ghaz2020 | Unsorted

Telegram-канал ghaz2020 - غزلهای ماندگار

-

صد بار آشنا شده ای با من هنوز بیگانه وار می گذری ز آشنای خویش #شهریار کانال دوم ما👈اشعار ماندگار @AShaarMandgar

Subscribe to a channel

غزلهای ماندگار

🈴 )))

✅  فولدری جذّاب از
کانال‌های معتبر و پرمحتوای تلگرام 👇👇


🧘‍♀ مراقبه                       🌪 متافیزیک

🔆 عرفان                        🪐  فرازمینی‌ها

📕 کتاب                        🪻 مثبت‌اندیشی

 📝 شعر و ادبیات              🎸  موسیقی


❥ ════════◈◈◈════════ ❥

☑️ کانال پیشنهادی امروز 👇
@Osho_AgahiChaneL
@Osho_AgahiChaneL

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

روی تو خوش می‌نماید آینهٔ ما
کآینه پاکیزه است و روی تو زیبا

چون می روشن° در آبگینهٔ صافی
خویِ جمیل° از جمالِ روی تو پیدا

هر که دمی با تو بود یا قدمی رفت
از تو نباشد به هیچ روی شکیبا

صیدِ بیابان سر از کمند بپیچد
ما همه پیچیده در کمند تو عمدا

طایرِ مسکین که مهر بست به جایی
گر بکشندش نمی‌رود به دگر جا

غیرتم آید شکایت از تو به هر کس
درد اَحِبّا نمی‌برم به اطبا

برخیِ جانت شوم که شمع افق را
پیش بمیرد چراغدانِ ثریا

گر تو شکرخنده° آستین° نفشانی
هر مگسی طوطیی شوند شکرخا

لُعبتِ شیرین اگر تُرُش ننشیند
مدعیانش طمع کنند به حلوا

مردِ تماشای باغِ حسن تو سعدیست
دست° فرومایگان برند به یغما

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

نه هرکه خواجه شود بنده پروری داند
نه هرکه گردنی افراخت سروری داند

کجا به مرکز حق راه می تواند برد
کسی که گردش افلاک سرسری داند

چو سایه از پی دلدار می رود دلها
ضرورنیست که معشوق دلبری داند

کسی که خرده جان را ز روی صدق کند
نثار سیمبری کیمیاگری داند

نگشته از نظر شور خلق دنبه گداز
هلال عید کجا قدر لاغری داند

نگشته است به سنگین دلان دچار هنوز
کجاست گوهر ما قدر جوهری داند

کسی است عاشق صادق که از ستمکاری
ستم به جان نکشیدن ستمگری داند

دلی که روشنی از سرمه سلیمان یافت
سراب بادیه را جلوه پری داند

تو سعی کن که درین بحر ناپدید شوی
وگرنه هر خس وخاری شناوری داند

فریب زلف تو در هیچ سینه دل نگذاشت
که دیده مار که چندین فسونگری داند

تمام شد سخن طوطیان به یک مجلس
نه هرشکسته زبانی سخنوری داند

چو زهره هر که به اسباب ناز مغرورست
ستاره های فلک جمله مشتری داند

کسی میانه اهل سخن علم گردد
که همچو خامه صائب سخنوری داند

#صائب_تبریزی
- غزل شمارهٔ ۳۸۷۷
۳۰ شهریور #تولد مرشد بزرگوار مبارک ❤️

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

گر ذات کند ظهور ای یار
نه یار بماند و نه اغیار

نه جام بماند و نه باده
نه مست بماند و نه هشیار

چون هستی تو حجاب راه است
لطفی کن و آن حجاب بردار

یک حرف و معانی فراوان
یک نقطه و اعتبار بسیار

جائی که به یک جو است صد جان
چه جای سر است و ریش و دستار

از نقش خیال غیر بگذر
تا چند کنی تو کار بی کار

رندانه در آ به بزم سید
جامی ز شراب او به دست آر

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۷۶

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

کلیپ های آموزنده ما 👆👆

Читать полностью…

غزلهای ماندگار


🪗 موســیقی جدید و قدیم🔻
✦⃟░ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

📕 ادبیات، تاریخ، روانشناسی، عرفان🔻
✦⃟░ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

