atefeh_tayyeh | Unsorted

Telegram-канал atefeh_tayyeh - بیاض | عاطفه طیّه

3373

بیاض @atefe_tayye

Subscribe to a channel

بیاض | عاطفه طیّه

شاهنامه وطن است

نام شادروان ابوالفضل خطیبی با شاهنامه پیوند خورده است. هرآنچه این محقق ایران‌دوست دربارهٔ جایگاه و اهمیت شاهنامه می‌گوید درخور توجه است:

▫️خانم گلرخسار شاعر نامدار تاجیک شعری دارند که می‌گوید «شاهنامه وطن است، وطن بی‌مرگی»؛ من در میان شاعرانی که در ایران دربارهٔ ایران و وطن شعر گفته‌اند، به ژرف‌اندیشی گلرخسار در این شعر ندیده‌ام. این شعر نشان می‌دهد که وطن می‌تواند یک کتاب باشد. کتابی مثل شاهنامه که مفهوم وطن را از قرن چهار تا امروز برای ما حفظ کرد؛ کشور یک‌پارچه‌ای که دارای یک مرکزیت واحد به نام ایران است.

▫️شاهنامه چند ویژگی مهم دارد: یکی یک‌پارچگی سیاسی است. یعنی از آغاز تا پایان شاهنامه پنجاه پادشاه یکی پس از دیگری حکومت می‌کنند و در هیچ زمانی ما خلأ قدرت سیاسی نداریم. دوم یک‌پارچگی جغرافیایی است، یعنی همهٔ کارهای این پادشاهان و پهلوانان، ازخودگذشتگی‌ها و شهادت‌ها به خاطر حفظ یک منطقهٔ جغرافیایی خاص به نام ایران است.

▫️تا زمانی که شاهنامه هست ایران هم وجود خواهد داشت. شاهنامه همیشه پشتوانهٔ فرهنگی برای وحدت ملّی اقوام ایرانی ساکن در این سرزمین، و هویت مستقل همهٔ آن‌ها بوده است. وقتی که ما می‌گوییم وحدت ملّی منظورمان چیست؟ این مؤلفه‌های هویت ملّی کدامند؟ آیا فقط منظورمان آب و خاک است؟ زبان است؟ دین و آداب و رسوم است؟ قوم و نژاد است؟ به بیانی بله، ولی سرزمین مشترک رکن مهمی است؛ یعنی ما نمی‌توانیم مثلا فقط به یک زبان مشترک اتّکا کنیم بدین جهت که در این مجموعه‌ای که وطن نام گرفته ممکن است زبان‌های مختلفی وجود داشته باشد ولی همه احساس تعلّق به یک سرزمین دارند. ممکن است مذاهب و اعتقادات مختلف داشته باشند ولی باز همه تعلّق به یک سرزمین دارند.
در قرن دوم هجری تابوتی از یک مسیحی کشف شد که روی تابوت این مسیحی که «خرداد» نام دارد چنین نوشته شده: «ازمانِ ایرانشهر...» در قرن دوم هجری که اصلا ایرانشهر به لحاظ یک‌پارچگی سیاسی وجود نداشته و هر کدام از ولایات ما دست یک حاکم عرب بوده چرا می‌گوید من از سرزمین ایرانشهرم؟ برای این که ایدهٔ ایرانشهر برای این هم‌وطن مسیحی از بین نرفته بوده. این هم‌وطن مسیحی به همان اندازه به ایرانشهر تعلّق خاطر داشته که یک هم‌وطن زرتشتی یا مسلمان.

▫️برخلاف آنچه تصور می‌شود ما یک ملّی‌گرایی کور در شاهنامه نداریم. در شاهنامه هیچ‌کس نمی‌تواند حتّی یک بیت نشان بدهد که با یک نژادپرستی دُگم و سازمان‌یافته سروکار داشته باشیم. در طول هزاروصدسال که از سرایش شاهنامه می‌گذرد هیچ گروهی را سراغ نداریم که با اتّکا به پشتوانهٔ فکری شاهنامه دست به کشتار مردمی با نژادهای دیگر بزند. در شاهنامه ناسیونالیسم و انترناسیونالیسم جایی تلاقی می‌کنند و همان جاست که بر اصول بنیادین اخلاقی سخت تأکید می‌شود. بسیاری از مواقع شاعر با تورانیان همدلی می‌کند مثلا با «پیران» جهان‌پهلوانِ افراسیاب. یا مثلا با «اغریرت» برادر افراسیاب. در شاهنامه آنگونه نیست که انسان‌های خوب همیشه طرف ایران باشند و دشمنان، انسان‌های بد باشند. از ایران هم پادشاه فرّه‌مندی چون کیکاوس خودکامه خوانده می‌شود. در ماجرای سیاوش او مرزهای ملّیت را به‌هم می‌ریزد و آنچه برایش اهمیت دارد پافشاری بر رعایت اصول اخلاقی و تأکید بر انسانیت است.

▫️در ده سال اخیر در شهرهای مختلف چند نفر نقّال خانم ظهور کرده‌اند. فرهنگ شاهنامه‌خوانی دارد در خانواده‌ها گسترش پیدا می‌کند. بچه‌ها را هم تشویق به خواندن شاهنامه می‌کنند. قبول دارم که آمار مطالعه در ایران بسیار پایین است و شمارگان کتاب محدود. نظام آموزشی ما پر از اشتباه است و انگیزه‌ها را از بین می‌برد و اکثر جوان‌ها به سبب شرایط اجتماعی و اقتصادی حاکم بر جامعه بیشتر انگیزهٔ کسب درآمد دارند. با همهٔ این‌ها من بسیار خوشبینم!

(خلاصه‌ای از گفت‌وگوی ابوالفضل خطیبی با خانم ندا عابد، نشریهٔ آزما، فروردین ۱۳۹۹، شمارهٔ ۱۴۵، صفحهٔ ۲۶ تا ۲۹).


