farokhshahbazi | Unsorted

Telegram-канал farokhshahbazi - شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

837

Subscribe to a channel

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
8/12/02دوشنبه

گمان و سادگی

حضرت مولانا در نی نامه می فرمایند :
هرکسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
آدم ها هرکدام حامل گمان خویش هستند یکی گمان می کند معشوق خداست دیگری خیال می کند عاشق خداست کاش خردمندیِ هر کسی را پیش پایش می گذاشت خدایی که به انسان اختیار بخشید ، خدایی که به همین فرشته ، انتخاب هدیه کرد .
وقتی گمان، پهنای سرزمین خرد را تصرف می کند آدمی به محاقآ روان گسستی می رود. باید دست کم یک ماه صبر کند تا از ماه گرفتگی بیرون بیاید .اینجاست که گاه زمان محاق تا پایان عمر یک بشر طول می کشد گاه تا پایان چند نسل .کاش می شد نور افکنِ ماه را به تاریکی اندیشه تاباند .! کاش می شد ماه شب چهارده را به دره دره ی تاریکی گمان تاباند! تا خردِ آدمها مهتابی شود و از ظنِ خود یار کسی نشود . گمانزدگان یک نقطه را هزار نقطه می بینند یک وجب را هزار جریب می پندارند ده گوسفند را گله ی هزاره می شمارند کدخدا را شاه می پندارند و خود را چوپان پادشاه گمانزدگان فکر می کنند هرکه بیمار می شود مار ندارد وآنکه بد می بیند نقش جهان اش خراب است . افتضاح بعضی بدگمانان این است که کم خرد یا همان ساده اندیش هم باشند آنگاه سادگی و گمان بد تا چند نسل در خردگاه آدمی ماندگار می شود تا اینجا مشکلی نیست .مشکل آنجا پدیدار می شود که این دوقطبی بدگمان و ساده اندیش سرباز شود نتیجه می شود کشورش را محدودمی کند به برجک نگهبانی اش اگر معلم شود نهایت علم آموزی را از الف تا ی می داند اگر همسر شود سرسری می شود اگر چوپان شود دو بز گر را گله ی قوچ می پندارد...
چه بگویم ؟! چنین چوپانی ایران را از صبح که گله را به چَرا می برد تا عصر که به طویله باز می گرداند می بیند مفهوم کشور را محدود به چراگاه و کدخدا و گمانهایش می کند
به یاد دارم کدخدایی به نام فرخ خان در منطقه ای " لک نشین" ؛ چوپانی داشت به نام گرگی که ظاهرا درستش می شد قربان .
یک روز فرخ خان قصد زیارت امام زاده منطقه اش که ده بیست کیلومتر دورتر از روستایش بود را داشت با خود اندیشید که بهتر است این چوپان ساده اندیش را که گاه او را شاه فرخ می نامد با خود به زیارت ببرد خلاصه چوپان را سوار بر جیپ قدیمی اش کرد و پس از گذر از دشت و تپه ها و رودخانه ی سیمره به امام زاده رسیدند کدخدا و همراهان و آقا چوپان هم پیاده شدند و مشغول زیارت و دعا شدند از آنجا که مرقد امام زاده بر یک بلندی بنا شده بود چشم انداز مقابل امام زاده دشتی وسیع وکرانه ای ناپیدا داشت گرگی که تاکنون از این زاویه به دنیای مقابلش نگاه نکرده بود و تا آن لحظه ایران را به روستای کدخدا محدود کرده بود به کدخدا گفت ایران اینقدر وسیع و بیکران است !؟ کدخدا نیز چوپان را تا این اندازه ساده و متعجب و وهم آلود ندیده بود گفت آری ! ایران از روستای من هم بزرگتر است هزار چوپان و هزار دشت دارد ! هزار قوچ بی چوپان دارد هزار گمان دست نخورده دارد ... چوپان سخن کدخدا را قطع کرد و گفت فرخ خان ! امام زاده را به امانت بسپار تا برگردیم به ایران کدخدا گفت چرا !؟ مگر نگفتم اینجا هم ایران است گرگی گفت نه سرورم ! می خواهم به بزها بگویم قدر من و کدخدا را بدانید هزار قوچ بی چوپان وجود دارد که تاکنون هی هی چوپان را نشنیده اند و هیچ وقت راحت تو طویله نخوابیده اند ..

می خواهم برایشان سرود خداوند و امام زاده بخوانم
ای فدایت همه بزهای من
......هی هی و هی های من ...

اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی هشتم اسفند 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

گریه



بخند ! دلم این منظره را به یاد دارد
باور کن ! از آن خاطره های شاد دارد

گفتی: چگونه است دلت ؟ آن چنار تاب ها
گفتم :همنشین خود را به یاد دارد

گفتی: دوباره بگو حدیثِ اکنون ها
گفتم : پرنده ای که دلی آزاد دارد

غم ؛ تا به کی خورم ز نادیدنت ای ماه !
و دریغی که دریغا ! صدها پاد دارد

آشیانه ای که چنین زیباتر از رویاست
آه و افسوس ! که بیم صد صیُاد دارد


گریست قاصدک به جانِ شاعران و گفت :
آه ! از این بی قراریهایی که باد دارد !


