چینپیشانیتو شرحپریشانیماست @HSafaeipour سوگوار مریم؛ رفیق تمام راه دکترای فلسفه علم طراح و مدرس مهارتهای نرم مدیر عامل موسسه تیزفکری @tizfekri #تفکر_انتقادی #تفکر_خلاق #تفکر_طراحی #نگارش_دانشگاهی #نویسندگی_اجتماعی #حل_خلاق_مسئله
حاتم طایی را گفتند: از خود بزرگ همت تر در جهان دیدهای یا شنیدهای؟
گفت: بلی! روزی چهل شتر قربان کرده بودم امرای عرب را، پس به گوشهٔ صحرایی به حاجتی برون رفته بودم، خارکنی را دیدم پشته فراهم آورده. گفتمش: به مهمانی حاتم چرا نروی که خلقی بر سماط او گرد آمدهاند؟
گفت: هر که نان از عمل خویش خورد، منت حاتم طایی نبرد
من او را به همت و جوانمردی از خود برتر دیدم.
سعدی؛ در فضیلت قناعت؛ حکایت 13 ام
💡
یکی از رفتارهای شایع مسئولان در مواجهه با انتقاد شهروندان این است که میگویند: «شما که اطلاعات کاملی نداری چطور نقد میکنی؟» میخواهم نشان بدهم این جمله در چه صورتی حق و در چه صورتی ناحق و عوامفریبانه است.
ابتدا درباره معنای چند واژه توافق کنیم:
• «موضعگیری» یا ابراز نظر این است که شما درباره یک باور، تصمیم یا اقدام موضع موافق، مخالف (یا «نظری ندارم») بگیرید.
• «انتقاد»، موضعگیری مخالف است.
• «اعتراض»: موضعگیری مخالف با بار عاطفی و هیجانی منفی است.
• اما «نقد» یا «سنجش» معنای فنی دیگری دارد. نقد، درباره باورها و تصمیم ها، فرایند فهم و ارزیابی دلایل است. (درباره آثار هنری، مهارت فهم اثر، بازسازی اثر در گونه (یا ژانر هنری یا اهداف مولف آن)، و سپس ارزیابی اثر بر اساس ارزشهای مفروض درباره آن است.
▪️سه نکته:
• موضعگیری ممکن است سنجیده یا نسنجیده، متعصبانه یا منصفانه و ... باشد.
• موضعگیری آزاد حق همه شهروندان و از مصادیق آزادی بیان است.
• موضعگیری فقط یک کنش معرفتی نیست؛ موضع گیری همچنین یک کنش سیاسی است. منظور از کنش سیاسی کنشی است که در حفظ، جایهجایی و انتقال قدرت موثر است. برای مثال: ممکن است شهروندی در یک انتخابات -حتی بدون بیان دلایل- اعلام کند «من به فرد الف رای میدهم» این امر در صورتی که او در این جامعه دارای حسن شهرت و مرجعیت اجتماعی باشد قدرت را به سمتی سنگینتر میکند. بنابراین کارویژهی «موضعگیری» فقط یک فعالیت معرفتی نیست، گاهی یک کنش سیاسی است.
با توضیحات پیشگفته، پرسش اعتراضی مدیر به حق است که «چرا بدون اطلاع، ما را نقد میکنید؟» لازمه نقد، برخورداری از اطلاعات دقیق و کامل است. اما موضع گیری نیازمند اطلاعات کامل و دقیق نیست. شهروندان حق دارند بر اساس اطلاعات موجود و دیدگاه شخصی خود درباره مسائل موضعگیری کنند و توضیح بخواهند. و جالب اینجاست که مسئولان حق ندارند حتی درباره موضعگیری نادرست شهروندان پاسخگو نباشند. حق شهروند، پرسش و اعتراض، و وظیفه مسئولان پاسخگویی است. چراکه مسئولان به اعتبار حقی که از موکل خود گرفتهاند بر اموال عمومی مسلط شدهاند.
اما دربارۀ نقد؛ آری، نقد نیازمند اطلاعات کامل است و بنابراین این وظیفه مسئولان است که با شفافسازی زمینه نقد اقدامات خود را فراهم کنند. نمیتوان بدون ممکن ساختن نقد، آن را انتظار داشت(!). توجه کنید که این تازه، فراهمسازی امکان نقد است. نقد فعالیتی نازککارانه، زمانبر و هزینهبر است. علاقمند به نقد، لازم است هزینه آن را پرداخت کند.
بنابراین، موضعگیری حق شهروندان و پاسخگویی وظیفه مسئولان است. لازمه نقد اقدامات یک سازمان، شفافسازی نظام تصمیمگیری آن است. نقد فعالیتی هزینه بر و زمانبر است و درخواست نقد باید با در نظر گرفتن این نکته انجام شود.
#اخلاق_نقد
#تفکر_نقادانه_برای_مدیران
@Hampishani
#زندگی_پس_از_زندگی
#حامد_صفایی_پور
در یادداشت نخست ادعا کردم آنچه در این برنامه به «نمایش» درآمده است، معیارهای یک پژوهش علمی را برآورده نمیکند.
در یادداشت دوم، ادعا کردم که در بهترین حالت شواهد نزدیک به مرگ چه نتیجه ای برای «ایمان» مومنان دارد و در بهترین حالت ممکن، چه چیزی در دست آنان میگذارد.
اکنون، در یادداشت سوم، به این موضوع میپردازم که اگر قرار باشد ما با روش علمی(تجربی) با مواجهه با چنین پدیده ای برویم، چه گامهایی را باید طی کنیم؟
▪️به صورت گام به گام
یک؛ ابتدا باید بررسی کنیم آیا ما با موضوعی «نیازمند تبیین (explanation)» روبروییم؟ یعنی از اساس چیزی هست که نیازمند توضیح باشد؟
- توضیح آنکه ما «رویدادهای تصادفی» را هرگز تبیین نمیکنیم. مثلا بر ای اینکه پس از سالها یکی از دوستان قدیمیمان را در فرودگاه میبینیم به دنبال قصد و غایت یا نقشهای نمیگردیم. پس، قبل از اینکه ما حتی وارد تبیین طبیعی شویم، چه برسد به تبیین فراطبیعی، لازم است نشان دهیم با یک رخداد تصادفی مواجه نیستیم.
دو؛ اگر شرط نخست برآورده شد، ابتدا باید به بررسی تبیین علمی پدیده بپردازیم. چراکه ما میدانیم ارتباط دادن یک پدیده طبیعی به یک امر فراطبیعی (به صورت علی-معلولی مستقیم) با یک خطای روش شناختی (خدای رخنهپوش(God of the Gaps) روبروست. مراد از این اصطلاح این است که وقتی تبیین علمی پدیده یافت نشود مثلا نمیدانیم چرا ماه در گرد زمین میچرخد؟، «رخنۀ» را با «خدا» پُر میکنیم.
سه؛ اما اگر یک پدیده، مثلا «سربالا رفتن آب در یک نقطه زمین» را تبیین طبیعی نداشت، اکنون با در نظر گرفتن «موضعی» و «محتمل» بودن هر تبیینی، (فقط شاید) بتوانیم تبیینی فراطبیعی را، شامل مفاهیمی از قبیل روح، خدا، غایت و... به سطح تبیین بیاوریم.
- دقت کنید که این محدودیتها را خودمان با پذیرش روش تجربی در مواجه با باورهای دینی به خودمان تحمیل کرده ایم. خدایِ درون علم، این محدودیتها را دارد.
چهار، اکنون با فرض عبور موفقیت آمیز از هر سه مرحلۀ پیش، چه در دست داریم؟ یک باور تجربی محتمل و موقت که یکی از باورهای دینی ما را، مثلا باور به جاودانگی روح، تایید (و نه اثبات) میکند. (یادداشت دوم)
پرسشِ پایانی من در یادداشت دوم این بود که: آیا مومنان با پذیرش چنین ایمانی از «ایمان واقعی» دور نشده اند؟ آیا آنچه خداوند از «ایمان به غیب» از ایشان خواسته با چنین راه و روشی برآورده میشود؟
در یادداشت چهارم به آسیبشناسی دامن زدن به چنین ایمانهای حسگرا و به اصطلاح علمی میپردازم.
#آسیبشناسی_دینی
@hampishani
نامهی منتشر نشده به استاد مرتضی مطهری
به قلم حامد صفاییپور
تاریخ نگارش: ۱۳۹۰
@HamPishani
#زندگی_پس_از_زندگی
#حامد_صفایی_پور
تامل دوم
مهمترین ادعای من در نوشته قبلی این بود که آنچه در این برنامه به نمایش درآمده است، معیارهای یک پژوهش علمی را ندارد. آنچه میبینیم، نمایش تلویزیونیای از مشاهدات همسو با تنها فرضیه پژوهش (فرضیه الف) است.
البته اینکه فرضیه پژوهش چیست، دقیقا مشخص نیست. دلیلی بر عالم غیب؟ اثبات معاد؟ تجرد نفس؟ جاودانگی روح؟ حقانیت دیگر باورهای مذهبی از قبیل شفاعت و... .
اکنون میخواهم به متواضعانهترین نقد ممکن درباره این پژوهش بپردازم. برای اینکار بیایید با هم به دو سوال زیر پاسخ دهیم:
▪️یک، در تجارب تجربهگران (مشاهدات پژوهشگر) چه چیزی عجیب و نیازمند توضیح و تفسیر است؟ (گام نخست این پژوهش)
▪️دو، بهترین توضیح و تفسیر بر این مشاهدات چیست؟ (گام دوم)
💡لطفا پیش از مطالعه متن، شخصا به دو پرسش بالا پاسخ دهید.
پاسخ یک: شواهد قابل توجه و متعددی وجود دارند که نشان میدهد تجربهگران نوعی آگاهی مستقل از بدن دارند که تا امروز، هیچ توضیح علمیای درباره آن وجود نداشته است و بنابراین مسالهای تبیینخواه است.