@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

در اتّحاد

یکی دیوانه‌ای اِستاد در کوی
جهانی خلق می‌رفتند هر سوی

فغان برداشت این دیوانه ناگاه
که از یک سوی باید رفت و یک راه

به هر سویی چرا باید دویدن؟
به صد سو هیچ جا نتوان رسیدن


منبع:
اسرارنامه، تصحیح محمد رضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن/ ۱۶۱

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

اسکندر و مادرش

اسکندر پس از فتح ایران برای کشورگشایی و دیدن شگفتی‌های جهان به سفری دور و دراز می‌رود. پس از دیدن غرایب بسیار از راه بیابان به شهری می‌رسد که پر از باغ و زیبایی‌ است. مردم شهر به استقبال او می‌روند. اسکندر از دیدنی‌های آن شهر می‌پرسد. آنها درختی را نشان می‌دهند که زائران بسیار دارد و از بن آن یک جفت گیاه نر و ماده روییده. گیاه نر روزها زبان باز می‌کند و گیاه ماده شب‌ها. اسکندر همراه مترجمی برای دیدن درخت می‌رود. نزدیک که می‌شوند مترجم می‌گوید، گیاه نر خبر از مرگ زودهنگام تو می‌دهد و می‌گوید دورهٔ پادشاهی‌ات که به چهارده سال برسد هنگام مرگت فرا می‌رسد. اسکندر خاموش و اندوهگین تا نیم‌شب صبر می‌کند که گیاه ماده لب باز کند. گیاه ماده می‌گوید آزمندی تو موجب شد گرد جهان بگردی و کسان بسیاری را بیازاری. اکنون زمانت سپری شده و درنگت در این دنیا کوتاه خواهد بود.
اسکندر در آن لحظهٔ خوفناک که درمی‌یابد برابر مرگ بی‌پناه و ناتوان است نه به گنج‌‌های به رنج گرد آمده‌اش می‌اندیشد و نه به سرزمین‌های بسیارش. مادرش را می‌خواهد.

بپرسید از ترجمان پادشا
که ای مرد روشن‌دل پارسا

یکی بازپرسش که باشم به روم
چو پیش آید آن گردشِ روزِ شوم

مگر زنده بیند مرا مادرم
یکی تا به رخ برکشد چادرم!

و پاسخ درخت: 

چنین گفت با شاه گویادرخت
که کوتاه کن روز و بربند رخت

نه مادرْت بیند نه خویشان به روم
نه پوشیده‌رویان آن مرزبوم

به شهر کسان مرگت آید، نه دیر
شود اختر و تاج و تخت از تو سیر!


(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۳۲۵)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

مادر🌹

ناگه در آن غروب غبارآلود
دستش نهاد بر سر و بر دستم
گفتا: «همیشه حال دلت خوش باد»
مادر ببخش اگر نتوانستم


مادر مرا ببخش اگر یک عمر
بعد از تو نان و نان‌خورشم غم بود
خندیده‌ام به کار جهان اما
دنیای من سراچهٔ ماتم بود


مادر ز کهکشانِ جهانِ هیچ
آیا بگو شکستن من دیدی؟
بعد از تو هر زمان که زمین خوردم
بر خود ز درد و دلهره لرزیدی؟


مادر درون قاب قشنگ خود
گاهی خبر ز گونهٔ تر داری؟
من بوسه می‌زنم به دو چشم تو
از بوسه‌‌های من تو خبر داری؟


عاطفه طیه (۹۶/۱۲/۱۷)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

دوصد گفته چون نیم کردار نیست

بلبلی به باز گفت:
- من آوازِ خوش دارم و هر کسی را با من خوش بُوَد، چون است که بهای من یک جو است و بهای تو هزار دینار؟
باز گفت:
- زیرا که تو عمل به گفتار می‌کنی و من به کردار.


منبع:
فضل الفقراء علی الاغنیاء، ابوبکر بن محمد بن حسین مرندی، تصحیح بهروز ایمانی.
متون ایرانی، به کوشش جواد بشری، مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ص ۲۷۱.

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

اندرز زنان شهر هَروم به اسکندر

پس از فتح سرزمین بزرگ و باشکوه دارا، سودای کشورگشایی به سر اسکندر می‌افتد. پادشاه قدرقدرت در بسیط زمین، به شرق و غرب می‌تازد و از هر رزمی پیروز و سربلند بیرون می‌آید. حاکمان شهرهای مغلوب یا زار کشته می‌شوند یا می‌پذیرند که مطیع و منقاد و خراج‌گزار اسکندر باشند. همه و همه جز زنان سرزمین هَروم!

هروم سرزمین زنان است. حاکم و رزمنده و باشنده‌اش زنانند و مردی را به این سرزمین راه نیست. اسکندر برای ایشان نامه‌ای تهدیدآمیز می‌نویسد. از ایشان می‌خواهد کمر خدمت ببندند و آمادهٔ ورود او بشوند:

هر آنکس که دارد روانش خرد
جهان را به غَمری همی‌نسپرد

شنید آن که ما در زمین کرده‌ایم
سرِ مهتری بر کجا برده‌ایم

کسی کو ز فرمان ما سر بتافت
نِهالی جز از خاک تیره نیافت!


زنان نامهٔ اسکندر را می‌خوانند و پاسخی تند می‌نویسند:

بی‌اندازه در شهر ما برزن است
به هر برزنی‌در هزاران زن است

همه شب به خَفتانِ جنگ‌اندریم
ز بهر فزونی به تنگ‌اندریم

همانا ز ما زن بود سی هزار
که با تاج زَرّند و با گوشوار

که مردی ز گردنکشان روز جنگ
ز چنگال او خاک شد بی‌درنگ


و اندرز ایشان به پادشاه این که خرد پیشه کن و با ما نجنگ!

تو مردی بزرگی و نامت بلند
درِ نام بر خویشتن‌بر مبند!

که گویند با زن برآویختی
و زآویختن نیز بگریختی!

