تبلیغات : https://t.me/+UxX9G5A0WT5dAu2J ارتباط با ما👈https://t.me/Reza20122 هرگونه استفاده، کپی و نطق برداری از تفاسیر و غزلها بدون عضویت در کانال مورد رضایت ایشان نمی باشد.
تا تو با منی زمانه با من است
بخت و کام جاودانه با من است
تو بهار دلکشی و من چو باغ
شور و شوق صد جوانه با من است
یاد دلنشینت ای امید جان
هر کجا روم روانه با من است
ناز نوشخند صبح اگر توراست
شور گریه ی شبانه با من است
برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست
رقص و مستی و ترانه با من است
گفتمش مراد من به خنده گفت
لابه از تو و بهانه با من است
گفتمش من آن سمند سرکشم
خنده زد که تازیانه با من است
هر کسش گرفته دامن نیاز
ناز چشمش این میانه با من است
خواب نازت ای پری ز سر پرید
شب خوشت که شب فسانه با من است
(سایه)
- سیاه مشق
- غزل
- ترانه
@ghaz2020
Instagram.com/reza.firouzi9
https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w
پیج اینستا گرامی ما 🌸👆
این پیج واقعا محشره از دست ندین🌸
ای خیالت در دل من هر سحور
میخرامد همچو مه یک پاره نور
نقش خوبت در میان جان ما
آتش و شور افکند وانگه چه شور
آتشی کردی و گویی صبر کن
من ندانم صبر کردن در تنور
یاد داری کآمدی تو دوش مست
ماه بودی یا پری یا جان حور
آن سخنهایی که گفتی چون شکر
وان اشارتها که میکردی ز دور
دست بر لب میزدی یعنی که تو
از برای این دل من برمشور
دست بر لب مینهی یعنی که صبر
با لب لعلت کجا ماند صبور
رو به بالا میکنی یعنی خدا
چشم بد را از جمالم دار دور
ای تو پاک از نقشها وز روی تو
هر زمانی یوسفی اندر صدور
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۱۰۵
@ghaz2020
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا
نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا
نور تویی سور تویی دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی خسته به منقار مرا
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی خانه ناهید تویی
روضهٔ امید تویی راه ده ای یار مرا
روز تویی روزه تویی حاصل دریوزه تویی
آب تویی کوزه تویی آب ده این بار مرا
دانه تویی دام تویی باده تویی جام تویی
پخته تویی خام تویی خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی این همه گفتار مرا
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۷
@ghaz2020
Instagram.com/reza.firouzi9
https://www.instagram.com/reza.firouzi9/?utm_source=qr&igsh=cWFpdGc1bWVvN29w
پیج اینستا گرامی ما 🌸👆
این پیج واقعا محشره از دست ندین🌸
به خرابات مغان بی سر و پا خواهم رفت
دردمندانه به امید دوا خواهم رفت
باز زنار سر زلف بتی خواهم بست
من سودا زده در دام بلا خواهم رفت
گنج در گوشهٔ میخانهٔ سرمستان است
از چنین جای خوشی بنده کجا خواهم رفت
چون سر دار فنا دار بقا می بخشد
عاشقانه به سردار فنا خواهم رفت
می روم تا به سراپردهٔ او مست و خراب
بر در عاقل مخمور چرا خواهم رفت
به امیدی که مگر خاک در او گردم
میل دارم که چه بادی به هوا خواهم رفت
ای که گوئی به کجا می رود این سید ما
از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۲
@ghaz2020
ای همچو من بسی را عشق تو زار کشته
وین دل بتیغ هجرت شد چند بار کشته
تو بی نیاز و هریک از عاشقان رویت
درکارگاه دنیا خود را زکار کشته
پیش یزید قهرت همچون حسین دیدم
در کربلای شوقت چندین هزار کشته
بر بوی جام وصلت دیدیم جان ودل را
این مست شوق گشته وآن را خمار کشته
آهوی چشم مستت باغمزه چو ناوک
شیران صف شکن را اندر شکار کشته
در روزگار حسنت من عالمی زعشقم
وصل تو عالمی را در انتظار کشته
در دست تو دل من چندین چه کار دارد
کانگشت تو نیارد اندر شمار کشته
