jooyamaroofi1 | Unsorted

Telegram-канал jooyamaroofi1 - Jooyamaroofi

649

خوشتر ز شعر خواجه کدام است؟ ... آن تویی

Subscribe to a channel

Jooyamaroofi

✍ به بهانهٔ یادروز #عطار

العِشقُ خُراسانیٌّ لِمَکانِ العَطّار

عشق از خراسان خیزد،
از آن رویْ که عطّار خراسانی است.

به عقیدهٔ من شیخ فریدالدین عطار نیشابوری - با همهٔ فرازها و فرودهایش - یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های تاریخ فرهنگیِ ایران‌زمین است. شاید اگر متری در دستِ ما بود که می‌توانست به صورت دقیقی اثرگذاری شخصیت‌های فرهنگیِ ما را بر فرهنگ‌مردانِ پسینی و تفکرِ خواص و عوام مشخص کند، کم اندیشمندی به گردِ پایِ عطار می‌رسید. بسیاری از آرا و اندیشه‌های او پس از هشتصد سال همچنان در جریان‌های فکری و فرهنگیِ ما زنده است. هشتصد سال را دستِ کم نگیرید!

من عطار را یکی از زیباترین گوشه‌های فرهنگِ ایرانی می‌دانم. در جمع‌های مختلف همیشه گفته‌ام که آن «آن»ها و لحظاتی که با مکتوباتِ عطار داشته‌ام را در هیچ جای دیگر تجربه نکردم. این که عطار از لحاظ تکنیکی بهترین شاعرِ ما نیست امری مسلّم است، اما زیبایی‌های او در مفرداتش و یا ابیاتش نیست، بلکه در پرورشِ نگاهِ هنرمندانه‌اش است در شرح بوطیقای جریانِ عرفانِ ایرانی-اسلامی. در حقیقت فرم در شعرِ او در بسترِ عمودی و زیبایی‌های روایی شکل می‌گیرد و نه در مسیرِ افقی و بدایع و صنایعِ شعری.

عطار در سیرِ تکاملِ موسیقاییِ شعرِ فارسی اصلاً شاعرِ قابلِ اعتنایی نیست. تساهل‌‌ و تسامح‌ِ او در حوزهٔ وزنِ عروضی و قافیه یادآورِ شاعران قرن چهارم و پنجم است، نه شاعری که عمدهٔ خلاقیتش را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم بروز داده است. همین تساهل‌ها و تسامح‌ها است که در نظرِ بعضی ناقدان و مخاطبان جدی ادبیات، عطار را شاعری دستِ دوم نشان می‌دهد و این داوری کم‌لطفیِ بسیار بزرگی است، گیرم حتی از بزرگی چون #مهدی_حمیدی_شیرازی سرزده باشد!

همهٔ آثار عطار در جریان فرهنگیِ ما قابل اعتناست (اسرارنامه، مصیبت‌نامه، الهی‌نامه و مختارنامه)، اما در این میان دو اثرش از امّهاتِ آثار ادبیات پارسی است: یکی به نظم که #منطق_الطیر است و دیگری به نثر که #تذکرة_الاولیا است. جالب این که ایدهٔ هیچ یک از این دو کتاب از آنِ خودِ عطار نیست. در حوزهٔ سفرِ مرغان پیش از منطق‌الطیر، #ابن_سینا در رسالة‌الطیر، #ابوالرجا_چاچی و #احمد_غزالی پیشگام عطار بودند و در ذکر مقامات اولیا، #ابونعیم_اصفهانی در حلیة‌الاولیا و #ابوالقاسم_قشیری در رسالهٔ قشیریه پیشاهنگِ تذکرةالاولیا بودند، اما این دو اثر عطار جایِ آن مکتوباتِ ارزشمند را در فرهنگِ ما گرفته است. چرا؟ چون اسلوب، پیرنگ و فرمِ درخشانی دارد. زیباییِ عطار در همین اسلوب ارائهٔ مطالب عرفانی است. یکی از ویژگی‌های این اسلوب عاری بودنِ آگاهانه از مفاهیم عرفانی است. عطار نخواسته است که مانند شاگردانِ مکتب #ابن_عربی و اقرانِ آن‌ها (امثال #شیخ_محمود_شبستری و #شاه_نعمت_الله_ولی ) نوشته‌هایش را از مفاهیم ریز و درشت و سختِ کلامی و عرفانی لبریز کند تا خوانندگانِ آثارش از راهِ نفهمیدنش او را احترام کنند، بلکه او آن‌سان مفاهیمِ عمیقِ عرفانی را ساده کرده است که مخاطبانش از راهِ فهمیدنش با او همدل می‌شوند. و عطار در این اسلوب در تاریخِ ادبیاتِ عرفانیِ ما یگانه است.

با همهٔ این زیبایی‌ها عطار در مسلکِ تفکرِ اشعری‌اش بسیار متعصب بود. تفکرِ عقل‌ستیزِ او در مباحثاتِ کلامی و برگزیدن مفهومِ انتزاعیِ عشق بر عقل، او را در حقِ عاقلان و فیلسوفان از جادهٔ انصاف رانده بود. داوریِ تلخِ عطار در مورد همشهریِ فاضلش #عمر_خیام در مثنوی الهی‌نامه نشانگر این تعصب است:

یکی بینندهٔ معروف بودی
که ارواحش همه مکشوف بودی

دمی گر بر سرِ گوری رسیدی
در آن گور آنچه می‌رفتی بدیدی

بزرگی امتحانی کرد خُردش
به خاکِ عُمّرِ خیّام بُردش

بدو گفتا چه می‌بینی درین خاک؟
مرا آگه کن ای بینندهٔ پاک

جوابش داد آن مردِ گرامی
که این مردی‌ست اندر ناتمامی

بدان درگه که روی آورده بودست
مگر دعویِ دانش کرده بودست

کنون چون گشت جهلِ خود عیانش
عَرَق می‌ریزد ازتشویرِ جانش

میانِ خجلت و تشویر ماندست
وزان تحصیل در تقصیر ماندست

این میزان تعصب و جمودیت البته که محصول تاریخِ روزگارِ عطار نیز است که در آن روزگار جریان اشاعره در مباحثات کلامی بر جریان معتزله فائق آمده بودند. ادامهٔ همین جریانِ عقل‌ستیز است که عطار را در منطق‌الطیر به اینجا می‌رساند که می‌گوید:

کی شناسی دولتِ روحانیان
در میانِ حکمتِ یونانیان

«کافِ» کفر اینجا بحق‌المعرفه
دوستر دارم ز «فای» فلسفه

شاید من عطار را در زمرهٔ بهترین شاعران تاریخ ایران‌زمین نبینم که نمی‌بینم، و شاید با بعضی از آرای او همداستان نباشم که نیستم، اما او برای من زیباترین گوشه‌ٔ فرهنگِ ایران‌زمین است. زیبایی‌های آن گوشه بیش از آنکه قابل وصف باشد، قابل درک است. هرکه شد محرمِ دل در حرمِ یار بماند. اینجا گروهی با من همدلند و همین کافی است. همدلی از همزبانی خوشتر است.

