شبی یک سرگذشت: امشب
رجال دوره قاجار وپهلوی
فیروز میرزا نصرت الدوله ق۳
نمایندگان دور دوم که مردانی آزاد بودند چند باری به اين انتصابها اعتراض کردند ولی نفوذ وثروت فرمانفرما و ظل السلطان اعتراض ها را بی اثر کرد ، حال دیگر نصرت الدوله با تکیه بر تروتی که پدر در اختیارش گذاشته بود با اشخاص صاحب نام و بزرگ در رفت وآمد بود نصرت الدوله کارش شده بود بازی باسیاست در تمام دسته بندیها بود ، با شروع جنگ جهانی اول نصرت الدوله متمایل به انگلیس گردید با تمام گروها درخانه قصر مانندی که ساخته بود جلسه بر گذار میکرد تا آخر توانست به کمک همین ولخرجی ها در کابینه وثوق الدوله درحالی که ۳۵ساله شده بود راه پیدا کند ، اما این کابینه دیری نگذشت که سقوط کرد کابینه های بعدی هم هریک چند صباحی بر سر کار بوده سپس به دولت بعدی واگذار می کردند ، اوضاع کشور وجامعه بسیار آشفته شده بود همه نیک میدانستند که این پدر و پسر همیشه با همه کس مخالف هستند تا به خواسته خود برسند آنقدر این دخالتها دامنه دار بود که مدرس آنان را درنامه ای شیطان وبچه شیطان خطاب کرد اینک مدرس وتنی چند از مجلسیان به نخست وزیری وثوق الدوله دل خوش کرده و او را مرد میدان خواند به او رای مثبت دادند واین بار وثوق پست وزارت عدلیه را به نصرت الدوله داد تا به عقب ماندگی ، اغتشاش وحرج ومرج پایان دهند ، نصرت الدوله یک تفسیر داشت وآن اینکه دنیا بسوی تک قطبی میرود وایران نمی تواند ببن دو قطب آویز باشد روسیه دیگر قدرت ندارد واین بریتانیاست که حرف اول را میزندنفت در دست آنان است ، نباید نفت را ارزان فروخت ، وثوق مردی بود دانشمند وباتدبیر ولی اطلاعات نصرت از جهان باعث شده بود که وثوق همیشه گوش به حرف او داشته باشد ، با شکست آلمان وکشور های محور وتشکیل کنفرانس جامه ملل نصرت می گفت با نزدیک شدن به انگلیس باید از ضعف روسیه استفاده کرده با ارسال هیئتی از فرصت پیش امده استفاده کرد وتقضای سهمی از خاک از دست رفته قفقاز بدست آورد وثوق الدوله قبول کرد زیرا با اینکار هم کشور از عقب افتادگی خارج میشد هم نام نیکی از خودبیادگار می گذاشت، این چنین بود که وثوقالدوله به نصرت اجازه داد بدون توجه به پستی که داشت ( وزیر عدلیه) با انگلیس وارد گفتوگو گردد.
ادامه دارد .
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود .
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت : امشب
فیروز میرزا نصرت الدوله ق۱
رجال دوره قاجار و پهلوی
حدود بیست سال از مرگ امیر کبیر گذشته بود دیگر کسی چیزی از او نمی گفت ، در واقع استبداد ناصرالدین شاه اجازه نمی داد کسی از او چیزی بگوید ، تنها دخترش تاج الملوک همسر مظفرالدین شاه بود که بدون ترس تصویر بزرگی از پدر در بالای تالار اندرونی ولیعهد نصب کرده بود وهر وقت به تالار میرفت وچشمش می افتاد بدون اینکه نامی ببرد به دائی خودش که او را مسبب قتل پدر می دانست لعنت می فرستاد ، اینکار را آنقدر ادامه داد تا اینکه به دستور شاه ولیعهد او راطلاق داد و دوکودک او را گرفته (عزت الملک و محمد علی میرزا) خودش را به تهران فرستادند ، چند سال بعد که برگشت کودکان بزرگ شده بودند ، عزت الملک به همسری عبدالحسین میرزا (بعداً : فرمانفرما ) در آمد ، از ازدواج این دو نفر کودکی بدنیا آمد که نامش را فیروز میرزا گذاشتند ، هنگامیکه ناصرالدین شاه بضرب گلوله میرزا رضا کشته شده فیروز میرزا ۱۱ساله بود که پدر بزرگش مظفرالدین میرزا پادشاه گردید ، فرمانفرما با روحیه پرخاشگری و زیاده خواهی که در وجودش بود در هر مجمعی که بود کلی بحث وجدل بوجود می آورد او پس ، از اتابک به وزارت جنگ و فرماندهی قشون کشور منصوب گردید ولی او همچنان ناراضی بود سرانجام با روی کار آمدن کابینه امین الدوله فرمانفرما را راضی کردند که حکومت کرمان و بلوچستان وسپس فارس بپزیرد این وضع ادامه داشت تا اینکه اتابک مجدد به حکومت برگشت فرمانفرما که اوضاع را برفق مراد ندید به عتبات گریخت مظفرالدین شاه محترمانه عزت ملک و دو فرزندش فیروز وعباس را در تهران نگاه داشت و در خواست حساب و کتاب از فرمانفرما کرد مادر هرکارکرد شاه قبول نکرد تا اینکه اتابک با تمام دشمنی هایی که فرمانفرما با او داشت همسر و دوفرزند او را روانه کرد عزت الملک که توانسته بود لقب مادر خود عزت الدوله را بدست بیاورد با دو فرزند خود به کربلا نزد شوهرش رفت ، فرمانفرما پسران را به مدرسه فرانسویها در بیروت فرستاد تا زبان و درس حقوق فرا گیرند خانه ای هم برای آنان خرید ، پسران که در شیراز وتهران فارسی وعربی همچنين ادبیات را بخوبی فرا گرفته بودند در بیروت هم توانستند رو سفید از آب درآمده و از پس دروس دربیایند ، هنگامی که عین الدوله به صدارت رسید عفو فرمانفرما را از شاه خواست شاه تمایل به عفو اونداشت ولی اخرالامر موافقت کرد انگلیسها که درایت فرمانفرما را دیده بودند او را جهت پادشاهی جنوب عراق وبهره کاندید کرده بودند ولی فرمانفرما گوش نکرد به تهران برگشت تا هم در کار سیاست باشد هم به کار املاک بیشماری که در کرمانشاه ، آذربایجان وفارس داشت رسیدگی کند ، بیشتر علاقمند بود که پسر بزرگش فیروز دارای مقامی بلند بشود ، کسی چه میداند شاید در فکرش اورا پادشاه ایران می دید فیروز به تهران فرا خوانده شد ، نرسیده به تقاضای پدر حکم نایب الایاله کرمان برایش صادر شد.
