azgozashtevaaknoon | Unsorted

Telegram-канал azgozashtevaaknoon - از گذشته و اکنون

-

یادداشت‌های ادبی احمد‌رضا بهرام‌پور عمران

Subscribe to a channel

از گذشته و اکنون

«خط شکسته و توبه‌نامه‌نویسی» (در شعر صائب)

از مهم‌ترین نکاتی که هنرمندانِ بزرگ در همهٔ هنرها، ازجمله هنرِ خوش‌نویسی رعایت‌می‌کنند، تناسبِ میانِ شکل و محتوا است. هنوز الف‌های بلند و روبه‌بالای عبارتِ «ما راست‌قامتانِ سرافرازِ تاریخ ‌ایم» را بر تخته‌سیاهِ کلاس‌مان، به‌خاطردارم. همین تمهید را در اجراهای گوناگونِ «لا اله الاّ الله» نیز می‌توان‌دید که با محتوای این عبارت تناسب‌دارد. چند سالِ پیش، دوستی از من خواست بیتی مناسب از دیوانِ حافظ برایش انتخاب‌کنم تا به‌شیوهٔ سیاه‌مشق خطاطی‌کند. این بیت را پیشنهاد دادم:

من این حروف نوشتم چنان‌که غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

می‌دانیم که در سیاه‌مشق، پریشان‌نویسی و تکرارهای ابهام‌آفرین تابدان‌جا است که اگر کسی با بیتی آشناییِ کامل یا اجمالی نداشته‌باشد، به‌سختی می‌تواند آن را بخواند؛ گرچه ممکن است حظّ بصریِ لازم را از آن اثر ببرد. ازهمین‌رو آن بیتِ حافظ را برای سیاه‌مشق مناسب یافته‌‌بودم. این نکته نیز خالی از لطف نیست اگر بدانیم در عهدِ صفوی «خطّ پریشان» (که یحتمل به همین شیوهٔ خطاطیِ سیاه‌مشق نیز نظر دارد)، تعبیری ستایش‌آمیز بوده:
«پریشان‌نویسی: بی‌ربط نوشتن و به‌اصطلاحِ منشیانِ متأخّر، طرزی است خاص در نوشتنِ انشاء و آن بسیار دقیق است و مدح است نه قدح:

ننوشته هیچ‌کس چو من اوصافِ زلفِ تو
جمعی نوشته‌اند و پریشان نوشته‌اند
(بهارِ عجم، لاله‌تیک‌چند بهار، به‌کوشش دکتر کاظمِ دزفولیان، انتشارات طلایه، ج۱، ص۴۱۶).

که البته تعبیرِ «پریشان‌نوشتن» را در این بیت باید ایهامی خواند تا حقّ مطلب دریافته‌شود.

از این نکته‌ها بسیار می‌توان در نقاشی‌خط نیز بهره‌برد؛ چنان‌که چندین سده است خطاطان چنین‌می‌کنند و به‌ویژه در دهه‌های اخیر از این امکان برای طراوت‌بخشیدن به هنرِ خطاطی، بهره‌هامی‌برند. مثلاً می‌توان بیتِ نخستِ مثنوی (بشنو از نی ... ) را روی جدارهٔ نی اجراکرد. یا این بیت مشهور را:

اگر با دیگرانش بود میلی
چرا ظرفِ مرا بشکست لیلی

می‌توان واژه‌واژه روی تکه‌های ظرفی درهم‌شکسته خطاطی‌کرد. از همین شکل و شگرد می‌توان برای خطاطیِ آن رباعیِ مشهور خیام نیز بهره‌گرفت:

جامی است که عقل آفرین می‌زندش
صد بوسه ز مهر بر جبین می‌زندش
این کوزه‌گرِ دهر، چنین جامِ لطیف
می‌سازد و باز بر زمین می‌زندش

حافظ نیز گاه با اصطلاحاتِ خطاطی مضمون آفریده‌است. می‌دانیم خطّ غبار را با قلمی می‌نویسند که پهنای آن از نیم‌میلی‌متر فراتر نمی‌رود. این خط دربرابرِ خطّ طومار که به‌خطّی جَلی درشت‌نویسی یا گوشت‌نویسی می‌شود، قرارمی‌گیرد. و حافظ به ظرافتِ خطّ غبار نظر داشته آن‌جاکه آرزومی‌کند کاش با غبارِ کفِ پای نگار بر لوحِ بصرِ خویش، خطّ غباری بنگارد:

گر دست‌دهد خاکِ کفِ پای نگارم
بر لوحِ بصر خطّ غباری بنگارم


یکی از شاعرانی که خود خطی خوش داشت و به ظرائفِ اصطلاحاتِ خوش‌نویسی و نیز وجوبِ تناسب میانِ شکل و محتوا درخوش‌نویسی، اشاره‌ها دارد، صائبِ باریک‌اندیش است. فی‌المثل، در خطّ شکسته (که بزرگانی هم‌چون عبدالمجیدِ طالقانی و غلام‌رضا اصفهانی و سید گلستانه در آن هنرآفرینی کرده‌اند)، اساسِ کار بر شکسته‌نویسی و پیوسته‌نویسی است؛ خطی که مخصوصِ تندنویسی است و از ترکیبِ دو خطّ تعلیق و نستعلیق ابداع شده‌است. هم‌امروز نیز در خطّ تحریری و نوشتاری نشانه‌هایی از این خط را به‌کارمی‌گیریم آن‌جا که حرفِ «ر» را هنگامِ نوشتنِ «را»، با قوسی به بالای حرفِ «الف» می‌رسانیم؛ یا آن‌جاها که هنگامِ نوشتنِ حرفِ «ن» و یا «ی»، قلم را به‌سمت پایین می‌بریم و سپس آن را با قوس یا نیم‌قوسی به‌سمتِ عقب‌ برمی‌گردانیم.
صائب نیز بی‌گمان به مولفه‌های بصریِ این خط نظرداشته، آن‌جا که دراشاره به وجوبِ شکستگیِ درون هنگامِ توبه‌کردن و نیز تناسبِ میانِ خطّ شکسته و توبه‌نامه‌نویسی، چنین سروده:

_ به کلکِ قاعده‌دانی شکستگی مرساد
که توبه‌نامهٔ ما با خطِ شکسته نوشت

و بیتی دیگر از صائب نشان‌می‌دهد که خطاطانِ هم‌روزگارِ او نیز این قاعدهٔ تناسب میانِ شکل و محتوا را مراعات‌می‌کردند و شکسته‌نویسی در توبه‌نامه‌نویسی‌ها مرسوم بوده‌است:

مرا ز تجربه‌کاران نصیحتی یاد است
که توبه‌نامه به خطّ شکسته می‌باید

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"پندِ دوم آن است که: چون بدی پیش‌آید از بتر بترس." (مرزبان‌نامه)

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«نخستین ستایندهٔ صائب در سدهٔ اخیر»* (به‌مناسبتِ ۱۰ تیر، روزِ صائب)

واکنش علیهٔ شعرِ صائب از همان میانه‌های سدهٔ دوازدهم شدّت‌یافت. شعرِ دورهٔ بازگشت به‌روشنی نمایانگرِ این رویارویی است. پسندِ آذرِ بیگدلی در آتشکدهٔ آذر نیز به‌خوبی مخالفتِ ادبا با سبکِ هندی را نمایندگی می‌کند. نگرشِ رضاقلی‌خانِ هدایت (صاحبِ مجمع‌الفصحا) در عصرِ قاجار تداومِ همان سلیقهٔ شعریِ صائب‌ستیزانه است. هدایت شعرِ عصرِ صفوی را «پریشان‌گویی و یاوه‌سرایی و بیهوده‌سرایی» خوانده‌است.

در سدهٔ اخیر، نخستین‌بار محمدعلی تربیت (متوفی به‌سال ۱۳۱۸) سالِ ۱۳۰۱، در مقاله‌ای باعنوانِ «صائبِ تبریری» (منتشرشده در مجلهٔ «گنجینهٔ معارف» به‌مدیرتِ هم‌او)، اهمیّتِ صائب و شعرش را یادآور شد. او پس از اظهارِ تأسّف از گمنام‌ماندنِ صائب، می‌نویسد: بسیاری از ضرب‌المثل‌هایی که امروز بر سرِ زبان‌ها است و ما از گوینده‌اش بی‌خبریم، سرودهٔ صائب است؛ و درادامه می‌نویسد: «و چه‌قدر جای حیرت است که چنین شاعری در مملکتِ ایران، الحال شهرتی ندارد و هنوز مجموعهٔ گران‌بهای وی در ایران به طبع نرسیده‌است. او درادامه حدس‌می‌زند، چه‌بسا مخالفتِ آذرِ بیگدلی و هدایت، عمده‌ترین سببِ این گمنامی باشد.‌
تربیت آن‌گاه عباراتی از این دو تذکره‌نویس نقل‌می‌کند که در ارزیابیِ مشابهی می‌نویسند صائب «طرزی غریب داشته که اکنون پسندیده نیست» و آن‌گاه با اکراه و پرهیزِ فراوان، چند بیت از او نقل‌می‌کنند. تربیت درادامه عباراتِ ستایش‌آمیزی از تذکره‌نویسانی هم‌چون نصرآبادی، والهٔ داغستانی، آزادِ بلگرامی و سرخوش نقل‌می‌کند. او صائب را به‌سببِ «نکته‌سنجی»، «باریک‌بینی» و «ابتکار»، متنبّیِ شعرِ ایران می‌خواند.
تربیت چندسالِ بعد (۱۳۱۱)، نیز در نوشته‌ای باعنوانِ «یک صفحهٔ مختصر از رسالهٔ قرنِ حادی‌عَشَر» دربابِ صائب و «بیاضِ» او، که دربردارندهٔ بیست‌هزار بیتی لست که صائب از مطلعِ غزل‌ها و شاه‌بیت‌های خویش و دیگر سخنورانِ نامیِ «متقدّم و متأخّر و معاصر» برگزیده، سخن‌گفته‌است.

بدین‌ترتیب، تربیت از نخستین ستایندگانِ صائب و سبکِ هندی در سدهٔ اخیر است. اما این‌که او مخالفتِ آذرِ بیگدلی و هدایت را با صائب، عاملِ اساسیِ گمنامیِ او دانسته، چندان درست نمی‌نماید. توجه یا بی‌توجهیِ به شعرِ یک شاعر یا دورهٔ شعری بیش‌از‌آن‌که به موافقت‌ها و مخالفت‌های یک یا چند تذکره‌نویس بازگردد، به عواملِ تاریخی، اجتماعی، فرهنگی، و ذوقِ حاکم بر هر دوره وابسته است. نکتهٔ دیگر آن‌که، اگر مخالفتِ آذر و هدایت موجبِ فراموشیِ شعرِ صائب شده، چرا تعلّقِ‌خاطر و ستایش‌های دیگر تذکره‌نویسانی که تربیت خود از آن‌ها نام‌ برده، به کمکِ صائب و اثباتِ حقّانیّتِ شعرِ او نیامده‌است؟!
بعید می‌نماید مخاطبانِ شعر، رد یا تأییدِ صلاحیّتِ شعر یک شاعر را از لابه‌لای اظهارِ‌نظرهای تذکره‌نویسان جستجوکرده‌باشند؛ و مگر چند نسخه از دستنویسِ تذکره‌ای هم‌چون آتشکدهٔ آذر در دسترسِ همگان بوده تا موجبِ تغییرِ ذائقهٔ آنان شود؟!


