عاطفه طیه (۱۴٠۴/۲/۲۴)
@atefeh_tayyeh
قانع به یک استخوان چو کرکس بودن
به زآنکه طُفیل خوان ناکس بودن
با نان جوین خویش حقّا که به است
کآلوده به پالودهٔ هر خس بودن
چه فروشنده! چه ارزان! چه فرومایه!
#خلیج_فارس
@atefeh_tayyeh
ای جان! چه شیوههای خوشِ دلبرندهای
من باختم هزار به یک؛ چه برندهای!
چون رهزنان گرفته سرِ راهِ من ولی
سوداگرانه بوسه بهقیمت خرندهای
او دست میبرد به دل من خوشانخوشان
از خواب ناخوشانه به خود آورندهای
خون میدود درون رگم، میتپم به خود
پروردگار خوبِ به خون پرورندهای
تا آب هم تکان نخورد در دلم مرا
در زیر پر گرفته دلمنشکرندهای!
از این و آن گذشتم و آمیختم به او
از این و آن گذشته، ز من نگذرندهای
خود سرکشانه سر به قفس میزنم که او
آزادی است؛ خوب و رها، من پرندهای
عاطفه طیه (۱۴٠۲/۴/۲۴)
@atefeh_tayyeh
عدالت
«داستاننویس فرانسوی ژان اکار، در رمان خود مورن مغربیها، داستان مرد بیسوادی را بازگو میکند که پسر یازدهسالهاش را پیش یک نفر جراح بازنشستهٔ نیروی دریایی میبرد و از او میخواهد که به بچهاش چیزکی درس بدهد، جراح میپرسد:
– میخواهی چه یادش بدهم؟
مرد پاسخ میدهد:
– نمیدانم اما دلم میخواهد مثل من نشود که به زور سواد خواندن دارم و با یک آدم وحشی فرق چندانی ندارم.
جراح پاسخ میدهد:
– خب بچهات خواندن و نوشتن میداند؟
– بله او سه نوع R را میشناسد.
– خب میخواهی چه کاره بشود؟
پدر نتوانست پاسخی بدهد. جراح گفت:
– اما حتماً نقشهای برای آیندهٔ بچهات داری. میخواهی سرباز بشود، کشاورز بشود، دریانورد بشود، شکارچی بشود یا باغبان؟ هر تصمیمی داری بگو تا من درسهایم را طبق آن بدهم.
پدر پس از تردیدی طولانی چیزی را که میخواست یافت:
– به او عدالت یاد بده.
این آدم معمولی که گرچه نادان بود، ولی هوشمند بود و خلقیات درستی داشت با عقل سلیم خود درمییافت که تصمیمگیری در مورد شغل آیندهٔ کودکی یازدهساله بیجاست. وقتی بچه بزرگ شد و ذهن خود را شناخت، خود میتواند تربیت تخصصیاش را به دست آورد. اما به چیزی نیاز دارد که از آن فرهنگ فکری که با شناخت سه نوع R آغاز میشود ضروریتر است.
پرورش اخلاقی است که میتواند او را وقتی که بزرگ شد، انسان شریفی بسازد.»
(اخلاق نوشتن و پانزده مقالهٔ دیگر دربارهٔ نوشتن و ترجمه و ویرایش، حسین معصومی همدانی، انتشارات فرهنگ معاصر، ۱۴٠۱، ص۳۱)
یاد این بیت مشهور افتادم:
روح پدرم شاد که میگفت به استاد
فرزند مرا عشق بیاموز و دگر هیچ
@atefeh_tayyeh
سایه و مرگ
مهمانها رفته بودند. ظرفها شسته شده و برگشته بودند توی کابینت. رومیزی چرب قبلی را با رومیزی نوی سبز خوشرنگی عوض کرده بودیم و موسیقی گوش میدادیم.
سایه سیگار میکشید و میلاد داشت کتاب تازهچاپی را ورق میزد. بلند شدم آخرین چای را بریزم، بخوریم و به خانه برگردیم. یادم نیست به چه مناسبت سایه از مرگ حرف زد.