ادامه دارد*
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود *
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت:امشب
شیخ محمد خیابانی ق ۹
اینک مدت ۵ ماه است که تبریز بطور کامل در اختیار خیابانی ودارو دسته اش قراردارد قبلا شیخ توانسته بود که حقوق کارمندان را از دولت بگیرد ولی هنگامیکه عملا عنوان کرد که اینجا ایالت آزادی ستان است دیگر نتوانست از مرکز پولی دریافت کند ، مشکلات اهسته آهسته خود را نشان میداد او اینک غرق مشکلات شده بود ، درتهران اینک مشیرالدوله خوشنام بر سر کاربرد توقع داشت حال که مشروطه خواهان بر سر کارآمده اند دیگر این کارهای قیام وحق خواهی چه معنا دارد به تهران بیائید وباهم مشکلات کشور را حل کنند ولی رهبران این جنبشها دیگر اهل همکاری نبودند آنان به آرمانها یشان فکر میکردند ، مشیرالدوله سرگرم مذاکره با دولت انگلیس بود این مار زخمی براحتی حاضر به قبول لغو قرارداد نبود ، همچنین مشیرالدوله با نظام جدید دولت شمال هم در گفتو گو بود ، اینبار برای حل مسئله آذربایجان بهتر از مخبر السلطنه باتدبیر که قبلا هم والی آذربایجان بود اینک او وزیر مالیه بود به محض پیشنهاد چمدان بست بدان سمت براه افتاد مخبر تنهاتهرانی بود که از روزنامه تجدد وابسته به فرقه دمکرات در امان بود ، وچیزی بر علیه او گفته نمی شد از آن گذشته دوستی عمیقی با خیابانی داشت ، اینک دومرد در برابر یک دیگر قرار گرفته اند مخبر السلطنه نیک میدانست که خیابانی سخنوری توانا وچربدست است خیابانی هم میدانست مخبر مردی فهیم وکتاب خوانده واهل فلسفه است ، آن دو نفر در این مدت باهم نامه نگاری نیز داشتند ، مصلحت اندیشان او را نصیحت کرده به تبریز نرود ولی او بدون داشتن سلاح ونیروی مسلح به تبریز وارد شد وبه خانه ساعدالدوله رفت وبه بررسی اوضاع پرداخت ، سه روز گذشته خیابانی به دیدار او نیامد ولی روز بعد بادامچی و سیدالمحققین که از یاران خیابانی و از رهبران قیام بودند رسیدند مخبر با آنان صحبت کرد خیلی سعی کرد خیابانی به منزل او بیاید ولی فهمید رهبر قيام اهل معامله نیست ، خیابانی هم توجهی به مخبر السلطنه نمی کرد ولی توجه نداشت با آمدن والی خوشنام دستوراتی که به این وآن می دهد آنان شانه بالا انداخته وجواب سر بالا می دهند و در عین حال ندید که کنسول آمریکا وانگلیس و شوروی تک تک به دیدار مخبر رفتند ، پيغام هایی که بین این دونفر رد وبدل گردید که جالب است ، از جمله خیابانی پرسید چه نشسته ای آنجا ؟ مخبر جواب داد منتظرم از خر شیطان فرود ایی ، خیابانی گفت تصمیم ما برگشت ناپدیر است ، مخبر جواب داد من سر خود نیامده که سرخود برگردم باید به تهران تلگراف کنم ، پس از چند مرتبه پيغام خیابانی گفت این مرد اهل بحث وجدل است با او گفتوگو نمیکنم .
ادامه دارد فرداشب آخرین قسمت،
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود.
