بفرمایید چن جرعه عشق و آرامش! کانالی برای رسیدن به خودمون جایی برای شنیدن حرف دل، عاشقانه هایی که بر دل آویزونن کپی با ذکر منبع،نوش جان @ghasemhalajian @safar_chehelsalegi کانال سفرنامه های من https://instagram.com/ghasem_hallajian?igshid=YmMyMTA
💬 دلنوشته چهل سالگي من !
و اما قصهی چهل ساله شدن…
چند سال پیش یه کانال تلگرامی پیدا کردم به اسم آرامش چهلسالگی. نمیدونم چرا، ولی از همون لحظهی اول یه چیزی توی دل اون نوشتهها با دلم جفت و جور بود. یه حس خوب، یه آرامشِ خاص.....حس كردم یه گوشهای از وجودم، بیصدا منتظر چهل سالگيه… مثل همون دختر بچهای كه منتظر بزرگ شدنه…
مطالبش برام اونقدر جذاب بودن که بعضیا رو چند بار میخوندم. ولی خب… زندگی، کار، مشغله، دلتنگی، دویدن…کمکم اون کانال گم شد لابهلای صداهای گوشی، لابهلای صداهای ذهنم.....تا اینکه امروز… روز تولد چهل سالگیم…یهو یادش افتادم.....رفتم سراغش… وای! ۲۶۵۳ پیام نخونده؟!
مگه میشه؟...باورم نمیشد.اصلاً کی انقدر گذشت؟ کی انقدر درگیر شدم که دیگه حواسم به حال دل خودم هم نبود؟
@chehel_salegi
با خودم گفتم شاید چهل سالگی یعنی همین…یعنی یه مکثِ دلنشین وسط راه.یه ایستادن، یه نفس عمیق…یه «خب حالا که این همه اومدی، قراره چطوری ادامهش بدی؟»
شاید چهل سالگی يعني همين: بیاهمیت شدن نوتیفیکیشنها، خيلي از روزمرگي ها، بیاهمیت شدن قضاوتها، نگاهها، حرفای بیجا…
شاید یعنی فراموش کردن آدمایی که دیگه نباید توی مسیرت باشن…
و شاید یعنی یادآوری خودت به خودت.
و چه شيرين بود خوندن آخرین پیام کانال آرامش چهل سالگي …: 💚خودت چی پس؟
هنوزم دیر نیست برای اینکه:خودت باشی، به خودت اعتماد کنی، از حقت دفاع کنی، خودتو دوست داشته باشی، مسیر شغلیت رو عوض کنی....بری سراغ آرزوهایی که همیشه فکر میکردی نشدنیان… یه زندگی بسازی که واقعاً برای توئه… و بشی همون آدمی که همیشه توی دلت میخواستی باشی
چهل سالگیم مبارک…!
به خودم.به تمام مسیر اومده و به راهی که با دل خودم، قراره بسازمش.
پریسا 🍏
لینک پایین رو که بزنیم؛ میریم به اولین پیامک های کانال مون
/channel/chehel_salegi/32
💬 به همین آسونی میشه آدم بود!
راز ثروتمند شدن، بخشش هست...هرآنچه ببخشی، همیشه برمیگرده…
“آنتونی رابینز
روزمون پر خیر و برکت🙏🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬 وقتی مثل کرگدن , پوست کلفت میشیم !
تمام عمر تمرین پوست کلفت شدن کردهایم.تمام عمر مشق کردهایم که دردمان نیاید؛ بغضمان نگیرد؛ دلمان نسوزد...تاکتیک زندگی در اینجا و اکنون این است: آستانه تحملت را بالا ببر!...نازکنارنجیها زیاد صدمه میخورند، دلنازکها همیشه از چیزی دلچرکینند، زود کبودشوها! همیشه از ضربهای که ناغافل فرود آمده، کبودند .
@chehel_salegi
گرگدن شدن انتخاب ماست. ولی در کنارش داریم یک چیز مهم را این وسط از دست میدهیم، میبازیم و به باد میدهیم. ما کرگدنهای عبوسِ سنگی، کلی زور زدهایم دیر غمگین شویم، کم درد بکشیم، به ندرت بغض کنیم... اما حالا کم هم شاد میشویم، دیر دل میبندیم، به ندرت از ته دل میخندیم.
بسکه احساسمان را آگاهانه دستکاری کردیم، بسکه ور رفتهایم به احساسمان، کمکم یادمان رفته گاهی هم باید احساساتی شویم.
حالا دیگر پوستِ دلمان کلفت شده؛ مدار احساساتمان نیمسوز شده!.....این پوستِ کلفتِ چرمی فقط عایق غم نیست، شادی را هم راه نمیدهد دیگر.
#سودابه_فرضی_پور🍏
لینک مرتبط 👇
/channel/chehel_salegi/2176
💬 میخوام کمتر دچار استرس بشم !
استرس با بیماری های خود ایمنی مثل ام.اس؛لوپوس،بیماری های پوستی خود ایمنی؛کهیر ،اگزما و انواع آلرژیها ؛ریزش مو اختلالات هورمونی ؛سکته های قلبی و مغزی ؛حتی آلزایمر و پارکینسون ؛افت راندمان ورزش و تحلیل عضلات ،فیبرومیالژیا؛دردهای عضلانی و اسکلتی بدون علت خاص؛انواع بیماری های گوارشی،و التهابی بدن ؛سرطانها؛بیماری های روحی روانی مثل افســردگی ارتباط مسقیم و قوی داره و با هزاران بیماری و اختلال دیگه ارتباط غیر مستقیم داره .
