goshetarikh | Unsorted

Telegram-канал goshetarikh - گوشه هایی از تاریخ

3085

تماس با مدیر و نویسنده کانال جهت ارتباط و ارایه نکته نظر @Mazinanikazem

Subscribe to a channel

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
همراه با اساطیر اخرین قسمت ۷
اینک کاخ استراحت ضحاک اهریمن به تصرف فریدون در آمده ، هنگامیکه تمامی اسیران از روزگار گله کرده اونیز لب به سخن گشود و از ناپایداری حکومت و تخت سلطنت سخن گفت وخود را فرزند(آبتین)معرفی کرد که به کین خواهی پدر کمر بسته است همه از فریدون خواستند که هرچه زودتر داد همه را گرفته وضحاک را نابود سازد فریدون به خوب رویان حرمسرا قول داد که این کار را انجام دهد ، پس از پرس‌وجو معلوم شد ضحاک به هندوستان رفته ومشغول کشتار وظلم و جور مردم شده و بدین وسیله می‌خواهد جلو سرنگونی خود رابگیرد ، و اما از بزرگان و اطرافیان دربار پادشاهی ضحاک مردی بود نامش (کنُدرو) بود چون به دربار شاهی فریدون وارد گردیداو را دید که بر سریر پادشاهی نشسته و جمعی از بزرگان در مقابل او صف کشیده اند ، چون چنین دید ستایش کنان جلورفت و زمین ادب بوسید وفریدون را لایق پادشاهی دانست فریدون که چنین دید به او دستور داد جشنی بر پا کند تا خستگی راه را از تن بیرون کنند (کنُدور) چنین کرد بزمی شاهانه ترتیب داد بعد جشن چند روزی گذشت تا اینکه بر اسبی راهوار سوار شده به سرعت خود را به ضحاک رساند وقایع را تعریف کرد آنچنان از فريدون تعریف کرد که دیگ غیرت ضحاک بجوش آمد ، آنگاه به سپاهیانش آماده باش داده و به جانب مقر فرماندهی فریدون براه افتاد تا شاید بتواند کاخش را پس بگیرد ، از راه مخفی که خود می دانست به کاخ وارد گردید و با نیروهای فریدون بجنگ پرداخت ، مردم ‌که همگی از فریدون حمایت می کردند بر ضد ضحاک به میدان نبرد شتافتند ، باران تیر از آسمان باریدن گرفت ، ضحاک تمام بدنش را با زره های پولادین پوشانده بود تا کسی او را نشناسد با کمند از دیوار کاخ بالا رفت چون پا به ایوان پادشاهی گذاشت فریدون و دختران جمشید شهر نواز و ارنواز را دید که آماده دفاع از خود هستند ضحاک خنجر برکشید و به سمت آنان هجوم برد ، فریدون که دید مردی با این هیبت بطرف او می آید به فراست دریافت که او ضحاک است لذا دست به گرز گاو سر برده بدور سرش چرخ داده آنچنان ضربه ای بر کلاهخود آهنین ضحاک زد که کلاهخود در سرش شکست که نا گه سروش غیبی در گوشش گفت اورا به بند بکش پس کمندی انداخت و او را در کمند پیچید (گویا ضحاک روئین تن بود به همین دلیل آور به بند کشید)با دستگیری ضحاک جنگ پایان یافت فریدون مردم و پیشه وران را اندرز داد که اینک دوران حرمان بسر رسید باید شاد بود سازندگی کرد ، تمامی بزرگان به نزد فریدون آمدند و اظهار فرمانبرداری کردند و او بسیار آنان را نواخت.
فریدون چون به امور کشوری تسلط یافت : آوای کوس از درگاه شهریاری در آسمان پیچید و ضحاک را با تحقیر و زبونی دست بسته بر پشت مرکب نشاندند وبه منطقه ای کوهستانی بردند که (شیر خوان) نام داشت ، چون فریدون قصد کرد جان ضحاک را بگیرد دگر باره سروش غیبی گفت ضحاک وچند تن از بر گزیدگان او را به دماوند ببرند ودر آنجا در غاری به زنجیر بکشید.
بدینسان اسطوره فریدون وضحاک به پایان رسید ودیدیم که ظلم اگر هزارسال ادامه داشته باشد آخرش سرنگونی میباشد.
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود.
بنمایه:
فرهنگ ایران مهرداد بهار
شناخت اساطیر ایران جان راسل
داستانهای شاهنامه
اسطوره ادبیات وهنر ابوالقاسم اسماعیل پور مطلق .
@goshetarikh
# فریدون
# ضحاک
#ق۷
#شبی یک
#سرگذشت

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
همراه با اساطیر قسمت ۵
دادخواهی کاوه آهنگر
دکتر مهرداد بهار اسطوره شناس ایرانی: اساطیر را نه همچون یکی از انواع حکایات سرگرم کننده ، بلکه پاسخگوی نیازهای مادی ومعنوی انسان قدیم می داند . ص۲۰۴ کتاب جستاری چند فرهنگ ایرانی .
ضحاک در پیدا کردن فریدون ناکام ماند لذا سعی میکرد که در بین مردم خودش را فردی درستکار معرفی کند لذا از هر وسیله ای برای بهتر جلوه دادن خودش استفاده می‌کرد پس از مرد عصیان زده پرسید کیستی مرد گفت نامم کاوه و حرفه ام آهنگری است که از طرف پادشاه بمن ظلم شده اگر پادشاه عادلی هستی خودت داوری کن آخرین فرزند مرا سربازان تو گرفته اند که مغزش خوراک ماران گردد قبلا فرزندان دیگرم را کشته و این آخرین فرزند من است از تو می خواهم اورا به من ببخشی ضحاک دستور داد فرزندش را آزاد کردند ، آنگاه دستور داد طومار را آوردند و از کاوه خواست که طومار را مهرکندو گواهی بر عدالت او دهد ، کاوه تمام طومار را خواند بنگاه چون اسپندی از جای جست و رو کرد به بزرگان شهر وگفت .
خروشید کای پای مردان دیو
بریده دل از ترسِ گیهان خدیو
همه سوی دوزخ نهادید روی
سپردید دلها به گفتار اوی
نباشم بدین محضر اندر گواه
نه هرگز بر اندیشم از پادشاه
پس از آن خروشید وخشمگین طومار را به زیر پا لگد کوب کرد و پاره کرد انگاه دست فرزند را گرفته از ایوان شاهی بیرون آمد ، پس از رفتن کاوه بزرگان شهر ودرباریان ضحاک که عمری جیره خوار پادشاه بودند از ضحاک پرسیدند چرا با این فرد مماشات کردی ضحاک که آثار عجز در چهره اش پدیدار گشته بود گفت نمی دانم در صدا و رفتار او چه بود که من هیج کاری نمی توانستم بکنم همچنین آینده را تاریک و راز آلود یاد کرد،
کاوه چون شیر غرش میکرد جمعیت که بردن پسر او را دیده بودند با آمدن کاوه و فرزند او در اطرافش جمع شدند ، او مردم را به داد خواهی و احقاق حق دعوت کرد ، فریاد دادخواهی کاوه چون رعد در آسمان شهر پیچید ومردم دسته دسته بسمت بازار آهنگران براه افتادند کاوه که چنین دید پیش بند چرمی را از بدنش باز کرد به چرم شکل داده از آن یک پرچم بوجود آورد که اورا( در فش کاویان خواندند) مردم دسته دسته به کاوه پیوستند او مردم را به همیاری با فریدون فرا خواند.
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود.
ادامه دارد.
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
همراه با اساطیر
ضحاک دراوج : قسمت ۳
اساطیر و افسانه قسمتی از ادبیات ما را تشکیل می دهند در واقع یکی از شناسنامه های ایرانیان همین اساطیر و افسانه ها هستند .
با مرگ جمشید فکر ضحاک راحت گشت او حدود هزار سال پادشاهی کرد ، ناراستی و کژی را در جهان شایع کرد ، دیگر نیکی از بین رفت و خواسته اهریمن بدکنش در جهان اجرا گردید ضحاک دو دختر جمشید را بنام( ارنواز و شهرناز) را به حرم سرای خودش آورد به همسری بر گزید وهمچنان به کج روی ادامه می‌داد برای خوراک مار هایش هر روز دو جوان بیگناه قربانی میشد تا از مغز سر آنان خوراک مار ها تهيه شود مدتی بدین منوال گذشت تا اینکه دو تن از فرهیختگان جامه بنام( گرمایل) و (اَرمایل) تصمیم عجیبی گرفتند آنان خود را به دربار رسانید و به عنوان خوالیگر(اشپز) خود را معرفی کردند آنان بکار گرفته شدند با هنر آشپزی که داشتند توانستند همه کارها را بدست بگیرند آنان از دو جوانی که جهت کشتن به آنجا می آوردند یکی را کشته ومغز سر او را با گوسفند ممزوج کرده به مار ها داده وآن دیگر جوان را مخفیانه به کوهستان دور دستی می فرستادند .
چرخ روزگار همچنان می چرخید روزها ازپس یک دیگر می آمد می رفتند و در برهمان پاشنه می چرخید ضحاک خوشحال از گذران ایام آرامی که داشت ولی همیشه روزگار حرفهایی برای گفتن دارد شبی در خواب دید سه مرد دلاور وبلند بالا که یکی از آنان گرزی گاوسر در دست داشت قصد جانش را کرد و او را اسیر کرده در کوهی به بند کشید ، ضحاک از ترس آنچنان فریادی کشید که همه از خوب ناز پریدند ارنواز وشهرناز همسرانش ضحاک را به ارامش دعوت کردند واز او خواستند که خوابش را تعریف کند ، ضحاک خوبش را تعریف کرد ارنواز سئوال کرد اینک چکار باید کرد؟ فردای آنشب هرچه پیشگو وستاره شناس بود فرا خواندند وخواب را بر یشان تعریف کردند آنان بشور ومشورت نشستند و ترس تمام وجودشان گرفت زیر شهامت ابراز نظر را نداشتند ، سه روز گذشت تا عاقبت یکی از خواب گزاران که شهامت بیشتری داشت لب به سخن گشود ، که ای پادشاه جوانی که در خواب دیدی حقیقت زندگی تواست زیرا فرزندی به انتقام خون پدر بپا می خیزد و انتقام خون پدرش را از توخواهد گرفت ، ضحاک بیهوش گردید وهنگامی که بهوش آمد فرمانداد تا کودکانی را که نشانی از فریدون دارد راپیدا کرده واورا بقتل برسانند.
ادامه دارد .
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
همراه با اساطیر
شب خوش.
برای مدتی درکنارهم از تاریخ ایران عزیز از هزاره های دور تا عصر حاضر به کنکاش پرداختیم از سلسله های ایرانی گذر کردیم وتاریخ را با تمام فراز و فرود ها بررسی کردیم اینک برای مدت کوتاهی به اساطیر ایرانی بر می گردیم تا بار دیگر این قسمت از اساطیر کشورمان را با شور و شوق بررسی تا از مطالب اساطیر ایرانی لذت برده و با تار وپود وجودمان این موضوعات اساطیر ی را به نسل های آینده انتقال دهيم.
در ابتدا از جمشید که که پایه گذاربسیاری از صنایع است آغاز می کنیم .
جمشید پسر تهمورث بعد از پدر بر تخت شاهی تکیه زد وتاج کیانی را بر سر نهاد ، در دوران پادشاهی او کشور به سمت آبادانی و خرمی میرفت او دستور ساختن آلات جنگ را می دهد بافتن پارچه های ابریشمی وکتانی را به مردم یاد داده ، بنائی و همچنین استخراج زر وسیم و تفکیک فلزات از یک دیگر را به مردم یاد می‌دهد ، از دیگر کارهای جمشید بر گذاری جشن نوروز و یاد دادن فن طب میباشد ، او مردان را یه چهار قسمت تقسیم می کند روحانیان ، جنگاوران ، کشاورزان و صنعتگران ولی با تمام خوبی ها دیو نفس بر وجودش غالب می‌شود و ادعای خدایی می‌کند کبر و غرور مانع می‌شود که نصیحت مشاورانش را بگوش گیرد و همچنان به ظلم و جور ادامه می دهد .