هرگز بود که خود را بینم چو سیف روزی
برآستان کویت افتاده زار کشته
ترکان غمزه تو کشتند عاشقانرا
آری بدیع نبود درکار زار کشته
#سیف_فرغانی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- شمارهٔ ۴۸۳
@ghaz2020
رمضان آمد و روان بگذشت
بود ماهی به یک زمان بگذشت
گوئیا عمر بود زود برفت
تا که گفتم چنین چنان بگذشت
شب قدری به عارفان بنمود
این معانی از آن بیان بگذشت
هر که با ما نشست در دریا
نام را ماند و از نشان بگذشت
میل دنیا و آخرت نکند
هر که بر کوی عاشقان بگذشت
زود بیدار شو در آ در راه
تو بخوابی و کاروان بگذشت
در طریقی که نیست پایانش
نعمت الله از این و آن بگذشت
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۴
@ghaz2020
🏮80 سـال موسیقی پاپ و سنتی ایران:
/channel/+jPrqxyUxJ1JiOTA8
✔️ فول آلبوم خوانندگان قدیمی🔻
@FULL_ALBUM
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی
در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش
لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان
تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق
گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش
گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی
پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر
چون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویش
باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم
رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال
هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم
ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان
هر زمانم عشق جانی میدهد ز افسون خویش
در بهشت استبرق سبزست و خلخال و حریر
عشق نقدم میدهد از اطلس و اکسون خویش
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد
گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش
مه که باشد با مه ما کز جمال و طالعش
نحس اکبر سعد اکبر گشت بر گردون خویش
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۴۷
@ghaz2020
🔷 80 سـال موسیقی پاپ و سنتی ایران🖌
/channel/+jPrqxyUxJ1JiOTA8
فول آلبوم خوانندگان قدیمی🖌
@FULL_ALBUM
هوای خویشتن بگذار اگر داری هوای او
غنیمت دان اگر یابی در خلوتسرای او
نخواهی دید نور او اگر دیدت همین باشد
طلب کن نور چشم از ما که تا بینی لقای او
مقام سلطنت خواهی گدای حضرت او شو
که شاه تخت ملک دل به جان باشد گدای او
اگر دار بقا خواهی سر دار فنا بگزین
فنا شو از وجود خود که تا یابی بقای او
مرا میخانه ای بخشید میر جملهٔ رندان
همیشه باد ارزانی به بنده این عطای او
دلم خلوتسرای اوست غیری در نمی گنجد
که غیر او نمی زیبد درین خلوتسرای او
چه عالی منصبی دارم که هستم بندهٔ سید
فقیر حضرت اویم غنیم از غنای او
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۳۴۶
@ghaz2020
سرنمی پیچم به سنگ بیستون از کار عشق
جان شیرین بهر جوی شیر می باید مرا
از نوازش بیشتر می بالم از ریزش به خود
جنبش گهواره بیش از شیر می باید مرا
نیست میدان دل پر وحشت من شهر را
وادیی هموار چون نخجیر می باید مرا
پای دیوار مرا هر برگ کاهی تیشه ای است
خضر تردستی پی تعمیر می باید مرا
روی تلخ دایه نتواند مرا خاموش کرد
طفل بدخویم، شکر در شیر می باید مرا
چون هدف گردنکشی از خاکساری کرده ام
سینه ای آماده صد تیر می باید مرا
نیست بی جا از شفق صائب اگر خون می خورم
در نفس چون صبحدم تأثیر می باید مرا
شد مسلسل بوی گل، زنجیر می باید مرا
بند لنگرداری از تدبیر می باید مرا
از نسیم گل پریشان گردد اوراق حواس
خلوتی چون غنچه تصویر می باید مرا
می کشد مجنون من ز آمد شد مردم ملال