یکی ننگ باشد تو را زین سخن
که تا هست گیتی، نگردد کهن

به گفتهٔ فردوسی بزرگ اسکندر اندرز زنان را می‌خواند و پاسخی ملایم می‌نویسد:

نه من جنگ را آمدم با زنان
به پیلان کوس و تبیره‌زنان

مرا رای دیدار شهر شماست
گر آیید نزدیکِ ما هم رواست

چو دیدار باشد بِرانم سپاه
نباشم فراوان بدین جایگاه

زنان اسکندر را می‌پذیرند و پیشباز می‌روند. اسکندر وارد می‌شود و پس از دیدار با ایشان مثل پسری خوب به مغرب لشکر می‌کشد.

(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۳۱۴ تا ۳۱۶)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

پزشک اسکندر و داروی لاغری!

اسکندر پس از گرفتن مُلک دارا، به سرزمین هندوان لشکر می‌کشد. کید پادشاه هند چهار گنج دارد که کس در جهان ندارد. دختری و فیلسوفی و پزشکی و جامی. به گفتهٔ دانایی آن چهار را به اسکندر پیشکش می‌کند تا جنگ آغاز نکند و خاک سرزمین کید را شخم نزند.

اسکندر می‌پذیرد و زمان راستی‌آزمایی فرا می‌رسد. آیا دختر و جام و پزشک و فیلسوف چنان که کید گفت بی‌مانند هستند؟
پزشک را فرا می‌خواند و از او می‌پرسد علت اصلی بیماری و نزاری چیست؟

بفرمود تا رفت پیشش بزشک
که علّت بگفتی چو دیدی سرشک

سرِ دردمندی بدو گفت چیست
که بر درد آن کس بباید گریست؟

پزشک پاسخ می‌دهد سرِ دردمندی پرخوری است:

بدو گفت هر کس که افزون خورد
چو بر خوان نشیند خورش نشمرد

نباشد فراوان‌خورش تندرست
بزرگ آن که او تندرستی نجست!

پرخور تندرست نخواهد بود ولی بزرگ کسی است که در پی تندرستی نباشد! تو خود را با کم‌خوری به زحمت نینداز. من برایت داروی می‌سازم که هر چه میل داری پرخوری کنی!


بیامیزم اکنون تو را داروی
گیاها فرازآرم از هر سوی

که همواره باشی تو زآن تندرست
نباید به دارو تو را روده شست

همان آرزوها بیفزایدت
چن افزون خوری چیز، نگزایدت

شوی بر تن خویش‌بر کامکار
دلت شاد گردد چو خرّم‌بهار

سکندر بدو گفت: نشنیده‌ام
نه کس را ز شاهان چنین دیده‌ام

گر آری تو این نغزدارو بجای
تو باشی به گیتی مرا رهنمای

ابیات شاهنامه نشان می‌دهد انسان از دیرباز با مسائل مربوط به پرخوری دست‌وگریبان بوده و به دنبال راهی که مشکل را حل کند.
راهی به جز نخوردن!

(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۲۸٠ و ۲۸۱)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

شاهنامه و جهل مرکب


۱. هرآنگه که گویی رسیدم به جای
نباید به گیتی مرا رهنمای
چنان دان که نادان‌ترین کس توی
اگر پند دانندگان نشنوی

۲. هرآنگه که گویی که دانا شدم
به هر دانشی‌بر توانا شدم
چنان دان که نادان‌تری آن زمان
مشو بر تن خویش‌بر بدگمان


(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۲۴۵ و ۵۹۷)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

رباعی

۱) شب بود و بهار بود و یارم با من
من در برِ او فتاده بی‌‌پیراهن

از بام بلند آسمان بر سر ما
تا روز ستاره ریخت دامن‌دامن


۲) گفتا: «بادم» بگفتمش: «من خرمن»
گفتا: «آتش» بگفتمش: «من دامن»

پرسید: «دلت که بُرده؟» گفتم: «تو، تو»
تا گفت: «دلم...» بگفتمش: «من، من، من!»


۳) دل‌ بسته‌ام از جهان به خندیدن تو
زنده به توام، دست من و دامن تو

آرام منی و بی تو بی‌آرامم
جان‌وتن من فدای جان‌و‌تن تو


۴) گر من نروم چه سود؟ آن می‌بردم
برگی سبکم؛ آب روان می‌بردم

او داند سر ز پا ندانم، چه کنم؟
خوش‌خوش‌ نروم کشان‌کشان می‌بردم


۵) او رفته‌زخویش بود و من نامیزان
افتان‌خیزان ز شانه‌اش آویزان

نه بوسه‌شمر بودم و نه روگردان
گرمای تموز بود و بودم لرزان

(عاطفه طیه)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

دو کتاب از دکتر علی بلوکباشی

علی بلوکباشی متولد ۱۳۱۴ خورشیدی، نویسنده و پژوهشگر حوزهٔ مردم‌شناسی است و از او با عنوان پدر مردم‌شناسی آکادمیک ایران یاد می‌شود. در سال ۱۴٠۲ و ۱۴٠۳ دو کتاب خوب از ایشان منتشر شد. یکی «مردم‌شناسی دین» و دیگری «مردم‌شناسی فرهنگ، کاروتولید و فرآوری خوراک‌وپوشاک».

یک.
«مردم‌شناسی دین» مطالعه‌ای‌ست در مناسک، باورداشت‌ها و آیین‌های مذهبی ایرانیان.
از آنجا که ادیان نقش اساسی در زندگی باورمندانشان ایفا می‌کنند، بدون مطالعه در مذهب نمی‌توان بخش مهمی از کنش‌های نیک و بد انسان معتقد را فهم کرد.
پژوهش تازهٔ آقای بلوکباشی دریچه‌ای تازه می‌گشاید و به فهم رفتارهای دینی انسان باورمند کمک می‌کند.
این کتاب در سال ۱۴۰۲ توسط انتشارات دکتر محمود افشار منتشر شد و حاوی بیست‌وسه گفتار است که در پنج بخش تنظیم شده است:

بخش نخست: شخصیت‌های فرهنگ‌سازِ مذهبی در گسترهٔ فرهنگ شیعی. در این بخش از ابعاد تاریخی، مذهبی و اسطوره‌ای علی بن ابی‌طالب، حسین بن علی، عباس بن علی، فاطمۀ زهرا(س) و فاطمه کلابیه (اُمُّ البنین) سخن گفته شده است.