گفتم: «زیاد به مرگ فکر میکنید؟».
گفت: «نه».
جوانی کردم و پرسیدم: «از مرگ میترسید؟».
گفت: «نه! هیچوقت با مرگ دیدار نخواهم کرد. جایی که من هستم مرگ نیست، جایی که مرگ هست من نیستم».
@atefeh_tayyeh
اندوه دارا
خواب دیدم شاهدارا مُلک اسکندر گرفت
خرگه و درگاه و گاهش رونق دیگر گرفت
با وفای ماهیار و مردی جانوسِپار
از بداندیشان کلاه و افسر از قیصر گرفت
از کمندش میگریزد دشمن او همچو گور
پس به کام دوستان از دشمنانش سر گرفت
خود خرامان شد به ایوان یکسر از میدان جنگ
روشنک دلبند خود را تنگ اندر بر گرفت
سرخوشانه بوسهای زد بر می ناب کهن
یک دو رطلی برگرفت و زندگی از سر گرفت
ناگهان ابری سیهکار آمد از بالای کوه
برق برزد؛ پس درخت و ریشه در آذر گرفت
سیلی باد از چپ و از راست میتوفید و باز
چکمهٔ ماتم زمین را زیر پا اندر گرفت
از نهیب خنجر اندوه پرپر زد همای
کرکس آمد شهر ایران را به زیر پر گرفت
هایهای گریهٔ دارا پس از چندین شکست
یکدو دم خاموش شد، ناگه جهان را برگرفت
دشنهخورده از خیانت، خسته و خونین، رها
دوست؟ دشمن؟ از که نالد؟ دشنه را داور گرفت!
روشنک را خواست اسکندر پس از دارا دریغ
کشتی اندوه در خاک سیه لنگر گرفت
خواب دیدم مُلک دارا با عدویش هم نماند
خواب دیدم بخت بیدارش دل از او برگرفت
نی ز مُلک دیگری بر خورد، نی پیش از هلاک
آن دو دست پرنیازش چادر مادر گرفت
پانوشت:
۱. ماهیار و جانوسپار وزیر و گنجور بیوفای دارا هستند که او را برای گرفتن پاداش از اسکندر کشتند.
۲. روشنک دختر داراست که پس از کشته شدن پدرش به عقد اسکندر درآمد.
۳. اسکندر آرزو داشت پیش از مرگ یک بار دیگر مادرش را ببیند و ندید.
عاطفه طیه (۱۴٠۴/۱/۳۱)
@atefeh_tayyeh
این شعر وحشتناک را در یادداشتهای قدیمیام پیدا کردم و نمیدانم شاعرش کیست.
حالی که توصیف کرده حال هیچکس مباد!
منم چو بازی برکنده بالها از وی
پرندهای چو ببیند به درد میزارد
نگاه میکند اندر پرندگان هوا
ز حالِ داشتن بال یاد میآرد
(تاریخ هرات، کتابت سدهٔ هفتم هجری، انتشارات میراث مکتوب، ۱۳۸۷، برگهٔ ۳۶ و ۳۷)
@atefeh_tayyeh
ذکر جنید بغدادی
صادق روزی چهل بار از حالی به حالی بگردد و مرائی (=ریاکار) چهل سال بر یک حال بماند.
(تذکرةالاولیاء، چاپ نیکلسون، ج۲، ص۳٠)
@atefeh_tayyeh
در مذمت ارزانی!
هردم برِ دیگری نمیباید رفت
جز پیشِ هنروری نمیباید رفت
چون آب به هر زمین نمیباید شد
چون باد به هر دری نمیباید رفت
(عماد فقیه کرمانی، رباعیات،
نسخه ۱۸۲ کتابخانه سپهسالار، برگهٔ شمارهٔ ۳۶۸)
@atefeh_tayyeh
آنچه پشت عایق ضد حرارت و گونیهای شن محافظت شده مجسمهٔ داریوش بزرگ است در موزهٔ ملی ایران. عکسی نمادین و برانگیزاننده که با دیدنش اشک در چشمم نشست.