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

مرگ گُم باد و زندگی پیروز ...

شاعر: #جویا_معروفی
خوانش: #سارا_ساور

@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

به #مهدی_یراحی
و ارادهٔ معطوف به آزادی و آزادگی

زمینِ تشنه! درِ هفتْ آسمان بسته‌ست
تنِ نزار غمین است و بالِ جان بسته‌ست

چگونه شرح دهم قصّه‌ٔ اسیری را
هزار چشم تو را دیده و زبان بسته‌ست

هزار سرو‌ تو را دیده‌اند و خم گشتند
ولی چه سود، که در سمتِ تو جهان بسته‌ست

جهان برای تو چیزی به غیرِ رنج نداشت
زمان برای تو تا مرزِ جاودان بسته‌ست

ز بختِ پیرِ تو در حیرتم، که با یادت
به هر کران که دعا کرده‌ام، کران بسته‌ست

در این شب، این شبِ تردید، این شبِ جاوید
مکوب دربِ سحر را، که بی‌گمان بسته‌ست

برای تو غزلی پُر حماسه باید گفت
مرا ببخش، که می‌گویم و ... دهان بسته‌ست

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

بخوان آنچه را دیده‌ای بر جبینم
عزادارِ غم‌های این سرزمینم

عزادارِ صبح و درخت و سبویم
هماغوشِ ایرانِ اندوهگینم

بر این خاکِ پاکِ اهورایی آیا
چه رفته‌ست دیری؟ که من این‌چنینم

نخواندم طربنامهٔ هیچ برگی
سرودم خزان را به صوتِ حزینم

نجُستم در این گوشه‌ها هیچ گنجی
چرا مار سر بر زد از آستینم؟

دریغا دریغاست وردِ زبانم
کجا رفت امیدِ شور آفرینم؟

کجا رفت پیغمبرِ بی‌شکستم؟
چرا سوخت الهامِ روح‌الامینم؟

چرا غصّه می‌جوشد از کهنه‌خاکم؟
چرا مرگ می‌بارد از کهنه‌دینم؟

"مجویید در من ز شادی نشانه"
که غم می‌چکد از بهشتِ برینم

رفیقانِ من! ای که موعودتان حق!
مرا واگذارید، من بی‌یقینم!

#جویا_معروفی



@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

من کیستم؟ شکسته‌ای از شهرِ خستگان
آزاده‌ای اسیرتر از خیلِ بستگان

زان سو‌ دروغ و خُدعه و زین سو ریا و زَرق
فریاد از این تَکثُّر و داد از دودستگان!

آن روزهای سالمِ سرشار رفته‌اند
ماییم و روزگارِ حزینِ شکستگان

پاکم ولی به بسترِ گند آرمیده‌ام
از منجلاب، بر شده فریادِ رَستگان

پیوستگانِ عاطفه بودیم و این زمان
از ما نمانده جز شَبَحی از گُسستگان

از هر طرف حکایتِ بند است و بندگی
راهِ گریز نیست ز ناحق‌پرستگان

رفتیم و سهمِ ما به جز از خونِ دل نبود
از فضل‌ناشناسیِ خیلِ نشستگان

#جویا_معروفی

@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

این غزل را ده سال پیش گفته بودم. در روزگارِ پس از درگذشتِ استاد #محمدرضا_لطفی
که عاطفهٔ موسیقیِ دستگاهیِ ایرانی است.
و اینک زادروز محمدرضا لطفی است.

‍ گفتی کجاست یکّه نگارِ من و شما
او حیّ و حاضر است کنارِ من و شما

او آفتابِ گرمِ تموز است و می‌دمد
هر روز بر فرازِ مدارِ من و شما

او آشنای ماست، ولی ما غریبه‌ایم
در غربتِ زمان شده يارِ من و شما

در گیر و دارِ تلخیِ ایامِ نابکار
او خود گشایشی‌ست به کارِ من و شما

گفتیم جز به جامِ تو جامی نمی‌زنیم
او می‌رسد به قول و قرارِ من و شما

گل داده ارغوان و نخفته‌ست بختمان
سرزد ستاره در شبِ تارِ من و شما
...
...
از خوابِ خوش پریدم و دیدم دریغ و درد
دیگر خزان شده‌ست بهارِ من و شما

#جویا_معروفی

فیلم مربوط به کنسرت «بال در بال» است که به مناسبت هفتاد سالگی استاد #هوشنگ_ابتهاج‌ در کلن برگزار شد.


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

شب است و کوریِ نور
تب است و مرگِ سرور
چه آشناست صدا
صدای خستگی و رنجِ آدمیزاد است
که می‌رسد از دور

صدای معصیتِ کهنه‌ٔ ابوالبشر است
نوای آه و نیاز
صدای خسته‌ٔ نوح است این که می‌شنوم
که رنج می‌برَد از عُمر، عُمرِ دور و دراز
صدای ابراهیم
صدای خشمِ تبر
صدای آتشِ تَر
صدای گریه و تیغ است بر گلویِ پسر
فغان ز رنجِ بشر
صدای سامری و بی‌قراریِ موساست
صدای آهِ بلند از گلوی بَرصیصاست
چه آشناست صدا
صدای پُر دَردی
صدا صدای مسیح است این که می‌گوید:
خدا! چراِ منِ آزرده را رها کردی؟ (۱)
صدا صدای بلندِ محمّد است انگار
صدا که می‌گوید ای جماعتِ هشیار!
هلا! فرار! فرار! (۲)

هنوز می‌آید
صدای خسته‌ٔ انسان هنوز می‌آید
هنوز غصّه و اندوهِ آمیزاد است
بگو کدام شبْ آوازِ روز می‌آید؟

صدای نور کجاست؟
صدای روشن و بی‌صورتِ عبور کجاست؟
کجاست نیروی سهراب و دولتِ محمود؟
شِفا کجاست؟ کدامین دعا؟ کدام سجود؟
نگو نمی‌بینی
نگو نمی‌شنوی
اگرچه در همه عالم غم است و آتش و دود
هلا! شکسته‌سَبو
به بانگِ تازه‌ٔ رود
هنوز می‌شود از صبح و شور و سبزه سرود

#جویا_معروفی
.
.
(۱) و نزدیک به ساعت نهم عیسی به آواز بلند صدا زده گفت: ایلی ایلی لَما سَبَقتَنی، یعنی الهی الهی مرا چرا ترک کردی؟ (انجیل متی، ۴۶:۲۷)

(۲) فَفِرُّوا اِلَی اللهِ اِنّی لَکُم مِنهُ نَذیرٌ مُبینٌ : پس به درگاه خدا فرار کنید، که من از جانب او برای شما هشداردهنده‌ای آشکار هستم (قرآن کریم / آیهٔ ۵۰ سورهٔ ذاریات)


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

نخست ملکوت و دادگریِ او را بجویید و این همه افزون بر آن شما را ارزانی خواهد شد.