پاسبان ها از پلنگ و شیر می باید مرا
سر به صحرا داده چشم سیاه لیلیم
چشم آهو حلقه زنجیر می باید مرا
هیچ کاری بی کمان نگشاید از تیر خدنگ
با جوانی، همتی از پیر می باید مرا
هست از جوهر فزون صد حلقه پیچ و تاب من
بستر و بالین ازان شمشیر می باید مرا
نیست از غفلت اگر معماری دل می کنم
گوشه ای زین عالم دلگیر می باید مرا
بی غبار خط مرا تسخیر کردن مشکل است
بی قرارم، خاک دامنگیر می باید مرا
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۶
@ghaz2020
عشق هر چند که در پرده بود مشهورست
حسن هر چند که بی پرده بود مستورست
هر که از چاه زنخدان تو سالم گذرد
گر بود صاحب صد دیده روشن، کورست
بود از زخم زبان خار بیابان جنون
نمک مایده عشق ز چشم شورست
جگر دیدن عیب و هنر خویش کراست؟
زشت اگر پشت به آیینه کند معذورست
می دهد قطره و سیلاب عوض می گیرد
شهرت بحر به همت غلط مشهورست
به سخن دعوی حق را نتوان برد از پیش
هر که سر در سر این کار کند منصورست
سپری زود شود زندگی تن پرور
زودتر پاره کند زه چو کمان پرزورست
حسن از دیدن آیینه نمی گردد سیر
آب سرچشمه آیینه همانا شورست
یک کف خاک ز بیداد فلک بی خون نیست
گر شکافند جگرگاه زمین یک گورست
سیری از شور سخن نیست دل صائب را
تشنگی بیش کند آب چو تلخ و شورست
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۴۶۵
@ghaz2020
آن نفسی که باخودی یار چو خار آیدت
وان نفسی که بیخودی یار چه کار آیدت
آن نفسی که باخودی خود تو شکار پشهای
وان نفسی که بیخودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که باخودی بسته ابر غصهای
وان نفسی که بیخودی مه به کنار آیدت
آن نفسی که باخودی یار کناره میکند
وان نفسی که بیخودی باده یار آیدت
آن نفسی که باخودی همچو خزان فسردهای
وان نفسی که بیخودی دی چو بهار آیدت
جمله بیقراریت از طلب قرار تست
طالب بیقرار شو تا که قرار آیدت
جمله ناگوارشت از طلب گوارش است
ترک گوارش ار کنی زهر گوار آیدت
جمله بیمرادیت از طلب مراد تست
ور نه همه مرادها همچو نثار آیدت
عاشق جور یار شو عاشق مهر یار نی
تا که نگار نازگر عاشق زار آیدت
خسرو شرق شمس دین از تبریز چون رسد
از مه و از ستارهها والله عار آیدت
#مولانا
- دیوان شمس
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۲۳
@ghaz2020
نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی
من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی
چنگ در پرده همین میدهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی
در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی
نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهیست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی
حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۵۶
@ghaz2020
🌐 گلچین 10000 آهنگــ و ویدئوی زمان شـاهنشـاهی 💎
/channel/+UPCDgMVbcRd2WV8f
هر که او عین ما به ما جوید
یابد او هر چه از خدا جوید
دُرد دردش به ذوق می نوشد
دردمندی که او دوا جوید
مبتلائی که یافت ذوق بلا
روز و شب از خدا بلا جوید
در خرابات عشق مست و خراب
دائما گردد و مرا جوید
جام گیتی نما گرفته به دست
هرچه او را سپرده واجوید
عقل باشد ز عشق بیگانه
آشنا یار آشنا جوید
رند مستی که نعمت الله یافت
دنیی و آخرت کجا جوید
#شاه_نعمت_الله_ولی
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۷۱۰
@ghaz2020
غافلی کز دل نفس بی یاد یزدان می کشد
دلو خود خالی برون از چاه کنعان می کشد
در بیابانی که ما سرگشتگان افتاده ایم
پای حیرت گردباد آنجا به دامان می کشد
گر به ظاهر زاهد از دنیا کند پهلو تهی
از فریب او مشو غافل که میدان می کشد
از تزلزل قدر آسایش شود ظاهر که خاک