@safar_chehelsalegi
یکی از راه های کنترل اون ؛کاهش سرعت در انجام کارهای روزانه مون و اولین قدم در این راه؛ در حال موندن و تمرکز روی نحوه درست تنفسمون هست🍏
💬 یاد شیرین مرگ (۱۱۰)
« سوگ » با ما چیکار میکنه ؟
دردی که باهاش زندگی میکنی، ممکنه هیچوقت کامل خوب نشه، ولی اگه بپذیریش، میتونه ازت یه آدم عمیقتر، انسانیتر بسازه… درد، بخشی از زندگیه، نه دشمنش.
@chehel_salegi
جناب فیروزان( بنیانگذار شهر کتاب ) اخیرا دختر جوانشون رو از دست دادن و در این چند ثانیه از تجربه ی دو سال سوگواری برامون حرف میزنن 🍏
💬 همه مادر داشتند اما اون نداشت 💔
کلیپی که بارها در شبکه های اجتماعی توزیع شده از دانش آموزی که هنگام خوندن شعر مادر در مدرسه به علت نداشتن مادری که آسمانی شده ؛ در حال گریه است 😔
" اگه مآمآن بود ، همه چی قَشنگ بود 🍏
@chehel_salegi
💬 چنانیم بی تو که ماهی به خاک...!
+ چی از دنیا میخوای؟!
- یکی که با عشق نگام کنه ...
@chehel_salegi
مثل وقتی که محمود درویش میگه:در قطار صندلیهایمان را عوض کردیم،تو پنجره را میخواستی و من نگاه کردن به تو را🍏
💬 تنهایی مردانه !
کامران دیشب توییت زده که میخواد خودش رو خلاص کنه، عدهای سعی کردن منصرفش کنن اما نهایتا بدن بیجانش مثل پرچم زرد خستگی پیدا شده...
من قصد ندارم خودکشی رو ستایش یا نکوهش کنم. کامران رو هم نمیشناختم، جز یکی دو معاشرت خیلی کوتاه در محل کارش که اون هم اتفاقی بود. به هیچ وجه هم نمیخوام دوستانش رو سرزنش کنم که چرا دیر فهمیدن این مرد داره تموم میشه. مگه میشه سکوت رو خوند؟ نه. میخوام از چیز ترسناکتری حرف بزنم: تنهایی مردانه.
سالهاست در فضای مجازی مینویسم و از همون اول فهمیدم رنج "مرد" ارزشی برای مخاطب نداره، مگه اینکه رنجش صرفا نبودن یک زن باشه. مرد در نت فارسی رسما بدل به شهروند درجه دو شده، بدترین توهینها رو (از پرنسس بودن تا مهره مار داشتن فقط در یک سال اخیر) تحمل میکنه، و کسی هم نمیخواد ببینه چه کوهی از اندوه روی سینهی مردان ایرانیه. تنگدستی و دورانداختن رویاها و سکوت و تنهایی و راندهشدهبودن اکثریت مردها در سایهی شیوهی زیست درصد کمتری از مردان قرار گرفته که دنیا رو با اسکناس و زاویه فک و آلت فتح کردن. بله، زن در ایران به غایت مظلومه، اما میخوام بدونین مرد هم بسیار تنهاست.
@chehel_salegi
آقای عزیز، لطفا حرف بزن. تنها نمان به درد. لازم نیست مرد باشی و گریه نکنی، گاهی بچه باش و خواستههات رو بگو. در جمعها پیدا شو، به سکوتت پناه نبر و از پلشتی همجنسهای تاریکت شرمنده نباش. تنهاییت رو از رگهات دور نگه دار و با تراپی یا رفاقت یا هرکاری که بلدی، به داد خودت برس. منتظر نباش کسی بفهمه درد میکشی، ابرازش کن. این حس بازندهبودن تماموقت رو متوقف کن. نمیر، زندگی کن. عزیز من، پسربچهی گندهی پشمالو، بعضی روزها بشکن و بذار بقیه بدونن قلبت چقدر نزدیکه و چقدر شکستنی.
زیستن در جهنم همهی ما رو سوزونده، فقط کاش لااقل هیزم رنج همدیگه نبودیم و کاش جنگ جنسیتها تموم بشه...
همین.
#حمیدسلیمی🍏
کانالی برای مشاهده زیباییهای ایران 👇
@safar_chehelsalegi
💬 پیامک صبح شمبه (۴۴۳)
یک ) همه ی آدم ها پرنده اند!
فقط شاید هنوز او که باید
شانه هاشان را نبوسیده.
معصومه صابر 🍏
دو ) پیام قسمت آخر پایتخت این بود که : همهچی با بوس درست میشه.💋
@chehel_salegi
.............................................
خدایا بابت همه چیزایی که به صلاحمون نبود و نشد شکرت : حتی اگه غُر زدیم.. حتی اگه براش گریه کردیم.. و حتی اگه ازت شاکی شدیم.. 🙏
ارادتمند: حلاجیان 🍏
💬مذاکره؟ شما پخش کنید، ما باور میکنیم!؟
این جمله هم تأسفبار است، هم آشنا. چون تجربه به ما نشان داده حتی وقتی اختیار دست شماست، باز هم چیزی به نام «واقعیت» از قاب تلویزیون عبور نمیکند.