اهورامزدا ایران را از دیو و دروغ و خشکسالی نگهبانی کند.
🕊
@atefeh_tayyeh
دمت گرم آقامهدی!
این عکسها را در یکی از کانالهای خبری دیدم. آقامهدی در تلاش است امر خطیر ایمنسازی شیشهها را برای دخترش تبدیل به یک بازی سرخوشانه کند. همانطور که در فیلم زندگی زیباست (Life is Beautiful) اثر زیبای روبرتو بنینی، پدری به نام گوئیدو در آشوب و وحشت جنگ جهانی دوم با پسر پنجسالهاش بازیای را آغاز میکند تا او را از اضطراب مرگ برهاند.
بارها این فیلم را دیدهام و هربار روح بلند این پدر را ستودهام. همینطور مسئولیتپذیریاش را در قبال فرزندش. در بحرانهای روحی همیشه به یاد شاملو میافتم و کلمات او بر لبانم جاری میشود. او که گفت:
انسان دشواری وظیفه است.
@atefeh_tayyeh
سهراب و فروغ از جهتی دیگر نیز به هم شبیه هستند؛ چند دفتر اول هر دوی این شاعران، ضعیفترینِ آثار آنهاست. آنچه موجب شهرت و محبوبیت سهراب نزد طرفدارانش است نه مرگ رنگ است، نه زندگی خوابها، نه آوار آفتاب و نه شرق اندوه. بلکه «دو منظومهٔ صدای پای آب (۱۳۴۴) و مسافر (۱۳۴۵) و مجموعهٔ شعر حجم سبز (۱۳۴۶) به اجماع صاحبنظران بهترین آثار سپهری و نقطهٔ اوج هماهنگی صورت و معنا در شعر او قلمداد شدهاند.»(ص۲۵۵) درباب فروغ فرخزاد نیز آنچه تحسین منتقدان را برانگیخته نه نخستین دفتر شعر او اسیر است و نه دیوار و عصیان. اوجگیری فروغ با تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد آغاز شد و صد افسوس که با مرگ نابهنگام و تراژیک شاعر ناتمام ماند. با توجه به این امر که آثار نخستین هیچ یک از این دو شاعر بهترین آثارشان نبوده است چه چیز موجب میشود فروغ فرخزاد با همان شعرهای آغاز به چهرهای مطبوعاتی بدل شود ولی سهراب دو دهه پس از چاپ اولین دفترش مورد توجه قرار بگیرد؟ در صفحهٔ ۲۶۶ کتاب آمده: «گذشته از فضای پرالتهاب سیاسی، عامل بیرونی دیگری که در آن سالها در کمترشناختهماندن سپهری نقش داشت، روحیهٔ انزواطلب و پرهیز خود او از حضور در محافل و مجالس و خودداری از مصاحبه و گفتوگو بوده است.» شخصیت آرام و بیهیاهوی سهراب اولین و شاید مهمترین دلیل عدم شهرت او در آن دو دههٔ آغازین است. درحالیکه فروغ راه صدساله را حتی پیش از انتشار دفتر نخستش پیموده بود و با انتشار شعر جنجالی «گناه» در مجلهٔ روشنفکر کار را تمام کرده بود. شخصیت خاص و زندگی طوفانی فروغ بازتابی گسترده در محافل ادبی و مطبوعاتی داشت و خیلی زود او را به چشمها و دهانها انداخت. درواقع او پیش از آن که چندان شعری بسراید به شهرت شاعری دست یافته بود.
مقایسهٔ روند اعتباریابی فروغ و سهراب که اکنون هر دو از شاعران نامدار هستند نشان میدهد دستکم در آغاز راه، شخصیت شاعر میتواند از آنچه میسراید اهمیتی بیشتر داشته باشد. اگرچه گاه با گذشت زمان و فاصله گرفتن از سروصدا و جنجالهای روزگار، متر و معیار و پسند زمانه و متعاقب آن جایگاه شاعران تغییر کرده است.
