chehel_salegi | Unsorted

Telegram-канал chehel_salegi - آرامش (چهلسالگي)...

32081

بفرمایید چن جرعه عشق و آرامش! کانالی برای رسیدن به خودمون جایی برای شنیدن حرف دل، عاشقانه هایی که بر دل آویزونن کپی با ذکر منبع،نوش جان @ghasemhalajian @safar_chehelsalegi کانال سفرنامه های من https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA

Subscribe to a channel

آرامش (چهلسالگي)...

💬 تویی که نمیشناختمت!


علی حسن پور عزیز !قشنگترین سورپـرایزی بود که دیدم برای پدر و مادر🥲❤️! درسته نمی شناسمت اما مبارکت باشه! خیلی گلی ، موفق و همینجور با شعور و خانواده دوست و متخصص بمونی ، دکتر جان 🍏

@chehel_salegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

+ از کجا میدونی اون عاشقِته؟
- چون اون بدترین چیزها رو در موردِ من میدونه و مشکلی نداره .🍏
...........................
نمی‌دونم چنین رفیقی داریم یا نه ؟ ... امن و بسیار گشاده دل .... گاهی حتی نمی‌تونیم حرفی رو به خودمون بزنیم . اما راحت به اینجور از رفقا میگیم ... خیلی کم هستن اما بسیار کم‌نظیر و پرقیمت ❤️

حلاجیان 🍏

@chehel_salegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬گوشه ی دنج دلم باش !

برایِ آنان كه بايد؛ شبيه جايی باشيد، تا در شما آرام بگيرند؛ به چيزی فكر نكنند؛ نفس تازه كنند :جایِ دنجِ يار باشيد و رفيقِ خوب!
@chehel_salegi
شبيه بالكنی باشيد كه تنها نقطه ای از خانه است كه ميشود در آن نشست و ماه را ديد، شبيه آن نيمكتی باشيد كه در انتهای پارک زير درخت شاهتوت سايه ای بزرگ دارد و سنگفرش هایِ پارک به آنجا راهی ندارند، شبيه يک خانه قديمی باشيد،كه نمایِ آجريش را پيچکِ سبزی پوشانده و در انتهای يک بن بست در سكوتی عجيب؛ انگار نه انگار كه در شهر است...خلاصه برای بعضی ها گوشه یِ دنجشان باشید
#صابر_ابر🍏

کانالی برای عاشقان سفر 👇
🆔
@safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬قرار بود پذیرش، آرامش بیاورد اما وادادگی، کرختی و بی‌رمقی را نتیجه داده !

" از پذیرش تا پذیرش "
خامی و پختگی؛ دو صفت از صفاتِ منازل سفر زندگی هستند که در اکثر مقولات انسانی مصداق دارند.

مثلا مقوله پذیرش را بنگرید. زمانی که آدمی به دلیل ترس، نگرانی و اضطراب از موقعیت حاضر نیست با واقعیت روبرو شود پس پا پس میکشد و پشت مفهومی بنام پذیرش پنهان میشود. او از اراده برای تغییر هراس دارد اما بنا را بر پذیرشِ وضعِ کنونی میگذارد، نمیداند که میان پذیرش اولیه و پذیرش ثانویه تفاوت است.

پذیرش خام را آنهایی انتخاب میکنند که هنوز گامی برنداشتند، سفری نکردند و جاده‌ای را نپیمودند. اینان مدام از وظیفه و مسئولیتی که باید برای زندگی و خودشان انجام دهند، فرار میکنند. این خامی در طول زمان تولید خشم میکند و انفعال و واپسروی را در جان و روان آنها فعال میکند.

یک‌جای کار میلنگد!
قرار بود پذیرش، آرامش بیاورد اما وادادگی، کرختی و بی‌رمقی را نتیجه داده است.
چرا برای زندگیم کاری نمیکنم!؟

اما پذیرشی که از پختگیِ ناشی از طیِ سفر می‌آيد اینگونه است که آدمی با تجربه زیسته غنی در متن جان خویش یافته است که او بخشی از ماجراست نه همه آن؛ پس آنچه بر عهده نقش اوست را بازی میکند و وارد گود میشود و فراز و فرود زیستن را میچشد اما میداند که کجا باید رها کند تا باقیِ هستی؛ نقش خود را بازی کنند تا قصه به سرانجام برسد.

