ghaz2020 | Unsorted

Telegram-канал ghaz2020 - غزلهای ماندگار

-

صد بار آشنا شده ای با من هنوز بیگانه وار می گذری ز آشنای خویش #شهریار کانال دوم ما👈اشعار ماندگار @AShaarMandgar

Subscribe to a channel

غزلهای ماندگار

ای آن که دل به دولت بیدار بسته ای
در راه برق، سد خس و خار بسته ای

ای بی خبر که تقویت نفس می کنی
غافل مشو که گرگ به پروار بسته ای

در پیش هر که غیر خدا بسته ای کمر
زنهار پاره ساز که زنار بسته ای

یک سو فکنده ای ز نظر پرده حیا
بر دل هزار پرده زنگار بسته ای

سازی روان ز هر مژه صد کاروان اشک
گر وا کنند آنچه تو در بار بسته ای

سیلاب حادثات ترا می کند ز جا
دامن اگر به دامن کهسار بسته ای

تاج زرست جای تو کوتاه بین و تو
دل بر صدف چو گوهر شهوار بسته ای

خواهی به باد داد سر سبز خود چو شمع
زینسان که دل به طره طرار بسته ای

جز شکوه حرفی از تو تراوش نمی کند
از شکر یک قلم لب اظهار بسته ای

نقد حیات داده ای از دست رایگان
چون سکه دل به درهم و دینار بسته ای

غیر از سیاه کردن اوراق عمر خویش
صائب دگر چه طرف ز گفتار بسته ای؟

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۸۹۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

کلیپ های آموزنده ما 👌 👆👆

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

خبری است نورسیده تو مگر خبر نداری
جگر حسود خون شد تو مگر جگر نداری

قمری است رونموده پر نور برگشوده
دل و چشم وام بستان ز کسی اگر نداری

عجب از کمان پنهان شب و روز تیر پران
بسپار جان به تیرش چه کنی سپر نداری

مس هستیت چو موسی نه ز کیمیاش زر شد
چه غم است اگر چو قارون به جوال زر نداری

به درون توست مصری که تویی شکرستانش
چه غم است اگر ز بیرون مدد شکر نداری

شده ای غلام صورت به مثال بت پرستان
تو چو یوسفی ولیکن به درون نظر نداری

به خدا جمال خود را چو در آینه ببینی
بت خویش هم تو باشی به کسی گذر نداری

خردانه ظالمی تو که ورا چو ماه گویی
ز چه روش ماه گویی تو مگر بصر نداری

سر توست چون چراغی بگرفته شش فتیله
همه شش ز چیست روشن اگر آن شرر نداری

تن توست همچو اشتر که برد به کعبه دل
ز خری به حج نرفتی نه از آنک خر نداری

تو به کعبه گر نرفتی بکشاندت سعادت
مگریز ای فضولی که ز حق عبر نداری

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
با صدای دلنشین اعضای کانال

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

در خانه غم بودن از همت دون باشد
و اندر دل دون همت اسرار تو چون باشد

بر هر چه همی‌لرزی می‌دان که همان ارزی
زین روی دل عاشق از عرش فزون باشد

آن را که شفا دانی درد تو از آن باشد
وان را که وفا خوانی آن مکر و فسون باشد

آن جای که عشق آمد جان را چه محل باشد
هر عقل کجا پرد آن جا که جنون باشد

سیمرغ دل عاشق در دام کجا گنجد
پرواز چنین مرغی از کون برون باشد

بر گرد خسان گردد چون چرخ دل تاری
آن دل که چنین گردد او را چه سکون باشد

جام می موسی کش شمس الحق تبریزی
تا آب شود پیشت هر نیل که خون باشد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۰۹

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

هوسی است در سر من که سر بشر ندارم
من از این هوس چنانم که ز خود خبر ندارم

دو هزار ملک بخشد شه عشق هر زمانی
من از او به جز جمالش طمعی دگر ندارم

کمر و کلاه عشقش به دو کون مر مرا بس
چه شد ار کله بیفتد چه غم ار کمر ندارم

سحری ببرد عشقش دل خسته را به جایی
که ز روز و شب گذشتم خبر از سحر ندارم

سفری فتاد جان را به ولایت معانی
که سپهر و ماه گوید که چنین سفر ندارم

ز فراق جان من گر ز دو دیده در فشاند
تو گمان مبر که از وی دل پرگهر ندارم

چه شکرفروش دارم که به من شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم

بنمودمی نشانی ز جمال او ولیکن
دو جهان به هم برآید سر شور و شر ندارم

تبریز عهد کردم که چو شمس دین بیاید
بنهم به شکر این سر که به غیر سر ندارم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۶۲۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

