کانال نشر یادداشت ها و نقدهایی در باب جامعه و فرهنگ ✅ علی زمانیان مسیر ارتباط @alizamanian61 zamaniali100@yahoo.com ایمیل
🔵 از "تعلیق سیاست" تا "سیاست تعلیق"
پایان بازیِ "سیاست تعلیق"
ساموئل هانتینگتون در کتاب "سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی" به موضوع کارآمدی حکومتها و توانایی آنها در مدیریت تنشهای داخلی و بینالمللی پرداخته است. هانتینگتون معتقد است،
✅ از معیارهای اصلی کارآمدی یک نظام سیاسی:
الف) توانایی در مدیریت مشارکت سیاسی و حل منازعات داخلی است.
او بهویژه بر این نکته تأکید دارد که حکومتهای کارآمد باید بتوانند تنشها را قبل از آنکه به بحران تبدیل شوند، حل کنند.
ب) سرعت حل و فصل تنشها و خصومات بینالمللی.
برای همهی نظام سیاسی در تمامی ادوار تاریخی، همواره تنشها و مسئلههای داخلی و خارجی ایجاد میشود. اما مهم این است که حاکمانِ در قدرت، در چه مدت زمانی میتوانند تنش را کاهش دهند، مسئله را حل کنند و اجازه ندهند مسئله، به مشکل و سپس به بحران تبدیل شود.
✅ در واقع، معیاری را که هانتینگتین برای سنجش کارآمدی نظامهای سیاسی معرفی میکند، این است که مناقشات داخلی و تنشهای بینالمللی، در چه بازهی زمانی رفع و حل میشود. او معتقد است که زمانبندی و ظرفیت پاسخگویی حکومتها به بحرانها، تعیینکننده ثبات یا فروپاشی آنهاست. از نظر او، حکومتهای با نهادهای ضعیف، معمولاً واکنشهای دیرهنگام یا نامتناسبی به چالشها نشان میدهند، درحالیکه نظامهای سیاسی نهادینهشده میتوانند بحرانها را بهموقع و به نحو مؤثر مدیریت کنند.
آن چه سبب میشود که حکومت رو به "تعلیق مسئلههایش" بیاورد، این است که پیش از این، سیاست به محاق رفته و در تعلیق بوده است.
✅ مختصات مشترک این دسته از نظامها عبارت است از:
✔️ضعف نهادینهشدن سیاست،
✔️کاهش مشارکت سیاسی شهروندان،
✔️فقدان آزادی
✔️سرکوب نهادهای مدنی،
✔️کاهش عقلانیت سیاسی
این عوامل در نهایت به کاهش ظرفیت حکمرانی در توانایی حل مناقشات میانجامد. و هنگامی نظام سیاسی، تواناییاش را در حل و فصل تنشها از دست میدهد و نمیتواند در زمان مطلوب، تصمیم کارآمدی را اتخاذ نماید، آن گاه رو به تعلیق مسئله ها میبرد.
✅ در این دیدگاه، ثبات سیاسی وابسته به میزان نهادینهشدن ساختارهای حکومتی است. نظامهایی که نهادهای سیاسی قوی ندارند (مانند احزاب ضعیف، بوروکراسی ناکارآمد، یا قوه قضائیه وابسته) معمولا:
✔️در مدیریت بحرانها کند عمل میکنند.
✔️در برابر تغییرات اجتماعی انعطافناپذیرند.
✔️تصمیمگیریهایشان بیشتر واکنشی است تا پیشگیرانه.
در نتیجه، چنین نظامهایی مجبور میشوند رو به سیاست تعلیق ببرند. "سیاست تعلیق"، همان "سیاست خرید زمان" است. تاکتیکی که در آن حکومتها یا بازیگران سیاسی بهجای حل ریشهای مشکلات، از تأخیر، انحراف توجه، یا اقدامات موقتی استفاده میکنند. اما هنگامی که تاکتیک خرید زمان و محول کردن حل مسئله به آیندهی نامعلوم، به یک استراتژی مبنایی تبدیل میشود، آنگاه سیاست به مثابه کنش عقلانی فرو میریزد و به جای آن، تاخیر، تعلل و نادیده گرفتن امور مینشیند.
✅ عدم تصمیمگیریِ به موقع، در نهایت:
۱. به انباشت مشکلات حل نشده و انباشت نارضایتی منتهی میشود.
۲. اعتماد عمومی دچار فرسایش شدید میشود
۳. و سبب تشدید خشونت میگردد. زیرا وقتی معترضان دریابند که حکومت قصد واقعی برای تغییر ندارد، ممکن است به اشکال رادیکالتری از کنش روی بیاورند.
سیاست "تعلیق تصمیمگیری"، به نحو سمبلیک، همان بازی موش و گربه است. یعنی فرآیند طولانیکردن یا نمایشی شدن بحرانها، بدون حل ریشهای آنها است. با این تفاوت که در بازی موش و گربه، بازی هیچگاه به پایان قطعی نمیرسد. اما در "سیاست تعلیق"، تصمیمگیری، حکومت و بحران در یک چرخهٔ بیپایان قرار میگیرند. به نحوی که بحران فقط به تعویق میافتد، اما حل نمیشود و دوباره سر باز میزند. نوعی نمایش جنگ و گریز، در میانه ی آری و نه گفتن. چیزی شبیه آن چه در فرهنگ ایرانی به آن "کجدار و مریز" میگویند. بازی موش و گربه بیپایان است، اما در واقعیت سیاسی، بحرانهای انباشتهشده سرانجام در قالب انقلابها یا فروپاشی نظام مستقر به نمایش درمیآید و پایان غمانگیزی را رقم میزند.
✔️ "سیاست تعلیق" یا انجماد موقت موقعیت و فقدان تصمیمگیری موًثر و کارآمد، ممکن است به صورت مقطعی، موردی و کوتاه مدت به کار آید، اما وقتی از این تاکتیک، به منزلهی یک استراتژی دراز مدت در مقابل همهی مسئلهها استفاده میشود، به ضد خودش تبدیل میگردد، و نظام را در بدترین شرایط و سختترین موقعیتها قرار میدهد. به نحوی که جز کرنش و شکست در برابر واقعیتی که از آن میگریخت، راهی نمیماند.
(تفاوت ترامپ با روسای پیشین امریکا در مواجههی با ایران، این است که ترامپ، "سیاست ضد تعلیق" را در پیشگرفته است، به همین علت است که نظام به مشکل لاینحل برخورده است)
✍️ علی زمانیان ... ۰۸ / ۰۱ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed
🔵 ارادهی انسان، ارادهی خدا
(بخش سوم و آخر)
در بخش اول و دوم، علاوه بر این که توضیح داده شد خدا، نزد هر یک از خداباوران، به گونه و چهرهای ظاهر میشود، نیز برخی از علل تنوع و تکثر خداشناسیها آورده شد.
در این بخش، به تاثیر دورههای بلند مدت تاریخی بر پندار از خدا پرداخته میشود.
✅ ۱. آدمیان در تمام طول تاریخ، دست کم دو مسئلهی مشترک داشتند و دارند:
الف) اول این که چگونه می توان جهان پیرموان را فهمید
ب) و دوم، این که چگونه می توان جهان را تحت کنترل خود درآورد.
جهانی که نه میتوان آن را فهمید و نه آن را کنترل نمود، جهانی تاریک، ترسناک و ناامن و در نتیجه، جهانی پر از ترس و اضطراب است. ترس و اضطراب انسان از چنین جهانی باعث میشده است که دایما جد و جهد نماید تا:
اولا آن را بشناسد
ثانیا بتواند بر آن اثر بگذارد و آن را تحت کنترل خویش درآورد. .
فهم جهان و کنترل آن، به منزلهی ضرورتی اجتنابناپذیر، گرچه در صورتهای مختلف (مانند جادو، خرافات، دین، علم، تکنولوژی، هنر، فلسفه و...) نمود و ظهور پیدا کرده است، اما اجمالا میتوان گفت که تمامی تلاشهای انسان در طول تاریخ، معطوف به پاسخگویی به دو نیار فهم و کنترل جهان، قابل صورت بندی است.
✔️ مدعای این جستار کوتاه، این است که هر چه قدرت فهم و توانایی و عاملیت انسان افزایش یافته، نسبت انسان با خدا و تصوری که خداباوران از خدا داشته و دارند، تغییر کرده است.
از این رو پاسخ به پرسش زیر اهمیت دارد:
❓ارادهی انسان در اتفاقات و رخدادهای فردی و جمعی، چقدر نافذ است؟ آدمی تا کجا میتواند جهان خویش را آن گونه بسازد که خودش میخواهد؟ نقش و ارادهی نیروهای متافیزیکی و منجمله خدا، در برابر اراده و خواست انسان چگونه فهمیده میشود؟
✅ ۲. تاریخ خداشناسی را میتوان با دورههایی دراز مدتی از احساس آدمیان در توانایی فهم پدیدهها و ارادهورزی و توانایی آنها در کنشگری تحلیل کرد. به این معنا که هر چه انسان به سمت احساس خودکفایی در فهم جهان و نیز کنترل پدیدهها پیش رفته است، گرایش او به خدا و نیز فهم او از خدا متفاوت شده است. به تعبیر دیگر، تصور و پندار از خدا، بستگی دارد به این که خداباور به چه میزان میتواند رخدادهای طبیعی و اتفاقات زندگیاش را فهم کند و به چه میزانی میتواند ارادهگرایانه در تغییر و ساختن جهان پیرامونش اقدام نماید. فیالجمله، توانایی انسان در شناخت و مدیریت و کنترل او بر رخدادهای زندگی، به عنوان یکی از علل اساسی در شکلگیری پندار او از خدا، مدخلیت دارد.
✅ ۳. "برنارد اسپیلکا" در کتاب "روان شناسی دین"، با در میان آوردن معیار "جایگاه انسان در مهار رویدادها"، صورتبندی سهگانهای از ارتباط انسان با خدا ارائه میدهد. "جایگاه مهار"، یعنی "شخص آیا رویدادها را نتیجه احوال درونی خود میداند یا نتیجه عواملی میداند که خارج از حیطه مهار و تسلط اویند".
"اسپیکا"، مهار بیرونی را سرنوشت، بخت و اقبال، تصادف، دیگر افراد قدرتمند و در نهایت خدا، برمیشمارد.
در نتیجه، پندار خدا به این نکته بستگی دارد که خداباور، خودش را در کجای طیف جایگاه مهار، ارزیابی میکند.
❓انسان در کجای "جایگاه مهار" ایستاده است؟
"اسپیلکا" سه گونه نسبت میان انسان و خدا را از منظر جایگاه مهار از یکدیگر تفکیک میکند. که عبارت است از:
الف) حالت "تمکینی" (deferring)
حالت تمکینی انسان در برابر خدا وقتی است که خداباور خدا را تماما و به نحو مطلق فعال و خودش را تماما منفعل مییابد.
ب) حالت "اشتراکی" (collaborative)
در این حالت، خداباور هم خدا و هم انسان را فعال فرض میکند. به نحوی که هر چه اتفاق میافتد محصول اشتراک مساعی انسان و خداست.
ج) حالت "خودهدایت گر" (self- directive)
و این حالتی است که آدمی احساس میکند شخصا از پس مشکلات و مسایل خود برمیآید. یعنی حالتی که انسان فعال و خدای منفعل است.
سه حالت پیشگفته را میتوان به ترتیب، سه دورهی تاریخی عمر انسان فرض کرد که از تمکین در برابر خدا شروع میشود و در نهایت به "خودآیینی" و استقلال از خدا میرسد. سه حالت یا سه دورهی تاریخی، در واقع سه تصور متفاوت از خدا نزد خداباوران خلق کرده است. تصوری که نتیجهی نگرش انسان به توانایی شناختی و عملکردی خود است.
حالت چهارم را میتوان بر سه حالت پیشین افزود. البته حالت چهارم، به منزلهی یک دورهی تاریخی محسوب نمیشود اما ممکن است شخص، خود را گرفتار آن ببیند. حالت چهارم وقتی است که آدمی هم خدا و هم خود را در برابر وقایع و رخدادهای دردناک، منفعل و ناتوان ببیند.
✔️ نکته پایانی:
آن چه در سه قسمت در باب تصور از خدا آمد، تنها بخشی از ماجرای پندار انسان از خدا است. علل و عوامل دیگری نیز در میان است که ذکر آنان سبب تطویل کلام میشد. از این رو از آنها صرف نظر گردید.
✍️ علی زمانیان ... ۲۳ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 چرا خدا اینگونه به نظر میرسد؟
✔️ علل و عوامل موثر بر تصور از خدا
همانگونه که پیش از این آمد، خداباوران با "بود" خدا روبرو نیستند، بلکه با "نمود" و با پنداری از خدا مواجه میشوند. در نتیجه، هر کسی که از خدا سخن میگوید، آگاهانه یا ناآگاهانه، برداشت و درک شخصی خودش را، و نه الزاما از "خدا آن چنان که هست"، مطرح میکند. به عبارتی دیگر، صرفا پندارش را در باره ی خدا در میان میگذارد و نه بیشتر.
اکنون وقت طرح این پرسش است که:
❓ پندار هر یک خداباوران تحت چه علل و عواملی شکل میگیرد و چه عواملی در کیفیت و ماهیت پندار از خدا مدخلیت دارد؟
✔️ تصویر خدا در ذهن خداباوران، عمدتا، علتی است، نه دلیلی. به این معنا که بیشتر تحت تاثیر علتهای غیر معرفتی شکل میگیرد و نه دلایل فلسفی و استباطات معرفتی.
علل متعدد و متکثری در شکلگیری پندار هر یک از خداباوران، دخالت دارد.
برخی از این علل عبارتند است از:
✅ ۱. تجربههای شخصی
یکی از عوامل بسیار موثر و اساسی در این که خدا نزد خداباور چگونه تجلی مییابد، "تجربههای شخصیِ" خداباور است.
از میان انواع تجربههای شخصی، تجربهی درد و رنج واتفاقات، شکستها و بحرانهای دردناک اهمیت بنیادین دارد. این تجربهها میتوانند باعث شوند افراد به سمت بازتعریف یا بازاندیشی در مورد خدا حرکت کنند. به نحوی که گاهی حتی ایمان خود را به طور کامل زیر سؤال ببرند. برای مثال، فردی که با بیماری سخت مواجه میشود، ممکن است با دعا و نیایش به خدا پناه ببرد. اگر خدا را همراه و تسلی بخش بیابد، به او نزدیک میشود و اما اگر احساس کند که خواهش او بیپاسخ مانده است آن گاه شروع به سؤال کردن از عدالت یا مهربانی خدا میکند. فردی که عزیزی را از دست داده است، ممکن است از خود بپرسد: "چرا خدا اجازه داد چنین اتفاقی بیفتد؟" یا "اگر خدا خوب است، چرا این همه رنج در جهان وجود دارد؟"
این سؤالات میتوانند منجر به بحران ایمان شوند و فرد را به سمت بازتعریف تصورش از خدا سوق دهند. در این حالت، خدا ممکن است به عنوان موجودی دور یا حتی بیتفاوت و حتی موجودی بیگانه با رنج انسان تصور شود.
گرچه تجربهی مصیبت و رنج آثار فراوانی بر تصور از خدا دارد، اما تجربههای خوشایند و مطلوب نیز میتواند ذهنیت خداباور را به سوی خدای مهربان و حامی سوق دهد.
تجربههای دوران کودکی و یا خانوادهای که شخص، در آن بالیده است، تصور از خدا را خلق میکند. خدای کسی که در خانوادهای آرام، مرفه، با والدینی صبور و مهربان زندگی کرده است، با خدای شخصی که در خانوادهی، آشفته، بیثبات و والدین پرخاشگر و فقیر رشد یافته است، فرق دارد. تجریهی سرکوب، تحقیرشدگی در دوره ی کودکی در پندار از خدا بسیار موثر است.
۲. ساختار روانشناختی
ساختار روانشناختی افراد نقش مهمی در شکلگیری و تغییر تصور و پندار از خدا دارد. به عنوان مثال، "سبک دلبستگی" افراد در این که چه تصوری از خدا دارند مدخلیت دارد.
افرادی که "دلبستگی ایمن" دارند، معمولاً خدا را به عنوان موجودی حمایتگر، مهربان و قابل اعتماد تصور میکنند.افرادی که "دلبستگی اضطرابی" دارند، خدا را به عنوان موجودی تنبیهگر یا غیرقابل پیشبینی میببینند و دائماً نگران رضایت یا خشم او هستند. خدا نزد افرادی که دلبستگی شان از نوع "دلبستگی اجتنابی" است، خدای بی احساس، بیتفاوت و یا غیرقابل دسترس تصور می گردد.
خداباوری که نیاز شدید به کنترل و امنیت دارد، خدا را به عنوان موجودی قدرتمند و مداخلهگر تصور میکند که میتواند نظم را در زندگیاش برقرار کند. این تصور به او احساس آرامش میدهد و کمک میکند تا با عدم قطعیتهای زندگیاش کنار بیاید.
خدای افراد با تفکر انتزاعی و خدای افراد با تفکر عینی با یکدیگر متفاوت است: خدا در تفکر انتزاعی، مفهومی ذهنی، فراگیر و غیرشخصی است و در تفکر عینی به شکل انسانوار و شخصی تصور میشود، مانند پدری مهربان یا قاضی عدالتگر.
تجربههای هیجانی مانند تجربهی احساس گناه، شرم، یا شادی، تصور افراد از خدا را تحت تاثیر قرار میدهد. کسی که احساس گناه دایمی دارد ممکن است فرد خدا را به عنوان قاضی سختگیری ببیند که دائماً در حال نظارت و تنبیه است.
بر اساس نظریههای مراحل رشد در روانشناسی، کیفیت ایمان و پندار از خدا در سنین مختلف و مطابق با هر مرحله، تغییر میکند.
هم چنین "ویژگیهای شخصیتی"، بر تصور از خدا تاثیر میگذارد. افراد، با شخصیتی با ثبات و گشوده، پنداری خلاقانهتر وانعطافپذیرتری از خدا دارند و او را به عنوان مفهومی پیچیده و چندبعدی میببینند. افراد با شخصیت سازگار و آرام، معمولاً خدا را به عنوان موجودی مهربان و بخشنده تصور میکنند.
✍️ علی زمانیان ... ۲۱ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
ادامه👇👇
🔵 دارد تمام میشود
سال را میگویم، دارد تمام میشود. به پایان میرسد سالی که در آن خندیدیم، گریستیم، آرام بودیم، مضطرب شدیم. امید در جانممان شکوفه زد، هر چند کمسو و ناامید و مایوس شدیم، هر چند سنگین و غمانگیز.
✅ سال رو به پایان است،
وقتی به پشت سر نگاه میکنیم، به خودمان میگوییم چه زود گذشت. اما وقتی به گذران لحظهها و روزها نگاه میکنیم، احساس میکنیم چه دیر. و آدمی درونی پر از تناقضهایی حل نشده دارد. دو نگرش ناساز، همزمان به یکدیگر تنه میزنند. از سویی احساس میکنیم، سال چه زود و با سرعت عبور کرد و تمام شد و از سویی دیگر احساس میکنیم روزهای پر رنج و اضطرابش چه دیر پایید.
