instagram : javad.kazemaini قبول کن هدف شعر زنده ماندن نیست! . . . کانال رسمی اشعار جواد کاظمینی
احتمالا من
انتشارات #آنیما
چاپ 1
قیمت 160000 تومان
#چاپ_اول
@sedayemoaser
https://www.30book.com/book/168623
بازنشر...
.
یک قسمت از تو را به خودم بخیه میزنم
هرجا که انتخاب کنی،مثلِ دامنت
جایی که بوی رد شدنت را نمیدهد
جایی که مرتبط به تو باشد،به جز تنت
یک قسمت از تو را به خودم هدیه میکنم
یک عکس یا که آیِنه ای از قرینهات
یک چشمِ خشکِ کَنده شده از عروسکی
یک حسِ مادرانه از اطرافِ سینهات
«یک» کافی است، بعدِ کلنجار، با خودم
درگیر میشوم سرِ اصرار، با خودم
لج کرده ام به جای تو اینبار، با خودم
و خنده با تو...
گریه ی کشدار، با خودم
با چشمهات قصهی خورشید را بگو
شبهای صافِ قلعهی امیّد را بگو...
غیر از خودت که منتظری بینِ دستهات
از من که برده ام دلِ تردید را بگو
و حرف شو برای سکوتِ کشیدهام!
چیزی که چشمهام نپرسید را بگو
شعر از کجا به قرنیههایت رساندهای؟
که پلک میزنی وسطِ قلبِ پاره ام
که پلک میزنی و پِرِس میشود «زمان»
و میچکد به عمقِ زمین از عصارهام
یک قسمت از تو را به خودم قول میدهم
اما تو از قبیله ی نوری، کجات را...؟
سلولهای ملتهبت را به هم بریز!
تکثیر کن در آینه عکسِ خدات را!
حس میکنم که چیزِ زیادی نمانده است
«یک» کافی است، بعدِ کلنجار، با خودم
یکقسمت از تو را به خودت بخیه میزنم!
این شعر با تو...
گریهی کِشدار با خودم
#جواد_کاظمینی #شعر #ادبیات #شعر_امروز #دکلمه
#نمیدانمها #من_شعر_میشوم
@javadkazemaini
تکیده ایم... [درخت از تبر اجازه نخواست
که یک دقیقه به حرفِ پرنده گوش کند]
و گفت: وقتی افتاده ام، به حرمتِ نور
کبوترانِ رها را سیاه-پوش کند
تکید... روی تبر ریخت برگ های تَرَش
کلاغ زمزمه می کرد: خوب افتادی
خدا نشست که قربانی اش کلافه شود
که دید بر تَنه اش حک شده ست: "آزادی"
تکید... روی تَبَر ریخت برگ های تَرَش
به مادرم گفتم: جانِ من نگاه نکن
که من هنوز کنارِ تو ام ولی... اما...
به موی در همِ این شیر-زن نگاه نکن
به مادرم گفتم: حرف های کودکی ام
اگر مرا به رهایی ادامه داد، نداد
و روزهاست به این فکر میکنم که چرا...
که آهِ یک مادر، دودمان به باد نداد؟
به مادرم گفتم: جای «هیس! ساکت باش!»
اگر به کودکی ام داد یاد می دادی
اگر کسی سیلی توی گوش من می زد
تو دودمان فلک را به باد می دادی
به مادرم گفتم: هرچه خون که می دیدی
ادامه ی رَگِ من بوده در خیابان ها
تمامِ آدم ها بچه ی کسی هستند
تمامِ آدم ها... مرگ بر خیابان ها
تکید... روی تَبَر ریخت برگ های تَرَش
و زیرِ آب مگر خون هنوز قرمز نیست؟!
خدا نشست که قربانی اش کلافه شود
خدای جنگلِ من هیچ وقت حافظ نیست
برای این همه فرزند قصه میگویی؟!
که خوابِ خوب در این خاکِ خُشک، هرگز نیست
تکیده ایم... [درخت از تَبَر اجازه نخواست
که از پرنده بخواهد به دور فکر کند
و دید بر بدنش حک شده ست : "آزادی"
به مادرم می گفتم: به نور فکر کند
#جواد_کاظمینی
#مهسا_امینی #نیکا_شاکرمی #حسین_رونقی #خیلیها #ایران #زن_زندگی_ازادی #اوین #ما
@javadkazemaini
تازه...
.
به من گلوله بزن!... صبر کن که جان بدهم
که بعدِ مرگ، خودم را نجات خواهم داد
به من گلوله بزن!... مطمئن شو که مُردم
اگر که زنده بمانم به «گا» ت خواهم داد
به من گلوله بزن!... آب هم نمی خواهم
مگر بیابان را زنده با تگرگ کنی
به این امید نفس می کشم که با ضجّه
خودت برای خودت آرزوی مرگ کنی
به من گلوله بزن!... ردِّ خونِ من رود است
به من که دشمنِ فرضیِّ ساده ات هستم
گروه خونِ من و تو کجا یکی ست؟ بُکُش!
منی که منتظرِ خانواده ات هستم!
به من گلوله بزن!... رو به من نشانه برو!
که بر خلاف تو تنها سلاحِ من خون است
که در عقیده ی من خاک، خاکِ مادری است
و نامِ دیگرِ زاینده رود، کارون است
من از شمال و جنوبم به سمتِ غرب و شرق
به من گلوله بزن، خاکِ تِشنه منتظر است
سِپَر بگیر اگر رو به روی من هستی
که سمتِ سینه و قلب تو دِشنه منتظر است
به من گلوله بزن مطمئن شو که مُردم!
که رو به روی تو ام مثلِ سازه ی بِتُنی
مرا به گریه بیانداز، گازِ اشک اور
هنوز منتظرم تا بلند گریه کنی
هنوز منتظرم بعد از این همه طوفان
درست قبل از خورشید، کوچه مِه بشود
و پر شود همه جا از صدای آزادی
و استخوان هایی زیرِ پام، لِه بشود
به من گلوله بزن، عشق، مقصدش خون است
به من گلوله بزن قبل از اینکه جا بزنی
سلامِ گرمِ مرا هم به مادرت برسان
و دیر نیست که من را پدر صدا بزنی!
به من گلوله بزن، خاک، خاکِ من هم هست
که خاکِ تشنه به جز خون چه چیز می خواهد؟
تو حقِّ تیر گرفتی که عقده وا بکنی
و خاک، بعدِ شَیاطین «عزیز» می خواهد
به من گلوله بزن، مطمئن شو که مُردم
مگر بیابان را زنده با تگرگ کنی
به این امید نفس می کشم که با ضجّه
خودت برای خودت آرزوی مرگ کنی
#جواد_کاظمینی
#ایران
#خوزستان
#بی_کفایتی
#تنفر
@javadkazemaini
ساده و آرام...
.