چنین مسافری در طول زمان در متن طوفان نیز آرامش دارد و پذیرفته است که الخیر فی ما وقع (هرچه پیش آید خیر در همان است.) او از بر عهده گرفتن مسولیتِ نقش خویش فرار نمیکند و این پذیرشِ مسئولیت برای او آرامش خاطر میاورد که من آنچه از عهده‌ام برمیامد را انجام دادم.
@chehel_salegi
پذیرشِ مسئولیتِ زیستن در نهایت، پذیرشِ ماجرای کلِ قصه را در پی دارد و آرامش، نتیجه آن خواهد بود.
مولانا در وصف پذیرشِ دوم سروده است:

هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام‌تر از آهو بی‌باک‌تر از شیرم

هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر

یونگ گفته است:
آنچه انکار میکنی تو را شکست میدهد
و آنچه می‌پذیری تو را تغییر خواهد داد.

باگوان راجنیش اشو در وصف پختگیِ پذیرش پس از شیرجه زدن در دریای زندگی، اینگونه میگوید:
"خود را کاملا به او بسپار.
درست مانند قایقی که بر روی رودخانه شناور است.
نباید پارو بزنی، فقط طناب را شل کن نباید شنا کنی، فقط شناور باش.
آنگاه رودخانه خودش تو را به دریا خواهد برد. دریا بسیار نزدیک است، دریای او در جان ماست اما فقط برای کسانی که شناورند، نه برای کسانی که شنا میکنند. از غرق شدن نترس زیرا ترس، تو را وادار به شنا میکند.
حقیقت آن است که کسانیکه خود را بدون واهمه در خدا غرق میکنند برای همیشه نجات میابند.
مقصدی را هم برای خودت تعیین مکن زیرا کسیکه هدف تعیین میکند، شروع میکند به شنا کردن.
همواره به یاد داشته باش، زمانیکه قایق زندگی‌ات را به جریان اراده الهی بسپاری، به هر جا برسی
مقصد همانجاست."

با مهر 🌱
" دکتر منوچهر خادمی "🍏

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
@safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬رسم وفا (۱۲۳)

من میخوام‌ با تو پیر شم…♥️🫂

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
@safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 پیامک صبح شمبه (۲۴۷)

شدیدا به یک عشق ترجیحا خنده رو با شرایط زیر نیازمندیم :دارای آغوشی مسکونی
مجهز به سیستم گرمایشی بوسه
دارای سند شــش دانگ
غیر قابل فروش ومعاوضه
با قابلیت نگفتن جمله ی: " باشه هـــرطور راحــتی " در هنگام قهر و نازهایمان...

#الناز_شهرکی 🍏
@chehel_salegi
.............................................
خدایا ! مسیر رو تو برام چیدی ... چرا باید نگران باشم ؟🙏

ارادتمند: حلاجیان 🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 سواد مالی چیه! و چرا باید از همون بچگی بچه‌ها رو با پول و پس‌انداز آشنا کنیم!


+ بزرگ‌کردن یعنی آماده‌کردن!،‌ نه فقط مراقبت کردن.

🆔 @dramaniiiiii
@chehel_salegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬شعر طنز از مسلم حسنشاهی!

زمان جنگ تحمیلی کجا بودی چه میکردی
به غیر از اینکه پشت جبهه ها بودی چه میکردی

کسی از نسل امروزی نمی داند درآن تاریخ
کدامین نقطه ی جغرافیا بودی چه میکردی

چرا یک قطره خون از بینی ات حتی نشدجاری
ولی با آنکه اصل ماجرا بودی چه میکردی

دم از جمهوری و جمع و جماعت میزنی
اما همیشه از صف ملت جدا بودی چه میکردی
@chehel_salegi
به حکم کدخدایی کفر ملت را در آوردی
خدا داند اگر روزی خدا بودی چه میکردی

بدون هیچ آگاهی شتر را میخوری با بار
اگر با کامپیوتر آشنا بودی چه میکردی

تو که یک روضه ی عباس مجانی نمی خوانی
نمی دانم اگر در کربلا بودی چه میکردی

غم تحریم و بیم قحط و جریانی چنین حاکم
برادر جان شما شاعر ،شما بودی چه میکردی🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 انگار هر کسی به درون خود تبعید شده!

