کموتر خوش وه حالت شاعری نین
حاوال پرسِ خدا یا کافری نین
شَقَه بی بال وپر تا گر خوشالی
توکه دویر اِ ضریح و زائری نین
فرخ شهبازی
@lakestan2900
این همه کوچ !
گمان نمیکنم
کسی در پاییز
مانده باشد !
#فرخ_شهبازی
مگر می شود !
سعی کرد و خدا پشت گوش اندازد !؟
می آید
روزی که دیر نیست !
همین فردا ! که چند روز دیگر است .!
#فرخ_شهبازی.
#
گروه گروه ،
به نظمیه می برند
با هرکجا کبود
با بدنی بی جان و نبود
و اتهام ناسزایی به دگر اندیشی
که باز کن دهان ات
بوی دموکراسی می دهد
بوی دشنامی که به قبله رها کرده ای
ای وای
ببین
به روزگارِ خسروان چه آورده ای !؟
تو آیا روزگارِ ماندن را شمرده ای !؟
چه شمشیر ها
بر این خاک
رقصیده اند و رفته اند
حکایت خود را
با گورها گفته اند !
ای بسا !
نام یک عاشق
مثل فرهاد
مثل شیرین
آبروی هزار خسرو را خریده اند !
نام و نشان خدا را ،
از عشق شنیده اند
عاشق شو
ظلم میراثِ خدایان است !
#فرخ_شهبازی. آبان ۴۰۱
بیا
از خوابِ شعر های من بگذر
بیداری این باغ
گلِ بهار ،کم دارد
خوب شد یاد ام آمد!
حیاتِ دَم به دم ندارد .
#فرخ_شهبازی
سخنی
که تو در آن نیستی
افسانه است .
#فرخ_شهبازی ۲۳دی ماه ۹۸
بیا چون اشک ای دل غمم را همزبانی کن
به روی گونه ی زردم دَمی گوهر فشانی کن
چو مهتابی که می تابد به روی پیکر شب ها
در این دشت پر از پیری جوانه زن! جوانی کن
و با پرتو فشانی ها چو نور اهل مشرق ها
بر این بی روزنه شب ها غریوی ناگهانی کن
تو ای نور و تو ای باران ! ز من بشنو غمِ یاران
بهارِ مانده در ره را پُلِ رنگین کمانی کن
تو را گویم تو ای خورشید مشرق زادِفرخ پی !
که پائیزِ دل ما را بتاب و مهربانی کن
خدارا دلربایی کن ! کران را کبریایی کن !
به عشوه یا کرشمه این جهان را آن جهانی کن
بیا ای پیر توسی زادِ ایران مهرِ بَس بخرد !
غزل را تا سحر پروانه گون شهنامه خوانی کن
#فرخ_شهبازی. دهم آبان ۴۰۱
و با پرتو فشانی ها چو نورِ اهلِ مشرق ها
بر این بی روزنه شب ها غریوی ناگهانی کن
#فرخ_شهبازی.
بیا چون اشک ای دل غمم را همزبانی کن
به روی گونه ی زردم دمی اختر فشانی کن
#فرخ_شهبازی.
روزگار که تیره باشد
دیده ها کم سو می شوند
مثل خرزهره ها با آن همه گل
دریغا ای دریغا ! بی بو می شوند
چه می شود ما هم
شب بو بکاریم !؟
روی دست هر شب بوی عاشق
شراره ! سو سو بکاریم .
سکوتِ کَر ، تلخ است
شبِ کوران فراوان تر تلخ است
چگونه گویم ات این تیرگی را
به یاد آر به یاد آر
به قولِ ،،سهراب،،
،،فاحشه خانه ی بلخ است ،،
روزگاری که نگذارند
بوزد شب بو
شراره نخواند چشم باشد بی سو
باد بی خبر از پائیز
خالی از هو هو
کوچ رد شود
بی پرنده بی پرستو
پائیز! پائیز ! پائیز!
چه بگویم از این جالیز !؟
خر زهره روئیده
هر کجای شیراز
دیگر ،
،،بی خویشتن نمی کند ،،
کسی را
،،بوی گل و ریحان ها ،،
تو بگو دیگر چون است
ایران ِ ما ؟
#فرخ_شهبازی. هشتم آبان ۴۰۱
دعای مجازی
خدا کند
مرا
فوروارد نکنی
همین !
#فرخ_شهبازی
پلک هایم را
ورق بزن
ببین
شب های روشن را
بخوان
سفر واژه ها را
ما
مسافرانٍ
یک نقطه
و
یک خط
هستیم
پلک هایم را
ورق بزن
شعر های من
چشم روشنی تو است
سفر بخیر
ای
داستانٍ
در من !
#فرخ_شهبازی
سکوت بود به نظر ولی ،
چه سخن ها !
از دلِ عشق
به نظر آوردیم !
#فرخ_شهبازی.
تنها
تکرار تو زیباست
ای آتشِ مهر !
ای آبانِ آذر چهر !
#فرخ_شهبازی. آبان ۴۰۱
تکرار نمی کنیم
هرچه معلم دینی بگوید
اختیار دارید انتخاب ندارید .