پاسخ دو: اکنون، بهترین تبیین درباره این مشاهدات، فرضیه الف، و نه دیگر فرضیههاست.
و بنابراین: فرضیه الف، با شواهد جدی و جدیدی #سازگار است یا #تقویت میشود.
▫️نکته: توجه کنید که در امور تجربی، هیچگاه، باوری به صورت ضروری #اثبات نمیشود، بلکه فقط و فقط موقتا و آنهم به صورت احتمالاتی #تایید میشود. بنابراین این پژوهش در اوج موفقیت، فرضیه خود را موقتا و به صورت محتمل، و بدون امکان تایید دقیق میزان آن، تایید میکند.
این موقتی بودن به این امر وابسته است که چه زمانی فرضیه رقیب دیگری به میدان بیاید و فرضیه الف را از میدان به در کند.
جمعبندی: بهترین موفقیت ممکن برای
این پژوهش، تایید احتمالی و موقت فرضیه آن است.
اکنون سوال این است: آیا چنین دستاوردی کمکی به ایمان مومنان میکند؟ آیا دینداران حاضرند باور به غیب، معاد یا جاودانگی نفس را در چنین سبدی، مسکوت به نتایج پژوهشهای آتی، گذارند؟
اگر بله، این چه ایمانی است به غیب؟، گویا این ایمانی به علم است؛ و اگر خیر، پس امثال این پژوهش چه کمکی به ایمان مومنان میکند؟
مشکل از آنجا آغاز شد که توجه نکردیم بهای ادعای پژوهش علمی درباره روح و...، موقتی و محتمل بودن نتایج آن است.
آغاز هر پژوهش علمی (تجربی) درباره یک باور بنیادین دینی، پایان ایمانی بودن آنها است.
مطالعه کامنتها در اینستاگرام
https://www.instagram.com/p/Ccyjn72N-ze/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
#زندگی_پس_از_زندگی
#حامد_صفایی_پور
تامل اول
با احترام فراوان به مجری و محقق گرامی این برنامه و بینندگان آن، میخواهم پرسشهایی نقادانه را درباره این برنامه تلویزیونی مطرح نمایم.
در تیتراژ برنامه آمده است: این برنامه فقط یک برنامه تلویزیونی نیست بلکه شما در حال مشاهده یک پژوهش هستید.
نخستین پرسش نقادانه این است که چرا یک "پژوهش علمی"، یک برنامه تلویزیونی است؟! در کار پژوهشی، به خصوص پژوهش تجربی، ما میتوانیم وابستگی هر دو متغیری مثلا نقش "فرزند سوم خانواده بودن" را در "خلاقیت فرد"، یا نقش غذاخوردن در ظروف مسی را در کاهش یا افزایش عنصر الف با در نظر گرفتن همهی محدودیتهای روششناختی محاسبه کنیم و صد البته ممکن است دستاوردهای پژوهش ما با پژوهش دیگری تضعیف یا ابطال شود. در این حال سوال این است که چرا یک پژوهش تجربی، که به دلیل ماهیت تجربی آن در معرض رد و قبول است، به یک برنامه تلویزیونی و همگانی تبدیل میشود؟! به خصوص که در این پژوهش فقط نتایج همسو با فرضیه محقق در جریان "برنامه تلویزیونی" مطرح میشود و این امر با اساس روش علمی متفاوت است.
از طرف دیگر، آنچه ما در قاب تلویزیون میبینیم حتی با همه دادههای پژوهشگر منطبق نیست. ساختار این برنامه چنین است که افراد "تجربهگر" خود را معرفی میکنند؛ این تجربهگران خود را نمونهی خوبی از فرضیه پژوهشگر میدانند (و بنابراین، به اصطلاح، نسبت به فرضیه پژوهشگر، کور نیستند) و در مرحله بعد، احتمالا، "برخی" از این تجربهگران به روی آنتن میروند. خب، در همینجا، شرط تقارن شواهد، یعنی در نظر گرفتن همهی موارد موید و مبطل، روایی پژوهش و جهتدار نبودن شواهد انتخابی از بین میرود. به بیان دیگر این پژوهش به صورت آشکار دارای انواع خطاهای "مشاهده گزینشی شواهد" است.
Observation selection effect
توجه فرمایید که من اکنون، قصد ندارم بدون ارایه دلیل، دستاوردهای این پژوهش را مورد مناقشه قرار دهم. اما به قدر یقین میتوان گفت که آنچه در قاب سیما نشان داده میشود، ابدا شبیه به یک پژوهش نیست و قدرت توجیه نتایج را ندارد. بلکه این برنامه، تنها نمایشی از شواهد همسو و منطبق به سود تنها فرضیه مطرح شده است.
به نظر میرسد همین تذکر کافی است تا شتابزدگی در وزندهی بسیار به این برنامه، قدری تعدیل شود.
📌در ادامه به آسیبشناسی دینی و اجتماعی رواج اینگونه روشهای تجربی و حسی، در دفاع و ترویج باورهای دینی میپردازم. نشان خواهم داد که در دراز مدت با نظام باورهای دینی مردم چه میکند. خطری که گویی کسی از بابت آن نگرانی ندارد.
مطالعه کامنتها در اینستاگرام:
https://www.instagram.com/p/CcvlaXfteQM/?igshid=YmMyMTA2M2Y=
چگونه با این زیباسازیها بسازیم؟
▫️توضیح: این متن را فرودین امسال در صفحه اینستاگرامم منتشر کردم (+). چند سال پیش متنی با همین عنوان در نقد عملکرد سازمان زیباسازی نوشتم. سعی دارم مجموعه این انتقادها را در قالب متنی جداگانه منتشر نمایم.
شهرداری اصفهان، همچون برخی ادوار گذشته بدون در نظر گرفتن ارزشها و داشتههای سرشتین و طبعی جهانشهر اصفهان همچنان در دام تقلید از ایدههای نامتناسب و نسنجیده گرفتار است. این حقیقت که فضای تاریخی و مرکزی این شهر نیازی به تزیین و تبرج مجسمههای غولپیکر و سیبهای رنگی و نورافشانیهای تقلیدی و نوظهور ... ندارد برای مدیران پذیرشپذیر و خوشایند نیست. و گویا بدون این طرحهای سطحی و سریعالزوال ابزاری برای ابراز وجود در اختیارشان وجود ندارد.
توصیه من به مدیریت شهری این است که تا نبود بلوغ عمل و غنای ایدهها، سازمان زیباسازی(۱) را از اجرای کارهای شهری در محدودهی مرکزی شهر، و بافت تاریخی منع کنند. و این میدان را زمین آزمون و خطاهای ایدههای سریع الزوال خود قرار ندهند. به بیان خلاصه، لطفا دست از سر اصفهان قدیم بردارید.
شعار انتخابی، "شهر در دست هنرمندان"، ناخودآگاه یا شاید خودآگاه تفکر حکمرانی مدیریت شهری را نشان میدهد. در بن این شعار تلخ، این ایدهها وجود دارد:
یک، راه ایجاد تغییر در شهر، به دست گرفتن قدرت است. فرهنگسازی نیز از طریق داشتن قدرت و با "در دست" داشتن شهر عمل میکند!
دو، پس، هنرمند نیز با همان سازوکارهای سیاستمداران و عمل "مدیران میانی با روش گاهی به نگاهی پی کاهی (!) عمل میکند! در اینجا مدیران تاثیر هنر و هنرمندان را بهمانند نوع تاثیر خود تصور کردهاند.
سه، الان با این ایدهها شهر در دست هنرمندان است؟!
چهار، این شعار از آنچه توصیف ناقص من نشان میدهد دهشتناکتر و خطرناکتر است. هسته این نگاه، نگاه مدرن و مداخلهجویانه در کالبد شهر است. نگاهی که میخواهد هنر را به دو مرحلهی درک هنری و ظهور هنر تقسیم کند و با ایجاد این شکاف دو مرحلهای، مدیریت شهری را در وسط این فرایند، تزریق کند. به این معنا که مثلا سازمان زیباسازی هنر را از پستوی خانهی شهر بیرون آورده و در ویترین و منظر شهروندان قرار میدهد. این تئوری زمینه ایجاد هویت برای یک هویت وابسته و نااصیل (سازمان زیباسازی) در یک فرایند مستقل و اصیل ضروری است.
پانوشت
۱. اصل وجود سازمان زیباسازی با بودجهای برای تبرج در اصفهان قدیم، نیازمند بازنگری است و در مواردی به طنز میماند! ما نیازمند سازمان "درک زیبایی" و سازمان مقابله با نازیباسازی هستیم. اینها هم "سازمان" نمیخواهد، صدور یک کارت عضویت کتابخانه برای برخی مدیران شهری کافی است. اصفهان از زیباسازی شما زیباتر است.