به قول حافظ: "حضور خلوت انس است و دوستان جمعند... و آن یکاد بخوانید و در فراز کنید..." حالا اما این فراز دورهمی‌ها در ناز فردیت‌های فربه شده فراموش شده... هر چه گذشت، جمع‌هایی چنین مانوس به سادگی و صفا به خلوت مایوس با کابوس‌ها بدل شد و به زلف پریشانی گره خورد تا مصداق این سخن مولانا شود: تا زلف ترا به جان و دل بنده شدیم/ چون زلف بس جمع و پراکنده شدیم...
@chehel_salegi
آدم‌ها چقدر به بهانه‌های ساده خوشبختی، دور سفره‌ای ساده که ردی از تجمل و تفاخر در آن نبود، جمع می‌شدند و به آوازی جمعی، محفل دلنشین می‌ساختند... بی هیچ ادا و ادعایی... حالا اما به قول احمدرضا احمدی باید بگذاریم بشینیم آه بکشیم... که نای آوازی نمانده... چقدر شادی ساده بود و چه ساده شادی می‌کردند... حال خوش ناگهان ناپدید شد و حالا ماضی بعید است... حسرتی که به حسرت بدل شد... حالا انگار هیچ بهانه‌ای برای شادی افاقه نمی‌کند که افاده‌ها به شکوفه‌های شادی آفت زده... حالا انگار هر کسی به درون خود تبعید شده تا توان تنهایی‌اش را بسنجد... حالا این ترانه را اینطور می‌خوانند: منو تنها نذار... رو قلبم پا نذار!🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 یه جمله و .... تمام !


قوی‌ترین دارویی که برای انسان وجود داره فرد یا افراد مورد علاقشه🍏

الهی که توی هر مقطعی ( خانواده ؛ تحصیل ؛ کار ؛ بازنشستگی و ...) از این رفقا و دوستان امن رو هستی و کاینات به ما هدیه کنه 🙏

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
@safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

درود آقای حلاجیان !
من محتوای کانال شما را خیلی می پسندم و هر روز مطالب رو میخونم.تنها موردی که هروقت کانال شما رو باز میکنم و قلبم ریش ریش میشه در مورد یاد شیرین مرگ و سنگ قبرهایی که در کانال میذارید👇
/channel/chehel_salegi/32554
با توجه به انبوه و تنوع مشکلات و اخبار ناراحت کننده ؛هدف« شیرین کردن یاد مرگ» چیست ؟ما هر روز داریم اون رو مشاهده میکنیم با اتفاقهای که رخ میده.
بهتر نیست به جای یاد شیرین مرگ ؛به یاد شیرین زندگی بپردازید.مرتب حوادث تلخ در حال رخ دادن هست.ما به زندگی و امید بیشتر محتاجیم. مرگ رو به انواع مختلف تجربه کردیم

با سپاس🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 تورم در ایران🎞


ما شاید بخندیم به این چند ثانیه .... اما اصلا خنده نداره 😔🍏

@chehel_salegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 کوهنورد معروف با دوپای مصنوعی در مسیر قله توچال

سجاد سالاروند نخستین ایرانی هست که با ۲ پای مصنوعی موفق به پیمایش مسیر کمپ اصلی اورست شده و عشق به ایران و امیدبخشی به معلولین رو انگیزه اصلی برای این پیمایش عنوان می‌کنه !

ویدئو از علی زکایی🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 بازخوردهای پیامک صبح شنبه(۱۴)

لینک پیام 👇
/channel/chehel_salegi/32544
پاسخهای محبت آمیز رفقا در واتساپ 👇

سلام صبح بخیر قاسم جان عزیز
دعایت می کنم همیشه سلامت و پایدار باشی از این که هر شنبه صبح انرژی مثبت ارسال می کنی ممنونم🙏🌹
البته امروز بوس کم داشت 🤣
.................................
سلام. البته این صحنه ها را کم و بیش در بلوار کازینو ؛ من هم دیدم که داشتند خاش می گرفتند😘
.............................