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت : امشب
شیخ محمد خیابانی ق ۷
برای زمانی کوتاه فرقه دمکرات بر تبریز و آذربایجان تاثیر گذاشت هر والی که پایش به تبریز میرسید دست از پا درازتر به تهران بر می گشت از چهار والی که آمدند آخرین فرد سپهسالار اعظم قهرمان مشروطه بود که یک چند وقتی مشغول کار بود ولی چون نخواست ویا نتوانست با گسترش فرقه دمکرات وخیابانی مقابله کند به تهران رفت ودیگر برنگشت نایب وی سردار معاضد پس از اعلام نتایج رای گیری و پیروزی فرقه دمکرات توسط دولت وثوقالدوله به تهران فرا خوانده شد وسردار انتصار به جای وی به کفالت ایالت وفرماندهی قشون آذربایجان مامور گشت اما اونیز هنگامی که باشرابط پیچیده آذربایجان رو به رو گردید از اداره استان سر باز زد وچون قرار بود عین الدوله راهی تبریز شود تا رسیدن وی به اصرار پذیرفته شد و این زمانی بود که اسماعیل آقا سیمتقو رئیس ایل شکاک بار دیگر نیرو وارد منطقه کرده و اوضاع را از آنی که بود بی سروسامان تر گردید( البته اسماعیل آقا سیمتقو همیشه از طرف دولت عثمانی تقویت می شد) وثوق الدوله که موفق شده بود قسمت هایی از کشور را آرام کند در مقابل حوادث آذر بایجان کاملا گرفتار شده بود این در زمانی بود که جنبش جنگل با پیوند با کمونیستها قدرت خود را سرتاسر گیلان گسترش داده بود تهران بیش از بیش نگران این قسمت شده بود ، اعزام سرهنگ سوئدی بیورلینگ به عنوان رئیس نظمیه آذربایجان از اقداماتی بود برای آرام کردن آن استان انجام گرفت ، سال ۱۲۹۸ درحال اتمام بود که خیابانی گامی برداشت که باعث سوء ظن تهران گردید اوکه سیاست آذربایجان را در مشت خود داشت اولین کنفرانس ایالتی را با حضور نمایندگان فرقه در شهر های مختلف استان را افتتاح کرد در این کنگره او به اتفاق آرا به ریاست برگزیده شد ، در اولین اطلاعیه مطبوعاتی با قدرت تبریز را جدا از تهران دانست وهمین اطلاعیه برای تهران کافی بود که جنبش شیخ محمدخیابانی را جنبش تجزیه طلبانه قلمدادکند ، گام بعدی که مثل بمب صوتی عمل کرد این بود که نام استان آذربایجان را به نام( آزادی ستان) تغیر داد در این شرایط کافی بود جرقه ای زده شود تا انبار باروت منفجر شود ، در اولین روزهای سال ۱۲۹۹ فرمانده سوئدی نظمیه چند تن که کارهای خلاف قانون انجام داده بودند واز دید فرقه دمکرات انسانهای شریفی بودند بازداشت کرد مردم به خیابانها آمدند بزرگان واسطه شدند که فرمانده سودی نبخشید مردم به نظمیه حمله کرده وآنان را خلع سلاح کردند بدین سان افراد فرقه به سلاح مسلح شدند.
ادامه دارد *
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود *
شبی یک سرگذشت: امشب
شیخ محمد خیابانی ق ۵
اوضاع ایران چندان خوب نبود انقلاب اکتبر در روسیه ایران را در یک شرایط خاص قرارداد روس ها بانفوذ در نیروهای میرزا سعی در بدست گرفتن نهضت جنگل و تمام منطقه شمال را داشتند انگلستان که انقلاب روسیه را مخل نقشه هایش می دانست سعی کرد بتواند بابستن قراداد ۱۹۱۹ همه کاره شود تا خیالش از کشورهند راحت شود ، در چنین اوضاعی خیابانی قلم بدست گرفت وسرمقاله های روزنامه تجدد را می نوشت شیخ دراین نوشته ها نسبت به تهران لحنش را عوض کرده وتهران را مقصر می دانستند که به آنان افتتاح انجمن ایالتی را نداده است اعزام یک نفرحاکم قانونی برای ادارات واعزام هیئتی برای تشکیلات ژاندارمری ، هیئت دولت و وزیران در تهران که از حادثه انقلاب بلشویکی تکان خورده بودند نمی دانستند چه کنند و چه سیاستی در برابر همسایه شمالی که اولین حکومت کمونیستی جهان بود در پیش گیرند در حالیکه برای اداره کشور محتاج کمک انگلیس نیز بودند اینک با واقعه عجیبی روبرو بودند مردم آذربایجان به تقلید از فرقه دمکرات هر روز از تلگرافخانه شهر های مختلف آذربایجان با ارسال تلگراف خواهان حقوق از دست رفته بودند ، قزاق های روسی در ایران سرگردان شده نمی دانستند که چکار کند انان هنوز امید وار بودند که بتوانند جلوی یاران لنین را بگیرند وجودشان خود مغضلی شده بود کمونیست های معتقد از شمال وارد ایران شده جنبش ، جنگل را در معرض تحرکی تازه قرار داده محمد خیابانی که از انقلاب روسیه بشوق آمده به پشتیبانی حاکمان جدید روسیه دلگرم شده بودند تهران را در فشار قرار داده درحالی که تهران آمادگی هیج گونه پذیرش شرایطی را نداشت فاصله تبریز با تهران هر روز بیشتر می شد اوضاع به گونه ای پیش میرفت که خیابانی گاهی در برابر حوادثی که رخ می داد نمی توانست کاری انجام دهد لذا به شعر پناه میبرد ، چنانکه در فاجعه آتش سوزی شهر ارومیه که در رمضان ۱۳۳۵قمری ۱۹۱۷ میلادی رخ داد و باعث آن سربازان روس بودندکه تمام دکان ها را غارت کردند و سرمایه مردم را آتش زدند ، طرفداران آزادی باور نداشتند که روسها منادیان آزادی بعد از انقلاب اکتبر دست به چنین کاری کثیفی بزنند ، روزنامه تجدد نوشت(این قتل وغارت سالدات های روس در ارومی از اثر بی اطاعتی افراد عسگریه نسبت به روئسا وفرماندهان خودشان بود) وشعری هم در این مورد سرود .