حامد صفاییپور
فروردین 1401
@HamPishani
کارنپ، آرت نائس، چاپ دوم، ترجمه منوچهر بزرگمهر، انتشارات خوارزمی
Читать полностью…از تعادل ظریف ذهن و عمل در کارهای اجرایی میگفتیم. در یادداشت نخست از اهمیت «نمونهسازی اولیه» و به تعبیر من، «سنگچینی» گفتیم و نشاندادیم سنگچینی دو مهارت «آغازگری» و «تحمل ابهام» را تقویت میکند. سپس به سراغ معرفی دو عادت مُخرّبی رفتیم که سنگچینی برآنها غلبه میکند. عادت نخست، «ذهن بیاقدام» بود که آن را با استعارۀ «قطعِ نخاعِ دانشگاهی» توصیف کردیم، اینکه فردی تحلیل را فقط برای تحلیل بخواهد و این تحلیلها هیچگاه به اقدامی متناسب با دانش فرد منجر نگردد و اکنون به سراغ عادت دوم میرویم:
💡«اقدام بیذهن» (Mind-Less Action)
این عادت وقتی است که کسی شورمندانه، به قامت برخی ایدههای کلی و انتزاعی –ایدههایی همچون کار فرهنگی، دانشگاه اهل بیت(س)، ساختن جامعه، حقوق زنان، خصوصیسازی، مردمگرایی و توانمندسازی خانواده- بدون هیچ فَضل و معرفتی دربارۀ این مفاهیم، جامۀ عمل میپوشاند. چنین فردی ایدههای مبهم خود را از مرحله ذهن، به مرحله ساختارسازی، نهادسازی و در کشور ما گاهی تا «رشتهسازی» و حتی «دانشگاهسازی» پیش میبرد. من سازمانی را سراغ دارم که بدون داشتن فضل و آگاهی لازم درباره آموزش کودکان به تاسیس چند صد مهدکودک اقدام کرده است. اینگونه سازمانها غالبا در یک افتتاحیه باشکوه حرکتی سریع و بزرگ (بخوانید: دُرشت) را شروع میکنند اما پس از مدتی با ظهور انواع مشکلات، ابهامها، نبود نیروی انسانی متخصص، نبود قوانین، به فاجعه نگهداشتن «ساختارهای بیروح» تن میدهند.
.
حفظ این نهادها به دو چیز نیازمند است: نخست مقدسسازی مستمر هدف اولیه، تا این مقدسسازی بر نبود دانش و شرم اشتباههایِ پرهزینۀ گذشته غلب کنند و دیگر استفاده از ابزار جابهجایی مدیران تا با آرزوی «هوای تازه» ورشکستگی بزرگ را به تاخیر اندازند. در مغز مدیران این سازمانها، واحد معروف «R&D» (تحقیق و توسعه) با واحد R&J (راه بنداز-جا بنداز) جایگزین شده است. دستان مدیران این سازمانها با آویختن به دو دستگیرۀ «زود» و «زیاد» عمل میکنند و چون با این دستگیرهها، کارهای «دُرشت»، «دُرست» به انجام نمیرسد، به تدریج، دستگیرۀ «زور» هم به آن افزوده میگردد. «زود»، «زیاد» و «زور» سه دستگیرۀ عمل بیذهن است.
▫️در یادداشت بعدی مثالی از یک دانشجوی روانشناسی, که سودای تحول در نظام آموزشی کشور دارد, برایتان میآورم. شما نیز لطفا به درونی شدن این مفاهیم با بیان برداشتها و تجربههای شخصیتان کمک کنید.
ادامه دارد ..
#مهارتهای_اجرایی
#تصمیم_گیری_نقادانه
#حامد_صفایی_پور
@Hampishani
این بمب ساعتی را خنثی کنید!
نگرانی از درونیشدن باورهای کاذب در قوای نظامی
کیست که با همه انتقادها درون نظام، بر اهمیت حراست از شخصیت قوای نظامی و امنیت کشور واقف نباشد. بروز اشتباهاتی چنین فاحش، بدون هیچگونه عذرخواهی و پاسخگویی در حساسترین بخشهای مدیریتی کشور، آنچنان که درباره «دستگاه ویروسیاب مستعان» و هم اکنون دستیابی به «علم کوانتوم» توسط ایرانیان -با اشاره به اقوال و افکار ابن عربی(!)- و ادعای ضمنی به کار گیری آن در مسائل نظامی، پیر و جوان را به قوای نظامی کشور ناامید میکند.
اشارهی استاد رسول جعفریان به این پدیده که استادان شما که هستند که چنین باورهای خرافی و شبهعلمی، نه تنها در بدنه فکری و سیاستگذاری بلکه در ساختار عملیاتی شما رخنه کرده است، اشاره بهجایی است. انتشار مقالات نیازموده در نشریههای پژوهشی وابسته به نهادهای حاکمیتی در طی سالهای اخیر نیز ممکن است توهم علمی بودن چنین ادعاهایی را برای مصرفکنندگان این مقالات ایجاد کرده باشد.
در توضیح اصل ادعا و نقد آن، من احتمال میدهم که سردار با شنیدن نصفه و نیمۀ برخی اقوال در مقایسه آراء فلسفی عرفانی درباره پیوند «هستی» و «نیستی» در کتابهای مثل «از فیزیک تا عرفان، انتشارات اطلاعات» چنین پنداشتهاند که برخی مشابهتها در درک علمی و درک عرفانی جهان، دلیلی بر یکی گرفتن یافتههای علمی با اندیشههای عرفانی و فلسفی است؛ چنانچه مثلا پدیده فیزیکی «افت و خیر کوانتومی» را با شعر مولانا -این کمر هستی موهوم را / چون بگشایی به میان، هیچ نیست- یکی بگیریم! باوری که خطاست و نشان دادن خطای آن به ۱۵ دقیقه گفتوگو نیاز دارد.
ممکن است برخی بگویند این موارد اشتباهات ساده ای است که در هر کشور و قوه نظامی ممکن است اتفاق بیافتد اما این حرف درست نیست چراکه تکرار اشتباهات نشانه «عینیت یافتن این فهم» به عنوان فهم صحیح است.
واقعیت این است که فهم ساخته شده در این گروه اجتماعی نیازمند جراحی عمیق و مداخله سریع است.
به نظر من تنها عاملی که می تواند در کوتاه مدت تاثیری بر این خطر بدفهمی داشته باشد، دستور اکید و پیگیرانه فرمانده کل قوا برای بررسی همه آبشخورهای فکری، مشاوران و مربیان نیروها و قوههای نظامی کشور است. ما باور داریم هر باور غلط یک بمب ساعتی است و متاسفانه باید گفت ما امروزه نیازمند خنثی کردن اینگونه بمبهای ساعتی در بدنۀ سیاسی و حکمرانی کشور هستیم.
ما با همه ناراحتیها در درون نظام، از کاهش اقتدار نیروهای مسلح در این وحشتکدۀ پر آشوب جهانی بیمناکیم.
#حامد_صفایی_پور
#شبه_علم
#علم_کوانتوم
@HamPishani
چندی پیش من یادداشتی منتشر کردم و در آن پرسشی انتقادی – و نشانهشناختی- را نسبت به پوسترهای تبلیغاتی دورههای روانشناسی هیجانمدار مطرح کردم. این نقد همراه با برخی حواشی بود و از این رو اصل سخن شنیده نشد. پس از آن من نقد خود را به دلیل همان حواشی، از این صفحه حذف کردم و در یادداشت دیگری ضمن عذرخواهی بابت حواشی، اصل پیام را شفافسازی نمودم. با انتشار این یادداشت دوم، برخی بر من خُرده گرفتند که چرا از اصل حرف خود عقبنشینی کردهام. بر این اساس لازم دیدم به جهت روشن شدن اصل ایده انتقادی آن نوشته را با تغییراتی مجددا منتشر نمایم. من به تاثیر نقد سازنده بر افراد منصف و اندیشهورز ایمان دارم.
▫️باز نشر با ویرایش
مُقلّدپروری شاخ و دُم ندارد!
من در هیچ شاخه علمی و دانشگاهی سراغ ندارم که استادان آن رشته برای معرفی خود به دانشجویان به صورت پرتکرار از تصاویر خود با نظریهپردازان آن رشته استفاده کنند. استفاده پُر تکرار از تصویر استادان روانشناسی همراه با نظریهپرداز اصلی این رویکرد چه توضیحی دارد؟ رقابت برای نشان دادن اینکه من بیشتر از دیگران به او شبیه یا نزدیکم؟ نسخه اصلی منم؟! و مهمتر از این، اینکه نسخه اصلی هم این «شخص» است؛ نه آن کتاب، نه آن مقاله و نه آن دود چراغ که من خورده ام.
مهمترین پیام آشکار این چسبندگی، تقلید و نفی دلیری در میان دانشجویان است. جانشین شدن تعلّق به جای تعقّل در کار علمی، تا رسیدن به نمایشی که با تبلیغ روغن موتور با تصویر فوتبالیستها یا شامپو با تصویر بازیگران تفاوت چندانی ندارد.
چه میکنید با ما؟ با استدلال «من بیشتر از بقیه در کنارش بودم»، اوج تمنای اذهان جسور و نقاد جوانان ما را به دیدن و شنیدن چه دعوت میکنید؟ و چه آیندهای را برایشان میسازید؟
قول مشهوری است که هفتصد سال پیش مولانا به کسی که حکایت بزرگان مینوشت گفت: حکایت نویس نباش، آنچنان باش که از تو حکایت کنند. حالا چه بگوید؟ حکایت نویس باش! دستکم از بغل آن حکایت نویس بیا بیرون!
رواج اپیدمیک این پدیده، یک پدیده اجتماعی است و پدیده اجتماعی بازتاب یک روح جمعی و از این رو نیازمند وارسی و درمان. و بهترین فرد برای ارزیابی نقادانه معرفتی و اجتماعی رویکردها و نظریههای علمی مشغولان به آن نظریه اند.
اگر این نقادی مستمر رویۀ آنان نباشد، کارشان علمی نیست، مُدوارگی است که به دکانداری و فرقهگرایی منجر میشود. منتها اینبار نه در مُد شلوار پاره و پیراهن وارونه بلکه در خودنمایی در وابستکی به یک نظریه یا رویکرد علمی.
تمام
مهرماه ۱۴۰۰
@Hampishani
🌱 همپیشانی سلام
توجه به سنگچینی اولیه در کارها و تصمیمها از آنرو مهم است که بر دو عادت فکری مخرب غلبه میکند. نخستین عادت، «ذهن بیاقدام» (Action-Less Mind) است.
