ghaz2020 | Unsorted

Telegram-канал ghaz2020 - غزلهای ماندگار

-

صد بار آشنا شده ای با من هنوز بیگانه وار می گذری ز آشنای خویش #شهریار کانال دوم ما👈اشعار ماندگار @AShaarMandgar

Subscribe to a channel

غزلهای ماندگار

دل سراپرده محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست

من که سر درنیاورم به دو کون
گردنم زیر بار منت اوست

تو و طوبی و ما و قامت یار
فکر هر کس به قدر همت اوست

گر من آلوده دامنم چه عجب
همه عالم گواه عصمت اوست

من که باشم در آن حرم که صبا
پرده دار حریم حرمت اوست

بی خیالش مباد منظر چشم
زان که این گوشه جای خلوت اوست

هر گل نو که شد چمن آرای
ز اثر رنگ و بوی صحبت اوست

دور مجنون گذشت و نوبت ماست
هر کسی پنج روز نوبت اوست

ملکت عاشقی و گنج طرب
هر چه دارم ز یمن همت اوست

من و دل گر فدا شدیم چه باک
غرض اندر میان سلامت اوست

فقر ظاهر مبین که حافظ را
سینه گنجینه محبت اوست

#حافظ

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

سلام! آینه ی آفتاب زاده ی من!
صبیح جبهه فروز جبین گشاده ی من!
 
اتاق را همه خورشید میکنی هر صبح
سلام آینه ی روی رف نهاده ی من!
 
همه کدورت پیچیده در تو نقش من است
مگر نه آینه ای تو؟ زلال ساده ی من!
 
به برگ های گل از تو غبار روبم، اگر،
خزان امان دهدم، هست این اراده ی من
 
"فرشته عشق نداند"، که گفت؟ اینک تو:
فرشته ی همه هستی به عشق داده ی من
 
تو را چه کار که سرو ایستاده می میرد؟
همیشه سبز بمان سرو ایستاده ی من!
 
به تو رسیدن و ماندن خوش است خانه ی امن!
نهایت سفر! ای اتتهای جاده ی من!
 
#حسین_منزوی
🎙"دکترمهرنازمحافل"