چندان بنالم ناله‌ها چندان برآرم رنگ‌ها
تا برکنم از آینه هر منکری من زنگ‌ها

بر مرکب عشق تو دل می‌راند و این مرکبش
در هر قدم می‌بگذرد زان سوی جان فرسنگ‌ها

بنما تو لعل روشنت بر کوری هر ظلمتی
تا بر سر سنگین دلان از عرش بارد سنگ‌ها

با این چنین تابانیت دانی چرا منکر شدند
کاین دولت و اقبال را باشد از ایشان ننگ‌ها

گر نی که کورندی چنین آخر بدیدندی چنان
آن سو هزاران جان ز مه چون اختران آونگ‌ها

چون از نشاط نور تو کوران همی بینا شوند
تا از خوشی راه تو رهوار گردد لنگ‌ها

اما چو اندر راه تو ناگاه بیخود می‌شود
هر عقل زیرا رسته شد در سبزه زارت بنگ‌ها

زین رو همی‌بینم کسان نالان چو نی وز دل تهی
زین رو دو صد سرو روان خم شد ز غم چون چنگ‌ها

زین رو هزاران کاروان بشکسته شد از ره روان
زین ره بسی کشتی پر بشکسته شد بر گنگ‌ها

اشکستگان را جان‌ها بستست بر اومید تو
تا دانش بی‌حد تو پیدا کند فرهنگ‌ها

تا قهر را برهم زند آن لطف اندر لطف تو
تا صلح گیرد هر طرف تا محو گردد جنگ‌ها

تا جستنی نوعی دگر ره رفتنی طرزی دگر
پیدا شود در هر جگر در سلسله آهنگ‌ها

وز دعوت جذب خوشی آن شمس تبریزی شود
هر ذره انگیزنده‌ای هر موی چون سرهنگ‌ها

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

ای ساقی جان پر کن آن ساغر پیشین را
آن راه زن دل را آن راه بر دین را

زان می که ز دل خیزد با روح درآمیزد
مخمور کند جوشش مر چشم خدابین را

آن باده انگوری مر امت عیسی را
و این باده منصوری مر امت یاسین را

خم‌ها است از آن باده خم‌ها است از این باده
تا نشکنی آن خم را هرگز نچشی این را

آن باده به جز یک دم دل را نکند بی‌غم
هرگز نکشد غم را هرگز نکند کین را

یک قطره از این ساغر کار تو کند چون زر
جانم به فدا باشد این ساغر زرین را

این حالت اگر باشد اغلب به سحر باشد
آن را که براندازد او بستر و بالین را

زنهار که یار بد از وسوسه نفریبد
تا نشکنی از سستی مر عهد سلاطین را

گر زخم خوری بر رو رو زخم دگر می‌جو
رستم چه کند در صف دسته گل و نسرین را

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

تیز دوم تیز دوم تا به سواران برسم
نیست شوم نیست شوم تا بر جانان برسم

خوش شده‌ام خوش شده‌ام پاره آتش شده‌ام
خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم

خاک شوم خاک شوم تا ز تو سرسبز شوم
آب شوم سجده کنان تا به گلستان برسم

چونک فتادم ز فلک ذره صفت لرزانم
ایمن و بی‌لرز شوم چونک به پایان برسم

چرخ بود جای شرف خاک بود جای تلف
بازرهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم

عالم این خاک و هوا گوهر کفر است و فنا
در دل کفر آمده‌ام تا که به ایمان برسم

آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد
شد رخ من سکه زر تا که به میزان برسم

رحمت حق آب بود جز که به پستی نرود
خاکی و مرحوم شوم تا بر رحمان برسم

هیچ طبیبی ندهد بی‌مرضی حب و دوا
من همگی درد شوم تا که به درمان برسم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۰۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بار دیگر یار ما هنباز کرد
اندک اندک خوی از ما بازکرد