این بار برنگرد به مردن
یا که بمیر قبلِ نمردن
یا جاودان بمان و بمیران
یا مکث کن برای شمردن
این بار هم بخواه نباشم
دستت ولی بریده نباشد
گریه نکن که چشم نحیفت
فولادِ آب_دیده نباشد
این بار هم نگاه نکردی
من که هنوز عاشق رنجم
و باز برنگرد به گفتن
من که سکوتِ ناطِقِ رنجم
و بخیه کن به زخم خودت را
خون من است در شریانت
خونی که بعدِ آن همه بوسه
ماسیده است دورِ دهانت
و من چطور زنده بمانم؟
که پنجه های ببر ندارم
که ریشه هات ملتهب اند و
من رعد و برق و ابر ندارم
که پنجه می کشم به زمینت
جان می کَنَم... (وَ قبر ندارم)
و چشمهام، بَندِ تو باشد
که چینیِ شکسته نباشی
و دستهام سهمِ خودم که
پشتِ حصارِ بسته نباشی
جان می کَنَم که زنده بمانم...
+بس کن! بخواب! خسته نباشی!
این بار برنگرد به مردن
که بازگشت، خنده ندارد
که یک درختِ پیر به غیر از
چندین مگس، پرنده ندارد
و مطمئن شو باخته ام که
بازی من برنده ندارد...
من پادشاه رو به شکستم
قصر و عصا و تاج ندارم
خلوت کنید دور و برم را
همراه، احتیاج ندارم
#جواد_کاظمینی
#شعر
#ادبیات
#من_شعر_میشوم
@javadkazemaini
.
_سلام، خوبی؟
+خوبم
(کنارِ بوی خون)
+تو چی؟
...(سه نقطه)
...(سه نقطه)
وَ زنده ام، ممنون
و حرف ها که قطارند در سرم
+چه خبر؟
_سلامتی
(یعنی که رسیده ام به جنون)
من از همین دو نفس فاصله که تا گوشی ست
من از همین «چه خبر؟» ها که از فراموشی ست
صدای نعره شنیدم، صدای هیچ شدن
صدای از سر تا پا نوار-پیچ شدن
صدای پرت شدن از کسی، وَ یا چیزی
صدای اینکه نخواهی و اشک میریزی!
_سلام لطفا سعدی بخوان
+کدام غزل؟
_به انتخاب خودت، فکر کن که «ما» یی هست
«بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟
مکن که مظلمه ی خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست»
+چطور بود؟
-شبیهِ مُسَکِن است هنوز
«به کامِ دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست»
[سکوت یعنی بینِ شعرهات بسوز]
سکوت یعنی: اما... اگر... ولی... شاید...
سکوت یعنی: «من» زیرِ درد، می زاید!
«کسی نبود که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست»
-سلام، میشه ببینمت؟
+نه، دلیلی نداره داغمونو تازه کنیم
و یخ زده ست نگاهم به فصلِ طولانی
به جیر جیرِ دری در هوای بارانی
«هزار بار اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست»
هنوز روی دو زانو و کهکشان در دست
که چشم های تو در الکل اند... [من هم مست]
و هیچ وقت، «نگفتن» «نخواستن» بوده ست؟
«ز دودِ آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست»
-سلام، اتش دود از سرم زبانه کشید
و ابر می چکد از توی دستمال سفید
«به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست»
... (سه نقطه) یعنی شب ساکت است و رعدی نیست
که هرچه هست همین لحظه است و بعدی نیست
«به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست»
#جواد_کاظمینی
#شعر
#ادبیات
#سعدی
تضمین ها از سعدی جاااااان
@javadkazemaini
.
صدای چند پرنده... دویدنِ بوفالو
عقب نشینیِ جنگل... فرارِ رو به جلو
تبر کشیدنِ آهو به ریشه ی بائوباب
[و تا نیُفتادم راه را بگیر و برو...]
که من به حرمتِ افتادنِ هزار، درخت
که من به حرمتِ پاهای تیر خورده ی تو
که من به حرمتِ تصویرِ جان گرفته ی شب
که من به حرمتِ رنجی که میکشد پیکاسو...!
به زخمِ بی مزه ام، گَردِ سَم بپاش و برو
به واقعیتِ این زندگی بشاش و برو
بپرس از من فردا که سنگ، خوابیده
که شیشه هام شکسته، که جنگ، خوابیده
که چشمهام به سقفِ اتاق، بیدارند
که در شقیقه ی خیسم فشنگ خوابیده
که دستهام وبالِ من اند و مال تو اند
که جای دست تو دستم تفنگ خوابیده
بپرس از من: دریا کدام سمتِ من است؟!
که توی سینه ی من یک نهنگ خوابیده!
به زخمِ بی مزه ام، گَردِ سَم بپاش و برو
به واقعیتِ این زندگی بشاش و برو
صدای چند قناری... دویدنِ گربه
فضای تَنگِ قفس... سر رسیدنِ گربه
چقَدْر حسرتِ پرواز، زیرِ گندم هاست
چقَدْر بالْ شکسته ست، دیدنِ گربه
صدای چند قناری...( عزای قفلِ قفس)
و بعدِ چند نفس، کِلْ کشیدنِ گربه
که زندگی غمِ جا ماندنِ کثافت هاست
که زنده است قفس، بعدِ ریدنِ گربه
به زخمِ بی مزه ام، گَردِ سَم بپاش و برو
به واقعیتِ این زندگی بشاش و برو
بپرس از من فردا که زخم هام تَر اند
-چطور از چشمم جوجه-اشک ها بپرند؟!
که حقِ زندگیِ گربه ها همین قَدْر است
که چند حسرت را از حیاطمان ببرند!
که من به حرمتِ رنجی که می کشم خفه ام
که رنج هام برای منِ پسر، پدر اند!!!
بپرس از من: فردا به کامِ آدم هاست؟
که من جواب دهم: شاعران که در به در اند!
به زخمِ بی مزه ام، گَردِ سَم بپاش و برو
به واقعیتِ این زندگی بشاش و برو
صدای چند مگس روی خوابِ اولِ صبح
+که توی چاه برو با طنابِ اولِ صبح
که چشم باز کنم روی بالِشِ خیسم
که چشم باز کنم با عذابِ اول صبح
که طعمِ گَندِ حقیقت نرفته از دهنم
+که زهرِ مار بخور جای آبِ اولِ صبح
که هرچه غصه شبِ قبل، پشتِ در مانده
بده به من! به منِ انتخابِ اولِ صبح
به زخمِ بی مزه ام، گَردِ سَم بپاش و برو
به واقعیتِ این زندگی بشاش و برو
#جواد_کاظمینی
#بوفالو!
#پرنده
#جنگل
#مگس
#زخم
#طعم_گند
#قفس
#سم
#ادبیات
#شعر
#من_شعر_میشوم
@javadkazemaini
تازه...
.
.
