azgozashtevaaknoon | Unsorted

Telegram-канал azgozashtevaaknoon - از گذشته و اکنون

-

یادداشت‌های ادبی احمد‌رضا بهرام‌پور عمران

Subscribe to a channel

از گذشته و اکنون

«دربارهٔ «چخوف» نوشتهٔ هانری تروایا»*
(بخش نخست)

درخشان، دلخواه و روان. تنها توصیفی که می‌توانم از پسِ خواندنِ «چخوف» اثرِ هانری تروایا بر زبان بیاورم، این واژه‌ها است. و این تحسین، هم به‌سببِ زبردستیِ نویسندهٔ زندگی‌نامه است و هم به‌خاطرِ برگردانِ درخشانِ آن به زبانِ فارسی. پیش‌تر نامِ علی بهبهانی را تنها در فهرستِ مطالبِ مجلّات دیده‌بودم و این نخستین اثری است که از او خوانده‌ام. جستجو که کردم اثری دو جلدی با عنوانِ «تاریخِ ادبیاتِ روس» را نیز به فارسی برگردانده‌‌است. نکتهٔ دیگر آن‌که او با کریمِ امامی نیز همکاری‌هایی داشته‌است. ارزیابیِ ترجمهٔ بهبهانی را به اهلش می‌سپارم؛ اما همین‌جا سپاس و ستایشم را به‌عنوانِ مخاطبی فارسی‌زبان نثارش می‌کنم. به‌راستی که دست‌مریزاد!

از گذشته‌های دور یعنی نخستین سال‌های دانشگاه، شیفتهٔ قالب‌های زندگی‌نامه، سفرنامه و خاطره‌‌نوشته‌ها بوده‌ام. همان سال‌ها، ازمیانِ آثارِ ایرانی تقریباً همهٔ آثارِ استاد اسلامیِ ندوشن و آلِ‌احمد و نیز چند اثر از رومن رولان و ایروینگ استون را خواندم. به‌ویژهٔ «شورِ زندگی‌ِ» استون که زندگی‌نامهٔ ونگوگ است و اسلامیِ ندوشن آن را روان و رسا و زیبا به فارسی برگردانده‌است. لذتی را که از خواندنِ «ضدّ‌ خاطراتِ» آندره مالرو (با ترجمهٔ زنده‌یادان سیدحسینی و نجفی) نصیبم شد نیز، هرگز فراموش‌نمی‌کنم.
برخی از آثار چخوف را نیز در همان سال‌های پیش‌گفته خوانده‌بودم. روزِ گذشته اوقاتم با «چخوف» نوشتهٔ تروایا خوش شد.‌ نویسنده‌ای که دربارهٔ بزرگان ادبیات روس آثارِ درخشانی آفریده‌است. مروری دیگربار بر برخی آثارِ چخوف و نیز زمینه و زمانهٔ خلق‌شدن‌شان برایم دل‌انگیز بود. گزارشِ تروایا (که چندین اثرِ مستندِ داستانی دربارهٔ تولستوی و داستایفسکی و گوگل نیز نوشته) درعینِ ایجاز، دقیق و خوش‌ساخت و جذّاب است. «چخوفِ» تروایا همان چخوفِ نازنینی است که انتظارش را داریم: مغموم، گزنده، خونسرد، باریک‌بین، مردم‌آمیز، سیاست‌گریز، بی‌پیرایه و موجزنویس، و درنهایت، بیمارمزاج. چخوفی که به‌آسانی به عضویّتِ فرهنگستانِ روسیه درمی‌آید، و راحت‌تر از آن درپیِ انگیزه‌ای انسانی و اجتماعی از عضویتِ در آن کناره‌می‌گیرد.
در گزارشِ تروایا شاهدِ چخوفی هستیم که با نمایشنامهٔ «ایوانوف» خوش‌می‌درخشد، با «دایی وانیا» و «سه خواهر» و «بانو با سگ» [ملوس] تثبیت می‌شود و به‌مددِ ده‌ها داستان و نمایش‌نامهٔ کوتاه و بلندش، به‌سرعت درردیفِ غول‌های ادبیات روس جای‌می‌گیرد. چخوفی که در روزگارِ حیاتش، به نویسنده‌ای کلاسیک بدل‌می‌شود. نویسنده_‌پزشکی که سرِ پیریِ البته زودرس‌اش و درعینِ دست‌و‌پنجه‌نرم‌کردنِ با برونشیت و واریس (که از جوانی دچارشان شده‌بود)، به سراغِ نوشتنِ «باغِ آلبالو» رفت: آخرین شعلهٔ بلندِ شمعِ روبه‌خاموشیِ ادبیاتِ روس.

هانری تروایا به‌خوبی زمینهٔ خانوادگی و درگیری‌های درونیِ چخوف با خانواده‌اش را به‌تصویرکشیده‌. پدری عصبی‌مزاج و ناسازگار و سخت‌گیر. مادری معصوم و بردبار. برادران و خواهرانی به‌نسبت فرهیخته و رشدیافته در طبقه‌‌ تاحدی متوسّط. حضورِ دختران و زنانِ گوناگون در زندگیِ چخوف و لاف و گزاف‌های برخی از آنان دربارهٔ ارتباطِ خویش با او، بخشی دیگر از جذّابیّت‌های اثر است؛ به‌ویژه ارائهٔ تصویری دقیق از شخصیتِ اولگا که بازیگرِ برجستهٔ تئاتر بود و چخوف درنهایت با او پیمانِ زناشویی می‌بندد‌ و تا پایانِ عمر نیز با او به‌سرمی‌برد. آن دو، نخست رابطه‌ای عاشقانه و به‌تدریج کج‌دارو‌مریز با هم داشتند.
بنابر گزارشِ مستندِ تروایا، چخوف به الهیّات کم‌توجه بود و درعین‌حال روحی بی‌قرار داشت. چخوف به‌رغمِ بیماری‌های گوناگونش بسیار پُرسفر و پرتکاپو نیز بوده‌.
داوری‌های چخوف دربارهٔ نویسندگان، به‌ویژه نویسندگانِ روس، از دیگر جذّابیت‌های اثر است. چخوف، داستایفسکی را تاحدّی درازنویس می‌دانسته و پیامبربازی‌های تولستوی اخلاق‌گرا را چندان نمی‌پسندیده؛ هرچند «آنا کارنینا» را درخشان ارزیابی‌می‌کرده‌. او معتقد بوده تنها‌ یک‌دهمِ آثارِ تورگنیف، ازجمله «پدران و پسران» ماندگار خواهدشد. چخوف هم‌چنین به‌رغمِ روابطِ خوب با گورکیِ انقلابی و جامعه‌گرا، آثارِ او را زیاده‌ سیاست‌زده و مخاطب‌شیرفهم‌کن ارزیابی می‌کرده‌. او امیل زولا را نه به‌خاطرِ نویسندگی که بیش‌تر به‌سببِ موضع‌گیریِ انسانی‌اش در ماجرای دادگاه دریفوس و شجاعتِ مثال‌زدنی‌اش، می‌ستود.
اهمیّت دیگر اثرِ تروایا، ترسیمِ چگونگیِ مواجههٔ چخوف با مجلّات و ناشران و نیز کارگردانانِ نمایشنامه‌هایش است. ازجمله درمی‌یابیم او در این زمینه‌ها اغلب مغبون بوده‌. رابطهٔ طولانیِ کاری‌اش با استانیسلافسکی که کارگردانی صاحب‌سبک بوده، خالی از گله‌ها و اختلافِ سلیقه‌هایی نبود. این رویارویی‌ها در اجرای «باغِ آلبالو» بیش‌تر خودش را نمایان ساخت.

(دنبالهٔ مطلب در ص بعد)

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«کُرسی/ کُرسی»

پیش‌تر می‌پنداشتم میانِ «کُرسی» (ابزارِ گرمایش) و «کرسی» (صندلی) پیوندی معنایی برقرار است؛ می‌پنداشتم کرسی را بدان‌سبب کرسی نامیدند که چهارپایه‌‌ای صندلی‌مانند را روی منقل یا چالهٔ آتش قرارمی‌دهند تا موجب شعله‌ورشدنِ پوشش روی کرسی نشود. و این تصوّرِ اشتباه چندان هم غریب نبود، چراکه شنیده‌ام در افغانستان نیز «کرسی» را «صندلی» می‌نامند! گمان‌می‌کنم کسانِ دیگری نیز این‌گونه ‌بیندیشند، حال‌آن‌که میانِ این دو واژه تنها اشتراکی لفظی برقرار است. کرسی در معنای صندلی، واژه‌ای عربی (معرّب از آرامی) است. پژوهشگران کاربردِ کرسی (:«صندلی» که واژه‌ای قرآنی و اصالتاً آرامی است) در زبان‌های اکدی، عبری و سریانی نیز یافته‌اند (واژه‌های دخیلِ قرآنی، آرتور جفری، ترجمهٔ فریدونِ بدره‌ای، انتشاراتِ توس، صص ۷_۳۴۶). اما کرسی، در معنای وسیلهٔ گرمایشی که در سال‌های اخیر تقریباً از زندگی‌ِ ما حذف شده و کم‌و‌بیش به خاطره‌ها پیوسته، واژه‌ای چینی_ژاپنی است («فرهنگِ معین»: kutatsu؛ و نیز «فرهنگِ بزرگِ سخن»).

ازآن‌جاکه این وسیله در زندگیِ نسل‌های متأخّر بسیار پرکاربرد بوده، برخی پیشینهٔ حضورِ آن را در فرهنگِ ایرانی بسیار دیرینه‌تر ازآن‌چه به‌واقع بوده، پنداشته‌اند. ازهمین‌رو چندماهِ پیش که ژاپنی‌ها کرسی را به‌عنوانِ میراثِ فرهنگی و بومی خویش ثبت‌کردند فریادِ واأسفاهای برخی از هم‌وطنان بلندشد که: چرا نهادهای مسوول دربرابرِ این راهزنیِ فرهنگی سکوت‌پیشه‌کرده‌اند. یا عباراتی طنزآمیز هم‌چون «کرسیِ ژاپنی هم رسید!» در خبرگزاری‌ها مخابره‌شد.
اما تاآن‌جاکه کم‌و‌بیش جستجوکرده‌ام ظاهراً در متونِ کهن (قرونِ ۸_۴) از کرسی در این معنا نامی به‌میان‌نیامده و از کارکردِ وسیله‌ای مشابهِ آن نیز یادی‌نشده‌است. دستِ‌کم در آثارِ برجستهٔ زبانِ فارسی نشانه‌ای از کرسی نمی‌توان‌جُست. ازهمین‌رو در مضامینِ ادبی و ضرب‌المثل‌های فارسی نیز کرسی حضورِ چشم‌گیری ندارد.
اما نخستین‌بار در آثارِ بسیاری از سفرنامه‌نویسانِ فرنگی که در عهدِ صفوی به ایران آمده‌اند، این ابزار توصیف‌‌شده. دلاواله آن را به‌صورتِ چهارپایه و میزِ کوچک توصیف‌کرده که روی آن را با پارچه‌ای ضخیم و مملو از پنبه می‌پوشانند (ترجمه‌ی شجاع‌الدین شفا، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ص ۶۷). تاورنیه نیز توصیفی مشابه آورده (ترجمه‌ی ارباب‌شیرانی، انتشارات نیلوفر، ص ۲۹۸). اما گویا دقیق‌ترین توضیح و توصیف را باید در سفرنامه‌‌های شاردن و اولئاریوس یافت. شاردن می‌نویسد: "کف اتاق‌های زمستانی گودالی به عمق ۱۵ یا ۲۰ شست یا ۶ یا ۷ پا حفرمی‌کنند و در آن آتشِ کاملاً افروخته می‌گذارند و برای دوامِ بیش‌ترِ آتش، رویش قشری خاکستر می‌پوشانند و دورِ میز که پوششی دارد می‌نشینند و پوشش را تا روی سینه می‌کشند. این حرارت بسیار ملایم و مطبوع است و چنان آرام‌بخش است که خواب به دیدگان می‌آورَد" (سفرنامه‌ی شاردن، ترجمه‌ی اقبال یغمایی، نشر توس، ۱۳۷۲، ص ۸۷۶).
نمونه‌هایی نادر از حضورِ این واژه در منابع و شعرِ سبکِ هندی نیز پیشینه‌دارد. به‌ گمان‌ام پراکندگیِ جغرافیاییِ کاربردش در متونِ این دوره نیز ریشهٔ چینی_ژاپنیِ آن را تأییدمی‌کند. در بهارِ عجمِ لاله‌تیک‌چند بهار ذیل "حوضِ کرسی" آمده: "مکانی که در آن زغال افروزند و بالای آن کرسی فرش‌کرده در ایام زمستان بنشینند:

آبِ عشرت آبِ جو دارد که در فصلِ* چنین
تابه‌گردن می‌شود در حوضِ کرسی غوطه‌خوار
(محمدسعید اشرف)
(تصحیح دکتر کاظم دزفولیان، انتشارات طلایه، ۱۳۷۹، ج ۲، ص ۷۴۸).
باآن‌که شاعرانِ سبکِ هندی به توصیفِ ابزار جدید (عینک، قبله‌نما و ...) بسیار حریص بوده‌اند، اما به کرسی کم‌تر پرداخته‌اند. یکی از شاعرانی که چندین‌بار از کرسی در شعرش یادکرده و از آن مضمون‌آفریده غنیِ کشمیری است. او جایی در توصیفِ سوز و سرما سروده:

کی شود از مشعلِ خورشید ساقِ عرش گرم
زین هوا هرچند کرسی کرد برپا آسمان؟ (دیوان، به‌کوشش احمدِ کرمی، نشریاتِ ما، ص۸۰)

او در قصیده‌ای دیگر نیز در وصفِ زمستان سروده:

چو کرسی جای گرمی هرکه در خلوت‌سرا دارد
نمی‌جنبد ز جا هرچند آتش زیرِ پا دارد (همان، ص۸۰).