مکرهای دشمنان در گوش کرد
چشم خود بر یار دیگر باز کرد

هر دم از جورش دل آرد نو خبر
غم دل ترسنده را غماز کرد

رو ترش کردن بر ما پیشه ساخت
یک بهانه جست و دست انکاز کرد

ای دریغا راز ما با همدگر
کو دگر کس را چنین همراز کرد

ای دل از سر صبر را آغاز کن
زانک دلبر جور را آغاز کرد

عقل گوید کاین بداندیشی مکن
او از آن ماست بر ما ناز کرد

می‌دهد چون مه صلاح الدین ضیا
کارغنون را زهره جان ساز کرد

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۱۴

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

ساقی ز شراب حق پر دار شرابی را
درده می ربانی دل‌های کبابی را

کم گوی حدیث نان در مجلس مخموران
جز آب نمی‌سازد مر مردم آبی را

از آب و خطاب تو تن گشت خراب تو
آراسته دار ای جان زین گنج خرابی را

گلزار کند عشقت آن شوره خاکی را
دربار کند موجت این جسم سحابی را

بفزای شراب ما بربند تو خواب ما
از شب چه خبر باشد مر مردم خوابی را

همکاسه ملک باشد مهمان خدایی را
باده ز فلک آید مردان ثوابی را

نوشد لب صدیقش ز اکواب و اباریقش
در خم تقی یابی آن باده نابی را

هشیار کجا داند بی‌هوشی مستان را
بوجهل کجا داند احوال صحابی را

استاد خدا آمد بی‌واسطه صوفی را
استاد کتاب آمد صابی و کتابی را

چون محرم حق گشتی وز واسطه بگذشتی
بربای نقاب از رخ خوبان نقابی را

منکر که ز نومیدی گوید که نیابی این
بنده ره او سازد آن گفت نیابی را

نی باز سپیدست او نی بلبل خوش نغمه
ویرانه دنیا به آن جغد غرابی را

خاموش و مگو دیگر مفزای تو شور و شر
کز غیب خطاب آید جان‌های خطابی را

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

گویند شاه عشق ندارد وفا دروغ
گویند صبح نبود شام تو را دروغ

گویند بهر عشق تو خود را چه می‌کشی
بعد از فنای جسم نباشد بقا دروغ

گویند اشک چشم تو در عشق بیهده‌ست
چون چشم بسته گشت نباشد لقا دروغ

گویند چون ز دور زمانه برون شدیم
زان سو روان نباشد این جان ما دروغ

گویند آن کسان که نرستند از خیال
جمله خیال بد قصص انبیا دروغ

گویند آن کسان که نرفتند راه راست
ره نیست بنده را به جناب خدا دروغ

گویند رازدان دل اسرار و راز غیب
بی‌واسطه نگوید مر بنده را دروغ

گویند بنده را نگشایند راز دل
وز لطف بنده را نبرد بر سما دروغ

گویند آن کسی که بود در سرشت خاک
با اهل آسمان نشود آشنا دروغ

گویند جان پاک از این آشیان خاک
با پر عشق برنپرد بر هوا دروغ

گویند ذره ذره بد و نیک خلق را
آن آفتاب حق نرساند جزا دروغ

خاموش کن ز گفت وگر گویدت کسی
جز حرف و صوت نیست سخن را ادا دروغ

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۹۹

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار


‌🔮 ۸۰ سال #موسیقی پاپ و سنتی ☟︎︎︎
/channel/+jPrqxyUxJ1JiOTA8
🎵‌‌ فول آلبوم خوانندگان قدیمی:🌂
@FULL_ALBUMS4U
‌‌

