به کانال خاکستر هنر خوش اومدید . . . هنر داریم تا حقیقت ما را نابود نکند ف.ن
زمانی میرسد که انسان دیگر جوشش عشق را حس نمیکند. آنچه میمانَد فقط تراژدی است. زیستن برای کسی یا برای چیزی دیگر معنایی ندارد. دیگر هیچچیز معنایی ندارد. جز اندیشهٔ مُردن بهخاطرِ چیزی.
آلبر کامو
@grayart
آری، ای بسا آن کس که نمیداند خود را چگونه راه ببرد، مدعی راه بردنِ همسایهی خویش است.
فاوست/ گوته
@grayart
طبیعت به قدری اختیارات عمل مرا محدود کرده است که شاید خودکشی تنها کاری باشد که من هنوز فرصت شروع و به انجام رساندن آن را به اراده خود دارم.
چه می شود کرد؟
شاید هم می خواهم از آخرین امکان عمل استفاده کنم.
گاهی اعتراض خود اقدام بزرگی است...
ابله/ فئودور داستایوفسکی
@grayart
به ندرت میتوانی حالِ مرا بفهمی
و به ندرت میتوانم حالِ تو را بفهمم
فقط آنگاه که در لجن دیدار کنیم
میتوانیم بیدرنگ یکدیگر را دریابیم.
هانریش هاینه
@grayart
هر روز لازم است جان موجودات بیشماری قربانی شود، زیرا بیمرگ آنها بقای باقیِ دنیا ممکن نخواهد بود (هر چند ناگفته نباید گذاشت که این فکر خود رنگ انصاف ندارد). ولی خوب، قبول دارم. بنیانگذاشتنِ دنیا جز به این صورت، یعنی بیآنکه آفریدگان یکدیگر را پاره کنند، ممکن نبوده است.
ابله/ فئودور داستایوفسکی
@grayart
ما نیازی به گردباد نداریم
ما نیازی به طوفان نداریم
کارهای وحشتباری که
تندبادها و طوفان ها می توانند
ما خود می توانیم...
گردباد سهمگین است
و طوفان سهمگین تر
اما هیچ چیزی سهمگین تر
از انسان نیست.
برتولت برشت
@grayart
در دنیا فقط یک موجود دروغین وجود دارد و آن انسان است. هر موجود دیگری واقعی و ناب است، چون در آنچه هست صادق و روراست است، و همانگونه که حس میکند خودش را بیان میکند. بیان سمبولیکتر یا تمثیلیتر این تمایز بنیادین این است که تمام حیوانات در شکل طبیعی خودشان با محیط مراوده دارند، چیزی که هنگام نگاه کردن به آنها احساس شادیآوریِ بسیاری در آدم به وجود میآورد، _ مخصوصاً منی که هنگام مواجهه با حیواناتِ آزاد و رها، دلم باز میشود _ در حالی که انسان با پوشاندن لباس به خود، شبیه درندهای و هیولایی شده است که نگاه کردن به ریختش حال آدم را به هم میزند، و فقط رنگ سفید خلاف طبیعت وی از او محافظت میکند، با تمام پیامدهای مشمئزکنندهی گوشتخواری، نوشیدنیهای نشاطآور، تنباکو، بدقوارگیها و بیماریها. او همچون لکهی ننگی بر دامن طبیعت، خودنمایی میکند.
هنر رنجاندن/ شوپنهاور
@grayart
پیالهام را پر کن، شرابم بده، بیکار ننشین، پیالهام را پر کن. آنقدر شرابم بده که این سر پرشور از شانههایم فروافتد. جانم به خواب رود. بعد به بسترم ببر و بخوابانم برای یک شب دراز، شبی که صبحی در پی ندارد و یادش برای همیشه پاک میشود.
بانوی میزبان
داستایفسکی
@grayart
سهم من
گردش حُزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن
که به من می گوید:
"دست هایت را
دوست می دارم"
فروغ فرخزاد
@grayart
قلب من، هزار ساله است.
من مانند بقیه مردم نیستم.
من مانند بقیه مردم نیستم.
من در جهنمی میسوزم،
جهنمی از خودم.
چارلز بوکفسکی
@grayart
ترس از مرگ يك ترس حيوانى ست... بايد بر آن غلبه كرد. فقط كسانى كه به زندگى ابدى اعتقاد دارند از مرگ مى ترسند. زيرا از گناهان خود هراس دارند.
مرغ دریایی/ آنتون چخوف
@grayart
پیوسته همان رنج تحلیلناپذیر را بهتنهایی تحمل میکرد و پیوسته در تنهایی به همان معمای ناگشودنی میاندیشید. «یعنی چه؟ آیا به راستی باید مرد؟» و ندای درونش جواب میداد: «بله، حقیقت است و باید مرد.» میپرسید: «ولی آخر اینهمه رنج برای چیست؟» و ندا جواب میداد: «دلیلی نیست! برای هیچ!» و همین.
مرگ ایوان ایلیچ/تولستوی
@grayart
بی عدالتی بر جهان هستی حکومت می کند. هر موجودی از عذاب دیگری تغذیه می کند؛ لحظه ها مانند خون آشام ها بر کم خونی زمان می شتابند؛ دنیا ظرف هق هق است. در این مسلخ، دست زدن یا شمشیر کشیدن به همان اندازه حرکات بیهوده است. "
امیل سیوران
@grayart
باید خشنود باشی که در شعله ی
خویش میسوزی.زیرا جز با سوختن
و خاکستر شدن، تازه نتوان شد..!
