ایده و ترفندهای خانوم خونه تبلیغات👇 https://telegram.me/joinchat/AAAAAEAp2RQoggvNSNXGqw پیج اینستاگرام ما 👇👇 Instagram.com/golbanoo_ideas
راز زنانگی☝️
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
میخوااااای ازت حمایت کنه
میخوای فرمول رابطه یاد بگیری
میخوای رها بشی از بی ارزشی
🛑فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
/channel/+PXOLNomyw87uC-zO
.
☀️
#ایده_آموزشی 💎
👓 برای عینکت یه بند رنگی و زیبا درست کن
👓 برای اینکه هم خیالت راحت باشه عینکت همیشه همراهته، هم یه تغییر جدید و دوستداشتنی توی ظاهرش ایجاد کنی 🤓😍
@Goodideas 💡💓
🗓۱۴۰۳/۳/۲۹
🌺در این صبح زیبا
🌼بهترینها و خیرترینها را
🌺از خدای عزیز ومهربان
🌼برای شما خواستارم
🌺امروزتون پراز نعمـت
🌼پراز خبرهای خوب
🌺پراز اتفاقات قشنگ
🌼پراز موفقیت
🌺و پراز خیر و برکت باشه
🌼تقدیم به شما
🌺نگاه خدا بدرقه لحظه هاتون
☀️ @SOBHbe
#نکات_ریز_خانه_داری
اگر بعد از تمیز کردن سرامیک هنوز هم از آن رضایت ندارید کافی است مقداری سرکه و نمک به آب اضافه کنید و با آن سرامیک ها را طی بکشید.
@Goodideas 💡💓
💘طلسم شهوت بند و زبانبند و جلوگیری از خیانت🔐
🔮دعای حصار قوی دفع همزاد و چشم زخم و ابطال سحر عظیم
❣تسخیر و احضار برای جذب و بیقراری و بازگشت معشوق ❤️🔥
💰طلسم الفوز پیروزی در معاملات و جذب ثروت فراوان
🫶گشایش و تسهیل در ازدواج و بخت گشایی سریع💍
🪄گره گشایی و حاجت روایی فوری نازایی زوجین📜
👤مشاوره رایگان و تخصصی با استاد سید احمد هاشمی 👇
🆔@seyed_ahmadhashemi
📞09057936026
@telesme1
همراه با ضمانت کتبی و مهرمغازه و اصالت کارها şĥ²⁶v
/channel/telesme1
لینک کانال و ارتباط مستقیم و مشاهده رضایت اعضا
آموزش شمع میوه ای🎥🔝
سفره هفت سینت رو زیبا تر کن
@Goodideas 💡💓
#دانستنیها
👌چگونه بوی بد دهان را از بین ببریم⁉️
🍃جعفری بجوید
🍃استفاده از روغن نارگیل
👈برای این کار باید ۲ ق سوپ خوری روغن نارگیل را با ۳ ق سوپ خوری جوش شیرین مخلوط و دندان ها را هر روز صبح و شب با آن مسواک بزنید
👌زیره بجوید
👈روغن نعناع فلفلی فقط یک قطره روی زبان برای خوشبو کردن و از بین بردن باکتری های دهان کافی است.
👈شوینده لیمو، عسل و دارچین
آب ۲ عدد لیمو را بگیرید و نصف ق چ دارچین، نصف ق چ جوش شیرین و ۱ ق چ عسل به آن اضافه و خوب هم بزنید. سپس مواد را در یک فنجان آب گرم حل کنید و داخل بطری بریزید. هر وقت نیاز به شوینده دهان داشتید از آن استفاده کنید.
