🍃🍃🍃
Vulnerability:آسیب پذیری
اغلب وقتی با این کلمه روبرو میشویم احساس خطر میکنیم، و برای مراقبت از خود به هر روشی وارد عمل ميشويم تا از خود مراقبت کنیم که گاهی سازگار است و گاهی ناسازگار.
سازگار در زمانی (گذشته ) که راهی بجز آن برای ادامه زندگی و تعدیل درد هیجانی وجود نداشته، و ناسازگار در امروز(حال) که به همان شیوه که در گذشته با آن درد روبرو شدیم هنوز به همان شیوه از خود مراقبت میکنیم،حتی اگر به ضررمان باشد.
هر کسی در گذشته در شرایط محیطی خود در موقعیتهایی قرار گرفته که دردهای هیجانی شدیدی را در آن تجربه کرده،که سیستم خود مراقبتی روانی ما برای تعدیل و تنظیم درد هیجانی طرحهای هیجانی را تولید میکند تا یا از درد اجتناب کند یا با کمترین تجربه درد هیجانی بتواند به زندگی خود ادامه دهد، درست به مثابه کسی که دچار شکستگی پا میشود و بعد از آن یاد میگرد با عصا به مسیر خود ادامه دهد تا دچار درد شدید و غیر قابل تحمل نشود.نکته اینجاست که بعد از مدتها حتی اگر شکستگی پا برطرف شده باشد فرد عادت کرده که بعد از آن آسیب با عصا به ادامه مسیرش ادامه دهد، و جرأت این را ندارد که یکبار هم که شده عصایش را بیندازد و بار دیگر دویدن را تجربه کند،او یاد میگیرد با حداقل سرعت راه برود که مبادا دچار درد وحشتناک غیر قابل تحملی شود بنابراین شاید بدون غلبه بر احساس آسیبپذیری تمام عمر از دویدن محروم بماند.
در درمان هیجانمدار با ورود به طرح هیجانی شکل گرفته در زمان آسیب،و شناسایی و پذیرش آسیبپذیری فرد،و همچنین با تبدیل درد هیجانی میتوان طرح هیجانی را که از سیستم مراقبت میکند را ریسک پذیر کرده و با این ریسکپذیری فرد آسیب دیده را در مواجه با موقعیتهای جدید با تغیر رفتار نسبت به رفتارهای گذشتهاش همراه کرد.
✍داود.رئیسی
#EFT
#emotion_focused_therapy
#vulnerability
#آسیبپذیری
#کوچینگ_مربی_درمانگر_هیجانمدار
زندگی فرصتهایی را به ما میدهد و درهای جدیدی به رویمان باز میکند تا آنچه که هستیم را بهتر تجربه کنیم و با آنچه که باید باشیم بیشتر آشنا شویم.
اما گاهی بی آنکه متوجه شویم فراموش میکنیم که *هدف زندگی خود زندگی است* هر چیزی که باعث شود هدف اصلی زندگی را فراموش کنیم،بی آنکه بدانیم ما را *وابسته* خود کرده.
شاید تلخ ترین جمله تاریخ این بود که انسان پول را آفرید و بعد خود بندهی آن شد.
هدایای زندگی بینهایت است و اگر متوجه نباشیم بینهایت بندگی منتظرمان است اگر به *هدف اصلی زندگی که زندگی کردن است* متمرکز نباشیم.
*طعم هیچ هدیهای به تنهایی خوش طعمتر از کل زندگی نیست.*
✍ داود.رئیسی
#emotion_focused_therapy
#کوچینگ_مربی_درمانگر_هیجانمدار
@just_a_glance
ما قادر به شناسایی هیچ مسیری قبل از *تجربه* نیستیم،شناخت راه در ابتدا به نوعی یعنی *انتخاب*، یعنی بدانیم که میخواهیم وارد چه مسیری با چه مشقاتی شويم، یعنی بدانیم که در این مسیر مسئولیتهایمان چیست،یعنی بدانیم انتخاب این مسیر و قبول مسئولیتها برای رسیدن به چه هدفی است و آن هدف چقدر برایم *ارزشمند* است،و این خود آغاز *اشتیاق* است.
بعد از آن فقط یک قدم مهمترین قدم است و آن *قدم اول* است.
از این به بعد لازم است *بیشترین* و *بهترین* تلاشمان را بکنیم.روزی خواهید دید که معجزه در زمان خودش اتفاق افتاده.
✍داود.رئیسی
#کوچینگ_مربی_درمانگر_هیجانمدار
#emotion_focused_therapy
@just_a_glance
حتی در صورت مرگ مغزی و نبود هوشیاری،این قلب است که کماکان به کار خود ادامه میدهد،اما زمانی که قلب به ایستد،خط ممتد عدم حیات پدیدار میشود.شاید تفاوت عمده *عشق* با دیگر پدیده ها همین است، تا زمانی که عشق وجود داشته باشد زندگی امکان پذیر است. و آنجا که عشق ناپدید میشود دیگر هر کجا که باشیم زندگی معنایی ندارد. *اعتقادات* و *باورها* همانهایی هستند که بارها از بین میروند و اندیشه ای نو متولد میشود،اما اگر به آنچه عقیده داریم *عشق* نورزیم دیگر زندگی معنایی ندارد. *زندگی بدون عشق همان مرگ است در قالب حیات!*
✍داود.رئیسی
سلام صبح بخیر و روزت پر از ضربان قلبی آکنده از عشق🍃🙏
عمیقترین جایی که در قلب هر انسانی میتوان به آن رسید عشق است،درست مثل چاه که در عمیقترین نقطه ی وجودی خود آب را عیان میکند،سنگترین و سنگینترین قلبها هم در وجودشان عشق وجود دارد فقط باید خشمها و رنجها از روی آن زدوده شود،عشق آماده جاری شدنست اگر مانعی وجود نداشته باشد،همانطوری که آب یافتنی نیست بلکه هست فقط باید موانع از روی آن برداشته شود تا آب جاری شود،بدون رد شدن از دالان تاریک و دردناک خشم،بخشش حاصل نمیشود، روزی که آماده سفر در درون خود شدیم و روزی که از خشمها عبور کنیم روز تولد عشق است.
✍داود.رئیسی
#کوچینگ_مربی_درمانگر_هیجانمدار_EFT
#emotion_focused_therapy
@just_a_glance
🍃
به اين جملات خوب دقت كنيد؛
• من هم قبلاً توى اين شرايط و حتى بدتر از اين كه تو هستى گير كرده بودم ناراحت نباش....
• برو خدا رو شكر كن فقط دستت شكسته،من توى تصادف دست و پام شكست
•بيخيال غم اين دو روز عمر ارزش غم رو نداره
• نترس،نگران نباش،نگرانى نداره و ......
تمام اين جملات هاكى از تلاش يك انسان كه ميتونه خودمون يا ديگرى باشه براى خوب كردن حال يك انسان ديگه اعم از دوست تا اطرافيان باشه،اما اين جملات تماماً نوع فكر و قضاوتهايى است كه اگر اين جملات بيان بشه باعث تغير حال و احساس مخاطب ميشود،در اصل ما فكر ميكنيم اين جملات يا بيان تجربيات ميتونه حال كسى رو خوب و يا بهش كمك كنه.....