انجیل متی، باب ششم، ۳۳



قصدِ گنجی کن، که این سود و زیان
در تَبَع آید؛ تو آن را فرع دان

هر که کارَد قصد گندم باشدش
کاه خود اندر تَبَع می‌آیدش

کَه بکاری، برنیاید گندمی
مردمی جو، مردمی جو، مردمی

مثنوی معنوی مولانا جلال‌الدین/ دفتر دوم


میلاد مسیح گرامی باد.


نقاشی : کارل بلوک، موعظهٔ سر کوه، ۱۸۷۷ میلادی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

از انتشارِ این عکسِ تراژیک بیش از نُه سال می‌گذرد. عکس #آلان_کردی که از آوارگان جنگ داخلی سوریه‌ بود که در دریای مدیترانه غرق شد و به وام از #سید_حسن_حسینی «روزی دریا بر لبش آورد!»
دیدنِ هیچ عکسی در تمامِ عمرم بیش از مشاهدهٔ این عکس مرا آزار نداده بود. آن طفلِ معصوم و بی‌پناه از چنگِ ظالمان و بی‌رحمانِ گونهٔ بشری گریخته و در چنگِ بی‌رحمیِ گونهٔ طبیعت گرفتار آمد. انگار همهٔ معصومیتِ جهان در این عکس جاری‌ست و همزمان همهٔ بی‌رحمیِ جهان هم در همین عکس هست.

و حالا نُه سال پس از این عکس، حکومت #بشار_اسد به پایان رسید. آن همه ستم و بیدادگری گذشت، اما بیدادگر نگذشت!

خاتمه، حکایتِ استادِ بزرگِ ما #سعدی است در گلستان:

پادشاهی به کشتنِ بی‌گناهی فرمان داد. گفت: «ای ملِک! به موجبِ خشمی که تو را بر من است، آزارِ خود مجوی که این عقوبت بر من به یک نفس به سر آید و بزهِ آن بر تو جاوید بماند.»

دورانِ بقا چو بادِ صحرا بگذشت
تلخی و خوشی و زشت و زیبا بگذشت

پنداشت ستمگر که جفا بر ما کرد
در گردنِ او بمانْد و بر ما بگذشت

#الملک_یبقی_مع_الکفر_و_لایبقی_مع_الظلم

#جویا_معروفی

@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

پیشکش به هشتاد و پنج سالگی استاد محمدرضا شفیعی کدکنی

از این درّه کوهی‌ست تا چشمه‌ٔ تو
تویی پاسخِ چند و چون و چرایم
تویی بارشِ نم‌‌نمِ صبحگاهی
تویی خوابِ رویاییِ پر کشیدن
تویی آشنایم

تویی رمزِ ذکرِ «اناالحق»
تویی نامه‌ٔ «بوسعید» از خراسان
تویی بوی رحمان
نه از سرزمینِ یمن، یا که از دوردستانِ بغداد یا شام
تویی بوی رحمان کز این خاکِ نزدیک بر ما وزیدی
همین خاکِ بسطام

تو را در بلندای اسطوره در نزدِ سیمرغِ «عطار» دیدم
تو را در همان لحظه‌ٔ با شکوه و پر از رمزِ دیدار دیدم
همان دیدنِ «مولوی»، «شمس» را، و جهان را
همان جانِ جان را
تو را در همان لحظه در نزدِ آن دو
در آن گوشه‌ٔ پاکِ بازار دیدم

تویی "آنِ" شعرِ «سنایی»
تو انگار آن رمزِ پاکی که از شعرِ جاویدِ «حافظ» به دوران افسرده‌ٔ ما دمیده‌ست
تو با آن بزرگان نشستی، ولی پیشِ مایی

از این درّه کوهی‌ست تا چشمه‌ٔ تو
تویی پاسخِ چند و چون و چرایم
تویی آشنایم

از این درّه‌ٔ تنگ، ای چشمه‌ٔ نور!
ای قلّه‌ٔ دورِ در ابر مستور!
تو را می‌شناسم
تو را می‌ستایم

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

با یادِ #نوید_افکاری
که این غزل را چهار سال پیش در سوگِ او گفته بودم.


مرگ، زاری، هراس، بیماری، از امیدی مگو که با ما نیست
آسمان! ای بلندِ دور از ما! چهرهٔ آبیِ تو پیدا نیست

آه ای تیرهٔ بدونِ "نوید"! ای تو از تیرهٔ شبِ جاوید!
خونِ ما ریختی به نامِ امید، خونِ ما خستگان گوارا نیست!

جمعی از ما به هَست آلوده،جمعی از ما ز فقر فرسوده
جمعی از ما تمامْ بیهوده، هیچ شوقی به سوی فردا نیست

جمعِ بازندگانِ ناکامیم، آرزوهای بی‌سرانجامیم
مُرغکانیم و بسته در دامیم، بسته‌ایم و سرِ تماشا نیست

نیمه‌جانیم، نیمه‌جان از غم، خستگانیم، خستگانِ ستم
بیشماریم، بیشماران کم، ما کمیم و مجالِ غوغا نیست

باز دیدیم خشم و عصیان را، باز دیدیم چنگ و دندان را
باز هم قتلِ بی‌گناهان را...، ذرّه‌ای عشق روزیِ ما نیست؟!

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

غزلی تازه

با جهل و ستم به یک دُکّان هرگز!
از بامِ شرف به سوی نان هرگز!

از موجِ خطیرِ آرزومندی
تا گوشهٔ ساحلِ امان هرگز!

با چشمِ مُسلّح و دلِ آگاه
از راه به سوی بی‌نشان هرگز!

در سیرِ درازِ راهِ آزادی
از چاله به چاهِ بی‌کران هرگز!

ماییم و ستایشِ جوانمردان
یک آن به ثنای قَلتَبان هرگز! (۱)

با این که زمین بهشتِ موعود است
یک لحظه فرود از آسمان هرگز

فردا که به حشر، زنده برخیزیم
ماییم و همین «نه» و همان «هرگز»

ماییم و شکوفه‌های آزادی
ماییم و هزار بوستان هرگز!

هم‌خانهٔ ناکسان شدن سهل است
‌هم‌خیمهٔ کودتاچیان هرگز!
.
.
.
(۱) ماییم آن که مدحت آزادگان کنیم
کشخان بگو مدیحه‌گرِ قلتبان بود
(مظاهر مصفا)

#جویا_معروفی
.
.
عکس مربوط به دادگاه نظامی دکتر #محمد_مصدق است، در پاییز سال هزار و سیصد و سی و دو، از آرشیو مجلهٔ لایف.