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

یار مرا می‌نهلد تا که بخارم سر خود
هیکل یارم که مرا می‌فشرد در بر خود

گاه چو قطار شتر می‌کشدم از پی خود
گاه مرا پیش کند شاه چو سرلشکر خود

گه چو نگینم به مزد تا که به من مهر نهد
گاه مرا حلقه کند دوزد او بر در خود

خون ببرد نطفه کند نطفه برد خلق کند
خلق کشد عقل کند فاش کند محشر خود

گاه براند به نیم همچو کبوتر ز وطن
گاه به صد لابه مرا خواند تا محضر خود

گاه چو کشتی بردم بر سر دریا به سفر
گاه مرا لنگ کند بندد بر لنگر خود

گاه مرا آب کند از پی پاکی طلبان
گاه مرا خار کند در ره بداختر خود

هشت بهشت ابدی منظر آن شاه نشد
تا چه خوش است این دل من کو کندش منظر خود

من به شهادت نشدم مؤمن آن شاهد جان
مؤمنش آن گاه شدم که بشدم کافر خود

هر کی درآمد به صفش یافت امان از تلفش
تیغ بدیدم به کفش سوختم آن اسپر خود

همپر جبریل بدم ششصد پر بود مرا
چونک رسیدم بر او تا چه کنم من پر خود

حارس آن گوهر جان بودم روزان و شبان
در تک دریای گهر فارغم از گوهر خود

چند صفت می‌کنیش چونک نگنجد به صفت
بس کن تا من بروم بر سر شور و شر خود

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۳

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

تو نقشی نقش بندان را چه دانی
تو شکلی پیکری جان را چه دانی

تو خود می‌نشنوی بانگ دهل را
رموز سر پنهان را چه دانی

هنوز از کات کفرت خود خبر نیست
حقایق‌های ایمان را چه دانی

هنوزت خار در پای است بنشین
تو سرسبزی بستان را چه دانی

تو نامی کرده‌ای این را و آن را
از این نگذشته‌ای آن را چه دانی

چه صورت‌هاست مر بی‌صورتان را
تو صورت‌های ایشان را چه دانی

زنخ کم زن که اندر چاه نفسی
تو آن چاه زنخدان را چه دانی

درخت سبز داند قدر باران
تو خشکی قدر باران را چه دانی

سیه کاری مکن با باز چون زاغ
تو باز چتر سلطان را چه دانی

سلیمانی نکردی در ره عشق
زبان جمله مرغان را چه دانی

نگهبانی است حاضر بر تو سبحان
تو حیوانی نگهبان را چه دانی

تو را در چرخ آورده‌ست ماهی
تو ماه چرخ گردان را چه دانی

تجلی کرد این دم شمس تبریز
تو دیوی نور رحمان را چه دانی

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۵۵

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

پیج اینستاگرامی ما، بسیار آموزنده👌👆👆

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

چند گویی که چه چاره‌ست و مرا درمان چیست
چاره جوینده که کرده‌ست تو را خود آن چیست

چند باشد غم آنت که ز غم جان ببرم
خود نباشد هوس آنک بدانی جان چیست

بوی نانی که رسیده‌ست بر آن بوی برو
تا همان بوی دهد شرح تو را کاین نان چیست

گر تو عاشق شده‌ای عشق تو برهان تو بس
ور تو عاشق نشدی پس طلب برهان چیست

این قدر عقل نداری که ببینی آخر
گر نه شاهیست پس این بارگه سلطان چیست

گر نه اندر تتق ازرق زیباروییست
در کف روح چنین مشعله تابان چیست

چونک از دور دلت همچو زنان می‌لرزد
تو چه دانی که در آن جنگ دل مردان چیست

آتش دیده مردان حجب غیب بسوخت
تو پس پرده نشسته که به غیب ایمان چیست

شمس تبریز اگر نیست مقیم اندر چشم
چشمه شهد از او در بن هر دندان چیست

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۰۶

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

شبی را با من ای ماه سحرخیزان سحر کردی
سحر چون آفتاب از آشیان من سفر کردی

هنوزم از شبستان وفا بوی عبیر آید
که چون شمع عبیرآگین شبی با من سحر کردی

صفا کردی و درویشی بمیرم خاکپایت را
که شاهی محشتم بودی و با درویش سر کردی

چو دو مرغ دلاویزی به تنگ هم شدیم افسوس
همای من پریدی و مرا بی بال و پر کردی

مگر از گوشه چشمی وگر طرحی دگر ریزی
که از آن یک نظر بنیاد من زیر و زبر کردی

به یاد چشم تو انسم بود با لاله وحشی
غزال من مرا سرگشته کوه و کمر کردی

به گردش‌های چشم آسمانی از همان اول
مرا در عشق از این آفاق‌گردی‌ها خبر کردی

به شعر شهریار اکنون سر افشانند در آفاق
چه خوش پیرانه سر ما را به شیدایی سمر کردی

(شهریار)
- گزیدهٔ غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۰ - مرغ بهشتی
۱۱ دی ماه زادروز شهریار شعر ایران
استاد محمدحسین بهجت تبریزی🌸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