وقتی برای بوسه نمانده
چنگم بزن که درد بگیرم
حالا که هیچچیز ندارم
چنگم بزن که هیچ بمیرم
وقتی برای بوسه نمانده
لبهام استکانِ شکسته
لبهات سر کشیده غمم را
از لای دودمان شکسته!
[باران چطور قصه بگوید؟
از قلب آسمان شکسته]
تو ظاهراً موافق حرفی
من باطناً زبانِ شکسته
وقتی برای بوسه نمانده
جن ها که بردهاند تنم را
تو زیر دست و پات بسوزان
ته مانده های پیرهنم را
هم/خانه را بکوب به مغزم
هم خاکِ مردهی وطنم را
وقتی برای بوسه نمانده
چنگم بزن که زخم بسام نیست
وقتی برای بوسه نمانده
چنگم بزن که اَخم بسام نیست
چنگم بزن! بِجیغ! صدا کن!
وقتی برای بوسه نمانده
من خالیام... وَ اشک ندارم
در چشمهام، کوسه نمانده
چنگم بزن شنا کن از اینجا
دریا همیشه موج ندارد
من یک عقاب کاغذیام که
بی زورِ باد، اوج ندارد
چنگم بزن که... بس که دویدم
پاهام کفش و پوست ندارد
من پای شعرهام نشستم
اما مرا که دوست ندارد...
من که گلادیاتور دردم
هرروز روی نیزه نشسته
من که کلاغ بی کسیام را
"در آشیان به بیضه نشسته"
وقتی برای بوسه نمانده
تنهام توی جعبهی خالی
من که زبانِ گیج ندارم
دورم بچرخ کعبهی خالی
چنگم بزن که چالهی چشمم
به گریه ارتباط ندارد
که من سقوط کردم و دنیا
که دکمه ی نجات ندارد
#جواد_کاظمینی
#شعر
#ادبیات
#چنگم_بزن
#من_شعر_میشوم
پ ن: «ـ نازلي! سخن بگو!
مرغ سكوت، جوجة مرگي فجيع را
در آشيان به بيضه نشسته ست!»
@javadkazemaini
قراضه چی بِبَرد هرچه در سرم دارم
که پلکِ پنجره باز است و نیشِ در بسته
که یک پرنده نشستهست روی شانهی در
که یک پرنده پریدهست، بال و پر بسته
درونِ کیفِ زنانه چقدر جا دارد؟
که دستمالِ سفیدی که اشکهای من است...
که دستمالِ سفیدی که رد پای من است...
که دستمالِ سفیدی که انتهای من است...
به خانهتان که رسیدید خستگی در کن
مرا کنارِ همین شعرِ مُرده پر پر کن
قراضه چی ببرد هرچه در سرم دارم
صدای قِژّ و قِژِ استخوان بلند شدهست
و مرگِ زشت... و مرگِ سیاه... مرگِ مریض...
چقدر بی قد و بالای تو لَوَند شدهست
بریز خونِ لبانِ مرا و نخ بگذار
بگو تمام مرا روی شعله، شمع کنند!
و هرچه ریشه دواندم به سمتِ صخرهی تو
زنانِ شهر بیایند و قلع و قمع کنند
درونِ کیفِ زنانه چقدر جا دارد؟
بگو مرا از کیفَت، شبانه جمع کنند
قراضه چی ببرد هرچه در سرم دارم
که روی گردنِ شب، ردِ سرخِ ماتیک است
چقدر چشمِ من و صبح، خستگی داریم
چقدر خانه برایم نمور و تاریک است
قراضه چی وسطِ شعر داد میزد... داااااااد
قراضه چی به من و شعرهام نزدیک است
تو ابتدای همین شعر، مطمئنم کن
که هیچ چیز نماند، تمام را ببرند
کلاغها برسند و به چشمها بزنند
و این نگاهِ لبالب جذام را ببرند
چقدر چشمِ من و صبح، خستگی داریم
بگو که از گوشم ازدحام را ببرند
چقدر خنده گرفتیم و گریه پس دادیم
که مرده شورِ من و شعرهام را ببرند
تو انتهای همین شعر، مطمئنم کن
که هیچ چیز نماند، تمام را ببرند
که هیچ چیز نماند، تمام را ببرند
#جواد_کاظمینی
#شعر
#ادبیات
@javadkazemaini
تازه...
.
خفهام کن! صدا نداشته ام
ابتدا... انتها نداشتهام
و قسم میخورم به هیبتِ درد
که از اول خدا نداشته ام
تو برو، کوله پشتی ات هستم
که بدون تو پا نداشتهام
[سوسک ها خوابِ سم نمیبینند
"مسخ"م و "کافکا" نداشتهام]
خفهام کن، گلوم پاره شده
چرخِ خیاطیِ کثیفم کو؟
نخ به نخ دور گردنم دود است
تیغ سمّی ِ توی کیفم کو؟
گوش هایت هنوز میشنوند؟
ضجّه های تنِ نحیفم کو؟
من که آرام دوستت دارم
بعدِ تو غصه ی خفیفم کو؟
خفه ام کن بکوب با دستت
قابِ انگشت های خالی را
دکمههای تو باز خواهد کرد
از سر من تن خیالی را
زیر پا لِه نکن تَوَهُمِ من
قاصدکهای احتمالی را
(خبرِ مرگِ خواب را بردند
تا کلافه کنند قالی را)
جمع کن روی دوشِ من بگذار
حسرتِ زندگیِ عالی را
بی تو اما چکار خواهم کرد؟
تهِ این جمله ی سوالی را...
خفه ام کن ببوس خرخره را
زنده باشم کلافه خواهم شد
و فشارم بده که آب شوم
به تو اما اضافه خواهم شد
خفه اش کرد، سینهاش گل داد
از گلویش درخت بیرون زد
خانه را در زباله ها انداخت
جایِ باران به صورتش خون زد
خفه اش کرد و گفت: صبح بخیر
پا شد و بمبِ ساعتی خندید
چند سال است گریه را بلد است
با همان بغض لعنتی خندید
خفهاش کرد و گفت: خوب بخواب
بعد روی زمین دَمَر افتاد
چند سال ایستادگی کم نیست
خسته شد آخر از کمر افتاد
خفهاش کرد و گفت: حرف بزن
گفت: شببو...وَ گردنش تر شد
ماه آمد به تخت یخ زدهاش
لخت خوابید و صبح، مادر شد
[خفهام کن، گلوم را بردار
پردهی روبروم را بردار]
خفهاش کرد و زندگی خفه بود
و خودش را شکست و راحت کرد
چند سال است گریه را بلد است
خفه اش کرد و استراحت کرد
#جواد_کاظمینی
#شعر
#ادبیات
#مدرن
#من_شعر_میشوم
@javadkazemaini
ما فاصله بودیم، شستندمان
آب رفتیم، بریدندمان
گره خوردیم، بریدندمان
گره خوردیم، بریدندمان
گره خوردیم
حالا گرهایم
پیچیده به هم
اگر دستهایمان را بکشند،
کش میآییم دورِ هستی
بغل میکنیم بودن را
ما دیگریم، یکدیگریم
هیچ دو یکدیگر اینگونه حل نمیشوند
تو را که جوهر سرخی و من که آب
من را که جوهر سرخی و تو که آب
دریا لیوان آب توست
وقتی نیمه شب از کابوس میپری
و من که قرصهای بی اعصاب را نَشّسته با پیچگوشتی میخورم،
که بپیچد در گلویم
ما همیم!