در اینباره کسی را تصور کنید که برای کشیدن یک نقاشی ساده، سالهاست جعبههای متنوع مداد رنگی جمع میکند درحالیکه برای کشیدن یک خانه و دودکش(!) فقط به داشتن چند مداد رنگی ساده نیازمند است. به نظر من برخی از دانشگاهیان و حوزویان ما به دام این عادت فکری افتادهاند و رابطه ذهن و عملشان قطع شده است. ایشان برای هر اقدامی به تحلیل، و در هر تحلیلی به تحلیل دیگر نیازمندند (تحلیل پشت تحلیل)، اما در نهایت این تحلیلها به اقدام منجر نمیشود. «ذهن بیاقدام» به این تحلیلگری #عادت کرده است بیآنکه بپرسد انجام این اقدام، واقعا به چه میزان تحلیل، نیازمند است! این عادت فکری را «فلج ناشی از تحلیل» (analysis paralysis) نامیدهاند.
وقتی به چنین افراد یا گروههایی رجوع میکنید تا نسخه یک "سنگچینی" اولیه را بگیرید، پاسخ، غالبآ لبخندی تلخ، همراه با طعنه و شماتت است که: «نفسِ سوال شما نشان میدهد، از نادانی شما خبر میدهد» و این در حالی است که اکثر این «دانمکارها»، در عمر شریف خود اصلا «کاری» نمیکنند یا به بیان دقیقتر «کارهایی که میکنند یا حجمِ دانشی که اندوختهاند تناسب ندارد». مثلا روانشناسی را تصور کنید که با مدرک دکترای روانشناسی خود، بهترین شیوه برخورد با مراجعان را نیافته و در محیط کار خود پیاده نکرده است، هدفی که با داشتن یک کارت عضویت کتابخانههای عمومی و توانایی مطالعه کتابهای در زمینه "ارتباط موثر" برآورده میشود(!) یا پزشکی را تصور کنید که مطب بسیار کثیفی دارد؛ مگر درک اهمیت بهداشت محیط کار در ایجاد سلامت عمومی بیشتر به چه میزان تحصیلات نیازمند است؟ یا جامعهشناسی را تصور کنید که تاریخی از نظریات جامعهشناسی را از بر است اما این دانش عظیم، به عملی متناسب با یک پدیده اجتماعی ساده منجر نمیشود و برای نمونه، کنش سیاسی او در انتخابات، با پدر/مادربزرگ ۹۰ سالهاش تفاوتی چندانی ندارد. «فلج ناشی از تحلیل» قطع نخاع ذهن و اقدام و یک عارضه غالبا دانشگاهی است.
در نقطه مقابل این عادت فکری، عمل بیذهن (mindless-action) است.
ادامه دارد ....
💡راستی، رابطه ذهن و اقدام در شما چگونه است؟ حال و احوال نخاع شما چطور است؟ 😊 بیایید با هم این درد را چاره کنیم؟ ....
#مهارت_اجرایی
#تصمیمگیری_نقادانه
#حامد_صفایی_پور
@HamPishani
🌱همپیشانی سلام
ما آمدهایم تا ...؛ دمیخواهم گروهی راه بیندازم تا ...؛ در این دولت میخواهیم ...؛ ما با رویکرد جدیدی به مساله اقتصاد میخواهیم ...؛ اینها جملاتی است که میتواند شوق و ترس ما را به یک اندازه برانگیزد. شوق تغییر و ترس تخریب. شوق نگاههای تازه و ترس اقدامهای شتابزده.
در همه این مثالها قرار است فرد یا گروهی، به یک ایده ذهنی جامۀ عمل بپوشاند و با اقدام مشکلگشای خود از کاستیها بکاهد.
میخواهم چند کلمهای درباره چگونگی این نقل و انتقال، از جهان ذهن به جهان واقعیتها، سخن بگویم و از شما در تفصیل مطلب کمک بخواهم.
دیدهاید معماران سنتی وقتی میخواهند خانهای بسازند ابتدا یک سنگچینِی اولیه میکنند؟ چند قطعه سنگ را روی زمین میگذارند و گاهی با مقداری گچِ سفید محدودۀ دیوارها و جای اتاقها را مشخص میکنند؟
«سنگچینی» از جالبترین تواناییهای شناختی-اجرایی ماست. نخستین مهارتی که در «سنگچینی» خود را نشان میدهد مهارت «آغازگری» است؛ آغازِ سبُکِ کار؛ کاری که هنوز همه ابعاد آن مشخص نیست. آغاز، اما نه آغازی دردسرساز که ما را در اسارت «حرکت نخست» نگه میدارد، بلکه آغاز با احترام به ابهام، که خطرپذیری حرکت اولیه را به صفر میرساند. سنگچینی، «نمونهسازی اولیه» (prototyping) یا به دستدادن یک طرح اولیه از یک طرح کامل و بزرگ است.
«سنگچینی» مهارت آغازی سریع اما حساب شده، با شهامت اما متواضعانه، کوچک اما کامل است.
آغازگری نیازمند حرکت از مرحله اندیشه به عمل است. ما با "آغازگری" بر اینرسیِ سهمگین «ایستادن و نگاه کردن» غلبه میکنیم و متناسب با دانستهها و ابهامهایمان اقدام میکنیم.
آغازگری در ابهام، در عین حال که دایرهی عمل ما را محدود میکند اما انعطاف اقدامهای آتی را به صفر نمیرساند. درک این تعادل ظریف میان فکر و عمل در آغازگری با اهمیت است.
از مهمترین خطاهای آغازگری این است که ضَربدست و انرژی بالای حرکت اولیه، فرایند سنگچینی را تا ساخت «سقف اول» به پیش ببرد(!) چنین اقدامی هم دایره اقدامهای بعدی را محدود میکند و هم بخش همۀ انرژی اولیه را که باید در دو بخش "ارزیابی ایده" و "اجرای محدود و آزمایشی" تقسیم شود، به مسایل اجرایی محدود میکند. آغازگری درست، مستلزم یافتن ظرف زمانی و اجرایی متناسب با ابهام طبیعی شروع یک کار است.
وقت آوردن مثال است. آیا مایلید با طرح مثالهای از تجارب شخصی خود به درونی شدن این مفهوم کمک کنید؟ من برخی از مثالهای شما را در یادداشت بعدی مورد بررسی قرار خواهیم داد.
ادامه دارد
#مهارتهای_اجرایی
@HamPishani
متن بالا نوشته من در بیان دلایلم برای رای به آقای روحانی بود.
امروز دوباره منتشرش میکنم.
تا:
۱. خود در دلایل دیروزم نظر کنم و از نگریستن در اندیشیدنم بازنایستم.
۲. به اهل کنایه و طعنه در این سالها بفهمانم شما راهی جز رای به روحانی برای پرسشهای تو در توی ما برای اضمحلال جمهوریت نظام، نگذاشتید و از اتفاق بیشترین رای به روحانی دسترنج نابخردی شماست.
نه مثل بسیاری! #مثل_خودم! به آقای #روحانی رای میدهم.
تاریخ نگارش: انتخابات سال ۱۳۹۶
استدلالها برای رای دادن به کسی به اندازه تعداد افراد، گوناگون و متنوع است. یک کاسه کردن رایها، در کاسۀ اصولگرایی یا اصلاحطلبی به رسمیت نشناختن استقلال فکری و #خودآیینی دیگران است. پذیرش و احترام به خودآیینی شهروندان یک جامعه ایجاب میکند که هر یک از آنان را، علیرغم همراهی با یک دسته و حزب سیاسی، یک «مجموعه تک عضوی» بدانیم و به احترام فردیتها، در بهکار گرفتن «افعال جمع» احتیاط کنیم. راه رشد فرهنگی ما از مسیر پذیرش این فردیت و خودآیینی فرهنگی میگذرد. با این مقدمه، من، همچون قطرهای از دریای سیاستورزی کشورم به سخن میآیم، پرچم باورهایم را بالا می برم و مخالف و موافقم را به #آیینگی و نقد خردمندانه باورهایم دعوت میکنم. پیش از بیان دلایل رایام به آقای روحانی باید دو مقدمه فرهنگی دیگر بگویم:
نخست؛ انتخاب رئیس جمهور مهمترین وظایف اجتماعی و سیاسی ما نیست.
در کشور ما مراکز قدرت و تصمیمگیری متعدد است. قوه مجریه تنها یکی از آنهاست. مشارکت کامل سیاسی این است که دربارۀ همه این مراکز قدرت حساسیت و نیکخواهی داشته باشیم. برای مثال فرض کنید که انتخاب رئیس قوه قضائیه نیز با رای مردم بود. طبیعتا بسیاری از ما با جدیت به دنبال انتخاب نامزد اصلح بودیم و در اینباره اهتمام میورزیدیم. اما اکنون، قوه قضاء را در معادلات تحولخواهی خود، کمتر، حساب میکنیم و این دستگاه قدرتمند و دارای اختیارات قانونی بسیار را در کانون توجهات و مطالبات خود قرار نمیدهیم. به یاد بیاورید که این یک قاضی بود که فرمان سبکسرانه ترامپ درباره ممنوعیت مهاجرت برخی اتباع خارجی را بر خلاف قوانین ایالات متحده تشخیص داد و بازی خطرناک او را باطل کرد. اکنون اگر فکر میکنید با رای آوردن رقیب شما، کشور به سمت اصلاح نمیرود به خود نهیب بزنید که اگر قوه قضائیه مقتدر و ذکاوتمندی داشته باشیم هیچگاه هزینههای ملی و جبران ناپذیر متحمل نمیشویم و با این محاسبه در انتخابات ریاست جمهوری با آرامش و متانت بیشتری عمل میکنیم و قوای فرهنگی و نظارتی خود را به نسب مساوی میان همه کانونهای قدرت و اثرگذاری تقسیم خواهیم کرد.