کاش می‌داد خدا هر نفسم جانی چند
تا به گام تو می‌کردم قربانی چند

چشم بد دور ز حسن تو پریچهره که کشت
حسرت خاتم لعل تو سلیمانی چند

چه غم از کشمکش گردش دوران دارد
هر که با چشم تو ساغر زده دورانی چند

ساقی چشم تواش باده به پیمانه نکرد
هر که بشکست در این میکده پیمانی چند

کسی از کافر چشم تو نپرسید آخر
کز چه روی ریخته‌ای خون مسلمانی چند

آه اگر دامن پاک تو نیارند به دست
خستگانی که دریدند گریبانی چند

از سر زلف پریشان تو معلومم گشت
که چرا جمع نشد حال پریشانی چند

بر نمی‌خورد دل از عمر گران‌مایهٔ خویش
که نمی‌خورد ز مژگان تو پیکانی چند

ای دریغا که به دامان تو دستم نرسید
با وجودی که زدم دست به دامانی چند

مژده ای دل که ز دیوان محبت امروز
از پی قتل تو صادر شده فرمانی چند

تا فروغی هوس چهرهٔ نیر دارد
پای تا سر شده آمادهٔ نیرانی چند

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱۸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

طوق جنون سلسله شد باز مکن سلسله را
لابه گری می‌کنمت راه تو زن قافله را

مست و خوش و شاد توام حامله داد توام
حامله گر بار نهد جرم منه حامله را

هیچ فلک دفع کند از سر خود دور سفر
هیچ زمین دفع کند از تن خود زلزله را

می‌کشد آن شه رقمی دل به کفش چون قلمی
تازه کن اسلام دمی‌خواجه رها کن گله را

آنچ کند شاه جفا آبله دان بر کف شه
آنک بیابد کف شه بوسه دهد آبله را

همچو کتابیست جهان جامع احکام نهان
جان تو سردفتر آن فهم کن این مسئله را

شاد همی‌باش و ترش آب بگردان و خمش
باز کن از گردن خر مشغله زنگله را

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

Instagram.com/reza.firouzi9

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

پیج اینستاگرامی ما، بسیار آموزنده👌👆👆

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

پادشاهی می کنم تا بنده ام
روز و شب در بندگی پاینده ام

روشنم از آفتاب عشق او
همچو ماهی بر همه تابنده ام

در هوای گلشن وصل نگار
بر لب غنچه خوشی در خنده ام

تا مگر بادی به خاکی بگذرد
خویشتن بر خاک ره افکنده ام

جان فدای عشق جانان کرده ام
تا قیامت زین کرم شرمنده ام

تا همه رندان من مستان شوند
در خرابات مغان و امانده ام

ساقی رندان بزم وحدتم
سید سرمست خود را بنده ام

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۰۶۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

ای سنایی گر نیابی یار یار خویش باش
در جهان هر مرد و کاری مرد کار خویش باش

هر یکی زین کاروان مر رخت خود را رهزنند
خویشتن را پس نشان و پیش بار خویش باش

حس فانی می‌دهند و عشق فانی می‌خرند
زین دو جوی خشک بگذر جویبار خویش باش

می‌کشندت دست دست این دوستان تا نیستی
دست دزد از دستشان و دستیار خویش باش

این نگاران نقش پرده آن نگاران دلند
پرده را بردار و دررو با نگار خویش باش

با نگار خویش باش و خوب خوب اندیش باش
از دو عالم بیش باش و در دیار خویش باش

رو مکن مستی از آن خمری کز او زاید غرور
غره آن روی بین و هوشیار خویش باش

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۴۴

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانه لیلی کجا رود

گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست
بسیار سر که در سر مهر و وفا رود

ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست
قارون اگر به خیل تو آید گدا رود

مجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاست
چون می‌رود ز پیش تو چشم از قفا رود

حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی
کاین پای لایقست که بر چشم ما رود

در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست
الا در آن مقام که ذکر شما رود

ای هوشیار اگر به سر مست بگذری
عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود

ما چون نشانه پای به گل در بمانده‌ایم
خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود

ای آشنای کوی محبت صبور باش
بیداد نیکوان همه بر آشنا رود

سعدی به در نمی‌کنی از سر هوای دوست
در پات لازمست که خار جفا رود

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن
گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من

سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش
هیزم دریغت آید هیزم به است یا تن

نقش فناست هیزم عشق خداست آتش
درسوز نقش‌ها را ای جان پاکدامن

تا نقش را نسوزی جانت فسرده باشد
مانند بت پرستان دور از بهار و مؤمن

در عشق همچو آتش چون نقره باش دلخوش
چون زاده خلیلی آتش تو راست مسکن

آتش به امر یزدان گردد به پیش مردان
لاله و گل و شکوفه ریحان و بید و سوسن

مؤمن فسون بداند بر آتشش بخواند
سوزش در او نماند ماند چو ماه روشن

شاباش ای فسونی کافتد از او سکونی
در آتشی که آهن گردد از او چو سوزن

پروانه زان زند خود بر آتش موقد
کو را همی‌نماید آتش به شکل روزن

تیر و سنان به حمزه چون گلفشان نماید
در گلفشان نپوشد کس خویش را به جوشن

فرعون همچو دوغی در آب غرقه گشته
بر فرق آب موسی بنشسته همچو روغن

اسپان اختیاری حمال شهریاری
پالان کشند و سرگین اسبان کند و کودن

چو لک لک است منطق بر آسیای معنی
طاحون ز آب گردد نه از لکلک مقنن

زان لکلک ای برادر گندم ز دلو بجهد
در آسیا درافتد گردد خوش و مطحن

وز لکلک بیان تو از دلو حرص و غفلت
در آسیا درافتی یعنی رهی مبین

من گرم می‌شوم جان اما ز گفت و گو نی
از شمس دین زرین تبریز همچو معدن

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۰۴۳

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو

هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو

رو سینه را چون سینه‌ها هفت آب شو از کینه‌ها
وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو

باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان می‌روی مستانه شو مستانه شو

آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده
آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو

چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما
فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو

تو لیلة القبری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو

اندیشه‌ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد
ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو

قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل‌های ما
مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو

بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو

گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را
دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو

گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه
ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو

تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی
تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو

شکرانه دادی عشق را از تحفه‌ها و مال‌ها
هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو

یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی
یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو

ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر
نطق زبان را ترک کن بی‌چانه شو بی‌چانه شو

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۱۳۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بیا ای یار کامروز آن مایی
چو گل باید که با ما خوش برآیی

خدایا چشم بد را دور گردان
خداوندا نگه دار از جدایی

اگر چشم بد من راه من زد
به یک جامی ز خویشم ده رهایی

نهادم دست بر دل تا نپرد
تو دل از سنگ خارا درربایی

نه من مانم نه دل ماند نه عالم
اگر فردا بدین صورت درآیی

بیا ای جان ما را زندگانی
بیا ای چشم ما را روشنایی

به هر جایی ز سودای تو دودی است
کجایی تو کجایی تو کجایی

یکی شاخی ز نور پاک یزدان
که جان جان جمله میوه‌هایی

به لطف از آب حیوان درگذشتی
کند لطفش ز لطف تو گدایی

اگر کفر است اگر اسلام بشنو
تو یا نور خدایی یا خدایی

خمش کن چشم در خورشید درنه
که مستغنی است خورشید از گدایی

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۷۱۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بگشای چشم خود که از آن چشم روشنیم
حاشا که چشم خویش از آن روی برکنیم

پروانه‌ای تو بهر تو بفروز سینه را
تا خویش را ز عشق بر آن سینه برزنیم

بفزای خوف عشق نخواهیم ایمنی
زیرا ز خوف عشق تو ما سخت ایمنیم

پروانه را ز شمع تو هر روز مژده‌ای است
یعنی که مات شو که همی‌ مات ضامنیم

شادیم آن زمان که تو دعوی کنی که من
بی‌من شویم از خود و ز عشق صد منیم

تا باغ گلستان جمال تو دیده‌ایم
چون سرو سربلند و زبانور چو سوسنیم

بر گلشن زمانه برو آتشی بزن
زیرا ز عشق روی تو زان سوی گلشنیم

ای آنک سست دل شده‌ای در طریق عشق
در ما گریز زود که ما برج آهنیم

از ذوق آتش شه تبریز شمس دین
داریم آب رو و همه محض روغنیم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۷۱۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بار دگر ذره وار رقص کنان آمدیم
زان سوی گردون عشق چرخ زنان آمدیم