در همه سالهای گذشته، ما عادت کردهایم که از صداوسیما فقط روایتهای گزینشی ببینیم. اگر دوربین در رم هم دست شما بود، احتمالاً باز با تدوینهایی دقیق، صحنههایی را پخش میکردید که نه به مذاکره ربط داشت و نه به مردم. فقط «نمایش» بود و نه «محتوا»....مردم حق دارند بدانند در پشت درهای بسته چه میگذرد. اما صداوسیمایی که از پخش صدای مردم در خیابان ناتوان است، چطور میخواهد صدای آنها را در سالنهای رم منعکس کند؟
@chehel_salegi
مشکل، نبودِ اختیار نیست. نبودِ اعتماد عمومیست و این اعتماد، نه با پخش مشروط بازمیگردد، نه با وعدههای تلویزیونی. اگر روزی هم اختیار کامل داشتید، باید پرسید با آن اختیار چه کردید؟ واقعیت را نشان دادید یا دوباره ترجمهای دلخواه ساختید؟پس لطفاً از نبود اختیار گلایه نکنید. چون ما خوب میدانیم حتی اگر دوربین هم دست شما باشد، تصویرها باز هم شفاف نخواهند بود.
عبدالرضا خزایی 🍏
💬یاد شیرین مرگ ! (۱۰۹)
هیچی ندارم بگم .... جز اینکه بقول یک عزیزی خودم رو آماده ی « از دست دادن » های دهه چهارم و پنجم زندگیم کنم با فهم مزه شیرین حواشی مرگ ...
حلاجیان 🍏
@chehel_salegi
.......................................................
یاد همه درگذشتگان اعضای کانالمون بخیر . پروازشون تا اوج آسمونها ؛ سبکبال 🙏🍏
💬میخوام به آرامش برسم !
برخی از ما نه تنها گذشته ی خود را حمل میکنیم، بلکه گذشته پدر و مادرهایمان را نیز همراه داریم.
درد، از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و تا آن را بررسی نکنیم، این چرخه را هیچگاه برهم نخواهیم زد.
#نیمه_تاریک_وجود ... #دبی_فورد🍏
@chehel_salegi
💬 بغل ؛ مغل ؛ بوغاله (۱۷۹)
یک ) قانون بغل نیوتن میگه: هر بغلی را عکس البغلی است به همان اندازه و در جهت مقابل
دو ) این بغل چیست که عالم همه دیوانه اوست
@chehel_salegi
سه ) اگر معلم شیمی شدید؛ راستگو باشید و گرمادهترین واکنش رو " بغل "معرفی کنید🍏
فیلم : بغل کردن همسر بازیکن تیم شهداب یزد در هفته ی قبل
💬تا چند سال پیش همه چی «بو» داشت؛
تابستون بو داشت؛زمستون بو داشت؛
عید بو داشت؛سریالهای ماه رمضون بو داشت؛سفرههای دسته جمعی بو داشت؛
خرید کردن بو داشت؛
حتا با دوستات یه شام ساده هم میخوردی بو داشت..!🙂↔️🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
سریال پایتخت "چیزی" دارد که در بقیه سریالها، پلتفرمها و سینما یا کمرنگ است و یا اصلا جایگاه ندارد: آن چیز "خانواده ایرانی" است.خانواده ایرانی با مختصات خود.خانواده ای که در حال تضعیف است.
علیرضا زادبر
نکته اصلی این سکانس پایتخت این بود که «همه حق دارن». فهم همین نکتهست که باعث «همدلی» میشه. اساساً توی خانواده با روابط حق و باطلی مواجه نیستیم؛ هرکس ترکیبی از قصور و حقه. فقط کافیه از زاویه نگاه دیگری به موضوع نگاه کنیم تا متوجه حق او و قصور خودمون بشیم. ایران هم یه خانوادهست🍏
اگه دوس داشتین ۸ تا تحلیل کوتاه و عالی براتون گذاشتم در همین زمینه 👇
/channel/safar_chehelsalegi/46086?single
💬 تجربه کردیم ؟ مبارک باشه !
این استاتوس ؛ پربیننده ترین مطلبی بود که ظرف یک هفته اخیر در واتساپ فرستادم و مورد توجه قرار گرفت ....
اینقدر عالی و شفاف حرفش رو زده که توضیح نمیخواد 🍏
@chehel_salegi
💬 درب مغازهای که بعد ۲۵ سال باز شد!
شاید ساختگی باشد اما حسی که درون آن محبوس است، واقعیت... مثل اشیاء و لوازم آن... حسی از دلتنگی برای دیروزی که خیلی دور و دیر نیست... انگار درب حافظهمان را گشودند تا خاطرات خورده خود را به تماشا بنشینیم...
@chehel_salegi
زیست ما به دو زیستگاه وصل است و به حسرت دیروز و وحشت فردا گره خورده... یا این حال، میل به نوستالژیها، از تراژدیهای اکنون میآید... ورنه گذشته را باید در خاطره جا میگذاشتیم نه در آن جا خوش میکردیم تا دمی دلخوش شویم... اشیاء در ایران صرفا ابزار نیست، ابژههای دلتنگی برای خاطرههای از دست رفته است... سادگی و معصومیتهای از دست رفته!🍏
💬تو کِی یکی برات نوشت “خواستم از پل کریمخان بپرم تموم کنم، گفتم تا بیام فستیوالِ شما هم ببینم شاید تو سرم یه چیزی تغییر کرد؟
اولین واکنش رسمی مدیران «فستیوال کوچه» به لغو این فستیوال در بوشهر:
ما باختیم.... بی هیچ خشم و طعنهای تبریک میگیم به سمت برنده. بُرد هَرزیست ولی تبریک. تو نمیدانی در درازنای زمان چه را از خودت و مردم دریغ کردی، اما تبریک. تو نمیدانی زانوبهزانو نشوندن آدم از اون سَرِ ارومیه تا اینور کاشمر تا آخرین خشکی قشم الی منتهای اهواز و اراک و اصفهون یعنی چه.