#فرخ_شهبازی شعر ضربی هجایی۱۳۹۳

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

درد استخوان


درد دارد استخوان های دلم
خالیِ غمگین گشته محفلم

مردتنهایی شکسته در خودش
تا به تنهایی نشسته در خودش

مرگ گاهی می پَرَد از دردِ فهم
شور می گردد گهی شیرین ز غم

بیستون گاهی صدایی می شود
تیشه ی فرهاد دعایی می شود

من اما با تو فروغ افروختم
یار گشته چون محبت سوختم

درد با تو گشت ضمّادِ دلم
ملتی گشتم تو شهدادِ دلم

حاصل ما در ازل برداشت شد
شرحِ شیداییِ تو پنداشت شد

تو سرود و سرمه ی دیده شدی
هر کسی دیداره اش دیده شدی

یا دلم بردار یا این درد را
این هوای درد خیزِ سرد را

گم شده فریاد در من سال ها
برده از یادم هوایی ، بال ها

قصه بهتر تا نگویم چون گذشت
از من و مهر و وفا کی درگذشت !؟

برندارم مِکبه یِ این داستان
یادهایی در من و این یادمان

جمع گردم در مزار پیله ای
کودکی ، پرتابِ شوقِ تیله ای

یا بِزاید از تنم پروانه ای
یا غریوِ کودکِ دُردانه ای

گر چنین باشد نکو حالم رفیق !
دور گردد از دلم دردِ عمیق

کاش اینگونه فراموشم شوی
خالی محبوبِ آغوشم شوی

از تو یک لحظه شود غافل کسی؟
از تو یک لحظه بی حاصل کسی

از تو برگردد به یک کودک به رنگ
خسته و خوشحالِ خش خش هایِ برگ

لیک اینگونه نمی گردد شریک!
چون خروس و توو توو های فِریک

تو قبیله هستی و من تابع ات
واحه ی صحرا و من هم قانع ات

حَی هستی ، هستی ام وابسته ات
کعبه هستی جهل و علم دلبسته ات

عشقِ هستی تابعِ مجنونی ات
جانی اندک ، آن هم مرهونی ات

مرگ باشی قُلتُ اُدعونی تِعال !
زاد باشی قُلتُ ادعونی مآل

این همه عریانی و اطلس بپوش
ای رسیده تابه لب مارا بنوش!

گفتم این قصه بماند تا به مرگ
عشق در من برنخیزد بی درنگ

زندگی در من بماند کوچ رو
پر نگیرد رنگ عشق از برقِ چاو

زندگی بر پشت بندم کول بّر
ناگذرها تا چنین گردد گذر

تا چنین در خاطراتم گل دهی
تا فریبا بینمش سروِ سَهی

تا به باغ عشق لاله بردَمد
تا شرارِ گل هزاران برجَهد

تا تو در من چون "تَنگز" ها بشکفی
تا چو " کولی" جان ز " برفم " برکَنی 1

ای تو موسی من هزاران گله ات
ای تو شمس و من هزاران زَلِه ات 2

کاش در من سایه ات ساکن شود
سایه ات با یک نگه ضامن شود

در منِ مّرده بِدَم ! آتش بِدَم
بس فروزان جانِ من هرگز! نه کَم

آتشِ تو زندگی بارِ من است
جان فدای آنکه معمارِ من است !


۱- تنگز: اشاره به افسانه بوته ی تنگز که نوعی بوته ی تیغ دار است که در اواخر بهمن در نواحی گرم شکوفه می دهد نقل است در ایل کولیوند سالها پیش در گردنه کولی کُش شیراز دختری و پسری نامزد بودند دختر از پدرش پرسید بابا کی از ییلاق و پشت گردنه ی کولی کش به آن سو می رویم ؟یا به تعبیری به قشلاق می رویم ؟ پدرش گفت وقتی این تنگز یا بوته ی بهار گل بدهد کوچ می کنیم دختر هم بی خبر از دنیا هر روز آب گرمِ نان و خمیر را پای بوته می ریخت چون اب گرم بود بوته هم زودتر از خواب خزان بیدار شد و در بهمن به گل نشست و پدر به هوای اول بهار عشایری اسباب کوچ را فراهم کرد و از قضا در گردنه ی کولی کُش گرفتار برف و بورانی سخت شدند و همه مردند .
۲- زَلَه: نوعی نی یا دوزله که بیشتر در بین کُردها و جنوبی ها رواج دارد

#فرخ_شهبازی پنجم اسفند 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

یاعلی ع


یاعلی عالم شبیه مرگ شد
رنگ پاییز وسقوطِ برگ شد

چاو؛ این دِه را پریشان کرده است
آدم از آدم پشیمان کرده است

قصه می سازند با رنگ قبول
آیه می سازند بی رمز نزول

قاعده سازند بس بشکستنی
هفت پشتی از برادر ها تنی

مرکب این زندگی چون می رود ؟
آسیابی کو که بادی می دَود !