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

ایرانِ من! بریده‌ٔ نایت کو؟
ای در خودت شکسته صدایت کو؟

بلبل! چه شد ترانه‌ٔ شادانت؟
ای بوستان! شکوفه‌سرایت کو؟

ای شعرِ خواجه سردرِ ایوانت
ای نسخه‌ٔ خجسته شفایت کو؟

لختی نسیمِ نافه‌گشا رد شد
ای زلف! قصّه‌های رهایت کو؟

ای جویبارِ خسته و خشکیده
حالا که ساکنی گِل و لایت کو؟

بارانِ غصّه است و پناهی نیست
هان ای وطن! بگو که ردایت کو؟

گم‌کرده ساحلیم و پریشانیم
ای ناخدای پیر! خدایت کو؟

ای خاک! گوشِ من به دهانِ توست
دردت به جانِ من، گِله‌هایت کو؟

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

گیرم که در سماعِ سپیدِ کبوتران
مشتی کلاغ نعره‌ٔ بیهوده سر دهند
فردا حکایتی‌ست

گیرم که در زلالِ دلِ رودخانه‌ها
سنگی رها کنند
یا بر ستاکِ سرو و صنوبر تبر زنند
فردا حکایتی‌ست

فردا حکایتی‌ست به نامِ کبوتران
فردا حکایتی‌ست شکوفنده و زلال
فردا حکایتی‌ست به جز درد و اشک و آه
خالی‌ست از سیاهیِ بالِ کلاغ‌ها
آن جمعِ بد صدا
آن جمعِ رو سیاه

#جویا_معروفی
.
.
#علیه_نژادپرستی

#علیه_جنایت

#علیه_فاشیسم


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

✍️ بازخوانیِ غزلی کم شنیده شده و کم‌ خوانده شده از سیمین بهبهانی

امروز، ربع قرن از حوادث تلخ هجده تیر و کوی دانشگاه می‌گذرد. گروهی به ظاهر دیندار و در جامهٔ شرع بر سر و صورت دانشجویان کوفتند و آن فجایع را به بار آوردند و آن خاطرهٔ تلخ را به جا گذاشتند.‌ #سیمین_بهبهانی در همان روزها غزلی ساخت به نام «بانو...».

دستمایهٔ این غزل این روایت بود که گروهی با توسل به حضرت فاطمه زهرا، به این دانشجویانِ بی‌دفاع حمله می‌بردند و جسمِ خونینِ دانشجوی بی‌گناه را هدیه به حضرت زهرا می‌کردند!

این غزل با وزنِ نوآیینِ دوری‌اش «مفعولن مفتعلن مفعولن مفتعلن» را با هم بخوانیم، غزلی خطاب به حضرت زهرا، اما از دریچه‌ای متفاوت با آنچه از پیش در این حوزه خوانده‌ایم. در این غزل، سیمین بهبهانی جوانِ دانشجوی از دست رفته را - که شما بخوانید #سعید_زینالی - در کنار دو جوانِ برومند حضرت زهرا (یعنی حسن و حسین علیهماالسلام) می‌نشاند که فاطمه زهرا به کرامتش آن را در دامنش پذیرفته است:

«بانو، این هدیه به تو؛ او را از من بپذیر!»
گفت و بُردش سرِ دست، افکند از پلّه به زیر

قربانی بر سرِ خاک تابی خورد از سرِ درد
جویی خون... بعدِ سقوط، خاموشی ... بعدِ نفیر

ابلیسی دست گشاد، انسانی رفت ز دست
وای از فرزندِ جوان! صد وای از مادرِ پیر!...

◻️

بانو در خوابْ تو را دیدم در هالهٔ ماه
چشمانت لالهٔ سرخ، رویت گلبرگِ زریر

بانو، دیدم که به بر داری نوباوه دو تن
این یک چون ماهِ تمام، وان یک چون مِهرِ مُنیر

گردی نَفٔشانده ز رخ بنشستی بر جسدی
با جانی تفته ز غم، با قلبی خسته ز تیر

گفتی: «وا دین و خرَد! آه از بی‌شرمیِ دد!
نعشی در پیش نهد، گوید از من بپذیر!»

بانو، بر کُشتهٔ جهل افشاندی سیل سرشک
کردی بر تن کَفَنش زان بالاپوشِ حریر...

◻️
چون می‌رفتی، ز پِیَت دیده نوباوه سه تن
یک تن آن نعشِ نحیف از نو چالاک و دلیر

بر جاش افتاده به خاک ظالم در بندِ هلاک
چونان خارایِ پلشت، چونان خاشاکِ حقیر

◻️
بانو، آگاه تویی: دیدی بر ما چه گذشت
بانو، دانای خبیر! بانو، بینای بصیر!


#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

گویا امام جمعهٔ نیشابور در واکنش به جشن نوروزی مردم در آرامگاه خیام، خواستار تخریب آرامگاه خیّام شده است!

عجب! عجب! عجب!

خاقانی شروانی در منشآت خود ذکر کرده است که در دوران ملکشاه سلجوقی، وزیر او، خواجهٔ بزرگ کاشانی، در پرداخت ده هزار دینار وجه معاش خیام تعلل می‌ورزید. خواجه به خیام گفت: «تو جهت سلطان عالم چه خدمت کنی که هر سال ده هزار دینار مرسوم تو باید داد؟ عمر خیّام گفت: واعجبا! من چه خدمت کنم سلطان را؟ هزار سال آسمان و اختران را در مدار و سیر به شیب و بالا جان باید کندن تا از این آسیابک، دانه‌ای درست چون عمر خیّام بیرون افتد و از این هفت شهر پای بالا و هفت دیه سرنشیب، یک قافله‌سالار دانش چون من در آید. اما اگر خواهی، از هر دهی در نواحی کاشان، چون خواجه دَه دَه بیرون آرم و به جای او بنشانم که هر یک از عهدهٔ کار خواجگی بیرون آید.» خواجه از جای بشد و سر در پیش افکند که جواب بس پای‌برجای دید.

حالا شما این واژهٔ «خواجه» را بردارید و به جایش بگذارید «امام جمعه»! همان می‌شود که خاقانی گفت. هزار سال یکی چون خیّام به وجود آید و هر روز هزاران نفر جون خواجه متولد می‌شوند و می‌میرند و نه چیزی به جهان می‌افزایند و نه چیزی از آن کم‌ می‌کنند!

هنوز چند روز از آغاز نوروز نگذشته است. در همان روز آژانس بهره‌برداری از ماهواره‌های هوایی تصویر دلپذیری از «اعتدال بهاری» سیارهٔ زمین را منتشر کرد که در ساعت سال تحویل «تقویم جلالی» خورشید دقیقاً بالای خط استوای زمین قرار داشت. ابن‌اثیر در مورد حوادث سال چهارصد و شصت و هفت هجری، خیام را از مهمترین واضعان تقویم جلالی دانسته است. هزار سال پیش خیّام با دقتِ بی‌نظیرش واضعِ چنین تقویم بی‌نظیری شده است و این تنها یکی از وجوهِ اهمیت اوست. او علاوه بر نجوم و ریاضیات، اندیشمند بزرگی هم بود و با سرودن تعداد معدودی رباعی (شاید حدود بیست رباعی) از بهترین شاعران تاریخ ایران محسوب می‌شود. بله که هر هزار سال یکی چون خیام زاده می‌شود خواجه جان! برو به کار خواجگی‌ات برس!

