به کانال خاکستر هنر خوش اومدید . . . هنر داریم تا حقیقت ما را نابود نکند ف.ن
صبحها به نظرم تحمیلی میآیند. اندوه بسیاری پدیدار میشود. تحملش را ندارم. از آن متنفرم. واقعاً متنفرم. صبحها قیافهام افتضاح است. پاهایم آنقدر خستهاند که دلم نمیخواهد هیچ کاری انجام دهم. فکر میکنم دلیلش این است که خوب نمیخوابم. اینکه میگویند صبحها احساس سلامتی میکنید دروغ محض است. صبحها خاکستریاند؛ همیشه یکسان. مطلقاً تهی.
صبح خاکستری/ اوسامو دازای
@grayart
خدایا! تو شاهد بودی، هم شاهد مرگ فرزند بی گناهم، هم شاهد انتقام جویی من. تو گذاشتی این اتفاق بیفتد و من نمی فهمم چرا و حالا از تو طلب بخشایش می کنم. هیچ راه دیگری برای آشتی با دستهایم سراغ ندارم، راه دیگری هم برای زندگی نمی یابم.
دیالوگی از فیلم چشمه باکره
کارگردان اینگمار برگمان
@grayart
اگر در تمام وقت هیچکاری نداشته باشم انجام دهم جز اینکه با تنهاییِ خود سر کنم، پس همانجا، به عاقبت تنها جایی است که میتوانم بینهایت باشم.
خدا چه خواهد کرد وقتی که من بمیرم؟
از فکر کردن بهش دیوانه میشوم، زیرا از یقین به آن بسیار دورم. من که محو میشوم، پس میتوانم زندگی کنم، شاد باشم، و سرگرمی داشته باشم. و شوربختم از انجام اینهمه.
اینگهبورگ باخمن
@grayart
ببین چطور آرزوهای ما آب میروند تا در حصارِ تنگِ کنونیمان جا شوند. امروز دیگر حتا نمیخواهم حالم بهتر شود — فقط همینطور که هست بماند.
در وادیِ درد/ آلفونس دوده
@grayart
یکی گفت وقتی بمیریم و ما را برای سوال و جواب از گناهانمان ببرند، باید بگوییم ما که زندگی نکردیم که بخواهیم مرتکب گناهی هم بشویم!
ما فقط تماشاگر بودیم.
آوای کوهستان/ یاسوناری کاواباتا
@grayart
آندم که درمان نیست، درد را باید پایان یافته دانست و آخرین امید را از آن برید. زاری از پس مصیبت گذشته نزدیکترین راه برای جلب بدبختیهای دیگرست. آنچه روزگار میستاند نگهداریش محال است، اما شکیبایی لطمات سرنوشت را به بازی میگیرد. کسی که مالش را دزیدهاند و لبخند میزند، خود چیزی از کف دزد می رباید؛ و آن کس که بیهوده افسوس میخورد از مایهی خود میدزدد.
اتللو/ ویلیام شکسپیر
@grayart
تنها ماندن سخت محزون خواهد بود، محزون است که حتی کاری نکرده باشی که افسوسش را بخوری، هیچ، هیچ، هیچ، زیرا آنچه بر باد رفته چیزی نبوده است.
هیچ، یک "هیچ" احمقانه و بی معنی، همه خواب بوده است.
شب های روشن/ داستایفسکی
@grayart
رنج بکشید یا نه، نیستی برای همیشه شما را خواهد بلعید.
بر قلههای ناامیدی/ امیل چوران
@grayart
«قبل از تصمیمگیری در مورد آینده، باید بدانم چه دارم که بهخاطرش ادامهی حیات دهم؛ پس از آن همدیگر را خواهیم دید.
آیا توان زیستن در تنهاییِ مطلق و انزوا را خواهم داشت؟ شک دارم، دیگر پا به سن گذاشتهام.
تمام دوستانم مُردهاند و دریافتم که مادر عزیز و خوب و بینوایم محبوبترین آفریده برای من بود! انگار کسی عضوی حیاتی از بدنم را از هم دریده است.»
نامهی گوستاو فلوبر به ژرژ ساند
@grayart
«ازین پس آنچه میخواهم پنج-شش ساعت آرامش است در اتاقم، آتشی در زمستان و دو شمعی برای شبهایم.»
نامه ای از گوستاو فلوبر به آلفردو لوپوات ون
@grayart
آه گرامیان، شاید من فقط به این دلیل خودم را آدم عاقلی حساب می کنم که تمام عمرم نه توانستم چیزی را شروع کنم و نه پایان ببرم! بگذار همان آدم وراجِ ملال آور اما بی ضرری که هستم، باشم. مثل همه.
