زآن بیوفای سنگدل، جور و جفا میبایدم
از کس نمیخواهم وفا، زآن بیوفا میبایدم
من مرغِ آتشخوارهام، با دانه و دامم چه کار؟
آخر به جای دانهها، در گور جا میبایدم
دلهای مردم باد خوش، از شادی و عیش و طَرب
من خو به محنت کردهام، درد و بلا میبایدم
پیراهن یوسف اگر بویی ببخشد، فارغم
مژده به سوی دل از آن بندِ قبا میبایدم
سینه بسی تنگ است، دل از غیر میسازم تهی
مهمانِ غم آمد مرا، در جان سرا میبایدم
بیگانهام با مردمان، وز خویشتن بیگانهتر
تا چند این بیگانگی، دلآشنا میبایدم؟
مُحیی! بسی لذّت بُود در عشقورزیدن، ولی
هجران مرا مشکل بُود، صبر و رضا میبایدم...
#عبدالقادر_گیلانی
@mashgheeshghs
─┅═༅𖣔𖣔༅═┅─
می ترسم ...
می ترسم از روزی که
در انتهای شعر ایستاده باشم
بی آنکه دستهایم
از عطر ناب وجودتو
پر شده باشند ...
می ترسم از شعری که
از لابه لای موهای تو جوانه نزده باشد ...
می ترسم ...
از احساسی که بی تو
بر لب حوض خانه مان
خشک شده باشد ...
می ترسم ...
از خودم
از شعرم
از روزهای سرد بی تو می ترسم ...
#سیناخالقی
به سرم زد ، که "تو" را پاک کنم از غزلم
و بجای "تو" ، همیشه بنویسم "عسلم"
خواب دیدم ، بسراغ دل من آمده ای
درب دل باز شد و وای ... پریدی بغلم
سومنات دل من ، بتکده ی غمزه ی توست
بت افسونگر طناز منی و هبلم
گفتمت : حضرت معشوقه ، دلم تنگ تو شد
چشم "تو" بارش نور است به بزم زحلم
بخدا ، بوسه قشنگ است در این حال خراب
با لبت ، بلکه به تاخیر بیافتد ، اجلم
آمدی بوسه زدی ، غرق نگاه "تو" شدم
وای .... که مست نگاه تو ، ز روز ازلم
خلسه ی خواب "تو" بودم و پریدم ناگه
چشم "تو" ، زلزله افکند به جان گسلم
خواستم ، از "تو" بگویم ، غزلم مات "تو" شد
"تو" ، همان یاس خیال منی انگار "عسلم"..
محمد_جوکار
لاله دیدم روی زیبای توام آمد به یاد
شعله دیدم سرکشی های توام آمد به یاد
سوسن و گل آسمانی مجلسی آراستند
روی و موی مجلس آرای توام آمد به یاد
بود لرزان شعلهٔ شمعی در آغوش نسیم
لرزش زلف سمنسای* توام آمد به یاد
در چمن پروانه ای آمد ولی ننشسته رفت
با حریفان قهر بیجای تو ام آمد به یاد
از بر صید افکنی آهوی سرمستی رمید
اجتناب رغبت افزای توام آمد به یاد
پای سروی جویباری زاری از حد برده بود
هایهای گریه در پای توام آمد به یاد
شهر پرهنگامه از دیوانه ای دیدم رهی
از تو و دیوانگی های توام آمد به یاد
#رهی_معیری
.
ای آنکه تویی
مراد و مقصود دلم
مقصود تویی
ز بود و نابود دلم
بر آتشِ غم گَرَم بسوزی، نآید
جز بوی محبت
تو از دود دلم
#اهلی_ترشیزی⠀
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋
🎙فرزاد فرزین
🎼چشمات
چشم هایش
شروع ماجرا بود
و من
پیگیر این ماجرای جذاب...!!
#محدثه_طباطبایی
#چ
•┈✾~🍃🎶🍃~✾┈•
.
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمیبینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمیبینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته میگردم
ولی از خویش جز گردی به دامانی نمیبینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بیقیمت!