اسرارِ فلک را نه تو دانی و نه من
سَر دفترِ راحت، نه تو خوانی و نه من

این مایه یقین دان که چو‌ در می‌نگری
یک هفتهٔ دیگر، نه تو مانی و نه من!

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

آی فردا که می‌رسی از دور
آی امیدِ مردمانِ صبور
با تواَم ای همیشه در جریان
با تواَم ای درخششِ مستور

با تواَم ای صدای تق‌تقِ در
با تواَم ای اذانِ وقتِ سحر
با تواَم ای طلوعِ روزِ بهی
با تواَم بَخت! ای نداده ثمر

هیچ دیدی چه کرده‌ای با ما
ما اسیرانِ مرگ و رنج و بلا
سال، سالِ غریبیِ ما بود
سالِ افسوس، سالِ واویلا

سالِ ممنوع، سالِ بی‌شادی
سالِ تقدیر و مرگِ آزادی
سالِ خون، سالِ اشک، سالِ جنون
سالِ پایانِ آدمیزادی

سالْ امّا تمام شد، آری
سالِ پیوستهٔ عزاداری
اینک آغازِ روزگاری‌‌ نو
روزگاری به جز غم و زاری

با همین سبزه، با همین #نوروز
با دعا، این چراغِ زنده هنوز
با صدای بلند می‌خوانیم
مرگ گُم باد و زندگی پیروز

#جویا_معروفی


عکس از سرور فرهادی از مراسم نوروز در کردستان

@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

در حریمِ عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

#حافظ

نسبتِ من با استادم سایه در این عکس مشخص است. او دهان بود و من چشم و گوش. خواجه فرموده بود: «زانکه آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش».‌ نه این که سخنی نمی‌گفتم، که زیاد هم می‌گفتم، اما سخن گفتنم در آن هوا بود که می‌خواستم از او چیزی بیشتر بشنوم که «حال از دهانِ دوست شنیدن چه خوش بوَد»

حالِ روزها و ساعات و دقایق و از همه مهم‌تر «لحظات» بودن با سایه هنوز پس از چندین سال با من باقی است. دلم برای سایه، فضلش، مهربانی و مهمان‌نوازی‌اش و البته طنازی‌اش تنگ شده است. دلم برای خاطره گفتنش و برای حالت چشمانش وقتی که می‌خواست خاطره‌ای دور از #شاملو و #شهریار را حاضر کند تنگ شده است. دلم برای آن لحظاتی که ما با او شوخی می‌کردیم و او در دل می‌خندید، اما همزمان می‌خواست تغیّری در صورتش حاصل نشود هم تنگ شده است. دلم برای آن همه غرورِ سزاوارش که آمیخته با صفا بود تنگ شده است. خلاصه یادش به شادی باد و خاکش سیراب، خاصّه اینک که تولد اوست.

قدح ز هر که گرفتم به جز خمار نداشت
مریدِ ساقیِ خویشم که باده‌اش ناب است

#هوشنگ_ابتهاج

@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

غزلی تازه:

هر چند که کردیم وَراَنداز، غلط بود
شعری که سرودند از آغاز غلط بود

بیتی که نهادند خلاف‌آمدِ عادت
از هر دهنی موقعِ آواز غلط بود

با آن همه زنجیر که بسیار نشان داشت
سودای نسنجیدهٔ پرواز غلط بود

گفتند که در جیرهٔ ما سرّ ِخدا هست
گفتند، ولی کاسبیِ راز غلط بود

از شیوهٔ پیشین چو‌ تمتع نگرفتند
اصلاح نمودند، ولی باز غلط بود

هر گوش که بشنید به دشتی زد و بگریخت
چون گوشه به گوشه همهٔ ساز غلط بود

یک عمر به نَظّاره نشستیم شب و روز
هر چند که کردیم وَراَنداز، غلط بود

#جویا_معروفی



عکس‌نوشت: تابلوی درخشان «همیشه ایران» اثر #بهمن_محصص



@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

شنیدم این که مردانی مقیمِ روزگاری دور
به بانگِ همّت و آزادی و شادی دَوان بودند
شنیدم این که در صحرای بی‌پایان و بی‌سامان و بی‌انجام
همان آغازِ بی‌فرجام
به دنبالِ نشانی از نشانی‌های آن آبِ روان بودند
شنیدم این که آنان مردمان بودند

چه شد؟ آن مردمان اینک کجا رفتند؟
نشانی‌هایشان کو؟
باغ‌هاشان، چشمه‌هاشان کو؟
چه آمد بر سرِ امیدها و آرزوهاشان، هراس و جستجوهاشان
چه آمد بر سرِ آن عاشقان و گفتگوهاشان؟

بگو در این هراس و غربت و زاری
بگو در این فراقِ آدمیزادی
چرا هرگز نمی‌خواند کسی آوازِ آزادی؟
کجا گم گشته آن طفلِ عزیزِ نامِ او شادی؟
کجا شد باغ و آبادی؟

گذشت آن روزگارِ دور و دُورِ بی‌قراری شد
دل از امید عاری شد
شنیدم آن عزیزان شادمانی می‌نوشتند و به عکسش در کتابِ کهنهٔ تاریخ
زمانِ سوگواری شد
شنیدم آن عزیزان دست‌هاشان رو به سمتِ آسمان خشکید
دعا کردند بارانی بیاید، سیل جاری شد!

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

شعری تازه
با اعلامِ بیزاری از جماعتِ فحاش و شاشو!

شب آمده‌ست بر سرِ اجاقِ نیم‌سوزِ کلبهٔ مسافران نشسته است
مسافرانِ کوره‌راهِ زندگی
به انتظارِ روز مانده‌اند
کجا؟
میانِ نقبِ ارتجاع، از دریچهٔ سیاهِ بندگی

شب آمده‌ست و با هزار روزِ بی‌فروغ و بی‌نشانه غرقِ بحث و گفتگوست
شب آمد و به جای مِی دروغ در سبوست
و عشق، دستش از خیال و آرزو تُهی‌ست
و آسمان، این غریبِ دور همچنان هزارتوست

شب آمده‌ست با صدای نو شدن، ولی شب است
هزار دستْ عافیت اگر به تن کند، هنوز پُر تب است
صدای دشمن است و خشکسالی و دروغ
صدا صدای پای حُمق و جهل
صدا صدای پای نفرت است
هوا بد است
آسمان سترون است

شب آمده‌ست در لباسِ روز با سلاحِ گند
شب آمده‌ست غرقِ فحش
شب آمده‌ست با صدای وِز و وِز
امان ندیده هیچ‌کس از این شبِ پلید
نه زندگانِ این جهان
نه مردگانِ «پِرلاشِز» !