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

یک رود و صد مسیر، همین است زندگی
با مرگ خو بگیر! همین است زندگی

با گریه سر به سنگ بزن در تمام راه
ای رود سربه زیر! همین است زندگی

تاوان دل بریدن از آغوش کوهسار
دریاست یا کویر؟ همین است زندگی

بر گرد خویش پیله تنیدن به صد امید
این رنج دلپذیر همین است زندگی

پرواز در حصار فروبسته‌ی حیات
آزاد یا اسیر، همین است زندگی

چون زخم لب گشودن و چون شمع سوختن
لبخند ناگزیر، همین است زندگی

دلخوش به جمع کردن یک مشت آرزو
این شادی حقیر همین است زندگی

با اشک سر به خانه‌ی دلگیر غم زدن
گاهی اگرچه دیر، همین است زندگی

لبخند و اشک، شادی و غم، رنج و آرزو
از ما به دل مگیر، همین است زندگی

#فاضل_نظری

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

دل شکسته به قرب خدای راهبرست
که شیشه چون شکند در دکان شیشه گرست

صفای آب روان بیشتر ز استاده است
چه نعمتی است که عمر عزیز در گذرست

ز دست کوته خود ناامید چون باشم؟
که جای بهله کوتاه دست بر کمرست

شبی است همچو شب زلف او دراز مرا
که آفتاب قیامت ستاره سحرست

زنان سوخته رزقش همیشه آماده است
چو لاله هر که درین باغ آتشین جگرست

تو آن نه ای که به دوری ز دیده دور شوی
که روزگار جوانی همیشه در نظرست

شعور، آینه دار هزار تفرقه است
خوشا کسی که ز وضع زمانه بیخبرست

شراب لعل به اندازه صرف کن زنهار
که خون زیاده چو گردید رزق نیشترست

ز حسن بیش بود بهره دوربینان را
گل نچیده دوامش ز چیده بیشترست

ز خار تشنه جگر نگذرند صائب خشک
که پای آبله پایان عشق دیده ورست

#صائب_تبريزى

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

هیچ باشد که رسد آن شکر و پسته من
نقل سازد جهت این جگر خسته من

دست خود بر سر من مالد از روی کرم
که تو چونی هله ای بی‌دل و پابسته من

سر گران گشته از آن باده بی‌ساغر من
زعفران کشته بدین لاله بررسته من

زخم بر تار تو اندرخور خود چون رانم
ای گسسته رگت از زخمه آهسته من

چون تنم جان نشود زان ابدی آب حیات
چون دلم برنجهد زان بت برجسته من

هله ای طیف خیالش بنشین و بشنو
یک زمانی سخن پخته به نبشته من

چون مه چارده شب را تو برآرای به حسن
ای به شب‌ها و سحرها به دعا جسته من

چند صف‌ها بشکستی و بدیدی همه را
هیچ دیدی تو صفی چون صف اشکسته من

لاله زار و چمن ار چه که همه ملک وی است
هوس و رغبت او بین تو به گلدسته من

لب ببند و قصص عشق به گوش او گوی
که حریص آمد بر گفتن پیوسته من

#مولانا

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

میان جمعم و سرگرم داستان‌سازی
کی‌ام؟ عروسک تنهای خیمه‌شب‌بازی

به پای‌کوبی غمگین من نمی‌خندی
اگر نگاه به ناچاری‌ام بیندازی

من و تو از دغل پشت‌پرده باخبریم
چقدر بازی و تا کی دروغ‌پردازی؟

اگر غلط نکنم مزد پاک‌چشمی ماست
که می‌زنند به ما تهمت نظربازی

شدیم «سرو» و به ما بی‌ثمر لقب دادند
سرت بلند! بیا این هم از سرافرازی

مگر نگفتمت ای دل به زندگی خو کن
کبوترا تو چرا با قفس نمی‌سازی؟

چه جای سعی! که فواره چون به اوج رسید
به گریه گفت: امان از بلندپروازی

#فاضل_نظری
#وجود

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز

گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

#رهی_معیری
۲۴ آبان سالروز درگذشت رهی معیری، یادش گرامی باد🌸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

