h_jannati | Unsorted

Telegram-канал h_jannati - Hossein_jannati

12391

حسین جنتی_غزلسرا {یک‌جهان نُقصان به یک ارزن‌کمال آمیخته}

Subscribe to a channel

Hossein_jannati

https://www.h-jannati.ir/?page_id=104
.
ظرفیت باقیمانده هشت نفر.

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
جهان، آبستنِ دیو است... هر اِشکم چهل عنتر!
دریغ از یک سلیمان در رَحِم... یک حلقه انگشتر...
به سعیِ دیده نتوان جُست، راهِ راست را زیراک،
میانِ حق و باطل اختلافی نیست در منظر!
خلایق، بنده‌ی چشمند، عیبی نیست، درد اینجاست؛
که نشناسند اهلِ فضل، موسی را زِ جادوگر...
غبارِ نعلِ فرعون است... می‌گویند: اینک ابر!
سراسر پشتِ‌سر دیوار... می‌گویند: آنک دَر!
ابوسفیان چنان در خطبه می‌گرید که پنداری،
محمد رفته بعد از قصه‌ی معراج بر منبر!
ورم کرده‌ست خیکِ شیخ و می‌گوید: به اذنِ حق،
مجدد حاملِ عیسی شدم! البته بی‌مادر!
چهل قرن است قرآن بر سرِ نیزه‌ست و می‌بینم،
که در آونگِ عمروعاص حیراننند مُشتی خر!
زبان در کام و شوقِ ذوالفقارش در نیام آوخ!
تماشا می‌کند این زیر و رو را با غضب حیدر...
ازین مصحف گشودن‌های بی‌حاصل گریزانم...
که قاری لالِ مادرزاد و جمله اهلِ مسجد کَر!
دُکانِ کاوه تعطیل است از بس مشتری جوشد،
در این بازارِ حیرت در میانِ پای اسکندر!
.
.
#حسین_جنتی
#روزگار
.
@h_jannati

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
کارگاه شعر دوره ۳۳
https://www.h-jannati.ir/?page_id=104

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
چو می‌کُنم به غزل‌های گرم، مدهوشش...
فروتنانه فرو می‌روم در آغوشش!
پیمبرِ تواَم ای عشق! بی عبا و کتاب...
چه قصه‌ها که نمی‌گویم از تو در گوشش!
غمِ زمانه برون می‌جهد چو دود از بام
چو دست می‌بَرَم آهسته در بر و دوشش..
هزار نیشِ جهان را هزارگونه دواست،
لبی که می‌نهم آرام بر لبِ نوشش!
چه سایه روشنی از شوق گسترانیده‌ست،
چراغِ روشنِ چشمشش... لبانِ خاموشش...
مرا چو خواجه زِ باغ و چمن فراغت داد،
صفای دامنِ دنباله‌دارِ گلپوشش!
.
#حسین_جنتی
#تازه
#عشق
.



@h_jannati
.

Читать полностью…

Hossein_jannati

.

سیاهپوشِ که‌ای؟! آن‌که سربلند گذشت؟!
چراغِ نیزه شد از این جهانِ گَند گذشت؟!
سیاهپوشِ که‌ای؟! آن‌که چون غزالِ جسور،
به‌تاخت از وسطِ حلقه‌ی کمند گذشت؟!
پیاده مانده‌ای و ناله می‌زنی او را،
که تند و تیز، ازین فتنه با سمند گذشت؟!
خمود و لِه شده زیرِ گرانیِ بازار،
گریستی به کسی که "نگفته چند" کذشت؟!
تو چون مگس به سرِ خویشتن بکوب که او،
"عسل‌پسند" زِ سودای "حبه‌قند" گذشت!
اسیرِ خِفّتِ خود باش زیرِ یوغِ ستم،
که آن رهاییِ مطلق زِ هرچه بند گذشت....
#حسین_جنتی
#محرم
@h_jannati
.

Читать полностью…

Hossein_jannati

متاسفانه سایتِ کوچکِ من گنجایش جمعیت را ندارد و در دقایق اول انتشارِ مطلب جدید هنگ می‌کند! سر صبر اگر بخوانید لطف کرده‌اید...