🎉 گردشگری و حیات‌وحش🔻
✦⃟░ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

🎸 کانال‌های اختصاصی هنرمندان🔻
✦⃟░ 𝗗𝗢𝗪𝗡𝗟𝗢𝗔𝗗 𝗡𝗢𝗪

🔊 از هر کانال، خاطره‌ای متفاوت بسازید:
🔻🔻
/channel/addlist/p1_YI6IULAFiODE0
/channel/addlist/p1_YI6IULAFiODE0

💥معرفی یک کانال جدید 🖍
@avaaye_mandegar
‌•━━━━━━━━━━●─────•

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

آن که رخسارِ تو را رنگِ گل و نسرین داد
صبر و آرام توانَد به منِ مسکین داد

وان که گیسویِ تو را رسمِ تَطاول آموخت
هم تواند کَرَمَش دادِ منِ غمگین داد

من همان روز ز فرهاد طمع بُبریدم
که عنانِ دلِ شیدا به لبِ شیرین داد

گنجِ زر گر نَبُوَد، کُنجِ قناعت باقیست
آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد

خوش عروسیست جهان از رهِ صورت لیکن
هر که پیوست بدو، عمرِ خودش کاوین داد

بعد از این دستِ من و دامنِ سرو و لبِ جوی
خاصه اکنون که صبا مژده فروردین داد

در کفِ غصه دوران، دلِ حافظ خون شد
از فراقِ رُخَت ای خواجه قوامُ الدین، داد

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۱۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم
در این سراب فنا چشمه حیات منم

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من
به عاقبت به من آیی که منتهات منم

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی
که نقش بند سراپرده رضات منم

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی
مرو به خشک که دریای باصفات منم

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو
بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

نگفتمت که تو را ره زنند و سرد کنند
که آتش و تبش و گرمی هوات منم

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند
که گم کنی که سر چشمه صفات منم

نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت
نظام گیرد خلاق بی‌جهات منم

اگر چراغ دلی دان که راه خانه کجاست
وگر خداصفتی دان که کدخدات منم

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۷۲۵

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

کسی کو را بود در طبع سستی
نخواهد هیچ کس را تندرستی

مده دامن به دستان حسودان
که ایشان می‌کشندت سوی پستی

زیانتر خویش را و دیگران را
نباشد چون حسد در جمله هستی

هلا بشکن دل و دام حسودان
وگر نی پشت بخت خود شکستی

از این اخوان چو ببریدی چو یوسف
عزیز مصری و از گرگ رستی

اگر حاسد دو پایت را ببوسد
به باطن می‌زند خنجر دودستی

ندارد مهر مهره او چه گشتی
ندارد دل دل اندر وی چه بستی

اگر در حصن تقوا راه یابی
ز حاسد وز حسد جاوید رستی

اگر چه شیرگیری ترک او کن
نه آن شیر است کش گیری به مستی

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۲۶۵۹

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

تا اختیار کردم سر منزل رضا را
مملوک خویش دیدم فرماندهٔ قضا را

تا ترک جان نگفتم آسوده‌دل نخفتم
تا سیر خود نکردم، نشناختم خدا را

چون رو به دوست کردی، سر کن به جور دشمن
چون نام عشق بردی، آماده شو، بلا را

دردا که کشت ما را شیرین لبی که می‌گفت
من داده‌ام به عیسی انفاس جان‌فزا را

یک نکته از دو لعلش گفتیم با سکندر
خضر از حیا بپوشید سرچشمهٔ بقا را

دوش ای صبا از آن گل در بوستان چه گفتی
کاتش به جان فکندی مرغان خوش نوا را

بخت ار مدد نماید از زلف سر بلندش
بندی به پا توان زد صبر گریز پا را

یا رب چه شاهدی تو کز غیرت محبت
بیگانه کردی از هم، یاران آشنا را

آیینه رو نگارا از بی‌بصر حذر کن
ترسم که تیره سازی دلهای با صفا را

گر سوزن جفایت خون مرا بریزد
نتوان ز دست دادن سر رشتهٔ وفا را

تا دیده‌ام فروغی روشن به نور حق شد
کمتر ز ذره دیدم خورشید با ضیا را

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بیا بیا که نیابی چو ما دگر یاری
چو ما به هر دو جهان خود کجاست دلداری