دوم، ما (در کل) با کمبود نیروی انسانی راهگشا مواجهیم.
به نماینده هر حزب و جناحی رای دهیم، نباید درباره یک واقعیت مهم بیتفاوت باشیم و آن اینکه ما در کل، به نسبت جمعیت و به اندازه بزرگی و حجم مشکلاتمان نیروی انسانی کارگشا نداریم. (اگر داشتیم که این همه مشکل نداشتیم!) «#کارگشایی» صفتی است که برخورداری از آن نیازمند یک فرهنگِ پیشرو در زمینه تربیت جوانانی خلاق، فکور، واقعگرا، اهل تعامل، مدارا و همدلی، پیگیر، متعهد به قوانین اخلاقی، دستکم تا حدی از خود گذشته و کارآمد و قویدست است. در کشوری که امر سیاسی بر امر آموزش، بر امر فرهنگ، بر امر تربیت (در موارد بسیاری) تقدم دارد و گاه و بیگاه، در مقیاس کوچک و بزرگ، «حقیقت» به پای «مصلحت»، «آبروداری» و «شعار زدگی» ذبح میشود، نمیتوانیم انتظار تربیت چنین جوانانی را برای مدیریت کشور داشته باشیم. در این حال، باید به این نتیجه منطقی تن دهیم که هر حزب و جناحی حاکم شود، تقریبا دستانش خالی است و با مساله فقر نیروی انسانی -و در نتیجه رشد قارچگونۀ میانمایگان سیاسی- روبروست. به نظر من در این حال ما باید این وظیفه را برخود فرض بدانیم که در مقام اجرا و در فردای اعلام نتایج انتخابات، با جناح و گروه پیروز با حفظ استقلالهای نظری و فکریمان همدلانه همکاری کنیم؛ گفتوگو نماییم؛ کنارهگیری و لجبازی نکنیم و خلوصِ نیت خود را در راستای آبادی ایران و عزت مردمانمان اثبات نماییم. اگر در این آزمون پیروز شویم به یقین، موفقیت بزرگتری از موفقیت در انتخابات کسب کردهایم و در مشق دموکراسی و توسعه پایدار درخشانتر ظاهر شدهایم.
مقدمههای من تمام شد. چرا به روحانی رای میدهم؟ نخستین دلیلم این است که تجربه سیاسی و اجرایی او از دیگر رقبا قویتر است. روحانی بیشتر مسئولیتهای دولتی از قبیل نمایندگی مجلس، عضویت در مجلس خبرگان رهبری و ریاست شورای عالی امنیت ملی کشور و بالاخره یک دوره ریاست جمهوری را تجربه کرده و در جمع نامزدهای رقیب کسی به مانند او داری این سابقه و تجربه نیست. درست است که صرف داشتن سمتهای مختلف و تجربه طولانی مساوی مهارت و شایستگی وافی نیست اما دانستههای من درباره «هوش و عقل عملی» چنین میگوید که مهمترین آموزگار «عقل عملی»، تجربه، واقعیت و زورآزماییهای واقعی قبلی است.
دومین دلیل من گفتمانی است. روحانی، هماکنون، خواسته یا ناخواسته، صدای مطالبات اولویتدار و حقی است که از دیگر نامزدها شنیده نمیشود. مهمترین این مطالبات مخالفت با برخی تندروی های سالهای اخیر دستکم در تفسیر رویداد نه دی، حصر (بدون برگزاری دادگاه قانونی و حق دفاع برای متهم)
برهانهای نوین نظم
در گفتوگوی
حامد صفاییپور و وحید حلاج
به همت سایت صدانت
در یوتویوب:
https://www.youtube.com/watch?v=ZTWQK2mFllQ
#برهان_نظم
#علم_و_دین
@Hampishani
#زندگی_پس_از_زندگی
تامل چهارم
آسیب شناسی دامن زدن به ایمانهای حسگرا
در قرآن میخوانیم که قوم موسی گفتند: به تو ایمان نمیآوریم مگر اینکه خدا را آشکارا ببینیم (1/55)- و البته اوج همراهی خدا با چنین درخواستی صاعقهای است که چشم همگان را بسته و موسی را بر زمین پرتاب کرده است! مرحوم مطهری در آثارش این روحیه حس گرا در ایمانآوری را در قوم یهود یادآور شده و ریشه تجربه گرایی امروز غرب را در چنین نمونههایی یادآور میشود.
اما اسلام از ابتدا دینی حسگرا نبوده و نیست. در میان همه پیامبران، پیامبر اسلام تنها پیامبری است که معجزه آن یک معجزه حسی، نیست. محمد (ص) را با عیسی (س) مقایسه کنید که مولود مریم (س) باکره است و در پایان (به باور مسلمین) به آسمان رفته است؛ در مقایسه با پیامبر اسلام که بازرگانی است با اموال خدیجه، بی هیچ رمزآمیزی که اگر در جمعی بود، او را بدون معرفی اصحابش نمیشناختید(سنن النبی، طباطبایی) در این حال، معجزۀ اصلی پیامبر اسلام «کلام» و چیزی خواندنی است که به صورت منقطع در مقاطع گوناگون تاریخی و جغرافیایی بر زبان این پیامبر جاری شده است(1). محمد(ص) در قرآن، بشری مثل ما معرفی میشود (کهف-110) با این تمایز که به آن وحی میشود و خود پیش از ما به آنچه از جانب پروردگارش نازل شده است، ایمان آورده است.
خب، مفهوم این گردش از حسگرایی به عقلگرایی چیست؟ آیا توجه دارید که ایمان به غیب، در اسلام در چنین بستری مطرح شده است؟ ماهیت ایمان دینی از نظر قرآن چیست؟ چرا در قران از تعبیر « يَظُنُّونَ أَنَّهُم مُّلَٰقُواْ رَبِّهِمْ... (1/46)»؛ استفاده شده است؟
از نظر مطهری، رابطه خدا و طبیعت در قرآن یک رابطه عرضی نیست. به این معنا که مثلا وقتی خداوند میگوید رویش گیاهان کار من است(56/64)، یعنی من (خدا) در سلسله علل طبیعی رویش این گیاه دخالت دارم و آن را میرویانم. ما نیز در فهم علمی خود چنین چیزی را فرض نمی کنیم و مثلا فرایند رویش گیاهان را با خدا پُر کنیم. رابطه خدا با طبیعت یک رابطه طولی نه عرضی است. به این معنا که خداوند میگوید این نظم طبیعی به یک نظمِ ازلی وابسته است. جهان در دستان خداوند است اما نه به این معنا که سلسله تبیینهای طبیعی را با توسل به خدا توضیح دهیم.
بنابراین، هرگونه ربطِ امور تجربی به باورهای دینی، حتی اگر ممکن باشد، که به صورت قطعی و انکارناپذیر ممکن نیست، مطلوب نگاه دینی هم نیست.
▪️پانوشت:
۱: وقوع معجزاتی مثل شق القمر به عنوان یک معجزه حسی، تفاسیری است از برخی رویدادها و/یا آیات قرآن ، که مورد توافق همه عالمان اسلامی نیست.
@HamPishani
زیبایی یا تبرج؟
حامد صفاییپور
وقتی از زیباسازی شهری صحبت میکنیم لازم است نظریهای درباره چیستی زیبایی داشته باشیم. آیا «زیباسازی» را بر اساس نظریه خاصی در زیباییشناسی راهبری میکنیم یا به ظنیات خود اکتفا میکنیم. به تاملی نظری درباره زیباسازی، با تفکیکی میان دو مفهوم «زیبایی و «تبرّج» دامن میزنم.
▪️فرق زیبایی و تبرُّج چیست؟
در نظر من، زیبایی امری سرشتین و اصیل است. به میدان نقش جهان بنگرید. ما هیچگاه –دست کم با داشتههای فعلیمان- نمیتوانیم از زیباسازی میدان نقشِ جهان سخن بگوییم، زیباسازی «نقش جهان»، زشت نکردن آن است. مثلا اینکه در کنار قامت رعنا و خوشتراش آن، ساختمانی مغرور و نخراشیده نسازیم؛ یا کاری نکنیم که سازمانهای فرهنگی جهان مثل یونسکو، ما را از زشتی کارهایمان آگاه کنند و ارزشِ میراثِ هنریمان را به ما یادآور شوند. در واقع، زیباسازی درباره «نقش جهان» این است که زیبایی آن را بفهمیم و در همجواری آن عرض اندام نکنیم. بنشینیم و فقط بر عقبماندگی خود از گذشته خود، حسرت بخوریم!
▪️معنایی سطحی از زیبایی را که مایلم آن را «تبرّج» بنامم، زشتسازی شهر بهنام «زیباسازی» است.؛ اینکه با پول حاصل از فروش تراکم و فسادهای تو در توی ماده ۱۰۰ (!)، به مداخلۀ بصری در شهری تاریخی بپردازیم(!). ایا میتوانیم این نمونه تعارضهای عجیب را نادیده بگیریم و به صورت مجزا به مفهوم زیباسازی شهری بپردازیم؟!
مثال تلخی بزنم! پیرزنِ گوژپشت و عبوسی را تصور کنید که سینهریز درخشانی بر گردن آویخته، آرایش کرده و عشوهگری میکند(!)؛ با بیان غیر استعاری، این پیرزن (/یا پیرمرد) با وجود داشتن دهها مشکل ساختاری (خم شدن ستون فقراتش) تبرّج میکند، این استعاره، «زیباسازیِ شهری زشتسازی شده» را به یادآوری میکند. اما همان پیر زن، وقتی لبخند طبیعی ای بر چهره دارد، -و به اندازه داشتههایش حرف میزند-، زیباست و به دل مینشیند.
