azgozashtevaaknoon | Unsorted

Telegram-канал azgozashtevaaknoon - از گذشته و اکنون

-

یادداشت‌های ادبی احمد‌رضا بهرام‌پور عمران

Subscribe to a channel

از گذشته و اکنون

کفش‌ها به پای ما پیر می شوند.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«درباره استاد سلیم نیساری »

حافظ در شعرش به تبریز اشاراتی دارد، ازجمله این بیت:
عراق و فارس گرفتی به شعر خوش حافظ
بیا که نوبت بغداد و وقت تبریز است
( با این توضیح که به قرینهٔ بغداد، درمی‌یابیم مرادش از عراق، عراقِ عجم بوده).
آذربایجانی‌ها گویا بیش از هر قوم و گویش‌ورِ غیرفارسی‌زبانِ ایرانی، به حافظ‌پژوهی گرایش داشته‌اند. هم مصحّحِ آذریِ دیوان حافظ داریم و هم تحلیلگر و ... . از ابوطالب تبریزی ( یا لندنی و اصفهانیِ نویسندهٔ سفرنامهٔ سفینهٔ طالبی، چاپ استاد حسین خدیو‌جم) که تباری آذری داشته، گرفته (که با مقابلهٔ ۱۲ نسخه، نخستین گام را در تصحیح دیوان حافظ برداشت؛ چاپ ۱۲۰۶ قمری در کلکته؛ چاپ در ایران به‌کوششِ حسین خدیو جم، ۱۳۵۲) تا عبدالرحیم خلخالی که سال ۱۳۰۷ نسخهٔ مکتوب به‌سالِ ۸۲۷ (کهن‌ترین نسخهٔ شناخته‌شده تا آن زمان) را منتشرکرد و مجموعه‌مقالاتی نیز با‌عنوانِ حافظ‌نامه از او دراختیارِ ماست. نیز استاد منوچهرِ مرتضوی که با تألیف مکتب حافظ (چاپِ نخست، باعنوانِ «جامِ جم»، ۱۳۳۷) پیشروِ حافظ‌پژوهیِ نوین به‌شمار‌می‌رود. در میانِ این استادان، استاد رشیدِ عیوضی در تصحیحِ دیوانِ حافظ چهره‌ای نامدارند. ایشان نخست باهمکاریِ دکتر اکبر بهروز تصحیحی از دیوان حافظ ارائه‌دادند (۲۵۳۶) و سپس در تلاشی دیگر برپایهٔ هشت نسخهٔ کهن مستقلاً شعر خواجه را تصحیح کردند ( انتشارات صدوق ۱۳۷۶). استاد عیوضی صاحب اثر بسیار ارجمندی نیز هستند با عنوانِ حافظ برتر کدام است؟ (انتشارات امیرکبیر ۱۳۸۴). در این اثر گزینش‌های چاپ‌های سایه، سلیم نیساری، خرمشاهی_جاوید با تصحیح خودشان سنجیده‌شده‌است. از دیگر آذری‌زبان‌های حافظ‌پژوه می‌توان از استادان محمد‌امین ریاحی (نویسندهٔ گلگشت در اندیشه و شعر حافظ) و زریاب خویی (نویسندهٔ آیینهٔ جام) که باریک‌بینانه ابهام‌هایی در حوزهٔ حافظ‌پژوهی را برطرف ساختند، نام برد. استاد حسن انوری نیز در همین زمره‌اند. ایشان هم سرپرستی واژه‌نامهٔ بسامدی دیوان حافظ را به‌عهده داشتند (کلک خیال‌انگیز، ۵جلد، انتشارات سخن) و هم کتاب موجزی باعنوان یک‌ قصه بیش نیست، نگاشته‌اند که بارها چاپ شده‌است. در این میان مترجم شرح سودی بُسنوی بر حافظ را نیز نباید از یاد برد: خانم عصمت ستارزاده دختر ستارخان، سردار ملی.

اگر تلاش‌های فریدون‌میرزا گورکانی را که به‌همت او چند عالم در دههٔ نخست سدهٔ دهم ( ۹۰۷ قمری) با مقابلهٔ ده‌ها نسخه دیوان حافظ را (البته با شیوه‌های رایج در آن روز) تصحیح کردند و نیز همت ابوطالب تبریزی و تصحیح ذوقی اما بنابه‌ضرورتِ روزگارِ قدسی را، نادیده بگیریم، شیوهٔ مصححان دیوان حافظ از روزگار خلخالی به این‌سو، به پیش و پس از تصحیح استاد خانلری تقسیم می‌شود. استاد خانلری آغازگر راهی است که تا به‌امروز در این راه کسی را دقیق‌تر و امانت‌دارتر از او نمی‌شناسیم. او جز یکی دو مورد (از جمله « عبوس زهد...» که به‌جای «ننشید» تصحیح قیاسی کرده‌اند: «بنشیند») با وسواس تمام تفاوت ضبط‌های ۱۴ نسخه ( قدیمی‌ترین: ۸۱۱ ؛ متأخترین: ۸۳۸) را به‌دست‌داده است.

استاد دکتر سلیم نیساری دنبال‌کنندهٔ شیوهٔ استاد خانلری و الگوی نستوهی و استمرار در کار حافظ‌پژوهی است. ایشان نخست سال ۱۳۲۷ اثری درباب حافظ با عنوان سخن حافظ منتشر کردند و درست نیم قرن پس از آن دیوان حافظ را برپایهٔ ۴۸ نسخه تصحیح کردند (انتشارات سینانگار، ۱۳۷۷). و درنهایت ثمرهٔ یک‌عمر حافظ‌پژوهی خویش را با عنوان «دفتر دگرسانی‌ها در غزل حافظ» (۱۳۸۵ انتشارات فرهنگستان زبان و ادب فارسی) به حافظ‌دوستان تقدیم کردند؛ کاری است به‌راستی کارستان؛ و البته نقدهایی نیز بر آن وارد است، به‌ویژه کنارگذاشتنِ ده‌ها غزل که از پشتوانهٔ ده‌ها نسخه برخوردارند و نیز تفاوت‌هایی در ترتیب ابیات و کاستی‌ها و افزونی‌های برخی غزل‌ها. تا آن‌جا که می‌دانم مستدل‌ترین انتقادها بر کار ایشان را در لابه‌لای شرح شوق نوشتهٔ استاد دکتر سعید حمیدیان باید جُست. استاد نیساری به‌برکتِ بیش‌از نیم‌قرن موانست با شعر خواجه و تخصص در نسخه‌پژوهی، از نسخه‌شناسان و خط‌شناسان بزرگ فرهنگ ما نیز بوده‌اند. هرچند در این زمینه نیز در کارشان اما و اگرهایی است. ازجمله سال ۱۳۸۷ که مجموعه‌غزل‌هایی مکتوب در روزگار حیات حافظ (به خط علا‍ء مرندی به کوشش دکتر علی فردوسی، انتشارات دیبایه) به‌چاپ رسید و ایشان ( و نیز استاد خرمشاهی) نسخه را اصیل تشخیص ندادند، اما بعدها مقالهٔ مفصل استاد ایرج افشار و تأیید استاد شفیعی کدکنی از اصالتِ نسخه خبرداد.

استاد نیساری یک اثر کمترشناخته اما بسیار تخصصی نیز درباب حافظ منتشر کردند: «تبصره‌ای بر تدوین غزل‌های حافظ» (فرهنگستان زبان و ادب فارسی، ۱۳۹۲) این اثر سرشار از اشارات ارجمندی است درباب اصول نسخه‌پژوهیِ دیوان حافظ. ایشان سال‌ها عضوِ فرهنگستانِ زبان و ادبِ فارسی نیز بودند.
یادشان گرامی!

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"از سپاسگزاری‌های ویل دورانت"

_"بارِ دیگر از تو ای خواننده‌ی آشنا، سپاسگزار ام".

_ "دوستِ خواننده! سپاسگزار ام".

_ "خواننده! همت‌داشته‌باش، به آخرِ گفتار نزدیک‌می‌شویم".