*این یادداشت بخشی است از فصلِ «نیما و شعرِ سبکِ هندی»، از کتابِ نگارنده: درتمامِ طولِ شب: بررسیِ آراء نیما یوشیج، انتشاراتِ مروارید، چ دوم، ۱۳۹۷. صص۷_۲۵۶.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"دودِ سیگارم" (شعری تازه‌منتشرشده از نیما)*

تیره‌های دودِ سیگارم
رقصِ غم‌افزای را دارد به پیشِ چشم‌های من
تلخ‌تر بس حرف‌ها دارد برای من:
"من ز روی تنگنای ساحتِ غم‌های تو جسته"
"قصه‌های رنج می‌خوانم"
"در میان رشته‌های نازکِ امیدهای غم‌فزای تو"
"من خطی باریک را دزدیده"
رقصِ غم را خوب می‌دانم
"پیک‌و‌پیک تا کی به کنجِ این سرا پنهان"
"تا کی این‌گونه نشسته"
"آتش‌افروزی مرا در دل"
تار و پود را ز هم بگسست غم بنشسته سر بر روی زانو
به تو می‌آموزد آیینِ رنجانیدنِ دل را [!]
"پیک‌و‌پیک تو نیستی آن سایه‌ی چالاکِ دلجو"
"که خوشی‌های جهان را"
"داده‌بودی آشتی با هم"
تیره‌های دودِ سیگارم
بیش‌از‌این‌ اندازه از من داستانی را نمی‌داند
بر زبان ازبهرِ رنجانیدنِ من این سخن‌رانَد
چون نه بیش‌از لحظه‌ای برجا است.
بارِ دیگر باز کوبد پا
هرزمانش حلقه‌ای در دست
هرزمانش خنده‌ای بشکسته و آزار‌دیده
لغزشی آهسته‌اش در پا
می‌کند با تیره‌های خُردتر پیوند
می‌رود با تیره‌های دیگرش آن‌گه به بالا.
من ولیکن سرگذشتش را
می‌سپارم خوب در خاطر

نیما یوشیج
اول بهمن ۱۳۲۰

* نوای کاروان: [دفتر دوم از اشعار منتشرنشده‌ی نیما یوشیج]، به تصحیح دکتر سعید رضوانی، فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۷، صص ۵_۱۷۴).
نشانه‌گذاری‌های شعر، عیناً از کتاب‌ نقل شده.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

درباره‌ی "سخنانِ قزوینانه!"

مدتی است برای پژوهش در مضامینِ شعرِ عصرِ صفوی تذکره‌ها و سفینه‌های آن روزگار را مطالعه‌می‌کنم. امروز در منتخب‌اللّطائف (تدوین در سده‌ی ۱۳ قمری) اثرِ رحم‌علی‌خانِ ایمان به تعبیری خاص برخوردم: "سخنانِ قزوینانه". از سیاقِ کلام آشکار است که مراد نویسنده، سخنانِ بذله‌گویانه و اشعارِ شوخ‌طبعانه بوده‌است. در این سفینه، ذیل مدخلِ حسن‌خان آمده:
"سخنانِ قزوینانه و اشعارِ مضحکانه اکثر از او سرمی‌زند." (تصحیح حسین علی‌زاده_ مهدی علی‌زاده، انتشارات طهوری، ۱۳۸۶، ص ۲۳۸).
چنان‌که ملاحظه‌کردید نویسنده "اشعارِ مضحکانه" را به "سخنان قزوینانه" عطف‌کرده و این خود روشن‌ترین قرینه برای فهمِ به‌نسبت روشن از تعبیرِ یادشده‌است.
شهرِ قزوین خاکِ طنّازپروری دارد و قزوینی‌ها، این ساکنانِ "دروازه‌ی بهشت"، مردمانِ شیرین‌سخن و شوخ‌طبعی هستند. شاید گویشِ زبان‌شان نیز در این مساله بی‌تاثیری نبوده‌باشد. در تاریخِ ادبیاتِ دیروز و امروزِ فارسی نیز بسیاری از سرآمدانِ طنز و شوخ‌طبعی پرورده‌ی قزوین یا اطراف آن اند: عبیدِ زاکانی، دهخدا، بهاء‌الدین خرمشاهی، جوادِ مجابی (پژوهشی درباره‌ی طنز هم دارند)، موسوی گرمارودی (پژوهشی درباره‌‌ی طنز هم دارند) و ... حتی نیسمِ شمال نیز به‌رغمِ شهرتِ گیلانی‌اش زاده‌ی قزوین است. ازمیانِ جوان‌ترهای امروز نیز می‌توان سهندِ ایرانمهر را به این فهرست افزود. گفتنی است منتخبی از "محاضراتِ" شوخ‌طبعانه‌ی راغبِ اصفهانی را نیز محمد‌صالحِ قزوینی در سده‌ی ۱۱ به فارسی برگردانده (چاپ استاد احمد مجاهد).
جالب‌تر آن‌که عبید خود نیز گاه حکایاتش را این‌گونه آغازمی‌کند: "قزوینی‌‌ای را ...). آن حکایتِ شیرینِ کبودی‌زنِ قزوین در مثنویِ مولوی را نیز نباید ازیادبرد.
البته این را هم بگویم که گاه شواهدی از فقدانِ شادی و شوخ‌طبعی در ناحیه‌ی قزوین نیز حکایت‌دارد. دور نیست چنین نمونه‌هایی وصفِ حال قزوینی‌ها در سده‌های متاخّر باشد. استاد باستانی پاریزی در مقدمه‌ی کتابِ "جغرافیای کرمان" بیتی از همام را ازقول استاد احسان اشراقی (که خودشان قزوینی اند) آورده:

یک دلِ شاد در این شهر ندیدیم همام
عجب از پسته که می‌خندد و در قزوین است!*

استاد پاریزی، البته باز هم از قول استاد اشراقی، درادامه آورده‌اند: وقتی شیخ عبادالله غضبان معلم قدیمیِ شهرِ قزوین این بیت را خواند، شاگردی گفت: آقا پسته خودش نمی‌خندد، چکش می‌زنند توی مغزش تا بخندد! مگر سعدی نگفته؟:

سرِ پسته بشکن به سنگ ای پسر
درِ بسته نتوان‌شکستن به سر!

و غضبان سرآخر گفت: "حق با تو است پسر، همام بی‌خود تعجب‌کرده" (جغرافیای کرمان، احمدعلی‌خان وزیری، تصحیح استاد باستانی پاریزی ی، نشر علم، چ پنجم، ۱۳۸۵، ص ۴۶).

از سخنِ خود دور نیفتیم. می‌دانیم که قزوین در عصرِ صفوی (پس از تبریز و پیش از اصفهان) روزگارانی پایتخت بوده. ازهمین‌رو هنگامِ بررسیِ تذکره‌های سده‌های دهم تا دوازدهم، با شمارِ بالای شاعرانِ آن دیار (درکنارِ کاشان و اصفهان) شگفت‌زده‌می‌شویم. جای دوری نمی‌رویم، در همین منتخب‌اللطائف که در آن به "سخنان قزوینانه" و "اشعارِ مضحکانه"ی حسن‌خان اشاره شده، از چندین و چند شاعرِ شوخ‌طبعِ قزوینیِ دیگر نیز نام‌برده شده:
وحید قزوینی:
بنابه نقلِ قول مصحّح از تذکره‌ی "روزِ روشن"، وی اغلب با ملا محمدباقر مجلسی "طریق مطایبه می‌پیمود" همان، ص ۶۹۶).

قمری قزوینی:
ندیم سلطان ابوسعیدخان و لطیفه‌گو و ظریف‌مزاج بود" (همان، ص ۵۲۵).

سگ‌لَوَند قزوینی:
"یکی از خوش‌طبعانِ محفل شاه عباس ماضی بود" (همان، ص ۳۳۵). آن‌چه درادامه‌ آمده نیز حکایت از طنازی و بداهه‌گویی‌های "مطایبه‌"آمیزِ او است.

طبعیِ قزوینی: بنابه استناد مصحّح به عبارتی از تذکره‌ی "روز روشن"، "تلمیذِ حکیم شفاییِ اصفهانی" بوده‌است (همان، ص ۴۳۱). و می‌دانیم که حکیم شفایی شاعری شوخ‌طبع و هجاگویی قهار بوده‌است.

گمان‌می‌کنم همین چند نمونه‌ کافی بوده‌باشد برای این‌که بدانیم چرا نویسنده‌ی منتخب‌اللطائف تعبیرِ "سخنان قزوینانه" را کنارِ "اشعارِ مضحکانه" آورده‌است.



* گرچه این بیت با تفاوت‌هایی، نه از همام، بلکه سروده‌ی همای شیرازی (جدّ علامه همایی) است:
"یک دل شاد ندیدیم در این شهرِ خراب ..."

بعید هم نیست روایتی از بیت چنین بوده اما بعدها همای به همام تصحیف‌شده‌باشد:
یک دل شاد در این شهر ندیدیم همای ...

البته در بیتی دیگر درباره‌ی قزوینی‌ها چنین آورده‌اند:
لب‌ها نمکین و خنده شیرین
خوش‌پسته بوَد دیارِ قزوین


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

در تذکره‌الاولیاء ضمنِ گزارشِ احوال و اقوالِ بایزید بسطامی، حکایتی آمده:

"نقل است که یک روز می‌رفت. سگی با او همراه افتاد. شیخ دامن از او فراهم‌گرفت. سگ گفت: "اگر خشکم هیچ خللی نیست و اگر ترم هفت آب‌ و‌ خاکی میانِ من و تو صلح‌اندازد. اما اگر دامن به خود باززنی، اگر [به هفت] دریا غسل‌کنی پاک نشوی..." (تصحیح استاد شفیعی کدکنی، انتشارات سخن، چ سوم ۱۳۹۸، ج ۱، ص ۱۷۱).

استاد شفیعی کدکنی در تعلیقات آورده‌اند:
"ظاهراً منظور از هفت آب، آبِ هفت دریا است و منظور از هفت خاک نیز خاک هفت اقلیم زمین است، یعنی جنسِ آب و جنسِ خاک. ولی احتمال این‌که منظور از هفت آب هفت‌بار شستنِ چیزی باشد، احتمال دوری نیست زیرا در مسأله‌ی وُلوغِ کلب (دهان‌بردنِ سگ در ظرف)‌هفت‌بار شستن ظرف را بعضی فقها مانندِ امام شافعی یادآورشده‌اند [...] شستنِ با خاک به اعتبارِ روابودنِ تیمّم است و نه چیزِ دیگر." (همان، ج ۲، ص ۱۲۱۵).

باتوجه به یادداشتی که درباره‌ی بیتِ حافظ خوانده‌اید به‌خلافِ احتمالِ استاد شفیعی، این‌جا نیز بی‌گمان مراد از "خاک" در ترکیبِ "هفت آب و خاک" همان "خاک‌آب" یا "آبِ تراب‌آلوده" است و نه تیمّم.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"پوششی"

اعصاب ندارد او ببین جوششی است
لبخند به لب‌هاش همه کوششی است

هرچند که لاف و لوف "ماندن" می‌زد
می‌دانستیم باز هم پوششی است!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"شهردار تهران!"

آری او شهردارِ تهران است
نامِ نیکش گمان‌برم دانی

سخنش دلپذیر، پنداری
هزلیاتِ عبیدِ زاکانی!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"از کاریکلماتورها"

حوّا هوو نداشت.

