سگها و آدمها
هر چه از بیخودی کند مجنون
گر کند عاقلی از او نسَزَد
سگ گزد آدمی، ولی سگ را
هیچ دیدی که آدمی بگزد؟!
شعری که از نگارستان جوینی نقل کردم یادآور شعر مشهور سعدی است:
محال است اگر تیغ بر سر خورم
که دندان به پای سگ اندر برم
مرا گر چه هم سلطنت بود و بیش
دریغ آمدم کام و دندان خویش!
مشخصات کتاب:
نگارستان معینالدین جوینی، تصحیح حسین پورشریف، انتشارات کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ص ۵۱.
@atefeh_tayyeh
نه داری به جز قلب من گرمجایی
نه دارم به دل غیر تو آشنایی
نه داری هوایی به جز من، نه دارم
به غیر از هوای تو در سر هوایی
وجودی ترکدار و گمگشته بودم
نه راهی به جایی، نه با خود دوایی
تو معنا دمیدی به این لفظ بیجان
و معنا ندارد به جز لفظ جایی
شبی بیخبر، بیصدا رفتم از خود
ندارد ز خود گم شدن ردّپایی!
شکستم درون خودم بیهیاهو
که درخودشکستن ندارد صدایی
تکاندم زنی را که خندید عمری
گرفتار در گریهٔ های و هایی
فکندم و برخاستم از خود آنگه
شدم آهوی شیرمستِ رهایی
محبت همین است؛ آن اسم اعظم
به هر بیخود و بیخدا ناخدایی
عاطفه طیه (۱۴٠۲/۱٠/۲۲)
@atefeh_tayyeh
مرثیهای برای نماندنت
رفتهای و هزار عمر دگر
آن نماندن ادامه خواهد یافت
رفتی اما نماندنت ماند و
گیسویش را به گیسوی من بافت!
میفشارد نماندنت هر شب
مثل دستی، گلوی پر دردم
میخزد روی گیسوانم و باز
میسُرد لای سینۀ سردم
میشمارد نفسنفس تا صبح
هر نفس را هزار بار به قهر
روزگارش سیاه باد چو من!
میخوراند به من قرابۀ زهر
مینشیند کنارم و جاریست
مثل خون در رگانم ای فریاد!
«داد از این روزگار بیبنیاد
کس گرفتار روزگار مباد»
جان گرفته نماندنت در جان
ریشه کرده نماندنت در تن
گر بمیرم نماندنت زندهست
او نمیمیرد از نبودن من
همچو سایه سیاه و بختکوار
میشود روی شانهها آوار
آن نماندن که تا ابد باقیست
میمکد خون و میدهد آزار...
عاطفه طیه (۹۶/۶/۲۶)
@atefeh_tayyeh
لذّتهای ایرانیان
از کتابهای دلچسبی که این روزها خواندم یکی هم «لذّتهای ایرانیان» است، اثر ویلم فلور و حسن جوادی.
در فصل اول کتاب حسن جوادی سعی کرده مخاطب را با «بسحاق اطعمه» شاعر قرن نهم هجری که در سردههایش نمایی کلی از نظام تغذیه ایرانیان ارائه داده است، آشنا کند.
در فصل دوم کتاب نویسندگان به گزارشهایی که مسافران اروپایی و عثمانی در باب خوراکهای ایرانی دادهاند پرداختهاند و اطلاعاتی دربارهٔ آداب غذا خوردن و وعدههای غذایی ایرانیان به دست دادهاند. مطالبی در باب وعدههای غذایی، سفره، شیرینیها و نوشیدنیها، تنوع طبخ برنج، دورچینها و مخلفات دیگر.
فصل سوم و چهارم و پنجم کتاب به قهوه و قهوهخانه و چای اختصاص یافته و مطالبی جالب درباب رسوم مربوط به آنها دارد.