Читать полностью…

Hossein_jannati

یادداشت خیلی کوتاه
.
https://www.h-jannati.ir/?p=1009

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
از وحشتِ تنهاکُشِ طهران به خراسان...
گشتیم پناهنده هراسان به خراسان!
بر پوستِ آهوی خُتن نامه نوشتیم:
از ماهیِ ترسیده ی عُمان به خراسان!
یک سطر از آن قصه ی انگشتر و دیو است...
با گریه فرستاده سلیمان به خراسان!
یک سطر از آن وسعتِ سرگشتگیِ نوح،
در حیرتِ بی ساحلِ توفان به خراسان!
سطرِ دگرش عرضِ پریشانیِ طفلی،
در ظلمتِ چاهی ست زِ کنعان به خراسان!
از آهِ جگرسوز برآورده ام ابری،
تا شِکوِه بَرَد محملِ باران به خراسان...
ابری نه! که بُغضی ست فروخورده تر از خون،
از خونِ شهیدانِ خیابان به خراسان!
بگذار کنم چاک گریبانِ قلم را...
تا ناله رَوَد یکسره عریان به خراسان!
زین جُور که سلطان کُنَد امروز ملولیم...
تا چند کُنَد حوصله سلطان به خراسان؟!
تا باز مگر بیرقی از خُفیه در آید،
چون رود زند جانبِ طغیان به خراسان!
وآنگاه قلم در کفِ من چامه نگارد
گویی مه به حرف آمده حَسّان به خراسان!
تا هیچ دلِ صاف، رضا نیست زِ مامون،
تا در تنِ یک مور بُوَد جان به خراسان،
تا در کفِ آن دیوِ سیه نقص توان دید،
هرگز نرسد پنجه ی نُقصان به خراسان!
.
.
.
#حسین_جنتی
.
@h_jannati

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
خوشا مراتبِ درویشان، که "هو" کشیدم و آهی رفت...
تفاوتی نکند ما را، که شیخی آمد و شاهی رفت!
که شیخ و شاه در این عالَم، دو ذره‌اند به ناچیزی...
فلک ندیده می‌انگارد، که برگی آمد و کاهی رفت!
خوشا به آینه بودن‌ها، زِ چهره رنگ زدودن‌ها،
هزار زنگی اگر آمد، سیاه بود... سیاهی رفت...
هزار شُکر که با خویشان، که با جماعتِ درویشان
به یک گلیم توانم بود، اگر صواب و گناهی رفت...
خوشم که فردم و درویشم! در این جهان منم و ریشم!
تفاوتی نکند پیشم، که باد در چه کلاهی رفت!
.
.
@h_jannati
.

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
زرد زردم، قسمت من از بهار این گونه است
غم نباید خورد کار روزگار این گونه است
بارها در راه دریا بر زمین افتاده ام،
آری آری دیده ام من، آبشار اینگونه است!
دست بر دل می گذاری، ناله از سر می رود،
در میان عاشقان حال سه تار این گونه است!
آه ای رویای باد آورده می بازم تو را،
عاقبت امروز یا فردا، قمار این گونه است
گیج گیجم، منگ منگم، راه را گم کرده ام
حالت سیاره های بی مدار این گونه است!
سرد و سنگینم، پر از آثار اشک و گرد و خاک،
ای ز حالم بی خبر، سنگ مزار این گونه است!
هر دم از بادی به دامانی پناه آورده ام،
دامن از من وامکش، آری غبار این گونه است!

#حسین_جنتی
#از_مجموعه_غزل_ن

.
@h_jannati

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
نه همین است که در مُلکِ تو جایی دارم
مژده ای سفله! که انسانم و رایی دارم!

کوهم ای شیخ! چو برخیزی و یک «هو» بکشی،
پاسخِ «هوی» تو ناخواسته «هایی» دارم!

من از آن قوم نی‌ام تا تو بگویی: خاموش!
غیرتم بانگ برآرَد که صدایی دارم...

من ازین فرقه نی‌ام تا تو خدایش باشی
آدمیزاده‌ام از پیش خدایی دارم...

خوشدل از آنی ای شیخ! که تختی داری...
غافل از اینی ای‌تخت! که پایی دارم!