حالا با اين جملات بار ديگه دقت كنيد؛
• چقدر جنس تنهائيت ترسناك و وحشتناكه
• متأسفم دردناكه
• حق دارى نااميد باشى چون ديگه هيچوقت نميتونى بهش برسى
• وقتى خودمو جاى تو ديدم چقدر فشار روى شونه هام حس كردم
• چقدر سخته اسم رابطه زناشويى باشه ولى انگار كسى همراهت نيست...
و اين جملات دركى عميق از آنچه در مخاطبمان ميگذره رو نشون ميده،براى دردها و احساس يك انسان فقط احساسات ميتواند درك و درمان ايجاد كند،با "احساسات" ميشود راه كمك را يافت و با "تفكر" ميشود راه كمك را ساخت.
✍🏻داود.رئيسى
#هيجانمدار
#كوچينگ_مربى
#درمانگر_هيجانمدار_eft
@just_a_glance
تجربه کن، به تکرار هم تجربه کن، بگذار دلت را بشکنند، بگذار ناامیدت کنند، بگذار قضاوتت کنند اما به هیجانات و احساسات درونت اجازه ابراز بده، اما هنر و مهارت خود را سرکوب مکن که با سرکوب مبنای تمام زندگی را خواهی باخت...
که انسان باید همهی احساسات نهفتهی درونش را تجربه کند، از غم و اندوه و اشک و لبخند تا دلواپسی و ترس و وحشت، همه را تجربه کن... آنقدر تکرار کن که خسته شوند که ناامید شوند ازمهارکردنت....
تنظیم هیجانات یعنی نه بیش از حد تحت تأثیر هیجانات باشید و نه اینکه کلا از هیجاناتتان جدا شوید.
نداشتن ابراز هیجان ویا داشتن بیش از حدآن منجر به ایجاد تعارضات بسیاری در فرد وروابط بین فردی خواهد شد. که متاسفانه گاهی از آن به عنوان ارزش(در قالب :صبوری،سکوت،ملاحظه،ادب ) در فرد ویا در روابط زوجی یاد می شود .
#دکتر _منیژه_محبی_راد
#درمانگر_هیجان_مدار
📚#مربيگري_در_درمان_هيجان_مدار
🖌#لزلی_گرینبرگ
#ناظری
#ابراز _هیجان
#تنظیم _هیجان
@just_a_glance
آتش و عشق
در سرزمين سينه ام سوز و گداز و آتش است
آنجا گلستان است ولى،گلهاى سرخ آتش است
در دل نهان دارم بسى،سوز و گداز عاشقى
عشقى اگر باقى بود سر تا به پايش آتش است
سودا به سر آتش به جان،من ماندم و رويى خجل
با اين چنين حالى نذار راه علاجم آتش است
من مانده ام غافل زخود،او با نگارش دلخوش است
راهى اگر باقى بود،راه عبور از آتش است
عيسى به دم جان ميدهد،موسى به نيل ره ميبرد
راه گلستان خليل تنها به راه آتش است
ديگر نميدانم چه سود وانگه كه از عشق بگذرى
عشقى اگر در دل بود تنها شفايش آتش است
عهدى كه با خود بسته ام،پروانه با آتش كند
چون عشق پروانه به شمع تنها سزايش آتش است
✍🏻داود.رئيسى
پ.ن:گاهى نه واژه و نه كلمه و نه شعر سزاوار احساس انسان است،آنجا را فقط يك نفر ميشناسد،خودى نظاره گر بر خودى تجربه كننده،و تنها خود است كه خود را ميفهمد
@just_a_glance
#هيجانمدار
#كوچينگ_مربى
#درمانگر_هيجانمدار_eft
نگاهى به فرآيند چرخه هاى اعتياد:
انسان يك موجود زيستى، روانشناختى،اجتماعى و معنوى محسوب ميشه و به طبع براى غنى و قوى شدن در هر يك از موارد ياد شده نياز به خوراكهاى لازم را دارد و در نقطه مقابل كم و كاستى در هر مؤلفه يعنى آسيب،آسيبى كه همراه با درد و رنج است،كه يكى از اين آسيبها اعتياد است.
و اما اعتياد يك فرآيند پيچيده و پيش رونده است،يك باور اشتباه در اعتياد وجود دارد كه:
" اولين بار با چه كسى مصرف را تجربه كردى؟ يا اينكه اولين بار كى بهت سيگار تعارف كرد؟...."
در اولين مصرفهايى(مصرف سيگار،الكل،ماده مخدر،روابط عاطفى تكرار شونده،فضاى مجازى.....) كه منجر به ادامه ى بازى مصرفها ميشودچرخه ى اعتياد به انتهاى فرآيند خود نزديك شده،ميتوان گفت اولين مصرفها مرحله ى پايانى چرخه ى اعتياد است،نه ابتداى آن!!!
آنجا ديگر كارى را كه اعتياد بايد ميكرد را به انجام رسانيد.
قبل از آن ساختارى ضعيف و آسيب ديده و دردمند وجود دارد كه براى التيام و فرار از درد و رنج دنبال راهى ميگردد،اين جنبه ى اجتناب ناپذير مكانيزم مغزى و وجودى هر كسى است كه از درد دورى و به سمت شادى راهى پيدا كند،بى آنكه اين عملكرد غريزى تشخيص دهد كه حال خوبى كه هر نوع ماده مخدر يا روابط ،براى او ايجاد ميكند او را در گرداب بزرگترى از درد و رنج گرفتار ميكند.
قبل از آن كه به دنبال راه قطع مصرف،و يا درمان اعتياد(كه در فرآيند بهبودى چرخه هاى پايانى بازيابى و يا پيشگيرى محسوب ميشود) و يا بدنبال باورهاى ناكارآمد كه منجر به مصرف ميشود بگرديم،ريشه و علل تقاضاى مصرف كه همان جاهاى خالى "حال خوب" است را بايد جويا شويم آنها بايد اغناء شوند،مشكل اصلى در چرخه ى اعتياد خشكاندن چرخه ى ولع و تقاضايى است كه از درد و رنجهاى انسان جارى ميشود.
✍🏻داود.رئيسى
@just_a_glance
دلتنگى بهاى كوچكى از قيمت عشقى است كه گاه بايد نظاره گر كوچك شدن قلبت باشى و دلپيچه اى تمام نشدنى كه جز خودت كسى آن را نميفهمد...!
چقدر دلتنگ شدن براى كسى كه دلتنگت نميشود سخت است...!
✍🏻داود.رئيسى
اغلب انسانها از روبرو شدن با خود ميترسند،چون در تنهايى با "هيچكس" روبرو ميشوند!
همان كسى كه هست ولى هيچگاه شناخته و ديده نشده،هيچ تعريفى از او وجود ندارد! بنابراين هميشه در جستجوى كسى است كه او را ببيند،به او هويت دهد دوستش بدارد و عاشقش شود!
ولى چگونه ميشود كسى را زيست كه هنوز "هيچكس" است! و نميشناسيمش!و نميدانيمش!و نميبينمش!
و چگونه ميشود كسى عاشق هيچكس شود،كسى كه نميبند و نميشناسد را دوست داشته باشد!
پيدا كردن كسى كه عاشق تمام و كمال انسان باشد،قبل از اينكه خود عاشق خود باشد سخترين كار اين دنياست!
زندگى به اندازه كافى قانون عشق را نمايان ميكند،اگر عاشق زندگى كردن با طبيعت خود و طبيعت زندگى باشيم.