تو کی بابت تبعات تصمیمهات تنبیه شدی مرد؟ تو چه میدانی کارمندی که زور زده مرخصیهاش رو جمع کرده که ننهی ۷۶سالهش رو با حداقلِ پولِ ته جیبش بیاره بوشهر تو اتاق یک تخته با پتویِ کفخواب، بلکه ننهدختری، مرگ برادر جوانشان رو لای دلخوشی کوچههای بوشهر از سر بهدر کنند یعنی چه؟
تو کِی یکی برات نوشت “خواستم از پل کریمخان بپرم تموم کنم، گفتم تا بیام فستیوالِ شما هم ببینم شاید تو سرم یه چیزی تغییر کرد؟ خانمها و آقاها!بوشهریهای قشنگ و مردمِ هر جایِ عزیز ایران! ما، تا دلخوشیِ کوچکِ “در بوشهر در پناه هم نشستن” از دست نرود، هر چی گفتن پذیرفتیم، کما که تیم راگبی رو ببرند تو زمین بسکتبال و بگن “یالله بازی کن!”
همه کاهیدنها و زدودنها رو پذیرفتیم. پذیرفتیم اما نشد. هِی دیر شد، ولی نشد.
ما حالا تا آنجا که تن یک آدم جا بدهد شرمساریم. به هتلها و ایرلاینها رو میندازیم که یک معرکهی انسانی راه بندازند و فارغ از روالِ دستاوردهایِ اقتصادی، بیپنالتی، مبالغ رزروِ جا و پرواز رو عودت دهند. بعد، اگر و اگر و اگر کسی دلش خواست علیرغم همهی اینها، بیاید و آن چند روز وعده داده شدهی اردیبهشت را در بوشهر میهمان ما باشد، ما و رفیقهایمان و مردم لِنگهندارِ بوشهر، تماااام وجودمون رو خرج “دلخوشْ به خانه برگشتن”ش میکنیم.
تمامِ ما شاید برابر شأن و شخصیت و سليقهی شما اندک باشد، ولی بیدریغ خرج قلب، قدم و نظر بلندتان میکنیم. چهبسا فستیوال موسیقی کنار رفت که فستیوال آدمها از راه برسد؛ فستیوالِ مردم غریب و غریب و شریف ایران.»🍏
نقدی بر لغو فستیوال کوچه 👇
/channel/safar_chehelsalegi/46309
لینک اجراهای سال قبل 👇
/channel/safar_chehelsalegi/33082?single
کارزار حمایت از کوچه
https://www.karzar.net/209701?utm_source=searchbar
💬متفاوت بودن ظاهر و باطن دو مفهوم در دل خود دارد:
یکی این که اگر افراد از ظاهر و باطن یکدیگر و تفاوت فاحش آن مطلع بودند، نمیتوانستند در جامعه با یکدیگر همبستگی و پیوند و رابطه داشته باشند.
دوم این که اصولا همبستگی بین این افراد بر مبنای مخفی نگه داشتن باطن آنها شکل گرفته است. باطنی که اگر آشکار شود، هر کس به گوشهای فرار میکند، و چون نمیخواهند این همبستگی از بین برود به آن ادامه میدهند.
در واقع مثل جوجه تیغیهایی رفتار میکنند که هنگام سرد شدن هوا به یکدیگر نزدیک میشوند که از بودن با هم گرم شوند. ولی چون بدنشان پوشیده از تیغهایی است باید فاصله بین خود با دیگری را رعایت کنند. اگر به هم نزدیک شوند، گرم میشوند و در همان حال با تیغهایشان به یکدیگر آسیب خواهند زد.
🔹 به قول حافظ: « بازار جلوه فروشی و خودفروشان از آن سوی دیگر»
مصطفی ملکیان🍏
@chehel_salegi
💬 دیگه برای مغرم مهم نیست که چند تا شنبهی دیگر باید بگذرد تا دو هیئت مذاکرهکننده برای مردمان دیگر تصمیم بگیرند که آیندهشان چه طور رقم بخورد!
درخت افرای حیاط خانهمان زایمان کرده است و بچه افرا آورده است. اسمش را گذاشتم کاظم. کاشتمش توی گلدان و گلدان را گذاشتم پای همان افرای مادر و صبح به صبح آبش میدهم و قربان صدقهاش میروم. این را از فیلم «Perfect Days» یاد گرفتم. همان فیلم دوساعتهی کُندی که هر سکانسش در یکی از توالتهای عمومی توکیو پر شده است. فیلم خوب و کمتنش و پُر توالتی بود. یکی از کارهای بزرگوار همین بود که بچههای افرا را سطح شهر جمع میکرد و میبرد خانه و میکاشت توی گلدان و تر و خشکشان میکرد. دو روز بعد از تماشای فیلم، افرای ما هم زایید. انگار که کائنات سر شوخی را باز کرده باشد.
حالا هم هر کسی که سر راهم سبز میشود، بعد از مناسک «سلام، چطوری؟» برایش ماجرای کاظم را تعریف میکنم. از آنجایی که تلفنها هم شنود میشوند، همه جا برایم تبلیغهای مرتبط به افرا میآید. کود برای افرا، تولید شده از پشکل گوسفندان سعادتمند کوههای آلپ. گلدان افرا با نقش آخرین امپراتور ژاپن. خاک فلان برای افرا. خلاصه که زندگیام شده افرا.