* شاید دراصل "فصلی" باشد.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"دربابِ اخلاقِ پژوهش در فضای مجازی"

رسم و قاعده بر این است که در نوشتنِ مقاله‌های علمی و پژوهشی نویسنده نخست پیشینه‌ای از تحقیق را بربشمارد و به منابع کارش استناد‌کند. بماند که برخی به لطائف‌الحیلی سعی‌می‌کنند هم پیشینه‌ی کار را نشان‌بدهند و هم زیرکانه یا گربزانه آن‌چه را از آن بهره‌می‌برند، پنهان‌کنند. داستانش بسیار پیچیده است.
این سال‌ها با گسترشِ جلساتِ مجازی و اتاق‌های گفتگو، برخی افراد، حتی گاه آن‌ها که اسمی و رسمی دارند، به منبع و سرچشمه‌ی سخنِ خود اشاره‌ای نمی‌کنند. اگر از آنان بپرسید چرا در سخنتان فلان مطلب را که نخستین‌بار در بهمان کتاب یا مقاله از فلان استاد آمده، ارجاع‌نداده‌اید، احتمالاً آن را به ماهیتِ شفاهیِ بحث و گفتگو و سخن‌رانی نسبت‌می‌دهند؛ و توجیحشان چنین است: در سخن‌رانی و گفتگو که نمی‌توان به تمامیِ مآخذی که از آن بهره‌می‌گیری ارجاع‌بدهی! از حوصله‌ی بحث و سوادِ مخاطب خارج است!
در پاسخ باید گفت: آری، شاید در نقلِ آن‌چه درشمارِ دانش‌ِ عمومی درآمده (مثلاِ نسبیتِ انشتین، جاذبه‌ی زمین)، چندان ضرورتی به ارجاع نباشد اما وقتی نکته‌ای و دقیقه‌ای را آن‌هم به‌گونه‌ای نقل‌می‌کنیم که گویا از اکتشافاتِ شخصِ شخیصِ خودمان است (مثلا با تعابیری نظیرِ: جالب است بدانید که/ نکته‌ای را باید عرض‌کنم/ گمان‌می‌کنم ...) مساله کاملاً متفاوت‌می‌شود.
ساعتی پیش دوستی پوشه‌ی دیداریِ جلسه‌ای را که بحث درباره‌ی غزلی از حافظ است برایم ارسال‌کرد. یکی از گفتگوکننده‌ها به این بیت که می‌رسد:

ساقیا در گردش ساغر تعلل تا‌به‌چند؟
دَور چون با عاشقان افتد تسلسل باشد!

درباره‌ی معنای ضمنیِ واژه‌ی "تعلّل" (دوباره‌نوشاندن و گرداندنِ جام شراب یا دومین جرعه) و معنای ایهامی آن در بیتِ حافظ، ارشمیدس‌وار چنان دادِ سخن‌می‌داد که گویی از یافته‌های خودش است. حال‌آن‌که نویسنده‌ی این یادداشت، حدود ده سال پیش آن نکته را در‌کنارِ چند ایهامِ نویافته ضمنِ مقاله‌ای در مجله‌ی ادب‌پژوهیِ دانشگاه گیلان منتشرکرده.
جالب آن‌که همین پژوهشگر، جایی دیگر از سخنش، ساختِ "لااُبالی" را در زبان عربی درنیافته و این فعل عربیِ صفت‌شده در فارسی را چهار جزیی (لا+اِبا+ل+ی: اِبایی‌ندارم/ ترسی در من وجود ندارد!) دانسته‌!
دُمِ خروس را می‌بینید! آخر چطور ممکن است چنین فردی بداند که معنای مصدرِ کم‌کاربردِ "تعلّل" در عربی چیست؟! بماند آن‌که اساساً در عربی این مصدر به معنای پیش‌گفته نیامده و حافظی که دهانش پراز عربی بوده، آن را به‌گونه‌ای تبادری به‌کاربرده و چنان معنایی فقط به ذهن تداعی‌می‌شود!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

فریادِ بلندِ روزگاران بودند
غرّیدنِ رعد در بهاران بودند

یک‌قطره نیالوده‌ به‌ گندابِ زمان
پاکیزه‌تر از زلالِ باران بودند

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«حالِ حاضر» (در «غلط ننویسیم»)


در «غلط ننویسیمِ» استاد نجفی ذیلِ مدخلِ «حالِ حاضر»، می‌خوانیم:
«بعضی از محققان ترکیبِ «حالِ حاضر» را غلط می‌دانند و چنین استدلال‌می‌کنند که «حال» و «حاضر» هر دو به یک معنی است، چنان‌که می‌گویند: «زمانِ حال» یا «زمانِ حاضر». بااین‌همه، «حالِ حاضر» در متونِ کهنِ فارسی آمده است و استعمالِ آن اشکالی ندارد: «آن در وقتِ خود به‌اضافتِ با آن روزگار درست بوده‌است و این به‌اضافتِ با «حالِ حاضر» است» (نامه‌های عین‌القضات، ج ۲، ص ۳۵۷) (نشرِ دانشگاهی، چ ششم ۱۳۷۳، ص ۱۵۳).

نخستین‌بار که این مدخل را خواندم، با آن‌که دانشجوی دورهٔ کارشناسی بودم، براساسِ شمّ زبانیِ ناقصِ خودم (که می‌گفت ترکیبِ «حالِ حاضر» باید تعبیری امروزی باشد) در حاشیهٔ «غلط ننویسیم» نوشتم: «شاید مرادِ عین‌القضات از «حال»، حال و حالتی عرفانی بوده‌، چراکه عرفا بسیار به حال و لحظه اهمیت‌می‌دادند». بعدها هم البته این ترکیب را در هیچ متنِ کهنی ندیدم. و همین نکته حدسم را تقویت‌کرد.
آن روزها نامه‌های عین‌القضات در اختیارم ‌نبود. بعدها هم البته هیچ‌گاه دنبالِ مطلب را نگرفتم.
اکنون که به نامه‌های عین‌القضات مراجعه‌کردم، دیدم آن حدس، به حقیقت نزدیک ‌بوده‌. عینِ مطلبِ عین‌القضات را این‌جا نقل‌می‌کنم تا روشن شود، او این‌جا دقیقاً از «حال» در معنای عرفانی‌اش (که با «وقت» و «دَمِ» صوفیانه قرابتِ مفهومی دارد)، سخن‌می‌گوید. و در منابعِ عرفانی به‌کرّات از «حال» در این معنا سخن‌رفته‌است. بنابر عبارتی که خواهدآمد، «حال» در ترکیبِ «حالِ حاضر» که استاد نجفی آن را در معنای «اکنون» دانسته‌اند، چنان مفهومی ندارد:

«ای جوان‌مرد! چون صابر نباشم و دعویِ صبر کنم، دروغ بوَد. و اگر دعوی کرده‌ام از راهِ بشریّت، علم دعوی کرده‌ام نه از حالِ مردان. و اگر در «زبدة‌الحقائق» دعوی کرده‌ام آن از ده سال بازساخته‌ام؛ یا در آن دعاویِ عریض‌طویل کاذب بوده‌ام و بی‌خبر از آن‌چه گفته‌ام، یا مرا در آن روزگار حالتی بوده‌است که اکنون مانده نیست. پس آن در وقتِ خود به‌اضافتِ با آن روزگار درست بوده‌است. و این به‌اضافتِ با حالِ حاضر است. و الصوفی ابن وقتِهِ. در هر نفسی آن گوید و آن پوید که باشد و خوش گفته‌است آن‌که گفت:

با بندِ طلسمِ روزگار افسون چه؟
جز صبر علاجِ گردشِ گردون چه؟
با این همه تدبیر، میِ گلگون چه؟
فردا نه پدید و دی برفت، اکنون چه؟»
(نامه‌های عین‌القضاتِ همدانی، به اهتمامِ علینقی منزوی_ عفیف عسیران، کتاب‌فروشیِ منوچهری و زوّار، چ دوم، ۱۳۶۲، بخشِ دوم، صص ۸_۳۵۷).

چنان‌که می‌بینیم، در این عبارت «حال» درمعنایی نزدیک به «وقتِ» عارفانه به‌کار رفته و نه «اکنون» که قید است و مثلاً می‌گوییم: «حال» ساعت «هشتِ صبح» است یا «حال» در دانشکده ام. عین‌القضات به‌روشنی «حالِ حاضر» را در برابرِ «حالتِ» پیشین به‌کار برده، نه «زمانِ گذشته». به زبانِ دیگر، مراد از «حالِ حاضر»، در این عبارت «حالِ (عرفانیِ) فعلیِ» او است.

نکتهٔ آخر آن‌که «حالِ حاضر» اگر قید باشد، گویا اغلب به‌صورتِ «درحالِ حاضر» به‌کارمی‌رود.


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"پلیورِ رستم از مجموعه‌ی شاهنامه"

تصویر روی این پوشش که قصددارد نمادهای ملی را ترویج‌کند، خالی از اشکال یا اشکال‌هایی نیست. نخست این‌که از میانِ داستان‌ها و ماجراهای رستم در شاهنامه بدترین‌اش را برگزیده‌اند؛ تصویر مربوط‌به آن‌جایی است که اکوانِ دیو قرار است رستم را به‌سویی پرتاب‌کند و از رستم می‌خواهد خودِ او محل پرتاب‌شدن (دریا/خشکی) را برگزیند. چون رستم می‌داند که دیوان وارونه‌کار اند می‌گوید خشکی، و اکوان دیو او را به دریا می‌اندازد و درنتیجه رستم جان به‌درمی‌برد.

حال‌که سخن از رستم این جهان‌پهلوانِ حماسه‌ی ایرانی است، آیا بهتر نبود تصویر و صحنه‌ای انتخاب‌شود که وجهی از جوانبِ پهلوانی، انسانی و عاطفیِ رستم در آن نمودار یا نمودارتر باشد؟! این‌ ماجرا از نادِرمواردی است که تهمتنِ شاهنامه اسیرِ پنجه‌ی غولی باشاخ‌و‌دم می‌شود و سرانجام نیز با هشیاری یا حیله‌‌ای رستمانه جان‌به‌درمی‌برد! به‌گمان‌ام نامِ این پلیور باید "اکوانِ دیو" باشد نه رستم! و این طراحی، به‌گمان‌ام بیش‌تر ضدِ ملی است تا ملی‌!

نکته‌ی دوم آن‌که به‌خلافِ آن‌چه به‌خصوص در نقاشی‌های قهوه‌خانه‌ای و فراتر از آن در بسیاری از متونِ کهن (ازجمله شعرِ خاقانی) آمده، دیوها سیه‌پیکر و تیره‌رو هستند. حتی درباره‌ی دیوِ سپید نیز در شاهنامه می‌خوانیم: "به رنگِ شَبَه روی و چون شیر موی". و شبه سنگی سیاه بوده. یعنی: دیو سپید فقط به‌سببِ آن‌که موی سپیدی داشته به این نام خوانده شده و نه به‌خاطرِ سپیداندامی‌اش.

مدت کوتاهی است عضو کانال "باشگاه شاهنامه‌پژوهان" شده‌ام و بیش‌تر از اخبار و اطلاع‌رسانی‌هایش بهره‌می‌برم. کانال مفیدی است و این تبلیغ را بازنشرکرده. گفتم حیف است که در تبلیغ یک کالا دست‌کم به چنین نکاتی که در حیطه‌ی تخصصیِ آن کانال هم است بی‌توجهی شود و چنین لغزش‌هایی تکرار شود.
بی‌توجهی به همین ظرافت‌ها است که موجبِ کم‌رغبتی یا بی‌رغبتی جوانان به چنین طرح‌ها و لباس‌هایی می‌شود. همین.

در نقد هم کمال انصاف را رعایت‌کرده‌ام. هم اشکال کار را گفته‌ام و هم تبلیغِ کالا‌ کرده‌ام!!!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«عارفِ قزوینی در نگاهِ نیما»*

سرگذشت عارف (۱۳۱۲_۱۲۵۹ ه‍. ش) از غمگنانه‌ترین سرگذشت‌های تاریخِ شعرِ فارسی است. او که تبارش را پشت‌در‌پشت ایرانی‌ می‌دانست، شاهدِ دو تجربهٔ تلخ تاریخی بود: نخست، شکست انقلاب مشروطه که او خود جایی از آن با تعبیرِ «انقلاب ناقص» یاد می‌کند، و دیگری استقرارِ استبدادِ رضاخانی که عارف خود درآغاز مانند بسیاری او را منجیِ ایرانِ پریشانِ آن روزگار می‌دانست. ایران‌دوستیِ عارف تا بدان‌پایه بوده که بنابه تصریحِ خودِ او، قتلِ کلنل محمد‌تقی‌خانِ پسیان کمرش را می‌شکند و سوگند‌خوردن به روحِ او گران‌ترین سوگندِ زندگی‌‌‌اش می‌شود.

نیما از میان هم‌روزگارانِ خود در حیطهٔ اخلاق و روحیات هیچ شاعری را به‌میزان عارف نستوده‌است. با مرورِ دقیق سخنانِ نیما درمی‌یابیم تمامِ ستایش‌های او درحق عارف متوجّه آرمان‌های اجتماعی، حسّ وطن‌پرستی، ترانه‌ها و تصنیف‌های میهنی و مشروطه‌خواهیِ اوست؛ مؤلفه‌هایی که بیش‌تر به نگرشِ اجتماعی، تصنیف‌سازی و آوازه‌خوانیِ عارف بازمی‌گردد تا ارزش‌های فرمی و دقائق ساختاریِ شعرِ او. حال‌آن‌که نیما هنگامِ اشاره ‌به شعرِ عشقی، دهخدا و شهریار، از مزیّت‌های ساختاری و بدعت‌های شعری یا کاستی‌های شعرِ آنان سخن‌می‌گوید.