«گذشته از مزاحمتهای ناشی از فروننشستن گرد و غبار حوادث تاریخی و حساسیتهای ویژهٔ هواداران، اصولا هیچ داور و منتقدی هرچقدر هم بصیر و خبیر باشد بدون گذشت زمان و سپری شدن دوران زورآزمایی شاعران هر عصر و تغییر فضای اجتماعی و عوض شدن گفتمانهای حاکم بر هر دوره قادر نخواهد بود در باب شاعران قضاوتی همهجانبه و غیرعاطفی داشته باشد.»(ص۱۳٠)
مشخصات کتاب:
شاعران در جستوجوی جایگاه، مسعود جعفری جزی، انتشارات نیلوفر، چاپ اول: زمستان ۱۴٠۲.
@atefeh_tayyeh
شخصیت شاعر
شاعران برای تثبیت جایگاه خود همواره مسیری دشوار را طی کردهاند. عرضه و رواج شعر صرفا فرایندی ادبی و هنری نیست. عوامل بیرونی فراوانی در آن دخیل است. عاملی چون شخصیت شاعر در این فرایند اهمیت بسیار دارد.
دکتر مسعود جعفری در کتاب «شاعران در جستوجوی جایگاه» با اطلاعات خوبی که در باب فرآیند اعتباریابی و تثبیت جایگاه شاعران به دست داده به تبیین این امر پرداخته است. او شاعر را به پهلوانی تشبیه میکند که برای به دست آوردن نام و جاه از تمام امکانات ممکن سود میجوید، با همهٔ توانش به میدان میآید و قدرتنمایی میکند. «ورود شاعران به صحنهٔ ادبی بیشباهت به ورود پهلوانان به میدان رزم نیست.»(ص۲۱) مسعود جعفری اعلام حضور شاعران را در شیوههایی چون «مفاخره»، «مظلومنمایی و شکایت»، «ادعای نوآوری»، «اتهام سرقت و تقلید به شاعران دیگر»، «شگردهای تبلیغی مختلف» و... جستوجو کرده است.
یکی از شگردهای اعتباریابی شاعران مفاخره است و شعر فارسی از قدیم جلوهگاه سخنان خودستایانه بوده است. از آنجا که مفاخره نوعی اثبات خود و خوارداشت شاعران دیگر است مسعود جعفری آن را شگردی برای تثبیت جایگاه شاعر میداند. «کسانی که مفاخره را صرفا آرایهای ادبی تلقی میکنند کارکرد عملی آن را در فرایند عرضهٔ شعر و تثبیت جایگاه شاعر نادیده میگیرند. برخی از این مفاخرهها بیش از آنکه از سر لاف و گزاف بر زبان آمده باشند، آشکارا جنبهای استدلالی و سنجیده دارند یا دستکم از شگردهایی بهره میبرند که برای شنوندگان نوعی استدلال و کوشش اقناعی را تداعی میکنند»(ص۲۶) در مفاخره است که شاعر برای نشاندن شعر خود در چشم مخاطب، چون جنگجویی به میدان میآید، رجز میخواند، مبارز میطلبد و رقابتش با هماوردان یعنی شاعران دیگر را گاه به طعن و طنز و تسخر میکشاند. مثالها پرشمارند، برای نمونه خاقانی که صدای تازهای در روزگار خود بوده برای اعلام حضور مفاخرههایی زیبا سروده و برای رها شدن از سیطرهٔ شگفت شعر عنصری به ستیزه با او پرداخته است. امیرمعزی، ملکالشعرای دربار سلجوقیان سعی میکند با بیاعتبار کردن بوطیقای حماسی فردوسی اعتباری برای شعر مدحی خود بیابد. ناصرخسرو که خود مادح خلفای فاطمی است شاعران مدیحهسرای عصر را به جرم مدیحهسرایی ملامت میکند و از معاصران، احمد شاملو حمیدی شاعر را بر دار شعر خود آونگ میکند.