ما را هندوها به گردن گاوهای ماده انداختهاند
کاتولیکها دست به دستمان کردهاند
مسیحیان با موهای من کلیسا را جارو میزنند
و مسلمانان با مژههای تو گریه میکنند
و نه چشمهایت
ما هلهله کوههای آلپ را زیر بهمن گریه کردهایم
آفریقا را دستمال کردهایم دور سرمان
سری که درد نمیکند را دستمال نمیبندند
و ما بستیم به هم
همدیگر را
بستیم به ما،
من و تو را
ما دستهای پیر مادری خمیده را تکان شدهایم
وقتی اونیفرم پسرش را اتو میکشد
و میداند که خاک چغر است
اتو برنمیدارد
ما نردبان انداختهایم
من اینطرف، تو آن طرف
و چارخانههای چوبی را یک پا
لی لی کردهایم تا کودکی تا جنینی
تا قبل از پدران و مادرانمان
گل شده ایم، فروخته شدهایم سر چهارراه
اسفندشده ایم، بالا و پایین پریده ایم
شیشههای ماشینهای صفر کیلومتر را
تا راههای نرفته را آغاز باشیم
تا جادههای پر دست انداز را آرام شویم
رد داده ایم
مغزهای بادام را
کف کرده ایم،
آبهای سخت را
زیر و رو کرده ایم،
قبر مسیح را در آسمان هزارم
آنورتر از کهکشانی که معنی ورود و خروج مورچه ملکه را درک نمیکند
تاج شده ایم بر سر شاه شطرنج
ال رفتهایم اسبهای نعل طلا را
اریب خوابیدهایم روی گوش فیلهای بادبادکی
سرآغاز ما سرانجام ماست
آمدهایم که نباشیم
آمدهایم که باشند
و بودن جام زهریست
که در کنار بال مرغ سرخ شده
مرغی که همه چیز را به تخمش گرفتهاست
ما پریشانی له شدهای داریم
وقتی افسر ارشد هستی سان میبیند
و سربازان طبیعت رژه میروند روی اعصابمان
کلاه از سر برمیداریم
فروغ را تولد میگیریم و به هیچ رهگذری صبح بخیر نمیگوییم
که ما خود صبحیم و بخیر نشدیم
سالهاست روی صندلیای نشستهایم که یک پایه ندارد
و آن سه پایهاش هم نیست
و به نیم متر بالاتر از زمین فکر میکنیم که هوایش چگونهاست!
این است راز مادربزرگی که شال میبافد
و سالهاست که شال میبافد
و قرنهاست که شال میبافد
تا گردن زمین بیندازد که سرما نخورد
ما را پانداها ماهی گرفتهاند
ما را اسکیموها یخ زدهاند
ما قطب را با سند شش دانگ خریدهایم
تا دورش را دیوار بکشیم
که نکند مآموران تخلف اراضی در لانهی دارکوبها جریمهمان کنند
ما دیگریم
یکدیگریم
این من نیستم که گریه میکنم
این تویی که میخندی
این تو نیستی که راه میروی
منم که خوابیدهام
این ماییم
کِشِ شلوار پسرِ آمنه خانم
که دو سرمان را میکشند
و میکشند
و میکشند
میدانیم که آخر این کشاکش به هم میخوریم
گره میخوریم
حرص میخوریم
که نکند هوا برمان دارد
بخوریم پای چشم آهویی که در قاب مینیاتوری به ببر تاکسیدرمی شده زل زده است
حالمان خوب است
یک قالی ابریشم دوازده متری انداختهایم وسطش
با یک تلویزیون پنجاه و دو هزار اینچی
تا واصحتر ببینیم چگونه اخممان میکنند
چگونه اختهمان میکنند
آن قدر واضح که وقتی سیلی میخوریم دردمان میآید
وقتی باران میآید دلمان میگیرد
وقتی...
ما شعبده بازیم
قلم دست میگیریم
به هر چیز اشاره کنیم شعر میشود
از جیبهایمان سرسره بیرون میآوریم
خرگوش که در کلاهمان گذاشتیم صدای هویج میشنویم
دیوانهایم
دیوانه
ما شیزوفرنی نداریم
چیزی که به هم ربطمان داده فالفروش سر خیابان است
چیزی که به هم ربطمان داده
بی ربطترین ارتباط بین علت و معلول است
این دستهایمان نیستند که به هم وصلمان میکند
این وصل است که دستمان انداخته
با صدای مرغ دریایی گریه میشویم
میریزیم از چشمهای ماهیخوار
میریزیم از سینه ریز صخره
میریزیم به رحم هستی
و به قول خودت به دنیا میآییم
هر روز صبح
قبل از دم کشیدن چایی
قبل از خوردن عدسی با نان بربری
قبل از نسکافهای که شیر اضافهاش را از پستان حقیقت دوشیدهاند
و این رویا نیست
این حقیقت است
حقیقت محض
این رویا نیست
گردوها مغز متفکر صبحانهاند
وقتی میجویم دهانمان بوی اندیشه میگیرد
زبانمان سرخ میشود
سرمان برگ میدهد
باد میآید
باد میآید
باد میآید
هیچ کافه ای در منویش دیوانگی ندارد
ما درخت بودهایم
ما شاخ گوزن بودهایم
ما نستعلیق مینوشتیم همه هیچها را
وقتی فروید دستخط اورانگوتانها را ترجمه میکرد
ما جهش یافتیم در آخرین ژن دیوانگی
درخت بودهایم
درخت نیستیم
درخت خواهیمشد
کاغذ میشویم
و کودکی هدیه تولد مادرش رویمان کوه و خورشید و رود و تپه میکشد
تایمان میزند
میچسباند به در یخچال که عریضه خالی نماند
فردا روز دیگری است
زیر آخرین پل عابر منتظرت هستم
و اما شعر...
بعد از سالها دست به گریبانی با واژه
زد و خورد با کلمه
کلنجار با خیال
و ناخن کشیدن به دیوار و سینه
امروز در مکتب زمین میدوم و مترسک خوانی میکنم که مبادا پرندگان لبخند، مزرعه ی رنج های زیسته ام را به منقار بگیرند و ببرند برای جوجه هاشان
سلام دوستان من
بعد از #بیست_دقیقه_به_هشت و #پارانویا، امروز دوگانه ی من با نام های #مترسک_خوانی و #زمینیسم که به ترتیب شامل اشعار موزون و آزاد هستند، به همت انتشارات #آثار_برتر به کاغذ نشست
این دو مجموعه که از درون و بیرون به هم چنگ میزنند، مصداق همان چیزی ست که میلان کوندرا سبکی تحمل ناپذیر هستی نام گذاشت...