گاهی وقتها به سرم میزند که کاظم را تبدیل کنم به بنسای. گمانم بیستسالی وقت ببرد تا این کاظمِ توی گلدان را تبدیل کنم به یک بنسای در حد کاظم سیاحی. هرس کنم و قلمه بزنم و سیم بپیچم و هزار ژانگولر دیگر. پیشنهاد بنسای را قلبم داده است و البته مغزم هم مخالفت چندانی نکرد. مغز من رام شده است. قدیمها مغز من یک اسب وحشیِ رها شده در دشتهای مغولستان بود. تا حالا کسی دیده که اسب وحشی مغول حوصله کند و بنسای افرا تربیت کند؟ هرگز. بیست سال عدد بزرگی است برای صبر کردن. البته قلب و مغز من تجربهی این طور صبوریها را دارند. مثلا من تقریبا بیست سال پیش از ایران مهاجرت کردم و آمدم اینور آب.
قلب پر از امید سوار بر اسب وحشی مغول به امید آمدن یک روز خوب. به امید برگشتن ورق. به امید چرخیدن در بر یک پاشنهی متفاوت. کلا قلب و مغز اسکلی داشتم. اما از یک جایی به بعد آرام گرفتند. در واقع دیگر اتفاقات برایشان اهمیت چندانی ندارند. حتی عددها هم بیمعنی و بیاهمیتند. سن من. اینکه چند زمستان از سال پنجاه و هفت گذشته است؟ اینکه چند تا شنبهی دیگر باید بگذرد تا دو هیئت مذاکرهکننده برای مردمان دیگر تصمیم بگیرند که آیندهشان چه طور رقم بخورد. از من گذشت. من حتی روی دیوار زیباترین آینده هم قابِ عکسِ گذشتهام آویزان است. گمان نکنم هیچ کدام از اعضای محترم هیئت دو طرف بتواند قاب مخشوش گذشتهی من را ترمیم کند. اصلا اسم من و آینده و گذشتهی من جز مفاد هیچ توافقی نیست.
بگذریم. خواستم بگویم که اسبها هم میتوانند بنسای درست کنند. دشتها که کوچک شدند و علفها که رفتند و شب که شد، اسبها کنار صخرهها میایستند و گذر زمان را فراموش میکنند و حواسشان را از دشتهای پهناور و از دست رفته پرت میکنند و خودشان را با ساقهی نحیف افرا مشغول میکنند. تا یادشان برود که تا حالا چند بار فرصت باز کردن درِ خانه به روی مادر -علیالخصوص غروبهای جمعه- را از دست داده است. چند بار تماشای فوتبال با پدر و سر فحش را کشیدن به دروازبان چلمنگ را از دست داده است. چند بار بستنیخوردن از خوشمرام را از دست داده؟ چند تا تئاتر؟ چند بار محرومیت از حضور؟ این اسب وحشی رام شده است. به عددها اعتقادی ندارد. به سالهای مهاجرت. به سن آدمها. به تعداد سالهایی که باید پای ساقهی نحیف نشست تا بنسای شود. این اسب خسته است و میخواهد زیر سایهی درخت افرا استراحت کند.
/channel/fahimattar/661
#فهیم_عطار 🍏
@fahimattar
@chehel_salegi
💬 ای بیخبر از حال ما !
برای اولین بار شنیدم . ظاهراً با هوش مصنوعی ساخته شده . این ترانه دلنشین رو قبلا جناب حمید هیراد خوندن .... اجرای مشترک « هایده و معین » ؛ دلنشینترش کرد .
بشنویم و رها شیم برای دقایقی از این روزمرگیها 🍏
کانالهایی برای درک حس آرامش👇🏻
@chehel_salegi
@safar_chehelsalegi
💬 حضور زنان در ورزشگاه: نقطه عطفی نمادین، نه پایانی بر تبعیض!
دیروز قبل از بازیِ پرسپولیس-سپاهان داشتیم برنامه فوتبال ۳۶۰ را تماشا میکردیم. خبرنگار، میان هواداران زن پرسپولیس ــ که اینبار در غیاب مردان، تنها تماشاگران مسابقه بودند ــ از زنی دربارهٔ احساسش میپرسد. زن میگوید متولد دهه ۵۰ است و هنوز جملهاش را تمام نکرده که بغض میکند. سادهانگارانه است که بغض این زن در حوالی دهه پنجاه سالگیاش را فقط بهخاطر حضور در ورزشگاه بدانیم. خوشحالی او را باید در معنای گستردهتری فهم کرد: امید به تحقق مطالبهای که برای نسل او تنها یک آرزو بود یا خوشیِ تحقق مطالبهای بلندمدت و تجربه امیدواری به «شدن»های بیشتر در آینده.
در ظاهر، حضور گروهی از زنان در جریان مسابقهٔ پرسپولیس و سپاهان و سایر مسابقههای مشابه، هرچند در چهارچوب یک تصمیم انضباطی و نه تغییری سیاستگذارانه ممکن شد، اما نمیتوان از بار نمادین آن چشم پوشید. برای بسیاری، این اتفاق روزنهای از امید بود؛ نشانهای از اینکه مطالبه حق حضور زنان در فضاهای عمومی، ولو قطرهچکانی، راه خود را گشوده است.....بااینهمه، اگر از منظر عدالت اجتماعی و ساختارهای تبعیضزا نگاه کنیم، ماجرا پیچیدهتر میشود....این حضور همچنان محدود، کنترلشده، گزینشی، مشروط و واجد نشانههای روشنی از تبعیض طبقاتی و ناعدالتی جنسیتی است؛ به دلایل زیر:
▫️مسابقههایی که فقط با حضور زنان برگزار میشود، جنبه تنبیهی برای تیمها را دارد. خطاکار از تشویق هواداران مرد محروم میشود و فقط تشویق زنان را خواهد داشت که در ذاتش، امری تقلیلگرایانهست؛ چراکه حضور زنان، نه به عنوان یک حق، بلکه به یک جایگزین تنبیهی تبدیل میشود. در اصل تیم از تشویق و حمایت اصلیاش (یعنی مردان که اکثریت سکوها رو پر میکنند) محروم میشود.