حال برویم به سرزمین عربستان جائیکه مردی از تبار نیکان به خدمت مردم کمر بسته و به دادگری وبخشندگی شهره افاق بود نامش (مرداس) این مرد فرزندی داشت که ناپاک و از مهر و محبت هیج بهره ای نبرده بود نام او ضحاک بود و به دلیل داشتن اسب‌های زیاد اورا ایرانیان بیوراسب ( دارنده ده هزار اسب )نام نهاده بودند ، روزی ابليس در صبحگاهی یکی از روزها با ظاهری آراسته بر ضحاک ظاهر گشته و او را بر علیه پدر شوراند او را وسوسه کرد که تاج پادشاهی از آن تست ضحاک پذیرفت و سوگند خورد از حرف او تخطی نکند ، مرداس در سرای خود بوستانی داشت که هر صبح گاه جهت نیایش به آنجا می رفت ، ابلیس در سر راه مرداس چاهی کند و روی آنرا با خاک‌ و خاشاک پوشاند ، مرداس در آن صبحگاهی جهت نیایش بسمت عبادتگاه قدم نهاد که بنگاه داخل شاه سر نگون گردید و کشته شد و ضحاک بجای او بر تخت سلطنت تکیه زد و تاج شاهی بر سر نهاد.
ادامه دارد
تا جستاری دیگر بدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
بغداد جولانگاه دیلمیان ق۳
قبل از شروع مطلب لازم می دانم توضیح کوتاهی در مورد سلسله دیلمیان به عرض برسانم ، این سلسله که به همت سه برابر وتاحدودی رهبری برادر بزرگتر(علی) توانستند نواحی وسیعی از شمال ایران گرفته تا مرکز کشور و جنوب تا بندر سیراف و فتح عراق(بین النهرین) واز همه مهمتر تصرف بغداد مرکز خلافت عباسیان به چنگ آورند ، قبلا یعقوب لیث صفاری درسال (۲۶۲) اقدام به از بین بغداد مرکز خلافت کرده بود ولی در نبرد (دیرعاقول) به دلیل شکستن سد و جاری شدن آب به اردوی یعقوب توسط خلیفه عباسی شکست خورد و مدت کوتاهی بعد در همانجا بر اثر مریضی چشم از جهان فروبست و در (دزفول) بخاک سپرده شد ، پس از آن مرد اویج زیاری هم قصد تصرف بغداد را داشت که در اصفهان بعد از چشن سده در حمام بدست چند تن از غلامان ترک به نام های توزون ، بجکم و بقرا بقتل رسید و تصرف بغداد ناتمام ماند اما این‌بار بغداد شهر توطئه ونیرنگ بدست دلاور مرد خطه شمال احمد بن بویه سقوط کرد.
احمد (معزالدوله) در بیست دوم جمادی الاخر سال ۳۳۴قمری به دار الخلافه آمد برتختی روبروی خلیفه نشست سپس دومرد دیلمی آمدند و دست خود را به طرف خلیفه دراز کردند ، مستکفی فکر کرد که می خواهند دستش را ببوسند لذا دست خود را داز کرد دو مرد دیلمی وی را از تخت پائین کشیدند در حالیکه بر زمین کشیده می شد کشان کشان او را به کاخ معزالدوله برده در آنجا زندانی کردند و همانشب چشمانش را کور کردند به نقلی چندروز اینکار انجام گردید خلیفه تا سال(۳۳۸ق) در زندان بود ودر همانجا در گذشت معزالدوله بعد از عزل مستکفی( ابولقاسم بن مقتدر بالله ملقب به مطیع) را خلیفه کرد ، این اتفاق ۳۲۰ سال بعد از فتح تیسفون که در سال( ۱۴ ق)انجام گردید که می‌توان گفت ایرانیان دیلمی تا حدودی انتقام فتح تیسفون را گرفتند .
خلع مستکفی دلایل متعددی داشت که از حوصله جمع خارج است .
ادامه دارد
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
فتح بغداد توسط احمد دیلمی ق۱
قبلا در مورد دیلمیان چند شبی را باهم گذراندیم اینک به قسمت‌هایی از تاریخ آن زمانرا با یک دیگر برسی می کنیم .
سه برادر دیلمی علی ، حسن و احمد بر اثر پشتکار وهمدلی توانستند قسمتی از ایران آنروز گار را زیر سایه پادشاهی قرار دهند ، هم زمان سامانیان هم برقسمت دیگری از ایران حکومت می کردند ، برادران دیلمی تصرف کرمان را برای تآمین استان فارس لازم می دانستند ، وچون علی در شیراز وحسن در اصفهان بود احمد برادر کوچک خود را که جوانی بسیار شجاع بود به تصرف کرمان فرستاد سال( ۳۲۵ق) احمد در راس سپاهیان بسمت کرمان براه افتاد کرمان در آن تاریخ در محاصره یکی از امرای سامانی بنام ابراهیم سمیجور قرار داشت ابراهیم به محض اطلاع از نزدیک شدن سپاهیان احمد دست از محاصره کشید به خراسان برگشت وحاکم کرمان که شخصی بنام ( ابوعلی بن الیاس) بود به سیستان فرار کرد ، احمد بن بویه وارد جیرفت گردید علی بن زنگی معروف به (علی بن کلویه) رئیس قبایل قفص و بلوچ نزد احمد آمد واظهار دوستی کرد و با یک دیگر صلح کردند ، تنی چند از مشاوران احمد متذکر شدند الان موقع حمله به (علی بن کلویه) است بایک شبیخون کار را یکسره کن احمد به دلیل جوانی وعدم تجربه گول حرفهای مشاورانش را خورد ، اما علی بن کلویه که جاسوسانی در بین سپاهیان احمد داشت از نیت احمد اگاه گردید و دست به شبیخون زد تعداد زیادی از سپاهیان احمد کشته و مجروح واسیر گردیدند وخود احمد باتمام جنگاوری از ناحیه دست چپ بشدت مجروح گردید احمد پس از بهبودی تصمیم به انتقام گرفت که علی کلویه فرارکرد علی بن بویه احمد را فرا خواند وحکومت استخر را بطور موقت بدو داد لشگر کشی احمد به کرمان باعث شد ابوعلی حاکم سابق کرمان بزرگی آل بویه را به رسمیت بشناسد وخراج گذار گردد ، ولی چند دهه بعد کرمان در سال۳۵۷هجری توسط عضدالدوله(فنا خسرو) فتح گردید.
درسال( ۳۲۵ق)ابو عبدالله بریدی از امرای دستگاه خلافت که سال ها بر خوزستان تسلط داشت واز (راضی بالله) خلیفه عباسی و امیر الامرا رنجیده بود به علی بن بویه پناه برد و او را به فتح بین النهرین تشویق نمود ، علی برادر خود احمد را که در استخر بود به اتفاق ابو عبدالله بریدی برای فتح بین النهرین(عراق ) به اهواز فرستاد وی اهواز ودیگر نواحی خوزستان را درسال(۳۲۶ق) از چنگ ماموران خلیفه خارج کرد سپس در صدد تصرف بین النهرین بر آمد.
ادامه دارد
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
بانوی دلاور ایران گرد آفرید
بانوان درتاریخ وادبیات ماازجایگاه والایی برخور دارند وقسمتی ازتاریخ وادبیات ماراتشکیل میدهند سر گذشت این دفعه مابه روایت حکیم توس فردوسی بزرگ بیان شده است .
سهراب قد کشیده قدرتمند و بلندبالاشجاع و جنگجوجویای نام وقدرت طلب در پی پیداکردن پدرش رستم به خدمت افراسیاب درامده بالشگری گران به سمت ایران براه افتادند تا به مرز ایران رسیدند ، دژسفید اولین پایگاه نیروهای ایرانی است که توسط جمعی ازدلاوران تحت فرماندهی گستهم این پیر دلاور کوتوال قلعه از مرز نگهبانی می کنند ، نیروهای سهراب دژ را محاصره میکنند گُستهم (گژدهم)به کیکاووس شاه ایران خبر ورود نیروهای توران رامیدهد سهراب درمقابل قلعه مبارز میطلبد بنا گاه درقلعه بازوهجیر دلاوری زاده توس باسلاح کامل دربرابرسهراب قرارمیگرد دو جنگجو بهم می پیچنددست به انواع سلاح میبرند دراخر هجیر شکست میخورد و اسیر کمند سهراب میشود .
چون خبر گرفتار شدن هجیر به گرد آفرید رسید بی درنگ موهایش را در زیر زره و کلاه خود پنهان کرد و جامۀ رزم پوشید ، سلاح بر خود بست و بر اسبی نشست و راهی میدان نبرد شد . گرد آفرید دخترگژدهم کوتوال قلعه وقتی وارد میدان کار زار شد نعره ای کشید و هماورد خواست ، سهراب چون صدای او را شنید لباس رزم پوشید و سوار بر اسبش شد و به میدان آمد ، گرد آفرید چون او را دید کمان را به زه کرد و بارانی از تیر بر سر سهراب فرود آورد. سهراب نیز سپر را بر سرش گرفت تا به نزدیک گرد آفرید رسید و با نیزه چنان ضربه ای به کمربند گرد آفرید زد که زره بر تنش پاره گردید ، گرد آفرید هم با تیغش نیزۀ او را به دو نیمه کرد بناگاه پای اسب گردآفرین در سوراخی فرو می‌رود اسب سکندری میخوردو
کلاه ازسرش می افتد انبوه موهای زیبایش نمایان میشودسهراب وقتی که موهای او را دید بسیار متعجب شد ، او تا کنون زنی جنگجو و کار آزموده چنین ندیده بود ، پس سهراب کمندی بر کمر او انداخت و او را در بند گرفت ، گرد آفرید در حالیکه سعی و تلاش می کرد که خود را از بند آزاد کند ، سهراب به او گفت ای دختر تلاش بیهوده نکن ازدست من خلاص نخواهی شد
گرد آفرید گفت ، ای دلاور بی همتا ، اکنون دو سپاه ما را نگاه می کنند و با خود می گویند که ، سهراب با دختری هماورد شده است ، پس بهتر است که با یکدیگر سازش کنیم و به دژ سپید برویم ، من قول می دهم که کاری کنم تمام سپاه ایران زیر فرمان تو بروند و دژ سپید را نیز در اختیار تو قرار می دهم ، آنگاه گرد آفرید ، تبسمی زیرکانه به سهراب زد . سهراب دل به او باخت و عاشق گردیداو خواست که پیمان شکنی نکند ،
پس گرد آفرید و سهراب تا در دژ سپید با یکدیگر تاختند ، گژدهم وقتی دخترش را دید در دژ را گشود و گرد آفرید داخل شد ، آنگاه در دوباره بسته شد و سهراب به پشت در باقی ماند ، در همین حال گرد آفرید به پشت بام دژ رفت و به سهراب گفت ، ناراحت نشو ای دلاور ، اکنون به سوی سرزمینت باز گرد ، زیرا تورانیان نمی توانند از ایرانیان همسری انتخاب کنند .
سهراب که بسیار خشمگین شده بود چون حرفهای گرد آفرید را شنید بسیار خجالت زده شد که خود را بازیچۀ دست دختری قرار داده ، پس هر چه در زیر دژ سپید بود به یغما برد و بسوی سپاه خود بازگشت ، شبنگاه گستهم به اتفاق دیگر سربازان وگردافرید از راه مخفی بسمت ایران حرکت کردننددرحالیکه این بانوی دلاور قلب سهراب را با خود برده بود و سهراب دل درگروعشق او گذاشته بودباخودمیگفت یک زن انقدرشجاع وباسیاست پس مردان ایران زمین چگونه باشند.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود.
ماخذداستان های شاهنامه.
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
بررسی داستانهای شاهنامه درادبیات جهان آخرین قسمت *
درقسمت قبلی بجایی رسیدیم که چند وجه مشترک بین داستان الیادواودیسه و رستم و اسفندیار پیداکردیم نخست اینکه یونانیان به سرزمینی حمله میکنند که یونانی نشین هستند امادور از یونان اما ایرانیان به سرزمینی حمله میکنندکه نژادشان ایرانی در حاشیه کشور قرار دارد .
دوم هردوپهلوان ازپای در می آیند یکی تیر بر پاشنه پا دیگری تیر در چشمانش و این هر دو قسمت روئین نبوده است .
سوم هر دوقهرمان روئین تن بودند .
چهارم .
هردوقهرمان باکمک نیروی ماورالطبیه ازپای درمی آیند آشیل بکمک خدایان و اسفندیار بکمک سیمرغ .