این جهانِ بی جهاز ، از آنِ کیست ؟
این عروس بی نشان ، مهمان کیست ؟

یاعلی این ساز، ناکوکِ کِی است ؟
این رَسَن بر قامتِ دوکِ کی است؟

رنگ می بارد از این طاقِ کبود
هرچه می بینم غریب است فعلِ بود

آدمی در خویش گم گشته رفیق !
پیکرش جمله، یک درد عمیق

آدمی مقهور هوش خویش گشت
ریخته با دست خود خونش به طشت

دور گشته تا خودش تا یک پَری
با همه هوش و حواسش سرسری

یاعلی این رنگ ، مادر رنگ نیست
زندگی نامند لیکن شَنگ نیست


از حقیقت جز مجازی مانده است ؟
کعبه ای کو ؟جز حجازی مانده است؟

عالم از تاب و توان افتاده است
گویی از بیهودگی ها زاده است

عشق از این خانه رفته تا عدم
کس ندارد میل ، بردارد قدم

عشق از مهدش فتاده بر زمین
عشق با خود گشته تا رَم، نا امین

عشق با خود بسته پیمان دروغ
مثل یک فانوس خالی از فروغ

عشق در خود فاصله ها بافته
تافته، لیکن جدایی تافته


بافته دنیا کرباسی ز هیچ
خوب بنگر از خلاء بس پیچ پیچ

یاعلی این قصه طولانی تر است
نوک آن پیدا و باقی مُضمَر است

قصه خود پیداست دنیا ابتر است
مثل انسانی که دردش در سر است

کو حریمت بوالوفایِ راستگو ؟
باتو گویم آب مانده در گلو!

جانِ جانِ آدمی بر باد رفت
بیستون ماندست یا فرهاد رفت ؟

جان آدم پر شده ازگردباد
برتنش غم، می فروشد بزمِ شاد

هستی آدم چرا تاریک شد ؟
حل و تاییدش چرا یک تیک شد !؟

باهم و لیکن گریزان از هم ایم
از حسابِ عشق بیرون و کم ایم

یاعلی این آدمی متروکِ کیست ؟
رانده ی این آسمان مفلوکِ کیست ؟

کاش بادل قصه ای را وا کنی !
با منِ سودا زده سودا کنی

با نگاهی این معما حل کنی
بر تنِ عریانی ام مخمل کنی

هفت پشت چشم را بینا کنی
غیرِ آنچه بینمش دنیا کنی

با حقیقت پیشگان سودا کنی
این مجازی زادگان رسوا کنی


یا علی امشب هوایت کرده ام
بی نوایی را نوایت کرده ام

لحظه ای در من سکونت کن رفیق !
تا که برداری ز من درد عمیق

با تو چون سودا کنم آدم شوم
خالی از هر غصه و ماتم شوم


ذکرِ تو اندوه را کم می کند
میهمانی چون تو همدم می کند .

#فرخ_شهبازی جمعه چهارم اسفند 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

مِردی بی شیون کَس وِرِن نمچوتی .

برگردان فارسی
شیون تابع مردن است چراکه میت بدون شیون کسی را به سمت سوگواریش جذب نمیکند .

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

دل که بسته باشد جدا نمی شود
بنده ، بنده است خدا نمی شود
  گفته ام که می بخشد خداوند
بندگی کن که بنده رها نمی شود

#فرخ_شهبازی سوم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

آرزو

کاش باز آید صدای آب آب
کاش برگردد نشاط تاب تاب

میخ وتخته یادگاری های من
آن عمو زنجیر باف و انجمن

درس آب و نان و بابایم گذشت
روزگار رنگی من درگذشت

مرد وباران درسی از امید بود
باغ و پروین طرحی از خورشید بود

از چراغ رهنما کردم عبور
مثل احمد،مرتضی، آقا غفور

حفظ کردم مرد وباران تا ابد
عشق من لبریز از درس سبد

مانده از زاغ و پنیرک سایه ای
وز دوکاج و سیمبان همسایه ای

" باز می آید پرستو نغمه خوان "
باز می سازد در اینجا آشیان

مایلم بازآید آن مرد متین
باز گوید راز سبز یاء و سین

مثل باران بود آن آیینه مرد
آسمانی مرهمی بر زخم و درد

یاد بادا شعله های خنده اش
یادبادا رویت فرخنده اش

گفتگویش سبزتر از کاج و بید
برق لبخندش پر از رنگ امید

جان من آهنگ روح اش می شنید
عشق من از باغ او پروانه چید

کاش بازاییّ و بارانم شوی
چون کلام عشق مهمانم شوی

کاش برگردی ولی سبز و جوان
تا بخوانم درس موسی و شبان

زنگ پرسش بود رفتی بی جواب
کی کند اکنون غم من را حساب !؟

هرکجا هستی پرستوی بهار
جان فدایت باد ای آموزگار


#فرخ_شهبازی اریبهشت ۸۱ هلیلان

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

دریغ


تو از این خانه رفتی آب هم رفت

نه پیری ! بلکه آن شباب هم رفت

ز پرسش بگذرم گر خارکی داشت

که لطف و مرهمِ جواب هم رفت .

