kherade_montaghed | Unsorted

Telegram-канал kherade_montaghed - خرد منتقد

5855

کانال نشر یادداشت ها و نقدهایی در باب جامعه و فرهنگ ✅ علی زمانیان مسیر ارتباط @alizamanian61 zamaniali100@yahoo.com ایمیل

Subscribe to a channel

خرد منتقد

🔵 تاملی در دو مفهوم"پیروزی" و"شکست"

❓برخی می‌گویند در جنگ اخیر، پیروز شدیم. برخی دیگر،  می‌گویند شکست خوردیم،
شما چه فکر می‌کنید؟

این روزها کسانی بر سر این پرسش که در جنگ ۱۲ روزه‌ی با اسرائیل و در انتها با امریکا، پیروز شدیم یا شکست خوردیم، مجادله می‌کنند. گروهی، بر این باورند که ایران، پیروز جنگ بود. کسان دیگر با رویکرد متقابل، از شکست ایران سخن می‌گویند. اما هیچ یک از هر دو طیف، معلوم نمی‌کنند که وقتی از پیروزی یا شکست سخن می‌گویند دقیقا از چه چیزی سخن می گویند؟

✅  ۱. عامل اصلی در این مناقشه و مجادله را باید در ابهامی دانست که واژگان "پیروزی" و "شکست" دارد. ابهام از این جا برمی‌خیزد که این دو مفهوم را عموما به صورت مطلق و به نحو ذهنی و بریده از جهان واقعی به کار می‌برند. در حالی که "پیروزی" و "شکست"، صرف نظر از زمینه‌، معنای آشکاری ندارد. هر دوی این مفاهیم، همواره معطوف به چیزی است. به این معنا که همواره و مطلقا، هنگامی‌که از پیروزی یا شکست سخن می‌گوییم، باید به طور واضح و روشن معلوم کنیم "نسبت به" چه چیزی پیروز شدیم یا شکست خوردیم. درست مانند وقتی که از مفهوم دوری یا نزدیکی استفاده می‌کنیم، باید معلوم کنیم نسبت به چیزی دور یا نزدیک هستیم.
پیروزی یا شکست، "نسبت به" دو چیز فهمیده و سنجیده می شود.
اولا "اهداف"،
ثانیا، "انتظارات".
ترازویی که میزان موفقیت یا شکست را با آن وزن می‌کنیم، نزدیک شدن و یا نشدن به هدف یا انتظاراتی است که داریم. هرچه به هدف مورد انتظار، نزدیک‌تر شده باشیم، احساس می‌کنیم پیروز شده‌ایم. و هر چه از آن دور گشته‌ایم، حسی از شکست در ما جوانه می‌زند.
به طور کلی، حس ناکامی و کامیابی، نسبی است.
✅  ۲. انتظارات و اهداف ذهنی افراد با یک‌دیگر متفاوت است. بنابراین در فهم پیروزی یا شکست به اختلاف می‌رسند و هر طرف، دیگری را به انواع برچسب‌ها متهم می‌کند.
به عنوان مثال، ممکن است شخصی بگوید همین که ایران توانست موشک‌هایی به سمت اسرائیل پرتاب کند، و یا همین که از تجزیه و فروپاشی کشور جلوگیری کردند، پس ایران پیروز شده است. زیرا به دشمن نشان داده است که جسارت، توان رویارویی و تجهیزات کافی برای مقابله دارد. در این نظرگاه، صرف مقابله‌ی موشکی، فارغ از نتایج آن و صرف این که از رسیدن دشمن به هدفش جلوگیری شده، پیروزی تلقی می‌شود. زیرا ایران توانسته است هیمنه و عظمت ظاهری امریکا و اسرائیل را به چالش بکشد و اسرائیل را در هدفش که تجزیه و فروپاشی ایران بود، ناکام کند، خودش پیروزی بزرگی است.

اما ممکن است برای فرد دیگری، آن چه مهم تلقی گردد و به عنوان هدف برگزیده باشد، نتایج و آثار تخریبی حملات موشکی ایران به اسرائیل است. مثلا حملات هوایی، ترور جمع بزرگی از فرماندهان نظامی و یا تخریب تاسیسات انرژی اتمی را نشانه‌ی شکست ایران بشمار آورد. چنین شخصی وقتی به توان نظامی اسرائیل می‌نگرد، احساس شکست می‌کند.

✅ ۳.  آن‌چه مورد اشاره قرار گرفت برای توضیح این نکته بود که یکی از علل برداشت متفاوت افراد از جنگ ۱۲ روزه‌ی ایران و اسرائیل و در پی آن، احساس متفاوت پیروزی یا شکست، در تفاوت هدف و انتظاری است که دارند. به سخن دیگر، افراد، رخ‌داد بیرونی را با انتطارات و اهداف ذهنی خود می‌سنجند و سپس حکم به پیروزی و شکست می‌دهند.

از این رو برای فهم مدعای دیگری، در باب شکست یا پیروزی، ضرورت دارد هدف و یا انتطارات مدعی را فهم کنیم. و برای تفاهم، نیازمند آن هستیم که سنگ ترازوی مشترکی داشته باشیم. دو سنگ ترازوی "اهداف" و "انتظارات"، که نشان می‌دهد شکست یا پیروزی را با چه می‌سنجیم.

✅ ۴. اگر این سخن درست باشد که اختلاف در احساس پیروزی یا شکست از اختلاف در اهداف و انتظارات برمی‌خیزد. آنگاه برای عمق بخشیدن به فهم از مسئله، لازم است این پرسش را مطرح کنیم که:
❓ "اهداف! و "انتظارات"، از کجا می‌آیند؟ چرا اهداف آدمیان با هم متفاوت است؟ چرا انتظارات افراد با هم فرق دارد؟

  از علل تفاوت در اهداف و انتظارات میان افراد، تفاوت در فرهنگ، جهان ارزشی، امیال، نیازها، خوشایندها، تجربه‌ها، و به طور کلی، "زیست‌جهان"  آنان است. به این معنا که آن چیزی که نزد شخصی "ارزش" تلقی می‌شود، نزد دیگری "ارزش"  محسوب نمی‌گردد. آن چه برای کسی ارزشمند است، برای دیگری، ارزشمند نیست. رخ‌دادی که در یک "زیست‌جهان"، پیروزی به نظر می‌رسد، در "زیست‌جهان دیگر"، شکست معنا می‌شود.  بنابراین "پیروزی" یا "شکست"، همان معنایی است که ما به واقعیت بیرونی می‌دهیم. مهم این است که در کجای قصه ایستاده‌ایم، آنگاه، معنا برای ما تغییر خواهد کرد.

✔️  در نهایت،
هم پیروزی و هم شکست اجزای جدایی‌ناپذیر سفر زندگی هستند. با راززدایی از پیروزی و قبح‌زدایی از شکست، می‌توانیم رویکردی واقع‌بینانه‌تر، سازنده‌تر و انسانی‌تر نسبت به تجربیات خود داشته باشیم.

✍️ علی زمانیان ... ۰۵ / ۰۴ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🇮🇷 وطنم ایران

وطن، فقط نام یک سرزمین و نقشه و مرزهای سیاسی نیست، دشت‌ها و مزارع و درختان‌ و میوه‌هایش نیست، دره‌ها و کوه‌هایش نیست، وطن، جغرافیایی با مجموعه‌ای شهرها، روستاها و خیابان‌ها و پرندگان نیست، کوچه‌ها و ساختمان‌ها نیست. وطن، قطعه‌ای زمین محدود و مشخص، زیر آسمان لایتناهی نیست.
وطن، همه‌ی اینها هست، اما فقط این‌ها نیست.

وطن، هم‌چون خانه‌ای است که در آن سکونت داریم و چهار دیواری که در آن زندگی می‌کنیم. خانه نیز فقط از سنگ، خاک، آجر و آهن و چوب نیست. خانه‌ی همه‌ی ساکنان زمین، از سنگ و گچ و خاک و  آهن و سیمان ساخته شده، اما با این همه شباهت‌ چرا آدمیان احساس می‌کنند هیچ‌ خانه‌ای خانه‌ی او نمی‌شود؟ چرا آرامش و قراری که در خانه‌ی خود احساس می‌کنند، در هیچ خانه‌ای و مکانی و سرزمینی دیگر ندارد؟
زیرا خانه، مانند وطن، فقط نام یک مکان نیست، فقط یک ساختمان نیست، فقط آدرس و شماره پستی نیست، بلکه چیزی بیش‌تر و بیش‌تر از مکان جغرافیایی است که قابل مشاهده، عینی و مادی باشد.

هر آن‌چه اشاره شد و بسی بیش‌تر از این‌ها، به منزله‌ی کالبد خاکی وطن تلفی می‌شود. تجسد مادی و عینی و قابل لمس و مشاهده است که امکان زیست آدمیان را فراهم می‌کند. درون این کالبد، اما روحی دمیده شده است. نفسی از ساکنان و مردمانی که با کاروان تاریخ بر این خانه که نامش وطن است،  می‌آیند و سپس می‌روند.
از این بخش از وطن می‌توان با عبارت "متافیزیک وطن" یاد کرد.

🇮🇷 "متافیزیک وطن"، یعنی هر آن‌چه در این آب و خاک نهفته و به ظاهر نادیدنی است مانند: تاریخ، فرهنگ، زبان، آداب و رسوم، ارزش‌ها، هویت جمعی.
یعنی تجربه‌های زیسته‌ی تاریخی، دردها و رنج‌های یک ملت که در رگ و پی وطن جریان دارد. و اشک‌های مادران و دست‌های پینه بسته‌ی پدران. یعنی موسیقی که جریان دارد در روح‌‌ها و نوایی که می‌نوازد جان‌ها را.

متافیزیک وطن، هویت فردی و جمعی انسان‌های هم‌سرنوشت است که در تاریخی دراز دامنه زیسته‌اند و اندوخته‌های حکمت، دانش، احساسات و عواطف را برای نسل جدید به ارث گذاشته‌اند و خودشان در خاک شده‌اند. وطن، ما را به گذشته‌گان و تاریخ متصل می‌کند. از این رو حس یک‌پارچگی وجودی داریم.

وطن، یک "روح جمعی" است که از تاریخ، رنج‌ها، شادی‌ها، آرمان‌ها، آرزوها، شکست‌ها، پیروزی‌ها، گریستن‌ها، لبخندها و تجربه‌های مشترک مردمانش شکل گرفته است. این روح، فراتر از افراد منفرد، در تار و پود جامعه و فرهنگ آن جای دارد و به نوعی، هستی متافیزیکی وطن را می‌سازد.

🇮🇷  وطن، نمادی از یک آرمان‌شهر، بهشت گمشده یا سرزمین موعود است. حس قداست وطن، از همین آرمان شهری برمی‌آید که ساکنان امروز را با تاریخ پیشینیان و بلکه با تمام هستی آشتی می‌دهد. تقدسی برآمده از باورهای دینی، اسطوره‌ها، و نمادهای ملی.

🇮🇷   دفاع از وطن،
یعنی دفاع از سرزمینی که در آن زاده شدیم و بالیدیم. سرزمینی که امکان هستی ما را فراهم کرد.
یعنی دفاع از هستی خویش، از هویتی تاریخی، دفاع از همه‌ی پیشینیان‌مان که روزگاری "آمدند، رنج کشیدند و رفتند".
دفاع از وطن، دفاع از شرافت تاریخی و امنیت وجودی خویش است. دفاع از خاطراتی است که در لحظه‌لحظه‌ی این سرزمین نقش بسته است.
دفاع از وطن، وفاداری و تکریم همه‌ی کسانی است که در تمام تاریخ، برای حفظ و یک‌پارچگی‌ و بقایش، جنگیدند. از جان‌شان گذشتند اما از وحدت سرزمین‌شان محافظت کردند. روح جاری در آن را پاس داشتند،
ما نیز چنین کنیم.