ادامه دارد*
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود *
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت امشب
دلاوران سربدار
تاریخ پر فراز ونشیب ایران سرشار ازوقایعی است که تصور آن بسیار مشگل است، دلاورانی جنگجو وبااراده هم چون آریوبرزن، مهرداد،قباد، شاهپور،انوشیروان، بهرام چوبین ،ابومسلم، بابک یعقوب، مرداویج، نادر، ستارخان، رئیسعلی دلواری وبسیاری از سردارانیکه برای این خاک اهورائی جنگیدند وجانشانرا فدای کشورشان کردند.
سال ۷۳۶ سلطان ابوسعید ایلخان مغول چشم از جهان فروبست، بامرگ ابوسعید حکومت های متعددی درگوشه وکنار ایران به وجود آمد از جمله سربداران درخراسان ، اینان در شروع استقلالشان ازدوناحیه درفشار بودند یکی درشرق حکومت ال کرت ودیگراز شمالغربی که مغولها به رهبری طغاتیمورکه بامرگ ابوسعید خود را ایلخان میخواند.
طغاتیمور علی رغمیکه چند بار از سربداران شکست خورده بازهم خطری بزرگ برای آنان محسوب میشد ، اینک با قتل شمس الدین علی چشمی پنجمین رهبر سربداران (خواجه یحی کراوی) به حکومت سربداران رسید طغاتیمور از ضعف سربداران استفاده کرده به منطقه تحت تسلط سربداران حمله کرد خواجه یحی کراوی با فرستاده هیئتی تقاضای صلح کرد که پزیرفته شد لذا درزمستان سال(۷۵۴) خواجه یحیی به اتفاق ۳۰۰تن از شجاعان سپاهش بسمت اردوی طغاتیمور که درسلطان دوین استراباد اطراق کرده بود به همراه باج وخراج وتحفه بسیار براه افتادند هم خان مغول وهم خواجه یحیی هر یک ازدیگری خوششان نمی آمد ودر صدد نابودی یک دیگر بودند خواجه به اتفاق سیصد نفر به اردو وارد شده وهمچنان مسلح باقی ماندند ازبزرگان سربدار غیر ازخواجه یحیی حافظ شغانی ، ومحمد حبش به همراه سربداران بودند،خان مغول طبق معمول هرساله از سربداران وسران انها پذیرایی میکرد خان سه روز جشن برای انان ترتیب داد درسومین روز پذیرایی خواجه یحیی نقشه خود راپیاده کرد.
(میرخواند )و(حافظ ابرو)هر دو مورخ به این مقوله اشاره کرده اند که خان در روز آخر تصميم به قتل سربداران داشته که خواجه یحیی پیشدستی نموده با اشاره به اینکه هرگاه دست برسرش نهاد ان سیصد تن دست به سلاح برده به مغولان حمله کنند خواجه با خان مغول مشغول صحبت بود که بناگاه حافظ شغانی تبری از زیر لباس برآورده وبرفرق خان مغول فرود آورد وخواجه یحیی فی الحال سر ازبدن طغاتیمور جداکرد دیگر سربداران که آماده بودند ، درخارج چادر دست بسلاح برده ودست به کشتار مغولان زدند،مغولان پراکنده وتوسط دیگران قتل عام شدند ، بقول مورخ( حافظ ابرو ، سربداران به تهور کاری از پیش بردند که تا انقراض عالم دیگر آن از روزگار محو نخواهد شد) بدین ترتیب نسل مغولان درخراسان برای هميشه برافتاد وسلطه آنان ازبین رفت ، روز شانزدهم ذالقعده(۷۵۴).