توتیا گردد به چشم هر که طوفان می کشد
دیده مغرور ما مشکل پسند افتاده است
ورنه مجنون ناز لیلی از غزالان می کشد
آتش یاقوت را دست تظلم کوته است
از چه قاتل دامن از خاک شهیدان می کشد؟
تا نگردد غافل از حال گرفتاران خویش
عشق چندی ماه کنعان را به زندان می کشد
رو نمی گرداند از چین جبین نفس خسیس
این گدای خیره چوب از دست دربان می کشد
نخل بارآور ز زیر بار می آید برون
جذبه دیوانه سنگ از دست طفلان می کشد
می رسد آزار بد گوهر به روشن گوهران
پنجه خونین به روی بحر مرجان می کشد
تا صف مژگان آهو چشم ما را دیده است
خط زمژگان بر زمین خورشید تابان می کشد
ناتوانان بر زبردستان عالم غالبند
آب خود از زهره شیر این نیستان می کشد
هر که صائب همچو مجنون ذوق رسوایی چشید
منت رطل گران از سنگ طفلان می کشد
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۴۴۶
@ghaz2020
محو دیدارم و دیدار نمی دانم چیست
بی دل و دینم و دلدار نمی دانم چیست
شبنمی نیست درین باغ به محرومی من
که قماش گل رخسار نمی دانم چیست
دهنی تلخ نکردم ز شکایت هرگز
باعث رنجش دلدار نمی دانم چیست
خط شناسان نتوانند به مضمون پرداخت
هیچ مضمون خط یار نمی دانم چیست
از سر خود خبرم نیست ز بی پروایی
مغز آشفته و دستار نمی دانم چیست
درد جانکاه من این است که با چندین درد
آرزوی دل بیمار نمی دانم چیست
محرمی نیست به جز چاه ذقن راز مرا
همدمی غیر لب یار نمی دانم چیست
خانه هستیم از خواب گران دربسته است
چشم باز و دل بیدار نمی دانم چیست
بهره از صنعت خود نیست چو حلاج مرا
بالشی غیر سر دار نمی دانم چیست
از شکرخند گلش شیر جگر می بازد
خار این وادی خونخوار نمی دانم چیست
خودفروشی نبود پیشه من چون دگران
گرمی و سردی بازار نمی دانم چیست
کشش بحر چو سیلاب دلیل است مرا
رهبر و قافله سالار نمی دانم چیست
با دل من که چو آیینه به دشمن صاف است
سبب خصمی زنگار نمی دانم چیست
نیست در آینه حیرت من نقش دویی
زشت و زیبا و گل و خار نمی دانم چیست
جای رحم است به بی حاصلی من صائب
همه تن چشمم و دیدار نمی دانم چیست
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۵۸۷
@ghaz2020
خوشا شبی که به آرامگاه من باشی
من آسمان تو باشم، تو ماه من باشی
کمان نهم به کمان زلف ز نیروی عشق
تو گر نشانهٔ تیر نگاه من باشی
تو را دو زلف شب آسا برای آن دادند
که واقف از من و روز سیاه من باشی
من از دو نرگس مست تو چشم آن دارم
که آگه از نگه گاه گاه من باشی
به حکم عشق و تقاضای حسن میباید
که من گدای تو باشم، تو شاه من باشی
پس از هلاک به خاکم بیا که میترسم
علی الصباح جزا عذرخواه من باشی
اگر چه هیچ امید از تو بر نمیآید
همین بس است که امیدگاه من باشی
بتان کج کله آنجا که در میان آیند
تو در میان بت کج کلاه من باشی
چو نیست قسمت من عافیت همان بهتر
که آفت من و حال تباه من باشی
از آن به چشم خود ای اشک مسکنت دادم
که در بیان محبت گواه من باشی
به گریه گفتمش آیا گذر کنی بر من
به خنده گفت اگر خاک راه من باشی
فروغی از پی آن زلف و چهره تا نروی
چگونه با خبر از اشک و آه من باشی
#فروغی_بسطامی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۸۳
@ghaz2020
عشق راهی نیست کان را منزلی پیدا شود
این نه دریایی است کاو را ساحلی پیدا شود
سالها باید چو مجنون پای در دامن کشید
تا زدامان بیابان محملی پیدا شود
وحشت تنهایی از همصحبت بد خوشترست
سر به صحرا می نهم چون عاقلی پیدا شود
می توانم سالها با دام و دد محشوربود
می خورم بر یکدیگر چون جاهلی پیدا شود
نعل وارون و کلید فتح از یک آهن است
تن به طوفان می دهم تا ساحلی پیدا شود
گر کند غربال صد ره دور گردون خاک را
نیست مسکن همچو من بی حاصلی پیدا شود
رتبه گفتار ما و طوطی شیرین زبان
