190
برایم از روشنایی بگو عزیزم خورشید را با چشمهایت روشن کن کافه نادری کانال شعر و موسیقی برای ارتباط با ادمین و ارائه نظرات و پیشنهادات @siahati
شاعر جهانیست که در انسانی گرفتار آمده است
#ویکتور_هوگو
@fatimasiahati
نامت گل هزار بهار نیامدهاست
و گسترهی خمیدهی رویاهایم را
پُر میکند
و در دهانم
مانند ماه در حوض، مد میشود
نامت در چشمانم
چون لاله، سرخ
چون نسترن، سپید
و مثل سرو سبز میایستد
نامت مژگانم را در میگیرد
نامت در جانم
گر میگیرد
#منوچهر_آتشی
@fatimasiahati
#موسیقی_فرانسوی
#ژودسن
ترانه:Et Si Tu N'existais Pas
( اگر تو نباشی)
@fatimasiahati
هر فردی بهترین هم که باشد، اگر زمانی که باید باشد، نباشد، همان بهتر که نباشد.
لوئیس بونوئل
@fatimasiahati
مدتی باران و تاریکی را گوش کردم. چه لذتی دارد از فردای نیامده نترسیدن، گوش به باران دادن، چای درست کردن، پادشاه وقت خود بودن.
روزها در راه
#شاهرخ_مسکوب
@fatimasiahati
تو میتوانی تمام گلها را پرپر کنی
اما نمیتوانی بهار را از آمدن باز بداری...
You can cut all the flowers
but you cannot keep spring from coming.
#پابلو_نرودا
@fatimasiahati
ﻓﻘﻂ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺎﺩ ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻩاﻧﺪ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﺭﺯﺵ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺩﺭﮎ ﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻨﺪﻧﺪ. ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﺁﺳﺎﻥ ﺍﺳﺖ، ﺍﻣﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺳﺨﺖ. ﺍﯾﻦ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺭﺍ ﺧﯿﻠﯽ ﺯﻭﺩ ﻣﯽﻓﻬﻤﯽ..
#اوریانا_فالاچی
@fatimasiahati
تم اصلی موسیقی فیلم《in mood for love》
اثری از شیگرو اومه بایاشی آهنگساز ژاپنی که ساخت موسیقی متن بیش از چهل فیلم ژاپنی و چینی را در کارنامه خود دارد و مسلما بهترین اثر او که باعث جهانی شدنش شده است همین موسیقی فیلم "در حال و هوای عشق" است.
"در حال و هوای عشق" ساخته درخشان وونگ کار وای، فیلمساز هنگکنگی یکی از لطیفترین، زیباترین و در عین حال يكی از تلخترین داستانهای عاشقانهای است که تاکنون در سینما روایت شدهاست و موسیقی بایاشی توانسته نقش بسزایی در به شهرت رسیدن بیشتر فیلم ایفا کند زیرا امروز پس از گذشت ۲۴ سال از ساخت فیلم شهرت این ملودی از خود فیلم بیشتر است.
ملودی اولیهٔ و تم اصلی «در حال و هوای عشق» که بعد از گذشت دقایقی از تیتراژ ابتدایی آغاز میشود، در طول فیلم 9 بار تکرار میشود.... آن هم بدون کمترین تغییری که همین نشان دهنده جذابیت و گیرایی این ملودی است که باعث شده کارگران بدون هیچ نگرانی بارها از یک تم تکراری در طول یک ساعت و اند فیلمش استفاده کند.
@moosighi_popular
همیشه موج نهم تنهایی، قوی ترین موج، همان که از دورترین نقطه میآید، از دورترین جای دریا، همان است که تو را سرنگون میکند و از سرت میگذرد و تو را به اعماق میکشاند، و سپس ناگهان رهایت میکند، همان قدر که فرصت کنی تا به سطح آب بیایی، دستهایت را بالا ببری، بازوهایت را بگشایی و بکوشی تا به نخستین پر کاه بچسبی. تنها وسوسهای که کس هرگز نتوانسته است بر آن غالب شود: وسوسهی امید...