كسى كه عاشق زندگى و طبيعتش باشد،زندگى به او عشق هديه ميدهد،آخر اين طبيعت زندگى است!!!
لعنتى عشق چشيدنى و شيرين است،و در اين ميان كسى كه دنبال عشق ميگردد،ميخواهد خود را تجربه كند نه معشوق را!
بى آنكه بداند اين ذات همان "هيچكسى" است كه در درون هر انسانى به دنبال جارى شدن است!
✍🏻داود.رئيسى
@just_a_glance
#هيجانمدار
#كوچينگ_مربى
#درمانگر_هيجانمدار_eft
هدف اینه که جوری زندگی کنین ،
که پنج سال دیگه با افسوس به پنج سال گذشته ی زندگیتون نگاه نکنین...
👤اروین_دی_یالوم
@just_a_glance
👈تلنگر🍃
✨آدمها....گاهی در زندگی ات می مانند گاهی در خاطره ات
آن ها که در زندگی ات می مانند؛همسفر می شوند....
💫آن ها که در خاطرت می مانند:کوله پشتیٍِ تمامٍ تجربیاتت برای سفر....
گاهی تلخ ,گاهی شیرین ,گاهی با یادشان لبخند می زنی
گاهی یادشان لبخند از صورتت بر می دارد....
💫آدمها می آیند و ميروند، این آمدن باید رخ بدهد تا تو بدانی آمدن را همه بلدند....
این ماندن است که هنر می خواهد
💫هرکه در عشق سر از قله برآرد هنر است
همه تا دامنهی کوه تحمل دارند.....
@just_a_glance
زندگى جايى است كه روزى زخمى را بر تنت بر روح و روانت تجربه ميكنى،گاه بى آنكه بدانند و بدانى،و گاهى ميدانند و ميدانى.!
همان جايى كه فهميدند و فهميدى تو ديگر آن آدم قبلى نيستى....همانجايى كه دلت نازك ميشود به قدرى كه حتى با نوازشى ميشكند....!
همانجايى كه ميخواهى ولى نميتوانى....!
همانجايى كه ميتوانى ولى ديگر نميخواهى...!
فقط كافيست برگردى به زخمي كه بر تو نشسته خوب نگاه كنى،بازهم دقت كن بيشتر ببين...! كى و كجا اين زخم را خوردم؟ چه شد كه اين زخم بر تنم نشست؟ چرا زخمى شدم؟ اصلاً چرا آنجا بودم؟! براى چه فرار نكردم؟ چرا از خودم دفاع نكردم؟ چرا زخمى شدم و باز ايستادم؟ چرا و چرا و چرا.......
و چرا هنوز زنده ام....؟!
اين چراها شايد كمى زخمت را بسوزانند و شايد دردى كه سالها پيش بايد آن را تجربه ميكردى را بار ديگر تازه كند،اما نترس هر چيز تازه اش خوب است حتى زخم تازه بهتر از بيات آن است.
وقتى از زخمت نترسى و به آن خوب نگاه كنى آنرا حس ميكنى،لمسش ميكنى،آنوقت به تمام چراهايت كه سالها در پى تو و تو از آنها گريزان بودى پاسخ ميدهى و تو ديگر آن آدم قبلى نيستى،بزرگتر ميشوى بالغ تر،مهربانتر بخشنده تر و كمى عاشقتر.....
عاشق زندگى ميشوى انگار تمام هستى را درك ميكنى كه براى تو در كار بود تا تو بدانى و بفهمى كه چقدر بزرگى و چقدر بى نظيرى.....
آنوقت ديگر شاكى نيستى،تو ديگر راضى ميشوى به آنچه كه هست و آنچه كه هستى
از پى ام رنجى و من از آن گريزان،
تا كه درد رنج را زين بيشتر در جان خود مهمان نبينم
ترس و بيم از مرگ و مردم تا نگيرند كام من....
سالها رنج از پى رنج و هزاران كام،شد ناكام
پاى در زنجير و دل گير و زبان بسته،هوا دلگير و جان خسته
رسيد آنروز كه با جان و تنى خسته دگر از پاى بنشسته تماشاى وجود خويش ميكردم .....
دگر نه ناه رفتن و بود و نه جاى نشستن...
دگر اين زندگى آنى نبودش كه از پى اش بودم ....
نگاهى بر تن خسته كمى آنسوى تر آن دل...!، كه از زخمى هزاران بار بشكسته...!
و آنسويش ،كمى جانى كه جا مانده، به جانش چنگه ى افكار بر عمق وجودم ريشه اى
چركين....
همه روح و روانم درد و درد و درد......
اگر اين مرگ نيست پس چيست؟!
خدايا اين همان مرگ است كه من خود پاى خود زنجير كرده،در گلويش كامها ناكام كرده كام اويم....!
دل و جانم به ناگه آنچنان يخ زد كه گويى جان ز تن، روح روان از تن به يكباره سفر كردند....
واى برمن زندگى بر من عيان شد،چه زيبا بود آن صبح دل انگيز بهارى
و آن لبخند كودك،چه زيباتر نواى نغمه صبح دل انگيز
چه خونين رنگ آن گيلاس خوش طعم
چه بوى نافذى در پيچ آن كوى،كه نان تازه اش خوش رنگ و خوش طعم....
در آن خلوتگه پايان كوچه دوتن دلداده و عاشق به لبخند....
به زير چشم نازك برقى از عشق،به روح و جانشان راضى از اين عشق....
دل از دلتنگى ديدار با خود،روح و جانم گرم،از اين ديدار با خود....
كمى اميد بر جانم نشسته برق در چشم، نگاهى تازه بر زخم ،دلم قرص.....
دگر بار آرزوهايم پديدار كمى شوق و كمى عشق
كمى قوت به زانوها ....
دلم برخاستن،رفتن ،سفر در كهكشان زندگى را خواست ....
خدايا شكر من هستم و تو هستى و هستى هست.....
سپاس از رنجهايم سپاس از تو
#هيجانمدار
#درمان_متمركز_برهيجان
#كوچينگ_مربى
#درمانگر_هيجانمدار_eft
#emotion_focused_therapy
✍🏻داود.رئيسى
عشق قدرتمند است و هميشه درها را باز ميكند،عشق اجازه ى ورود نميخواهد بلكه فقط منتظر خروج است،عشق را بايد زيست خودش جارى ميشود،عشق ميرود تا ديگران را سيراب كند،عشق دريافت كننده نيست،خواهنده و گيرنده نيست،بجاى تمركز بر دفاعها تمركز بر عشق زندگى را متحول و دردها را درمان و رنجها را پايان ميدهد.
جايى كه انسان در آن دچار صدمه ميشود و زخمى را تجربه ميكند سقفى از معناى امنيت بسته ميشود كه در ادامه ى مسير بايد زير آن سقف زندگى كند تا هيچ آسيب و گزندى را دوباره تجربه نكند،و هر چه رنج و درد بيشتر سقف امنيت كوتاهتر و انسان رنجورتر و محبوستر! هر چيزى كه بخواهد وارد دنياى زير سقف دردها و رنجهاى انسان بشود قطعاً براى او دردناك است و گاه امكان ناپذير،چون يك امر يكطرفه و معكوس است! دريچه درون هيچگاه از بيرون و توسط ديگرى باز نميشود،اين خود انسان است كه روزى بايد از درون بر اين مطلب آگاه و دريچه قلبش را باز و بر بلنداى زخم خود باايستد و آسمان زندگيش را مشاهده كند،هيجانات و احساسات آدمى قطب نماى انسان در پيدا كردن راه و مسير درون و نشانگان راه خروج از زير سقف كوتاه درد و رنجند،عشق آماده جارى شدن است،اين عشق است كه باعث التيام زخمها در زير سقف كوتاه و زندان تنهايى و گرما بخش روابط بعد از جارى شدن است. اين راه يك راه و تجربه درمانى است نه يك راه مفهومى و نظرى #درمان يك كار پيچيده است كه به #تنهايى امكان پذير نيست،#درمان_بگيريم
✍🏻داود.رئيسى
#هيجانمدار
#درمان_متمركز_برهيجان
#كوچينگ_مربى
#درمانگر_هيجانمدار_eft
#emotion_focused_therapy
@just_a_glance
اگر منتظر این باشیم که روزی محیط و شرایط آنچکه ما میخواهیم بشود تا آنروز *دلمان* را زندگی کنیم و بتوانیم شاد باشیم، مطمئن باشید هیچگاه به خودی خود این اتفاق نخواهد افتاد.
شرایط و محیط درست مانند *خمیری* است که باید آن را ورز داد و تا آنجا که میشود به آن شکل داد،شکلی مطلوب که بتوان در آن احساس رضایت داشت.
تا زمانی که باورمان این باشد که همه چیز از پیش تعیین شده و هیچ حق انتخابی برای ما نمانده،بعنوان یک قربانی باید نشست و دید که زندگی چه طرح و نقشه ای برایمان طراحی کرده،اما زمانی که خود را *طراح* زندگی خود بدانیم دیگر *مسئول* ميشويم و بعد از آن کاملا *مسئولیت* تغییر شرایط نامطلوب را بجان خریدهایم.
*نارضایتی و احساسات ناخوشایند نشانههایی هستند که باید به آنها بیشتر توجه کنیم،یا باید خود را تغییر دهیم و یا محیط و شرایط را،و در صورت عدم امکان تغییر آنچه نیاز به تغییر دارد تلقی و برداشتمان از زندگی است.*
*احساسات بهترین و دقیقترین قطب نمای ما در پیدا کردن جهتهای زندگیمان هستند،آنها همیشه راه را به ما نشان میدهند.*
✍داود.رئیسی
#emotion_focused_therapy
#کوچینگ_مربی_درمانگر_هیجانمدار
@just_a_glance
ما آزادیم هر آنچه را از زندگی میخواهیم بخواهیم،این خواسته ها بذرهای اولیه ای هستند که قابلیت رشد و نمو دارند ولی تنها بعنوان یک خیال در ذهن نقش میبندند،و این اولین قدم در *خلق کردن* آنچه که میخواهیم است.
قدرت خلاقه ی ذهن آنچه که ما دوست داریم را بصورت نتایج کارها و یا آرزوهایی که داریم را خلق میکند.
دو چیز را نباید فراموش کرد ۱)آنچه در سطح خیال باقی بماند وهم و خیالی بیش نیست ۲)زندگی با تمام وسعت و عظمتی که در نعمت و برکات خود دارد هنوز دانه ای را بدون *تلاش* در لانه پرنده ای نیانداخته مگر اینکه بسویش جستجوگر و تلاشگر باشد.
گاهی همه چیز را بخدا میسپاریم و از او انتظار این را داریم که هر آنچه در خیالمان میگذرد را به تحقق درآورد بی آنکه بدانیم ما خود خدای زندگی خودمان هستیم. مهم نیست چه زمانی مهم اينست که روزی باید زندگی دلخواهمان را خلق کنیم اگر خدا گرداننده ی چرخه ی زندگی بزرگ و نظم و انضباط حاکم بر آنست ،چخوب است که ما هم خداوندگار و آفریننده زندگی کوچک و نظم و انضباط حاکم بر زندگی خود باشیم.
و یادمان باشد *مرز بین خیال و واقعیت مسئولیت است*
بدون قبول *مسئولیت* و *تلاش* هیچکدام از خیالهایمان به واقعیت راه پیدا نمیکند.
#کوچینگ_مربی_درمانگر_هیجانمدار_EFT
#emotion_focused_therapy
@just_a_glance
🍃🍃🍃
عشق تکانشی هیجانی،وصف نشدنی از یک دوست داشتن بسیارِ که تا آخر عمر میتونه زندگی انسان را تحت تأثیر خودش قرار بده،خواه در وصال و خواه در فراق.....
عشق اگر آغاز شعله ای زیبا و وصف ناشدنی باشه،شعله ور ماندنش مهم است،چه بسیار رابطه هایی که با عشقی بسیار شروع شده ولی دیر یا زود همچون شمعی نیم سوخته به انتهای مسیر رسیده.... از این باب نگهداری و نگهبانی از عشق به مراتب مهمتر از آغاز آن است.
نگهبان عشق*دوست داشتن* است.
عشق اتفاق است و دوست داشتن یک انتخاب،عشق فروکش میکند اگر دوست داشتن در ادامه ی مسیر اوج نگیرد.
دوست داشتن خود حالتی از بودن است که نیاز به شکل گیری دارد
دوست داشتن شکل نمیگیرد مگر با * صمیمیت* ، و صمیمیت یعنی رابطه ای که در آن بتوانی *بلند فکر کنی* و تنها جایی که میتوان بلند فکر کرد جایی است که *امنیت* برقرار باشد درست است که عشق اتفاقی مسخ کننده و حیران کننده است ولی تا به مرز *صمیمیت* نرسد آسیب پذیرترین پدیده ی دنیاست. میشکند و میشود درد و درد و درد......
جمله ای منسوب به افلاطون:
اگر با دلت
چیزی یا کسی را دوست داری
زیاد جدی نگیر
چون ارزشی ندارد
زیرا کار دل دوست داشتن است
همانند چشم، که کارش دیدن است
اما اگر روزی
با عقلت کسی را دوست داشتی
اگر عقلت عاشق شد
بدان که چیزی را تجربه میکنی
که اسمش عشق است ...
به نظر این جمله میگه اول عاقل باش و بعد عاشق،ولی به نظر من هیچوقت شعله عشق با عقل روشن نمیشود مگر اینکه ابتدا عاشق باشی و بعد عاقل.....!!!
✍️داود.رئیسی
#کوچینگ_مربی_درمانگر_هیجانمدار_EFT
#emotion_focused_therapy
❌کودکان دارایی شما نیستند❌
✅هر چند وقت یکبار کلیپ هایی از خانه سالمندان بیرون میاد و جگر مردم را میسوزونه و یک لعن و نفرین به بچه هایی که با والدینشون بد هستند و آنها را روانه خانه سالمندان کرده اند، نثار میکنیم و به خودمان قول میدیم که با پدر و مادر خودمون مهربونتر باشیم و قدرشون را بیشتر بدانیم
✅وقتی یک چوپانی توله سگی را میخرد و بزرگ میکند هم صاحبش میشود و انتظار دارد بعد بزرگ شدن جایی دیگری نرود و به او خدمت کند، چون بالاخره صاحبش هست و بهش خوبی کرده و متاسفانه در برخی جاها وقتی سگ وظیف اش را خوب انجام ندهد بعضا با خشونت شدیدی تنبیه و بعضا اعدام میشوند
✅حالا یک زوجی تصمیم میگیرند اقدام به بارداری کنند،توجه کنید از چه اصطلاحی استفاده میکنیم صاحب فرزند شوند، یعنی مالکش شوند ، و بزرگترین اشتباه و خودشیفتگی از این نقطه شروع میشود،شما صاحب بچه نیستید ، اون ملک و کالای شما نیست اون برای خودش وجود مستقلی دارد و دارایی شما نیست و امانتی در دست شما هست تا سالم بزرگ شود
اگر قبل از فرزند آوری از خودتان بپرسید هدف از فرزند آوری ما چیست و با چه انگیزه ای این کار را انجام میدهم ،در آینده شاید شاهد چنین صحنه هایی نباشیم
✅من فرزند میارم که عصای دستم باشه در پیری؟ میخوام تعداد کارکن بیشتری داشته باشم؟ تنها نباشیم،حوصلمون سر نره ؟ رابطه ام با زنم بهتر شود، مادربزرگش بچه دوست داره ، همبازی برادرش بشه؟(اهداف خودشیفته) و مثال های مشابه، یا نه دنبال این هستم که یک انسانی را به دنیا بیاوریم و بزرگش کنیم و با تربیت و مراقبت و رشدش و ارتباط سالممان و دلبستگی و تبلور جلوه تغذیه کنندگی شخصیتم ،باعث رشد خودمان هم شویم
✅اگر به دلایل خودشیفته وار که بسیار هم رایج هست اقدام به فرزند آوری کنید ،معلوم هست به احتمال زیاد شکست میخورید ،آخر سر هم ممکنه سر از آسایشگاه دربیاورد، بچه نباید کل زندگی شما شود ،او بخشی از زندگی شما هست و هر چقدر که جلو میروید باید او را به سمت استقلال هدایتش کنید نه اینکه با هزار ترفند به پایش زنجیر بزنید (مثلا دختر عروسی میکند شرط والدینش این هست که پیش خودمان در طبقه بالای زندگی کنند, دانشگاه همین شهر خودمون بزن ،پیش خودمان باش، یا پسر ۳۰ ساله پیش مادرش زندگی میکنه و پول تو جیبی میگیره)
✅محبتی که به قصد وابسته کردن زیاد و ایجاد عذاب وجدان انجام میشود ،نوعی خشونت تزیین شده هست، دوست داشتن فرزند، خودش را در هدایت او به سمت استقلال، را نشان میدهد ،اینکه خودش را، علایق و سلایقش را پذیرش کنید و به او احترام بگذارید ،نه اینکه هر چی خواست فراهم کنید ،طعم ناکامی را نچشد و او را مثلا به زور به رشته تجربی بفرستی در حالی که خودش هنر دوست دارد
______________
خودتان باید سالم باشید که که چند نکته را در ارتباط با کودک رعایت کنید
1⃣مهمترین وظیفه در والدگری ، ایجاد شرایطی هست که کودک حس کند موجود دوست داشتنی هست،فارغ از هر شرایطی و استعداد و کمبودهایی که دارد و در این فضا به او کمک میکنید به سمت علایق و خلاقیت و توانایی های خودش حرکت کند (پذیرش استقلال فرزند)
2⃣ شما به عنوان والد وظیفه داری برای خودت هم زندگی کنی، مستقل باشی، به فرزندت به چشم عصا نگاه نکنی،به فکر دوران سالخوردگی باشی و اونقدر ضعیف نباشید که اگر دختر و زنت (به چشم خدمت کار خانه) نبود،از کار نیفتی و وظایف اولیه و ضروری مثل آشپزی و خانه داری را نتوانی انجام دهی
3⃣ وقتی فرزندت بزرگ شد او حق دارد برای خودش زندگی کند زندگی مستقلی داشته باشد،وظیفه ای برای جبران زحمات شما ندارد ،ولی اینکه شما نیاز های او را تمام و کمال برآورده کردی وظیفه ات بوده چون حق انتخاب داشتی، پس توقع زیاد و حس استحقاق زیاد از ویژگیهای افراد خودشیفته هست ،والدین سالم حتی از دور و بدون توقع فرزندان خود را دوست دارند
4⃣ درسته که فرزندان وظیفه اجباری در قبال والدین ندارند ،ولی اگر در دوران کودکی توانسته باشید رابطه سالم برقرار کنید و انسان سالمی تربیت کرده باشید و آنها دیده باشند که شما با انسان ها مثل شی رفتار نمیکنید،یقینا با حس قدردانی که ویژگی انسان سالم هست ،آنها نیز خودجوش در پی کمک و مراقبت از والدین خود، برخواهند آمد
5⃣ همین ویژگی توقع و استحقاق را در اظهار نظر افراد درباره سگ یا گربه میتونید استخراج کنید،بعضی ها به گربه بی چشم و رو میگویند ،چون براشون محبت و خوبی بدون توقع و خوبی متقابل بی معنی هست و اگر کسی جواب خوبی را ندهد آدم بی چشم و رو و بی وفا میشود ،در حالی که انسان سالم چون مثلا ارتباط خوبی با حیوان میگیرد ،از این طریق جنبه مهربان و خوبش را نشان میدهد ،به او خوبی میکند
#دکتر_طاهر_علیزاده
/channel/life_skills21
/channel/just_a_glance
*نخستین بوسه آموزگار*
"متنی بسیار زیبا و قابل تامل بمناسبت روز معلم"
اولین بار که پایم به مدرسه باز شد،
کمتر از شش سال سن داشتم و جثه ام خرد بود.
مأمور سپاه بهداشت به مادرم گفت:
"این بچه سوء تغذیه دارد".
هیچ وقت نفهمیدم چرا مادرم آن جمله را تا مدتها برای دیگران نقل می کرد.
آن وقتها مهد کودک و پیش دبستانی در روستا نبود و دانش آموزان غیر رسمی به نام "مستمع آزاد" در کلاس اول می نشستند.
جایم آخر کلاس و هم نیمکتی ام "سکینه"؛ دختری از فامیل پدری ام و همسایه دیوار به دیوارمان بود که جثه ای درشت و حرکاتی کند داشت.
بعدها فهمیدم که محصول زایمانی سخت و مبتلای "فلج مغزی" بوده است.
هر دوتایمان به حساب آموزگار و دانش آموزان دیگر نمی آمدیم و سرمان به کار خودمان بود.
کار من این بود که دست سکینه را بگیرم تا بتواند حروف را به سختی بر کاغذ بنویسد.
شبها با مادرم به خانه آنها می رفتیم.
مادر او و مادر من در کنار چاله ای پر از آتش مرکبات، قلیان می کشیدند و ما در گوشه ای به درس و مشقمان مشغول می شدیم.
در اتاقی با دیوارهای خشتی، سقفی چوبی و دوداندود و دری ساخته شده از حلبی و چوب که اغلب اوقات گوساله یا بزغاله ای هم در گوشه دیگر آن همزیست اهالی خانه بود .
و خوراکمان سیب زمینی آب پز؛ سیمای"فقر مطلق"!
پائیز به آخر نرسیده؛ سکینه خزان شد.
کالبد بی جانش را پیچیده در پتو بر تخته گذاشتند.
قدش بلندتر شده بود.
گرگ و میش یکی از آخرین غروب های آذرماه بود و این بیخودترین نامی است که بر این ماه سرد و بی"آذر" گذاشته اند.
در پیش چشمان وحشت زده و مغموم من و در میان شیون و ضجه های جانخراش زنانی که صورتشان را به ناخن خراشیده بودند.
مردان ده، تخته را بر دوش گذاشتند و بردند تا او را در جوار خفتگان بی آزار" به خاک بسپارند.
سکینه که رفت من هم دل و دماغی برایم نماند؛ مدرسه را رها کردم.
سال بعد که به سن مدرسه رسیدم، هنوز جثه ام ریز بود.
با این تصور که هنوز #مستمع_آزاد هستم .
من را بر روی نیمکت آخر کلاس نشاندند.
آموزگارمان خانم معلمی بود تازه کار که از دانشسرای عشایری آمده بود.
نامش"ثریا"، هم نوجوان بود و هم نوعروس؛
در لباس های رنگین عشایری چون طاوسی خوش خط و خال رخنمایی میکرد.
و صورت شادابش در میانه شبستان چارقد و لچک و طرّه زلفهای سیاهش چون"خوشه پروین"میدرخشید.
دبستانهای آموزش و پرورش در روستا هنوز زیر سایه تعلیمات عشایری کار میکردند.
هنوز قامت خانم معلم های عشایری و روستایی در چادر و مقنعه و روپوش"سیاه" دفن نشده بود.
خود، از عشایر بودند و دست پرورده آن عشایر زاده دانشمند «قاسم صادقی» که دلبسته طبیعت بود و عاشق زندگی،
از آنرو به شاگردانش دستور داده بود که با لباس خودشان بر سر کلاس بروند.
لباس پر نقش و نگار آنها با الهام از طبیعتی که در آن می زیستند داستانی از نقش خیال بود بر قامت آن
فرشتگان"عشق" و "آگاهی"و امیدبخش"زندگی"و "نشاط"
و آنها نیز چه خوب درس استاد را در گوش شاگردان زمزمه میکردند.
چه پرشور اما بی توقع،
آموخته هایشان را در جان ما می ریختند تا ثابت کنند که معلمی کردن و
#آموختن_تنها_به_عشق میسر میشود
نه به "مزد".
بر جلد کتابهایمان هنوز خاکستر
"مرگ" ننشسته بود
و خداوندان خشم و کین،
صفحاتشان را به "عزا"ی "کلمات" ننشانده بودند.
بر سطرهای آن کتاب ها خدایی اگر نوشته شده بود،
#خدای_مهربانی
و در میان آن سطرها،
شوری اگر موج می زد #شور_زندگی بود.
پائیز و زمستان گذشت و بهار از راه رسید.
دانش آموز رسمی، نشسته بر آخرین نیمکت،
خاموش و منتظر،
نام"مستمع آزاد" را بر خود می کشید.
تعطیلات نوروز که تمام شد آموزگار پرسیدن آغاز کرد.
گویی همه درسها در چهارده روز تعطیلی از کله ها پریده بود.
کسی جواب نداد.
آموزگار دوباره پرسید.
با ترس از شنیدن جواب "نه" دست بلند کردم و گفتم:
- خانم اجازه!
-مگر بلدی؟
-خانم اجازه بله
-بفرما
برای نخستین مواجهه رسمی با تخته سیاه به پیش تاختم.
قامتم به تخته سیاه نمی رسید.
خانم با بزرگواری و مهربانی یا شاید ترحم و دلسوزی،
چهار پایه ای زیر پایم گذاشت و من مسلط و چابک،
سراسر میدان فراخ "تخته سیاه "را یک تنه،
با سلاح" گچ سفید" و رگبار "کلمه"ها فتح کردم.
آموزگارم جیغی کشید و سرخ شد.
از خوشحالی بود یا شرم از بی توجهی؛
نمی دانم.
هر چه بود متواضعانه خم شد،
مرا بغل کرد و بوسید.
مهربانی او در میان امواج عطرآگین گردن آویز میخک دوچندان بر من نشست.
بیدرنگ مرا بر نیمکت اول نشاند و دفتری از وسایل شخصی خود به من هدیه داد.
همان سال شاگرد اول شدم و سالهای دیگر هم.
.
.
.
امروز در گذر از میانسالی با خود می اندیشم ؛
اگر در زندگی توفیقی داشته ام ؛
و اگر از "انسانیت" چیزی بر جان من نشسته باشد ؛
به اعجاز آن
#مهربانی_بی_دریغ
و آن #نخستین_بوسه_آموزگار بوده است.
✍️ *دکتر سهراب صادقی*
( فوق تخصص مغز و اعصاب)
@just_a_glance
تنهایی هایی وجود دارد
که بالا و پایینِ تمام تنهایی ها هستند
و همه ی تنهایی های دیگر
میان این دو قرار میگیرند.
بعضی از آنها شبیه به هم اند
بعضی ها اجباری اند
بعضی ها لازم
و بعضی ها به انتخاب خودمان.
گاهی به قدری تجربه درک نشدن داری که از به اشتراک گذاشتن حست امتناع می کنی.
تجربه لحظاتی دردناک وبعد درد بزرگترآن که ،شنیده نشوی....وبقدری از آنها ناامیدشوی که بگویی:آن ها نمی توانند مرا بفهمند، آن ها همیشه مرا باحال خوب می خواهند واین یعنی تو در دردی که می کشی تنهایی!!
وبه قول لورکا:
چیزهایی هست
که نمیتوان به زبان آورد
چرا که واژهای برای بیان آنها وجود ندارد
اگر هم وجود داشته باشد
کسی معنای آن را درک نمیکند
اگر من از تو نان و آب بخواهم
تو درخواست مرا درک میکنی
اما هرگز این دستهای تیرهای را
که قلب مرا در تنهایی
گاه میسوزاند و گاه منجمد میکند
درک نخواهی کرد.
✍️#دکتر _منیژه_محبی_راد
#درمانگر_هیجان_مدار
#یانیس ریتسوس
بابک زمانی
#لورکا
#احمد_شاملو
@just_a_glance
براستی روان انسان چقدر تاب آسیب رادارد!!؟؟
روانی که از کودکی به دلیل نا آگاهی والدین ویا بستر نا پخته ی رشد و ناتوانی دوره کودکی دچار آسیب شده و در ادامه توسط خود فرد این آسیب ها تداوم می یابد.
در پروسه درمان این صداهای سرزنش گر که در فرد نهادینه شده به وفور شنیده می شود ،وخود انسان تداوم بخش این آسیب ها در بزرگسالی است.
در اتاق درمان به هنگام مواجهه با خود آسیب دیده ،درحالی که مدام سرزنشش می کنی،
می گویم: اگر کودکت بود باز هم سرزنشش می کردی،
می گویی :نه...اصلا...
در آغوششش می گرفتم ....
خودشفقتي يعني همان مهر و محبتي كه به ديگران ابراز مي كنيم را به خود روا داريم.رنج ها ودردهای خود را ببینیم وبا خود نوازشگر و مهربان باشیم.
✍️ #دکتر _منیژه_محبی_راد
#درمانگر_هیجان_مدار
#خود_شفقتی
@just_a_glance
❣
اگر نمیدانيد مى خواهيد با زندگيتان چه بكنيد، احساس گناه نكنيد.
جالبترين آدم هايى كه در زندگى ام شناختم در ٢٢ سالگى نمى دانستند میخواهند با زندگيشان چه كنند.
برخى از جالبترين ٤٠ ساله هايى هم كه مى شناسم هنوز نمى دانند.
ممكن است ازدواج كنيد، ممكن است نكنيد.
ممكن است صاحب فرزند شويد، ممكن است نشويد. ممكن است در چهل سالگى طلاق بگيريد، احتمال هم دارد كه در هشتاد و پنجمين سالگرد ازدواجتان رقصكى هم بكنيد.
هر چه مى كنيد، نه زياد به خودتان بگيريد، نه زياد خودتان را سرزنش كنيد.
انتخاب هاى شما بر پايه ى ٥٠ درصد بوده، همانطور كه براى همه بوده است.
👤كورتونهگات
@Sayehsokhan
@life_skills21
@just_a_glance
شاید بتوان فردی که قادر نیست تفاوت انسانهای دیگر را درک کند به کوررنگی تشبیه کرد که قادر به دیدن رنگهای متنوع نیست و دنیا را فقط با دو رنگ سیاه و سفید مشاهده میکند.
مهارت دیدن تفاوت ها به جای خوب و بد کردن انسانها، دنیای زیباتری برای ما خواهد ساخت به گونه ای که رنج کمتری متحمل میشویم.
آنچه مانع داشتن چنین نگرشی در انسان میشود نداشتن اعتماد به غیر از خود است.
در واقع فرد انتخاب میکند تنها کد هایی که از کودکی بعنوان قابل اعتماد برای او معرفی شده اند را بعنوان خوب و غیر آنها را بد تلقی کند.
این کد های از پیش تعیین شده ما را از دیدن رنگهای متنوع این دنیا محروم می کنند.
زندگی آموختنی است، مهارت های زندگی بر روی
ژن های ما کد گذاری نشده اند باید بیاموزیم،
اجرا کنیم، استمرار ببخشیم.
باهم تلاش کنیم که محیط امنی برای خود،
خانواده و دیگر عزیزان فراهم کنیم.
🖌دکتر حسام فیروزی
🎁با دیگران به اشتراک بگذاریم
@life_skills21
@just_a_glance
⭕️ امید بستن درواقع به تعویق انداختن پروژه خود است و بهاندازه امیدهایی که میبندیم پروژه خود را در زندگی به تعویق میاندازیم و دچار اضطراب میشویم.
✍️ مصطفی ملکیان
🔹برای کاهش اضطراب بهطورکلی به رویدادهای آینده نباید امید بست، این نکته را با رویکرد بودا بیان میکنم. چنانکه میدانید در همه ادیان و مذاهب، امید و امید داشتن تحسینشده است درحالیکه به نظر میرسد در آیین بودا با آن مخالفت شده است؛ هرچند اگر سخن بودا در این باب خوب فهمیده شود سخن او را نامربوط با سخن ادیان و مذاهب دیگر درنمییابیم.
🔹 بودا بیان میکرد اگر فرضاً کل جهان هستی را در درون دایرهای قرار دهیم به هیچیک از اجزای داخل دایره نمیتوان امید بست؛ زیرا هر جزء برای اینکه بتواند کاری برای ما انجام دهد نیازمند همکاری بقیه اجزای درون دایره است و برای این امر یعنی همکاری بقیه اجزای درون دایره با آن جزء، تضمینی وجود ندارد.
🔹 مقصود خود را در قالب مثال بیان میکنم. فرض کنید قرار است دوستی برای شما کتابی به امانت بیاورد و شما نیز به آن کتاب برای رسیدن به هدف خود امید بستهاید و نیازمند آن کتاب هستید، از طرفی شما در جدیت و صداقت دوست خود برای انجام این کار شکی ندارید؛ اما برای اینکه دوست شما بتواند کتاب را به دست شما برساند باید تمام عالم هستی با وی همکاری کنند تا او بتواند خواسته شما را اجابت کند. اگر دوست شما تصادف کند یا ناخواسته کتاب از دست او در جوی آب بیافتد یا مادر او مریض شود و هزاران احتمال دیگر که قابل وقوع است، در این صورت او نمیتواند در زمان مقرر کتاب را به دست شما برساند و علیرغم صداقت و جدیت دوست تان، او نتوانسته است خواسته شما را اجابت کند و امید شما ناامید شده است.
🔹بدین جهت بودا میگفت به هیچ جزء این جهان چه رویدادها ، چه انسانها و چه حیوانات و ... نمیتوان امید بست؛ زیرا هر جزء کمتر از کل جهان هستی است و هر جزء برای انجام هر کاری نیازمند همکاری کل هستی است و بقیه اجزاء و حلقههای دیگر جهان هستی نیز باید همراهی کنند تا یک جزء بتواند کاری انجام دهد و این همراهی کل هستی با اجزاء، امری محتوم نیست و ضمانتی برای این همکاری وجود ندارد.
🔹در مثال ذکرشده باید توجه داشته که دوست شما یک حلقه از حلقههای جهان هستی است و حلقههای دیگر هستی باید با او همکاری کنند تا او بتواند کتاب را به دست شما برساند. بودا میگفت امید ما را به موجوداتی وابسته میکند که نمیدانیم آن موجودات میتوانند به ما کمک کنند یا نه، بدین معنا که آیا هستی او را برای کمک کردن به ما همراهی میکند یا نه؟ لذا امید بستن درواقع به تعویق انداختن پروژه خود است و بهاندازه امیدهایی که میبندیم پروژه خود را در زندگی به تعویق میاندازیم و دچار اضطراب میشویم.
🔅سخنرانی استاد مصطفی ملکیان تحت عنوان چاره اندیشی برای اضطراب
@just_a_glance
گر هر كسى عاشق شود،در عشق او مانا شود
ليلى به حق مجنون شود،دنيا گلستان ميشود
نه آنكه آمد عشق بود،نه هر كه رفت او يار بود
بى يار اگر ماندى بمان،غم چاره سازت ميشود
جان ناله تا كى ميكنى؟ زين ناله دل ، خون ميكنى
دل زجه تا كى ميزنى؟پيمانه بر لب ميشود
دل گر كنى عادت به غم،غم با تو همدم ميشود
هر دم كه خواهى همدمى غم در كنارت ميشود
ديگر خموش از ناله ها،از درد و از بيدادها
يا تو رسى بر داد غم يا غم انيست ميشود
جانا تو راز غم نگر،غم را ز چشم غم نگر
چون ديده بان غم شوى،غم سازگارت ميشود
بهتر ز هر يار و مرام،باشد به پيشت صبح و شام
بى مدعا بى هر نياز،هم راه و يارت ميشود
آنگه كه غم را نشنوى،كوى دگر مهمان شوى
هم پيك خود ناديده اى هم نامه ات گم ميشود
اى دل تو هر كس ديده اى الا وجود خويش را!!
چون خويش خود گم ميكنى آن درد،رنجت ميشود
غم آيه اى از خويش خود،خود در فراق خود نگر
خود را در آغوشت بگير دردت مداوا ميشود
اين نامه اى از خويش بود،نامه رسانت غم نگر
وانگه كه بينى خويش را،دنيا بكامت ميشود
✍🏻داود.رئيسى
@just_a_glance
دوست دارم به یکدیگر بگوییم "عشق مبارک"
کلمات، وقتی به دیگران میگوییمشان، چقدر محدود میشوند
من نمیخواهم احساساتم بازگوی آرزوهای دیگران باشد
و عشقِ بستهبندیشده در کارتپستالها را نمیخواهم
در آغاز سال تو را دوست دارم
در پایان سال تو را دوست دارم
و چون عشق از تمام زمانها بزرگتر
و از تمام مکانها وسیعتر است
دوست دارم به یکدیگر بگوییم: "عشق مبارک"
چنان عشقی که آیینهای نمایشی جملات را بر هم میزند
و بر اصول،
قانون،
و نظام میشورد
و میکوشد همهچیز را در لغتنامههای عشق و شیفتگی تغییر دهد...
سعاد الصباح
@dr_robab_hamedi
@Sayehsokhan
@life_skills21
@just_a_glance
نتيجه تمام مراقبتهاى افراطى از روى ترس و نگرانيهاى ناسازگار والدين باعث تجربيات #هيجانى" برخاسته از رفتارهاى در تضاد با نيازهاى مربوط به دوران رشد در اين ارتباط ميشود كه دو معناى متفاوت را در كودك در حال رشد شكل ميدهد،كه بر اساس تجربه اين هيجانات، #طرحهاى_هيجانى، طراح و تصميم گيرنده براى حفاظت از مكانيزم براى دستيابى به نيازهاى مربوطه ميشوند.
در حالت اول تجربه "ناامنى و ترس" باعث توليد رفتارهايى دائمى در پاسخ به ناامنى در محيط،روابط و زندگى حتى در جايى كه هيچ خطرى وجود ندارد ميشوند و بدينوسيله انتقال چرخه اضطراب از نسلى به نسل ديگر اتفاق مى افتد.
و درحالت دوم هيجان "خشم" نسبت به كنترلى شديد از طرف والدين كه منجر به ناكاميهاى مربوط به ميل ذاتى انسان به كنجكاوى و مكاشفه زندگى و يا همان ميل به آزاديست تجربه ميشود،كه در اين حالت #طرحهاى_هيجانى بر اساس پاسخ به نيازهاى زيست نشده فرار از زندانى كه روزى بايد از آن گريخت را طراحى و تدوين ميكنند.
فضاى دلبستگى در دوران كودكى گاهى تا آخر عمر تعين كننده نوع روابط ما انسانها در دنياى درون نسبت به خود،در دنياى بيرون تعين كننده روابط و حال و هواى آن،و گاهى براى برآورده كردن نيازهاى زيست نشده پناه به دنيايى مجازى را ايجاب ميكند(اعتياد رفتارى) والدين ناآگاه نسبت به آسيبهاى درونى و زخمهاى روانى بى آنكه خود بدانند ناقلين چرخه هاى معيوب ارتباطى به نسل بعد از خود هستند. گاهى والدين لازم است بجاى مراقبت از اينكه فرزندانشان آسيب نخورند لازم است آسيبهاى خودشان را برطرف كنند تا منجر به رفتارهاى كاملاً ويران كننده دوران كودكى فرزندانشان نشوند،كودكى كه كودكى نكند در هنگام بالغ شدن كودك ميشود يا هميشه ترسيده و مضطرب باقى ميماند كه فردى وابسته و ضعيف ميشود و يا از رابطه اى كه احساس كنترل شدن كند ميگريزد چون ديگر هيچكسى بنام والدين در آنجا حضور ندارد كه از كودكى كردنش ايراد بگيرد يا او را كنترل كنند،حتى اگر اين رابطه،رابطه ى زناشويى با همسرى منضبط و يا حتى رابطه كارى با كار فرمايى قانونمدار باشد،بنابراين تجربه اين افراد گريختن از همان زندان و پاسخ به نياز به آزادى ميشود،و در ادامه ناكامى هاى بيشتر در روابطى كه قرار بود نيازهاى او را پاسخ دهد،نه آنكه ناكاميها را بيشتر كند....!
پ ن: اگر طالب تغيراتى در نسل بعد از خودمان هستيم رسالت ما در جايگاه والدين يا كسانى كه در شرف ازدواج هستيم آشنا شدن با چرخه هاى ارتباطى و درمان آسيبهايمان است.
#درمان_بگيريم
✍🏻داود.رئيسى
#هيجانمدار
#درمان_متمركز_برهيجان
#كوچينگ_مربى
#درمانگر_هيجانمدار_eft
#emotion_focused_therapy
@just_a_glance
پايان دوره پنجم نشستهايى با طعم هيجان .......
روزى كه با دنياى هيجانات به توسط استاد عزيزم آقاى دكتر رمضانى آشنا شدم،فكرش رو نميكردم چه تحول غير قابل وصفى توى دنياى درون و بيرون من داره اتفاق ميوفته،اولش فكر ميكردم خب خيلياش رو قبلاً خوندم و بلدم،ولى آروم آروم توى جلسات و كارگاهها و تمرينهاى توى گروه چيزى داشت توى من تغير ميكرد و هميشه منو ترغيب ميكرد و منو نگه داشت و در آخر كار ديگه چيزهايى توى من داشت تغير ميكرد،انگار بعد از سالها تشنگى من،صدا و مزه ى آب رو شنيد و چشيد،اين همون طعم هيجان بود،همونى كه سالها از تجربه كردن و نكردنش از هر دو ميترسيدم از بس كه ياد گرفته بودم اونها رو تجربه نكنم،و چه دنياى شگفت انگيزى رو سالها از دست داده بودم.
به لطف خدا امروز گروه پنجم در كارگاه نشستهايى با طعم هيجان در حالى به پايان كار خودش رسيد كه خانواده ى ما به تعداد افراد پنج گروه وسيعتر شد،درست مثل خانواده اى كه سالها همديگه رو ميشناسيم
با نبودن يكنفر سراغش را ميگيريم و با بودن تك تك خانواده احساس صميميتى وصف نشدنى و حمايتى بى پايان از انسانهايى همدل رو دريافت ميكنيم،چقدر شگفت انگيزه تجربه احساساتى كه رسالتشون كمك به رشد و كمال انسان و بهزيستى و وسيع كردن دنيا و معناهاى اونهاست. و چقدر دردناكه تجربه نكردن احساسات و در نتيجه در حصر و بند و نقاب و در زندان زندگى كردن و يا تمام عمر رو در سنگرى امن ماندن فقط بخاطر آسيب نديدن.
خوشحالم از اينكه بعد از آشنا شدن با دنياى شگفت انگيز هيجاناتم اولين بار صداى واقعى خودم رو با جانم شنيدم و خوشحالتر اينكه امروز به لطف خداوند در كنار انسانهايى مهربانتر از مهربانى قرار گرفته ام كه اجازه ى شريك شدن با دنياى درونشان را به من ميدهند،و صداى زيباى درون آنها را باهم ميشنويم.
فقط ميتونم آرزو كنم كاش روزى هر انسانى قبل از مسافرتش از اين دنيا،با تجربه هيجان و احساساتش آشنا بشه و دنياى خود و اطرافيانش رو با طعم خوش عشق، عشقى خالص با پذيرش بى قيد و شرط، پر از امنيت و صميميت و بى ريا تغير بده،و اين تغير آغاز فرهنگ جديدى باشد براى جامعه
✍🏻داود.رئيسى
#پرفسور_گرينبرگ
#هيجانمدار
#كوچينگ_مربى
#درمانگر_هيجانمدار_eft
@just_a_glance