در فصل ششم کتاب به تولید و مصرف شراب، انواع و آداب نوشیدن آن و ممنوعیتش در برخی مناطق و ادوار تاریخی پرداخته شده است. در این فصل ذکری از شراب خراسان و تبریز و کرمان و یزد و همدان و تهران و سایر شهرها آمده است و وصف شراب شیراز لحنی ستایشگرانه دارد:
«تمامی جهانگردان اروپایی که برای مدتی در ایران حضور داشتهاند، هر دو نوع شراب قرمز و سفید شیراز را ستایش کردهاند. "تهونو" آن را شرابی قوی شبیه به شراب بورگاندی فرانسه معرفی کرده است که به دلیل گیرایی بالا به راحتی امکان افزودن آب حتی به مقدار دوسوم بدون این که طعم آن را ضایع کند وجود دارد»(ص۲۱۸)
به گفتهٔ یک دیپلمات انگلیسی به نام رابرت میگنان «بادهنوشی میان جامعهٔ بانوان محدود، و میان بانوان طبقهٔ اعیان بسیار معمول بوده است. آبجوی هاجسون که در حرم شاه مصرف میشد بیش از خوراک هنگ ارتش هند بود. آنها همانند مردان تا نهایت مستی مینوشیدند»(ص۲۷۶)
و به گفتهٔ ادوارد براون اگر چه مصرف نوشیدنیهای الکلی میان مسلمانان و غیرمسلمانان امری معمول بوده، آداب و تشریفاتش میان این دو دسته با هم تفاوتهایی داشته است:
«زرتشتی مینوشد زیرا مزهٔ شراب را دوست دارد و نیز به خاطر این که ایجاد صمیمیت و دوستی و احساسات رقیق بیشتری میکند. یک مسلمان بالعکس معمولا از مزهٔ شراب و عرق بدش میآید، پس از هر جرعه مزهای میخورد تا تلخی الکل را ببرد. او طالب مستی است همان طور که مولانا میگوید:
ننگ بنگ و خمر بر خود مینهی
تا دمی از خویشتن تو وارهی»(ص۲۷۹)
فصل هفتم کتاب اختصاص به مصرف تنباکو در ایران دارد. پذیرش آن، کشت آن و ابزار استعمال آن؛ قلیان، چپق و سیگار.
فصل هشتم و آخر کتاب نیز مطالب درخور توجهی درباب تریاک و حشیش و انواع روانگردان دارد. از مطالب جالب این فصل بخشی است که به تقلب ایرانیان در تریاک میپردازد و نشان میدهد تهیهٔ جنس ناب و بدون ناخالصی از دست ساقی حلالخور همیشه در این مرز پرگهر با دشواریهایی همراه بوده است:
«تقلب در تولید تریاک به روشهای گوناگونی انجام میشد. تریاک در مقادیر کم خرید و فروش میشد و از آنجا که واسطهها نقش چشمگیری در تعیین کیفیت آن داشتند، تجارت پرمخاطرهای به شمار میرفت.
رعیت همه نوع ناخالصی از تفالهٔ سیب گرفته تا شیرهٔ انگور و مواد دیگر را به تریاک خام اضافه میکرد تا از این طریق وزن آن را بالا ببرد» (ص۴۲۷)
فلور میگوید تقلب ایرانیان در فرایند آمادهسازی تریاک سبب شد که در سال ۱۸۸۱ میلادی قیمت تریاک ایرانی در بازار چین پنجاهدرصد کاهش پیدا کند.
آماری که نویسندگان از گسترش و فراگیری مصرف تریاک، همچنین شیره و سوختهٔ آن در شهرهای مختلف ایران میدهند تکاندهنده و حیرتآور است!
مشخصات کتاب:
لذّتهای ایرانیان، نوشتهٔ ویلم فلور و حسن جوادی، ترجمهٔ صباکارخیران و سمیرا محبعلی، انتشارات ایرانشناسی، ۱۴٠۲.
@atefeh_tayyeh
«زردی من از تو، سرخی تو از من»
چارشنبهسوری از جشنهای ملّی و باستانی ایرانیان است و همه سال با آداب و رسومی خاص برگزار میشود.
دل خوش سیری چند؟! دل خوش نمیخواهد؛ بیمار و سوگوار و گرفتار هم از دیرباز با دل اندوهگین و چشم اشکبار در این جشن شرکت میکردهاند. بیماران برای رفع مرض و دردمندان برای دفع اندوه از روی آتش میپریدهاند و در حال پریدن ترانههایی میخواندهاند:
«زردی من از تو، سرخی تو از من»
«غم برو شادی بیا، محنت برو روزی بیا»
«ای شب چارشنبه، بده مراد بنده»
هنگام بازگشت در خانه را میکوبیدهاند.
– کیست؟
– منم.
– از کجا آمدهای؟
– عروسی.
– چه آوردهای؟
_ تندرستی.
این جشن مختص مردمانی که در ایران کنونی زندگی میکنند نیست. برای مثال:
«در تاجیکستان و ازبکستان و در بخارا و سمرقند در شب چهارشنبهسوری همهٔ مردم شستوشو میکنند و مردان پس از تراشیدن موی سر خود، از روی آتش فروزان میپرند و میگویند: روی پاک از تو، دامن پاک از ما.»(ص۴۶۹)
«در بدخشان و شمال افغانستان دختران موی سر خود را به چهل رشته تقسیم کرده و آن را میبافند و در انتهای رشتهٔ موها ترکهٔ ظریفی میبندند تا تمام چهل رشته به ترتیب در کنار یکدیگر قرار گیرد و هنگام پریدن از روی آتش میگویند: به روی مبارکت گردم. زردی مرا گیر و سرخیات را بده.»(ص۴۶۹)
«در غرب چین مردم در اطراف درختی کهنسال که آن را یادگار آرش تیرانداز و مرز ایران میدانند آتش میافروزند و میگویند: زیان و زحمتمان را افشاندیم و سوزاندیم.»(ص۴۶۹)
آتش در باور ایرانیان پاک و مقدس است. در مناطقی از ایران اعتقاد داشتهاند «کسی که تب دارد، اگر در سر چهارراهی از روی آتش رد شود حالش خوب میشود. و کسی که غمی در دل دارد اگر از روی آتش عبور کند غمش برطرف میشود»(ص۴٠)
و اینگونه در واپسین روزهای سرد زمستان در آوردگاهی که شمشیر سرخ نور و گرما میدرخشد و یکّهتازی میکند، زردرویی را بدل به سرخرویی میکردهاند.
