گروه دوستان و هواداران استاد فاضل نظری متصل به کانال @fazelnazarii
من
سکوتم را سرودی میسازم از تو
من نفسم را می وزانم در دشت
بگذار بادها پیراهنت را بیاشوبند
و باران
گیسوانت را شکننده تر سازد
بگذار با عطر منتشر ناشده ات بیامیزم
انزجاری ست در من
از جنازه های که ناز میفروشند در شهر
بگذار عشق
حادثه یی باشد
ناگهانی تر از آنچه که
در خیابان اتفاق می افتد
/channel/+acuRQGqccykwYzNi
وقتی دلم برایت پَر می کشد
حس لاک پشتی را دارم که
در حسرت پرواز
درلاکِ انزوای خود فرو می رود
#سیناخالقی
عکس ها رو دوست روسی کانال فرستادن ❤️
شبه جزیره کولا، ساحل دریای بارنتس
ممنونم از لیوبف دوست داشتنی .
@Silencedd
" به هَمین عشق قسَم
سِلول به سِلول تَنَم
فقط تو را می خواهَد
سارا_صحرا
قصه نوشتن پوستت را مىكند. نه چون نوشتن برايت سخت است. اگر نوشتن برايت سخت است نويسنده نيستى و بايد بروى دنبال يك كار ديگر. پوستت را مىكند چون نوشتن يعنى صادقانه با خودت و دنيا برخورد كردن. آنكه صداقت ندارد، نويسنده نيست. آنكه صادقانه مىنويسد مجبور است چشم در چشم حقايقى بدوزد كه حتى فكر كردن به آنها شهامت مىخواهد، چه برسد به روى كاغذ آوردنشان. اما مىنويسى چون كار ديگرى بلد نيستى. مىنويسى چون يكى بايد مصيبت راستگويى را تحمل كند.
✍گیتا گرکانی
@ghazaleghaffarzadeh
همه پروردهی مِهرند و من آزردهی قهر..
#فاضل_نظری
کوسوب گئتدی(قهر کرد و رفت)
@tidaa
خسته ام !
و خاطرات تلخ رهایم نمی کنند ...
خورشید
کم رمق می تابد
بر رویاهایی
که رنگ پریده تر از همیشه اند !
دلم
دریایی از خون
که دوست دارد
استخوان هایم را
غرق کند ...
کجاست
حوض آبی خانه ی مادربزرگ ...؟!
باد
امروز
با خودش
بوی کاهگل اورده است ...
#سیناخالقی
توی این دنیا 745010900000 آدم هست، همینجوری که شماره هارو نادیده گرفتی حرفاشونم نادیده بگیر.
Читать полностью…قدت همچون سپیدار بلندیست که
افتاب از لبانت بلوط میچیند
#سیناخالقی
أحبینی بلا عقد وضیعی فی خطوط یدی
ساده دوستم داشته باش و در میان خطوط کف دستم ناپدید شو
أحبینی لأسبوع لأیام لساعات
من رو برای یک هفته، برای چند روز، برای چند ساعت دوست داشته باش
فلست أنا الذی یهتم بالأبد
چرا که من به ابدیت اهمیتی نمی دهم
أحبینی أحبینی ...
دوستم داشته باش
تعالی واسقطی مطرا ...
بیا و ببار
على عطشى وصحراى
بر تشنگی و صحرای من
.
.
.
#نزارقبالی
@tidaa
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
گَبر و.....
ترسا و...
مسلمان...
هر ڪسے در دین خویش
قبلہ اے دارند و ما
زیبا نـــــــگار خویش را...👌
#حضرت_سعدی
•┈✾~🍃🧿🍃~✾┈•
من یکجایی دلم خیلی سوخت برای سیروس گرجستانی.
سالها پیش دعوت شده بود به یک برنامهی زندهی تلویزیونی. ایام انتخابات هم بود. بین گفتگو با کلّی ذوقوشوق و آبوتاب شروع کرد تعریفکردنِ یکخاطرهای از تماشای فیلم رقص مایکلجکسون. مجری یهو پابرهنه پرید وسط خاطره و گفت: خب، تیتراژمونم رفت! همینجا یهنقطه بذاریم، یهشب دیگه بیاین بقیهشو بگین.