✍️ علی زمانیان ... ۲۷ / ۰۳ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  دین به منزله‌ی یک امکان

دست در انبان دین بردن

❓دین (متون مقدس، سنت و سیره‌ی قدیسین، تاریخ دین)، چیست که آدمی برای هرگونه تصمیم و عمل‌اش، می‌تواند دستاویزی در آن بیابد و با بهره گرفتن از آن، رفتارش را موجه نشان دهد؟

❓و پرسش دوم، آیا زندگی شخص دین‌دار، بر اساس درک او از خدا سامان می‌یابد، یا شیوه و کیفیت زندگی او، تصویر خاصی از خدا را ایجاد می‌کند؟ به عبارت دیگر، زندگی یک باورمند، تحت تاثیر تصویری است که از خدا دارد و یا کیفیت و شیوه‌ی زندگی کردن اوست که تصویر خاصی از خداوند را خلق می‌کند؟


✅ ۱.  وقتی به تاریخ جوامع دین‌دار نظر می‌افکنیم، می‌بینیم که گاهی به نام دین، شفقت ورزیده‌اند، گاهی به نام دین، خشونت ورزیده‌اند. به نام دین، جنگ کرده‌اند و نیز به نام دین، صلح کرده‌اند. و بسیاری از رفتارهای متضاد را با ارجاع و توسل به متون، سنت و تاریخ دین، مرتکب شده‌اند. هم‌اکنون به رفتار صاحبان قدرت در ایران هم که نگاه می‌کنیم، درمی‌یابیم که به نام دین و با تکیه به معارف دینی، متون مقدس، سنت و تاریخ دین، جنگ کرده‌اند، صلح کرده‌اند، مذاکره با خصم را رد کرده‌اند، و در وقت دیگر، مذاکره را پذیرفته‌اند و همین‌طور باقی ماجرا.

تاریخ دین نشان می‌دهد که دین، به مثابه‌ی یک امکان و در سطح نازل‌تر، گاه یک ابزار رخ نموده است. هم‌چنان که علم و تکنولوژی نیز چنین بوده است. و هم‌چنان که بسیاری از امور دیگر نیز نقش یک "امکان" را بازی کرده‌اند.
وقتی از "دین به منزله‌ی یک امکان" یاد می‌شود، به این معناست که آدمیان، دین را (چونان سایر ابزارهای در دسترس)، در خدمت اهداف و خواسته‌هایی خود قرار می‌دهند‌. گویی، پیش از مراجعه به دین، هدف خود را معلوم می‌کنند و در هنگام مراجعه به متون دینی، سراغ گفتاری از متون می‌روند که امکان رسیدن به هدف‌شان را فراهم می‌کند. رفتارشان را موجه و کارشان را نزد خودشان، درست جلوه دهد.

✔️  رفتارشناسی باورمندان، این نکته را عیان می‌کند که این آدمی است که تصمیم می‌گیرد از دین چگونه و برای چه مقصودی استفاده نماید. اگر تصمیم به جنگ داشته باشد، از آیات قتال و ستیز و اگر صلح بخواهد از آیاتی بهره می‌برد که به بخشایش و صلح فرمان می‌دهند. اگر بخواهد خشونت بورزد، به گفتار خشن و اگر بخواهد محبت بورزد، به رحمانیت گفتار خدا ارجاع می‌دهد. در این حالت، گویی "دین"، جعبه‌ابزاری است که فراخور نیاز، از آن استفاده می‌برند.

در آیات اول قرآن به صراحت آمده است که قرآن، برای هدایت متقین ارسال شده است. (ذٰلِكَ الكِتابُ لا رَيبَ ۛ فيهِ ۛ هُدًى لِلمُتَّقينَ)
از این صراحت، چنین برداشت می‌شود که آدمی پیش از رجوع به سخن خداوند، باید که متقی شده باشد. زیرا که اگر غیر متقی، به کلام وحی مراجعه کند، جز خسران چیزی نصیب او نخواهد شد.

مولانا در مثنوی هم بر این نکته اشاره دارد که قرآن، یک امکان است. امکانی برای از چاه بیرون آمدن و امکانی برای رفتن به ته چاه‌.

زانک از قرآن بسی گمره شدند
زان رسن قومی درون چه شدند

بنا به آن‌چه آمد، هر شخص، دین و ایضا خدای  خود را به صورت و شمایل خود می‌آفریند."کیفیت وجودی" هر مومن است که خدایش را خلق می‌کند. "جهت‌گیری درونی" است که توجه آدمی را به آیاتی جلب و از آیاتی دیگر غافل می‌کند.

  ۲. اگر آن‌چه گفته شد، قرین صحت باشد، آن‌گاه مسیر کسانی که تلاش می‌کنند تا قرائتی انسانی، اخلاقی و رحمانی از قرآن ارائه دهند، چندان با توفیق همراه نخواهد بود. زیرا قرائت آدمیان از کتاب مقدس، بیش‌تر از آن که امر معرفتی باشد، امر وجودی، اجتماعی است که در اوضاع و احوالی شکل می‌گیرد. به جای آن، باید به شرایطی اندیشید که در آن شرایط، خدای انسانی، رحمانی و اخلاقی خلق می‌شود. خدایی روادار و مداراجو که پاس حقوق انسان‌ها را دارد و به شفقت و مهربانی راه می‌دهد.
در این ایده، خوانش و قرائت افراد از متن مقدس، ناشی از جهت‌گیری وجودی و شرایط بیرونی حاکم بر افراد است. همان که مولانا ان را "سودای سربالا" نام می‌نهاد. 

مر رسن را نیست جرمی ای عنود
چون ترا سودای سربالا نبود



درون خیال‌اندیش، درون جنگ‌طلب، صلح‌طلب، مداراجو، خشمگین، آرام، بی‌پروا، با متانت و.....دین و خدای متناسب با خود را خلق می‌کند. هر فرد با مختصات وجودی خود، به متون دینی مراجعه می‌کند و دست در انبان دین می‌برد و چیزهایی را برمی‌دارد که به کارش بیاید. از این رو، گرچه ارائه‌ی چهره‌ی انسانی از دین و قرائت بشردوستانه از کلام وحی کاری درخور و شایسته است، اما راه به جایی نمی‌برد و افقی را نمی‌گشاید. باید شرایط و امکان‌هایی فراهم کرد که آدمیانی با فضیلت و اخلاقی در آن رشد یابند. آن‌گاه انسان اخلاقی، دین او هم اخلاقی خواهد بود.

✍️ علی زمانیان ... ۰۷ / ۰۳ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

❓توهم آسیب‌ناپذیری نظام سیاسی ایران از کجا می‌آید؟

نشانه‌های فراوان کلامی و رفتاری حاکمان ایران در چند دهه ی اخیر نشان می‌هد که آنان، خود را و نظام مستقر را از هر گونه آسیب و گزند در امان می‌دیده‌اند. "احساس رویین‌تنی" و ضربه‌ناپذیری را در کلام رهبران می‌توان استخراج کرد.

❓ این احساس از کجا می‌آید؟:

✔️ ۱. اولین منبع مولد احساس آسیب‌ناپذیری نظام از این ایده سرچشمه می‌گیرد که نظام، تحت حمایت ویژه ی خداوند است. در این دیدگاه، نوعی "خود‌محوری‌ دینی" و "برگزیدگی" نهفته است. در این رویکرد، گویی خداوند برای اولین بار، وارد تاریخ شده و با حمایت و بلکه دخالت خاص، انقلاب را به پیروزی رسانده است. و نظم و نظام جدید دینی را بر جای نظام پیشین نشانده است. نظامی که واجد حمایت و پشتوانه‌ی خاص از امام دوازدهم است و هم اوست که این کشور را برپا نگه می‌دارد.

این برداشت از استقرار و بقا نظام، حسی از آسیب‌ناپذیری را در حاکمان القا و تشدید می‌کند. در این دیدگاه، وقتی خداوند پشتیبان نظام باشد، پس نظام از هر گونه آسیب، مصون خواهد بود.
ایدئولوژی "قدسی‌سازی نظام سیاسی" و این ایده که "ما" بندگان خاص خداوندیم، یعنی ایدئولوژی "انحصارگرایی دینی"، منبع اصلی "توهم آسیب‌ناپذیری" محسوب می‌شود.

✅  مهمترین نشانه‌ی این توهم، بی‌توجهی و بی‌اعتنایی حاکمان به عواقب رفتار سیاسی و عملکردها در عرصه‌ی داخل و خارج قابل شناسایی است.
حاکمانی که می‌دانند هیچ‌گونه ضمانت و گارانتی خاصی ندارند، لاجرم نظام سیاسی معقولی برپا می‌کنند و در اتخاذ هر گونه تصمیم و دست زدن به هر کنش، ابتدا میزان شکنندگی و آسیب پذیری خود را در قبال آن رفتار می‌سنجد. اما نظامی که بدون توجه به آثار و تبعات خطرناک، تصمیمی می‌گیرد و کاری می‌کند، نشان می‌دهد که:
اولا، قدرت تشخیص و ارزیابی معقول از نتایج عمل خود را ندارد.
ثانیا، و یا قدرت تشخیص دارد اما خود را چنان در حصن حصین و حمایت نیرویی مافوق انسان می‌بیند که آن تبعات و نتایج برای او اهمیتی ندارد.

✔️ ۲. دومین عاملی که سبب می‌شود اربابان قدرت، خود را رویین‌تن بیابند، بر این برداشت ابتنا دارد که "قدرت"، همه‌کاره و دوای همه‌ی دردها است. "قدرت"، در همه‌حال، فیصله‌بخش است و از طریق قدرت می‌توان با هر آسیبی مقابله کرد و آن را در هم شکست. این نگرش ناصواب، بر اعتماد نامعقول بر "قدرت" استوار است. و در این‌جا مراد از "قدرت"، نیروی نظامی و تسلیحات است.
همین فهم نادرست از پیچیدگی‌های منطق حکمرانی و برداشت نادرست از "قدرت" است به جای سیاست خردمندانه و حکمروایی معقول، تقویت نیروی نظامی و فراهم آوردن ساز و برگ نظامی، در کانون توجه قرار می‌گیرد.

❓چه باید کرد؟

➖۱. بازگشت به واقعیت،
بازگشت به زمین واقعیت و مواجه شدن با امر واقعی، اولین کاری است که باید انجام دهند. واقعیت این است که نظام سیاسی، هم‌چون سایر نظام‌ها، تحت منطق خاص انسانی است و از آسیب مصون نیست. واقعیت این است که هیچ ضمانت و حمایت قطعی از آسمان وجود ندارد. بنابراین برای حفظ و بقا سیستم، نیازمند توجه به سازوکار عرفی است.

➖۲. بازگشت به عرفی بودن،
بازگشت به عرفی بودن به دو معنا:
اولا، حاکمان، انسانی چونان سایر انسان‌ها هستند و نه برگزیدگانی از سوی خدا
ثانیا، نظام سیاسی ایران، هم‌چون سایر نظام‌های سیاسی است. به این معنا که وظیفه و غایت آن، نه رضایت آسمان و رستگاری آدمیان که رضایت ساکنان و شهروندان از طریق به سامان کردن جامعه و کاهش رنج آنان است.
عرفی‌سازی حکومت، یعنی آبادانی آخرت به مردم واگذار شود و حکومت، صرفا وظیفه‌ی آبادانی دنیا را برعهده گیرد و بس.

(ادامه دارد)

✍️ علی زمانیان ... ۲۱ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  سایه‌ی سه"توهم" بر نظام سیاسی (بخش اول)

در مواجهه‌ی با "ذهنیت خطرخیز"

وضعیتی که اکنون در آن به سر می‌بریم، محصول علل و عواملی است که طی چندین دهه شکل گرفته است. بخشی از این علل، عوامل زیرین و پنهان است و آن، علل"نگرشی و معرفتی" است که به حوزه‌ی نگرش و دیدگاه اربابان قدرت تعلق دارد. نگرشی که از این پس به عنوان "ذهنیت خطرخیز"، از آن نام می‌بریم.