#جویا_معروفی


«پِرلاشِز» یکی از معروف‌ترین گورستان‌های جهان است، در پاریس، که خوابگاهِ بسیاری از هنرمندان و اهالی فرهنگ است، از جمله از ایرانیان #صادق_هدایت و #غلامحسین_ساعدی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

✍️ به بهانهٔ نودمین زادروز #فروغ_فرخزاد

اگر فروغ زنده بود امروز ۹۰ ساله می‌شد. اما فروغ، که #اخوان_ثالث در سوگنامه‌اش او را «پریشادخت شعر آدمیزادان» نامید، ۳۲ سال بیشتر عمر نکرد و با همین عمر کوتاهش از مهم‌ترین شاعران جریان شعرِ نو تلقی می‌شود. من اهمیت او را در سه فصل کلی (اندیشه، وزن و زبان) می‌بینم:

۱- اندیشه
اصولاً فروغ هیچگاه از آن گروهی نبود که معتقد باشند هنر باید در خدمت هنر باشد، بلکه برای او شعر ابزاری بود برای بیان اندیشه و دغدغه‌هایش. این بود که در گفتگو با حسن هنرمندی در سال ۱۳۴۱ در انتقاد از شاعرانِ هم‌روزگارش گفته بود:

«شعر امروز ما هم مقدار زیادی این شکلی است. از یک مقدار ایماژ و یک مقدار تصویرهای زیبا استفاده می‌شود بدون اینکه هیچ هدفی در کار باشد، هیچ منظوری باشد، هیچ حرفی باشد و هیچ دردی باشد. فقط یک شکل می‌کشند و می‌دهند دست مردم.»

اهمیت اندیشه‌ورزیِ فروغ و تمایزش با دیگران این بود که جهان‌بینی‌اش عاریتی نبود که از راه تأمل در کتب گوناکون و خواندن بیانیه‌های سیاسی حاصل شود. بلکه اندیشه‌اش را از تماشا کردن و «نگریستن» بدست می‌آورد:

اگر به خانهٔ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم

خودش نیز به صراحت می‌گوید:

«من شعر را از راه خواندن کتاب‌ها یاد نگرفته‌ام وگرنه الان قصیده می‌ساختم.  همین طوری راه افتادم. مثل بچه‌ای که در یک جنگل گم می‌شود. به همه جا رفتم و در همه چیز خیره شدم و همه چیز جلبم کرد تا عاقبت به یک چشمه رسیدم و خودم را توی آن چشمه پیدا کردم.»

۲- وزن

فروغ در وزن ادامه‌دهندهٔ مسیری بود که #نیمایوشیج پیشنهاد داده بود. پیشنهاد نیما در حوزهٔ وزن دو وجه داشت: وجه اول این بود که شاعر هرجا حرفش تمام شد مصراع را تمام کند و در نتیجه شاعر به میزانی که می‌خواهد می‌تواند افاعیل را ادامه دهد که بهترین رهروِ این پیشنهاد مهدی اخوان ثالث بود.

وجهِ دوم پیشنهاد نیما که آن را نتوانست تئوریزه کند، اما در عمل انجام داد این بود که می‌توان در یک شعر از یک بحر عروضی به اوزان مشابه آن نقل مکان کرد؛ مثلاً از وزن «مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن» به «مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن». رهروِ چالاکِ این رویکرد فروغ بود. البته که رویکرد فروغ به وزن بسیار آزادانه‌تر بود، اما در عین حال بسیار به لزوم وزن در شعر فارسی معتقد بود و از همین دریچه بود که گاهی منتقد #احمد_شاملو و #احمدرضا_احمدی بود. در گفتگو با سیروس طاهباز و غلامحسین ساعدی در بهار ۱۳۴۳ گفته بود:

«من تجربهٔ بی‌وزن را به عنوان شعر قبول نمی‌کنم، به عنوان فکرهای شاعرانه چرا. وزن باید مثل نخی باشد که کلمه‌ها را به هم مربوط کند، نه اینکه خودش را به کلمات تحمیل کند. وزن‌های کلمات باید خودشان را به وزن تحمیل کنند.»

«وزن کلمات» در دیدگاه فروغ همان چیزی بود که نیما به عنوان «ریتم طبیعی کلام» از آن یاد می‌کرد. همین رویکرد آزادانه به وزن، او را در شعر «مرز پر گهر» به سرایش چنین بندی کشانده بود:

فاتح شدم
خود را به ثبت رساندم
خود را به نامی، در یک شناسنامه، مزین کردم
و هستی‌ام به یک شماره مشخص شد
پس زنده باد ۶۷۸ صادره از بخش ۵ ساکن تهران

۳- زبان

فروغ علیرغم اهمیت فراوانی که به معنا و محتوا می‌داد، بسیار زبان‌اندیش نیز بود. می‌گفت:

«من در شعرم، بیشتر از هر چیز دیگر، سعی می‌کنم از زبان استفاده کنم، یعنی من چون این نقص را در زبان شعری خودمان احساس می‌کنم، نقصی که می‌شود اسمش را کمبود کلمات گوناگون نامید.»

به دلیل همین نقصی که احساس می‌کرد، در گفتگو با ایرج گرگین گفته بود:

«به نظر من یک شاعر امروزی باید این شجاعت را داشته باشد که هر چقدر می‌تواند،‌ هر چقدر که لازم دارد، احتیاج دارد، کلمهٔ تازه وارد شعرش کند.
این حدی که تا به حال به وجود آمده واقعاً شعر را یک مقدار زیادی تقلبی کرده، چون واقعاً همه می‌خواهند فاضلانه شعر بگویند، هیچکس نمی‌خواهد صمیمانه شعر بگوید.»

و از همین چشم‌انداز بود که کلماتی چون «زنبیل»، «شناسنامه»، «انفجار»، «کارخانه‌های اسلحه‌سازی»، «فندک»، «پستانک» و ... را در شعرش استفاده می‌کرد:

دیگر خیالم از همه سو راحت است
آغوش مهربان مام وطن
پستانک سوابق پرافتخار تاریخی
لالایی تمدن و فرهنگ
و جق و جقِ جقجقهٔ قانون
آه
دیگر خیالم از همه سو راحت است

اگر فروغ جوانمرگ نمی‌شد چه می‌شد؟ #مولانا فرمود:
گفت آری پهلوی یاران خوش است
لیک ای جان در «اگر» نتوان نشست

اما فروغ که در ۲۰ سالگی نوشته بود:

«در میان شعرای ایرانی معاصر، فریدون توللی را استاد خودم می‌دانم و به اشعار نادر نادرپور و فریدون مشیری بی‌اندازه علاقمندم.»
و در آخرین گفتگویش گفته بود که جز اخوان، سپهری و شاملو همه تمام شده‌اند و باید فاتحهٔ دیگران را خواند، احتمالأ مسیر متفاوتی را حتی از کارهای آخرش پیش می‌گرفت. او اهلِ ایستادن نبود.