حرف زیاد است اما
به زودی در یک ویدئو با شما صحبت خواهم کرد
هنرمندان مستقل، تنها از طریق دوستدارانشان حمایت میشوند
سپاس که من را تنها نمی گذارید
لینک تهیه ی کتاب ها از سایت نبض هنر:
انتشارات آثار برتر:
https://nabzehonar.com/book/%D8%B2%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%B3%D9%85
https://nabzehonar.com/book/%D9%85%D8%AA%D8%B1%D8%B3%DA%A9-%D8%AE%D9%88%D8%A7%D9%86%DB%8C
https://www.instagram.com/p/CI6PfUwjPZi/?igshid=1608pddbmnklx
https://www.instagram.com/p/B76E95VDCs9/?igshid=cplr3gdgfje0
@javadkazemaini
سهشنبهها با مهدی موسوی
در این قسمت برنامه «سهشنبهها با مهدی موسوی»، این شاعر و نویسنده به معرفی فیلم و کتاب و بررسی برخی رویدادهای فرهنگی میپردازد.
http://bit.ly/30bFVLs
لینک یوتیوب:
http://bit.ly/3065CwS
فرمت شنیداری در ساوندکلاد
http://bit.ly/30gGK5U
#سه_شنبه_ها
@Tavaana_TavaanaTech
تیزر مجموعه شعر #پارانویا
#جواد_کاظمینی
کارگردان : جواد_رضایی
بازیگر : زهرا_آغاسی
@javadkazemaini
کتاب احتمالا من|اثر جواد کاظمینی|نشر آنیما+خرید و معرفی
https://www.30book.com/book/168623/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%AD%D8%AA%D9%85%D8%A7%D9%84%D8%A7-%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%AB%D8%B1-%D8%AC%D9%88%D8%A7%D8%AF-%DA%A9%D8%A7%D8%B8%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C-%D9%86%D8%A7%D8%B4%D8%B1-%D8%A2%D9%86%DB%8C%D9%85%D8%A7
...
..
.
اسباب_بازیات وسطِ شعلهها که سوخت
مویت که ریخت روی زمین و هوا که سوخت!
از عکسهات، خون به خیابان که دَرز کرد
داغت عروج کرد و شکوهِ خدا که سوخت...
با روسریت، گَردَنِ شب را گرفته ای
لبخند میزنی و عَصَب را گرفته ای
زیباتری و مرگ، تو را مهربانتر است
فریادت از همیشه جهانگیرخان تر است!
از خونِ در شقیقه ی تو نور میزند
فریاد میزنی و دلم شور میزند
فریاد میزنی و تو را بسته میبرند
تو خسته نیستی و تو را خسته میبرند
مادر، چقدر زاویه دارد که خَم شود؟
آهِ پدر کجای گلویش وَرَم شود؟
فریاد میزنی، به سَرَت تیر میزنند
پرواز میکنی به پَرَت تیر میزنند
از لولهی تفنگ که سمتِ تو خیره است
به ما ، به مادر و پدرت تیر میزنند
فریاد میزنی و نفسهات، کَم شدند
این عکسها کجای زمان بچهام شدند؟
این عکسها که خاطره از خنده داشتند
این عکسها که منطقِ بُرَّنده داشتند
این عکس ها...عروسکِ آغوششان کجاست؟
تیر از کدام صفحهی پرونده داشتند؟
زیباتری و مرگ، تو را مهربانتر است
اما امید ، ریشه ی در خون تناوَر است
فریادهات رفته ولی داد میزنیم
«آزادی» از چهار جهت، راهِ آخر است
اسباب_بازی ات وسطِ شعله ها که ریخت
آتش به رختِ غیرتمان بی صدا که ریخت
تو «مرگ» را کنارِ خودت چال کرده ای
با گَردِ روی صورتِ «تو»، ترسِ «ما» که ریخت...
باتوم میخوری و شَبَت سبز میشود
با اشک و درد ، پشتِ لبت سبز میشود
اسطورهها کجای جهان، هم قَدِ تو اند؟
سَلّاخها کجا پِیِ خوش_ آمدِ تو اند؟
روح از کدام سمتِ دهانت طلوع کرد؟
مرگ از کدام جای گلوله شروع کرد؟
حالا بلند شو ! تو که غیرت گذاشتی!
حالا که بر سرِ همه منت گذاشتی...
جانِ من است در شریانت، بلند شو!
لیخند هام بسته به جانت، بلند شو!
شب، دستپاچه به در و دیوار میخورد
نور آمده به سمتِ جهانت، بلند شو!
حالا نَیُفت! کم نشو از خون! هَدَر نرو!
دردت به جانم ، از من و ما زودتر نرو!
ما ایستاده ایم که پاییزتر شدن
از خانههای صفحه ی تقویم رد شود
ما ایستادهایم که در جَنگِ خوابها
چشمانمان طلوع_شدن را بلد شود
حالا نَیُفت! خَم نشو از مرگ! جا نزن!
برگرد! توی خونِ خودت دست و پا نزن!
ما ایستادهایم به پایت، بلند شو!
و دست میزنیم برایت، بلند شو!
زیباتری و مرگ، تو را مهربانتر است
اما «امید»، ریشهی در خون تناوَر است
افتادهای و دورِِ سرت داد میزنیم
«آزادی» از چهار جهت ، راهِ آخر است
#جواد_کاظمینی
#مهسا_امینی #زن_زندگی_ازادی #آبان #حسین_رونقی #آزادی #جوانان_سرزمینم #امید #ایران #پیروزی
@javadkazemaini
...
.
در چشم شهر و عینکِ پر دودش
می پاشم از نگاه ، به عابرها
من دسته ای پُر از چمدانم که
هی فحش میدهم به مسافر ها!
[ -بیدارشو عزیزِ بد اخلاقم!
از روی دنده ی چپِ شاعرها]
.
هم اشک روی صفحه ی گوشی هم
تصویری از کسی که شدم دارم
لای لباس های اتو کرده
یک روحِ مرده در کُمُدم دارم!
[-قبرم برای تو...تو که بی خوابی
+ممنون! خودم...خودم...خو خودم دارم]
.
تو با درخت های توی تابلو
زل میزنی به خنده و غمگینی
در استخوانِ رانِ قلم_موها
پرهات...ایستاده و سنگینی!
من زیرِ دست های تو مدفونم
تو توی قابِ چوبیِ تزیینی
[-وَ از کجا شناختی ام؟ از... از...
+چشمام شکلِ توست، نمی بینی؟!]
.
در شهرِ خشک و عینکِ شفافش
شاید درختِ روغنیِ بومم
هم چوب می زنم به مترسک ها
هم به سکوتِ مزرعه محکومم!