بخش دوم: آزمون و مناسک گذار. این بخش به مباحثی چون آیین تشرف، خِتان، بلوغ، کُستی‌بندی، مناسک حج، آیین مهر، علائم حلول، احضار و تسخیر روح، شیوه و آداب جن و... پرداخته است.

بخش سوم: مناسک و آیین‌های مذهبی. این بخش موضوعاتی چون تعزیه، زنانه‌خوانی و بچه‌خوانی، تعزیهٔ حر شهید، تابوت‌گردانی، قالی‌شویان، شمایل نگاری و پرده‌خوانی، تکیه و حسینیه و... را شامل می‌شود.

بخش چهارم: سازه‌ها و شعارهای نمادین مذهبی. تابوت، تعزیه، توغ، حجلهٔ عزا، جریده و پنجه در این بخش بررسی شده‌اند.

بخش پنجم: باورها و رفتارهای مذهبی‌جادویی. در این بخش به اسفند، استخاره، دجال و جادو و جادوگری پرداخته شده است.


دو.
«مردم‌شناسی فرهنگ، کاروتولید و فرآوری خوراک‌وپوشاک». در پیشگفتار این کتاب پیش از هر چیز با مفهوم کار و تعریف‌های مختلف آن نزد اقتصاددانان مشهوری چون آدام اسمیت، کارل مارکس و دیگران آشنا می‌شویم. تقسیم کار بر حسب سن و جنس از دورهٔ باستان، همین‌طور تقسیم کار در جامعه‌های عشایری و روستایی از مطالبی است که به آن‌ها پرداخته شده است.
در این بخش از خوراک و پوشاک نیز به عنوان دو دستاورد مهمِ کار انسان سخن گفته شده است. همین‌طور از تأثیر فرهنگ، ارزش‌ها، معیارهای اخلاقی، باورهای دینی و طبقهٔ اجتماعی‌ افراد هم در دوخت‌ودوز و جنس پوشاک مردم و هم در شیوهٔ آشپزی و عطر و طعم و رنگ و شکل خوراک‌ ایشان.
کتاب دربردارندهٔ نوزده گفتار است و در چهار بخش تنظیم و تدوین شده است:

بخش نخست: بنیان‌نهادهای اولیّهٔ کار و تولید. این بخش چهار فصل دارد. نظام اقتصادی و سازمان مدیریتی کار و کارگری در دورهٔ هخامنشی از فصل‌های جالب این بخش است. در فصول دیگر به کشاورزی، انواع مالکیت، نقش زن روستایی در کار و تولید، و انواع بازار پرداخته شده است.

بخش دوم: فنون و هنر آشپزی و خورد‌وخوراک. این بخش فصل‌هایی دربارهٔ اجاق، آتش، مطبخ، کتاب‌های آشپزی، انواع خوردنی‌ها و کاربرد‌های طبی، نمادین و آیینی آن‌ها دارد.

بخش سوم: فن و هنر فرآوری پوشاک. این بخش شامل فصل‌هایی می‌شود دربارهٔ زبان پوشاک، مفاهیم نمادین رنگ پوشاک، وجه نمادین پوشش زنان، شهرهای کهن پارچه‌بافی، و تغییر و تنوع پوشاک در ادوار مختلف.

بخش چهارم: معرفی و نقد آثار. این بخش هم چهار فصل با مطالب متنوع دارد. یک: سه اثر در زمینهٔ مبادلهٔ کالا، فنون کشاورزی و جامعهٔ روستایی. دو: دو رسالهٔ کهن آشپزی‌ در دورهٔ صفوی. سه: معرفی یک اثر و ترجمهٔ مقاله‌ای در زمینهٔ پوشاک. چهار: فن‌آوری در ساخت و تولید تفنگ، و معرفی تاریخ دلگشای اِوَز.

مشخصات کتاب‌ها:
۱. مردم‌شناسی دین، مناسک و آیین‌های مذهبی در ایران، دکتر علی بلوکباشی، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۲.

۲. مردم‌شناسی فرهنگ، کاروتولید و فرآوری خوراک‌وپوشاک، دکتر علی بلوکباشی، انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۳.

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

آنکس که ز من نمی‌کند یاد
دلتنگ مباد و بد مبیناد!

#عاطفه_طیه
@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

نیزهٔ مرد پارسی و شاهنامهٔ فردوسی

شاه هاماوران که در جنگ با لشکر ایران شکست خورده از این که مجبور است با ازدواج دخترش سودابه و کیکاوس شاه ایران موافقت کند اندوهگین است، ولی سودابه که گویی در دلش قند آب می‌کنند شادمانه و خرسند به پدر می‌گوید:
کسی کو بود شهریار جهان
بروبوم خواهد همی از مهان
ز پیوند با او چه باشی دژم؟!
کسی نشمرد شادمانی به غم
سرانجام هم در جدال بین پدر و شوهر جانب شوهر را می‌گیرد و با او به زندان می‌رود.


رودابه دختر مهراب کابلی به زال پسر جهان‌پهلوان سام دل می‌بازد، با کمک کنیزان و خدمتکارانش ملاقاتی با او ترتیب می‌دهد. زال را به اتاقش می‌برد و بی‌توجه به رضایت یا نارضایتی خانواده‌اش که از نژاد ضحاک تازی هستند تصمیم به ازدواج با او می‌گیرد.


تهمینه دختر شاه سمنگان خبر می‌شود که رستم پهلوان ایرانی برای پیدا کردن اسبش به سمنگان آمده و مهمان پدرش شده است. شب آراسته و پررنگ‌وبوی بالای سر رستم می‌رود و با وعدهٔ پیدا کردن اسبش با او همخوابه می‌شود!