#فرخ_شهبازی. آبان ۴۰۱
از تو می روم
به کوچ
به پاییز
به
هم سفری
خاطره ها
#فرخ_شهبازی
پائیز بود
خوابم را شکستی
باران !!
#فرخ_شهبازی ابان۹۹
فانک شمس و الملوک کواکب
اذا طلعت لم یبذُ منهنّ کوکب
در این تیره شبِ معاصر
دستِ کم مشروطه باش
ای دروغ های به هم رسیده ی پیامبرانِ سیاست !
دیگر فاتحی برای تهران نمانده است .
#فرخ_شهبازی. دهم آبان ۴۰۱
آئینه ئی ،
که تو در آن نباشی ،
دیوار است .
#فرخ_شهبازی ۲۳دی ماه ۹۸
تورا گویم تو ای خورشید مشرق زاد
که پائیزِ دلِ مارا بتاب و مهربانی کن
#فرخ_شهبازی.
چو مهتابی که می تابد به روی پیکرِ شب ها
در این دشت پر از پیری جوانه زَن ! جوانی کن
#فرخ_شهبازی.
بهمن اصلاح،ژیلای اصول
✅بهمن هم اتاق من بود.پسری آرام،محجوب و با حیا.سادگیش گاهی به بلاهت تنه میزد. موهایش را یک وری میخواباند.ته ریشی به صورت داشت.هنوز «سِتِرِه»ی۱ سُنَت را با سوئیشرت مدرنیته عوض نکرده بود.عاقل بود و عاقبت اندیش.نه وراج بود و نه مگو.به قاعده میگفت،به قانون میشنید.نه که افسرده و افتاده باشد اما گاهی در خودش فرو میشکست.تلخ میشد و رنجی رسوب میکرد در صورتش.گاهی چیزی بهمن را با خودش میبرد. از خودش و از ما دورش میکرد.
✅ پرس و جو کردم زیاد،معلوم شد که بزرگان پای بهمن را بسته اند به سنگی به نام عشق. بزرگان گفته بودند که مِهر و مَوَدت عموزاده ها ازلی و ابدی است.پیمان و پیوندشان در آسمانها بسته شده است.بهمن اما این عشق زورکی را پس زده بود.گفته بود نمیخواهم. نمیشود.وقتش نیست.برای نخواستن نه بهانه که بُرهان آورده بود.
✅ پدر بهمن یک شب آمد خوابگاه.کشمش و گردو هم آورده بود.گردوهایش محشر بودند کشمش هایش اما نه.تا چهار صبح نشستیم حرف زدن. سه بار چای تیار کردیم.هر استدلالی که پدر آورد بهمن مثل یک کُشتی گیر روی فرم بدلش را زد و راهش را بست.فردا صبح پدر بهمن قبل از رفتن از من خواست که راضی اش کنم دخترعمویش را بگیرد.گفت اینها ناف بُرّ هم هستند،اگر این کار سر نگیرد سرشکستگی دارد.پای برادر از برادر بریده میشود.بین ما دختر ناف بُرّ مثل ناموس است اگر برود خانه کَسِ دیگر معنای خوبی ندارد.با پسرم حرف بزن.شما رفیقید، حرف هم را میفهمید.
✅همه حرف بهمن این بود که ما به هم نمی آییم! معلوم شد که پدر و عموی بهمن برادر ناتنی هستند و دو زندگی متفاوت را تجربه کرده اند.به قول امروزی ها طبقه اجتماعی شان به هم نمیخورَد و به زبان مُلایی هم کَفو نیستند.بهمن هزار دلیل برای نخواستن داشت. یکی همین نام بهمن.خودش میگفت ژیلا چه مناسبتی با بهمن دارد؟نام دخترعمویش ژیلا بود.خنده اش میگرفت و میگفت کدام عاقلی چغندر را مینشاند کنار آناناس! سنش را نمیگویی؟بچه است،شش سال از من کوچکتر است.یکی همین لباس پوشیدنش.از بالا تا سینه و از پایین تا زانو همیشه لخت است.فقط بیست درصد از آن وسط مَسَطها پوشیده است.خیلی حرف میزند.حاضر جواب است.به روی همه میخندد.یک خط رساله نخوانده است.نُنُر و نازپرورده است. خیلی چُسان فسانی است.قیچی و موچین از دستش نمی افتد.صورتش مثل مخمل است و بعد دستی به صورت خودش میکشید و حسرتمند میگفت سنگ پای ما را ..
✅نشستم زیر پای بهمن.سه ماه تمام برایش فلسفه گفتم و منطق خواندم.بهمن خان این فرصت طلایی را حرام نکن.دختر عموی کم سن و سالت را بگیر و آنطور که دوست داری تربیتش کن.امر و نهیَش کن.نماز خوانش کن.راه روزه را نشانش بده. بسازش آنطور که دوست داری. مجابش کن که بپوشد.قانعش کن که نگوید.با هم بخندید تا با کسی نخندد.چنان دوستش بدار که نامش از یادش برود و برایش نامی برگُزین.نیک و بد را بگذار پیش پایش و کمکش کن تا خوب را انتخاب کند.اصلا فکر کن آدم نیست تو آدمش کن.بهمن دستی به صورت زبر و پر مویش میکشید و میگفت شدنی است؟حتما.خواستن توانستن است.می ترسم! از چه؟از اینکه او را آدم کنم و خودم بشوم یک حیوان.آخر اما قانع شد.بهمن و ژیلا هم بالین شدند.