شایانِ توجه باشیم نه خواهانِ توجه.

میخِ چاپلوس زود خَم‌ می‌شود.

محمد ابن زکریا به کم‌تر از کشفِ الکل، راضی نمی‌شد.

آقامحمدخانِ قاجار هلو نبود اما هسته‌جدا بود.

تحصیل در مکتب‌خانه‌ها فلاکت‌بار بود.

گوسفندها اهلِ چون‌و‌چرا نیستند.

گرگ عاشقِ سگِ بزدل است.

ازدواج آبستنِ حوادث است.

زیبارویانِ مصر یوسف را که دیدند، کف‌شان‌بُرید.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«غلط ننویسیم» (و یادی از استاد ابوالحسن نجفی)

«غلط ننویسیم» (۱۳۶۶) اثرِ استادِ زنده‌یاد ابوالحسنِ نجفی در زمرهٔ آثاری است که از همان آغازِ انتشار در کانونِ توجّهِ متخصّصانِ زبان و ادبیاتِ فارسی و نیز مخاطبانِ عام قرارگرفت. این واقعیّت را از فراوانیِ شمارگان و نقدها و نیز تعدّدِ چاپِ این کتابِ ارجمند می‌توان‌دریافت. سببِ این توفیق را علاوه‌بر گران‌قدریِ اثر، تاحدّی در ارجمندیِ جایگاهِ نویسنده نیز می‌توان ‌جستجوکرد.
عمده انتقادهایی که تابه‌حال به این اثر واردشده را می‌توان در مواردِ ذیل برشمرد:

۱_ لغزش‌هایی در تعیینِ قدمتِ پاره‌ای واژه‌ها و تعابیر.
۲_ نداشتنِ وحدتِ روش در اصلِ روایی یا نارواییِ کاربردِ برخی واژه‌ها و تعابیر.
۳_ سخت‌گیری دربابِ زبانِ روز و نادرست‌ دانستنِ استعمالِ غلط‌های مشهور.
۴_ و کاستیِ دیگری که می‌توان به مواردِ یادشده افزود، منابعِ اندک از ادبِ معاصر است. مروری کوتاه بر کتابنامه این نکته را روشن‌خواهدکرد.

از مزیّت‌های غلط ننویسیم، می‌توان این موارد را برشمرد:

۱_ حفظِ تعادل در نگرشِ زبان‌شناسانه و ادیبانه به زبان.
۲_ منابعِ موثّق و نسبتاً فراوان.
۳_ نگرشِ تاریخی به کاربردِ واژگان.
۴_ نیازسنجی در عرصهٔ مطالعاتِ زبانی و ادبی.
۵_ و تسلّطِ نویسنده بر زبانِ فرانسه؛ این مزیّت به‌خصوص در شناختِ تعابیر و ساختارهای گرته‌برداری‌شده، ضروری است.

سعی نویسنده بر آن بوده تا با نشان‌دادنِ کاربردِ درست یا نادرستِ واژگان و تعابیرِ رایج در زبانِ فارسی، تاحدّ امکان از گسترشِ نادرستی‌ها جلوگیری‌کند.
حقیقت آن است که مواجههٔ آمرانه و تجویزی در مقولهٔ زبان، به‌خصوص درحیطهٔ مقابله‌با «غلط‌های مشهور»، چندان راه‌به‌جایی‌نبرده‌است. ازهمین‌رو برخی از استادان (به‌ویژه استاد محمدرضا باطنی) پس‌از نشرِ غلط ننویسیم، یادآورشدند: «بگذارید غلط‌ بنویسیم»! این گروه که اغلب زبان‌شناس اند، معتقد اند زبان مقوله‌ای است پویا و اجتماعی و این مردم هستند که درستی‌ها و نادرستی‌های کاربردِ آن را تعیین‌می‌کنند؛ و هرگونه دگرگونی و خلافِ هنجاری نیز از سرِ ضرورتی است. چکیدهٔ نگرشِ این گروه را می‌توان در عبارتِ «غلطِ مشهور، بهتر از صحیحِ مهجور» خلاصه‌کرد. اما اختلاف‌ها آن‌جایی بیش‌تر خودنمایی‌می‌کند که گاه با «صحیح‌های نه‌چندان مهجور» و یا «غلط‌های نه‌چندان مشهور» مواجه‌می‌شویم. البته اگر بخواهیم از افراط و تفریط‌ها بپرهیزیم ، باید‌بگوییم: غلط، غلط است و ازهمین‌رو اشاره به نادرستیِ یک واژه یا تعبیر، ضروری؛ اگرچه عمومِ مردم هم‌چنان همان شکلِ غلط را به‌کارببرند.

نکتهٔ دیگر آن‌که جدا از مخاطبانِ عام، چرا نویسندگان و قشرِ کتابخوان باید آن غلط را هم‌چنان غلط بخوانند و بنویسند؟! دستِ‌کم می‌توان با پیشنهادِ شکلِ درست یا درست‌تر، نادرستی‌ها را تاحدّی تصحیح‌کرد و یادآورشد تا دیگران نیز شکلِ درست یا درست‌تر را به‌کارببرند. با این رویکرد، زبانِ فارسی در درازمدّت خود سرنوشتِ خویش را تعیین خواهد‌کرد. فایدهٔ دیگر این یادآوری‌ها آن است که دستِ‌کم از کاربردهای نادرست آگاهی‌می‌یابیم و دچارِ جهلِ مرکّب نخواهیم‌شد.
اگر انصاف بدهیم اعتراف‌خواهیم‌کرد که باتوجّه ‌به اقبالِ عمومی به غلط ننویسیم (که تابه امروز (۱۳۹۳) هجده‌بار چاپ‌ شده و شمارگانِ هر چاپِ آن نیز پنج تا هشت‌هزار جلد بوده) نویسنده در اصلاحِ نادرستی‌های رایج در زبانِ فارسی سهمی موثّر داشته‌است.
گفتنی است، نقد و نظرها دربابِ این اثرِ گران‌قدر هم‌چنان ادامه دارد. و آخرینِ این ارزیابی‌ها جلسه‌ای بود که اسفندماهِ ۱۳۹۲ در «انجمنِ ویراستارانِ دفترِ فنیِ ترجمه» با حضور استادان ابوالحسنِ نجفی، محمدرضاباطنی، منوچهرِ بدیعی و نصراالهِ پورجوادی برگزارشد. منتقدان کمابیش همان نقدها را وارد می‌دانستند و مولف نیز مژده‌داد کتاب در آینده با ویرایشی جدید منتشرخواهد‌شد. ایشان در این نشست، به دگرگونیِ نسبی‌ِ نگرشِ خویش به‌ویژه دربابِ روادانستنِ کاربردِ پاره‌ای تعابیر که پیش‌تر آن‌ها را نادرست می‌دانستند، اشاره‌کردند. ازجملهٔ آن موارد است: «روی کسی حساب‌کردن» و «آتش‌گشودن» (روزنامهٔ شرق، ۱۲ اسفندِ ۱۳۹۲، ص۱۰).


* این یادداشت مقدمهٔ مقاله‌ای است از نگارنده باعنوانِ «یادداشت‌هایی در حاشیهٔ غلط ننویسیم»؛ چاپ‌شده در: روزنامهٔ اطلاعات، ۱۴ و ۲۱ اسفندِ ۱۳۹۳، ص۶.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

نیست گرچه امیدِ بهبودی
مدتی کاشکی نفس‌بکشیم!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«زخم‌بندی با پوستِ پسته» (نکته‌ای در بیتی از مسعودِ سعد)


به این رباعی از مسعودِ سعد دقت‌کنید:

بادامِ دو چشمِ تو دلم زار بخست
پستهٔ دهنت جراحتش زود ببست
زان بود مرا گله، ازین شکرم هست
ای پستهٔ تو شیرین، بادامِ تو مست!
(دیوان مسعودِ سعد، به‌تصحیحِ استاد مهدیِ نوریان، انتشاراتِ کمال، ۱۳۶۴، ج ۲، ص ۹۹۳).

می‌گوید: ای محبوب! پستهٔ لبانِ تو موجبِ بهبودِ زخم و «جراحتی» شد که از تیرِ مژگانت به دلم رسیده‌بود ...

تاآن‌جا که جستجوکرده‌ام تابه‌حال کسی دربارهٔ این رباعی و نکته‌ای که درادامه خواهدآمد، مطلبی ننوشته‌است.
پرسش این است: آیا شاعر از آوردنِ پسته تنها وجهِ ادبی و تصویریِ آن را مرادکرده‌بوده؟ به‌‌نظرمی‌رسد ماجرایی که در برخی از آثارِ طبی و تاریخِ طبّ اسلامی آمده، کلیدِ فهمِ بیت است. در عیون‌الأنباء فی طبقات‌الأطبّاء اثرِ ابنِ ابی‌أصیبعه (سدهٔ هفتم) ضمنِ شرحِ‌حالِ «حکمِ دمشقی» که دیرسال زیست و طبیبِ بسیار حاذقی نیز بود، ماجرایی نقل‌شده که خلاصه‌اش چنین است:

عیسی پسرِ حکمِ دمشقی روایت‌می‌کند روزی از برابرِ دکّانِ حجامت‌گری می‌گذشتیم. حجّام رگِ باسلیقِ مردی را کمی‌بیش‌تر از معمول، گشوده‌بود و خونِ آن بندنمی‌آمد. حجّام چنان‌که مرسوم بوده پاره‌ای تارِ عنکبوت و پشم را بر جراحت نهاد و «رفاید» (زخم‌بند) بر آن بست. اما خون هم‌چنان از زخم جاری بود. پدرم فرمود پسته‌ای خندان آوردند. دونیمش کرد و مغزش را بیرون‌آورد. پاره‌ای از پوستِ آن را بر جای جراحت نهاد و با پارچه‌ای کتانی آن را چنان بست که فریادِ بیمار برخاست. آن‌گاه امرکرد او را نزدیکِ نهری بردند و دستِ زخمی‌اش را در آب نهادند. سپس یکی از شاگردانِ خود را بر بیمار گماشت تا مبادا دستش را از آب بیرون‌آورَد. پدرم هم‌چنین یادآورشد تا پنج روز نباید زخم‌بند را بگشایند.
ادامهٔ مطلب از زبانِ عیسی پسرِ حکمِ دمشقی، و به‌روایتِ ابنِ أبی‌أصیبعه:

«چون روزِ پنجم به‌سررسید پارچهٔ کتان را بازکرد. دید پوستِ پسته به گوشت چسبیده‌است. پدرم به آن مرد گفت: با این پوستِ پسته از مرگ نجات‌یافتی و اگر این پوستِ پسته خودبه‌خود نیفتد و تو بخواهی آن را جداکنی، خواهی‌مُرد. [...] روزِ هفتم پوستِ پسته خودبه‌خود افتاد و در محلّ آن خونِ خشک‌شده‌ای باقی‌ماند که شبیه پوستِ پسته بود. پدرم او را از دست‌زدن و بازی‌کردن [...] منع‌نمود؛ حتی گفت: نباید اطرافِ آن را خارش‌دهد یا ذره‌ای از آن خونِ بسته را بکند، زیرا دوباره خون جاری‌خواهدشد. بعداز چهل‌روز آن قطعه‌‌ خون خودبه‌خود افتاد و آن مرد بهبودِ کامل‌ یافت» (ترجمهٔ سیدجعفرِ غضبان و دکتر محمودِ نجم‌آبادی، انتشاراتِ دانشگاهِ تهران، ۱۳۴۹، صص ۸_۳۰۶).

