حس غریبانه شاملو را دارم وقتی به آیدا گفت محتاج شنیدن حرفهایت هستم دقیقا نمیدانم چه حرفی شاید یک احوال پرسی ساده ، یا کلامی که هوش از سرم ببرد گونه هایم رنگ بیندازدنفسم به شماره بیفتد ،پر شده ام از واژه هایی که همه فقط شعر میشوند واژه هایی که هر بار تکه ای از قلبم را میکند و با باران نیازم بر کاغذ جاری میشود تو چه میدانی از دوستت دارم هایی که غریبانه فقط در چهار چوب کلمات میدرخشند،تو چه میدانی از بوسه هایی که در خیالات شبانه بیرنگ میشوند ،از آغوش هایی که در میان حصارهای تعصب ممنوع شده اند ، چه بیتابانه میخواهمت هر لحظه ، هر دقیقه ، هر ثانیه وچه بیرحمانه ندارمت ...
#براتی
@Silencedd
پنج شنبه ها دلم عجیب هوایی میشود
پس کی لحظه ی غریب رهایی میشود؟
جان از قفس پریدو دل اما اسیر تن
شاید عشق راضی به جدایی نمیشود
#محمد_امیری🍁🍃
#شعر_کلاسیک_نیست✍
#دلنوشته📝
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
قلبم اندازهی پرندهها بود
منی که تو را
به وسعت آسمان
دوست داشتم..
#ایلهان_برک
#ادبیاتملل
•┈✾~🍃🌍🍃~✾┈•
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
مرا ببوس
دوس دارم
داغ بردگی ؏شـق
تـꨄـو
روی گونه هایم
تا همیشه جا بماند
#امیر_عباس_خالق_وردی
#م
•┈✾~🍃💗🍃~✾┈•
می ترسم ...
می ترسم از روزی که
در انتهای شعر ایستاده باشم
بی آنکه دستهایم
از عطر ناب وجودتو
پر شده باشند ...
می ترسم از شعری که
از لابه لای موهای تو جوانه نزده باشد ...
می ترسم ...
از احساسی که بی تو
بر لب حوض خانه مان
خشک شده باشد ...
می ترسم ...
از خودم
از شعرم
از روزهای سرد بی تو می ترسم ...
#سیناخالقی
من خدا را در قُمقُمهی آب یافتهام! در عطر یک گل، در خلوص برخی کتابها وحتی نزد بی دینان!
اما تقریباً هیچگاه وی را نزد آنانی که کارشان سخن گفتن از اوست، نیافتهام...
-کریستین بوبن
توی کتاب سمفونی مردگان یه متنی بود که خیلی منو توی فکر فرو برد:
به درختهای خشک پیاده رو خیره شد. برف شاخهها را خم کرده بود و در بارش بعد، حتما میشکست شان ... آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شانههای آدم وجود داشت و سنگینی اش تا بهار دیگر حس میشد. بدی اش این بود که آدمها، فقط یک بار میمردند و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود.
سورن کی یرکگور خیلی قشنگ میگه:
بزرگترین تهدید خطرِ از دست دادنِ خود است که به قدری بی سر و صدا رخ میدهد که انگار هیچ اتفاقی نیفتاده...
غریبهتر از هر غریبهای زندگی میکنم. در این سالهای گذشته، به طور متوسط روزی بیش از بیست کلمه با مادرم حرف نزدهام،به پدرم هم جز سلام چیزی نگفتهام. با خواهرهای ازدواج کرده و شوهر خواهرهایم که ابداً صحبت نمیکنم،و این نه به خاطر آن است که با آنها خصومتی داشته باشم. دلیلش صرفاً این است که چیزی ندارم که با آنها دربارهاش صحبت کنم.
-یادداشت ها، فرانتس کافکا
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
این بار برای من
یک سبد بوسه بیاور
پیشانی خواب هایم را ببوس
پیله ی تنهایی من؛
جهانِ اندک من را
همین خیال تو میسازد
هر شب
بیا اگر
مسیر جهانم را از یاد نبرده ای
#علیرضا_اسفندیاری
شب آرام✨
زیبایے مهتــــااب گسترده بر دشت امیدتون
شبتــــون به رنگ عشق🌙✨
•┈✾~🍃🌔🍃~✾┈•
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
🎙سامان جلیلی
🎼قلب تو
با من که به چشم تو
گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا
برده به تاراج
#فاضل_نظری
#ب
•┈✾~🍃🎶🍃~✾┈•
📗بهــ🌸ـار
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک،
شاخههای شسته، بارانخورده پاک،
آسمانِ آبی و ابر سپید،
برگهای سبز بید،
عطر نرگس، رقص باد،
نغمهی شوق پرستوهای شاد
خلوتِ گرم کبوترهای مست
نرمنرمک میرسد اینک بهار،
خوش بهحالِ روزگار!
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب!
ای دلِ من، گرچه در این روزگار
جامهی رنگین نمیپوشی به کام
بادهی رنگین نمی نوشی زِ جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشهی غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ!