نیچه
@grayart
من نمیتوانم به شما بفهمانم، من نمیتوانم کاری کنم که کسی بفهمد درون من چه میگذرد؛ من حتی نمیتوانم آن را برای خودم توضیح دهم.
مسخ/فرانتس کافکا
@grayart
«جوان که بودم میخواستم دنیا را عوض کنم. نشد، دنیا مرا عوض کرد، پیر و پفیوز و مچاله شدهام. یک روزگاری به عشق آفتاب از خواب بیدار میشدم و روشنایی را که میدیدم روحم سبز میشد. حالا دلم نمیخواهد از خواب بیدار شوم. روحم خوابآلود و خسته است.»
روزها در راه/ شاهرخ مسکوب
@grayart
دور و برم را ضعیفها گرفته بودند بجای قویها، زشتها بجای زیباها، بازندهها بجای برندهها. انگار این سرنوشتم بود که در طول زندگی با این جماعت همنشین باشم. راستش اینکه من از نظر این احمقهای کندذهن، قوی و جذابم آزارم نمیداد. عوض اینکه گُلی باشم که زنبورها و پروانهها میپسندند، بیشتر مثل پشگلی بودم که مگسها را دور خودش جمع میکند. دلم میخواست تنها زندگی کنم، وقتی تنها بودم حالم خیلی بهتر بود. اما آنقدر زورم نمیرسید که بتوانم خودم را از شرشان خلاص کنم. شاید آنها اربابهای من بودند: پدرهایی به شکلی دیگر.
ساندویچ ژامبون
چارلز بوکوفسکی
@grayart
غیر از کتابخواندن، دیگر هیچ پناهی نداشتم. چیز دیگری نبود که احترامم را به محیط اطراف برانگیزد و حتی اندکی توجهم را جلب کند.
یادداشتهای زیرزمینی/داستایفسکی
@grayart
برنامه v2rayNG رو پر از کانفینگ نکن!
بیا اینجا فقط یدونه برای یک ماهت کافیه: @configV2rayng
سایه ام همراهیام میکند
گاهی از پیش
گاهی در کنار
گاهی از پس.
چه خوب است روزهای ابری!
عباس کیارستمی
@grayart
در شادیای که در پیاش بودم هیچ جایی برای دیگران نبود. اصلا یادم نمیآید وقتی کاری را با دیگران انجام دادهام احساس شادی کرده باشم. همیشه عمیقا در خودم فرورفته و آنجا به لذتی دیرپا رسیده بودم.
خاطرات یک آدمکش/کیم یونگها
@grayart
امکان ندارد کسی بهتر از او بیاید؛ بی دین، بی ایمان و بی عاطفه. چنانکه از لبان اسقف اعظم، سخنان عارفانه میبارد، از لبان او نیز هرزگی میتراود. او فاسدترینِ مردان است. اگر شاگرد تو با تعالیم او همراه شود، من ضمانت میکنم که بیدرنگ یک دوزخی خواهد شد.
فلسفه در اتاق خواب/ مارکی دوساد
@grayart
ای تمامیِ دروازههای جهان
مرا به بازیافتنِ فریاد گم شدهی خویش
مددی کنید!
احمد شاملو
🎬To the Bone
@grayart
من کسی را که در تسخیر آرزوی ناممکن است، دوست دارم.
فاوست/ گوته
@grayart
کامیه گفت: من میروم.
مرسیه گفت: از پیش من میروی. میدانستم.
کامیه گفت: تو میدانی من چه جور آدمی هستم.
مرسیه گفت: نه، اما روی محبتت حساب میکردم تا کمکام کنی که غم و غصهام را تخلیه کنم.
کامیه گفت: میتوانم کمکات کنم، اما نمیتوانم دوباره زندهات کنم.
مِرسیه و کامیه
ساموئل بکت
@grayart
هرچه ادبیات نباشد حوصله ام را سر می برد و از آن متنفرم، چون مرا ناراحت می کند یا بازم می دارد، حتی اگر فکرش را بکنم که چنین می کند. برایِ زندگیِ خانوادگی هیچ استعدادی ندارم، جز آن که می توانم ناظر باشم. هیچ گونه احساسِ خانوادگی ندارم و آمدنِ مهمان ها تقریباً این احساس را به من می دهد که موذیانه موردِ حمله قرار گرفته ام.
یادداشتها/فرانتس کافکا
@grayart
وقتی انسانی از درد
دیوانه میشود
دیگران دردش را نه،
فقط دیوانگی هایش را میبینند.
مورات منتش
@grayart
«ولی ما چی؟… برای افرادی مثل من و تو، فقط یک امید وجود دارد و آن اینکه وقتی در تابوتمان دراز کشیدیم، رویاهایی که به سراغمان میآیند، خوب و خوشایند باشند.»
دایی وانیا/ آنتون چخوف
@grayart
هرآنچه روحتان را با هدفی و آرمانی به آتش بکشد، وظیفهتان سوختن و خاکستر شدن با اوست. هرنوع زیستن به جز این، فقط کتاب کسلکننده دیگری در کتابخانه زندگیست.
چارلز بوکفسکی
@grayart