farokhshahbazi | Unsorted

Telegram-канал farokhshahbazi - شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

837

Subscribe to a channel

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

🖋مردمان سخت و سترگی هستند. آدم های تُنُکِ ترکه ای کم خواب و خوراکِ عاطفیِ خانواده دوستِ غیرتمندی که هنوز به خواری ها و ولنگاری های قرن توطئه و تکنولوژی تن نداده اند البته، اگر نیسان ها و موبایل ها بگذارند. تُرکاشوندها را می گویم.
🖋 هر جا آدمی هست درد و رنج هست. بیماری و ناخوشی هست. تولد و مرگ هست. ترکاشوندها هم از این قاعده بیرون نیستند. ناخوشی پای ترکاشوندها را به اورژانس کشانده بود. مردی پر شکیب ههمراه زن و دختری نجیب.رنگینی رخت های مادر و دختر چشم نواز بود و رفتاربی تکلف مرد پر رمز و راز. 
🖋 جراح برای تشخیص علت درد شکم دخترک سونوگرافی درخواست کرد. انجام شد که کاش نمی شد! دنیا سگ هار است و دندان مار. این هار و آن مار هر لحظه در پی آنند که نیشِ نفرت خود را در تن آدم ها فرو کنند. سونوگرافی برای دختر بارداری گزارش کرده بود! نمیدانم چه کسی کار را خراب و صحنه را مشوش و واقعه را مُشَوَه کرده و بدون ملاحظه نظامات حرفه ای به مرد گفته بود دخترت باردار است! آدم های بی ملاحظه همه جا پراکنده اند.
🖋 اندوه از هر بیماری عفونی واگیرتر است. فوری فراگیر می شود. رنج از چشم ها و نگاه ها به چشم ها و نگاه های دیگر منتقل می شود. همانند آب از روزنه ها راه می افتد و رنج می رساند.مرد بعد از شنیدن خبر بارداری دختر باکره اش گویی که خون بدنش را مکیده بودند.رخسارش چنان بود که گفتی خون در رگهایش ماسیده است.چشمهایش به چشم مُرده ای می مانست که کسی فرصت نکرده بود پلکهایش را روی هم بیاورد.مُردن در تنهایی.جان از جسمش رفته بود و تاب از زانوهایش.بیش از قوّت بر شانه ها بار و اندوه همه عالم در چشم هایش تلنبار.
🖋قدیمی دنیا گفته است تغاری بشکند و ماستی بریزد...فچ فچ و فتنه ها شروع شد.ننگ از شماتت پر رنگ، قضاوت ها و قرائت ها بی درنگ.دخترک ایلیاتی برگ پلاسیده ای رها شده میان آتش بی آبرویی. وجودش تاریکِ مَهِ ملال. غبار غم از هر طرف.تباهی وقتی که شروع شود تمامی ندارد.ایلیاتی و این داستان! داغا و دریغا! مرگ هزار بار خواستنی تر از این زندگی!
🖋حاضر بودم هر کاری بکنم تا آن اندوه از دوش آن مرد ترکاشوند برداشته شود. افسوس که گاهی زور آدمها به ظلم ها و ظالم ها نمیرسد.گریه غم انگیز مادر،سکوت سیاه دختر و نگاه سراسر حسرت مرد را که می دیدم جانم میخواست از جسمم بگریزد.
🖋مادربزرگم می گفت بعضی آدم ها فرشته بعضی دیگر هستند. یکی از همکاران رخت فرشتگی پوشید و پیشنهاد کرد مشاوره متخصص زنان انجام شود.با جراح تماس گرفتم. استقبال کرد.آن موقع برگه های مشاوره را با آمبولانس در شیفت صبح به مراکز درمانی دیگر و عصر و شب به مطب یا منزل پزشک مشاور می فرستادیم.شیفت عصر بود و راننده آمبولانس آقای میرزاوند خانم دکتر غفارزاده پزشک کشیک زنان.
🖋کمتر از یک ساعت جراح زنان بر بالین بیمار حاضر شد.در مدتی که معاینه انجام می شد، می دیدم که جان و جسم پیرمرد فرو می کاهد. مثل خاک در مقابل آب، مثل کاه در برابر باد، مثل «پیش»۱ در مقابل آتش. مرگ اگر آنی باشد عشق است اگر مستمر باشد عذاب!
🖋در اتاق باز شد و خانم دکتر غفارزاده سرزنده و پرانرژی تقریبا فریاد زد پدرش کجاست؟ نفس ها حبس شد و چشم ها خیره. جان ها بیقرار و جسم ها منجمد! چه می خواهد بگوید؟ میخواهد طعنه بزند و تندی کند و تباهی و تاریکی مرد را بیشتر تام و تمام؟ میخواهد بگوید عمو کلاهت را بالاتر بگذار؟! می خواهد زبان به نصیحت بگشاید؟ ننگ و نصیحت؟چرا زمین تَرَک برنمیداشت تا اندوه ها را و آدمها را ببلعد!
🖋مرد با شانه های خمیده و چشمهای بی فروغ و سر فرو افکنده جلو آمد.خانم دکتر گفت غلط کرده هر کی.... مرد آب گلویش را به سختی فرو داد و سیبک گلویش بالا و پایین شد. هر کی گفته دخترت باردار است. دخترت نجیب و باکره است.بیسوادها تشخیص اشتباه گذاشته اند!
🖋آنچه من دیدم شادی نبود. رهایی بود. رهایی از کابوس.رها شدن از قفس.رفتن از زندان.پایان شب وسیاهی و آغاز روز و روشنایی.رهایی از عذاب جان کندن.رها شدن از عذاب نه مُردن و نه زنده ماندن.همیشه و همیشه و همیشه یکی از شادترین لحظه های عمرم آن لحظه ای بود که مرد به صورت دخترش نگاه کرد و دختر به آغوش پدر پناه برد.معجزه اتفاق افتاد.مَرد مُرده ای زنده شد و درخت خشکیده ای را در آغوش گرفت.بهار شد و درخت شکوفه کرد. خدا دوباره خنده را آفرید.
🖋زندگی گردونه گَردان و چرخ فلک چرخان است.در این گردونه شادی سر در پی اندوه دارد و سیاهی به دنبال سپیدی.هیچ چیز در این چرخ فلک همیشگی نیست.هیچ شبی هر چند سیاه،هر چه سنگین تا قیامت نمی پاید. روشنی و رنگارنگی هیچ روزی هم میل مؤبد و مکر موکد نیست!
🌸 شادی نداشتن اندوه نیست. شادی از سر گذراندن اندوه است. رهایی، بی رنجی نیست. پشت سر گذاشتن رنج است.
پ.ن.

