به کانال خاکستر هنر خوش اومدید . . . هنر داریم تا حقیقت ما را نابود نکند ف.ن
رویاهای شیرین زیر نور ماه.
sweet dreams in moonlight - ksenya istomina, 1991
جوانم و مشتاق به زندگی
اما چیست در انتظارم جز اندوه و سوگ.
پوشکین
@grayart
✨️✨️✨️تبادلِ فرهنگ و هنر
"انسانِ علمی ادامه ی تکاملِ انسانِ هنرمند است."
✅انسانی بسیار انسانی| نیچه ص۱۸۵
🔣 تنها کافیست لینک را لمس کنید و دکمۀ Add را بزنید و این فولدر ارزشمند را در تلگرام خود ذخیره کنید:
🔗 t.me/addlist/4AwIAcXjQLMwNmZk
از آنچه بر سرش آمده بود به هيچكس چيزی نمیگفت.
امّا گاهی، خاصه در غروب، در ساعتی كه آوای ناقوس كليسا زمانی را به يادش مياورد كه احساسی ناشناخته سراپايش را لرزانده و در تپش انداخته بود، در جان جاودانه مجروحش توفانی برميخاست.
آنوقت روحش به لرزه میافتاد و درد عشق، باز در دلش شعلهور ميشد و سينهاش را به آتش میكشيد.
بانوی میزبان/ فئودور داستایوفسکی
@grayart
امشب همچنان در رختخواب دراز کشیده بودم، نه احساسِ خستگی داشتم و نه استراحت میکردم، از این جشن سال نو که در شرف آغاز بود احساس دلتنگی میکردم؛ همچنان که مانند سگی گمشده، اندوهگین آنجا دراز کشیده بودم.
نامه به فلیسه/ فرانتس کافکا
@grayart
این مجسمه این جاست، هروقت نگاهش می کنم می فهمم که توی جهنم هستم. همه چیز از قبل پیش بینی شده است. هیچ وقت باور نمی کردم که چه حرف هایی درباره ی این جا می زدند... جهنم پر از وسایل شکنجه است، یادتان هست؟ ولی جهنم دیگرانند!
دوزخ/ ژان پل سارتر
@grayart
حال ما در "زندگی" حال آن فردی است که در سرازیری می دود و برای باقی ماندن بر دو پای خود ناگزیر از دویدن است و اگر بخواهد توقف کند به زمین در خواهد غلتید.
جهان و تاملات فیلسوف/ آرتور شوپنهاور
@grayart
آنجا مردمانی هستند! فکرش را بکنید، مردمانی که نمی خوابند!
و چرا نمی خوابند؟
چون خسته نمی شوند.
و چرا خسته نمی شوند؟
چون دیوانه اند.
مگر دیوانه ها خسته نمی شوند؟
دیوانه ها چطور می توانند خسته شوند!
فرانتس کافکا
@grayart
چه روزهای کثیفی!
خورشید هر روز در چرک و خون طلوع میکند و در لجن مرداب غروب میکند. صبحها دلم نمیخواهد بیدار شوم و شبها نمیتوانم درست بخوابم.
روزم در دلمشغولی و شبم در خواب و بیدار میگذرد.
شاهرخ مسکوب
@grayart
دیگر زندگی را چندان آسان نمیبینم
حساسیتهای من بهجای آنکه کمتر شود، مدام بیشتر میشود.
هرچیز بیارزش و ناچیزی آزارم میدهد.
از نامهنگاریهای ژرژ ساند و گوستاو فلوبر
@grayart
همواره با این ترس زیستهام که توسط بدترین چیز غافلگیر شوم، پس در هر وضعی کوشیدهام پیشقدم شوم و مدتها پیش از آنکه شوربختی روی دهد، خود را به درونِ آن افکندهام.
امیل چوران
@grayart
برای زندگی در این دنیا باید بتوانید سه کار را انجام دهید: دوست داشتن چیزی که فانی است. نگه داشتن آن در برابر استخوان های خود، دانستن اینکه زندگی شما به آن بستگی دارد و وقتی زمان رها کردنش رسید، رهایش کنید.