غوطه خوردن در دریای مواج زندگی، به نحو طبیعی، در جای خودش، نفس آدمی را میگیرد، چه برسد به زندگی در این مُلک و دیار که در فراز و نشیب بسیار، همه را دچار سرگیجه کرده است. سرزمینی که میتوانست آرام باشد و غروب آفتاباش زیبا، سرزمینی که میتوانست بیش از رنج، شادی در کوچه و پسکوچههایش پرسه بزند، اما آنچه بر هم انباشت شده و میشود، نگرانی، بیقراری، اضطراب، رنج و فرسودگی است. فرسودگی، فقط مربوط به تن و جسم نمیشود، در بنبستهای دیرپا، دین، فرهنگ، سرمایههای اجتماعی، رضایت و شادی فرسوده میشوند. جان آدمی است که در کشاکش روزگار، فرسوده و تباه میشود. و ما نسلی هستیم که به چشم خویش، تباه شدن سرزمینی را میبینیم که وطن مینامندش.
سالها از پی هم میآیند و میروند و زمان از دست میشود. فرصتها میسوزند و دود آن، بر چشم مردمانی میرود که چشم به آینده دوختهاند. همچون نیستانی که آتش در آن درگرفته است، روزها، هفتهها، ماهها و سالها و اغراق نیست اگر بگویم قرنها دود میشوند و به هوا میروند.
✅ سالها از پیهم میآیند و میروند و ما از خودمان نمیپرسیم چرا نمیتوانیم مسئلههای تاریخیمان را حل کنیم. چرا هر زخمی که بر پیکر فرهنگ، سیاست و جامعه وارد میشود، دیگر بهبود نمییابد. زخمها از پی زخمها، و دردها در پی دردها میآیند و اما نمیروند. و نمیپرسیم چرا قدرت و توان ترمیم خود را از دست دادهایم؟
هیچ آیا از خود پرسیدهایم چرا نمیتوانیم (هم در سطح فردی، هم در سطح کلان اجتماعی و حتی بینالمللی) از زخمهایی که بر پیکر ما وارد شده عبور کنیم؟ این چه سرنوشتی است که آیندهمان در اسارت گذشته و تاریخ پیشین است؟ چرا گذشته، مانع را آیندهی ماست؟
مگر نه این است که تماما آدمیان در طول تاریخ و در همهی جوامع با مصیبتها، مشقتها، جنگها و....روبرو بودهاند، در این میان، چرا ما بار سنگین و دردناک تمامی تاریخمان را بر دوش گرفتهایم و آیا وقت آن نرسیده که به جای خیره شدن به گذشته، سرمان را برگردانیم و آینده را بنگریم؟
❓ چگونه میتوانیم خویشتن خویش را و سرزمینمان را از نو مرمت کنیم؟ چگونه میتوانیم زخمهای تاریخیمان را التیام بخشیم تا بهبود یابند.؟
اینک بیش از هر چیز به جنبش رهاییبخش از تاریخ و اسارت پیشینیان، محتاجیم. این سخن نه بدان معناست که به تاریخ بینیازیم. البته که تاریخ، کلاس بزرگی برای آموختن است، و البته تجربههای پیشینیان، غنیمت گرانبهایی است،
🔻 اما مقصود آن است که:
اولا، زخمهای تاریخی را معیار روابط، مناسبات و زندگی امروزمان قرار ندهیم. مراد ما در اینجا، رهایی از زنجیرهایی است از جنس نفرتهای انباشت شده و خاطرات تلخی که "اکنونمان" را از ما میستاند.
ثانیا، برای حل مسئلههای امروزی، به جای آن که سرمان را به پشت برگردانیم و راه حل را در مخروبهی گذشته بیابیم، متاملانه با "عقل" مشورت کنیم و به یاری او مسیرمان را پیدا نماییم.
✔️ روزی باید از "صغارت تاریخی" بیرون بیاییم، بالغ شویم و برپای عقل خویش بایستیم. و بلوغ، یعنی ما معمار زندگی خویش شویم، بی آنکه دیگری، دستمان را بگیرد.
✅ دارد تمام میشود،
اما این بار، منظور، تمام شدن سال نیست. تمام شدن فرصتهای تاریخی برای رشد و توسعه است که به سرعت از دست میرود. تمام شدن امکانهای زندگی است. جهان منتظر هیچ قومی نمیماند. کاروانِ زمان، میگذرد و این مسافراناند که باید خود را با رفتناش هماهنگ کنند.
"دارد تمام شدن"هاست که ما را مضطرب کرده و میکند. زیرا به چشم خویش میبینیم سرمایههای این سرزمین، چگونه دور میشوند، محو میشوند. میسوزند و خاکسترشان را باد با خود میبرد.
"زمان"، به منزلهی بهترین و مهمترین سرمایه، دارد تمام میشود. سال، رو به پایان است و همهچیز.
✍️ علی زمانیان ... ۱۰ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 چرا خروج از دین؟
طرح یک مسئلهی پیچیده
فیل زاکرمن"، جامعهشناس آمریکایی در کتاب "چرا مردم دین را طرد میکنند"، به این مسئله میپردازد که چرا جماعتی از دینداران، دینشان را از دست میدهند و سرانجامشان به ارتداد کشیده میشود.
"زاکرمن"، در ابتدا به شرح مفهوم "ارتداد" میپردازد و به این نکته اشاره میکند که ارتداد (apostasy)، از کلمهی یونانی "apostasia" به معنای شورش گرفته شده است. هم چنین با استفاده از برخی آرا و نظرات کسانی چون "آرماند ماوس" و "کاترین برک" به صورتبندی انواع "ترک دین" میپردازد.
✅ "زاکرمن"، به طور کلی، چهار گونه ارتداد را از یک دیگر تفکیک کرده است:
۱. ارتداد ایمانی
۲. ارتداد فکری و اعتقادی
۳. ارتداد آیینی و مناسکی
۴. ارتداد اجتماعی و هویتی
❗️دراولین نوع ارتداد، یعنی ارتداد ایمانی، که بیشتر حس و تجربهی وجودی است، شخص دیندار اعتماد خود را به موجودی برتر و امر استعلایی از دست میدهد. به نحوی که گویی به این جهان پرتاب شده است. نوعی بیگانگی مطلق با این جهان و زیستن در غربتی تاریک. ارتدادی که همسایهی نیهیلیسم است. همان که کامو از آن با عنوان "آبزورد"(absurd) نام برده است. جهان آبزورد یعنی جهانی که نمیتوان آن را به نحو معقول فهم کرد و جهانی که فاقد معناست.
❗️در ارتداد نوع دوم، شخص، ممکن است برخی و یا تمام اعتقادات و باورهای دینی خود را از دست بدهد. باور به خدا، معاد و یا اعتقاداتی که پایه و بنیان دین محسوب میشود. اما این که مرز ارتداد و دین در کجا نهاده شده است، منوط به این است که چه بخشی از باورهای دینی و کدام بخش از اعتقادات خود را رد میکند.
❗️در ارتداد نوع سوم، فرد دیندار ممکن است برخی و یا تمامی مناسک و آیینهای دینی را طرد و از آن ها عبور نماید.
❗️ارتداد نوع چهارم، وقتی است که شخص دیندار، خود را از جامعهی دینی که به آن تعلق دارد، رها میکند. پیوند و رابطهی خود را با هم دیناناش میگسلد و هویت خود را با خارج از مذهب بازتعریف مینماید. این نوع ارتداد را ارتداد اجتماعی نیز مینامد.
بنابر این ما با چهار گونه ارتداد و یا ترک دین روبرو هستیم، ارتداد ناشی از ترک ایمان، ترک اعتقاد و باور دینی، ترک مناسک و آیین و در نهایت، ترک اجتماع و هویت دینی خود.
✅ "زاکرمن"، تقسیمبندی دیگری با محوریت تقدم و تاخر ارتداد مطرح میکند و معتقد است دو گونه ارتداد را باید از هم جدا کرد:
✔️ ۱. ارتداد اولیه، و آن وقتی است که شخص از ابتدا گرایشی به دین نداشته و مسیر خود را از همان ابتدا از مسیر دیندارانی که با آنها میزید، جدا کرده است
✔️ ۲. ارتداد ثانویه، و آن وقتی است که شخص دیندار سالها ذیل چتر دین میزیسته است و اما به علتهایی دین خود را ترک میکند. ترک ثانویه دین، کار سخت و واجد مشقات اجتماعی و روانشناختی عمیقی است.
در حقیقت، بسته به این که دین در زندگی شخص دیندار، چقدر اهمیت داشته و از نظر عاطفی به چه میزان به آن دلبسته بوده است، با پیامدهای روانشناختی مواجه خواهد شد.
هم چنین دو گونه ارتداد آشکار و پنهان نیز مورد توجه زاکرمن است. در جامعهای که هر گونه آزاداندیشی و انتخاب مسیر اعتقاد و زندگی، سخت و دشوار و به همراه عواقب است، ارتداد پنهان شکل میگیرد، به نحوی که آن را آشکار نمیکنند.
علاوه بر تقسیم بندیهای پیشین، دو نوع دیگر از ارتداد را با محوریت "اثرگذاری" و "شدت"، نیز میتوان از هم سوا کرد. اولا، "ارتداد کمعمق" و ثانیا "ارتداد عمیق". ارتداد خفیف و یا کمعمیق، یعنی از آنِ کسانی است که دین خود را و حتی باور به خدا را طرد میکنند، اما همچنان احساس میکنند، "چیزی" در آن جا وجود دارد. یک نیروی ماورایی و امری استعلایی که وحدت عالم را حفظ میکند و میتواند به زندگی معنا ببخشد.
اما در ارتداد عمیق، ما با نوعی دگرگونی ژرف در باورها و سبک زندگی فرد روبرو هستیم.
❓چرا و به چه علتهایی شخص، دیناش را از دست میدهد؟
پرسش از علل ترک دین، پرسشی بزرگدامنه و پیچیدهای است و به علل و عوامل بسیاری وابسته است. و نیز برای هر فرد ممکن است علل مختلفی مطرح شده باشد. اما به طور کلی برخی از عواملی که سبب ترک دین میشود، عبارت است از:
✍️ علی زمانیان ... ۲۸ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
ادامه 👇👇
🔵 "آنکه قهرمان میدانستیماش"
تاملی در فراز و فرود قهرمانان
وقتی جامعهای مسئلههایش را با امکانهای در دسترس و روند معمولی نمیتواند حل و فصل کند، وقتی نمیتواند زخمهایش را با فرایندهای تعبیه شده در ساختارها و قوانین جاری التیام بخشد. وقتی همه چیز مسئله میشود، و مردمان، خود را در حل آنها عاجز میبینند، آنگاه جامعه آماده میشود تا "قهرمان" و راهبری را خلق کند.
احساس در بنبست بودن، زمینهی ظهور "قهرمان" را فراهم میکند.
خاستگاه اصلی تولد "قهرمان"، از یک سو بحرانهای حل نشده و بنبستهای انباشت شده است و از سوی دیگر، ناتوانی جامعه در رفع این بحران است. به سخن دیگر، "قهرمان"، نتیجهی ناتوانی جامعه در برون رفت از تاریکی است که بر آنان سایه افکنده است. "ابرانسان" میآید تا با انسجام و وحدت میان نیروهای اجتماعی عبور از بحران را ممکن سازد. بنابر این "قهرمان" از تلاقی دو متغیر بحران اجتماعی و احساس ناتوانی در برون رفت از بحران، پدید میآید.
✅ "قهرمان"، انسان خارقالعادهای نیست، بلکه این جامعه است که "قهرمان" را خلق میکند، اما نه به صورت ارادی و آگاهانه، بلکه به صورت طبیعی و بدون آن که از پیش برای آن برنامه ریزی کرده باشد. قهرمان، همان انسان عادی است که از سوی جامعه، لباس قهرمانی به تن کرده و به منزلهی "انسانی برتر" و یا "منجی فراانسانی" در ذهنیت خستهی جامعه طلوع میکند.
"قهرمان"، قهرمان نیست، مردمان درمانده از تغییر شرایط، از او قهرمان میسازند. این نیاز جامعه است که فردی را (که البته واجد برخی ویژگیهای چشمگیر شخصی است)، به مثابهی "قهرمان"، بالا میکشد و او را بر تارک نگاهها و توجهات اجتماعی مینشاند. پدیدهی برساختهی اجتماعی است که تاریخ تولد و مرگ و فراز و فرودی دارد.
🔻 جامعه، "قهرمان"خویش را میسازد، برای آنکه:
❗️۱. امید از دست رفتهی خود را برای تغییر، احیا کند.
❗️۲. بتواند انگیزه و ارادهی از دست رفته را بازسازی نماید.
❗️۳. پریشانی نظری و عملی را به وحدت و انسجام تبدیل کند.
❗️۴. در خود، این خوشبینی را ایجاد کند که اگر از دست ما کاری ساخته نیست، اما "ابرانسانی" قدرتمند، میتواند ما را از دریای حوادث عبور دهد.
امید به تغییر، اراده، وحدت و اعتماد به خویش، چهار عنصر اساسی است که در نهایت به خلق پدیدهی قهرمانی منجر میشود.
✅ برای عبور از خطر، "قهرمان و یا ابرانسان" ساخته میشود اما برای آن که "قهرمان"، موفق شود، آن گاه، اطاعت و پیروی جمعی از او ضرورت مییابد. بدون اطاعت همگان از او، بنبستی شکسته نخواهد شد. اما برای آدمی، اطاعت، امر گرانباری است. از این رو، جامعه برای آن که "اطاعت" را برخود هموار و موجه کند، دست به ترفندی میبرد. این که قهرمان را به اوج رازآلود میبرد، مقدسش میکند، تواناییاش را بیش از واقعیت، نشان میدهد. در باره فضیلتها و مهارتهایش اغراق و افراط میکند.
چرا چنین میکند؟، زیر گویا آدمی نمیتواند از انسان عادی فرمان ببرد. اما از او که قهرمان و صاحب قدرت و توانایی نظری و عملیاش میداند، آسانتر اطاعت میکند.
در حقیقت، علل روانشناختی اطاعت در میان مردمی که در کوران حوادث و گذر از گردنههای سخت و صعب العبور تغییرات، قرار دارند، آنان را به سوی پیروی خودخواسته و یا از سر ناچاری میکشاند.
✅ پس از عبور از بحران و به هنگام پایین آمدن از ارتفاعات سخت و دردناک اجتماعی و رسیدن به دشت هموار، بتدریج "قهرمان"، رنگ میبازد، زیرا علت وجودیاش را از دست میدهد. خودسپاری مردم به ابرانسانی که آنان را با ایجاد اتحاد به مقصد و مقصود رسانده، کاهش مییابد و به جای آن "فردیت" مینشیند. شبیه مسافری که به منزل رسیده باشد و دیگر نیازی به "راهبلد" ندارد.
پس از تغییر و به سامان شدن امور، اما مسئلهی جامعه نیز تغییر میکند. اگر تا پیش از تغییر، مسئله این بود که چگونه میتوان از بنبست عبور کرد، پس از پیروزی، مسئله این میشود که چگونه میتوان از "قهرمان" عبور کرد. این پرسش، گاهی دورهی جدیدی از بحران است و آن، "بحران عبور از قهرمان" و بازگشت "خودهای" از دست رفته به جامعه است.
کسانی اما به علت دلبستگی، منافع و یا علتهای دیگر میخواهند "ابرانسان"، برای همیشه تداوم یابد. میخواهند پدیدهای مقطعی و دورهای را به موضوعی برای همهی دورهها و زمانها تبدیل نمایند. اما لاجرم و جبرا دورهی افول قهرمان، با بنیان نهادن ساختار و نظم جدید آغاز میشود.
آرام آرام، تمرد و نافرمانی در میان جماعت گسترش مییابد. این تمرد نه از سر خودخواهی و القا بیگانه و یا دشمنی این و آن، بلکه فرایندی کاملا طبیعی رخ میدهد. طبیعی است زیرا "قهرمان"، اساسا پدیدهای است که در میانهی بحران و برای عبور از آن، خلق میشود و پس از چندی، کارکردش را از دست میدهد.
✍️ علی زمانیان ... ۱۵ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
✔️ "ادبیات صلح"، نیز نه برای از میان بردن "تضاد منافع"، که خشونتزدایی از روابط مبتنی بر رقابت و نزاعهاست. صلحطلبی، کوششی است عقلانی برای تنظیم و به سامان کردن کشمکشها.
"الگزاندر موزلی"، در مقالهای با عنوان "صلحطلبی"، بر این نکته تاکید میکند که صلحطلبی، حذف انواع خشونت از روابط اجتماعی از طریق حکمیت، مصالحه و سازش است. بهعبارتی دیگر، صلح نه از معبر حذف رقابت میان آدمیان و یا نادیده گرفتن تضاد منافع (که پدیدهای ابدی است)، بلکه از طریق حل و فصل نزاعها با مدارا، پذیرش، حکمیت و حتی تسلیم شدن و مهاجرت است.
خلاصه آنکه، با ایدهی "ملکیان" هیچ صلحی ممکن نیست، زیرا مسیر امکانپذیر و راه باز و همواری برای ایجاد صلح پیش پای نمینهد. ملکیان میخواهد با تغییر هستی انسان و دستکاری در ویژگیهای تاریخی او، "صلح" خویش را بنا نهد، در حالی که زمین واقعیت، اساسا بر مدار و منطق دیگری میچرخد. شکستن سقف فلک و ساختن انسانی نو، اگر هم مطلوب باشد (که محل تردید جدی است)، ممکن نیست. ماییم و همین انسان و همین روابط مبتنی بر رقابتها. با چنین واقعیتی باید راه صلح را جستجو کرد.
✍️ علی زمانیان ... ۰۶ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 "شاهزاده"، همان "آقازاده" است
یکی از ویژگیهای جهان امروز، به ویژه در عالم سیاست مدرن، این است که نباید مشروعیت و اعتبار پیشینی برای هیچ کسی قائل بود. "اعتبار" و "مشروعیت اقتدار، نه از عالم بالا و ناسوت، نه از سنت است و نه به صورت ارث به کسی منتقل نمیشود. هر چه هست، اعتبار و مشروعیت، اکتسابی و نیز محصول تلاش و استعداد و شکوفایی شخصی و قرارداد اجتماعی است. از این رو القاب و عناوینی که روزگاری در جهان پیشین، مانند "شاهزادگی" و یا "آقازادگی"، امتیاز و اعتبار اجتماعی تولید میکرد، امروزه، به کار نمیآید.