🖊 #فریدون_مشیری
📖 از دفتر: #ابر_و_کوچه
با صدای: #فاطیما_سبزواری
@fatimasabzevari88
تنظیم: #محمدمحمدی
🔹 تهیه شده توسط تیم هنری صدا و سکوت
🔸️بیست و چهارم اسفند ماه ۹۹
🔹 صداهای پنهان: @sedahaye_penhan
با قهرِ تو حالِ دلم در جا به هم ریخت
در باورم شیرازه ی دنیا به هم ریخت
یک لحظه آنجا غصه از قلب تو رد شد
نبضِ حیاتم هم زمان اینجا بهم ریخت
#الهام_رازقی
پنجشنبه ها
چشمهـــــــــــــــــــــایم می دَوَند
برای دیدنت...
کجایِ خاطرات
ایستاده ای...؟!
#مریم_رضایی_حامی
این روزها دیگر شک و تردیدی ندارم که اگر تبدیل به یک ابرقدرت شوم و توانایی بازگشت به گذشته را داشته باشم و بخواهم بهتر از آنچه را انجام دادهام، انجام بدهم، باز هم نخواهم توانست.
پذیرفتهام که من بهترین نسخه گذشته را انجام دادهام و تصور بازگشت به عقب و همه چیز را به ایدهآلترین نحو ممکن انجام دادن، بشدت احمقانه است.
من در گذشته نسبت به بخشی از کارها اختیار داشتهام و محیط و اراده اجتماعی در تصمیمات من نقش مهمی داشتهاند.
دریافتهام برای اینکه بتوانم سهم خودم را افزایش دهم باید قدرتمند شوم؛ در تصمیمسازی و در منطقی بودن!
محمدصالح هاشمیان
من بخشی از جهان خود هستم
✳️ @Ranjeroshan
✳️ @Ranjeroshan
#معرفی_کتاب
#شاهرخ_مسکوب را با قلم توانایش به عنوان نویسنده و اندیشمندی توانا میشناسیم. او متولد ۱۳۰۴ بود و از سال ۱۳۲۴ در دانشکده حقوق دانشگاه تهران شروع به تحصیل کرد و به روزنامههای مختلف رفت و آمد داشت. زبان فرانسه را آموخت و علاقمند تفکرات سیاسی چپ شد. پس از بازداشت ۲۴ ساعتهاش در سال ۱۳۲۷، از سال ۱۳۳۰ بارها زندانی شد. چند ماه پس از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ دوباره دستگیر شده و تا اردیبهشت سال ۱۳۳۶ در زندان ماند. خودش گفته بود دو چیز او را در مقابل شکنجهها و رنج زندان زنده نگه داشت، یکی مادرش و دیگری دوستش #مرتضی_کیوان، که در مهرماه همان سال تیر باران شده بود.
مسکوب به صورت پارهوقت با پروژه #تاریخ_شفاهی_ایران هم همکاریهایی را انجام داد. کتابهای زیادی نوشت و تحقیق کرد. او کمی بعد از انقلاب، با خانوادهاش راهی فرانسه شد و در شهر پاریس ساکن شد.
#روزها_در_راه حاوی یادداشتهای روزانهای است که نویسنده از قبل از انقلاب سال ۱۳۵۷ نوشتنش را آغاز کرد و تا سال ۱۳۷۵ ادامه داد. نویسنده در یادداشتهایش آنچه را که در روزهای انقلاب به چشم خود دیده یا شنیده، نگاشته و برداشتها و پیشبینیهایش را در خلوت تنهاییاش ثبت کرده و تا آنجا که میتوانسته ندانستهها و نتوانستههایش را پنهان نکرده است. البته میگوید در سالهای بعد نظرم در مورد بعضی مسائل تغییر کرد؛ ولی چون میخواستم با خودم و مخاطبانم صادق باشم بدون هیچ کم و کاست همان را آوردهام.
عمده نوشتهها را در مدتی که در اروپا بوده بر کاغذ آورده و برای چند نفر از کسانی که در این نوشتهها از آنان یاد شده، نامی مستعار قرار داده است. او از همه چیز در این کتاب نوشته است از ارتباط با زنش گیتا و دخترش غزاله تا تلخیهای هر روزه و مشکلات مادی، تا غربت زندگی در جایی غیر از وطن تا اندیشههای سیاسی و غوطهوریاش در تاریخ و فرهنگ ایرانی و شاهنامه. البته از اواخر سال ۴۶ تا مدتی قبل از به نتیجه رسیدن انقلاب دست از نوشتن برداشته. بخش دوم این روزنوشتهها درباره همان روزهاست و شعارها و حال و هوای مردم.
این کتاب سرشار از غم ایرانی بودن است. شاهرخ مسکوب اینگونه دلتنگیاش را بازگو میکند:
ایران عزیزم، ایران جاهلِ ظالم، ایران کوههای بلند، بیابانهای سوخته و آفتاب وحشی و رفتگان و ماندگان عزیز، دلم برایت تنگ شده، خیلی تنگ شده، ای بی وفای ناکسِ دور! با این بیداد تبهکاران، وای به حال آیندگان.