مادر سیاوش که از نژاد کرسیوز (برادر افراسیاب) است از پدر بداخلاق خود می‌گریزد، به ایران می‌آید، همراه طوس و گیو نزد شاه‌کاوس می‌رود و پس از گفت‌وگویی کوتاه می‌پذیرد زنی از زنان شبستان او باشد.


فرنگیس دختر افراسیاب و جریره دختر پیران وزیر خردمند افراسیاب، هر دو با سیاوش شاهزادهٔ ایرانی ازدواج می‌کنند و پس از کشته شدن همسرشان به پدران و کشور خود پشت می‌کنند. فرنگیس پدرش را دشنام می‌دهد و به کمک گیو، پهلوان ایرانی، همراه فرزندش کیخسرو به ایران می‌گریزد. جریره هم پس از حملهٔ لشکر ایران به توران، از فرزندش فرود می‌خواهد که به ایرانیان ملحق شود و انتقام پدرش سیاوش را از تورانیان بگیرد.


افراسیاب دختر دیگری دارد که نامش در شاهنامه نیامده است. او هم با تژاو، پهلوان خیانتکار ایرانی، ازدواج کرده است.


منیژه دختر دیگر افراسیاب در جشنگاهش بیژن پهلوان ایرانی را که برای تماشا آمده است می‌بیند و می‌پسندد. پس از سه روز عشقبازی با او، از وحشت ازدست‌دادنش او را با دارو بی‌هوش می‌کند، به اتاقش در قصر می‌برد و نگاه می‌دارد.


کتایون دختر پادشاه روم در مهمانی‌ای که پدرش برایش برپا کرده و قرار است در آن از بین بزرگان روم برای خود همسری مناسب انتخاب کند، گشتاسپ شاهزادهٔ ایرانی را که هیچکس در روم نمی‌شناسدش و گمنام و فقیرانه در دهی زندگی می‌کند می‌بیند و می‌پسندد. خلاف میل پدرش او را برای ازدواج انتخاب می‌کند. ناز و نعمت کاخ پدر را می‌گذارد و با شوهرش به ده می‌رود.


هیچ یک از این زنان که با شاهان، شاهزادگان و پهلوانان ایرانی جفت شده‌اند و اغلب در عشق و کامجویی پیشقدم هم بوده‌اند ایرانی‌تبار محسوب نمی‌شوند. شاید همین است که رفتار بی‌پروا و پرشور و خودسرانهٔ ایشان در فرهنگ ایرانی زشت تلقی نشده‌ است.
دختر ایرانی شاهنامه گردآفرید است که با سهراب که غلط زیاده کرده و از توران‌زمین به ایران لشکر آورده می‌جنگد. مرد جنگ‌جوی جوان به دختر ایرانی دل می‌بازد و دختر برای این که به چنگ دشمن نیفتد او را فریب می‌دهد، از او می‌گریزد، دست رد به سینه‌اش می‌زند و ریشخندش می‌کند:
چو سهراب را دید بر پشت زین
چنین گفت کای شاه ترکان و چین
چرا رنجه گشتی چنین؟ بازگرد
هم از آمدن، هم ز دشت نبرد
بخندید و او را به افسوس گفت
که ترکان ز ایران نیابند جفت

شرح عاشقی دختران ناایرانی به مردان ایرانی، عرضه کردن خود به ایشان و پشت کردنشان به خانواده و سرزمین خود شاید به رخ کشیدن برتری ایرانیان باشد و تصویر این که نیزهٔ مرد پارسی تا کجاها رفته است...

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

رفیق


رفیق آمد و آورد با خودش تنبک
و زآن مپرس‌وبِدان نیز شیشه‌ای کوچک


نشست و گفت و شنفت و سه‌سوته شد معلوم
که من همانم و او هم همان زن زیرک


همو که با سر انگشت خسته وامی‌کرد
به جهد صد گره‌ِ سخت‌بسته را تک‌ تک


همو که گرچه شکسته‌ست از بدِ بیداد
بدین شکستگی ارزد به این و آن یک یک


همو که گرچه به رویش نشسته گرد زمان
همان یگانهٔ حسن است و آفتاب فَلَک


همو که هیچ‌کس از همگنان چو او نشناخت
صفای دوستی و یکدلی و حقّ نمک


بریز گفتم و او ریخت‌؛ خانه روشن شد
که سُکر نور یقین است در صحاری شک


ت تن ت تن، دل لرزان به یادمان آورد
که عشق گرگ ستمکاره است و ما شیشک


ت تن ت تن زد و لرزید قلبمان؛ اندوه
بسی درشت و ستبر است و قلب ما کوچک


شنفت و گفتم و یکباره اشک آمد و ریخت
بر آن دو رخ، دو گلِ شُستهٔ بدون بَزَک


تمام شب سخن از حال‌های خوش هم بود
رفیق آمد و غم رفت، گو برو به درک!


عاطفه طیه (۱۴٠۱/۴/۱۲)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

شاعر و اطوارش!

امشب کتاب نامه‌های جمالزاده به باستانی پاریزی را ورق زدم. نامه‌ها بین سال‌های ۱۳۴۱ تا ۱۳۶۹ نوشته شده‌اند. در اولین نامه، که نامهٔ بلندی هم هست، جمالزاده چند خطی هم به شاعران و اداهایشان پرداخته که بسیار جالب توجه است:

«مردم مملکت ما هنوز هم تصور می‌کنند که شرط شاعری و چیزنویسی و فضل و کمال و هنرمندی این است که آدم لاغر و نحیف و رنگ‌ورو پریده باشد و لباسش از پارچهٔ ارزان و فرسوده و غیرمرتب و اتونخورده باشد و دگمهٔ پیراهن و سردستش ورآمده باشد و موی ریشش را چندروز چندروز نتراشد و همیشه چشمانی نیم‌خمار و ازحال‌رفته داشته باشد و وبازده و مسلول و مقروض و بیدخورده به نظر بیاید و آه بکشد و از عهدهٔ پرداخت مال‌الاجارهٔ منزل محقرش برنیاید و آب حوضش بوی گند بدهد و اطاقش فرش آبرومندی نداشته باشد و ساعتش در گرو باشد و محتاج طبیب و دوا باشد و وسیلهٔ معالجه نداشته باشد و از لحاظ درس و تحصیل چون اعتنائی به این عوالم تبذل ندارد، دیپلم و تصدیق‌نامه‌ای در دست نداشته باشد و مبتلا به افيون و مرفین و حشیش و دوغ معرفت باشد و ظرفی که روی میز کار دارد مدام پر از خاکستر و ته‌سیگار باشد و عموما از درد سینه مبتلا به سرفه و سردرد باشد و به کاینات ناسزا بگوید و از دنیا و مافيها بدش بیاید و از مردم، حتی پدر و مادر خود، متنفر باشد و با کسی که نام‌ونشان و سروسامانی دارد رفت‌وآمد نکند و از حاشیه‌روی خوشش بیاید و هر کتاب و شعری را مسخره کند و تنها خودش را نابغهٔ دهر بداند و از پول و مقام و احترام بیزاری نشان بدهد و تنها با دیوانگان و اشخاص شیفته و شیدا نشست‌وبرخاست کند و به هر اقدام و اصلاحی ولو واقعا هم اقدامی مفید و اصلاحی لازم و عاقلانه و به خیر ملک و ملت باشد به نظر تحقیر و طعن و طنز و استهزا بنگرد و کمتر حرف بزند و تنها لب به سخنان بغرنج و دوپهلو بگشاید و در عين آنکه دودستی به زندگانی چسبیده مدام از مرگ و نشئهٔ نیستی و فنا سخن براند و از متقدمین چون کهنه و پوسیده‌اند و از متجددین چون نرسیده و خام و ابجدخوانند بدش بیاید.» (ص ۵٠ و ۵۱)


(نامه‌های سید محمد علی جمالزاده به دکتر محمد ابراهیم باستانی پاریزی، به کوشش حمیده و حمید باستانی پاریزی، نشر علم، ۱۴٠٠)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها

«من امیدوار به انسانم. باید تحمل داشت. انسان همیشه خیر از میان خرابه درآورده، آدم از میان خرابه خیر درآورده همیشه...»

این سخن ابراهیم گلستان ترجمهٔ شعر مولوی است که می‌گوید: گنج می‌جو در همه ویرانه‌ها.

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

بربسته دگر باشد و بررُسته دگر!


رباعی‌سرایان عبارت «بربسته دگر باشد و بررُسته دگر» را بارها و بارها به کار برده‌اند. تکرار این جمله و ضرب‌المثل شدنش شاید نشانگر این باشد که ذائقهٔ مردمان از دیرباز ارزش و اعتباری کمتر به هر جنس غیرطبیعی، بی‌اصل و برساخته می‌داده است. تعدادی از این شعرها را بخوانیم:


▫️می‌گفت به دندانِ بتم عِقد دُرَر
من همچو توام خوشاب و پاکیزه‌گهر
خندان‌خندان به زیر لب گفت: خموش!
بربسته دگر باشد و بررُسته دگر

(ابوالعلاء شوشتری)

شاعران بی‌دیوان، تصحیح محمود مدبری، چاپ اول، نشر پانوس، ۱۳۷۰، ص۷٠.


▫️از پستهٔ تو سبزهٔ خط بررسته‌ست
یا مغز ز پستهٔ تو بیرون جسته‌ست
بررُسته دگر باشد و بربسته دگر
این طرفه که بررُستهٔ تو بربسته‌ست

(مختارنامه، عطار نیشابوری، تصحیح شفیعی کدکنی، ص۲۷٠)


▫️گل‌دسته به رخسار تو چون کرد نظر
گفتا که نی‌ام از تو به خوبی کمتر
رخسار تو گفت ار چه چنین‌ است ولیک
بربسته دگر باشد و بررُسته دگر

(دیوان ابن یمین فریومدی، انتشارات کتابخانهٔ سنائی، تصحیح حسینعلی باستانی راد، ص۶۷۲)


▫️می‌گفت دهل دوش به هنگام سحر
کآوازهٔ من جهان کند زیر و زبر
چوگان بزَدَش بر دهن و گفت خموش
بربسته دگر باشد و بررُسته دگر
و
زلف بت من گفت: که در دور قمر
ماییم کشیده ماه را در چنبر!
خطش ز کناره‌ای برون آمد و گفت:
بربسته دگر باشد و بررُسته دگر

(دیوان خواجوی کرمانی، تصحیح احمد سهیلی خوانساری، انتشاراتی پاژنگ، چاپ اول، ۱۳۶۹، ص۵۳۸ و ۵۳۹)


▫️دیدم زنکی ساخته از چرم ذَکَر
بربسته که گادنی کند چون خرِ نر
گفتم که به کُ... مخند کی... م بنگر
بربسته دگر باشد و بررُسته دگر

(کلیات عبید زاکانی، به اهتمام محمدجعفر محجوب، چاپ ارژنگ، ص۲۱۲)


▫️نِی گفت: چو من به خدمت اهل هنر
شیرین‌نَفَسی دگر، نبسته‌ست کمر
گفتم: دف و چنگ را چه می‌گویی؟ گفت:
بربسته دگر باشد و بررُسته دگر

(انیس‌الخلوة و جلیس‌السلوة، مسافر ابن ناصر ملطوی، دست‌نویس شمارهٔ ۱۶۷۰ کتابخانهٔ ایاصوفیا، برگ ۲۰۲)


▫️دیدم که یکی دو دسته از سنبلِ تر
بربسته و خوش نهاده در پیش نظر
گفتم که برو دو زلف یارم بنگر
بربسته دگر باشد و خودرُسته دگر

(دیوان هلالی جغتایی، انتشارات سنایی، ۱۳۶۸، تصحیح سعید نفیسی، ص۲۱۴)


▫️با ریش بزرگ گفت دستاری سر
در زینت و تمکین ز توام من برتر
برکرد ز جیب فکر سر ریش و چه گفت
بربسته دگر باشد و بررُسته دگر
 
(دیوان البسه، مولانا محمود نظام قاری، تصحیح محمد مشیری، سلسله انتشارات شرکت مؤلفان و مترجمان ایران، ص۱۲۳)


@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

از روزگار جوانی

روییده است یک منِ دیگر ز من؛ همین!
یک زن که آنِ توست نه آنِ خودش، ببین!