پنجم ، هردوشهر تروا و سیستان مردمش از دم تیغ میگذرند ، سرانجام این اودیسه است که بانیرنگ( اسب چوبی)به شهردست یافته و همگانرا ازبین میبرد دراینجا بهمن پسر اسفندیار به خونخواهی پدرش سیستانرا بخاک وخون میکشد تشابهات دراین دو داستانراباید درگذشته های دورجستجوکرد ابتدا بر میگردیم به دوره سلوکیان و ورود داستانهای حماسی آنان به حوزه فرهنگی ما سپس تاثیرفرهنگ آسیای میانه وبین النهرین برعناصرسلوکی و با بررسیهای انجام شده برروی اساطیروفرهنگ مردم انروزگارچنین بنظرمیرسدکه تاثیرمتقابل دوفرهنگ بریک دیگرچنین مشابهاتی ایجادکرده واگرمنبع فردوسی خدای نامک دوره ساسانی بوده است قطعاً داستانها او ریشه دردوره اشکانی داشته وزیربنای بسیار ازجنگهای شاهنامه براساس جنگهای اشکانی سلوکی و ساسانی با اقوام زرد یا ترکان ماوراء جیحون بوده است درواقع این خطاست اگرتصورکنیم هیج فرهنگی برما تاثیری نداشته است.
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود .
بن مایه :
دیباچه کتاب اساطیر ایران
تاریخ مادص۱۹۲تا۱۷۹*
جستاری درفرهنگ ایران دکترمهرداد بهار ص۴۴ تا ۵۹
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذش: امشب
بررسی داستانهای شاهنامه ق۱
تشابه داستانهای شاهنامه درادبیات جهان
شاید هیج قومی رانتوان یافت که فرهنگی مستقل وتاثیرناپزیرفته ازفرهنگ های دیگر داشته باشد فرهنگ مانیز مشمول همین اصل کلی است وأساطير ایران معرف عناصر اساطیری مختلفی است که دراسیای میانه و نجدایران به هم آمیخته اندیکی ازاین عناصربیگانه که براساطیر ما اثر گذاشته است همان آیین هاواساطیر بومی است از آن جمله داستان سوگ سیاوش است که درطی هزاران سال وسرانجام دردست فردوسی به صورت یکی ازدرخشانترین داستان های سوگ آورجهان درآمده است وبی گمان از اثار پرعظمت ادبیات ماگشته است وداستان سیاوش درواقع شامل دوبخش است : یکی داستان مادری ناتنی که به عشق پسر خویش دچارمیشودوچون پسردل بدین عشق نمیسپارد وتن به آغوش نامادری خویش نمیدهدموردخشم زن قرار میگیرد و زن به نیرنگ اورابه آتش میفرستد تا او را بمیراندولی جوان ازآتش درست وسالم گام بیرون می نهد ، در قسمت دوم داستان شاهزاده ای است که به سرزمین دشمن خودپناه میبرد ودرآنجا محبوب وگرامی داشته میشودوبه دامادی شاه پزیرفته میشودهمچنین فرمانروای قسمتی از سرزمین بزرگی میشودسرانجام براثر فتنه انگیزیهابه فرمان شاه کشته وازخون او گیاهی اززمین میروید ، بخش نخست هندو اروپائی نیست چراکه هیج نشانی وهیج اشاره ای به سیاوش دراساطیر ودایی وجود ندارد و این میرساند سیاوش وبخش نخستین داستان متعلق به تمدن ایرانی ماورالنهر است : دیگراینکه با مطالبه تطبیقی اساطیر ایران ملل آسیای غربی وساکنان غیر هندواروپائی کرانه های مدیترانه میتوان ارتباط این بخش داستانرابا اعتقادات اساطیر وآیین سومری ، سامی و مدیترانه دریافت ، ازآن جمله داستان (سیبل وآتیس)که به یونان رفت و داستان (ایشتروتموز)دربابل وداستان (ادونیس)در فنیقیه وداستان (ایزیس و اویزیس) درمصر وبسیاری داستانهای دیگر ، از آن جمله مردم بین النهرین هرساله مرگ تموز را با سرودهای اندوهباریادمیکنند وازاین جهت بسیاراست ، باکشته شدن سیاوش وخونیکه برزمین میریزد گیاهی میرویدکه میشود مبداء تقویم های سغدی وخوارزمی که با آغاز تابستان شروع می شود ومردم خوارزم روزششم ماه سال را ابتدای آن قرارمیدادندوتاریخ خودشانرا بامرگ سیاوش آغاز کردندواین ششمین روزآغاز سال یانوروزبزرگ روزی استکه بنابه اساطیرزردشتی درآن کین سیاوش گرفته میشودهمچنین درتاریخ بخاراآمده است هرساله هرمردی آنجایک خروس بدو(برای سیاوش)بکشند پیش ازبرامدن آفتاب روز نوروزمردمان بخارا درکشتن نوحه هاکنند.
مطلب باذکر ماخذادامه دارد
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت :امشب
بمناسبت بزرگداشت فردوسی *
ازدواج رستم با تهمینه *
درادبیات ایران بخصوص ادبیات کلاسیک داستانهای زیبائی ازقول بزرگان وشاعران بیان شده است که هریک زیبائی خودش راداردازجمله داستانهای عشقی شاهنامه ، که قبلاداستان زیبای رودابه وزال رابرایتان گفته ام ، اینک در دنباله داستانهای عشقی شاهنامه داستان تهمینه دختر شاه سمنگان و رستم پهلوان اساطیری ایران از زبان بزرگ مرد پارسی گوی ایران حکیم ابوالقاسم فردوسی بازگو میکنم .
تَهمینه در شاهنامه ، دختر شاه سمنگان ، همسر جهان پهلوان رستم و مادر سهراب است ، حکیم حماسه سرا فردوسی دربارهٔ این بانو چنین می‌گوید ، که روزی رستم برای شکارازشهرخارج شد ، رفت تابه نخجیر ی در مرز سمنگان رسید گوری را شکار کرده انرا کباب کردو خورد ، آنگاه رخش را در بیشه‌زار رها کرده بخواب و استراحت پرداخت ، عده‌ای از سواران در آن شکارگاه رخش را بی‌صاحب یافته آن را با خود به سمنگان بردند ، رستم از خواب برخاست به اطراف نظر افکند ، رخش را ندید دلگیر شد به ناچار از جای بلند شد زین را کول کرده پی سم اسب را گرفته به شهر رسید ، تنی چند از اهالی سمنگان ورود رستم دستان را به شاه سمنگان خبر می‌دهند ، مرزبان سمنگان به محض آگهی با چند تن از بزرگان به استقبال رستم آمده او را با احترام به ارگ دعوت و به افتخار او بزم شایسته‌ای برپا می‌کنند ، رستم از گم شدن رخش اظهار نگرانی می‌کند ، شاه سمنگان و اعیان آنجا به رستم اطمینان می‌دهند رخش پیدا خواهد شد ، تهمتن شاد گردیده ، تا پاسی از شب به شادی و سرور سپس در بستری که برایش آماده شده بود به خواب رفت ولی در امتداد شب مهمان ناخوانده بر او وارد می‌شود .
یکی بنده شمعی معنبر به دست::
خرامان بیامد به بالین مست::
چون پاسی از شب گذشت و رستم بخواب فرو رفت در اتاق به آرامی باز شد و تهمینه به اتفاق ندیمه اش با شمعی در دست آهسته به اطاق واردگردید رستم از خواب بیدار گشت خیره به تهمینه نگریست و نام و سبب مراجعه او را در آن موقع نابه هنگام پرسید که در جواب شنید ، من دختر شاه سمنگان از پشت شیرمردان و دلاوران هستم که در جهان جفتی لایق من نیست ، از تو افسانه‌ها شنیده‌ام که هیچ ترسی از شیرو پلنگ نداری ، شب تیره تنها به مرز توران شدی از تفحص در آن مرز هیچ هراسی در دل نداری ، گوری را به تنهایی بریان کرده می‌خوری ، چون اینگونه آوازه تو را شنیدم به پیشت آمده‌ام ،
رستم که از زیبایی تهمینه خیره مانده بود ، نام یزدان جهان آفرین را بخواند و آن نیک رو آهسته پهلوی رستم نشست ، چون رستم پری‌چهره را بر آنگونه دید و هیچ راهی جز فرّهی ، فرجام را ندید ، گفت باید موبدی حاضر گشته تا از شاه بخواهد تو را به عقد من در آورد و تهمینه از پیشنهاد او بسیار شاد شد.
به گیتی ز شاهان مرا جفت نیست *
چو من زیر چرخ کبود اندکیست*
کس از پرده بیرون ندیده مرا*
نه هرگز کس آوا شنیدی مرا*
تهمینه در ادامه می‌گوید چون وصف پهلوانی تو را شنیدم ندیده عاشق تو گشته‌ام و بدان که من عقلم را فدای عشق تو کرده‌ام و از خدای جهان آرزو دارم از تو فرزندی به من عطا فرماید که مانند تو باشد ، از این گذشته من آمده‌ام که خبر یافتن رخش را نیز به تو بدهم ، تهمتن چون سخنان تهمینه را شنید ، او را به عقد خویش در آورد ، شاه سمنگان از این وصلت بسیار شادمان شد و بزرگان و اکابر سمنگان همه به رستم تبریک گفتند و جشن بزرگی به افتخار عروس و داماد برپا کردند ، بعدازجشن وسرورموقع خداحافظی رسیدرستم مهره ای ارزشمند به تهمینه داد گفت هنگامیکه فرزندم بدنیاامداگرپسربود مهره را ببازویش واگردختربودبه گردنش اویزکن رستم وتهمینه باناراحتی ازیک دیگرجدایکی بدنبال سرنوشت دیگری چشم براه شوهرش ، پس از مدت نه ماازتهمینه پسردنیاامدکه نام اوراسهراب نهادنند.
کاظم مزینانی تاشبی دیگر بدرود*
ماخذ : داستانهای شاهنامه *
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
داستان عشقی شاعره رابعه قُزداری*
داستان رابعه وبکتاش یکی اززیباترین داستانهای عشقی درادبیات پارسی میباشد که میتوان آنرا در ردیف عشقهای ناکام معروف قرارداد.
اودختر کعب فرمانروای بلخ ، سیستان،بلوچستان که ازطرف پادشاه سامانی به این سمت برگزیده شده بود ، رابعه دختری بود بغایت زیبا سیه چشم بلندبالا وشیرین بیان که بفارسی وعربی شعر میسرود اوهمدوره رودکی واولین بانوی شاعره پارسی گوی بوده است ، پدرش کعب دربستر بیماری حکومت رابه پسرش حارث سپرد و از دنیا رفت حارث درفکر شوهری خوب برای رابعه بود و میخواست اورا شوهر دهدولی روزگار چیز دیگری تدارک دیده بود یک شب که بزم شبانه برقرارشده بود ، رابعه هم حضور داشت غلام جوانی بنام بکتاش ساغری میکرد دیدن این غلام حال رابعه رادگرگون ساخت دیگر حال درستی نداشت هر روز شعرهایش سوزناکتر وشورانگیز ترمیشد دیگرحال درستی نداشت روزبروز ضعیف تر ورنجورترمیشد تمام خواستگاران را جواب میکرد تااینکه ندیمه اش باچرب زبانی پی به راز دل رابعه برد سپس به توصیه او نامه ای برای معشوق نوشت بکتاش باخواندن نامه پر ازمهر دیوانه رابعه گشت این وضع ادامه داشت حتی زمانی بکتاش بدیدار رابعه امد ولی رابعه اورا ازخود راند زیرا نمیتوانست بپزیرد که باغلامی همپایه شود روزها گذشت یکی ازدشمنان حارث لشکر به بلخ کشید بکتاش در زمره سپاهیان درامد درهنگامه جنگ بکتاش زخم برداشت بیهوش بر زمین افتاد بناگاه سواری سیاه پوش که صورتش پوشانیده ازگرد راه رسیده وبکتاش را بر اسب نشانده ازمیدان بدربرد امیر بخارا باسپاهیانش به کمک حارث رسیده دشمن شکست خورد فردای انروز رابعه نامه برای بکتاش فرستاد وشرح ماجرابگفت این نامه حال زار بکتاش را بهبود بخشید چند روز گذشت حارث برای تشکر پیش امیر بخارا رفت شب هنگام جشن برگذار ورودکی اشعاری جانگداز رابعه خواند امیر بخارا نام سراینده شعر راپرسید رودکی نام رابعه راگفت که درفراق محبوبش سروده است حارث خودرابه مستی زد ولی به محض رسیدن به بلخ بکتاش رابزندان انداخت یکی از مخالفان بکتاش به طمع سکه طلا به خانه بکتاش دستبرد زد اودرصندوق بجای سکه طلا نامه هارادید نامه ها را به حارث نشانداد برادر باناراحتی امرکرد که خواهرش که همان لحظه درحمام بود رگ زده ازنعمت زندگی محروم کردند بکتاش با آگاهی ازکشته شدن رابعه شبانگاه از زندان فرار به قصر واردشد وحارث رابقتل رساند سپس خود برمزار رابعه رفت وپس از سوز وگداز بسیار باخنجر خودراکشت و بدینسان عشقی پاک رنگ خون بخود گرفت واوراقی دیگر به ادبیات عشق های بی فرجام ایران افزوده گشت.