کاش توکربلایی باقربودی..
ومن کودکی که استخوان درگلویش گیرکرده🌹🌹🌹💋

ایضا بالعکس هم اگه بود بازم قابل قبول بود😊😊😊💋

......................................
سولام‌
ایشللع تره خاش دومعسع
بیشی کل ه باقر ور تره لب بعیرع د هوس موچوی صب شمبه ناکنی
....................................................
درود و سپاس قاسم عزیز
سپاس
داستان جالبی بود
صدای خنده حاضرین در سالن رو می‌تونم تصور کنم😁
...................
سلام صبح شنبتون بوسه باران
چرا صحنه نداشت بوسه این هفته
اینقدر سنگین رنگین
خدا این هفته رو بخیر کته
‌................................
قبول نیست استاد
بی بوسه نمیشه
این استعاره بوسه داشت
..............................
در گلو گیر است بغض خفته ام
تا تو را بینم بگویم گفته ام
تا تورا دیدم و آن بوس قشنگ
غصه دیگر رفت نور دیده ام
قاسم جان نور مهربانی حق مهمان دل مهربانت

................................
آمیییییییین

رها کردن آدمهای اشتباهی که وارد زندگیمون کردن

و ۲۵ سااااااله که داریم این استخون لای زخمو تحمل میکنیم
....................................
سلام جناب آقای حلاجیان عزیز
صبح شما هم بخیرر و شادی و تندرستی
پیامک صبح شمبه امروز شما، خییییلی عالی بود، لذت بردم.
دست گلت درد نکنه از پیامک زیبای امروزتان🙏🌹
.............................
سلام و ارادت
خدا بیامرز دکتر عباد خلعتبری خاش گیر لیماک را ازمایش کرد
یه سفره تمیز پهن کرد و بیمار و خاش گیر را روی ان نشاند بعد هردو رامعاینه و چک کرد ودید دهان هر دو خالیه
بعد خاش گیر موفق شد خاش را از حلق بچه خارج کنه
و از امتحان موفق بیرون امد
بعدها یه بار دختر خودشو برد خاشگیران
.......................
دوست عزیز، خواندن خاطره‌ای که خانم خداپرست روایت کرده‌اند، برایم بسیار دل‌نشین بود! فضای نوستالژیک و حس صمیمیت آن دوران را کاملاً به تصویر کشیده‌. ممنون از اینکه این لحظه شیرین از سینما آریا را با من به اشتراک گذاشتی. همچنین دعا و آرزوی پایانی‌ات بسیار تأثیرگذار بود—رهایی از آنچه باید پشت سر گذاشت، همیشه نیازمند شهامت و اعتماد به مسیر زندگی است. امیدوارم همیشه در آرامش و موفقیت باشی

شهرام . سنگاپور
................

@chehel_salegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 بغل ؛ مغل ؛ بوغاله (۱۸۱)

رنج‌های زمانه از حد گذشته‌اند؛ اگر می‌توانی قدری بغل بیاور که حرف‌های زیبا دیگر اثر نمی‌کنند!

#فاطمه_اندربای🍏
@chehel_salegi
در نهضت عظیم دو بازویش؛ من گریه‌ام گرفته که آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟

#رضا_براهنی🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 رها ؛ رها ؛ رها من ! (۲۳۵)

براشون جشن پایانی کلاس اول گرفتن ! حواستون به وسطی باشه 😂😍❤️🍏

نمی‌دونم بعد از دیپلم و لیسانس ؛ این عزیز دلمون با چه سیستمی رشد می‌کنه ؟ آیا همچنان رها و متفاوت به زندگیش ادامه میده یا نه ؟ ... اما از الانش و حس قشنگی که داره ؛ خیلی کیف کردم .👏

حلاجیان 🍏
@chehel_salegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

زن ها زود خام می شوند؛ همین که درِ نوشیدنیشان را باز کنید و با احترام دستشان بدهید.همین که سردشان شد روپوشتان را دربیاورد و روی شانه هایش بیاندازد.همین که موقع عبور از خط عابر پیاده دستتان را پشتشان بگذارید؛ خام می شوند.
@chehel_salegi
اگر کمی ته ریش هم داشته باشید که دیگر فَبَهاا !
اما این پایان ماجرا نیست .قدم اول است.هیچ زنی را ته ریش خوشبخت نکرده است.باید نگه داشتنش را بلد باشید.اگر از پسِ جا به جا کردن کوه برمی آیید: بسم الله! .... اگر نه ته ریشتان را بگذارید دم کوزه آبش را بخورید

#راضیه_محتشمى🍏

اینجا دوستداران طبیعت‌گردی جمع شدن👇
🆔
@safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