گفت فرعون که: از هرچه‌جهان چیست تورا؟
گفت موسی که: گریبان و عصایی دارم!

#حسین_جنتی
#تازه
#رفراندوم
.
@h_jannati

Читать полностью…

Hossein_jannati

https://twitter.com/hossein_jannati/status/1641186452393345027?t=24rcMXeg8d9pSpBp7UyaOw&s=35

Читать полностью…

Hossein_jannati

صدای تَق‌تَقِ تقوا - سایت رسمی حسین جنتی
https://www.h-jannati.ir/?p=964

Читать полностью…

Hossein_jannati

سایه و تعهد اجتماعی

اگر #هوشنگ_ابتهاج هنوز در جهانِ ما بود، اینک نود و پنج سالگی او را تبریک می‌گفتیم. هرچند که روزگارِ ما چندان حالی برای تبریک نگذاشته است. به قول خودِ #سایه :

به هر چه می‌نگرم با دریغ و بدرود است
شد آن زمان که جهان مژده بود و درود

اگر استادِ ما، سایه، در روزگارِ پس از #مهسا_امینی زنده می‌بود، تردیدی ندارم که تعهد اجتماعی‌‌اش را که - که جزء جدایی‌ناپذیر شعرش بود - با سرودن اشعار اجتماعی- انتقادی نشان می‌داد، چرا که سابقهٔ هفتاد سال شاعری او - از کودتای علیه دولت ملی دکتر #محمد_مصدق در سال سی و دو تا حوادث سال‌های اخیر - معرف تعهد اجتماعی او است.

در مراسم بزرگداشت سایه که چند سال پیش در بنیاد موقوفات افشار برگزار شد، غلامعلی حداد عادل در ستایش سایه، شعرهای او را در نقد استبداد پهلوی دوم خواند و او را ستود. در انتهای مراسم، سایه در جملاتی کوتاه گفت ای کاش آقای حداد عادل شعرهای دههٔ شصتِ مرا نیز می‌خواند! می‌دانیم که سایه در این دهه یک سال زندانی بود و نمونه‌های درجهٔ اولی از شعرهای اجتماعی معاصر را سایه در آن دوره سرود، مانند:

از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند
یارب چقَدَر فاصلهٔ دست و زبان است

یا

چو فرزندت مرا خوانَد شهیدِ راهِ آزادی
چه خواهی گفتنش فردا؟ که زندانبانِ من بودی

یا

زمانه کیفرِ بیداد سخت خواهد داد
سزای رستمِ بد روز مرگِ سهراب است

همچنین شعر معروف #ارغوان سایه یکی از معروف‌ترین نمونه‌های شعر حبسیه در تاریخ معاصر ماست که کم‌احتمال نیست که در آینده در میان حبسیه‌های معروف شعر فارسی مانند حبسیه‌های #مسعود_سعد_سلمان ، #ناصر_خسرو و #ملک_الشعرای_بهار جا خوش کند. آنجا که در توصیف زندانش گفته بود:

من در این گوشه که از دنیا بیرون است
آسمانی به سرم نیست
از بهاران خبرم نیست
آن‌چه می‌بینم دیوار است
آه این سختِ سیاه آن‌چنان نزدیک است
که چو بر می‌کشم از سینه نفس
نفسم را بر می‌گردانَد
ره چنان بسته که پروازِ نگه
در همین یک‌قدمی می‌مانَد

سایه در حوادث اجتماعی سالیان دیگر ایران نیز ساکت نبود و تعهد اجتماعی‌اش را در قالب هنرش ریخت. در سال هشتاد و هشت و حوادث بعد از جنبش سبز و آن همه امیدِ بهار که به ناامیدیِ زمستان انجامید، این شعرِ نیمایی را گفت:

آمد بهار و از میانِ ما گذشت و رفت
گفتند خالی بود دستش؟ نه
وقتی که می‌آمد پرستوهای هم پرواز دیدندش
در دست‌هایش خوشه‌های نورسِ امید
در کوله‌بارش بذرِ شادی‌های گم‌گشته
با خنده و آواز می‌آمد
آن سروهای گوش‌اِستاده شنیدندش
آمد بهار و از میانِ ما گذشت و رفت
گل داشت ... چیدندش!