نخستین گام، در زیباسازی شهری، بازسازی فهم مدیران شهری (شهریاران) از زیبایی است؛ دست کم لازم است دربهکار بردنِ واژههایی که آنها را عناوین سازمانها و اداراتمان میکنیم، تواضع بیشتری به خرج دهیم. وقتی به این ملاحظات بیتوجه باشیم ناخواسته، از ساختهشدن یک آکواریومِ آبِ شور، در شهری که «زنده رود»اش خشک شده است، بیش از حد ذوق نمیکنیم (!) یا در شهری بیرویا و آینده، شهر بازی رویاها نمیسازیم.
با این حساب، آیا ایجاد سازمانی با هدف زیباسازی شهری، یک خطای فکری نیست، وقتی زیبایی را تبرج میفهمیم؟
#حامد_صفایی_پور
#اصفهان
#زیباسازی
@hampishani
📢 پرونده "فلسفه تحلیلی در زندگی روزمره"؛
🔆 موسسه فرهنگی مطالعاتی پیدایش(رویش دیگر) برگزار میکند:
🟢 میزگرد "فلسفه تحلیلی و رابطه علم و دین"
🔵 مهمانان:
🔹 دکتر ابراهیم آزادگان، رئیس دانشکده فلسفه علم دانشگاه شریف؛
🔹دکتر حامد صفاییپور، دکترای فلسفه علم و مُدرس؛
🟤 میزبان:
🔸دکتر محمدرضا واعظ، دبیر علمی پرونده و پژوهشگر فلسفه، دانشگاه بُن آلمان؛
🕗 زمان:
جمعه ۹ اردیبهشتماه ۱۴۰۱، ساعت ۲۱ به وقت ایران؛
۲۹ آپریل ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۳۰ به وقت اروپای مرکزی؛
📢 زنده از پیج اینستاگرام:
@mrvaez
https://instagram.com/mrvaez
🆓 حضور در این برنامه آزاد و رایگان است
🌐 وبسایت موسسه فرهنگی هنری پیدایش(رویش دیگر):
www.rooyeshedigar.ir
☎️ تلفن:
(۰۰۹۸)۹۱۹۵۹۴۹۹۵۴
(۰۳۱)۳۲۶۶۹۰۲۴
🌻 کانالهای تلگرامی موسسه پیدایش(رویش دیگر):
@tanhaatarazyekbarg
/channel/tanhaatarazyekbarg
@rooyeshedigar
🌿 پیج اینستاگرام موسسه پیدایش(رویش دیگر):
https://instagram.com/rooyeshedigar
[این مطلب موجز را دربارهی «زندگی پس از زندگی» نوشتهام. اما اسفند ۹۸ مطلب مفصلی با همین مضمون دربارهی برداشتهای الاهیاتی از ناتوانی اولیهی علم در برابر کرونا نوشتم که همین مدعا را با جزییات بیشتری در آن ذکر کرده بودم. اگر خواستید، آن مطلب را از این لینک بخوانید.]
.
توفیق رسانه چیست؟ اینکه وادارم کند به آن واکنش نشان بدهم. با این معیار، «زندگی پس از زندگی» موفق است. اما در عصر مدرن، توفیق رسانهای ملازمهای با حقیقت ندارد. مثال عینیش؟ همین برنامه.
شاید گمان شود معضل این برنامه یک مسئلهی معرفتشناختیست: «آیا فلان تجربه مؤید بهمان باورست؟» ولی معتقدم اشکال اساسی برنامه این است: برای تقویتِ گفتمانِ خود به میزانسنِ علمی میچسبد اما مختصاتش را رعایت نمیکند.
اجمالاً برخی از مؤیداتم برای توسل به میزانسن علمی: ۱) برنامه خود را «پژوهش» میداند و از واژگان مرتبط بهره میگیرد؛ ۲) گاهی با دانشمندان مخاطبه میکند؛ ۳) عباس موزون بارها تصریح میکند که برخی مواردِ «تجربهی نزدیک به مرگ» را پرسشِ نفسگیری میداند که دانشمندان از تبیین آن عاجزند.
اما برنامه با وجودِ تظاهر به میزانسنِ علمی، به مختصات آن پایبند نیست. التفات به شأن علم در عصرِ مدرن به ما میگوید که اجمالاً دانشمندِ مدرنْ پژوهشگرست (برخلافِ عالِمِ سنتی که حکیمِ جامعالمعارف بود). پژوهش یعنی مواجههی ذهنیت علمی با مسئلهای حلناشده که علیالتعریف باید از پسِ حل آن بربیاید. پژوهشگر سربازیست که همواره لبِ مرز میجنگد و موطن خود را میگستراند. پس، علم مدرن اساساً با مسئلهی حلناشده پیوند خورده. مسئلهی حلناشده نه بحرانِ علم که موتور محرکهی آن است.
با این حساب، پژوهشگرِ علم آن موارد نفسگیر را مسئلههای حلناشدهای میداند که البته باید برای حلشان کوشید. هماکنون راهحل و ایدهای برای حل آن نداریم؟ مشکلی نیست. پیش میرویم؛ شاید دههها بعد راهی برای آن بیابیم. دقت کنیم: درکِ درستِ شأن علم مدرن ما را به این التفات میرساند که پاسخ میزانسنِ علمی به آن پرسش همین است.
اما «زندگی پس از زندگی» مایل است اینجا بدونِ تعهد به میزانسن علمی، معتقد شود که علم به بحران رسیده و ناگزیر باید به امری غیرمادی متمسک شد. دینداران در این لحظه خوشحال میشوند اما درست مثل لحظهی شعفشان از ضعف علم در برابر کرونا، اینجا هم بر نقاط مرزیِ علم شرط میبندند و خدای رخنهپوش را وارد صحنه میکنند. اما کسی که شأن علم و پژوهش را فهمیده میداند که چه دام عظیمی برای خدا و چه مغاک سهمگینی برای باورِ دینی است.
علم اما بدون بحران نیست. بحران علم همانا برپایی عصرِ درونماندگار و زدودنِ معنا از عالَم و در نهایت، رساندن انسان به لبهی پوچیست. آسودگی سخنگفتن از مزخرفات را کنار بگذاریم و سختیِ جانکاه اندیشیدن به مغاکِ معنا را به جان بخریم و از بحران علم حرف بزنیم.
🎥 برهان های نوین نظم
آیا کیهانشناسی میتواند گزارشی درباره هدفمندی جهان ارائه کند؟
👤 در گفتگوی وحید حلاج با حامد صفاییپور
به همت موسسهی فرهنگی صدانت
زمان: شنبه ۳ اردیبهشت ۱۴۰۱ ساعت ۲۱
پخش زنده از: 🔻🔻
instagram.com/3danet
🌾 @news_sedanet
سلام و صد سلام
سال نو شما مبارک
اگر در این جمعه بازار پایان سال، فرصت بازنگری در حال و احوال شخصیتان و داشتهها و نداشتههای فردی و اجتماعیتان را داشتهاید، فکری نو ساختهاید، نفسی تازه کردهاید و دلی امیدوار به میدان آوردهاید؛ نوروز زندگیتان بر شما مبارک!
اگر خود را مهیای یک زندگی عادی -به دور از جولان بیهدف آرزوهای سرگردان- اما با برنامهای برای رشد آهسته و پیوسته، با توانایی برداشتن قدمهای کوچک سخت، در تغییر عادتهای نکوهیده، یا ساختن عادتهای نیکو کرده اید؛ قدمهای کوچک سخت برای ساختن انسانی خوشخلقتر، دوراندیشتر، مهربانتر، با مداراتر، کم معونهتر اما پر بهرهتر، آهستهتر اما پرمایهتر، بیناتر و شنواتر، دنیادیدهتر، سختکوشتر، کوشاتر در شناخت ارزش زمان و دلشادتر از زندگی در حال، و توانمند تر در ترجیح خوشیهای پایدار بر خوشیهای زودگذر و ناپایدار؛ نوروز بر شما مبارک باد.
اگر شغل یا حرفه خود را نیافتهاید اما در تکاپوی کشیدن خطی میان دو نقطهی "استعدادهای طبیعی و توانمندیهای بالفعلتان" و آن شغل یا حرفهاید و البته همچنان میدانید که پویایی طبیعی انسان و زندگی میطلبد که این "خط" را دائما بررسی کنید، و به رویارویی انواع ارزشها و صداهای درونتان احترام بگذارید و از تصمیمهای سخت نهراسید و آمادگی آغاز هر روزه از نقطه صفر را در خود زنده نگه داشتهاید، نوروز بر شما مبارک باد!
اگر با #جسارت_در_اندیشیدن، به نیرویتان برای ساختن خود، و آنگاه جامعه، و در دست گرفتن سر رشته سرنوشت در دستان اراده ایمان دارید، مبارکید و نوروز شمایید و شما، همه ما و دوستانتان را مبارک!
ممنون همراهیها و دوستیهایتان با تیزفکری
@tizfekri
با احترام
حامد صفاییپور
بهار ۱۴۰۱
من لنگلنگان به دنبال ارائه این درس به شکل و روشی هستم که خود از آموزش دیدن آن محروم بودهام.
فلسفه علمی که ما خواندیم یک فلسفه علم سرد بود. استادان ما هیچگاه کلاس را با این پرسش آغاز نکردند که حلقه وینیها چه انگیزهای داشتند یا به تعبیر دقیقتر، چه مرگشان بود که کار و بار دانشمندی را رها کردند و کتاب مقدس خود، رساله ویتگنشتاین را، میخواندند و اشاره نکردند که کارنپ ریاضیدان با ویتگنشتاین مراوده خصوصی داشته است. ما نمیدانستیم هوسرل و کارنپ همدانشگاهی و همصحبت بوده اند و هوسرل نیز پویشگر قهاری در علوم دقیقه و ریاضیات بوده است اما راهش را از کارنپ و پوزیتپیستهای حلقه وین جدا کرده است. ما حتی نمیدانستیم کارل پوپر خودش در ارزیابی تلاشهای فلسفی اش، فلسفه علوم طبیعی خود را تابعی از افکار سیاسی و اجتماعی خود میداند، نه بالعکس و نمیدانستیم شخصا مقاله مشترکی در فیزیک با آینشتاین داشته است. از حلقه برلین نیز که تارسکی عضو آن بوده است، چیزی مخابره نمیشد.