قبل‌ترها، بیشتر کارها را با هم انجام می‌دادیم. سبزی می‌گرفتیم به هم خبر می‌دادیم بنشینیم با هم پاک کنیم. بابا دو کله قند می‌گرفت فردایش مادر می‌فرستاد دنبال همسایه که بیاید با هم قند خرد کنند. با هم رب می‌جوشوندند، ترشی و شوری می‌انداختند.
قبل‌ترها، وقت خوردن چای صبح و چای عصر، دور هم جمع می‌شدیم.
سماور خاموش می‌شد تا «وقت چای» بعدی! با هم محصول باغ و زمین را جمع می‌کردیم. لحاف درست می‌کردیم. نان می‌پختیم. با هم شب‌چراغونی همدیگه می‌رفتیم. کیف داشت با هم بودن‌ها؛

#محبوبه‌_احمدی🍏
@mahmadi_b
@chehel_salegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

روایت گذر عمر بر موتـور، این قاب را تماشایی کرده، این اشک شوق را.رفاقت پدر و پسری را.گویی نوستالژی و تراژدی به هم گره خورده تا شکوه و شکوفایش در هم بپیچند.خاطره‌ها به همان اندازه که مرهمند، بی‌رحمند.هم مایه خرسندی‌اند و هم خراشی بر خیال، از عمری که می‌گذرد.گاهی چه بیهوده میگذرد،

ثبت خاطرات، آدم را حالی میکند که به چه حالی گذشت و در چه حالیست.آدمی البته از گذر زمان می‌هراسد، از اینکه عمر به سر آید و سرش به سامان نرسد.هیچ حس حسرتی تلخ‌تر از حسرت از دست رفتن عمر نیست.حسرت نزیستن‌های و بد زیستن‌ها.خیال می‌کنیم فرصت هست و هنوز هزاران فرصت تا فرداها باقی مانده، زندگی اما به شکلی بی‌رحمانه‌ای کوتاهست، خاصه در جغرافیای ما که تاریخش، تقویم فشرده عمر است.کوتاه و پر غم.هم غم زمانه میخوری، هم غم زمانی که میگذرد.تلخ‌تر آنکه در این روزگار عبوس، عمر هم به عـبث بگذرد و تقویم‌ها، تورق حسرت‌ها شود.به قول قیصر امین‌پور: عمری به جز بیهوده بودن سر نکردیم.تقویم‌ها گفتند و ما باور نکردیم.ده سال گذشت.پسر به پایان مدرسه رسید و پدر پیرتر شد اما هنوز زندگی شان بر ترک موتـور میچرخد.تراژدی همینجاست.جایی که عمر می‌گذرد، زندگی اما نه!

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 فهمیدم آنقدر مرا از رفتنش ترسانده که دیگر ترسی برایم نمانده !

عادت بدی داشت!
تا تقی به توقی می‌خورد، می‌گفت کاری نکن تنهایت بگذارم؛ کاری نکن برای همیشه از دنیایت بروم! دعوایمان که می‌شد انگار واجب بود روزه‌ی سکوت بگیرد. سر هر چیز کوچک یک قرن فاصله می‌گرفت و تمام راه‌هایی که ممکن بود به او برسم را با اخم می‌بست...
نمیدانم میدانست یا نه ولی هروقت می‌گفت تنهایم میگذارد قلبم از کار می‌افتاد و همه چیز را تمام شده میدانستم.
@chehel_salegi
آنقدر می‌ترسیدم که صبح تا شب خدا را به هزار لهجه التماس می‌کردم که رفتن را از سرش بیندازد و شب که میشد تا آبی کمرنگ آسمان، کابوس تنهایی‌ام را میدیدم.
آنقدر گفت... آنقدر ترساند... آنقدر گریاند که یک شب جانم به لبم رسید. نشستم با خودم گفتم مگر رفتن یعنی چه؟ مگر رفتن همین نیست که آغوشش را به رویت ببندد؟ مگر رفتن همین نیست که از بغض داغون شوی ولی شانه‌هایش را برای اشک‌هایت به نامت نزند...؟!
فهمیدم آنقدر مرا از رفتنش ترسانده، آنقدر خودش را از من گرفته که دیگر ترسی برایم نمانده. فهمیدم خیلی وقت است خودم را برای نداشتنش آماده کرده‌ام، فهمیدم خیلی وقت است که از دلم رفته است...
#صفا_سلدوزی🍏
کانالی برای عاشقان سفر و گردشگری 👇
🆔
@safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬باید مثل ما پشت میزها باشید که بدانید چقدر بعضی از آدم‌ها، عزیز و تماشایی‌اند!

