کاغذ، رسانۀ کتاب دربارهٔ کتاب و خواندنیهای دیگر Kaaqaz.com لینک کاغذ در شبکههای اجتماعی دیگر: Instagram.com/kaaqaz Twitter.com/kaaqaz
به یاد اسکندر فیروز، کتاب «پردیسان: طرح جامع پارک طبیعت در تهران» رو اینجا بصورت رایگان برای دانلود گذاشتیم. پیشنهاد میکنم برید ببینید چی قرار بود اجرا بشه و نشد و الآن چطور از وسطش بزرگراه رد شده!
سروش
به مناسبت «روز جهانی محیط زیست» پروژهی بیسرانجام پارک پردیسان (آرزوی دستنیافتنی اسکندر فیروز) اثر شرکت "والاس، مکهارگ، رابرتس و تاد" از آمریکا و "مهندسین مشاور ماندالا" از تهران را با شما به اشتراک میگذاریم.
/channel/CalqueStudio/244
استودیو کالک
#کتاب_رایگان
@kaaghaz
حسن کامشاد، مترجم و پژوهشگر ادبیات فارسی در سن ۱۰۰ سالگی در لندن درگذشت. او متولد ۴ تیر ۱۳۰۴ در اصفهان بود. تا سطح دیپلم همانجا تحصیل کرد. وارد دانشکده حقوق شد. پس از فراغت از تحصیل به استخدام شرکت نفت درآمد.
حسن کامشاد پیش از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ وارد دانشگاه کمبریج شد و در آنجا ضمن تدریس، تحصیل کرد و درجه دکترا گرفت. در بازگشت به ایران بار دیگر به استخدام شرکت نفت در آمد و تا پس از انقلاب، کارمند عالی رتبه شرکت نفت ماند. سپس دچار بازنشستگی زودرس شد و در همان زمان بعد از دیداری اتفاقی با صادق چوبک، به سمت ترجمه سوق داده شد.
هر چند ابراهیم گلستان و صادق چوبک هر یک در مرحله ای از زندگی، بر سرنوشت او تأثیر گذاشتند اما براساس گفتههای خودش تأثیر شاهرخ مسکوب بر او از هر کس دیگر بیشتر بوده است چنانکه زمانی در این مورد گفته بود: «هنوز وقتی مینویسم حس میکنم شاهرخ بالای سر من ایستاده و ناظر کارهای من است».
حسن کامشاد معتقد بود «مترجم تا نویسنده نباشد نمیتواند مترجم باشد.»
سیروس علینژاد در سال ۱۳۸۹ با او گفتگو کرده بود که میتوانید این گفتگو را در لینک زیر بخوانید:
https://bbc.in/44NFqep
@BBCPersian
نویسندهی این کتاب برنامهی مؤسسهی فرانکلین... (نشر کتاب سرزمین) گزارشی که من سالها پیش تو مجلهی اندیشهی پویا دربارهی ادیبسلطانی نوشتم، کپی کرده بدون منبع تو کتابش چاپ زده. جاهایی نعل به نعل، بخشهایی با دستکاری، تکههایی هم با تغییر یک کلمه یا یک عبارت. این اسمش دزدیه.
علی بزرگیان
@kaaghaz
«ما را آگهی از آن نیست که مرگ کجا به انتظارمان نشسته است؛ پس بهتر آنکه همهجا انتظارش را بکشیم. تمرینِ مرگ همانا تمرین آزادی است. مردی که چگونهمردن را بیاموزد، بردگی را از یاد میبرد. علمِ به چگونهمردن ما را از بند اطاعت و انقیاد آزاد میکند. زندگی هیچ بدی در بر نخواهد داشت برای آن کسی که نیک دریافته است فقدان زندگی چیز بدی نیست.»
از جستارهای میشل دو مونتنی،
جستار «فلسفهورزی همانا آمُختن مرگ است»، ترجمهٔ مهرداد اصیل (براساس ترجمهٔ انگلیسی)
تصویرسازی اثر سالوادور دالی برای همین جستار
#بریده_کتاب #هنر_تصویرسازی
@kaaghaz
رابطهی مترجم و مؤلف با ویراستار
نقدی به دیدگاههای علیاصغر حداد، با نگاهی گذرا به کتاب ادبیات و انقلاب
🖊️مهدی نوری
«یکی دو هفتهی پیش کتابی خواندم با نام در برزخ کلمات. این کتاب گفتوگویی است با شش تن از مترجمان نامآشنا در باب ترجمه و ویرایش. گفتوگو با آقای علیاصغر حداد از جهاتی توجهم را جلب کرد و مرا به نوشتن این مطلب برانگیخت. آقای حداد پیشتر در چند مصاحبهی دیگر هم ویراستاران را نواخته و از سازوکار ویرایش در ایران انتقاد کرده بودند. بنده سالها در انتشاراتی کار میکردم که ناشر اغلب ترجمههای آقای حداد بود. با اینهمه، افتخار دارم که حتی یک سطر از ترجمههای ایشان هم زیر دستم نیامده است. البته جناب حداد شأن خود را اجل از آن میدانستند که متنشان به دست امثال من سپرده شود و بنده هم، بهرغم جایگاهی که در آن نشر داشتم، حاضر نبودم وقتم را صرف ویرایش ترجمهای کنم که مترجمش اعتقادی به ویرایش در معنای مدنظر من ندارد.»
▪️متن کامل این یادداشت را در فایل زیر بخوانید.
▪️در برزخ کلمات | مصاحبهکننده: علیرضا جاوید | نشر فرهنگ جاوید | ۲۸۰ ص. رقعی، شومیز | ۳۹۹,۰۰۰ تومان
▪️ادبیات و انقلاب | یورگن روله | علیاصغر حداد | نشر نیلوفر | ۸۴۸ ص. رقعی، گالینگور | ۶۷۵,۰۰۰ تومان
#نقد
@kaaghaz
نزدیک ۲۵۱ عنوان روزنامه و مجله قدیمی در حدود ۶۵۰۰ شماره، در بخش نشریات کتابخانه مرکزی و مرکز اسناد دانشگاه تهران آپلود شده و رایگان و قابل استفاده عمومی است. وارد سایت کتابخانه مرکزی دانشگاه تهران به آدرس library.ut.ac.ir شوید و در باکس جستجوی آذرسا عنوان رو جستجو کنید.
فرشاد اسماعیلی
@kaaghaz
دو مقاله از یوسا، به ترجمهٔ عبدالله کوثری
«سرمایهداری، آزادی، و اخلاق»
نگاهنو، ش. ۱۰۴ (زمستان ۱۳۹۳)، صص. ۱۰۵ - ۱۱۵
«چگونه واژهای مسخ میشود»
نگاهنو، ش. ۱۲۲ (تابستان ۱۳۹۸)، صص. ۱۳ - ۲۳
@kaaghaz
شهرهای نامرئی، گریز از رنج دوزخ
ایتالو کالوینو
ترجمهٔ مهرداد اصیل، بر اساس ترجمهٔ انگلیسی ویلیام ویور
در اطلس جغرافیای قاآن اعظم، نقشههایی از سرزمینهای موعود نیز یافت میشد که اگرچه بشر در عالم اندیشه به وادی آنها پا گذاشته بود، هنوز [در جهان واقع] مکشوف یا احداث نشده بود؛ شهرهایی چون آتلانتیس نو، اتوپیا، شهر آفتاب، اوشینیا، تاموئه، هارمونیِ نو، لانارکِ نو، ایکاریا.
قوبلای از مارکو پرسید: «تویی که همواره به کاوش اندری و نشانهها را میبینی، تو به من بگو که بادهای موافق ما را به کدامین سو از این آیندهها پیش میراند.»
«از من ساخته نیست که مسیر این نواحی را بر نقشه رسم کنم یا تاریخی برای رسیدن به بندرگاههایش مقرر گردانم. گاه لمحهای کوتاه، روزنهای در میان چشماندازی ناهمگون، تلألو نوری در فضایی مهآلود و محاورهٔ دو رهگذر در انبوه جمعیت برایم کافی است که فکر کنم با شروع از آنجا، تکهبهتکه، شهری بینقص را جمع خواهم آورد، شهری که از اجزای متناقض و چیزهای دیگر ساخته شده است، از لحظاتی که با وقفههایی از هم جدا گشتهاند، از نشانههایی که شخصی به خارج میفرستد بیآنکه گیرندهاش را بشناسد. وقتی میگویم این شهر (که سیاحت من رو به سوی آن دارد) در فضا و زمان دچار گسستگی است –گاهی پراکنده و گاهی متراکمتر– شما گمان مبرید که باید یکسره از جستوجوی آن دست بشویید. شاید همین حالا که ما گرم گفتوگو هستیم، درون مرزهای امپراتوری شما از این اجزای پراکنده شهری در حال شکلگیری باشد. میتوانید به جستوجویش بپردازید، اما فقط به همان شیوهای که گفتهام.
قاآن اعظم فوراً اطلسش را برداشت و ورقزنان نقشهٔ شهرهایی را از نظر گذراند که سایهٔ کابوس و نفرین بر آنها سنگینی میکند: خنوخ، بابل، یاهو، بوتوئا، دنیای شگفتانگیز نو.
گفت: «فایدهاش چیست اگر آخرین لنگرگاهی که به آن میرسیم جز شهری دوزخی نباشد، همان جایی که همین حالا ما را در حلقههایی که پیوسته تنگتر میشود به درون خود میکشد.»
سرانجام پولو پاسخ داد: «دوزخِ زندگی چیزی نیست که بعدها برپا شود؛ اگر چنین چیزی ممکن باشد، هماکنون اینجا برقرار است، دوزخی که زندگی هرروزهٔ ما در آن میگذرد، جایی که آن را با بودن در کنار همدیگر شکل دادهایم. برای گریز از رنج این دوزخ دو راه پیش روی ماست. راه نخست راهی است که بسیاری آن را آسان مییابند: میشود به دوزخ تن در داد و چنان به جزئی از آن بدل گشت که چشم نتواند آن را ببیند. اما راه دوم راهی خطرخیز است که در طی آن همواره باید هشیار و بیمناک بود: بجویید و دریابید که چگونه در دل دوزخ آن چیزها و افرادی را که دوزخی نیستند میشود شناسایی کرد. آنگاه به پایداریشان یاری رسانید و برایشان جا باز کنید.»
▪️original title:
Le città invisibili (1972), by Italo Calvino
#بریده_کتاب
@kaaghaz
۴۵ ساعت شرحِ مفصلِ پنج کتابِ بزرگِ زبانِ پارسی.
۱. تاریخ بیهقی
۲. کلیله و دمنه
۳. قابوسنامه
۴. چهار مقاله
۵. سیرالملوک
مجالِ خوبی است تا درین نوروز گزیدهٔ چند متنِ مهمِ پارسی را با توضیحات کافی و شامل بخوانید یا گوش کنید. فایلها را میتوانید با ۳۰ درصد تخفیف تا روز ۱۳ فروردین تهیه کنید.
اگر دوست دارید پنج متنِ مهمِ زبان پارسی را بخوانید و دریابید به من پیام بدهید.
تلگرام:
@abumansur14
ابومنصور محمد بن عبدالرزاق
(ایوب مهر دوست)
▪️توضیح کاغذ: شخصاً از کیفیت شرحها بیاطلاعم، اما با توجه به تأیید چند نفر از دوستان اهل زبان و ادبیات فارسی، حدس میزنم محتوای خوبی باشد. میتوانید اطلاعات کامل را از تلگرام خودشان پرسوجو کنید.
@kaaghaz
«آنچه سرطان با خود میبَرَد»
✍️ اَن بویر
🖋 مهرداد اصیل
نگاهنو، ش. ۱۴۳ (پاییز ۱۴۰۳)، صص. ۵۱-۶۴
یک انسان درستی آمده و فایل صوتی دورهٔ دوازده جلسهای شناخت اساطیر ایرانِ دکتر ژاله آموزگار را منتشر کرده، در کستباکس:
https://castbox.fm/va/5433209
امیلی امرایی
@kaaghaz
آنجاست بندرگاه؛ کشتی بادبان برافراخته؛
دریاهای وسیع و تاریک آنجا فسرده است. دریانوردانم،
ای جانهایی که در رکاب من جهد کردهاید، ساختهاید، اندیشیدهاید—
ای کسانی که هماره رعد و آفتاب را با شادمانی پذیرا بودهاید
و قلبهای آزاد و پیشانیهای آزادتان را پیش آوردهاید—
من و شما مردانی سالخوردهایم؛
سالخوردگی اما همچنان غرور و جهدهای خود را دارد؛
اینهمه را پایانی نیست جز مرگ: اما پیش از این پایان،
میباید که کاری سترگ را به سرانجام رسانیم،
کاری سزاوار کسانی که با خدایان درآویختهاند.
بر فراز صخرهها فانوس سوسو میزند:
روز بلند رو به پایان است: ماه آرام آرام سر برمیآرد:
از اعماق دریا
نالههایی با صداهای بسیار میپیچد. بیایید دوستان من،
برای جستن آفاق نو چندان دیر نیست.
کشتی را روانه کنید، و از بهر شورانیدن آب پشتبهپشت هم داده
خروشی از شکافهای آن برآورید؛ زیرا مقصود من
دریانوردی به فراسوی غروب آفتاب است، به فراسوی خزینههای
تمام ستارگان مغربی؛ تا آن روز که سرانجام بمیرم.
شاید در این راه گردابها ما را در خود فرو برد:
شاید به جزایر سعادتمند پا گذاریم،
و آنجا به دیدار آخیلس کبیر نائل شویم، همو که آشنای دیرین ماست.
گرچه بسی چیزها از دست شده است، بسیاری همچنان باقی است؛
و گرچه اکنون آن پایه قدرتمند نیستیم که بهسان روزگاران قدیم زمین و آسمان را به حرکت درآوریم؛
باری، هنوز چنان که بودیم هستیم؛ با روحی واحد در قلبهایی پهلوان،
که روزگار و سرنوشت آن را فرسوده است، اما با ارادهای همانقدر راسخ
در آویختن، جستن، یافتن و سر فرود نیاوردن.
— بخش پایانی از شعر «اولیس»،
از آلفرد تنیسن
▪️"Ulysses" (written in 1833 and published in 1842), Alfred, Lord Tennyson
#شعر #هنر_تصویرسازی
@kaaghaz
اصول
(از دوست گرامی، آقای عرفان چوبینۀ بهروز، از بابت معرّفی این وبگاه سپاسگزارم.)
کتابخانۀ دیجیتال «اصول» آرشیوی بزرگ از کتب علوم اسلامی است که دسترسی و جستوجوی هوشمند در بیش از هشتهزار (به سخن دقیقتر، بین ده تا یازدههزار) منبع را امکانپذیر کردهاست. پیکرۀ این کتابخانه دربرگیرندۀ منابع کتابخانۀ دیجیتال «الشاملة» و از آن مهمتر پیکرۀ پروژۀ «OpenITI» است (دانشی دوست عزیز من، آقای حمیدرضا حکیمی، نقش پررنگی در آمادهسازی و غنای این پیکره داشتهاند). جستوجوی هوشمند (AI) در متن کتابها این امکان را به کاربر میدهد تا موضوع، عبارت یا بخش خاصی از متن مورد نظرش را سریعتر پیدا کند (بهویژه وقتی بخش یا عبارت مورد نظر را دقیقاً در خاطر ندارد). ضمن اینکه پاسخهای یاریگر هوشمند به پرسشهای کاربران مستند و برگرفته از منابع موجود است، نه برساخته.
غربالکردن تاریخ کتب و دستهبندی موضوعی و جغرافیایی آنها نیز بهمراتب از کتابخانههای مشابه سادهتر است.
برای دسترسی به منابع این پیکره و آشنایی با امکانات آن به نشانی برخط زیر بروید:
https://usul.ai/
@QalamAndaz
گفتند که چون تسلیم شوید، فاتح خواهید شد.
تسلیم شدیم و غبار را یافتیم و خاکستر را.
گفتند که چون عشق بورزید، فاتح خواهید شد.
عشق ورزیدیم و غبار را یافتیم و خاکستر را.
گفتند که چون دست از جان بشویید، فاتح خواهید شد.
دست از جان شستیم و غبار را یافتیم و خاکستر را.
غبار را یافتیم و خاکستر را.
حالا که هیچ چیز برایمان نمانده فقط باید زندگی را باز بیابیم.
– جورج سفریس، ترجمهٔ عبدالله کوثری –
@kaaghaz
در روز جهانی ترجمه، ناشر بسیار محترم کتابهام پیغام داده بعد از این دیگه درصد پشت جلد رو از دوازده بکنیم چهار... بعد از هجده نوبت چاپ آخه... کاش روز دیگری رو برای این ظلم ناروا انتخاب میکردید!
لیدا هادی
*مترجم ادبیات کودک و نوجوان
(فهرست ترجمهها)
@kaaghaz
یک داستان غیرمعمولی
دربارهٔ کنستانس گارنت
علیرضا اکبری
ما در زبان فارسی خوشاقبال بودیم که پروژهی بزرگ ترجمهی ادبیات قرن نوزدهمی روس را چند مترجم تراز اول مثل مهری آهی، عبدالحسین نوشین، سروژ استپانیان و سروش حبیبی در طی چنددهه به پیش بردند اما در دنیای انگلیسیزبان این پروژهی عظیم را تا دههها تنها و تنها یک مترجم بریتانیایی یعنی کنستانس گارنت به عهده داشت.
پدر کنستانس مهندس نیروی دریایی بود و به تزار خدمت کرده بود و گنستانس با اینکه در برایتن متولد شد، اما روسی را در کودکی در روسیه فرا گرفت. کنستانس گارنت بین سالهای ۱۸۹۴ تا ۱۹۲۸، بیش از ۶۰ اثر از آثار کلاسیک رئالیسم روسی را به انگلیسی ترجمه کرد.
حلقهی اطراف گارنت شامل روشنفکران مهمی از جمله دی. ایچ. لارنس، جوزف کنراد، فورد مادکس فورد و آنارشیست مشهور روس، سرگئی استپنیاک، میشد. اولین ترجمهی گارنت، یک داستان معمولی، اثر گنچاروف بود که در سال ۱۸۹۴ توسط انتشارات هاینمن منتشر شد. او سپس به سراغ مجموعه آثار تورگنیف، داستایفسکی و در نهایت تالستوی رفت. سالها بعد وقتی جنگ و صلح منتشر شد و پول کلانی نصیب گارنت کرد بینایی او که پیشتر ضعیف شده بود به کلی از بین رفت و از آن به بعد گارنت ترجمههایش را برای منشی تقریر میکرد.
در سال ۱۹۲۱ هاینمن با بیمیلی انتشار ترجمهی برادران کارامازوف را تقبل کرد اما گارنت که از موفقیت این ترجمه مطمئن بود، حتی با دستمزدی کمتر از عرفِ دستمزد خودش با ناشر کنار آمد و پیشبینیاش از موفقیت کتاب هم درست از آب درآمد. با انتشار برادران کارامازوف موجی در میان کتابخوانان بریتانیایی راه افتاد که به «جنون روسی» مشهور شد و باعث شد گارنت تمام آثار مهم داستایفسکی را هم بعداً ترجمه کند.
گارنت برای ترجمهی مجموعه آثار چخوف هم با هاینمن به مشکل خورد چون ناشر، مجموعه داستان کوتاه را به قدر کافی جذاب نمیدانست! اما مجموعه آثار کامل چخوف به ترجمهی گارنت هم که توسط شاتواندویندوز منتشر شد، به موفقیتی تمامعیار دست یافت و درنهایت گارنت کارش را با ترجمهی شش جلد آثار گوگول و شش جلد خاطرات هرتزن به پایان برد!
کنستانس گارنت را بهخاطر جرح و تعدیلهایی که در متن ترجمه - بخصوص در مورد داستایفسکی - میکرد و بهخاطر یکسانسازی سبک نویسندگان مختلف، مورد نقد قرار دادهاند، اما برای مطمئن شدن از تأثیر عظیم او کافیست به همین یک جمله از جوزف کنراد بسنده کنیم که جایی نوشته بود «تورگنیف برای من یعنی کنستانس گارنت و گارنت یعنی تورگنیف!»
*
توضیح: این متن بر اساس ترجمهٔ مقالهای است که خود نگارنده سالها پیش در مجلهٔ مترجم به انتشار رسانده بود.
#یادداشت
@kaaghaz
رضا رضایی احتمالاً حرفهایترین مترجم ایران در دو سه دههٔ اخیر است، حرفهای به معنای وسیع کلمه که شرح آن در این یادداشت کوتاه نمیگنجد. خوانندگان کتاب و مترجمان جوان از ترجمههایش بسیار آموختهاند، اما بهندرت به رفتار حرفهای او توجه کردهاند. این در حالی است که این جنبه از شخصیت ایشان میتواند گرهگشای مترجمان و ناشران جوان باشد. این روزها تعدد ناشران موجب شده که بسیاری افراد حرفهٔ مترجمی را کار سهلالوصولی بدانند. این از جهتی خالی از حقیقت نیست؛ بهقدری تعداد ناشران افزایش یافته که میشود مطمئن بود هیچ کتابی ولو بد باشد، بدون ناشر نمیماند. اما درنهایت عدهٔ معدودی میتوانند مترجمی را بهعنوان یک حرفه دنبال کنند. کسر بزرگی از این عده، بعد از صرف وقت و انرژی بیهوده، کار را با سرخوردگی رها میکنند و عدهای هم از سر این سرخوردگی، با ناشر و ناقد و خلاصه همهچیز و همهکس درگیر میشوند (که البته بعضاً محق هم هستند). به نظرم بد نیست از رضا رضایی آموخت که چطور میتوان مترجمی حرفهای بود و از این راه گذران زندگی کرد. تقریباً در تمام گفتوگوهای عمومی او نکات سودمندی دراینباره وجود دارد، از جمله این گفتوگوی اخیر:
https://youtu.be/Z8MiMOGSwTA?si=cZTSTT-rykCYcl4z
#گفت_و_گو
@kaaghaz
الکساندر پشمان کتابی نوشته به اسم کتابخانهٔ کتابهای گمشده و به کتابهایی پرداخته که هرگز چاپ نشدند مثل:
▪️چاپنشدههای همینگوی: در ۱۹۲۳ دزدیده شد
▪️روحهای مرده: گوگول همهاش را سوزاند
▪️اتوبیوگرافی توماس مان: مان همهاش را سوزاند
▪️زندگی یک گناهکار: داستایفسکی سوزاندش
علیرضا اکبری
@kaaghaz
لمس: چهار زن، هشت قصه
سپینود ناجیان و سه دوست قصهنویس دیگرش این کتاب بدون سانسور را در اینترنت منتشر کرده و روش دریافت فایل را هم توضیح دادهاند.
دسترسی کتاب از ایران:
واریز ۵۰ هزار تومان به این کارت6274-1211-9733-1085
به نام متین فکرآزاد و فرستادن فیش پرداخت به @AzandMagChat
فایل پیدیاف کتاب در کمتر از ۲۴ ساعت برای شما ارسال میشود.
خارج از ایران:
خرید از طریق سایت lulu به قیمت پنج و نیم یورو از این لینک.
@KhabGard
🔸گندش بزنند، من نمردهام! یادی از ماریو بارگاس یوسا
همین چند وقت پیش، به مناسبتی، از جستار او، «اسکندرانی» (دربارۀ کنستانتین کاوافی، شاعر یونانی) بهعنوان یکی از بهترین جستارهایی یاد کردم که تابهحال خوندهام؛ جستارهای دیگرش، مثلاً دربارۀ مرگ در ونیز، را هم کنار همینیکی میگذارم (این دو جستار، همراه نوشتههای درخشان دیگری از او، همگی، در کتاب دعوت به تماشای دوزخ در دسترس است)، یا کتاب درخشانش، عیش مدام، دربارۀ فلوبر و مادام بوواری. اما من یوسا را، بیش از همۀ اینها، با سطرهایی از سور بز به خاطر میآورم، رمانی که سالهاست خواندنش را به همه توصیه میکنم. سوءقصدکنندگان به جان ژنرال تروخیو متواریاند، نیروهای امنیتی هم ردشان را زده و در تعقیب آنها هستند. بگذارید از اینجا به بعدش را از روی کتاب، و با ترجمه رشکبرانگیز عبدالله کوثری، بخوانیم:
ازدحام اتوموبیل ها زیاد بود. راننده قیقاج زنان از میان یک کامیون و اتوبوسی که مردم دستهدسته از درهاش آویزان بودند گذشت. چند متر مانده به ویترینهای شیشهای بزرگ فروشگاه محکم روی ترمز زد. آنتونیو همین که رولور بهدست از تاکسی بیرون پرید متوجه شد که چراغهای پارک، انگار برای خوشامد گفتن به آنها، روشن می شود. پسربچههای واکسی، فروشندگان دورهگرد، ورقبازها، ولگردها و گداها به دیوارهای پارک تکیه داده بودند. بوی میوه و خوراک سرخکرده میآمد. آنتونیو برگشت تا خوان توماس، که چاق و خسته بود و نمی توانست پا به پای او بدود، بهاش برسد. در همان لحظه از پشت سر صدای شلیک گلوله را شنیدند. دور و بر آنها جیغهایی گوشخراش به هوا رفت، مردم میان ماشینها میدویدند و ماشینها به پیادهرو میرفتند. آنتونیو فریادهایی میشنید: «تسلیم شوید، مادر قحبهها.»، «شما محاصره شدهاید.» وقتی دید خوان توماس خسته و نفسبریده از دویدن وامانده، خودش هم کنار او ایستاد و شروع کرد به تیراندازی. کوروار شلیک میکرد، چون کالیهها پشت ماشینهاشان سنگر گرفته بودند که عرض خیابان را گرفته و راه را بند آورده بودند. دید که خوان توماس به زانو درآمد و تپانچهاش را به دهان برد اما نتوانست شلیک کند چون از ضرب گلولههای پیاپی نقش زمین شد. آنتونیو تا آن وقت چندتا گلوله خورده بود اما نمرده بود. «من نمردهام، گندش بزنند، من نمردهام.» همۀ فشنگهای رولورش را شلیک کرده بود و، همانطور که به زمین میافتاد، تلاش کرد دستش را به جیبش بلغزاند و بستۀ استرکنین را درآورد. اما آن دست لعنتی به فرمانش نبود. لازم نیست، آنتونیو. میتوانست ستارههای درخشان را در شبی که آغاز میشد ببیند، میتوانست چهرۀ خندان تاویتو را ببینید، و احساس کرد دوباره جوان شده است.
ماریو بارگاس یوسا، سور بز، ترجمۀ عبدالله کوثری (تهران: علم، ۱۳۸۱)، صص، ۴۷۹-۴۸۰.
رژیمهایی که میخواهند رفتار شهروندان را از گهواره تا گور کنترل کنند چرا اینهمه از ادبیات میترسند و دستگاههای سانسور به پا میکنند تا ادبیات را سرکوب کنند و نویسندگان مستقل را بپایند. این رژیمها میدانند اگر بگذارند خیالْ آزادانه در کتابها پرسه بزند چه خطرهایی به همراه دارد. میدانند که خواننده آزادی لازم برای خلق داستان و آزادی حاضر در داستان را با تاریکاندیشی و هراسی که در دنیای واقعی پیش رو دارد مقایسه میکند، و به این ترتیب، داستان فتنهساز از کار در میآید. قصهنویسان چه بخواهند چه نخواهند، چه بدانند چه ندانند، هنگامی که داستان میسرایند به نارضایتی دامن میزنند و نشان میدهند که دنیا بد میچرخد و زندگیِ خیال غنیتر از زندگیِ عادی روزمره است. اگر این نکته در عقل و احساس شهروندان ریشه بدواند، بازیدادن آنها سختتر میشود و دیرتر به دروغهای بازجویان و زندانبانانی تن میدهند که میخواهند به مردم بباورانند پشت میلهها زندگی امنتر و بهتری دارند.
▪️از خطابهٔ نوبل ماریو بارگاس یوسا
Ehsan
#یاد #سانسور
@kaaghaz
.
#خبر
ماریو بارگاس یوسا، نویسندهی اسپانیاییزبان متولد پرو و برندهی جایزهی نوبل سال ۲۰۱۰ درگذشت. او معتقد بود که هنر نوعی دانش است و به انسان توانايی فهم اين دنيا را همانگونه كه هست، میدهد.
«من فكر میكنم يكی از شگفتیهای هنر اين است كه شما را قادر به بيان واضح آن چیزهایی میکند که احتمالی، گيجكننده و منبع احساس ترس وحشتناك است. ولی وقتی میبينيد که هنر به آن شكل میدهد و آن را انتقالپذير میكند چقدر شگفتانگيز است! بيشتر مواقع نمیدانيد آن شور و هيجان، آن روحيات... از كجا میآيند. شخصی كه از اين روحيات رنج میبرد، قابليت توصيف عميق آنها را ندارد و من معتقدم كه اين وقتی روشن میشود كه ادبيات و هنر به شما اجازه میدهند تا عقب بايستيد و ارزش زندگی را با تمام احساساتتان، غريزههایتان و بصيرتتان درك كنيد. فكر میكنم اين يكی از نقشهای اصلی هنر است: شرح عميقترين، بيشترين راز درون ما.»
#ماریو_بارگاس_یوسا
@peyrang_dastan
www.peyrang.org
https://instagram.com/peyrang_dastan
حسین معصومی همدانی در گفتوگو با آرته:
«آدمهایی که فکر میکنند این کتابی که نوشتهاند بشر فردا [با آن] رستگار میشود اشتباه میکنند. فکر برای اینکه مؤثر باشد باید وسوسهٔ تأثیر فوری را دور بیندازد.»
گفتوگوی کامل
@kaaghaz
خبر انتشار کتاب: در کوههای کردستان
در کوههای کردستان، پنجمین عنوان از مجموعهٔ تراشههای عمر نشر خوانه، منتشر شد.
کتاب شرح خاطرات پسرکی از بازماندگان قتل عام ارمنیان است. میلاد کامیابیان، مدیر نشر خوانه، توضیحی خواندنی دربارهٔ کتاب نوشته است:
«ماجراهایی که در کوههای کردستان از سر گذراند تا منتشر شود، اگر بنویسیم، خودش یکپا مموار است. آرام هایکاز قرار نبود زنده بماند. او را هم میخواستند همراه بقیهٔ مردهای ارمنی سربهنیست کنند. اما بهطریقی زنده ماند و خواهینخواهی بدل شد به شاهد، و چارهای نداشت جز شهادت، و در کوههای کردستان شهادت هایکاز است، شهادت به رنج، به تلفشدن در بیابان، به مردهای معدوم و زنهای افکنده در فرات. شهادت به چیز دیگری هم هست البته، شهادت به زندگی.»
(با تغییر شکل گفتار به شکل مکتوب)
▪️در کوههای کردستان؛ زندگینگارهٔ پسرک جانبهدربرده از قتل عام ارمنیان (۱۹۱۵-۱۹۱۹) | آرام هایکاز | ترجمهٔ مریم پوراسماعیل | نشر خوانه | ۳۱۲ ص. رقعی شومیز | ۴۴۰,۰۰۰ تومان
#خبر_انتشار_کتاب
@kaaghaz
«بریده روزنامه، خبر مرگ آدولف هیتلر»
در میان یادداشتهای علامه قزوینی به همراه یادداشتی بهخط او./ آرشیو کتابخانهٔ دانشگاه تهران
Iranistic - University of tehran
متن یادداشت:
کشتهشدن آدلف هیتلر شانسلیه و رئیس دولت فعلی آلمان در روز اوّل مه (دیروز شنبه) بعدازظهر در عمارت شانسلری برلین در حین مقاتله و دفاع از وطن خود در مقابل وحشیهای خونخوار شمال یعنی روسها مرگی مانند مرگ یکی از بهترین و نجیبترین و شجاعترین ابطال دنیا که تا آخرین نفس و آخرین ثانیهٔ حیات خود در مقابل [...]
#آرشیو
@kaaghaz
معرفی و پیشنهاد کتاب تازه: دوئت تنهایی
پنجم سپتامبر ۱۹۶۷، گابریل گارسیا مارکز در دانشگاه ملی مهندسی پرو رودروی ماریو بارگاس یوسا مینشیند تا به پرسشهای نکتهسنجانهٔ او پاسخهای غریزی دهد. در این هنگام یوسا اختر تابناک رمان امریکای لاتین است و بهتازگی هم جایزهٔ رومولو گایگوس را به خانه آورده؛ ستارهٔ بخت مارکز نیز درخششی شگفتانگیز را آغاز کرده و از چند ماه پیش و با انتشار صد سال تنهایی، روزبهروز بر شهرتش افزوده میشود. این دو بهرغم چند ماه نامهنگاری بسیار دوستانه، اولین بار چند هفته پیش از این یکدیگر را دیدهاند.
به قول خوئان گابریل باسکس «در سال ۱۹۶۷، جهان چنان تازه بود که بسیاری چیزها هنوز اسمی نداشتند.» در دورانی که هنوز لفظ «رئالیسم جادویی» اختراع نشده، مارکز میکوشد با روایت زندگی خود، وقایع شگرف رمانش را رمزگشایی کند و واقعگرایی آنها را به اثبات برساند، واقعگرایی خیالی آمریکای لاتین که برآمده از زیست روزمرهٔ مردم این قاره است و همهٔ نویسندگان در آن مشترکند، مگر بورخس. او تخیل بورخس را آمریکای لاتینی نمیداند و آثار او را اگرچه استادانه اما یکسره پوچ توصیف میکند. یوسا هم دم به دم او میدهد و شخصیت بورخس را مرتجع میخواند.
گفتوگو در دو نشست انجام شده و حول نگاه مارکز به رمان میگردد– آبشخورهای داستانی او، نگاهش به مسئولیت اجتماعی نویسنده، کتابهای الهامبخشش و... دربارهٔ مسئولیت اجتماعی، نگاهش را با نقلی از خود یوسا توضیح میدهد: «تو به این نتیجه رسیده بودی که ما رماننویسها کرکسهایی هستیم که از لاشهٔ گندیدهٔ اجتماع تغذیه میکنیم.»
گفتوگوها حاکی از دوستی عمیق و آشکار دو نویسنده است. یوسا فروتنانه میدان را برای دوست خود باز میکند و احترام مارکز هم نسبت به یوسا کاملاً مشهود است. با اینحال، میانهٔ این دو دوست که روزگاری بنا بود رمانی مشترک بنویسند، هشت سال و نیم بعد شکراب شد. یکی از افزودههای جالب کتاب هم گفتوگویی است با یوسا پس از مرگ مارکز. کتاب بخشهای دیگری هم دارد، از جمله دو گفتوگوی کوتاه با مارکز و خاطرهٔ چند نفر از حاضران گفتوگو.
کتاب با نثر شیوای لیلا مینایی، مستقیماً از اسپانیایی، ترجمه شده و مثل باقی کتابهای نشر فنجان در نهایت آراستگی و حسن سلیقه به چاپ رسیده است.
▪️دوئت تنهایی | مارکز، یوسا | ترجمهٔ لیلا مینایی | نشر فنجان | ۱۴۴ ص. رقعی | شومیز لببرگردان | ۲۰۰,۰۰۰ تومان
▪️ Original title:
Dos soledades: un dialogo sobre la novela en America Latina (2021)
#معرفی_کتاب_تازه #پیشنهاد_کتاب
@kaaghaz
پیشنهاد کتاب تازه: روبسپیر
آیا بهراستی روبسپیر دیکتاتور خونخواری از سنخ کرامول بود؟ پیتر مکفی، مورخ برجستهٔ استرالیایی، میکوشد در کتاب خود، روبسپیر، سرگذشت یک انقلابی، به این سؤال پاسخ دهد.
مکفی روبسپیر را «بز بلاگردان» عصر وحشت معرفی میکند. فردای روزی که با گیوتین اعدام شد، همگان –دوست یا دشمن– از او اعلام برائت کردند، اگرچه بعضاً حتی بیش از روبسپیر در کشتارهای انقلابی نقش داشتند. اصطلاح «نظام وحشت» در همین روز برای اولین بار به کار رفت و عامل آن نیز «هیولایی» خودکامه معرفی شد، مردی که گرچه خود را در قامت سیسرون میدید، دیگران او را مثل کاتیلینه میدانستند.
با این حال، روبسپیرِ مکفی آزادهای بیتقصیر نیست. ماکسیمیلیان جوان بهشدت با اعدام مخالف بود و سخت دلبستهٔ آزادی، آرمان جمهوری روم را گرامی میداشت و افکار روسو را در سر میپروراند. او البته در هوای ایجاد حکومتی خودکامه نبود، اما چنان آرمانگرای آشتیناپذیری بود که در شکلگیری عصر وحشت نقشی انکارناپذیر ایفا کرد. معتقد بود: «شاهتیر حاکمیت مردمی... هم فضیلت است و هم وحشت... و وحشت خود هیچ نیست مگر اجرای بیدرنگ و قاطعانهٔ عدالتی تزلزلناپذیر.» و با همین اندیشه هم مخالفانش را به تیغ گیوتین سپرد و سپس بهسراغ نزدیکترین یارانش، دمولن و دانتون، رفت. ناخدایی بریتانیایی او را «پروکروستِس مدرن» توصیف کرد، همان شخصیت اساطیری که مهمانانش را به اندازهٔ تخت خود درمیآورد: هرکس که بلندتر بود میبرید و هرکس که کوتاهتر بود میکِشید.
پیتر مکفی در این کتاب فقط بر سرگذشت انقلابی روبسپیر متمرکز است و جز بهاشاره از وقایع انقلاب یاد نمیکند. بنابراین خوانندهٔ آشنا با تاریخ انقلاب شاید بهرهٔ بیشتری ببرد، اما خوانندهٔ ناآشنا نیز (بهلطف توضیحات مفصل مترجم) از کتاب لذت میبرد.
▪️ روبسپیر، سرگذشت یک انقلابی | پیتر مکفی | علیرضا اسماعیلپور | نشر مَد | ۴۶۰ ص. رقعی | جلد سخت | ۵۵۰,۰۰۰ تومان
▪️ Original title:
Robespierre: A Revolutionary life (2012), Peter McPhee
#معرفی_کتاب_تازه #پیشنهاد_کتاب
@kaaghaz
ترجمهٔ غزلوارهٔ ۱۸ شکسپیر، از محسن مهدوی مزده
با آفتاب گرم تموزت کنم قیاس؟
آخر تو معتدلتری و دلپذیرتر
لطفِ گلْ ایمن از غمِ بادِ ایار نیست
عهد تموز دیر نپاید به هیچ در
مهر تو لیک روشنی جاودانه است
ای حسن بیمثال که هیچش زوال نیست
در دور سال و ماه، فنا را چه جای لاف
پیش گلی که رونقش از ماه و سال نیست؟
تا هست دور دهر و کلام سخنوران
میماند این حدیث و تو میمانی اندر آن
M Mahdavi Mazdeh
*مترجم دربارهٔ ترجمه توضیحاتی به زبان انگلیسی داده است که در لینک میتوانید بخوانید.
#شعر
@kaaghaz
جایزه نوبل ادبیات ۲۰۲۴ به هان کانگ، نویسندهٔ اهل کرهٔ جنوبی، اعطا شد؛ «به خاطر نثر شاعرانهاش که به تروماهای تاریخی میپردازد و شکنندگی زندگی انسان را آشکار میکند».
هان کانگ نویسندهای پنجاهوسه ساله است که پیشتر با رمان گیاهخوار جایزهٔ بوکر بینالمللی (سال ۲۰۱۶) را از آن خود کرده بود. از جمله آثار او میتوان به رمانهای نگو خداحافظ، سفید، دستان سرد تو و پسری میآید اشاره کرد.
تا به حال از میان آثار کانگ، سه کتاب گیاهخوار، اعمال انسانی و کتاب سپید به فارسی ترجمه شده است.
#خبر
@kaaghaz
نویسنده و هنردوست امریکایی، لوگان پیرسال اسمیت، روزگاری گفته بود: «بعضی آدمها فکر میکنند که مسئلهٔ اصلیْ زندگی است، اما من مطالعه را ترجیح میدهم.» اولباری که به این برخوردم، به نظرم سخن نغزی آمد، اما حالا آن را –همچون بسیاری گزینگویههای دیگر– حرف باطل غلطاندازی میدانم. زندگی و مطالعه دو فعالیت مجزا از هم نیستند. تمایزِ آنها نادرست است (چنان که ییتس هم در اشتباه است وقتی به انتخابِ نویسنده میان «کمال مطلوب در زندگی، یا در کار» میاندیشد). وقتی کتابی میخوانید، از زندگی فرار نمیکنید، بلکه بیش از پیش به اعماق آن فرو میروید. شاید فراری ظاهری در این باشد –گریزی به کشورها، آدابورسوم و قالبهای زبانی متفاوت– اما کاری که اساساً در حال انجام آن هستید ارتقای فهم خودتان است از ظرایف، تناقضات، لذات، دردها و حقایق زندگی.
–جولین بارنز، ترجمهٔ مهرداد اصیل–
#نقل_قول
@kaaghaz