✅ "زادگی"، اساسا پدیدهی پیشامدرن و متعلق به فرهنگ پیشین است. این پدیده، توضیح میدهد که "زاده شدن"، جایگاه، رتبه و اعتبار اجتماعی و به طور کلی، سرنوشت و آیندهی هر شخصی، منوط به این است که در چه خانوادهای و در کدام سلسله مراتب قدرت و نفوذ اجتماعی متولد میشود
"شاهزاده" و "آقازاده"، دو مفهوم مشابه و مربوط به عهد کهن تلقی میشوند هر دو که با پسوند "زاده"، نشانهگذاری میشوند، صرف زاده شدن و تولد را سرمایهای بزرگ و اعتباری بیبدیل برای شخص خلق میکنند. و این، دقیقا همان تفاوت بنیادین میان سیاست در عالم پیشین و سیاست در جهان مدرن است. همانگونه که اعتبار اجتماعی "آقا" به فرزندش، "آقازاده" سرایت میکرد و به او هم سهم بزرگی از این اعتبار داده میشد، اعتبار سیاسی و قدرت "شاه" نیز به فرزندش، "شاهزاده" منتقل میگشت. این انتقال قدرت و مشروعیت اجتماعی و سیاسی، به نحو موروثی و بیآنکه خود شخص مدخلیتی داشته باشد، صورت میپذیرفت. از این رو هر رو از یک جنس و کیفیتاند.
در جهان مدرن، همانگونه که سیاست از دین جدا شد و هر یک در منطقهی خاص خودشان جایگذاری گشتند، از نهاد خانواده و حوزهی شخصی نیز منفصل گردید. در پروتکل مدرن سیاست، تلاش شد، سایهی خانواده، دین، مناسبات خویشاوندی، قومی، نژادی، گروهی و روابط شخصی از سر سیاست و قدرت رسمی برداشته شده و آن را به "قرارداد اجتماعی" واگذار نمایند. این واگذاری در اشکال مختلف دموکراسی ظاهر شد. بیرون آمدن قدرت و سیاست از زیر نفوذ عوامل پیشاسیاست، مجال فراخی،
اولا، برای تحرک اجتماعی
و ثانیا، سلامت و صحت عرصهی سیاسی فراهم کرد. این مهم، با شفافسازی حوزهی سیاست، مسئولیت و پاسخگویی و تحدید قدرت در بازهی زمانی مشخص، ممکن گردید.
✔️ عرصهی سیاست در ایران، امروزه محتاج پروسهی جداسازی و تفکیک قدرت از نهاد خانواده، دین و مناسبات فردی و شخصی است. بنابراین، هر ندا و صدایی که به نام "شاهزاده" و یا "آقازاده"، برخیزد، حرکتی واپسگرایانه تلقی شده و سقوط به قعر تاریک تاریخ سلاطین است.
✍️ علی زمانیان ... ۲۳ / ۱۰ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 پیراهن ژندهی "استعارهی چوپانی" بر تن سیاست مدرن
ایران در آستانهی یک گذار تاریخی
"استعارههایی که با آنها زندگی میکنیم"، نام کتابی است از "جرج لیکاف و مارک جانسون". نویسندگان این کتاب، بر این باورند که مفاهیم و استعارههایی را در سطح زبان، به کار میبریم صرفا یک امر زبانی، شاعرانه و ذوقی نیستند، بلکه با آنها زندگی و امور را با آنها معنا میکنیم، میفهمیم و سامان میدهیم. استعارهها هم بر فهم ما از واقعیت و هم بر نحوهی واکنش ما به واقعیت اثر میگذارند. به سخن دیگر، ما جهان را از پس و پشت استعارهها میفهمیم و نیز استعارهها به ما میگویند که چگونه رفتار کنیم. "این که جهان پیرامونمان را چگونه دریابیم و چگونه با دیگران ارتباط برقرار شویم، ما تحت تسلط و نفوذ مفاهیم و منجمله استعارهها هستیم. از این رو استعارهها و مفاهیم را باید جدی گرفت.
گذار یک ملت از یک موقعیت به موقعیتی دیگر، با تغییر و انقلاب در استعاره نشانهگذاری میشود. به سخن دیگر، از طریق وانهادن استعارهای و برگرفتن استعارهای دیگر، سرنوشت آدمیان تغییر خواهد کرد.
پس، استعارههایمان را عوض کنیم، تا جهانمان تغییر کند.
❓ استعاره چیست؟
وقتی از استعاره، استفاده میکنیم، در واقع، چیزی را با چیز دیگر "مانند" میکنیم. به عنوان مثال، وقتی میگوییم "بحث، جنگ است"، یا "عشق، سفر است"، یعنی تو گویی "بحث"، مانند جنگ و عشق، مانند یک سفر است. از این رو وقتی در بارهی بحث با دیگری سخن میگوییم از این الفاظ، استفاده میکنیم:
برخی از نشانههای زبانیِ"بحث، جنگ است" عبارت است از:
پیروز شدن، شکست خوردن، حمله کردن، از موضع خود دفاع کردن. عقبنشینی از موضع، و نظایر اینها.
وقتی "بحث" را به منزلهی جنگ و یا شبیه جنگ تلقی میکنیم، آن گاه رفتار ما نیز در بحث کردن با دیگری، شبیه رفتار سربازی است که در سنگر نشسته و در انتظار خصم است تا بر آن غلبه یابد.
"لیکاف" میگوید "بیایید فرهنگی را تصور کنیم که در آن بحث را به شکل جنگ در نظر نمیگیرند، یعنی کسی برنده و بازنده نیست، اصلا حس حمله یا دفاع و تصرف یا اشغال موضع دیگری مطرح نمیشود. فرهنگی را تصور کنید که در آن مباحثه را نوعی رقص در نظر میگیرند". در چنین تصوری، "بحث کردن"، اساسا شکل و نمای دیگری مییاید و رفتار طرفین بحث هم به کلی متفاوت خواهد بود.
دراستعاره که نوعی "شبیهسازی" است، گاهی مشبه یا مشبهُ به و معمولا وجهِ شبه حذف میشود. به عنوان مثال وقتی میگوییم: "وقت، طلا" است و یا "زمان، پول است"، به واقع، وجه تشابه حذف شده است. در این شبیهسازی، با زمان همان معاملهای را میکنیم که با پول میکنیم. حتی اگر به نحو کامل به تشابه میان زمان و پول نیندیشیده باشیم، اما استعارهها، با ما چنین میکنند.
✅ استعارهی چوپان و رمه.
یکی از استعارههای کهن و بلکه کهنترین استعارهای که نسبت و ارتباط میان مردمان و حاکمانشان را بازنمایی میکند، استعارهی "شبان_گله" است.استعارهای که حاکم را به منزلهی چوپان تصویر و تصور میکند.
استعارهای بسیار کهن که در میان فرهنگها، اقوام و حتی متون مقدس آمده است، در این استعاره، حاکم مانند چوپان و در مقابل، همهی کسان دیگر را به منزلهی گله و یا رمهی او معرفی میشود. این نکته قابل توجه است که در این استعاره، وقتی از گله و رمه بودن مردمان یاد میکردند، هیچ منظورشان تحقیر مردم نبود، بلکه صرفا بیان و توصیف نوعی سلسله مراتب قدرت است.
از این استعاره بهره میبردند تا:
اولا، رابطه و نسبت مردمان و اربابان قدرت را به آسانی فهم کنند
و ثانیا، شیوهی مواجهه با آن را و این که چه رفتار و کنشی باید داشته باشند، معلوم گردد.
وقتی به متون کهن و تاریخ فرهنگ ملل مراجعه میکنیم، در مییابیم برای صورتبندی نسبت و رابطهی میان مردم و حاکمانشان از استعارههای متفاوتی استفاده میکردهاند. و هر یک بنا به این که از کدام استعاره بهره میجستند، رفتار و کنششان متفاوت بوده است.
✔️ برخی از استعارهها در سنت تاریخی ملتها که نسبت مبان مردم و حاکمانشان را مشخص میکرده، عبارت است:
➖استعارهی "حاکم، به منزله ی چوپان"
➖استعارهی "حاکم، به منزله ی کشتیبان"
➖استعارهی "حاکم، به منزلهی مالک و صاحب"
➖استعارهی "حاکم، به منزلهی ولی و پدر"
➖استعارهی "حاکم، به منزله.ی بزرگ قبیله"
➖و در نهایت، استعارهی مدرن "حاکم به منزلهی پیمانکار"
✍️ علی زمانیان ... ۱۴ / ۱۰ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
ادامه 👇👇
🔵 خیابانهای تهران در تصرف نام روحانیان و نظامیان
نام خیابانهای اصلی شهر، بزرگراهها و اتوبانها را با کدام معیار انتخاب میکنند؟ و اساسا بهتر است نامگذاری خیابانها بر چه اساس و ایدههایی باشد؟ این پرسش، تنها یکی از پرسشهایی است که در باب تنظیم شهر پرسیده میشود و البته پرسش مهمی است. اهمیت نامگذاری خیابانهای اصلی و پرکاربرد بزرگراهها را میتوان از زوایای مختلف، مانند روان.شناسی و جامعهشناسی شهر بررسی کرد. اما در این جا از منظر سیاست به این موضوع مهم پرداخته میشود.
اما قبل از آن، بیان این نکته ضرورت دارد که اگر به نقشهی خیابانهای اصلی و پر تردد و یا بزرگراهها و اتوبانهای تهران نظری اجمالی بیندازیم، متوجه میشویم که اکثریت بالای این خیابانها و بزرگراهها، اولا به نام روحانیان و بعد از آن به نام سرداران جنگ و نظامیان است. و اگر از استثنائاتی مانند خیابان شریعتی و یا اتوبان جلال احمد و چند نام دیگر که بگذریم، نام هایی فراوانی از آیتاللهها و روحانیان را خواهیم دید که شهر را گویی در تصرف خویش درآورده اند و تقریبا نامی از سایر نخبگان و سرآمدان، متفکران، روشنفکران، ادیبان، ریاضیدانان و نامداران حوزههای علوم تجربی مانند فیزیکدانها، شیمیدان ها در میان نیست. علاوه بر این، نامی از بانوان هم به چشم نمیخورد.
در یک کلام، با یک شمارش اجمالی در مییابیم، خیابانهای تهران در تصرف نام روحانیان و نظامیان است.
✅ انبوهی از نام روحانیان و نظامیان بر شاهراههای اصلی شهر، سبب شده است که هر یک از شهروندان که صبح از منزل بیرون میآیند تا پایان روز که به خانه برمیگردد، با نام دهها روحانی و نظامی برخورد کنند و یا حتی نامشان را بر زبان بیاورند. اما آیا چینین سیاستی به نفع روحانیان و نظامیان تمام شده است؟
🔻 آثار و تبعات سیاست نامگذاری کنونی:
❗️۱. اولا نشان میدهد که در نامگذاریها، تبعیضی آشکار مرتکب شدهاند. شهر، محل تردد و زندگی همهی شهروندان است. شهروندانی با رویکردها، ارزشها و جهتگیریهای متفاوت و متکثر. اما نام خیابانها این تکثر و تنوع شهروندان را نمایندگی نمیکند. به سخن دیگر، شعروند احساس میکند در حوزهی نامگذاریها با "بیعدالتی توزیعی" مواجه است. بیعدالتی که چهرهی ظاهری شهر را از ریخت "تکثر و تنوع" انداخته است.
احساس تبعیض و بیعدالتی، اولین نتیجهی چنین روندی است.
"شهر انحصارگرا"، شهری است که هویت آن، صرفا از یک منبع و مرجع تامین میشود. شهری که تمام بازیگران و کنشگران را به نفع یک و یا دو بازیگر نادیده گرفته و شهر را در انحصار یک قشر قرار میدهد. اولین چیزی که آشکارا نشان میدهد که شهر در اختیار و انحصار چه گروهی است، نامهایی است که بر خیابانها و میادین اصلی و پر تردد، بزرگراهها، اتوبانها، و سایر فضاهای عمومی شهر نقش بسته است. "شهر" با همین نامها هویت مییابد. هویتی که شهر را در انحصار خویش درآورده است.
❗️۲. بی عدالتی در نامگذاری خیابانها سبب میشود که شهروندان متفاوت با جریان رسمی حاکم، نسبت به شهر و زیست_ مکان خود، احساس بیگانگی کنند. زیرا اولین چیزی که با آن روبرو می شوند نام خیابان های شهر است.
حس بیگانگی از آن رو تشدید میشود که گویی تصمصمگیران و حاکمان در قدرت، غیر از دو قشر یاد شده، سایر اقشار و افراد و شهروندان را به رسمیت نمیشناسند. در ذهنیت شهروندان این نکته رشد میکند که شهر را این دو گروه تصاحب کردهاند. شهری که از آنِ همگان است و نامها نیز باید از همین تکثر و تنوع پیروی نماید. اما هنگامی که "شهر" فقط یک قشر خاص را بازنمایی میکند، ساکنان آن شهر، از منظر روانشناختی، از این هویتِ برساختهی حاکمان، فاصله میگیرند. تا جایی که خود را غریبهای در شهر مییابند. نتیجهی چنین سیاستی، این است که شهروند، حس "در خانهی خود بودن" ندارد. به تعبیری دیگر، حس میکند خانهاش را تصاحب کردهاند.
✍️ علی زمانیان ... ۱۰ / ۱۰ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
ادامه👇👇
🔵 فیلترینگ و بازی با روانِ جامعه
آیا اینبار موش میتواند از چنگ گربه بگریزد؟
وقتی میان صاحبان قدرت و مراکز تصمیم گیر با جامعه و عموم مردم، در بارهی یک اقدام و یا تصمیمی و یا مسئلهای، اختلاف نظر سازشناپذیر و یا چالشی جدی در میگیرد، به گونهای که حاکمان، نه قدرت کافی و نه دلیل موجه برای دفاع کامل از تصمیم خود را دارند، آن گاه، در مواجهه با مسئلهی مورد اختلاف، سیاست "بازی موش و گربه" را در پیش میگیرند. مبنای سیاست "بازی موش و گربه"، این است که همچون گربه، نه دست از موش میکشد و رهایش میکند(فقط میگذارد کمی تکانی بخورد)، و نه به یکباره کار او را تمام میکند.
✅ "بازی موش و گربه"، سیاست به تعلیق کشاندن هر گونه راه حل و ایستادن در مرز بیم و امید است. سیاستی که در آن، نه امیدی به حل ماجرا و نه ناامید از حل و فصل آن است. نوعی تعلیق کشنده که سبب میشود "رقیب" و یا کنشگر به انتهای دالانی تاریک خیره شود، تا شاید نوری از آن بتابد، و نمیتابد. این سیاست، مبتنی است بر این که نه مسئله را حل و نه بر آن پافشاری میکند. نه میپذیرد دست از آن بشوید و از آن صرف نظر نماید، و نه بر آن پافشاری و سماجت کند. هرگاه رقیب، خسته میشود، پیشروی میکند و صحنه را به نفع خود، تغییر میدهد. هر زمان که احساس سستی و ضعف میکند، کمی عقب مینشیند و اجازه میدهد طرف مقابل، در پندار خویش، چنین فکر کند که برندهی بازی است. نه صحنه را ترک میکند و نه آن را به رویارویی میکشاند. سیاستی مهآلود و کدر که میز گفتگو را به تاریکی و تیرگی و بلاتکلیفی میکشاند. سیاستی که "مسئله"ی مورد نزاع را زیر چرخ ارابهی زمان میاندازد، به امید آن که "زمان"، آن را خرد کند. "زمان" میخرد و منتظر میماند تا رقیب، خسته و نومید از پای درآید. آن گاه همان تصمیم و سیاست پیشین خود را در پیش میگیرد.
در یک کلام، بازی موش و گربه، سیاستی برای فرسایش روحی و روانی و ترفندی برای خسته کردن و از پا انداختن رقیب است. بازی با روان رقیب و "دست انداختن" ماهرانهی او است. بازی موش و گربه، از کار انداختن هرگونه راه حل فیصلهبخش در زمان معین است. سیاستی مبتنی بر این که "فردا"، مسئله حل خواهد شد، اما این "فردا" هیچگاه نخواهد آمد. و یا هنگامی میآید که دیگر هیچ کس از آمدناش خرسند نخواهد شد. خرسند نخواهد شد زیرا برای حل یک مسئلهی ساده، هزینهای سنگین داده است.
پروندهی "حجاب" و "فیلترینگ"، تنها دو نمونه از این بازی است.
✅ بازی موش و گربه در ماجرای فیلترینگ
سالهای طولانی است که فضای مجازی با فیلترینگ روبرو است. اقدامی که نه تنها بر زندگی روزمره و اقتصاد اثرات بسیار منفی گذاشته، بلکه مردم را از این باب دچار فرسودگی روانی و خشم انباشته نموده است. این سیاست، اما با آمدن رییس جمهور جدید به تنش برمیخورد. منتخب مردم، قول میدهد فیلترینگ را بردارد.
حذف فیلترینگ، نیاز به زمان ندارد، اما ماهها طول میکشد و این پرونده، دچار همان چیزی میشود که از آن به "بازی موش و گربه" نام برده شد. زیرا کلیت نظام سیاسی، تمایل به رفع فیلترینگ ندارد، اما نمیتواند از آن دفاع کند و یا توجیه معقولی برای ادامه فیلترینگ ارائه دهد. از سویی بنا به علتهایی نمیخواهد آن را بردارد. پس با "فیلترینگ"، همان بازی را در پیش میگیرد. یعنی موضوع را به بازی "نه رفع فیلتر" و "نه تداوم فیلتر" میکشاند.
چنین سیاستی، فرسایشگر روان جامعه است. چنین سیاستی، به منزلهی آسیاب، روان جامعه را میانهی دو سنگ امید و نومیدی، خرد میکند و از میان میبرد.
✅ سرمایهی روانی آدمیان محدود است، از این رو در استفاده از آن، مقتصدانه رفتار میکنند. به این معنا که تلاش میکنند، برای رسیدن به مقاصد خویش:
اولا مواظب باشند بیش از حد از آن بهره نبرند و آن را از دست ندهند.
ثانیا، متناسب با هر مسئله، از ظرفیتهای خود استفاده ببرند.
اما وقتی مجبور میشوند برای مسئلهای ساده، سرمایهی گزافی از روان خود را صرف آن کنند، حتی هنگامی که به مقصود خویش برسند، از رسیدن به هدف، چندان رضایت ندارند.
جامعه از بازی موش و گربهای که نظام سیاسی در دهههای اخیر با مسئلههایش داشته، خسته و روان او زخمی است. تلخی چنین روندی، آشفتهاش میکند، به انفعالش میکشد و تجربهی بنبستی ناگشودنی و رنجآور برایش مهیا میکند. مردمانی که برای حل ماجرای بسیار سادهی رفع فیلترینگ، دچار فرسودگی گشته، آشکارا در مییابند عزمی برای حل قطعی ماجرای فیلترینگ در میان نیست، هر چه هست، کشاندن پروندهی آن به "فردایی نامعلوم" است.
✔️ گربه، موش را در دام میاندازد، نه او را میکشد، نه رهایش میکند. موش در تنگنای هراس و ترس، دست و پا میزند. و گربه همین سرگرمی وسرگردانی، تعلیق و اضطراب را دوست دارد.