✅  شرایط فعلی، عمدتا نتیجه‌ی "ذهنیت خطرخیز" حاکمان، تصمیم گیران و سیاستگذاران است. از این رو، مهم است که برای فهم عمیق‌تر وضع موجود، علاوه بر عواملی دیگر، به ذهنیت و نگرش حاکمان نیز نقبی زده شود تا نسبت "ذهنیتِ حاکمان" با "عینیتِ وضع موجود"، روشن گردد.
ناگفته نماند که افکار عمومی و نگرش شایع در میان کنش‌گران اجتماعی (به نحو خاص) و کل جامعه (به نحو عام)، در استقرار "ذهنیت حاکمان" اثرگذار بوده است. به این معنا که دست کم در مقطعی از تاریخ چند دهه‌ی اخیر، جامعه، هم مولد و هم مؤید ذهنیتی بود که کشور را به بن بست کشانده است.‌

❓بنابراین ضرورت دارد در باب این پرسش بنیادین تامل کرد که در ذهن حاکمان چه می‌گذرد که زندگی ساکنان این سرزمین را این چنین پرعسرت و رنج کرده است ؟

🔻"ذهنیت بحران‌خیز" دارای ابعاد متعددی است. از میان این ابعاد مختلف به سه مولفه آن، به اختصار اشاراتی می‌گردد:

❗️۱. توهم استغنا
"توهم استغنا" به وضعیتی اشاره دارد که نظام سیاسی و یا گروه حاکم ، به این باور می‌رسد که چنان توانا است که به "دیگری"(other) نیازی ندارد. نوعی احساس خودبسنده بودن، خودکفایی مطلق و  استقلال در معنای سنتی آن، در این نگرش وجود دارد.

برای فهم درست "توهم استغنا"، توضیح دو مفهوم کانونی ضروری است. مفهوم "استقلال" و مفهوم "دیگری".

➖الف) "استقلال" نیز مانند مفاهیم دیگر در دوره‌های تاریخی و بنابه تغییر در شرایط، دچار تحول معنایی شده است. ساکنان هر دوره، "استقلال" را به گونه‌ای خاص معنا کرده‌اند.

در این جا دو معنا از استقلال مد نظر است:

✔️معنای اول استقلال، ذیل مفهوم خودکفایی، خودبسندگی مطلق و بی‌نیازی به "دیگری" صورت‌بندی می‌شود. در چنین برداشتی، استقلال، یعنی وضعیتی که در آن بتوان بدون اتکا و اهمیت دادن به دیگران، برپای خود ایستاد. چنین برداشتی با زیست سنتی دوره‌های گذشته انطباق دارد. اقتصاد بسته روستایی به نظام اقتصادی خودکفا و محدودی اشاره دارد که در آن یک روستا یا جامعه محلی تقریباً تمام نیازهای خود را بدون وابستگی به بیرون تأمین می‌کند. این نوع اقتصاد معمولاً بر پایه کشاورزی سنتی، دامداری و تولیدات محلی استوار است.

✔️ معنای دوم استقلال، ذیل مفهوم "ارتباط" سامان می‌یابد. در این معنا، استقلال، در تعامل هوشمند با حفظ حاکمیت معنا می‌شود. در معنای دوم، "ارتباط و تعامل" بسیار پراهمیت است. تعاملی سودمند و مصلحت‌جویانه، بدون وابستگی حیاتی که تلاش می‌کند از ارتباطات با جهان، منافع خود را تقویت نماید.
به طور خلاصه، توهم استغنا، بر "استقلال از دیگری" ابتنا دارد.

ب) "دیگری" کیست؟

دو سنخ"دیگری" از یک‌دیگر قابل تفکیک است:

سنخ اولِ"دیگری"، نظام بین‌الملل و سایر کشورها است. در این معنا، یک نظام سیاسی، خود را بی‌نیاز از جهان می‌یابد و می‌خواهد در چهارچوب مرزهای سیاسی خود، به خودکفایی مطلق برسد. مانند "اقتصاد بسته"ی روستا که بدون ارتباط با بازار بیرون، می‌تواند با تولیدات داخلی به حیات خود ادامه دهد.

معنای دوم "دیگری" در برابر نظام سیاسی، "مردم" و جامعه‌ای است که بر آن حکم می‌راند. حاکمانی که منبع و مشروعیت قدرت و توانایی‌شان را مستقل از جامعه می‌بینند، جامعه را یک "دیگری"، تعریف می‌کنند. بی‌اعتنایی به سطح رضایت و اعتماد اجتماعی و بی‌تفاوتی در برابر رنج مردم، مهمترین نشانه‌ی حس استغنای یک نظام سیاسی از مردم است.

✅  در یک ارزیابی کلی از روند جاری در چند دهه‌ی اخیر، به نظر می‌رسد حاکمیت مستقر در ایران، از همان ابتدای پیروزی انقلاب ۵۷، نسبت به نظام جهانی، حس استقلال و بی‌نیازی داشت و اما نسبت به حمایت‌های مردم احساس نیاز می‌کرد. تا جایی که ادعا می‌شد "مردم در راس امورند". اما بتدریج همان استغنای نسبت به جهان، به درون سرایت کرد و به ایده‌ی کسانی و یا گروه‌هایی تبدیل شد. در نتیجه، "مردم" از اهمیت افتادند و پروژه ی "توهم استغنا" کامل گردید.

راه حل چیست؟

به اختصار هرچه تمام‌تر، راه حل برای برون‌رفت از بن بست:
اولا بازگشت به مردم
و ثانیا، بازگشت به جهان (ایده‌ی دکتر محمد فاضلی) و تعامل خردمندانه با آن است.

(این که مفهوم بازگشت چیست، حدیث مفصلی است)، اما هر چه هست، این دو گونه بازگشت، مکمل یک‌دیگرند. به نحوی که بازگشت به مردم، بدون بازگشت به جهان، "ناکارآمدی" و بازگشت به جهان، بدون بازگشت به مردم، لاجرم "پذیرش سلطه" است.

(ادامه دارد)

✍️ علی زمانیان ... ۲۰ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  چرا می‌پرسیم: "چه احتیاجی به دین داریم؟"  (بخش سوم و پایانی)

طرح برخی علل جامعه‌شناختی

در دو بخش اول و دوم، بر این نکته تاکید شد که "پرسش‌ها" وابسته به زمان و شرایط‌اند و با تغییر شرایط، آن‌ها نیز تغییر می‌کنند. به تعبیر دیگر، پرسش‌ها، وابسته به "زیست‌جهان" آدمیان‌ است. از این رو وقتی "زیست‌جهان" تغییر می‌کند، پرسش‌ها نیز تغییر می‌کنند.

✅ یکی از عوامل موثر در زیست‌جهان؛ دگرگونی‌های جامعه‌شناختی است. علل اجتماعی سبب طرح پرسش‌های جدید می‌شوند و در پی آن نیز پاسخ‌ها دچار تحول و دگرگونی می‌گردند. به این معنا که پاسخ به یک پرسش، که در دوره‌ای از نظر ساکنان آن دوره، اقناع کننده و موجه به نظر می‌رسیده است، در دوره‌ای دیگر ناموجه می‌گردد و مخاطب را اقناع نمی‌کند.

🔻 عوامل متعدد جامعه‌شناختی در شکل‌گیری پرسش از نیاز انسان به دین، مدخلیت دارد. برخی از این علل، عبارتند از:

❗️۱. فرایند رو به رشد جهانی‌شدن.

با رشد سریع تکنولوژی ارتباطات و تسهیل در آمد و شد میان فرهنگ‌ها و سرزمین‌های دیگر، جهان انسان مدرن از بن‌بست بی‌اطلاعی بیرون آمده و  به نحو شگرفی متحول شده‌است. ساکنان هر سرزمین با اطلاع و دانشی که نسبت به زندگی دیگر انسان‌ها کسب می‌کنند، از پوسته‌ی زندگی محلی و محدود خود بیرون آمده و با سبک‌های مختلف زندگی، ارزش‌ها، هنجارها ، امکان‌ها و مقتضیات ساکنان جهان آشنا می‌شوند. همین آشنایی و تماس نزدیک با فرهنگ‌ها، به ویژه فرهنگ‌های غیر دینی، بتدریج در فکر دینی دین‌دار و خداباور اثر می‌گذارد و از خود می‌پرسد، دین در کجای چنین "زیست جهان مدرن" جای دارد و نیز در مواجهه‌ی با رشد و پیشرفت و توسعه‌ی جوامع، به ویژه جوامعی که دین (در تعریف سنتی آن)، حضور ندارد، از خود می‌پرسد: آن‌ها چگونه بدون دین می‌توانند زندگی کنند؟ چگونه زندگی اجتماعی و سیاسی خود را سامان می‌دهند،  چگونه بدون حضور فعال دین، به توسعه و پیشرفت رسیده‌اند؟ و فقدان دین، چه خلل و اشکالی در آن جوامع ایجاد کرده است؟

پس از این پرسش‌ها است که بتدریج زلزله‌ای در ارکان دین شناسی او رخ می‌دهد و به پرسش کلی و بنیادی تری می‌رسد که اساسا وقتی آدمیان بدون دین می‌توانند زندگی معقول، سامان یافته و حتی اخلاقی داشته باشند، پس چه نیازی به دین دارند؟

✅ ۲.  با گسترش اطلاعات و دسترسی و شکسته شدن حصار سنتی و باز شدن جهان آدمیان از طریق تماس مستقیم و یا  ارتباطات وسیع با جهان ایده‌ها، اندیشه‌ها و راه‌ حل‌های متفاوت برای حل و فصل مسایل و مصایب زندگی نیز آشنا می‌شوند. پس از این است که از دایره‌ی تنگ سنتی بیرون آمده و با جهان متکثر اندیشه‌ها مواجه می شوند و هر یک از این اندیشه‌ها را (که برخی از انان نیز غیر دینی محسوب می‌شوند)، مفید و کارآمد می‌یابند. اندیشه‌هایی در رقابت با دین و یا حتی به منزله‌ی جایگزینی برای دین، آن‌ها را  با این "پرسشِ کشنده" و سخت مواجه می‌کند که با وجود چنین ایده‌ها و اندیشه‌های کارساز و به نحو منطقی محکم، پس دیگر چه نیازی به دین دارند؟
پس از روبرو شدن با الگوهای جدید سبک‌های زندگی و یا الگوهای جدید معنویت‌های بدون خدا، پرسش از ضرورت دین نیز قوت می‌گیرد.

✅  ۳. در جهان جدید، با فرایند صنعتی شدن، رشد شهر‌نشینی، فرد‌گرایی، فروریختن مرجعیت‌های سنتی و ظهور سکولاریسم،  (به تعبیر برخی جامعه شناسان)، جهان از "سایبان تقدس"، بیرون آمد. چنین روندی، علاوه بر آثار و تبعات متفاوت، یک اثر بسیار مهم در فقره‌ی مورد بحث این نوشتار دارد. این‌که دین را از امری طبیعی، فطری، ارثی و پدیده‌ای بدیهی، به "سوژه‌ای برای فهمیدن" و "موضوعی برای "اندیشیدن" تبدیل کرده است. در حقیقت، مدرنیته، دین را از "امر نااندیشیدنی مقدس" به "امر اندیشیدنی عرفی" تبدیل کرد. تا پیش از این، برای عموم جوامع و عامه‌ی دین‌داران، "دین"، محل تامل، تفکر و یا نقد نبود. بلکه "دین" برای عمل کردن و چگونه زیستن تلقی می‌شد. 