۱، علف خشک قابل اشتعال.

@Khapuorah
#ماشااکبری

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی


اِ دشتَلهَ کُل دِلان وازه تو اَرا دِلت گیریایه کوهی چَرمِی ؟!

برگردان فارسی
همه ی دشت ها دلشان باز است تو چرا دلت گرفته ای کوه اِسپی (سپید)

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

گلهای تازه، برنامه شماره: 84
دستگاه شور
خواننده: استاد #عبدالوهاب_شهیدی
نوازندگان:
استاد #پرویز_یاحقی
استاد #جلیل_شهناز
استاد #امیرناصر_افتتاح
گوینده: بانو #فخری_نیکزاد
غزل آواز از #حافظ

حاشا که من به موسم گل ترک می کنم
من لاف عقل می‌زنم این کار کی کنم...

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

زمسـان دلْ✨🎵
#اجرای_زنده_جدید
باصـدای #خواننده_عـلی_خـزلی✨
#موسیقی_همایون_پرنو موسیقیهمایون_پرنو✨
#شعر_دکتر_مهوش_سلیمانپور✨
تقدیم دوستان و همراهان همیشگی❤️🙏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@alikhezeli_sound

instagram.com/ali_khezeli.sound

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
21/11/02-شنبه

پند خروس


چه نام ها که براین ده روزه عمر نگذاشته اند .!
و چه اصطلاحاتی بران گشوده اند .برخی نام دنیا را دار مکافات نهاده اند .برخی می گویند دنیا مثل صدا و پژواک است .دیگری می گوید از این دست دهی از آن دست می گیری .ان یکی می گوید دنیا اسرار مگوست . این یکی می گوید جزا و پاداش است .یکی دنیا را زندان خود می کند .یکی تن به دنیا می دهد .یکی یکی یکی ...