گرجستانی جا خورد، شور و اشتیاق روی صورتش ماسید و گفت: «هنوز اولش بود که! همه منتظرن من بقیهشو بگم!»
مجری غشغش خندید که: یهشب دیگه قول میگیریم بیاین ادامهشو بگین.
«جدی میگی؟»
- حتما!
«بابا ما خیلی حرفا داشتیم...!»
سیروسخان دیدی سرکارَت گذاشتند؟ دیدی به عمرت قد نداد خاطرهی تماشای رقص مایکلجکسون را تمام کنی؟ ما هم مثل تو خیلی حرفها داشتیم و داریم که پریدند وسطش و جلوش نقطه گذاشتند. امیدوارم تمامکردنش به عمر ما قد بدهد.
یادت بهخیر؛ هرچی خاکِ توست، بقای امیدِ ما باشد.
✍🏼#محمدجواد_اسعدی
@gharar_5shanbeha
خانهی آقامیر تنها بازماندهی خانههای ویلایی آن محلهی قدیمی اردبیل نبود؛ اما بزرگترینشان بود. دیوار به دیوار خانهی آبا و اجدادی ما که حالا دیگر به مجتمع پر واحدی بدل شده...
خانهی آقامیر هنوز پر درخت بود و اندرونی و بیرونی داشت و حوض و ماهی و پرنده و مرغ...
سال نود و یک بود که آقامیر سرانجام فک انداخت و زمین را به ماندگان واگذاشت... خانهی درندشت ماند و بیست و هفت فرزند و عروس و داماد و نوه و نتیجهای که حالا دیگر برای فروختن خانه بیصبر بودند...
پسر کوچک هم از استرالیا برگشته بود و سیاهپوش و پر از بغض بود. همسر انگلیسی و بچههایش اما غرق بهت بودند و هی از زیبایی خانه و ذات دست نخوردهاش تعریف میکردند و عکس میگرفتند...
بعد از خاکسپاری برای برگشتن عجله داشتن. پدر دلش با ماندن بود. انگار دیدن آن خانه و همبازیهای کودکی عجیب سحرش کرده بود...
شب سوم بود که فریادهای وراث محله را پر کرد...
پسر کوچک گفته بود که باید خانه را همانطور نگه دارند تا یاد پدر و خاطرات حفظ بشود.
پدر و عمو را به حکمیت دعوت کرده بودند. پدر مثل همیشه سکوت کرد؛ اما عمو سری تکان داد و به پسر کوچک گفت: حرف شما قشنگ است اما باید به قانون تن داد...
پسر کوچک اما دست بردار نبود. رگ گردن را کلفت کرد که: اگر با شماها بود خیلی وقت بود که این خانه فروخته شده بود و پدر به خانهی سالمندان رفته بود و پول خانه هم هپلی هپو شده بود... درایت پدر بود که با چنگ و دندان این میراث و پیوند قیمتی را حفظ کرد تا حالا هم پایگاهی برای جمع شدن و بازگشت به ریشهها باشد...
یکی از نوهها که دختر بیست و چند سالهی خوش بر و رویی هم بود درآمد که:
برای شما بله... زندگی و امنیت خودتان را دارید و از فردا مطمئنید و دنبال حفظ دیروزها و ریشهها هستید؛ اما برای ما این حفظ دیروز و ریشهها و آرمانها به قیمت مرگ امروز و فردا تمام شد. آقاجان هر طور بود شما را پشتیبانی کرد تا در آن طرف کرهی زمین حال و روزگارتان روبراه بشود؛ اما این ما بودیم که ماندیم و جز اسم و رسم بهرهی دیگری از این دارایی نبردیم... هزینهی حفظ این گذشته و این نوع نگاه به زندگی را ما دادیم...
****
نمیدانم حق با کدامشان است اما این روزها که عدهای از جوانها و درسخواندههای غربی علم حمایت از نامهی بن لادن و حماس و آرمان فلسطین را بلند کردهاند هی به یاد آقامیر و مجادلهی پسر کوچک و نوهی جوان و خوش و بر رویاش هستم...