این ماجرا با اندکی تفاوت در تاریخ‌الحکما اثرِ قفطی (سدهٔ ۷_۶) نیز آمده‌است (ترجمهٔ فارسی از قرنِ یازدهم، به‌کوششِ بهینِ دارایی، انتشاراتِ دانشگاهِ تهران، ۱۳۷۱، صص ۹_۲۴۷).

نکتهٔ آخر: مخاطبانی که احیاناً با متونِ طبّی و تاریخِ طبّ ایرانی و اسلامی کم‌تر آشنایی‌دارند گمان‌نکنند این‌گونه ترفندها اوجِ هنرِ جرّاحیِ پزشکانِ آن روزگاران بوده‌است. کافی است به هدایة‌المتعلّمینِ اخوینی، قانونِ ابنِ سینا و «جرّاحی و ابزارِ آن» اثرِ ابوالقاسمِ زهراوی مراجعه‌کنیم و از شیوه‌ها و ابزار غریبِ جرّاحیِ آن روزگاران شگفت‌زده‌شویم. تنها به این اشاره‌بسنده‌می‌کنم که در اثرِ زهراوی، جرّاحی‌ِ اندامِ جنسی (که نزدیک است به آن‌چه امروز در جرّاحی‌های تغییرِ جنسیّت از آن بهره‌می‌گیرند)، به‌دقّت توصیف‌شده‌است!
ماجرایی که نقل‌شد، صرفاً درزمرهٔ شیرین‌کاری‌ها و هنرنمایی‌های تاریخِ طب به‌شمارمی‌رود. نمونه‌را زهراوی در اثرِ خویش شیوه‌های مرسومِ جرّاحان برای بندآوردنِ خون را به‌دقّت و به‌تفصیل نشان‌داده‌است (جرّاحی و ابزارهای آن، ابوالقاسم خلف بنِ عبّاسِ زهراوی، ترجمه استادان احمدِ آرام _ مهدیِ محقق، موسسهٔ مطالعاتِ اسلامی دانشگاهِ تهران _ موسسهٔ بین‌المللی اندیشه و تمدّنِ اسلامی کوالالامپور_ مالزی، ۱۳۷۴، صص ۹_۱۶۸).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

در چشمِ پاک‌بین نبوَد رسمِ امتیاز
در آفتاب، سایه‌ی شاه و گدا یکی است!
(صائب)

"سایه‌ی چهار نژاد یک‌رنگ است" (پرویز شاپور)

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"انتشاراتِ مروارید" (یادی از زنده‌یاد منوچهرِ حسن‌زاده)

مدیری منضبط و ناشری خوش‌نام چشم‌ازجهان‌فروبست. نخستین‌بار برای چاپِ کتاب‌ام ایشان را که دیدم، نزدیک‌به هشتاد سالی داشت اما هفتادساله می‌نمود. پر از انگیزه و سرشار از زندگی. جوانان را محترم می‌داشت. بعدها که به بهانه‌هایی بیش‌تر به دفترش سرمی‌زدم شاهدِ برنامه‌ریزی‌هایش برای"شکارِ" نوقلم‌ها بودم.
حسن‌زاده اوائلِ دهه‌‌ی چهل هنگامی که هنوز در ارتش خدمت‌می‌کرد، به اتفاق دوستانش (ازجمله زنده‌یاد علی‌بیک و مجیدِ روشنگر) دوراندیشانه به فکرِ فرداروزِ بازنشستگی‌اش هم بود و انتشارات مروارید را تاسیس‌کرد. مروارید در همان آغازِ کار، اعتمادِ سرآمدانِ شعر و فرهنگِ آن روز را به خود جلب‌کرد: از فروغ و شاملو و اخوان و نادرپور گرفته تا بیضایی و آشوری و دیگران در مروارید کتاب چاپ‌کردند. زنده‌یاد حسن‌زاده و همکاران‌اش از همان سال‌های نخستِ تاسیسِ انتشاراتی‌شان، مجله‌ای ادبی با عنوان "بررسی کتاب" را هم منتشرمی‌کردند. این کوششِ فرهنگی که گامی موثر در حوزه‌ی نقد و معرفی کتاب بود، در دهه‌های اخیر به‌همت مجید روشنگر در آمریکا دنبال‌شده‌است.
زنده‌یاد حسن‌زاده گاه و بیگاه با مطبوعات و مجلات نیز گفتگومی‌کرد و معضلاتِ پیش روی ناشران را یادآورمی‌شد. این گفتگوها بیانگرِ نگرش ناشری دغدغه‌مند بود. او مردی فرهیخته و فرهنگ‌مدار بود. مروارید انتشاراتیِ نواندیش و خوش‌فکری بود و هنوز نیز هست. اگر این اواخر به‌ویژه در حوزه‌ای ادبیات خلاق اندکی کاستی‌ در تولیداتش دیده‌می‌شود باید آن را به حسابِ ضعفِ عمومیِ فرهنگِ دهه‌های اخیر درقیاس‌با دهه‌های شکوفانِ چهل و پنجاه گذاشت.

زنده‌یاد حسن‌زاده اهلِ هیاهو و هوچی‌گری نبود. حتی به‌نظرم اندکی ملامتی نیز بود. به اندازه‌ی بود خود را ننمود. حُسنِ سلوکی دلپذیر داشت. در کنجِ دفترش سه‌تاری نیز داشت و گاه پنجه‌ای نیز بر سیم می‌خراماند و حتماً زمزمه‌ای هم می‌کرد. من البته زمزمه‌اش را هرگز نشنیدم! او خطی خوش هم داشت. این را از ظرافتِ خطّ کتاب‌های اهدایی‌اش به خودم می‌گویم. شعرشناس اگر که نبود اما بی‌گمان قدرِ شعر و شاعران را به‌نیکی می‌دانست. از میانِ شاعرانِ امروز نیز شیفته‌ی قیصرِ امین‌پور بود.

حسن‌زاده اهلِ کار بود و کار، و بی‌کاری را عار می‌دانست. صبح‌ها اغلب ساعتِ هفت در دفترِ کارش حاضر بود. شاید این روحیه‌ی منضبط و پرتکاپو مرهونِ تربیتِ نظامی‌اش بوده‌باشد. البته این نظمِ نظامیانه در وجودش با روحیه‌ای لطیف و هنردوست به تعادلی رسیده‌بود. درعینِ جدیت، خوش‌طبع و لطیف‌خو بود. توجه به کاریکلماتورهای پرویز شاپور و طراحی‌های شوخ‌طبعانه و بی‌پروای اردشیرِ محصص و نیز طبعِ چندین اثرِ داستانی و شعریِ طنزآمیز، از همین روحیه‌اش حکایت‌دارد.

به‌یاد دارم اوایل دهه‌ی ۹۰ که مروارید پنجاه ساله شده‌بود پیشنهاددادم مجلس و محفلی برگزارشود تا قدرِ این تلاش نیم‌قرنه دانسته‌شود. خیلی ساده و بی‌پیرایه گفت: ولش‌کن بابا! که چی؟! آیا به‌جای دویدن برای این‌جور چیزها و کارها، دو تا کتابِ خوب چاپ‌کنیم، بهتر نیست؟!
حسن‌زاده آثار را برای داوری به کارشناسانی معتمد و استادانِ زبده می‌سپرد. خبر دارم که برخی از آثار را برای داوری و ارزیابی به استادانی هم‌چون شفیعی کدکنی، پورنامداریان و شمیسا می‌سپرد.
حدود سال‌های ۹۶ یا ۹۷ برای آخرین‌بار که در دفترِ مروارید دیدمش کمی دچار فراموشی شده‌بود. خودش (شاید برای پرهیز از اقرار به عارضه‌ی فراموشی) می‌گفت: در نیروی حافظه‌ام خللی وارد شده! چندسال بعد، از دست‌اندرکارانِ نشرِ مروارید شنیدم که این مدیرِ خوش‌نام برای گذراندنِ زندگی در کنارِ فرزندانش به خارج از کشور رفته‌. و امروز شنیدنِ این خبرِ ناگوار مرا به یادِ تلاش‌های پنجاه‌ساله‌ی این مردِ فرهنگ‌مدار انداخت.

امیدوارم مروارید این درّ یتیمِ ناشرانِ تخصصیِ ادبیات، زیرِ بارِ سنگینِ مصائبِ گوناگونِ بازارِ نشر، قد خم نکند و هم‌چنان خوش بدرخشد.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"رباعیِ مناسبتی" (از ملا رجب‌علی، سده‌ی ۱۱)

ای آن‌که به‌ رای تست رای همه‌کس
وی آن‌که تویی مرا به‌جای همه‌کس

در پای تو اوفتاده‌ام دستم‌گیر
کوتاه‌کن از میانه پای همه‌کس!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«از شگفتانه‌های شعر صائب»

شعر سبک هندی به دو معنی شعرِ غریبی است: نخست در پرداختن و گاه پیچیدن به مضمون‌های غریب و بیگانه، و دیگر بی‌توجهیِ انجمن‌های ادبی و به‌تبعِ آن دانشگاه‌های برآمده از سنت‌های سبکِ خراسانی به شعرِ این دوره. خوش‌بختانه در دوسه دههٔ اخیر اوضاع تاحدّی دیگرگون شده و ذهن‌ها و ذوق‌ها پذیراتر. ابیاتِ شگفت و مضامینِ تازه و گاه کشف‌ها و باریک‌اندیشی‌های خیره‌کننده در شعرِ سبکِ هندی فراوان است. بی‌سببی نبوده که بسیاری از شاعران بزرگِ امروز (ازجمله نیما، اخوان، سهراب و شفیعیِ کدکنی) به شعر روزگارِ صفوی توجهی ویژه داشتند.
مثلاً این بیتِ مشهور چقدر امروزی می‌نماید:

به قرب گلعذاران دل‌مبندید
وصیت‌نامهٔ شبنم همین است! (صائب)

یا این بیت که شاعر خوشبختیِ اهلِ فضل و هنر را تعلیق یا احاله به مُحال کرده:

روزی که برفِ سرخ ببارد ز آسمان
بختِ سیاهِ اهلِ هنر سبز می‌شود! (صائب)

این روزها گلگشتی‌می‌زدم در بوستان رنگارنگ و گاه شگفتِ شعرِ صائب؛ شاعری که در ابداعِ «حسن غریب و معنی بیگانه» حدنگاه‌می‌داشته و کیفیتِ دریافتِ پیام از جانبِ مخاطب را جدی‌می‌‌گرفته‌است. مضامینِ مکرر در شعرِ صائب کم نیست اما گاه ابیاتی که با غزلی برابری‌می‌کند چنان سرشارت‌می‌سازد که با خود می‌گویی می‌ارزد چندین غزل را به امیدِ یافتن چنین بیت یا ابیاتی بخوانم. مرادم از این یادداشت بیش‌تر نقلِ این بیتِ درخشان بود و توجه به تصویرِ بی‌نظیر در مصراعِ نخست آن:

چرخ سیبی است که طفلی به هوا افکنده‌است
در مقامی که عروجِ نظرِ مردان است!