در مقدمهی «روزها در راه» خطاب به خواننده مینویسد که «این یادداشتها در خلوت به روی کاغذ میآمد و در آن حال جز من کسی با من نبود، تا آنجا که میتوانستنم نادانیها و ناتوانیهایم را پنهان نکردم، کوشیدم تا به خودم کمتر دروغ بگویم و از حقیقت نهراسم.»
او شجاعانه و صادقانه از تفکرات و احوالاتش مینویسد؛ گاهی اوقات به علت مخارج کمرشکن زندگی، بیماری همسر و دخترش، اوضاع ایران، مشکلات هموطنانش در غربت و هزار چیز دیگر افسردگی بر او غلبه میکند، دست و دلش به هیچ کاری نمیرود و حتی از خواندن و نوشتن هم کناره میگیرد. گاهی تلاش میکند تا بر خودش مسلط باشد و کمتر به این مسائل توجه کند. و بسیاری موضوعات دیگر.
«روزها در راه» در دو جلد با ۷۴۰ صفحه تدوین شده است و البته این دو جلد، ۱/۴ یادداشتهای روزانهایی است که از کل نوشتههایش بیرون کشیده و از طریق انتشارات خاوران در پاریس در سال ۱۳۷۹ به چاپ رسانده است. متاسفانه این کتاب مانند بسیاری از آثار او در ایران چاپ نمیشود.
شاهرخ مسکوب سرانجام در سال ۱۳۸۴ به علت ابتلا به سرطان خون در پاریس درگذشت و پیکرش برای تشییع به ایران آورده شد و برخلاف تصورش در میان انبوه جمعیت تشییع شد و در بهشت زهرا به خاک سپرده شده است.
او از غربتش در آثارش نوشته بود و به گفته #حسن_کامشاد تصور میکرد: «هرچه پیشتر میروم، تنهاتر میشوم. گمان میکنم به روز واقعه باید خودم، جنازهام را به گورستان برسانم. راستی مردهای که جنازه خودش را به دوش بکشد، چه منظره عجیبی دارد، غریب، بیگانه.» اما نه غریب مرد، نه بیگانه…
برخی او را برای پژوهش بسیار در #شاهنامه #فردوسی ارج مینهند و برخی دیگر برای ترجمههایش میستایند. از او آثار دیگری همچون «ارمغان مور»، #سوگ_سیاوش، «داستان ادبیات و سرگذشت اجتماع»، «مقدمهای بر رستم و اسفندیار»، «در کوی دوست»، «گفت و گو در باغ»، «چند گفتار در فرهنگ ایران»، «خواب و خاموشی»، «سوگ مادر»، «شکاریم یک سر همه پیش مرگ»، «درآمدی به اساطیر ایران»، «سوگ سیاوش در مرگ و رستاخیز»، «مسافرنامه»، «سفر در خواب»، «نقش دیوان، دین و عرفان در نثر فارسی» و… به جا مانده است.
#بریده_ای_از_کتاب
گفت نمردیم و چه چیزها دیدیم.
گفتم ای کاش مرده بودیم و نمیدیدیم.
روزنههای سرم را میبندم تا به فکر ایران نیفتم. اما نمیتوانم. زمین زیر پایم آتش میگیرد.
#کتاب_بخوانیم
کانال 🌸مهر بانو ۲۰۱۸🌸
@MehrBanooo_2018
احمدرضا احمدی خیلی قشنگ میگه:
دری به زمستان باز کن تا سپیدیِ برف ها به ما امیدِ زنده ماندن بدهد؛ ما گرما نمیخواهیم، ما امید میخواهیم...
همیشه میترسم کسانی رو که دوست دارم یه روز از دست بدم؛
اما باید از خودم بپرسم آیا کسیام هست بترسه از اینکه منو یه روز ازدست بده!؟
-پائولو کوئیلو
هیچ وقت عشق، محبت، رفاقت و هیچ چیزِ با ارزشِ دیگری را از کسی گدایی نکن، چون معمولا چیزهای با ارزش را به گدا نمیدهند!
-کریستین بوبن
باید خندید، گریست، عشق ورزید، کار کرد، لذت برد و رنج کشید؛ با نوسانی بسیار کوتاه در تمام طول حیات. این به گمان من هستی حقیقی انسان است.
-گوستاو فلوبر
پاتریک به #باب_اسفنجی:
زندگی مثل قوطی کره بادام زمینی میمونه تا میای درشو باز کنی میبینی تموم شد رفت...
#دیالوگ
#عکس_نوشته
کانال 🌸مهر بانو ۲۰۱۸🌸
@MehrBanooo_2018
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
#بیکلام
به رسم هر شب
باهم_بشنویم 𝄠
تو را از زخمهایی
که در سینهات داری،
میبوسم.
#طوبی_کارادمیر
شبتـون قرین آرامش روح و جان ✨
بعشق 🌙💫
پر از ملودی رمانیتڪــــ 🌙✨
•┈✾~🍃🎶🍃~✾┈•
چشم های تو که مثل خون در رگ های من دوید، یک بار دیگر مرا به زندگی بازگرداند...
#احمد_شاملو