✅ از منظر آن‌چه گفته شد، دو گونه مواجهه‌ی با دین را باید از یک‌دیگر تمییز داد:

✔️ مواجهه‌ی اول،  دین، برای ایمان ورزی و عمل
✔️ مواجهه‌ی دوم، دین، به منزله‌ی موضوعی برای اندیشیدن

تا پیش از جهان معاصر، پیروان ادیان به نحو اغلب، دین‌دارِ وظیفه‌گرای بدونِ پرسش بودند. دین را چیزی برای ورزیدن و عمل‌کردن و خدا را برای پرستیدن می‌دانستند. اما بتدریج، با افزایش سطح تحصیلات و عمومی شدن آن، و نیز توصیه به فهم متون دینی، و رشد و توسعه‌ی تفکر انتقادی، "خدا"  و "دین"، از آسمان پرستش به زمین تفکر و اندیشیدن بشری هبوط کرد. "خدا" به مثابه‌ی موجودی قدسی، آسمانی و دست‌نایافتنی، جایگاهش را به خدا به عنوان سوژه‌ی فهم و شناخت تغییر داد.
پس از آن است که انسان مدرن، جسارت می‌ورزد که این پرسش را در مقابل دین مطرح کند که:"چه نیازی به دین دارم؟"

✍️ علی زمانیان ... ۱۳ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

ادامه⬇️⬇️

Читать полностью…

خرد منتقد

🎧 شروه خوانی
       (به‌یاد جان‌باختگان و مصدومان حادثه‌ تلخ اسکله شهید رجایی بندرعباس)
حسین کشتکار بوشهری

@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  چه نیازی به دین داریم؟

پرسش از "پرسش" (بخش اول)


در مواجهه‌ی با پرسش‌‌ها، (و هر گونه پرسش)، دو رویکرد را می‌توان از یک‌دیگر تفکیک کرد:

✔️  ۱) رویکرد پاسخ به پرسش

در این مواجهه، پاسخ‌گو تلاش می‌کند پاسخی درخور، روشن و مستدل برای پرسش بیابد. مثلا اگر شخصی می‌پرسد:
انسان امروزی، چه نیازی به دین دارد؟،
گستره‌ی دین کجاست؟
آدمی باید چه انتظاری از دین داشته باشد؟
مخاطب پرسش، با توان شناختی و دانشی که در اختیار دارد، سعی می‌کند با در میان آوردن دلایل و استدلالات و شواهد، نشان دهد که چرا امروزه، انسان به دین محتاج است و یا دلایلی می‌آورد که آدمیان عصر حاضر به دین نیازی ندارند.
اگر از گستره‌ی دین و انتظار بشر از دین پرسش می‌شود، پرسش‌گر انتظار دارد که مخاطبِ پرسش، با ارجاع به متون دینی و یا استدلالات عقلی، گستره‌ و جغرافیای دین را مشخص نماید و مشخص نماید مرزهای انتظار بشر از دین کجاست و یا کجا باید باشد.

افرادی که در پی پاسخ به این‌گونه پرسش‌ها هستند می‌توانند به آرا و نظرات فراوانی که در این زمینه دارد، مراجعه نمایند. به عنوان مثال، "استیون تی. ازما" در کتاب "چرا به دین محتاجیم"، به نحو مشروح، احتیاج انسان به دین را بیان کرده است.

✔️  ۲. رویکرد دوم، "پرسش از پرسش"


رویکرد دوم، یا پرسش از پرسش، عموما غایب است و عموما مورد غفلت واقع می‌شود. صاحب این رویکرد می‌خواهد به تاریخ و چرایی برآمدن "پرسش" بپردازد در این رویکرد، به جای پاسخ مستقیم به پرسش، خود "پرسش"، از منظر معرفت‌شناسی مورد واکاوی قرار می‌گیرد. این رویکرد، از این نکته سخن می‌گوید که اساسا چرا این پرسش، مطرح شده است؟
رویکرد پرسش از پرسش، مبتنی براین پیش‌فرض است که "پرسش‌ها"، بی‌جهت، بدون مقدمه، بی‌دلیل و بدون توجه به تغییر و تحول در اندیشه‌ها و یا بدون شک معرفتی شکل نمی‌گیرند. پرسش‌هایی از این دست، هر کدام روایت خودشان را دارند و باید چرایی برآمدن پرسش را جستجو کرد.

❓  پرسش از کجا می‌آید؟

از برخی از سرچشمه‌های زاینده‌ی پرسش مانند؛ کنجکاوی طبیعی و غریزه شناختی برای فهم عالم، نیاز عملی برای حفظ و تداوم بقا، که بگذریم، آن‌چه در این جستار اهمیت دارد، عواملی است که مورد اشاره کوتاه قرار خواهند گرفت:

۱.  تغییر و تحول در شبکه‌ی باور
۲. تغییر و تحول در پیش‌فرض‌ها
۳. تغییر و تبدل بدیهیات
۴. ناسازگاری باور با واقعیت
۵. ناکارکرد شدن باور
۶. تغییر و تحول روان‌شناختی
۷. تغییر و تحول جامعه‌شناختی

✅  آن‌چه در این جستار کوتاه، مد نظر است، توجه دادن به این نکته‌ی پر اهمیت است که "پرسش‌ها"، تاریخ‌مند و عصری‌اند. از دوره‌ای به دوره‌ی دیگر دگرگون شده و هر زمانه‌ای، به علل هفت‌گانه‌ای که آمد، دچار افت و خیز می‌شوند. "پرسشی" از اهمیت می‌افتد و بتدریج فراموش می‌شود و جای آن را پرسش‌های جدید می‌گیرد. به یک معنا "تاریخ معرفت"، "تاریخ پرسش‌ها" است. هر دوره‌‌ای پرسش‌های ویژه‌ی خودش را دارد و لاجرم، پاسخ‌ آن‌ها نیز وابسته به همان زمان است.

پرسش از ضرورت دین و نیاز انسان به دین و یا پرسش از انتظار بشر از دین، نه الزاما از سر تفنن و شیطنت ذهنی و یا کاهش و یا از دست دادن ایمان است، بلکه این گونه پرسش‌ها از سوی دین‌داران، برای آن‌ است که احساس می‌کنند "دین" در دنیای مدرن فاقد کارکرد پیشین خود شده و به منزله‌ی امری بیهوده درآمده است. به سخن دیگر، احساس می‌کنند کار و بارشان، بدون دین هم راه می‌افتد، می‌توانند اخلاقی بزیند، توسعه یابند، زندگی‌ فردی و اجتماعی‌شان را سامان دهند و نیازهایشان را برطرف نمایند. در نتیجه، می‌پرسند "دین"، به چه کار می‌آید؟ و اگر آدمی، دین را کناری نهد، چه نقصانی در زندگی او پدید می‌آید؟

فارغ از این که چه پاسخ‌هایی به این "پرسش کشنده"، داده‌اند و آیا توانسته‌اند انسان امروزی را مجاب کنند که اگر "دین" نباشد، چیزی ضروری از این جهان کم است و آیا آیا اساسا پاسخ‌های قانع‌کننده‌ای برای این پرسش وجود دارد یا خیر، اما می‌توان بیرون از این پرسش و پاسخ‌ ایستاد و خود این پرسش را به چالش کشید و علل طرح این سوال را زیر ذره‌بین نقد برد.

❓"چه نیازی به دین داریم؟"،
چرایی برآمدن این پرسش در بخش دوم، مورد واکاوی قرار خواهد گرفت. و با تکیه بر رویکرد دوم، تلاش خواهد شد سلسله‌ی علل و عواملي که سبب شکل‌گیری این پرسش شده است، به اختصار، بیان گردد. به سخن دیگر، خود این پرسش، به پرسش کشیده می‌شود.

✅ شما چه فکر می‌کنید؟
چرا انسان امروز می‌پرسد: چه احتیاجی به دین داریم؟ چه اتفاقاتی سبب شکل‌گیری این پرسش شده است؟

(ادامه دارد)

✍️ علی زمانیان ... ۲۶ / ۰۱ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  روشنفکران و "مذاکره"

کمکی که روشنفکران می‌توانند بکنند

در آستانه‌ی مذاکره‌ی میان ایران و امریکا هستیم. مستقیم و غیر مستقیم‌اش چندان مهم نیست، مهم این است که آیا اراده‌ای برای حل و فصل خصومات از طریق گفتگو، مذاکره و رایزنی وجود دارد یا خیر؟ که اگر چنین اراده‌ای (به هر علتی)، شکل گرفته باشد، اندک امید می‌توان به آینده داشت.

هر چه هست، صورت قضیه، نشان می‌دهد که احتمالا مسیر مذاکره باز شده و ضرورت گفتگو (به هر علتی)، نظام سیاسی را به سمت مذاکره رانده است. مسیری که البته پرهزینه است اما جز این هم راهی وجود ندارد. طی این مسیر و راه سنگلاخ، برای تصمیم‌گیران و حاکمان، سهل‌تر خواهد شد اگر کنشگران و روشنفکران، آنان را با تصویری سازنده و مثبت از مذاکره همراهی کنند. و "مذاکره" را نه به منزله‌ی جام زهر، که ضرورتی اجتناب‌ناپذیر در حل و فصل خصومات و نه شکست، که راه حل عقلانی در حل مسائل و مشکلات ارزیابی نمایند.

اما، در میانه‌ی غوغای مذاکره، برخی از فعالان و روشنفکران، تصویری دیگرگونه از مذاکره ارائه می‌دهند و این پدیده را نه مذاکره که با عناوینی هم‌چون، عقب‌نشینی، ترس، "اخطاریه"، احضاریه"، تحقیر شدن و....یاد می‌کنند و آن‌را در قامت یک شکست و یا یک فاجعه به نمایش می‌گذارند. و نمی‌دانند تصویری چنین مشمئزکننده از مذاکره، اراده‌ی صاحبان قدرت را سست کرده، راه عبور و گذار حاکمان را سد می‌کنند و یا دست کم آن‌ها را در تصمیم بزرگ پیش‌رو با هزینه‌ی بسیار بالای حیثیتی و هویتی متزلزل می‌نمایند.

🔻  کسانی که تصویری سخیف و منفی از مذاکره، ارائه می‌دهند، خواسته یا ناخواسته، دو مانع اساسی پیش پای مذاکره‌کنندگان می‌گذارند:

❗️الف) تصمیم‌گیران را با اختلال شدید روان‌شناختی و حیثیتی مواجه می‌کنند، تا جایی که ممکن است آنان برای حفظ آبرو و حیثیت خود، زیر میز بزنند و کورسوی امیدی را که باز شده‌ است، ببندند. "مذاکره" به مثابه‌ی شکست با "مذاکره به مثابه‌ی گشودن افقی به سوی آینده، دو نگرش متضاد است که به دو نتیجه‌ی متفاوت می‌انجامد.

ب) گروه‌های تندرو و افراطی داخل را هراسان کرده و در آنان انگیزه‌ی بالایی در مخالفت و سنگ‌اندازی پیش پای مذاکره‌کنندگان ایجاد می‌کنند. تحریک نیروهایی که تا کنون موفق شده‌اند هر گونه مذاکره رادبه بن‌بست بکشانند، فضا را به تباهی می‌برند.

✅  در حال حاضر ذکاوت روشنفکری و کنش‌گری معقول در این است که مسیر عبور و گذار را از سیاستی به سیاست دیگر برای حاکمان هموار کنند. و یکی از خدمات روشنفکری این است که از مفاهیمی چون مذاکره، توافق، معامله، سازش، مصالحه و از مفاهيمي از این دست، "قبح‌زدایی" نمایند. مفاهیمی که فرهنگ انقلابی‌گری از آنان، واژگانی بسیار بدچهره و زشت ساخته است. روشنفکران می‌توانند با بازخوانی مفاهیم ضروری برای زیستن در جهان کنونی و بازسازی مجدد آن، یاری رسانند تا الفاظ و واژگانی که چند دهه مورد ستم انقلابی‌گری بوده است، از نو زنده شوند و حاکمان با این مفاهیم به سیاست، جهان، روابط بین‌الملل ...بنگرند و بیندیشند.

✔️  کلمات را دست کم نگیریم، زیرا با کلمات است که می‌اندیشیم و سپس، تصمیم می‌گیریم.

✍️ علی زمانیان ... ۲۰ / ۰۱ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵 از "تعلیق سیاست" تا "سیاست تعلیق"

پایان بازیِ "سیاست تعلیق"

ساموئل هانتینگتون در کتاب "سامان سیاسی در جوامع دستخوش دگرگونی" به موضوع کارآمدی حکومت‌ها و توانایی آن‌ها در مدیریت تنش‌های داخلی و بین‌المللی پرداخته است. هانتینگتون معتقد است،

✅ از معیارهای اصلی کارآمدی یک نظام سیاسی
:

الف) توانایی در مدیریت مشارکت سیاسی و حل منازعات داخلی است.
او به‌ویژه بر این نکته تأکید دارد که حکومت‌های کارآمد باید بتوانند تنش‌ها را قبل از آن‌که به بحران تبدیل شوند، حل کنند.

ب) سرعت حل و فصل تنش‌ها و خصومات بین‌المللی.
برای همه‌ی نظام سیاسی در تمامی ادوار تاریخی، همواره تنش‌ها و مسئله‌های داخلی و خارجی ایجاد می‌شود. اما مهم این است که حاکمانِ در قدرت، در چه مدت زمانی می‌توانند تنش‌ را کاهش دهند، مسئله را حل کنند و اجازه ندهند مسئله، به مشکل و سپس به بحران تبدیل شود.