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«حیدرعلیِ کمالیِ اصفهانی» (از نخستین ستایندگانِ صائب در سدهٔ اخیر)

پس از محمدعلیِ تربیت که نخستین شناساننده‌ی صائب در سده‌ی چهارهم بوده، حیدرعلیِ کمالی (۱۳۲۵_۱۲۵۰ ه‍. ش) گلچینی از شعرِ صائب را با عنوانِ «منتخباتِ صائب» (۱۳۰۵) منتشرکرد. نیما در نامه‌ای به خواهرِ خود، خواندنِ «منتخباتِ صائب» را به او پیشنهادمی‌کند (نامه‌ها، به‌کوششِ طاهباز، نشر علم، ۱۳۷۶، ص ۵۷۰). کمالی زادهٔ ابرقوی یزد و بزرگ‌شدهٔ اصفهان بود. او در جوانی به تهران کوچید و حجرهٔ چای‌فروشی‌اش مجلسِ ادبی و محفلِ شاعران بود. او از آزادی‌خواهان و حامیانِ مشروطه، شاعر و هم‌چنین نویسندهٔ رمان‌های تاریخیِ «لازیکا» و «مظالمِ ترکان‌خاتون» است‌. اگر انتسابِ صائب به «تبارزهٔ» اصفهان در تعلقِ خاطرِ تربیت به شعرِ صائب بی‌تأثیر نبوده‌باشد، احتمالاً اصفهانی‌بودنِ کمالی نیز یکی از انگیزه‌های گرایشِ او به شعرِ صائب بود. تاآن‌جا‌که جستجوکرده‌ام گویا کمالی نخستین یا از نخستین کسانی است که در «منتخباتِ آثار» شعرِ عصرِ صفوی را دربرابرِ شعرِ سبکِ ترکستانی (خراسانی) و عراقی، «شعرِ هندی» خوانده و صائب را در «رأسِ» آنان قرارداده‌است (موسسهٔ خاور، ۱۳۰۵، صص ۱۰_۹). کمالی پس از ستایشِ پیشگامیِ تربیت در شناساندنِ صائب و شعرش در دورهٔ جدید و نقلِ بخشِ قابلِ‌توجهی از سخنانِ او، در بخشی با عنوانِ «نظریهٔ نگارنده» ( صص ۱۷_۹)، تلقیِ خود را از شعرِ صائب ارائه‌داده‌است. او از منظرِ «کلمه‌بندی» (سبک و اسلوب) شعرِ سبکِ هندی را متمایز از دیگر دوره‌های شعرِ فارسی دانسته و چنین نتیجه‌گرفته: «صائب باآن‌که ازحیثِ «طرزِ بیان» پیروِ شاعرانِ «عراق» است ولی ازجهتِ «فکر» و «طرزِ‌خیال» به هیچ‌یک از شاعرانِ سبکِ عراقی شباهتی ندارد، مگر آن‌که «هندی‌ها» را دسته‌ای دانسته و صائب را در رأسِ آنان قراردهیم. کمالی معتقد است صائب فلسفهٔ خیام را با اصولِ عقائدِ متصوفه به‌هم‌آمیخته‌است. او در پایان، عباراتی را در ستایش صائب بیان‌می‌کند که می‌توان آن‌ها دربارهٔ هر شاعرِ نسبتاً توفیق‌یافتهٔ سبکِ هندی نیز به‌کاربرد.
ازآن‌جاکه کمالی میهن‌دوستِ سرسختی بوده، زمینه‌های مساعدِ تاریخی در عصرِ شاه‌عباسِ اول (کبیر) را در ظهورِ شاعری هم‌چون صائب مؤثّر دانسته‌است (ص ۱۲). او درادامه، به‌خلافِ تربیت، در پیِ یافتنِ عللِ ادبی و عواملِ درون‌متنیِ گمنامیِ صائب است و معتقد است با دلایلی که برخواهدشمرد برای نخستین‌بار پرده‌ از رازی برمی‌دارد که قریب به دو قرن، موجبِ مهجورماندنِ صائب شده‌است. و دلائلِ او از این قرار است:

۱_ یک‌دست‌نبودن و «آسمان‌ریسمان» بودنِ اشعارِ او؛ به‌گونه‌ای که به‌سببِ وفورِ ریسمان‌ها، آسمان کم‌تر دیده‌می‌شود.
۲_ تلاشی که صائب برای به‌دست‌آوردنِ «معانیِ بدیع و قریب و غیرِمأنوس» به‌کاربسته، موجبِ تکلّفِ شعرِ او شده‌است. ازهمین‌رو فهمِ شعرِ او حتی برای کسانی که دارای «ذوقِ متوسط» باشند، دشوار است.
۳_ اصراری که صائب برای به‌کارگیریِ افراطیِ صنائعِ لطیفِ شعری (مراعاتِ‌نظیر، تشبیه، تضاد و استعاره) داشت. به باورِ کمالی، صائب این آرایه‌ها را بسی بیش‌تر از شاعرانِ سبکِ عراقی به‌کاربرده‌است.
او در پایانِ این بخش می‌نویسد: «چون این‌ها به‌هم‌دست‌داده، اشعارِ او رنگِ خاصی گرفته و زیرِ همان رنگ مستورمانده‌‌است (صص ۱۴_۱۳).

کمالی باآن‌که خود از ستایشگرانِ صائب بوده، به‌سببِ این کاستی‌ها، تاحدی حق را به‌جانبِ آذر و هدایت می‌داند و معتقد است، نباید چندان بر آن‌ها خرده‌گرفت (ص ۱۴). او در ادامه به دیگر ساحت‌های شعرِ صائب (مثنوی‌ها و قصائد، تأثیرپذیری از شاعرانِ گذشته و ...) نیز می‌پردازد و اگرچه از دوستانی که از او درخواست‌کرده‌بودند به شرحِ غزل‌های صائب بپردازد عذرمی‌خواهد، اما توضیحاتی که پیرامونِ دو بیتِ پیچیدهٔ صائب ارائه‌می‌دهد، از احاطهٔ او بر ظرافت‌های شعرِ سبکِ هندی حکایت‌می‌کند (ص۱۶). او در پایانِ مقدمه‌اش می‌نویسد: «هروقت یک مناعتِ طبع و بی‌نیازیِ فوق‌العاده، با حسّاسیّت و دقتِ‌نظرِ کامل در بلندیِ فکر و نازکیِ خیال، با یک روحِ شاعرانهٔ بزرگ در قالبی دیده‌شود، صائب خواهدبود» (ص۱۷). نیز می‌نویسد اگر کسی بخواهد از دیوانِ کلیهٔ شاعرانِ زبانِ فارسی کتاب‌خانه‌ای ترتیب‌دهد و شبانه‌روزِ خود را با این اشعار سپری‌کند، «این کتابِ کوچکِ ما را نزدیک‌تر به خود از هم (همه؟) می‌گذارد»(ص۱۷)؛ که گویا نظر دارد به رنگارنگیِ مضامینِ شعرِ صائب و تأثیرپذیری‌اش از بسیاری از شاعران.
چنان‌که می‌بینیم کمالی به مددِ قریحهٔ شعری و ذوقِ به‌نسبت سلیمِ خویش، به نکاتی اساسی اشاره‌کرده که پس‌از گذشتِ قریب‌به یک‌سده هم‌چنان تأمل‌برانگیز است. او به‌خلافِ تربیت که درپیِ یافتنِ دلایلِ حاشیه‌ای در توجیهِ گمنامیِ صائب بود، ضمنِ ستایش از شعرِ صائب، عواملِ درونی و کاستی‌های زبانی _ بیانیِ شعرِ این شاعر را پاشنهٔ آشیلِ شعرِ او دانسته‌است.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"استاد منوچهر مرتضوی"*

مشهور است که برخی از اقوامِ ایرانی ازجمله کرد، لر و مازندرانی تعلق خاطری ویژه به سنت‌های باستانیِ خودشان، به‌ویژه شاهنامه دارند. اما در کمال شگفتی باید گفت آذربایجانی‌ها و آذری‌زبان‌ها که به‌تسامح ترک می‌نامیم‌شان بیش‌از دیگر اقوام ایرانی به زبان فارسی و شاهنامه ارادت دارند و در این زمینه‌ها خدمت‌ها کرده‌اند. نظرتان را به این نام‌های شریف جلب‌می‌کنم: تقی‌زاده، خیام‌پور، مشکور، محمدعلی موحد، حسن انوری، محمدامین ریاحی، زریاب خویی، سلیم نیساری، بهمن سرکاراتی، ژاله آموزگار. و از میان جوان‌ترها هم سجاد آیدنلوی شاهنامه‌پژوه که درکنار دهه‌ها مقاله‌ی خواندنی، کتابی مستطاب با عنوان "آذربایجان و شاهنامه" نیز تالیف‌کرده‌است. و خدمات آذربایجانی‌ها و آذری‌زبان‌‌ها را به دستور زبان فارسی و لغت‌نامه‌نویسی نیز نمی‌توان نادیده‌گرفت؛ از آن جمله است آثارِ استادان خیام‌پور، مشکور، انوری، احمدی گیوی و ...
برخی معتقدند کسانی که از بیرونِ زبانِ فارسی به آن می‌نگرند تبحّر و تواناییِ بیش‌تری برای شناخت ساخت‌های واجی، واژگانی و دستوریِ آن دارند. و این اصلی است مسلم و گویا نمونه‌هایش در زبان‌های گوناگون نیز فراوان است. درکنارِ این مساله، شاید بتوان سرّ توجه استادان آذری‌زبان را به دستور و لغت و ادبیات فارسی در عواملی دیگر نیز جُست. آذربایجان در مقاطعی از تاریخِ دوسه سده‌ی اخیر در معرض تهاجم و تعرض و تهدید بود. از قراردادهای ننگین فتحعلی‌شاهی گرفته تا حرکت محمد خیابانی که نزدیک بود ازجانبِ روس‌ها مصادره‌به‌مطلوب شود و نیز غائله‌ی جعفر پیشه‌وری و فرقه‌ی دموکرات آذربایجان (۱۳۲۵). و سایه‌ی این تهدیدها گاه حتی همین امروز نیز بر سرِ آن سامان سنگینی می‌کند. گویا به‌سبب آثارِ همین زخم‌های تاریخی بر پیکره‌ی آن خطه، فرهیختگانِ آذربایجانی و آذری‌زبان خودآگاه یا ناخودآگاه عصبیت بیش‌تری به سرزمین و زبان و فرهنگ‌ِ ملیِ خویش دارند. و مگر شهریار قطعات جانانه‌ای دراین‌باره نسروده؟!