سپاسگزاری‌های ویل دورانتِ بزرگ، از خوانندگانِ اثرِ خود ("تاریخِ تمدن")، در پایانِ جلدهای ۴، ۵ و ۶.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"طاعةُ أهل‌ِ الشّام" (فرمانبرداریِ مردمانِ شام)

"مردمِ شام _درمیانِ تمامِ مردم از جاهای دیگر_ به فرمانبرداری از حکمرانان، شهره‌ اند و ازاین‌رو در فرمانبرداری به آن‌ها مثل‌زنند. و هم این مردم بودند که با فرمانبرداریِ خود، حکومتِ معاویه را استوار کردند. معاویه خود بارها می‌گفت: در پیروزشدن بر علی (ع) چهار عامل مرا یاری‌کرد: من مردی پنهان‌کار و رازنگاه‌دار بودم و علی سخنِ خود را آشکار می‌گفت. من به رام‌ترین و فرمانبردارترین مردم _یعنی شامیان_ حکم‌می‌راندم و علی بر نافرمان‌ترین و ناکس‌ترین مردم _یعنی عراقیان_ حکم‌می‌راند [...]. عبدالملک بن مروان، رَوح بن زِنباغ را یادمی‌کند و او را می‌ستاید و گوید: ابوزُرعه فقهِ حجاز و زیرکیِ عراق و فرمان‌برداریِ شام را با هم داشت" (ثمارالقلوب فی‌المضاف و المنسوب، ابومنصور ثعالبی نیشابوری، پارسی‌گردان: رضا انزابی‌نژاد، انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، ۱۳۷۶، صص ۴_۳۳۳).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"ایلخانی یا ایلکانی؟" (تردیدِ دانشورانه‌ی قزوینی و غنی)

ایلکانیان که از امراء مغول بودند، در بغداد و تبریز حکومت‌داشتند. سده‌ی هشتم که اوضاعِ ایران به‌ویژه در فارس پریشان و زمانه نیز خون‌ریز بود و حکومت‌ پیاپی دست‌به‌دست می‌شد، برخی از اهالی شعر و فرهنگ به بغداد پناه‌می‌بردند. مشهورترین اینان نیز سلمان ساوجی است که مدایحی در حقّ شاه حسن و شاه اویسِ ایلکانی دارد. گویا عبید نیز زمانی چنین فکری را در سر می‌پرورانده. حافظ نیز گاه که از بغداد و تبریز سخن‌می‌گوید و هوای سفر به آن نواحی را دارد، شاید گوشه‌ی چشمی به دربارِ این خاندان داشته.
او البته غزلی دارد در مدحِ احمد ابن اویس ابن حسن ایلکانی یا همان سلطان احمدِ جلایر (۸۱۳_۷۸۴) با این مطلع:

احمدالله علی معدله‌السّلطانی
احمدِ شیخ اویسِ حسنِ اِیلکانی

در اغلبِ نسخِ کشف‌شده تا قبل از انتشار چاپ علامه قزوینی ضبطِ "ایلخانی" آمده. در نسخه‌ی خلخالی (۸۲۷) که اساسِ کارِ تصحیحِ قزوینی نیز بوده، "ایلخانی" آمده. قزوینی که مورّخی چیره‌دست بوده، گرچه به‌سببِ عینیت‌گراییِ مثال‌زدنی‌اش همان "ایلخانی" را حفظ‌کرده، اما در پانوشت چنین آورده:

"چنین است در جمیع نسخِ دیوانِ حافظ از خطّی و چاپی که تاکنون به نظر اینجانب رسیده‌است، به استثنای دیوان آقای پژمان که در آن‌جا "ایلکانی" دارد به‌جای "ایلخانی" (دیوان حافظ، به اهتمام محمد قزوینی و قاسم شغنی، چاپخانه‌ی مجلس، ۱۳۲۰،ص ۳۴۷).
و در چاپ پژمان (۱۳۱۵) "ایلخانی" در حاشیه آمده (دیوان حافظ شیرازی، کتابخانه و چاپخانه‌ی بروخیم، [چ دوم]، ۱۳۱۸، ص ۲۳۲). قزوینی جایی دیگر در تعلیقات آورده بدون تردید این سلسله "ایلکانی" بوده و در همه‌ی منابع کهن تاریخی نیز چنین است چراکه جدّ اعلای‌ این خاندان "ایلکانویان" یا "ایلکان‌نویان" بوده. و او از سرداران و همراهانِ هولاکوخان بوده. روشن نیست که اینان از همان ابتدا به ایلکانی مشهور بودند یا بعدها برای بازشناخته‌شدن از سلسله‌ی ایلخانیان، یعنی اَعقابِ مغول، خود را چنین معرفی‌می‌کردند (حافظِ قزوینی_غنی [با مجموعه‌ی تعلیقات و حواشیِ علامه قزوینی]، به اهتمام ع. جربزه‌دار، انتشارات اساطیر، چ چهارم، ۱۳۷۱، صص ۴۱۹_۴۱۶). اما درنهایت تک‌نسخه‌ای بودنِ ضبطِ "ایلکانی" موجب شد قزوینیِ دانشمند، ضبطِ کهن‌ترین نسخه (۸۲۷) و تعدّدِ روایتِ همین ضبط را بپذیرد و علی‌رغمِ تردیدِ جدیِ خویش همان را نیز در تصحیحِ خود اعمال‌کند. بزرگا مردا که علامه قزوینی بود.
غنی نیز چکیده‌ی همین مطلب را در حواشیِ خود بر دیوانِ حافظ آورده و البته در پایان افزوده: "یا در نسخ اشتباه شده یا حافظ فرقی ننهاده و ایلکانی و ایلخانی را به‌اعتبار این‌که هر دو مغول اند، یکی دانسته (یادداشت‌های دکتر قاسم غنی در حواشی دیوان حافظ، به‌کوشش اسماعیل صارمی، انتشارات علمی، چ سوم، ۱۳۶۸، صص ۵۲_۵۱).

در تصحیحِ استاد خانلری ضبطِ "ایلکانی" آمده (انتشارات خوارزمی، چ دوم، ۱۳۶۲، ج ۲، ص ۹۴۲).
دریغا که در کهن‌ترین نسخه‌ی کاملِ دیوانِ حافظ (مورّخ به سال ۸۰۱) این غزل نیامده (دیوان حافظ شیرازی [نسخه‌برگردان] به‌کوشش بهروز ایمانی، میراث مکتوب، ۱۳۹۴).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"اعداد و ارقام در ادبیات"

جنس و کارکردِ زبان در فضای شعر با کاربردِ آن در دیگر متون متفاوت است. به‌همین‌سبب معنا و دلالتِ واژه‌ها در زبانِ شعر، درقیاس‌با کاربردشان در دیگر متون، متفاوت‌ و درنتیجه مبهم‌تر است. مثلاً آن‌جاها که حافظ از جوانی یا پیریِ خود سخن‌می‌گوید، الزاماً به این معنی نیست که آن غزل را نیز در همان دوره‌ها از حیاتش سروده. این لغزشی است که گاه حافظ‌پژوهان را گمراه ساخته‌است. هم‌چنین، "دی" در شعرِ حافظ فقط دیروز معنانمی‌دهد؛ گاه و بلکه اغلب، مراد از آن مطلقِ گذشته است. نیز مرادِ حافظ از "دوش"، گرچه گاه شب یا شب‌های گذشته است اما چه‌بسا به دوش در مفهومِ ازلیِ آن نیز اشاره‌داشته‌باشد.

یکی از مواردی که در متون ادبی باید به آن دقت‌کرد، ماهیتِ اعداد و ارقام، و کارکردِ متفاوت‌شان است. مثلاً در بیت زیر احتمالاً "چل سال" دقیقا برابر با "چهل سال" نیست. "چهل" هم‌چون "صد"، عدد کثرت است. هنگامِ معنی‌کردن یا به نثرِ ساده‌ درآوردن، می‌توان جای آن را با "صد" عوض‌کرد. ازهمین‌رو نمی‌توان‌گفت: چون حافظ حدوداً در بیست‌سالگی به‌طور جدی و رسمی آغاز به سرودن کرد، پس این غزل را هم حتماً در شصت‌سالگی‌اش سرود:

چل سال بیش رفت که من لاف‌می‌زنم
که‌از چاکرانِ پیر مغان کم‌ترین من‌ ام

در این‌ نمونه‌ها باید به دیگر ابیات (به‌ویژه دو یا سه بیت پایانی) توجه‌کرد و دید آیا جایی اشاره‌ای مستقیم یا تلویحی و ضمنی به نام شاه و وزیری یا حادثه‌ای تاریخی شده یا خیر. ازقضا همین غزل با چنین ابیاتی پایان‌می‌یابد:

حافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشی
در بزم خواجه پرده زیارت برافکند

توران‌شهِ خجسته که در من‌یزیدِ فضل
شد منّتِ مواهبِ او طوق گردن‌ام

تصریح به نامِ جلال‌الدین توران‌شه که "خواجه"ی بیت قبل نیز مقدمه‌ی اشاره به نام اوست، نشان‌می‌دهد که شعر احتمالا در دورانِ پادشاهیِ شاه‌شجاع سروده شده. و قیدِ "احتمالا" را به‌این‌سبب آوردم که تورانشه پس‌از مرگ شاه‌شجاع نیز، مدتی زنده بود.
البته در تاریخ از توران‌شهِ دیگری نیز یادشده که همان توران‌شه ابن تهمتن، پادشاهِ جزیره‌ی هورمز (هرمز) یا همان "پادشاه بحر" است؛ اما در دیوان حافظ گویا تصریحی به عنوانِ او (تورانشاه) نشده. او همان کسی است که حافظ در غزلی او را مدح‌گفته و در دو بیتِ پایانی چنین سروده:

حافظا شاید اگر در طلبِ گوهرِ وصل
دیده دریا کنم از اشک و درو غوطه‌خورم
پایه‌ی نظم بلد است و جهان‌گیر، بگو
تا کند پادشهِ بحر دهن پُرگوهرم

باتوجه به رواجِ صید مدوارید در جزائر جنوبی ایران، برخی از واژه‌ها در این دو بیت، در خدمت ستایش ممدوح و اشاره به "پادشه بحر" است: گوهر(دوبار)/ غوطه/ نظم (آرایه‌ی تناسب).
و "نظم" به این سبب در این مجموعه قرارمی‌گیرد که جدا‌از شعر و سرود، به معنای "به رشته کشیدنِ" جواهرِ قیمتی نیز هست.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"القابِ نسبتاً کاملِ نیکلای دوم" !!!