چند می باشی اسیر این و آن
گر برون آیی از این آنت کنم

ای صدف چون آمدی در بحر ما
چون صدف‌ها گوهرافشانت کنم

بر گلویت تیغ‌ها را دست نیست
گر چو اسماعیل قربانت کنم

چون خلیلی هیچ از آتش مترس
من ز آتش صد گلستانت کنم

دامن ما گیر اگر تردامنی
تا چو مه از نور دامانت کنم

من همایم سایه کردم بر سرت
تا که افریدون و سلطانت کنم

هین قرائت کم کن و خاموش باش
تا بخوانم عین قرآنت کنم

#مولانا
بخشهایی از جلسات هفتگی رقص سماع

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

مهر تو در دل من مانند جان نشسته
همچون منت به هر سو صد ناتوان نشسته

من با دو چشم گریان پیوسته در فراقت
تو شادمان و خرم با دیگران نشسته

گر خون چکد ز دیده زین غصه جای آنست
تا کی توانت دیدن با این و آن نشسته

یک شب به کلبه ما گر بگذری ببینی
گرد فراق و محنت بر خان و مان نشسته

بخرام سوی گلشن، تا هر طرف ببینی
بلبل ز شوق رویت ناله کنان نشسته

آیا بود که بینم روزی به کام خویشت
از دشمنان بریده با دوستان نشسته

از گرد ره، نگارا، عمری ست تا که خسرو
از بهر پای بوست بر آستان نشسته

#اميرخسرو_دهلوى

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

در وصالت چرا بیاموزم
در فراقت چرا بیاموزم

یا تو با درد من بیامیزی
یا من از تو دوا بیاموزم

می گریزی ز من که نادانم
یا بیامیزی یا بیاموزم

پیش از این ناز و خشم می کردم
تا من از تو جدا بیاموزم

چون خدا با تو است در شب و روز
بعد از این از خدا بیاموزم

در فراقت سزای خود دیدم
چون بدیدم سزا بیاموزم

خاک پای تو را به دست آرم
تا از او کیمیا بیاموزم

آفتاب تو را شوم ذره
معنی والضحی بیاموزم

کهربای تو را شوم کاهی
جذبه کهربا بیاموزم

از دو عالم دو دیده بردوزم
این من از مصطفی بیاموزم

سر مازاغ و ماطغی را من
جز از او از کجا بیاموزم

در هوایش طواف سازم تا
چون فلک در هوا بیاموزم

بند هستی فروگشادم تا
همچو مه بی‌قبا بیاموزم

همچو ماهی زره ز خود سازم
تا به بحر آشنا بیاموزم

همچو دل خون خورم که تا چون دل
سیر بی‌دست و پا بیاموزم

در وفا نیست کس تمام استاد
پس وفا از وفا بیاموزم

ختمش این شد که خوش لقای منی
از تو خوش خوش لقا بیاموزم

#مولانا

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

به دل ز مقصد موهوم، خارخار مریز
درِ امید مزن، خونِ انتظار مریز

مبند دل به هوای جهانِ بی‌حاصل
ز جهل‌، تخمِ تعلّق به شوره‌زار مریز

حدیث عشق سزاوارِ گوش زاهد نیست
زلالِ آبِ ‌گهر در دهان مار مریز

به عرض بی‌خردان، جوهرِ کلام مبر
به سنگ و خشت، دمِ تیغِ آبدار مریز

به تردماغی کرّ و فر از حیا مگذر
ز اوجِ ناز به پستی چو آبشار مریز

ز آفتابِ قیامت اگر خبر داری
به فرق بی‌کلهان، سایه‌ کن‌، غبار مریز

خرابِ گردش آن چشم نشئه‌پرور باش
به ساغری دگر آبِ رخِ خمار مریز

اگرچه جرأتِ اهل نیاز بی‌ادبی‌ست
ز شرم آب شو و جز به پای یار مریز

به هر بنا که رسد دستِ طاقتت بیدل
به غیرِ ریختن رنگِ اختیار، مریز


#بیدل_دهلوی
خارخار: میل، هوس، آرزو.
تردماغ: سرخوش، سرشار

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

شرابِ غمزه‌ی مستِ تو خونِ بی‌گنه است
ز فتنه آن‌چه به عاشق نمی‌کند، نگه است

چو کاغذی که بر آن مد کشند از پیِ مشق
ز تازیانه‌ی او پای تا سرم سیه است

گذشت آن‌که نهد باغبان به ما منّت
بهار آمد و عالم تمامْ سیرگه است

شمارِ لشکرِ غم را همین‌قدَر دانم
که چشمِ حوصله تا کار می‌کند، سپه است

دلِ شکسته‌ی ما مهر و کین نمی‌داند
ز هر دری که درآیی سویِ خرابه ره است

تو حسنِ کعبه چه دانی که نیستی محرم
ز دور، جامه‌ی هرکس، گمان بری سیه است

سلیم، یوسفِ دل را خبر چه می‌پرسی
به‌جز خدایْ که داند که در کدام چه است؟

#سلیم_تهرانی

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

مژگان به هم بزن كه بپاشی جهانِ من
كوبی زمینِ من، به سرِ آسمان من

درمان نخواستم ز تو من درد خواستم
یک دردِ ماندگار! بلایت به جانِ من

می‌سوزم از تبی كه دماسنجِ عشق را
از هُرمِ خود گداخته زیرِ زبانِ من

تشخیصِ دردِ من به دلِ خود حواله كن
آه ای طبیبِ دردفروشِ جوانِ من!