شخصی به نام حسن صیاد روزها و گاه شب ها صحرا و کوه ها را می گشت که صیدی کند و شکم فرزندانش را سیر کند .یک روز در صحرایی گرم و سوزناگ در میان سنگلاخ ها ماری را دید که سنگی نخراشیده بر روی آن افتاده نیمی از مار به خود می پیچید نیم دیگر زیر صخره گیر افتاده بود .حسن به مار نگریست و آیین مردانگی به او اجازه نداد بی تفاوت از کنار مارِ گیر افتاده رد شود با خود گفت حسن! تو صدها جانور را شکار کرده ای ! این بار این حیوان را آزاد کن !
خلاصه بر تصمیم خویش غالب شدو خطر را پذیرفت و شروع کرد به تلاش که صخره را از روی مار کنار زند با هر مکافاتی که شد صخره را برداشت و از شدت زحمت در ان صحرای سوزان بیهوش شد مارکه دید حسن صیاد بی جان افتاده خزید و خزید ودید که دهان صیاد باز شده واز هوش رفته .مار تصمیم گرفت که جبران زحمت و جوانمردی حسن را بنماید در نتیجه زبان به زیرزبان صیاد برد و آب دهان خویش که اسرار زبان همه ی حیوانات در آن نهفته بود ریخت و دور شد .مدتی گذشت و حسن صیاد به هوش آمد خود را تکاند و کیسه و آبدانی اش را پیدا کرد و یکباره متوجه شد که زبان تمام موجودات را می فهمد با خود گفت یا للعجب ...ناگهان ندایی آمد ای صیاد به پاس نجات مار درک زبان همه ی حیوانات را به تو بخشیده ایم و تنها یک شرط دارد وان اینکه اگر این راز را به کسی بگویی فقط چهل روز عمر برایت می ماند و می میری مبادا راز ما را به کسی بگویی!.
حسن به خانه آمد و و خلاصه روزها گذشت و هر از گاهی به صید می رفت .
روزیِ اهل و عیال را می رساند .تا اینکه همسرش پایش را تویِ یک کفش کرد که یا راز درک زبان حیوانات را به او بگوید یا از خانه می رود و اورا تنها می گذارد ! حسن صیاد هرچه به زن گفت که ای زن به خاطر خدا از این راز بگذر زیرا اگر من راز را برای تو بگویم چهل روز بیشتر عمر نمی کنم و می میرم زن گفت خوب بمیری !
حسن ناراحت و نگران رفت گوشه ی حیاط منزلش نشست و به فکر فرو رفت که خدایا چکار کنم بگویم نگویم بمیرم ...
در این حین خروسی بانگ برداشت قوقلی قوقو
حسن متوجه نشد دوباره و سه باره بلند تر گفت جسن! قوقی قوقو و یکباره حسن متوجه شد و خروس گفت حسن من روزی ده زن می گیرم هرده را هم طلاق می دم نگران چه هستی راز را نگو !
حسن هم خوشحال شد و رفت به زن گفت من رازداری را نمی توانم آشکار کنم تو می توانی طلاق بگیری .زن به فکر فرو رفت و تصمیم گرفت که به رازداری حسن صیاد احترام بگذارد.
اری گاهی چنین است
صیاد عشق و جانی اگه به صید و دامی
بازآ و برکن این دام این مرغ و آب ودانه

فرخ شهبازی

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۲۱ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

کت وشلواری به تن کرد
مردی
که جامانده بود
در رفتارهای عریان تجربی
مرد
زار می زد
که به خیاط نگفته است
سال به سال رفتارش را

کت و شلوار آداب دارد
طبقه ی سیزده هم راهِ اب دارد .

#فرخ_شهبازی ۲۰ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

عشق سرمدی

چو میوه بر درخت چیدنی گشت
نیاز دست وشاخه دیدنی گشت

محمد چون درخت مهر گردید
همه برگ وبرش بوسیدنی گشت

شنیدم خارکی با ریشه اش گفت
گل از مهر نبی بوییدنی گشت

زمین نازاتر از سراب وصحرا
زمهر احمدی روییدنی گشت

جهان در دل نداشت,جنبشی را
به عشق یار ما پوییدنی گشت

چوذره طالب سفیر حق شد
دل عالم پی اش جوییدنی گشت


چو عشق سرمدی شق القمر کرد
از آن ماه دونیمه دیدنی گشت

#فرخ_شهبازی مبعث نبی مبارک

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

تو،
همان جنگل روئیده در خواب هایم هستی
چندهزار سال از آن خواب ها گذشته است
من ،
ساکن هیرکانی شده ام
مگر نه ! جنگل بارانی !
شعر شاعر ات را می خوانی !؟

#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

انسان مسلمانِ بی توجه به قران ، نیمه خالی لیوان است اما انسان بی توجه به قران و اهل بیت لیوان کاملا خالی است .

#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی


کِرّی بیل مَه تَه قیمه یَکا ..