استاد منوچهر مرتضوی (۸۹_۱۳۰۸) از نخستین دانش‌آموختگانِ رشته‌ی ادبیات فارسی در دانشگاه تهران و شاگردِ بزرگانی هم‌چون فروزانفر، بهار و نفیسی و پورداوود بود. طبعی در شعر داشتند و در جوانی دفترِ شعر "چراغ نیم‌مرده" (۱۳۳۴) را منتشرکردند. پایان‌نامه‌‌‌‌شان را با عنوان "اوضاع ادبی عصر ایلخانیان" به راهنمایی فروزانفر دفاع‌کردند (۱۳۳۷). اثری که بعدها با عنوان "تاریخ عصر ایلخانی" منتشرشد. ایشان سال ۱۳۳۷ "جام جم" را که نخستین تحریر از "مکتب حافظ" بود، منتشرکردند. این اثر دهه‌های بعد اساسِ پژوهش‌های به‌خصوص زیباشناسانه در حوزه‌ی حافظ‌شناسی قرارگرفت. ایشان و ساختارهای ایهامی شعر حافظ با عنوان "خصیصه‌ی اصلی سبک حافظ" نخستین‌بار در این کتاب بررسی شده. در این اثر است که نخستین‌بار به‌تفصیل و موشکافانه اشارات حافظ درباره ی جام جم و شیخ صنعان بررسی شده‌است. کتاب واژه‌های ایهامی در دیوان حافظ (تألیف طاهره‌ی فرید، طرح نو، ۱۳۷۶) نیز رساله‌ای دانشگاهی بود که به راهنمایی استاد مرتضوی دفاع‌ شد.
استاد مرتضوی جدااز منصب‌های مدیریتی در دانشگاه تبریز، مدیرِ "موسسه‌ی تاریخ و فرهنگ ایران" (در تبریز) نیز بودند. این موسسه انتشاراتی نیز داشت و ده‌ها اثر ارجمند را با مقدمه‌ی استاد مرتضوی منتشرکرد؛ ازجمله، "دیوان حافظ" به تصحیح عیوضی_بهروز، "دیوان خیالی بخارایی" و نیز "دیوان همام تبریزی". استاد پس‌از انقلاب و در روزگارِ عزلت نیز دو پژوهش ارزشمند منتشرکردند: "زبانِ دیرین آذربایجان" (۱۳۶۰) و "فردوسی و شاهنامه" (۱۳۶۹). یکی در اثبات این معنی که ترکی یا آذری زبانی اصالتاً ایرانی است و انتسابش به ترکان و مغولان نادرست است. و دیگری کوششی است ارجمند در شناختِ جوانبِ گوناگونِ شاهنامه‌ی فردوسی. در این اثرِ خواندنی که صورت‌بندی مباحثی کلی درباره‌ی فردوسی و شاهنامه است، گاه بارقه‌هایی خیره‌کننده‌ از نظریاتِ استاد نیز دیده‌می‌شود. به‌خصوص زیان‌های فرهنگیِ پرداختن یا درپیچیدن به مساله‌ی هجونامه، و نیز تعبیری رمزآمیز که ایشان از داستان رستم و سهراب ارائه‌داده‌اند. این کتابِ کوچک اما خواندنی و مهم فصل‌ها و بخش‌های گوناگونی دارد. و در پایان مروری بر فهرستِ مطالبِ اصلیِ کتاب:
اهمیت شاهنامه
منابع و مواد شاهنامه
شاهنامه و‌حماسه‌های ملی جهان
آرمان‌ها و جهان‌بینی فردوسی
شاهنامه و ایران
نبوغ و خلاقیت فردوسی
رستم و ایران و شاهان ایران
شاهنامه و تجدید حیاتِ فرهنگیِ ایران
دامنه‌ی تاثیر و نفوذ فردوسی
رابطه‌ی شاهنامه با زندگی مردم
فردوسی و محمود غزنوی (تاملی در اصالت هجونامه)
چاپ‌های معتبر شاهنامه
و ...

* بخشی از سخنان نویسنده در محفلِ بزرگداشتِ استاد منوچهرِ مرتضوی به همتِ "خردسرای فردوسیِ مازندران"؛ ارائه‌شده در موسسه‌ی فرهنگی "نهالِ" ساری.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«اسماعیلِ خویی» (به‌مناسبتِ زادروزِ شاعر)

یکی از لذت‌های من هنگامِ سیاحت در کتاب‌فروشی‌ها، "ابتیاعِ" کتاب‌هایی است که روزی از آنِ نویسنده، شاعر یا بزرگی بوده‌. طیِ سال‌هایی که در کهنه‌فروشی‌ها پرسه‌می‌زدم از این تحفه‌ها زیاد به‌چشم‌ام‌‌می‌خورد. چند جلدی هم فراهم‌آوردم و اکنون در کتاب‌خانه‌ام دارم. شاید روزی گزارشی کوتاه درباره‌شان نوشتم.
یکی از این کتاب‌ها «زین سایه‌سارِ پربرگ» (گزیدهٔ اشعارِ اسماعیلِ خویی) است. این کتاب نخستین‌بار سال ۱۳۸۴ ازسوی موسسهٔ انتشاراتِ نگاه منتشر شد. شاعر پس از بازخوانیِ اشعار، اشتباهاتِ عمدتاً چاپی را در نامه‌ای برای ناشر فرستاد. در این نسخه، نکاتِ ویرایشیِ اعمال‌شده ازسوی شاعر (که با مداد قلمی شده‌بود)، لای آن بود. نوشته‌ها درحال رنگ‌باختن بود. به‌زحمت کلّ یادداشت را خواندم و واژه‌ها را پررنگ کردم تا نابود نشود. احتمال‌دادم نامه به دستِ اهلش نرسیده‌باشد. آن را فتوکپی کردم و برای ناشر نیز فرستادم؛ نمی‌دانم به کارشان آمد یا نه؟! هم‌چنین چاپ‌های (احتمالاً) بعدیِ این اثر را هم ندیده‌ام تا با نسخهٔ نخست تطبیق دهم و ببینم ویرایش‌های شاعر اعمال شده یا نه؟ خویی در پشتِ صفحه چنین نوشته:

گردانندگانِ ارجمندِ انتشاراتِ نگاه
درود بر شما
شماره تلفنِ من در دوسه‌روزِ آینده این خواهدبود [...]
خواهش‌می‌کنم این شماره را به سبا _دخترم_ نیز برسانید.
با مهرو و سپاس
اسماعیلِ خویی
سیزدهمِ اکتبر ۲۰۰۵، بی‌درکجا

تصویرِ این یادداشتِ ویرایشی در کانال خواهد‌آمد تا اگر دوستی نسخهٔ چاپ نخست را داشت، ویرایش‌های شاعر را اعمال‌کند.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"عاشقِ معشوق‌مزاج!"

حدودِ دو دهه‌ی پیش به این بیتِ حیدرِ معمّایی که برخوردم به یادِ سهرابِ سپهری افتادم. عجیب است، امروز بعداز این‌همه‌ سال باز هم همان دریافت در من تکرار شد. شاید شما هم چنین بیندیشید:

نازک‌دل ام ای شوخ! علاجم چه توان‌کرد
من عاشقِ معشوق‌مزاج ام چه توان کرد؟!

(منتخب‌اللّطائف، رحم‌علی‌خانِ ایمان، تصحیح حسین علی‌زاده_ مهدی علی‌زاده، انتشارات طهوری، ۱۳۸۶، ص ۲۹۲).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«آبِ تراب‌آلوده» (از اشاراتِ شعرِ حافظ) [۲۴]

حافظ غزلی دارد با مطلعِ:

دوش رفتم به درِ میکده خواب‌آلوده
خرقه تر دامن و سجّاده شراب‌آلوده

در کلّ غزل، چنان‌که ردیفِ شعر («آلوده») نیز ایجاب‌ می‌کرده، از طهارت و صفا‌یافتن و ... سخن‌‌به‌میان‌‌آمده‌است. ازجمله در بیتی از غزل، تعبیرِ «آبِ تراب‌آلوده» نیز آمده:

پاک و صافی شو و از چاهِ طبیعت به ‌درآی
که صفایی ندهد آبِ تراب‌آلوده

تاآن‌جا که جستجوکردم، دقیق‌ترین شارحان (استادان: خرمشاهی، هروی، استعلامی و حمیدیان) که به وجهِ زبانیِ شعرِ خواجه نیز توجه‌داشته‌اند، نکته‌ای ویژه در شرحِ این بیت نیاورده‌اند. معنای بیت را سودی، که گاه در گزارشِ ابیات دقتی درخور نیز داشته، چنین آورده:
«محصولِ بیت: تو مانند آب صاف هستی، پس خودت را با خاکِ طبعت آلوده مکن تا به عالم صفا و ضیاء دهی» (سودی، شرحِ سودی بر حافظ، ترجمهٔ دکتر عصمتِ ستّارزاده، انتشاراتِ انزلی، چ چهارم، ۱۳۶۲، ج ۴، ص ۲۲۷۳).

شاید حافظ در تعابیرِ «چاهِ طبیعت» (دنیا) و «آبِ تراب‌آلوده» به این نکته نیز نظر داشته که «آبِ چاه»، درقیاس‌با آبِ چشمه و دیگر آب‌های جاری، خاک‌آلوده است. و این نکته‌ای است که قدما به‌ویژه در آثارِ طبّی به آن اشاره‌کرده‌اند.
اما «آبِ تراب‌آلوده» باتوجه به سخنِ حافظ در دیگر ابیات، به نکتهٔ دیگری نیز باید اشاره‌داشته‌باشد. می‌دانیم که در فقهِ اسلامی ازجملهٔ «مطهِّرات» (پاک‌کننده‌ها) «آب»، «خاک» و «آتش» است؛ چنان‌که هنگامِ «استنجاء» نیز با کلوخ طهارت می‌کنند. و خاقانی سروده: «استطابت به آب یا مَدَر (کلوخ) است» (دیوان، به‌کوششِ استاد سجادی، زوّار، چ چهارم، ۱۳۷۳، ص ۶۸). هم‌چنین، شرطِ «جاری»‌بودن برای آب نیز مهم بوده‌است. در کتبِ فقهی (ازجمله اللّمعةُ الدّمشقیّه و المختصرُ النّافع) دربارهٔ شرائطِ پاک‌کنندگیِ «آبِ چاه» و نیز کیفیّتِ آلوده‌شدنِ «آبِ چاه» و «آبِ قلیل» (دربرابرِ آب‌های جاری) اماو‌اگرهایی مطرح شده‌است.

با این مقدّمات، و نیز باتوجّه‌ به ستایشی که حافظ به‌کرّات از پاک‌کنندگیِ باده (دربرابرِ پلیدی و پلشتیِ زهدِ ریاآمیز) کرده، گمان می‌کنم او به نکته‌ای فقهی که در ادبیاتِ فارسی بازتاب‌هایی نیز دارد، نظرداشته‌‌است.
یکی از برترین مطهِّرات در فقهِ اسلامی «خاکْ‌آب» است. و این مادّهٔ پاک‌کننده، چنان‌که از نامش پیدا است، ترکیبی است از خاک و آب. «خاکْ‌آب» هم‌چون «به هفت آب‌شستن»، در فقهِ اسلامی (شیعه/ سنّت و جماعت) حدّ‌ أعلای مطهِّرات بوده‌است. چنان‌که در «تهذیبِ» شیخِ طوسی، دربارهٔ پاک‌کردنِ ظرفی که به دهانِ سگ نجس شود، آمده: «ظرفِ آب را با خاکِ خشک خاک‌مالی کن تا نظیف شود و سپس آن را با آب بشوی» (گزیدهٔ تهذیب، ابوجعفر محمد بنِ الحسن بنِ علی الطوسی، ترجمه و تحقیق محمدباقرِ بهبودی، انتشاراتِ کویر، ۱۳۷۰، ج ۱، ص ۲۳؛ نیز: المختصرالنافع، علّامه حلّی، مؤسسهٔ مطبوعاتِ دینی [افست از روی «دارُالکتابِ‌العربیِ» مصر]، ۱۳۶۸، ص ۲۰).