ماری الیور
@grayart
شب عید نوروز بود، تصمیم گرفته بودم برای احتراز از شر دید و بازدیدهای ساختگی و خستهکننده، سه روزه تعطیل را بروم جای دنجی پیدا بکنم و برای خودم لم بدهم.
دنژوان کرج/ صادق هدایت
@grayart
شب چهارشنبه بته خشک و یا گون بیابان در هفت کپه و یا سه کپه روی زمین آتش میزنند و همه اهل خانه از کوچک و بزرگ از روی آن میپرند و میگویند:
زردی و رنجوری من از تو
سرخی و خرمی تو از من
نیرنگستان/ صادق هدایت
@grayart
دیوانه شدم. اما دیوانگیام بیشاهد ماند، سرگردانیام ظاهر نمیشد، فقط باطنام دیوانه بود. به من میگفتند: چرا اینقدر آراماید؟ حال آنکه از سر تا به پا سوخته بودم. شب در کوچهها میدویدم، نعره میکشیدم، روز به آرامی کار میکردم.
جنون روز/ موریس بلانشو
@grayart
گاهی دقایقی برای من پیش میآید که غمگین بودن و تنهایی را خوش دارم و این دقایق رفته رفته بیشتر میشود.
در خاطرات من نکات مبهم و توضیحناپذیری وجود دارد که آنچنان مرا بیاختیار و از خود بیخود میسازد که ساعتها از آنچه پیرامون من است، بیخبرم و همه چیز، حتی واقعیات را فراموش میکنم.
مردم فقیر/ فئودور داستایوفسکی
@grayart
طی این مدت، یکصد بار تصمیم به خودکشی گرفته ام، اما باز زنده بودن را دوست میدارم. این ضعف ننگ آلود یعنی تمایل به زنده ماندن، شاید زیان بارترین تمایلات بشر باشد!
ولتر
@grayart
مردم این جا هیچ کاری جز خوردن و نوشیدن و خوابیدن نمی کنند... آن وقت می میرند و یک مشت دیگر جاشان را می گیرند و آن ها هم می خورند و می نوشند و می خوابند؛ و تازه برای این که یک خرده تنوع به زندگی شان بدهند تا به کلی از فرط کسالت خرفت نشوند، می روند توی شایعات چندش آور و عرق و قمار و دعوا و مرافعه؛ زن به شوهر حقه می زند و شوهر به زن دروغ می گوید، و وانمود می کنند که هیچی ندیده و هیچی نشنیده اند!
سه خواهر/ آنتون چخوف
@grayart
همه جور بلایی سرم میآید. بعضی را انتخاب میکنم، بعضی را نمیکنم. دیگر نمیتوانم یکی را از دیگری جدا کنم. منظورم این است که احساس میکنم همه چیز از پیش تعیین شده و من ناچارم راهی را دنبال کنم که یکی دیگر طرحش را برایم ریخته. مهم نیست که چقدر به این امور فکر کنم و چقدر تلاش در راهش به کار برم. در واقع هرچه بیشتر سعی میکنم، بیشتر این معنا را گم میکنم که کیام. انگار هویتم مداری است که از آن دور شدهام و این احساس واقعا آزار دهنده است. اما بیش از آن، مرا میترساند. حتی فکر کردن به آن مایهی چندشم میشود!
کافکا در کرانه/ هاروکی موراکامی
@grayart
تو هرگز زیباتر از آن شبی نبودی که گفتی خوشحالی.
به شکلهای زیادی دوستت دارم امّا بیش از همه اینطور: با چهرهای شاد و پر از برق زندگی که همیشه مرا زیر و زبر میکند.
از نامهی آلبر کامو به ماریا کاسارس
@grayart
مطمئن نیستم قادر باشم شب بتوانم از رختخواب بیرون بیایم. شاید بهتر بود یکسره میخوابیدم.
بطور مسلم سرما خوردهام و مهمتر اینکه تمام بدنم یخ کرده است. یک نوشیدنی داغ خواهم خورد، یک حولهی گرم دور خودم خواهم پیچید، از دنیا و مافیها کناره خواهم گرفت و به رویای تو فرو خواهم رفت.
نامه به فلیسه/ فرانتس کافکا
@grayart