"لقب کاملِ نیکلای ازاین‌قرار بود:

امپراطور و سلطان مطلق سراسر روسیه؛ تزار مسکو، کی‌یف، ولادیمیر، نووگو ود، آستاراخان، لهستان، سیبریه، تبریک چرزونیز، گرجستان؛ سرور مسکوف، گراندوک اسمولنسک، لیتوانی و ولینیا، پودولیا و فنلاند؛ شاهزاده‌ی استونی، لیوونی، کورلند و سمیگالیا، ساموگوتیا، بیالوستوک، کارلیا، تور، یوگوریا، پرم، ویاتکا، بلغارستان، و سایر ممالک؛ سرور گراندوک نووگور ود سفلی، چرنیگوف، ریازان، پولوستک، رستوف، یاروسلاو، بلوز رو، اودوریا، اوبدوریا، کوندیا، ویتبسک، مستیسلاو و همه‌ی سرزمین‌های شمال؛ سرور و حاکم سرزمین‌های ایور یا، کارتالینیا، کاباردینیا، و ولایات ارمنستان؛ حاکم شاهزادگان چرکسی و شاهزادگان کوه‌نشین؛ سرور ترکستان؛ ولیعهد نروژ؛ دوک شلسویگ هولشتاین، اشتورمان، دیتمارها و اولدنبورگ و غیره".
(نیکلای و الکساندرا، رابرت ک. ماسی، ترجمه‌ی پروانه‌ی ستاری، نشر نو، ۱۳۶۹، ج ۱، صص ۴_۹۳).

"و غیره‌"اش جالب‌ بود!
اگر القاب را درست خوانده و تایپ‌کرده‌ باشم.
ضمناً خسته نباشید! 😉

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"آلِ‌احمد در ده برداشت"

۱_ آل‌احمدِ داستان‌نویس:
آل‌احمد در "مدیرِ مدرسه" و "نفرینِ زمین"، داستان‌نویسی مستندنگار است و در "نون والقلم" اندیشه‌گرایی تمثیلی‌نویس. او چند داستان کوتاهِ درخشان، به‌خصوص در مجموعه‌های "سه‌تار" و "پنج داستان" دارد.

۲_ آل‌احمدِ صاحب‌سبک:
آلِ احمد بیش‌تر ازمنظرِ نثرِ داستانی‌اش صاحب‌سبک است. او در این حیطه پیروانِ فراوانی نیز دارد. به‌گمان‌ام براهنی از موفق‌ترین پیروانِ خلّاقِ نثر او است. البته فرم و اسلوب داستان‌پردازی‌ِ آل‌احمد نیز پیروانی یافت و جمال میرصادقی، به‌ویژه در نوشتن از عوالمِ کودکان و نوجوانان، از موفق‌ترینِ آنان است. به‌گمان‌ام از منظرِ بدعت و صناعت و نیز شخصیت و هویتِ نثر و هم‌چنین جریان‌سازی، هیچ نثرنویسِ معاصری به پای جلال نمی‌رسد.

۳_ آل‌احمدِ کنشگرِ سیاسی و اجتماعی:
"غرب‌زدگی" باهمه‌ی اماواگرهایش گرچه از صدرِ مشروطیت منتقدانی داشت، اما اندیشه‌ای است که به نامِ او سکه‌خورده‌است. آل‌احمد هم‌چنین عضو حزب توده بود و نیز از موسسان "نیروی سوم" و باورمندان به خلیل ملکی. این جریانِ تجدیدنظرطلب، از خوشنام‌ترین احزابِ سیاسیِ ایران بود؛ جریانی که تلاش‌داشت عدالت‌خواهی مارکسیستی را با مطالباتِ ملی و ایران‌دوستانه جمع‌کند.

۴_ آل‌احمدِ ژورنالیست:
آل‌احمد گرچه در مجلاتی هم‌چون "سخن" نیز اثر منتشرکرد اما عمده‌ی فعالیت‌هایش بر مجلاتِ چپ (ماهنامه‌ی مردم، علم و زندگی و کیهان ماه) متمرکز بود. او خود از گردانندگانِ این مجلات نیز بود و از این منظر فعالیت‌هایش تاحدی با شاملو سنجیدنی است.

۵_ آل‌احمدِ منتقدِ ادبی:
گرچه او قلم‌انداز نقد‌می‌نوشت اما پاره‌ای از ماندگارترین مقالاتِ ادبی‌اش محصولِ همین ارزیابی‌های شتاب‌زده‌ی است. از آن جمله است، سه مقاله‌ی خواندنی‌اش دربارهٔ نیما و نیز یک بررسی کوتاه و ماندگار از شخصیت و آثار هدایت. تاریخِ نشرِ این نوشته‌ها اهمیت فراوانی دارد.

۶_ آل‌احمد و جانِ جستجوگرش:
منحنیِ زندگیِ سیاسی‌، اجتماعی و ادبیِ آل‌احمد و نیز تنوّع و تکّثرِ آثارش، درحالی‌که او چندان دیرسال نزیست و ناتمام ماند، حکایت از روحی پرسشگر و کنجکاو دارد. این نگاه، در جزئی‌نگری و عینیت‌گراییِ نثرش نیز آشکار است.

۷_ آلِ احمدِ خودافشاگر:
صمیمیّت و صدقِ عاطفی از بارزترین مولفه‌های شخصیت و آثارِ او است. این صداقت جدااز سفرنامه‌ها و تک‌نگاری‌ها، آثارِ ادبی‌اش را نیز مستندنگارانه و باورپذیر گردانده‌است. اوجِ این روحیّه‌ی جلال، در "سنگی بر گوری" منعکس است.

۸_آل‌احمدِ تک‌نگاری‌نویس:
آل‌احمد سه اثر تک‌نگارانه دارد که یکی از آن‌ها ("جزیره‌ی خارک") جدااز فضل تقدّم‌، ازمنظرِ شیوه‌ی پژوهشی، هم‌امروز نیز بسیار ارزشمند است. این سلسله‌آثار زیرِ نظر موسسه‌‌ای وابسته به دانشگاه تهران نوشته‌شد؛ موسسه‌ای که ساعدی، طاهباز و اسلام کاظمیه نیز با آن همکاری‌داشتند.

۹_ آل‌احمدِ مترجم:
او مترجمی حرفه‌ای نبود و این‌گونه تجربه‌های گهگاهی بیش‌تر برای‌اش انگیزه‌ای وجودی داشت و از اندیشه‌‌‌های فلسفی و سیاسی‌اش مایه‌می‌گرفت. برگردانِ آثارِ سارتر و کامو مکّملِ نگرشِ غرب‌ستیزانه‌اش بود، و ترجمه‌ی "بازگشت از شورویِ" آندره‌ژید نیز گواهی بر تجدیدنظرش در شیفتگی‌‌ِ به مارکسیسمِ جزم‌اندیشانه‌ی استالینی‌اش، در عهدِ جوانی.

۱۰_ آل‌احمدِ همسرِ دانشور:
آل‌احمد و "سیمین" از‌این‌منظر با سارتر و "سیمون" و نیز گلستان و فروغ سنجیدنی‌ اند. زوج‌هایی که آفرینش‌گر و صاحب‌اندیشه‌ بودند. پرهیبِ حضورِ آل‌احمد را در شخصیت معترض و غرب‌ستیزِ یوسف در "سو و شون" و نیز حضورِ شخصیّتِ واقعی‌اش را در "جزیره‌ی سرگردانی" می‌توان‌دید. و آن رابطه بهتر از هرجا در نامه‌های مفصّل‌ِ این زوج به یک‌دیگر منعکس است.
به امیدِ انتشارِ بی‌کم‌‌و‌کاستِ یادداشت‌های روزانه‌ی جلال.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

از این سخنِ اصغر همت، محظوظ شدم:

"بیضایی هیچ‌گاه من را حیرت‌زده نمی‌کند، زیرا خودِ او از هریک از کارهایی که انجام‌داده، بزرگ‌تر است".

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

پیش‌از انتشارِ "در تمام طول شب"، تنها دو یا سه مقاله از من منتشر شده‌بود و تجربه‌ی چندانی در نویسندگی، نداشتم. حتی برخی از همان مقاله‌ها نیز تنها تقدمِ در انتشار داشت نه تالیف.
این پژوهش، در کنار مزیت‌هایی که "حتماً" دارد، "بی‌گمان" کاستی‌ها و لغزش‌هایی نیز دارد. اما امروز دوباره که به آن نگاهی‌انداختم بیش‌از هر چیزی بسامدِ قیدهایی از جنس"بی‌گمان" و "بدون تردید" آزارم‌داد. اگر امروز آن را می‌نوشتم، "بی‌گمان" حدود نیمی از آن‌ موارد به "گمان‌می‌کنم" و "شاید" و ... تغییر می‌یافت.