نبضِ مرا بگیر و ببر نامِ خویش را
تا خون بدل به باده شود در رگانِ من

گفتی: غریبِ شهرِ منی، این چه غربت است؟
كاین شهر از تو می‌شنود داستانِ من

خاكستری است شهرِ من آری و من در آن
آن مجمری كه آتشِ زرتشت از آنِ من

زین پیش اگر كه نصفِ جهان بود، بعد از این
با تو شود تمامِ جهان اصفهان من!

#حسین_منزوی

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

اگر می‌بینمت با غیر غیرت می‌کشد زارم
وگر چشم از تو می‌بندم به مردن می‌رسد کارم

تو خود آن نیستی کز بهر همچون من سیه بختی
نمائی ترک اغیار وز یک رنگی شوی یارم

مرا هم نیست آن بی‌غیرتی شاید تو هم دانی
که چون بینم تو را با دیگران نادیده انگارم

نه آسان دیدن رویت نه ممکن دوری از کویت
ندانم چون کنم در وادی حیرت گرفتارم

به هر حال آن چنان بهتر که از درد فراق تو
به مردن گر شوم نزدیک خود را دورتر دارم

توئی آب حیات و من خراب افتاده بیماری
که با لب تشنگی هست احتراز از آب ناچارم

مکن بهر علاجم شربت وصل خود آماده
که من بر بستر هجران ز سعی خویش بیمارم

به قهر خاص اگر خونریزیم خوش‌تر که هر ساعت
به لطف عام‌سازی سرخ‌رو در سلک اغیارم

از آن مه محتشم غیرت مرا محروم کرد آخر
چو سازم آه از طبع غیور خود گرفتارم

#محتشم_كاشانى

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

هوای روی تو دارم نمی‌گذارندم
مگر به کوی تو این ابر ها ببارندم

مرا که مستِ تو اَم این خمار خواهد کشت
نگاه کن که به دستِ که می‌سپارندم

مگر در این شبِ دیرانتظارِ عاشق‌کُش
به وعده های وصالِ تو زنده دارندم

غم نمی‌خورد ایّام و جای رنجش نیست
هزار شکر که بی‌غم نمی‌گذارندم

سری به سینه فرو برده‌ام مگر روزی
چو گنجِ گم‌شده زین کنجِ غم برآرندم

چه باک اگر به دلِ بی‌غمان نبردم راه
غمِ شکسته‌دلانم که می‌گسارندم

من آن ستاره‌ی شب‌زنده‌دارِ امّیدم
که عاشقانِ تو تا روز می‌شمارندم

چه جای خواب که هر شب محصّلانِ فراق
خیال روی تو بر دیده می‌گمارندم

هنوز دست نشسته‌ست غم ز خونِ دلم
چه نقش‌ها که از این دست می‌نگارندم

کدام مست مِی از خونِ سایه خواهد کرد
که همچو خوشه‌ی انگور می‌فشارندم؟!

#هوشنگ_ابتهاج.

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی
برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی

چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی

به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم
که تا تو باشی و غیری به جای من نگزینی

ز باغ عشق تو هرگز گلی به کام نچیدم
به روز گلبن حسنت گلی به کام نچینی

نگین حلقه رندان شدی که تا بدرخشد
کنار حلقه چشمم به هر نگاه نگینی

کسی که دین و دل از کف به باد غارت زلفت
چو من نداده چه داند که غارت دل و دینی

خوشم که شعله آهم به دوزخت کشد اما
چه می کند به تو دوزخ که خود بهشت برینی

خدای را که دگر آسمان بلا نفرستد
تو خود بدین قد و بالا بلای روی زمینی

تو تشنه غزل شهریار و من به که گویم
که شعرتر نتراود برون ز طبع حزینی

#شهریار

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند
جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