از آن به دیر مغانم عزیز میدارند
که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست.
(باورهای عامیانهٔ مردم ایران، دکتر حسن ذوالفقاری با همکاری علیاکبر شیری، نشر چشمه، ۱۴٠٠)
@atefeh_tayyeh
آزاد کردن بندیان در روز عید
آزاد کردن زندانیان در روز عید رسمی کهن است. شعر بدر جاجرمی و کمال خجندی شاهدهایی خوب هستند برای این امر و اشارهای به این سنت مبارک دارند.
▫️عید من ای خسرو خوبان تویی
بر تو میمون و مبارک باد عید
بدر را آزاد کن از بند غم
بندگان را چون کنند آزاد عید
(دیوان بدر جاجرمی، تصحیح عباس بگجانی)
متونایرانی، مجموعه رسالههای فارسی و عربی از دانشوران ایرانی، به کوشش جواد بشری، کتابخانه، موزه و مرکز اسناد مجلس شورای اسلامی، ۱۳۹۷، دفتر چهارم، ص ۲۹۶.
▫️گفتهای پرسم از تو عیدِ دگر
آه کاین وعده هم بعید افتاد
جانم از غم رهان چو عید رسید
عید، زندانیان کنند آزاد
(کمالخجندی، دیوان، به اهتمام ک.شیدفر، ادارۀ انتشارات دانش، مسکو ۱۹۷۵، ص ۴۹۲)
@atefeh_tayyeh
نه تلخ گشت، نه در هم شکست و زاری کرد
جفا کشید و بلا دید و بردباری کرد
نه خرد بود که از جا رود به هر بادی
بزرگ بود و بلند ار بزرگواری کرد
عاطفه طیه
@atefeh_tayyeh
اگر بخواهم یک بیت از هوشنگ ابتهاج انتخاب کنم این است:
آری همه باخت بود سرتاسر عمر
دستی که به گیسوی تو بردم، بردم
@atefeh_tayyeh
گزارش شاهنامه
دو جلد از کتاب چهارجلدی «گزارش شاهنامه» منتشر شد.
این کتاب یادداشت استاد خالقی مطلق است بر شاهنامهٔ چهارجلدی، تصحیح خود ایشان که سال ۱۳۹۴ توسط نشر سخن منتشر شده بود. استاد در این اثر کوشیدهاند دشواریهای متن شاهنامه را با معنی کردن واژههای ناآشنا، بیان نکات دستوری و شرح و تفسیر ابیات، برای خواننده آسان کنند:
«کوشش نگارنده در این گزارش بر این بوده است که در تفسیر بیتها نکتهای را پوشیده نگذارد. بی آنکه با انباشتن آگاهیهای گوناگون، ولی ناهمگون، چنان که در برخی تفسیرها دیده میشود و از مرز و موضوع پژوهش بیرون است، بیهوده بر حجم کتاب و هزینهٔ آن بیفزاید».
جلد اول و دوم کتاب که به تازگی توسط انتشارات سخن چاپ و منتشر شده است از آغاز شاهنامه تا پایان جنگ بزرگ کیخسرو را شامل میشود.
خواندن این کتاب برای دوستداران شاهنامه علیالعموم و برای معلمان شاهنامه علیالخصوص سودمند بلکه واجب است.
مشخصات کتاب:
گزارش شاهنامه (دو جلد، در مجموع ۲۱۱۵ صفحه)، جلال خالقی مطلق، انتشارات سخن، ۱۴٠۳، قیمت: سه میلیون تومان.
@atefeh_tayyeh
برخی از شعرهای خیلی کوتاه میمنتخانم به هایکو مانند است:
بادی وزید و برگی از گل ربود
شب خواب خواب بود. (جانهای آفتابی، ص۱۱)
یا شعر پل که به قاب عکسی ساده و معصوم میماند:
زیر پل در باران
مادر و شش کودک
لذتِ سادهٔ سگ بودن و مادر بودن. (جانهای آفتابی، ص۱۱۳)
شاعر در برخی از شعرهایش به مضامین اجتماعی و سیاسی هم توجه دارد. او با زنانگی ملایم و عواطف معتدلش گاهی که از میان نغمهٔ نرم باران و نوای رقصیدن برگها در گلدان و آواز ماکیان، صدایش را به خشم، هیجان یا شیونی بلند میکند کاملا شنیده میشود و به چشم میآید:
وقتی تمام شهر
یکباره، یکصدا
فریاد میزدند
آری
فریادی از میانهٔ شب برخاست
نه!