بیا بیا و به هر سوی روزگار مبر
که نیست نقد تو را پیش غیر بازاری

تو همچو وادی خشکی و ما چو بارانی
تو همچو شهر خرابی و ما چو معماری

به غیر خدمت ما که مشارق شادیست
ندید خلق و نبیند ز شادی آثاری

هزار صورت جنبان به خواب می‌بینی
چو خواب رفت نبینی ز خلق دیاری

ببند چشم خر و برگشای چشم خرد
که نفس همچو خر افتاد و حرص افساری

ز باغ عشق طلب کن عقیده شیرین
که طبع سرکه فروشست و غوره افشاری

بیا به جانب دارالشفای خالق خویش
کز آن طبیب ندارد گریز بیماری

جهان مثال تن بی‌سرست بی‌آن شاه
بپیچ گرد چنان سر مثال دستاری

اگر سیاه نه‌ای آینه مده از دست
که روح آینه توست و جسم زنگاری

کجاست تاجر مسعود مشتری طالع
که گرمدار منش باشم و خریداری

بیا و فکرت من کن که فکرتت دادم
چو لعل می‌خری از کان من بخر باری

به پای جانب آن کس برو که پایت داد
بدو نگر به دو دیده که داد دیداری

دو کف به شادی او زن که کف ز بحر ویست
که نیست شادی او را غمی و تیماری

تو بی‌ز گوش شنو بی‌زبان بگو با او
که نیست گفت زبان بی‌خلاف و آزاری

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۰۵۵

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

در خون نشست لاله ز چشم سیاه تو
گل گوشه گیر گشت ز طرف کلاه تو

هرگز به زیر پای نمی بینی از غرور
بیچاره عاشقی که شود خاک راه تو

زلف این چنین ز دست تو گر می کشد عنان
خواهد گرفت روی زمین را سپاه تو

چشم غزال، داغ سیاهی فکنده ای است
در معرض سیاهی چشم سیاه تو

آگاه نیستی که چه دلها شکسته است
مشاطه در شکستن طرف کلاه تو

هر چند دست و پای زند بسته تر شود
هر دل که شد مقید زلف سیاه تو

از هاله زود حلقه کند نام ماه را
خطی که گشت گرد رخ همچو ماه تو

از بیم چشم زخم، ز مژگان آبدار
صد تیغ کرده است حمایل نگاه تو

صد پیرهن عرق کند از شرم، بوی گل
از برگ گل کنند اگر خوابگاه تو

از بس که در ربودن دل تیزچنگ بود
شد تیر روی ترکش مژگان نگاه تو

نقش دگر در او نتواند گرفت جای
آیینه دلی که شود جلوه گاه تو

در خون آهوان حرم کاسه می زنی
صائب چگونه امن شود در پناه تو؟

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۶۵۴۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