که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمیبینم
زمین از دلبران خالیست یا من چشمودلسیرم؟
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم
خدایا عشق درمانی بهغیر از مرگ میخواهد
که من میمیرم از این درد و درمانی نمیبینم
🪶ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#فاضل_نظری
━━━━ ༻⚪️༺ ━━━━
@Role_of_Imagination
━━━━ ༻🤍༺ ━━━━
🔸معضلِ ننوشتن
گاهی ننوشتن بر ما غلبه میکند؛ هنر آن است که در این مواقع بتوانیم بهترین برنامه را برای شرایطی که در آن گیر کردهایم، بچینیم. اگر هرروز مینوشتید و حالا نمیتوانید حتی یک پاراگراف بنویسید پس برنامهای تعیین کنید که طی آن بهتدریج به شرایط پیشینتان برگردید. مثلا با نوشتن جملات کوتاه شروع کنید؛ نیاز به زمان یا مکان خاصی هم ندارد. در یادداشتهای موبایلتان هم میتوانید این جملات را وارد کنید و کمکم به حالت گذشته برگردید. برای نوشتن این جملات به خودتان سخت نگیرید و هرچیزی که ذهنتان را درگیر خودش کرد روی کاغذ بیاورید.
میتوانید برای عبور از این معضل، در چالش جملهنویسی شرکت کنید و جملاتی که هرروز مینویسید را با در قسمت کامنتها با ما بهاشتراک بگذارید.
✍غزاله غفارزاده
@ghazaleghaffarzadeh
@ButterflyPoetry
◍⃟🦋﷽
بگو سلام
و صبحی را آغاز کن!
مرا درگیرکن درخودت!
تا دوباره با خورشید به خانهات بیایم؛
با دستهای از عطر خوش بابونه دردستهایم
صبحها بیشتر از همیشه
بوی تو را احساس می کنم
#عرفان_یزدانی
سلام پرو🦋انه ها ،صبح شده خیر است
صبحتون دلچسب، به لطافت گل ...☀️
روزتون پرشور و نشاط🌝پر از شادیهای بی دلیل، سرشار از عشق و زیبایی
✾◍⃟🦋࿐•┈✾~🍃🧚♀🍃~✾┈•
دعای روز چهاردهم (۱۴) ماه مبارک رمضان
اَللّهُمَّ لا تُؤاخِذْنى فیهِ بِالْعَثَراتِ، وَأَقْلِنِى فیهِ مِنَ الْخَطایا وَالْهَفَواتِ، وَلا تَجْعَلْنى فیهِ غَرَضاً، لِلْبَلایا وَالاْفاتِ، بِعِزَّتِکَ یا عِزَّ الْمُسْلِمینَ
خدایا در این روز مرا به لغزشهایم مؤاخذه مفرما وعذر خبط وخطایم بپذیر ومرا هدف تیرهای وآفتهای عالم قرارر مده به حق عزت وجلالت اب عزت بخش اهل اسلام
التماس دعا 🤲🏻
نه کسی منتظر است
نه کسی چشم به راه…
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه...!
- فریدون مشیری
بیا کنارم بنشین
تا کلمات را پشت هم قطار کنم و
شعری از دوست داشتن را
روی پیشانی فراخت بچسبانم
بیا کنارم بنشین
و کمی از فرداهای روشن بگو
شاید این نفسهای آخرم باشد ...
و واژه ها برای همیشه عقیم بمانند ...
#سیناخالقی
جلال آل احمد توی نامهاش به سیمین دانشور نوشت:
«با هر کس حرف میزنم اولین کاری که میکنم این است که حلقهام را طوری به رُخش بکشم که او از من بپرسد که ازدواج کردهای؟
و من حرفم را به تو بکشانم و بعد عکس تو را نشان بدهم!»
داریم دقیقاً از تعهد یک انسان حرف میزنیم...
@Silencedd
گله دارد دل من
گله از چشم سیاهت که مرا
سمت ساحل به غرامت می بُرد
سوی طوفان به قساوت می بُرد
هر چه بنشست و فروهِشت دلم
خبر از عشق نشد
خبر از بوسه نشد
ریخت دست و دل من پای نگاهی
که نگفت
مرگ گاهی به همین سادگی اَست
بشکند قلب و بریزد هُرّی
می کنم نفرینت
که گذشتی از من
زده ای ریش به قلبی مدهوش
شرم بادت ای چشم
چون تو می بینی و دل می میرد
غم فزون کردی و پایی اِفلیج
به کجا خویش برم
که زنم تیغ به هر دیده و آرام شوم
رخت از تن بِکَنَم
از نَفَس آزاد شوم
چشم ها را بدهم
تا دلم آزاد کنم
من کجا خویش بَرَم
خسته تَنی شاد کنم
حیف این عمر
هَدَر رفت پیِ غمزه ی آن چشم سیاه
که اگر سمت کبوتر می رفت
جَلد می شد و نمی رفت دگر
بی وفایی و وفا با تو غریب است، عزیز!