این بود برگ زرینی از دلاورمردانی که بارشادت حماسه آفریدند.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود *
ماخذ*
روضته الصفا میرخواندج۵ص۵۹۷*
قیام شیعی سربداران دکترآژندص۱۷۸و۹*
آفتابه زربن دکتر باستانی ص۳۲۸تا۳۰*
زبده التواریخ حافظ ابرو ص۱۹۳*
@goshetarikh
۱
شبی یک سرگذشت : امشب
رجال دوره قاجار و پهلوی
فیروز میرزا نصرت الدوله ق۲
تمام سعی فرمانفرما این بود که در صفحه شطرنج سیاسی ایران نقش پر رنگی داشته باشد ، اوبرای بارچهادم فرمانروای ایالت پهناور کرمان گردید لذا باحکمی که برای پسرش فیروز میرزا گرفت اورا به کرمان فرستاد وخود درتهران ماند تا بازیی را که شروع کرده دنبال کند برای اینکه پسرش ، تنها نباشد(دختر نجم السلطنه خواهر دکتر محمد مصدق) را برای او برگزید عروس ۱۶ساله و داماد ۲۰ساله با شکوه وجلال به لحاظ اینکه نوه پادشاه و پسر فرمانفرما است بافخر وارد کرمان گردیدند و یکراست به ماهان آرامگاه شاه نعمت الله ولی زیارتگاه عارفان رفت در جنب این آرامگاه باغی پلکانی که پدر پزرگش فیروز میرزا ساخته بود درواقع بهشتی در کویرکه به ( باغ شازده) معروف است سکنا گزید( داستان سردر باغ گچکار ومرگ شازده هنوز ورد زبان اهل تاریخ هست) اوج حرکت مشروط بود که پسر وارد کرمان شد وکرمانیان که نمی خواستند تحت فشاروظلم جوان ۲۰ساله ای باشند که درایت وسیاست پدر وپدر بزرگ رانداشت امادر ظلم از آنان پیشی گرفته بود درتلگرافخانه متحص شدند وخواستار بر کناری اوشدند ، فرمانفرما که خود را بین مشروطه خواهان جای داده بود ودر اولین کابینه وزیرعدلیه شده بود به آرامی پسر را که لقب نصرت الدوله گرفته بودبه تهران فراخواند در غیاب او بود که عدل السلطان اسفندیاری مردم را به گلوله بست که البته این حرکت به اشاره خود نصرت الدوله بود که سیاست پدر و پدر بزرگ را نداشت که با دوطایفه پرنفوذ وقدرتمند (شیخی هاوبالاسری ها ) باتدبیر رفتارکند او فقط با بالاسری ها(اسفندیاری) ها رابط بر قرار کرده بود و شیخی ها متنفذ(ابراهیمی ) ها را از قلم انداخته بود ، نصرت الدوله درتهران درکنار محمدعلی شاه دایی جانش ، جا خوش کرده وجزء مشاوران متنفذ او گردید ، فرمانفرما هم بنابر خصلت داتی اش باسفارت انگلیس درارتباط بودوسروسرّی داشت گزارشات انروزگار حکایت از آن داردکه نصرت الدوله هرچه در باغشاه و دستگاه محمد علی شاه می دید و می شنید به پدر و او به (منشی سفارت چرچیل) گزارش میکرد و او را شیفته خود میکرد مرد سیاست وکارگشته ای مثل فرمانفرما خیلی زود متوجه شد که آینده انگلیس ، در ایران از روسیه خیلی روشنتر است زیرا محمد علی شاه تمام تخم مرغ هایش را درسبد روسها گذاشته بود اوکه پیش بینی اشوب واحتمالا سرنگونی محمد علی شاه را می دید از شاه تقاضا کرد نصرت الدوله جهت تکمیل دروس به اروپا برود که شاه موافقت کرد کاری که برای خواهر زاده اش(محمد مصدق) انجام داد و او را به ژنو فرستاد شاه موافقت کرده واو هم به فرنگ رفت ولی تنها زیرا همسرش و پسرش ، مظفر درتهران ماندکه البته باجدایی از یک دیگر او درسوربن دنبال وکالت را گرفت تا در آینده بدرد کشورش بخورد ، درایران باشروع استبداد صغیر وخلع شاه انجام گرفت نصرت الدوله حدود۳۰ساله لیسانس را گرفت خواست برای دکتری اقدام کند که پدر دستور داد به تهران بیاید نصرت الدوله به اتفاق پسرخاله اش صارم الدوله پسر( ظّل سلطان )به تهران وارد شدند تا از سفره مشروطه سهمی داشته باشند دو شاهزاده در سایه ثروت و قدرت خانواده به معاونت دو وزارتخانه مهم دست یافتند عدلیه برای نصرت الدوله و وزارت داخله برای صارم الدوله.
ادامه دارد*
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود*
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت:امشب
شیخ محمد خیابانی ق آخر
موضوع خیابانی به درجه ای رسیده بود که باید حل می شد و یکی از طرفین پیروز میدان باشد .