از روشهای دیگر شاعران برای دیده شدن مظلومنمایی است. «کمتر دیوان شعری را سراغ داریم که سرایندهاش از جور زمان و گردش ایام و جفای فلک و ناکامی و تنهایی خود سخن نگفته باشد.»(ص۳۳) از مسعود سعد سلمان که روزگار را دشمن فضل میدانست تا حافظ که گفت فلک به مردم نادان دهد زمام مراد و بسیاری از شاعران معاصر، همه و همه آگاه یا ناخودآگاه برای جذب مخاطب و همدلساختنش با خود از این شیوه بهره برده و از این که کسی قدر آنان را نمیداند اظهار ناخرسندی کردهاند. حتی سعدی که در زمان حیات خود قدر دیده و سخنش را چون کاغذ زر میبردهاند دلنازکانه گفته: دلم از صحبت شیراز به کلّی بگرفت/ وقت آن است که پرسی خبر از بغدادم!
از شگردهای دیگر که دستمایهٔ جلب توجه بوده ادعای نوآوری و ابداع است. «ادعای نوآوری و داشتن سخن تازه در کنار مقابلهجویی با دیگر شاعران عملا به شگردی تبدیل شده است که به شاعران نوظهور کمک میکند تا در صفوف بههمفشردهٔ بزرگان عرصهٔ شعر و در زنجیرهٔ سنت ادبی مستقر جایی برای خود بجویند.»(ص۳۶) بسیاری از شاعران از گذشته تا امروز گاه به صراحت و گاه به طور ضمنی چنین ادعایی داشتهاند.
@atefeh_tayyeh
ادامه دارد👇
پیرمرد و دریا
«آخرین مصاحبه و دیگرگفتوگوها»، نام کتابی لاغر است که نشر چشمه، پاییز ۱۳۹۷ منتشر کرد.
ارنست همینگوی در طول زندگیاش چهار بار تن به مصاحبه داد که در این کتاب گرد آمده است. ترجمۀ این گفتوگوها کار آقای هوشنگ جیرانی است و نثرش چنگی به دل نمیزند ولی مقدمهای خوب و مجمل دارد که برای آشنایی با همینگوی و آثارش مفید است.
همینگوی را با «پیرمرد و دریا» شناختم. بار نخست که این کتاب را خواندم نوجوان بودم و خاطرم هست چگونه جانم با کم شدن آن ماهی بزرگ که پیرمرد به هزار بدبختی صید کرده بود، باریک میشد. دیگر خودم نبودم. پیرمردی فقیر و تنها بودم که با هزار امید ماهی بزرگی به چنگ آورده و به ساحل میبرد. خستگی مَنگ، گرسنگی تاریک و بیخوابی خاموشش کرده و دارد جان میکند که با تهماندۀ توشوتوانش، صید بزرگش را که لحظهلحظه پیش چشمانش کم و کمتر میشود از معرکه به در ببرد. مرا هزار امید است و هر هزار تویی. ماهی در آن لحظه دیگر ماهی نبود همۀ امید پیرمرد بود و بهایش نرخ جان.
پیر ماهیگیر و موج و بیم جان
جان بهای نان؛ تمام داستان!
یادم هست چگونه با پیرمرد پارو زدم و پارو زدم. لرزیدم و تپیدم تا به ساحل رسیدم. از پس مردمکان غمناک و مبهوت پیرمرد به استخوان باقیمانده از ماهی روی ماسهها نگریستم و گریستم. این جادوی کلمات همینگوی بود. روایت درخشان همینگوی که بر بال نثر درخشنده و شکرین نجف دریابندری بالابلند میشد و به اهتزاز درمیآمد.