پای نفرینِ گدایان ننشین
هوسِ زلزله کردن مرگ است
پای دیوانگی دل منشین!
#سیناخالقی
شاید شماره کفش ما مطلوب دیگران هم باشد اما پیشنهاد اینکه کفاشهای مرا پا بزن اصلا منطقی نیست.
ما در مسیر زندگی با دو راه مواجهیم:
اینکه برای دیگران بدون درخواست خودشان هرگز نسخه پیچی نکنیم؛ این راه در اختیار ماست و باید تبدیل به یک عادت فردی شود.
راه دوم که بسیار ارزشمند و تحولگراست این است که یکبار برای همیشه مسئولیت زندگی خودمان را بپذیریم و برای ایجاد فضایی بدون توجیه تلاش کنیم.
حال تنها راه برای عبور از نسخه پیچیهای دیگران، تاکید بر پذیرش مسئولیت زندگی و بیاعتنایی به اصرار آنهاست.
ما این حق را داریم که با عزم خودمان از نسخههای دیگران برای بهبود استفاده کنیم؛ اما با عزم ما و پذیرش نتیجه.
محمدصالح هاشمیان
کفش های خودت را بپوش
👤💚
✳️ @Ranjeroshan
✳️ @Ranjeroshan
#لئون_تولستوی میگفت:
اگر میخواهی شخصیت واقعی یک انسان را بشناسی؛ به حرفهای دیگران که درباره او میزنند توجه نکن!
ببین که او درباره دیگران چطور صحبت میکند!
#سخن_زیبا
#عکس_نوشته
کانال 🌸مهر بانو ۲۰۱۸🌸
@MehrBanooo_2018
@ButterflyPoetry
✾◍⃟🦋࿐
آه که چه میگویم و چگونه بگویم
همیشه، همیشه بیتو گذشته است جهان
و میگذرد
همیشه
همیشه بیتو چرخیده است زمین و میچرخد
چگونه بگویم ...
که بیتو نبودهام هرگز
که بیتو من هرگز
نچرخیدهام
به کردار سنگ یاوهای همراه زمین، گرد هیچ آفتابی
و نروییدهام، چنان گیاهی، کناره سنگی
تا نه انتظار نزول انگشتانت به چیدنم
تقدیری بوده باشد منتظر
در ریشه
چگونه بگویم...
که معنی نمیدهم بیتو
#منوچهر_آتشی
✾◍⃟🦋࿐•┈✾~🍃🧚♀🍃~✾┈•
#معرفی_کتاب
تا به حال به این فکرها افتادهاید که
"اگر زندگی دیگری را تجربه میکردید چه روزگاری داشتید؟"
"یک انتخاب میتواند سرنوشت شما را به کلی تغییر دهد، اگر ممکن بود چه چیزهایی را در زندگی کنونیتان تغییر میدادید؟"
"اگر این فرصت را داشتید تا دوباره به گذشته خود سفر کنید، دست به چه انتخابهایی میزدید؟"
خواندن #کتابخانه_نیمه_شب شما را به این فکرها میاندازد و به شما این فرصت را میدهد که تمام زندگیهایی که میتوانستید داشته باشید را تجربه کنید.
#مت_هیگ در #کتابخانه_نیمهشب به روایت داستان زندگی دختری 35ساله به نام "نورا سید" میپردازد که بعد از گذران روزهایی پرتنش و همراه با پشیمانی، از زندگی ناامید و خسته شده و قصد خودکشی دارد. اما دقیقاً در جایی بین زندگی و مرگ روزنهی امیدی را میبیند که با کمک آن میتواند سرنوشتش را تغییر دهد. او با وارد شدن به کتابخانهای بیپایان بین مرگ و زندگی، به نام "کتابخانه نیمهشب" این فرصت را دارد تا تمام زندگیهایی که میتوانست داشته باشد را مشاهده کند و ببیند که اگر دست به انتخابهای بهتری میزد، برایش چه پیش میآمد. اما قبل از تمام این فرصتها او باید به این سوال پاسخ دهد «بهترین راه برای زندگی کردن کدام است»؟ و کمکم نگاهش به تمام مسائل زندگی تغییر میکند.