✍️ علی زمانیان ... ۰۴ / ۱۰ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
تبیین این که چرا چنین شد و چه شد که این گسست و شکاف ایجاد گردید، گام بعدی است، اما هنوز در اول وصف چنین بحران و نزاعی قرار داریم که به طور کامل واضح و شفاف نیست. از این رو نیازمند کشف ابعاد و اضلاع این منطقهی بحرانخیز هستیم. فرض بر این است که تا این بحران به نحو مستوفی به سخن در نیاید، همهی گفتگوهای دیگر در بارهی آن چه ظاهری است، چندان مفید فایده نخواهد بود.
سطح چالش را باید به پیشفرضها و مفروضات زمینهای کشاند و محل دقیق نزاع را در آن ناحیه جستجو کرد.
✅ معنای دیگر گسست میان ارزشهای بنیادین و بدیهیات جامعه و دولت در تعیین حوزهی مجاز حکمرانی، این است که "منبع مشروعیتبخش نظام حقوقی و قوانین" نزد جامعه و حکومت از یک دیگر فاصله گرفته است. توضیح آن که، در کانون توجه حاکمیت، "دین و احکام فقهی" و در کانون توجه جامعه، "عقلانیت و عرف زمانه" قرار گرفته است.
ساده سخن در این پرسش نهفته است که:
❓ قوانین، مشروعیتشان را از کجا میگیرند، از "دین" یا "قرارداد و خواست اجتماعی"؟ منبعی که به قوانین و نظام حقوقی و سیاسی مشروعیت میبخشد، کجاست؟
✅ ما اینک در آستانهی تحولی بزرگ ایستادهایم، تحولی که چهرهی سیاسی حاکمیت را به چالش کشیده است.
مسئله، تغییری ژرف است برای بازتعریف:
اولا، حد و حدود و گستره حکمرانی
ثانیا، منبع مشروعیتبخش قوانین و نظام حقوقی و سیاسی
🔻 نتیجهی چنین بازتعریفی، دولت را از زیر بیرق "دین" بیرون میآورد و آن را با سه معیار جدید بازسازی میکند:
❗️الف) عقلانیت زمانه
❗️ب) عرف اجتماعی
❗️ج) شهود اخلاقی
به دیگر سخن، برای تنظیم هر گونه دستورالعمل قانونی برای "حیات اجتماعی"، باید به سه معیار پیشگفته مراجعه کرد. "قرارداد اجتماعی" مبنای تصمیمات خواهد بود و "پذیرش اجتماعی"، منبع اصلی مشروعیتبخش نظام حکمرانی محسوب میگردد. به عنوان مثال، هر گونه تصمیمگیری در باب "حد پوشش"، الزاما باید مورد پذیرش اجتماعی قرار گیرد. پذیرشی که از سه عامل عقلانیت عصری، عرف اجتماعی و شهود اخلاقی"، سرچشمه میگیرد. و هکذا هر تصمیم و قانونی دیگر را باید با سنجهی سهگانه منطبق نمود.
✔️ معنای تحول بزرگ این است:
تغییر "نظام فقهپایه" به "نظام عرفپایه"
همین تغییر و تحول بزرگ تاریخی است که حاکمیت را به مقاومت در برابر تغییر کشانده است. مقاومتی که هر چند، شکسته خواهد شد اما هزینهای گزاف بر جامعه تحمیل خواهد کرد.
✍️ علی زمانیان ... ۲۹ / ۰۹ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
✔️۱. گروه اول کسانی هستند که از منظر ادبیات جهان مدرن و همراه با ارزشهای نو در دنیای امروزی، و در یک کلام از موضع "سکولاریسم سیاسی"، بر این باورند که باید دین از دولت جدا شود و دولت حق ورود به این امور را ندارد. و نیز از منظر حقوق بشر و ارزشهایی از قبیل آزادی انتخاب و سایر حقوق بنیادین انسان، مطلقا حقی برای نظام سیاسی در مدیریت "حجاب" قایل نیستند.
✔️۲. دومین گروه برخلاف گروه اول که با اتکا به ارزشهای مدرن، با "لایحه" مخالفاند، که از منظر درون دینی، براین باورند که دولت حق حضور و دخالت در امر دین به نحو کلی و در امر حجاب به نحو خاص را ندارد. از نظر این گروه، امور دین را باید در "عصر غیبت" وانهاد و اجرای حدود الهی را تا زمان "ظهور" به تعویق انداخت. این گروه به عدم جواز اجرای حدود در زمان غیبت گرایش دارند و معتقدند، اجرای حدود و تعزیرات، مخصوص "ولی عصر" است و از محدودهی اختیارات و وظایف سایرین خارج است. بنابر این هر گونه دخالت و قانونگذاری در امر حجاب، که حکم الهی است، منوط به "ظهور ولی عصر" است و از عهده دیگران ساقط است.
✔️۳. سومین گروهی که مبنائا و بنیادا با "لایحه" مخالفاند، کسانی هستند که بر این باورند که ورود و دخالت حکومت در امر فرهنگ به برهم خوردن نظم اجتماعی، تضعیف جامعه و در نهایت استبداد منجر میگردد.
✅ در این باور، اولا، هر ساختار، نهاد و تشکیلاتی، برای پذیرش وظایف ظرفیت محدودی دارد. بنابراین، نمیتوان به هر میزان بر آنها بار نهاد. در این نگرش، ساختار سیاسی توانایی کشیدن بار تنظیم فرهنگ را ندارد. از این رو گذاشتن این بار بر دوش حکومت، عملا به استیصال دولت منحر میگردد. در نظر این گروه باید به انتظارات معقول از هر ساختار برگردیم و جغرافیای معتبر و معقولی از حوزهی اختیارات و وظایف را ترسیم کنیم.
ثانیا، هر گونه انتظار از ساختارها، باید با ساختمان ساختار و تشکیلات متناسب باشد. در این نظرگاه، پرداختن به حجاب، اساسا با کیفیت ساختار سیاسی دولت همخوانی ندارد.
نکتهی مهمی که گروه سوم آن را باور دارند و بر آن، تاکید میکنند این است که درون هرجامعهای، "مکانیسم خودکنترلی" تعبیه شده است که جامعه از طریق آن، افراد خود را در مرزهای مشخصی نگه میدارد. جامعه از طریق عرف و هنجارهای اجتماعی و نیز از طریق محازاتهای غیر رسمی مانند طرد، توانایی دارد که اعضا خود را در محدودهی "مجازها" و "هنجارها"، مدیریت نماید. از این رو باید"حجاب" را به جامعه واگذار کرد تا از طریق مکانیسمهای اجتماعی، ارزشها و هنجارها، بر آن نظارت کند.
وجه اشتراک سه گروه اخیر، با همهی تفاوتهایشان، در این است که باید "کار خدا را به خدا و کار قیصر را به قیصر سپرد". بنابراین با هرگونه قانونگذاری و دخالت در امر دین، به نحو کلی و دخالت در امر "حجاب" به نحو خاص مخالفاند.
✅ تکمله،
بیشتر مناظرهها به رویکرد اول یعنی پذیرش و رویکرد دوم یعنی نقد "لایحه"، اختصاص داشت، در حالی که اصل چالش و نزاع، مربوط به رویکرد سوم یعنی رد و انکار است که به آن توجه کافی نشده است.
❓ پرسش اصلی این است و باید به این پرسش اندیشید که:
آیا دولت، مبنائا حق ورود به مدیریت "حجاب" را دارد یا خیر؟
✍️ علی زمانیان ... ۲۶ / ۰۹ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 شجاعت مواجهه با شکست
باختن، درد دارد، درد را بپذیر و به آن بیندیش.
✅ ۱. ناکامی نظام سیاسی
در یک سال اخیر، بخش بزرگی از آن چه نظام حکمرانی ایران در چیزی که "عمق استراتژیک"اش میخواند، سوخت، دود شد و به هوا رفت. همچون آتشی که به خرمنی میافتد و زحمت یکسالهی کشاورز خسته را میسوزاند. انباشتی از سرمایهی انقلابی و نفوذ سیاسی با عنوان "محور مقاومت"، که برای به دست آوردناش، چهلسال ملتی را در مضیقه و تنگنا گذاشته بود، به یکباره و در کمتر از یک سال، فرو ریخت. سوریه، آخرین بود که طعم تلخ شکست را در کام حکمرانان ایران چکاند. جملگی با بهت و در کمال ناباوری، بیآن که بتوانند کاری کنند، ایستادند و فروپاشی اش را نظاره کردند. گویی دیوارهای سوریه بر سیاست ایران فرو ریخت و تاریخ حکمرانی ایران را به پیش و پس از فروپاشی "اسد" تقسیم کرد.
❓اما چه شد که اینگونه شد؟
✅ ۲. زندگی آدمی همواره در فراز و نشیب است..
آدمی گاهی برنده و گاهی بازنده، گاهی پیروز میدان و گاهی شکست خورده است. گاهی چیزهایی را بدست میآورد و گاهی چیزهایی از دست میدهد. جهان همواره به یکسان نمیماند.
وضع و حال ملتها و حکومتها هم این گونه است. همین چرخهی پیروزی و شکست دایمی است که برخی فیلسوفان تاریخ را به این نکته رهنمون کرد که گویا تاریخ، سراسر تولد، جوانی و مرگ جوامع و تمدنهاست. چه این نکته درست و چه نادرست باشد اما تجربههای شخصی و مشاهدات هریک از ما میگوید که زمانه در تغییر و دگرگونی است. به نحوی که روزی پیروز میدان و روز دیگر بازندهایم.
✅ ۳. باختن درد دارد.
حسی عمیق و جانکاه از این که سرمایهها و زحماتها از دست میرود. به یک باره کاخ تصورات را در باره ی خود و در باره ی هر چیز دیگر فرو میریزد. هر چه با خون دل بافته شده، رشته میشود. باختن، فقط ازدست دادن چیزهای قابل مشاهده نیست، چیزهایی نیز در درون فرو میریزند و از دست میروند. چیزهایی که دیده نمیشوند، همهی آن آرزوها، هدفها، حس خوش قهرمان شدنها، اعتماد به خود و حتی برخی باورهای پایهای از دست میرود. هرچه آرمان بزرگتر و هدف شیرینتر، درد باختن سنگینتر و شکنندهتر است. همین پتک سخت باختن است که در آدمی مکانیسمی را فعال میکند. مکانیسم دفاعی برای محافظت از فرو ریختن خویش در برابر هولناکی شکست و درد باختن.
✔️ مکانیسم دفاعی فعال شده در برابر شکست، واجد دو کارکرد مثبت و منفی است.:
الف. کارکرد مثبتِ محافظت در برابر صدمه.
این کارکرد ارزش بقا دارد. روشی است که کمک میکند تا آدمی از درون دچار روانگسیختگی نشود. از هم نپاشد و پس از شکست نیز بتواند بر پای خود بایستد.
ب. کارکرد منفی آن، تکرار شکست است، به علت همان مکانیسم دفاعی مثبت. به این معنا که مکانیسم دفاعی، بتدریج آدمی را به رخوت و آسودگی درون و در نهایت "خوابگرفتگی معرفتی" میکشاند. وضعیتی که شکست خورده، به جای انباشت تجربه از شکست، دست توجیهات آرامبخش میزند.
✅ ۴. شیوههای توجیه شکست
استفاده از روشهای نادرست مواجهه با شکست، عموما برای مسئولیتگریزی از باختن است. به این معنا که ما آدمیان، معمولا موفقیتها و پیروزها را به خودمان نسبت میدهیم. اما شکستها و ناکامیها را به علل و عوامل بیرون خودمان منتسب میکنیم و مسئولیت آن را نمیپذیریم. سخن معروفی است که "پیروزی هزار پدر دارد، اما شکست، یتیم است".
به عنوان مثال، شکست را به سرنوشت، تقدیر، خدا نخواست، و یا سایر نیروهای مافوق انسانی نسبت میدهیم. شکست را به خیانت و نافرمانی دیگران منتسب میکنیم.
با خود نمیاندیشیم که:
شاید هدفی که انتخاب کردهایم، بزرگتر از ظرفیتها و تواناییها ما بوده است و فهم درستی از هدف نداشتهایم.
مهارت لازم را در مدیریت چالش نداشتهایم.
به واقعیتهای مغایر با باورهایمان توجه لازم مبذول نکردهایم و به فانتزیاندیشی و توهم دچار شدهایم.
و شاید هدفی را انتخاب کردهایم که اساسا با زندگی مناسبت نداشته است.
همهی این موارد و بسی بیشتر از اینها وجود دارد که باید در واکاوی و محاسبهی خویش، به آنها توجه کنیم.
مسئولیت اخلاقی و بعضا حقوقی شکستها، برعهده آنانی است که هدف تعیین میکنند، تصمیم میگیرند و علیرغم همهی مخالفتهای عمومی، همچنان بر رای و نظر خویش میایستند و ادامه میدهند.
✔️ همچنان که به وقت پیروزی مدال افتخار بر سینهی فرمانده جنگ آویزان و نامش در تاریخ کشور ثبت میشود و فایدههای متنوعی نصیباش میکند، به وقت شکست نیز مسئولیت اخلاقی، حقوقی، سیاسی و الهی (چهار گونه مسئولیتی که یاسپرس برمیشمارد)، و خسارت ناشی از شکست، برعهدهی همان فرمانده جنگ است.
هر کس سود میکند، زیان هم از آنِ اوست.
✍️ علی زمانیان ... ۲۰ / ۰۹ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔴 پرسش از پایان تلخ حاکمان
به بهانهی سقوط و زوال قدرت در "سوریه"
به درازای تاریخ گفتهاند و بارها و به کرات گفتهاند که "تاریخ"، کلاس درس بزرگی است فراهم آمده از سرنوشتها، تلخیها، فرازها و فرودها، انحطاط و سقوطها. "تاریخ"، کلاس درسی است که مخاطبانش، نه فاعلان و کنشگران سرگرم در زمانهی خویش، که ایندگان غایب است. تاریخ به منزلهی معلم، قرار است به آنان که هنوز نیامدهاند و در کلاس درس حضور ندارند، بیاموزد. دانشآموزانی که وقتی بر سر کلاس حاضر میشوند که معلم رفته باشد. اما درسها همچنان پاربرجاست.
تشنهای اگر باشد، جوی "تاریخ"، همواره مملو از آبی است برای فرو نشاندن عطش دانستن و شوق یادگرفتن. "تاریخ"،معلم آنانی که قرار است دانش را از دل تجربهها استخراج کنند و به کار گیرند. اما این بار، معلم، صرفا چاه را به آدمیانی با چشمهای بسته نشان میدهد و مطلقا آزادشان میگذارد تا خود، انتخاب کنند.
و تاسفبار که "تاریخ"، با همهی عظمتاش از آموختن به آدمیان، ناتوان است. در کلاس تاریخ، گویا همه معلماند، اما کسی برای آموختن نیست. مخاطبی و شنوندهای نیست. از این رو درسهای تاریخ، معلق در فضای ابری گم میشوند.
✅ سقوط حاکمان و جباران و زورگویان، انحطاط مردمان و ذلت اربابان قدرت، جملگی نشانهای است بر این که "تاریخ"، مخاطب ندارد. "اسد"، "قذافی"، "صدام" و بسیاری دیگر از سلاطین جور و ستم و آنانی که بر مردمان خویش سرِ صلح و سازش نداشتند و میخواستند بر کرسی قدرت، تنها "روایت شهر" باشند و همه را نادیده بگیرند، از بام قدرت سقوط کردند و به زیر کشیده شدند.
❓ اما چرا "تاریخ" از آموختن، عاجز است؟ آنگونه که خدا به "زمان"(تاریخ) قسم یاد کرده است که آدمی در خسران و زیان دایمی است؟
بیگمان پرسش از پایان تلخ حاکمان، پرسش سترگی است و محتاج کاوشی گسترده. همانگونه که "توینبی" در باب انحطاط و سقوط تمدنها و یا ابن خلدون در توصیف چرخهی تاریخ آورده است. انحطاط و سقوط حاکمان نیز از جملهی مسئلههای اساسی است که باید بدان اندیشید. ما نیازمند "نظریهی زوال حاکمان" هستیم تا بتوانیم چرایی سقوطشان را ادراک کنیم. نیازمند فهم "ادبیات فروپاشی".
اما عجالتا برخی پاسخهایی مقدماتی برای سقوط حاکمان، میتوان تمهید کرد. پاسخهایی برای اندیشیدن به زوال و سقوط حکمرانانی که از درس تاریخ نیاموختند.
❗️۱. به گمانم اولین و مهمترین علت انحطاط نظام حکمرانی و سقوط آنان در "فانتزیاندیشی" حاکمان نهفته است. حاکمانی که "واقعیت" را در برابر ایدههای ذهنی خود، خوار میشمرند و نادیدهاش میانگارند، اما "واقعیت" بتدریج همچون بهمنی فروغلتیده از قلهی جامعه، بر آنان آوار میشود.
به سخن دیگر، حاکمان، مغلوب فانتزیهای ذهنی خود میشوند و واقعیت صلب و سخت را به هیچ میگیرند. سقوط، یعنی آوار شدن واقعیتهای به هیچ انگاشته شده، بر سر حاکمانی که در تقابل "ذهنیت خویش" و "عینیت جامعه"، فانتزی خود را رها نکردند و در "توهم خودخواسته"، همه چیز را قربانی آن نمودند.
❗️۲. علت دوم را باید در دو احساس مخرب جستجو کرد
:
الف) احساس "همهچیزدانی"
ب) احساس "همهکارتوانی"
معنای دو حس "همهچیزدانی" و "همهکارتوانی" را میتوان در مفهوم "حس استغنا" صورتبندی نمود. حس استغنا سبب میشود اربابان قدرت، متفکران، روشنفکران و اندیشمندان را طرد نمایند، به حاشیه برانند و به ایدهها و هشدارهایشان توجهی نکنند.
محصول حس استغنا، شکاف و گسست میان حاکمان و خرد جمعی و نیز تنها ماندن حاکمان به وقت احتیاج است. زیرا بیگانگی میان حاکمان و جامعه، سبب "قهر اجتماعی"، میگردد. نادیده گرفتن جامعه از سوی حاکمان، در نهایت به این تراژدی ختم میشود که جامعه، حمایت و دفاع خود را از حکمرانی برمیدارد و او را با واقعیت کشندهی ناتوانیاش تنها میگذارد.
"تنهایی" به هنگام سقوط و فروپاشی، نتیجهی "خودبسندگی" جاهلانهی حاکمانی است که روزگاری خود را همهچیزدان و همهکارتوان میپنداشتند.
❗️۳. "خوداستثناپنداری"، سومین علت فروپاشی و سقوط است. "خوداستثناپنداری"، حسی از رویینتنی به حاکم القا میکند، به نحوی که فکر میکند در برابر حوادث روزگار، صدمه نمیبیند. به سرگذشت دیگرانی که پیش از او به خاک مذلت افتادند که مینگرد، به خود می گوید: "من می دانم چیزهایی را که آنها نمیدانستند" و یا "من میتوانم چیزهایی را که آنها نمیتوانستند".