عوفی وجامی همچنین عطار ابیاتی چند سروده وتاحدودی به این عشق جنبه افسانه داده اند
کاظم مزینانی تا مطلبی دیگر بدرود*
ماخذ:*
تاریخ ادبیات ایران دکتر ذبیح الله صفا ج اول ص۴۴۹ و۴۵۰ *
لباب الاباب ، عوفی ج۲ص۶۱و۶۲*
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
حَجّاج بن یوسف ثقفی ق ۱
یکی از خونخوار ترین وشقی ترین حکمرانان اموی که بر ایران حکومت می‌کرد حَجّاج بود در تاریخ از بیرحمی های او داستان های زیادی تعریف کرده ، اینکه او هزاران نفر را چگونه در زندان ها شکنجه کرده و بقتل رسانیده و بجای غذا به آنان بقول( مسعودی ) سرگین آمیخته به گمیز خر می‌داده قولی است که بسیاری از تاریخ نگاران می نویسند ، حکومت او بیست سال طول کشید و بر طبق امار۱۲۰هزار نفر مسلمان وایرانی بقتل رساند هنگامی که مرد ۵۰هزار مرد و۳۰هزار زن در زندان های اوبودند ، حکومت او برای مردم بخصوص ایرانیان یک فاجعه ومرگش یک موهبت بود برای همه ، در مورد بدنیا آمدن و کودکی او افسانه های چندش آوری شایع است واین می رساند که مخالفین و نویسندگان خواسته اند از او موجود ترسناکی بسازند با مخالفان بشدت برخورد میکرد از جوانی او اطلاع دقیقی در دست نیست در جنگی که بین عبدالملک مروان با مصعب بن زبیر در عراق روی داد به خلیفه پیوست وبا او بشام رفت در آنجا بود که مورد لطف خلیفه قرار گرفت ومامور فتح مکّه گردید حجاج از بالای کوه ابو قبیس عبدالله زبیر که در مکه حصار گرفته بود با منجنق کوبید تا شهر را بگشود انگاه زبیر را که به حرم پناه برده بود گرفت و بکشت ، خلیفه هم حکومت مکّه ، مدینه ، یمن و یمانه را بدو داد دوسال بعد حکومت عراق ضمیمه فرمانروایی او گردید ، حکومت او درعراق همراه با کشتار و زندان بود با ایرانیان( موالی ) که به علت فشار در اغلب قیام‌ها حضور داشتند بشدت برخورد میکرد همچنین اعراب مخالف بنی امیه را به همان نسبت قلع وقمع میکرد می نویسند هنگامی که به عامل خود در بصره نوشت که نبطی ها را تبعید کن زيرا آنها موجب فساد دین ودنیایند ، عامل چنان کرد و پاسخ داد که همه آنها را خارج کردم جز کسانیکه قرآن می خوانند یا فقه می اموزند ، حجاج به وی نوشت که (چون این نامه را بخوانی حکیمان را نزد خود حاضر آور خویشتن را بر آنها عرضه کن تا نیک بجویند تا اگر رگ نبطی باشد قطع کنند) بدین‌گونه حجاج سیاست نژادی بنی امیه را در تحقیر موالی به سختی اجرا میکرد وهمین امر موجب نارضایی شدید مردم از دستگاه خلافت او و امویان بودند ، افراط و اسراف او در ریختن خون و مال بحدی بود که خلیفه عبدالملک در این دو مورد به او نامه نوشت و هشدار داد ، فشار او در وصول مالیات جزیه که ذمّی ها آنقدر زیاد بود که آهسته آهسته غیر مسلمان به مسلمانی روی می آوردند ، این فشار ها موجب گردید در گوشه کنار ایران وعراق قیام‌ها بالا بگیرد.
ادامه دارد
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شیی یک سرگذشت : امشب
فتح ماورءالنهر و بخارا *
با شکست نهاوند دیگر نیرویی دربرابرتازیان لجام گسیخته وجودنداشت مرگ یزدگرد درمرو میخی بود برتابوت نظام ساسانی شهر هایکی پس از دیگری سقوط میکرد سال ۵۳هجری حاکمیت خراسان به مردی بی باک ، جلادی بیرحم ، سرداری بی عاطفه بنام عبیدالله بن زیاد واگذار شد او سیستان وخراسانرا درنوردید اینک چشم به ماوراءالنهر به شهر باستانی سمرقند وبخارا دوخته بود دراین زمان شخصی بنام بخارا خدات که سلطنت دیرینه داشته حاکم شهر بود که فوت میکند وکودکی شیرخواره بنام طغشاده از او مانده است ، مادرش بنام خاتون کارهای سلطنت را انجام میداد این بانو هرزمان که باتازیان روبرومیشد باصلح وخراج دادن ایمن میشد تااینکه( عبیدالله بن زیاد از جیحون گذشت باخاتون جنگها ی سخت کرد درین جنگها اعراب باغ ها بکندند ودیه ها ویران کردند و بس خلق به اسارت بردند وغنائم بسیار بدست آوردند) پس ازمدتی سعید بن عثمان بجای عبیدالله به امیری خراسان منصوب گردید در لشگر وی (جدا از غازیان ومجاهدان عده ای راهزن و بندیان و آدمکشان بودند به امید تاراج وغنیمت ، وی با سپاهی چنین غارتگر درآن سوی آمویه یک چند تاختن کردومال هاواسیران به دست اورد اما ازسمرقند وبخارا جزباج ونوا بستانند)وآن دو شهر بزرگ ماوراء النهر به جنگ نتواست گشود در بخارا باخاتون به نرمی ومهربانی رفتار کرد آورده اند که خاتون زنی بود شیرین وبانیکویی بسیار وسعید بن عثمان بروی شیفته شدومردم بخارا رابه زبان بخارایی درین معنی سرودها بود ، از تاریخ خوش این دوسردار بی رحم هیج نتیجه مسلمانی برای کسی نداشت بی انکه آئین مسلمانی نشردهندند به غارت وغنائم وتاراج بسنده کردند ، بعدسرداران دیگری ازجمله مسلم بن زیاد برادر عبیدالله وچندتن دیگر هریک آمدند بادست پر بازگشتند تانوبت به قتیبه بن مسلم رسید این سردار مانند خلف خودش حجاج بن یوسف ازشقی ترین سرداران عرب محسوب میشداو اهنگ بخارا کرد ، دربیکند خون ومال مردم رامباح دانسته هرچه طوایف یافتند بگرفتند ببردند ، اوشهربخارا را بجنگ گشود قتیبه بامردم صلح کرد وسالی دویست هزار درم خلیفه را و ده هزار سهم امیری خراسانرا تعین کرد خانه های مردم را به دو قسمت نموددرهرخانه چند عرب جای داد هزینه آنان وستورانشان برمردم تحمیل کرد که خبر عبادت آنان به مسلمانی گزارش کنند ، ناچار مردم که ننگ همنشینی با این وحشیان را نپزیرفتند بتدریج جلای وطن کرده منطقه روبه ویرانی رفت وشهر برای تازیان ماند ، بخارا بتدریج خوی مسلمانی گرفت پرستشگها ومعابد آرام ارام خلوت و خاموش ، بجای آن مسجد بنا گردید ، قتیبه بن مسلم یکی ازیاران خود را به امارت نشاند خودبه قصد تسخیر سمرقند براه افتاد.*
کاظم مزینانی تا مطلبی دیگر بدرود *
ماخذ *
تاریخ بخارا ص۴۸ به بعد*
اخبار الطوال ابوحنیفه دینوری ص۲۸۲*
دوقرن سکوت چاپ دوم ص۱۵۰به بعد*
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
رفتارفاتحان عرب با ایرانیان*
مرگ یزدگرد آب پاکی بود که روی دست ایرانیان ریخته شد که خودباید کاری بکنند مردم به راحتی دست ازدین آباء واجدادی خودشان باتمام ظلمی که دردوره ساسانی برانان رفته بود برنمی داشتند ، آنان با ظلمی بزرگتر روبروشده بودند حکام بنی امیه وسرداران جلاد و بیرحمی که باکوچکترین حرکتی همه را ازدم تیغ می گذرانیدند ، وچه جنایاتی از بیرحمی ها ، کشتارها، به اسرارت بردن زنان ، دختران وپسران که در تاریخ ثبت گردید ، که هیج ربطی هم به اسلام نداشت.
باعث حیرت است که بدانیم مردم سیستان برای چندمین بارکه قیام کردند پس ازشکست قراد داد
با فاتح سیستان منعقد گردید که اعراب پس از گرفتن خسارت جنگ راسو وجُژ(لاک پشت) نخورند که به سیستان مار زیاداست چنین برمی اید که سوسمارخوران نمیتوانستند ازفراوانی راسو وجُژ چشم بپوشند ، بلاحت این تازیان تا انجا پیش رفته که باعث تعجب تاریخ نگاران شده است گویند درفتح تیسفون عربی یاقوتی بدست اورد در(غایت جودت ونفاست)انرا به شخصی به هزاردرم بفروخت دیگری بدین معامله واقف گشت گفت بیشرارزش داشت گفت اگرمیدانستم عددی ازهزاربیشترهست طلب میکردم ، یادیگری را سکه زر به دست آمد در میان لشگرندا میکرد(صفرا را به بیضا)که میخردوگمان او آن بود که نقره ازطلا بهتر است ، همچنین جماعتی انبانی پراز کافور یافته بجای نمک در دیگ میریختند شخصی بدانست آن کافور است( کافور را ازایشان رابه کرباس پاره ای به دو درم ارزیدی بخرید) این نمونه کوچکی ازهزاران است ، تند خویی وعصبیت ذاتی این مهاجمان همراه با نداشتن شعور ودرایت مملکت دارای عطش بدست اوردن ثروت بیشتر باعث به وجود آمدن روایتهایی شد که دراین باب در کتابها ما بسیارآمده است ، نقل میکنند اعرابی رابر ولایتی والی کردند جهودان رادرآن ناحیه بودند گرد آورده وازآنها درباره مسیح پرسید گفتند اوراکشتیم وبه دارزدیم ، والی گفت آیا خونبهای اوراپرداختید؟گفتند نه ، گفت بخداسوگند ازاینجا بیرون نرویدتا خونبهای اورا بپردازید ، ابوالعاج برحوالی بصره والی بودمردی از ترسایان را بیاوردندپرسیدنام تو چیست؟مردگفت ( بنداد شهربنداد)گفت سه نام داری یک جزیه میپردازی پس فرماندادتابزور جزیه سه تن از او بستانند ، ازاینگونه روایات درکتابهای قدیم زیاد دیده میشود ، بااین همه رفته رفته تمام مخالفان ازبین رفته وایرانیان که از جنگ مسلحانه‌ نتیجه ای نگرفتند باجنگ فرهنگی برتری خودشانرا ثابت کردند*
کاظم مزینانی تا مطلبی دیگر بدرود *
ماخذ*
تاریخ سیستان ص۸۵ *
تجارب السلف هندوشاه نخجوانی ص۳۰*
دوقرن سکوت زرین کوب ص ۸۹ به بعد*
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
کشته شدن یحیی بن زید ق۲
در دوره بنی امیه خراسان مرکز مخالفت با امویان بودکه این موضوع دلایل خودش را دارد که باید جدا در موردش صحبت کرد .
اینک یحیی بن زید که علم مخالفت با بنی امیه را بر دوش دارد بعد از آزادی از زندان پس از رفتن از بیهق به نیشابور وارد شد وشیعیان گرداوجمع شدند ، عمربن زراره قسری حاکم نیشابود تصمیم به دستگیری او گرفت در این برخورد خونین عمربن زراره شکست خورد یحیی باگرفتن سلاح هایشان قوی ترشده به تعقیب عمر پرداخت او را دستگیر کرده به قتل رساند پس از این واقعه یحیی رهسپار بلخ گردید ، نصربن سیار حاکم خراسان یکی از سردارانش (سلم بن احوز هلالی) را به جنگ یحیی فرستاد سلم بسمت سرخس براه افتاد و یحیی به باد غیس رفت ومنطقه مرو رود را گرفت نصربن سیار چون خبر دار گردید خود با سپاهیانش به سمت او براه افتاد در (جوزجانان) بود که دو سپاه به یک دیگر رسیدند ، جنگ سختی در گرفت دو سپاه با جدیت می جنگیدند یکی برای عقیده دیگری برای بقا حکومت ، در هنگامه نبرد تیری بر پیشانی یحیی نشست و او را بر زمین انداخت دشمنان هجوم آورده و سرش را قطع کردند یاران یحیی آنقدر جنگ کردند تا همگی کشته شدند(تاریخ طبری رمضان سال ۱۲۵هجری )
نصر فرمانداد تا سر بریده یحیی را به دمشق مرکز خلافت اموی ببرند وجسد او را بر دروازه جوزجان بدار آویختند.