#فرخ_شهبازی دوم اسفند 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

هروقت
گذر میکنم از بیستون
بی اختیار
تو
شیرین می شوی
تو آیا
از بیستون گذشته ای?!
#فرخ_شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

داستان آن تُنگ قرمز!

✅اورژانس دالان درازِ بی ریخت بلندی بود که هیچ چیزی در آن سر جای خودش نبود. به هر چیزی شباهت داشت غیر از اورژانس. حکایت شتر بود و گردن دراز و شکل بی قواره اش که نه راهش به قاعده بود و نه رواقش به راستی. سقفش چنان بلند بود که دو ردیف و در هر ردیف هشت قاب مهتابی با دو لامپ از آن آویزان کرده بودند اما به خاطر بلندای سقف نور آن سی و دو لامپ مهتابی به قدر چراغ لامپایی رنگ و روشنی به در و دیوارش نمی داد. ورودی اش ویران بود و خروجی اش خراب. اتاق هایش برای یک تخت بزرگ بودند و برای دو تخت کوچک. همین قدر بگویم که  در ساختن آن دالان دراز و دور هیچ استانداردی رعایت نشده بود!
✅میان آن همه نابسامانی و نابجایی کنج کجی را یک میز چوبی و چند صندلی پلاستیکی گذاشته بودیم به عنوان آبدارخانه. فرش و فراخ نبود اما در آن تنگنا برای ما نعمتی بود. عضو معروف آبدارخانه ما یک تُنگ پلاستیکی قرمز  بود که حدود دو سال حالا چند روز کم یا زیاد زحمت آب سر میز و سفره را کشیده و استخوان حلال کرده بود. در یکی از آن روزهای شلوغ شلخته نمی دانم چطور تنگ پلاستیکی قرمز مطبخ سر از مستراح درآورد. تنگ آبخوری افتاد کنج مستراح و شد لوله ادرار بیماران.
✅کمی کمتر از یک سال تُنگ پلاستیکی قرمز داخل مستراح بود و اگر بیماری نیاز به لوله ادرار داشت تنگ را در اختیارش می گذاشتند. چندی زحمت بالای آدم ها را کشید و مدتی هم در خدمت پایین تنه آنها بود. سرنوشت آدم ها و اشیا گاهی مثل هم است. اشیا هم مثل آدم می افتند و بعد برمی خیزند. تنگ شیشه ای خریدیم و تنگ قرمز از یادمان رفت. «دَئْوْ»۱ دنیا است که خدمتگذاران را از دل ها و دیده ها می اندازد!
✅ماه رمضان شده بود. بیمارستان به حرمت ماه روزه و آدم های روزه دار کمی «آوْ و آلَتْ»۲ غذا را بهتر و بیشتر کرده بود. خوب یادم مانده است. شیفت عصر بود و نزدیک افطار. مجتبا و باقر روزه بودند. اورژانس خلوت بود. دو سه بیمار بیشتر نداشتیم. مجتبا گفت، «بینِمْ افطار بی پَشخِه می کیم»۳ و خانم بخشی را برای گرفتن افطار راهی آشپزخانه کرد. یک بیمار سقوط از ارتفاع داشتیم که درخواست انجام سی تی اسکن داشت. قرار بود من بیمار را تا سی تی اسکن همراهی کنم. بیمار را روی برانکارد گذاشتیم و به سمت سی تی اسکن حرکت کردیم. در گیر و دار ورود به سی تی اسکن یک لحظه خانم بخشی از جلوی چشمم رد شد در حالی که یک تنگ قرمز پلاستیکی را به طرز ماهرانه ای روی سرش گذاشته و با دست نگه داشته بود. در دست دیگرش قابلمه غذا بود. تنگ قرمز روی سر خانم بخشی چکار می کرد؟ یعنی این تنگ همان تنگ است؟ داخل تنگ چیزی بود؟ دنیا معرکه اُفت و خیز است یعنی تنگ افتاده برخاسته بود؟ در حالی که این سوال ها ذهنم را آشوب کرده بودند نگاهم به افطاری رادیولوژی افتاد.استامبولی با ماست. سریع گوشی را برداشتم شماره داخلی اورژانس را گرفتم. مشغول بود. دوباره و چند باره چرخانک شماره گیر را چرخاندم اما بی فایده بود. دقایقی تا اذان مغرب مانده بود. اطلاعات را گرفتم و به آقای جابری گفتم برود روی خط اورژانس و بگوید با سی تی اسکن تماس بگیرند. گفت باشد و خط را قطع کرد.
✅بیمار روی تخت سی تی اسکن مشکل پیدا کرد و بالا آورد. نیاز به مداخله و مراقبت بود. برای یک پرستار اولویت همیشه بیمار است. تا بیمار را راست و ریس کردم فرصت از دست رفت و صدای اذان و اِذنِ خوردن و آشامیدن برخاست. سی تی اسکن انجام شد و برگشتیم اورژانس. بیمار را روی تخت گذاشته و نگذاشته خودم را به آبدارخانه رساندم. مجتبا و باقر هر کدام یک بشقاب استامبولی جلوی دست گذاشته بودند. تُنگ پلاستیکی قرمز گوشه میز برز و بی خیال ایستاده بود در حالی که لکه های ماست از گودی گردنش سرازیر شده بود. تُنگ را خوب نگاه کردم. خودش بود. همان تنگی که بیشتر از یک سال جایش کنج مستراح بود! باقر در حالی که قاشق پر از ماست و برنج را به دهان می برد گفت،
«ئُو وِه یَه موئَنْ افطار بی پَشخَه»۴.