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"از کاریکلماتورها" [۷۰]

مستبدها آدم‌های منحصربه‌فردی هستند.

وقتی خودش را به کوچه‌ی علی‌‌چپ‌ زد، من هم خودم را به اون راه زدم.

قدرتِ آشیل به قوزکِ پای اسفندیار هم نمی‌رسید.

سرِ چهارراه شیشه‌ی ماشین پاک‌می‌کنم اما دستمال‌به‌دست‌ نمی‌شوم.

بابِ گفتگویِ آدمِ متعجب، باز است.

خانم‌ها نگران نباشند، گاه این سرما است که تنبانِ آقایان را دو تا می‌کند.

دستِ بچه‌ی قنداق‌پیچ تفنگ نمی‌دهم.

دریا با ساحل کنار‌می‌آید.

زنده‌ترین زبانِ دنیا، زبانِ زور است.

حسرت‌الملوک، همان خوابِ راحت است.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«صندوق‌السّاقیّه/ جامِ عدل» (به‌مناسبتِ زادروزِ استاد حسین معصومیِ همدانی)

ساقی به جامِ عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربلا کند!

دانستنِ معنای «جامِ عدل» کلیدِ فهمِ زیباییِ مضاعفِ این بیتِ حافظ است.
پیش‌از انتشارِ مقالهٔ استاد معصومیِ همدانی که درادامه نقل‌خواهدشد، شارحان معنایی کم‌و‌بیش مشابه از این ارائه‌داده‌بودند: ای ساقی! جام را به‌میزان و عادلانه میانِ اهلِ مجلس بپیما تا ... . و معنای ظاهری و لفظیِ بیت نیز همین است‌.
اما دراین‌میان نکته‌ای ایهامی نیز در کار است که استاد معصومیِ همدانی در مقاله‌ای ممتّع به آن پرداخته‌اند.
ایشان برپایهٔ اشاراتی در کتابِ‌ «الحِیَلِ» (مکانیکِ) بنوموسی (محمد، احمد و حسن) و نیز مفاتیح‌العلومِ خوارزمی، به توصیفِ دقیق و مصوّرِ دستگاهی پرداختند به نامِ «جامِ عدل». بنوموسی در اثرِ خویش به بیست‌و‌پنج ابزار یا دستگاهی را که براساسِ اصولِ سادهٔ هیدرولیک ساخته‌‌شده‌، توصیف‌کرده‌اند. «جامِ عدل» (یا «جامُ‌العدل»)، نخستین ابزارِ معرفی‌شده در این اثر، ابزاری است که «در آن می‌توان مقداری شراب یا آب ریخت و اگر یک مثقال شراب یا آب به آن اضافه کنیم، همهٔ آب یا شراب از آن خارج شود». استاد معصومی توصیفی دقیق‌تر نیز آورده‌اند: ظرفی که لوله‌ای از ته‌ آن می‌گذرد. لوله‌ای سربسته به‌صورتِ وارونه روی این لوله قرار دارد که سرِ بازِ آن فاصلهٔ اندکی با کفِ ظرف فاصله دارد. وقتی در آن مایعی بریزیم مایع تا لبهٔ لولهٔ سرباز بالامی‌آید؛ اما اگر اندکی مایع به ظرف افزوده‌شود، همهٔ محتوای ظرف خالی می‌شود. «علتِ خروجِ مایع، به‌بیانِ امروزی، خلأ نسبی‌ای است که در بالای لولهٔ سربسته ایجاد می‌شود» («جامِ عدل»: تأملی در معنای بیتی از حافظ، نشرِ دانش، س نوزدهم، ش اول، بهارِ ۱۳۸۱، صص ۳۰_۱۸ ).

استاد در این مقاله، دربارهٔ دیگر اجزای بیت (گدا/ غیرت‌آوردن) و نیز دستگاهِ دیگری که «جامِ جور» خوانده‌می‌شد هم نکاتی ارزشمند آورده‌اند.

استاد خرمشاهی نیز مقاله‌‌ای دارند که به فهمِ بیش‌ترِ مقالهٔ استاد معصومی کمک‌می‌کند («جامِ عدل در شعرِ حافظ»، ذهن و زبانِ حافظ، انتشاراتِ ناهید، چ نهم، ۱۳۹۰ صص ۶۶_۶۵۷).

آن‌چه در ادامه خواهدآمد نیز با «جامِ عدل» در پیوند است و به فهمِ ما از زیباییِ بیت می‌افزاید. و آن اشاره به جامِ عدلی است که البته تاحدّی پیش‌رفته‌تر و پیچیده‌تر شده‌است. ابزاری که بسیار امروزی می‌نماید و حتی بی‌شباهتی به روبات‌های اولیّه نیست. در عجائب‌المخلوقاتِ زکریا (ابنِ محمد ابنِ محمودِ مکمونیِ ) قزوینی، توصیفی مصوّر از این ابزارِ مکانیکی آمده که «صندوق‌السّاقیه» خوانده‌می‌شده. به‌سببِ اهمیّت و پیوندی که معرّفیِ این دستگاه با بحثِ کنونی دارد (و نیز ایهامِ درخشانی که با واژهٔ «ساقی» در بیت دارد) آن را نقل‌می‌‌کنیم. با این یادآوری که از عجائب‌المخلوقاتِ قزوینی نسخهٔ چاپیِ درخوری، موجود نیست:

«منها صندوق‌السّاقیه»:
و آن چنان بوَد که صندوقی سازند طولِ آن دو ذرع باشد و عرضِ آن یک گز و بر بالای صندوق قبّه بوَد و بر آن قبّه سواری و بر دستِ او نیزه و بر پهلوی قبّه قرعی(؟) [متن: قمعی] باشد؛ و در زیرِ قرع [متن: قمع] خانه‌[ای] که آن را بیت‌الشّراب خوانند. و در زیرِ بیت‌الشّراب قدحی که آن را «قدحِ عدل» گویند؛ و از بیت‌الشّراب بدان قدح انبوبه (؟) [متن: آبنویه] بوَد؛ و در وسطِ قدحِ عدل سنجاره (؟) بوَد؛ و زیرِ آن سنجاره چرخی بوَد که بر میلی گردد؛ و بر آن میل کلابی بوَد که به چرخی دیگر پیوسته بوَد و آن چرخ بر میلی قائم بوَد و سوار بر سرِ آن میل بوَد. در زیرِ چرخ و قدحِ عدل حوضی بوَد و از آن حوض انبوبه [متن: آبنویه] بوَد فراکرده و آن انبوبه [متن: انبویه] مسدود بوَد درصورتی‌که خدمت‌کند. و در قفای صورت سلسله بوَد منقلی(؟) درو بسته؛ و نیز کفی (؟) حوضی بوَد، در این حوض انبوبه [متن: انبویه] بوَد به‌صورتِ ساقی؛ چون صورت از شراب پُر شود، کران شود، بر در زند و در را بگشاید و صورت بیرون‌آید و شراب در قدح ریزد؛ و چون خالی بوَد، جای خود بازرود. چون به‌جای‌خود‌رفت، سوار که بر قبّه بوَد ساکن شود و اشارت به یکی از حاضران کند به‌ نیزه، آن قدحِ شراب را به او دهند» (به‌تصحیح و مقابلهٔ نصراللهِ سبّوحی، کتابخانه و چاپخانهٔ مرکزیِ ناصرخسرو، [بی‌تا]، صص ۷_۳۳۶).

چنان‌که آمد این دستگاه شکلِ تکامل‌یافته‌ترِ همان جامِ عدلی است که استاد معصومی آن را معرفی‌کرده‌اند. نویسنده به الحیلِ بنو موسی نیز مراجعه‌کرده‌است. آن‌جا دستگاه‌های مکانیکیِ گوناگونی البته با کارکردهایی گاه به‌مراتب پیچیده‌تر توصیف شده، اما چنین دستگاهی معرفی نشده‌است.