✅ در واقع، معیاری را که هانتینگتین برای سنجش کارآمدی نظام‌های سیاسی معرفی می‌کند، این است که مناقشات داخلی و تنش‌های بین‌المللی، در چه بازه‌ی زمانی رفع و حل می‌شود. او معتقد است که زمانبندی و ظرفیت پاسخگویی حکومت‌ها به بحران‌ها، تعیین‌کننده ثبات یا فروپاشی آن‌هاست. از نظر او، حکومت‌های با نهادهای ضعیف، معمولاً واکنش‌های دیرهنگام یا نامتناسبی به چالش‌ها نشان می‌دهند، درحالی‌که نظام‌های سیاسی نهادینه‌شده می‌توانند بحران‌ها را به‌موقع و به نحو مؤثر مدیریت کنند.
آن چه سبب می‌شود که حکومت رو به "تعلیق مسئله‌هایش" بیاورد، این است که پیش از این، سیاست به محاق رفته و در تعلیق بوده است.

✅ مختصات مشترک این دسته از نظام‌ها عبارت است از:

✔️ضعف نهادینه‌شدن سیاست،
✔️کاهش مشارکت سیاسی شهروندان،
✔️فقدان آزادی
✔️سرکوب نهادهای مدنی،
✔️کاهش عقلانیت سیاسی

این عوامل در نهایت به کاهش ظرفیت حکمرانی در توانایی حل مناقشات می‌انجامد. و هنگامی‌ نظام سیاسی، توانایی‌اش را در حل و فصل تنش‌ها از دست می‌دهد و نمی‌تواند در زمان مطلوب، تصمیم کارآمدی را اتخاذ نماید، آن گاه رو به تعلیق مسئله ها می‌برد.

✅ در این دیدگاه، ثبات سیاسی وابسته به میزان نهادینه‌شدن ساختارهای حکومتی است. نظام‌هایی که نهادهای سیاسی قوی ندارند (مانند احزاب ضعیف، بوروکراسی ناکارآمد، یا قوه قضائیه وابسته) معمولا:

✔️در مدیریت بحران‌ها کند عمل می‌کنند.
✔️در برابر تغییرات اجتماعی انعطاف‌ناپذیرند.
✔️تصمیم‌گیری‌هایشان بیشتر واکنشی است تا پیشگیرانه.

در نتیجه، چنین نظام‌هایی مجبور می‌شوند رو به سیاست تعلیق ببرند. "سیاست تعلیق"، همان "سیاست خرید زمان" است. تاکتیکی که در آن حکومت‌ها یا بازیگران سیاسی به‌جای حل ریشه‌ای مشکلات، از تأخیر، انحراف توجه، یا اقدامات موقتی استفاده می‌کنند. اما هنگامی که تاکتیک خرید زمان و محول کردن حل مسئله به آینده‌ی نامعلوم، به یک استراتژی مبنایی تبدیل می‌شود، آن‌گاه سیاست به مثابه کنش عقلانی فرو می‌ریزد و به جای آن، تاخیر، تعلل و نادیده گرفتن امور می‌نشیند.

✅ عدم تصمیم‌گیریِ به موقع، در نهایت:

۱. به انباشت مشکلات حل نشده و انباشت نارضایتی منتهی می‌شود.
۲. اعتماد عمومی دچار فرسایش شدید می‌شود
۳. و سبب تشدید خشونت می‌گردد. زیرا وقتی معترضان دریابند که حکومت قصد واقعی برای تغییر ندارد، ممکن است به اشکال رادیکال‌‌تری از کنش روی بیاورند.

سیاست "تعلیق تصمیم‌گیری"، به نحو سمبلیک، همان بازی موش و گربه است. یعنی فرآیند طولانی‌کردن یا نمایشی شدن بحران‌ها، بدون حل ریشه‌ای آن‌ها است. با این تفاوت که در بازی موش و گربه، بازی هیچ‌گاه به پایان قطعی نمی‌رسد. اما در "سیاست تعلیق"، تصمیم‌گیری، حکومت و بحران در یک چرخهٔ بی‌پایان قرار می‌گیرند. به نحوی که بحران فقط به تعویق می‌افتد، اما حل نمی‌شود و دوباره سر باز می‌زند. نوعی نمایش جنگ و گریز، در میانه ی آری و نه گفتن. چیزی شبیه آن چه در فرهنگ ایرانی به آن "کج‌دار و مریز" می‌گویند. بازی موش و گربه بی‌پایان است، اما در واقعیت سیاسی، بحران‌های انباشته‌شده سرانجام در قالب انقلاب‌ها یا فروپاشی نظام‌ مستقر به نمایش درمی‌آید و پایان غم‌انگیزی را رقم می‌زند.

✔️ "سیاست تعلیق" یا انجماد موقت موقعیت و فقدان تصمیم‌گیری موًثر و کارآمد، ممکن است به صورت مقطعی، موردی و کوتاه مدت به کار آید، اما وقتی از این تاکتیک، به منزله‌ی یک استراتژی دراز مدت در مقابل همه‌ی مسئله‌ها استفاده می‌شود، به ضد خودش تبدیل می‌گردد، و نظام را در بدترین شرایط و سخت‌ترین موقعیت‌ها قرار می‌دهد. به نحوی که جز کرنش و شکست در برابر واقعیتی که از آن می‌گریخت، راهی نمی‌ماند.

(تفاوت ترامپ با روسای پیشین امریکا در مواجهه‌ی با ایران، این است که ترامپ، "سیاست ضد تعلیق" را در پیش‌گرفته است، به همین علت است که نظام به مشکل لاینحل برخورده است)

✍️ علی زمانیان ... ۰۸ / ۰۱ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  اراده‌ی انسان، اراده‌ی خدا

(بخش سوم و آخر)

در بخش اول و دوم، علاوه بر این که توضیح داده شد خدا، نزد هر یک از خداباوران، به گونه‌ و چهره‌ای ظاهر می‌شود، نیز برخی از علل تنوع و تکثر خداشناسی‌ها آورده شد.
در این بخش، به تاثیر دوره‌های بلند مدت تاریخی بر پندار از خدا پرداخته می‌شود.

✅  ۱.  آدمیان در تمام طول تاریخ، دست کم دو مسئله‌ی مشترک داشتند و دارند:

الف)  اول این که چگونه می توان جهان پیرموان را فهمید
ب)  و دوم، این که چگونه می توان جهان را تحت کنترل خود درآورد.
جهانی که نه می‌توان آن را فهمید و نه آن را کنترل نمود، جهانی تاریک، ترسناک و ناامن و در نتیجه، جهانی پر از ترس و اضطراب است. ترس و اضطراب انسان از چنین جهانی باعث می‌شده است که دایما جد و جهد نماید تا:
اولا آن را بشناسد
ثانیا بتواند بر آن اثر بگذارد و آن را تحت کنترل خویش درآورد. .
فهم جهان و کنترل آن، به منزله‌ی ضرورتی اجتناب‌ناپذیر، گرچه در صورت‌های مختلف (مانند جادو، خرافات، دین، علم، تکنولوژی، هنر، فلسفه و...) نمود و ظهور پیدا کرده است، اما اجمالا می‌توان گفت که تمامی تلاش‌های انسان در طول تاریخ، معطوف به پاسخگویی به دو نیار فهم و کنترل جهان، قابل صورت بندی است.

✔️  مدعای این جستار کوتاه، این است که هر چه قدرت فهم و توانایی و عاملیت انسان افزایش یافته، نسبت انسان با خدا و تصوری که خداباوران از خدا داشته و دارند، تغییر کرده است.

از این رو پاسخ به پرسش زیر اهمیت دارد:
❓اراده‌ی انسان در اتفاقات و رخ‌دادهای فردی و جمعی، چقدر نافذ است؟ آدمی تا کجا می‌تواند جهان خویش را آن گونه بسازد که خودش می‌خواهد؟ نقش و اراده‌ی نیروهای متافیزیکی و منجمله خدا، در برابر اراده و خواست انسان چگونه فهمیده می‌شود؟

✅  ۲. تاریخ خداشناسی را می‌توان با دوره‌هایی دراز مدتی از احساس آدمیان در توانایی فهم پدیده‌ها و اراده‌ورزی و توانایی آن‌ها در کنش‌گری تحلیل کرد. به این معنا که هر چه انسان به سمت احساس خودکفایی در فهم جهان و نیز کنترل پدیده‌ها پیش رفته است، گرایش او به خدا و نیز فهم او از خدا متفاوت شده است. به تعبیر دیگر، تصور و پندار از خدا، بستگی دارد به این که خداباور به چه میزان می‌تواند رخ‌دادهای طبیعی و اتفاقات زندگی‌اش را فهم کند و به چه میزانی می‌تواند اراده‌گرایانه در تغییر و ساختن جهان پیرامونش اقدام نماید. فی‌الجمله، توانایی انسان در شناخت و مدیریت و کنترل او بر رخ‌دادهای زندگی، به عنوان یکی از علل اساسی در شکل‌گیری پندار او از خدا، مدخلیت دارد.

✅  ۳. "برنارد اسپیلکا" در کتاب "روان شناسی دین"، با در میان آوردن معیار "جایگاه انسان در مهار رویدادها"، صورت‌بندی سه‌گانه‌ای از ارتباط انسان با خدا ارائه می‌دهد. "جایگاه مهار"، یعنی "شخص آیا رویدادها را نتیجه احوال درونی خود می‌داند یا نتیجه عواملی می‌داند که خارج از حیطه مهار و تسلط اویند".
"اسپیکا"، مهار بیرونی را سرنوشت، بخت و اقبال، تصادف، دیگر افراد قدرتمند و در نهایت خدا، برمی‌شمارد.
در نتیجه، پندار خدا به این نکته بستگی دارد که خداباور، خودش را در کجای طیف جایگاه مهار، ارزیابی می‌کند.

انسان در کجای "جایگاه مهار" ایستاده است؟

"اسپیلکا" سه گونه نسبت میان انسان و خدا را از منظر جایگاه مهار از یک‌دیگر تفکیک می‌‌کند. که عبارت است از:

الف) حالت "تمکینی" (deferring)
حالت تمکینی انسان در برابر خدا وقتی است که خداباور خدا را  تماما و به نحو مطلق فعال و خودش را تماما منفعل می‌یابد.

ب) حالت "اشتراکی" (collaborative)
در این حالت، خداباور هم خدا و هم انسان را فعال فرض می‌کند. به نحوی که هر چه اتفاق می‌افتد محصول اشتراک مساعی انسان و خداست.

ج) حالت "خودهدایت گر" (self- directive)
و این حالتی است که آدمی احساس می‌کند شخصا از پس مشکلات و مسایل خود برمی‌آید. یعنی حالتی که انسان فعال و خدای منفعل است.

سه حالت پیش‌گفته را می‌توان به ترتیب، سه دوره‌ی تاریخی عمر انسان فرض کرد که از تمکین در برابر خدا شروع می‌شود و در نهایت به "خودآیینی" و استقلال از خدا می‌رسد. سه حالت یا سه دوره‌ی تاریخی، در واقع سه تصور متفاوت از خدا نزد خداباوران خلق کرده است. تصوری که نتیجه‌ی نگرش انسان به توانایی شناختی و عملکردی خود است.

حالت چهارم را می‌توان بر سه حالت پیشین افزود. البته حالت چهارم، به منزله‌ی یک دوره‌ی تاریخی محسوب نمی‌شود اما ممکن است شخص، خود را گرفتار آن ببیند. حالت چهارم وقتی است که آدمی هم خدا و هم خود را در برابر وقایع و رخ‌دادهای دردناک، منفعل و ناتوان ببیند.

✔️  نکته پایانی:

آن چه در سه قسمت در باب تصور از خدا آمد، تنها بخشی از ماجرای پندار انسان از خدا است. علل و عوامل دیگری نیز در میان است که ذکر آنان سبب تطویل کلام می‌شد. از این رو از آنها صرف نظر گردید.

✍️ علی زمانیان ... ۲۳ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵 چرا خدا این‌گونه به نظر می‌رسد؟

✔️ علل و عوامل موثر بر تصور از خدا

همان‌گونه که پیش از این آمد، خداباوران با "بود" خدا روبرو نیستند، بلکه با "نمود" و با پنداری از خدا مواجه می‌شوند. در نتیجه، هر کسی که از خدا سخن می‌گوید، آگاهانه  یا ناآگاهانه، برداشت و درک شخصی خودش را، و نه الزاما از "خدا آن چنان که هست"، مطرح می‌کند. به عبارتی دیگر، صرفا پندارش را در باره ی خدا در میان می‌گذارد و نه بیشتر.