«من نورا سیدم. موقعیتهای زیادی برای ساختن زندگیام داشتم و تک تکشان را از دست دادم. با بی احتیاطی و بدشانسی خودم، دنیا روی خوشش را از من گرفت. من همه اطرافیانم را ناامید کردم؛ پدرم را که قول داده بودم قهرمان شنا شوم. برادرم را به خاطر رها کردن گروه موسیقی، نامزدم را به خاطر بهم زدن عروسی، دوستم و گربهام را و حتی خودم را. وجودم برای کسی ارزشمند نیست؛ همین امشب همه چیز را تمام خواهم کرد.»
#مت_هیگ از روزنامهنگاران و نویسندگان بریتانیایی در سال 1975 به دنیا آمد و وقتی 24 سال داشت به بیماری افسردگی مبتلا شد؛ اما خوشبختانه پس از سالها مبارزه توانست آن را شکست دهد. مت از نحوهی مقابله با این بیماری در کتاب حاضر نیز سخن میگوید.
شما با خواندن این رمان به نوعی افسون خواهید شد تا به دنیای دیگری فرار کنید. نویسنده با داستانش این نکته مهم را گوشزد میکند که نباید آثاری را که دیگران بر زندگی ما میگذارند، نادیده بگیریم. همه چیز در زندگی مهم است حتی اگر خیلی کوچک و ناچیز باشد. باید همواره به لحظه لحظه زندگیمان فکر کنیم و آن را تحلیل کنیم و همه احساسات خود را در نظر بگیریم تا مانع خوشبختی خود نشویم.
مت هیگ هیچ حرفی از خدا و قیامت و بهشت و جهنم نمیزند، درحالیکه وقتی مفهوم برزخ را با شمایل کتابخانهای بیانتها با کتابهای بیشمار بازآفرینی میکند، انتظار میرود که ادامهای هم درکار باشد. شاید بتوانیم این کتاب را در نگاهی سطحی، ترکیبی از مفاهیم مذهبی، مثلاً مسیحیت بدانیم، که با فضای فکری اگزیستانسیالیسم ترکیب شده و معاد را مفهومی انسانی بخشیده است. مسئلهای که در دنیای امروز دغدغهای اصلی مردم شده این نیست که هیچ راهی برای زندگی کردن و پیدا کردن اصول نداریم؛ مسئله ریشهایتر است و به این برمیگردد که اصولاً چرا باید زندگی کنیم؟
این رمان محصورکننده که فضایی خیالی و فانتزی با ته مایه فلسفی دارد؛ در سال 2020 موفق به دریافت جایزه گودریدز شد.
#بریده_ای_از_کتاب
حالا که قراره ثابت کنیم کدوم ما بدبختتره، باید به عرضت برسونم که به من هم خیلی خوش نمیگذره!
تعداد زندگیهایی که میتونی داشته باشی بهاندازه احتمالاتیه که توی عمرت داری. توی بعضی زندگیها انتخابهای متفاوتی میکنی و اون انتخابها نتایج متفاوتی رو ایجاد میکنن. اگه فقط یه کار رو متفاوت انجام داده بودی، داستان زندگیت متفاوت میشد. همه اون زندگیها هم توی کتابخونه نیمهشب وجود دارن. همهشون درست بهاندازه این زندگی واقعیان.
اما شاید همه زندگیها همین بودند. شاید حتی آن زندگیای که کاملا پرهیجان به نظر میرسید یا آن زندگیای که همه فکر میکردند ارزشمند است، در نهایت شبیه همدیگر باشند. ترکیبی بزرگ از ناامیدی و یکنواختی و درد و زجر و رقابت، با چاشنی شگفتی و زیبایی. شاید این تنها چیز معنادار بود؛ اینکه مردم دنیا خودشان را ببینند. شاید چیزی که موجب غم و ناراحتی پدر و مادر و برادرش میشد در واقع نه نرسیدن به موفقیت، بلکه انتظارات اشتباهی بود که از ابتدا داشتند.
"زغالسنگ هم که باشی، با زیر فشار قرار گرفتن تبدیل به الماس میشی."