#رومن_گاری
#پرندگان_میروند_در_پرو_میمیرند
@fatimasiahati
کبوتری که پر و بال ارغوانی داشت
ز قتلعام گل سرخ در چمن میگفت
دوباره چشم فلق هول تیرباران داشت
وز آن جنازهی بیگور و بیکفن میگفت
که با دهان بیآوازِ نیمباز، انگار
در آن سپیدهی خونین «وطن وطن» میگفت
#حسین_منزوی
@fatimasiahati
از تو سخن از به آرامی
از تو سخن از به تو گفتن
از تو سخن از به آزادی
وقتی سخن از تو میگویم
از عاشق از عارفانه میگویم
از دوستت دارم
از خواهم داشت
از فکر عبور در به تنهایی
من با گذر از دل تو میکردم
من با سفر سیاه چشم تو زیباست
خواهم زیست
من با به تمنای تو خواهم ماند
من با سخن از تو
خواهم خواند
ما خاطره از شبانه میگیریم
ما خاطره از گریختن در یاد
از لذت ارمغان در پنهان
ما خاطرهایم از به نجواها
من دوست دارم از تو بگویم را
ای جلوهی از به آرامی
من دوست دارم از تو شنیدن را
تو لذت نادر شنیدن باش
تو از به شباهت از به زیبایی
بر دیده تشنهام تو دیدن باش
#یدالله_رویایی
@fatimasiahati
یک زن قادر است خیلی چیزها را با دستهایش بیان کند، یا اینکه با آنها تظاهر به انجام کاری کند. در حالیکه وقتی به دستهای یک مرد فکر میکنم، همچون کندهٔ درخت بیحرکت و خشک به نظرم میرسند. دستهای مردان فقط به درد دست دادن، کتک زدن، طبیعتاً تیراندازی و چکاندن ماشهٔ تفنگ و امضاء میخورند.
اما به دستان زنان در مقایسه با دستهای مردان به گونهای دیگر باید نگاه کرد: چه موقعی که کره روی نان میمالند و چه موقعی که موها را از پیشانی کنار میزنند.
#عقاید_یک_دلقک
#هاینریش_بُل
@fatimasiahati
حتی صدای کوهها را هم میشنوم
پایین و بالای دامنههای آبیشان میخندند
و زیر آبها ماهیان گریه میکنند
و آب اشک آنهاست
صدای آب را میشنوم
شبها مِیگُساری میکنم
و اندوه چنان بزرگ میشود که صدایش در ساعتم میپیچد
و میشود دستگیرهی کمد
میشود کاغذی روی زمین
میشود پاشنهکش، قبض خشکشویی
میشود دود سیگار
که از معبد تاک تیرهای بالا میرود
اهمیتی ندارد
کمی عشق
یا کمی زندگی
چیز چندان بدی نیست
آنچه اهمیت دارد روی دیوارها منتظر شدن است
برای همین متولد شدهام
متولد شدهام که در خیابانهای بیرفتوآمد گل سرخ بفروشم
#چارلز_بوکفسکی
@fatimasiahati
ماهِ در محاق
#حسین_نجاری
قسمت سوم و پایانی
تعجب کردم از روالی که آقای احمد شاملو داشتند، چون من خودم دیده بودم که ایشان زبان فرانسه بلد نبودند و فریدون شعرها را برایش ترجمه میکرد.
بهرام دبیری، نقاش معاصر که در سال ۱۳۷۱ برای تدارک یک گفتگو، سه روز مهمان طوسی در محمود آباد (مازندران) بود میگوید:«در یکی از اتاقهای منزل طوسی چشمم به کتابخانهای با کتابهایی در قطع کوچک افتاد، وقتی دقیق نگاه کردم متوجه شدم کتابها مربوط به شاعران فرانسه است و شاعرانی را که در کتاب «همچون کوچهای بیانتها» و دیگر ترجمههای احمد شاملو آمده است آن جا با زبان اصلی و فرانسه یافتم. لورکا بود، پاسترناک بود و دیگران...» دبیری در ادامه میگوید:«پس از جدایی، شاملو شعرهای زیادی را که به طوسی تقدیم کرده و به مناسبت حضور او سروده بود، پس گرفت و حتی تعدادی از این شعرها بعدها با عنوان تقدیم به «آیدا» منتشر شد.