▫️تنها در برخی شهرهای خاص -اغلب پایتخت و مراکز استانها- امکان خرید بلیت برای زنان فراهم است....زنان باید در بخشهایی دورتر از زمین بنشینند؛ جداشده از بقیه، نه در جایگاههای مناسبِ نزدیکِ زمین.
@chehel_salegi
▫️تعداد محدودی بلیت برای آنها در نظر گرفته میشود، و این سهمیهبندیِ نانوشته، خود شکلی از کنترلگری بر حضور زن در فضاهای عمومیست......در بسیاری از شهرها و برای طیف وسیعی از زنان هواداران تیمهای بومی خودشان، این امکان همچنان دستنیافتنیست....بهعبارتی، آنچه در ظاهر گامی رو به جلو است، در عمل میتواند نوعی بازتولید امتیاز در پوشش عدالت باشد؛ چراکه همچنان وابسته و مشروط به طبقه اقتصادی و مرکزیت جغرافیایی، نسبتهای سازمانی یا همان پیوندهای نهادی است.
با این حال، نمیتوان و نباید کتمان کرد که این حضور، هرچند محدود، نقطه عطفی است در مسیر بلند مطالبهگری زنان برای دسترسی برابر به فضاهای عمومی. اما این مسیر را نباید تمامشده پنداشت. تا تحقق عدالت جنسیتی و عدالت اجتماعی و طبقاتی، راهی طولانی در پیش است و تنها از مسیر آگاهی، مشارکت جمعی، و تداوم مطالبهگریست که میتوان به افقهای روشنتر امید بست.
فاطمه بهروز فخر 🍏
@chehel_salegi
💬 بازخوردهای پیامک صبح شنبه(۱۱)
لینک پیام 👇
/channel/chehel_salegi/32333
پاسخهای محبت آمیز رفقا در واتساپ 👇
سلام گل گلاب! بوس ماچه ای .... صبح شنبه تون طلایی قشنگ!
........................................................
هفته عالی
مملو از سازگاری لطف الهی و بوسه
برای اقا قاسم و دوستان پیامک شمبه آرزومه
............................
سلام! باید پرنده باشی اما رها نباشی
شاید توی پایتخت اسیر اوس موسی شی 🪴
...............................................
درود و سپاس قاسم جان
تا هفته پیش شنبهها منتظر پیامهای شما بودیم، ظاهرا از این پس شنبههای مذاکرات هم اضافه شد، امیدوارم اونم با چند تا روبوسی ختم به خیر بشه.
.............................................................
صبح میشود و…خورشید نگاه تو…
آسمان را روشن میکند…
لبخند میزنی، بهار میشود…
صدایم میکنی، نسیم میوزد…
هر روز هفته تویی…
امروزهم «توشنبه»…
است…
سلام قاسم جان ♥️ صبح زیبات بخیر💋
ارادت 🌹🙏
............................................................
در دهر چو آواز گل تازه دهند
فرمای بتا که می بهاندازه دهند
از حور و قصور و ز بهشت و دوزخ
فارغ بنشین که آن هر آوازه دهند
درود قاسم جان
روز و روزگارت به خرمی و نیک سرشتی
هفته جذاب و پر تلاشی داشته باشی
مهرت ماندگار❤️
............................................................
وقتی ازم میپرسن چی حالت خوب میکنه
ذهن من همون لحظه:
بغل تو آروم ترین جای دنیاست😊❤️
درود شمبه بخیر
............................................................
پیش از بوسیدناش با چشمانِ بسته،
گمان میکردم فقط با بال میشود پرواز کرد.
............................................................
سلام،صبح شمبت بخیر حلاج جان
بوس بازی شمبه به پرنده رسیده😅
به قول یکی
"گفتمش: نازک بدن، دستت ببوسم یا لبت؟
گفت: عاقل عقل دارد، هرکجا نازکتر است"
...........................................................
طوطی آورد شکر از سفر لبهایت
دوختم لب به لبِت تا برود غمهایت
............................................................
سلام صبح بخیر
هفته ای شاد و پیروز داشته باشید❤️🌹☘️
همه چی بعد از بوس شروع میشه 😂
برداشت آزاد با مسئولیت خودتان😂
...........................................................
درود ، ما سریال پایتخت را از غرب لندن دنبال کردیم و پیام شما را هم که خیلی به جا بود گرفتیم ، قاسم جان آماده باش که بیام پیشت با یک بوسه داغ و آتشین البته فقط برای صلح و امید که درست بشه 😁
...............................................
این پینوشت؛ خود دعای افتتاح ماه رمضون بود...
دلم رفت براش
❤️❤️🌹🌹
بوس به حاج قاسم جان حلاج و این صبح شمبههای حال خوب کنش 😘
...............................................
احکام شَرعی عشق می گوید:
دیدن شما واجب است؛
بوسیدن شما مستحب است؛
سکوتَت مَکروه است؛
غیبَت شما حَرام است
نزار قبانی
...................................