بر سر میدان عشق چونک یکی گو شدیم
گه به کران تاختیم گه به میان آمدیم

عشق نیاز آورد گر تو چنانی رواست
ما چو از آن سوتریم ما نه چنان آمدیم

خواجه مجلس تویی مجلسیان حاضرند
آب چو آتش بیار ما نه بنان آمدیم

شکر که ناداشت وار از سبب زخم تو
چون که به جان آمدیم زود به جان آمدیم

شمس حق این عشق تو تشنه خون من است
تیغ و کفن در بغل بهر همان آمدیم

جز نمکت نشکند شورش تبریز را
فخر زمین در غمت شور زمان آمدیم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۷۲۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار


🌷هشــتاد سـال موسـیقی ایـران
💚 فول آلبوم خواننـدگان قدیمی ☟︎︎︎☟︎︎︎
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃


🌷کانالی برای عاشـقان « معیـن »
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵روانشـناسـی مـوفقیـت
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷آلبوم‌های موسیقی باکیفیت320
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵قدیمی، دههٔ ۳۰و۴۰... اما طلا!
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷انـجمن بـزرگان !
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵آرشیو آثار «همایون شـجریان»
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷آهنگ‌های شاد قدیمی ریمیکس
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵هزار پند مولانا با معانی اشعار
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷 تاریخ بدون سانسـور !!
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵درخواســت رمان
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷زنــگ موبایـل زیبــا
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵غزل" غزل" غزل" غزل" غزل"
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷کتابـــخانه « PDF »
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵حافظ" فروغ" مولانا" خیام"
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷کـلبـه‌‌ امـیــد
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵ویدئـو اســتوری
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷دانـلود ریمیـکس‌های خاص...
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵گلچین موسیقی «محلی و ایرانی»
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷تاریـخ ممنـوعه !!!
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵کانال « باغ موسـیقی »
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷آهنگ... آهنگ شـاد مازندرانی
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵« جمـلات نـاب »
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷آهنگـــ شـاد برای ماشــین
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵آثار علیرضا قربانـی
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷پاتـوق یادش بخیـری‌ها
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵حمــیرا، مهســتی، هایــده
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷مازنـدرانـی‌ها
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵از اینجا اسـتوری‌هاتو بردار!
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌷مـوزیـکســـــتان ....
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃
🌵آهنگ‌های لری و بختیـاری
༄ 𝕁𝕆𝕀ℕ ❀𓂃

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

آمده‌ام که تا به خود گوش کشان کشانمت
بی دل و بیخودت کنم در دل و جان نشانمت

آمده‌ام بهار خوش پیش تو ای درخت گل
تا که کنار گیرمت خوش خوش و می‌فشانمت

آمده‌ام که تا تو را جلوه دهم در این سرا
همچو دعای عاشقان فوق فلک رسانمت

آمده‌ام که بوسه‌ای از صنمی ربوده‌ای
بازبده به خوشدلی خواجه که واستانمت

گل چه بود که گل تویی ناطق امر قل تویی
گر دگری نداندت چون تو منی بدانمت

جان و روان من تویی فاتحه خوان من تویی
فاتحه شو تو یک سری تا که به دل بخوانمت

صید منی شکار من گر چه ز دام جسته‌ای
جانب دام بازرو ور نروی برانمت

شیر بگفت مر مرا نادره آهوی برو
در پی من چه می‌دوی تیز که بردرانمت

زخم پذیر و پیش رو چون سپر شجاعتی
گوش به غیر زه مده تا چو کمان خمانمت

از حد خاک تا بشر چند هزار منزلست
شهر به شهر بردمت بر سر ره نمانمت

هیچ مگو و کف مکن سر مگشای دیگ را
نیک بجوش و صبر کن زانک همی‌پرانمت

نی که تو شیرزاده‌ای در تن آهوی نهان
من ز حجاب آهوی یک رهه بگذرانمت

گوی منی و می‌دوی در چوگان حکم من
در پی تو همی‌دوم گر چه که می‌دوانمت

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۲۲

@ghaz2020

Читать полностью…
Subscribe to a channel