@Goodideas 💡💓
باورنکردنی لباس مجلسی و مزونی به قیمت تولیدی 👗❤️🔥👗
خریداقساطی و مستقیم 🛍😌🛍
وای مدلهایی که هیجا ندیده بودم توهم بیا کانالش حتما ببین👇👇
/channel/+VjYbnyJz9Pc3YWQ0
/channel/+VjYbnyJz9Pc3YWQ0
حیرت انگیز سایزها و قیمتها 😱😱
#پیشنهاد_ویژه_ادمین 🙊😍
⛔️عفونت رحم داری ❓⛔️
❌دوباره شروع کردی به خوردن داروی خشک کننده عفونت 🤢
😤از بوی بد واژنت رنج میبری ❓
😱به خاطر گشادی واژن از رابطه جنسی لذت نمیبری 🤦♀🤦♂
یه کانال بهت معرفی میکنم که عفونت رو تضمینی درمان میکنه 😍
/channel/aavatebRoyal
با ابردوای بانوان #سوپرشیافت
بیا ببین چقدر گزارش تصویری دفع عفونت و کیست دارن☝️☝️
وجدانا وجدانا پارچه متری 30.000 هزار تومان😍 شارژ مجدد👆🔥
همه این پارچه ها مجانی تقدیمتون میشه
فقط ...........
پنج نفر اولی که الان وارد کانال بشن
اینجا سکه طلا جایزه میدن بدون خرید😳😳😳😳
با یکشنبه های #تخفیفی منتظرتونیم👇
https://t.me/joinchat/AAAAAE1sDzdF9VIO6a3q9Q
پخش پارچه 👆👆
#ایـده #طراحی_ناخن 🎈
طراحی های ناخن مرحله به مرحله
@Goodideas 💡💓
فرد بی عزت نفس👆
با فرد با عزت نفس فرقش چیه ؟
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
میخوااااای ازت حمایت کنه
میخوای فرمول رابطه یاد بگیری
میخوای رها بشی از بی ارزشی
🛑فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
/channel/+PXOLNomyw87uC-zO
فعال شدن انرژی درونی ☝️
💫💦💫💦💫💦💫💦💫
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
یک چیزی در قلبم تکون خورد..مو بر اندامم سیخ شد..این مرد واقعا انسان بود؟؟؟؟!!!!
گفتم:آبروتون چی حاج آقا؟ ؟یادتون رفته چه حرف و حدیثی تو مسجد برای من وشما درست کردن؟ بنظرتون با این...
هنوز هم باورم نمیشد که روزی موفق به وصلت با او بشم نمیتونستم اون کلمه رو به زبون بیارم.
گفتم:بنظرتون با این کار، شما به شایعات چند وقت پیش دامن نمیزنید؟!
او نفس عمیقی کشید و با مهربانی گفت: قطعا در این راه خیلی مشکلات در پیش رو داریم ..ولی هر کار مقدسی تبعات و پستی بلندیهای خودش رو داره..شما اگر بردبار و شکیبا باشید من با این بادها نمیلرزم..
او با لبخند اطمینان بخشی انگشت اشاره اش رو بالا آورد و دوباره تکرار کرد:
همون که گفتم...فقط رضایت خدا.
خندیدم.
با خودم گفتم بیخود نیست که عاشقت شدم..تو واقعا از جنس نوری!!!
حالا راحت تر میتونستم ازش سوالی رو که ذهنم رو مشغول کرده بود بپرسم.
هرچند باز هم داشتم جان میکندم تا اون سوال از زبونم خارج بشه.
پرسیدم:حاج آقا ..جواب یک سوال خیلی برام مهمه..ولی نمیدونم پرسیدنش درسته یا نه..
او نگاهی زیبا و آرامش بخش به روم انداخت و گفت:البته..این جلسه برای پرسیدن همین سوالهاست.. هرسوالی که براتون مهمه ازمن بپرسید.
آب دهانم رو قورت دادم.کاش یکی برام یک لیوان آب میاورد.نفسم بالا نمی اومد.
دنبال مناسب ترین کلمات میگشتم تا به غرورم بر نخوره.
بالاخره گفتم:شما برای رضای خدا به خواستگاری من اومدید یا رضایت خودتون هم دخیل بود؟؟!