پ.ن

۱،عادت. روش. رسم.
۲،رنگ و لعاب. آب و فلفل.
۳،ببینم افطار بی پشه ای( بدون مزاحمت) می خوریم؟
۴،به این می گویند افطار بدون مزاحمت.

برگی از مجموعه« یک خواب و صد خاطره»

@Khapuorah
#ماشااکبری

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

گورّی بوه جا سگ ؛
ارا آویر رِشانن بسم الله نِمیتی .


برگردان فارسی
اجاقی که سگ در آن بخوابد اگر آب در آن بریزن بسم الله گفتن نیاز ندارد .

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

نامه ی پاییز به معشوقش

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

جَنجالِ تاریخی / آیا بقای ۱۶ اثر هنری، به جان «آسانژ» گره میخورد؟

یک هنرمند روس با نام «آندری مولودکین» در اظهار نظری عجیب، هنردوستان را در شوک فرو برده است. آقای مولودکین اعلام کرده است که اگر «جولیان آسانژ» مؤسس ویکی لیکس و افشاکنندهٔ اسناد طبقه بندی شدهٔ ارتش آمریکا در زندان بمیرد، ۱۶ تابلوی ارزشمند تاریخ را با اسید از بین میبرد. این هنرمند روس مدعی شده است که با درخواستش، گالری دارانی از کشورهای مختلف، به او چند اثر از پیکاسو، وارهول، رمبرانت و... را داده اند تا وی برای پروژهٔ‌ نجات «جولیان آسانژ»، آنها را در کنار آثاری از خودش، در یک گاو صندوق تایمر دار حاوی اسید قرار دهد. هر روز که آسانژ زنده بماند، او تایمر گاوصندوق را به ۲۴ ساعت قبل بر میگرداند تا به صفر نرسد و اسید، نقاشیها را خراب نکند. آسانژ، بنیان‌گذار سایت «ویکی‌لیکس» که اکنون در بریتانیا زندانیست متهم است که اسناد محرمانهٔ ارتش آمریکا را فاش کرده و جان آمریکاییها را به خطر انداخته است. آقای مولودکین و همسر آسانژ که از پروژهٔ او حمایت کرده، معتقدند در صورت استرداد آسانژ به آمریکا او ممکن است با حکم زندان ۱۷۵ ساله مواجه گردد و جانش به خطر بیفتد، جانی که از هر اثر هنری ارزشمندتر است و آسانژ باید آزاد شود. با این همه منتقدان این طرح، سوال میپرسند که چرا بهای آزادی آسانژ را دنیای هنر و ۱۶ اثر ارزشمند از برترین هنرمندان جهان باید بپردازند، آثاری که حتی اسامی‌شان توسط مولودکین فاش نشده اند.

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

زمین
تب کرده است
گویا
شربت برف
تحریم شده است.!

فرخ شهبازی

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

مَس ، مَسیه مَکی تا راسی بوشی اِ وژو جاسی و هوز کاسی بوشی .

برگردان فارسی
مست ، مستی می کند تا جرات راستگویی پیدا کند برعکس اشتباهات خود ودیگران را افشا می کند .

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

شک


خدایی در باورم بود
باورم را تکانده اند
برگردد ا
ای؛
آنکه ازباورم ریخته
خدایی که گریخته
باور من
مِلکِ چهار گوشه ی قناری است
آواز ،وقفی نمی شود
سایه ی اقاقی ها را به آفتاب آویخته ام
بیا
سایه ی خنک باغ را
شورآباد کن
برگها چرتِ نبودن ات می زنند
بیا
خمار آبادِ باغ
داستانک قناری می نویسد .