بعدها که شعرخوان شدم هربار این رمان را در کتابخانهام دیدم یاد شعری افتادم که در کشفالاسرار میبدی آمده و همان دریغ شگفت و ترسناک را دارد:
ای دُرّ به چنگ آمده در عمر دراز
آورده تو را ز قعر دریا به فراز
غوّاص تو را نهاده بر دست ز ناز
افتاده ز دست و بازِ دریا شده باز!
حس و حال این شعر و رمان همینگوی آنقدر به هم شبیه است که انگار از دردی مشترک سخن میگوید یا یکی ترجمان دیگری است. بگذریم...
«آخرین مصاحبه و دیگرگفتوگوها» برای هرکس که میل به نوشتن دارد سودمند است. همینگوی در یکی از مصاحبهها از چاهی میگوید که میشود آن را همان چشمهٔ الهام شاعر/نویسنده دانست. همینگوی توضیح میدهد که چطور این چاه را با خواندن و دیدن و شنیدن پُر میکند. پیش از آن که از چاهش آب بردارد لبریزش میکند از رمانهایی که بعضی را بارها و بارها خوانده، پرش میکند از شعر، از نغمههای دلنشین، از نقاشیهای زیبا و از تجربههای سخت زیستن. پروردگار پیرمرد و دریا میگوید بسیاری از دانستهها را ممکن است نویسنده راستودرست در آنچه خلق میکند نیاورد اما ندانستنشان مانند حفرههایی خود را در اثر نشان میدهند و دهنکجی میکنند.
«آخرین مصاحبه و دیگر گفتوگوها» هم از آن کتابهاست که چاه هنرمند را پر میکند. میآموزد چگونه پر شود و به صدای آبی که در او میجوشد و بالا میآید گوش کند. سپس ساغر ساغر آب نوشین گوارا بنوشد و بنوشاند.
@atefeh_tayyeh
درفش بیداری؛ شاهنامه و انسجام ملّی
دیروز (یکشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۴)، به مناسبت بزرگداشت فردوسی و زبان فارسی، مراسم باشکوهی در تالار فردوسی دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، برگزار شد.
من هم چند کلمهای عرض کردم.
/channel/n00re30yah
کیمیای سعادت و نظریهٔ مرگ مؤلّف
چندصدسال پیش از این که «رولان بارت» نظریهپرداز و منتقد فرانسوی، نظریهٔ مرگ مؤلف را مطرح کند و برای آزاد کردن اثر از استبداد تفسیری، متن را جدای از پروردگار آن در نظر آورد و معنا کند، امام محمد غزالی در کیمیای سعادت گفته بود:
«واجب نیست که از شعر آن فهم کنند که شاعر خواسته است.» (کیمیای سعادت، جلد یک، ص۴۹۴)
سخن دقیقا همان سخن است. پیشنهاد بارت این بود که مخاطب بی این که مؤلف و منظور مؤلف را در نظر بگیرد با متن مواجه شود غافل که این نظر قرنها پیش توسط متکلّمی ایرانی پیش نهاده شده بود.
درک و دریافت مدرن محمد غزالی در قرن پنجم هجری از شعر شگفتآور است.
@atefeh_tayyeh
خلیج ایران
«تاریخ خلیج فارس» نام کتابی است که آقایان عمادالدین شیخالحکمایی و عبدالرسول خیراندیش آن را از روی نسخهای یگانه که از کتابخانهٔ وزیر دانشمند، علی اصغر حکمت به کتابخانهٔ مرکزی دانشگاه تهران اهدا شده بوده است، تدوین و تصحیح کردهاند.
کتاب در اوایل قرن چهاردهم هجری به قلم یکی از رجال فرهیختهٔ آن عهد به نام محمدحسین سعادت کازرونی (۱۲۸۲_۱۳۵۴) نوشته شده است. تصنیف کتاب در یک دورهٔ بیستساله، یعنی نیمهٔ پادشاهی احمدشاه قاجار تا میانهٔ پادشاهی رضاشاه پهلوی، انجام پذیرفته است.