این پیکر تا زمانی که‌ ابومسلم برخراسان دست یافت همچنان بر دروازه باقی بود ، ابومسلم فرمانداد پیکر اورا فرود آورند و دفن کردند و انتقام سختی از کشندگان او گرفت لازم است عرض کنم یحیی در هنگام مرگ ۱۸سال داشت رفتار اهانت آمیزی که با جسد او انجام دادند شیعیان خراسان را سخت متاثر کرد مردم خاطره کشته شدن سیاووش و ایرج را یاد آور شدند و۷۰روز برای او عزاداری کردند ، به گفته( مسعودی در انسال هر کودکی در خراسان نزاد الا که او را یحیی ویا زید نام کردند)
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود
ماخذ
تاریخ طبری
تجارب سلف تصحيح اقبال آشتیانی
مروج الذهب مسعودی ج۲ ص۱۸۵
تاریخ یعقوبی ج۲ص۳۰۶
تاریخ کامل ایران عبدالرفیع حقیقت ج۲
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
همراه با اساطیر : ق۶
آگاه شدن ضحاک از کین خواهی فریدون .
اینک ضحاک توسط جاسوسهایش متوجه گردید که مردم بسمتی که شخصی بنام فریدون انجاست براه افتاده اند .
مردم‌ زیر درفش کاویان به رهبری کاوه به سمت جایگاه فریدون براه افتادند ، چون آنان به جایگاه فریدون رسیدند فریدون آنان نواخت وعَلم چرمین کاوه را به دیبای روم آراست و زر و گوهر برآن نشاند و سپس درحالیکه آماده شده بود کلاه کیانی بر سر نهاد و سپس رو به مادر کرده وگفت من به جنگ ضحاک میروم با اهورامزدا نیایش کن تا مرا در نبرد با ضحاک اهریمنی یاری نماید مادر گریه کنان دعای خیر برای فرزندش خواند آنگاه فریدون آهنگران را خواست فرمانداد تا برایش گرزی بسان سر گاو برایش بسازند تا بتواند با آن نبرد نماید ، سپاه بیشماری در اطراف او جمع شده بود منزل به منزل همی رفتند تا به اروند رود رسیدند فریدون رود بانان را فرا خواند و با کشتی های آنان از رود گذر کرد در آنجا نگهبانان خواستند جلو او را بگیرند ولی در برابر عزم این جوان دلاور چون موم نرم شدند آنگاه همه گان بسمت بیت المقدس براه افتادند در آنجا قصری دیدند که سر به آسمان می سائید ، فریدون دانست که آنجا کاخ ضحاک در حالیکه گرز گران را از کمر می گشود با اسب بدان سمت حمله کرد در آستانه درب طلسم کاخ را در هم شکست وداخل کاخ گردید سیه چشمان شهر آشوبی که درآن کاخ به ظلم ضحاک گرفتار آمده بودند همگی در برابر فریدون که اینک بر سریر پادشاهی تکیه زده بودند صف کشیده بود ، ارنواز و شهرناز دختران جمشید خوشحال از اینکه از جور ضحاک آزاد شده بودند در حالیکه از خوشحالی اشگ شوق می ریختند ثنا گویان بسمت فریدون آمده شکر یزدان نموده.
که ایدون به بالین شیر آمدی*
ستمکاره مرد دلیر امدی
چه مایه جهان گشت بر ما به بد*
زکردارِ این جادوی بی خرد
ندیدیم کس کاین چنین زُهره داشت*
بدین پایگه از هنر بهره داشت
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت:امشب
همراه با اساطیر
تولد فریدون : قسمت ۴
واژه فریدون( اوستایی : ثرانتُونَه) چند بار با لقب آثفیانی آمده است ، در ایرانی باستان به معنی (دارنده سه قدرت وتوانایی) این سه نیرو چنانکه از مجموع گزارش های اوستایی وپهلوی وماخذ دوران اسلامی بر می آيد عبارتند از ( توان رزمی ، طبابت و افسونگری )( یسنا ۹ بند ۷)
پدر فریدون( آبتین ) به تیغ جلادان ضحاک ناجوانمردانه کشته شد و مغزش خوراک ماران گردید ، فرانک این بانوی فداکار ومهر افشان با آگاهی از کشته شدن شویش از ترس اینکه فریدون به سرنوشت شویش گرفتار نشود فرزند را برداشته به بیشه زاری دور دست رفت ، او از صاحب بیشه خواهش کرد که کودک او را نگه داشته واز شیر گاو کودک را تغدیه نماید او نیز قبول کرد گاوی که فریدون هر روز از شیر او می‌خورد نامش ( بَرمایه بود) فریدون مدت سه سال از شیر برمایه خورد فرویدن کم کم بزرگ میشه وهر روز زیباتر وبالنده ترمیشد.
ضحاک توسط جاسوسها در پی فریدون همه جا را می گشت تا اینکه به او خبر دادند که فریدون همراه با مادرش در بیشه زاری زندگی می‌کنند تعدادی از سپاهیانش بدان بیشه فرستاد از آن طرف فرانک متوجه گردید تعدادی سپاهی بدان سمت می اید فهمید که مکانش لو رفته لذا بسرعت فریدون را برداشته واز نظر ها پنهان گردید ، فرانک بسرعت بسمت کوه البرز رفت در نجا مغی پاک نهاد در غاری مشغول عبادت بود کودک را به مرد عابد سپرد و او را قسم داد که مانند جان خوش از او نگهداری نماید ، از آنسو سپاهیان ضحاک به بیشه زار رسیده چون فریدون را نیافته از صاحب بیشه نشان فریدون را گرفتند او نیز اظهار بی اطلاعی کرد فرمانده سپاهیان عصبانی ضمن کشتن صاحب بیشه هر چه گاو و کوسفند بود همه را کشت حتی گاو بَر مایه را .
روزه ها از پس یک دیگر می گذشتند و قهرمان ما فریدون هر روز قد می کشید وبزرگ می شد حال دیگر او جوانی شده بود بلند بالا با سینه ای ستبر و بازوانی قطور وقوی چهره ای شاد وخندان اما با صلابت وچشمانی نافذ همچون عقاب تیزبین روزی مادر را برکناری کشید و راز دلش را گوشود اصل خود را جویا شد مادر می ترسید ولی فریدون اصرار کرد تا اینکه مادر مجبور گردید حقیقت را بگوید فریدون با شنیدن این سرگذشت قسم یاد کرد که انتقام پدر مظلوم و داد مردم بیچاره را از ضحاک بگیرد مادر نگران شد با قسم او را به البرز بر گرداند.
ضحاک لحظه ای قرار و آرام نداشت هرشب موقع خواب فکر می‌کرد فردا فریدون با گرز گاوسر به سراغ اومی آید ، فکر کرد وچاره اندیشید ، طوماری در جهت مشروعیت خود نوشت و بزرگان را به حکمیت خواست و از آنان تقاضا کرد که این طومار را مهر کنند در همین صحبت بودند که نا گاه هم همه ای از درگاه دربار بلند گردید و مردی خروشان پا بداخل بارگاه گذاشت .
ادامه دارد
کاظم مزینانی تاجستاری دیگر بدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
همراه با اساطیر
پیدایش ضحاک ق ۲
اینک ضحاک تمام وجودش را به اهریمن واگذار کرده وقول داد در برابر پادشاهی که بدست آورده در مقابل اهریمن تمکین کرده هرچه او بخواهد انجام دهد ، دگر بار اهریمن در چهره زیبای جوانی ظاهر گردید وخود را خوالیگر (آشپز )ماهر معرفی نمود ، ضحاک قبول کرد و او را خوالیگر کاخ شاهی نمود ، آشپز جدید بهترین غذا های لذید را تدارک دید وهر روز خورشتی تازه وخوش مزه تر از روز قبل در سفره ضحاک می نهاد ، ضحاک از خوراک های رنگ وارنگ بشوق آمده آشپز را خواست وگفت بپاس قدر دانی از تو حاجتی بخواه او نیز گفت احتیاج به چیزی ندارم فقط آرزو دارم شانه های شاه را ببوسم زیراکه مهر شاه در وجودم لبریز است ، ضحاک اجازه داد که آشپز بر شانه او بوسه بزند جوان آشپز بوسه زد و پس از تعظیمی از دربار خارج گردید ودیگر کسی اورا ندید از شانه های ضحاک دو مار سیاه هولناک بیرون آمد و شروع به آزار و اذیت ضحاک نمودند هر بار که مار ها را قطع می‌کردند بلا فاصله مار ها رشد کرده شروع به آزار ضحاک می کردند ، تمامی حکیمان بکار گرفته شده هیج بهبودی حاصل نگردید به شاه گفتند حکیمی اجازه ورود می خواهد ، اجازه داده شد حکیم واردشد اهریمن که بشکل حکیم وارد شده بود پس از معاینه به شاه گفت بگذار مار ها رشد کنند چون از دست تو کاری ساخته نیست فقط غذای انها را بدهید تا شما را اذیت نکنند شاه گفت غذای آنان چیست حکیم گفت غذای آنان مغز سر جوان است دیگر برای ضحاک راهی نمانده بود او دستور داد دو جوان هر روز کشته شود و مغز آنان خوراک مار ها گردد.
قبلا جمشید را در حالی رها کردیم که بعلت خود بزرگ بینی دست به اذیت و آزار مردم دست زده بود و فرّه ایزدی از او رخت بر بسته بود تعدادی از ایرانیان راه هجرت پیش گرفته بسوی کشور عربستان روانه شدند آنان چون پیش ضحاک رسیدند او را لایق پادشاهی ایران دانسته پیشنهاد دادند که به ایران روانه گشته وتاج پادشاهی آن سرزمین را بر سر بگذارد ، ضحاک روانه ایران شد وچون مردم دل خوشی از او نداشته در برابر سپاه مهاجم مقاومت نکرده جمشید چون خود را گرفتار دید سلطنت را رها کرده نا امید راه بیابان در پیش گرفته و ناپدید شد سالها بعد هنگامیکه سپاهیان ضحاک جمشید در کنار دریای چین پیدا کردند جمشید ، برای فرار به درختی که میان آن خالی بود پنهان گردید چون هرچه گشتند او را نیافتند در اینجا باز اهریمن بصورت مردی نمایان گردید با اشاره به سپاهیان فهماند که جمشید در تنه درخت پنهان شده سپاهیان با آره درخت را به دو نیم کردند بدينسان به عمر هفصد ساله جمشید پایان دادند.
ادامه دارد
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
احمد معزالدوله آخرین قسمت
احمد این مرد دلاور خوش فکر حکومت بیش از سه قرن اعراب را عملا برانداخت وبرای حکومت عباسی خلیفه تعین کرد ، برای بعضی این سئوال پیش می آید که چرا با قدرتی که این دلاوران دیلمی پیدا کرده بودند ، باز خلیفه تعین کردند
چرا خود جای او را نگرفتند ، باید عرض کنم مردم انروزگار خلیفه مسلمین را جانشین پیامبر می دانستن حتی هنگامی هم که خلیفه را عوض کردند باز از او خواستند نامه بنویسد به سرتاسر جامعه اسلامی و اینان را تایید کند صیانت خلیفه عباسی چیز پیش پا افتاده ای نبود خلفا با در دست داشت عصا و ردای حضرت رسول اکرم وسازمان تبلیغاتی که در اختیار داشتندآنانرا بصورت فوق بشر معرفی کرده بود.