اکنون وقت طرح این پرسش است که:

❓ پندار هر یک خداباوران تحت چه علل و عواملی شکل می‌گیرد و چه عواملی در کیفیت و ماهیت پندار از خدا مدخلیت دارد؟

✔️ تصویر خدا در ذهن خداباوران، عمدتا، علتی است، نه دلیلی. به این معنا که بیشتر تحت تاثیر علت‌‌های غیر معرفتی شکل می‌گیرد و نه دلایل فلسفی و استباطات معرفتی.

علل متعدد و متکثری در شکل‌گیری پندار هر یک از خداباوران، دخالت دارد.

برخی از این علل عبارتند است از:

✅  ۱. تجربه‌های شخصی

یکی از عوامل بسیار موثر و اساسی در این که خدا نزد خداباور چگونه تجلی می‌یابد، "تجربه‌های شخصیِ" خدا‌باور است.

از میان انواع تجربه‌های شخصی، تجربه‌ی درد و رنج واتفاقات، شکست‌ها و بحران‌های دردناک اهمیت بنیادین دارد. این تجربه‌ها می‌توانند باعث شوند افراد به سمت بازتعریف یا بازاندیشی در مورد خدا حرکت کنند. به نحوی که گاهی حتی ایمان خود را به طور کامل زیر سؤال ببرند. برای مثال، فردی که با بیماری سخت مواجه می‌شود، ممکن است با دعا و نیایش به خدا پناه ببرد. اگر خدا را همراه و تسلی بخش بیابد، به او نزدیک می‌شود و اما اگر احساس کند که خواهش او بی‌پاسخ مانده است آن گاه شروع به سؤال کردن از عدالت یا مهربانی خدا می‌کند. فردی که عزیزی را از دست داده است، ممکن است از خود بپرسد: "چرا خدا اجازه داد چنین اتفاقی بیفتد؟" یا "اگر خدا خوب است، چرا این همه رنج در جهان وجود دارد؟"
این سؤالات می‌توانند منجر به بحران ایمان شوند و فرد را به سمت بازتعریف تصورش از خدا سوق دهند. در این حالت، خدا ممکن است به عنوان موجودی دور یا حتی بی‌تفاوت و حتی موجودی بیگانه با رنج انسان تصور شود.
گرچه تجربه‌ی مصیبت و رنج آثار فراوانی بر تصور از خدا دارد، اما تجربه‌های خوشایند و مطلوب نیز می‌تواند ذهنیت خداباور را به سوی خدای مهربان و حامی سوق دهد.
تجربه‌های دوران کودکی و یا خانواده‌ای که شخص، در آن بالیده است، تصور از خدا را خلق می‌کند. خدای کسی که در خانواده‌ای آرام، مرفه، با والدینی صبور و مهربان زندگی کرده است، با خدای شخصی که در خانواده‌ی، آشفته، بی‌ثبات و والدین پرخاشگر و فقیر رشد یافته است، فرق دارد. تجریه‌ی سرکوب، تحقیرشدگی در دوره ی کودکی در پندار از خدا بسیار موثر است.

۲. ساختار روان‌شناختی

ساختار روان‌شناختی افراد نقش مهمی در شکل‌گیری و تغییر تصور و پندار از خدا دارد. به عنوان مثال، "سبک دلبستگی" افراد در این که چه تصوری از خدا دارند مدخلیت دارد.
افرادی که "دلبستگی ایمن" دارند، معمولاً خدا را به عنوان موجودی حمایت‌گر، مهربان و قابل اعتماد تصور می‌کنند.افرادی که "دلبستگی اضطرابی" دارند، خدا را به عنوان موجودی تنبیه‌گر یا غیرقابل پیش‌بینی می‌ببینند و دائماً نگران رضایت یا خشم او هستند.  خدا نزد افرادی که دلبستگی شان از نوع "دلبستگی اجتنابی" است، خدای بی احساس، بی‌تفاوت و یا غیرقابل دسترس تصور می گردد.

خداباوری که نیاز شدید به کنترل و امنیت دارد، خدا را به عنوان موجودی قدرتمند و مداخله‌گر تصور می‌کند که می‌تواند نظم را در زندگی‌‌اش برقرار کند. این تصور به او احساس آرامش می‌دهد و کمک می‌کند تا با عدم قطعیت‌های زندگی‌اش کنار بیاید.
خدای افراد با تفکر انتزاعی و خدای افراد با تفکر عینی با یک‌دیگر متفاوت است: خدا در تفکر انتزاعی، مفهومی ذهنی، فراگیر و غیرشخصی است و در تفکر عینی به شکل انسان‌وار و شخصی تصور می‌شود، مانند پدری مهربان یا قاضی عدالت‌گر.
تجربه‌های هیجانی مانند تجربه‌ی احساس گناه، شرم، یا شادی، تصور افراد از خدا را تحت تاثیر قرار می‌دهد. کسی که احساس گناه دایمی دارد ممکن است فرد خدا را به عنوان قاضی سخت‌گیری ببیند که دائماً در حال نظارت و تنبیه است.

بر اساس نظریه‌های مراحل رشد در  روان‌شناسی، کیفیت ایمان و پندار از خدا در سنین مختلف و مطابق با هر مرحله، تغییر می‌کند. 
هم چنین "ویژگی‌های شخصیتی"، بر تصور از خدا تاثیر می‌گذارد. افراد، با شخصیتی با ثبات و گشوده، پنداری خلاقانه‌تر وانعطاف‌پذیرتری از خدا دارند و او را به عنوان مفهومی پیچیده و چندبعدی می‌ببینند. افراد با شخصیت سازگار  و آرام، معمولاً خدا را به عنوان موجودی مهربان و بخشنده تصور می‌کنند.


✍️ علی زمانیان ... ۲۱ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

ادامه👇👇

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  دارد تمام می‌شود

سال را می‌گویم، دارد تمام می‌شود. به پایان می‌رسد سالی که در آن خندیدیم، گریستیم، آرام بودیم، مضطرب شدیم. امید در جانم‌مان شکوفه زد، هر چند کم‌سو و ناامید و مایوس شدیم، هر چند سنگین و غم‌انگیز.

✅  سال رو به پایان است،
وقتی به پشت سر نگاه می‌کنیم، به خودمان می‌گوییم چه زود گذشت. اما وقتی به گذران لحظه‌ها و روزها نگاه می‌کنیم، احساس می‌کنیم چه دیر. و آدمی درونی پر از تناقض‌هایی حل نشده دارد. دو نگرش ناساز، هم‌زمان به یک‌دیگر تنه می‌زنند. از سویی احساس می‌کنیم، سال چه زود و با سرعت عبور کرد و تمام شد و از سویی دیگر احساس می‌کنیم روزهای پر رنج و اضطرابش چه دیر پایید.

غوطه خوردن در دریای مواج زندگی، به نحو طبیعی، در جای خودش، نفس آدمی را می‌گیرد، چه برسد به زندگی در این مُلک و دیار که در فراز و نشیب بسیار، همه را دچار سرگیجه کرده است. سرزمینی که می‌توانست آرام باشد و غروب آفتاب‌اش زیبا، سرزمینی که می‌توانست بیش از رنج، شادی در کوچه و پس‌کوچه‌هایش پرسه بزند، اما آن‌چه بر هم انباشت شده و می‌شود، نگرانی، بی‌قراری، اضطراب، رنج و فرسودگی است. فرسودگی، فقط مربوط به تن و جسم‌ نمی‌شود، در بن‌بست‌های دیرپا، دین، فرهنگ، سرمایه‌های اجتماعی، رضایت و شادی فرسوده می‌شوند. جان آدمی است که در کشاکش روزگار، فرسوده و تباه می‌شود. و ما نسلی هستیم که به چشم خویش، تباه شدن سرزمینی را می‌بینیم که وطن می‌نامندش.

سال‌ها از پی هم می‌آیند و می‌روند و زمان از دست می‌شود. فرصت‌ها می‌سوزند و دود آن، بر چشم مردمانی می‌رود که چشم به آینده دوخته‌اند. هم‌چون نیستانی که آتش در آن درگرفته است، روزها، هفته‌ها، ماه‌ها و سال‌ها و اغراق نیست اگر بگویم قرن‌ها دود می‌شوند و به هوا می‌روند.

✅  سال‌ها از پی‌هم می‌آیند و می‌روند و ما از خودمان نمی‌پرسیم چرا نمی‌توانیم مسئله‌های تاریخی‌مان را حل کنیم. چرا هر زخمی که بر پیکر فرهنگ، سیاست و جامعه وارد می‌شود، دیگر بهبود نمی‌یابد. زخم‌ها از پی‌ زخم‌ها، و دردها در پی دردها می‌آیند و اما نمی‌روند. و نمی‌پرسیم چرا قدرت و توان ترمیم خود را از دست داده‌ایم؟

هیچ آیا از خود پرسیده‌ایم چرا نمی‌توانیم (هم در سطح فردی، هم در سطح کلان اجتماعی و حتی بین‌المللی) از زخم‌هایی که بر پیکر ما وارد شده عبور کنیم؟ این چه سرنوشتی است که آینده‌‌مان در اسارت گذشته و تاریخ پیشین است؟ چرا گذشته، مانع را آینده‌ی ماست؟

مگر نه این است که تماما آدمیان در طول تاریخ و در همه‌ی جوامع با مصیبت‌ها، مشقت‌ها، جنگ‌ها و....روبرو بوده‌اند، در این میان، چرا ما بار سنگین و دردناک تمامی تاریخ‌مان را بر دوش گرفته‌ایم و آیا وقت آن نرسیده که به جای خیره شدن به گذشته، سرمان را برگردانیم و آینده را بنگریم؟

❓ چگونه می‌توانیم خویشتن خویش را و سرزمین‌مان را از نو مرمت کنیم؟ چگونه می‌توانیم زخم‌‌های تاریخی‌مان را التیام بخشیم تا بهبود یابند.؟

اینک بیش از هر چیز به جنبش رهایی‌بخش از تاریخ و اسارت پیشینیان، محتاجیم. این سخن نه بدان معناست که به تاریخ بی‌نیازیم. البته که تاریخ، کلاس بزرگی برای آموختن است، و البته تجربه‌های پیشینیان، غنیمت گران‌بهایی است،
🔻 اما مقصود آن است که:
اولا،  زخم‌های تاریخی را معیار روابط، مناسبات و زندگی امروزمان قرار ندهیم. مراد ما در این‌‌جا، رهایی از زنجیرهایی است از جنس نفرت‌های انباشت شده و خاطرات تلخی که "اکنون‌مان‌" را از ما می‌ستاند.
ثانیا، برای حل مسئله‌های امروزی، به جای آن که سرمان را به پشت برگردانیم و راه حل را در مخروبه‌ی گذشته بیابیم، متاملانه با "عقل" مشورت کنیم و به یاری او مسیرمان را پیدا نماییم.
✔️ روزی باید از "صغارت تاریخی" بیرون بیاییم، بالغ شویم و برپای عقل خویش بایستیم. و بلوغ، یعنی ما معمار زندگی خویش شویم، بی آن‌که دیگری، دست‌مان را بگیرد.

✅  دارد تمام می‌شود،
اما این بار، منظور، تمام شدن سال نیست. تمام شدن فرصت‌های تاریخی برای رشد و توسعه است که به سرعت از دست می‌رود. تمام شدن امکان‌های زندگی است. جهان منتظر هیچ قومی نمی‌ماند. کاروانِ زمان، می‌گذرد و این مسافران‌اند که باید خود را با رفتن‌اش هماهنگ کنند.

  "دارد تمام شدن‌"هاست که ما را مضطرب کرده و می‌کند. زیرا به چشم خویش می‌بینیم سرمایه‌های این سرزمین، چگونه دور می‌شوند، محو می‌شوند. می‌سوزند و خاکسترشان را باد با خود می‌برد.
"زمان"، به منزله‌ی بهترین و مهمترین سرمایه، دارد تمام می‌شود. سال، رو به پایان است و همه‌چیز.