#حافظ

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

خیز صبوحی کن و درده صلا
خیز که صبح آمد و وقت دعا

کوزه پر از می کن و در کاسه ریز
خیز مزن خنبک و خم برگشا

دور بگردان و مرا ده نخست
جان مرا تازه کن ای جان فزا

خیز که از هر طرفی بانگ چنگ
در فلک انداخت ندا و صدا

تنتن تنتن شنو و تن مزن
وقت تو خوش ای قمر خوش لقا

در سرم افکن می و پابند کن
تا نروم بیهده از جا به جا

زان کف دریاصفت درنثار
آب درانداز چو کشتی مرا

پاره چوبی بدم و از کفت
گشته‌ام ای موسی جان اژدها

عازر وقتم به دمت ای مسیح
حشر شدم از تک گور فنا

یا چو درختم که به امر رسول
بیخ کشان آمدم اندر فلا

هم تو بده هم تو بگو زین سپس
ای دهن و کف تو گنج بقا

خسرو تبریز تویی شمس دین
سرور شاهان جهان علا

#مولانا
🎤سایه

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست

فراش خزان ورق بیفشاند
نقاش صبا چمن بیاراست

ما را سر باغ و بوستان نیست
هر جا که تویی تفرج آن جاست

گویند نظر به روی خوبان
نهیست نه این نظر که ما راست

در روی تو سر صنع بی چون
چون آب در آبگینه پیداست

چشم چپ خویشتن برآرم
تا چشم نبیندت به جز راست

هر آدمیی که مهر مهرت
در وی نگرفت سنگ خاراست

روزی تر و خشک من بسوزد
آتش که به زیر دیگ سوداست

نالیدن بی‌حساب سعدی
گویند خلاف رای داناست

از ورطه ما خبر ندارد
آسوده که بر کنار دریاست

#سعدی

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

خیلی زیباست این شعر جامی حتما بخونش لذت میبری


ماجراى پدرى كه از پسرش نااميد ميشود و پسر پس از سالها حاكم شده و پدر را فرا ميخواند:

پدری با پسری گفت به قهر
که تو آدم نشوی جان پدر

حیف از آن عمر که ای بی سر و پا
در پی تربیتت کردم سر

دل فرزند از این حرف شکست
بی خبر از پدرش کرد سفر

رنج بسیار کشید و پس از آن
زندگی گشت به کامش چو شکر

عاقبت شوکت والایی یافت
حاکم شهر شد و صاحب زر

چند روزی بگذشت و پس از آن
امر فرمود به احضار پدر

پدرش آمد از راه دراز
نزد حاکم شد و بشناخت پسر

پسر از غایت خودخواهی و کبر
نظر افگند به سراپای پدر

گفت گفتی که تو آدم نشوی
تو کنون حشمت و جاهم بنگر

پیر خندید و سرش داد تکان
گفت این نکته برون شد از در

«من نگفتم که تو حاکم نشوی
گفتم آدم نشوی جان پدر»

#عبدالرحمن_جامی
۲۷ آبان سال روز درگذشت شاعر گرانقدر #جامی گرامی باد🌸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است
چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است

در شاهراه عشق ز افتادگی مترس
کز پا فتادن تو به منزل رسیدن است

بر سینه گشاده ما دست رد خلق
بر روی بحر، پنجه خونین کشیدن است

تسلیم شو که زخم نمایان عشق را
گر هست بخیه ای، لب خود را گزیدن است

روزی طمع ز کلک تهی مغز داشتن
انگشت خود به وقت ضرورت مکیدن است

از قاصدان شنیدن پیغام دوستان
گل را به دست دیگری از باغ چیدن است

نومیدیی که مژده امید می دهد
از روی ناز نامه عاشق دریدن است

امید چرب نرمی ازین خشک طینتان
روغن ز ریگ و آب ز آهن کشیدن است

نتوان به کنه قطره رسیدن میان بحر
تنها شدن ز خلق، به خود وارسیدن است

چون شیر مادرست مهیا اگر چه رزق
این جهد و کوشش تو به جای مکیدن است

صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق
اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است

#صائب_تبریزی

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

من آن صبحم که ناگاهان چو آتش در شب افتادم
بیا ای چشم روشن بین که خورشیدی عجب زادم