در مدت کمی که مخبر السلطنه در تبریز بود علاوه بر دیدار هایی با کنسول های انگلیس ، شوروی وآمریکا متوجه شده بود که حوصله تبریریان سر آمده ودیگر پایبند به اصول قیام نیستند و گاردی هم که خیابانی به وجود آورده بود برای دفع امیر ارشد به قره باغ رفته ، چنین بود که فرمانده قزاق و سرتیپ هاشمی ، داماد باقرخان که رئیس ژاندارمری قیام بود ، فرا خواند ، آنها همراه شدند ، در دوم شهریود قزاقان که دل پری از قیام کننده گان داشتند به ناگهان یورش بردند ، سیدالمحققین در برخورد اول تسلیم ، قزاقان ظهر عالی قاپو مقر قیام را تسخیر کرده ودر همه جای شهر بدنبال سران قیام می گشتند ، شیخ محمد ناگزیر از خانه خود به خانه بادامچی رفت دو قطار فشنگ هم با خود داشت مرد اندیشه وسخنور زبر دست اهل جنگ نبود ونمی دانست باید در این مواقع چکارکند ، هر چه میزبان اصرار کرد بگذار از حاجی مخبرالسلطنه برایت تامین بگیرم شیخ حاظر به پزیرش چنین ننگی نشد ، ضمن اینکه امید به جایی نداشت ، حاجی مخبرالسلطنه بعد از ظهر خونسرد و آرام درحالیکه تسبیح در دست داشت به عالی قاپو رفت علما و طبقات مختلف مردم برای تهنیت پیش او می رفتند، حاجی نیک میدانست که درکجا باید فروتنی کند او با احترام با همه رفتار میکرد واکر کسی سخن از خیابانی می گفت او را محل نمی گذاشت ، در شهر قزاقها ورجاله های فرصت طلب خانه به خانه بدنبال قیام کنندگان می گشتند حاجی مخبر خود در عالی قاپو نشسته به رتق فتق امور مشغول بود که اسماعیل قزاق به اتفاق چند نفر مسلح وارد منزل بادامچی یکی از سران فرقه دمکرات شدند پسر بچه کوچکی که در حیاط بود درمقابل سئوال وجود غریبه ای را در زیر زمین تایید کرد ، آنان به زیرزمین رفتند صدای گلوله برخواست فغان از خانواده ميزبان بلند شد ، اری پیکر مردی که اندیشه ای بزرگ در سر داشت بر روی زمین افتاد قزاقها پیکر اورا روی نردبانی گذاشته هلهله کنان بسمت عالی قاپو براه افتادند دوست داران خیابانی نوشته اند به محض اینکه چشم حاجی مخبرالسلطنه به پیکر مرحوم افتاد روی درهم کشید وگفت ببرید در جایی دفنش کنید ، مخبر السلطنه خود نوشته بود ( فوقالعاده متاسف شدم گفتم ببرند در سید حمزه محترمانه دفن کنند دو سه نا سزا هم به این جماعت کوفی مسلک گفتم که تا دو روز قبل پای نطق او دست می زدند) در جیب خیابانی نامه ای یافتند که چنین نوشته بود( رفقا خدا حافظ چون تنها مانده وتصمیم گرفته بودم که زنده دستگیر نشوم خود را کشتم بعد از من سست نشوید ومرام مرا تعقیب کنید از بازماندگان من غفلت نکنید کسی را ندارم تمام دارایی من را به غارت بردند ، این بود آزادی خواهی حاجی مخبر السلطنه) خوب این هم از عجایب روزگار است تنها کسی که به خانواده خیابانی رسید همین مخبرالسلطنه بود که به عنوان قاتل خیابانی مشهور است ، خاطرات مخبر السلطنه جالب است او هیج گاه حضور خود در این ماجرا انکار نکرد ولی استد لال کرد که رجال تهران همه در بند نام بودند ، در زمانی که احساس می کردند تمامیت ارضی ایران درخطر است هیج کاری نمی کردند.
خیابانی مظهر نیکی ودرستکاری بود او در روزگاری می زیست که چهره زمخت کمونیست هنوز پوشده بود واین مرد تنهابه فکر ایران بود وارمانهای بزرگ که اجرای آنرا در دل بستن به بلشویکها میدید .مدرس با شنیدن خبرمرگ او درمجلس گفته بود ایکاش به تهران می امد تا ایران را نجات دهد تاثابت کند با تجزیه ایران مخالف است.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگر بدرود.
ماخد
تاریخ ۱۸ساله آذربایجان :کسروی
تاریخ ۲۰ساله ایران حسین مکی
قیام شیخ محمد خیابانی بقلم چندتن ازدوستانش
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت : امشب
شیخ محمد خیابانی ق ۸
تبریز حالت فوقالعاده بخود گرفته بود هجوم مردم به مرکز نظمیه و مسلح شدنشان خالی از اشکال نبود شاید خود محمد خیابانی هم راضی به این طور مخالفت نبود ، درتهران وثوقالدوله شاهزاده عین الدوله را به تبریز فرستاد ، این شاهزاده سالخورده متکبر کاری کرد که دوازده سال پیش در دوره محمدعلی شاه کرده بود ابتدا در باسمنج توقف کرد سعی کرد با نامه نگاری موضوع را حل فصل نماید زمان بسرعت می گذشت وثوقالدوله به عین الدوله فشار می آورد وارد تبریز شده کار را یکسره نماید فرقه از عین الدوله خواست به تبریز بیاید ولی این شاهزاده متکبر به امید اینکه آنان بیاید در نزد من به تبریز وارد نشد خیابانی دیگر پرده را انداخت ودر جمع پرشور مردم حکومت آزادی ستان را اعلام کرد. برای شکل دادن به این موضوع فرزند ستارخان را که مردی دور از سیاست وخوشنام بود به صحنه آورد واو را درور تا دور میدان گرداند ، در این حال عین الدوله که از دیدار با