مؤلف در مقدمهٔ کتاب در سبب تألیف کتاب میگوید:
«نظر به اهمیت سیاست و تجارت بنادر خلیج ایران، لازم دانست که برای اطلاع هموطنان از موقع جغرافیایی و تاریخ و احوال سیاسی خلیج ایران ثبت این اوراق نمایم؛ و موجبات انحطاط بنادر را در ضمن بیان حوادث و وقایع به اشارتی بلیغ مذکور دارم».
کتاب ارجمند تاریخ خلیج فارس سه فصل دارد:
۱. در موقع جغرافیایی و اوضاع طبیعی و مسائل سیاسی و تاریخی و امور اقتصادی و تقسیمات مُلکی سواحل خلیج ایران.
۲. شرح تاریخ و وقایع ماضیه و حوادث جاریهٔ بنادر مهمهٔ خلیج ایران.
۳. ذکر جزایر واقعه در خلیج ایران.
از آنجا که مؤلف «تاریخ خلیج فارس» آگاهی خوبی دربارهٔ تاریخ و فرهنگ ایران دارد پس از گذشت صد سال از تألیفش این کتاب همچنان ارزشمند است و مطالب مهم بسیار دارد. از نکات جالب توجهش یکی این است که مؤلف از خلیج فارس با عنوان زیبای «خلیج ایران» نام برده است. خطوطی از کتاب:
«برای اثبات اهمّیت امور تجاری و سیاسی خلیج و سواحل آن، همین بس که در سنهٔ ۳۳۶ قبل از میلاد، اسکندر مقدونی بعد از فتح هندوستان، نِهآرک، سردار معتبر خود را مأمور به کشف سواحل بلوچستان و بحر عمان و فارس و خوزستان نموده. و این سردار به امر آن پادشاه از دهنهٔ رود سند تا مصب شطالعرب سواحل خلیج ایران را سیاحت نموده و در سفرنامهٔ خود میگوید: «هیچ یک از سواحل که من پیمودم مانند خلیج ایران آباد و مزروع نیست». (ص۳٠)
انتشارات میراث مکتوب از همین مؤلّف در سال ۱۳۹٠ کتاب دیگری به نام «تاریخ بوشهر» منتشر کرده است که اگر چه در فهرست کتابخانهٔ مرکزی با کتاب حاضر یکی دانسته شده است، درواقع دو کتاب ارزشمند مجزا هستند و با فاصلهای دوازدهساله منتشر شدهاند.
مشخصات کتاب:
تاریخ خلیج فارس (بنادر و جزایر ایران)، تألیف محمدحسین سعادت کازرونی، تصحیح و پژوهش عبدالرسول خیراندیش و عمادالدین شیخالحکمایی، میراث مکتوب با همکاری نشر کازرونیه و شرکت پتروشیمی بندر امام، ۱۴٠۲، قیمت ۲۶٠ هزار تومان.
@atefeh_tayyeh
از صبح پیامهای قشنگ شاگردانم میرسد. صدای پرمهرشان که روز معلم را تبریک میگویند. گلهایی که مجازی و حقیقی برایم میفرستند و هدیههای قشنگشان که از شهرهای خیلی دور میرسد و میدانم برای این که سروقت به دستم برسد چه زحمتی کشیدهاند.
معلم بودن یکی از بهترین تجربههای زندگی من است.
بچهها دوستتان دارم. خوشحالم که ادبیات فارسی را دوست دارید، خوشحالم که ایران را دوست دارید و خوشحالم که مرا دوست دارید.🩵
@atefeh_tayyeh
نیما یوشیج و «پستفطرتهای شهری»
خطوطی از نامهای که نیما در سال ۱۳٠٠ برای یکی از شاگردانش به نام ماشاءالله نصیر نوشته است را بخوانیم:
«من تا آخرین قطرهٔ خون خود برای دفاع از حقوق انسان آماده شدهام. فرداست که در زیر غبار گلوله فریادهای مرا خواهند شنید... جسد مرا در میان کشتگان راه حق خواهند دید که فریاد میکشم:
انتقام! انتقام! جوانها همت کنید. عهد، عهد انتقام است. من انتقام خودم و ضعفا را از این پستفطرتهای شهری [😶] میکشم. خطاکاری و جنایات همه را عنقریب به ثبت رسانیده در محکمهٔ وجدانی، قانون مجازات جدید را اجرا میکنیم...