یا پس از سرکوب اعتراضات دی‌ماه سال نود و شش، شعر فرزند ایران را سرود:

‏اینجا میان سوگواران آشنایانند و خویشانند
و مردمانی هم که چون من
دارنده‌ٔ این نام را هرگز ندیدند و نمی‌دانند
 ...

بر گردِ گورِ تازه جمعی سوگواران است
دیگر کسی اینجا نمی‌پرسد:
این خفته در خاک از کجا و از کدامان است؟
می‌دانند
او فرزندِ ایران است

سایه هیچگاه معتقد به شعر برای شعر نبود، بلکه شعر را در خدمت آرمان و اجتماع می‌دید. می‌شود گروهی با آرمان‌های سایه همداستان نباشند، اما او در پشتِ همهٔ آن آرمان‌ها که امروز بر او غبارِ سیاست نشسته است، دل در گروِ انسانیت بسته بود و او شاعر متعهدِ به انسانیت و اجتماعِ انسانی بود و شعرش ترنمِ همهٔ رنج‌ها و دردهای انسانی بود؛ دردِ استبداد و امید به آزادی. سال‌ها پیش با همین "امیدواریِ دور" گفته بود:

به شعرِ سایه در "آن" بزمگاهِ آزادی
طرب کنید که پُر نوش باد جامِ شما

و حالا اگر از منِ شاعر بپرسید، با همان خیالات شاعرانه می‌گویم که سایه در آن جهان هم دردِ استبداد دارد و امیدِ آزادی. روانش شاد باد

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
کماکان اهلِ سازم، اهلِ آوازم، غزلخوانم نخست ایرانی ام، آنگاه شاید هم مسلمانم!
به زور از من – زمانی – گنبد و گلدسته رویاندی
شراب آلوده‌ام! پیمانه خیزم! خاکِ ایرانم!
ملول از نعره ی ماسیده ی چنگیزِ خون ریزم...
به غایت خسته از دنباله ی دامانِ مروانم!
الا ای لکّه ی افتاده بر ایوان! چه پنداری؟!
چهل سال است ابرم، پاک استعدادِ بارانم!
مرا در شیشه ی دربسته می خواهی نمی دانی، که بر هم می زند خوابِ تورا غوغای طوفانم!
چنانچون از رگِ تو خونِ اسکندر فرو ریزد، برون می ریزد از رگ های من خونِ نیاکانم!

Читать полностью…

Hossein_jannati

https://www.h-jannati.ir/?page_id=104

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
.
در فهمیدن اندازه خویشتن:
.
.

گفت بچه کلاغ با مادر:
لاشه‌ی سگ نمی‌خورم دیگر!
گرچه صد پُشتِ من زباله‌خور است
دلم از خوردنِ زباله پُر است!
قصد دارم که تَرکِ کار کُنم
بروم زین‌سپس شکار کنم
مادرش گفت: این خیالِ حرام،
از چه پخته‌ست در سرت ای خام؟!
ما کلاغیم و کارِ ما این است
راه و رسمِ تبارِ ما این است
شرم می‌آیدم زِ اجدادم
که چنین است رایِ اولادم!
گفت: مادر! کمی برون از شهر،
اندکی دورتر زِ جانبِ نهر،
دوستی یافتم که تیزپَری‌ست!
در نوکِ هر پَری وِرا هنری‌ست!
می‌پَرَد تیز و تند تا سرِ کوه
هرکه پَر دارد از وِی است سُتوه!
سایه‌اش دامِ دسته‌ی موشان!
پنجه‌اش ختمِ خوابِ خرگوشان!
بیند از آسمان به فضلِ اِله،
مور اگر بگذرد به سنگِ سیاه!
پنجه‌ی تیزِ آهنینم نیست...
چشمِ آگاهِ تیزبینم نیست...
لیک با دوستی که من دارم،
کِی ازین کاستی مِحَن دارم؟!
گفت مادر که: من فدات شَوَم!
من فدای پَرِ سیات شَوَم!
هرکه با دیگری قِران باشد،
نتوان گفت این همان باشد!
آن دوچنگالِ تیزِ غرقه به خون،
با وِی از بیضه آمدی بیرون!
آن خَمِ کارگر به منقارش،
بوده از جَدِّ وِی به طومارش!
گرچه با وِی شوی رفیقِ عزیز،
نشود پنچه‌ات چُنو تَر و تیز!
همنشینی چو بازِمان نکند...
"دوستی هم‌تَرازمان نکند"!
یادم آمد حکایتِ پدرت
که کنون نیست سایه‌اش به سَرَت...
با عقابی رفیق شد چندی
دعوتش کرد بر سرِ گَندی...
باقیِ قصه نَقلِ دیگری است
در کتابِ شریفِ "خانلری" است...
.
@h_jannati