چه پیام زیبایی فرستادی، ممنون از لطفت!
واقعاً بعضی حرفها مثل نوازش روحان…
چه خوب گفتی: «همهچی با بوس درست میشه» — گاهی یه بوسه، یه لبخند، یا حتی یه جملهی ساده میتونه حال دنیا رو عوض کنه.
و چه دعای قشنگی بود در آخر،
شکر برای نخواستنیهایی که اگر میشدند، شاید آرامشمون رو میگرفتند
ارادتمند م. شهرام
...........................
ای خوش آن روز که پرواز کنم تا بر دوست
به هوای سر کویش پر و بالی بزنم
سلام و عرض ارادت حضور حضرت دوست 🌹🌿
یاد عبارت شیرین: هو الدلبر ، برام زنده شد و اینکه بعضی ها رنگ و بویی و عطر و خاطره ای از همون دلبر دارند...
درود ها...
........
💬 زنانگی (۵۶)
یادت هست...
گفتی: تو دلبری بلد نیستی! زنانگی را نمیدانی...یادت هست؟ بعدش هم همینها را انکار کردی و گفتی که الکی گفتهای...
هیچ میدانی که تو با همین حرفی که الکی گفته بودی با من چه کردی؟! با زن بودگیهایم. با دلی که از تو نبرده بودم در آن بیست و چند سال؛
سوالی گفته بودی راستی. تو چرا دلبری بلد نیستی؟! و من فکر کرده بودم به همه آن بیست و چند سال که زن خانه ات بودم. به سالهایی که برای دادن قسط ها، اضافه کار کرده بودم. دانشآموز خصوصی قبول کرده بودم. زیر زمینهای تاریک و نمور با تو زندگی کرده بودم. باران که میزد چاه فاضلااب بالا میزد به فرشها و زندگیمان. آن سالها که خانهبهدوشی عادتم شده بود. من آنوقتها هم دلبر نبودم و تو دلدارم بودی؟! از یک جایی کفش پاشنهبلند را کنار گذاشتم و کفش طبی پوشیدم تا دو شیفت کار کنم. چک هایم را پاس کنم که تو کشیده بودی. زیاده خواهی از تو بود و جبران از من.
@chehel_salegi
شاید همانوقتها شیوه دلبری را یادم رفته باشد. همانوقتها که طلبکار زنگ میزد و تنم میلرزید. دلبری یادم رفت و شدم صاحب دلی سنگ که برایت غذا درست کنم و تو به بهانه اضافه کاری، آن را با زنی غریبه، میل کنی و دل ببرد از تو! وقتی من داشتم تو را صاحب سومین فرزندت میکردم، تو داشتی از یک زن که دلبری بلد بود، دل میگرفتی. من دلبری بلد نبودم او بلد بود. آنقدر که دل تو را از بچههایت هم گرفت. من تمام سالهای جوانیام دلبری بلد نبودم و حالا به گناه دلبری بلد نبودن(!) اجازه دادی نفر نامحرمی در خانه دلت را بکوبد و دل ببرد از تو...
اما رفیق نارفیق؛ باید بدانی که با رفتنت، همه چیز عوض شد. بعد از ده سال، مجبور نبودم اضافه کاری بروم تا تو با آن نامحرمی که دل از تو برد بخوری و برقصی. تازه یادم آمد که زنم! یاد زنانگی های مدفونم افتادم. جای تو خالی، حالا کفشهای پاشنه بلند میپوشم و لذت میبرم از راه رفتن زیر درختان توت بهار که دل میبرند از منی که انگار تازه بدنیا آمدهام. از تو چه پنهان این زن، یاد گرفته زن باشد. از آن مردی که مجبور بود بخاطر تو از زنبودنهایش چشم بپوشد، دیگر چیزی نمانده. آن زن حالا یک زن پرامید و لبخند است. زنی که زبان شمشادها و یاس را بلد است. زنی در آستانه فصلی سبز و تازه...
#محبوبه_احمدی 🍏
@mahmadi_b
@chehel_salegi
💬رفاقت واقعی این شکلیه دوستان!
چقدر کم داریم دوستانی رو که « گذشته » شون رو همیشه بخاطر دارن ...گاهی خودمون هم یادمون میره از کجا به اینجا رسیدیم ؟ چه کسانی دست مارو گرفتن و بزرگمون کردن ؟ 🍏
@chehel_salegi
💬خودت چی پس؟ (۷۰)
خیلی دیر نشده برای اینکه: خودت باشی، به خودت اعتماد کنی، از حق خودت دفاع کنی، خودت را دوست داشته باشی، وارد یک رابطهی تازه شوی
@chehel_salegi
مسیر شغلیات را تغییر بدهی، به آرزوهای دست نیافتنیات برسی، زندگی ایدهآل خودت را بسازی و همان آدمی بشوی که همیشه دلت میخواسته باشی🍏
💬هفتاد ساله که بشیم ..... !
خیلی از ماها دیر متوجه میشم که زندگی ؛ مسابقه دو نبود .....🍏
@safar_chehelsalegi
💬یه متن عالی برای شروع روزی دلچسب !
در فیلم فریدا ، یک صحنهای هست که اگر دست من باشد هر روز میگذارم از همه شبکههای تلویزیونی پخش بشود... فریدا در اثر یک حادثه مدتها بیحرکت و فلج توی تخت بوده و علی رغم فرم زیبای بدنش خط عمیقی از یک زخم سرتاسری روی بدنش دارد.