✅چند وقت پیس سر ناصرخسرو یکی صدایم کرد.باورم نمیشد.بهمن بود.کوبیده و از نو ساخته بود.دماغ داغانش را درست و دوست داشتنی کرده بود.تی شرت نارنجی گَل و گشادی تنش بود.روی گردنش عکس یک صلیب خالکوبی شده بود.آن موهای صاف یک وَری را دُم اسبی بسته بود! جوراب پایش نبود.شلواری که پوشیده بود فاقش تا زانو بود.وقاحت وحشیانه ای جای آن حجب و حیا را گرفته بود.از آن تیپ و تِم مذهبی خبری نبود.بهمن خودتی؟گفت بهمن نه، پِدرامَم. پِری صِدام کن!
✅ گفت، دخترعمو را گرفتم به امید اصلاح اما، نشد.هر راهی رفتم بیراهه بود.هر تلاشی کردم بیهوده.پتک شدم و کوبیدم.سندان شدم و کشیدم. تندی کردم نشد. تشر زدم بی فایده.التماس کردم اشتباه. یک روز قهر،یک روز آشتی.برایش خندیدم.گریه کردم.خرج کردم. دریغ کردم.هر چه گفتم و هر چه کردم گویی صدا برای کَرّ بود و سماع برای کور.ژیلا عوض نشد که نشد اما من عوضی شدم می بینی که!
✅نگاه که میکنم هر کدام از ما یک بهمن است. قلب ماهیت و سلب هویت شده!اصلاحگرانی هستیم که اصول خود را زیر پا گذاشته ایم.انقلابیونی که آرمان های اتقلاب را فراموش کزده ایم.راه رفتن کبک را میخواستیم تاتی تاتی خودمان هم فراموش شد.هوس عدالت داشتیم تمام تبعیض را تجربه کردیم. سودای ثروت داشتیم افتادیم زیر خط فقر.رفاه میخواستیم رنج عایدمان شد.می خواستیم افراد فاسد را حذف کنیم سیستم های فاسد ساختیم.آنقدر به فروع مشغول شدیم که اصولمان از دست رفت.نام را تغییر دادیم نشانمان هم گم شد.آنقدر در دین دست بردیم که دنیایمان ویرانه شد.از دوستی گفتیم به دشمنی رسیدیم.گل لبخند خواستیم گرز خشونت دستمان را گرفت.خواستیم ژیلا بشود کلثوم بهمَنِمان شد پدرام!
@Khapuorah
#ماشااکبری
إ گلا برّیا
بوری بوری هساره! دٍلم گيريايه بی تو
يٍ جور یکه اشاره ! دلم گيريايه بی تو
سرد و خمينم ای دوس ،إ أ ولاته دی نوس
باور بٍکه گلاره ! دلم گيريايه بی تو
مردم کُلن خوشالن چيو آسمان و بالن
إ نام راس إ وهاره ،دلم گيريايه بی تو
إ وختيکا تو چینه وه چٍينٍ سختت قسم !
کتم إ نام پژاره ،دلم گيريايه بی تو
شناسينٍ مٍن و تو ،ایلی بيو داواري
وه گیان أ داواره ! دلم گيريايه بی تو
إ گلا برّیا منم ،خوس و خمه مچنم
بوری وه لام دواره ،دلم گیريايه بی تو
قسم وه روژ هجران ! وه صد گل إ وهاران
دورس پٍرّ ولگ و واره ،دلم گيريايه بی تو
أ عاشقٍ قدیمه ،أ گيانه أ نديمه
بيه وه پاره پاره ،دلم گيريايه بی تو
#فرخ_شهبازی
بیا
من ،
سمتٍ پايانٍ
هرچه
راه ام
بیا
من ،
خوشحالی ٍ
هرچه
آه ام !
#فرخ_شهبازی
سارها
عزادار و سیاهپوش
به
پاییز کوچک خانه آمدند
صدای تو
روی عریانی آلبالوها
نشسته بود
سارها رفتند
صدای تو هم
بال در بال آنها ،
آه
خدای عاشق !
رازدار شقایق !
حتی
صدایی برای من
نماند .
#فرخ_شهبازی زمستان89
به نظر گفتگو کردیم
یاد باد
از ناچاری من و عشق
#فرخ_شهبازی.
آبان ! آبان !
بیا و بشوی
چرک و چروک چهرهیِ استکبار .
#فرخ_شهبازی. آبان ۴۰۱
اگر
خلقت ات را دوست داری
درد را از ما دور کن .
#فرخ_شهبازی. آبان ۴۰۱