فریادی از میانهٔ تاریکی
یک آذرخش
یک مرد. (با آبها و آینهها، ص۸۰)
یا
میگفت
آن مداد طلایی را
روزی اگر بیابم
خواهم نوشت:
نان
با آرزوی آن که به دلخواه
سهمی از آن بیابند
در هر کجا که هستند
خیل گرسنگان. (جانهای آفتابی، ص۱۶)
با این همه من میمنتخانم و شعر آرامِ رامِ بیچنگودندانش را که گویی با خود و جهان در صلحی ابدی است با این قطعه به یاد میآورم:
با هیچکس ستیز نکردم
بیگانه
دوست
دشمن
نه!
من با هیچکس ستیز نکردم
اینجا
کنار آتش
ماندم
با دستهای گرم. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۷۰)
این یادداشت در ارجنامهٔ میمنت ذوالقدر(میرصادقی) چاپ شده است:
[ارجنامهٔ میمنت ذوالقدر(میرصادقی)، به کوشش خانمها مریم میرشمسی، زهرا نادری و فرخلقا نوایی بروجنی، نشر آگه].
@atefeh_tayyeh
برای عشق
.
«گنجشک چگونه لرزد از باران؟»
برگ است؛ چرا نگرید از باران
بید است؛ چرا نجنبد از طوفان
چشمان تو سرخوشانه تابیده
بُردهست مرا، چه بردنی! آسان
چون پر که به چنگ باد افتاده
از هوش نرفتهرفته و عریان
لرزیدن من چو لرزش گنجشک
پیداست؛ دگر چه را کنم پنهان؟
گرم است به پشتگرمیات جانم
شاد است به شادمانیات ای جان!
با مهر تو زنده میشوم از سر
من با تو تمام میشوم؛ پایان
(عاطفه طیه، ۱۳۹۶)
@atefeh_tayyeh
ای یار بگو حلقه به آب که زنم
خود را به چه جا به این ضعیفی فکنم
دستی داری ثمر بچین از شاخی
حیران منشین زیر درخت چه کنم
به گمانم در تصحیح آقای سروری ضبط مصرع نخست درست نیست.
ظ: حلقهٔ باب که زنم.
@atefeh_tayyeh
آن پیرزن...
از پیچ آخرینِ سفر بگذشت
با چشمهای محو پُرابهامش
رفت از گُدار یک شبِ پیچاپیچ
این ره دگر رسیده به فرجامش
تن یاددارِ تلخِ تنی شیرین
تهچهرهای از آبوگِلی زیبا
با گیسوان تیرۀ موجاموج
غمخندههای یک سر پُرسودا
بر صندلی نشسته و چشمش باز
اما بجز سپید نمیبیند
گوشش ز هایوهوی زمان سنگین
جز میوۀ خیال نمیچیند
بر هودج خیال نشیند شاد
از رنج و درد کهنه میآساید
نرم و ولرم و سرخوش و مستانه
یادش ز عمر رفته نمیآید
آنجا نشسته تا به ابد آرام
جایی کنار پنجرهای روشن
با یک جوان که خنده به لب دارد
سرگرم گُلشنفتن و گُلگفتن
آن پیرزن هزار شباروزان
در لحظهای که دید تو را ماند و...
یک عمر دوره کرد ز سر تا بُن
برگشت و باز از سر خط خواند و...
پیمانه پُر شده است و خیالی نیست
اِلّا خیال خرّم آغوشت
در خاطرِ گُماگُم او مانده است
عطر تر و خوشاخوش تنپوشت
اکنون غمانِ هرچه نبود و بود
گم گشته در سکوت و فراموشی
بیگفتوگوست با خود و آغازد
از یاد خویش رفتن و خاموشی
(عاطفه طیه)
@atefeh_tayyeh
بگو میان دلت زخمِ خارخاری کو
شکنجهای که بماند به یادگاری کو
بگو که آن همه بیداری و چو دخترکان
نفس شمردن و مردن در انتظاری کو
مگر نه بین تو و یار تو غباری بود
بگو میان تو و یار تو غباری کو
چه شد از آن همه اینگونه هیچ باقی ماند
مگر نبود؟ اگر بود روزگاری کو
از آن کدورت شیرین که رفت از دل تو
ستارهپاشی چشمان اشکباری کو
چه غمگنانه دلت عاقبت قرار گرفت
سر قرار رسیدن به بیقراری کو
دلت شکست و تنت مانده روی دستانت
بگو درخت خزانخورده، نوبهاری کو
به خواب رفتی و روزت گذشت و شب آمد
برای آنچه ز شب مانده اعتباری کو
عاطفه طیه (۱۴٠۲/۱۱/۱۵)
@atefeh_tayyeh
سیاوش یا اسفندیار؟
سیاوش و اسفندیار دو شاهزادهٔ محبوب ایرانی بودند که پیش از به دست آوردن تاج شاهی، جوان افتادند. سیاوش به دستور افراسیاب تورانی کشته شد و اسفندیار به دست رستم.