در کتابِ «راهنمای فقهِ شافعی» (حافظ از پیروانِ این مذهبِ فقهی بوده) آمده، اگر بدنِ مؤمن به سگ یا خوک نجس شود، باید به هفتْ‌آب شسته‌شود که یک‌بارِ این هفتْ‌آب باید به خاک نیز آغشته‌باشد (سبعاً إحدیهنّ بالتّراب). در روایتی دیگر آمده: اگر سگ ظرفی را بلیسد، باید هفت‌بار شسته‌شود و «أوّلهنّ بالتّراب». و نیز در روایتی دیگر آمده: «آخِرهنّ بالتّراب» (سیدمحمدِ شیخ‌الإسلامِ کردستانی، انتشاراتِ دانشگاهِ تهران، ۱۳۳۷، صص ۹_۲۸).

تعبیرِ «به هفت‌ آب ‌و‌ خاک شستن» در شعرِ فارسی نیز آمده:

_ دامن از این چنبرهٔ دودناک
پاک بشویید به هفت آب‌و‌خاک (مخزن‌الأسرار)

حتی در «اوستا» نیز به خاصیّتِ پاک‌کنندگیِ خاک اشاره‌شده‌است. در «وَندیداد» دربارهٔ «جامهٔ چرمی» که به پلیدیِ «مردارِ سگ» آغشته‌شده، آمده:
«اگر آن جامه چرمی باشد، آنان باید آن را سه‌بار با گُمیز (پیشاب) بشویند؛ سه‌بار خاکْ‌مال کنند؛ سه‌بار با آب بشویند و ازآن‌پس سه‌ماه در هوای آزاد درکنارِ پنجرهٔ خانه بگذارند». این شیوه دربارهٔ جامهٔ بافته نیز آمده، با این تفاوت که باید «شش ماه در هوای آزاد درکنارِ پنجرهٔ خانه بگذارند» (اوستا: کهن‌ترین سرودهٔ ایرانیان، گزارشِ جلیلِ دوستخواه، انتشاراتِ مروارید، چ چهاردهم، ۱۳۸۸، ج ۲، صص ۳_۷۳۲).
تعبیرِ «به هفت آب شستن» در بیتی از حافظ نیز آمده:

نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرود
آن‌چه با خرقهٔ زاهد میِ انگوری کرد

شاید بتوان بیتِ حافظ را چنین معنی‌کرد: «... آبِ تراب‌آلوده (خاکْ‌آب) که حدّ اعلایی مطهِّرات است، پاک‌کننده‌تر از شرابی نیست که آدمی را از پلیدیِ ریا و پلشتیِ خودبینی پاکیزه‌می‌گردانَد.

حتی اگر این دلالتِ فقهیِ بیت را لحاظ‌نکنیم، واژه‌ها از منظری ایهامی، آن نکته را تداعی‌می‌کنند و به ذهن متبادر می‌سازند. و این تبادر با طنز و تعریض‌های حافظ و دهن‌کجیِ او به نمادهای زهد و ریا هم‌خوانیِ کامل دارد.


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"شاعرِ چپ‌دست"

در متونِ کهن عمده‌مطلبی که به دستِ چپ مرتبط است یا برگردانِ تعبیرِ قرآنی "اصحاب‌المشامه" است که عبارت اند از بدکارانی که در آخرت کارنامه‌ی اعمالشان را به دستِ چپشان خواهندداد؛ یا تعبیر "به‌دست‌چپ شمردن" که می‌دانیم به معنای ارقام و اعدادِ بزرگ است؛ چراکه قدما صدگان و هزارگان را با انگشتانِ دستِ چپ محاسبه‌می‌کردند. و خاقانی اشاراتی دراین‌باره دارد؛ ازجمله در این بیت:

عاشق بکُشی به تیرِ غمزه
چندان‌که به دستِ چپ شماری!

نکته‌ای هم در بهار عجمِ لاله‌تیک‌چند بهار آمده که جالب است:

"دستِ چپی: در قصه‌ی حضرت امیرحمزه مذکور است که پهلوانِ کرسی‌نشینِ وی دو قسم بودند؛ یکی بر دستِ راست می‌نشستند و یکی بر دستِ چپِ وی؛ و مالکِ اشتر از قسم دست‌چپی بوده:

ای شاهِ نجف من‌ ام غلامِ درِ تو
آزادی‌ام از غلامیِ قنبرِ تو
در قصه‌ی حمزه گشته‌ام دستِ چپی
خالص ز برای مالکِ اَشترِ تو"
(تصحیح دکتر کاظم دزفولیان، انتشارات طلایه، ۱۳۸۰، ج ۲، ص ۹۶۰).

این نکات مقدمه‌ای بود برای اشاره به شاعری چپ‌دست. این را ازآن‌جهت یادآورشدم که قدما (تاآنجا‌که می‌دانم) کم‌تر دراین‌باره مطلبی نوشته‌اند. در تذکره‌ی نصرآبادی ذیلِ مدخلِ "ملا علی‌نقی" ازجمله آمده:

"عجب‌تر آن‌که به دستِ چپِ خود می‌نویسد" (محمدطاهر نصرآبادی، تصحیح محسن ناجی نصرآبادی، انتشارات اساطیر، ۱۳۷۸، ج ۱، ص ۵۲۱).
رحم‌علی‌خانِ ایمان نیز در منتخب‌اللّطائف ذیل مدخلِ "قسمت" که تخلصِ همین شاعر بوده، به این مطلب اشاره‌کرده‌‌است (تصحیح حسین علی‌زاده_مهدی علی‌زاده، انتشارات طهوری، ۱۳۸۶، ص ۵۳۲).
ایمان، این ویژگی را درباره‌ی "مجنونِ مشهدی" نیز یادآورشده (همان، ص ۵۸۷).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«تربتِ عشق و جمهوریِ زمستان*»
(سرودهٔ فرشته ساری)

بعضی آثار را هرازچندگاه باید مرورکرد و بخش‌هایی را با درنگِ بیش‌تری خواند و حتی بارها مزه‌مزه‌کرد. اغلبِ آثارِ کلاسیک این‌چنین اند. رستم‌و‌اسفندیار، هفت‌پیکر، گلستان، غزل‌های سعدی و حافظ را چندبار بایدخواند؟ این‌گونه آثار، وجوهِ ادبی و ساحاتِ انسانی و لایه‌های روان‌شناختیِ گوناگونی دارند که در هربار خوانش دریچه‌هایی تازه از خود را به‌روی‌ ما می‌گشایند.‌ در شعرِ امروز نیز اشعارِ نیما، شاملو، فروغ و سهراب این‌گونه‌ اند. از میانِ داستان‌ها‌ نیز بوفِ کور، سنگِ صبور، سووشون و سمفونیِ مردگان، برای تفسیر و دوباره‌خوانی و چندباره‌خوانی چنین ظرفیتی دارند.

دراین‌میان هستند آثاری که پس‌از یک‌بار خوانده‌شدن، گویا تکلیفت با آن‌ها روشن نمی‌شود. در مرزِ پسندیدن و نپسندیدن‌‌شان آونگ‌ می‌مانی. فرصتی و فراغتی می‌جویی تا دیگربار به‌سراغشان بروی.

نخستین مواجهه با مجموعه شعرِ «تربتِ عشق و جمهوریِ زمستان» (نشرِ چشمه، ۱۳۷۲) برایم چنین وضعی داشت. بعدها از فرشتهٔ ساری داستانِ «مرواریدخاتون» را نیز خواندم که اثری است متفاوت و یگانه‌. از نخستین‌باری که «تربتِ عشق و جمهوریِ زمستان» را تورّقی‌کرده‌ام، بیش‌از دو دهه می‌گذرد. ‌امشب دوباره و دقیق‌تر تمامیِ این مجموعه را مرورکردم. قطعاتی یک‌دست سپید، اما نه در معنای شاملویی‌اش؛ سپید اما فارغ‌از ضرب‌آهنگ و خطاب‌ها و عتاب‌های شاملویی. شعری دارای زبانی پاکیزه و رنگی از باستان‌گرایی.

سطرهایی زیبا از این دفتر:

«تنهایی قوچِ غمگینی است
که از نژادش
شاخ‌هایی بر دیوارِ مسافرخانه‌ها باقی است» (صص ۷_۱۳۶).

« اگر با سنگچینی از کلمات
اجاقی برافروزم
کدام کلمه آن‌قدر داغ می‌شود
تا سرمای درونِ ترا گرم‌کند؟» (ص۱۵۵).

«تو در ساعتِ موعود می‌آیی
تا زیباییِ من حرام نشود» (ص۶۰).

این قطعهٔ کوتاه، تصویر و احساسی تازه دارد:

«پاییز یعنی همین
یک‌روز به خیابان می‌روی
و می‌بینی
تابستان پشتِ ابری
گم‌شده‌است» (ص۴۰).


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"استاد کورش صفوی" (به‌مناسبتِ زادروزشان)

نخستین‌بار در سال‌های دانشجویی هنگامی که علاقمند شده‌بودم با اصطلاحات زبان‌شناسی آشناشوم، نامِ دکتر صفوی به‌گوشم‌خورد. فرهنگِ مختصری از ایشان یافتم که باید در سنین جوانی آن را منتشرکرده‌بوده‌باشند. چندسال بعد دو جلد "از زبان‌شناسی به ادبیات"شان را خواندم. تلاشی بود برای طبقه‌بندی آرایه‌های ادبی، به‌ویژه انطباق آراء زبان‌شناختیِ لیچ با منابعِ بلاغیِ سنتیِ خودمان. به‌گمان‌ام از این منظر تلاش‌های ایشان در کنار آثارِ استاد شمیسا یگانه است. در همان سال‌ها که دورانِ کارشناسی ارشد و بعدها دکتری‌ را در دانشگاه علامه می‌گذراندم بارها به‌عنوانِ مستمع آزاد در کلاس‌های‌شان حضورمی‌یافتم. آن‌قدر خودمانی و راحت و روان مباحثِ پیچیده را با شوخ‌طبعی (گاه حتی به ولنگاری در رسومِ آموزش نیز پهلومی‌زد) تدریس‌می‌کردند که هرگز گمان‌نمی‌کردی این مرد برای رسیدن به این مرتبه از استادی تلاشی و کوششی هم کرده‌باشد. اگر اشتباه‌نکنم گاه سیگاری نیز می‌کشیدند و دستی بر چهارچوبِ درِ کلاس نهاده، سخن‌می‌گفتند. همواره با پیش‌پاافتاده‌ترین مثال‌ها و گاه اصطلاحات زبانِ مخفی، دانش‌آموزان را شگفت‌زده‌می‌کردند.
معلمی یگانه بودند و هیچ‌گاه از این معلمی‌‌شان برای رسیدن به مرتبه و موقعیتی پله و پایگاهی نساختند.
استاد صفوی مترجمی بودند که جدااز مبانیِ نظری ترجمه، برگردان‌های درخشانی از خود به‌یادگارنهادند. هم درس‌نامه‌ی سوسور ترجمه‌کردند و هم دنیای سوفی و انجمنِ فیلسوفان خاموش. آن سال‌ها در حیطه‌ی معنی‌شناسی سه اثرِ مهم در اختیار داشتیم. درکنار "معنی‌شناسیِ" کم‌تر شناخته‌ی دکتر منصور اختیار و نیز کتابِ پرمخاطبِ استاد شمیسا، معنی‌شناسیِ دکتر صفوی بسیار راهگشا بود.