احمد معزالدوله بغداد را مرکز حکومت خود قرار داده بود اوکه دلایل کافی برای برکناری خلیفه داشت بدون درنگ این کار را کرد حال او مانده بود با پیامدهای جهان اسلام نسبت به برکناری خلیفه ، اول کاری که انجام داد برای خلیفه جدید دفتر دخل خرج قرارداد دیگر از آن بریز بپاش های خلفا خبری نبود ، در تمام مدتی که احمددر بغداد بسر می برد کارهای مهمی انجام داد ، در سال(۳۳۴ق) ناصرالدوله حمدانی از موصل به بغداد لشگر کشید وبر نیمی از بغداد تسلط پیداکرد اما احمد او را شکست داد وناصرالدوله به موصل گریخت برای باردوم ناصرالدوله شورش کرد ولی این بارهم شکست خورد به نصیبین گریخت و موصل به تصرف احمد در آمد درسال(۳۳۷ق) حسن رکن الدوله برادرش نامه به احمد نوشت وتقضای کمک کرد زیرا لشگر خراسان متوجه ری وگرگان شده بود احمد با ناصرالدوله صلح کرده به کمک برادرش رفت درسال(۳۵۳)احمد به موصل برگشت ناصرالدوله به شام گریخت وامرای حمدانی تسلیم شدند ، احمد توانست شورش یکی از سرداران دیلمی بنام اسپهدوست که گویا برادر همسرش بوده سرکوب کند هم چنین او توانست شورش روزبهان و برادرش بَلکا در شیراز واهواز فرونشاند ، معزالدوله توانست عمان را ضمیمه پادشاهی دیلمیان کند ، بندرسیراف(بندرطاهری) را برای تآمین تجارت ، فتح نماید ، در مدت بیست و دوسالی که حکومت کرد سعی نمود کسی را از خود نرنجاند هنگامی که احساس کرد مرگش نزدیک است اختیارات را به پسرش(عزالدوله بختیار) داد وبیشتر اموالش را صدقه داد تعداد زیادی برده را آزادکرد اومردی دل رحم و باگذشت ، اگر کسی را بمرگ محکوم میکرد به محض اینکه یک نفر وساطت میکرد اورا می بخشید ، یکبار که شخصی در اهواز برای اوسکه ضرب میکرد وعیار آنرا پائین آورده بود به مرگ محکوم کرد که روی پل هندوان بدار بیاویزند هنگامیکه جلادان بازگشتند گفت با آن مردچه کردید گفتند دار زدیم بشدت عصبانی شد و جلادان را دشنام داد که چرا کسی وساطت نکرد وشروع کرد به گریستن (جوامع التواریخ تنوخی) سرانجام احمد در(ربیع الثانی سال ۳۵۶ق) روی در نقاب خاک کشید اورا در باب التین در قبرستان قریش( کاظمین فعلی) دفن کردند.
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود.
بن مایه.
ابن اثیرج۱۴صص۲۳۴و۵
ابن علی مسکویه تجارب الا ئمم ج۶صص۲۲۰تا۲۷۰
تجارب السلف هندو شاه نخجوانی ص۲۱۴
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
فتح بغداد توسط احمد دیلمی ق۲
از اواخر قرن دوم خلافت بغداد دچار بحران شده بود بطوری که هر ۷یا۸سال یک خلیفه امپراتوری را اداره میکرد ، حدود دو دهه قبل از سقوط بغداد بدست احمد امپراتوری عباسی دچار تجزیه و کشمکش های زیاد داخلی در عهد مطیع بود (مسعودی در کتاب خودش التنبیه والاشراف ص۳۸۵ میگوید کار این را روز با دوران ملوک طوایفی پس ازمرگ اسکندر همانند می بینم) جدا از اینکه ایران فقط اسمش برای خلیفه مانده بود ، مصر وشام زیر سلطه محمد بن طغج مؤسس سلسله اخشیدی قرار داشت ، مغرب و آفریقا زیر فرمان فاطمیان رفته بود ، در اندلس(اسپانیا) خاندان بنی امیه فرمانروایی می‌کردند( مسکویه ج۵ص۴۸۰)در شب قبل گفتیم احمدبن بویه اهواز را به تصرف خودش در آورد ، در آنجا بود که سپاهیان بغداد نامه به احمد نوشتند واز او خواستند به بغداد پیشروی نمایدومردم را از ستم برهاند ، شیعیان بین النهرین که بیشتر از عشایر بودند آنان هم به حکومت دیلمیان راغب بودند ، درست در همین زمان قحطی در بغداد غوغا میکرد که احمد تصمیم گرفت به بغداد حمله کند او اولین امیری بود که تصمیم به فتح بغداد گرفت سال۳۳۲بود که احمد از اهواز به واسط حمله کرد توزون امیر الامرای خلیفه(این توزن از سپاهیان ترک مرد اویج بود که پس از اینکه مرد آویج را در حمام کشتند به بغداد آمد به مقامات بالا رسید)با لشگریان بسیار از بغداد باوی به جنگ پرداخت ۱۲روز این برخورد طول کشید تا اینکه توزون فرار کرد و احمد به اهواز برگشت در سال (۳۳۳ق) احمد بار دیگر به واسط لشگر کشید و مستکفی و توزون به مقابله پرداختند ولی احمد جنگ را صلاح ندید به اهواز مراجعت کرد (میرخواند ج۴ص۱۴۹) درسال ۳۳۴ ق احمد بن بویه با لشگر انبوه به سوی بغداد حرکت کرد هنگامی که به نزدیک بغداد رسید مستکفی هدایا واموال بسیاری برای اوفرستاد واعلام کرد که از آمدن احمدبن بویه خوشحال شده است احمد در همان سال وارد بغداد شد ودر باب الشماسیه(دروازه کشیشان) فرودآمد فردای آنروز بر خليفه وارد شد وبا او بیعت کرد(ابن کثیرالبدایه والنهایه ج۱۱ص ۲۱۲) مستکفی منصب امیر الامرایی رابه احمدبن بویه عطاکرد ، هم چنین لقب (عزالدوله)را پیشنهاد داد ولی احمد نپذیرفت تاسرانجام لقب معزالدوله را پذیرفت همچنين مستکفی ، علی بن بویه را(عمادالدوله) و برادرش حسن را (رکن الدوله)لقب داد سپس دستورداد که لقب های ایشانرا بر روی سکه های دینار ودرهم ضرب کنند ادامه دارد.
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
بمناسبت بزرگداشت استاد شهریار
سال ۱۳۰۸شمسی بود که مجموعه کوچکی از شعر های شهریار بقطع بغلی در تهران بچاپ رسید و دیری نگذشت که به سال ۱۳۱۴ شمسی چاپ دوم آن انتشار یافت ، دراین دفتر از شعر های شیوای شهریار نظیر(بوی پیراهن) (یک شب باقمر) (شهریارمن)( سوز وساز) (مسافرت شاعرانه) وامثال آن درج بود استاد ملک الشعرای بهار در مقدمه کوتاه خویش بر دیوان شهریار را جوانی معرفی کرده بود (باذوق سرشار وقریحت بلند )که در هر غزل به معانی آن پی برده وترکیبات شیرینی فراهم آورده است)
شهریار بی گمان در شاعری استعدادی درخشان داشت در سراسر اشعار وی روحی حساس وشاعرانه موج میزد که بر بال تخیلی پوینده وافریننده در پروازست وشعر او در هر زمینه که باشد از این خصیصه بهرورست.
اوج شعر شهریار در فارسی ( حیدربابا) در حس زادگاهش سروده و اوج شعر دینی (علی ای همای رحمت) بوده او شاعری بود که به ایرانی بودنش افتخار میکرد و خود را یک ایرانی تمام عیار می دانست این را از شعر هایش می‌توان استخراج کرد برای تخت جمشید زیبا چامه ای سرود که می توان گفت این شعر بر تارک شعر های پارسی چون الماس می درخشد.
تخت جم ای سرای سراینده داستان*
ای یادگارشوکت ایران باستان *
جام جهان نمائی ودستان سرای جم*
آئینه گذشته وآینده جهان*
از عهد حشمت وعظمت یاد میدهی*
ای مهد داریوش کبیر عظیم شان *
بس دست اقتدار که بودت در آستین *
بس سر بافتخارکه سودت بر آستان *
وقتا که آفتاب جهان تاب معرفت *
از طرف بام قصر تو میشد جهانستان*
جوشنده آب ها وخروشنده باد ها*
تازنده گشت وتو گشت وتو پاینده همچنان*
آتش زدت سکندر و هر خشتی از تو شد*
آئینه سکندر ، آتش بدودمان *
گردون نشان معدلت از میان نبرد*
ای بارگاه حشمت تو معدلت نشان*
تاریخ ما با آتش کین وحسد بسوخت *
تاریخ را ، بسوز درودن باز کن دهان*
وز آتش بیان ، دل هر سنگ آب کن *
ای قصه گوی سنگدل آتشین بیان*
بودی و دیدی که آنهمه کز بخت واژگون*
هستند پای بر سر تاج کیان کیان*
طوفان نوح دیدی وغوغای رستخیز *
از ترکتاز رومی وتازی وترکمان *
این چند بیت بود از دیوان شعر استاد شهریار گرچه دنباله این اشعار مانده ولی با همین چند بیت شاهکار شعر کلاسیک ایران شوری در دل دوست داران ایران بپا می کند.
گوارا باد این اشعار زیبا به دوست داران ایشان.
کاظم مزینانی تا جستاری دیگر بدرود
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
بمناسبت زادروزفردوسی
امشب کنکاشی درشاهنامه
مدتی است که ذهنم درگیرمطالب خاصی شده است وآن اینکه درادبیات کلاسیک جهان داستانهایی وجودداردکه مشابه آن درادبیات کشورهای دیگری بهمان شکل بااندکی تغیرمشاهده میگردد حال این سئوال پیش میآید که کی ، و چطور از هم اقتباس کرده اند داستانهایی مثل سامسون ودلیله یهودی ، زیگفریدالمانی ، آشیل یونانی ، اسفندیارایران(که هرکدام ازاینها سرگذشتی جداگانه ومشابه دارد) همچنین برابری ومشابه داستان سهراب و (پریام) درکتاب الیاد و اودیسه هومر و حکیم توس یک اتفاق بوده؟آیافردوسی به ماخذهای یونانی دسترسی داشته؟ پریام درالیاد و سهراب درشاهنامه هر دو درجستجوی شخص بخصوصی هستند هردوازشخصی سئوال میکنند سهراب از(هجیر)پریام از(هلن)هردواز مخاطب شان میخواهند ازاردوگاه خصم اطلاعاتی برایشان کسب کنند ، این اثر شایدیکی ازمنابع مشترک داستانهای هندوارویائی باشد ، بعنوان مثال پایان کارجمشیدکه نوآوری داشته آداب مدنیت وهنر هابه مردم یادداده دراخرکار درمقابل یزدان به غرورگرفتارشده بدست ضحاک گرفتار میشود این طرف مشابه داستان پرومته در الیاد همانگونه به اتمام میرسد که هریک مثل هم تلقی میشود و سیمای یک اسطوره در دو اثربزرگ به یک صورت تجلی می نمایند ، نمیتوان انکارکردکه بعضی ازاین داستانهادر اواخر قرن دوم تاقرن چهارم به ادبیات آن دوره رسوخ کرده باشدازان جمله میتوان به داستان راهایی اولیس ازچنگ غول یک چشم استکه وقتی غول کور میشود اولیس باپوشیدن پوست گوسفند اززیردست غول میگریزد دقیقامترادف آنرا درکتاب هزارو یکشب که از کتابهای قبل از اسلام میباشد بیان شده ، به گفته اقای (بورک کریمر)انتقال متون هومری دراویل خلافت عباسیان توسط مردی ازاعضای نئوفیلیان در آدسا به زبان سریانی ترجمه شده است واین شخص ریاست مترجمان خلیفه را عهده دار بوده که درسال (۱۶۹) هجری ، پس معلوم میشوداین مقاله حدود۲۰۰سال قبل ازفردوسی بوده است این امکان داردکه این داستانها دربین النهرین وایران پراکنده شده باشد ، به هرحال باتمامی این حرفها نتیجه این است که شاهنامه کتابی است سترگ که یک سروگردن بالاتراز تمامی کتابهای حماسی دنیاحتی از الیاد و اودیسه)و(مهابهاراتا ، هند)
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود.