ز هر چاک گریبانم چراغی تازه می تابد
که در پیراهن خود آذرخش آسا درافتادم

چو از هر ذره ی من آفتابی نو به چرخ آمد
چه باک از آتش دوران که خواهد داد بر بادم

تنم افتاده خونین زیر این آوار شب ، اما
دری زین دخمه سوی خانه ی خورشید بگشادم

الا ای صبح آزادی به یاد آور در آن شادی
کزین شب های ناباور منت آواز می دادم

در آن دوری و بد حالی نبودم از رخت خالی
به دل می دیدمت وز جان سلامت می فرستادم

سزد کز خون من نقشی بر آرد لعل پیروزت
که من بر درج دل مهری به جز مهر تو ننهادم

به جز دام سر زلفت که آرام دل سایه ست
به بندی تن نخواهد داد هرگز جان آزادم...

#هوشنگ_ابتهاج

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

این خود چه صورت است که من پای‌بست اویم
وین خود چه آفت است که من زیر دست اویم

او زلف را بر غمم، دایم شکسته دارد
من دل شکسته زانم کاندر شکست اویم

هر شب به سیر کویش از کوچهٔ خرابات
نعره زنان برآیم یعنی که مست اویم

یک شب وصال داد مرا قاصد خیال
با آن بلند سرو که چون سایه پست اویم

مانا که صبح صادق غماز بود اگر نه
این فتنه از که خاست که من هم نشست اویم

آوازه شد به شهری و آگاه گشت شاهی
کو عشق‌دان من شد من بت‌پرست اویم

خاقانیم که مرگم از زندگی است خوش‌تر
تا چون که نیست گردم داند که هست اویم

#خاقانى

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

قاصدک های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد

ای که می پرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانه ای را برد، از بنیاد برد

عشق می بازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد، بُرد

شور شیرین تو را نازم که بعد از قرن ها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد

جای رنجش نیست از دنیا، که این تاراجگر
هر چه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد برد