"خوداستثناپندار"، خود را بیرون از قاعده و قواعد جهان می بیند. از این رو در نظر او، این دیگران بودند که دچار چنان سرنوشت دردناکی شدند اما او میتواند از این قاعده بیرون باشد.
✍️ علی زمانیان ... ۱۷ / ۰۹ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
ادامه 👇👇👇
🔵 سال، خوش شود، اگر آنرا خوش سازیم
🌷🌷 درودها بر مخاطبان گرامی
و سلامها بر همراهان "خرد منتقد"
هر ساله در مناسک نوروزی، به همدیگر تبریک میگوییم و آمدن بهار نو و سال جدید را گرامی میداریم. تبریک و شادباشها و اینکه میگوییم"سال آینده، سال خوبی باشد برای شما"، البته کمترین آرزوی شیرین هر ایرانی برای دیگران است. و چه خواهش مشفقانهای و امیدی از سر خیرخواهی.
اما وقتی از افق دیگر به شادباشها مینگریم، درمییابیم که مراسم نوروزی به مناسکی میان تهی با واژگانی که معنای خودشان را از دست دادهاند، تبدیل شده است. به راستی چنین مراسم صوری و ظاهری سود ندارد. بخصوص برای کسی که مناسکگریز است و بیشتر به محتوا و کنشها توجه میکند، چنین مناسکی، بیهوده و ملالآور مینماید.
آرزوی خوب برای دیگران داشتن، البته امری انسانی و مشفقانه است، به شرط آنکه "سخن"، به رفتار مطلوب و هماهنگ با سخن، آراسته گردد. این که من آرزوی خوب برای شما داشته باشم، اما به کاهش رنجها و کاستن از آلامتان نکوشم، این که به دیگران، به زبان، تبریک بگویم، اما در عمل، نه تنها به مبارک شدن سالشان یاری نرسانم و بلکه گاهی سبب بدتر شدن آن باشم، آیا جز ادای الفاظ توخالی در مراسمی پوچ و جز کنشی مشوش و ریایی مبتذل نیست؟
اگر باری از دوش نحیفی برنگیریم، اگر رنجی را از شانههای خستهای کم نکنیم، اگر به شادزیستن دیگران، در حد وسع و توان، نکوشیم، اگر سبب بدتر شدن اوضاع گردیم و اگرهای دگر، نوروز را و آمدن سال نو را شادباش گفتن چه سود دارد جز کلماتی بیمعنا گفتن؟
بگذارید مثالی بزنم:
این روزها، بازار سفر و تفریح در طبیعت، بسیار گرم است. اما چشم بیندازید به پسماندهای غذایی و ظروف و پلاستیکهای منتشر شده در دشت، آنگاه به این پرسش بیندیشیم که آلوده کردن محیط زیست با آیندهی خوب و شاد، چه نسبتی دارد؟
وقتی اخلاقی نمیزییم، وقتی شرایط را برای همدیگر تنگ و تلخ کردهایم، این وضع، چه ارتباطی دارد به آرزوی خوش داشتن؟
ناسازگاری درونی زندگیمان، تضاد خواهش و آرزو با رفتار عینی ما و شکاف میان آنچه آرزو میکنیم و آنچه عمل میکنیم، پدیدهای قابل تامل و درخور اندیشیدن است.
سال، خوب و خوش میشود، اگر آنچه میگوییم، باشیم. اگر "هستن" ما با "گفتن"های نیکو هماهنگ گردد.
🌷 با این همه،
کاش سالی را که در پیش داریم،
سالی نیکو باشد
درد و رنجهای مردمان کاستی گیرد.
زندگیمان اخلاقیتر شود
امکان شفقتورزی بیشتر فراهم گردد.
از فاصلهها بکاهیم و همراه درد دیگران باشیم
در حد طاقت و توان در کمک به دیگران بکوشیم
به اندازهی توان و تحملمان، جهانمان را از این که هست، بهتر سازیم
و اگر به دیگری میگوییم سال خوب و خوشی داشته باشی، کاری کنیم که واقعا سال خوشتری داشته باشد.
و سالی باشد که نه خویش را، نه جامعه را، نه دیگران را و نه محیط زیست را تخریب نکنیم.
برای همگان توفیق روزافزون طلب میکنم.
✍️ علی زمانیان ...
مورخهی بعد از ۳۰ اسفند ۱۴۰۳ و قبل از یکم ۱۴۰۴
@kherade_montaghed
✅ ۳. عوامل و رخدادهای فرهنگی و اجتماعی
علل جامعهشناختی شکلگیری و سپس، دگرگونی تصور از خدا باعث میشود که شخص، تحت نفوذ عوامل اجتماعی از جمله، این که در کدام طبقهی اجتماعی قرار دارد، چه رخدادها و تحولات اجتماعی را پشت سرنهاده است، در کدام رتبهی فقر و مسکنت قرار دارد، نظام سیاسی حاکم، چه نسبتی با دین به نحو کلی و با خدا با نحو ویژه برقرار میکند. و نیز تجربههای جمعی مانند بیماریهای همهگیر، جنگها، مصیبتها و مسایلی از این قبیل، سبب میشود که خدا نزد افراد به چهرههای مختلف ظاهر شود و هر یک از دینداران، تصوری برگرفته از شرایط اجتماعی خود را داشته باشند. به عنوان مثال، در زمانهی بروز انقلاب، تصور خدایی فعال، انقلابی، منتقم، خشن و کوبندهی ستمگران بر اذهان خداباوران سایه میافکند. خدای انقلابیون، خدای سیاستورز و حساس به دگرگونی اجتماعی است. (تصویر چنین خدایی را در انقلاب سال ۵۷ ایران می توان به خوبی مشاهده کرد).
تحول اجتماعی اساسا نسبت جامعه با دین را تغییر میدهد. در این میان، تحول نهاد مذهب مانند روحانیت، تحول حوزه ی جنسیتی و نقش زنان، بالا رفتن سطح تحصیلات جامعه، رشد سکولاریسم، رشد فرایند جهانی شدن، گسترش رسانهها و در نتیجه، ارتباط وسیع و نزدیک با سایر پیروان سایر ادیان و سبک زندگی در سایر فرهنگها، تحولات نسلی و تغییر در نظام ارزشها، رشد علم و بینش تجربهگرایانه و به ویژه رشد فردیت در جهان امروز، و علل دیگر باعث میشود که پندار خدا دچار قبض و بسط شده و یا دگرگون گردد.
✅ ۴. تصویر خدا در مراحل رشد اخلاقی
هم چنان که میدانیم "لارنس کولبرگ"، روانشناس معروف، نظریهای درباره مراحل رشد اخلاقی ارائه کرد که شامل شش مرحله است. این مراحل به سه سطح کلی تقسیم میشوند: "پیشاعرفی"، "عرفی" و "پساعرفی".
کولبرگ معتقد است که رشد اخلاقی افراد از مراحل سادهتر به مراحل پیچیدهتر پیشرفت میکند.
الف) تصور از خدا در مراحل اول و دوم از سطح "پیش قراردادی، یا عرفی"، که مبتنی بر اطاعت، اجتناب از تنبیه، و منافع شخصی است، اغلب به عنوان موجودی قدرتمند و تنبیهگر تصور میشود که رفتارهای خوب را پاداش میدهد و رفتارهای بد را مجازات میکند. رابطهی افراد با خدا در این مرحله از اخلاق، بر اساس ترس از مجازات یا انتظار پاداش از سوی خدا درک میشود. برای مثال، فرد ممکن است به دلیل ترس از جهنم یا امید به بهشت، از انجام کارهای بد اجتناب کند.
ب) سطح دوم یا سطح عرفی و قراردادی از اخلاق، مبتنی است بر توجه به انتظارات اجتماعی و حفظ نظم. در این سطح، خدا به عنوان حافظ نظم اجتماعی و قوانین اخلاقی درک میشود. خدا ممکن است به عنوان موجودی دیده شود که از هنجارهای اجتماعی و قوانین دینی حمایت میکند. هم چنین مناسبات خداباور با خدا بر اساس هنجارهای اجتماعی و دینی تنظیم میگردد.
ج) خدا در سطح سوم از اخلاق که بر عدالت، توافق جمعی و اخلاق جهانی ابتنا دارد، به عنوان منبع اصول اخلاقی جهانی و عدالت تصور میشود. خدا ممکن است به عنوان موجودی دیده شود که فراتر از قوانین و هنجارهای اجتماعی است و بر اصولی مانند عدالت، محبت و احترام به حقوق دیگران تأکید دارد.
✅ ۵. خدا در آیینهی نیازها
نیازهای انسان در سطوح مختلف میتوانند بر درک و تصور او از خدا تأثیر میگذارد.
"آبراهام مازلو"، روانشناس انسانگرا، نظریهای درباره سلسله مراتب نیازهای انسان ارائه کرد که شامل پنج سطح اصلی است. نیازهای پایهای فیزیولوژیک، نیازهای ایمنی، نیازهای تعلق و عشق، نیازهای احترام و در نهایت، نیازهای خودشکوفایی.
این که خداباوران در کدام یک از مراتب سلسله مراتب نیازها ایستاده باشند، پندارشان از خدا میتواند متفاوت باشد.
الف) شخصی که در "مرتبهی نیازهای فیزیولوژیک" است، خدا را اغلب به عنوان تأمینکننده نیازهای اساسی مانند غذا و آب تصور میکند. از این رو دعاها و نیایشهایش برای درخواست روزی و رفع گرسنگی است.
ب) خداباوری که در "سطح نیازهای ایمنی" قراردارد، خدا را به عنوان محافظ و پناهدهندهای تصور میکند که امنیت و آرامش او را فراهم میآورد.
ج) "نیازهای تعلق و عشق"، سبب میگردد خداباور، خدا را به عنوان منبع عشق و تعلق تصور کند. خدا را موجودی مهربان و دوستداشتنی ببینند که به آنها عشق میورزد.
د) خداباوری که در سطح پنجم از هرم نیازها یعنی "سطح نیازهای احترام" قرار دارند، پندارش از خدا به عنوان منبع عزت نفس و احترام است. افراد ممکن است خدا را به عنوان موجودی ببینند که به آنها ارزش میدهد و به موفقیتهایشان افتخار میکند.
ه) و در نهایت، خداباوری که به "سطح نیازهای خودشکوفایی" رسیده است، خدا را به عنوان منبع معنویت و تحقق خودشکوفایی تصور میکند. نیرویی درونی یا مفهومی انتزاعی که به او کمک میکند تا به پتانسیل کامل خود برسد.
✍️ علی زمانیان ... ۲۱ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 "خدا"، آنگونه که به نظر میرسد.
ما با پندار خدا روبرو هستیم، نه با خود خدا
✅ نکتهی اول:
تفکیک میان خدا، آن گونه که هست و خدا آن گونه که به نظر میرسد، اهمیت بالایی دارد. زیرا ما میتوانیم در بارهی خدا، آن گونه که به نظر میرسد سخن بگوییم و بیندیشیم، اما در برابر خدا، آن گونه که هست، فقط میتوان و باید سکوت کرد. ما با "نمود" خدا روبرو هستیم نه با " بود" خدا. ما با انعکاس سایهی خدا بر معرفت انسانیمان مواجه میشویم و نه با او، آن چنان که هست. از این رو سخن گفتن از خدا، (با وام گرفتن از ایدهی افلاطون)، سخن گفتن از سایهی خداست. اندیشیدن به خدایی است، آن گونه که به نظر میرسد. بنابراین فقط میتوانیم "پندار خدا" را روایت کنیم.
✅ نکتهی دوم:
وقتی از پندار خدا سخنی به میان میآید به این معناست که خدا، بر هریک از آدمیان به گونهای متفاوت میتابد. از این رو خداشناسی خداباوران با یکدیگر متفاوت و در برخی موارد متضاد است. هر یک، پنداری از خدا دارند. و همین تفاوت و تضاد پندارها در ذهنیت مومنان، سبب میشود که به تعبیر مولانا ره افسانه زنند و جنگ هفتاد و دو ملت رخ دهد. نزد مولانا راز این تفاوت و تکثر پندارها این است که ما آدمیان در تاریکیِ این جهان با حقیقت روبرو میشویم. (داستان تماس با فیل در تاریکی را به یاد بیاورید).
اجمالا میتوان گفت که همهی این تصاویر و پندارها، نسبت به خدا، آن چنان که هست، از یک میزان اعتبار برخوردار نیستند. یکی بر دیگری ارجحیت دارد. اما این ارجحیت، بر ما چندان مکشوف نیست. زیرا نمیتوان دوری و نزدیکی هر یک از پندارها را با خدایی که آن جا نشسته است، اندازه گیری کرد. بنابراین هیچ کس نمیتواند ادعای فهم درست و کامل از خدا داشته باشد و خود را بر حق و دیگران را تماما بر نهج باطل بداند. تنها کاری که میتوان کرد این است که:
✔️ اولا، نسبت به پندارهای متفاوت نسبت به خدا رواداری نشان داد و یا دست کم با قائلان هر یک از این پندارها مدارا نمود.
✔️ ثانیا، درونی گشوده به هر یک از ادراکها داشت و با گفتگوی میان پندارها، مسیر معرفتی درستتری را انتخاب کرد.
✅ نکتهی سوم:
شکلگیری پندار آدمیان از خدا، "فرایندی" است. به این معنا که خداباوران طی یک پروسهی بعضا طولانی و تحت تاثیر علل و عوامل مختلفی، به فهمی از خدا میرسند. و گرچه اراده و تصمیم آنان در این که خدا را چگونه درک کنند، منشا اثر است اما بخش بزرگ همهی پندارها، ذیل عواملی شکل میگیرد که عموما (و نه تماما)، از حیطهی اختیار و اراده آدمی خارج است. این که کدام علل و عوامل در فهم از خدا موثرند، بعدا خواهد آمد. اما بیان این نکته عجالتا ضرورت دارد که ما خدا را از "افقی" که در آن ایستادهایم، تماشا میکنیم. چشماندازی که از آن به خدا مینگریم و او را میبینیم و پنداری که از او در ذهن ما شکل میگیرد، تعیین کنندهی خداشناسی ماست.
آدمیان هر یک، از چشم انداز و افق دید منحصر به فرد به هستی مینگرند. و همین انحصار در افق دید و یا پرسپکتیو است که سبب خلق پندارها میگردد. هیچ کس نمیتواند مدعی شود که از "هیچ کجا" به حقیقت مینگرد. هر یک از ما آدمیان، از "یک جایی" و افقی به هستی نگاه میکنیم. و درست همین افق و پرسپکتیو است که خط نگاه و کیفیت نگرش ما را تعیین میکند و باعث میشود با وجهی از حقیقت مواجه شویم و نه با تمام حقیقت.
✅ نکتهی چهارم:
پندار خداباوران از خدا، امر ثابت و بدون تغییر نیست. بلکه هر یک از خداباوران، بدون آن که خود، چندان نسبت به تغییر پندارشان آگاهی داشته باشند، دایما دچار تغییر و تحول در امر خداشناسی میشوند. درک خدا باور از خدا هم چونان جریان آبی است که در رودخانهای خروشان، دایما با فراز و نشیبهایی روبرو میشود و مسیرش را تغییر میدهد. این تغییر الزاما به سوی تعالی نیست، گاهی به درجات پایین تر نزول میکند و گاهی نیز زایل میشود و از دست میرود. تغییر و دگرگونی در فهم از خدا، تابعی است از تغییر و دگرگونی در عواملی که درک خاصی از خدا را ایجاد کرده اند.
✔️ به زبان آماری، میان فهم از خدا (به عنوان متغیر وابسته)، و عوامل موجدهی فهم از خدا به عنوان متغیر مستقل، همبستگی وجود دارد. گرچه تناظر یک به یکی میان دگرگونی در متغیر مستقل و متغیر وابسته برقرار نیست، اما هرگاه متغیر مستقل، دچار تغییر و تحول گردد، خداشناسی خداباور نیز به تبع آن، دچار تغییر و تحول میگردد.
✅ نکتهی پنجم:
فارغ از اینکه نگرش افراد با چه درجهی اعتبار مطابق با واقع است، اما، هر نگرش و برداشتی از خدا، وظیفه و رسالتی بردوش قائلان به آن نگرش میاندازد. به تعبیر دیگر، خداباور، مطابق با نگرشی که از خدا دارد، خود را مسئول و موظف به انجام وظایفی میداند. و همین امر سبب میگردد، ظواهر دینداری افراد متفاوت شود.
✍️ علی زمانیان ... ۱۹ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
۱. تعارض دین با اخلاق.
وقتی دیندار احساس میکند آموزههای دینی به پیروانش دستور به قتل و رفتارهای خشن میدهد و یا میان دین با اخلاق زمانه و حقوق بشر تقابل و ناسازگاری میبیند.
۲. مسئله ی شر،
شخص احساس میکند خداوند نسبت به بدبختی و مشقات انسان بیتفاوت است. خدایی که "دانای مطلق"، "توانای مطلق" و "خیرخواه مطلق" است، اما هنوز شر وجود دارد. به عنوان مثال، خداوند میداند که آدمی، در چه وضعیت مشقتبار و سختی گرفتار شدهاست، میتواند او را از زیر بار رنج بیرون آورد و نیز خیرخواه است و میخواهد چنین شود، در این صورت چرا انسان گرفتار درد و رنج را یاری نمیرساند و او را از زندگی پرعذاباش نجات نمیدهد؟
۳. چالش های علمی، یا تعارض یافتههای علمی با آن چه در کتب دینی آمده است، از جمله عوامل از دست رفتن برخی باورهایی است که نمیتوان از آنها دفاع کرد.
۴. تجربههای تلخ شخصی، شکست در دعا، و حس رهاشدگی و فراموش شدگی. تجربهی آلام دراز مدت و یا تنشهای سخت، به ویژه مرگ عزیزان، تغییرات ژرفی در اندیشه و عمل دینی ایجاد میکند و اعتقادات را میفرساید.
در اینجا البته پارادوکسی هم شکل میگیرد. این که درد و رنجها و تنشهای دردناک در ساحت فردی، احتمالا دین شخص را از او میستاند، اما تجربههای سخت و دردناک جمعی و مشترک میان پیروان یک دین، احتمالا موجب دیندارتر شدن جمع را فراهم میکند. به سخن دیگر، تجربههای دردناک در سطح فرد و جمع، به دو نتیجه و محصول متفاوت منجر میگردد.
۵. مشاهدهی رفتارهای خشن و غیراخلاقی از سوی جامعهی دینی به ویژه روحانیان و مبلغان دینی. کنشهای غیراخلاقی روحانیون، به چیزی دامن میزند که در اصطلاح روانشناختی، به آن، "تعارض شناختی" گفته میشود. تعارضی فرسایشگر که باورهای دینی را با تنش جدی روبرو میکند.