برگردان فارسی

حد و مرزی نگهدار آدم ها یه روزی به هم نیاز پیدا می کنند

#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
‌‌18/11/02چهارشنبه

راه
ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی حافظ

راهی وجود ندارد .دروازه ی خورشید بسته شده .زمان بالا پوشی از تیرگی برتن کرده .زمین پشت به آدم ها کرده است . مکان ها همه سه قفله شده اند ..
اما نه ! نامه ها را که باز کنی پر از قصه ی راه است .نامه ها به این دلیل یکی شدند و نامشان شد شاهنامه .
آدم های شاهنامه هرکدام راهی بر دوش دارند و رهرو می طلبند از کیومرث بپرس ببین چقدر راه در مقابل داشته ! از جمشید سوال کن چقدر راه را جمع کرده است ! بیا جلوتر از نریمان و سام و زال و رستم و سهراب بپرس چه خوان ها شکافته و مقصدشان از دماوند گذشته ! از زنان بپرس قصه ی راه ها ، عبور از تنگناه ها !؟
از فرانک و گرد افرین و رودابه و تهمینه و مادر فولاد زره ، تا قصه ی پهلوانانی که راه افریدند باز گو کنند .تا غصه هایی که برای ایرانیان به قصه تبدیل کردند برایت ببافند .
آری آری ! گاهی اوقات راهی نیست باید راهی را آفرید ! منتها ، راه، همراه می خواهد راه اگر همراه نداشته باشد بی راه می شود .همراه , قصه و غصه ی هر راهی را بر بالین راه ها جا می گذارد .مردمانی که بَعدِ ها پای بر راه می نهند با خواندن ان قصه ها و غصه ها کلید گشایشِ بی راهه ها می شوند .
برگردیم به راهِ خود .
راه ما گم شده است بین کوره راه ها .نقطه و خطها در ان گم شده اند .نه سری که به سرا برسد در ان نمایان است و نه دری که به دریا باز شود .
اما چاره هست .گاهی هزار چاره در یک بیچارگی نهفته است . آنچنانکه هفتاد دانه که در یک خوشه نشسته است . گاهی تمام چاره در دوستی آرمیده است .دوستی ها بی کم و کاست چاره هستند . که غفلت ها آنها را به بی چارگی تبدیل می کند .عفلت چاره ها را به ناچاری می کشاند و تنها دنیای دوستی است که پر از چشم اندازِهایِ راهگشاست .
زندگی را چون گِره می بندند گمان می کنند ناچاری است و بی چاره .
نه ! نه ! باز کردن همان گره ها چاره های گشودنی هستند .آنگاه متوجه می شوی هر گرهی که باز می شود راهی باز می شود .راه فقط طی طریق نیست گاهی طریقه ،خودِ راه می شود .نگشوده ها همه راه های بی مسافر اند .
راهی که همراه نداشته باشد بی راهه ای کسل کننده است که سرانجام باریک و باریک و کوره راه می شود .
سخنی از شاعری گمنام در خاطر است که می فرماید :
گر مردِ رهی نظر به ره باید داشت
خود را نگه از هزار چَه باید داشت
در خانه ی دوستان چو مَحرم گشتی
دست و دل و دیده را نگه باید داشت (؟)

و لسان الغیب بهتر می نوازد :
مطربا پرده بگردان و بزن راهِ عراق
که بدین راه بشد یار و ز ما یاد نکرد

و دگربار گوید :
حافظ اسرارِ الهی کس نمی داند خموش
از که می پرسی که دور روزگاران را چه شد؟

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۱۸ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی



خُصه هواردِن یَکی اِ هواردَنیل دوزخَه.

برگردان فارسی
یکی از غدا ها و خوردنی های دوزخ،خوردنِ غصه است

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

🦊 یک ویدیوگرافی زیبا از آقای «لی آندِلسون» عکاس حیات وحش اهل آمریکا / او تصاویر یک روباه را در هنگام غروب آفتاب به ثبت رسانده است.

🎬 Videography by American Wild Life Photographer "Lee Andelson"