خیابانی وبزرگان فرقه نا امید شده بود دانست که کار خرابتر از ای حرفهاست ، نه فرقه کوتاه می آید نه تهران توان جنگ دارد لذا به هوای شکار از از باسمنج خارج شد به تهران برگشت بخصوص که در تبریز روز قبل کنسول آلمان به وضع مشکوکی کشته شده بود ، عین الدوله در تهران به دولت ومجلسیان گفت هر چه زودتر باید کاری کرد کار از دست خیابانی خارج شده وگفت بادولت شمالی صحبت کنید که دست از حمایت جنگلیان وفرقه دمکرات بردارد ، دولت وثوقالدوله خود در فشار قرار داد ۱۹۱۹ در سراشیب سقوط قرارداشت ونفسهای آخرش را میکشید، امادر تبریز خیابانی هر روز مردم را به خیابان ها می کشید وبرایشان سخن رانی میکرد کم کم دفتر خیابانی به عالی قاپو (محل زندگی ولیعهد) رسید این وضع تااول بهار ادامه داشت رفت وآمد و جلسات به گونه ای پیش رفت که محیط کوچک شد ، خیابانی دستور دادخانواده ولیعهد که شامل زنان وکودکان میشد همه را بیرون ریختند واین کار خیابانی آخرین رشته الفت تهران وتبریز را قطع کرد این وضع ادامه داشت تاتیرماه سال ۱۲۹۹ که دولت وثوق سقوط کرد ومشیر الدوله بر سرکار آمد مشیر الدوله با لغو قرارداد ۱۹۱۹ توانست بر اوضاع تاحدودی مسلط شود مشیر با سرکار اوردن اشخاص خوشنام نامه هایی برای میرزا کوچک جنگلی و شیخ محمدخیابانی نوشت اما این اشخاص در سیاست فرورفته بودند خیابانی دیگر امام مسجد نبود که کارش اطاعت از خدا و برای آخرت موعظه نماید او حالا خیالاتی در سردشت و انقلاب آذربایجان یا به گفته خودش( قیام تجدد ازادی ستان ان چنان قابلیت داردکه نه تنها این استان بلکه تمام ملل روی زمین را فرا گیرد )
ادامه دارد *
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود *
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت : امشب
شیخ محمد خیابانی ق ۶
فرقه دمکرات هر روز چیز تازه ای از تهران می خواست آنان عزل شریف الدوله نایب حکومت را خواستند هم زمان بر گذاری انتخابات راخواستار شدند ، از تهران خبر رسید قوام السلطنه به عنوان والی تعین شده خیابانی بشدت ناراحت و کلی فحش در روزنامه تجدد نثار این والی کرد آنان هنوز جریان حمله به پارک اتابک تهران را ازیاد نبرده بودند قوام در آن زمان معاون وزارت جنگ بوده ، شریف الدوله روزهای آخر حکومت به خیابانی حرفی زد که کسی متوجه اون حرف نشد او گفت(اگر من از تبریز بروم ودیگری بیاید با آمال وافکارتو ورفقای تونخواهد توانست بسازد و ممکن است تورا بکشد)باری شریف رفت و قوام نیامد محمد حسن میرزا ولیعهد می خواست یکی از شاهزادگان قاجار بنام امام قلی میرزا را به نیابت انتخاب کند ولی خبر رسید هیئت دولت محتشم السلطنه را به عنوان والی آذربایجان انتخاب کرده ، اما محتشم هنوز نیامده با عتاب وخطاب فرقه دمکرات روبرو شد و نیامد .
دراین زمان هجوم قوای عثمانی به تبریز فاجعه دیگری بود که از راه رسید آنها در سرتاسر آذربایجان دست بغارت زدند آنان شیخ محمد خیابانی ، حاج محمد علی بادامچی وحاجی علینقی گنجه ای را دستگیر به اورمیه تبعید کردند ، اماتسلط عثمانی بر آذربایجان چنان که در خیال ترکهابود دوامی نداشت که آنان بتوانند نقشه کشورشان را وسعت ببخشند همچنان که در طول قرنها نتوانستند وهمین تبریزیها بودند که با جانشان از خاک کشور دفاع کرد ، عثمانی ها اسیران را بعد از چند ماه رها کردند انان از تبعید برگشتند ، فرقه توانسته بود در هر شهر آذربایجان یک شعبه به وجود بیاورد آنان به اندازه کافی قدرتمند شده بودند و هر روز مردم را به خیابان بکشانند واین متینگ ها قدرت نمایی به تهران بود کابينه های خوش نامی مثل مستوفی الممالک و مشیرالدوله از طعنه وانتقاد در روزنامه تجدد که در تهران هم پخش میشد در امان نبودند ، واینک نوبت وثوق الدوله بود که به پشتیبانی مدرس ودیگر آزادی خواهان به صدرات برگزیده شد با آمدن این کابینه این خیال پدید آمد که زیر چتر حمایت انگلیس بتواند در برابر جریان کمونیست خود را حفظ کنند ولی قرار داد ۱۹۱۹ که وثوق الدوله به همراهی وزیر خارجه اش سعی در انعقاد آن داشت خود موجی از نفرت در بین اهل سیاست به وجود اوردگرچه شایع گردید انگلیس پولی هایی در بین روزنامه نگاران پخش کرده با این حال روزنامه ها بشدت موضع گرفتند از جمله روزنامه تجدد که در تهران به تیراژ زیاد چاپ میشد.