#جویا_معروفی

@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

شعر تازه

- شهر
دود و دود و دود
- آسمان
تکّه‌ای کبود
- مردمان
خستگانِ بی‌رمق
- آشیان
سست‌تر ز خانه‌های عنکبوت
- بیرقِ ستم ولی بلند
از زمین و از زمان و آسمان برای مردمان چه می‌رسد؟
بوی گند!

زندگی بدونِ خوشدلی
آرمان بدونِ شوق و آرزو
خواب بی‌ستاره
شهر بی‌هوا
ما اسیر و پای‌بستِ این شکسته‌خانه‌ایم
بندیِ زمانه‌ایم
چاره‌ای نمانده پیشِ پای ما
بسته‌ایم
ای پرنده‌ها شما چرا؟!

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

شعری تازه:

آن خشتِ اولی که نهادی به روزِ سوگ
روزی تبارنامهٔ خونینِ خویش را
فریاد می‌کند

روزی تذروِ خسته‌ای از سروِ ریشه‌دار
آوازِ سرخِِ روزِ نبودن را
آزاد می‌کند

روزی سپهر، خسته ز جورِ مداومش
بر کشتگانِ اهلِ زمین داد می‌کند

آن روز روزِ سبزِ سرودن نیست
آن روز روزِ ماندن و بودن نیست
روزی‌ست مثل امروز
روزی‌ست مثلِ فردا
روزی‌ست مثلِ هرچه تو می‌خوانی‌اش چنین

آن روز
عصیان و اعتراض
می‌روید از زمین

#جویا_معروفی


عکس از مجید قهرودی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

به یادِ #مهسا_امینی
که سوگش به‌ سانِ خودش جوان است
و با یادِ درگذشتگانِ مظلومِ جنبش آزادی‌خواهانه و مترقیِ #زن_زندگی_آزادی
و با یادِ همهٔ شهدای راهِ آزادی و آزادگی در تاریخ
و با عشقِ تمام به #ایران

این خونِ کیست امروز می‌جوشد از خیابان
از ازدحامِ تهران تا خلوتِ خراسان

از قتلِ میرزاده تا سنگسارِ حلّاج
با امرِ پادشاهی یا غیرتِ فقیهان!

با تیغ یا گلوله، با سنگ یا به شمشیر
در چارراهِ غزنین تا قتلگاهِ کاشان

زنجیرِ کیست امروز بر دستِ ما ز دیروز
‌هم‌بند با اِوین است در قلعه‌های یُمگان

این داغِ کیست امروز در سینه‌های مردم
دردِ فراقِ مجنون یا آهِ شیخِ صنعان؟

خون است خونِ انسان، خون است خونِ ایران
از برزنِ نِشابور تا کوره‌راهِ کرمان

این خونِ کیست آیا؟ مهسا؟ نوید؟ نیکا؟
یا چشمه‌ای‌ست جاری از خونِ گرمِ کیوان؟

ماییم و لشکرِ غم، ماییم و حالِ درهَم
ماییم و خون که کم‌کم می‌جوشد از خیابان

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

بگو به صبح که برخیزد از فرازِ ستاره
بگو به آینه و نور از وصالِ دوباره

بگو به مردمِ ری از شکوهِ کوهِ دماوند
بگو ز نامهٔ بودا به مردمانِ هزاره

بگو به عاشق و معشوق پنج‌گنجِ نظامی
بخوان که «حَیَّ عَلَی العِشق» بر فرازِ مناره

بگو که «مرغِ سحر» از غروبِ «توس» بخوانَد
مگر پیاده شویم از هجومِ بغضِ سواره

غزل بخوان به ترنم که رسمِ ماست تَغزُّل
اشاره کن به تصوُّف که عِلمُناست اشاره (۱)

بگو به مُرده‌دلان از صفا و حالِ جوانان
بگو‌ به موج ز آرامش و سکونِ کناره

بگو به مرگ کفن پوشد و تُهی شود از ما
مگر بدوزیم از زندگی قبا به قواره

(۱): «عِلمُنا هذا اشارة فاذا صار عبارة خفي»، سخن معروف ابوعلی رودباری است، صوفی قرن سوم

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

✍️ سخنی در بابِ کمال‌‌گرایی در ادبیات فارسی

کتاب گرانسنگ «منطق‌الطیر» شیخ فریدالدین عطار نیشابوری را بیش از یک دهه پیش خوانده بودم و بسیاری از مفاهیم و فرازهای آن کتاب همیشه همراه و راهنمای من بود. امسال این بخت‌یاری را داشتم که به بهانهٔ آموزش کتاب به گروهی از شاگردانِ عزیزم، دوباره این کتاب را مرور کنم. هفتهٔ پیش در کارگاه آموزشی منطق‌الطیر و در ادامهٔ یکی از حکایات و ثمثیل‌های کتاب، به این ابیات رسیدیم:

گر به دست آید تو را گنجی گهر
در طلب باید که باشی گرم‌تر

آنکه از گنجِ گُهر خرسند شد
هم بدان گنجِ گُهر دربند شد

هرکه او در ره به‌چیزی بازماند
شد بتش آن چیز کو بت بازماند

می مشو آخر به یک مِی‌ مست نیز
می‌طلب چون بی‌نهایت هست نیز

عطار در ذکر وادی «طلب» که اولین وادی از منازل هفت‌گانهٔ سلوک است، می‌گوید در مسیرِ سلوک و حرکت از صورت به معنا به هیچ‌چیزی قانع نشو و سر فرو نیاور. اگر به تو طلا دادند خرسند نباش و اگر گوهر دادند قانع نشو و اگر بهشت را بر تو ارزانی کردند به آن سر فرو نیاور؛ چرا که اگر به هر چیزی قانع شدی انگار نهایتِ حدِّ تو همان است و همان حجاب تو می‌شود. این تئوری نهایت کمال‌‌گرایی است. بیانِ دیگر و هنرمندانه‌ترِ این تئوری را #نظامی در مخزن‌الاسرار آورده است، آنجا که از برتری سخن منظوم بر منثور خطابه می‌راند:

بِه که سخن دیرپسند آوری
تا سخن از دست بلند آوری

هر چه در این پرده نشانت دهند
گر نپسندی بِه از آنت دهند

نظامی می‌گوید اگر به هیچ چیزی قانع نشوی بهتر از آن نصیبت خواهد شد. این اندیشه شاید در روانشناسی ذیل «وسواس» تعریف شود و حتی از زمرهٔ امراض به شمار آید، اما در هنر سازنده است. به گمانِ من یکی از مرزهای ابتذال و هنر همین کمال‌‌گرایی در ساخت یک اثر هنری است. هنرمندانِ بزرگ به سادگی راضی و خرسند نمی‌شوند. از هر چیزی چیزِ دیگری می‌طلبند. به گفتهٔ #مولانا :

ای تو در کشتیِ تن رفته به خواب
آب را دیدی؟ نگر در آبِ آب

به آبی که می‌بینی قانع نشو، ببین در کُنهِ آب و عمقِ آب چه چیزی نهفته است که مولانا این تقابل معنا و صورت را با ساخت ترکیبِ «آبِ آب» نشان داده است.