#فرخ_شهبازی اسفند 02



#فرخ_شهبازی اسفند 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی


صبرکه ایمشو بچو روژ تونیشه مای



برگردان فارسی
صبر کن امشب بگذرد روز تو هم می آید
کنایه از وعده ی خاص تو هم می رسد اندکی صبر باید !

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

پشیمانم

گلهای رنگارنگ 433
ترانه سرا : بیژن ترقی
آهنگ : علی تجویدی
گوینده : فیروزه
در دستگاه : همایون

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

برای امام زمان ارواحنا له فدا



آسمان امشب چه مهتابی شده !
مکه تا ایران همه آبی شده

روح شیعه با خدا پیوند خورد
آسمان با آسمان ها بند خورد

آری آری آمده مولود نور
آمده خورشید ما از شرق دور

شیعه آری مکتب مهتاب شد
این سند در آسمانها قاب شد

ساقی ما محور اندیشه هاست
انعکاس عالم آیینه هاست

واحدی با کثرت بی منتهاست
معنی والفجر و شمس و وضُحاست

آبروی آسمانها و زمین
آری آری هست او عین الیقین

در نگاهش آسمان معنا شود
ابتدای آسمان پیدا شود

پیر ما آیینه گردان صفاست
انعکاس کثرت روح البقاست

هدیه ی او جام پر ز انتظار
فصلی از آیینه های بی شمار

پیر ما هفت آسمان را آفتاب
عابر هر کوچه آری بی نقاب

حلقه ی وصل زمین و آسمان
در تجلی گاه پیدا گه نهان

خانه اش در کوچه ی پروانه هاست
زنگ درب خانه اش ذکر خداست

گفت آری پیر ما با لحنِ رود
درس روز جمعه کشف است و شُهود


#فرخ_شهبازی جمعه ی نخست اسفند 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

خدا خاصیکه ! حوصله فِرَه سِی .

برگردان فارسی
خداوند ، بسیار عزیز است بعضی وقتا حوصله بر است .کنایه از ادمهایی که از هر نظر خداگونه اند اما صبر و حوصله ی انها کسل کننده است .

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

دل که بسته باشد جدا نمی شود
بنده ، بنده است خدا نمی شود
گفته ام که می بخشد خدای عشق
بندگی کن که بنده رها نمی شود

#فرخ_شهبازی سوم بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

بر لبِ بحرِ فنا منتظریم .ای ساقی
فرصتی دان که ز لب تا به دهان این همه نیست

معنی:
برلب دریای نیستی ایستاده ایم منتظریم غوطه زنیم ای ساقی سیراب کردن مارا غنیمت شمار .چه ! از لب دریای فنا تا دهان و کام عدم چند راهی نیست یا آنکه مقصود آن است که شاید پیمانه از لب به دهان نرسد و اجل برسد یعنی فرصت ، سخت زودگذر و ناپایدار است .

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

دریغ


تو از این خانه رفتی آب هم رفت

نه پیری ! بلکه آن شباب هم رفت

ز پرسش بگذرم گر خارکی داشت

که لطف و مرهمِ جواب هم رفت .

#فرخ_شهبازی دوم اسفند 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

به پیرانه سرم گفتی
بیا
اینجا،
من ام تنها و
صدها انتظار از تو
به آرامی به صد افسوس ،
بگفتم ای عزیز دل !
تو خوش باش و جوان و رام
من این راه بسی پیر و فرو غلتان
نمودم طی هزاران بار

بجز پیری که همراه است
منم مثل تو تنهایم


#فرخ_شهبازی تیرماه 98

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

🐧 آقای «توبیاس بامگارتنِر» عکاس طبیعت و حیات وحش توانسته این صحنه های شگفت انگیز را شکار و به ثبت برساند. «این دو پنگوئن بر فراز یکی از کوههای ملبورن استرالیا همدیگر را در آغوش گرفته بودند و چشم انداز نورانی شهر را در شامگاهان به نظاره نشسته اند، پنگوئن مشکی یک نر جوان است و پنگوئن سفید یک مادهٔ مسن تر، هر دو اما جفت خود را از دست داده اند و گویی به هم دلداری میدهند...»