او صورتش سرخ شد.با لبخندی محجوب این پا واون پا کرد و عرق روی پیشونیش رو دوباره پاک کرد..
از دیدن حالش ناخواسته لبخند به لبم اومد..
او میان شرم و خنده گفت:از اون سوالهای نفس گیر بودااا..
نمیتونستم جلوی خنده م رو بگیرم..در لا به لای خنده های محجوبانه و معصومانه ی او جوابم رو گرفتم.
او از جا بلند شد و گفت:اگر اجازه بدید بعد پاسخ این سوالتون رو بدم..
من هم با صورتی سرخ از شرم و خنده ایستادم و خیره به نگاه خندانش گفتم: حتما براش یک جواب پیدا کنید ومن رو از افکار مزاحم نجات بدید..
او به نشانه ی اطاعت دستش رو روی چشمش گذاشت و به سمت در رفت.
میخواست از در بیرون بره که لحظه ای تامل کرد و به سمتم چرخید..
با شرم به چشمانم زل زد و با نگاهی پر معنا لبخندی عاشقونه به صورتم تقدیم کرد.
در زیر نگاهش داشتم ذوب میشدم که نجوا کنان گفت:همون که گفتم...
رضایت خدا رضایت منم هست..
این جواب سوالم بود.!!!
از اتاق بیرون رفت ومن همانجا ولو شدم. .
اون شب پس از رفتن اونها ،من مثل شب پیش خندیدم و گریه کردم.
اون شب من با عطر گلهای روی میز تب کردم.
و اون شب من به بوییدن دستمال اکتفا نمیکردم و روی نقطه نقطه ی اون بوسه میزدم.
بقول حافظ چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی...
با اینکه حاج کمیل بهم اطمینان داده بود که احساسی بهم داره ولی من باز میترسیدم.عشق من به او اینقدر زیاد بود که مدام ترس از دست دادنش رو داشتم و از وقتی که او به من نزدیک تر شد این احساس چندبرابر شد!!
چند روز بعد من و حاج کمیل در یک مهمانی ساده و خودمانی کنار هم نشسته بودیم و انتظار میکشیدیم تا با خطبه ی عقد محرم هم بشیم! ولی من باز می ترسیدم.!
او اینجا کنار من نشسته بود ولی باز میپنداشتم که او برای من یک رویای دوره. .
در اون لحظات به این فکر میکردم که آیا من هرگز دستهای او را لمس میکنم یا نه؟!! آیا او بدون شرم و خجالت به چشمهای من خیره میشه یا نه؟؟! و حتی این اضطراب به جانم افتاد که او اصلا از احساسات درک درستی داره یا خیر؟!
خطبه جاری شد و من با اجازه ی پدرو مادرم بله گفتم ..چون میدونستم که اونها هم اینک کنار من ایستادند..و در تصورات خودم آقام رو میدیدم که دعای خیرش رو بدرقه ی راهم میکنه و بوسه ای جانانه روی پیشونیم میزنه..
وقتی حاج کمیل دستش رو مقابل دستم گرفت تا حلقه ی زیبای نامزدی رو به دستم بندازه هنوز در ناباوری بودم!!
من لمس زیبای نور رو در زمان اتصال انگشتهای او به روی دستانم حس کردم. .
و همزمان با فرو ریختن قلبم زیر لب نجوا کردم:ممنونم خداااا !!
هر سکه ی(توکن) همستر به قیمت ۲۱ سنت پیش فروش شده😳😳😳
پروژه ی همستر برای افرادی که سرمایه ی اولیه برای راه اندازی کسب و کارشون نداشتن عالی بود.