۶. مواجه شدن با سایر ادیان و اطلاع از جوامع دیگر، امکان مقایسهی میان وضع خود و دیگران را فراهم میآورد. در واقع آشنایی با خوبیها و ارزشهای موجود در پیروان سایر ادیان، میتواند این تصور را که دین من برتر از سایر ادیان است، زیر سوال ببرد. و نیز اطلاع از نحوهی زیست ساکنان سایر جوامع، به ویژه جوامع سکولار و توسعه یافته، تصور تقابل میان دین و توسعه را دامن میزند. و همین تقابل، سبب کاهش توجه به دین را نیز سبب میشود.
۷. ناتوانی دین در معنابخشی به زندگی و مهمتر از این، غیرکارکردی شدن، از علل اساسی ترک دین است. "کارن آرمسترانگ"، در کتاب "تاریخ خدا" که ترجمهی آن با عنوان "خداشناسی از ابراهیم تا کنون"، منتشر شده است، به این نکتهی مهم میپردازد که " هر دین پر رونقی، گرمی بازارش از کارآیی آن است و نه از استدلالهای تاریخی و فلسفیاش". "آرمسترانگ" با طرح این نکته که دین باید با زندگی به وفاق برسد، تاکید میکند که هر مفهومی از خدا که کارآییاش را از دست بدهد، تغییر میکند. دین، عملا باید بتواند مسئلهای را از مسایل انسان را حل و یا مشکلی را رفع نماید. در غیر این صورت، بتدریج اهمیتاش را از دست میدهد.
۸. نزاع و تقابل دین با زندگی روزمره و ناسازگاری دین با ارزشهای بنیادین در هر عصر، در نهایت باعث میشود که دینداران، بتدریج یا دین را از اهمیت بیندازند و یا حتی آن را کناری نهند. نراع دین و زندگی، در نهایت به ضرر دین تمام میشود.
۹. نظام سیاسی ناکارآمد و یا کژکارکرد که به نام خداوند بر ملت حکمروایی میکند، سبب خروج تدریجی دینداران از دین میگردد. این نکته پر اهمیت است که آدمی به چه نام و ذیل کدام عنوان دچار درد و رنج میشود. رنجهایش را به چیزی استناد میدهد و چه چیزی را منبع مشقات خویش میشناسد.
وقتی به نام دین و به نام خدا، مردمانی را به دریای مواج رنج و تعب میافکنند، بتدریج دین، در آن دیار سست و ضعیف خواهد شد و چه بسا افراد بسیاری، دینشان را ترک خواهند کرد
(این نوشته با استفاده از کتاب "Faith No More_ Why People Reject Religion"، نوشتهی فیل زاکرمن، تهیه شده است.)
✍️ علی زمانیان ... ۲۸ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 فقط شنیدن کافی نیست، به موقع باید شنید.
هنگامی که اعتراضات خیابانی به اوج رسیده و اوضاع از کنترل خارج شده بود، شاه در یک نطق تلویزیونی گفت:
"صدای انقلاب شما را شنیدم"
وقتی شاه جملهٔ «من پیام انقلاب شما را شنیدم» را بر زبان آورد، همه زندانیان صدایی از خود در آوردند. یکی گفت نظام شاه فرو ریخت. یکی گفت ما پیروز شدیم. یکی به او لعنت فرستاد. وقتی پیام شاه تمام شد، بعضی از زندانیان همدیگر را بغل کردند و گفتند ما پیروز شدیم، شاه رفتنی است.✅ برقراری و ثبات نظامهای سیاسی منوط به ارتباطی معقول و بههنگام با مردم و دیالوگی مستمر با جامعه است. این دیالوگ، الزاما و تماما از طریق گفتار شفاهی و گفتگوی زبانی نیست. بلکه بخش بزرگتر را باید از پژوهشها و تحقیقات دریافت. درد و رنجهای جامعه را دیدن، خود، بخشی از پروسهی شنیدن است. صدای مردم را حتی وقتی سخنی نگفته باشند، میتوان در مشقات و رنجها و رنگ رخسارهشان شنید.
گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر میدهد از سر ضمیر
🔵 "و دوباره انقلاب"
"بهمن" که آغاز میگردد؛ قصهی"انقلاب" و سرنوشت آن نیز در خاطرهها بیدار میشود. بر سرزبانها میافتد و در مقابل آن، جهتگیریها و سمتگیریهایی در دو اردوگاه مخالف در برابر هم، شکل میگیرد. قومی زبان به تحسین و تمجید میگشایند (که بتدریج از این گروه کاسته شده است) و قومی دیگر، به تقبیح و نکوهش مشغول میشوند. (اردوگاهی که بر آن افزوده میشود). کسان اندکی آن را انفجار نور و عطیهای الاهی میبینند و جماعتی، به ویژه نسلهای پسین، آن را سرچشمهی درد و رنجهای اکنونشان میدانند. از این رو یا بر آن درود میفرستند و یا لعنتاش میکنند.
در این میان، انقلاب کدام از این دو جبههگیری است؟ آیا عامل رهایی و عزت بود و یا تاریکی و ظلمت رنج؟ مستحق تحسین است یا تقبیح و نفرین؟
✅ ۱. باید انقلاب ۵۷ را تحسین یا تقبیح کرد؟
ماتن این پاره نوشتهی کوتاه اما بر این باور است که ستایش و تمجید و نیز نکوهش و نفرت نسبت به رخداد انقلاب ۵۷ (مانند هر رخداد تاریخی دیگر)، به اندازهی هم خطاست. تاریخ، محل افتخار، ستایش و یا نفرت نسبت به افراد نیست. بلکه گنجینهی تجربههای زیستهای است که میتواند به کار امروز بیاید. خطای دو رویکرد پیش گفته، در واکنش عاطفی (یکی مثبت و دیگری منفی)، نسبت به این پدیدهی سیاسی است. انقلاب، چیزی است که باید فهمیده شود، نه این که آن را ستود و یا نکوهید. چنین واکنش احساسی، مانع فهم ما از تاریخ خواهد شد. و در نتیجه در مردابی از تکرارها دچار خواهیم شد. کما این که چنین شده است.
تجربهها، چه تلخ و چه شیرین، گرچه با عواطف ما نسبت و ربط گستردهای پیدا میکنند اما بیش از آن که احساس ما را برانگیزانند، باید تفکر را فرا بخوانند.
توجه به این نکته مهم است که "رویداد بررسی نشده،" به تجربه، تبدیل نخواهد شد. رویداد باید تفسیر و فهم شود تا در حافظهی تاریخی ملتی به منزلهی تجربهای قابل استفاده قرار گیرد. در غیر این صورت، مشقات و سختیهای رویدادها، چیزی به منزلهی سرمایهای معرفتی برای شناخت باقی نمیگذارند.
در ضرب المثلها آمده است که "عاقل، دستاش دو بار از یک سوراخ گزیده نمیشود". اما شرط لازم چنین چیزی آن است که عاقل، توانسته باشد رخداد را فهم و تفسیر کرده باشد. و آن را به عنوان تجربهای در حافظهی خویش داشته باشد تا در وقت ضرورت به کار او بیاید.
✔️ ما از معبر مواجههی عقلانی و تفسیری از رویدادهایی که از سر میگذرانیم، صاحب تجربه میشویم. تجربه، مجموعهی تهنشستهای معرفتیِ به دست آمده از تفسیر رویدادها و رخدادها است. این سخن، بدان معناست که البته برای کسب تجربه، مواجهه با وقایع و از سرگذراندن رویدادها، شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. شرط کافی آن است که ضمنا آن رخداد را نیز فهم کرده باشیم. اگر این معیار را در نظر بگیریم، آنگاه چه بسیار افراد و جوامع را، هر چند با تلاطمات روبرو شدهاند، باید افراد و یا جوامعی خام و نیازموده تلقی کنیم.
❓تمجید و یا تقبیح رخداد ۵۷، چه فایدهای دارد؟ ابراز خرسندی و یا نفرت از یک امر تاریخی و ابراز نفرت به پیشینیان، کدام مشکل را حل میکند؟
از تحسینها و نفرتها عبور باید کرد و با بصیرتی عمیق بدان نگریست و از این پدیده، درسها آموخت.
✅ ۲. آیا انقلاب ۵۷ مسبب اوضاع کنونی ما ایرانیان است؟
"علیت در تاریخ" یکی از موضوعات بسیار مهم در فهم پدیدههای تاریخی است. "علیت" یعنی این که چه چیزی، علت چه چیز دیگر شده است؟ آیا انقلاب، علت ناملایمات و مشقات چند دههی اخیر ما بوده است؟
علتیابی، از آن رو اهمیت بالایی دارد که در هنگام حل مشکل، باید علت را یافت و آن را درمان کرد. اگر پزشک در علتیابی بیماری دچار اشتباه شود، نه تنها نمیتواند بیمار را معالجه نماید که اوضاع او را بدتر میکند.
برخی در سادهسازی امور، دچار "خطای انتساب" میشوند. به این معنا که چیزی را به چیز دیگر نسبت میدهند که آن چیز، علت نبوده است، و این همان خطایی است که برخی در علتیابی اوضاع سخت و مشقتبار کنونی مرتکب میشوند.
علل رنجها و مصائب چند دهی اخیر را باید در خطای حاکمان و خطای همهی ساکنان این سرزمین در شیوهی استقرار نظام جدید در پس از انقلاب، جستجو کرد. انقلاب، خیزش علیه استبداد بود. باید از فردای پیروزی انقلاب آغاز کرد و خطاهایی را که بتدریج شکل گرفت، نمایان کرد. بدون شک، خطاهای جمعی ما مردم و نیز حاکمان تازه به قدرت رسیده، در کنار هم، سبب اوضاعی شده که جملگی در گرداب آن، دست و پا میزنیم و همگی در رنجایم.
علاوه بر تفکیک خطای شهروندان از خطای حاکمان، نیز لازم است خطای ناشی از جهل و خطا از سر بدطینتی و سوءنیت را از یکدیگر جدا کنیم.
✔️ محکوم کردن انقلاب، کاری ساده، اما فهمیدن آن، کاری دشوار است. و ما کار آسان را انتخاب کردهایم.
✍️ علی زمانیان ... ۱۱ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 صلح بر روی کاغذ یا صلح، روی زمین واقعیت؟
نقدی بر گفتار "ملکیان" در باب صلح
اخیرا فایل صوتی از استاد گرانمایه، مصطفی ملکیان، با عنوان "صلح ایرانی"، (در تاریخ ۲۵ آذر ۱۴۰۳)، منتشر شده است.
✅ ملکیان در این سخنرانی، علاوه بر طرح مباحثی در باب صلح، دو مدعا دارد که از آن دو، در این پاره نوشته، یکی مورد وارسی و نقد قرار میگیرد.
🔻دو مدعای ملکیان در توضیح "صلح ایرانی" این است:
❗۱. "صلح از درون می آید".
به این معنا که برای دستیابی به صلح و گسترش آن، نباید از نهادهای اجتماعی انتظاری داشت؛ بلکه این آدمیان هستند که اگر ویژگیهایی داشته باشند، "صلح"، ایجاد خواهد شد و اگر فاقد آن باشند، صلحی در میان نخواهد بود. بهتعبیر دیگر، این فرد است که باید از او انتظار صلح داشت نه نهادها.
بهدیگر سخن، اگر قرار است به صلح برسیم، باید تک تک افراد، صلحطلب شوند.
❗۲. مدعای دوم ایشان این است که صلحِ دائم، تام و تمام وقتی دست یافتنی است که میان انسانها تضاد منافعی وجود نداشته باشد. از اینرو اگر بخواهیم صلحی پایدار و تمام عیار داشته باشیم افراد نباید از هیچ حیثی، دچار تضاد منافع باشند. به باور ملکیان صلحِ تمام، حاصل اشتراک منافع به تمام معناست.
✅ گرچه مدعای اول از منظر جامعهشناختی مورد مناقشه و اختلاف است اما مکتوب حاضر، صرفا ناظر است به مدعای دوم.
برای نقد رأی "ملکیان" در باب صلح، ابتدا لازم است دو رویکرد بنیادین را در مواجهه با مسئله از یکدیگر تفکیک کنیم و نسبت به دو نوع مواجهه و دو سنخ راه حلی که هر یک دارای مشخصاتی هستند، تامل نماییم.
🔻 دو رویکرد در راهحلیابی عبارت است از:
❗️۱. رویکرد اول این است که برای حل مشکل، علت را بیابیم و آن علت را درمان کرده و یا از میان برداریم. به عنوان مثال، وقتی "ملکیان"، علتِ ستیز و جنگ را در تضاد منافع میان آدمیان تشخیص میدهد، آنگاه به هنگام ارائهی راه حل، به این نتیجه میرسد که برای دستیابی به صلح تام و تمام، باید کاری کرد که تضاد منافع از میان برود. وقتی تضاد منافعی در میان نبود؛ لاجرم، صلح نمایان خواهد شد.
این رویکرد را میتوان "رویکرد مبارزه با علت"، نام نهاد. یعنی برای بهبود، لازم است علت را حذف کرد. وقتی علتی در کار نباشد، طبیعتا معلولی هم نخواهد بود.
❗️۲. رویکرد دوم در راهحلیابی این است که وقتی نمیتوان علت را علاج کرد و یا آن را از میان برد، پس باید به کنترل، محدودسازی و خنثیسازی آن اهتمام ورزید. این رویکرد را میتوان "رویکرد مدیریت علت" نام نهاد. در این نوع مواجهه با پدیدهی "تضاد منافع"، نه از میان بردن آن، بلکه تلاش برای عقلانیسازی و حذف خشونت از روابط و کانالیزه کردن تضاد منافع در رفتار مدنی است.
رویکرد دوم میپذیرد که همواره و تا همیشه میان آدمیان، تضاد منافع وجود داشته و خواهد داشت؛ آن را نمیتوان حذف کرد، پس باید آن را مدیریت عقلانی و مسالمتآمیز نمود.
✅ "ملکیان"، اولا، علتالعلل فقدان صلح را "تضاد منافع" میداند. این ایده همان چیزی است که "مارکس"، گفته بود. "مارکس" تمام تاریخ جوامع را تاریخ نبردهای طبقاتی بر سر منافع میدانست. در اندیشهی مارکس، جدالها از خاکِ تضاد منافع میروید. اما آیا پیکار و ستیز، صرفا یک علت دارد و آن تضاد منافع است؟
ثانیا، و گویا "ملکیان"، حذف "تضاد منافع" را امکانپذیر میداند. از اینرو توصیه میکند در تربیت کودکان، باید شیوهای بکار برد که حس رقابت اساسا در آنها رخ ندهد.
✅ نقد اصلی، ناظر است به تصوری که "ملکیان" از تضاد منافع و رقابت میان آدمیان دارد. در این تصور، "تضاد منافع"، امری زائد و حذفشدنی است و میتوان با آن مبارزه کرد. اما کسی مانند "رابرت اِزرا پارک"،
(جامعهشناس امریکایی)، چهار فراگرد اجتماعی عام و همیشگی را در جوامع بازشناخته و چنین معرفی میکند:
"رقابت، کشمکش، توافق و همرنگی".
از نظر "ازرا پارک"، "رقابت یک صورت بنیادی و عامِ کنش متقابل اجتماعی است"، و نمیتوان آن را حذف کرد. تنها کاری که میتوان انجام داد این است که از این چهار فراگرد، خشونتزدایی نمود و صحنهی روابط و تعاملات اجتماعی را از آنها پاک کرد.
✍️ علی زمانیان ... ۰۶ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
ادامه👇👇👇
با وجود تفاوتهای چشمگیری میان هر یک از استعارههای تاریخی، (به استثنای آخرین استعاره که متعلق به جهان مدرن است)، وجوه تشابه و همانندی بسیاری نیز دارند،.
🔻 وجوه تشابه میان استعارههای سنتی از حاکمان؛
❗️۱. استعارههای سنتی، جایگاه و مرتبهای نابرابر میان سلطان و مردم، برقرار میکرد. نابرابری از جهت دانایی و توانایی.
در این استعاره، شآن و رتبهی حاکم همواره بالا و سایر مردم در رتبه و جایگاه پایین از او قرار میگرفتند.
❗️۲. در استعارههای سنتی، اصل بر "اطاعت" و پیروی مردم از پادشاه، حاکم، سلطان، ولی و حکمروا بود. از سوی حاکم، فرمان دادن و از سوی مردم، فرمانبری محض. بدون نقد و پرسش.
❗️۳. در استعارههای سنتی، منبع و مبنای مشروعیت حاکمان را در منافیزیک و در آسمان میدیدند. به عبارت دیگر، مشروعیت سلطان و حاکم، نه از سوی مردم که مشروعت پیشینی بوده است. به گونهای که مردم در آن مدخلیتی نداشتند.
❗️۴. در استعارههای سنتی، این سلطان، پدر، صاحب و... بود که میتوانست "مصلحت" و "خیر" مردم را تشخیص دهد و در صورت لزوم، آن را به زیردستان خود تحمیل نماید.
❗۵. در استعارههای سنتی، حوزه و گسترهی عمل و اختیار حاکم و سلطان، تا مرزهای مطلق کشیده میشد.
❗۶. مقام و موقعیت حاکم، در هالهای از تقدس پیچیده و اعتباری دست نایافتنی برای دیگران داشت.
❗۷. همهی استعارههای سنتی از حاکم، همواره او را در جایگاه و مقام فوق پرسش و نقد مینشاندند. هیچ کس حق نقد و اعتراض به او را نداشت.
❗۸. استعارههای سنتی، حاکم را مختاری مقتدر ترسیم میکرد، به نحوی که گویی هیچ تکلیف و وظیفهای در برابر مردم ندارد.
❗۹. فرمان حاکم، فوق فرمانها بود. فرمانی که به مثابهی قانون تلقی شده و سرپیچی از آن، مجازات سنگین در پی داشت.
✅ ایران امروز:
امروزه ایران، بنیادیترین دورهی گذار تاریخی خود را سپری میکند و ان، عبور از "استعارهی شبانی" به استعارهی "پیمانکاری" برای صاحبان قدرت است. بخش بزرگی از تلاطمهای سیاسی در ایران، محصول و نتیجهی انقلابی بزرگ در ذهنیت ایرانی است. انقلابی که به واژگونی "استعارهی شبانی" خواهد انجامید. تغییر این ذهنیت سبب خواهد شد که ایرانیان، رابطه و نسبتشان را با حکمرانان به نحو جدید بازسازی کنند. به گونهای که حکمران، نه چوپان که "پیمانکار" و مردم نه گله و رمه، که "کارفرما" معرفی گردد. به سخن دیگر، جای چوپان را "قراداد اجتماعی" خواهد گرفت. به این معنا که پیمانکار، صرفا مجری آن چیزی خواهد بود که "کارفرما " یا همان ملت، از او میخواهد و با او قرارداد میبندد.