#ویدیوگرافی #عکاسی_حیات_وحش

📢 به کانال «هفت هنر» بپیوندید:
🆔 @Seven_art20 🌻

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

،،

خیال تو


،،نِمَم داسِی سَرِم یا گیژِ دردِم
هرهاینه گرد و هر نینه گردم

وژت چینو و خیالت چی مِ تنیام
مِنیته مَهم چوی لیوه ،کو بگردم؟ ،،

اَرا چینو مِنو سَردیت وِل دا
بِهی وه لاشهِ تاگر تو سَردم

گِرّی گوش بی که بعدِ تو چجورم
تمامِ یِ پیا اِ رنج و دردم

تو چینو صد مراد اِ مِ وه گردت
فراموش بازیِ تخته و نَردم

بوری یه جور بزانم هاینه گردم
تاگر چوی لیوه ار شونت نگردم

بوری گِل آخِره گردشِ گردون
بچرخین چوی زمان تنیا وه گردم


فرخ شهبازی تیر ۴۰۱ دوبیت اول فکر کنم جناب عنایت شاعر حوزه خرم آباد است

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

سهم


نشستیم با هم
روزگار را تقسیم کردیم
پدرم دیروز را برد
جنین شکم همسرم فردا را
من ماندم و غروب افسرده ی امروز
آن هم خورشید
به شبِ گشاده دهان و هزار دندان گفته :
تصمیمِ تاریکِ خودسوزی دارد
تو بگو
من و این چند شعر روو تَرِ سپید ؛
در این شهرِ بی در وپیکر شب
چگونه بخوانیم
زندگی را
بی سهمِ فردا را !؟

#فرخ_شهبازی ۱۷ مهرگان 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

،، این موی سپید را فلکم رایگان نداد ،،
صد راز نهان بود که با دل نگشودم

#فرخ_شهبازی دی 00

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

💫 جاری شو ...

برف کوهستان
بیژن کامکار
#موسیقی_کردی

بیژن کامکار زاده ۱۳۲۸ 
موسیقی‌دان، نوازنده و خواننده سبک سنتی ایرانی و از اعضای گروه کامکارها است. بیژن کامکار از سوی کمیته ثبت ملی میراث فرهنگی ناملموس به عنوان حامل میراث فرهنگی در فهرست گنجینه‌های زنده بشری قرار گرفته‌است.


🌎🌍

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام ویگری می شود
22/11/02 یکشنبه

بهمن

یادش به خیر باد . شورباد شور باد .کودک بودیم .شاد ، مثل بادبادک بودیم .صدای ایران ایران ایران خانه ها را پر کرده بود . یکی می گفت مشت مسلسل گوش هارا سِرّ کرده بود .به مردم می گفتند انقلابی .
جوانان می خوندند : بوی گل سوسن ویاسمن آید .دیو چو بیرون رود فرشته در آید .
گروهی می گفتند یاس و نسترن روئیده در دشت آمده فصل نرگس و گلگشت ...
یادش به خیر ما کودکان از هزار توی جهان بی خبر بودیم منتظر سرو و صنوبر بودیم . خیابان ها یک باره از انقلابیون سرریز می شد .یک باره از غل غلِ نظامیون سر می رفت ..
مردم احساسات خود را به انقلابون هدیه می دادند به سربازان هاج واج هم تمریه می دادند .
مادرم می گفت حلواخور بیاتو الان تیر غیبی میشی . مگر ندیدی این همه چریک و میلیشی 1
چه بگویم : !؟
ما چوب های دوسر بریده بودیم نه توان شکستن عکس شاه را داشتیم .نه قد وبالای برافراشتن امام خمینی را .
ما هنوز کودکانی نارَس بودیم مثل میمونهای بُنارس بودیم .از اتش بازی چریک ها خوشحال می شدیم از ریختن خون جوانان بد حال می شدیم .از اینکه زنگ مدرسه نامیزان شده بود هورا می کشیدیم تیرکمان هایمان را تا بیخِ گوشِِ نشنیدن می کشیدیم .نمره ی انضباطِ من چهارده شده بود معلوم بود هوش و حال من بی قاعده شده بود .
معلم ها سوار ژیان خوشکلشان شدند سوارِ بر به جایی رساندنِ مشکلشان شدند .ما تنها ماندیم
از انقلابیون و ملیشیون جدا ماندیم . مدرسه تعطیل شد زنگ تغذیه ی بچه ها باطل شد .
ایرادی نداشت ما به ازادی رسیده بودیم .از ناظم تَرکه به دست خسته بودیم عکس شاهنشاه را پاره می کردیم و با صدای کودکانه می گفتیم :
ای شاهِ خائن آواره گشتی.کشور ما را ویرانه کردی .بعد آتشی را در گوشه ای روشن می کردیم و با فرمان بچه های بزرگ تر کتابها را در آتش می انداختیم و دورش حلقه می زدیم و می رقصیدیم .سربازی از راه می رسید و باتشری نظامی ما را به کودکی خویش می بخشید اما حاصلی نداشت فردا انگار خواب های همدیگر را می خواندیم و به گردهمایی فردایی دیگر تعبیر می کردیم مدرسه که نمی رفتیم حسِ کودکیمان سیراب می شد . وقتی انقلابیون می آمدند یکباره می گفتیم : خوش آمدی ای امام خوش آمدی ای امام ...
جوانان انقلابی گل از گلشان می شکفت چند عکس از امام بیشتر بهمان می دادند .و ما با اینکه احساس می کردیم با آتش زدن عکس شاه و شکستن شیشه ی مدرسه بیست ساله شده ایم ،
انقلاب که پیروز شد دوباره با بتمر نُه ساله شدیم و نمره ی انضباط من هنوز چهارده است
بگذریم ، بزرگ شدیم رزمنده شدیم پیرشدیم
انقلاب چهل و پنج ساله شد من اما پنجاه و چهارپنج سالمه امروز با مرورِ خاطراتمان کمی وز وزِ گوشم که از جنگ مقدس مانده است بهتر شد
دلم می سوزد برای مردمی که ضد انقلاب شدند
برای رهبرانی که فاسد شدند ..