چون دلت با من نباشد همنشینی سود نیست
گر چه با من می‌نشینی چون چنینی سود نیست

چون دهانت بسته باشد در جگر آتش بود
در میان جو درآیی آب بینی سود نیست

چونک در تن جان نباشد صورتش را ذوق نیست
چون نباشد نان و نعمت صحن و سینی سود نیست

گر زمین از مشک و عنبر پر شود تا آسمان
چون نباشد آدمی را راه بینی سود نیست

تا ز آتش می‌گریزی ترش و خامی چون پنیر
گر هزاران یار و دلبر می‌گزینی سود نیست

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۳۸۹

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w

کلیپ های آموزنده ما 👆👆

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

غوطه در آتش زدم از آب حیوان سر زدم
سنگ بر آیینه اقبال اسکندر زدم

جز در دولتسرای دل درین عبرت سرا
بانگ نومیدی برآمد هر در دیگر زدم

آن سپند کلفت آلودم در آتشگاه عشق
کز غبار سینه گل بر روزن مجمر زدم

تشنه دیدار بر گردد ز دریا خشک لب
نعل وارون بود هر جایی که بر کوثر زدم

اخگر افسرده من مرده خاکسترست
ورنه من بر آتش خود دامن محشر زدم

در نقاب تاک روی دختر زر شد کبود
بس که بیرحمانه سنگ توبه بر ساغر زدم

قفل وسواس خرد اوقات ضایع می کند
از جنون آتش به کلک و کاغذ و دفتر زدم

رشته پرواز من چون سبزه خوابیده بود
در هوای سرو او چندان که بال و پر زدم

کشت عالم دانه شوخی ندارد همچو من
آسمان جنبید بر خود از زمین تا سر زدم

در عقیق بی نیازی بود دریاهای فیض
ساغر خود را عبث بر چشمه کوثر زدم

هر قدر صائب ز پا انداخت دریا خیمه ام
چون حباب از ساده لوحی خیمه دیگر زدم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۳۶۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