دیروز که برای شاگردانم داستان اسفندیار را گفتم با این که سعی کردم در روایت بیطرف باشم، متوجه شدم هیچیک از پایان کار او اندوهگین نشدند. گمان من این بود که تنها دلیلش علاقه به رستم، قهرمان شاهنامه باشد. طبق معمول دلیل را جویا شدم و خواستم صحبت کنند. شگفت این که هیچ یک به آنچه در ذهن من بود اشاره نکردند. اسفندیار در ذهن ایشان شخصیتی بهتمامی منفی بود! جوان بیخردی که دو بار کورکورانه از دستور نابجای پدرش، شاهگشتاسپ، اطاعت کرد و کارهای ناپسند انجام داد. یک بار به سرزمینهای دیگر لشکر کشید و به اجبار آنها را به دین زرتشتی درآورد و دیگر بار به زابلستان لشکر کشید و حرمت رستم، پشت و پناه ایران را نداشت. شاگرد دوازدهسالهٔ من اعتقاد داشت سیاوش عزیز شد چون به فرمان نادرست پدرش کیکاوس عمل نکرد(!).
کیکاوس، شاه ایران، از فرزندش سیاوش خواست پس از آن که با تورانیان صلح کرده و پیمان بسته، عهد بشکند. بی هیچ آزرمی صد گروگان بیگناه که از نزدیکان افراسیاب بودند را برای مجازات نزد او بفرستد و جنگ آغاز کند. سیاوش نپذیرفت:
همیگفت: صد مردِ گُرد و سوار
ز خویشانِ شاهی چنین نامدار
همه نیکخواه و همه بیگناه
اگرشان فرستم به نزدیک شاه
نه پرسد، نه اندیشد از کارشان
همانگه کُنَد زنده بر دارشان
به نزدیک یزدان چه پوزش برم؟
بد آمد ز کار جهان بر سرم!
او نه پذیرفت که خون بیگناهان ریخته شود و نه پذیرفت که پس از پیمانِ صلح دوباره جنگ آغاز کند:
ور ایدون که جنگ آورم بیگناه
ابرخیره با شاه تورانسپاه
جهاندار نپسندد این بد ز من
گشایند بر من زبان انجمن
(جلد اول/۳۴۲)
سیاوش بجز یزدان از این که خود را به بدی فسانه کند هراس داشت، پس از فرمان پدر تن زد و در غربت بیگناه کشته شد. ایرانیان بیش از سههزار سال سوگ او را برپا کردند و یکصدا بودند که:
به سوگ سیاوش سیه پوشد آب!
در مقابل اسفندیار چندین چراغ داشت و به بیراهه رفت. کتایون مادرش و پشوتن برادر خردمندش او را از پیروی از دستور پدر بازداشتند و او نشنید. آمده بود که حرمت بشکند و آدمی چون رستم را دستبسته، به خواری، پیاده نزد گشتاسپ ببرد چرا که فرمان شاه ستمکاره را فرمان خدا میدانست!
به رستم چنین گفت اسپندیار
که تا چند گویی سخن نابکار؟
مرا گویی از راه یزدان بگرد!
ز فرمان شاه جهانبان بگرد!
جز از بند گر رزم چیزی مجوی
چنین گفتنیهای خیره مگوی!
(جلد دوم/۱۸۹)
منبع:
شاهنامه، تصحیح خالقی، چاپ دوجلدی.
@atefeh_tayyeh
شاعران و جای خالی یار...
یک.
بهرنگ مغز بادامی که از توأم جدا مانَد
در آغوشم نمایانست خالی بودن جایت
(میرزاطاهر وحید)
دو.
بسان حلقهٔ خاتم که خالی از نگین باشد
نمایان است خالی بودن جایت در آغوشم
(اسیری)
سه.
بسترم صدف خالی یک تنهایی است و تو چون مروارید گردنآویز کسان دگری...
(سایه)
منابع:
یک: تذکره نصرآبادی، چاپ وحید دستگردی، ص۱۹.
دو: ریاضالشعراء، علیقلی واله داغستانی، انتشارات اساطیر، جلد اول، ص۱۹۷.
@atefeh_tayyeh
۲) شکر!
به ره بازپسماندهای میگریست
که مسکینتر از من در این دشت کیست؟
جهاندیدهای گفتش ای هوشیار
اگر مردی این یک سخن گوش دار
برو شکر کن چون به خربر نهای
که آخر بنیآدمی، خر نهای😶
(سعدی)
@atefeh_tayyeh
آوای زنان🌷
خواننده: نگینه امانقلووا
@atefeh_tayyeh
با همین دیدگان اشکآلود
از همین روزن گشوده به دود
به پرستو به گل به سبزه درود
نوروز مبارک
🌷🌿
@atefeh_tayyeh
مرا با تو چه کار؟!