✏️#امید_مرجمکی
@raheomid
#متن_ناب
کانال 🌸مهر بانو ۲۰۱۸🌸
@MehrBanooo_2018
نیت کــــــردم ادا ســازم نماز شام گیسویت
پریشان شـــد ز پیشم اقتدای مصحف رویت
هــوای سجده های ناتمــــــامی داشتم، لیکن
فراموشم شدند از جلوه هــای بــاغ ناجویت
قیام و قعدهام بودی، رکوع و سجدهام بودی
نماز شام را کـــــــردم ادا، پهلو به پهلویت
ملک بـود و مقام قدس، عاصی بود و آزادی
قیامت سجده میزد بر جناب حضرت رویت
#قهار_عاصی
@nabz2030
/channel/+acuRQGqccykwYzNi
صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تَفَقُّدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل؟
که پرسشی نکنی عَندَلیب شیدا را
به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سَهی قدانِ سیَه چشمِ ماه سیما را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار مُحِبّان بادپیما را
جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضعِ مِهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ
سرود زُهره به رقص آورد مسیحا را
#غزل_شماره_۴
#لسان_الغیب_حافظ_شیرازی
آوا : #مریم_سهرابی_چکاوک
#چکاوک🕊💫🦋
🆔
/channel/najvaydelm
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
نیستم ایمن اگر چشمت مرا دل می دهد
صید را صیّاد، آبی وقتِ بسمل می دهد
#دانش_مشهدی
#ن
•┈✾~🍃⚡️🍃~✾┈•
غزلی بسیار هنرمندانه و عالی است.
از آنجا که این غزل، برای کانالها و افراد دیگر، فوروارد میشود، لطفا حرف ((ت)) را که از واپسین واژهی مصراع نخست، جاافتاده است، درست بفرمایید.
👌👌👏👏👏👏🙏🙏
" طُغیان کن دَر حَصر بازوانَم
جای دور نمی رَود
فقط مَن
بی تاب تَر از ...
..... دیروز می شَوَم
سارا_صحرا
Dandelion Dance🎨
"رقص قاصدک"
خیرهام به قاصدک؛
این گیاه غریب،
که پس از مرگ به راه میافتد ..
#معین_دهاز
کاش خورشید می دانست
که دیگر مثل همیشه بر من نتابد
کاش می دانست
دیگر چشمهایم
رنگ بیداری را دوست ندارند
ساقه های نیمه جان قامتم
زیر تازیانه های فقر
تاب و تحمل سیاهی و
سوز زمستان را نمی آورند
کاش همه ی شهر می دانستند
که نیست شوری در روزگار
برای روی پا ماندن هایمان ...
#سیناخالقی
اگر انسانی هستی که نمیتوانی
به داد کسی برسی
اقلًا "آدم" باش و
داد کسی را در نیاور !
و اما تمام دلخوشی من
در سرمای نبودنت
شالیست که
از بوسه هایت
دور گردنم جاگذاشتی
#سینا_خالقی
#چکامه
در فضای آرام دوستانه
شب تان را سپری کنید
#زمان:
جمعه ساعت 10 شب به وقت افغانستان
ساعت 9 شب به وقت ایران
#مکان:
دریچه {ادیبان پارسی زمین}
دکلمه شمابر حسبه رایگیری ادیت میشه
♡❃ ⃟░⃟ ❃🌸❃ ⃟░⃟ ❃
@SIERN_PRSE_ZMEN
❥❥ ⊰⃟𖠇࿐ྀུ🌸༅࿇༅═⊰⃟𖠇࿐ྀུ
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
خدایا
این همه ریخت و پاش چرا....؟
یڪـ « او » براے زیستن ڪـافی بود..
#حسام_عزیزی
•┈✾~🍃❤️🍃~✾┈•
مثل یک موسیقیدان که حواسش به یک نت است که اشتباه نزند، حواس نویسنده باید به واج و واژه باشد که در جای خود استفاده کند؛ بدون اینکه وسواس بگیرد که قلم از دستش بیفتد.
ساز سنتور را تصور کنید؛ صفحه کاغذ همانگونه است؛ گویی با تو حرف میزند که بزن آن مضراب زیبای قلم را تا دلم وا شود و طنین صدایت.
✍دکتر محمد فقیری
@ghazaleghaffarzadeh