می شود معلوم اگر روشندلی پیدا شود
تخم در هر شوره زاری ریختن بی حاصل است
صبر دارم تا زمین قابلی پیدا شود
هیچ قفلی نیست نگشاید به آه آتشین
دامن دل گیر هر جا مشکلی پیدا شود
گوهر خود را مزن صائب به سنگ ناقصان
باش تا جوهرشناس کاملی پیدا شود
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۶۶۰
@ghaz2020
زان می عشق کز او پخته شود هر خامی
گر چه ماه رمضان است بیاور جامی
روزها رفت که دست من مسکین نگرفت
زلف شمشادقدی ساعد سیم اندامی
روزه هر چند که مهمان عزیز است ای دل
صحبتش موهبتی دان و شدن انعامی
مرغ زیرک به در خانقه اکنون نپرد
که نهادهست به هر مجلس وعظی دامی
گله از زاهد بدخو نکنم رسم این است
که چو صبحی بدمد در پی اش افتد شامی
یار من چون بخرامد به تماشای چمن
برسانش ز من ای پیک صبا پیغامی
آن حریفی که شب و روز می صاف کشد
بود آیا که کند یاد ز دردآشامی
حافظا گر ندهد داد دلت آصف عهد
کام دشوار به دست آوری از خودکامی
#حافظ
- غزل شمارهٔ ۴۶۷
@ghaz2020
چون صدف در حلقه دریادلان خاموش باش
با دهان گوهرافشان پای تا سرگوش باش
صرف استغفار کن انفاس رادر خانقاه
در حریم میکشان گلبانگ نوشانوش باش
نغمه عشاق را شرط است حسن استماع
در حضور بلبلان چون گل سراپا گوش باش
تا شود گلگونه مینای گردون خون تو
همچو صهبا تا درین خمخانه ای در جوش باش
با کمال هوشیاری چون به مستان برخوری
زینهار اظهار هشیاری مکن،مدهوش باش
می کند میخواره را گفتار بیش از باده مست
چون نهادی لب به لب پیمانه را خاموش باش
هدیه ما تنگدستان را به چشم کم مبین
ازمروت بر سر خوان تهی سرپوش باش
پرده نیش است هر نوشی که دارد این جهان
برنمی آیی به زخم نیش، دور از نوش باش
تا شود چون شمع از روی تو روشن دیده ها
بازبان آتشین در انجمن خاموش باش
بی زر از سیمین بران داری اگرامید وصل
مستعد صد بغل خمیازه آغوش باش
از زبان نرم دشمن احتیاط از کف مده
بر حذر زنهار صائب زین چه خس پوش باش
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۸۵۹
@ghaz2020
لبش میبوسم و در میکشم می
به آب زندگانی بردهام پی
نه رازش میتوانم گفت با کس
نه کس را میتوانم دید با وی
لبش میبوسد و خون میخورد جام
رخش میبیند و گل میکند خوی
بده جام می و از جم مکن یاد
که میداند که جم کی بود و کی کی
بزن در پرده چنگ ای ماه مطرب
رگش بخراش تا بخروشم از وی
گل از خلوت به باغ آورد مسند
بساط زهد همچون غنچه کن طی
چو چشمش مست را مخمور مگذار
به یاد لعلش ای ساقی بده می
نجوید جان از آن قالب جدایی
که باشد خون جامش در رگ و پی
زبانت درکش ای حافظ زمانی
حدیث بی زبانان بشنو از نی
#حافظ
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۴۳۱
@ghaz2020
به خاک راه تو هرکس که جبهه سایی کرد
تمام عمر چو خورشید خودنمایی کرد
فغان که ساغر زرین بی نیازی را
گرسنه چشمی ما کاسه گدایی کرد
خدنگ آه جگردوز را ز بیدردی
هواپرستی ما ناوک هوایی کرد
به مومیایی مردم چه حاجت است مرا؟
که استخوان مرا سنگ مومیایی کرد
ازان ز گریه نشد خشک شمع را مژگان
که روشنایی خود صرف آشنایی کرد
بهوش باش دلی را به سهو نخراشی
به ناخنی که توانی گرهگشایی کرد
مرا به آتش سوزنده رحم می آید
که زندگانی خود صرف ژاژخایی کرد
به رنگ و بوی جهان دل گذاشتن ستم است
چه خوب کرد که شبنم ز گل جدایی کرد
هنوز خط تو صورت نبسته بود از غیب
که درد صفحه روی مرا حنایی کرد
خوش است گاه به عشاق خویش دل دادن
نمی توان همه عمر دلربایی کرد
نداد سر به بیابان درین بهار مرا
نسیم زلف تو بسیار نارسایی کرد
ز رشک شمع دل خویش می خورم صائب
که جسم تیره خود صرف روشنایی کرد
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۳۷۸۷
@ghaz2020
جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده
گویی به عزم خدمت جانان بر آمده
ناز غرور کی نهد از سر که این نهال
گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده
با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر
تا بوده در میان شهیدان بر آمده
آشفتگی که صید تو گوید که این شکار
بسیار دست و پا زده تا جان بر آمده
گویا که درد و داغ توام یار بوده است
کز سینه جان غمزده گریان بر آمده
شوق دلم به دادن جان بین که گاه نزع
یک ناله برکشیده و صد جان بر آمده
طوری است دیر ما که در او جلوه کرده است
حسنی که صد کلیم ز ایمان بر آمده
مرهم اگر نسوخته در چاک سینه چیست
این شعله کز شکاف گریبان بر آمده
هر گاه گفته ایم که عرفی اسیر کیست
آه از نهاد گبر و مسلمان بر آمده
#عرفی_شیرازی
- غزلها
- غزل شمارهٔ ۵۴۶
@ghaz2020
چهره خورشید زرد از درد بی زنهار کیست؟
زخم دامن دار صبح از غمزه خونخوار کیست؟
نقطه خاک از که چون ناقوس می نالد مدام؟
آسمان از کهکشان در حلقه زنار کیست
قمری از کوکو چه می جوید درین بستانسرا؟
گوش گل پهن این چینن از حسرت گفتار کیست؟
جلوه آن گل برون است از جهان رنگ و بو
سینه هر غنچه ای گنجینه اسرار کیست؟
سنبل از رشک سر زلف که دارد پیچ و تاب؟
جوش خون لاله زار از غیرت رخسار کیست؟
می کشد در پرده دل همچو صیادان نفس
غنچه گل در کمین گوشه دستار کیست؟
دیده بانی هست لازم کاروان خفته را
عالمی در خواب ناز از دیده بیدار کیست؟
کار عاشق نیست غمازی، ولی حال مرا
هر که بیند این چنین آشفته، داند کار کیست
صائب از کلک تو شد آفاق پر برگ و نوا
این قدر برگ و نوا در غنچه منقار کیست؟
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۱۲۴۶
@ghaz2020
بیش شد از چوب گل سودا من دیوانه را
شعله ور سازد خس و خاشاک، آتشخانه را
می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را
چشم روزن می کند تاریک این غمخانه را
نیست پروای دل ویران من جانانه را
گنج هیهات است آبادان کند ویرانه را
پنجه مشکل گشایان را نمی پیچد اجل
خشکی دست از گشایش نیست مانع شانه را
مستی بلبل ز شاخ گل نمی دارد خمار
نشأه بیش از باده باشد جلوه مستانه را
داغ دل ها را ز چشم بد سپرداری کند
نیل چشم زخم باشد جغد، این ویرانه را
چون نجوشد دل به درد و داغ ناکامی، که شد
سوختن بال و پر نشو و نما این دانه را
درد سر بسیار دارد قیل و قال باطلان
لازم افتاده است صندل زین سبب بتخانه را
خواب چون افتاد سنگین، حاجت پا سنگ نیست
می کند کوتاه صبح نوبهار افسانه را
عاشقان را سردی معشوق بر دل بار نیست
شمع کافوری کند سرگرم تر پروانه را
در سوادشهر، سودا همچو خون مرده است
دامن صحراست باغ دلگشا دیوانه را
تا سرم گرم از شراب عشق چون مجنون شده است
ناله نی می شمارم نعره شیرانه را
سنگ می بارد ز وحشت از در و دیوار شهر
دامن صحرا بود دارالامان دیوانه را
#صائب_تبریزی
- دیوان اشعار
- غزلیات
- غزل شمارهٔ ۲۲۶
@ghaz2020
سُرخ و بیجادهٔ رخ و تازه لب از باده و مست
رفته از غایت مستی گل بادام از دست
مترشح غد و موزون قد و میگون لب و مست
جامه گلنار و کمر زرکش و ساغر در دست
طرّهاش شعبدهباز و نگهش شهرآشوب
چشم بیمار و دو ابروی وی بیمارپرست
سر زلفش که به تحریک صبا رقصی داشت
هر قدم طبلهٔ مُشکی به سر توده شکست
دیرگاه از می هوش آمد و بیمارم دید
گفت افسوس که بر دیده ره خوابت هست
گفتم از دست خیال تو، بخندید و بگفت
کامشب آیا هوس وصل نگارینت هست
جستم از جای بصد شوق که آری آری
ای مبارک شب آنکس ز هجر تو برست
سرو قدّش بخرام آمد و با صد شفقت
بر سر کهنه لحافی که مرا بود نشست
کرد تا وقت صباحم به صبوحی مشغول
ز اختلاط می و معشوق شدم بیخود و مست
#شاطر_عباس_صبوحی
- غزلیات
- شمارهٔ ۱۱ - گل بادام
@ghaz2020