افتاد مرا با سر زلفین تو کار
عیبم مکن و به کار خویشم بگذار
اندر سرِ زلف تو دلی گم کردم
جویای دل خودم، مرا با تو چه کار؟
(اوحد الدین کرمانی)
سفینه تبریز، چاپ عکسی/۵۸۲
@atefeh_tayyeh
دههشصتیها
ای دوست! گر تو هم همهٔ عمرِ رنجزای
از مقعدِ خری به جهان کردهای نگاه
گر گشتهای همیشه بدهکار این و آن
با آن که بودهای همهٔ راه سربهراه
گر گفتهای ز درد و غم خود لطیفهها
خندیدهای به حال بدِ خویش گاهگاه
خندیدهای که ساده شود زندگی ولی
مشکل شدهست بردن صد رنج عمرکاه
گر هی دویدهای و زمین خوردهای و باز
رویت نگشته کم که بمانی دگر ز راه
یا دیر میرسیدهای و دیر میشدهست
هر جا که رفتهای سر تو مانده بیکلاه
گر خواب از سر تو ربودهست فکر آن
عمر به باد رفتهٔ بیهوده تا پگاه
گر خردسالی تو در آشوب جنگ و جوش
در این جهان یکسره دیوانه شد تباه
گر در کلاس و مدرسه تن کردهای به جبر
خاکستری و قهوهای و طوسی و سیاه
گر در فراز و شیب میانسالگی خود
در ماتم وطن سر خود کردهای به چاه
همسرنوشت، همره و همقصهٔ منی
آه ای رفیق خستهٔ نادیدهٔ من آه!
عاطفه طیه (۱۴٠۳/۶/۹)
@atefeh_tayyeh
رمضان و رم از آن!
بر ملا روزه میخورم که مرا
این ستمکاره بر ملا نخورَد
قرنها خورده مردمان و هنوز
خود نشد سیر پس چرا نخورد
خوردمش چاشت تا مرا تا شام
آن گرسنه به اشتها نخورد
روز او را سیاه خواهم کرد
تا مرا تا خودِ مَسا نخورد
ماهِ رویم ز ضعف گشت هلال
ماهِ روزه بگو مرا نخورد
عاطفه طیه
@atefeh_tayyeh
ما گلهای خندانیم
فرزندان ایرانیم
تختجمشید به همّت فرزندان ایران برای نوروز آماده شد. پاک و پاکیزه.
@atefeh_tayyeh
دوم اسفندماه روز جهانی زبان مادری
همزیستی زبان ملّی و زبانهای محلّی
زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد
من اگر تعمیم زبان فارسی را در تمام کشور لازم میدانم، تعصب و نظر خاصی به این زبان از نظر سیاسی ندارم. هر یک از زبانهای دیگر ایرانی را، اگر گویش اکثریت بود برای تعمیم و تعلیم به جای آن میپذیرفتم و کوشش میکردم. حرف نگارنده این است که یک زبانی باید در کشور وجود داشته باشد که همۀ مردم از کوچک و بزرگ آن را بفهمند و بتوانند بهوسیلۀ آن با هم مکالمه و مکاتبه کنند و کتب و مجلات و جرائد را در آن زبان بخوانند تا از افکار هم آگاه گردند. زبان فقط یک وسیله است. هدف نیست. یک زبان مشترک عمومی برای حسن تفاهم میان مردم یک کشور لازم است. زبانهای محلی را نفی و نهی نباید کرد. همزیستی زبان ملی و عمومی و زبانهای خصوصی محلی مانع هم نیستند. در اینکه زبان دری فارسی در میان دیگر زبانهای رایج در ایران اکثریت و مرجعیت و ادبیت بیشتر یافته و عمومیتر و رسمی و از عناصر درجۀ اول ملیت ایران شده است شک نیست. اگر یکی از گویشهای ایرانی کردی یا لری یا گیلکی این چنین مقامی را پیدا کرده بود آن را انتخاب میکردیم. مقصود آنکه تعصب بر سر زبان مورد ندارد. باید دید چگونه بهتر میتوان رفع احتیاج عمومی و ملی نمود، گرچه یکدلی و همدلی از همزبانی بهتر میباشد.
دکتر محمود افشار
[افغاننامه، تألیف دکتر محمود افشار، تهران: انتشارات دکتر محمود افشار، ۱۴۰۰، ج ۳، ص ۲۸۲]
بنیاد موقوفات دکتر محمود افشار؛ تعمیم زبان فارسی و تحکیم وحدت ملی و تمامیت ارضی
@AfsharFoundation
میمنت میرصادقی | عکاس طبیعت
میمنت ذوالقدر (میرصادقی) به سال ۱۳۱۶ در استان فارس متولد شد.