نورا دانش او درباره ساخت الماس را تصحیح نکرد. نگفت بااینکه زغالسنگ و الماس هر دو از کربن ساخته شدهاند، زغالسنگ ناخالصتر از آن است که هر فشاری را هم که تحمل کند، بتواند به الماس تبدیل شود. آنطور که علم ثابت میکرد، اگر اولش زغالسنگ باشی، تا آخر زغالسنگ میمانی. شاید درس درستی که باید از زندگی میگرفتند همین بود.
کانال 🌸مهر بانو ۲۰۱۸🌸
@MehrBanooo_2018
دلم، دریا به دریا، از تماشای تو میگیرد
دلم دریاست اما از تماشای تو میگیرد
جهان زیباست اما مثل مردابی که با مهتاب
جهان رنگ تماشا از تماشای تو میگیرد
نسیم از گیسوانت رد شد و باران تو را بوسید
طبیعت سهم خو درا از تماشای تو میگیرد
مگو سیارهها بیهوده بر گرد تو میگردند
که این تکرار معنا از تماشای تو میگیرد
تو تنها با تماشای خود از آیینه خشنودی
دل آیینه تنها از تماشای تو میگیرد
بوسه ای از سر مستی به لب یار زدم
آتشی بر دل دیوانه و بیمار زدم
مست روی و مست جان و مست ساقی وسما
طعنه ای از ته دل بر رخ هشیار زدم
سعدی
☆
اندر دل مـ.ـن مَها
دل افروز توئی،
یاران هستند
لیڪ دلسوز توئی،
شادند جهانیان
به نوروز و به عید
عید من و نوروز
من امروز توئی...!!
#مــولانا
@ButterflyPoetry
✾◍⃟🦋࿐
با تو
عاشقی کردن
خوشایندترین حال این روزهای من است
من می گویم می پرستمت و
تو با رقص گیسوانت
بر دیوانگیم می افزایی
#امیر_عباس_خالقوردی
✾◍⃟🦋࿐•┈✾~🍃🧚♀🍃~✾┈•
نه کسی منتظر است
نه کسی چشم به راه…
نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!
بین عاشق شدن و مرگ مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری غیر از آه...!
- فریدون مشیری
بخواب دنیا
که سامانی نمی بینم
بخواب ای عاشقانت را،
بخوابی برده ای
مدهوش
میان گرده خورشید و دنیایی پر از خورشید
بجز آتش نمی بینند
کیانند این جماعت جز
نمک پروده های تو
که آنهم جز حدیث جعلی از عالم نمی دانند
بخواب دنیا
که خوابت بهتر از تاباندن بند طناب بازی این گرگهای غرق در شادیست
چه می دانند حکمت را چه می دانند رحمت را
بخواب دنیا کسان بی کسان را عمر کوتاه است
و خونی از گلو ریزد که نامردان
وضو سازند با آن سالهای خسته از آگاهی نوع بشر
بهر نمازی غافل از فرقان
مرا دریاب و از من دور شو دنیا
که در رویای دیرینت بجز خلق پلیدیها نمی بینم
بخواب دنیا که کودک دیده ام در دست جز نان حقیری در نمی یابد
و کودک دیده ام خندان
نمی داند که این نان را کدامین کودک بیچاره در سرما به دندان می کشد گریان
و مادر دیده ام فریاد مرگ کودکش را در گلو کشته
پدرها دیده ام سر در گریبان از برای نان
برای فقر گسترده
پدرها دیده ام دزدند و مادرها که در بندند
در بند حقارت های نفسانی
بخواب دنیا
که پایانت فراموشیست
که پایانت بجز یک متر و اندی جعبه ای تاریک و جسمی خسته و مرده
خوراک کرم های خیس دیگر نیست
بخواب دنیا
که خوابت بهتر از مرگ شقایق هاست !
#سیناخالقی
سلام بر آنان که زخم های ما را دیدند
و تبر به دست نگرفتند؛
که خم شدند و آنها را بوسیدند ...
❤️@Dellbedeh
فرقی نمیکند چه برایم نوشته دوست
گیرم که ناسزاست ولی دستخط اوست
آیینه وار خیره به تنهایی توام
آری! سکوت سادهترين راه گفتوگوست
👤فاضل نظری
@ghazaleeEshgh