با گیسوانِ بافته، با شال گُل به گُل
با دامن بلندِ پر از رنگِ چین به چین!


چون جام می‌شود ز تو لبریز هر زمان
سرریز می‌کند که ز نو پر شود چنین


ای دل مبارک است چنین خواستن که هست
هم بار اولین تو هم بار آخرین


عاطفه طیه (۱۳۹۵)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

😊🌷

گر ذوق نیست تو را
کژ‌طبع‌جانوری...

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

🌹سعدی خوانی برای شب یلدا🌹

راوی: دختر خوب و باهوش کلاسم النا صانعی.

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

سوگواری بهارگل برای رستم


بهارگل نزدیک دوسال است شاگرد کلاس شاهنامهٔ من است. از آغاز کتاب شروع کردیم. با جهان‌پهلوان سام، با گودرز بزرگ، با سیندخت دانا، با کیکاوس بی‌خرد، با طوس مغرور، با پیران محترم و با گشتاسپ دیوانه آشنا شدیم و پیش رفتیم. رستم قهرمان ما بود، غیبتش شکست ایران بود و حضورش سرافرازی و پیروزی ایران. حتی در رویارویی با شاهزاده‌ای چون اسفندیار باز هم دل ما با رستم بود.
دیشب پایان شکوهمند و اندوهناک قهرمان را برای بچه‌ها تعریف کردم. قهرمانی که خود انتقام خود را از کشنده‌اش گرفت و رفت که بدهکار هیچ‌کس نماند!
رستم در نظر بهارگل و دوستانش نگهبان ایران بود. شجاع بود. عزیز و قوی بود. هرگاه کار ایران سخت می‌شد یکی‌ از بچه‌ها می‌پرسید پس رستم کجاست؟! رستم نمی‌آید؟!

از لحظه‌ای که مادر بهارگل این فیلم کوتاه را برایم فرستاد تا اکنون بارها و بارها تماشایش کرده‌ام.
خدای ایران را سپاس می‌گویم که بچه‌هایم به ایران و شاهنامه و قهرمانانش عشق می‌ورزند.

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

آمدم و لحظه‌ای نشستم و رفتم
کیست که از من به من خبر برساند


هرچه شنیده‌‌‌ست از آن نشستن و رفتن
هرچه که دیده‌ست سربه‌سر برساند


قصّۀ تکراری‌اش نداند و از لطف
خوانَد و خود موبه‌مو ز بر برساند


قصّۀ راه دراز و پای شکسته
کندن و برخاستن ز سر برساند


رفتن و بالا کشیدن از کمرِ کوه
ماندن و افتادن از کمر برساند


قصّۀ آن زن که خواب هستی خود را
دید و فنا شد نفر نفر برساند


قصّۀ خندیدنش به غصّۀ بسیار
قصّۀ آن جان شعله‌ور برساند


قصّۀ آن شب که تا سپیده به یادی
ساخت غزل‌ها به چشم تر، برساند


قصّۀ آن شب که گوشوارۀ گیلاس
بر خودش آویخت تا سحر برساند


قصّۀ آن ساده‌دل‌زنی که به جز دوست
دوست ندارد کسی دگر برساند


گرچو من و به ز من هزارهزارند
این‌همه گفتم کسی مگر برساند


عاطفه طیّه (۹۹/۳/۲۹)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

بخوان که از صدای تو سپیده سر برآورد
وطن ز نو جوان شود، دمی دگر برآورد

شعر ملک‌الشعرا بهار با صدای خوش کوهسار کلباسی.


آهنگ: پرویز مشکاتیان
تار: تارا رودگریان
تنبک: کیهان شریفی

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

تفاوت عالم و جاهل

میان عالم و جاهل تفاوت این قدرست
که این کشیده‌عنان است و آن گسسته‌مهار

(ظهیر فاریابی)

منبع:
سفینه شمس حاجی، تصحیح میلاد عظیمی، انتشارات سخن، ص ۱۹۹.

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

رخ دوست و سخن انسان خردمند


ابوشکور بلخی هزار و صد سال پیش گفت:

دو چیز اندُه از دل به بیرون بَرَد
رخ دوست و آواز مرد خرَد


هنوز و هماره نجات در این دو است.

(شاعران بی دیوان، تصحیح محمود مدبری، چاپ اول، ص۹۳)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

یا رب تو نگهبان دل اهل وطن باش!

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

دیکته

آغاز ماه مهر است‌؛ بنویس: «داد، بیداد»
بنویس: «خشم، اندوه» بنویس: «رفته بر باد»

بنویس کودک من! بنویس: «درد، فریاد»
بنویس: «آه! بابا جان را برای نان داد»  

#معدن_طبس

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

مادر رستم

از کشته شدن رستم به دست نابرادر مدتی می‌گذرد. بهمن در ایران به پادشاهی می‌رسد و با لشکری بزرگ به زابلستان می‌آید که انتقام خون پدرش اسفندیار را که به تیر رستم جان باخته بود، از پدر و فرزند و ایل‌وتبار رستم بگیرد. قیامت برپا می‌شود؛ فرزند رستم را می‌کشند و پدر رستم را اسیر می‌کنند.

یکی از غم‌انگیزترین صحنه‌های شاهنامه برای من جایی است که رودابه مادر رستم در این آشوبِ جنگ‌وجوش بی‌تابانه زار می‌‌زند، لب به نفرین و دشنام پادشاه می‌گشاید و فرزند ازدست‌رفته‌اش رستم را خطاب قرار می‌دهد:

که زارا، دلیرا، گوا، رستما!
نبیره گَوِ نامور نیرما

تو تا زنده بودی که آگاه بود
که گشتاسپ اندر جهان شاه بود؟!