@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«سعدی، استثناءِ منقطع، و تأثیرپذیری‌های احتمالی»

«استثناءِ منقطع» آرایه‌ای است معنایی که به‌‌رغم حضور در متونِ کهن، در سدهٔ اخیر شناسایی و ترفندهای زبانیِ آن در کتبِ بلاغی مطرح‌شده‌است. در این آرایه مستثنا از جنس مستثنامنه نیست و همین تفاوت در جنس، زیبایی می‌آفریند. در این بیت حافظ، "صراحیِ می ناب و سفینه‌ی غزل" (مستثنا) از جنس "رفیق" نیست؛ اما شاعر آن‌ها را "تنها" رفیقِ یکدلِ خود دانسته:

در این زمانه رفیق که خالی از خلل است
صراحی می ناب و سفینه‌ی غزل است

ازآن‌جا‌که جایی دیگر به کم‌و‌کیفِ ادبی و تاریخچهٔ شناساییِ این آرایه پرداختم،* از تکرارِ آن نکات می‌پرهیزم. و تنها به این اشاره بسنده‌می‌کنم که اگرچه درخشان‌ترین نمونه‌های این آرایه را در آثارِ سعدی می‌توان‌یافت،:

_ کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر قامتِ مهوشان

هرگز حسدنبردم بر منصبی و نالی
الّا بر آن‌که دارد با دلبری وصالی

اما این آرایه در آثارِ پیش از سعدی نیز پیشینه داشته‌است. نمونه‌را در بیتی از شاهنامه (در وصفِ دخترانِ شاهِ یمن و عروسانِ آیندهٔ فریدون) می‌خوانیم:
ابا تاج و با گنج نادیده‌رنج
مگر زلفشان دیده رنجِ شکنج

هدف از این یادداشت اما، حدس و احتمالی است دربارهٔ سرچشمه‌های تأثیرپذیریِ سعدی در توجه ویژه به این آرایه. گرچه در شعرِ شاعرانِ پیش‌از سعدی نیز به‌ندرت نمونه‌هایی از این آرایه را می‌توان‌یافت، اما تاآن‌جا‌که جستجوکرده‌ام پیش‌از سعدی این آرایه بیش‌ از هر دیوان و دفتری، در دیوانِ انوری و دیوانِ ظهیرالدینِ فاریابی نمونه‌هایی دارد. و جالب آن‌که این دو تن از شاعرانِ موردِ‌توجّه شیخِ شیراز نیز بوده‌اند. دربارهٔ توجّه سعدی به انوری، به‌ویژه زبان‌ورزی‌ها و بیانِ سهلِ‌ممتنعِ او، بسیار سخن‌گفته‌اند. یادآورمی‌شوم ظهیر نیز در زمرهٔ کسانی است که پژوهشگران به تأثیرپذیری‌های سعدی از او اشاره‌کرده‌اند و سیر و تکاملِ غزل عاشقانهٔ پیش‌از سعدی را به او، انوری و جمال‌الدینِ اصفهانی متّکی‌دانسته‌اند. ازهمین‌رو ظهیر را «واسطهٔ بینِ انوری و سعدی» خوانده‌اند (استاد سیروسِ شمیسا، سیرِ غزل در شعرِ فارسی، انتشاراتِ فردوس، چ چهارم، ۱۳۷۳، ص ۸۱؛ نیز صص ۷۵، ۷۷، ۱۳۲).

نمونه‌هایی از این آرایه در شعرِ انوری:

_ در بزمِ امل ز بخششِ تو
محروم ندیده جز ریا را
(دیوان، به‌کوششِ استاد مدرسِ رضوی، انتشاراتِ علمی و فرهنگی، چ پنجم، ۱۳۷۶، ج ۱، ص ۵).

_ ای یافته هرچه جُسته از گیتی
جز مثل که این یکی نمی‌یابی
(همان، ج ۱، ص ۴۵۲).

_ ز شِبه و مثل بعیدی، ازآن نیاری‌دید
به‌جز در آینه أمثال و جز در آب أشباه (همان، ج ۱، ص ۴۰۲).

ابیاتی از دیوانِ ظهیر:

_ تمتّعی که من از فضل در جهان دیدم
همان جفای پدر بود و سیلیِ استاد
(دیوانِ ظهیرالدینِ فاریابی، به‌تصحیحِ استاد امیرحسنِ یزدگردی، به‌اهتمامِ استاد اصغرِ دادبه، انتشاراتِ قطره، ۱۳۸۱، ص ۵۸).

_ دلی که از تفِ کینِ تو گرم شد روزی
به‌جز مفرّحِ تیغت نبود درمانش (همان، ص ۱۱۰).

_ به‌جز شماتت و یأسم نداد وعدهٔ تو
از‌آن‌سپس که دو ماهش گذشت از حاله (همان، ص ۲۲۱).

_ ای از تو بلند نامِ شاهنشاهی
بگرفته ز ماه دولتت تا ماهی
با عزمِ تو که آسمان به گَردش نرسد
جز فتح و ظفر که‌را رسد همراهی؟!
(همان، ۳۷۳).

به‌ویژه بنگرید به این بیتِ ظهیر:

به دَورِ او ز بس آثارِ عدل نتوان‌دید
مگر به زلفِ بتان نسبتِ ستمکاری! (همان، ص ۱۶۵)؛

و بسنجید آن را با این بیتِ مشهور از بوستانِ سعدی:

کس از فتنه در پارس دیگر نشان
نبیند مگر فتنهٔ مهوشان!



* دانشنامهٔ حافظ و حافظ‌پژوهی، به سرویراستاریِ استاد بهاء‌الدینِ خرمشاهی، انتشاراتِ نخستان، ج ۱، صص ۱۵۲_۱۴۹).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"غم"

غم چو بوی سیاه و خون‌آشام
ناگهان بر دل‌ام فروآویخت

شادی از بیم روی‌کرد نهان
طرب از فرطِ اضطراب، گریخت

(پرویز داریوش)

(پرویز داریوش: شاعر و تحلیلگرِ ادبی، کامیار عابدی، انتشارات مروارید، ۱۳۹۹، ص ۸۹).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"عَرَق" (در "عالم‌آرای نادری")

واژه‌ها و تعابیری که برای مُسکرات در متون کهن رواج‌داشته، بسیار متنوع است. سببِ آن هم احتمالاً تابو بودن و خلقِ حسن‌ تعبیرهای رنگارنگ‌بوده: باده، می، شراب، آب، مدام و ... . پیش‌تر در یادداشتی نشان‌دادم که در متونِ کهن، تعبیرِ "مشروب" تقریباً کاربردی نداشته‌. در آثارِ یکی‌دو سده‌ی اخیر، به‌ویژه در آثارِ داستانی و نمایشی، درکنار ده‌ها تعبیرِ تازه‌ای (اغلب فرنگی و به‌ویژه روسی) که به گونه‌های مختلفِ مشروباتِ الکلی دلالت‌دارد، "عرق" بسیار پرکاربرد بوده و هست. در آثارِ سده‌های نهم و دهم گویا گاه "جوهر" به‌جای "عرق" کاربردداشته. در متون تاریخی جوهرنوشی را به تیمور و برخی از خانان ترک و مغول نسبت‌داده‌اند. آیا حافظِ ایهام‌پرداز در شعرش گاه نیم‌نگاهی به چنان "جوهر"ی داشته؟:

صوفی از پرتو می رازِ نهانی دانست
"گوهرِ" هرکس از این لعل توانی دانست!

بهای باده‌ی چون لعل چیست؟ "جوهرِ" عقل
بیا که سود کسی بُرد کین تجارت‌کرد

خاصه که می‌دانیم عرب‌ها "تجارت" را به‌ویژه برای خریدوفروش مسکرات به‌کارمی‌بردند (نقل قول از "شرح شوق" استاد سعید حمیدیان)

تاآن‌جا که جُست‌و‌جو‌کرده‌ام در آثارِ پیش‌از سده‌ی دهم "عرق/عرقیّ" به معنای مسکرات و مستی‌آور، واژه‌های رایجی نبوده. اما این واژه‌ها در آثارِ متاخر، پیشینه و نمونه‌هایی دارد. در میانِ متونِ سده‌ی دوازدهم در "عالم‌آرای نادری"، چندین‌بار از "عرق" و "شیشه‌ی عرق" یادشده. ازجمله، جایی "اسلمس‌بیگ‌"نامی قصدِ فسق و فجور با عیاربچه‌ای دارد. مقدمات‌ِ عیاشی‌اش، چنین توصیف می‌شود:
"درساعت فرمود که چند صراحی شراب و عرق آوردند ..." (محمدکاظم مروی [وزیر مرو]، تصحیح استاد محمدامین ریاحی، نشر علم، چ دوم، ۱۳۶۹، ج ۲، ص ۴۶۳).

اشاره‌ای در بخشی دیگر نیز نشان‌می‌دهد عرق‌خواری مقدمه‌ای برای فسق‌و‌فجور و لواط‌کاری بوده. و گفته‌اند، باده‌‌نوشان و ساده‌بازان را با هم نسبتی است. در همین عبارت، تعبیرِ "زهرمارکرده" که برای عملِ عرق‌خوردن به‌کاررفته نیز جالبِ توجه است. می‌دانیم که در زبانِ امروز نیز یکی از تعابیری که دلالت بر عرق دارد، "زهرماری" است:

"و در آن محل خمرِ بسیار و عرقِ ناگوار زهرمارکرده، سرمستِ بدمستی گردیده" (همان، ج ۲، ص ۶۴۵).