دبیری همچنین در رابطه با ازدواج دوم طوسی به نقل از ایشان میگوید:«پس از متارکه با شاملو با شخصی ازدواج کردم که هیچ ساختار ذهنی و زمینهای در هنر نداشت و دارای شغلی معمولی بود و آلبوم عکسهایی که من با شاعران و به خصوص شاملو داشتم پاره کرد و دور ریخت.»
آنچه که در قصهی تلخ طوسی حائری به چشم میآید این است که گویی تمام وقایع به گونهای رقم خورده که او از صحنهی تاریخ ادبیات معاصر بیرون رانده شود ولی تاریخ هر چهقدر هم بیرحم و از شفافیت بیبهره باشد روزی با تلاطمی رازهای خفته در هزارتوی خود را افشان میکند و روزی اراده و روح کاوندهای، صداهای محو و مدفون در لجههای آن را بالا میآورد و بیرون میریزد و اینگونه است که ماه از محاق بیرون میآید و با همان طلعت دیرین بر جان و جهانِ شیفتگان حقیقت باز میتابد.
@fatimasiahati
گاهی خوابت را میبينم
بیصدا بیتصوير
مثلِ ماهی در آبهای تاريک
که لب میزند و معلوم نيست
حبابها کلمهاند
يا بوسههايی از دلتنگی..
#توماس_ترانسترومر
@fatimasiahati
دستان تو چند سال دارند ؟
درختان پرگره
به موهای من که دست میکشند
بهار میشوند
بوی ریشههایی که از خواب برخاستهاند
زمزمه زمین
پشت خمیده پاییز را
میشکند
باد بهار
در میان انگشتان خشکیده میرقصد
گردن سبزم را
بیشتر خم میکنم
لبریزم از این هرم اشتیاق
که پوست گرم تنم را
زیر دستان تو
حس کنم
#هالینا_پوشویاتوسکا
@fatimasiahati
در گذرگاههای خون
تنم در تنت
شبی بهاری ست
و کلام آفتابیام در بیشه زار تو.
بدنم در موطن کار
گندمی ست سرخ.
در گذرگاههای ریشه
من شبم، من آبم
من، بیشهزاری که پرچمدار است
من زبانم، من تنم
من جوهرهی آفتابم.
در گذرگاههای شبانه
بهار از تن من
گندم شب از تو
آفتاب بیشه زار از تو
آب منتظر از تو،
تو موطن کار، عجین با تن من.
در گذرگاههای آفتاب
شبم در شب تو
نورم در نور تو
گندمم در موطن تو
بیشه زار تو در زبان من.
در گذرگاههای تن
آب است در شب
تن من در تن تو
بهار ریشههاست
بهار آفتابها.
#اکتاویو_پاز
@fatimasiahati
یخ آب می شود در روح من،
در اندیشه هایم.
بهار،
حضور توست
بودنِ توست.
#مارگوت_بیکل
ترجمه: #احمد_شاملو
@fatimasiahati
در بیکرانگی ِ اُخرایی
آواز نی لبکها را
گلهای همیشه بهار
از یاد نمیبرند
شاید
دمیدن نفسی
در استوانههای غمگین
رسیدن بهاری را
ناباورانه
مکرر میکند
برای جاری ِ جریانی
کز آغوشی به آغوش دیگر
پر میگیرد
سبکی موج دریا
انکار بازگشت نیلوفرانه خواهد بود
اگر هوای گریستن داری
با من
در این بهار
به بدرقهی نیلوفرانه بیا
#بهرام_اردبیلی
@fatimasiahati
دوستان نازنینم همراهان خوب کافه نادری !