خدا کند سفره ی مردم پرثمر شود خوشحالیشان محلِ گذر شود ! عشق دوباره هنر شود !انضباط من از چهاده بیشتر شود آمین .

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

1- میلیشی عامیانه : نظامی

#فرخ_شهبازی ۲۲ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

هووره
با صدای زیبای دوست خوبم اقای #فرهاد_منصوری

تقدیم به دوستداران هنر کوردی

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌹🌸✨🎵

@alikhezeli_sound

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
20/11/02جمعه

اکنون

دیروز دیروز دیروز
روزی که پدرم مُرد .مادرم را به خاک سپردم .یادها را در قفس فراموشی جا دادم .غربت مرا آزار می داد .زندگی همه ی هوش و حواس مرا چرکین کرده بود .آفتاب پیراهن گوگردی غروب را پوشیده بود .ماه منتظر بود شب را ترک کند . به هرچه می نگریستم مزه ی کهنگی می داد .فکری مرا به دیروز هُل می داد .بخت به من طعنه می زد .پاهایم تاول زده بودند .کفش هایم تا به تا بودند .آب بازی را فراموش کرده بودم .هیچ دوستی طعم تازگی نداشت .آدم ها عوض شده بودند .همه ی لباس ها بر تن ام زار می زدند .
آه از دیروز !
چقدر مرا ادیت کرد ! زبانم را تلخ کرد .زیان را سهم ام کرد .مرا رها نمی کرد .ذهن ام را تاریک کرده بود
چه بگویم ؟ .
دیروز روز خوبی نبود.
امروز امروز امروز
امروز چه اکنون فریبایی است ! از قبل مستجاب شده دعایی است . حسِ نجیب و آشنایی است .
به قول سهراب :
مرا به بازی کردن در حوضچه ی اکنون می برد .
جای بازی برای همه دارد .امروز خاطره ها را مرور کردم یک دسته نرگس را دست چین کردم .نگاهِ نسرین و نسترن را مرتب کردم.زلفهای بلند و لختِ بید را شانه کردم .یاد دوستان را نگاه کردم . همه ی کلید های زنگ زده را باز کردم . "تو مرا جانی و جهانی" را مشق کردم .به تعطیلیِ نبودن سر زدم .
خورشید را خنداندم .به صبح گفتم : سلام همسایه ! قصه ی سیاووش را شهرزاد درست می خواند. با غزل های حافظ احوال پرسی کردم .دوباره عاشقی را از سعدی پرسیدم .چند شعر سپید را در در خودکار ام ریختم .
امروز چه طعمِ اکنونِ تازه ای داشت . چه شاخه ها و گلهای تازه ای دارد .اکنون انجام وآغاز بودن است .
اکنون ، طلوعی پایدار است .اکنون زندگی است .بوسه است .لبخند است .نگاه است .دست دادن است .دوست را صدا کردن است .
خدا را شروع کردن است .باز کردنِ آغوش است .
اکنون را دوست دارم اکنون هرگز تمام نمی شود

چه بگویم !
امروز ، همان صبحِ صادق است .
صد صبح را به من داد از فصل روشنایی
ای دل تو زین کرامت آیینه را خبر کن
فرخ شهبازی
تو ؛
اکنون هستی
بارها به خویش سرزده ام
نشسته ای
لبخند به لب
گشودن در دست
سرودن بر لب
تو
هم اکنون هستی

اما فردا ؛

فردا چه روز سردیست! پایان ماندن کیست ..؟
فرخ شهبازی
از روزی که نیامده است سخن مگو
اگر آمد به او سلام می کنم اگر....

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۲۰ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

دوست آن است
که با یادش
گرم شود زمستان
برگردد بهار
نه یک بار
همیشه
که با یک نفس
زمستان نمی رود و،
بایک گل
بهار نمی آید
راستی را
دوستی یادگار است نه یاد
چنانکه می دانی
بیستون
شیرین است و فرهاد !