چرا؟ برای اینکه هوسرل مربوط به فلسفه قارهای است و پاپر علوم اجتماعی هم از پاپر علوم طبیعی جدا افتاده است و چون تارسکی مربوط به فلسفه تحلیلی و نه فلسفه علم است. چون اصلا مهم نبود که این حضرات چرا یک مرتبه در سلک فلاسفه درآمدهاند بلکه مهم این بود که در یک دامنه باریک بدانیم: چه گفتهاند، همین. بعدها که اوضاع بدتر شد، دانشجویانی بودند که از مرحله والای «چه گفتهاند» به مرحله «چه بخشی در امتحان میآید»، صعود کردند!
اما امروز برای من مهم است که فلسفه گرم علم را بدانم که در آن بیش از پاسخها، پرسش «چه مرگتان است»، اهمیت دارد. کاری دشواری است، اما میخواهم داستان بگویم!
به دنبال ایجاد شجاعت فکریام. فلسفه مشتی گزارههای سرهمبندیشده نیست. فلسفه مواجهه جدی با هر پرسشی است که سهم اندک ما از یک زندگی اندیشمندانه است.
میخواهم نه در متن بلکه در بین خطوط این درس نشان بدهم فلسفه از شرم آغاز میشود. شرم دیدن رنجها و مسألهها و امید به یافتن درمانها و پاسخها. فلسفه فرزند چنین احساسی از خویش است.
#حامد_صفاییپور
مدرس دوره
📍دوره استدلالهای اساسی در فلسفه علم از چهارده آذرماه در تیزفکری آغاز میشود.
🔹۵ هفته
🔹یکشنبهها، ساعت ۱۷ تا ۲۰
🎧 با امکان استفاده off-line از ویدئوی دوره
📌 لطفا برای دریافت اطلاعات دوره و مطالعه دفترچه معرفی کامل دوره به سایت تیزفکری بروید
https://tizfekri.com/courses/the-most-important-arguments-in-science-philosophy1400/
💡دریافت کد تخفیف دانشجویی
@tizfekri_info
#فلسفه_علم
#فلسفه
#تاریخ_علم
#مکاتب_فلسفی
#ورکشاپ
#تفکر
#تفکر_انتقادی
فلسفه در خدمت هیچ دیسیپلینی نیست/ رهایی؛ مهمترین حرف فلسفه
https://isfahan.iqna.ir/fa/news/4014391/%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%AE%D8%AF%D9%85%D8%AA-%D9%87%DB%8C%DA%86-%D8%AF%DB%8C%D8%B3%DB%8C%D9%BE%D9%84%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA-%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%D9%85%D9%87%D9%85%E2%80%8C%D8%AA%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%AD%D8%B1%D9%81-%D9%81%D9%84%D8%B3%D9%81%D9%87
▫️متن مصاحبه دکتر حامد صفاییپور با نشریه برای فردا ( مرداد ماه 1400)
به سردبیری آقای مرتضی رضوانی
در پیرامون نقد تفکر و عملکرد فرهنگی شهرداری اصفهان
@HamPishani
🌹
شفافسازی و عذرخواهی درباره حواشی یادداشت "توسعهنیافتگی شاخ و دم ندارد! "
دو روز پیش، من در یادداشتی نقدی اجتماعی را نسبت به تصاویر اینچنینی از جهت آسیبشناسی تربیتی مطرح کردم.
این نقد واکنشی سریع به اعتراضاتی بود که به یک سلسله استوری طنز آمیز من انجام شد. من در مجموع دو اشتباه کردم:
۱. در آن استوریها به اصطلاح شوخی و جدی را بدون در نظر گرفتن ذائقه و حساسیت مخاطب در فضای عمومی بهم آمیختم و موجب رنجش برخی شدم. حرف اصلی ام هم در این وانفسا شنیده نشد.
۲. در یادداشت بعدی که برای روشن ساختن منظورم نوشتم تلاش کردم حرف جدیم را تشریح کنم اما با انتخاب این عکس، برای برخی، بیشتر حس ضدیت با یک رویکردی خاص -رویکرد EFT- را تداعی کردم و با این حس منفی عملا بازهم زمینه ناشنیده شدن کلامم را فراهم کردم.
من از این ماجرا دو درس گرفتم:
۱. در پیامهای عمومی با دوستان خصوصی شوخی نکنم.
۲. استاندارد قلمم را با قرار گرفتن در مجادلات روزمره و کلامی پایین نیاورم. در اینگونه مجادلات تنها به طرح سوال بسنده کنم.
ممنون از همه دوستانی که با تذکرهای دوستانه خود من را به اشتباهم آگاه کردند. از همه دوستانی که باعث رنجش آنان نیز شده ام، عذرخواهی میکنم.
در کنار اینها، خلاصه آن نوشته, به دور از حواشی آن، دو ادعای زیر است که همچنان بر صحت آن تاکید دارم:
▫من در هیچ شاخه علمی سراغ ندارم مروجان و معلمان خود را به قرابت با نظریهپرداز کلیدی از طریق عکس مشترک معرفی کنند. این همان پدیده مورد انتقاد من است.
▫️مشغولین به هر رشته علمی بهترین افراد برای نقد و پالایش رشته خود هستند. اگر این افراد چنین نکنند از صداقت علمی دور شده اند و به دانشجویان و فرهنگ دانشگاهی درس شجاعت و آزاداندیشی نمیدهند.
▫️بهتر است مروجان یک شاخه علمی در قول و فعل مروج استقلال فکری دانشجویان باشند و از نشانههای هر نوع تعلق و عبودیت فکری دوری کنند.
▪️به احترام یادآوری این اشتباه، پست قبلی را حذف کردم.
ارادتمند
حامد
۳۰ شهریور ۱۴۰۰
همپیشانی سلام
در یادداشت قبلی گفتیم که:
• «سنگچینی» از جالبترین تواناییهای شناختی-اجرایی ماست.
• «سنگچینی» مهارت آغازی سریع اما حساب شده، با شهامت اما متواضعانه، کوچک اما کامل است.
• ما با «آغازگری» بر اینرسیِ سهمگین «ایستادن و نگاه کردن» غلبه میکنیم و متناسب با ابهامهایمان اقدام میکنیم.
از شما خواستیم با مثالهای از تجارب شخصی خود به درونی شدن این مفهوم کمک کنید؟ حسین و لاله دو مثال روشنگر زدند.
حسین: آرمان، نزدیکترین دوست من، تصمیمگرفت یک «شرکت پخش» راهاندازی کند. وام سنگین بانکی گرفت و با برندهای متوسط معتبر که در شهرهای بزرگ فروش خوبی داشتند، قرارداد نوشت. ولی بلاواسطه وارد عمل شد و تمام مبلغ وام را خرید کرد و شروع به توزیع کرد. مردم نمیخریدند! او فکر میکرد عطاریها مثل سوپر مارکتها هستند؛ ولی نبودند؛ آنها دوست داشتند با شخص، نه با شرکت، آنهم به صورت محدود کار کنند. آنها به راحتی حاضر نبودند دست از همکار قبلی خود بردارند. دوستم در همان گام اول شکست خورد.
لاله: همیشه دوست داشتم یه کارگاه پختوپخش نان صنعتی راه بندازم. تصمیم گرفتم ماه رمضون امسال بصورت آزمایشی شروع کنم. یه فر نیمه صنعتی داشتم. برای بستهبندی هم از پلاستیک و نخهای کنفی استفاده کردم. (پیجهایی پیدا کرده بودم که بسته بندیهای نان زیبایی تولید می کردن و تعداد زیر هزارتا نمیفروختن به مشتری). راضی بودم از تحربهام و خداروشکر کردم که دست به خرید مواد اولیۀ زیاد و بستهبندی حرفهای و فر بزرگتر نشدم😄
هر دو مثال نشان میدهد حسین و لاله بهخوبی مفهوم سنگچینی را فهم کردهاند. آرمان بدون در نظر گرفتن ریزهکاریهای جهان واقعی بهخط زده است. آرمان میتوانست ابتدا به مدت یکسال با یک سرمایه کمتر یا در جایگاه یک کارمند در یک «شرکت پخش» خود را برای اجرای این تصمیم ورزیدهتر کند.
در مقابل لاله، به خوبی از سرمایه اولیه شروع کار کاسته و ابتدا میزان تقاضای بازار و میزان قدرت عرضۀ خود را سنجیده است. موفقیت او در این مرحله میتواند سنگِبنای تصمیمهای بزرگتر باشد.
تصویرهای فانتزی از کار و موفقیت یکی از مهمترین علل ایجاد ناواقعگرایی در کارهای اجرایی است. سنگچینی، این ناواقعگرایی را مهار میکند. البته نه مهاری ناامید کننده، بلکه با ایجاد یک مرحلۀ اجرای مقدماتی، تعادلی را میان ذهن و دست و اندیشه و عمل، برقرار میکند.
به شرط حیات، ادامه دارد ....
💡سوال: خوب است همه، قبل ایجاد کسبوکارهای شخصی چند صباحی شاگردی و کارمندی کنند؟
#حامد_صفایی_پور
#مهارت_اجرایی
#تصمیمگیری_نقادانه
@HamPishani
◻️این است چیزی که به نام دین ساختهاید! *
◽️تاملی بر نسبت اخلاق و دین در شهادت فرزند شیرخوار امام حسین (ع)
▫️حامد صفاییپور
پیکر کودک شیرخوارۀ حسین(ع)، نمادِ دهشتناکترین فرجامِ ممکن، برای یک جامعۀ دینی است. تصویری از اینکه یک جامعه دینی در «بد شدن» چه الگو و نهایتی دارد.