دوست من، وقتی من در میان جمعیت خواهم افتاد که برای انجام مقصود قبضهٔ شمشیر در کف من باشد و آتش گلوله در جلوی چشمم بدرخشد.»
برای من روشن نشد «پستفطرتهای شهری» چه هیزم تری به نیما فروخته بودهاند، آنچه روشن است بیزاری شگفتآوریست که منجر به خشمی انقلابی شده. در نامههای نیما، نامی از ایران نیست، هر چه هست دلسوزی برای مردم (البته به جز پستفطرتهای شهری) است. عجیب این که همین مردم را هم آنقدر لایق نمیداند که برایشان حق رای و صلاحیت تعیین سرنوشت قائل باشد. در همین سالها نامهای برای برادرش لادبن که به روسیه گریخته است مینویسد و در باب رای اکثریت میگوید:
«رای اکثریت بعضی جاها قابل قبول است. اما در چه جاها؟ جایی که فکر و خیال همه کس بتواند در آن کنجکاوی کند یا مطالب محتاج فکری نباشد و فقط معاینات ظاهری و اطلاعات اهالی هر بلد در آن دخالت داشته باشد...
به اعتقاد من کارهای اجتماعی، فالگیری و قمار نیست که به قرعه و تصادف هر چه بیشتر شد مشروع باشد. در یک جمعیت عامی انتخاب و رأی باید از خواص باشد، البته خواص شایستهٔ شناختهشده.»
که البته منظور از خواص شایستهٔ شناختهشده احتمالا خود او و چند تن از همفکرانش هستند.
اگر چه پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ شاید مصلحت و شاید تحولات اساسی در عقاید و افکار موجب شد با نیمایی دیگر مواجه باشیم، عدهای از شاگردان و طرفدارانش تا مدتها و ای بسا تا پایان در همان فضای فکری باقی ماندند.
کتاب «نیما یوشیج در یادداشتهایش» را نشر نو در سال ۱۴٠۳ منتشر کرد. آقای پارسینژاد که از علاقهمندان نیما و شعر اوست در سبب تألیف کتاب میگوید: «بازخوانی نوشتههای پراکندهٔ نیما مرا به تألیف این کتاب برانگیخت. گفتم شاید حاصل این کار برای همهٔ کسانی که به تحولات فکری و فلسفی معاصر ایران توجه دارند مفید باشد و به فهم بیشتر شعر نیما یاری کند».
مشخصات کتاب:
نیما یوشیج در یادداشتهایش، ایرج پارسینژاد، نشر نو، ۱۴٠۳.
@atefeh_tayyeh
تسلیت💔
سوختم چندان که بر تن نیست دیگر جای داغ
بعدازین خواهم نهادن داغ بر بالای داغ
این بیت «صفایی خراسانی» انگار زبان حال مردمان دردمند جنوب است.
یاد مادربزرگ سبز که هر وقت مصیبتی رخ میداد و برای سرسلامتی به دیدار داغدیدگان میرفت پشت هم تکرار میکرد:
آخرین غمتان باشد...
آخرین غمتان باشد...
خداوندا ما زورمان نمیرسد. تو این غم را آخرین غم این مردم گردان.
@atefeh_tayyeh
چه دریغ جانکاهی در این شعر هست!
ای دُرّ به چنگ آمده در عمر دراز
آورده تو را ز قعر دریا به فراز
غوّاص تو را نهاده بر دست ز ناز
افتاده ز دست و بازِ دریا شده باز!
(کشف الاسرار و عدة الابرار، تصحیح علی اصغر حکمت، انتشارات امیرکبیر، جلد دهم. ص۵۷۴)
@atefeh_tayyeh