چندسال پیش درباره‌ی حلّ مشکلاتِ خط فارسی نیز پیشنهادهایی ارائه‌داده‌بودند که خودشان معتقدبودند، اصلِ حرفشان بدفهمیده‌شده‌؛ به‌همین سبب وقتی قصدداشتیم ارجنامه‌ای برای استادم دکتر سعید حمیدیان تدارک‌ببینیم، دکتر صفوی نیز که از دوستداران و شیفتگانشان بودند از این فکر استقبال‌کردند و مطلبی نسبتا مفصل‌ نوشتند. آن‌جا به کشورهایی که برای حلّ معضلاتِ مشابه چاره‌اندیشی‌هایی کرده‌بودند، اشاره‌‌ای‌کردند و نیز راه‌ها و پیشنهادهایی برای رهاشدن از مصائبِ کنونیِ خطّ فارسی ارائه‌‌دادند. نیز توضیح‌دادند که مرادشان از آن سخنان چه بوده و هیاهوها چه زمینه‌هایی داشته‌است.
یادشان گرامی.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"برنده‌ی مناظرات"

بعضی‌ها معتقدند برنده‌ی بلامنازعِ این دوره از انتخابات، حکومت است و بس. چراکه پس‌از برگزاریِ چند انتخاباتِ کم‌شور، اکنون این حکومت است که با تاییدِ نماینده‌ی انحصاریِ اصلاح‌طلبان و دادنِ فرصتِ بازی‌ به این طیف، تنورِ سردِ صحنه‌ی سیاست را گرم‌کرده و مردم را بازی‌داده. اما من برآن‌ام که برنده‌ی مناظراتِ چهاردهمین دوره‌ی ریاست‌جمهوری کسی نیست جز سید‌محمد خاتمی؛ رئیس‌جمهوری که دولتش در‌قیاس‌با دولت‌های دو دهه‌ی اخیر، آن‌قدر کم‌حاشیه بوده و خودش هم هنوز آن‌قدر محبوبیتِ دارد که نمایندگانِ ائتلافی جناحِ مقابل، مصلحت‌ندیدند یا جرات‌نکردند به هدفِ کوبیدنِ پزشکیان سروقتِ تخریب یا حتی نقدِ جدیِ کارنامه‌اش بروند. اینان در مناظره‌ها دیدگاه‌های دکتر پزشکیان را که روشن است اندیشه‌های سیاسی، اقتصادی و فرهنگی‌اش بیش‌تر به خاتمی نزدیک است، تعمداً به دولتِ روحانی نسبت‌می‌دادند تا محبوبیت و خوشنامیِ دولتِ خاتمی به کیسه‌ی پزشکیان نرود. اما گویا پزشکیان نه قرار است مسیرِ مهندس موسوی را درپیش‌بگیرد و نه راه روحانی را برود.
باید صبوری‌کرد و نتیجه‌ی انتخابات را دید. اما به‌نظرم نتیجه هرچه باشد، برنده‌ی این مناظرات سیدمحمدِ خاتمی است؛ رئیس‌جمهوری که هرچه زمان می‌گذرد پاک‌دستی و نیک‌نفسی‌اش بیش‌تر بر ما آشکار می‌شود.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«علی‌نامه» و دانشِ علی (ع)»*

در گذرِ روزگاران، اغلب پیرامونِ شخصیّت‌های بزرگ یا مهم داستان‌ها پرداخته‌می‌شود. گرچه ممکن است برخی از آن ماجراها حقیقی نباشد یا مبالغه‌آمیز به‌نظرآید، اما باید «چیزی» و «چیزکی» از حقیقت در خود داشته‌باشد تا شیفتگان از آن «چیزها» بسازند؛ چرکه گفته‌اند: «که رستم یلی بود در سیستان...».

در متونِ کهن اغلب از علی (ع) به‌عنوانِ خلیفهٔ مسلمین سخن که به‌میان‌می‌آید، یادکردِ دو صفتِ ایشان مضمونی مکرّر است: «جوان‌مردی/ شجاعت» و نیز «دانش/ حکمت». در باورِ شیعیان و منابعِ شیعی نیز کم‌و‌بیش همین دو ویژگی بروزِ بیش‌تری دارد. در میانِ عامهٔ مردم، هم‌امروز نیز روایاتِ متعددی دربابِ شجاعت، حکمت و دانشِ علی (ع) برسر زبان‌ها است. از مشهورترین این روایت‌ها:
دو زنی که هرکدام مدعی بودند مادرِ واقعیِ کودکِ بی‌نوایی هستند، حکمیّت نزد علی(ع) بردند. فرمان‌داد کودک را با شمشیر به‌ دو نیم کنند تا نزاع ازمیان برخیزد. و طبیعی است که مادرِ واقعی از خیرِ این دادگریِ منصفانه! (یعنی دونیم‌کردن!) می‌گذرد و کودک را به مدّعی وامی‌گذارَد.

نمونهٔ دیگر، ماجرای کودکِ بازیگوشی است که به گوشهٔ ناودانی «غژید» و مادر سراسیمه «آمد به پیشِ مرتضی»، و چنین شنید: کودکی را به کنارِ بام بیاور تا: «سوی جنس آید سبک از ناودان» (دفترِ چهارمِ مثنویِ مولوی).

علی‌نامه سرودهٔ ربیع (سروده به سال ۴۸۲ هجری قمری) گرچه نظمی است سست و ناتندرست، اما به‌لحاظ قدمتِ روایات اثریِ است شایانِ توجه. در این کتاب که در تقابل با شاهنامه سروده شده، پس از روایتِ جنگِ جمل و نیز اشاراتِ پیش‌گویانهٔ علی ( ع) دربابِ آخر‌الزّمان، آن‌گاه که ایشان ندای «سَلونی» درمی‌دهند، یکی از «خوارج» از سرِ بدنهادی و انکار، می‌پرسد: «بگو چند موی است بر اندامِ من؟». و چون پاسخ‌می‌شنود که: شمارَش را می‌دانم اما کسی حساب آن نتواندکرد، آن خارجی از سرِ لجاجت می‌گوید: حال بگو شمارِ مویی که بر چهره دارم، طاق است یا جفت؟:

هلا گوی کین موی طاق است یا جفت
بر این روی من گر بدانی درست؟!

و پاسخِ علی(ع):

که بر ریشِ او موی جفت است نه طاق
بدانید از بصریان و عراق

سپس فرمان‌داد تا:

بکندند درحال آن موی اوی
بماند آن لعین جمعْ‌در زردروی [...]
بیامد ز تقدیرِ صُنعِ خدا
همه جفت آن مویِ روی ازقضا

و چون آن خارجی از سرچشمهٔ دانشِ علی می‌پرسد، چنین می‌شنود:

علی گفت ای جاهلِ ناصواب
خداوند طاق است تو بشنو جواب
دگر جمله جفت‌اند از هرچه شی
بمیرند همه زنده یکی است حی
بشد مات آن خارجی درزمان
ز دردِ زنخدان و بیمِ کسان (صص۱۰۱_۱۰۰).

این ماجرا نگاهِ باورمندانِ به «علمِ» علی (ع) را در هزارسالِ پیش بازتاب‌می‌دهد.


*علی‌نامه، (سراینده متخلص به) ربیع، تصحیحِ رضا بیات و ابوالفضلِ غلامی، نشر میراث مکتوب، ۱۳۸۹.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

تو به آخرین طبقه‌ی یک برج
فکرمی‌کنی
و من
به آخرِ هر برج!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"اخوان:
سطرهایی از قطعه‌ی "غزلِ ۴":

امشب به یادِ مخملِ زلفِ نجیبِ تو
شب را چو گربه‌ای که بخوابد به دامن‌ام
من نازمی‌کنم.

(از این اوستا، انتشارات مروارید، چ دوم، ۱۳۴۹، ص ۶۰).


فروغ:
سطرهایی از قطعه‌ی "دلم گرفته است":

دلم گرفته است
دلم گرفته است

به ایوان می‌روم و انگشتان‌ام را
بر پوستِ کشیده‌ی شب می‌کشم

(ایمان بیاوریم به آغاز فصلِ سرد، انتشارات مروارید، چ چهارم ۲۵۳۵، ص ۸۵).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"گرچه اهلِ این خیابان نیستم ..."

سهیلِ محمودی از شاعرانی است که به‌خصوص در روزگارِ جوانی‌اش غزل‌ِ امروز را روان می‌سرود. او ترانه‌سرا هم هست و "نازنین"‌اش را محمد اصفهانی دوسه‌دهه پیش‌ به‌زیبایی خواند. "روز و شب‌"اش را هم علی‌رضا افتخاری ماندگار اجراکرده.
ابیاتی از بهترین دفترش، "فصلی از عاشقانه‌ها" را هنوز هم در خاطر دارم:

دلم شکسته‌تر از شیشه‌های شهرِ شما است
شکسته‌ باد کسی که‌‌این‌‌ چنین‌مان می‌خواست

میان معرکه لبخند می‌زنید به عشق
حماسه چون به غزل ختم‌می‌شود زیبا است

سهیل محمودی سال‌ها با صدا و سیما همکاری‌ داشت. "با کاروان شعر و موسیقی"، البته باتوجه‌ به آزادی‌های محدودی که از سیاست‌گذاری‌های رسانه‌ای رسمی انتظارمی‌رود، برنامه‌ای موفق و پرمخاطب بود. و او در قامت مجری_کارشناس با رویکردی مسالمت‌آمیز مسیرش را دنبال‌می‌کرد. گرچه او در دورانِ ریاست‌جمهوریِ محمد خاتمی بیش‌تر امکانِ جلوه یافت اما سال‌هایی چند پس‌از دورانِ رئیس‌جمهورِ محبوبش نیز در صدا و سیما ماند و مذبوحانه به تلاش‌هایش ادامه‌داد!
غرض از این مقدمه چیزِ دیگری بود. محمودی چندسالی مجریِ شبانه‌های رادیو پیام نیز بود.
به‌یاددارم همواره برنامه‌اش را با ابیاتی از خودش (که احتمالاً ضبط‌شده نیز بود) آغازمی‌کرد:

من به یک احساسِ خالی دلخوش ام
من به گل‌های خیالی دلخوشم ام
گرچه اهلِ این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوش ام

نمی‌دانستم او در شعرش دقیقاً از چه سخن می‌گفت، اما با شناختی نسبی که از او و اوضاع داشتم همیشه فکرمی‌کردم سرودن یا دست‌کم انتخاب و نشاندنِ آن ابیات در پیشانیِ برنامه، پیام و پیغامی رندانه بوده به اهالیِ ادب: گرچه من با این رسانه یا جناح و سیاست‌هایش هم‌خط نیستم اما نفس‌کشیدن در هوای این حوالی و پرداختن به ادب و هنرِ ایران، گاهی مرا به "خیابانِ جامِ جم" می‌کشانَد:

گرچه اهلِ این خیابان نیستم
با هوای این حوالی دلخوش ام

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

دوستی یادآورشد تاچه‌حد به تغییرِ واژه‌ی "سبیل" به "سفیل" مطمئن اید؟

همان‌گونه که در یادداشت تاکیدکردم، این نکته صرفاً حدسی است که با مخاطب درمیان‌نهاده‌شد.
ممکن است کسی نیز بگوید: به گمان من "سفیل" صورتی از واژه‌ی "سفیر" است (به اعتبار سیر و سفرِ دائمِ سفیران که با سرگردانی و بی‌خانمانی مشباهتی دارد).

Читать полностью…
Subscribe to a channel