کودک ششماهه امام حسین(ع)، قربانی غلبۀ «شکل دین» بر «مضمون دین» است. «شکل دین»، «علتِ صوری» یک جامعه دینی است؛ اینکه از منارههایش اذان بگویند، نماز بخوانند و به نامها و نشانههایش توسل جویند. مضمون دین، در بُعد نظری، باور قلبی به مبداء و معاد (انا لله و انا الیه راجعون)) و ربوبیت الهی (رب العالمین)؛ و در بعد عملی، پایبندی به وجدان اخلاقی است. دین در بعد اجتماعی، دوری از گفتارها و کردارهایی است که حیات اجتماعی انسان را مسدود میکند (ساء سبیل). با غلبه «شکل دین» بر «مضمون دین»، نماز و روزه هست؛ اما، انصاف و مردمداری، نه. بیاخلاقی نشان آشکار وارونگی دین است.
در آزمایشگاه دستان حسین(ع)، آزمونی رقم خورده است: اگر وجدان اخلاقی جامعه بمیرد، چه فرجامی در انتظار آن جامعه است؟ دو شیشه مشابهِ سربسته را تصور کنید که درون یکی عطری دلانگیز است و در دیگری گندابی نفرتانگیز. شهادت علی، به دیوار کوفتن آن شیشه متعفن است؛ «این است چیزی که به نام دین ساختهاید»!
شاید بپرسید نیروی این دَدمنشی، بر خلاف وجدان اخلاقی، آنهم در یک جامعه دینی، از کجا میآید؟ این چه «وجدانِ» بیرمقی است! چگونه ممکن است «دین» بیاید و «وجدان» نپاید!
این پاسخ شایعِ که «دین این کوفیان، «واقعی» نبوده است»؛ به این واقعیت بیتوجه است که این همان پاسخی است که «ابن زیاد» نیز به «حسین(ع)» میدهد. تقسیم «واقعی و غیر واقعی» یک بحثی لفظی است که بر هیچ عینیت اجتماعی منطبق نیست. برای یک مصلح اجتماعی دین همان چیزی است که عینیت یافته است. پرسش اساسی این است که ریشه این «دین بیوجدان» چیست؟
پاسخ من این است که «اخلاق، درگاهِ دین است. مومنِ بیاخلاق هیچ روزی ایمان نیاورده است. او نیروی این مقابله با وجدان اخلاقی را از دین گرفته است.
«پسرم را، انتخابهای اخلاقی کوچک و بزرگی به شهادت رساند که به تدریج، شهودِ اخلاقی این جامعه را از بین برده است. یک دروغ مصلحتی؛ یک سهمیه بیدلیل؛ یک وام خارج از نوبت، یک سفارش ویژه، یک بودجه نا شفاف, یک استخدام فامیلی؛ تمرُّد از یک عذرخواهی ساده؛ ... ».
علی به کمکِ پدر آمده است تا به مومنان بیاخلاق بگویند: اگر پروای حضور در پیشگاه خدا را ندارید؛ دست کم حُرمت آن ندای درون را بدارید و با توجیهات شرعی خاموشش نکنید».
کمکنفس باباست این پسر! تا کوفیان تاریخ، کمتر و آزادگان جهان بیشتر باشند.
#آسیب_شناسی_جامعه_دینی
25/05/1400
@hampishani
زدهای انتخابات ۸۸، و مواردی از این دست است. من صادقانه تا امروز دلیل قانعکننده ای از جانب مدافعان این تصمیمها نیافته ام و از آنجا که این موارد را باید به عملکرد نظام- نه گروههای سیاسی ربط داد، از شکلگیری این گفتمان انتقادی در درون نظام استقبال میکنم. روشن است که در جمع دیگر نامزدها فرد دیگری جز «روحانی» سخنگوی این مطالبات نیست.
سومین دلیل من سلبی است به این معنا که کاندیدای دیگری شایسته حضور در جایگاه ریاست جمهوری ایران نیست. رقیب اصلی، امروز که این متن را مینویسم، آقای رئیسی است. آقای رئیسی در امر مدیریت قوه مجریه در مرحله برخورداری از «تفکر علمی» نیست. مراد از «تفکر علمی» برخورداری از تحصیلات دانشگاهی در زمینه مدیریت کشور نیست بلکه مراد برخورداری از ذهنی است که از سطح آشنایی عرفی و حسی با مسایل فراتر رفته و «مفاهیم» در چشم او همچون مفاهیمی نظری با شبکه ای از ارتباطات تو در تو و پیچیده فهمیده شوند. «محرومیت»، «تورم»، «نظام بانکی» برای عالم و عامی متفاوت است. صاحب تفکر علمی در خشتِ خام این واژهها چیزی میبیند که فرد نیاموخته و «در عمق نگریسته» قادر به تماشای آنها نیست. رئیسی اگر «حفیظ» باشد، «علیم» نیست. چنین فردی قدرت درک پیچیدگی مسایل و ارائه راه حلهای سیستماتیک و دراز مدت و مهمتر از همه، نافریفتگی به راهحلهای کوتاه مدت و مقطعی را ندارد و با این سطح از قدرت ذهنی نمیتواند «مشارکتِ نخبگانی» برای حل مسائل کشور را بر انگیزد. بخشی از این دشواری در مسیر راه هر رئیس جمهور امروز ایران ناشی از این واقعیت است که در «ایرانِ پس از احمدینژاد» ریاست جمهوری صرفا یک فعالیت تشریفاتی نیست؛ «رئیس جمهور باید کارشناس ارشد باشد» و زلف آشفته مسایل کشور با جایگاه تشریفاتی رئیس جمهور باز نمیشود.
در میان این دلیل، جای دلیلی درباره عملکرد روحانی در مقام رئیس جمهور دولت یازدهم خالی است. به نظر من عملکرد روحانی آنچنان موفق و آنچنان درخور ثناگویی نیست. کار دولت او به کار دانشگاهی میماند که بخشی از استادانش قوی و بخشی ضعیف و ناکارامدند. کارنامه او دارای چند نمرۀ درخشان و چند نمره مردودی است. بحث درباره این نمرات نیازمند ریزنگری و استدلالهای موردی است لیکن در کل، دفاع از عملکرد روحانی استراتژی اصلی من در دفاع از او نیست. به خصوص که من توجیهی فراجناحی و فرهنگی برای #فقر_نیروی_انسانی در کلیه دولتها ارائه داده ام.
به روحانی رای میدهم بی آنکه بگویم دیگر رقبا کوتهفکر، دینفروخته و ندانمکارند و برای هر پیروز انتخابات توفبق خدمتگزاری و انجام وظایفش را آرزو میکنم.
با احترام
حامد صفاییپور
#انتخابات
#دلیل_آوری
#خودآیینی
@Hampishani
اسباببازی بزرگترها
حامد صفاییپور
دانشگاه اسباببازی کودکانهای است وقتی استاد علوم تربیتی و فلسفه تربیتاش، تعامل اثربخشی با آنچه به نام تربیت در جامعهاش رقم میخورد ندارد. برای مثال، وقتی در طول دهها سال فعالیت دانشکده علوم تربیتی و دانشکده روانشناسی، حتی یک جلسه با موضوع بررسی نظریه و عمل مدارس شهر برگزار نمیشود تا #عقلانیت_انتقادی را نسبت به عملکرد این مدارس در محیط شهر و خانوادهها تقویت کند. دانشگاه به خود، با خود، در خود و به تدریج به چیزهای بیخود مشغول است.
این در حالی است که تفکر اصیل در جایی -و بهتر است بگویم در جانی- ظهور میکند که اندیشیدن-به-متن (thinking-about-text) جای اندیشیدن-به-چیزی (thinking about thing) را نگرفته است. دانشگاهیان به فراخور کارهای پژوهشی و متن-محور ممکن است به این امر عادت کنند که از مقالهای به مقاله دیگر رفت و آمد کنند و سرچشمه اندیشه را در نه در موضوع تجربهها، بلکه در لابهلای متون بیابند در حالیکه سرچشمه دانش، نه در متنها که در خود "چیزها" وجود دارد.
کودک کنجکاو با مشاهده رنگینکمان به لحظههایی تکرارنشدنی و با شکوه دیدن و فهمیدن وارد میشود اما مهد و مدرسه، این رویارویی ناب را به توضیحی ساده از کتابهای درسی فرو میکاهند. چرا؟ چون معلم مدرسه نمیداند ناب بودن و ژرفای این تجربه، از درستی و نادرستی باورهای کودک با اهمیتتر است و از اینرو سکوت دلهرهآوری را که همراه با پرسش کودک ایجاد شده لست، به سرعت با پاسخهای حفظی خود میشکند.
و حالا قرار است این عبور شتابزده از تجربههای ادراک چیزها، خویشتن و دیگری، در همه دورانهای تحصیل ادامه یابد تا به تدریج کودک پرسشگر دیروز به کارگزار مطیع بایدها و نبایدها و هستها و نیستهای بتکده فرهنگ عمومی تبدیل شود.
ناامید کننده است، نه؟ بر همین مبناست که آموزش و پرورش سیاسیترین وزارتخانه هر کشور است که معین میکند اندیشیدن به چه "متنی" از چه "چیزی" ارزشمندتر، و اهمیت دادن به چه "کاری" از چه "افکاری" شایسته تر است. دانشگاهی که نقد و ژرفاندیشی از آن بخت بربسته است، اسباببازی بچههای بزرگ است.
#آسیب_شناسی_دانشگاه
#آسیب_شناسی_آموزش
#حامد_صفایی_پور
@HamPishani