شمس‌الدین احمد افلاکی در کتاب مناقب‌العارفین از قول مولانا آورده است: «مرد مردانه آن است که روز به روز بیشتر شود و پیشتر رود ... همانا که در این راه تعلق و توقف موجب هلاک توست.»

در حوزهٔ اندیشهٔ کمال‌‌گرایی در ادبیات فارسی و به ویژه عالم تصوف سخن بسیار است و شما هم به این یادداشتِ کوتاه قانع نباشید! اما ختمِ این یادداشت سخنِ بلند #شمس_تبریزی است در مقالاتش، آنجا که در تفسیر آیهٔ «و ابتغوا من فضل الله» می‌گوید:

«فضل زیادتی باشد. یعنی از همه زیادت، به فقیهی راضی مشو، گو زیادت خواهم، از صوفئی زیادت، از عارفی زیادت. هرچه پیشت آید از آن زیادت...»

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…

Jooyamaroofi

دوره جدید کارگاه مجازی شعر
.
https://www.h-jannati.ir/?page_id=1108

Читать полностью…

Jooyamaroofi

دربارۀ شعر شاعران کهن:
بیدل‌پژوه (مهدی شعبانی)
بیدل‌خوانی (حسن حسینی)
حافظ‌پژوهی (منوچهر فروزنده‌فرد)
در جستجوی حافظ برتر (محمدحسن شرفی)
دفتر فرّهی (مهری بهفر)
درسگفتارهای شاهنامه (نوید فیروزی)
سعدی (محمدرضا طاهری)
شاهنامه بخوانیم (رضا آسو)
شاهنامه شناسی (بهداد میرزایی)
شرح مثنوی (محسن پورمختار)
شرح بوستان سعدی (امیر اثنی‌عشری)
شرح غزلیات سعدی (امیر اثنی‌عشری)
کانال تخصصی صائب پژوهی (شیوا)
کلاس شاهنامه (شاهرخ مسکوب)
نخبۀ شاهنامه (علی شاپوران)
نظامی گنجوی (محمدرضا طاهری)
میراث پارسی (رضا موسوی طبری)

شاعران (زادۀ پیش از دهۀ ۴۰):
احمد شاملو
امیری فیروزکوهی
شفیعی ‌نامه
شفیعی ‌کدکنی
فخرالدین مزارعی
فریدون تولّلی
فریدون مشیری
مظاهر مصفّا
مهدی اخوان ثالث
مهدی حمیدی شیرازی
نوذر پرنگ
نیما و میراث او (ساعد باقری)

شاعران (زادۀ پس از دهۀ ۴۰):
اشعار مریم محمدیان
برفی‌ترین آغوش (محمدجلیل مظفری)
بیاض (عاطفه طَیِّه)
جویا معروفی
حسین جنّتی
خدیو رفعتی
دانیال مرتضوی
روشنان مهر (مهدی فیروزیان)
سارا و باران‌های مشرقی (اقبال مظفری)
سخنشاهی (حامد احمدی)
سمانه کهربائیان
سینه‌سرخ‌ها (فرخ سائس)
شکستِ آینه (محسن صلاحی‌راد)
عشق انگار اختراع من است (بهادر باقری)
علی اکبر یاغی تبار
عیدگاه (وحید عیدگاه)
مرتضی لطفی
مریم جعفری آذرمانی
واران (جلیل صفربیگی)
هومن گلهو

یادداشت‌هایی پیرامون شعر ایران:
آرخش (آرش اکبری مفاخر)
ابوالفضل خطیبی
از گذشته و اکنون ( احمدرضا بهرام‌پور)
اوراق پریشان (رضا ضیاء)
پرنیان ۷ رنگ (مهدی دهقان)
پیاله (رضا موسوی طبری)
تنیده زِ دل (نوید فیروزی)
جلال خالقی مطلق
چراغِ روشن/نَقلِ معانی ( احمدرضا نادری)
چهار خطی (سیدعلی میرافضلی)
حالات و مقالات (احمدوندی و کاملی)
سایه‌سار (سایه اقتصادی‌نیا)
سرو سخنگو (محمدعلی اسلامی ندوشن)
سعید تقی نیا (اندیشه...)
سیروس شمیسا
شعر، فرهنگ و ادبیّات (محسن احمدوندی)
صُراحی (منوچهر فروزنده‌فرد)
فنّ ادبیّات (علی شاپوران)
غزل شعر (مهدی شعبانی)
کاروند پارسی (محمود فتوحی)
کاریزگاه (یزدان رحیمی)
کانال اصغر دادبه
گاهنامۀ ادبی (محسن شریفی)
مجمع پریشانی (سهیل یاری گل‌درّه)
مهدی نوریان
ناشاعرانه‌های ماریف! (امین ماریف)
نشان (محسن پورمختار)
نقش بر آب (حامد خاتمی‌پور)
نورِ سیاه (میلاد عظیمی)
هومن يوسفدهی

گشت و گذار در شعر ایران:
آستان جانان
از خلاف آمد عادت
برکه‌ی کهن
بزرگمهر
تاریخ، فرهنگ، هنر و ادبیات ایران زمین
راوی | شعر و نثر صوتی
رباعیات فارسی
رباعی - نو رباعی
سفر به ادبیات
شکوفایی با ادبیات
شعرِ تَر
شعرشنو
عصیان ریشه‌دار (شعر زنان)
گردواره
یادگار عصمت غمگین اعصار



t.me/IranFehrest

Читать полностью…

Jooyamaroofi

گمان می‌کردم از امید برمی‌خیزد آوایی
شکستی ماند و افسوسی، دریغی ماند و سودایی

چه دیدیم از امید ای دوست؟ غیر از باخت، غیر از رنج
مگر با ناامیدی نغمه‌ای برجوشد از نایی

به هر سروی که دل بستیم بیدی بود و تردیدی
به هر صبحی که پیوستیم شب سر بر زد از جایی

در این غم از چه آسودی؟ خطر کن تا نفرسودی
که مرگ از خیلِ خاموشان ندارد هیچ پروایی

کدامین روز آیا بر دَمَد خورشیدِ امیدی
کدامین شب مگر در خواب می‌بینیم رویایی؟

کدامین گوش نسپاریم بر آن وعده‌های پوچ
کدامین دیده بردوزیم بر دیوارِ حاشایی؟!

خیالِ خام بستی، صبحِ امیدی نخواهد بود
از این روزِ ستروَن برنخیزد هیچ فردایی

#جویا_معروفی


@jooyamaroofi1

Читать полностью…
Subscribe to a channel