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
28/11/02شنبه

کولی و تناسب شادی

هندسه ی عجیبی دنیا را در برگرفته است . نسبت و تناسب هایی که عالم را شسته و رُفته است .دنیا را با ریاضیات ساخته اند تا علوم انسانی و جانوری و گیاهی را آن استخراج کنند .موزونیت هستی بیانگر یک معماری شگفت انگیز است .
هیچ پرنده ی اهل موسیقی، بر فراز شاخه های زمستان نت های محاسبه شده را در هوای سرد و متحجر سر نمی دهد .اصلا شاخه ها حوصله ی میزبانی موسیقی روباز وبی دیوار وحصار پرندگان را ندارند
بهار که می آید درخت و سایه و گل و چشمه و آسمان و زمین ، همه و همه نامه ی فدایت شوم را برای پرندگان و چرندگان می فرستند که اکنون موسم خواندن است فصل شنیدن و گفتن است هنگام و هنگامه ی سرودن است مگر نه سعدی ان شاعر نسبت و تناسب می فرماید
وقتی دل سودایی می رفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحان ها
گه نهره زدی بلبل گه جامه دریدی گل
تا یاد تو افتادم از یاد برفت آنها


بستانِ دنیا پر از تناسب های زیست محیطی است .آدم ها یا همان قبیله ی کولی ها بهترین نسبت را با زمین و زمان دارند چون بهار می شود ساز و آواز خویش را با دل آدم و دار و درخت ها کوک می کنند .می روند پی طبیعت چادری به سبکیِ سفر در هرکجا که ردی از شادی و ادم ها و زمین باشد بر پا می کنند .دسته دسته می شوند و شادی را به درِ خانه ها می برند و می نوازند هی می نوازند .می برند و می رقصند خسته که می شوند مردم به نسبت شادی آفرینیشان تناسبی از پول و مواد غذایی و میزبانی همراهشان می کنند .کودکانشان نیز؛ هم شیر مادرشان نوش می کنند هم شادی و تناسب ادمها را گوش می کنند .
به دنبال کولی ها سگ ها نیز تا به نزدیک آنها می ایند و از نسبت بهار و دوره ی کولی ها و مردمان ساکن به نوایی می رسند .زنان کولی نیز نسبت دوک ها و سرند ها و قاشق چوبی ها را با نیاز زنان ساکن به تناسب می رسانند و در عوض نسبت قند و چای و پول و کشک و نان و روعن .را به تناسب برگشتن به چادر ها به توازن می رسانند
کولی ها به سبب همین نسبت و تناسب با طبیعت به همه جای دنیا سفر می کنند و با زبان مردمان متفاوت آشنا می شوند در نتیجه هرکجا می روند کجا آباد می شود و برای آنها ناکجایی وجود ندارد .آسمان و زمین برای کولی ها فقط یک لایه چادر فاصله هست که بی آن سرشان به اسمان می خورد .
راستی را دنیا وگردش ایام همین است .حس میکنم هیچکس مثل کولی ها گردی و گردش دنیا را درک و حل نکرده اند .و بی دلیل نیست کولی یکی از کلید واژه های شعرو نوشته های شاعران و نویسندگان است .
کنم نذر نگاهِ تو خدا را لولیِ سرمست
همان فانوس رویا ها همان فانوسِ دریاها
نگارنده
ای نجیبِ بی قرارِ کولی ام
هم خوراکِ نامدارِ لولی ام ...
کاش برگردی به شهر آشوب خویش
لولی ام ای لولی ام ای لولی ام
نگارنده
و لسان الغیب می گوید :
بنده ی طالعِ خویشم که در این قحطِ وفا
عشق آن لولیِ سرمست خریدار من است .
راستی را
کولی ها که از دیار ما رفتند شهر مبتلا به فراموشی شادی گشت .
ابتدا دست افشانی پر گرفت بعد پای کوبی در زمین فرو رفت سرانجام دیگر اندام ها فلج شدند .
می گویند
کولی ها که رفتند شهر بی آشوب گشت .


اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود

#فرخ_شهبازی ۲۸ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

نامه



دلم برگ ریز شده بود
ماندن آفتاب هم دیر شده بود
انگار سایه پیر شده بود
تنهایی ریخته بود روی شلوغی شادم

یادم آمد که ؛

تو به کوچ می روی
مرا ؛
پاییزِ همبازی ات
خالیِ پوچ می کنی
تا تو برگردی

برف می نشیند روی آشیانه ی من
زمستان جاپای تورا می پوشد

کلاغ ها
روی حلقه ی دست تو
بر شانه و بازوان من می نشینند

باد
گل برجسته های پیراهن سایه ام را می کَند

انارهایی که در فراموشی تو
مانده بودند روی شاخه ی انتظارم
گنجشک‌ها می برند به خانه ی بازماندگان کوچ

خاطرات پینه کاری باغبان
می افتند دانه دانه از ارتفاع دیوار گِلی باغ

چشمه
دلسرد انه
از خاطره ی متروک ما می گذرد

تو به کوچ رفته ای

پائیز چقدر پیر و تنها مانده است
چندنفر از هررهگذری به چشم نوازی تابستان ما می گویند

اگر این نامه را نمی نوشتم
دلم مثل زغال کرسی می مرد

چه بگویم
باغ باران زده
دلربای چشم هیچکس نیست

در انتظار تو و کوچ ؛


پاییز


#فرخ_شهبازی ۲۱ مهرگان 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

یاد اش به خیر
امروز را
دانشجو بودیم
من به جای هردو می خوابیدم
تو ،جزوه های هر دو را می نوشتی
یاد ام آمد
یک بار
مثل دانشوران فرانسوی
قهوه نوشیدیم
و، مثلِ اعراب و مشرقیان
هنوز کافئین قهوه
از سر نپریده بود ،
تو ،از من رنجیدی
که چرا
یک عمر با تو ازدواج نکردم !
کاش !
دانشجویی ،همان چهار کتاب و جزوه بود !
همان وعده های بی پشتوانه بود !
عشق های بی مسئولیت !
دانشجوئی های تاریخ دار بود !
ای کاش!!
و،
کاش هایِ دگر!!