کنون گنج تاراج و دستان اسیر
پسر زار کُشته به بارانِ تیر

مبیناد چشم کس این روزگار
زمین باد بی‌ تخم اسفندیار!

خبر به بهمن و عمویش پشوتن می‌رسد که این مادر داغدار، شاه پیشین ایران یعنی گشتاسپ را کم از رستم دانسته و برای تخم‌وترکهٔ اسفندیار یعنی بهمن، پادشاه ایران، مرگ خواسته است!
پشوتن وزیر نجیب و خردمند بهمن به جای رنجش از این مادر سوگوار و آویز و ستیز با او، شرمسار و اندوهگین از پادشاه می‌خواهد که فوراً سیستان را ترک کنند چرا که کار دشوار و گران گشته است! شاه نصیحت می‌پذیرد و زابلستان را ترک می‌کنند.

به بهمن چنین گفت کای شاه نو
چو بر نیمهٔ آسمان ماه نو

به شبگیر ازین شهر لشکر بران
که این کار دشخوار گشت و گران!

بدین خانهٔ زالِ سامِ دلیر
سزد گر نماند شهنشاه دیر

سپه را سوی شهر ایران کشید
ز زاول به نزد دلیران کشید.

(شاهنامه، تصحیح خالقی، جلد دوم از چاپ دوجلدی، ص ۲۲۲)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

دهه‌شصتی‌ها

ای دوست! گر تو هم همهٔ عمرِ رنج‌زای
از مقعد خری به جهان کرده‌ای نگاه


گر گشته‌ای همیشه بدهکار این و آن
با آن که بوده‌ای همهٔ راه سربه‌راه


گر گفته‌ای ز درد و غم خود لطیفه‌‌ها
خندیده‌ای به حال بد خویش گاه‌گاه


خندیده‌ای که ساده شود زندگی ولی
مشکل شده‌ست بردن صد رنج عمرکاه


گر هی دویده‌ای و زمین خورده‌ای و باز
رویت نگشته کم که بمانی دگر ز راه


هم دیر می‌رسیدی و هم دور می‌شده‌ست
هر جا که رفته‌ای سر تو مانده بی‌کلاه


گر خواب از سر تو ربوده‌ست فکر آن
عمر به باد رفتهٔ بیهوده تا پگاه


گر خردسالی تو در آشوب جنگ و جوش
در این جهان یکسره دیوانه شد تباه


گر در کلاس و مدرسه تن کرده‌ای به جبر
خاکستری و قهوه‌ای و طوسی و سیاه


هم‌سرنوشت، هم‌ره و هم‌قصهٔ منی
آه ای رفیق خستهٔ نادیدهٔ من آه!


عاطفه طیه (۱۴٠۳/۶/۹)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

بس کن ایرانی :)

به مضمون این دو شعر توجه کنید! اولی از شاعری‌ است به نام لطف‌الله‌ نیشابوری، دومی هم از شاعری‌ مشهورتر به نام هلالی جغتایی.

هر دو شاعر از بخت‌برگشتگی شگفت خود می‌گویند. از حال‌وروزی که از بس تراژیک است کمیک شده. و با اینهمه هر دو در بیت پایانی اظهار خرسندی می‌کنند. یکی به این دلیل که بدتر از این هم ممکن بوده، دیگری به این دلیل که بدتر از این نمی‌شود!😵‍💫

۱) طالعی دارم آنکه از پی آب
گر روم سوی بحر، بر گردد

ور به‌ دوزخ روم پی آتش
آتش از یخ فسرده‌تر گردد

ور ز کوه التماس سنگ کنم
سنگ نایاب چون گهر گردد

اسپ تازی اگر سوار شوم
زیر رانم روان چو خر گردد

این‌چنین حادثات پیش آید
هرکه‌را روزگار برگردد

با همه شکر نیز باید گفت
که مبادا ازین بتر گردد!


۲) آه ازین روزگار برگشته
که ز من لحظه لحظه برگردد

گر فلک را به کام خود خواهم
او به کام کس دگر گردد

ور ز جام نشاط باده خورم
باده خونابۀ جگر گردد

ور قدم بر بساط سبزه نهم
سبزه درحال نیشتر گردد

لیک با این خوشم که طالع من
نتواند ازین بتر گردد!

مردمان سرزمینی که در ادوار مختلف انواع بلا بر سرشان ریخته چه کنند اگر در برابر محنت اینهمه چغر و بدبدن نباشند؟!
شر پایانی ندارد فلذا بس نکن ایرانی :)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…

بیاض | عاطفه طیّه

عقد آریایی

مدتی‌ست برخی از جوانان میل دارند هنگام ازدواج، مراسم «عقد آریایی» را هم برگزار کنند. در این مراسم عروس و داماد متن شعر مشهوری از شاعر معاصر، فریدون مشیری را بر لب می‌آورند:

به نام نامی یزدان
تو را من برگزیدم از میان این همه خوبان
میان این گواهان بر لب آرم این سخن با تو
برای زیستن با تو
وفادار تو خواهم بود...

امروز با دیدن سروده‌ای از فرخی به یاد شعر مشیری افتادم. شعر فرخی همان حال و هوای عروسی را با طعمی کهن دارد. شعر لطیفی‌ست درباب عشق و آنِ هم بودن و وفاداری...


از جمع خوب‌رویان من خاص مر ترایم
شاید که من ترایم زیرا که تو مرایی

من مر ترا پسندم تو مر مرا پسندی
من سوی تو گرایم تو سوی من گرایی

بر تو بدل نجویم بر من بدل نجویی
هم من وفا نمایم هم تو وفا نمایی.

(فرخی، دیوان، به کوشش دبیرسیاقی/ ۳۶۱)

@atefeh_tayyeh

Читать полностью…
Subscribe to a channel