دوتا پسربچه عزیز آمده بودند تا یکی‌شان کتاب فوتبال را بخرد. دوتا کتاب داستان فوتبال و فوتبالیست‌ها را بهشان دادم و گفتم با خیال راحت ببینند و ورق بزنند. کمی هم خودم تفاوت دوتا کتاب را برایشان توضیح دادم و بعد پرسیدم طرفدار کدام تیم هستند که هر دوتا گفتند بارسا. من هم گفتم لیورپول. پسری که کتاب را می‌خواست، داستان فوتبالیست‌ها را برداشت و کارتش را داد.
بعد، محزون و تقریبا ناامید گفت «کتاب رو می‌خوام ولی شاید پول نباشه توی کارتم.» پسربچه بغلی، آرام کنار گوشش گفت «بخر. من پولش رو میدم. بعدا از بابات بگیر.»
کارت را کشیدیم، موجودی داشت. چشم‌های پسرک، طوری برق زد که انگار می‌دانست بارسا، قرار است توی لالیگا ببرد.

پسربچه دیگری آمده بود پی کتاب «وقتی موهای بابا فرار کردند». پدرش می‌خواست کارت به کارت کند که آنتن افتضاح نمایشگاه، اجازه نمی‌داد. پدر کتاب را برگرداند با این جمله که هروقت هزینه را واریز کردیم میاییم سراغش و می‌بریم. چشم پسر ماند پی کتاب. کتاب را دادیم به پسر و گفتیم هروقت که شد، هزینه‌اش را کارت به کارت کنید. خوشی جا خودش کرد توی چشم‌هایش. بعد آرام، طوری که پدرش -که مشغول صحبت با یکی از نویسنده‌ها بود- نشنود، گفت «اگه بابام یادش رفت چی؟»
گفتیم بعید می‌دانیم یادش برود، اما تو یادآوری کن.
بعد چندبار به پدرش گفت حتما از روی شماره‌کارت عکس بگیر. توی گوشی هم بنویس که یادت نره.



دو سال است که من حالا به‌لطف نشر اطراف، آن طرفِ میزم و به‌جایِ کتاب خواستن، دارم به آدم‌ها کتاب می‌دهم.

دو سال است که من دارم از چشمِ تازه‌ای آدم‌ها را می‌بینم و بیش از هر چیزی شیفتهٔ مرام‌هام. شیفتهٔ آن زمزمه‌های در گوشی‌ رفیق‌ها و زوج‌ها و اهالی خانواده که «اگه دوست داری تو این رو بخر، اون یکی رو من بهت امانت میدم بخونی»، «من می‌خرم دوتایی بخونیم»، «اگر این کتاب رو هم دوست داری، بردار. مگه چقدر بیشتر می‌شه؟»، «بذار من حساب کنم، تو بعدا بده».
و شیفتهٔ پیرمردها و پیرزن‌های تکلیف‌روشن که با فهرست‌های قبلی خودنویس می‌آیند و سراغ کتابِ دیگری درباره کارگرها مثل خاک کارخانه را می‌گیرند یا می‌پرسند از سفرنامه‌های زنان، جلد تازه‌ای منتشر نکردید؟
و بعد که می‌گوییم نه، می‌روند. چون فقط برای همین‌‌ها آمده‌اند.

من شیفتهٔ تماشای این لحظه‌هام که صفرهای حساب بانکی، فهرست‌های کتابی ما را کوچک‌تر و حساب‌شده‌تر کرده، اما شوق و مرام‌های اخلاقی، ذره‌ای از ما دور نشده است.

باید مثل ما پشت میزها باشید که بدانید چقدر بعضی از آدم‌ها، عزیز و تماشایی‌اند.

نمایشگاه امروز و فرداست؛
و ناشر و مخاطب، فقط دو روز دیگر فرصت دارند که بی‌واسطه همدیگر را تماشا کنند و رابطه‌شان را به‌شکلِ تازه‌تری بفهمند.