در قمار دوستی، جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد، برد

#فاضل_نظری

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

مقام امن و می بی‌غش و رفیق شفیق
گرت مدام میسر شود زهی توفیق

جهان و کار جهان جمله هیچ بر هیچ است
هزار بار من این نکته کرده‌ام تحقیق

دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق

به مأمنی رو و فرصت شمر غنیمت وقت
که در کمین‌گه عمرند قاطعان طریق

بیا که توبه ز لعل نگار و خندهٔ جام
حکایتی‌ست که عقلش نمی‌کند تصدیق

اگر چه موی میانت به چون منی نرسد
خوش است خاطرم از فکر این خیال دقیق

حلاوتی که تو را در چه زنخدان است
به کنه آن نرسد صد هزار فکر عمیق

به خنده گفت که #حافظ غلام طبع توام
ببین که تا به چه حدم همی‌کند تحمیق

#حافظ
 
@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

صبح محشر که من از خواب گران برخیزم
به جمالت که چو نرگس نگران برخیزم

در مقامی که شهیدان غمت را طلبند
من به خون غرقه کفن رقص کنان برخیزم

گرچه چون گل دگران جامه درند از عشقت
من چو سوسن به ثنا رطب لسان برخیزم

چون شوم خاک به خاکم گذری کن چو صبا
تا به بویت ز زمین رقص کنان برخیزم

عمر با سوز تو چون شمع به پایان آرم
نیستم دود که زود از سر آن برخیزم

تو مپندار که از خاک سر کوی تو من
به جفای فلک و جور زمان برخیزم

سرگرانم ز خمار شب دوشین ساقی
قدحی تا من ازین رنج گران برخیزم

دو سه روز از سر سجاده بر آنم سلمان
که به عزم سفر کوی مغان برخیزم

#سلمان_ساوجى

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

مرگ سبکروان طلب، آرمیدن است
چون نبض، زندگانی ما در تپیدن است

در شاهراه عشق ز افتادگی مترس
کز پا فتادن تو به منزل رسیدن است

بر سینه گشاده ما دست رد خلق
بر روی بحر، پنجه خونین کشیدن است

تسلیم شو که زخم نمایان عشق را
گر هست بخیه ای، لب خود را گزیدن است

روزی طمع ز کلک تهی مغز داشتن
انگشت خود به وقت ضرورت مکیدن است

از قاصدان شنیدن پیغام دوستان
گل را به دست دیگری از باغ چیدن است

نومیدیی که مژده امید می دهد
از روی ناز نامه عاشق دریدن است

امید چرب نرمی ازین خشک طینتان
روغن ز ریگ و آب ز آهن کشیدن است

نتوان به کنه قطره رسیدن میان بحر
تنها شدن ز خلق، به خود وارسیدن است

چون شیر مادرست مهیا اگر چه رزق
این جهد و کوشش تو به جای مکیدن است

صائب ز اهل عقل شنیدن حدیث عشق
اوصاف یوسف از لب اخوان شنیدن است

#صائب_تبریزی

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

با زهر چشم خنده هم‌آغوش کرده‌ای
بادام تلخ را چه شکرپوش کرده‌ای؟

داریم چون قبا سربندت هزار جا
ما را چه ناامید ز آغوش کرده‌ای؟

تا چشم را به هم زده‌ای، از سپاه ناز
تاراج عافیتکده هوش کرده‌ای

در پیش آفتاب چه پرتو دهد چراغ؟
گل را خجل ز صبح بناگوش کرده‌ای

حق نمک چگونه فراموش من شود؟
داغ مرا به خنده نمک‌پوش کرده‌ای

شکر توام ز تیغ زبان موج می‌زند
چون آب اگرچه خون مرا نوش کرده‌ای

صائب ز فکرهای ثریا نثار خود
ما را چه حلقه‌هاست که در گوش کرده‌ای

#صائب_تبريزى

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

هجرانِ تو شد قسمتِ موهای سپیدم...
من بعدِ تو از عشق چرا دست کشیدم!!

چون میوه ی نارس که طرفدار ندارد
پاییز تمام است؛چرا من نرسیدم؟!!

ای سروِ نکو قامتِ من از تو چه پنهان؟
کز دوریِ دستانِ تو اینگونه خمیدم!!!

دلخوش به وفای تو به دنبالِ چه بودم
من غیرِ جفا از تو دگر هیچ ندیدم...

مانند غزالی که به دنبالِ حیات است
از تیرِ نگاهِ تو سرانجام رمیدم...!!

در عالمِ رویا شده وصلِ تو چه شیرین
هر بار که بوسیدمت از خواب پریدم...

یک عمر غزل گفتم و یک بیت نخواندی
من شاعرِ شب های پُر از درد؛مجیدم!!

#مجید_نصیری

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

عکسِ رویِ تو چو در آینهٔ جام افتاد
عارف از خندهٔ مِی در طمعِ خام افتاد

حُسن رویِ تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینهٔ اوهام افتاد

این همه عکسِ می و نقشِ نگارین که نمود
یک فروغِ رخِ ساقیست که در جام افتاد

غیرتِ عشق، زبانِ همه خاصان بِبُرید
کز کجا سِرِّ غمش در دهنِ عام افتاد

من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهدِ ازل حاصلِ فرجام افتاد

چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار؟
هر که در دایرهٔ گردشِ ایام افتاد

در خَمِ زلفِ تو آویخت دل از چاهِ زَنَخ
آه، کز چاه برون آمد و در دام افتاد

آن شد ای خواجه که در صومعه بازم بینی
کار ما با رخِ ساقیّ و لبِ جام افتاد

زیرِ شمشیرِ غمش رقص کُنان باید رفت
کان که شد کشتهٔ او نیک سرانجام افتاد

هر دَمَش با منِ دلسوخته لطفی دگر است
این گدا بین که چه شایستهٔ اِنعام افتاد

صوفیان جمله حریفند و نظرباز ولی
زین میان حافظِ دلسوخته بدنام افتاد

#حافظ

@ghaz2020

Читать полностью…
Subscribe to a channel