نیما بارها هنگام اظهارِ تأسف دربارهٔ اوضاع سیاسی و اجتماعی، حال‌و‌روز خود را با عارف مقایسه‌می‌کند و او را هم‌چون خود «پاک‌باخته» می‌خوانَد. او به‌حال «تصنیف‌سازِ معروفی» که در همدان سرگردان است تأسف‌می‌خورَد و جایی نیز می‌نویسد در تنهایی‌ها و دورافتادگی‌های دوران اقامت در بابل، این تصنیف‌های عارف بود که به من «مدد» می‌رساند. نیما عارف را «نمونهٔ تمام حسّ‌ و ‌هیجان ملی» می‌خوانَد و اشاره‌می‌کند سال‌هاست که از انقلاب مشروطه می‌گذرد و «مملکت یک نفر عارف را به‌وجود‌آورده است که نسبت‌به‌ همهٔ مردم عصبانی است».
نیما جایی دیگر خطاب به دوستش رسّام ارژنگی می‌نویسد: «یاد آن روزهایی که در آن بالاخانه باهم صحبت‌می‌کردیم و عارف باکمال خونسردی می‌نشست که از او مجسمه بسازید و خیابان دور‌ و‌ دراز را [...] باهم طی می‌کردیم!».

نیما پس از آشکارشدنِ فرصت‌طلبیِ برخی از مدعیانِ مشروطه‌طلبی و وطن‌دوستی، می‌نویسد: «اصلاً مواظبتِ اخلاقی از من دور‌شده‌است. مثل عارف با هرکس که دَم‌‌از وطن و خدمت‌به مردم بزند، بدبین هستم و عصبانی می‌شوم».
و جایی دیگر: «امروز برای من و عارف انتساب‌یافتن به عناوینِ این اطفال که اغلب از جرگهٔ روزنامه‌‍‌نویس‌های مزوّر بیرون می‌آیند، خیلی ننگین و سهمگین است».


* تلخیصِ فصلِ: «نیما و عارف»: از کتابِ نویسنده: «در تمام طول شب: بررسی آراء نیما یوشیج؛ انتشارات مروارید، صص ۲۸۲_۲۷۸.
تمامیِ ارجاعات حذف شده‌است.


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«گری» (درنگی در بارِ معناییِ یک پسوند)

پسوندها در ساختِ واژهای زبانِ فارسی که از زبان‌های ترکیبی است، نقشی اساسی دارند. بررسیِ این بخش از زبانِ فارسی بسیار جذاب است. کافی است به ظرائفِ معنایی و نیز گوناگونیِ کاربردِ پسوندهایی هم‌چون «ی» یا « َ ک» توجه‌کنیم تا با گوشه‌ای از ظرفیت‌های این اجزای کوچک اما پرظرفیتِ زبان آشناشویم.
پسوندها گاه بارِ معنایی دارند و یا به واژه‌هایی با بارِ معناییِ خاص می‌پیوندند. برای مثال «گِن/ گین» و «ناک» اغلب به اسم معنی‌هایی دارای بارِ معناییِ منفی، می‌پیوندد: اندوهناک، غمناک، هوسناک، اندیشه‌ناک[۱]، هولناک و ده‌ها نمونهٔ دیگر. دراین‌میان‌ واژه‌‌هایی چون طربناک و شعفناک نیز یافته‌می‌شود. البته در متونِ کهن «ناک» در مواردی همراه با اسمِ ذات نیز به‌کار‌رفته‌: شیرناک، سنگ‌ناک و شپش‌ناک.
به‌عکس، پسوندِ «مند» اغلب به اسمِ معنی (غالباً دارای بارِ معناییِ مثبت) می‌پیوندد: پیروزمند، اندیشمند[۲]، ارجمند و... و البته استثناها نیز همیشه یا اغلب وجوددارد: گله/گلایه‌مند و نیازمند.

یکی از این پسوندهای پرکاربرد و زایای زبانِ فارسی «گری» است. این وند به واژه‌های (غالباً منفیِ) مختوم به «ی» اضافه‌می‌شود و واژه‌‌هایی جدید می‌سازد: یاغی‌گری، لااُبالی‌گری، الواط‌گری، قرطی‌گری، هوچی‌گری‌و... . ممکن است گاه برخی از این واژه‌ها در طولِ زمان و براثرِ دگرگونی‌های فرهنگی و زبانی، دگرگونیِ معنایی نیز بیابند. مثلاً «لوطی‌گری» که امروز آن را در ستایش از رفتارِ جوان‌مردانه به‌کارمی‌بریم، ممکن است در در گذشته‌های دور به فردِ «لواط‌گر» اطلاق‌می‌شد.

نکتهٔ آخر آن‌که این پسوند گاه برای ساختِ واژه‌هایی تحقیرآمیز دراشاره‌به فِرَق و مذاهبِ غیررسمی، دگراندیش‌ها و اقلیت‌ها به‌کارمی‌رفته؛ همان‌گونه که گاه نیز برای نمایاندنِ اصرار و ابرامِ گروهی بر عقیده‌ای و تظاهر به مسلک‌و‌مرامی: صوفی‌گری، شیعی‌گری، سنّی‌گری، بابی‌گری، بهائی‌گری (اصطلاحات محبوبِ احمدِ کسروی و پرکاربرد در عهدِ قاجاری)، مادّی‌گری (فی‌المثل در «عللِ گرایش به مادّی‌گری» نامِ اثر استاد مرتضی مطهّری).

دقّت در نمونهٔ زیر از جامی به‌خوبی این نکته را نمایان می‌سازد:

«یکی از عَلَویان فرا شیخ‌الاسلام گفت که: «پدرِ من مرا مدتِ پنج‌سال هرروز پیشِ ابوزید _ که پیری بود از صوفیانِ مرو _ می‌فرستاد، که از وی فایده ‌دارم که روزی گفت: تا از این علوی‌گریِ خویش _ یعنی تجبّر و ترفّعِ نسب_ بکلّ بیرون نیایی، از این کار _ یعنی تصوّف _ بویی نیابی». (نفحات‌الأنس، به تصحیح استاد محمودِ عابدی، انتشارات سخن، چ پنجم، ۱۳۸۶، ص۷۲). و مصحّح در «فهرست‌ها» «علوی‌گری» را «علوی‌نمایی» معنی‌کرده‌است (۱۰۹۲).



[۱] از آن‌جا که «اندیشه» در متون کهن اغلب معنایی نزدیک‌به «تشویش، دغدغه و نگرانی» دارد «اندیشه‌ناک» در آثارِ کهن اغلب یعنی «نگران و مضطرب».

[۲] «اندیشمند» در زبانِ امروز .

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

آه ای اتباع بیگانه

آه ای اتباع بیگانه
با شما پیوند دیرین دارد این بی بام و در خانه
همچو پیوندی که دارد با پرستو آشیان با خوشه گندم‌زار
با نفس آواز با آوار ویرانه

آه ای اتباع بیگانه
زندگی‌‌تان داستانی تلخ بود آغاز و پایان درد
چشمه‌هاتان خشک
چهره‌‌هاتان زرد
از زمین و آسمان نومید
سال‌ها سر کرده در ویرانه‌ای با نام کاشانه

آه ای اتباع بیگانه
با دلی آکنده از اندوه
کوچ بی‌هنگامتان را اشک می‌ریزم
هم‌نوا با هر غریبی در وطن وانگاه
با شما بدرود می‌گویم غریبانه

آه ای اتباع بیگانه
آشناتر از شما با خود نمی‌بینم در این خانه

◽️ وحید عیدگاه طرقبه‌ای

@vahididgah

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

البته استاد کزازی نه در "چنین روزی" بلکه در "چنان روزی" (یعنی فردا) چشم‌به‌جهان‌گشودند!

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"از کاریکلماتورها" [۶۳]


غمِ عشق به دل می‌نشیند.

آزادی را بی‌حدّ و‌ حصر دوست‌دارم.

گل‌آقا چندان هم توفیقی‌نیافت.

خشکه‌مقدس‌تر از گربه ندیدم.

خطّ چشمش نستعلیقی بود.

باستانی‌کار‌ها فقط سنگِ خودشان را به‌سینه‌می‌زنند.

معجونِ افلاطون را بر شوکرانِ سقراط ترجیح‌می‌دهم.

وظیفه‌شناسیِ سربازها اجباری است.

مهمل‌ترین کتاب نصیحه‌الملوک است.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

امروز زادروز دوستِ عزیز و شاعرِ گرامی جناب علی‌اکبر یاغی‌تبار بود.
این شعرِ باشکوه را بشنوید، لذت ببرید و شگفت‌زده شوید.

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"شفیعیِ مشهدی و مهدیِ سهیلی!"

مهدی سهیلی پیش‌از انقلاب، چند دهه برنامه‌‌های "مشاعره" و "کاروانی از شعر" را در رادیو اجرامی‌کرد. روحیاتش در شعر و انتخاب‌هایش متمایل به رمانتیک و باریک‌اندیشی‌های ملازمِ با آن است. عنوان کتاب‌هایش خود بیانگرِ چنین حالات و روحیاتی است.
تاثیرِ تلاشِ چنین چهره‌هایی را در گرایش عامه‌ی مردم به شعر و ادب نمی‌توان انکارکرد؛ مشکل اما آن‌گاه آغازمی‌شود که اینان جایگاهِ خویش را فراتر از آن‌چه استحقاقشان است، بپندارند. سهیلی چندین گزینش از شعرِ فارسی نیز منتشرکرد. او در مقدمه‌ی این آثار نیز اغلب لمن‌الملک‌ها زده و هل‌من‌مبارز‌ها طلبیده!
و این انتخاب‌ها به‌گمان‌ام اغلب بهانه‌ای بوده برای تعبیه یا جاسازکردنِ نمونه‌های شعرِ خودش در میانِ غزلِ سنایی و عطار و سعدی و حافظ! و درپیش‌گرفتنِ این شیوه‌‌ی نامرضیه از سوی شاعرانِ شکست‌خورده در طولِ تاریخِ ادبیات فارسی، پیشینه‌ای بس دیرینه دارد. در اغلبِ جنگ‌ها و سفینه‌هایی که به قالب رباعی اختصاص یافته می‌توان بازتاب‌هایش را دید. سهیلی در مجموعه‌ای که خواهدآمد چندین‌برابرِ غزلِ سعدی و مولوی و حافظ از خودش شعر آورده!

به‌یادمی‌آورم سال‌هایی دور را که استاد شفیعیِ کدکنی به‌مناسبتی تعریف‌می‌کردند: آن‌ سال‌ها همین آقای مهدیِ سهیلی، پیغام داده‌بود: به فلانی بگویید، اگر فلان یا بهمان نشود یا بشود، می‌دهم با کامیون له و لورده‌ت کنند!
امروز هنگام پرسه در یک کتاب‌فروشی چشمم به کتابِ "۱۱۰۰ غزل هماهنگ"، به‌کوششِ سهیلی افتاد. انتخابی است از غزل‌های فارسی؛ گاه برخی نمونه‌ها متحد‌الوزن و القافیه نیز هستند. و این نمونه‌ها شاید به‌کار پژوهشگران نیز بیاید. ناگهان یاد سخنِ استاد شفیعیِ کدکنی افتادم. چون سهیلی در مقدمه دادِ سخن‌داده‌بود که انتخاب‌هایش بدونِ غرض‌و‌مرض بوده و نمومه‌های شعرِ خوب را از دشمن آورده اما آثارِ ضعیف را گرچه از دوستی هم بوده‌باشد نیاورده، به فهرست مراجعه‌کردم. از شفیعی کدکنی خبری نبود. شگفت‌انگیز اما آن‌که دو غزل از "شفیعیِ مشهدی" آورده‌است! به غزل‌ها که مراجعه‌کردم، روشن شد از آثارِ استاد شفیعیِ کدکنی است:
_ ای مهربان‌تر از برگ در بوسه‌های باران (ص ۴۴۱)
_ شهرِ خاموشِ من آن روحِ بهارانت کو؟ (ص ۴۹۹)

گویا سهیلی به‌سببِ اشتهارِ استاد شفیعی ناگزیر از آوردن این دو غزل شده اما "هم از خُبث نوعی در آن درج‌کرد"! نیما سال ۱۳۲۵ در نخستین کنگره‌ی نویسندگان شرکت‌کرده‌بود؛ او که بعدها چندان خاطره‌ی خوشی از یادآوریِ آن حضور در کنگره نداشته، در یادداشت‌هایش می‌نویسد: در آن کنگره با توطئه‌ی خانلری و بزرگ علوی، همگان مشغول دمیدن در بادبادکِ هدایت بودند و مرا نیمای مازندرانی خطاب‌کردند!
و این "نیمای مازندرانی" عنوانی بوده که علی‌اصغر حکمت در سخن‌رانی‌اش در حقّ نیما به‌کاربرده‌بود!

حال حتی اگر آن پیغامِ اشاره‌شده را نادیده‌بگیریم، آیا مهدی سهیلی تا سال ۱۳۶۶ (تاریخ مقدمه‌ی کتاب) واقعاً در محفلی یا کتابی و مقاله‌ای، نامِ شفیعیِ کدکنی را نشنیده‌بوده و شعرش را نخوانده‌بوده؟!
توضیح سهیلی در مدخلِ "شفیعیِ مشهدی" در بخشِ "شرحِ حال شاعران" در پایان کتاب نیز خواندنی و خندیدنی است:
"شفیعیِ مشهدی: شرحِ حالی از این شاعر در دست نیست. این دو غزل را یکی از شاگردانِ مشهدیِ من دراختیارم‌گذاشت و گفت: او از شاعرانِ باذوق و بااستعدادِ مشهد است و گویا اکنون در قید حیات است."
(۱۱۰۰ غزل هماهنگ، برگزیننده: مهدی سهیلی، انتشارات سنایی، چ دوم، ۱۳۷۳، ص۶۷۶).