بار اولی که بعد از مدتها با محبوبترین مرد زندگیش تنها میماند، بار اولی که دارد دکمههای لباسش را باز میکند، انگار که مانده زیر سنگینی آوار، همه عضلاتش منقبض، شانههایش خم، چشم هایش دو دو زنان میگریزند و صورتش پر از یک شرم دلخراش انگار که بیپناهترین صورت دنیا. نگاه مشتاق مرد را میبیند و از نشان دادن بدنش میترسد.
وقتی لباسش کنار میرود ناخودآگاه دستش میرود روی جای زخمها. مرد نگاهش میکند، میچرخاندش. به جای زخمها خیره میشود. و بعد سر تا سر رد زخم را میبوسد. جوری میبوسد که دیگر صورت فریدا، انگار آسودهترین صورت دنیاست: شبیه ایمنترین کودک که میداند هر چقدر که لباسهایش گلی بشود و توپش از حصار رد بشود و مدرسهاش دیر بشود؛ همیشه یک آغوش بزرگ امن هست که همه جوره پذیرایش باشد....آیا کسی در زندگی تو را اینگونه دوست دارد؟
اگر جوابت بله هست : تو خوشبختی🍏
@chehel_salegi
📝
💬۴۰ سالم شده بود بیآنکه به چیزهایی که میخواستم رسیده باشم!
یادت هست؟! عصر ۲۲ تیر ۴۰ سالگیم بود.
از صبح منتظر بودم. میدانستم اهل زنگ زدن نیستی. هزار تا زنگ و پیام داشتم اما من فقط همان پیام کوتاه تولدت مبارک تو را میخواستم.
حال غریبی داشتم. از شب قبل بغض راه گلوم را بسته بود. ۴۰ سالم شده بود بیآنکه به چیزهایی که میخواستم رسیده باشم. جز تپههای نریده بعدی چیزی منتظرم نبود. نه همدمی، نه بچهای... تهش چند سالی میشد که دوستت داشتم که با اینکه میدانستی، یکبار رفیق خطابم کرده بودی و آب پاکی را ریخته بودی روی دستم.
دینگ... صدای نوتیف تلگرام آمد... یک ویس سه دقیقهای. پلی کردم. زده بودی زیر آواز... آهنگ درخت ابی را میخواندی. (توی تنهایی یک دشت بزرگ که مثه غربت شب بیانتهاست)
بغضی که از صبح زور زده بودم قورتش بدهم ترکید.
تو میخواندی (یه درخت تن سیاه سربلند آخرین درخت سبز سرپاست) و من اینور های های گریه میکردم.
ته ویست گفتی که میخواستم تبریک تولدت خاص باشد.
و من برای بار هزارم ته دلم چراغی روشن شد که شاید هنوز امیدی باشد برای این که من فقط رفیقت نباشم!
بعد مثل آدمی که کادوی تولدش را از توی جعبه درآورده و دارد وراندازش میکند به این فکر کردم چرا این آهنگ؟ شاید از تنهایی خسته شدی، شاید میخواستی بگویی تنهایی را خودت انتخاب کردی. خلاصه یک ویس ۳ دقیقهای را ۴ بار پلی کردم و یک تفسیر درست نتونستم ازش دربیاورم.
حالا حدود ۶ سال از آن عصر توام با غم و امید گذشته.
۳ سال پیش دیدم توی استوری تولد عشقت را تبریک گفتی. آن شب برای من چه شب برفی کشداری شد بماند.
از آن شب به بعد دیگر حتی رفیق هم نیستیم. ویسهای بالای ۴ دقیقه نمیدهی. با هم نمیخندیم، لجم را در نمیاوری، ایرادهای بنی اسرائیلی نمیگیری، ناراحتم نمیکنی که بعدش عذرخواهی هم نکنی و من باز دلتنگت شوم و زنگ بزنم و تو به جای دلجویی قاه قاه بخندی و بگویی باور کن دست خودم نیست، من همیشه در موقعیتهایی که نباید میخندم.
حتی دیگر کلماتم را نمیخوانی، کلماتت را نمیخوانم. دیگر هیچ خبری از تو ندارم. نخواستم که داشته باشم.
امروز توی اینستاگرام این ویدیو را دیدم و یادت افتادم.
و یادم آمد دیگر خیلی وقت است که از خودم نمیپرسم (مرا یادت هست؟!)
همین.
پریسا زابلی پور🍏
لینک پایین رو که بزنیم؛ میریم به اولین پیامک های کانال مون
/channel/chehel_salegi/32
💬 رها ؛ رها ؛ رها من ! (۲۳۴)
در یک گروه کوچک تلگرامی، خانم و آقایی فوقالعاده _زن و شوهر_ حضور دارند که اتفاقا همخط فکری در زمینه سیاست نیستند. برایم جالباند! گاهی در فاصله دو متری هم در اتاق خانهشان نشستهاند و در گروه حرفهای هم را به چالش میکشند و نظرات مخالف بهم میدهند.
بعد هم لابد تلگرام را میبندند، نت را خاموش میکنند و کنار هم چایی عصرانه را مینوشند و از عطر زنجبیل صحبت میکنند. انگار نه انگار که دو دقیقه قبل با هم جنجال داشتهاند. برایم این فضا و این نوع یکی بودن و آزادی؛ نظر ارزشمند است و دوستش دارم. یک فردیت رها و دلبستگی درهمتنیده دوست داشتنی. عشق، آزادت میکند نه دربند، اینجاست.
#محبوبه_احمدی🍏
@mahmadi_b
@chehel_salegi