نوروزتان خجسته
دلهایتان بهاری
روزگارتان سرسبزوشکوفا
نوروز ۱۴۰۳
روزگار همیشه بر یک قرار نمیماند. روز و شب دارد، روشنی دارد، تاریکی دارد، کم دارد، بیش دارد. دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام میشود، بهار میآید.
#محمود_دولتآبادی
#جای _خالی_ سلوچ
@fatimasiahati
زمستان
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سربرنیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند،
که ره تاریک و لغزانست.
وگر دست محبّت سوی کس یازی،
به اکراه آورد دست از بغل بیرون؛
که سرما سخت سوزانست.
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت.
نفس کاینست، پس دیگر چه داری چشم
ز چشم دوستان دور یا نزدیک؟
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است... آی...
دمتگرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای!
منم من، میهمان هر شبت، لولیوشِ مغموم.
منم من، سنگ تیپا خوردهی رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم.
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم.
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است.
من امشب آمدستم وام بگذارم.
حسابت را کنار جام بگذارم.
چه میگویی که بیگه شد، سحرشد، بامداد آمد؟
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست.
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستانست.
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده،
به تابوتِ ستبر ظلمت نه توی مرگ اندود، پنهانست
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است.
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها درگریبان، دستها پنهان؛
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین،
درختان اسکلتهای بلور آجین،
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبار آلوده مهر و ماه،
زمستان است.
#مهدی_اخوان_ثالث
@fatimasiahati
جهان به مجلس مستان بیخرد ماند
که در شکنجه بود هر کسی که هشیارست
#صائب_تبریزی
@fatimasiahati
پیش از آن که واپسین نفس را برآرم
پیش از آن که پرده فرو افتد
پیش از پژمردن آخرین گل
برآنم که زندگی کنم
برآنم که عشق بورزم
برآنم که باشم
در این جهان ظلمانی
در این روزگار سرشار از فجایع
در این دنیای پر از کینه
نزد کسانی که نیازمند منند
کسانی که نیازمند ایشانم
کسانی که ستایشانگیزند
تا دریابم
شگفتی کنم
بازشناسم
که ام
که میتوانم باشم
که میخواهم باشم
تا روزها بیثمر نماند
ساعتها جان یابد
و لحظهها گرانبار شود
#مارگو_بیگل
برگردان:#احمد_شاملو
@fatimaSiahati
- سعی میکنی بیشتر از کدوم دوری کنی،
روز یا خورشید؟
-از آدمها
@fatimasiahati
ماهِ در محاق
۱۵ دی سالروز تولد طوسی
#حسین_نجاری
قسمت دوم
سیروس شاملو در گفتگو با مجلهی «شاخ زیتون» گفته است: «یکی از دلایلی که شاملو از طوسی حائری جدا شد این بود که طوسی اظهار نظر میکرد و خودساخته بود و نمیخواست به شوهرش متوسل شود.»
به هر صورت فعالیتهای فرهنگی طوسی حائری بعد جدایی از احمد شاملو در سال ۱۳۴۰ ادامه یافت و او به همکاری در مجلهی کتاب هفته و ترجمه پرداخت.
گفتنی است تمام شعرهای تقدیمی شاملو به طوسی حائری بعد از جدایی آن دو از همدیگر از حافظهی آثار او حذف شدند و حتی نام طوسی در ترجمههای مشترکشان از زبان فرانسه نیز زدوده شد. در حالی که به گفتهی ابراهیم گلستان و فریده رهنما زباندانی شاملو به حدی نبود که یک تنه از پس این کار شاق برآید و ابن ادعا وجود دارد که طوسی به عنوان فارغالتحصیل زبان و ادبیات فرانسه در مقطع دکتری از دانشگاه سوربن،به ترجمهی متون از زبان فرانسه به فارسی پرداخته و احمد شاملو به بازنویسی متون در زبان مقصد همت نموده است.
طوسی در سالهای پاریس گل سر سبد محافل روشنفکران ایرانی و فرانسوی بود. او در فرانسه با پل الوار حشر و نشر داشت و با ترجمهاش او را به شاعران و نویسندگان ایران شناساند.