ما اطرافِ شماییم؛ در نمایشگاه کتاب، راهروی ۲۸

فاطمه بهروز فخر 🍏
@chehel_salegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬به ناراحتی خود احترام بگذارید!

زیرا سعی دارد چیزی به شما بگوید .بزرگترین هدیه ای که زندگی به شما خواهد داد ناراحتی است.ناراحتی سعی در تنبیه شما نداردفقط سعی می‌کند به شما نشان دهد که چه توانایی‌هایی دارید، سزاوار چه دستاوردهایی هستید و چه تغییرات مثبتی در زندگیتان می‌توانید رقم بزنید.
@chehel_salegi
تقریباً در هر زمینه ای ناراحتی‌تان گزینه‌های بهتر را پیش پایتان می‌گذارد و شما را مجبور به پیگیری می‌کند.بجای تلاش برای رفع این ناراحتی باید به ناراحتیتان گوش دهید از آن چیزهایی یاد بگیرید و شروع به تغییر مسیر خود کنید.

کوهستان تویی | بریانا ویست🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 من به تو افتخار میکنم ... !

گاهی فقط یک نگاه متفاوت و جمله ای عالی میتونه دلی رو قرص و محکم کنه .....دلیل تسلیم شدن کسی نباشیم...🍏


کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌
@safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬آدم در روزمرگی گم می‌شود!

مثلا دوسال بعد فکر می‌کند ای بابا، قرار بود با فلانی برویم قطعه هنرمندان بهشت‌زهرا، قرار بود برویم درکه، قرار بود برویم کنسرت، قرار بود زیاد برقصیم، قرار بود برویم آن هاستل vip....یادت می‌آید با فلانی قرار سفر داشتی، هتل سرچ کرده بودی، غذاها را بررسی کرده بودی.شیراز، قزوین، تبريز، رشت.
یادت می‌آید قرار بود یک روز بروید جیگرکی مثلا.قرار بود یک روز بروید نمایشگاه فلان آدم و نشد.
@chehel_salegi
همینجاست که روزمرگی یقه‌ات را می‌چسبد. مریضی نگذاشت، مشکلات نگذاشت، حتی بی‌پولی نگذاشت، هزار موضوع قرار گرفت وسط راه و راه منتهی شد به یک کتابفروشی وسط شهر، به قدم زدن در نارمک، به نشست در کافه‌ی خیابان آبان.
و آنقدر از دوام زندگی مطمئن بودی که می‌دانستی تمام این برنامه‌ها را پیاده می‌کنید.کاش مثلا در سال یک ماه بود با نام " انجام تمام پلن‌ها با رفیق" و دیر نمی‌شد.

#آلماتوکل🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬چن‌ ثانیه از زندگی یک ایرانی با اصالت !

از مردونگی آقا رضای فلافل فروش سر ایستگاه مفتح هر چی بگم، کم گفتم.

کسب و کارت پر برکت ایرانیِ بااصالت🍏


اگه تمایل به مشارکت در کار خیر در خیریه ای رو دارین که ۱۸ خانواده یتیم رو تحت پوشش داره، لطفا به بنده پیام بدین👈@ghasemhalajian

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 رسم وفا (۱۲۲)

یکم، آقای منیر نصرویی نقاش ساختمان بود و خانم شیلا ابانا توی رستوران کار میکرد. مرد از مراکش و زن از گینه استوایی،در اسپانیا با هم آشنا و ازدواج کرده بودند .ولی زندگی با نقاشی و کارگری به سختی می‌گذشت. مهاجرین گرفتار پرداخت اجاره خانه بودند که دو نفر به فریاد رسیدند و اجاره‌ها رو براشون پرداخت کردند. اسم اون دو نفر لامین و یامال بود. پسر اول خانواده که به دنیا اومد، منیر و شیلا می‌دونستن اسمش رو چی بذارند: لامین یامال نصرویی ابانا. 