#فرخ شهبازی ۱۶آذرماه ۹۸

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

اگر عشق منقرض شود
ایران نام دیگری می شود
27/11/02 جمعه

فروشِ آزاد

چند صد سال پیش فلاسفه و اهل خرد قائل بودند که صورت از جوهر جدا نمی شود مثلا راه رفتن از پا جدا نمی شود یا حرف زدن از لب و کام جدا نمی شود و اکثر آدم ها در این حریم بودند سمعا و طاعتا قبول داشتند .امروزه به این اتفاق ارائه فرضیه گویند وبه قول علما تا فرضیه نقض نشده نظریه حاکم است .
یک روز می خواستم نگاهم را از چشم هایم جدا کنم .می خواستم صدایم را از حنجره ام طلاق دهم می خواستم سایه ام را از قد قامتم سوا کنم .
می خواستم می خواستم می خواستم....
یک روز گذرم به باغستانی افتاد باغبانی در گوشه ی باغ رنج سایه و شاخه ها را هرس می کرد و یک قناری زرد طلایی به این شاخه و آن شاخه می پرید و انگار نگاه باغبان را حفظ کرده بود و هر از گاهی آواز می خواند و مقامش را عوض می کرد تا اینکه حسن صیاد از کوهسار به باغستان رسید و زیر درخت سخنگو نشست .کنارش رفتم و احوال پرنده و باغبان و آواز و مردِ پرنده باز را پرسیدم .
حسن صیاد گفت این قناری اسمش آزاد است نام آوازش شادی قبل از تو آواز دیگری به نام آزادی برای آن مرد پرنده باز خواند و آوازش ترجمه غم باغبان است .
حسن صیاد گفت پرنده مرتب به من می گوید به این تله ساز این مرد ضدِ آواز بگو آزاد با آواز تفاوت دارد من آزاد هستم و غم باغبان آواز و آزادی
به پرنده بگو چرا من را در عوض آواز به دام می اندازی و اسیر می کنی ؟ آواز و آزادی در قفس جا نمی شوند .آنکس که در قفس توست آزاد است .
حسن صیاد گفت چه کنم ؟ آن مرد نه آزاد را می فهمد نه آزادی را .نه حنجره را می فهمد نه آواز را . نه درخت را می فهمد نه سایه را ...

به خویش برگشتم .به دنیای سبز پرنده .به باغی که از غم باغبان پژمرده می شد .به آدمی که آزاد را به جای آواز ، در مکانی به نام قفس آویخته بود .
به فرضیه ی آدم ها سفر کردم .نابینایی یعقوب را خبر کردم .کنعان را مژده ی یوسف دادم .به بیستون گفتم : عاشقی، دیگر کسی در فرهاد بود. به مردم مصر گفتم یوسف از فراعنه جداست .زلیخا معنای الوِلا.ءُ للبلاء است.
معنای اسباب واساسیه به زندگی بی معناست .
آری صورت از جوهر جداست به عکاسخانه رفتم صورتم را از جوهرم جدا کردم
تو ایا از من سوا می شوی ؟
استغفرالله ! دست در چشمه می برم .وضو می سازم خود را به خدا می سپارم
من از خدا جدا نمی شوم به کعبه و بتخانه نمی روم
بیا به سمت خدا برویم باهم و تنها برویم .
می روم و زمزمه می کنم ...

مرا ببر به آسمان به ساحل شعر زمان
که از غروب بی کسی دلم گرفته از زمان

اگر کنار غربتم تکیه زنی چو آسمان
چنار پیر آرزو دوباره می شود جوان

قسم به تو به ارغوان به یک نگاه مهربان
ز ساحل دوچشم تو نداده کس به من نشان

پرنده پر نمی زند در این سکوت بیکران
تورا به جان لحظه ها بمان کنار من ، بمان !


اگر عشق بمیرد
ایران نام دیگری می شود
#فرخ_شهبازی ۲۷ بهمن 02

Читать полностью…

شعرها و دل سروده های فرخ شهبازی

متل لکی

گمالی که پاس کوین وژه مَهکی پاس اَرا دوز نِمکی .

برگردان فارسی

سگ نگهبانی که از ترسویی برای حفظ خود وای واق می کند به فکر هشدار به دزد گله نیست .

#فرخ_شهبازی ساخته شاعر

Читать полностью…
Subscribe to a channel