ادامه دارد *
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود *
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت : امشب
شیخ محمد خیابانی ق۴
بابستن مجلس تهران حالت فوقالعاده بخود گرفت بازارشایعات داغ اغلب مردم نمی دانستند چه اتفاقی افتاده صحبت های گرم شیخ مردم را تهیج میکرد شیخ در سبزه میدان متینگ عظیمی براه انداخت سخنان گرم او باعث دادن شعارهای تندی علیه دولت گردید آرام آرام مشت ها گره شد وفریادهابلندتر ماموران یپرم دخالت کرده بر خوردهای صورت گرفت شیخ محمد ناپدید گردید برای مدتی درتهران بود هنگامی که دوستانش را گرفتند سر از مشهد در آورد بعد سر از پطروفسکی شهر تجارتخانه پدری ، خود را سر گرم ولی دلش بامردم بود این روزگار مشروطه خواهان بود که ستارخان مجروح در کنج عزلت دلخون شاید آرزوی مرگ می کرد او هم در پطروفسکی دلش خون بود باقرخان هم در کردستان کشته شد ودیگر دوستانش ثقته السلام ، ضیاالدوله ، فرزندان و برادر علی موسیو درروز دوشنبه دهم عاشورای سال۱۲۹۰ توسط روسها به دار کشیده شدند شیخ این خبر هارا می شنید دلش آرام وقرار نداشت لذا خطر اعدام را بجان خرید مخفیانه به تبریز وارد شد صمد خان مراغه ای حاکم مستبد ودست نشانده روس ها با اطلاع از ورود او امان نامه ای به اونوشت یاد آور شد اینجا فقط امامت وتجارت وحق پرداختن به سیاست را ندارد شیخ پذیرفت زیرا به کار فرهنگی بسیار اعتقاد داشت ، خیابانی در تبریز ماندگار تا بر روی طرح خود که نامش را تجدد گذاشته بود کار کند پنج سال کار فرهنگی بر روی مردم تبریز انجام داد در این دوره استقلال ایران به مویی رسیده بود در لندن قرار داد تفاهمی بین روس و انگلیس در سال۱۹۰۷ انجام گرفت بر طبق این تفاهم نامه ایران به سه قسمت تقسیم گردید که روس وانگلیس بیشترایران را بین خود تقسیم کردند قسمت تفتان تا چابهار ومقداری از ساحل خلیج فارس تاحدود بندر عباس بصورت بیطرف باقی بماند با شروع جنگ جهانی اول برنامه های خیابانی عقیم ماند ، دراین دوره تبریز آوردگاه روس وعثمانی شده بود و باز در همین زمان بود که بلشویکها آهسته وآرام خود را به مرکز قدرت نزدیک می کردند وبنا گاه صدای انقلاب اکتبر در سال ۱۹۱۷میلادی مانند بمب صوتی در تمام دنیا پیچید صدایی که آوای آزادی خواهان آنروز بود ودل آزادیخواهان به آن خوش بود ، خیابانی که حالا کتابخانه ای دایر کرده روزنامه ای هم با نام تجدد به وجود آورده و فرقه ای با نام فرقه دمکرات آذربایجان برپاداشت ، خود گوید هدفش از این همه تشکیلات انقلاب فرهنگی بود ، واینک با اعلام پیروزی انقلاب اکتبر در روسیه شیخ محمد خیابانی به عنوان رهبر فرقه دمکرات در حضور والی اعزامی تهران ، ژنرال کنسول روسیه و رؤسای دوایر ، با نظامیان روس دست در دست هم نهادند وفریاد زنده باد آزادی راسرداد .
آنروز خیابانی درآن مراسم دچار خطایی گردید که بیشتر آزادیخواهان وبشر دوستان ان خطا را تکرارکردند ، او نطق خود را با این جمله پایان برد (امروز روزی است که مسلک بر همه چیز حتی قومیت و ملیت پیروز آمده است)
ادامه دارد
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود
@goshetarikh
شبی یک سرگذشت: امشب
مختومقلی فراغی
درجای جای این کشورپهناورمردان وبانوانی زندگی میکردندکه مثل شمع خودسوختند ولی بدیگران روشنائی دادندیکی ازاین افراد
مخدومقلی میباشدکه در حدودسال ۱۱۰۲ هجری شمسی در روستای حاجیقوشان در شمال شرق گنبد کاووس به دنیا آمد.
برپایه برخی منابع محل تولد وی در منطقهای به نام گینگ جای نزدیک مراوهتپه بوده است. پدرش دولت محمداز شاعران سرشناس همان دوره ترکمن و گوگلان و مادرش ارازگل از طایفه گوکلان، تیره گرکز بودند.
تحصیلات ابتدایی و زبانهای فارسی و عربی را نزد پدر خود آموخت، سپس برای تحصیل به مدرسه (شیرغازی) درخیوه رفت و پس از آن سفرهای دیگری نیز داشت ، از جمله به بخارا و افغانستان و هندوستان.
او در جوانی عاشق دخترخالهٔ خود منگلی شده بود که نتوانست به او برسد ، پس از کشته شدن برادر بزرگتر خود عبدالله در افغانستان که به درخواست احمد شاه درانی(بنیانگذار افغانستان فعلی) به آنجا رفته بودبا بیوهٔ برادر خود به نام آق قیز ازدواج کرد و از او صاحب دو فرزند به نامهای بابک و ابراهیم گردید که هر دو در کودکی از دنیا رفتند.
بر پایهٔ برخی منابع مختومقلی در سال ۱۱۶۹ ه ش در کنار چشمهٔ اباساری در دامنهٔ کوه سونگی داغ درگذشت.
مخدومقلی در شعر خود مسائل اجتماعی و سیاسی را مورد توجه قرار داده و به اتحاد ترکمنها و تقبیح جنگ ترکمنهابایک دیگر
و همچنین مسائل اجتماعیچون چند همسری ، سوادآموزی و نقش زنان در جامعه ، فقر و اختلاف طبقاتی و معضل مواد مخدر را مورد توجه قرار میدهد.
او به دلیل اعتراض به ریاکاری دینی عالمان دورو و کنایاتش به روحانیان و صوفیان مورد تحریم قرار گرفته و محاکمه شده و بهطور کلی مورد غضب اغلب خانها و قدرتمندان زمان خود بود.
سرانجام این شاعر آزاده درتاریخ۱۱۶۹هجری شمسی درکنارچشمه اباساری دردامنه کوه سونگی داغ درگذشت اورادرروستای آق تقه (آق طوقی که اکنون روی خط مرزی درخاک ایران میباشد) درچهل کیلومتری غرب مراوه تپه در جوار قبر پدرش دفن کردنند ، دولت ترکستان اززندگی این شاعرگرانمایه فیلمی تهیه کرده انطورکه میگویند بسیارزیباست .
اگر کسی از دوستان این فیلم را در دسترس داشت برایم بفرستد ممنون میشوم .
شعری ازاین شاعربزرگ که خواننده ای به زیبائی انرا اجراکرده به اتفاق گوش میکنیم.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود
@goshetarikh