این ارزیابی زمانی منتشرشده که دو دهه از حضور استاد شفیعی در تهران می‌گذشته و ایشان جدااز چندین دفترِ شعر (که بعدها در "آیینه‌ای برای صداها" یک‌جا منتشرشدند)، "صور خیال" و نیز چاپ‌های نخست "موسیقی شعر" و "حزین لاهیجی" را منتشرکرده‌بودند و چندین اثر به ترجمه‌ی ایشان نیز منتشرشده‌بوده! بی‌غرض و مرض بودن را می‌بینید؟!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"آوای مرغِ آمین" (کتابی تازه‌ترجمه‌شده درباره‌ی نیما) [بخش پایانی]

هم‌چنین آورده‌اند پری به بهانه‌ی داشتنِ پوستِ لطیف و تحمل‌ناپذیربودن هوای آزاد برایش، قبای ژنده و چرکینِ مانلی را از او می‌طلبد. و نویسنده این ماجرا را به جامه‌گردانیِ شعرِ کهن به شعرِ نیمایی تعبیرکرده‌. به‌گمان‌ام تفسیرِ پذیرفتنی و معقولی است. او حتی به این نکته توجه داده که مانلی نیز هم‌چون نیما درپیِ مصائب زندگی، موهای سرش ریخته و طاس شده: مایه‌ی زحمت من مویم بسترده ز سر"! (ص ۱۲۰).
شاید این برداشتِ نویسنده کمی غریب به‌نظرآید اما اگر اضافه‌ و تاکیدمی‌شد این طاسیِ سر، دغدغه‌ای بود که نیما هم در نامه‌ها (مجموعه‌ی کامل نامه‌ها، نشر علم، به کوشش سیروس طاهباز، ص ۴۰۱) و هم در سفرنامه‌اش (انتشارات سازمان اسناد ملی ایران، به کوشش علی میرانصاری، ص ۴۱) از آن سخن‌گفته، برداشتِ نویسنده تقویت‌می‌شد.
خرده‌های دیگری به مقالات می‌توان‌گرفت که به‌سبب مجالِ اندک، تنها به یکی اشاره‌می‌شود. جایی یکی از ابداعات زبانی نیما برای نویسنده‌ی یکی از مقالات غریب به‌نظر‌آمده، ازهمین‌رو آن را تغییرداده. ص ۲۰۳ در سطرِ ۵۶ شعرِ غریبِ "گل مهتاب" که در آن آمده:
اما به‌ناگهان
تیره‌نمود رهگذر موج
شکلی دوید از رهِ پایین
آن‌گه بیافت بر زبری اوج

پل زونسکی، نویسنده‌ی مقاله‌ی "داستان دیگری از وحشت سوگوار" این بخش را چنین اصلاح یا تصحیح‌کرده:
"در خط ۵۶ شعر، من به‌جای "بیفت" [بیافت]، "شکفت" می‌خوانم" (ص ۲۰۴). این‌گونه بدایعِ زبانی نیما به‌ویژه در حیطه‌ی فعل‌های مرکب که غالبا به شیوه‌ی زبانِ شعرِ نظامی ساخته‌شده، مورد و نمونه‌ی تازه‌ای نیست و در آثارش نمونه‌ها دارد.

چنان‌که اشاره‌شد برگردانِ اثر به فارسی پاکیزه و ویراسته‌ای صورت‌پذیرفته. کاستی‌هایی ناچیز به کار راه‌یافته که قابلِ اصلاح‌است. ازجمله این‌که تاریخ‌ِ شمسیِ اثری فارسی که در نسخه‌ی انگلیسی به میلادی برگردانده‌شده‌بوده، این‌جا به همان‌صورتِ میلادی‌اش آمده (ص ۳۵). هم‌چنین است اشتباهاتِ تایپی ناچیز؛ مثلاً جاهایی به‌جای "پندری" (یدالله جلالی پندری) "پنداری" آمده (صص ۱۸۴ و ۱۸۶). جایی هم صورتِ "بیرونیّات" آمده که حتماً نادرست و ناویراسته است.
نکته‌‌ی آخر آن‌که بهترمی‌بود مترجم درباره‌ی برخی اصطلاحات پانوشتی کوتاه می‌آورد. مثلاً چندبار اصطلاحِ تخصصیِ "واپسگرا" در متن آمده (ازجمله ص ۲۴۰). از سیاقِ کلام پیدا است مرادِ نویسنده و به‌تبعِ او معادلی که مترجم برگزیده (چنان‌که در عنوانِ فرعیِ مطلب نیز آمده: "نیما یوشیج و مدلولِ کناررفته") همان آزادی در برداشت، تعدّدِ تعبیر و به‌تعویق‌انداختنِ معنا بوده، اما در زبانِ فارسی این واژه به‌معنای ارتجاع و مفاهیمی از این دست به‌کارمی‌رود.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"صید"

ای که سی رفت و هم‌چنان خوابی
مگر این پنج‌روز دریابی

صید پیشین ز دامِ تو جسته است
بهرِ صیدِ جدید، بی‌تابی

ادبِ صید را به‌جای‌آور
آری هرکار دارد آدابی

هیچ دیدی که مرغِ خانگی‌ات
بپرد در هوای مرغابی؟

ماهیان را چه نسبتی با آن
خیلِ خرچنگ‌های مردابی؟

واجب‌آمد که جنسِ هم باشید
با توام با تو ای پسر، خوابی؟!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"ونگوگِ شعرِ معاصرِ ایران"

نیما در یکی از دو نامه‌ی مشهورش به شاملو در تعریض به شاگردانش (شاید هم در طعنه‌ به خودِ شاملو) که گویا می‌خواستند گوی سبقت در نوآوری را از او بربایند، نوشته‌بود: "به‌آسانی نمی‌توان پیکاسوی شعرِ ایران شد یا از پیکاسوی شعرِ فارسیِ امروز پیشی‌گرفت" (مجموعه‌ی کاملِ نامه‌ها، به‌کوششِ طاهباز، نشر علم، چ سوم، ۱۳۷۶، ص ۶۴۲).
به‌گمان‌ام ادعای بجایی است و نیما به‌درستی خود را پیکاسوی شعرِ امروز خوانده و در مقیاس و مقدوراتِ ایرانِ آن روزگار استحقاقش را نیز داشته. گمان‌می‌کنم در این نامگذاری، تعریضی هم داشته به شاعرانِ تندروِ مجله‌ی "خروس جنگی" (به‌ویژه هوشنگ ایرانی)؛ نوجویانی که ازقضا تصویرِ روی جلدِ مجله‌شان نیز "خروسِ" پرخروشِ پیکاسو بود.
اما چرا در این یادداشت، سهراب سپهری را ونگوگ شعرِ امروز خواندم؟ به دو علت: نخست جایگاهِ رفیعِ سهراب در نقاشیِ امروز، و دیگری جایگاهِ والا و غرابتش در شعر و شاعری. اهمیتِ سهراب (که به تصدیقِ آنانی که با او دمخور بوده‌اند گویی بیش‌تر در جستجوی نقاشی بود تا شعر) در نقاشی معاصر انکارناپذیر است. آثارِ او در میانِ جریان‌های گوناگونِ نوگرا هم‌چنان یکه و یگانه مانده. دوستداران و خریدارانِ تابلوهایش، بویژه خواستارانِ تنه‌ی درخت‌هایش، روزبه‌روز بیش‌تر و بازارِ کارهایش تیزتر نیز می‌شود. در نوزدهمین دوره‌ی حراجِ تهران نیز دو تابلو از سهراب بیش‌از سی‌و‌سه میلیارد فروخته‌شد. طبیعت بی‌جان، کویری‌ها و شقایق‌های سهراب نیز همان درنگ و سکوت، همان تمرکز و تجریدی را القامی‌کند که خلوت و خلسه‌ی شعرِ او به ما منتقل‌می‌کند.
سهراب در شعر نیز، هم‌چون ونگوگ اهلِ تنهایی، طبیعت‌گرایی، جستجوگری و تجرید بوده. او نیز هم‌چون ونگوگ که از ترسیم زندگیِ روستاییان و خوشه‌چین‌ها و سیب‌زمینی‌خورهای هلندی و مکتبِ انسان‌دوستانه‌ی "لاهه"، به تلألو و درخششِ آفتاب‌گردان‌های نواحیِ آرل در جنوبِ فرانسه رسیده‌بود، از تیرگی‌ها و تباهی‌های "مرگِ رنگ" به "آوارِ آفتاب" و درنهایت به "شرقِ اندوه" می‌رسد. و شعرِ سهراب در "صدای پای آب" و "مسافر" و "حجم سبز" شکوفان‌تر و درخشان‌تر نیز می‌شود. همان‌گونه که عارفی از قبض به بسط و از خوف به رجا می‌رسد، ونگوگ و سهراب نیز گویی از تباهی به تعالی، و در تنهایی به رهایی می‌رسند. ونگوگ که پیشینه‌ای مذهبی نیز داشت، "سیمای پرشراره‌ی خدای خورشید را در نارنجیِ گلِ آفتاب‌گردان" یافته‌بود. عنوانِ نخستین مقاله‌ای که درباره‌اش نوشته‌اند، چنین بود: "عشقِ گستاخِ ونگوگ در چشم‌دوختن به چشمِ خورشید" (در جستجوی زبانِ نو، رویین پاکباز، انتشارات نگاه، صص ۳_۳۶۲). و سهراب نیز نمازش را آن‌گاه می‌خواند که اذانش را باد گفته‌باشد سرِ گلدسته‌ی سرو، و قبله هر سو که خواهد گو باش!
شاید نگاهی که ونگوگ و بسیاری از هم‌مکتب‌هایش به نقاشی باسمه‌ی ژاپنی داشتند و سفرِ سهراب به شرق و کشورِ آفتاب و نیز گرایشش به ذن بودیسم، در این هم‌گونی‌ها بی‌تاثیری نبوده‌‌. سهراب پیش‌تر نیز، هم به طبیعت بی‌جانِ امثالِ سزان توجه داشت و هم به انعکاسِ تصاویرِ بکر و بدویّتِ روستایی در آثارِ نقاشانی هم‌چون پیسارو. به قول سیمین دانشور، جالب است که ازسویی سهراب متأثر از امپرسیونیست‌ها و ثبتِ تأثراتِ آنی از جهانِ پیرامون بوده و از دیگرسو امپرسیونیست‌ها اغلب خود متأثر از هند و خاورِ دور بودند! (باغ تنهایی، به‌کوشش حمید سیاهموش، نشر سهیل، ص ۲۷۶). در سیرِ تاریخِ نقاشیِ اروپا از این به‌خصوص دوره‌ی تاثیرپذیری از باسمه‌های ژاپنی به "ژاپنیسم" یادمی‌شود. و درست گفته‌بود جلال خسروشاهی: سهراب "از هند که برگشت، سهراب‌تر شده‌بود" (همان، ص ۵۸). و سهراب از ژاپن برگشته‌بود که شقایق‌هایش گل‌کرد!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«ساقیا در گردشِ ساغر «تعلّل» تابه‌چند؟» (از ایهام‌ها و اشاراتِ شعرِ حافظ)[۱۰]

اغلبِ شارحان به ایهامِ زیبا در واژه‌های «دَور» و «تسلسل» در بیتِ زیر (که علاوه‌بر «گرداندنِ» «پی‌در‌پی»ِ ظرفِ شراب در مجلس، از مصطلحاتِ دانشِ منطق است)، اشاره کرده‌اند:

ساقیا در گردشِ ساغر تعلّل تابه‌چند
دَور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش

هم‌چنین واژهٔ «تعلّل» را، که علاوه بر دفع‌الوقت‌کردن، دلیل‌آوردن و استدلال‌کردن نیز معنی می‌دهد باید به این مجموعه افزود.
در زبانِ عربی، ریشهٔ «عَلَلَ» معنایی نیز‌ دارد که با مضمونِ بیت سخت در پیوند است. «عَلّ»، «یعلّ»، «علّا» (دیگر مصادرِ آن: «عللا» و «تعلّه») به‌معنای دوباره‌نوشیدن و پیاپی‌نوشیدن است. در السّامی فی‌الأسامیِ میدانی «النّهلُ» به‌معنای «اوّلْ شربت» و «العَلَلُ» به‌معنای «دوم ‌شربت» آمده‌است.
در ثمارُالقلوب ذیلِ تعبیرِ «بازیارُ‌ الغراب» که کنایه از «شخصِ بلندمرتبه‌ای است که به عملی پست بپردازد»، شعری از ابنِ معتز آمده که «عَلّ» در آن به‌کاررفته:

علّنی احمدُ من‌الدّوشابِ
شربةًنغّصَتْ سَوداءَ‌الشّبابِ
لو ترانی أعلّ من قدح‌الدّو
شابِ ابصرتَ بازیار غرابِ
(احمد به من شربتی از شیرهٔ انگور پیمود که سیاهیِ جوانی (موی سیاه و عیشِ جوانی) را ناگوار گرداند؛ اگر دیگربار دیدی که از آن شراب نوشیدم، بازیارِ غرابم بپندار).

یادآور می‌شوم مصدرِ «تعلّل» در عربی به این معنی نیامده؛ ازهمین‌رو بایدگفت در بیت ایهامِ تبادر دیده‌می‌شود. این ماده در بابِ تفعیل، هم به‌ معنای پی‌درپی‌نوشیدن به‌کاررفته و هم در ‌معنای کسی را با چیزی سرگرم‌کردن.

نکتهٔ دیگر آن‌که باده‌خواری خود گونه‌ای سرگرمی و خوش‌گذرانی بوده و شاعرانِ عرب به‌کرّات «تعلّل» را در این معنی به‌کاربرده‌اند. نمونه‌را ابونواس در یکی از خمریّه‌هایش باعنوانِ «تعلّل بالمدام» سروده:

تعلّل بالمدامِ مع النّدیمِ
ففیهِ‌ الرّوح من کربِ الغمومِ
و بادر بالصّبوح فأنّ فیه
شِفاء‌ السّقم للرّجل السّقیمِ
(با شراب و ندیم خود را سرگرم‌کن، زیرا شراب (آدمی را) از اندوه می‌رهانَد. به بادهٔ صبحگاهی بپرداز، که درمانِ بیماریِ مرد، در آن است).