دلا تو شهد منه در دهان رنجوران
حدیث چشم مگو با جماعت کوران

اگر چه از رگ گردن به بنده نزدیک است
خدای دور بود از بر خدادوران

درون خویش بپرداز تا برون آیند
ز پرده‌ها به تجلی چو ماه مستوران

اگر چه گم شوی از خویش و از جهان این جا
برون خویش و جهان گشته‌ای ز مشهوران

اگر تو ماه وصالی نشان بده از وصل
ز ساعد و بر سیمین و چهره حوران

وگر چو زر ز فراقی کجاست داغ فراق
چنین فسرده بود سکه‌های مهجوران

چو نیست عشق تو را بندگی به جا می‌آر
که حق فرونهلد مزدهای مزدوران

بدانک عشق خدا خاتم سلیمانی است
کجاست دخل سلیمان و مکسب موران

لباس فکرت و اندیشه‌ها برون انداز
که آفتاب نتابد مگر که بر عوران

پناه گیر تو در زلف شمس تبریزی
که مشک بارد تا وارهی ز کافوران

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۰۷۳

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

چون من به نفس خویشتن این کار می‌کنم
بر فعل دیگران به چه انکار می‌کنم

بلبل سماع بر گل بستان همی‌کند
من بر گل شقایق رخسار می‌کنم

هر جا که سرو قامتی و موی دلبریست
خود را بدان کمند گرفتار می‌کنم

گر تیغ برکشند عزیزان به خون من
من همچنان تأمل دیدار می‌کنم

هیچم نماند در همه عالم به اتفاق
الا سری که در قدم یار می‌کنم

آن‌ها که خوانده‌ام همه از یاد من برفت
الا حدیث دوست که تکرار می‌کنم

چون دست قدرتم به تمنا نمی‌رسد
صبر از مراد نفس به ناچار می‌کنم

همسایه گو گواهی مستی و عاشقی
بر من مده که خویشتن اقرار می‌کنم

من بعد از این نه زهد فروشم نه معرفت
کان در ضمیر نیست که اظهار می‌کنم

جان است و از محبت جانان دریغ نیست
اینم که دست می‌دهد ایثار می‌کنم

زنار اگر ببندی سعدی هزار بار
به زان که خرقه بر سر زنار می‌کنم

#سعدی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۲۱

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

به چشمم بی تو گلشن خارزارست
لب پیمانه تیغ آبدارست

شراب کهنه چون غوره است در چشم
گل امسال چون تقویم پارست

به هر سو رو کنم تیغ برهنه است
به هر جا پا گذارم نیش خارست

زمین در دور داغ من نمکزار
هوا در عهد زخمم مشکبارست

اگر زینسان شکست آید به کارم
خوشا آیینه کاندر زنگبارست

چرا بلبل به خاک و خون نغلطد؟
که نبض شاخ گل در دست خارست

ز اشکم در تب رشک است دریا
از آتش موج، نبض بیقرارست

همیشه عید باد در خرابات
ز می دست سبو دایم نگارست

بیا کز شوق آن لبهای میگون
گل خمیازه صد برگ از خمارست

به گل یک پشت ناخن نیست میلم
درین گلشن دلم پابست خارست

گلیم خود برآر از آب صائب
ترا با این گرانجانان چه کارست؟

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۲۳۵

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

خصم غالب را زبون صبر و تحمل می‌کند
از تواضع سیل را مغلوب خود پل می‌کند

از ترحم حسن جولان می‌نماید در نقاب
ساقی از بی‌ظرفی ما آب در مل می‌کند

با خودآرایان به سر بردن جنون می‌آورد
طرّه دستار اینجا ناز کاکل می‌کند

نیست حسن و عشق اگر یکرنگ با هم، از چه رو
خنده گل رخنه در منقار بلبل می‌کند؟

رتبه افتادگی از کیمیا بالاترست
قطره ناچیز را گوهر تنزل می‌کند

خرده‌ای چون غنچه هرکس را که باشد در گره
زیر چندین پرده از رخسار او گل می‌کند

می‌خورد رزق حلال، آن کس که در ملک وجود
کسب خود را پرده روی توکل می‌کند

از دل پرخون بود گفتار دردآلود من
در بساط شیشه تا می هست قل‌قل می‌کند

قامت خم بیش می‌سازد شتاب عمر را
سیل را پا در رکاب سرعت این پل می‌کند

حسن صائب رام می‌گردد ز استغنای عشق
چاره این صید وحشی را تغافل می‌کند

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۵۵۶

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

بگرد و کانال مورد علاقه‌ات رو پیدا کن👇🏾
@BESTCHANNELS4U

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

دل می‌رود ز دستم صاحب‌دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی‌شکستگانیم ای باد شُرطِه برخیز
باشد که باز بینم دیدار آشنا را

ده‌روزه مِهر گردون، افسانه است و افسون
نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقهٔ گل‌ و مُل خوش خواند دوش بلبل
هاتِ الصَّبُوحَ هُبّوا یا ایُّها السُکارا

ای صاحب کرامت شکرانهٔ سلامت
روزی تَفَقُّدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک‌نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ‌وَش که صوفی ام‌ُّالخَبائِثَش خواند
اَشهی لَنا و اَحلی مِن قُبلَةِ العَذارا

هنگام تنگ‌دستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کُنَد گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینهٔ سکندر، جام می است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال مُلک دارا

خوبان پارسی‌گو، بخشندگان عمرند
ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقهٔ مِی‌ْآلود
ای شیخ پاک‌دامن معذور دار ما را

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

دی چو تیر از برم آن ترک کمان دار گذشت
تا خبردار شدم کار دل از کار گذشت

با وجودی که نه شب دیده‌ام او را و نه روز
شب و روزم همه در حسرت دیدار گذشت

چه نگه بود که دل از کف عشاق ربود
چه بلا بود که بر مردم هشیار گذشت

گر صفای می ناب و رخ ساقی این است
کس نیارد ز در خانه خمار گذشت

تا دلت خون نکند لاله رخی کی دانی
که چه‌ها بر سرم از دیدهٔ خون‌بار گذشت

قامت شاخ گل از بار خجالت خم شد
هر گه آن سرو خرامنده به گل‌زار گذشت

عاشقان رخ آن تازه جوان پیر شدند
وقت آزادی مرغان گرفتار گذشت

طالع خفته‌ام از خواب برآمد وقتی
که به سر وقت من آن دولت بیدار گذشت

من که از سلطنت امکان گذشتن دارم
نتوان ز گدایی در یار گذشت

گر به یک لحظه دو صد بار کشی در خونم
ممکنم نیست ز عشق تو به یک بار گذشت

عشقت از چار طرف بست ره چارهٔ ما
که میسر نشود از تو به ناچار گذشت

چه کنم گر نکنم صبر فروغی در عشق
گر نیارد دلم از صحبت دلدار گذشت

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۸

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

باز فرود آمدیم بر در سلطان خویش
بازگشادیم خوش بال و پر جان خویش

باز سعادت رسید دامن ما را کشید
بر سر گردون زدیم خیمه و ایوان خویش

دیده دیو و پری دید ز ما سروری
هدهد جان بازگشت سوی سلیمان خویش

ساقی مستان ما شد شکرستان ما
یوسف جان برگشاد جعد پریشان خویش

دوش مرا گفت یار چونی از این روزگار
چون بود آن کس که دید دولت خندان خویش

آن شکری را که هیچ مصر ندیدش به خواب
شکر که من یافتم در بن دندان خویش

بی‌زر و سر سروریم بی‌حشمی مهتریم
قند و شکر می‌خوریم در شکرستان خویش

تو زر بس نادری نیست کست مشتری
صنعت آن زرگری رو به سوی کان خویش

دور قمر عمرها ناقص و کوته بود
عمر درازی نهاد یار به دوران خویش

دل سوی تبریز رفت در هوس شمس دین
رو رو ای دل بجو زر به حرمدان خویش

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۷۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