اگه از نات کوین و همستر جاموندی و فرصتو از دست دادی،
ی پروژه قوی در حد نات کوین اومده که اسمش( time farm )هستش
برای شمایی که پول میخای کسب و کار کوچیک راه بندازی این گزینه عالیه❌❌❌
تازه از افراد زیر مجموعه ی خودت هم سکه بهت میده😎😎😎
راستی هنوز خیلیا نمیدونن این پروژه رو.جز اولین ها باش😍😍
بزن روی لینک زیر و شروع کن👇
/channel/TimeFarmCryptoBot?start=19W7lsPBIAFd0or41
وظیفه مرد 👆
وظیفه زن
#فایل_اموزشی_مهم
#مینا_جهانبخش
مدرس و نویسنده
مدیر موسسه تحول درون
🔰🔰 پکیج رایگان👇
@Admiin_moj
.
اگر رابطتت سرد شده
مثل روزهای اول نیست
خیانت دیدی
اگر هیچ چی خوشحالت نمیکنه
فقط ۵ دقیقه فایل های روانشناسی فقط بزار و گوش کن
حالت دگرگون میشه 👇👇
/channel/+PXOLNomyw87uC-zO
احیا طلاق عاطفی☝️
داستان عجیب کاهش وزن این پسر جوان غوغا کرده 😱
16کیلو توی 2ماه بدون هیچ رژیم و ورزشی
اگه توام میخوای راحت لاغربشی بزن روی لینک زیر و این چربی سوز گیاهی را با 50% تخفیف سفارش بده👇🏻👇🏻
https://landing.getz.ir/PnvXG
https://landing.getz.ir/PnvXG
💦💜💦💜💦💜💦💜💦
#رهایی_از_شب
#قسمت_صد_و_سی_و_پنجم
فاطمه گفت: حاج مهدوی دوتا از بهترین یادگاریهای الهام رو به تو داده..این بنظرت یعنی چی؟؟
من زبانم بند اومده بود.
به سختی گفتم: تسبیح رو که من به زور ازش گرفتم. .ایشون دلش نمیخواست بهم بده..
یادم افتاد که خیلی چیزها رو فاطمه نمیدونه! براش خواب الهام و هرچه بین من وحاج مهدوی بود تعریف کردم.
او با ناباوری وشوق بی اندازه حرفهامو گوش مبکرد..اونقدر محو حرف زدن بودیم که نفهمیدیم زمان چطوری گذشت!
زنگ خانه به صدا در اومد. پدرو مادر فاطمه به همراه حاج احمدی و همسرش اومده بودند.اونها با دیدن ما که هردو با چادرنماز به استقبالشون رفتیم با تعجب نگاهمون کردند.اشرف خانوم مادر فاطمه پرسید:هنوز آماده نشدید چرا؟!!
ما با شرمندگی خندیدیم.اونها رو با احترام به سمت پذیرایی مشایعت کردم و با عذرخواهی به اتاق رفتیم و لباس مناسب پوشیدیم.همونطور که در مقابل آینه روسری وچادرم رو درست میکردم فاطمه از پشت بغلم کرد و در آینه بهم گفت:بهت حسودیم میشه!
پرسیدم:چرا؟!
او گفت:چون بعد از پنج سال تو تنها کسی بودی که تونستی جای خالی الهام و تو دل حاج مهدوی پرکنی..و تنها کسی بودی که الهام دوست داره جاش رو بهت بده..
واقعا خیلی کارهای خدا عجیبه! تو..باید یک دفعه سرو کله ت پیدا میشد و منو از غصه ی الهام نجات میدادی و رخت حاج مهدوی رو از عزا میکندی!تو چی داشتی و چه کردی که لایق این همه اتفاق خوب بودی نمیدونم! فقط میدونم برای ما خیر بودی.. خیر داشتی!
به سمتش چرخیدم و او را عاشقانه در آغوشم فشردم.
با اضطراب پرسیدم:
_بنظرت حاج مهدوی خودش هم به این ازدواج رغبت داره یا فقط بخاطر حاج احمدی داره به خواستگاریم میاد؟
او خنده ی شیطنت آمیزی کرد و گفت:اگه به من باشه میگم هیچ کدوم! اون فقط اومده دستمال وتسبیحش و ازت پس بگیره!!پس تا این دوتا گرو رو ازش داری ولش نکن عقدت کنه!