Читать полностью…

Hossein_jannati

یادداشت کوچک من در سایت ترنم شعر:

https://www.taranomesher.ir/sl/n/1056

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
موقت:
اگر اطلاعیه‌ای دیدید که نام من بعنوان میهمان برنامه در آن درج شده است و من خودم در صفحاتم منتشر نکرده‌ام بدانید که فقط برای جلب مشتری ست و من بیخبرم!

Читать полностью…

Hossein_jannati

کشتی به گل نشسته به معنای واقعی...

خواننده و آهنگساز: #محمد_بیگی
کلام: #حسین_جنتی
تنظیم: #مازیار_رشتی_پور
میکس و مستر: #فرشاد_پاسدار
کاور آرت: #کسرا_حیدری_زاده

@mohammadbeigiart

Читать полностью…

Hossein_jannati

یادداشت کوتاه من:
https://www.h-jannati.ir/?p=1021

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
لینک نام نویسی:
https://www.h-jannati.ir/?page_id=104
.
@h_jannati
.

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
پنج‌شنبه از ساعت ۱۳ برای دیدار دوستان در غرفه انتشارات فصل پنجم خواهم بود، بعد از پنج سال دلم برای رفقا تنگ است.

@fasle5
https://www.instagram.com/p/CsW6Vm1opdd/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
بعد از قریب به پنج‌سال... ناشر محترم دوباره توانسته «ن» و «ی» را منتشر کند... چاپ هفتم«ن» و چاپ پنجم «ی» را از انتشارات فصل پنجم تهیه کنید اگر دوست دارید... «حرف» باید زده شود، هرجور ممکن است...

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
این قصیده از یکی از دوستان شاعر عزیز من است، بخوانید و روشن شوید، نامِ عزیزش نزد من امانت است که روزگارِ سفله‌ای‌ست...
.
چه فتنه است ندانم ، که روزگارِ دغل
به کامِ خلق کند شوکران به جایِ عسل

به رهگذار ، فتاده‌ست موکِبِ بِرجیس
« اَنَاالاَمیر » به میدان زنَد عبوسِ زُحَل

از او : تنی همه مجروح و ، سر چو شَقّ قَمَـر
وز این : سَمین همه پیکر ، ستبر و فربه کَـفَـل

غریبْ حالی و مقلوبْ روزگاری و ، من ،
اسیرِ چنبرِ حیرت ، فشرده پا به بغل

رسید ناگــَهَم از هاتفی ندا : برخیز !
چو برگِ‌خشکِ خزانی مباش مُستَأصَل

تو را که گفت که دَم درکش و نفَس بس کن ؟
زمین چگونه نلرزد به خود ، اِذا زَلزَل ؟

« زبان بُریده به کنجی نِشسته صُـمٌّ بُـکم » *
کجا رَواست ؟ غریو آر ، اینــْـت جَهدِ اَقَلّ

نِه‌ای به علّت اگر مبتلا، خروشی کن
به واو و یاء و الِف ، از چه مانده‌ای مُعتَل ؟

به دست اگر نَتَوانی ، زبان بیار به کار
به تیغِ نابُرِ او ، از بیان بکــَش مَصقَل

ز عشق ، دل چو بسوزد ، شود چو مُشک و عَبیر
وگرنه ، گــَنده‌ی عَنبَرنِساست بر مَنقَل