نکتهٔ آخر: می‌دانیم که در ادبِ فارسی و نیز شعرِ حافظ، عاشق شیفته و مجنون است. و تناسبِ مجنون با زنجیر یا سلسله نیز از مضمون‌های رایج و پربسامد در ادبِ فارسی. در بیتِ مذکور نیز «تسلسل»، «سلسله» (زنجیر) را به ذهن تداعی‌می‌کند. هم‌چنین واژهٔ «دَور» علاوه‌بر تناسب‌های یادشده، جنونِ دَوری یا ادواری (در برابرِ جنونِ «إطباقی» یا دایمی) را به‌خاطرمی‌آوَرَد. «دَور» در ابیاتِ زیر، به‌تصریح یا در کاربردی ‌ایهامی، اشاره‌ای به آن‌گونه جنون است:

جنونِ دَوریِ من بیش می‌شود از عقل
در این ستمکده حالِ فلاخن است مرا (صائب)
چون دَورِ عارضِ تو برانداخت رسمِ عقل
ترسم که عشق در سرِ سعدی جنون کند (سعدی)

گویا حافظ نیز در بیتِ زیر گوشهٔ چشمی به معنای یادشده دارد:

دَورِ مجنون گذشت و نوبتِ ماست
هر کسی پنج روز نوبتِ اوست

حتی می‌توان‌گفت در این بیت «نَوبت» «تبِ نوبه» یا «رِبع» را تداعی‌می‌کند؛ این تب هرازچند‌گاه به سراغِ بیمار می‌آید و ازهمین‌رو با جنونِ دَوری، وجهِ تشابهی می‌یابد. قدما این تب را «تبِ یک‌اند‌رچهار» یا «تبِ چهارم» (بسنجید با «پنج روز» در بیت) می‌نامیدند؛ این تب هر چهار روز یک‌بار، به سراغِ بیمار می‌آید.*

*این یادداشت بخشی است از مقالهٔ نگارنده باعنوانِ «ایهام‌های نویافته در شعرِ حافظ»؛ چاپ‌شده در: مجلهٔ ادب‌پژوهی (دانشگاه ِگیلان)، سالِ هشتم، ش ۲۸، صص۱۱۰_۷۷.

برای آسان‌ترشدنِ مطالعه‌ی متن، تمامی ارجاع‌ها حذف شد.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"چند رباعی‌ِ طنز‌آمیز از ابوالحسن فراهانی"

میرزا ابوالحسن حسینیِ فراهانی شارحِ مشهورِ دیوان انوری و شاعرِ سده‌های دهم و یازدهم است. در تذکره‌‌های عصر صفوی (نصرآبادی، آذر بیگدلی و واله‌ی داغستانی) اشاراتی گذرا به زندگی و نیز سرنوشتِ تیره‌اش در پایانِ کار، می‌توان‌یافت. استاد مدرس رضوی در مقدمه‌ی تصحیحِ "شرح مشکلات دیوان انوری" این اشارات پراکنده را گردآوردند. خلاصه آن‌که، فراهانی پس‌از ترک زادگاهش فراهان، به‌ اصفهان سفرمی‌کند. در نصرآبادِ اصفهان، داییِ نصرآبادی دو سال میزبان او می‌شود و فراهانی به فرزندانش شرحِ تجرید تدریس‌می‌کند. فراهانی ازآن‌جا راهیِ فارس می‌شود. به درگاهِ امام‌قلی‌خان (حاکمِ فارس) راه‌می‌یابد و درزمره‌ی ستایشگرانِ خان درمی‌آید. سرانجام نیز به‌سببِ "حرکتی نامناسب" و نیز "سعایت بدگویان" خشمِ ممدوح علیه او برانگیخته‌می‌شود و درنهایت به‌قتل‌می‌رسد. البته خودِ امام‌قلی‌خان نیز چندی بعد دچارِ خشمِ شاه‌صفی می‌شود و به قتل‌می‌رسد. آورده‌اند فراهانی پس‌از آگاهی از سرنوشتی که در انتظارش بوده خطاب به ممدوحش چنین سروده:

دلارامی که با من رام بود از من رمید آخر
نمی‌دانم که آن نامهربان از من چه دید آخر؟
کشیدم دامنش عمری و دامن درکشید از من
سزای آن‌چه با من می‌کند خواهدکشید آخر!

استاد مدرس رضوی درباره‌ی شعرِ فراهانی می‌نویسند: "باآن‌که شاعری فحل بوده و مسلماً شعر زیادی داشته ولی از دیوان او اکنون نام‌و‌نشانی در کتابخانه‌های مهم دیده‌نمی‌شود". ایشان درادامه به‌نقل از نصرآبادی، دیوان او را مشتمل بر حدوداً دوهزار بیت نوشته‌اند. ضمناً استاد مدرس، ده‌ها بیتی را که از فراهانی ضمن تذکره‌ها آمده نیز نقل‌کرده‌اند (انتشارات دانشگاه تهران، ۱۳۴۰، مقدمه، صص "د" تا "ک").

سال ۱۳۶۳ آقای رضا عبداللهی (که علاوه‌بر ترانه‌سرایی و تالیفِ "بحثی پیرامونِ زحافِ رایج در شعر فارسی"، تاکنون دیوان چند شاعر گم‌نام را نیز منتشرکرده‌اند) دیوان فراهانی را نیز چاپ‌کرده‌اند. ایشان در مقدمه، تقریباً همان مطالب را از همان منابعِ مقدمه‌ی تصحیح استاد مدرس بر شرح مشکلات انوری، تکرارکرده‌اند (صص ۲۸_۷). درباره‌ی نسخه‌ی دیوان در مقدمه آورده‌اند: در تملک آقای حسین لاهوتی (صفا) بوده و نام کاتب و تاریخ کتابت ندارد (ص ۲۹).

در دیوان حاضر که متاسفانه بسیار آشفته منتشر شده و پر از اشتباهات چاپی و گاه تصحیحی است، شعر در قالب‌های گوناگون (قصیده، غزل، قطعه و رباعی) دیده‌می‌شود. اگر به اصالت این قطعات اعتماد کنیم، فراهانی شاعری چیره‌دست بوده و به‌رغمِ سستیِ زبان و مضمون در شعرِ سده‌های دهم و یازدهم، زبانش استوار و شعرش محکم اما کم‌و‌بیش مقلدانه‌ است. مضمونِ قصائدش اغلب در مدح و منقبتِ بزرگان دین و ممدوحان زمانه‌اش، و گاه حسب‌حالی و نفثه‌المصدوری است. غزلش چندان شاخص نیست. استواری زبانِ شعرش احتمالاً متأثر از جستجوگری‌ها و مطالعاتش در حیطه‌ی شعر کهن است؛ تبحّری که نشانه‌هایش را در شرحِ او از شعر انوری می‌توان‌دید. گرچه او گاه تاحدی از تصاویر و مضامینِ شعرِ سبک هندی نیز متاثر بوده‌است.

و در پایان نقلِ چند رباعی طنزآمیز از فراهانی؛ با این یادآوری که رباعی قالب سیّار و فرّاری است. شاید برخی از این نمونه‌ها، سروده‌ی دیگران بوده و به دیوان نه‌چندان مضبوطِ او راه‌یافته‌. و من جستجویی دراین‌باره نکرده‌ام. ضمناً سکته‌ی وزنی در برخی از رباعی‌های فراهانی دیده‌می‌شود. ممکن است برخی از این سکته‌ها نیز پیامدِ ناویراستگیِ این چاپ باشد:

ای میر که دامنِ دلت غم نگرفت
زین شعرِ سِمِج دلِ خودت هم نگرفت؟
آزرده مشو، چه شد که از کشورِ وزن
شعرِ تو خروج‌کرد و عالم نگرفت؟! (انتشارات برگ، چ دوم، ۱۳۶۹، ص ۲۴۵)

حاصل از ریش و لحیه جز پشمت نیست
فرقی مابینِ صلحت و خشمت نیست
گویند که تو زاهد خشکی، دیدم
چندان خشکی که آب در چشمت نیست! (ص ۲۴۵)

آن خواجه که کم‌باد ز عالم نامش
تریاکی بس، اگر دهم‌دشنامش
چون قبّه‌ی خشخاش گرش تیغ‌زنم
تریاک برون‌تراود از اندامش! (ص ۲۶۱)

هرچند که کیمیا است امروز سخن
هستیم هنوز اهل معنی دوسه تن
در دزدیِ شعریم شب‌و‌روز همه
من می‌دزدم ز چرخ و ایشان از من! (ص ۲۶۹)

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«استاد غلامحسینِ یوسفی»

۱_ استادِ زنده‌یاد غلامحسینِ یوسفی، نمادِ میانه‌روی و خردورزی در پژوهش‌های ادبی است. این نگرشِ استاد را در تمامیِ آثارِ ایشان می‌توان‌دید. ایشان نه در ارزیابی‌ها تند‌می‌رفتند؛ نه حتی در حجمِ آثارشان (مقاله‌ها، مقدمه‌ها و یادداشت‌ها) افراط و تفریط دیده‌می‌شود و نه در دل‌بستگی به دیروز و امروز و شرق و غرب و اسلام و ایران چندان هیجان‌زده می‌شدند و یکی را قربانیِ دیگری می‌کردند. در آثارِ ایشان همه‌چیز در کمالِ تعادل و بسندگی است. در کارنامهٔ درخشانِ علمیِ ایشان تیز، هم ترجمه (از زبان‌های فرنگی و عربی) دیده‌می‌شود، هم متن‌پژوهی و تصحیح و هم نقد و تحلیل. استاد یوسفی هم به شعر توجه‌داشتند هم به نثر؛ هم به تاریخ اهمیت‌می‌دادند هم به تاریخ، طبّ، عرفان، خوشنویسی و روشِ تحقیق. و اگر این تنوّع و گستردگی را جدا از کتاب‌هایشان در مقالاتِ فراوان و رنگارنگِ ایشان نیز بجوییم، بیش‌تر به آن جانِ جستجوگرِ چندجانبه‌نگر پی‌خواهیم‌برد. به‌گمانم نقطهٔ کانونی شخصیتِ علمیِ ایشان «انصاف» است. نمونه‌را اگر به مقدمه‌های ایشان بر تصحیحِ بوستان و گلستان بنگریم، خواهیم‌دید استاد حقّ پیشگامانِ تصحیحِ آثارِ سعدی را به‌نیکی به‌جای‌آورده‌اند و به‌کرّات در مقدّمه و یادداشت‌ها به آراءشان ارجاع‌داده‌اند. و ندیده‌ام و بعید هم می‌دانم باشد جایی که استاد به طنز و طعنه زبان‌گشوده‌باشند.

۲_ «منش‌شناسی» اصطلاحی است که روان‌شناسان و پژوهشگران در اشاره‌به تحلیلِ شخصیتِ افراد برپایهٔ بررسیِ دست‌خطشان به‌کارمی‌برند. سال‌ها پیش کتابی نیز باعنوانِ «خط و شخصیّت» منتشرشد. نمی‌دانم تاچه‌حد ادعاهای این‌گونه آثار علمی و منطبق‌با واقعیت است؛ اما گویا با کلیّاتِ آن نمی‌توان هم‌داستان‌ نبود. لرزشِ خط، بیش‌ازحد فشردنِ قلم، تفاوتِ هم‌زمان خطّ افراد در یک نوشته و ... نباید بی‌چیزی باشد. و استاد یوسفی مقاله‌ای مفصّل و خواندنی دربابِ «خط و خطّاطیِ» ایرانی نیز نوشته‌اند. این مقاله نخست در دایرة‌المعارفِ «ایرانیکا» به سرپرستیِ استاد احسانِ یارشاطر و بعدها در مجموعه‌مقالاتِ «فرهنگ و تاریخِ» استاد یوسفی منتشرشده‌. و چشمِ نویسنده هنگامِ فراهم‌آوردنِ ارج‌نامهٔ استاد سعیدِ حمیدیان (با‌همکاریِ دوستِ ارجمندم دکتر محمدامیرِ جلالی) به نمونه‌هایی از دست‌خطِ استاد یوسفی روشن شد. گرچه دانشی دربابِ ظرائفِ هنرِ خوش‌نویسیِ ایرانی ندارم، اما آراستگی و ظرافت و استواری در این نامه‌ها کاملاً آشکار است. (پیشِ ادیبِ عشق :ارج‌نامهٔ استاد سعید حمیدیان، انتشاراتِ قطره، ۱۳۹۷، صص ۳_۶۰۲).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«واقع‌نگریِ زبانی» (در «غلط ننویسیمِ» استاد ابوالحسنِ نجفی)

در این سه‌چهار دهه‌ای که از انتشارِ «غلط ننویسیم» (۱۳۶۶) می‌گذرد، به‌سببِ نقد و بررسی‌هایی که به‌خصوص از جانبِ زبان‌شناسان (به‌‌ویژه استاد محمدرضا باطنی) طرح شده، تصوّرِ عمومی بر آن است که استاد نجفی از مخالفانِ سرسختِ "غلطِ رایج" و طرفدارِ قاعدهٔ «درستِ مهجور» هستند. در این‌که استاد نجفی تاحدّی محافظه‌کارانه با مقولهٔ نادرستی‌های رایج در زبانِ فارسی مواجه ‌می‌شدند، تردیدی نیست؛ و چه‌ بهتر که ایشان در قبالِ شایست‌ها و ناشایست‌های زبانِ فارسی چنین محتاط و پرهیزکار بودند!
بااین‌همه بر آن ام که ایشان اغلب واقع‌گرایانه جانبِ زبانِ روز را گرفته‌اند و روادارانه بر بسیاری از انتخاب‌های مردم، مُهر تأیید نهاده‌اند.