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
بررسی داستانهای شاهنامه ق ۲
تشابه داستانهای شاهنامه درادبیات جهان
داستان رفتن سیاوش به توران زمین وازدواج اوبا فرنگیس وفرمانروایی او برقسمتی ازتوران وسپس کشته شدن وروئیدن گیاه ازخون ریخته شده گواه این مدعاست که زمانی زنان هم پای مردان درایجادحکومت یا دراداره جامعه نقش اساسی داشته اند آثاری دردست هست دربین النهرین باقربانی کردن انسان(داستان ابراهیم واسماعیل) و در آسیای میانه این رسم بصورت میرنوروزی به مدت چند روزبصورت نمادین انجام میشد که بعد هااین رسم بصورت قربانی حیوان درهمه جاانجام وبعدبه اسلام راه یافت
(عیدقربان) حال برمیگردیم به موضوع هم دوشی مردوزن که دراساطیرکه فردوسی بسیارزیبادرشاهنامه گنجانده ازآن جمله اولین سروده اوداستان بیژن وگرازان یاهمان(بیژن ومنیژه)حکایت ازعشقی پاک بانویی به مرد موردعلاقه اش که درهنگام گرفتارشدن بیژن گرچه نقش رستم درآزادی بیژن پررنگ است ولی این منیژه است که باجدیت وپشتکار و سایل آزادی بیژن را فراهم میکنداین داستان به احتمال قوی نوع دگرگون شده ای ازهمان داستان ( اشیتزوتموز) است داستان دیگری که شباهت زیادی با داستان ایلیادواودیسه دارد رستم و اسفندیاراست ، براساس این داستان یونانیان به رهبری اگاممنون به شهرترواحمله که درگوشه غربی آسیای صغیر که مردمی بانژاد یونانی داردحمله میکنندتاهلن همسردزدیده شده برادر آگاممنون رانجات دهددراین جنگ آشیل بزرگترین پهلوان یونان باهکتورقهرمان تروانبردتن بتن انجام میدهندبدلیل روئین تن بودن اشیل، هکتورکشته میشودوادیسه با فریب(اسب چوبی)شهرراتصرف همه راازدم تیغ میگذراند خدایان به برادر هکتورپاریس کمک میکنندوراز روئین آشیل فاش میکنند پاریس باتیریکه به پاشنه پای آشیل میزند اورامیکشد ، داستان رستم واسفندیار نیز درسلطنت گشتاسپ پادشاه ایران انجام میشوداوسپاهی به سرداری اسفندیاربه سیستان میفرستدتارستم رادست بسته به پایتخت بیاورد گرشاسپ دراین فرمان سود میبردزیرااگراسفندیار پیروزشودشاه رستم راگوشمالی داده چون به شاه زیاد توجه نمیکرده ازطرفی میدانست برنده رستم است چون اوکسی نیست که اجازه دهدکسی دستش راببندد بدین طریق ازدست پسری که چشم به تاج وتخت داشت راحت میشود دو پهلوان رو در رو میشوند رستم پهلوان کهنسال علی رغمی که دوست ندارد بجنگد مجبوربه نبردمیشودبدلیل روئین بودن ، اسفندیار پیروزمیدان میشودرستم باکمک زال و سیمرغ تیری ساخته به چشمان غیرروئین اسفندیار و باعث مرگ اومیشود.
چندنقطه مشترک دراین داستان وجود دارد
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود
مطلب ادامه دارد
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت امشب
سرگذشت شاهنامه فردوسی
بطوریکه قبلااشاره کردم ازجمله اشخاصی که پس ازتازیان برای احیاءتاریخ ایران زحمت کشیدند(روزبه)معروف به عبدالله ابن المقفع مقتول به سال ۱۴۲هجری بوداین مرد دانشمندپاک نهادتاریخ پادشاهان ایران راکه خداینامه (سیرالملوک) گاهنامه ، آئین نامه ، کلیله ودمنه و کتاب مزدک را از پهلوی به عربی ترجمه کرده .
ایرانیان دیگری بودندکه دراین راه قلم بدست گرفته وشاهنامه هایی به وجوداوردند ازآن جمله شاهنامه ابوالموّید بلخی و منظومه مسعودی مروزی و شاهنامه که به فرمان ابومنصور بن عبدالرزاق طوسی دراوسط قرن سوم هجری به نثرفارسی تنظیم شده که همین شاهنامه وتعدادی ازشعر های بجامانده ازدقیقی پایه واساس کتاب سترگ شاهنامه راتشکیل داد دیگرشاهنامه های به نثرنوشته شده تقریبا ازبین رفته وجز مقدمه شاهنامه ابومنصوری چیز دیگری بجانمانده است: گفتیم که ابومنصور محمد ابن احمددقیقی که میتوان اوراآخرین شاعر سامانی نام برد بیشتر شهرت واعتبار او بخاطر نظم شاهنامه است دقیقی که هواخواه استقلال وسربلندی ایران بودبه نظم شاهنامه همت گماشت وحدودهزاربیت درباره داستان گشتاسب وظهور زرتشت به رشته نظم درآوردکه درجوانی به دست غلام خودکشته شدولی فردوسی بدین مهم دست یافت بطوریکه خودمی گوید دقیقی را بخواب دیده واز او خواسته دنباله کارش رابگیرد:
چنین دیدگوینده یک شب بخواب*
که یک جام می داشتی چون گلاب*
دقیقی ز جایی فراز امدی*
برآن جام می داستانها زدی*
به فردوسی آوازدادی که می*
مخورجزء به آئین کاووس کی*
ابوالقاسم فردوسی توسی درحدود سال (۳۲۹)هجری درتوس به دنیا آمد ازدوران کودکی اوزیاداطلاعی دردست نیست ولی پیداست که درخانواده متوسط که آب و زمینی داشته اند .
او که در یک خانواده اهل مطالعه بزرگ شده به زبانهای عربی ، پهلوی ، دری ، به خوبی اشنابوده در۳۵ سالگی به بخارا وچند شهردیگر مسافرت کرده برای تکمیل شاهنامه وقت بسیاری صرف نموده بافراهم کردن اطلاعات از تمامی اقشار جامه شروع به نوشتن کرده است.
هنگامی که فردوسی دست به این کارعظیم زد سامانیان پابرجا بودند این شایعه که فردوسی به طمع شصت هزارسکه محمود غزنوی دست بدین کار زده شایعه ای بیش نیست وبه هیج وجه صحت ندارد او خود در آغاز شاهنامه حکایت میکندکه چون ازکار دقیقی وپرداختن اوبه نظم داستانهای کهن وکشته شدنش آگاه میشود خود بفکراین کارمی افتدوسپس میگویدیکی ازدوستان نزدیکش اصل خداینامه رانزدمن اوردو مرابه تنظیم شاهنامه ترغیب کر ، حکیم توس با زنده کردن تاریخ وداستانهای ملی ایران روح تازه ای به زبان وادب فارسی بخشید.
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود*
ماخذ*
سخن ، سخن وران:بدیع الزمان فروزانفرص۲۹*
مجموعه نقدادبی زرین کوب ص ۲۸ به بعد
باکاروان حله زرین کوب ص ۳۱*
تاریخ اجتماعی ایران راوندی ج۸ص۱۲۵به بعد*
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت:امشب
بمناسبت بزرگداشت فردوسی
داستان زال و رودابه از شنیدنی‌ترین داستان‌های شاهنامه‌است ، این، داستان عشقی است که نادیده هر دو طرف را گرفتارمیکند ، بدون شک شاهنامه حماسی ترین کتاب دنیاست کتابی که هرورق آن دارای پندواندرزدرقالب داستانهای اساطیری بیان شده است ، امیدوارم شروع این داستان انگیزه شودکه بیشتربه شاهنامه بپردازیم داستان از این جا شروع می‌شود که زال پس از آنکه پدرش پادشاهی زابل را به او می‌سپارد برای سرکشی به شهرهای تابعه از زابل بیرون می‌رود تا به کابل می‌رسد ، پس از آشنایی با مهراب که پادشاه کابل بوده چند روزی درشهر واطراف بگردش می‌پردازد ، دریکی ازروزهابه بیشه ای وارد درکنار چشمه ازاسب فرود میاید تا آبی بنوشدبناگاه چند دخترشادوآوازخوان به چشمه نزدیک میشوند با دیدن جوانی خوش اندام دچارحیرت میشوندزال هم ازدیدن چند دختر بخصوص یکی ازآن ها که ازرفتارش پیداست ازخانواده بزرگان میباشد به گونه‌ای شگفت شیفته و دلباختهٔ دخترمی‌شود ، این دیدار نخستین بدون اینکه حرفی زده شود میگذرد دردفعات بعددیداربه همین شکل انجام میشود تا اینکه دوطرف متوجه موقعیت هم دیگرمیشوند از آن سو هم رودابه دخت مهراب باشنیدن ویژگی‌ های زال از زبان پدرش ، هنگامی که بامادرش سیندخت سخن می‌گفت ، شیفته و دل باختهٔ زال می‌شود ، پس از آن با میانجی شدن غلام زال و چند کنیز از سوی رودابه پیش درآمدهای دیدار این دو فراهم میگردد ، درحالیکه زال و رودابه برای نخستین دیدار ناشکیبا بودند ، زال شب هنگام به دیدار رودابه می‌رود و با کمند از دیوار کاخ رودابه بالا رفته و او را در کنار خود می‌بیند. رودابه چون چشمش به زال می افتدبه زال خوش آمدمیگوید..
دوبیجاره بگشادوآوازداد.
که شادامدی ای جوانمردباز .
پس از آن که زال از رودابه جدا می‌شود شب و روز و آرام و خواب ندارد و پیوسته در پی آماده کردن پیش نیازهای این پیوند است ، نخست نامه‌ ای به پدر می‌نویسد و به او یادآور می‌شود که هنگام زن گرفتن او است و در دنباله دخت مهراب را بعنوان همسری لایق خود به پدر نشانی می‌دهد ، لیکن سام که می‌داند رودابه دختر مهراب و از نبیرگان آژی دهاک (ضحاک) است او را از این کار بازمی‌دارد و به او یاد آور می‌شود که منوچهر شاه ایران هرگز از این پیوند خرسند نخواهد شد ، به اصرار زال ، سام خودش به سوی دربار به راه می‌افتد تا این مشکل را با شاه در میان بگذارد ، پیش از رسیدن سام به دربار شاه از این موضوع آگاه می‌شود و برای آنکه میزان وفاداری سام را بسنجد به او فرمان می‌دهد تا به کابل بتازد و آن شهر را در هم بکوبد و مهراب و خانواده اش را از میان بردارد ، سام هم بی آنکه خواسته اش را باز گوید به فرمان شاه به سوی کابل به راه می‌افتد ، در بیرون شهر کابل خبر به زال می‌رسد و او می‌گوید هرکس که می‌خواهد کابل را بگیرد باید نخست من را از میان بردارد و در نامه‌ای از سام می‌خواهد که میان او و شاه میانجی شود سرانجام این پیوندباپافشاری وپیگری های زال بخوبی وخوشی برگزار میشود وحاصل این پیوندبدنیاامدن رستم قهرمان ملی میباشد*
کاظم مزینانی تامطلبی دیگربدرود *
ماخذ:شاهنامه حکیم طوس فردوسی*
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود *
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
حَجّاج بن یوسف ثقفی ق۲
حکومت جابرانه امویان روز بروز فشار بیشتری به مردم بی پناه ومظلوم ایران می آوردند هر حکمرانی که جایش را به دیگری میداد مردم باید بیشتر خراج و جزیه می‌داند.
سال ۷۵ هجری بود که حَجّاج به حکمرانی عراق وفارس منصوب گردید حجاج با بیرحمی هرگونه حرکتی را سرکوب میکرد در همین زمان بود که بعد از حرکت مختار وسرکوب او قیام و خروج عبدالرّحمان بن اشعث که از اشراف قحطان بود شروع گردید او از جانب حجاج در زابل امارت داشت خواهرش میمونه همسر محمد پسر حجاج بود عبدالرحمان مرد مغرور وگردن فرازی بود دوست نداشت کسی به او فرمان دهد وخود را بالاتر از همگان می دانست هنگامی که نامه تند ودستوری حجاج به اورسید(که مالهابستان از مردم ، وسوی هند وسندتاختن هاکن وسر عبدالله عامر در وقت نزدیک من فرست )عبدالرحمان که ادعای سروری داشت وبدنبال بهانه بود سرکشی آغاز کرد ، جواب نامه نوشت که ( تاختن هند وسند کنم اما ناحق نستانم وخون ناحق نریزم ) پس عبدالرحمن باسپاهیانش وهماهنگی با مخالفان حجاج به عزم جنگ با حجاج بدان سمت براه افتاد در نزدیکی شوشتر بود که جنگ در گرفت حجاج شکست خورده به بصره گریخت سپس به کوفه از انجا در نزدیکی دیر الجماجم طی صد روز هشتاد جنگ بین آنها انجام شد سرانجام عبد الرحمن شکست خورد سپاهش منهزم گردید ، او از راه بصره وفارس به سیستان رفت ( مردم انجا او را پذیرفتند ، اما مفضل بن مهلب ومحمد پسر حجاج به تعقیب او ادامه داده لذا به زابلستان به زنهار زنبیل رود چون خبر به حجاج رسید القیسی یا ( لخمی) را به رسولی به زنبیل فرستاد رسول با زنبیل خلوت کرده عهد ها فرستاده ، زنبیل عبدالرحمن را بند کرد انگاه زنجیر اوره حلقه بر پای او وشخص دیگر کردند اورا تحویل دادن عبدالرحمن گفت من حاقنم (ادار داشتن) به کنار بام باید شدن هر دو به کنار بام شدند عبدالرحمن خویشتن را از بام افکند هر دو بیافتادند وجان بدادند .