بگیر نِشتَری از استخوانِ مانده به زخم
بزن بر این ستم‌آماس و چِرکــْـتوده دُمَل

به غَدرِ غولَـکِ منبرنشین ، مَپیچ از راه
روانه از پیِ سِرگین مَشو به تــَـک ، چو جُعَل

به زیرِ پای ، خدا را نهاده و آنگاه
ستانده اَست ز ابلیس ، پایْ‌مُـزد و شـَـتـَـل

لباسِ احمد و بوحَنظَله‌ست گرچه شبیه ؛
ولیک او ز مَلَک افضل ؛ این ز خس اَرذَل

یکی‌ست را یَدِطولا به عفو و بذل و کرَم
یکی‌ست را همه‌ پا در ضَلال ، با یَدِ شَل

به چشمِ یوسُفِ ایمان ، فشانده خاکستر
بر آبگینِ عَزازیل بَرزَده صیقل

کشیده تیغ به نایِ هزار اسماعیل
به خیره ، حکمِ خداوند را نموده بَدَل

گرفته رایَتِ « اَلمـُـلکُ لیّٖ » و بر گِردَش ،
بَهائِم‌اند و سُتوران به نعره ، بَلهُم اَضَلّ

ندیده دیده چو اینان به کارخانه‌ی دهر
به‌سانِ حرفِ معمّا ، کــَـژَند و لایَنحـَـل

بسوز کُرسیِ سالوس اگر ملول شدی
که آن صُداع ندارد دوا ، جُز این صَندَل

نظر به حَبلِ‌مَتین کن که رشته‌یِ رادی‌ست
که عنکبوت ، نیارَد به غیرِ تارِ فَشَل

علی‌صفَت به صَنَمخانه‌ پایِ وحدت نِهْ
کمر ببند به تَهدیم و کسرِ لاتِ هُبـَـل

کنم به مَطلَعِ نو ، شرحِ سوزِ آتشِ دل
که نیست درخورِ این درد ، ناله‌ی مُجمَل

کَشَد نَبَردِ‌ه‌یِ خورشید ، بر ستیغِ جَبَل ،
ز رَختِ سرخِ شهیدان - به صبح - نخل و کُـتَل

« کفن بیاور و تابوت و ، جامه نیلی کُن »**
قلم بگیر و رقم کن ز نو ، یکی مَقـتَـل

ز خونِ دیده و دل ، دشت را ببین شَنگَرف
ز جسمِ پاکِ جوانان ، ببین به هرسو تــَـل

رسد به گوشِ فلک ، ضجّه‌های رودارود
زِ دودِ آه ، شده کارِ آسمان مُختل

به هر گــَـریوِه ، سرِ دار رفته عیسایی
به هر شَجَر ، زکریّاست اَرّه بر مَفصَل

یکی نشاط نیابی به چهره در مَعبَر
به جز غُموم نبینی به کوی و سوق و محل

به قامتِ خَمِ خود ، از جراحتِ ناسور
کشیده مامِ وطن ، نیل‌جامه‌ی مخمل

بسوخت هرچه درین باغ ، سرو بود و سَمَن
غبارِ سُرمه نِشسته‌ست بر گلویِ غزل

ز کِشتِ خلق نمانده‌ست حاصلی جز باد
فتاده طائرِ فکرت به بندِ لَیت و لَعَلّ

ز کاخِ عقل نمانده‌ست غیرِ خشتی چند
رمیده روح ز دین و ، اساسِ او مُهمَل

به دستِ اَهرِمَن افتاده خاتمِ تدبیر
زِ دست رفته سلیمان و مانده زو هیکل

مگر که ناوَکِ غیرت رسد ز مَـکمَنِ غیب
که بیتِ خُدعه‌گــَران را ، ز بُن کُــنَد مُنحَل

کنم به عرضِ دعا ختمِ این سخن ، که بـوَد ،
به نَصِّ امرِ خداوندگار ، نِعمَ‌عَمَـل

تو هم دو دست برآر و زِ صدق ، آمین گوی
که وعده است اجابت ز رَبّ عَزَّ وَ جَلّ

ز مامَضیٰ خجلم، حالیا غَمان دارم
که خود چه تحفه بیارد به پیش ، مُستَقبَل

بزرگوار خدایا ، به حقّ هشت و چهار
به حقّ اُمّ ابیها و احمدِ مُرسَل

به اسمِ اعظمِ ذاتت ، به عِزّ قُدسِ صفات
به لطف و بخشش و اِکرام ، قبلَ أَن‌یُسئَـل