حل می شوی به گیجیِ در تابلو
ای چشم-روسِ الکلِ مسمومم!
.
شلاق می زند به خیابانش
اسبی که گاری اش چمدان باشد
-چشمام شکلِ توست، نمی بینی؟!
+شاید نگاه، زخمِ زبان باشد!
با احتیاط رد شو از آغوشم
تا احتمالِ کَندنِ جان باشد
بیدار شو عزیز بد اخلاقم
شاید برای گریه زمان باشد
.
#جواد_کاظمینی
#شهر
#مسافر
#عابر
#شاعر
#نقاشی
#تابلو
#شعر
#چشم
#من_شعر_میشوم
@javadkazemaini
موزیک «تو از کجای شب میای» با ترانه ای از من و صدای خوب #فرزاد_آمری عزیز منتشر شد
♥️امیدوارم لذت ببرید♥️
خواننده:فرزاد آمری
@farzadameri.music
ترانه سرا: جواد_کاظمینی
@javad.kazemaini
ملودی میکس و مسترینگ:آقا فرهاد بابک
@farhadbabak_official
تنظیم:داوود شهباز
@davoudshahbaz
مدیر تولید:رضا مجیدی
@rezamajidi_1
کاور: مهدی یوسفی
@mehdi.yousefian_designer
عکس:رادمهر
میتونید کار رو از تمامی سایتهای معتبر دانلود کنید.
خوشحال میشم نظراتتون رو زیر این پست برام بنویسید.
#فرزاد_آمری#صدا#موسیقی#پاپ#فرهاد_بابک#ملودی#غزل#ترانه#جواد_کاظمینی#ایران#خواننده#تو_از_کجای_شب_میایی#نکس_وان#آواز#حال_دلتون_کوک
@javadkazemaini
.
و من کنار همین جاده می پَرَم پایین
اگر که چشم نشد، دست هم نداشته باش
و روحِ در کَلَماتِ مرا به گَند بِکِش
«مرا بخواه ولی... دوستم نداشته باش»*
و من کنار همین جاده می پَرَم پایین
بگو هوا و خودت را دوباره باد بِزَن
که من مُقَصّرِ این حجمِ از نداشتن ام
بخواه من خفه باشم ولی تو داد بزن
مرا به رَنده بِکِش، تِکّه کن، خراش بده
و با نمک به تنِ زخمی ام پُماد بزن!
و من کنار همین جاده می پَرَم پایین
اشاره کن به اُفُق، روی شیشه تاب بخور
به من امید نده... غُر نزن... سوال نکن
مرا نخواه ولی... بینِ گریه آب بخور
و من کنار همین جاده می پَرَم پایین
که دورتر بِگُذاریم ماهِ کامل را
و زندگی من از بَطنِ شب شروع شده ست
و گِل بگیر، دَرِ این سیاهِ کامل را!
که عشق باید سمتِ کجا تمام شود؟
که من کجا بروم نیمه-راهِ کامل را؟!!
دو دستِ پوچ به سمتت دراز خواهم کرد
دُرُست حدس بزن، اشتباهِ کامل را!
و من کنار همین جاده می پَرَم پایین
بدوز با پِلکَت، دَرزِ پاره-خط ها را
لباسِ راه گُشاد است و پوستم تنگ است
و روحم از بدنم هم نمی رَوَد بالا
و روح از بدنم...
-شیشه را بِکِش پایین
و روح از بدنم می رود به عمقِ زمین
به من نگاه نکن... دست هم نداشته باش
مرا بخواه ولی... دوستم نداشته باش
که سوخت مزرعه ام که مترسکِ همه ام
که روح دارم و در دستِ تو مجسمه ام
که روح دارم و هربار، جاده را مُردَم
که حق به جانبِ چشمان توست...[گوه خوردم]
و من کنار همین جاده می پَرَم پایین
که تو نگاه کنی تا کَمَر سَرَم پایین...
که چشمهات نشد... دست هم نداشته باش
مرا نخواه... برو... دوستم نداشته باش
بدوز با پلکت دَرزِ راه را به تنم
که روح دارم و سنگِ هواست بر بدنم
برای بارِ هزارم بخواه دل بِکَنَم!
و من کنار همین جاده می پَرَم پایین
اشاره کن به افق، روی شیشه تاب بخور
و من کنار همین جاده می پَرَم پایین
مرا نخواه ولی... بعدِ گریه آب بخور!
#جواد_کاظمینی
#شعر
#ادبیات
#من_شعر_میشوم
پ ن : این مصرع را وحید نجفی عزیزم هم دارد
@javadkazemaini
گاهی ساده...
.
.
هزار دغدغه دارم
و هیچ وقت نباید
که یک کنار بیُفتم
اگر که ساعتِ خوابم
بزن به شیشه ی قلبم
مگر به کار بیُفتم
نخواستم که ببینی
که تازیانه تنم را...
که رنجِ رد شدنم را...
تو تابِ گریه نداری
اگر که آیِنه هستم
بگو غبار بیُفتم
بخند کاسه ی تبت!
که دستهات بلرزد
که زیرِ پات بلرزد
که توی عکسِ تو باید
منی که دلهره دارم
همیشه تار بیُفتم
امیدِ مرگ سفید است
و یک ستاره همیشه
رهاست موقعِ مردن
و من که نور ندارم...
...که در مدار نبودم
که از مدار بیُفتم
تو را که جنگِ صلیبی
تو را که خنجرِ حاضِر
تو را که داغِ تپانچه
به مغزهای مسافر!
و رو به روی تو باید
طلایه دار بیُفتم
هزار دغدغه دارم
کجای خاک بریزم؟
کجای صبح بتابم؟
منی که سایه ندارم
هزار دغدغه دارم
و خاک اگر بپذیرد
و خاک اگر نپذیرد
منم خدای «ندارم»
و ماه، سوخته شاید
که این سیاهیِ در_هم...
تو هیچ وقت نبودی
تو هیچ وقت...اگر هم...
که خاک، ریخت به چشمم
و سنگْ خوردْ به پر هم؛
در امتدادِ سقوطم
ولی گلایه ندارم
بخواب، خاطِرِ نرمم
بخواب، بعدِ من از تو...
قرار بود نمانَد
اضافه های تن از تو
که دوست داشتن از من
که دوست داشتن از تو...
هزار دغدغه دارم
و هیچ وقت نباید
زبان به حرف بیاید
مرا به ابر، بپوشان
که در زمینِ تو باید
همیشه برف بیاید
#جواد_کاظمینی
#دغدغه
#ماه_سوخته
#نور
#شعر
#ادبیات
#من_شعر_میشوم
#مترسک_خوانی
@javadkazemaini
.
بدونِ حرفِ اضافه
نشسته ام که بخندی
و...
دوستْ دارِ تو
امضا:
کسی که اسم، ندارد
نشانی: آخرِ دنیا
به سمتِ خوشه ی پروین
سلامِ آخرِ تنها کسی که اسم، ندارد
بدونِ حرفِ اضافه
به پستچیِ عزیزم:
بگو که نامه ندادم
بگو که بغض نکردم
بگو که غصه نخوردم
بگو ادامه ندادم
بدونِ حرفِ اضافه
بگو که بینِ تو با گریه ام طناب کشیدم
بگو نگاه نکردم
بگو که خِیر ندیدم
بگو عذاب کشیدم
نه پاره کن همه را
هیچ چیز نگو
و...
از اول:
بدونِ حرفِ اضافه
نشسته ام که بخندی
و...
دوستْ دارِ تو
امضا:
کسی که اسم، ندارد
نشانی: آخرِ دنیا
به سمتِ خوشه ی پروین
سلامِ آخرِ تنها کسی که اسم، ندارد
تو در غروب، چه دیدی؟
که روی باد، بتازی
به اسمِ باد، کجا را شکسته ای که بسازی؟!
[نشسته ام به تماشای عشق های هوازی!]
چِه کار داشته ای با کسی که اسم، ندارد؟
صدا شو نورِ سفیدم!
که من ستاره ندارم
که چشم، هدیه گرفتم
و گوشواره ندارم!
بمیر نورِ سفیدم!
بمیر! چاره ندارم
که او صدا زده، اما کسی که اسم، ندارد...
بدونِ حرفِ اضافه
بگو که خُرده نگیرد
بگو به جنگلِ آتش!
که عکس از عطشِ آهوی نمُرده نگیرد
بگو که دل به کسی هم اگر سِپُرده، نگیرد
که شعر داده به دنیا
کسی که اسم، ندارد
بدونِ حرفِ اضافه
به تیره های غلیظت
به آن دو چشمِ مریضت
که من چراغ ندارم
به مرگ هم بِسِپارید:
توی فرصتِ بهتر
به جانِ سرخِ کبوتر
دل و دماغ ندارم
بدونِ حرف ِ اضافه
نشسته ام به تماشا
که دُکمه های تو هرجا...
به اضطراب، بیُفتَد
که آب های جهان هم
از آسیاب بیُفتَد
که پستچی برسد، نامه ام در آب بیُفتَد
و در تَصَوُرِ من:
[کودکی با زانوهای زخمی
در فضایی سفید
تاب سوار است
و صدایی زیر گوشش، روزی را مُجَسَم میکند
که تمام آب های جهان، آزادند
که تمامِ خواب های جهان، آزادند
و می خندد
بی آنکه یادش بیاید کجا چشم هایش را به آب داده
کجا دست هایش را به باد داده
و از زخمِ زانوهایش ستاره می زند بیرون
و نمی ترسد
که زیرِ تاب، بیُفتَد]
به پستچیِ عزیزم:
بگو که زود بیاید
که مثل قطره اگر رفته مثلِ رود بیاید
که جای بوته خودم گُر گرفته ام که ببیند
که دست هاش، به اَشکالِ توی دود، بیاید
و شانه هاش اگر منطقی نبود، بیاید
بدونِ حرفِ اضافه
نشسته ام که بخندی
که زخم های پَرَت را
در آشیانه ببندی
نه پاره کن همه را
هیچ چیز نگو
و...
در آخر:
به دست های ورم کرده ام بخند و بگو: «پَر»
کلاغ ها که رسیدند
گریه کن که: چرا در...
نگاهِ آخرِ تنها کسی که اسم ندارد
نوشته اند: «صنوبَر»
و دوستْ دارِ تو
امضا:
(کسی وجود ندارد)
#جواد_کاظمینی
#نامه
#پستچی
#حرف_اضافه
#ادبیات
#من_شعر_میشوم
@javadkazemaini
تازه...
.
.
پیدا شو در دریچهی اشکم
این مُردهشور برده به جز من
چیزی برای غرق ندارد
پنهان شو از دریچهی اشکم
که چشمِ بازِ هیچْ ندیدن
با چشمِ بسته فرق ندارد
شفاف تن! به کی گِله کردی؟
که با دو چشمِ ماهی مرده
تا تُنگ عید بعد بخوابم
من سبزهام که سیزدهات را
روی تنم دراز کشیدی
که زیر برق و رعد بخوابم!
امسال را کبیسه نگفتم
با اینکه سالهاست که نحسم
سمت ستاره راه ندارم
اما تو که چهار_ بهاری
وقتی به من که فصل ندارم
خندیدهای...
- گناه ندارم؟!
من سوختم، بپر به سفیدی
که این چهارشنبهی سوری
آتش به واقعیت من زد
امسال هم بهار ندارم
امسال هم نبودن چیزی
گُه توی استراحت من زد
امسال هم بدون تفنگم
با یک کلاه پارچهای در
میدان مین و خون و نَبَردم
امسال هم تو حرف نداری
امسال هم بهانه گرفتم
اما دوباره گریه نکردم
حالا چکیدهام به زمستان
از چشم های یک شبِ برفی
تا از سیاهِ سایه نترسی
آرام باش! پوست کلفتم
من دق نمی کنم که برایم...
از بغضِ چند لایه نترسی
یا قرص میخورم که بمیرم
تا بعد از آن قضیه همیشه
روی چهارپایه نترسی
پنهان شو از دریچهی اشکم
من غیر از این دو تیلهی تیره
با هیچچیز کار ندارم
امسال هم شکوفه نکردم
امسال هم پرنده ندیدم
امسال هم بهار ندارم
پیدا شو در دریچه ی اشکم
امسال هم به هیچ دلیلی
از عشق انتظار ندارم
#جواد_کاظمینی
#شعر
#ادبیات
#بهار
#من_شعر_میشوم
@javadkazemaini
تازه...
.
.
اسب ها روی دامنت خوابند
می کِشم جای شیهه، جیغِ بنفش
ابریِ بی ستاره ات هستم
کهکشان منی رفیقِ بنفش!
میکِشی... میکُشی... رها داری
آهِ مِش، قلبِ سرخ، تیغِ بنفش
سایهی بید ،میدَوَم سمتت
برگ روی سر و زبان، قرمز
باد میآید از افق، پیداست
چشمِ مشکی در آسمان، قرمز
جنگِ آغوش هاست بین ما
چشممان خیس، دستمان قرمز
بال کافی نبود، میگردم
دور تو با سفینه ی آبی
تنِ شفاف! زیرو رویش کن
قلب را توی سینهی آبی
من لباسم... دو قطره از دریا
پاره با وصله پینه ی آبی
با چه زجری درخت میسازد؟
ابر با این نرینهی آبی؟!