✍️ علی زمانیان ... ۱۰ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵   چرا خروج از دین؟

طرح یک مسئله‌ی پیچیده

فیل زاکرمن"، جامعه‌شناس آمریکایی در کتاب "چرا مردم دین را طرد می‌کنند"، به این مسئله می‌پردازد که چرا جماعتی از دین‌داران، دین‌شان را از دست می‌دهند و سرانجام‌شان به ارتداد کشیده می‌شود.
"زاکرمن"، در ابتدا به شرح مفهوم "ارتداد" می‌پردازد و به این نکته اشاره می‌کند که ارتداد (apostasy)، از کلمه‌ی یونانی "apostasia" به معنای شورش گرفته شده است. هم چنین با استفاده از برخی آرا و نظرات کسانی چون "آرماند ماوس" و "کاترین برک" به صورت‌بندی انواع "ترک دین" می‌پردازد.

✅  "زاکرمن"، به طور کلی، چهار گونه ارتداد را از یک دیگر تفکیک کرده است:

۱. ارتداد ایمانی
۲. ارتداد فکری و اعتقادی
۳. ارتداد آیینی و مناسکی
۴. ارتداد اجتماعی و هویتی

❗️دراولین نوع ارتداد، یعنی ارتداد ایمانی، که بیشتر حس و تجربه‌ی وجودی است، شخص دین‌دار اعتماد خود را به موجودی برتر و امر استعلایی از دست می‌دهد. به نحوی که گویی به این جهان پرتاب شده است. نوعی بیگانگی مطلق با این جهان و زیستن در غربتی تاریک. ارتدادی که همسایه‌ی نیهیلیسم است. همان که کامو از آن با عنوان "آبزورد"(absurd) نام برده است. جهان آبزورد یعنی جهانی که نمی‌توان آن را به نحو معقول فهم کرد و جهانی که فاقد معناست.

❗️در ارتداد نوع دوم، شخص، ممکن است برخی و یا تمام اعتقادات و باورهای دینی خود را از دست بدهد. باور به خدا، معاد و یا اعتقاداتی که پایه و بنیان دین محسوب می‌شود. اما این که مرز ارتداد و دین در کجا نهاده شده است، منوط به این است که چه بخشی از باورهای دینی و کدام بخش از اعتقادات خود را رد می‌کند.

❗️در ارتداد نوع سوم، فرد دین‌دار ممکن است برخی و یا تمامی مناسک و آیین‌های دینی را طرد و از آن ها عبور نماید.

❗️ارتداد نوع  چهارم، وقتی است که شخص دین‌دار، خود را از جامعه‌ی دینی که به آن تعلق دارد، رها می‌کند. پیوند و رابطه‌ی خود را با هم دینان‌اش می‌گسلد و هویت خود را با خارج از مذهب بازتعریف می‌نماید. این نوع ارتداد را ارتداد اجتماعی نیز می‌نامد.

بنابر این ما با چهار گونه ارتداد و یا ترک دین روبرو هستیم، ارتداد ناشی از ترک ایمان، ترک اعتقاد و باور دینی، ترک مناسک و آیین و در نهایت، ترک اجتماع و هویت دینی خود.

✅  "زاکرمن"، تقسیم‌بندی دیگری با محوریت تقدم و تاخر ارتداد مطرح می‌کند و معتقد است دو گونه ارتداد را باید از هم جدا کرد:

✔️ ۱. ارتداد اولیه، و آن وقتی است که شخص از ابتدا گرایشی به دین نداشته و مسیر خود را از همان ابتدا از مسیر دین‌دارانی که با آنها می‌زید، جدا کرده است
✔️ ۲. ارتداد ثانویه، و آن وقتی است که شخص دین‌دار سال‌ها ذیل چتر دین می‌زیسته است و اما به علت‌هایی دین خود را ترک می‌کند. ترک ثانویه دین، کار سخت و واجد مشقات اجتماعی و روان‌شناختی عمیقی است.
در حقیقت، بسته به این که دین در زندگی شخص دین‌دار، چقدر اهمیت داشته و از نظر عاطفی به چه میزان به آن دلبسته بوده است، با پیامدهای روان‌شناختی مواجه خواهد شد.

هم چنین دو گونه ارتداد آشکار و پنهان نیز مورد توجه زاکرمن است. در جامعه‌ای که هر گونه آزاد‌اندیشی و انتخاب مسیر اعتقاد و زندگی، سخت و دشوار و به همراه عواقب است، ارتداد پنهان شکل می‌گیرد، به نحوی که آن را آشکار نمی‌کنند.
علاوه بر تقسیم بندی‌های پیشین، دو نوع دیگر از ارتداد را با محوریت "اثرگذاری" و "شدت"، نیز می‌توان از هم سوا کرد. اولا، "ارتداد کم‌عمق" و ثانیا "ارتداد عمیق". ارتداد خفیف و یا کم‌عمیق، یعنی از آنِ کسانی است که دین خود را و حتی باور به خدا را طرد می‌کنند، اما هم‌چنان احساس می‌کنند، "چیزی" در آن جا وجود دارد. یک نیروی ماورایی و امری استعلایی که وحدت عالم را حفظ می‌کند و می‌تواند به زندگی معنا ببخشد.
اما در ارتداد عمیق، ما با نوعی دگرگونی ژرف در باورها و سبک زندگی فرد روبرو هستیم.

❓چرا و به چه علت‌هایی شخص، دین‌اش را از دست می‌دهد؟

پرسش از علل ترک دین، پرسشی بزرگ‌دامنه و پیچیده‌ای است و به علل و عوامل بسیاری وابسته است. و نیز برای هر فرد ممکن است علل مختلفی مطرح شده باشد. اما به طور کلی برخی از عواملی که سبب ترک دین می‌شود، عبارت است از:

✍️ علی زمانیان ... ۲۸ / ۱۱ / ۱۴۰۳

@kherade_montaghed

ادامه 👇👇

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵 "آن‌که قهرمان می‌دانستیم‌اش"

تاملی در فراز و فرود قهرمانان

وقتی جامعه‌ای مسئله‌هایش را با امکان‌های در دسترس و روند معمولی نمی‌تواند حل و فصل کند، وقتی نمی‌تواند زخم‌هایش را با فرایندهای تعبیه شده در ساختارها و قوانین جاری التیام بخشد. وقتی همه چیز مسئله می‌شود، و مردمان، خود را در حل آن‌ها عاجز می‌بینند، آن‌گاه جامعه آماده می‌شود تا "قهرمان" و راهبری را خلق کند.
احساس در بن‌بست بودن، زمینه‌ی ظهور "قهرمان" را فراهم می‌کند.
خاستگاه اصلی تولد "قهرمان"، از یک سو بحران‌های حل نشده و بن‌بست‌های انباشت شده است و از سوی دیگر، ناتوانی جامعه در رفع این بحران است. به سخن دیگر، "قهرمان"، نتیجه‌ی ناتوانی جامعه در برون رفت از تاریکی است که بر آنان سایه افکنده است. "ابرانسان" می‌آید تا با انسجام و وحدت میان نیروهای اجتماعی عبور از بحران را ممکن سازد. بنابر این "قهرمان" از تلاقی دو متغیر بحران اجتماعی و احساس ناتوانی در برون رفت از بحران، پدید می‌آید.

"قهرمان"، انسان خارق‌العاده‌ای نیست، بلکه این جامعه است که "قهرمان"  را خلق می‌کند، اما نه به صورت ارادی و آگاهانه، بلکه به صورت طبیعی و بدون آن که از پیش برای آن برنامه ریزی کرده باشد. قهرمان، همان انسان عادی است که از سوی جامعه، لباس قهرمانی به تن کرده و به منزله‌ی "انسانی برتر" و یا "منجی فراانسانی" در ذهنیت خسته‌ی جامعه طلوع می‌کند.

"قهرمان"، قهرمان نیست، مردمان درمانده از تغییر شرایط، از او قهرمان می‌سازند. این نیاز جامعه است که فردی را (که البته واجد برخی ویژگی‌های چشم‌گیر شخصی است)،  به مثابه‌ی "قهرمان"، بالا می‌کشد و او را بر تارک نگاه‌ها و توجهات اجتماعی می‌نشاند. پدیده‌ی برساخته‌ی اجتماعی است که تاریخ تولد و مرگ و فراز و فرودی دارد.

🔻 جامعه، "قهرمان"خویش را می‌سازد، برای آن‌که:

❗️۱. امید از دست رفته‌ی خود را برای تغییر، احیا کند.
❗️۲. بتواند انگیزه و اراده‌ی از دست رفته را بازسازی نماید.
❗️۳. پریشانی نظری و عملی را به وحدت و انسجام تبدیل کند.

❗️۴. در خود، این خوشبینی را ایجاد کند که اگر از دست ما کاری ساخته نیست، اما "ابرانسانی" قدرتمند، می‌تواند ما را از دریای حوادث عبور دهد.

امید به تغییر، اراده، وحدت و اعتماد به خویش، چهار عنصر اساسی است که در نهایت به خلق پدیده‌ی قهرمانی منجر می‌شود.

✅  برای عبور از خطر، "قهرمان و یا ابرانسان" ساخته می‌شود  اما برای آن که "قهرمان"، موفق شود، آن گاه، اطاعت و پیروی جمعی از او ضرورت می‌یابد. بدون اطاعت همگان از او، بن‌بستی شکسته نخواهد شد. اما برای آدمی،  اطاعت، امر گران‌باری است. از این رو، جامعه برای آن که "اطاعت" را برخود هموار و موجه کند، دست به ترفندی می‌برد. این که قهرمان را به  اوج رازآلود می‌برد، مقدسش می‌کند، توانایی‌اش را بیش از واقعیت، نشان می‌دهد. در باره فضیلت‌ها و مهارت‌هایش اغراق و افراط می‌کند.
چرا چنین می‌کند؟، زیر گویا آدمی نمی‌تواند از انسان عادی فرمان ببرد. اما از او که قهرمان‌ و صاحب قدرت و توانایی نظری و عملی‌اش می‌داند، آسان‌تر اطاعت می‌کند.

در حقیقت، علل روان‌شناختی اطاعت در میان مردمی که در کوران حوادث و گذر از گردنه‌های سخت و صعب العبور تغییرات، قرار دارند، آنان را به سوی پیروی خودخواسته و یا از سر ناچاری می‌کشاند.

پس از عبور از بحران و به هنگام پایین آمدن از ارتفاعات سخت و دردناک اجتماعی و رسیدن به دشت هموار، بتدریج "قهرمان"، رنگ می‌بازد، زیرا علت وجودی‌اش را از دست می‌دهد. خودسپاری مردم به ابرانسانی که آنان را با ایجاد اتحاد به مقصد و مقصود رسانده، کاهش می‌یابد و به جای آن "فردیت" می‌نشیند. شبیه مسافری که به منزل رسیده باشد و دیگر نیازی به "راه‌بلد" ندارد.

پس از تغییر و به سامان شدن امور، اما مسئله‌ی جامعه نیز تغییر می‌کند. اگر تا پیش از تغییر، مسئله این بود که چگونه می‌توان از بن‌بست عبور کرد، پس از پیروزی، مسئله این می‌شود که چگونه می‌توان از "قهرمان" عبور کرد. این پرسش، گاهی دوره‌ی جدیدی از بحران است و آن، "بحران عبور از قهرمان" و بازگشت "خودهای" از دست رفته به جامعه است.

کسانی اما به علت دلبستگی‌، منافع و یا علت‌های دیگر می‌خواهند "ابرانسان"، برای همیشه تداوم یابد. می‌خواهند پدیده‌ای مقطعی و دوره‌ای را به موضوعی برای همه‌ی دوره‌ها و زمان‌ها تبدیل نمایند. اما لاجرم و جبرا دوره‌ی افول قهرمان، با بنیان نهادن ساختار و نظم جدید آغاز می‌شود.
آرام آرام، تمرد و نافرمانی در میان جماعت گسترش می‌یابد. این تمرد نه از سر خودخواهی و القا بیگانه و یا دشمنی این و آن، بلکه فرایندی کاملا طبیعی رخ می‌دهد. طبیعی است زیرا "قهرمان"، اساسا پدیده‌ای است که در میانه‌ی بحران و برای عبور از آن، خلق می‌شود و پس از چندی، کارکردش را از دست می‌دهد.