به هَل‌أَتیٰ و به یاسین ، به کوثر و طــٰـهٰ
به آیه‌آیه‌ی تابانِ مُصحَفِ مُـنزَل

مرا مُصَـدَّقِ لطفت بدار در دارَین ؛
ز مُنکِران و کــَفورانِ جود ، لاتَجعَل

ببین به گــُردِ‌ه‌یِ مجروحِ تازیانه‌نشان
ببین به پینه‌یِ تسلیمِ زانوان چو جَمـَـل

به قولِ فتحِ قریب و به وعده‌ی نَصرَت
به آن « اَلَم تَرَ رَبــُّـکْ بِفیٖلِ کَیفَ فَعَل » ؛

برآر خنجرِ غیظ از خزانه‌ی قهرت
به ضربتی رَسَنِ زَفتِ ظلم را بُگسـَـل

به ریش و ریشه‌ی این قوم ، شعله زن ، چندان ،
که در قُرون و زَمن ، زان بیاورند مَثَل

بِکَش به کــَـتمِ عَدَمْ‌شان ، چنان که تا به ابد ،
گمان شود که نبودند خود ز صبحِ اَزَل

به دستِ خازِنِ دوزخ سپارِشان در حشر
حَمیمِ‌شان بچشان ، بعـدِ کیفرِ اَکمـَـل


* از سعدی
** از عرفی‌شیرازی

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
https://www.h-jannati.ir/?p=975

« بیداری فرهنگی »
یادداشت کوتاه

Читать полностью…

Hossein_jannati

.


به تُندی گفت: می‌مانیم! گفتیمش: مزن! لاف است!
کلاهِ آهنین افتاد... این، یک‌مُشت الیاف است...
از آن خون‌ها که بر فرشِ خیابان ریخت دانستم،
دهانِ هرزه‌تیغان چون حسابِ لوطیان صاف است!
تو را دستِ قضا از لانه کج‌کج می‌کشد بیرون...
کمینگاهِ تو گیرم راست، چاکِ قله‌ی قاف است!
پریشان کرده بودی خَلق را چون برگِ بی‌دفتر
ندانستی که سودایِ شرف اینگونه صحاف است!
تو را نفرین نخواهم کرد چون پیرانِ ظالم را
زِ روی طبع، چرخِ چاره‌اندیشی کفن‌باف است!


#حسین_جنتی
#تازه
@h_jannati

Читать полностью…

Hossein_jannati

یادداشت کوتاه مرا بخوانید:
«شیعه‌گری مدیترانه‌ای»
.https://www.h-jannati.ir/?p=953

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
یادداشت کوتاه
«شهروند موقت»
.
در سایت حسین‌جنتی بخوانید:

https://www.h-jannati.ir/?p=928

Читать полностью…

Hossein_jannati

.
از کِشتِ پدر، زحمتِ بسیار در آمد...
او شوقِ ثمر داشت ولی دار در آمد!

دردا که اگر تخمِ در و پنجره کِشتیم،
دیوانه شد آن دانه و دیوار در آمد!

«یک‌صفحه» غلط داشت کتابِ شبِ پیشین،
شیرازه پریشان‌شد و طومار در آمد!

با نیزه نشستند چنان بر سرِ مُصحف،
کز لفظِ روان، معنیِ دشوار در آمد!

امروز همه اهلِ نَفَس مُنکِرِ عطرند...
از بس لجن از کلبه‌ی عطار در آمد!

گفتی که در این دایره‌ی بی‌ در و پیکر،
از خَلق، چرا کافر و دیندار در آمد؟!

فرقِ بشر این است که با بوسه‌ی ابلیس،
از دوشِ یکی دار، یکی مار در آمد!


#حسین_جنتی
#تازه

@h_jannati
.

Читать полностью…
Subscribe to a channel