تکمله،
در میانه.ی عبور بزرگ و تاریخی ایران از استعارهی شبانی به استعارهی پیمانکاری و "گفتمان قرادادگرایی"، کسان اندکی اما هنوز در هوای سلطان و پادشاه تنفس میکنند و با سماجت بیحاصل میخواهند مانع این گذار عظیم شوند. کسانی که در بازگشتی ارتجاعی به مفهوم شاه و شاهزاده، هنوز مردم را نه کارفرما که گله و رمهای میخواهند تا پادشاه به منزلهی چوپان بر آنان حکم براند و آنان را مدیریت نماید.
"انقلاب" به معنای واقعی، کنار نهادن استعارهی شبانی و بر صدر نشاندن "استعارهی پیمانکاری" است. و این انقلاب در حال وقوع است. دیگر قرار نیست مسیر گذشتهی چوپان و رمگی، تحت هر نامی، ادامه یابد.
اگر ایران، توانایی عبور از استعارهی شبانی را داشته باشد و موفق شود از آن عبور کند، میتواند به جهان جدید وارد شود. اما اگر توان و توفیق عبور از این سنت دیرپا را به دست نیاورد، همچنان در جهان پیشین سرگردان خواهد ماند و در مردابی از مسئلههای حل نشده دست و پا خواهد زد.
❓آیا این بار میتواند از اسارت استعارهای که چنین جان سختی میکند رها شود؟
✍️ علی زمانیان ... ۱۴ / ۱۰ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
❗️۳. ثبت پربسامد نام روحانیان بر خیابانهای شهر، ناخواسته، پرده از میل افراطی آنان به دیده شدن، برمیدارد. آن هم میل و اشتهایی سیری ناپذیر. با نامگذاری مکرر، خود را به فضاهای شهر تحمیل میکنند و با این عمل، میخواهند همیشه و همه جا دیده شوند. این میل عجیب به دیده شدن، در سایر فضاها نیز به وفور وجود دارد. مانند رسانه های رسمی و منابر و ....
"میل به دیده شدن" البته میلی طبیعی است. اما این میل، گاهی حالت بیمارگون مییابد و به اشتها و خواهشی بیپایان تبدیل میشود. به نحوی که از دیده شدن دیگران جلوگیری میکند تا خودشان دیده شوند. میل شدید به دیده شدن و در مرکز توجهات قرار گرفتن، در نهایت به "حذف" رقیب منجر میشود.
نظام سیاسی که نام روحانیان را بر تمامی شهر تحمیل میکند، اما از یک نکتهی اساسی غفلت کرده است. این که "جضور سنگین" در تمامی ارکان شهر و کشور، خود، "ضد تبلیغ" محسوب میشود. حضوری دایمی و پررنگ در تلویزیون، در فضای عمومی شهر و تصاحب بسیاری از سازمانها سبب شده است که احترام و منزلت اجتماعی آنان بشدت سقوط کند.
❗️۴. نامگذاری خیابانها و شاهراههای اصلی شهر به نام روحانیان،"بحران چهرهی خصوصی سیستم" را دامن زده است. بحرانی که در آن، شهرندان به این باور میرسند که گویی حاکمان، شهر را ملک خصوصی خود تلقی میکنند. به نحوی که مزایای سیستم در اختیار آنان است و بیشتر از هر شهروندی دیگر، به آنان خدمت میشود. به سخن دیگر، در نگرش اجتماعی این نکته برجسته میشود که روحانیان، گروهی هستند که بیشترین منافع، امتیازات، امکانات و تسهیلات را به خود اختصاص میدهند.
همین بحران است که شکافی بزرگ میان شهروندان و حکومت ایجاد میکند. زیرا شهروندان احساس میکنند یک گروه خاص، بیش از سایر شهروندان و گروها و طبقات، از منافع حکومت بهره مند میشوند. و یکی از همین بهرهمندیها، نامهایی است که از آنان بر مجاری اصلی شهر نهاده شده است.
✅ این نکته به ویژه برای روحانیانی که در منابر وعظ و تبلیغ، همواره به دنیاگریزی و دوری از دنیا تاکید و تبلیغ میکردند، بسیار گران تمام شده است. زیرا نوعی شکاف و گسستی میان قول و عمل آنان را نشان میدهد. "دنیا" صرفا ثروت و پول نیست، گاهی از ثروت و پول هم اساسیتر وجود دارد. یکی از آنها "قدرت" و مصادرهی مراکز حیاتی تصمیمگیری است. و دیگری شهرت و امکان دیده شدن و سایر وجوه دیگر است. شهروندانی که دایم از روحانیان در مذمت دنیاگرایی سخن میشنیدهاند، اما وقتی رفتار روحانیان را در اشتیاق "قدرت" و "شهرت"، "نام" و "... میبینند، نسبت به این قشر و طبقه، چه نگرش و چه حسی پیدا خواهند کرد؟
✔️ تکمله:
"کارل یاسپرس" (فیلسوف یزرگ قرن بیستم آلمان)، در زندگی نامهاش چنین آورده است که:
پدرش، نماینده مجلس ایالتی و دهها سال رییس شورای شهر بوده است. تحصیلکردهی حقوق و شهرت بالایی داشته است.
یاسپرس نوشته است که وقتی شورای شهر به مناسبت هشتادمین سال تولد پدر به او پیشنهاد کرده بود که خیابانی را به اسم او نامگذاری کند،
" پدرم به وسیله نامهای مهرآمیز سپاسگزاری کرد. ولی آن پیشنهاد را نپذیرفت.. و در حلقهی خانوادگی گفت: من به هیچ وجه نمیخواهم حکومتهایی خیابانی را به نام من کنند که دایم عوض میشوند و هیچ سنتی را قبول ندارند و پس از چند سال به همین خیابان، اسم دیگری خواهند گذاشت."✍️ علی زمانیان ... ۱۰ / ۱۰ / ۱۴۰۳
🔵 معانی یازدهگانهی "حکمرانی"
❓وقتی از "حکمرانی" سخن میگوییم، مراد ما دقیقا کدام معنا است؟ آیا برداشتهای معنایی از مفهوم "حکمرانی"، نزد همگان یکسان است؟
وقتی افراد در بارهی حکمرانی گفتگو میکنند آیا طرفین گفتگو اطمینان دارند که از یک معنای مشترک برای "حکمرانی" استفاده میکنند؟ نکند آن چه از آن به "حکمرانی" نام میبریم، صرفا یک اشتراک لفظی باشد و هر یک، بنا به درک خویش از این مفهوم بهرهیبرداری میکنیم؟
✅ "میشل فوکو"، با اشاره به واژه نامههای تاریخی زبان فرانسه، معنای یازده معنای "حکمرانی" را در سدههای سیزدهم، چهاردهم و پانزدهم، تبارشناسی کرده است و به ما یادآور میشود که این مفهوم در پهنهی تاریخ، دچار فراز نشیب معنایی شده و با معانی مختلف به کار برده میشده است.
بر اساس آن چه معنای یازدهگانه ادراک میشود، و در انطباق با آن چه اکنون ما با آن روبرو هستیم، حاکمان قدرت در ایران، وقتی از لفظ "حکمرانی" استفاده میکنند عموما مرادشان، دستور دادن، تحت کنترل خویش درآوردن و تعیین تکلیف کردن برای کسانی است که ذیل نظام حکمرانی آنان قرار میگیرند و در نهایت معنای سلطهی بلامنازع بر مسایلی را مراد میکنند که آنان را تحت حکمرانی خویش تعریف میکنند.
به عنوان مثال وقتی شرط برداشتن فیلترینگ از شبکههای اینترنت را این میدانند که بتوانند بر این شبکهها حکمرانی کنند، منظورشان این است که بتوانند شبکههای اجتماعی را تحت سلطه ی فرامین خود در آورند و بتوانند افراد را ملزم به رعایت دستورات حکومتی نمایند.
❓اما مگر "حکمرانی" صرفا یک معنا و آن هم اعمال سلطه و اراده، فرمان دادن و به تمکین درآوردن افراد دارد؟
"میشل فوکو" با اشاره به تاریخ مفهوم "حکمرانی" از معنای متعدد آن سخن میگوید. گرچه هر معنایی که برای حکمرانی در نظر آوریم، آن معنا واجد نتایج و تبعاتی است که باید به آن ملزم باشیم.
🔻 معنای یازده گانه مفهوم "حکمرانی" (gouverner):
❗️۱. اولین معنا، فیزیکی، مادی و مکانی است. "یعنی راه بردن، پیش بردن یا حتی پیش بردن خویشتن در یک مسیر یا راه". بنابراین "حکم راندن، یعنی دنبال کردن یک مسیر".
❗️۲. معنای گسترده ی حکمراندن به معنای "حمایت کردن، تامین معاش و فراهم کردن لوازم زندگی از طریق فراهم کردن ابزار معاش است. به عنوان مثال "مردی که پول لازم برای تیمارداری (to govern) از همسرش در زمان بیماری را ندارد " به معنای آن است که نسبت به همسر خویش، حکمران خوبی نیست.
❗️۳. معنای سوم از حکمرانی که به معنای دوم نزدیک و اما متفاوت است، حکمرانی یعنی "منبع معاش شخص". به عنوان مثال: "معاش آن (to gouverner) در گرو پارچه فروشی است. یعنی از این طریق امرار معاش می کند.
❗️۴. چهارمین معنا، معنای اخلاقی است. در این معنا، "حکمرانی یعنی تمشیت و ارشاد شخص"، همان که یک روحانی به منزلهی ارشاد نفوس انجام می دهد.
❗️۵. حکمرانی، ممکن است به معنای تحمیل یک رژیم درمانی و یا رژیم غذایی به بیمار باشد. بنابر این وقتی گفته میشود که
بیمار پس از ترک بیمارستان در نتیجهی یک حکمرانی بد، درگذشت، معنایش این است که رژیم غذایی بدی پیش گرفت.
❗️۶. ششمین معنای حکمرانی نیز در مفهوم اخلاقی مطرح میشود. به عنوان مثال وقتی از حکمرانی بد سخن به میان میآید، یعنی رفتار بد با کسی داشتن. "دختری که به نحو بدی با بر او حکمرانی شده است".
❗️۷. "حکمرانی همچنین اشاره به تحت فرمان و کنترل گرفتن، راهنمایی و یا حتی مراوده با کسی دارد.
❗️۸. "حکمرانی بر یک شخص ممکن است به معنای حرف زدن و گفتگو با او باشد. به این معنا که او را طرف گفتگو قرار دهند.
❗️۹. حکمرانی گاهی به معنای رابطهی جنسی به کار برده میشود.. وقتی گفته می شود با او gouvernait دارد به این معناست که با و رابطه ی جنسی دارد.
❗️۱۰. "این کلمه دلالت دارد بر کنترلی که شخص میتواند بر خودش و بر بدن، نفس و رفتار دیگران اعمال کند."
❗️۱۱. و در نهایت، حکمرانی "ارجاع دارد به برهمکنش و یا روند تبادل بین یک فرد و دیگری.
✅ تکمله،
بر اساس درک معنایی "حکمرانی"، سه گونه نظام سیاسی شکل میگیرد:
✔️ ۱. حاکمانی که از "حکمرانی"، صرفا حکم راندن، سلطه و فرمان دادن به زیردستان را میفهمند، نظام سیاسی اقتدارگرا، سلطهجو و کنترلگر را میسازند.
✔️۲. حاکمانی که معنای"حکمرانی"را تامین معاش مردم میفهمند، "دولت رفاه" تشکیل میدهند.
✔️۳. و حاکمانی که "حکمرانی" را ارشاد و هدایت معنا میکنند، "نظام ایدئولوژیک" را بنیان میگذارند.
✍️ علی زمانیان ... ۰۸ / ۱۰ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 حکمرانیِ بدون نیش
در سدهی شانزدهم، "لا پرییر" و پس از او "فرانسوا دولا موت لوویه" سلسله متون آموزشی برای ولیعهد فرانسه تهیه کردند تا به او در فهم "حکمرانی خوب" کمک نمایند. در این متون علاوه بر توضیحاتی در باب معنا، هدف و شیوههای حکمرانی، نکات و توصیههایی را نیز در میان آوردهاند.
از جملهی آن چه در این جزوات آموزشی آمده، توجه دادن به رویکرد مصلحتجویانه به قدرت و مصرف درست آن است.
به عنوان مثال، چنین آمده است که:
"حکمرانی باید تضمین کند که بیشترین میزان ممکن از ثروت تولید شود، ابزار کافی معاش برای مردم فراهم شود و جمعیت بتوانند رشد کنند."
✅ "لا پرییر" به ولیعهد تذکر میدهد که، حکمرانی خوب، حکمرانی بدون نیش است. و برای این منظور از "شاه و زنبورهای عسل" مثال میزند و میگوید:
"زنبور ملکه بر کندو سلطنت میکند، بدون نیاز به نیش". و میگوید:"از این طریق خدا میخواست به صورتی رازآمیز نشان دهد که حکمران خوب، برای اِعمال حکمرانی خویش به نیش نیاز ندارد".
🔻نیز به این نکته میپردازد که حکمران خوب، سه چیز را جایگزین نیش و شمشیر و خشونت میکند:
❗"خرد"،
❗"بردباری"
❗"پشتکار"
هرجا نیش و خشونتی بر جان و دل مردمان نشست، معنایش این است که حکمرانی از خرد و حکمت لازم و از بردباری کافی برخوردار نیست. به دیگر سخن، حاکمان میخواهند کسری خرد و بردباری را با برق شمشیر و درد نیش تامین کنند.
اما آدمیان در برابر نیش، طولانی مدت، دوام نمیآورند. "درد" آنها را بیتاب و بیقرار خواهد کرد. آن گونه که روزی از ناچاری به درمان خویش برمیخیزد. طوفانی در میگیرد و خیمه و خرگاه حکمرانی را در هم میپیچد.
✔️"بدان که تحمل آدمی را آستانهای است، از حد که گذشت، طغیان خواهد کرد"
✍️ علی زمانیان ... ۰۳ / ۱۰ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 زیستن در بحرانی بزرگ
جغرافیای وظایف و اختیارات دولت را چگونه ترسیم کنیم؟
"لایحهی عفاف و حجاب"، صرفا یک مصداق و نشانهای از بحران بزرگتر است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. اما چو نیک بنگریم، در پس موضوع "حجاب"، بحرانی بزرگتر با چند چهرهی متفاوت حضور دارد. بحرانی که زایندهی انواع "پرسشهای کشنده" برای نظامی محسوب میشود که خود را حکومت دینی تلقی میکند و بر سر آن است که با اطاعت از دستورات فقهی؛ چهرهای الاهی از خود به نمایش بگذارد. از این رو احساس میکند اگر "حجاب" را از دست بدهد، گویی تمام هویت و چیستی و علت بقا خود را از دست داده است.
✅ بحران بزرگ، جدی شدن "فرایند اجتماعی بازپسگیری حوزهی خصوصی و منجمله، دین" از دولت است. بحرانی را که میتوان "بحران مشروعیت گسترهی دولت" نامیدش. و این بحران، یعنی این که توافقات ضمنی و سازگاری کلی چند دههی پیشین میان جامعه و نظام سیاسی (در این که حوزهی اختیارات و وظایف دولت تا کجاست)، از دست رفته است. از این رو جامعه، خواهان بازخوانی و بازنویسی نسخهی جدیدی از دولت است که در آن، برخی از اختیارات و وظایف از فهرست آن چه اکنون در پروتکل سیاسی وجود دارد، حذف و به جامعه بازگردانده شود.
برای فهم عمیق دورهای که در آن قرار داریم باید چالشهایی مانند چالش "حجاب" را در تصویر بزرگتر قرار دهیم تا مسئلهی اصلی بر ما مکشوف گردد.
ما اکنون در میانهی یک بحران بزرگ قرار داریم، بحرانی کمتر آشکار که باید آن را به صورت واضح و روشن به سخن درآورد، از حاشیهنشینی و انزوا به متن گفتوگوها آوردش و مستقیم آن را بررسی کرد . زیرا تا زمانی که تکلیف حاکمان و جامعه در باره ی آن روشن نشود، همهی گفتوگوهای دیگر، گرچه مفید اما راه به جایی نخواهد برد. بحث بر سر یک لایحهی منصفانه و عادلانه در باب حجاب نیست، بلکه مسئله اصلی به پیش از لایحه بر میگردد. به پیش فرضهایی که "لایحه" با اتکا به آنها و بدیهی شمردنشان، تنظیم و تصویب شده و به صورت قانون درآمده است. قانونی که آن قدر با خواست اجتماعی در تضاد و نزاع است که پس از تولد، فورا به اغما رفته و مجال زندگی نیافته است.
❓ بحران اصلی و بزرگ، کجاست؟
مسئله، "فرایند اجتماعی بازپسگیری حوزهی خصوصی و منجمله دین، از دولت" است
✅ بحران اصلی، لایحهی حجاب نیست، بلکه اختلاف نظر آشتیناپذیر جامعه با حکمرانان بر سر آن چیزی است که حاکمان آن را بدیهی میشمارند، اما جامعه آن را بدیهی نمیداند و یا بالعکس، جامعه آن را بدیهی میانگارد، اما حکومت آن را بدیهی نمیپندارد. چالش اصلی بر سر "نظام بدیهیات و مفروضات پایهای" است. حاکمان، بدیهی میانگارند که تنظیم و تعیین حجاب بانوان و به نحو کلی، سبک زندگی مناسب، یکی از وظایف آنهاستَ، اما جامعه از این "بدیهی" عبور کرده است و آن را نمیپذیرد. ما شاهد عبور تدریجی از توافقات سیاسی جامعه با دولت بر سر بدیهیاتی هستیم که روزگاری نه چندان دور، بر سر آن، تفاهم اجمالی وجود داشت. یکی از بدیهیات از دست رفته، اشتراک نظر کلی جامعه، فیالجمله، با حکومت، برای تعیین و حدود حجاب از سوی سردمداران سیاست بود. اما پس از آن، بتدریج جدالی بر سر حد و حدود و میزان حجاب شکل گرفت. پس از یک دهه، جامعه از نکتهی اخیر هم عبور کرده و پس از تردیدهایی، دورهی جدیدی را از نفی حاکمیت سیاسی در تعیین و تنظیم دین در جامعه آغاز نموده است.
✅ مسئله این است:
گسترهی مجاز حکومت و جغرافیای موجه حاکمیت و منطقهی حکمرانی حاکمان تا کجاست؟ حکومت تا کجا حق و یا وظیفه دارد از منظر حقوقی برای جامعه، تعیین تکلیف کند؟ کجاست آن جایی که دولت نباید وارد شود؟
نزاع اصلی بر سر دولت حداقلی (خواست عموم جامعه) با دولت حداکثری (خواست اربابان قدرت)، است.
بحران، گسست و شکافی عظیم میان دو رویکرد دولت و ملت در تعریف و تعیین "گستره ی حکومت" و جغرافیایی حکمرانی است. تخاصم و نزاعی عمیق میان پاسخ مردم (به نحو اغلبی) با پاسخی که مراکز تصمیمگیر و یا حکمرانان به آن میدهند، در گرفته است.