امروز به‌همین‌منظور یک‌بارِ دیگر این کتابِ مستطاب را ورق‌زدم و قریب‌به نیمی از آن را (تا صفحه‌ ۲۰۰) بررسی‌کردم. اکنون بسی بیش‌تر از آن‌چه پیش‌تر تصوّرمی‌کردم به این باور رسیدم: استاد نجفی که خود از زبان‌شناسانِ برجسته نیز بودند، برپایه واقع‌‌نگریِ زبان‌شناسانه، نگرشِ تاریخی به پدیدهٔ زبان، و نیز احترامی که برای گزینشِ طبیعیِ مردم قائل بودند، بسیاری از کاربردهای غیرادیبانه (اصطلاحاً «غلطهای مشهور») را «با آغوشِ باز» یا «به‌ناگزیر» پذیرفتند. و وقتی سعدی و حافظ، این پاسدارانِ زبانِ فارسی نمونه‌هایی هم‌چون «اولی‌تر» یا «نیز هم» را به‌کارمی‌برند، چه جای مته‌‌به‌خشخاش‌گذاشتن‌ها و خردنگرشی‌هایی بیمارگونه!

استاد نجفی البته استعمالِ «اَقشار» (جِ مکسرّ نادرستِ «قِشْر»، به‌جای «قشور») را جائز‌نمی‌دانند (نشرِ دانشگاهی، چ ششم، ۱۳۷۳، ص ۳۳)؛ کاربردِ «جَبون» (ترسو) را به‌جای «جَبان»، «غلط» می‌دانند (ص ۱۳۱)؛ نیز «خَصائل» به‌جای «خِصال» (ص ۱۷۷) و «خَطَرات» (ج «خطر») را نادرست می‌دانند. اما ایشان در بسیاری از موارد با احتیاطِ فراوان و طرحِ اماواگرهایی، جایی برای گزینشِ آزادانهٔ مردم نیز باقی‌می‌گذارند. ازقضا بیش‌ترِ واژه‌ها و تعابیرِ رایج در زبانِ امروز را که اغلبشان مطابق‌با قواعدِ زبانِ عربی یا آثارِ بزرگانِ زبانِ فارسی نیستند، با طرحِ ملاحظاتی پذیرفتند. نمونه‌را ذیلِ «خلاص/ خلاصی» آورده‌اند، «خلاصی» به‌جای «خلاص» «رایج» است و «اشکالی ندارد»؛ اما «در فارسیِ فصیح بهتر است از استعمالِ آن بپرهیزیم» (ص ۱۷۸). نیز آورده‌اند «باغات» را باآن‌که در متونِ کهن، ازجمله «سفرنامهٔ» ناصرخسرو آمده، «بهتر است» به‌کارنبریم (ص ۵۷). اما ذیلِ «دستورات» آورده‌اند چون در عربی «نامستعمل» است و در فارسی «نادرست» «باید از استعمالِ آن «پرهیزکنیم» (ص ۱۹۲). ذیلِ «دکتری/ دکترا» نیز آورده‌اند، کاربردِ «دکتری» (که از «دکتر» فرنگی ساخته‌شده) بر «دکترا» «رجحان» دارد. دربارهٔ «حجیم» (ص ۱۵۵)، که در توصیفِ آثارِ مکتوب (مانند «ضخیم» و «قطور») فراوان به‌کار می‌رود، نیز چنین نظردادند: اما در فارسیِ امروز مصطلح‌ است و استعمالش اشکالی ندارد. کاربردِ «اِشغال» (ص ۲۷) و «افلیج» (ص ۳۲) و «خجالت/ خجلت» (ص ۱۷۱) را نیز در زبانِ فارسی (باآن‌که در عربیِ (فصیح) رایج نیستند)، پذیرفنتد. استعمالِ «خسیس» را که در متونِ کهن «پست و حقیر» معنا می‌داده، در معنای «بخیل و ممسک» که امروز رایج است، جایز می‌دانند (۱۷۶).
ایشان هم‌چنین باآن‌که «چشمگیر» را گرته‌برداری از زبان‌های غربی می‌دانند (۱۴۷)، اما چون «مطابقِ قاعدهٔ» زبانِ فارسی ساخته‌شده، به‌کاربردنش را پذیرفتنی دانستند.
دربارهٔ روایی یا نارواییِ «سه‌قلو/ چهارقلو» نیز بسیار محتاطانه و دانشورانه قضاوت کردند: غلط اند اما چون در فارسیِ معاصر «رایج» و «جاافتاده» اند و «جانشینی» نیز ندارند، «استعمالِ آن‌ها را باید جائز دانست».

امروز با تورّقِ دوبارهٔ «غلط ننویسیم»، بیش‌از هر زمانی به شیوهٔ دانش‌ورانهٔ استاد نجفی پی‌بردم.
یادشان گرامی!


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

👕پلیور رستم از مجموعه شاهنامه

🧶رنگ سفید

🏵⁣تیشرت آستین بلند
🏵تیشرت آستین کوتاه
🏵 هودی
🏵پلیور

🌕تولید ایران | گیومرث استایل
🚚ارسال به سراسر ایران

📲سفارش از راه ارسال پیام به شناسه @giomarth_style


🏵 و یا تارنمای گیومرث استایل

Giomarthstyle.ir



#گیومرث_استایل
@giomarthstyle

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«نظامِ وفا، معلّم و مشوّق نیما یوشیج»

در تقدیم‌نامهٔ* «افسانهٔ» نیما آمده: «به‌پیشگاهِ استاد نظامِ و‌فا؛ هرچند که می‌دانم این منظومه هدیهٔ ناچیزی است اما او اهالیِ کوهستان را به سادگی و صداقت‌شان خواهد‌بخشید».

نظامِ وفای آرانی این بخت را داشته که آموزگارِ نیما باشد و شاگردِ وفادارش نیز سال‌های سال این استادیِ او را در حقّ خویش به بانگِ بلند یادآوری‌می‌کرد. می‌گویند هنگامی که حاکمِ انگلیسیِ پنجاب می‌خواست لقبِ «سِر» را به اقبالِ لاهوری اعطا‌کند، اقبال اصرار‌داشت که نخست باید این عنوان را به استادش، سید‌میرحسن سیالکوتی، بدهند. چون پرسیدند او چه آثاری دارد؟ اقبال گفت: آثارِ فراوانی، ازجمله خودِ من!

نیما در «ارزشِ احساسات» آن‌جا که بارقه‌های شعرِ جدید را برمی‌شمارد، در کنار نمونه‌های شعرِ دهخدا، نسیمِ شمال، ملک‌الشعرا بهار، پروین و... از «بعضی قطعاتِ نظام وفا» نیز یاد کرده‌است (به‌کوششِ سیروس طاهباز، گوتنبرگ، چ دوم، ۲۵۳۵ صص۸۳_۸۱). او در زندگی‌نامهٔ خودنگاشتی که در «نخستین کنگرهٔ نویسندگانِ ایران» (۱۳۲۵) ارائه‌کرده نیز یادآور شده: «هنرِ من خوب پریدن و با رفیقم حسینِ پژمان، فرار از محوطهٔ مدرسه بود [...] اما بعدها در مدرسه مراقبت و تشویق یک معلم خوش‌رفتار که نظام وفا شاعرِ بنامِ امروز باشد، مرا به خطّ شعر‌گفتن انداخت» (برگزیدهٔ آثار نیما، همراه‌با یادداشت‌های روزانه، به کوششِ سیروس طاهباز، انتشارات بزرگمهر، ۱۳۶۹، ص۱۰). این حق‌گزاریِ نیما تا‌بدان‌جا بوده که ۲۳ سال پس‌از انتشار «افسانه» هنگام تجدید چاپ آن، در نامه‌ای تأکید‌می‌کند مبادا تقدیم‌نامهٔ آن را در پیشانیِ شعر از قلم بیندازند (مجموعهٔ کامل نامه‌ها، به‌کوشش سیروس طاهباز، نشر علم، چ سوم، ۱۳۷۶، ص۶۴۴).

نظامِ وفا را اغلب به‌عنوان شاعری سنت‌گرا می‌شناسند، اما او درکنار شاعری، نمایش‌نامه‌نویس و نیز درزمرهٔ مشروطه‌خواهان نیز بود. او سالیان متمادی را در عرصهٔ سیاست و گاه طرد و تبعید گذراند. نظام وفا در شکل‌دهیِ ذهنیّت تغزلیِ نیما در‌ دورهٔ‌ جوانی سهمِ به‌سزایی داشت و این‌که نیما «افسانه» را به او تقدیم می‌کند، علاوه بر سپاس از استادیِ او، گویا از آن‌جا نیز ناشی می‌شده که نیما در سرودنِ «افسانه» که تغزلی است ناب، خود را مرهون معلمش می‌دانسته.

در کارنامهٔ نظام وفا، منظومه‌های «حدیث عمر» و «رباب» (نام خواهر وفا که در جوانی درگذشت) نیز دیده‌می‌شود. این دو منظومه در بحر متقارب و متأثر از زبان و بیان شاهنامه سروده‌شده و درعین‌حال دارای بارقه‌های تغزّلی است.

نظام وفا از نخستین کسانی است که در دورهٔ جدید، مسائلِ شخصی و خانوادگی و نیز مراحل رشدِ فکری و عاطفیِ خویش را به‌نظم کشیده‌است. او در مثنوی «رباب»، درکنار ذکرِ مراحل مختلف زندگی، مرگ نابه‌هنگام مادر، خواهر، به مباحثِ تاریخی و مشروطه‌خواهان و به‌توپ بسته‌شدنِ مجلس اشاره‌می‌کند. او همچنین در مثنوی «چهل‌سالگی»، دگرگونی‌های زندگی خود را تا سن کمال به‌شعر کشیده‌. وفا هم‌چنین یادداشت‌های سفرش به اروپا را در کتابی باعنوانِ «یادگارِ سفرِ اروپا» منتشرکرد. همین ثبتِ خاطراتِ سفر بیانگرِ توجه او به ثبتِ لحظاتِ شخصی است. در این کتاب آثارِ شاگردانِ وفا (منوچهر نیستانی، محمد‌ضیاء هشتروی، علی‌اکبر سیاسی و...) در ستایش از او نیز منتشر شده‌. سهراب سپهری نیز در جوانی از شیفتگان شعر و نثر شاعرانهٔ نظام وفای کاشانی بود (سهراب، مرغ مهاجر، پری‌شادخت سپهری، کتابخانهٔ طهوری، ۱۳۷۵).

برای آشنایی بیش‌تر نمونه‌هایی از شعرش را نقل‌می‌کنیم:

درین نامه کو دودِ آهِ من است
همه روزگار سیاهِ من است

نویسم مگر شرحِ حالی ز خود
گذارم پس از خود خیالی ز خود [...]

مرا بود طبعی گهرزا چو یَم
دریغا که بفسرد اینک ز غم [...]

همه خشک پیوسته‌شد ریشه‌ام
فتاده‌شد از کار اندیشه‌ام

چنین ماند بی‌خاصیت دل مرا
همه رفت بر باد حاصل مرا

من آن بوستان خزان‌دیده‌ام
که از خویش و بیگانه ببریده‌ام
(دیوان، انتشارات «ما»، ۱۳۶۳،ص۹_۱۹۸).

[...] چو دوران عمر من این‌جا رسید
یکی دورهٔ دیگر آمد پدید

یکی دورهٔ نهضت و انقلاب
که می‌خواست برخیزد ایران ز خواب [...]

من و جمعی از‌خویش‌بگذشتگان
در آن وادیِ تیره سرگشتگان

شدیم آن‌چنان محو این انقلاب
که ذرّه شود بر رخ آفتاب [...]
(همان، ص۲۱۵).

این بیت مشهور نیز از نظام وفا است:

تا دلی آتش نگیرد حرف جان‌سوزی نگوید
حال ما خواهی اگر از گفتهٔ ما جستجو کن
(همان، ص ۹۸).

نکته‌ی آخر آن‌که نیما درکنارِ تحصیل در مدرسه‌ی فرنگی‌مآبِ سن لویی، در مدرسه‌ی خان مروی نیز درس‌می‌خوانده و نظام وفا در این مدرسه معلمِ او بوده.


* این سنّت پیش‌کش‌کردنِ اثر نیز گویا شیوه‌ای است که از فرنگ آمده‌. و نیما از نخستین کسانی بوده که اثرش را به کسی پیشکش‌کرده‌؛ همان‌گونه که در کنار‌نهادنِ سنّتِ کهنِ التزامِ تخلّصِ شعری نیز از پیشگامان بوده‌.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"آه ای اتباعِ بیگانه" (شعری از وحیدِ عیدگاهِ طرقبه)

وحیدِ عیدگاهِ طُرقبه، دانش‌آموخته‌ی ادبیات فارسی، استاد دانشگاه و شاعر است. از آن‌هایی که در مرزِ شعر و دانشِ ادبی بندبازانه حرکت‌می‌کنند و در هردو ساحت گام‌هایشان را استوار برمی‌دارند. گواهش نیز کتاب ارجمندِ "تلفظ در شعرِ کهنِ فارسی" از سویی و دفترهای "در زیرِ ابرهای نبارنده" و "من هم یکی از شمایم"، از دیگرسو. عیدگاه در شعر نیز ساحاتِ گوناگونِ دیروز و امروز را آزموده و سربلند بیرون‌آمده. او هم غزل و چهارپاره را خوب و سنجیده می‌سراید و هم شعرِ نیمایی را سخته و پخته.

عیدگاه اصالتاً خراسانی است و جدااز رشته‌ای که آن را به‌درس خوانده با زبانِ کهن و آرکائیکِ فارسی زیسته و بالیده‌است؛ آن‌گونه که اخوان و خویی و شفیعیِ کدکنی. و یکی از اشتباهاتِ کسانی که خویی و شفیعی را در زبانِ شعری مقلّدِ زبانِ اخوان می‌دانند همین است؛ این‌که درنظرنمی‌گیرند شفیعی و خویی بیش و پیش‌از شاگردی در مکتبِ اخوان، وامدارِ دبستانِ زبانِ خراسان بوده‌اند.
ازاین‌منظر زبانِ شعرِ عیدگاه نیز وامدارِ سه سرچشمه است: زیستِ شاعر در خراسان، آموزش‌های دانشگاهی، و شعرِ اخوانِ ثالث. هرکه شعرِ امروز را خوانده‌باشد و حتی با آن آشناییِ اجمالی داشته‌باشد با خواندنِ آثارِ این شاعر به‌یادِ زبانِ شعرِ اخوان می‌افتد. و این به‌گمان‌ام هیچ عیبی ندارد؛ چراکه او در این زمینِ زبانی، بامهارت بازی‌ِ خودش را به‌‌نمایش‌می‌گذارد و دردها و حرف‌های خودش را می‌زند. و مگر قرار هست همه‌ی شاعران آورنده‌ی طرزی یک‌سره نو در زبان باشند.