طوسی علاوه بر کار شعر در عرصهی گویندگی نیز تاثیرگذار بود. ژاله علو توسط طوسی حائری به رادیو رفت. علو در جایی میگوید:«دانشسرای مقدماتی میرفتم برای معلمی، در آنجا استاد ادبیات ما خانم دکتر طوسی حائری که خودشان هم همان موقع گویندهی رادیو بودند میخواستند مرا به رادیو معرفی کنند. سال ۱۳۳۷ بعد از مدتی که تحصیل تمام شد خانم حائری مرا بردند رادیو (میدان ارگ) البته آن زمان گویندگی من به صورت اعلام برنامه بود.» در همین زمان بود که او با نام مستعار، متنهایی را از فرانسه به فارسی برگرداند و در مجلاتی مانند «نگین» منتشر کرد.
طوسی در رابطه با آشنایی خود با فروغ نیز میگوید: من تازه بیست روزی بود که از فرانسه آمده بودم. به وسیلهی شجاعالدین شفا که مقدمهای بر کتاب «اسیر» فروغ نوشته بود با فروغ آشنا شدم و از ایشان خواهش کردم جلسهای ترتیب دهند که فروغ را ببینم.... طوسی میگوید تابستان و پاییز ۱۳۳۴ با جدایی فروغ، پرویز شاپور حق قانونی نگهداری کامیار را بر عهده گرفت و پدر فروغ که سخت مخالف کارهایش بود او را با یک چمدان از خانه بیرون کرد. فروغ هیچ سرپناهی نداشت.
این خبر از طريق آقای شفا به طوسی رسید و طوسی در حمایت از فروغ او را به خانهاش دعوت کرد:«به وسیلهی آقای شفا به فروغ پیام دادم که با کمال میل حاضرم او به خانهام بیاید و فروغ به خانهام آمد و سه ماه باهم زندگی کردیم.» در این مدت کوتاه، طوسی، فروغ را با شعر فرانسه آشنا کرد. به این صورت که شعرها را از روی آنتولوژی شاعران فرانسه به فارسی برگرداند و برای او خواند و فروغ نیز با اشتیاق تمام گوش داد و تاثیر پذیرفت و شعرهای جدید او زاده شدند. از اشعار پل الوار و ورلن بسیار خوشش میآمد و...
شاملو در رابطه با جداییاش از طوسی در خاطرهای گفته است:«یک شب بحث بالا گرفت، کتاب و یادداشت و لباس و لوازمام را به امان خدا رها کردم. بارانی و کیف دستیام را برداشتم و برای همیشه از خانه بیرون آمدم و خلاص!» اما ابراهیم گلستان در کتاب «نوشتن با دوربین» ادعای دیگری مطرح کرده و گفته است:«شاملو تمام ثروت طوسی حائری را بالا کشید و از خانه بیروناش کرد.» همچنین فریده رهنما خواهر فریدون رهنما در گفتگویی با ماهنامهی تجربه میگوید:« آقای شاملو چه چیزی داشتند که برای طوسی بگذارند و بروند!» او میافزاید: سال ۱۳۳۱ برادرم فریدون از فرانسه به ایران آمد و برای اینکه تنها نباشد من پیش ایشان میماندم، خاطرم هست که خیلی از دوستان به دیدارش میآمدند. من خودم همان موقع آقای شاملو را شناختم که هنوز از همسر اولش جدا نشده بود و آمده و پیش فریدون مانده بود. آقای شاملو همهاش سرشان در کاغذهای فريدون بود، کاغذهایی که بعد ناپدید شد. تعجب کردم از روالی که آقای احمد شاملو داشتند، چون من خودم دیده بودم که ایشان زبان فرانسه بلد نبودند و فریدون شعرها را برایش ترجمه میکرد.
ادامه در فرستهی بعدی👇
@fatimasiahati
https://s6.uupload.ir/files/img_20240105_094050_010_i3vj.jpg