حجاج سهم به سزایی در پیشبرداهداف امویان داشت ، گویند او اصلاحاتی در زمینه مالیات وکشاورزی داشته که در برابر جنایاتی که انجام داده قابل توجیه نیست ، این مرد جنایتکار در سال ۹۵هجری در سن ۵۴ سالگی فوت و جامعه ای را آسوده کرد.
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود
ماخذ
مروج الذهب ج۲ص۱۳۶
ابن خلکان ج۲ص۲۷۷
تاریخ سیستان ص۱۱۴
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت امشب
تسخیرماوراءالنهر و تصرف سمرقند*
ما در شب قبل اشاره به هجوم تازیان به ماوراءالنهر وتصرف شهربزرگ بخارا کردیم اینک دنباله فتوحات ، سقوط شهرسمرقند راپیگیری میکنیم ، دیدیم قتبه بن مسلم پس ازتصرف بخارا بطرف سمرقند براه افتاد ، اما فتح سمرقند به آسانی صورت نگرفت بلکه جنگهای مهیبی در اطراف رخ داد ومردم بادادن کشته های بسیار مقاومت همی کردندولی آخرالامر شهربا خدعه و تزویر به تصرف تازیان درآمد گویا قبل ازقتیبه سعیدبن عثمان قرارصلحی گذاشته بودند که سمرقندیان سالانه مبلغ( هفتصد هزاردرهم به خراج وصد هزارتن را به نوا بستانند) ودیگر عربان راباسمرقندیان و آئین آنان کاری نداشته باشند، از زمان سعید بن عثمان تا حاکم شدن قتیبه این قرار به قوت خودش باقی بود و هر دو طرف این قانون را اجرامیکردند ولی با امدن قتیبه که موفق به فتح بخارا شده بود وضع فرق کرده خواستار تسلیم بدون قید وشرط سمرقند ومسلمان شدن آنان گردید ولذا باخدعه شهر را بتصرف درآورد مردم راازخانه هایشان رانده عربها وسپاهیانش را درآن سراها جای داد،ومشخص بودکه باریختن آن همه خون وتباه شدن مالهایشان مردم بی تفاوت نمی نشینند لذابعدها عده ای بشام رفته به عمربن عبدالعزیز شکایت برده که شهرما باخدعه به تصرف در آمده و قتیبه عهد مسلمانان بشکسته خلیفه به یکی ازقضات فرمان داد که بررسی نماید قاضی حکم داد اهل سمرقند در دروازه با سپاهیان نبرد کنند اگر فائق آمدند عهد قبل درست باشد والا باید اعتراضی نداشته باشند(خوب اینهم دادرسی تازیان)واما درباب تسخیر سمرقند. ابوحنیفه دینوری در(اخبار الطوال) وطبری (طبری رامن ندیدم شاید چاپ قدیم باشد)درکتابهای خودشان داستانی اورده اند
بدین مضمون که محاصره سمرقند طول کشید روزی قتتبه به دهقان(حاکم سمرقند)پیام داد من ازمحاصره خسته شدم( آهنگ چغانیان دارم اماپاره ای اموال و سلاح بامن هست که بردن آنها روی نیست اگر انهارا از من زنهاربپزیری همه رادر صندوق ها گذارم نزدتوفرستم تااگر ازچغانیان به سلامت بازگشتم همچنان بمن سپاری) حاکم سمرقند که ازاین خدعه غافل بود این خواهش قتیبه را قبول کرد،(پس بفرمود صندوق ها بساختند که درهایشان از درون گشوده وبسته میشد ودرهرصندوق مردی شمشیرزن بنشاند) صندوق ها رابشهرفرستاد شبانگاه مردان ازصندوق خارج شده بسمت دروازه براه افتادند آنان نگهبانان را کشته دروازه بروی سپاهان گشودند، این داستان ممکن است خالی ازاغراق نباشید گرچه داستان اسب تروا رابیادمی اورد ولی قضیه خلیفه وتعین قاضی به راست بودن خدعه اعراب مهر تائید میزند.
قتیبه بعدازتصرف سمرقند کس بجای خود گماشت بسمت چغانیان روی آورد وشهر های کش ، نخشب رافتح نمود ، بدینسان بیشتر شهرهای آن سوی آموی وبلاد خوارزم و طخارستان راگشود وهمه جا کندوکاو کرد و بیداد و غارت پیش گرفت گرچه خوداوبدست عربان کشته شد ( گویا خواسته اعلام استقلال کند)و دست روزگارجان بیمقدارش راگرفت*
کاظم مزینانی تا مطلبی دیگر بدرود *
ماخذ*
اخبارالطوال ابوبکر دینوری ص ۲۸۲به بعد*
تاریخ کامل ایران ج۲ ص ۷۷۵عبدالرفیع حقیقت*
دوقرن سکوت چاپ دوم ص۱۵۰به بعد زرین کوب*
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت امشب *
فتح سیستان بروزگار عثمان سال۳۰هجری
سال سی ام هجری هنگامی که مجاشع ازجنگهای سیستان بازگشت عثمان دگربار ربیع بن زیاد بن اسدالذَیال الحارثی راباسپاهی بسوی سیستان روانه کرد ربیع پس ازفتح کرمان وجالق ازهیرمند گذشت باسپاهیان سیستان جنگ کردند که از هر دوطرف بسیارکشته که تلفات اعراب بیشتر بود دوردوم حملات آغاز گردید که سیستانیان به شهر بازگشتند ودرپناه حصار به نبرد ادامه دادند. فرمانده سیستانیان(ایران بن رستم بن آزادخو بن بختیار) وموبد موبدان ویزرگان شهر به شورنشته چون دیدند تاب مقاومت بیشتر ازاین ندارند تقضای صلح نمودند ، فردای انروز ربیع دستورداد (صدری(تخت) بساختند از آن کشتگان و جامه افکندند برپشتهایشان وهم ازآن کشتگان تکیه گاهها ساختند ، بر انجا بنشست وایران بن رستم خودوبزرگان وموبد موبدان بیامدند چون به کشگر گاه آندر آمدند بنزدیک صدرآمدند اوراچنان دیدند فرود آمدند و به ایستادند) ربیع مردی درازبالاگندم گون بودودندانهاء بزرگ ولبهای قوی ، چون رستم اورا برآن حال بدیدوصدر او از کشتگان بازنگرید یاران راگفت (میگویند اهریمن بروز فرا دید نیاید ، اینک اهریمن فرا دید آمد که اندرین هیج شک نیست) ربیع پرسید چه میگوید برایش ترجمه می کنند وربیع بسیارمی خندد پس رستم ازدور درود میدهد ومی گوید (مابراین صدر تونیائیم که نه پاگیزه صدریست) پس جامه ازتن بیرون برزمین پهن میکند می نشیند وقرارداد بدین شرح تنظیم میگردد ، که هرسال سیستان هزار هزار درهم(یک ملیون)وامسال هزار وصیفت (غلام)که دست هریک جامی زرین باشد هدیه بدهم امیر المومنین(عثمان) وعهدهابرین جمله بکردند وخطها بدادند ، سیستانیان تعهداز اعراب گرفتند چون دراین منطقه مارزیاداست راسووجژ (لاکپشت)شکارنکنند ربیع برخواست وبه قصبه اندرشد،
ربیع چندروزی آنهابود وسپس به شهر بست رفت با کشتار ی فجیح انجارافتح کرد*
کاظم مزینانی تامطلبی دیگر بدرود*
ماخذ *
تاریخ سیستان تصحیح ملک الشعرای بهار ص۸۰به بعد
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
ایران در دوره اموی
با تغیر خلافت از مدینه به شام ویک دست شدن حکومت اسلامی خلافت اموی در خاندان معاویه با موروثی کردن استقرار یافت(۳۵هجری) موج جدیدی از هجوم ها به اقصی نقاط ایران ودیگر کشور ها شروع شد اعراب جاهلی که قرنها در عسرت وتنگدستی وبرای چند درخت خرما وبرکه آبی ماه ها به زدو خورد می پرداختند با هجوم بی رحمانه به ایران از هیچ چیزی رویگردان نبودند ، آنان جدا از گرفتن مالیات جزیه (گزیک) چشم به سرزمین‌های مرغوب وحاصلخیز دوخته دسته دسته از قبیله های مختلف بداخل ایران کوچ کردند ، آنان با مستقر شدن درجای جای ایران سعی میکردند با رفتار جبارانه موقعیت خودشان را تثبیت نمایند ، از طرفی در عربستان وعراق با توجه به خوب شدن وضع مالی تازیان تمامی کسانی را که غیر عرب بودند موالی وخود رامولا میخواندند حتی در بعضی از متون آ مده غیر عرب را بخصوص ایرانیان را عُلُوج( چهارپا استر ، خر) میخواندند ، ایرانیان که مسلمان شده و در عراق زندگی میکردند بشدت تحقیر میشدند لذا در هر جنبشی که بر علیه حکومت مرکزی انجام میشد دست ایرانیها رامیتوان درآن حرکت‌ها دید ازجمله در غائله مختار چند هزار ایرانی شرکت داشته اند ، از هنگام خلیفه شدن معاویه درسال ۳۵ هجری تاسال ۱۳۲هجری که پایان برچیده شدن حکومت امویان بود حدود سی حرکت نظامی از اعراب برعلیه امویان انجام گردید ، دامنه این حرکتها بین یمانی ها ومضری ها درخراسان مشهود است که درشبهای آینده به آن می پردازیم .
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود *
@goshetarikh

Читать полностью…

گوشه هایی از تاریخ

شبی یک سرگذشت : امشب
قیام یحیی بن زید درخراسان ۱
شاید این فکر برای بعضی از عزیزان پیش بیاید که دانستن قیام اشخاصی از خاندان‌ بنی هاشم بر علیه بنی امیه چه ربطی به تاریخ ایران داشته باشد باید عرض کنم این قیام‌ها پیش درآمدی بود برای قیام اصلی که منجر به نابودی بنی امیه گردید.
باکشته شدن زید فرزند امام چهارم شیعیان یحیی فرزند او که اوضاع خوبی نداشت وهر آن ممکن بود جانش به خطر آفتند با تنی چند از یارانش به خراسان رفت ، بدینسان دایره حرکت های مسلحانه بر علیه بنی امیه به خراسان که علی رغم دوری از مرکز حکومت محیطی نا آرام بر علیه بنی امیه بود کشیده شد.
باکشته شدن زید طرفداری آل علی در خراسان به جنبش در آمدند از آن طرف مقامات بنی امیه (نصر بن سیار) که شناختی از خراسان داشت حکمران خراسان بزرگ گردید ، هم زمان یحیی بن زید به خراسان وارد وتبلیغات خود را شروع کرد در سرخس که خوارج مخالف امویان بودند پیشنهاد اتحاد به یحیی دادند ولی مشاوران یحیی او را از اتحاد با خوارج منع کردند (تتمته الامنتهی ص۹۴) یحیی بناچار به بلخ رفت ودر آنجا به تدارک لشگر مشغول گردید ، اندک اندک گروه ناراضیان بر گرد وی جمع شدند ، کار یحیی بالا گرفت ، یوسف عمر ثقفی حاکم عراق که زید پدر یحیی را کشته بود به نصر بن سیار حاکم خراسان نامه وخواست که یحیی را سرکوب و عائله را ختم نماید نصر سپاهی تدارک دید به فرماندهی هدیه بن عامر سعدی بسوی بلخ گسیل داشت سپاه درجنگ پیروز وبه تعقیب یحیی ادامه داد تا اورا دستگیر به مرو آوردند یحیی به زندان رفت نصر نامه به یوسف بن عمر نوشت تا کسب تکلیف نماید ، یعقوبی می نویسد ( نصر درزمان هشام یحیی را دستگیر کرد نامه به هشام نوشت هنگامی که نامه به هشام رسید که او از دنیا رخت بر بسته بود ولید بجای اوپاسخ داد او را آزادکن و یحیی ازادشد به بیهق وآنگاه به نیشابور رفت ، گروهی شیعه اطراف اورا گرفته گفتند تاکی به خواری تن می دهید ؟)
ادامه دارد
کاظم مزینانی تاشبی دیگربدرود
@goshetarikh

Читать полностью…
Subscribe to a channel