بلند خندیدم..
او هم میخندید.
با روی شاد وگشاده به پذیرایی رفتیم .اونها با دیدنم صلوات فرستادند. اشرف خانوم دورسرم پول چرخوند و برام آرزوی خوشبختی کرد. حاج احمدی هرچند دقیقه یک بار به بهانه های مختلف روح پدرومادرم رو با صلواتی همراه جمع میکرد!
راس ساعت هشت شب زنگ خانه رو زدند.من دست وپام رو گم کرده بودم.با هول و ولا از خانوم ها پرسیدم:من چیکار کنم؟الان باید همینجا باشم؟
خانوم احمدی یک خانوم مهربان و خوش اخلاق بود.او با دیدن حالم خندید وگفت:برو تو اتاق مادر. صدات کردیم بیا..
حاج احمدی با او مخالف بود.
_نه خانوووم..چه کاریه؟!! دیگه الان مثل قدیم نیست که..
در میان بگو مگوی حاج احمدی و همسرش پدرو مادر حاج مهدوی وارد شدند.تازه فهمیدم که اون مردی که همراه حاج مهدوی برای گرفتن رضایت اومده بود چه کسی بود.ادب حکم میکرد من به عنوان میزبان واقعی این خونه جلو برم و به اونها خوش آمد بگم ولی من پاهام فلج بودند و نمیتونستم قدم از قدم بردارم.
مادر حاج مهدوی زنی با قدمتوسط بود که فقط دو تا چشمش از زیر چادر پیدا بود و از طرز قدم برداشتنش پیدا بود که پا درد دارد.و حاج مهدوی پدر، مردی بلند قامت با محاسنی گندمی بود که چهره ای آرام و دوست داشتنی داشت..
اما رویای دور از دسترس من با دسته گلی زیبا پشت سر اونها سر به زیر و محجوب وارد شد.او قبایی کرم رنگ و نو برتن داشت که بسیار خوش دوخت و زیبا بود..رویای دور از دسترس من، در درون اون لباس میدرخشید و مرا دیوانه میکرد.
فاطمه به فریاد پاهای سستم رسید و هلم داد جلو..یک قدم نزدیکتر برداشتم و به مادر حاج مهدوی دست دادم وبه اونها سلام کردم.حاج مهدوی با گونه های سرخ از شرم، نگاهی گذرا به صورتم انداخت و سبد گل رو دستم داد.دستهام قدرت نگه داشتن سبد رو نداشتند.دنبال فاطمه گشتم.چطور حواسم نبود اوکنارمه..
سبد گل رو دست او دادم و مات و مبهوت گوشه ای ایستادم تا فاطمه باز به کمکم بیاد.خانوم احمدی با دستش اشاره کرد که کنارش بنشینم.
همه مشغول گفت و گو و تعارف پراکنیهای معمول بودند و من در زیر چادر گلدارم دنیایی از احساس و عشق پنهان بود.هر از گاهی از غفلت دیگرون استفاده میکردم و نگاهی دزدکی به چهره ی حاج مهدوی می انداختم و زیر لب قربان صدقه اش میرفتم.
او اما سر به زیر و محجوب در کنج مبل فرو رفته بود و وانمود میکرد حواسش به صحبتهای اطرافیانه.این شک لعنتی دست بردارم نبود.مبادا او از روی اجبار و بی رغبتی اومده بود؟!مبادا اومده بود تا روی حاج احمدی رو زمین نندازه؟!
ادامه دارد...
#غذا_بدون_گوشت
#غذا_بدون_مرغ
#غذا_کم_هزینه
#لیست_غذا
#آشپزی
#غذا_بدون_گوشت_مرغ
@Goodideas 💡💓
☀️
#آموزش_بستن_روسری 😊 ☝️
ایده های #شیکپوشی
❤️شیک و متفاوت باشید
@Goodideas 💡💓