بدون توافق بر سر ارزشهای بنیادین و بدیهیات پنهان اما مبنایی، هر گونه توافق دیگر، صوری و شکننده خواهد بود.
✍️ علی زمانیان ... ۲۹ / ۰۹ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
ادامه 👇👇
🔵 نگاهی منتقدانه به مناظرهها در بارهی "لایحه عفاف و حجاب"
محل نزاع و چالش اصلی در مواجههی با "لایحه عفاف و حجاب" کجاست؟
در دو سال گذشته و به ویژه چند ماه اخیر، مناظرات متعددی میان مدافعان و مخالفان "لایحهی عفاف و حجاب" (که از آن با عنوان "لایحه" نام میبرم،) در رسانههای مختلف و منجمله شبکههای اجتماعی، به صورت گسترده شکل گرفته است. هر یک از طرفین، ایدهها، ادعاها و دلایل خود را مطرح ساختند و با مخاطبان در میان نهادند. و البته چنین گفتوگوهایی لازمهی حیات اجتماعی پویا و ضرورت اصلاح وضعیت است. از این رو تمام مناظرات، به درجاتی، کاری نیک و پسندیده محسوب میشود و باید قدردان آنان بود.
اما در یک تحلیل کلی، تعداد قابل توجهی از مناظرات، بیش از آنکه گفتگو (دیالوگ) بهشمار آید، "گفتاری تکنفره" محسوب میشود. و گرچه هر یک از طرفین، فهم عمومی نسبت به موضوع "حجاب اجباری" را ارتقا دادند، و آنرا به مسئلهای برای اندیشیدن تبدیل کردند، اما محل اصلی چالش و نزاع، عموما مغفول مانده و یا به صورت مبهم مطرح شده است.
❓اما مسئلهاصلی و چالش مرکزی چیست؟
برای پاسخ به پرسش از چالش اصلی لازم است سه رویکرد به "لایحه" را از یددیگر تفکیک نماییم.
🔻 سه گونه رویکرد نسبت به "لایحه" عبارت است از:
❗️الف) رویکرد "پذیرشلایحهی عفاف و حجاب"..
✅ کسانی که این لایحه را میپذیرند، سه گروهاند:
✔️ گروه اول کسانی هستند که "لایحه" را میپذیرند، از آن رو که از منظر دینی، به اجباری بودن حجاب باور دارند. در این رویکرد، دولت در این زمینه وظیفهی کنترل، مدیریت و درنهایت، برخورد را دارد.
✔️گروه دوم کسانی هستند که قانون حجاب را میپذیرند، از آن رو که "لایحه"، "قانون"مصوب است. این گروه معتقدند هر شهروندی باید در برابر قانون، تمکین کند، چه به مفاد قانون اعتقاد داشته باشد و چه نداشته باشد.
✔️گروه سوم از سر ترس و یا عادت، تن به پذیرش قانون میدهند و آن را میپذیرند. و به دیگران هم توصیه به رعایت میکنند.
فصل مشترک موضع سهگانهی اعتقاد، قانونمداری و یا ترس، تبعیت از قانون و اطاعت از دستورات دولت است.
❗️ب. رویکرد "نقد قانون حجاب و عفاف"
رویکرد دوم، در مقام نقد برخی از موارد "قانون حجاب و عفاف"، موضعی مشروط دارد. به این معنا که کلیت دخالت و مدیریت دولت و قانونگذاری در این ساحت را میپذیرند، اما نسبت به برخی اصول این قانون اعتراض دارد.
✅ در رویکرد دوم نیز سه گروه را میتوان از یکدیگر جدا کرد.. به سخن دیگر، کسانی که"رویکرد پذیرش منتقدانه"، دارند، به سه گروه تقسیم میشوند:
✔️۱. اولین گروه در نقد "لایحه"، بر این باورند که با توجه به شرایط بینالملل و بنبستها و شکستهای خیر ایران در منطقه و نیز مشکلات حاد و تلانبار شدهی داخلی، قانونگذاری و اجرای "لایحه" مطلقا به مصلحت نیست. زیرا اجرای این "لایحه"، آثار و نتایج شدید امنیتی دارد.
✔️۲. گروهی به "لایحه" نقد دارند، از آن رو که این لایحه "غیرمنصفانه" و "ناعادلانه" نوشته شده است. لایحه با جرایم سنگین غیرمنصفانه، در مسیر عدالت نیست و از جاده اعتدال و اخلاق، خارج است. همچنین کسانی نیز به مفاد این "لایحه" از منظر دین و فقه نقدهایی وارد میکنند.
✔️۳. گروه سوم از منتقدین معتقدند این "لایحه" امکان عملی برای اجرایی شدن ندارد. علاوه بر این که کشور را معطل و سرگرم اجرا میکند، عملا نمیتوان ان را اجرا کرد. زیرا نه زیرساخت کافی فراهم است و نه جامعه آن را میپذیرد و از سویی غیرمعقول بودن جرایم،
"لایحه" را به بنبست میرساند.
وجه اشتراک مجموعهی افرادی که"لایحه" را نقد میکنند، (با همهی اختلاف نظرهایی که با یکدیگر بر سر نقد "لایحه" دارند)، اما مدیریت حکومت در امر حجاب و قانونگذاری را میپذیرند و بلکه آن را ضروری میدانند.
❗️ج) رویکرد انکار و رد "لایحه عفاف و حجاب"
اکثر مناظرهها، موافقان و مخالفان "لایحه"، در یکی از شقوق ششگانهی پیشگفته، قرار میگیرد. اما به نظر میرسد گفتوگو بر سر پذیرش مطلق و یا پذیرش مشروط "لایحه"، بیفایده است. باید موضوع "حجاب" و انتخاب پوشش و سبک زندگی را در چالشی بنیادینتر و ریشهایتر مطرح کرد. و آن، موضع و رویکرد سوم است که کمتر مورد توجه قرار گرفته است. رویکردی که وظیفهای برای دولت و دستگاه قانونگذار در امر حجاب قائل نیست. این گروه گسترهی محدودی برای اختیارات و وظایف دولت ترسیم میکنند. به نحوی که مسایلی از قیبل حجاب، پوشش، سبک زندگی، و در یک کلام، "دین" از ان بیرون است. در حقیقت نزاغ و چالش اصلی بر سر این است که آیا دولت، حق قانونگذاری و دخالت در امر "حجاب" را دارد یا خیر؟
✅ گروه سوم که حضور و دخالت دولت را به نحو کلی، در امور دین و یا حجاب و....نمیپذیرد، در درون خود به سه گروه تقسیم میشود:
✍️ علی زمانیان ... ۲۶ / ۰۹ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
ادامه👇👇
.
✅ "خوداستثناپنداری" که تنه به "خودشیفتگی" میزند، به طور کلی تلفیقی از دو عنصر است:
✔️ الف) کسی که توانایی و دانایی خود را به صورت تشدید شده میفهمد و خود را بیش از واقعیت خویش, دانا و توانا ارزیابی میکند، بتدریج در فهم جهان واقع، دچار اختلال میگردد. فهم نادرست از خود، استثنا بودن را القا میکند. آنگونه که شخص حس میکند میتواند به آسانی از بن بستها و تلهها برهد و نجات یابد.
✔️ب) شخصی که خود را در سایهی حمایت موجودی برتر و ماورایی احساس میکند، مستعد آن است که خود را نه به منزلهی انسانی عادی و ذیل احکام تاریخی که فراتر از تاریخ فهم کند. چنین شخصی خود را از کاروان عمومی سرگذشت انسان ها جدا میبیند و فکر میکند که آن موجود برتر، در روزگار عسرت و سختی نجات اش خواهد داد. آن حامی بزرگ که همواره بقایش را تضمین کرده است.
❗️۴. چهارمین علت سقوط، افتادن در ورطهی جزمیت و مطلقاندیشی است. "جزمیت" و "مطلقاندیشی"، گرچه دو مقوله است اما در کنار یکدیگر مولودی به نام "یقین" را خلق میکنند. حاکمانی که خود را به واصل به"یقین"، مییابند، آنانی هستند که از هر نقد و انتقادی میهراسند و میگریزند. کسانی که سخن و ایدهی خود را جزماندیشانه، درست و بری از هر گونه اشتباه و خطا میدانند. از این رو نسبت به سخن مخالف، بیتفاوت می شوند. و در نهایت به سرکوب منتقدین و مخالفین رو میآورند. "یقین"، خواب خوش نمیروزی است که سبب میشود حاکمان، صدای سقوط را نشنوند و سایهاش را نبینند.
✅ ۵. جهل نسبت به سقوط تدریجی و شیب ملایم فروپاشی، از جملهی علت هایی است که یک نظام سیاسی را به درهی خوفناک اضمحلال میکشاند. همین جهل است که آنان را به انفعال میکشاند.
از دست رفتن مشروعیت، افزایش نارضایتی، کاهش سرمایههای اجتماعی، کاهش سرمایههای معنوی و انسانی و نیز عدم حساسیت در برابر دردها و رنجهای فرسایندهی شهروندان، شیب فروپاشی را میسازند و نظام را آرامآرام در مرداب میبلعد.
سقوط و فروپاشی, عموما امری دفعی و تصادفی نیست. بلکه روندی تدریجی دارد. و همین تدریجی بودن است که از چشم حاکمان، پنهان میشود.
✅ فروپاشی از سه مرحلهی زیر میگذرد:
✔️ الف) اولین مرحلهی فروپاشی، در ارزیابی منفی افکار عمومی از دو موضوع است:
اولا، مردم احساس کنند که نظام سیاسی کارآمدی لازم را برای مدیریت اجتماعی و رفاهی ندارد. به نحوی که جامعه، فقیر و فقیرتر میشود و مسایل بر روی هم انباشت شده و تلی از مصائب حلنشده را ایجاد میکند.
مهمترین عامل در اینجا، کارکرد ضعیف و یا بعضا ناکارامدی نظام در حل و فصل دردها و رنجهاست. این عامل، نگرش منفی نسبت به کارآمدی را افزایش میدهد. رکن اول سقوط را میتوان "سقوط از باورها" نام نهاد.
✔️ ب) در مرحلهی دوم، نظام سیاسی از عواطف اجتماعی و پیوندهای عاطفی سقوط میکند. و آن وقتی است که حاکمان، بیتوجهی دلآزار و چهرهی بیتفاوتی در برابر رنجهای اجتماعی از خود نشان میدهند. کاهش "احساسات و عواطف"جامعه، نسبت به بقا نظام، به سست شدن و بعضا قطع پیوندهای عاطفی شهروندان با حاکمان و نظام سیاسی منجر میگردد. به نحوی که کمترین حد چنین موقعیت منفی، این است که نزد ذهنیت اجتماعی، بقا و حیات نظام، تفاوتی نخواهد کرد. در این موقعیت منفی حداقلی، بتدریج، زمینههای سقوط مهیا میگردد. این مرحله از سقوط در "ذهنیت اجتماعی" را میتوان "طلاق عاطفی"، نام نهاد.
در مرحلهی پیشین، حاکمان از "چشمها" میافتادند و در این مرحله از "قلبها".
✔️ ج) و بالاخره سومین مرحله در اضمحلال و فروپاشی، ناتوانی نظام سیاسی در دفاع از خود است. وقتی نظام سیاسی هم از "چشمها" و هم از "دلها" سقوط کرد، مرحلهی سوم از راه میرسد و آن، توانایی حاکمان در سرکوب و بکارگیری زور عریان برای بقا است. هر زمان که نظام در دفاع از خود عاجز شود، "بحران اقتدار" رخ مینماید. و درست در همین لحظه است که "فروپاشی" فرا میرسد.
❗️۶. ارزیابی نادرست از خطرات، یکی دیگر از علل مهم فروپاشی است. هر نظام سیاسی، از سوی درون و برون سیستم، همواره در معرض انواع صدمات است. آسیبهایی که عملکرد و یا بقا سیستم را دچار اختلال میکند. "خطرشناسی"، روندی است عقلانی ناظر به واقعیتهای موجود. و البته مسلم است که همهی عوامل خطرآفرین به یک اندازه، به سیستم آسیب نمیزنند. از این رو فهم دقیق خطرات، کار بزرگی است که هر نظام سیاسی باید انجام دهد.
وقتی یک نظام سیاسی فهم درستی از خطرات محیطی و ضعفها و سستیهای درون خود نداشته باشد، محکوم به اضمحلال است.
تکمله،
تاریخِ سقوطها و فروپاشیها و سرنوشت تلخ قدرتمداران نشان میدهد، چه بسیارند حاکمانی که کودنترین دانشآموزان کلاس تاریخاند. زیرا ناتوان از فهم قواعد جاری در تاریخ و تاسیس حکمرانی عقلانی، اخلاقی و کارآمدند.
✍️ علی زمانیان ... ۱۷ / ۰۹ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed
🔵 "لایحه حجاب"، آزمونی نفسگیر
الف) شرم نیابتی دینداران
وقتی خطایی چشمگیر و غیراخلاقی از کسی و یا کسانی سر میزند، دو گروه، ممکن است دچار "شرم نیابتی" شوند. یعنی به جای رفتار خجالتآور خاطی، حسی از شرمندگی، شرمساری و سرافکندگی، وجودشان را دربرگیرد:
اولا، کسانی که با شخص خطاکار، بستگی خویشاوندی و یا تعلق و پیوند عاطفی دارند.
ثانیا، کسانی که از جهاتی، شبیه شخص خاطی هستند و همین تشابه سبب شرمساری آنان را فراهم میکند.
نحوهی نامعقول و شرمسارانهی نظام سیاسی در مواجههی با آنچه بیحجابی مینامندش، نه تنها مسئلهی حجاب را حل نکرده و نخواهد کرد، بلکه در روندی وارونه، آنرا به بحرانی لاینحل تبدیل کرده است. از سویی سبب رشد فزایندهی مقاومتها و نارضایتیهای اجتماعی شده و از سویی دیگر، بانوان محجبه را به نحو اخص و دینداران را به طور اعم، در موقعیتی بسیار دشوار قرار داده است. بانوانی که با انتخاب شخصی، حجاب شرعیشان را با پوشش چادر، رعایت میکنند اما از عمل حکومت در برخورد با مسئلهی حجاب، شرمسارند. "شرم نیابتیِ" بانوان محجبه، و نیز به طور کلی دینداران، رنجی است که خطای حکومت، بر آنان تحمیل میکند. از این رو چیزی شبیه "لایحهی حجاب" فقط زنان بدون حجاب را جریمه نمیکند، بلکه زنان با حجاب را با تنش شرمسارانه مواجه میسازد.
✅ همین شرم است که:
اولا، گسست و شکاف میان شبیهترین شهروندان به ایدئولوژی نظام را با حاکمیت مستقر افزایش میدهد. به همین علت، شهروندان حامی، بتدریج حمایتهایشان را از سیاستهای نظام کم و کمتر میکنند.
ثانیا، برخی بانوان محجبه، برای کاستن از شباهت خود با دستورات و اجبارهای حکومتی از حجاب خود میکاهند و یا دست کم چادر را با شیوهی جدید کناری مینهند. آنان با این عمل، جریانی از "شباهتزدایی" را با شیب تند پی میگیرند. "شباهتزدایی"، واکنشی است به رنج ناشی از "شرم نیابتی". "شباهت زدایی"، مکانیسمی زیرکانه برای کاهش چالش اجتماعی میان باورمندان و ناباورمندان به حجاب است.
شرم نیابتی، علاوه بر فرسایش روانشناختی، حوزهی باور و اعتقادات را نیز دچار فرسایش و فرسودگی میکند.
✅ ب) دلالتهای معنایی "لایحه حجاب"
تصویب نابخردانهی لایحهی حجاب، و اجبارهای ناشیانهی حکومت در این امور، واجد پنج معنای بنیادین است.
دلالت پنجگانهی "لایجه حجاب" عبارت است از:
❗️۱. واکنش غضبآلود نظام در تصویب "لایحهی حجاب"، با تصویب جریمههای سنگین و گسترده و مقابلهی قضایی محدود کنندهی حقوق شهروندی، نشان میدهد که دستگاه ایدئولوژیک نظام در خلق باور و پایبندی به "حجاب"، سترون شده است. ناتوانی در بازتولید باور به حجاب، باعث شده است که حاکمان به سمت سختگیری بیشتر و اعمال جریمه و زندان کشیده شوند. "لایحهی حجاب" روپوشی است بر "عقیمشدگی ایدئولوژیک" و عجز در نیروهای باوراننده که از بازتولید باور به حجاب ناتوان است.
❗️۲. دلالت معنایی دوم، ناظر است به تمرد گسترده و چشمگیر شهروندان نسبت به قانون حجاب. چنین واکنش منفی، نشان میدهد که مشروعیت تصمیمگیری و قانوننویسی نظام سیاسی نزد افکار عمومی در امور مرتبط با دیانت و حجاب، بشدت کاهش یافته است. "کسریِ مشروعیت" برای دخالت حکومت در "امر دینی" مسئلهای بنیادین است که اربابان قدرت به آن بیتوجهاند.
هنگامی که بخش بزرگی از باورمندان به حجاب و دینداران به نحو کلی، به لایحهی حجاب معترضاند، معنایش این است که آنان دخالت دولت در امر دینی را مردود میدانند.
❗️۳. تصویب "لایحه حجاب"، نشان میدهد مجلس شورایی که باید خردمندانهترین بخش نظام سیاسی باشد، با چه فقر بزرگ بینش و دانایی مواجه است. چنین مصوباتی بر این نکتهی واضح دلالت میکند که نظام تصمیمگیر سیاسی دچار خلا دانایی و فهم درست مسائل است. آنگونه که "کنش سرهنگی" را بر صدر مجلس مینشاند و "فهم و تدبیر فرهنگی را به محاق میبرد.
یکی از نشانههای "فقر دانایی"، برگرفتن وسیلهای ناموجه و نامتناسب با "هدف" است. یعنی انتخاب وسیلهای که شخص را به هدفش نمیرساند.
❗️۴. تصویب لایحهای با این حجم از شدت و غلظت مجازات، ما را به این معنا میبرد که نظام تصمیمگیر و قانونگذار، برای رای و نظر جامعه، ارزشی قائل نیست و تقابل آشکار با جامعه را برگزیده است. معنای این سخن آن است که "افراطگرایی دینی" روایتی غالب در نظام تصمیمگیری است. روایتی که نمیتواند باور دینی را در جامعه تقویت کند، روایتی که توان اقناع مخاطب را از دست داده است. از این رو دست به چوب و چماق و جریمه و زندان میبرد.
❗️۵. و بالاخره معنای پنجم "لایحهی حجاب"، به شکاف عمیق و گسست معرفت دینی نظام سیاسی با فهم جامعه از دین اشاره دارد. چنین فاصله و گسستی، محل بروز انواع تعارضها و کشمکشهایی است که دایما بر آن افزوده خواهد شد.
✍️ علی زمانیان ... ۱۳ / ۰۹ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed