** نامههای عینالقضات همدانی
«هر چه مینویسم پنداری دلم در آن خوش نیست. و بیشتر آنچه مینویسم در این روزها همه آن است که یقین ندانم که نوشتن آن بهتر است از نانوشتن. ای دوست! نه هرچه درست بُوَد و صواب بُوَد روا بُوَد که بگویند...
و چیزها نویسم بیخود، که چون با خود آیم برآن پشیمان باشم و رنجور...
و به حرمت دوستی که نمیدانم که اینکه مینویسم، راه سعادت است که میروم، یا راه شقاوت. و حقاً که نمیتوانم که ننویسم، و جز گوی بردن در میدان تقدیر روی نیست...
و کاشکی چون نمیدانم یکبارگی نادانی شدمی تا از خود خلاص یافتمی، چون در حرکت و سکون چیزی نویسم رنجور شوم از آن بهغایت. و چون در معاملت راه خدا چیزی نویسم هم رنجور شوم...
و چون از احوال عاشقان نویسم خود نشاید، و چون احوال عاقلان نویسم هم نشاید، و هر چه مینویسم هم نشاید. و اگر هیچ ننویسم هم نشاید. اگر گویم هم نشاید، و چون خاموش گردم هم نشاید. و اگر این واگویم هم نشاید، و اگر وانگویم هم نشاید. و اگر خاموش شوم هم نشاید.»
▪️(نامههای عینالقضات همدانی، جلد دوم، به اهتمام علینقی منزوی و عفیف عُسیران، ص۱۹۷_۱۹۹)
«دریغا هر چند که میخواهم از عالَم کتابت بگریزم، کتابت مرا بدست میگیرد و نمیگذارد که از کتابت با مکتوب باشم.»
▪️(تمهیدات، عینالقضات همدانی، تصحیح عفیف عسیران، ص۳۲۳_۳۲۴)
«دریغا علم پایان ندارد، و ما به پایان نخواهیم رسیدن. و البته میخواهیم که ما بدو در رسیم، و نخواهیم رسیدن: نه علم داریم و نه جهل، نه طلب داریم و نه ترک، نه حاصل داریم و نه بیحاصلی، نه مستیم و نه هشیار، نه با خودیم و نه با او. از این سختتر، چه محنت باشد! گویی کی باشد که از قیل و قال نجات یابیم؟!»
▪️(همان، ص۳۵۳)
این مایه از صدق و صفا و پالودگی که در این کلمات موج میزند بینظیر است. نویسندهای که نمیداند نوشتن بهتر است یا ننوشتن و در آرزوی رهایی از قیل و قال است. در آرزوی گریز. نویسندهای خودآگاه که تردید میکند و بر محدودیت و نابسندگی خود و کار و کوشش واقف است. شجاعت اظهار ناتوانی!
🌸🌸
🤟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟⃟꙰҈҈꙰꙰҈҈꙰꙰҈꙰҈꙰꙰҈҈꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰꙰꙰҈҈҈҈҈҈꙰҈҈҈꙰꙰꙰꙰꙰҈꙰꙰꙰҈҈҈꙰҈҈҈꙰҈🌿*
*🦅꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭ٖٖٖٖٖٖٖ⚘꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭꯭@negareshe10⚘꯭꯭꯭꯭꯭🦅*
*🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃🎀⃝⃡🍃*
سوانح العشاق
گاه عشق ، آسمان بود.
و روح ، زمین
تا وقت چه اقتضا کند که چه بارد ! گاه عشق ، تخم بود و روح ، زمین تا خود چه روید
احمد غزالی
سوانح العشاق
گفتار شاعر در نظم و قافیه فروماند.گرفتاری عاشقان ، دیگر است. و گفتار شاعران دیگر حد ایشان، بیش از نظم و قافیه نیست وحد عاشقان جان دادن است !
احمد غزالی
.
برادر !
کتابهایی را برای من بفرست که پایانی خوش داشته باشند؛
هواپیمایی به سلامت فرود میآید
جراح، لبخندزنان اتاق عمل را ترک میکند
پسر کور، بیناییاش را باز مییابد
عشاق، سرانجام یکدیگر را یافتند
عروسیای در پیش است
تشنگان به آب میرسند
و به نان و آزادی.
#ناظم_حکمت
.
می شود
استفهام نیست
بایستن است
وقتی مه ای می موید
بالا می آید از صفحه ی گوشی
گریستنی قریب الوقوع
تاریک می کند صحن بامداد را
آن گاه می فهمی می شود را
زندگی کنی در
ابدیت یک دوست داشتن
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
باد ها هر شب
نام تو را از دهانم می چینند
می آورند، پشت پنجره ات
گریه می کنند...
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
.
هر ثانیه میگذرد
چیزی از تو را با خود میبرد
زمان غارتگر غریبی است
همه چیز را بیاجازه میبرد
و تنها یک چیز را
همیشه فراموش میکند
حس دوست داشتن ِتو را
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
ترجمه: #چیستا_یثربی
.
پیش از آنکه معشوقهام شوی ،
هندیان و پارسیان و چینیان و مصریان
هر کدام تقویمهایی داشتند ؛
برای حسابِ روزها و شبان ...
و آنگاه که معشوقهام شدی ،
مردمان، زمان را چنین میخوانند :
هزارهی پیش از
چشمهای تو یا هزارهی بعد از آن !
👤 نزار قبانی
#thievery_corporation
#electronica
#fusion
#chillout
انرژیها از کمرگاهت چون دو مار در هم میپیچند و بالا می آیند و افکارت را فراتر از تو میبرند.
می دانستم که برای معشوقه
باید گل خرید
اما ما گرسنه بودیم
پولی که برای خرید گل
کنار گذاشته بودیم را
خوردیم.
- ییلماز گونی
.
منتقد :
ﺷﻤﺎ ﺷﻌﺮﺗﺎﻥ ﻧﻪ ﺩﻝ ﺭﺍ ﮔﺮﻡ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،
ﻧﻪ ﺁﺩم ﺭﺍ ﺗﮑﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ
ﻭ ﻧﻪ ﭘﯿﺎﻣﯽ ﺭﺍ ﻣﻨﺘﻘﻞ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ.
ﻣﺎﯾﺎﮐﻮﻓﺴﮑﯽ:
ﻣﻦ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﺭﯼ ﺍﻡ،
ﻧﻪ ﺯﻟﺰﻟﻪ،
ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﻢ ﺗﻠﮕﺮﺍﻑ.
ﺍﻣﺎ ﻣﻦ
ﺧﻮﺩﻡ
ﺧﻮﺩﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫﻢ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺍﻡ
ﺑﺎ ﻗﺪﻡ ﺯﺩﻥ
ﺑﺮ ﮔﻠﻮﮔﺎﻩ ِ ﺷﻌﺮﻡ...
ﻣﺎﯾﺎﮐﻮﻓﺴﮑﯽ
پریشانه راهم را به تو گفتم
گریانه قدم های تو را شمردم
وقتی پوست این شعر
به رفتن تو می سوخت و
و تاول می زد
من از چراغی برای تو گریستم
که از مویه ی آب های ساحل ندیده
پر بود
که ماهیان به قعر رفته
جوانی ی خود را در آن
می آراستند
من از دریچه ای به وسعت یک صبح
به تو می نگریستم چنان که
جهان، دوار می دوید مرا
سرم تو بودی
محفظه ای برای سریدن به تو و
آن کشافی ی من
برای تاریخی که هرگز به
پنهان گری تن نمی داد
این گونه چشمم به تو می رفت که
آغاز و آخر تمام حکابت های بریده شاعران بودی
و تو به چرخیدن کلمه ای تابیدی تا
من از فرسنگ های کسل
به حقیقت شارع چشمانت
مومن شوم و
جهالت هزاران ساله را
پبش قدم های تو سر ببرم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی.
تاریکان ایستاده اند که چه ؟!
بنشینند ،
بخوابند
بمیرند
چه توفیری می کند !
یک سطل آب از دریا
یک علف از صحرا
یک ریگ از ریگ زار
آنان که استجابت ساحره ها را
با یوغ می کشند
با کلمات نارس
چون فحشی در نطفه
نگاه کن
اشکال هندسه ای فاجعه
آمده اند پشت تاریکی ی تاریخ
دشخواری آدمی باشند
لب می زنند و
صدا های وهم پوشی به
آن ها برگشت می خورد
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
برگشت هرمنوتیک به متون مقدس
در نظریه تکثر معنا ،به تعبیری ،تفسیر و تبین و هرمنوتیک ورود پیدا می کند اما تکثر معنا ،امری فزاینده برای متن نمی تواند باشد زیرا متن سازو کار نشانه را دارد و دال ها در تبعیت مد لول حرکت می کنند ( بحث متن ادبی ، دراز دامن است)
از این منظر ، معنا سوق دهنده ی متن به عنوان یک پدیده ی مقدس با یک ایدولوژی بایسته و محتوم است.
بطون متون مقدس ،امری بایسته بدون هرگونه رخنه گری فلسفه و پرسش و هرمنوتیک است اما طبقات حاکم با نگره های خاص و متفاوت ،تفاسیر خود را از بطون متون مقدس دارند
مضافن چنین طبقات ،متون راز آلود و اعجاز آفرینی را بوجود میآورند تا در تبین نگره های دینی ی خود، بر توده ی مردم مستولی باشند
اصولن زایش پدیده های جانبی بر متون مقدس ،ساز و کار تداوم ماندن های مستمر بر اذهان عامه است
و این زایش های فرعی کم کم خود را از متون اصلی ،دور می کنند و به شکلی نا مریی جای نشین آنان شده و بر متون مقدس که غیر قابل پرسش اند ،حاکم می شوند
معتقدان عامه نیز ،به طور معمول و متعارف ،به تعقیب خوشایند پدیده های نو ظهور برآمده از متون مقدس ،می شتابند
وسعت اله کاظمیان دهکردی
من تا وقتی شالت افتاد را
دوست دارم
بعد آن از صف تماشا گران
هزاران نفر به شکل تو ساخته شد
بعد آن من ،
به تناسخ ام برگشتم
انبوهی گیاه تلخ که هر بهار
به عسلی شره از صخره ها
عاشق بود
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
ابرها که آمدند
گریه ای از خانه پرید
ما در کلمه ای خجالتی
از شب گذشتیم
دور ترانه ای شیرین رقصیدیم
آن قدر که باران تا
تخت مان ،بالا آمد و
ما غرق شدیم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
#ودیگرمرانامینیست
▫ آدمیان،همچون شاعرانِ بد.
درست همانطور که شاعرانِ بد در نیمهی دوم یک قطعه در پیِ ایدهای هستند که با قافیه بخواند، آدمیان نیز خو کردهاند تا در نیمهی دومِ زندگانی با اضطرابِ بیشتر به جستوجوی اعمال، موقعیتها و پیوندهایی برخیزند که با نمونههای دورانِ نخستِ زندگیشان سازگار باشد، به نحوی که سراسرِ حیاتشان یکپارچه در نظر آید: با این حال، دیگر ایدههای نیرومند بر زندگیِ ایشان حاکم نیست و پیوسته به هدایتِ آن نمیپردازند، و جای آن را آرمانِ یافتنِ قافیه گرفته است.
#نیچه
/ انسانی زیاده انسانی/
👈 قطعه ۶۱۰ - انسان در تنهایی خویش
«دوستان را در دل رنجها باشد که آن به هیچ دارویی خوش نشود، نی به خفتن و نه به گشتن و نه به خوردن، الّا به دیدار دوست.»
فیه ما فیه، مولانا
تو گودیای مشتات ، بهار چله نشسته
تو نینیای چشمات ، ستاره نطفه بسته
عطر نسیم زلفات ، پاییزُ رونده از باغ
برق غرور دستات ، پشت شبو شکسته...
تو مثل هیچ کی نیستی ، همینه هرجا باشی
تو رو میشه پیدا کرد ، حتی با چشم بسته
با تو بودن یه خوابه ، یه خواب پاک و شیرین
من این خوابو دوست دارم ، مثل یه مرد خسته
بذار بگم من تو رو ، اون اندازه دوست دارم
که ساحلو دوست دارند ، زورقای شکسته...
🎼: زورق_شکسته
🎤: #محمد_نوری
✍️: #حسین_منزوی
🎧: #محمد_سریر
و در آغاز کلمه نبود
به خدا نبود
در آغاز، فقط تو بودی، تو... و دیگر هیچ نبود..
#وسعت_الله_کاظمیان_دهکردی
ذهنم
با دسته ای شبح
در درخت همسایه
جیغ می زند
مردی با دم پایی و پیژ امه ی زندان
چون رسوب ساکت سیلاب
فکر می کند
ولی تو
قدرت آفتابی و لطافت مزرعه ی چای
وقتی، صدات می کنم
نه تاریکی ی ترسان هست
نه فکر آن مرد با دم پایی...
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
🔴سلنا گومز :
من تاحالا تو زندگیم اینجوری عاشق نشده بودم، بنی مثل یه نور کامل تو زندگی منه. من دوست دارم همه چی رو بهش بگم.
#آن_سوتر_از
#Through
مترجم و مولف:#آلا_شریفیان (#آناهیدا)
انتشارات:پندارِ نیکان/۱۴۰۱
با شعری از:#وسعت_الله_کاظمیان
#دهکردی
ما را باد می کشد
هر دقیقه
آوازی را از گلوی ما می چیند
و زوال در هیات مقدر تنهایی
پیش روی می کند
ما برای عشقیدن، دیریم
ای راز پس از هجوم خاک در حنجره
ما خسته ایم از تو
ما خسته ایم از این همه مردن
چراغی اگر نمی آویزی
لااقل نام ات را عوض کن که
هر شعر پس از غیبت یک شاعر
زخم پوشیده
به چانه ی ما
اصابت نکند
The wind blows away us
Every moment
He pecks a song from our throats
And deterioration in the destined form for alone
Transpotes
We are too late to fall in love
O secret after the invasion of dust in the larynx
We are tired of you
We are tired of dying so much
If you do not hang a lamp
At least change your name
So every poem, after the absence of a wounded poet
Does not hit
To our chin
/channel/worlddaypoetry
دیوید میلر در کتاب "فلسفه سیاسی" میگوید
وقتی از توماس کارلایل دربارهی اهمیت کاربردی اندیشههای انتزاعی پرسیدند، جواب داد:« زمانی مردی بود به نام روسو که کتابی نوشت که جز اندیشههای انتزاعی چیزی در آن نبود، چاپ دوم آن کتاب را با پوست کسانی که به چاپ اول خندیده بودند، جلد کردند»
• Artist: #Kevin_Kern
• Album: Embracing the Wind
• Genre: #New_age
• Date: 2001
تا تاریکی افتاد
عاشقت شدم
و ریشم به نفس ات سرید
شعر، دو قبضه
تو را ادا می کرد
و من هوار تپه ای بودم روی خودم
و من،من نبودم
گلویی که تا خرخره عرق خورده بود
به مضحکه وارو می زد در خود
و می چپید
تا تاریکی دوید
پشت پرده
ماه نیمی از تو را
دزدیده بود و
پاسبانان
برای نیمه ی دوم تو
مرا به کتک بستند
و من تا سرحد مرگ عاشقت شدم
#وسعت_اله_کاظمیان_دهکردی
@Hamon40
وسعت اله کاظمیان دهکردی
بررسی ی نگره ی حافط در بیت:
کشتی نشستگانیم ( شکستگانیم)ای باد شرطه برخیز
باشد که باز بینیم دیدار آشنا را
چگونگی ی زیست تاریخی و درک مناسبات هم گن فرهنگی ست
که ما را وارد اصل پسا ذهن گرایی ی تاریخی و اسطوره ای می کند از همین منظر با فرض دریافت حافط از عطار در تذکره اولیا که آمده است:
،«پرسید :چگونه ای ؟
گفت: چگونه باشد حال قومی که در دریا باشند و کشتی بشکند و هر یک بر تخته ای بمانند!؟
گفت،: صعب باشد
گفت:حال من هم چنین است...»
ما نمیتوانیم برای این بیت که قصه ای دارد پیشا ذهنیت و پیشا متنی در چارچوب همین غزل پیدا کنیم زیرا ما با متن روبرو بی هیچ آشنایی ی پیشین،برخورد داریم و ناچار به تفسیر و تبیین همین بیت هستیم نه چیز دیگر.
این همانی های زمانی نمی تواند مصداق متن و هرمنوتیک باشد
از سویی دیگر،متن به قول بارت و پیش تر از فرضیه ی مرگ مولف، فرمالیسم، در تبیین یک اثر مولف را کنار می گذارد و می گوید:باید خودش حرف بزند
در متن تذکره اولیا،واژه گشایی به نام « تخته پاره» است که وضعیت مسافران را نشان می دهد
همین واژه گشا،شاکله ی داستان را فرو می ریزد زیرا کشتی نشستگان پیشین
که در پیشا متن،حضور دارند اکنون در وضعیت کشتی شکستگان بر تخته پاره اند
در متن حافط،هیچ اثری از واژه گشا برای برون رفت از کشتی نشستگان به کشتی شکستگان نیست و هیچ بیت مکمل نیز وجود ندارد
در غزلیات حافظ بیت ها از جهت توالی ی معنایی و داستانی، منفک از هم و از جهت کلی مضمونی در یک رنج قرار می گیرند
اگر بخواهیم به اجمال بیت را از هر دو منظر،تعقیب کنیم در خواهیم یافت کهدر هر دو امید هست اما رنگ و شیوه ی رنگ آمیزی ی امیدانه در کشتی نشستگان به مراتب قوی تر ست نسبت به کشتی شکستگان که مورد اخیر میتواند نمای وحشت ناکی را از آنان به ما بازخورد دهد
بعضی از شارحان چون علامه قزوینی و دکتر غنی ،ترکیب کشتی شکستگان را درست دانسته اند اما
متن به صراحت،می گوید:
در کشتی نشسته ایم و منتظر باد موافق تا بر بادبان بوزد و ما دوباره به دیدار یار و دیار برسیم
از سویی دیگر،لحن و عاطفه ی بیت و منادا و استغاثه به باد شرطه،خود مبین حالات انتظار و امید است اما
اگر کشتی شکسته باشد لحن تخاطبی ی به باد شرطه،کاملن بی معناست در چنین حالات استیصال،خوف و بوی مرگ در هوا جاری می شود مسلمن جای نشینی کلمه ،سبب رفتار آشوبانه و متزلزل در بین مسافران از زبان حافط خواهد بود
نکته ی دیگری که این بیت چالش انگیز حافظ را دچار اشکال می کند قرار گیری ی « بینیم و دیدار » است که دیدن و دیدار،مترادف هم اند و در کنار هم کاملن غلط و از جهت دستوری نادرست است.
پاییز با من مدارا کن
برای مردن کوچکم
هنوز خون در من
رفت و آمد می کند
هنوز طوطی ها
برایم ،بوسه می فرستند
هنوز به شاخه هایم
آلوچه ی نرسیده فراوان دارم
#وسعت