میمنتخانم که آزاده تخلّص میکند شاعری را با سرودن در قالبهای کلاسیک شروع کرد. این دسته از شعرهایش را میتوان در مجلات قدیمی و جلد اوّل کتاب زنان سخنور یافت. پس از مدتی کوتاه به قالب نیمایی مایل شد و چهار دفتر شعر به نامهای «بیداری جویباران ۱۳۴۷»، «با آبها و آینهها ۱۳۵۶»، «جانهای آفتابی ۱۳۷۱» و «زیر خونسردترین برف جهان ۱۳۸۹» منتشر کرد.
او بین معاصران به گمانم بیش از همه به شفیعی کدکنی توجه دارد و در شعری به نام «تجربه» به سرودهٔ مشهور شفیعی که با مصرع «ای خوشا شادی آغاز و خوشا صبحدما» آغاز میشود پاسخ داده است:
هم بالهای خسته از پرواز را دیدیم
هم بالهای بسته از آغاز را دیدیم
فرقی نمیکردند اما
آن بالهای بسته از آغازِ بیپرواز
چیزی نمیگفتند با ما
از شادی آغاز. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۲۷)
توجه میمنت به طبیعت خواننده را به یاد طبیعتگرایی شفیعی میاندازد. آب و باران و نسیم و جوانه و درخت و برگ و برف و شکوفه از همراهان جداییناپذیر شعر او هستند و با به کارگیری این عناصر و توصیفاتی دلپذیر از رخدادهای طبیعی توانسته حال و هوایی خوشایند و باطراوت به شعرش بدهد. زبان شعر او ساده و سالم و شستهرفته است. توجّه ملایمی هم به آرایههای لفظی دارد و شعرش از موسیقیای که از همنشینی درست و هنرمندانه کلمات ایجاد میشود بیبهره نیست.
زندگی و مرگ، عشق و تنهایی، امید و ناامیدی مهمترین مضامین شعر او را تشکیل میدهند و بیان عواطف شخصی و رمانتیسیسم برخی از شعرهایش خواننده را به یاد فروغ فرخزاد میاندازد. برای نمونه:
دیوار دیوار دیوار دیوار
آه...
این سالهای جدا ماندن
این سالهای جدا ماندن از خویش
بی انتظاری و بی اختیاری
در پشت این چاردیوار
دیوار دیوار دیوار دیوار. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۳۲)
یا:
- سهم من از تمام جهان
یک نظاره بود
از یک دریچه
تاریک و تنگ و کوتاه
- به به! خوش آمدی
با ما
از آبهای آن سوی خشکیها
و آفتاب آن طرف ابرها بگو. (زیر خونسردترین برف جهان، ص۳۰)
میمنتخانم تألیفات و پژوهشهایی هم در زمینۀ ادبیات داستانی و نقد ادبی دارد. او همسر نویسندهٔ شهیر، جمال میرصادقی است و آشناییاش با ادبیات داستانی موجب شده شعرهای رواییاش خوب و اثرگذار از کار دربیاید. برای نمونه شعری به نام «رودخانه ماند و تخته سنگ» که مفهوم دوستی و وفاداری را به زیبایی نشان میدهد:
روی بستر وسیع رودخانهٔ بزرگ دشت
آبهای مست و هرزه میگذشت
آبهای مست پرغرور
ارمغان کوههای دور
در کنار رودخانهٔ بزرگ دشت
تخته سنگ کوچکی نشسته بود
جز به رودخانه
جز به بوتههای کوچک کنارههای او
دل به هیچجا و هیچکس نبسته بود
سالیان گذشت
آبهای مست پرغرور بی امان گذشت؛ رودخانه ماند و تختهسنگ
تختهسنگ کوچکی که سالهای سال
در کنار او نشسته بود
گرچه پایکوب تند آبها از او
پارهها شکسته بود،
جز به رودخانه
جز به جنگلی که بر فراز او
تن به نور آفتاب و ماه شسته بود،
دل به هیچکس نبسته بود
رودخانه ماند و تختهسنگ
تختهسنگ زندهٔ جوان
تختهسنگ سبز تازهجان
غرق پونههای تازهرو
غرق سبزههای پونهبو
دیگر او،
پارهسنگ کوچکی
سرد و سخت و بیبها نبود
جنگل و بهار و باد و رودخانه بود
جاودانه بود. (بیداری جویباران، صص ۴۱ - ۴۳)
@atefeh_tayyeh
ادامه دارد👇
نیازمندیها
از دوست نخواستم که دادم بدهد
با باده خوشم کند، به بادم بدهد
من بندهٔ آن کسم که از متن کهن
یک فحش جدید خوب یادم بدهد
عاطفه طیه (۱۴٠۲/۷/۱)
@atefeh_tayyeh
زیرِ «درخت چه کنم»
«کاسۀ چه کنم» دست گرفتن را از کودکی در افواه بسیار شنیده بودم اما زیر درخت چه کنم نشستن را نه. جستجویی کردم و دانستم که در روزگار نهچنداندور، به مسجد نو شیراز، چناری کهنسال بوده و کسانی که گرهی در کارشان میافتاده کنارش گرد میآمده و با هم سخن میگفتهاند، گاهی هم جوانمردی پیدا میشده، دستشان را میگرفته و گره از کارشان میگشوده است. همچنین دانستم که شیرازیان هنگامی که میخواهند کسی را لعن کنند میگویند «الهی زیر درخت چه کنم بنشینی» و البته دعایی دارند که «الهی زیر درخت چه کنم ننشینی».