هم‌چنین نویسنده جایی دیگر، ترکیبِ "شیشه‌ی عرق شرابی" را به‌کاربرده:

"بندگانِ والا، شیشه‌ی عرق شرابی به‌جهاتِ نوّاب شاه‌طهماسب به عنوانِ یادبود ارسال‌داشت" (همان، ج ۲، ص ۷۷۰).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"چرا ایلیاد و اودیسه به عربی ترجمه نمی‌شد؟"

حنّا فاخوری یکی از درخشان‌ترین تاریخ‌ ادبیات‌های زبانِ عربی را تالیف‌کرده‌است. او جایی درباره‌ی علتِ کم‌‌توجهیِ اعراب به ادبیاتِ یونانی و نیز چراییِ ترجمه‌نشدنِ آثارِ هومر به زبانِ عربی در سده‌های گذشته، حدسی‌زده که خواندنی است:

"تأسف این است که جنبش علمیِ عباسی به ادبِ یونانی، آن‌چنان‌که به علم و فلسفه‌ی یونانی پرداخت، توجه‌نکرد. باآن‌که بسیاری از کتبِ علمی و فلسفیِ یونان را به عربی ترجمه‌کردند، از کتبِ تاریخی و ادبی و شعرِ یونانی چیزی به عربی ترجمه‌نکردند. ولی درموردِ ایرانیان و هندیان دراین‌مورد غفلت‌نورزیدند و کتب و رسائلِ مناسبی درزمینه‌ی تاریخِ ایران و اخبارِ شاهان‌شان به عربی ترجمه شد. اما درموردِ یونان نه تاریخ هرودوت را ترجمه‌کردند، نه جغرافیای استرابون را و نه ایلیاد و اودیسه‌ی هومر را. [...] این امر شاید به این دلیل بوده که ادبیاتِ یونانی آگنده از اساطیرِ خدایان است و مسلمانان از چنان اعتقادات تنفرداشته‌اند."
(تاریخِ ادبیات زبانِ عربی، حنّاالفاخوری، ترجمه‌ی ‌استاد عبدالمحمد آیتی، انتشارات توس، چ دوم، ۱۳۶۸، ص ۲۷۳).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"قوام‌الدین حسن (حاجی قوام) و قوام‌الدین محمد صاحب‌عیار"

برخی از غزل‌های حافظ، آیینه‌ی تمام‌نمای رویدادهای تاریخیِ فارسِ سده‌ی هشتم است. حافظ غزلِ مدحی را به اوجِ تکاملِ زیباشناختی‌اش رسانده. برخی از این غزل‌ها نشان‌دار اند و در آن‌ها تصریح به نامِ شاه و وزیری شده و در بسیاری از آن‌ها نیز سایه‌روشنِ حوادث و رویدادها و حالاتِ عمومیِ روزگارِ شاعر بازتاب‌دارد.
به نام یا القابِ شاه ابواسحق، امیرمبارزالدین، شاه شجاع، شاه یحیی، شاه‌منصور و نیز برخی وزرایشان (حاجی قوام، برهان‌الدین، قوام‌الدین محمد صاحب‌عیار، جلال‌الدین توران‌شاه و ...) در دیوان حافظ اشاره‌شده. حافظ از امیرمبارزالدین و نیز فرزندش شاه محمود که در غیابِ شاه‌شجاع چندصباحی در فارسی حکم‌راند، جز به تعریض و کنایه سخن‌نگفته. البته صرفِ حضورِ نام و لقبِ شاهی در دیوانِ حافظ، الزاماً بیانگرِ دلبستگیِ شاعر به آن شاه نیست؛ چنان‌که حافظ شاید بنابه ضرورتِ زندگی یا دیگر عوامل، چندین‌بار از شاه یحیی نام برده و گاه حتی او را ستوده، اما گویا خود چندان میل و ارادتی قلبی به این شاهِ پیمان‌شکن و مُمسک، نداشته.

این‌ها مقدمه‌ای بود برای اشاره به لغزشی در نسبت‌دادنِ غزلی مدحی به یک وزیر. در میانِ وزرای عصرِ حافظ دو "قوام‌الدین"نام می‌شناسیم که نام و وصف و نشان‌‌شان در دیوانِ خواجه نیز منعکس است. نخست قوام‌الدین حسن یا همان حاجی‌قوام (مقتول به سال ۷۵۴). برخی البته معتقدند او گرچه در امور مالیِ حکومتِ شاه ابواسحق از دست‌اندرکارانِ اصلی بوده اما به‌خلافِ عمادالدین محمودِ وزیر، هیچ‌گاه رسماً وزیرِ این پادشاه نبوده. بنابه اشاراتِ منابع کهن، حاجی قوام، تمغاچی بوده. نیز گفته‌اند او در آشوب‌های دورانِ محاصره‌ی شیراز از سوی امیر مبارزالدین و درنهایت سرنگونی حکومت شاه ابواسحق، کشته شده. حافظ، حاجی قوام را بسیار دوست‌می‌داشته و طبعاً یا احتمالاً از بذل و بخشش‌هایش نیز برخوردار می‌شده.

قوام‌الدینِ دیگر، قوام‌الدین محمد صاحب عیار است. او یکی از چهار یا پنج وزیرِ شاه‌شجاع بود. حافظ ازمیان وزیرانِ این پادشاه، صاحب عیار و جلال‌الدین تورانشاه را ستوده. مشهور است او مظنون به دسیسه‌ای علیهِ شاه شده‌بود و شاه شجاع نیز او را به قتل‌رساند.

گاه در برخی پژوهش‌های پیرامون شعر و زندگیِ حافظ این دو قوام‌الدین را با هم اشتباه‌می‌گیرند. کتابِ "طرحی از حافظ" [زندگی حافظ براساس تواریخ و تذکره‌ها] اثری است که در آن کوشیده شده برپایه‌ی منابعِ تاریخی و تذکره‌های گوناگون، به زندگی و اشاراتِ سیاسی دیوانِ حافظ پرتوی افکنده‌شود. این اثر، پژوهش مفیدی نیز هست. گرچه نکته‌ی تازه و کشفِ جدیدی ندارد اما نویسنده منابعِ دیروز و امروز را دیده و درقیاس‌با آثارِ گران‌قدرِ استادان غنی (تاریخ عصر حافظ)  و معین (حافظ شیرین‌سخن)، مطالب را موجزتر و نیز طبقه‌بندی‌شده ارائه‌کرده. استاد بهاءالدین خرمشاهی بر کتاب تقریظ نوشته‌اند و آن را ستوده‌اند.

نویسنده، جایی از کتاب ضمنِ روایتِ دورانِ حکومتِ شاه شجاع، حاجی قوام ( قوام‌الدین حسن، وزیر ابواسحق) را با قوام‌الدین محمد صاحب عیار اشتباه‌گرفته‌است.
مراد غزلی است با مطلعِ:

عشق‌بازی و جوانی و شرابِ لعل‌فام
مجلسِ انس و حریفِ همدم و شُربِ مدام

تاآن‌جاکه گوید:

نکته‌دانی بذله‌گو چون حافظِ شیرین‌سخن
بخشش‌آموزی جهان‌افروز چون حاجی‌قوام
در کتاب چنین آمده:

"غزلی که در زیر می‌آوریم نشان از آن دارد که گویا حافظ با امادگیِ قبلی آن را برای مجلسی که در خانه‌ی زیبای حاجی قوام تشکیل‌شده سروده‌است:

عشق‌بازی و جوانی و شراب لعل‌فام  ..." (طرحی از حافظ، تألیف  و تدوینِ میرحسین ولوی، انتشارات زوّار، ۱۳۸۵، ص ۱۰۵).


حافظ جایی دیگر ‌که تعبیرِ "حاجی‌ قوام" را در بافتی بسیار عاطفی ("حاجی قوامِ ما") آورده نیز، مرادش "قوام‌الدین حسن" یا همان حاجی قوام، وزیر شاه شیخ ابواسحق است و نه قوام‌الدین محمد صاحب‌عیار وزیرِ مقتولِ شاه شجاع:

دریای اخضرِ فلک و کشتیِ هلال
هستند غرقِ نعمتِ حاجی قوامِ ما

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

رسد به ظالمِ دیگر، همان ذخیره‌ی ظالم
نصیبِ تیر شود پَر، چو از عقاب برآید!
(صائب)

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"فوتبال و اخلال در نظمِ عمومی" (در اروپای سده‌های ۱۳ و ۱۴)

ویل دورانت ضمنِ توصیفِ مسابقات و سرگرمی‌های رایج در قرون وسطی یا به تعبیرِ دقیق‌ترِ خودِ او "عصرِ ایمان"، به پیشینه‌ی فوتبال نیز پرداخته. او ضمناً به آشوب‌هایی نیز اشاره‌می‌کند که گاه بازیکنان و احتمالاً هوادارانِ این سرگرمیِ وارداتیِ خشونت‌آمیز، برپا‌می‌کردند. به‌همین‌سبب ادوارد دوم سال ۱۳۱۴ میلادی این ورزش را ممنوع کرد:

"فوتبال در نظرِ یکی از وقایع‌نگارانِ وحشت‌زده‌ی قرونِ وسطایی "بازیِ ناهنجاری بود که در آن جوانان توپِ بزرگی را نه با افکندنِ آن در اوا، بل با زدن و چرخاندنِ آن بر روی زمین، و نه با دست‌ها بلکه با پاهایشان، به‌حرکت‌درمی‌آوردند". ظاهراً این بازی از چین به ایتالیا و از آن‌جا به انگلستان آمد؛ و در انگلستانِ قرنِ سیزدهم چنان اشتهاری حاصل‌کرد. در این دوران این بازی به‌قدری با خشونت همراه بود که ادواردِ دوم آن را، به عنوانِ عملی که منجر به اخلال در نظمِ عمومی می‌شود، ممنوع ساخت."
(تاریخ تمدن، [عصر ایمان]، ترجمه‌ی ابوطالب صارمی و همکاران، ج ۴، بخش دوم، ص ۱۱۳۳).
بنابراین حواشیِ دنیای فوتبال، مختصِّ دهه‌های اخیر نیست.

@azgozahtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"شاهنامه: میهنِ همراه"

ایرانیانی که به هر دلیل مجبور به ترکِ میهن می‌شوند، به‌ناگزیر در غیابِ آب و خاکِ وطن، باید به ریشه‌ها و نشانه‌های فرهنگِ ملیِ خویش چنگ‌بیندازند. و بوی گل را باید از گلاب جُست.
ای کاش آدمی وطن‌اش را ...

هاینریش هاینه، شاعرِ یهود و رمانتیکِ آلمانی، درباره‌ی "تلمود" سخنی ماندگار بر‌زبان‌آورده. تلمود پس از تورات، مهم‌ترین کتابِ آیینی و تعلیمی، و درحقیقت شریعت‌نامه‌ی قوم یهود است. هاینه تلمود را که در دورانِ سرگردانی موجبِ وحدت‌بخشی و نجاتِ یهودیان شده‌بود، "میهنِ دستی" خوانده‌. یعنی میهنی که یهودیانِ سرگردان، می‌توانستند آن را هرجا که دل‌شان می‌خواست، با خود ببرند.
(ویل دورانت، تاریخِ تمدن [عصر ایمان]، ترجمه‌ی ابوطالبِ صارمی و همکاران، چ سوم، ۱۳۷۱، ج ۴، بخش دوم، ص ۴۶۵).

شاهنامه نیز برای ایرانیانِ دور از وطن، چنین جایگاه و کارکردی دارد: "ایرانِ سیّار" یا همان "میهنِ همراه".

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"حافظ و موسسه‌ی دهخدا!"

روزهای اخیر موسسه‌ی لغت‌نامه‌ی دهخدا که مدتی ازسوی نااهلان تصرف شده بود، دوباره به حضورِ اهالیِ فرهنگ آراسته شد. استاد ژاله آموزگار در آغاز سخن‌شان بخشی از این بیت حافظ را رندانه و بسیار به‌جا خواندند:

شد آن‌که اهل نظر بر کناره می‌رفتند
هزارگونه سخن در دهان و لب خاموش!

این همان غزلی است که حافظ "احتمالا" آن را پس‌ از خلعِ امیر مبارزالدین از قدرت و به مبارکی و میمنتِ آغاز پادشاهیِ شاه‌شجاع و یا آغازِ دورِ دومِ حکومتِ این شاه، سروده. این بیت ضمنِ غزلی آمده با این مطلع:

سحر ز هاتف غیب‌ام رسید مژده به گوش
که دور شاه شجاع است می دلیر بنوش

حتماً باید به این نکته نیز توجه‌داشت که براساسِ فضای غزل، "دور" علاوه‌بر دورانِ روادارانه‌ی حکومتِ شاه شجاع، به "دور"دادنِ شراب در بزمِ باده‌خواران نیز اشاره‌دارد.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

“مونالیزای غزل”

این دوره دریچه‌ای به جهان شگفت‌انگیز و بی‌کران شعر حافظ است. در این دوره با زمینه تاریخی و اجتماعی عصر حافظ، نسخه‌شناسی غزلیات و ادبیت دیوان خواجه شیراز آشنا خواهیم شد.


@mehrgan_academy

این دوره به صورت حضوری و مجازی برگزار می‌شود.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره دوره و ثبت‌نام با ما در ارتباط باشید.

@mehrganac 09113531401

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«حالی است مرا» (دومین دفترِ رباعیِ منصورِ اوجی)

اوجی یک دهه پس‌از انتشارِ مجموعه رباعیِ «مرغ سحر» (۱۳۵۷) که سرشار از نمادها و اشاراتِ انقلابی و تاحدّی حتّی پیش‌گویانه بود، سالِ ۱۳۶۸ مجموعه‌ای از رباعیاتش را (دویست‌ و‌ پنجاه‌‌ و‌‌ دو رباعی) منتشرکرد. او خود در مقدمهٔ «حالی است مرا» تأکیدکرده این مجموعه را بیش‌تر عاشقان پسندیدند، خواندند و هنوز نیز می‌خوانند.
همهٔ رباعی‌های این مجموعه با عبارتِ «حالی است مرا» آغازمی‌شود. ساختار و پیرنگِ کلّی رباعی‌ها نیز چنین است: حالی است مرا که بس غریب و عجب است؛ این حال از کجا است و که آن را درمی‌یابد؟ از عشق است و تنها عاشقانش درمی‌یابند. و ناگفته پیدا است که همین التزامِ شاعر به این تکرارها، از روندِ طبیعیِ آفرینشِ شعر، خواهدکاست.

بنابه اشارهٔ شاعر برخی از رباعی‌سرایان (ازجمله شاپورِ پساوند) نیز براساسِ این الگو دفترِ رباعی منتشرکردند. اوجی چاپِ به‌گزین‌شده‌ای از این دفتر را (صدوشصت رباعی که برخی‌شان ویراسته‌ی سیمینِ بهبهانی و اورنگِ خضرایی است) در مجموعه‌ای از رباعی‌ها و غزل‌هایش با عنوانِ «حالی است مرا و دفترهای دیگر» منتشرکرده‌است (شیراز، انتشاراتِ نوید، ۱۳۸۰). شاعر در دفترِ «حالی است مرا» به‌خلافِ «مرغِ سحر» عمدتاً از زبان و بیانی سنتی و نیز نمادهای مألوف در شعرِ عاشقانه و عارفانه‌ فارسی (فرهاد، حلّاج، مجنون و ...) بهره‌گرفته؛ گرچه به‌تعدادِ انگشتانِ دست رباعیِ نو نیز در آن می‌توان‌یافت. هم‌چنین، درکنارِ ده‌ها رباعیِ متوسّط شماری رباعیِ ضعیف نیز به این مجموعه راه‌یافته‌. نکتهٔ دیگر این‌که رباعی‌های اوجی اغلب از یکی‌از مهم‌ترین مزایای رباعی، یعنی ضربهٔ کاری و نهاییِ مصراعِ پایانی، چندان نصیبی‌نبرده‌. البته نمونه‌هایی از پایان‌بندی‌های توفیق‌آمیز را در شعرِ اوجی می‌توان‌یافت. مثلاِ این رباعی:

حالی است مرا که گر تو را می‌دیدم
می‌گفتمت ای نگار و می‌گرییدم:
عشقِ تو مرا به کوی رسوایی برد
آمد‌به‌سرم از‌آن‌چه می‌ترسیدم! (ص ۹۵)

اما این اتفاق کم‌تر در دیگر رباعی‌ها روی‌داده.

چند رباعی از این مجموعه:

_ حالی است مرا که بی‌قرارم شب‌وروز
هرلحظه چو لاله داغدارم شب‌و‌روز
این‌گونه که غرقِ آب‌و آتش شده‌ام
جز عشق، بگو، که در چه کارم شب و روز؟! (ص ۲۳)

_ حالی است مرا ز درد و داغش، دادا!
فریاد از اوی و وای و وا فریادا!
شوری خوش از او است جمله در جان و تنم
این حالِ مقدّسم مبارک بادا! (ص ۲۷)

_ حالی است مرا که جان از او پُرشکر است
دل در طرب است و لب از آن پُرگهر است
یاللعجب از عشق و چنین حیله‌گری!
هر نقش که زد طرفه‌تر از طرفه‌تر است!

_ حالی است مرا که در جبینم پیدا است
وز گفته و نالهٔ حزینم پیدا است
این چیست به‌جز عشق که پنهان در من،
می‌سوزد و آهِ آتشینم پیدا است؟!

و درادامه، چند رباعی از این مجموعه، که فارغ از ضغف یا قوّت، زبان و بیانی نوگرایانه‌تر دارند:

_ حالی است مرا که خوش‌خوشک می‌سوزم
بر آتشِ تب چو قاصدک می‌سوزم
بر من چه نموده عشق که‌این‌گونه به‌شوق
درعینِ یقین و اوجِ شک می‌سوزم؟! (ص ۵۶)

_ حالی است مرا که جمله لبریزِ تو ام
سرتاسرِ شب مرغِ شباویزِ تو ام
در نوبتِ باغ، من بهارانِ تو ام
در موسمِ برگریز، پاییزِ تو ام (ص ۵۹)

_ حالی است مرا که کارِ من بی‌تابی است
آهم همه سرد و چهره‌ام مهتابی است
از ابرِ فراق تیره شد آفاقم
ای دوست بگو کی آسمانم آبی است؟! (ص ۶۹)

_ حالی است مرا که شرحِ آن کوتاه است
اندوهِ دلِ غریبِ سر در چاه است
می‌موید، خود به پاسخش بانگی نیست
می‌نالد و بازتابِ آهش، آه است! (ص ۸۳).


@azgozshtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"شهید‌شدنِ دندانِ رسول"

"در غزوه‌ی احد که یک دندانِ مبارکِ حضرتِ رسول (ص) شهید شد [...]".

این عبارت و تعبیر ضمنِ نامه‌ی عبیدالله‌خانِ اوزبک خطاب به شاه طهماسب صفوی آمده. مصحّحِ دانشمندِ مجموعه، به‌سببِ غرابتِ این تعبیر، در پانوشت چنین آورده‌اند: "چنین است در همه‌ی نسخ" (شاه طهماسب صفوی: مجموعه اسناد و مکاتبات تاریخی همراه با یادداشت‌های تفصیلی، به اهتمام دکتر عبدالحسین نوایی، انتشارات ارغوان، چ دوم، ۱۳۶۸، ص ۲۹).

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

“مونالیزای غزل”

این دوره دریچه‌ای به جهان شگفت‌انگیز و بی‌کران شعر حافظ است. در این دوره با زمینه تاریخی و اجتماعی عصر حافظ، نسخه‌شناسی غزلیات و ادبیت دیوان خواجه شیراز آشنا خواهیم شد.


@mehrgan_academy

این دوره به صورت حضوری و مجازی برگزار می‌شود.
برای کسب اطلاعات بیشتر درباره دوره و ثبت‌نام با ما در ارتباط باشید.

@mehrganac 09113531401

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

سمت چپ، تصویر "جام عدل" است و سمت راست، تصویر "صندوق‌السّاقیه".

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

اشتباه تایپی:
هرگز حسد نبردم بر منصبی و نالی:
... بر منصبی و مالی

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

در تمام طول شب
(نظریه شعری نیما)

نوشته‌ی دکتر احمدرضا بهرام‌پور عمران
چاپ سوم / پاییز ۱۴۰۳
۴۴۶ صفحه
قیمت ۴۹۰,۰۰۰ تومان
رقعی - شومیز

«در تمام طول شب» که اثری تألیفی در تحلیل اندیشه های نیما یوشیج است، در چهار فصل به آثار منثور و شعرهای پدر شعر نو ایران می پردازد. بهرام پور در فصل نخست به مروری بر آثار منثور نیما می پردازد. دیگر فصل های کتاب نیز عبارت اند از: «نیما و نظریه ی شعر؛ امکان ها و تنگناها»، «نیما و نوآوری» و «نیما و شعر شاعران». او در بخشی از کتاب درباره ی نیما یوشیج می نویسد: «نیما بیش تر آرزومند فراهم آمدن زمینه های مناسب تر فرهنگی بود و بی گمان با آن سعه ی صدر و حوصله ی مثال زدنی اش، چندان انتظار نداشت که خیل مخاطبان، اشعارش را چون «کاغذ زر» بر سر و دست ببرند. او به آینده و تغییرات تاریخی و فرهنگی احتمالی چشم دوخته بود.»

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

«شراب/ مشروب» در زبانِ فارسی

در متونِ گذشته از مشروباتِ الکلی و مُسکِر، بیش‌تر با تعابیری هم‌چون «می»، «باده» و «شراب» (و «نبید» ،«آب» و...) یادمی‌شود. شاید توجه به بسامدِ این واژه‌ها و مقایسه‌شان در دیوان‌ِ حافظ (۴۸۶ غزل، در چاپِ استاد خانلری) و دیوانِ سعدی (۷۱۴ غزل، در چاپِ استاد یوسفی) خالی‌از‌لطف نباشد:
بسامدِ این واژه‌ها در غزل‌های حافظ:
«می»: (۲۴۰ بار)/ «می‌آلود» ۲ بار

«شراب»: ۶۳ بار/ «شراب‌‌آلوده» ۲ بار/ «شراب‌خانه» ۲ بار/ «شراب‌خور» ۱ ‌بار/ «شراب‌خورده» ۱ ‌بار/ و «شراب‌زده» ۱ ‌بار

«باده»: ۹۷ بار/ «باده‌پرست» ۳ ‌بار/ باده‌پرستی» ۱ ‌بار/ «باده‌پیمای» ۱ ‌بار/ و «باده‌فروش» ۱ ‌بار
(حافظ ۳ بار واژهٔ «شُرب» را نیز البته همراه‌با «مُدام» (شربِ مدام) آورده که هرسه‌بار اشاره به می و باده دارد و البته دارای ایهام نیز است.

بسامدِ این واژه‌ها در غزل‌های سعدی:
«می»: ۴۱ بار/ «می‌پرست» ۲ بار/ «میخانه» ۵ بار/ «می‌خوار» ۳ بار/ و «می‌خوارگی» ۱ ‌بار

«شراب»: ۴۱بار (هیچ ترکیبی با شراب نیامده)

«باده»: ۱۴بار/ «باده‌فروش» ۱ ‌بار*

می‌بینیم که حافظ (با لحاظ‌کردنِ شمارِ کم‌ترِ غزل‌هایش) بسی بیش‌تر از سعدی به این واژه‌ها تعلق‌ِ‌خاطر دارد. او واژهٔ «می» را حدوداً ۸ برابرِ سعدی به‌کاربرده‌‌است. می‌دانیم که شعرِ حافظ درقیاسِ‌با سعدی، دارای ترکیبات و تلفیقاتِ بیش‌تری است، در همین تعابیر نیز تفاوتِ معنی‌داری دیده‌می‌شود.

اما سعدی بیتی دارد که واژهٔ «مشروب» در آن به‌کار رفته:

کسی را که اختیاری هست و محبوبی و مشروبی
مراد از بخت و حظ از عمر و مقصود از جهان دارد

این بیت بیتی اصیل است و در همهٔ چاپ‌های معتبرِ آثارِ سعدی آمده‌؛ و تاریخِ کتابتِ کهن‌ترین نسخه‌ کلیاتِ سعدی (در چاپِ استاد یوسفی) که این بیت در آن آمده، صفرِ ۷۲۰ ه‍. ‌ق است.
سخن بر سرِ واژهٔ «مشروب» است. می‌دانیم که در متونِ کهن مشروب در معنای مطلقِ نوشیدنی (باده/ آب/ شربت و...) به‌کارمی‌رفت (سنجیدنی است با «نوشابه» در متونِ عهدِ قاجاری و پهلوی). این واژه در متونِ کهن، اغلب درکنارِ «مأکول» و «مطعوم» و به‌صورتِ معطوف به‌کارمی‌رود. ناصرخسرو در سفرنامه، در «صفتِ خوانِ سلطانِ» مصر آورده: «و هم‌چنین هر مشروب و ادویه که کسی را در شهر بایستی، بدادندی...» (چاپِ استاد دبیرسیاقی، ص۹۹). اما از عصرِ قاجاریه (حدوداً البته) به‌این‌سو مشروب در معنیِ نوشیدنیِ مستی‌آور و مسکر به‌کار می‌رود؛ همان‌ کاربردی که تابه‌امروز نیز رایج است. اما اگر در تعبیراتی هم‌چون مشروباتِ الکلی (شراب/ ودکا/ عرق و...) و مشروباتِ غیرِ الکلی (لیموناد/ کوکاکولا و ماء‌الشعیر و...) دقت شود روشن می‌شود که هنوز نیز صورتِ جمعِ آن (مشروبات) مفیدِ معنای مطلقِ نوشیدنی است؛ و البته در مشروباتِ غیرِ الکلی نیز بیش‌تر مراد، نوشابه‌های گازدار است و نه هر نوشیدنی (فی‌المثل دوغ و شربت).

آیا در بیتِ سعدی نیز مراد از «مشروب» (به‌خصوص که با محبوب نیز آمده) همان می و باده است؟ به‌احتمالِ فراوان. باید در دیگر متون این کاربرد را بیش‌تر جستجو کرد.

نکتهٔ دیگر آن‌که در قرآنِ کریم، «شراب» هم بارِ معنایی منفی دارد (نوشابه‌های عذاب‌آورِ جهنّم) و هم مثبت (شرابِ «طهور»).
نیز در متونِ کهن، گاه «شراب» به‌معنیِ مطلقِ نوشیدنی آمده: «گفتند هیچ شراب داری؟ گفت دارم. گوسفند که داشت، بدوشید و شیر بدیشان داد» (کیمیای سعادت، امام محمد غزالی، چاپ استاد حسین خدیو جم، ج۲: ص ۱۶۸)**.



* این بسامدها، از «فرهنگ‌ِ واژه‌نمای غزلیات سعدی» و «فرهنگِ واژه‌نمای حافظ» به‌کوششِ زنده‌یاد مهین‌دختِ صدیقیان، نقل شد.

** شواهدِ «سفرنامه» و «کیمیای سعادت» نیز از «فرهنگِ بزرگِ سخن» به سرپرستیِ استاد حسنِ انوری نقل شد.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…

از گذشته و اکنون

"کودکانِ امسال"

کودکانی که امسال زاده‌شدند
در شهدِ شیرِ مادرِ خود
زهرِ اضطراب می‌نوشند
در غزه
حتی
اگر که نباشند.

@azgozashtevaaknoon

Читать полностью…
Subscribe to a channel