دوم‌؛ توی شهر قدم می‌زنم. امروز بازی ال کلاسیکو بین رئال مادرید و بارسلوناست. پیرهن لامین یامال تن نصف آدمهای شهر است. عکسهایش توی مغازه‌ها. فکر می‌کنم بچگی است که نقش ژن‌ و شانس ‌و‌ مدیر استعدادیابی باشگاه بارسلونا و هزار چیز دیگر رو نادیده بگیری، اما قصه این دو نفر رو هم نباید نادیده گرفت. خود لامین یامال قصه را نادیده نگرفته ‌و هر بار که گل می‌زند با دستهایش کد پستی محله بچگی را نشان می‌دهد: لامین یامال هستم، هفده ساله، از محله روکافاندای شهر ماتارو، و شهر بارسلون به لطف نیکی آن دو نفر اسمشان را تا سالها فریاد خواهد زد🍏

@Farnoudian
🆔 @safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 یاد شیرین مرگ (۱۱۱)

قدر زندگی رو بدونیم

نقدی که یکی از اعضای محترم کانال مطرح کردن و پاسخ خودم 👇
/channel/chehel_salegi/32559

کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌@safar_chehelsalegi

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

‍ شاید روزی کتابی بنویسم
و به پسرم هدیه کنم
که اگر همان یک مرد هم
بخواندش برای من کافیست
مینویسم از اینکه
زن ها را چگونه باید لمس کند
همچون گل رز سرخ
مینویسم از اینکه
زن ها را چگونه باید نگاه کند
زن ها را باید از پنجره یک باغ
سرسبز میان دو قرنیه چشمانش ببیند
@chehel_salegi
آری مینویسم برایش
زن ها را باید صدا کرد
همچون صدای باران
بنویسم از عشق
که عشق نه عرفان است
نه گل نه شراب است
عشق یک زن است ؛ که اگر نباشد
چیزی کم است برای وجودش
برای زنده بودنش
برای نفس کشیدنش
آری مینویسم که زن ها را باید
دوست داشته باشد
همانند لالایی های کودکی اش
همانند بوی نارنج
همانند بوی نان تازه‌ یا بوی نم خاک
مینویسم که زن ها
از هزاران قرص برای خواب برای آرامش
بهترینند بدون تشخیص فرا زمینی
دردت را در مان میکنند
با یک بوسه؛ یک اغوش
آری مینویسم
که اگر دل زنی را شکست
هیچ چسبی بند نمیزند به هم آن چینی شکسته را و هزاران خط شاید بنویسم
تا بفهمد یک زن را باید پرستید
همین برای من کافیست تا بعد از نبودنم
یک مرد بداند باید زن هارا پرستید..

بهراد سعادتی🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 پیامک صبح شمبه (۲۴۶)

از سینما آریای رامسر ؛ خاطره زیاد دارم.یکبار رفتیم دیدن فیلمفارسی؛صحنه بوسیدن داشت خیلی غلیظ و طولانی !یکدفعه صدایی از بالکن توی اون سکوت محض پیچید : کیل باقر خاش وگیتتره 😄😄
( کربلایی باقر که استاد استخوان گیری بود زمانی که استخوان در گلوی کسی ، عمدتا بچه ها گیر میکرد با روش دهان به دهان؛ فوت کرده ، استخوان رو راهی معده میکرد !)

خاطره جالب خانم مریم خداپرست ( موسس مدرسه چیستای رامسر)
@chehel_salegi
.............................................
خدایا ! کمک کن تا ما نترسیم‌ از رها کردنِ چیزایی که باید از دست بدیم 🙏

ارادتمند: حلاجیان 🍏

Читать полностью…

آرامش (چهلسالگي)...

💬 ذات خوب !

اومد فیلتر یخچال رو عوض کنه، پای تلفن گفت می‌شه ۴۵۰تومن. موقع تعویض فیلتر گفت فیلتر خودتون که هنوز اوکیه، سه‌ماه دیگه زنگ بزن دوباره میام برات عوض می‌کنم. گفتم خب این فیلتری که برای ما خریدی چی؟ گفت می‌رم جای دیگه نصب می‌کنم.
@chehel_salegi
چشمش افتاد به ماشین‌لباسشویی، گفت اینو بلدی وصل کنی؟ گفتم بخدا من یه لامپو بلد نیستم عوض کنم! رفت از تو ماشینش آچار آورد وصلش کرد.
گفتم دم شما گرم. چقدر واریز کنم؟ گفت هیچی برای پدرم یه فاتحه بخون. گفتم باشه دوتا می‌خونم اصن! حداقل هزینه‌ی رفت و آمدتو بگیر. گفت نمی‌خوام، اون فاتحه رو سه‌تاش کن! ..... رفت ! 🍏

Читать полностью…
Subscribe to a channel