چه می توان کرد، وقتی یگانه تقدیر و سرنوشت محتوم هر آدم عاقلی، وراجی است و این یعنی آگاهانه آب در هاوَن کوبیدن.
یادداشتهای زیرزمینی
فئودور داستایفسکی
@grayart
هیچ کاری نمیکنم، خستگی کارهای نکرده را در میکنم. شده ام کارشناس کارشناس برجسته اتلاف وقت.
شاهرخ مسکوب
@grayart
من جراحات تمامی نزاعهایی که ازشان اجتناب میکردم را تحمل کردم.
فرناندو پسوا
@grayart
«انسان اندوهش را فراموش نمیکند بلکه خود را وادار میکند آن را تاب بیاورد.»
ژرژ ساند/ نامه به گوستاو فلوبر
@grayart
«من در اندوهی سیاه غرق شدهام که مربوط است به همهچیز و هیچچیز. میگذرد و باز آغاز میشود.»
از نامهی گوستاو فلوبر به ژرژ ساند
@grayart
عجب سال نکبتباری! احساس میکنم گمشدهای در بیابانم، اما مطمئن باش سرور عزیز، که با این وجود شهامتم را حفظ کردهام، و همتی عظیم به کار گرفتهام که آرام باشم و دم برنیاورم. اما مغز بیچارهام کند و ناتوان شده است.
تنها یک چیز نیاز دارم (و از آن محرومم)، و آن اندکی شوق و شور است!
نامهٔ گوستاو فلوبر به ژرژ ساند
@grayart
اگر حیوانات میتوانستند حرف بزنند چه اسمی روی دژخیم خود می گذاشتند؟!
انسان و حیوان/ صادق هدایت
@grayart
دوست دارم ریختن خونت و مغزت روی تختهی خردکن ببینم. دوست دارم تو دریای خونِ شما مردا غوطه بخورم...
میس جولی/ آگوست استریندبرگ
@grayart
" آری. تمام زمستان با غم و اضطراب، سکوتی را تجربه کردم که انگار ما را از هم جدا میکرد. خودم مسبباش بودم. اما بیش از من، شاید سکوتی سبب آن است که مرا از خودم جدا میکرد، و نیز انتظاری دشوار. رضایت دادن به زمانی بیآینده. هنوز هم از انجام کارها و برنامههایم عاجزم. زندگی میکنم بی هیچ غمِ فردایی و به سختی. "
نامه موریس بلانشو به ژرژ باتای
@grayart
«من دیگر شور ناآرام جوانی را ندارم و تلخکامیِ ادواری من رفته است
و همه اکنون در رنگی خنثی بهم آمیختهاند که در آن هرچیز شکسته و درهَم است.
میبینم که دیگر انگار هرگز نمیخندم. دیگر غمگین نیستم. پختهام.
از وقارِ من سخن میگویی دوست دیرین، و غبطهی آنرا میخوری؟
من بیمارم، عصبیام، هرروز اسیرِ لحظاتِ بیشمارِ دلهرهام.
زنی ندارم، محفلی ندارم، و هیچیک از بَندهای این دنیایِ پست را ندارم؛ امّا گمان میکنم یکچیز را بدست آوردهام، چیزی بزرگ را، و آن اینکه برای مردمی چون ما، خوشی در مغز باید باشد نه در جایی دیگر.
بُکن آنچنانکه من میکنم. بِبُر از دنیای بیرون و زندگی کن مانند خرس قطبی-همه چیز بهجهنّم- همهچیز و از آن جمله خودت!
همهچیز بجز فراست و هوشات، مغزت.»
نامهی گوستاو فلوبر
@grayart
وارفته و بیحال، میان زبالهها سرک میکشیدم،
و احتمالا میگفتم زندگی همین است...
برای اینکه بدانم عشق چه معنایی دارد، حاضر بودم حتی عاشق یک بُز هم بشوم!
مالوی/ ساموئل بکت
@grayart
از دنیا رانده، حسرت خوابی را میکشم که سراغم نمیآید و فقط موقعی سراغم میآید که مفصلهایم از خستگی درد میکند. بدنِ تکیدهام با رنج و آشوبی که حتی جرأت نمیکنم کاملاً به آن اعتراف کنم، با ترس و لرز به سوی نابودی میرود. در سرم تشنج هایی دارم حیرتانگیز..
یادداشتها/ فرانتس کافکا
@grayart