گر در شمار آرم شبی نام شهیدان تو را
فردای محشر هر کسی گیرد گریبان تو را

گر سوی مصرت بردمی خون زلیخا خوردمی
زندان یوسف کردمی چاه زنخدان تو را

سرمایهٔ جان باختم تن را ز جان پرداختم
آخر به مردن ساختم تدبیر هجران تو را

هر چند بشکستی دلم از حسرت پیمانه‌ای
اما دل بشکسته‌ام نشکست پیمان تو را

هر گه که بهر کشتنم از غمزه فرمان داده‌ای
بوسیدم و بر سر زدم شاهانه فرمان تو را

گر خون پاکم را فلک بر خاک خواهد ریختن
حاشا که از چنگم کشد پاکیزه دامان تو را

گر بخت در عشقت به من فرمان سلطانی دهد
سالار هر لشگر کنم برگشته مژگان تو را

اشک شب و آه سحر، خون دل و سوز جگر
ترسم که سازد آشکار اسرار پنهان تو را

آشفته خاطر کرده‌ام جمعیت عشاق را
هر شب که یاد آورده‌ام زلف پریشان تو را

دانی کدامین مست را بر لب توان زد بوسه‌ها
مستی که بوسد دم به دم لبهای خندان تو را

زان رو فروغی می‌دهد چشم جهان را روشنی
کز دل پرستش می‌کند خورشید تابان تو را

#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۰

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

🔘

پرده‌نشین

خواننده: #علیرضا_قربانی
شاعر: #محمدعلی_بهمنی 🖤


اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است..!

اکسیر من..! نه این که مرا شعرِ تازه نیست
من از تو می‌نویسم و این کیمیا کم است

گاهی تو را کنارِ خود احساس می‌کنم
اما چقدر دل‌خوشی خواب‌ها کم است

خونِ هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است..!

سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
در شعرِ من حقیقت یک ماجرا کم است