قطعه‌ی "آه ای اتباعِ بیگانه" شعری دردمندانه، منتقدانه، به‌هنگام‌سروده‌شده و درعین‌حال ازمنظرِ ادبی درخشان است. بیان‌گرِ این‌ نکته که اگر شاعری سال‌ها درباره‌ی "تلفظ در شعرِ کهنِ فارسی" پژوهش‌کند و این پژوهش به دغدغه‌‌ی وجودیِ او بدل‌شده‌باشد، درنهایت آثارِ آن نیز در شعرش منعکس‌خواهدشد. در کتابِ پژوهشیِ ایشان، بیش‌از هر مطلبی به تلفظِ درستِ قافیه و براساسِ آن، درست‌خوانی و برگزیدنِ ضبطهای اصیل از میانِ ضبطهای گوناگون، پرداخته‌شده. و این دانشِ موسیقایی و هشیاری و حساسیتِ پژوهشگر به قافیه، در اغلبِ قطعاتِ شعرش نیز دیده‌می‌شود.
در قطعه‌ی "آه ای اتباعِ بیگانه" نیز این به‌قول نیما "زنگِ مطلب" به درست‌ترین‌وجهی نواخته‌می‌شود.
یک‌بارِ دیگر این قطعه را بخوانید و به ارکسترِ موسیقاییِ قافیه‌ی آن بیش‌تر دقت‌کنید.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"اراده‌ی معطوف به استعفا"

یکی از کاربردهای بابِ استفعال در زبانِ عربی، دلالتِ آن بر خواستن است. برای همین بهتر است برای پرهیز از حشو، در زبانِ فارسی این باب‌ را با "خواستن" به‌کارنبریم؛ هرچند قدما نیز گاه "استعفا‌خواستن" را به‌کاربرده‌اند. همان‌طور که استمهال یعنی مهلت‌طلبیدن و استغفار یعنی طلبِ بخشایش‌، استعفا نیز یعنی کناره‌گیری از کاری یا شغلی. و ناگفته پیدا است که در این کناره‌گیری، اعتراضی نهفته؛ و هر اعتراضی نیز بر اراده‌ای استوار است. درحقیقت استعفا گونه‌ای مبارزه‌ی منفی و مسالمت‌آمیز است. نبردی نابرابر با وضعیتی نادلخواه. فردِ مستعفی می‌خواهدبگوید ادامه‌ی کار در چنین شرایطی، اگر نشانه‌ی سرسپردگی نباشد، دست‌کم برابر است با خودتحقیری، تسلیم‌شدگی و بی‌ارادگی. آن‌که استعفامی‌دهد می‌خواهدبگوید من عطای چیزی را به لقایش می‌بخشم، پس هستم! یا چون هنوز انسان ام و صاحب‌اراده، پس استعفامی‌دهم.
استعفا که شاید بتوان تعبیرِ خودبرکنارخواهی را برایش به‌کاربرد، یعنی تن‌ندادن به شرایط و قواعدِ موجود؛ یعنی برکناربودنِ توام‌با آزادگی؛ یعنی ترک‌کردنِ صحنه‌ای که قواعد و مناسباتِ حضورِ خودت و دیگران را در آن باورنداری.
آری، نبرد نبردِ اراده‌ها است! و فردِ مستعفی، با ازدست‌دادنِ موقعیتی و منصبی، پیروزمندانه و بااستواری اقتدار و اراده‌اش را به‌رخ‌می‌کشد: جهان به‌مثابه‌ی خواست و اراده. و انسان دشواریِ وظیفه است.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"زادروز استاد کزّازی"

استاد میرجلال‌الدین کزازی در چنین روزی زاده‌شدند. از دوره‌های کارشناسی‌ارشد و دکتری که در دانشگاه علامه طباطبایی شاگردشان بودم، خاطرات فراوانی دریاددارم؛ از خوی و خصلت و جوانمردی‌ها، و نیز شکرشکنی‌ها و سره‌گرایی‌های‌شان. نمی‌گویم شیفته‌ی شیوه‌ی سخن‌گفتنِ ایشان‌ ام اما این‌قدر هست که از چیرگی‌شان در احضارِ واژه‌های فارسی به‌ویژه به‌هنگامِ درس‌دادن، گفتگو‌ و سخن‌رانی‌ها که چندان هم پیش‌اندیشیده نمی‌تواندباشد، درشگفت‌می‌شوم.
استاد کزازی رفتارها و کردارهای پسندیده فراوان دارند. برخی‌ از این ویژگی‌ها گویا به‌سببِ تعلقِ‌خاطرِ ایشان به دبستان‌های درویشی و سلوکِ جوانمردانه‌ است. یکی از خصلت‌های استاد کزازی را هرگز ازیادنخواهم‌برد؛ به‌خلاف برخی یا بسیاری از استادان که درباره‌ی همکاران‌ِ خویش بدمی‌گفتند (و به ما نیز خوش‌می‌گذشت!)، هرگز و هرگز "زشت‌یادی" از زبانِ ایشان درحقّ دیگر استادان نشنیدم.

دو خاطره از آن سال‌ها:
روزی جمعی از دانشجویان گردشان را گرفته‌بودیم و به‌سمتِ دانشکده می‌رفتیم. هرکسی در ستایش ایشان چیزی می‌گفت، من هم با تصرّف در بیتِ حافظ گفتم:

شکّرکن شوند همه طوطیانِ هند
زبن قندِ پارسی که به علّامه می‌رود!

در سال‌های رساله‌نویسی، روزی برای تقاضای تمدیدِ سنوات به اتاقشان رفتم. داشتند‌می‌نوشتند: "دانشجو فلان در ..." که از دستشان دررفت و به‌جای "نیم‌سال" نوشتند "ترم". آه از نهادشان برآمد و خوش‌خوش خندیدند!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"استادم، زنده‌یاد دکتر عباس ماهیار"

دیشب سر بر بالین که می‌نهادم به‌یادم‌آمد استادم دکتر عباس ماهیار ۲۱ دی‌ماه بود که درگذشتند. یادشان گرامی که همواره مرا "احمدرضا" خطاب‌می‌کردند. پنهان‌نمی‌کنم که شنیدنِ نام‌ِ کوچک‌ام از زبانِ استادی پرابّهت هم‌چون ایشان برایم خوشایند بود. هنوز هم که هنوز است کلمه‌ی استاد را که می‌شنوم مصداقِ تمام‌عیارش برایم دکتر ماهیار است. معلّمی بسیاردان، روشمند و منظّم، سخت‌گیر و بازخواست‌کننده و درعین‌حال دلسوز و مهربان. درس‌های بسیاری را با ایشان گذراندم؛ ازجمله، چندین واحد عربی، مرجع‌شناسی، خاقانی، مسعود سعد، چهارمقاله و عروض و قافیه. گرچه در تدریسِ هرکدام از این زمینه‌ها آیتی‌بودند اما سخن از شعرِ خاقانی و دانشِ نجوم که به‌میان‌می‌آمد کلاس از لونی دیگر می‌شد و گویی استادمان بال و پر درمی‌آوردند. آن‌قدر اشعار را درست و دقیق می‌خواندند که به‌رغمِ ضعفِ‌ حافظه‌ام در ازبرکردنِ شعر، پس‌از سه‌دهه هنوز ده‌ها بیت را فقط به‌سبب درست‌خوانیِ ایشان به‌یاددارم. این را هم بگویم که بسیاری از درس‌نامه‌های ایشان که پس‌از سه‌چهاردهه امروز هم‌چنان در دانشگاه‌ها تدریس‌می‌شود، محصول تدریسِ همان سال‌های ایشان بود. خاطراتِ فراوانی از روش‌های بدیعِ ایشان در تدریس به‌خاطردارم اما این‌جا بیش‌تر از حواشیِ کلاس‌های‌شان خواهم‌گفت:

_ کتاب مرجع‌شناسی‌شان که منتشرشد، دیدم جای یک صفحه از بخشِ مآخذ خالی است! وقتی علتش را از استاد پرسیدم، گفتند: چون به اشعار شاهرودی و نادرپور ارجاع‌داده‌بودم آن صفحه را پس‌از چاپ کنده‌اند.

_ زمانی که آزمونِ نیم‌سالِ نخست برگزار می‌شد (دی‌ماه) شال و کلاه می‌کردند و پالتویی می‌پوشیدند و در سالن می‌خرامیدند و قاه‌قاهی‌می‌زدند و می‌گفتند: سکوت حکم‌فرما است اما خوب صدای جلزّ و ولزّتان را می‌شنوم!

_ تحریرِ مرجع‌شناسی که داشت به‌پایان‌می‌رسید، روزی از روی فهرستی عنوان ده‌بیست‌ کتاب را خواندند و گفتند: بچه‌ها! هرکجا این کتاب‌ها را دیدید برایم تهیه‌کنید. من درباره‌‌ی کلیله و دمنه‌ی استاد محجوب و سایه‌روشن‌ِ شعرِ نوِ پارسی اثرِ عبدالعلی دستغیب را برایشان گیرآوردم و درخشیدنِ برقِ شادی را در چشمانشان‌ دیدم.

_ با ایشان درسِ مرجع‌شناسی داشتیم. گفتند تا همین سال‌های اخیر دانشجویان را می‌بردم تا کتاب‌خانه‌ی شخصیِ استاد مینوی را ببینند. یک‌بار هنگام خروج دیدم بچه‌ها را تفتیشِ بدنی‌ کردند، ازآن‌پس ازخیرش‌گذشتم!

_ یک‌بار دیدیم کارتن‌دربغل به کلاس‌آمدند. به هرکدام‌مان یک جلد "تسلیه‌الاخوان" اثر عطاملکِ جوینی صاحبِ تاریخِ جهان‌گشا به تصحیح خودشان، هدیه‌دادند.

_ چندین‌بار به ما می‌گفتند: بچه‌ها! همان یکی‌دو سالِ نخست که مشغول به‌کار‌شدید، سعی‌کنید رئیس یا معاون بشوید تا یک‌عمر وسوسه‌ی ریاست از سرتان بپرد و آزاده زندگی کنید!

_ همان سال‌ها نفحات‌الانس به‌تصحیحِ استاد محمودِ عابدی، برگزیده‌ی کتاب سال شده‌بود. روزی به ما گفتند: بچه‌ها! این دانشگاه یکی‌ونصفی استاد دارد. یکی‌اش دکتر عابدی است و نیم‌اش هم من!

_ روزی استاد باخبر شدند برادرِ بزرگِ یکی از هم‌کلاسی‌ها چندصد کاست از خواننده‌های ذکور و اناثِ پیش از انقلاب در خانه دارد. آخر کلاس گفتند فلانی! بمان با شما کاری دارم. بعد شنیدم آن دوست کیفی پُر از آن مجموعه را برای استاد آوردند. بعدها دیدم پسرِ دوم‌شان که مهندس هم بود تار یا سه‌تار می‌زند.

- حدود سال‌های ۸۶ یا ۸۷ به‌اتفاقِ دوستی به خانه‌ی استاد رفتیم. سرگرمِ نمونه‌خوانیِ شرحی بر قصائدی چند از خاقانی بودند که بعدها انتشارات سخن منتشرکرد. از اوضاعِ زمانه و شرائطِ حاکم بر دانشگاه‌ سخت گله‌مند بودند.

_ پس‌از درگذشتِ ناباورانه‌ی زنده‌یاد دکتر سیامکِ عرب (که به‌راستی جوانمردی بودند و استاد ایشان را هم‌چون فرزندانشان دوست‌می‌داشت)، وقتی دیدم‌شان گفتند: رفتنِ نابه‌هنگامِ دکتر عرب کمرم را شکست.