سیمین دانشور نویسندۀ شیرازی در رمان جزیرۀ سرگردانی از این درخت یاد کرده است.
در تذکرۀ بینظیر، از غلامعلی واسطی بلگرامی (آزاد بلگرامی)، متوفی ۱۱۶۵ قمری، یک رباعی خواندم که در آن از درخت چه کنم سخن گفته شده است:
ای یار بگو حلقه به آب که زنم
خود را به چه جا به این ضعیفی فکنم
دستی داری ثمر بچین از شاخی
حیران منشین زیر «درخت چه کنم»*
این رباعی شاید نشان بدهد که استفاده از این تعبیر محدود به شیراز نمیشده و دامنۀ کاربردش تا هند رفته بوده، شاید هم نشاندهندۀ این باشد که در هندوستان و جاهای دیگر نیز درخت چه کنمی بوده که مردم دردمند، مردمی که به گردابهای بیپایاب زندگی گرفتار میشدهاند به خنکای موهومش پناه میجستهاند.
*تذکرۀ بینظیر، تألیف میرسیدعبدالوهاب، افتخار بخاری دولتآبادی، تصحیح امید سروری، انتشارات مجلس شورای اسلامی ۱۳۹۰، ص ۱۱.
@atefeh_tayyeh
بداهه برای زنی که همنام من بود!
ای پیکرت نشانهٔ تیر بلا شده
ای قرنها دچار هزاران جفا شده
از ظلم نابرادر و آزار ناپدر
جان عزیز و روشنت از تن جدا شده
ای برگ نوشکفته که بر باد رفتهای
گلبرگ تازهات همه پخشوپلا شده
ای در تنور خشم خدایان گداخته
قربانی قساوت هر بیخدا شده
ای شیر پاکت از لب نوزاد تشنهات
ناگه به کام تیرهٔ خاک سیا شده
ای کودکت ز دوریات آنسان گریسته
کز شرم سنگ خاره به غم مبتلا شده
ای شیرخوارهای که ز بیمادری تو
وز سوگ مادر تو عزا در عزا شده
ای...
لینک خبر: /channel/Khabar_Fouri/421069
@atefeh_tayyeh
تلوّن مزاج شاعر
رشید وطواط این دو شعر را برای یک نفر گفته است!
علمت ای صابر بن اسماعیل
روی عالم همیبیاراید
رفعت قدر تو به پای شرف
تارک آسمان همیساید
تویی آن کس که در بدایع نظم
مثل تو روزگار ننماید
چرخ ذکر تو را نپوشاند
دهر عزّ تو را نفرساید
هر که پیش تو یاد نظم آرد
به یقین دان که باد پیماید...
(ص۶۶۲)
شعری که نقل کردم چند بیت آغازینِ یکی از مدحهای درازی است که وطواط برای شاعر همعصرش ادیب صابر ترمذی گفته است.
و حالا هجو غلیظ او:
آن مخنث ادیبک صابر
بیسبب هجوها کند ما را
پر ز گُه کردمی دهانش، لیک
نبَرَد کس به بصره خرما را😵💫
(ص۶۴۳)
منبع:
دیوان رشیدالدین وطواط، تصحیح سارا سعیدی ورنوسفادرانی، انتشارات موقوفات دکتر محمود افشار، ۱۴٠۲.
@atefeh_tayyeh
در پذیرفتن عذر
▫️اگر آید ز دوستی گنهی
به گناهی نشاید آزردن
ور زبان را به عذر بگشاید
باید آن خشم را فروخوردن
زان که نزدیک عاقلان بتر است
عفو ناکردن از گنه کردن
(اشرفیسمرقندی، تصحیح عباس بکجانی، امید سروری / ۲۰۲)
▫️لئیم از سرِ نامردمی به در نرود
هزار حجّت قاطع اگر کنی اظهار
به یک لطیفه توان خاطر کریمان را
به قید مهر درآوردن از سرِ انکار
(نگارستان معینالدین جوینی، تصحیح حسین پورشریف، انتشارات کتابخانه مجلس شورای اسلامی، ص۵۶)
@atefeh_tayyeh