جغد ها روی شانه ات خوابند
خواب در چشم روشنت، مشکی
دست های سفیدت آویزان
دستِ من دور گردنت مشکی
اسب ها روی دامنت خوابند
اسب ها روی دامنت مشکی
آفتاب از تو روشن است...وَ نور
رنگ میداده بر تنت، مشکی
هرچه داری سفید رنگ بزن
هرچه داری، ولی من ات، مشکی
برگ ها روی سینه ات خوابند
ریشه کردهست در تو آدمِ سبز
آدمی که درخت هایش را
وسط گریه کُشته با غمِ سبز
زخم ها یادگاریِ تنم اند
شاخه هایم کجاست مرهمِ سبز؟
ابر ها روی صورتت خوابند
ابرهای نحیف و صورتِ زرد
با ستون هایی از سحابیِ نور
سایه داری برای قامتِ زرد
و صبورم... چقدر میآید
صبرِ مشکی کنارِ طاقتِ زرد!
آتشم میزنی که گرم شوم؟
+ترسِ خاکستری؟
- شهامتِ زرد...
سرِ من روی بالشم خواب است
اسب ها روی دامنت مشکی
هرچه داری سفید رنگ بزن
هرچه داری ولی مَن ات مشکی
#جواد_کاظمینی
#شعر
#رنگ
#ادبیات
#مدرن
#من_شعر_میشوم
@javadkazemaini
#تی_بوک
#بادبادک_باز
#خالد_حسینی
کتاب 《بادبادک باز》نخستین رمان و اثری ماندگار از 《خالد حسینی》، نویسنده افغانستانی ساکن آمریکا است. این اثر داستان زندگی امیر و حسن در جریان بینظمیها و تغییرات افغانستان و سالهای پس از آن را به تصویر میکشد.
بادبادک باز (The Kite Runner) نخستین بار در سال 2003 منتشر شد. از جمله ویژگیهای برجسته این رمان این است که نویسنده به خوبی با درد و رنج مردم افغانستان آشنا میباشد و ظلم و غم حاکم بر این مردم را به وسیله رمانش به گوش جهانیان رسانده است. نویسنده کتاب بیان میکند از تجربههای شخصیاش برای توصیف کابلِ پیش از جنگ و تصویر کردن زندگی پناهندگان افغان استفاده کرده است. بادبادک باز با وجود مشهور نبودن نویسندهاش از آغاز انتشار بسیار مورد توجه قرار گرفت، به سرعت شناخته شد و نویسندگان و منتقدان مختلفی از کشورهای مختلف نقد و نظرات خود را درباره این کتاب منتشر کردند. این کتاب برای مدت چند هفته در صدر لیست کتابهای پرفروش نیویورک تایمز قرار داشت و به 48 زبان دنیا نیز ترجمه شده است.
قیمت روی جلد: 80000تومان
قیمت با تخفیف:40000تومان
@t_book2020
#کتاب#کتابخوان#کتابباز#کتاب_خوب#تخفیف#تخفیف_کتاب#کتاب_ارزان#فرهنگ_کتابخوانی#کتابفروشی#کتابخانه#دوست_کتاب#کتاب_بخریم#خرید_کتاب#تاریخ#هنر#فلسفه#روانشناسی#رمان#داستان#موفقیت#انگیزشی
https://www.instagram.com/p/CJluXPaJsNe/?igshid=am2xi23cpqvo
تازه...
.
-سلام، خوبی؟
+خوبم
(کنارِ بوی خون)
+تو چی؟
...(سه نقطه)
...(سه نقطه)
وَ زنده ام، ممنون
و حرف ها که قطارند در سرم
+چه خبر؟
-سلامتی
(یعنی که رسیده ام به جنون)
من از همین دو نفس فاصله که تا گوشی ست
من از همین «چه خبر؟» ها که از فراموشی ست
صدای نعره شنیدم، صدای هیچ شدن
صدای از سر تا پا نوار-پیچ شدن
صدای پرت شدن از کسی، وَ یا چیزی
صدای اینکه نخواهی و اشک میریزی!
.
-سلام لطفن سعدی بخوان
+کدام غزل؟
-به انتخاب خودت، فکر کن که «ما» یی هست
.
«بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
روا بود که چنین بی حساب دل ببری؟
مکن که مظلمه ی خلق را جزایی هست
توانگران را عیبی نباشد ار وقتی
نظر کنند که در کوی ما گدایی هست»
.
+چطور بود؟
-شبیهِ مُسَکِن است هنوز
.
«به کامِ دشمن و بیگانه رفت چندین روز
ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست»
[سکوت یعنی که بینِ شعرهات بسوز]
سکوت یعنی: اما... اگر... ولی... شاید...
سکوت یعنی: «من» زیرِ درد، می زاید!
.«کسی نبود که بر درد من نبخشاید
کسی نگفت که بیرون از این دوایی هست»
.
-سلام، میشه ببینمت؟
+نه، دلیلی نداره داغمونو تازه کنیم
و یخ زده ست نگاهم به فصلِ طولانی
به جیر جیرِ دری در هوای بارانی
.«هزار بار اگر خاطرم بشورانی
از این طرف که منم همچنان صفایی هست»
هنوز روی دو زانو و کهکشان در دست
که چشم های تو در الکل اند... [من هم مست]
و هیچ وقت، «نگفتن» «نخواستن» بوده ست؟
.«ز دودِ آتش ماخولیا دماغ بسوخت
هنوز جهل مصور که کیمیایی هست»
.
-سلام، آتش و دود از سرم زبانه کشید
و ابر می چکد از توی دستمال سفید
.«به کام دل نرسیدیم و جان به حلق رسید
و گر به کام رسد همچنان رجایی هست»
.
... (سه نقطه) یعنی شب ساکت است و رعدی نیست
که هرچه هست همین لحظه است و بعدی نیست!
.«به جان دوست که در اعتقاد سعدی نیست
که در جهان به جز از کوی دوست جایی هست»
#جواد_کاظمینی
#زنده_ام
#سعدی
#شعر
#من_شعر_میشوم
پ ن : همه چیز تعمدی است!!
https://www.instagram.com/p/B76E95VDCs9/?igshid=1j26klfhfivto
@javadkazemaini
مهربانی دکتر مهدی موسوی با من و پارانویا در برنامه ی لایو صفحه ی توانا
Читать полностью…مراکز ثابت فروش کتاب های آنیما در تهران و کرج:
کتابفروشی داروگ:
خیابان کریم خان- زیر پل کریم خان-بین ایرانشهر و ماهشهر- پلاک 132
.
کتابسرای فصل پنجم:
خیابان انقلاب- بین 12 فروردین و فخررازی-پاساژ فروزنده- طبقه ی منفی یک
.
کتابفروشی پرستو:
میدان انقلاب- روبروی سینما بهمن- پاساژ اندیشه- پلاکb4
.
کتابفروشی فانوس:
خیابان انقلاب- بین 12 فروردین و فخررازی-پاساژ فروزنده- طبقه ی منفی ۲
.
کتابفروشی پاراگراف:
کرج-نرسیده به سه راه گوهردشت-کوی کارمندان شمالی-خیابان انقلاب-بین پنجم و ششم-روبروی باغ فاتح .
.
فروش اینترنتی هم سایت نبض هنر