_ آخرین‌باری که دیدم‌شان حدود سال‌ِ ۱۳۹۰ در دانشگاهِ مازندران بود. گویا همایشِ انجمنِ ترویج بود. کنارشان دکتر توفیق سبحانی نشسته‌بودند. پرسیدم استاد! عجب حوصله‌ای دارید، برای ارائه‌ی مقاله‌ تشریف‌آورده‌اید؟ گفتند: نه، آمدیم ولایت شما برای پسرِ دوم‌ام (همان مهندسِ نوازنده) دختری را خواستگاری کنیم، گفتم سری هم به انجمن بزنم! بعد قاه‌قاه خندیدند!
یادشان گرامی!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

رواق


شعر و صدا: #علی_اکبر_یاغی_تبار
آهنگساز: #حسین_آهنگ
میکس و مسترینگ: #سینا_صیدعلی
طراحی پوستر و ویدیو: #سجاد_حسینی

@aliakbaryaghitabar

لینک حمایت مالی:

t.me/yaghiyane_deklame

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

صبحیّه


ای صبحِ رسیده از پی شام، سلام
دیباچهٔ دلگشای ایّام، سلام

ای آن‌که رسانده‌ای شبِ تلخِ مرا
آرام به ساحلِ سرانجام، سلام

#دکتراحمدرضابهرامپورعمران

#موسیقی
#بی‌کلام

🍁🍂

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"آوای مرغِ آمین" (کتابی تازه‌ترجمه‌شده درباره‌ نیما) [بخش تخست]

آوای مرغِ آمین (انتشارات مروارید، ۱۴۰۲) مجموعه‌مقالاتی است درباره‌ی نیما و شعرش. مطالبِ این اثر نخستین‌بار سال ۱۹۹۵ در انجمنِ مطالعات خاورمیانه ارائه‌شده‌بود. کریمی حکاک، کامران تلطّف، هومن سرشار و ... ازجمله‌ی نویسندگان هستند. آن مطالب با بازنگری‌هایی در هیات کتابی منتشرشده‌بود و اکنون به فارسی نیز برگردانده‌شده. از کریمی حکاک پیش‌تر کتاب طلیعه‌ی تجدد در شعرِ فارسی (ترجمه‌ی دکتر مسعود جعفری جزی) باتاکید بر ترجمه و اقتباسِ ادبی از شعر مشروطه به این‌سو نیز منتشرشده‌‌بود. البته در تمامیِ هفت مقاله‌ی کتاب، نفوذِ نگرشِ کریمی حکاک و ارجاع به آثارِ ایشان کاملا آشکار است.
کتاب پس‌از اشاراتی به روند شکل‌گیریِ اثر و نیز معرفیِ مختصرِ مقالات، با درآمدی مفید و البته مفصل درباره‌ی زندگیِ نیما نوشته‌‌ی خود جناب کریمی حکاک آغازمی‌شود. مطلبِ بعدی نوشته‌ای است بسیار خواندنی از کامران تلطّف در بررسی سرچشمه‌ی ژاپنی و تحلیلِ منظومه‌ی مانلی. نویسنده به‌خصوص آن‌جاکه ردّ زندگی و شخصیت و شعرِ نیما را به‌دقت در این شعرِ روایی دنبال‌می‌کند، به‌گمان‌ام تاحد زیادی در کارش توفیق‌یافته.
عنوانِ برخی مقالات از این قرار است: "از تمثیل تا نماد"، "داستانی دیگر از وحشتی سوگوار" و ... . آخرین مطلب نیز بررسیِ "مرقدِ آقا"ی نیما است، نوشته‌ی کریستف‌ بالایی ایران‌شناسِ فرانسوی.
مطالب کتاب اغلب خواندنی است و رویکردِ مطالب نیز اغلب مبتنی است بر نقدِ فرمالیستی یا زندگی‌نامه‌ای و گاه نیز آمیزه‌ای از این دو.
مترجمِ اثر جناب سهراب طاووسی هستند که پیش‌تر ازجمله اثری هم‌چون "حماسه و نافرمانی" اثر دیک دیویس را به فارسی برگردانده‌اند. هر دو کتاب به زبانی زیبا و رسا برگردانده‌شده. ضمنا ایشان خود دستی نیز در نقد و تحلیل ادبی دارند و کتاب آیینِ صورتگری را با رویکردی فرمالیستی به شعر امروز تالیف‌کرده‌اند.

هنگام مطاله‌ی کتاب "آوای مرغِ باران" نکاتی را یادداشت‌کرده‌ام که درادامه خواهد‌آمد:

۱_ جناب کریمی آوردند در کتاب "اسنادی درباره‌ی نیما یوشیج" آمده او سال ۱۳۱۸ در مجله‌ی موسیقی خود را علی اسفندیاری خوانده (ص۳۵). در آن کتاب اساساً چنین مطلبی نیامده و آن سند نامه‌ای است از سوی وزارت فرهنگ خطاب به اداره‌ی موسیقی کشور و نام نیما نیز چنین آمده: "آقای علی نیما یوشیج". توضیح آن‌که نیما هیچ‌گاه خود را علی اسفندیاری نخوانده. البته دیگران، ازجمله نویسنده‌ی کتاب "تاریخ خانواده‌ی اسفندیاری" (۱۳۲۹، چاپ اقبال، ص ۱۴۸) گاه او را چنین خوانده‌اند.
۲_ جناب کریمی جایی نیز آوردند مرغ آمین درزمره‌ی قطعاتی است که در مجله‌ی موسیقی منتشرشده‌بود (ص ۸۳). این مطلب نیز نادرست است و احتمالاً براثر لغزشی روی‌داده، چراکه مرغِ آمین سال ۱۳۳۰ منتشرشده. نیز گویا ایشان به پیروی از نظر رضا براهنی آوردند بخشِ "آمین" در مرغِ آمین، برگردانِ نام خود "نیما" است (۵۴). در مقاله‌ای دیگر نیز همین نکته و نیز این‌که نیما خود این پرنده و باور را ابداع کرده (البته با ارجاع به کتاب پیشین جناب کریمی "طلیعه‌ی تجدد") دیده‌می‌شود (ص ۲۷۱). باور به پرنده‌ای به نام مرغِ آمین (شکل عامیانه‌ی باور به ستاره‌ی کفّ‌الخضیب) که هنگام دعا یا نفرینِ کسی هم‌زمان اگر درحال پرواز باشد، آن خواسته اجابت‌خواهدشد، دست‌کم در منابعِ سده‌ی دوازدهم (بهار عجم از لاله‌تیک‌چند بهار) آمده:
گلشنِ عاشقِ دعاگو را
بلبلی به ز مرغ آمین نیست!
۳_ چندبار (ازجمله ص ۷۵) آمده نیما پسرخاله‌ی دکتر خانلری بود. چنین نیست. مادر دکتر خانلری دخترخاله‌ی نیما بوده، ازهمین‌رو گاه به‌تسامح گفته‌می‌شود نیما و خانلری پسرخاله‌ی هم بوده‌اند. مواجهه‌ی آن دو با هم نیز البته کاملاً ثابت‌می‌کند چندان با هم پسرخاله نبودند!!!
۴_ آوردند نیما سه خواهر داشت به نام‌های ناکتا، ثریا و بهجت (ص ۳۹). باید تصحیح شود: مهراقدس، ناکتا و ثریا یا همان بهجت که نیما گاه او را بهجت‌کوچولو خطاب‌می‌کرده. درباره ناکتا و بهجت (ثریا) آگاهی‌های نسبتاً خوبی داریم اما اطلاع ما درباره‌ی خواهرِ بزرگِ نیما مهراقدس بسیار بسیار ناچیز است.
جدااز این نکات نه‌چندان‌مهم، همان‌گونه که پیش‌تر آمد مرورِ کوتاه اما دقیقِ جناب کریمی حکاک از دقیق‌ترین مطالبی است که درباره‌ی زندگی نیما نوشته‌شده.
جذاب‌ترین مقاله‌ی کتاب همان مقاله‌ی "از ایدئولوژی تا خودنگاری در شعر نیما یوشیج" نوشته‌ی دکتر کامران تلطف است. چنان‌که آمد این مقاله معرفی و تطبیقِ منظومه‌ مانلی است با روایت‌های ژاپنی و نیز سنجشِ جوانبی از شخصیت و حتی خصوصیات ظاهری و درونیِ نیما با مانلی. نیما حتی رمزگانی از نام خود را (بمانعلی/ مانعلی) در عنوانِ منظومه گنجانده. نویسنده مثلاً پاروی قایقِ مانلی را با قلم، و لجن‌زاری ‌که از آن گذشته را با شعرِ سنتی سنجیده.
(ادامه دارد)

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"نیما و علّامه همایی"


استاد جلال‌الدینِ همایی، در خاندانی شاعرپرور زاده‌شد. او خود در مقالهٔ «طرب بنِ همای شیرازی»، این خاندان، به‌ویژه پدر (طرب) و جدّ پدریِ خویش (هما) را معرّفی‌کرده‌است. استاد همایی در حیطه‌های گوناگون، ازجمله دانش‌های ادبی (به‌ویژه تاریخ‌ادبیات و بلاغت)، نجوم، فلسفه و حکمت و کلام و نیز تاریخ و جغرافیایِ اصفهان سرآمدِ روزگارِ خویش بود. همایی درکنارِ استاد فروزانفر و ملک‌الشعراء بهار از شاخص‌ترین استادانِ نسلِ اولِ دانشگاهِ تهران بود. او طبعی در شعر نیز داشت و آن‌چه دربارهٔ لحظهٔ وداع با زندگی سروده موثّر و زبانزد است:

پایانِ شبِ سخن‌سرایی
می‌گفت ز ‌سوزِ دل همایی [...]

در آثارِ منثورِ نیما اشاراتی توأم‌با طعن و تعریض درحقّ همایی یافت‌می‌شود. می‌دانیم که همایی هم‌چون فروزانفر و رضازادهٔ شفق از نخستین کسانی است که برای «وزارتِ معارف»ِ وقت تاریخِ ادبیات تألیف‌کرده‌اند. اثرِ استاد همایی سالِ ۱۳۰۷ منتشر شد. نیما سالِ ۱۳۱۴ «تاریخِ ادبیاتِ ایرانِ» همایی را همراه با چند اثرِ دیگر (ازجمله «رستم در قرنِ بیست‌و‌دوم» (اثرِ صنعتی‌زادهٔ کرمانی) و «منتخباتِ صائب» (به‌کوششِ کمالیِ اصفهانی) برای خواهرش ناکتا ارسال‌می‌کند. یادآورمی‌شوم، نیما در این سال‌ها (به‌خلافِ دهه‌های بیست و سی) سخت متأثّر از اندیشه‌های سوسیالیستی بوده. او به‌کرّات در نامه‌هایش از تاریخ ادبیات‌های سنّتی که میانِ تاریخ و تحولات زمانه با تاریخِ ادبی نسبتی‌نمی‌یابند، انتقادمی‌کند. او مدّعی است تاریخ‌های ادبیِ ما بی‌بهره از دیدِ علمی (پرنسیپ) هستند و نویسندگانِ این‌گونه آثار راز و رمزِ تجدّدِ ادبی و تطوّرِ جامعه و تاریخ را درنیافته‌اند (نامه‌ها، به‌کوششِ سیروسِ طاهباز، نشرِ علم، چ سوم، ۱۳۷۶، صص ۴۹۳ و ۵۷۰). نیما پژوهش‌های تاریخیِ روزگارِ خویش را نیز دچارِ همین ضعف‌ها می‌داند. ازهمین‌رو نیما گرچه نگرشِ سعیدِ نفیسی را نقد می‌کند («یادداشت‌هاِ روزانه» [ چاپ‌شده‌در «برگزیدهٔ آثارِ نیما یوشیج»]، به‌کوششِ طاهباز، انتشاراتِ بزرگمهر، ۱۳۶۸، ص ۲۶۳)، اما روشِ پژوهش‌های تاریخیِ عباسِ اقبال را می‌ستاید. او «وفورِ دریافت‌ها»، «ذوقِ برازنده» و «قدرت و متانتِ» آثارِ عباسِ اقبال را می‌ستاید (همان، ۲۷۵).
نیما در نامهٔ پیش‌گفته (خطاب به خواهرش ناکتا) دربارهٔ «تاریخِ ادبیاتِ ایران»ِ همایی تاحدّی به‌گمانم غیرمنصفانه می‌نویسد:

«تاریخِ ادبیاتی که فرستاده‌می‌شود جنبهٔ علمیِ تاریخی را دارا نیست. در ایران هنوز در این موضوع چیزی که قابل باشد، نوشته‌نشده‌است. این مصنّفین بیچاره‌اند! فقط می‌توانید مثلِ فهرستِ صحیح و تمییز، اسامیِ قدما و زمانِ حیاتِ آن‌ها را در این کتاب دردست‌داشته‌باشید؛ حکمِ کتابِ لغت را دارا باشد» (نامه‌ها، ص ۵۷۰).

در یادداشت‌های روزانهٔ نیما نیز، در اشاره‌ای کوتاه و گله‌آمیز دربارهٔ ابوالقاسم جنّتیِ عطایی (نخستین تدوین‌گرِ اشعارِ نیما)، که برخی از امانتی‌های نیما را به نیما برنگردانده‌بود، آمده: «دو جلدِ «ناچیزِ» تاریخِ ادبیاتِ هماییِ مرا که قیمتِ مهمی نداشت، نداد» (همان، ص ۳۰۳).

در یادداشت‌های روزانهٔ نیما که درقیاسِ‌ با نامه و مقاله، امکانِ طعن و تعریض و گله‌گزاری‌ در آن‌ها فراهم‌تر بوده، اشاراتِ دیگری نیز دربارهٔ همایی دیده‌می‌شود. نیما جایی از دکتر معین گله‌کرده که چرا در آثارِ دستوریِ خویش، از آثارِ همایی شاهد می‌آورَد اما از «تغییراتی که نیما یوشیج‌نام در زبانِ فارسی داده‌است، بی‌اطلاع‌ است» (همان، ۲۷۰). روشن است که نیما آثارِ همایی را دست‌کم درقیاس‌با شعرِ خویش، سزاوارِ استناد‌کردن نمی‌دانسته‌است. نیما هم‌چنین در یادداشتِ دیگری باعنوانِ «دستورِ زبانِ فارسی»، دستورِ مشهور به «پنج استاد» را «حقیقتاً افتضاح» خوانده و نویسندگانش (عبدالعظیمِ قریب، همایی، بهار، یاسمی و فروزانفر) را «بی‌سواد» دانسته‌است. البته او درادامه می‌نویسد، قریب دستور را «از همه بهتر می‌داند» و دیگران در تألیفِ این اثر از او بهره‌برده‌اند و وی را «به‌ زیرِ قید کشیده‌اند». و جالب‌تر آن‌که نیما می‌افزاید «باید، اگر عمری باشد «دستور به دستور» را بنویسم که انتقاد [از] این کتاب باشد» (همان، ۲۶۲).
گویا ستایشِ نیما از عبدالعظیمِ قریب از آن‌جهت بوده که وی پس‌از کسانی هم‌چون میرزا حبیبِ اصفهانی (نویسندهٔ «دستورِ سخن») و محمدحسینِ انصاری (نویسندهٔ «تنبیه‌الصّبیان») از پیشاهنگانِ نهضتِ دستورنویسی به‌شیوهٔ جدید بوده‌است.
نیما در یادداشتی دیگر، از این‌که برخی بیهوده همایی را هم‌طراز با بهار و قریب می‌دانند، ابرازِ تأسّف کرده‌است (همان، ۲۷۲).

نیما گرچه خود هم‌چون همایی به ضعف‌های زبانیِ آثارِ هدایت انتقادهایی دارد، اما به‌خلافِ او هدایت را «ازحیثِ ترکیبِ کلّیِ کار» و «سبکِ نگارشِ بسیار ساده و هجوی و کنایه‌دار»، «بهترینِ داستان‌نویسانِ» ایران می‌داند (همان، ص ۲۳۹).


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…
Subscribe to a channel