#فرخ_شهبازی. ۱۲ آذر 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

هزار فریاد فریبا می ارزد
سکوتی
که از تو
به آوازم آویخته ام .

#فرخ_شهبازی بهمن 00

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
19/11/02پنجشنبه

دشمن و دشمنی
دشمن وجود ندارد اما دشمنی هست . دشمن یک وازه ی راکد و ساکت است مثل برکه ای بی هیچ میکروب و پشه ای .دشمنی اما فعلیت دارد معنا دارد یک ترکیب مولکولی است . حیات دارد . تورا به فکر فرو می برد .دشمن را اگر راکد بگداری واکنشی نشان نمی دهد .اما دشمنی اتم هایی در حال جابجایی دارد .لازم نیست بیشتر اوقات دشمن فعال باشد چون رفتار ، کارکرد ، نابجایی، نادانی ، نفهمی و نسنجیدگی رفتار و سخن آدم ها کار دشمن را به واکنش دشمنی تبدیل می کنند .
گاه یک حرف نسنجیده کار صد دشمن می کند .زمانی در جای نامناسب ایستادن نقش سپرِ دشمن را ایفا می کند .گاهی سخنی نابه جا همون بی انصافی و واکنش دشمن می شود .
دشمن به تنهایی هیچ اتفاقی نیست .آدم های کناری باید درهنگام ناملایمات مثل یک تور سیمی بزرگ عمل کنند تا باد ناموافق از شبکه های آنها گذر کنند آن زمان است که دشمن به دشمنی تبدیل نمی شود .ادم ها باید قرار را درست در جای بی قراری قرار دهند تا صبر نقش خود را در خنثی کردن دشمنی ایفا کند .دشمنی یک آفت گزنده است .مثل ملخ یک آن بر روی برگ وبار می نشینند و لحطه ای دیگر روی صحنه ی دیگر می نشینند که اگر ان را نجوند رد ویرانگر خود را بر جای می گذارند .
اگر هر کسی به اندازه ی سایه اش اطراف خود را آباد کند واژه ی دشمن و دشمنی زیر سایه ها معدوم می شوند و مثل قانون نیوتن به همون اندازه دوستی در قامت صاحب سایه خلق می شود .آدم ها سخت به دوستی نیاز دارند و دشمنی جزو نیازهای انسان نیست .دوستی به آدم ها رشد می بخشد تا انجا که بشر را باعریانی اش به اطلس پوشی خداوند گاری می رساند اما دشمنی ، ادمی را دچار سوءِ انسانیت وخلاءِ همصحبتی می کند .دوستی یک ودیعه زیبا و ماندگار است که لبخندو رضایتمندی نتیجه ی آن است .
دوستی رابطه ی عجیبی با درست اندیشیدن و درست برداشت کردن ادم ها دارد .تعصب را کنار می زند سخن را می سنجد و لعاب از روی جنس رفتار را پاک می کند .حقیقت را توسعه می دهد و مجال را از رفتار دشمنی می گیرد .
لسان العیب چه نکو می گوید ؛
آسایش دوگیتی تفسیر این دوحرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

یا توصیه ی نیکوی جناب حافظ به بشر ؛

نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار ارد

آری راستی را دشمنی نیمه تاریک اندیشیدن است و دوستی، ماهِ کاملِ مهتابی است .
و سرانجام ؛ چنین می شود ،

سنگ ها را به من بسپار
و تو
آیینه را بردار
ای عشق ای آرزوی سرخ !
خدا حافظ
تاصبح
لحظه ای دیگر
هنگام دیدار .

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۱۹ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

وِت کی اِ شو ریو سی تِرِکه وت اِ روزگار بی باوه .


برگردان فارسی
گفت کی از شب روسیاه تر است ؟ گفت این روزگار بی نسب .

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

🔸مطلع آواز:بیقرارم از فراق یار,یار من کجاست؟
🔹خواننده: استاد جمال وفایی

آخرین برنامه از سری برنامه های برگ سبز استاد جمال وفایی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

برگ سبز برنامه شماره: 150
خواننده : گلپا
آواز : امشب شرابخانه رندان خموش بود (بیژن ترقی)
نوازندگان : محجوبی-ياحقي-افتتاح؟
اشعار متن : عطار-دهخدا-فرهاد-عراقي
دستگاه/مایه : همایون
گوینده : روشنک

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی


نفهمی بش کَلِنی اِ دوزخَه


برگردان فارسی

نفهمی سهم بزرگی از دوزخ است .