تا این غزل شبیهِ غزل‌های من شود
چیزی شبیه عطر حضورِ شما کم است



@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

طواف کعبه دل کن اگر دلی داری
دلست کعبه معنی تو گل چه پنداری

طواف کعبه صورت حقت بدان فرمود
که تا به واسطه آن دلی به دست آری

هزار بار پیاده طواف کعبه کنی
قبول حق نشود گر دلی بیازاری

بده تو ملکت و مال و دلی به دست آور
که دل ضیا دهدت در لحد شب تاری

هزار بدره زرگر بری به حضرت حق
حقت بگوید دل آر اگر به ما آری

که سیم و زر بر ما لاشیست بی‌مقدار
دلست مطلب ما گر مرا طلبکاری

ز عرش و کرسی و لوح قلم فزون باشد
دل خراب که آن را کهی بنشماری

مدار خوار دلی را اگر چه خوار بود
که بس عزیر عزیزست دل در آن خواری

دل خراب چو منظرگه اله بود
زهی سعادت جانی که کرد معماری

عمارت دل بیچاره دو صدپاره
ز حج و عمره به آید به حضرت باری

کنوز گنج الهی دل خراب بود
که در خرابه بود دفن گنج بسیاری

کمر به خدمت دل‌ها ببند چاکروار
که برگشاید در تو طریق اسراری

گرت سعادت و اقبال گشت مطلوبت
شوی تو طالب دل‌ها و کبر بگذاری

چو همعنان تو گردد عنایت دل‌ها
شود ینابع حکمت ز قلب تو جاری

روان شود ز لسانت چو سیل آب حیات
دمت بود چو مسیحا دوای بیماری

برای یک دل موجود گشت هر دو جهان
شنو تو نکته لولاک از لب قاری

وگر نه کون و مکان را وجود کی بودی
ز مهر و ماه و ز ارض و سمای زنگاری

خموش وصف دل اندر بیان نمی‌گنجد
اگر به هر سر مویی دو صد زبان داری

#مولانا
- غزل شمارهٔ ۳۱۰۴

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

گر کند آن بیوفا از من جدایی، چون کنم
من که از اهل وفایم بیوفایی چون کنم

زلف بندی نیست کز تدبیر بتوان پاره کرد
کند دندان خود از نیر خایی چون کنم

در میان رشته زنار و آن موی کمر
فرق بسیارست، کافر ماجرایی چون کنم

آب شمشیر شهادت دانه را خرمن کند
در نثار خرده جان بدادایی چون کنم

آسمان چون قمریان در حلقه فرمان اوست
از کمند زلف او فکر رهایی چون کنم

بر خدنگ غمزه او شش جهت بال و پرست
خویشتن را جمع ازین تیر هوایی چون کنم

موج چون خار و خس اینجا دست و پا گم کرده است
من درین دریا به این بی دست و پایی چون کنم

با دل روشن نمی بینند مردان پیش پا
من درین ظلمت سرا بی روشنایی چون کنم

سازگاری با گرانجانان نمی آید زمن
نرم بر خود سنگ را چون مومیایی چون کنم

دیده یوسف شناسی نیست در مصر وجود
از برای چشم کوران سرمه سایی چون کنم

دیده خود را درین بستانسرا چون آفتاب
کاسه دریوزه شبنم گدایی چون کنم

بیستون عشق می گویدبه آواز بلند
رتبه کار مرا من خودستایی چون کنم

من که مردم را توان چون عصا شد تکیه گاه
صائب از آتش زبانی اژدهایی چون کنم

#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۵۴۱۳

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

تن فداکن تا همه تن جان شوی
جان رها کن تا همه جانان شوی

گرد این و آن چه می گردی مدام
این و آن را مان که این و آن شوی

ترک کرمان کن به مصر جان خرام
تا به کی سرگشتهٔ کرمان شوی

ماه ماهانی ببین ای نور چشم
آن او باشی چو با ماهان شوی

گنج او در کنج این ویران نهاد
گنج او یابی اگر ویران شوی

عید قربان است جان را کن فدا
عید خوش یابی اگر قربان شوی

جامع قرآن بخوانی حرف حرف
گر چو سید جامع قرآن شوی

#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزل شمارهٔ ۱۵۵۲

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

جانا تویی کلیم و منم چون عصای تو
گه تکیه گاه خلقم و گه اژدهای تو

در دست فضل و رحمت تو یارم و عصا
ماری شوم چو افکندم اصطفای تو

ای باقی و بقای تو بی‌روز و روزگار
شد روز و روزگار من اندر وفای تو

صد روز و روزگار دگر گر دهی مرا
بادا فدای عشق و فریب و ولای تو

دل چشم گشت جمله چو چشمم به دل بگفت
بی‌کام و بی‌زبان عجب وصف‌های تو

زان دم که از تو چشم خبر برد سوی دل
دل می‌کند دعای دو چشم و دعای تو

می‌گردد آسمان همه شب با دو صد چراغ
در جست و جوی چشم خوش دلربای تو

گر کاسه بی‌نوا شد ور کیسه لاغری
صد جان و دل فزود رخ جان فزای تو

گر خانه و دکان ز هوای تو شد خراب
درتافت لاجرم به خرابم ضیای تو

ای جان اگر رضای تو غم خوردن دل است
صد دل به غم سپارم بهر رضای تو

از زخم هاون غم خود خوش مرا بکوب
زین کوفتن رسد به نظر توتیای تو

جان چیست نیم برگ ز گلزار حسن تو
دل چیست یک شکوفه ز برگ و نوای تو

خامش کنم اگر چه که گوینده من نیم
گفت آن توست و گفتن خلقان صدای تو

#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۲۳۶

@ghaz2020

Читать полностью…

غزلهای ماندگار

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت

#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۸۰


@ghaz2020

Читать полностью…
Subscribe to a channel