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

زمسـان دلْ✨🎵
#اجرای_زنده_جدید
باصـدای #خواننده_عـلی_خـزلی✨
#موسیقی_همایون_پرنو موسیقیهمایون_پرنو✨
#شعر_دکتر_مهوش_سلیمانپور✨
تقدیم دوستان و همراهان همیشگی❤️🙏

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@alikhezeli_sound

instagram.com/ali_khezeli.sound

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

دلم گرفته
چگونه ندیده ای خواب آزادی سایه ؟
من به تو اعتراف کرد ه ام ،
همسایه !

#فرخ_شهبازی ۱۷ مهرگان 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
17/11/02سه شنبه

دلتنگ

دارم دلتنگ می شوم . سکوت سنگ می شوم . صدایی از هیچکجایِ زمین نمی روید . زمان در گرگ ومیش خود سرگردان شده است . مورچه خورت ، اصفهان شده است . ادم ها باردار دیوانگی شده اند . پچ پچ ها زندگی شده اند . آرام ها ، آواز بیزاری می خوانند .مرگ ،کاسب چهارمثقال روان آدم ها شده است .زندگی پر از دور ریزِ بگو مگو شده است . بهتر است بگویم : بگو مگوها ، زندگی شده اند .
از تو ،چه خبر ؟ قافله ات را پیدا کردی ؟ ستاره ی صبح را یافتی ؟
جرسِ حرکت و کوچ را سارو به گردنِ خاطرِه یِ شترِ کاروان انداخت .کاروان سرا ، جاماند .شبی و حرف و حدیث یک منزل جاماند . گاهی شقشقیه ی شتر ها پچ پچِ آویخته به گوشِ کاروانسرا را به خویش معطوف می داشت. یک شب در کاروانسرا فقط یک شب است و دیگر تکرار نمی شود .عمر هم اینگونه است .زندگی و هزار اتفاق دیگر ،
دنیا فقط برای اتفاق های یکباری ساخته شده است . دوبار چهل سالگی را در یک بدن دیده ای ؟
دوبار عاشق شدن را دیده ای ؟ دوبار مُردن ، دوبار به دنیا آمدن دوبار پشت نیمکت های بچگی نشستن دوبار دوست شدن دو دو دو دو
نه ! امری محال است ! هر حال و احوالی یک بار در یک زمان ودر یک نقطه و در یک پیوست ملکولی اتفاق می افتد .
خوب ! من به حرف های تو فکر کردم برای اتفاق تو سرشار تفکر گشتم . نگاهی به تنهایی خویش انداختم . از تو رفتنی خالی ، گشتم .از ارتفاعِ خویش افتادم. به خود زاری بی گل و علف رسیدم .
تنها من و تو بودیم که دوبار اتفاق افتادیم .دوبار در ما بود .دوبار کنار هم نشته بودند . دوباره ای یکباره ، که ازخط گذشته بودند و به نقطه ی وحدت رسیده بودند .دوباره هایی که با انرژیِ کومودویی سیاه بو ، گزیده شدند چند روز آن طرف تر به مردن نشستند .چند روز آن طرف تر
منتظر بلعیده شدن هستند .
گاهی سرنوشت ها به کام یک کومودو ختم می شوند گاهی سمفونی سارها در نقطه ای سیاه سرغروبی و پاییزی جمع می شوند آرزو می کنم سار شویم که سیه ساریِ سارها رنگِ دوباره ی عشق است !
ذکر عشق گفتم خدا حاضر شد وحواله به صبر و صلات داد باوری که در دلِ ما نهاد .
دوبال برای پرواز باز شد .سفر در دلتنگی هم قشنگ است . مگر نه بالاتر از سیاهی رنگ نیست ! مگر نه ! مشکی هم رنگِ عشق است .!

تنهایی

اولین شعرم ردیفش درد بود
قصه ی تنهاییِ یک مرد بود
قصه ی مردی که از شهر سکوت
ناله را با خویش می اورد بود
سرگذشت شاعری که سال ها
در غریبی زندگی می کرد بود
دسته ای نرگس به من داد ای دریغ
دست هایش تا زمستان سرد بود
مثل پاییز همیشه جاودان
رنگ و روی واژه هایم زرد بود
" با همه یِ بودِ بزرگمهری اش
بی حضورِ روزگارِ نَرد بود "1
عاشقانه شعر می گویم ولی
اولین شعرم ردیفش درد بود

غزلی از شاعر کرمانشاهی خانم آرزو قاسمی در وصف حقیر
فصل سفر گمشده ص ۱۹
1-بیتی از نگارنده

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی 17/11/02 بهمن 02

Читать полностью…
Subscribe to a channel