✍️ علی زمانیان ... ۱۵ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

آمریکا بعد از بمباران اتمی ژاپن، این کشور را تصرف کرد. تا پیش از این، مردم ژاپن فکر می‌کردند امپراطور شبیه انسان‌های معمولی نیست؛ یعنی نه‌تنها در امور روزانه، بلکه در ارتباطاتش با اطرافیان به شکلی خدای‌گونه رفتار می‌کند. حالا آمریکا به کاخ وارد شده بود.
امپراطور تسلیم شده بود اما ژنرال مک‌آرتور او را وادار کرد تا نامه‌ی تسلیم خود را از رادیو بخواند تا هیبت مقدس‌گونه‌اش را در میان مردم بشکند. این اولین بار بود که مردم صدای امپراطور خود را می‌شنیدند. بهت این لحظه‌ی آنان را می‌توانید در تمام آثار ادبی این کشور بخوانید.

ژاپنی‌ها در آن لحظه، خود و کشورشان را ققنوس فرض نکردند! آن‌ها نگفتند "ما نابود شدیم ولی دوباره از خاکستر برمی‌خیزیم چون ذات‌مان مقدس است!" بلکه گفتند:
ما اشتباه کردیم، باید از نو بسازیم، با انضباط، با کار، با عقل. آنان در میانه‌ی بحران، رفتاری از خود نشان دادند که مک‌آرتور هر نوع بی‌احترامی به ژاپنی‌ها را، از سوی سربازان آمریکایی جرمی بزرگ در نظر می‌گرفت.
و در نهایت، خیلی زود، ژاپنِ مستقل نه خطری برای مردمش شد، و نه برای دنیا.


ما در بسیاری از بزنگاه‌های تاریخی، دوست داریم خودمان را شبیه ققنوس، یا افسانه‌ی شکست‌ناپذیر ببینیم. این نگاه، به ظاهر امیدبخش است، ولی پشتش یک ترس بزرگ، یک فرار از واقعیت، یک فرار از مسئولیت، و یک سهل‌انگاری تاریخی وجود دارد.

از خاکستر برخاستن، توهمی افسانه‌ای‌ست. پس از هجوم مغول، ما برنخاستیم؛ به خواب فرو رفتیم! نه تمدن بازگشت، نه دانشی تولید شد، و نه حتی عدالت و همدلی نسبت به یکدیگر شکل گرفت. ما فقط تسلیم شدیم، و بعد، با همان زخم، دوباره قرن‌ها زندگیِ مملو از ترس را ادامه دادیم.

ما ققنوس نیستیم! ما فقط انسان‌های زخم‌خورده‌ی تاریخیم که باید یاد بگیریم چگونه از زخم و جراحتی دیگر جلوگیری کنیم.

ققنوس، یک آرزوست.
تاریخ اما نیاز به صداقت دارد.
اگر بخواهیم که برخیزیم، ابتدا باید سقوط را دوباره معنا کنیم.

✍ ناهید زمانیان

/channel/nahidestan

Читать полностью…

خرد منتقد

❌  مگر می‌شود از حمله‌ی اسرائیل به وطن، خرسند بود؟

پرسش از این که "مگر می‌شود از حمله‌ی اسرائیل به وطن، خرسند بود؟"، شاید پرسش عجیبی به نظر برسد. مگر چه کسی از تهاجم بیگانه به وطنش خوشحال می‌شود؟

عموم ایرانیان از چنین تهاجم و جنگی ناخرسند و بیزارند. اما اندک صداهایی هم هست که از این رخ‌داد تلخ، راضی‌ و ای‌بسا شادمانند. چرا؟


🔻چهار ویژگی گروه اندکی که با حمله‌ی اسرائیل همدل‌اند، عبارت است از:

❗️الف) چنان لبریز از نفرت و انتقام‌ از نظام سیاسی مستقرند که حاضرند هر تهاجمی را بپذیرند و به عواقب آن نمی‌اندیشند. این گروه فقط سقوط نظام سیاسی برای‌شان مهم است و صرفا می‌خواهند بار منفی نفرت را از ذهن‌شان بردارند. در حقیقت، نفرت عمیق و گسترده، چنان افق دیدشان را تنگ کرده است که نمی‌توانند ابعاد و زوایای حمله‌ی اسرائیل را به خوبی ببینند.

❗️ب) این گروه، حسی از ناتوانی و انفعال را در خود تجربه می‌کنند. ناتوانی از تغییر نظام، و انفعال در برابر شرایطی که سبب می‌گردد دنبال منجی باشند. از این رو هر ندایی را نجات‌بخش می‌یابند و به هر آن که خود را منجی معرفی می‌کند، پاسخ مثبت می‌دهند.

❗️ج) سومین ویژگی این گروه، رهیدن از وضعی است که خود را در آن گرفتار می‌بینند، اما رهیدنی به هر هزینه و تبعاتی. فقط هدف برای‌شان مهم است و نه وسیله، از این رو برای آنان، هدف، وسیله را توجیه می‌کند.

د) و بالاخره چهارمین ویژگی، هویت ملی نزد اینان سست است و فهم درستی از منافع ملی ندارند.  آرزوی ایشان سقوط نظام به دست خونین اسرائیل و به هر قیمتی، نشان می‌دهد که چشم‌انداز وسیعی برای فهم ماجرا و تشخیص منافع ملی ندارند و نمی‌دانند در پس آتشی که اسرائیل برمی‌افروزد، هیچ مزرعه‌ی سرسبز و آبادانی نیست.

❓چرا عموم ایرانیان با حمله اسرائیل مخالفند؟

وقتی از جنایات اسرائیل در غزه و یا محکومیت او در کشتار و آدم‌کشی و یا ناخرسند بودن از حمله به ایران صحبت می‌شود برخی‌ فکر می‌کنند گوینده، می‌خواهد الزاما از حکومت ایران دفاع کند و یا رفتارهایش را موجه نشان دهد. این همان خطای بزرگی است که در پس فهم این ایده، پنهان شده است.
یک ایرانی می‌تواند منتقد حکومت باشد، محکومش کند و حتی آرزوی تغییر آن را در سر بپروراند، اما همچنان از این که اسرائیل به ایران حمله کرده است، ناراضی باشد. تا جایی که اگر لازم شد ذیل همین حکومتی که قبولش ندارد، از میهن خود دفاع نماید.

🔻چنین افرادی به سه دسته‌ی بزرگ تقسیم می‌شوند:

❗️گروه اول کسانی هستند که به عواقب و تبعات جنگ اسرائیل با ایران می‌اندیشند و از بیم پیامدهای آن، جلوی سقوط حکومت توسط اسرائیل را خواهند گرفت. این گروه می‌اندیشند که اسرائیل نه به نیت خیر و نه برای آزادی مردم ایران که برای تجزیه کشور و به قهقهرا بردن آن، دست به چنین حمله‌ای برده است. این افراد، از ایران گسسته‌ای می‌هراسند که دشمن این مرز و بوم، آرزویش را می‌کند. از زمانی می‌ترسند که ایران، طعمه‌ای شود برای شغالان و سگانی که آن را نه یک‌پارچه و متحد، که سرزمینی لت و پار شده، سوخته و به قعر تاریخ افکنده شده، می‌خواهند.

❗️گروه دوم،  حاضر نیستند حکومت  مستقر در ایران، به دست اسرائیل نابود شود، نه از آن‌رو که هوادار او هستند. اتفاقا برخی از اعضای این گروه، خودشان زخم خورده‌ی همین نظام‌اند. زندان رفته‌اند، محدودیت‌های شدیدی بر آن‌ها تحمیل شده است. از دانشگاه اخراج و از امتیازات اجتماعی محروم گشته‌اند. اما چرا از ستیز و جنگ اسرائیل با ایران و کشته شدن ایرانیانی (که حتی با آن‌ها مخالفند)، خرسند نیستند؟ زیرا برای این گروه فرایندها به اندازه‌ی نتایج مهم‌اند. زیرا هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند. زیرا حقارت و سرافکندگی ناشی از آزادی به دست جنایت‌کاری مانند اسرائیل را برنمی‌تابند.
این گروه، حاضرند  تنگناها، محدودیت‌‌ها و مصائب را بر دوش کشند، اما خفت و ننگ کوتاه آمدن در برابر مهاجم خارجی را هم چون لکه‌ای سیاه بر تاریخ این مرز و بوم، نپذیرند.
نزد این گروه، مسیر عزت و آزادی، از تحقیر، ذلت و تسلیم ایران به دشمن آدم‌کش نمی‌گذرد. حاضر نیستند برای توهم عزت، خواری بکشند و دست بیگانه را بر این بوم و بر، گشاده ببینند.
برای این گروه، آزادگی، عدالت، سرافرازی و استقلال، چهار فضیلت اساسی و بنیادین محسوب می‌شود. فضیلت‌هایی که حاضرند جان‌شان را بر سر آن بگذارند.

❗️ و بالاخره گروه سوم، مدافعان نظام مستقرند که برای ماندن و پایداری آن، از هر کوششی دریغ نخواهند کرد.
چه کسانی که از سر اعتقاد دینی به این نظام وفادارند و چه کسانی که منفعت‌طلبانه حامی نظام مستقرند، هر دو در کنار همه‌ی شهروندانی که منتقد و مخالف نظام هستند، مقابل حمله‌ی اسرائیل ایستاده‌اند و هر دو برای ثبات ایران یک‌پارچه و آزاد، از سلطه‌ی بیگانه، تلاش می‌کنند.

✍️ علی زمانیان ... ۲۴ / ۰۳ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵 "توهم حقیقت نهایی"

در بخش اول، "توهم استغنا" و در بخش دوم، "توهم استثنا"، به اختصار مورد واکاوی قرار گرفت. تلاش شد که نسبت میان احساس بی‌نیازی نامعقول و نیز احساس استثناپنداری خود، با بحران‌های فعلی مورد بررسی قرار گیرد.

اما در بخش سوم، به توهمی پرداخته می‌شود که رابطه‌ی آدمی را واقعیت قطع می‌کند و آن، خودحقیقت‌پنداری مطلق است که سبب شرایط فعلی شده است. توهمی که از آن، به "توهم حقیقت نهایی"، یاد می‌شود.

✅ در همین ابتدا حساب سه نکته را باید از هم جدا کرد. زیرا هر کدام‌ منطق خودشان را دارند. سه نکته‌ی مورد نظر در قالب سه پرسش، این‌گونه مفصل‌بندی می‌شود:

✔️ الف) آیا "حقیقت"، و "حقیقت مطلق"، فی‌نفسه وجود دارد؟
✔️ ب) آیا "من"، واصل به حقیقت مطلق‌ام؟
✔️ ج)  آیا "من" رسالت تاریخی و الهی دارم که دیگران را به سرزمین حقیقت ببرم؟

مشکل در باور داشتن به "حقیقت نهایی" نیست. افراد می‌توانند عقیده داشته باشند که "حقیقت نهایی" و تنها یک "حقیقت نهایی"  و حقیقت مطلق وجود دارد.  مشکل از جایی آغاز می‌شود که فرد یا افراد و یا حتی یک نظام سیاسی، خود را واصل به حقیقت و بلکه بیشتر، خود را مالک حقیقت بپندارد و "دیگری" را تماما باطل بشمرد. اما بحران واقعی از این نقطه شروع می‌گردد که همان فرد یا افراد و یا نظام سیاسی، علاوه بر این که خود را حقیقت مطلق می‌پندارد، نیز احساس کند رسالتی بر دوش او نهاده‌اند که گم‌گشتگان وادی "حقیقت" را باید به سرزمین امن "حقیقت" برساند.

✅ "توهم حقیقت مطلق" یا در اختیار داشتن"حقیقت نهایی"، به این ایده اشاره دارد که برخی افراد یا نظام‌های فکری، دیدگاه خود را به عنوان حقیقت نهایی و غیرقابل‌ تغییر می‌پندارند و هرگونه نظر مخالف یا متفاوت را نادرست یا بی‌ارزش می‌دانند. این توهم می‌تواند در ادیان، ایدئولوژی‌ها، علوم، و حتی تفکرات روزمره ظهور کند. صاحبان این نوع تفکر، خود را واصل به حقیقت و ایده ی خود را "گزاره‌ی فیصله‌بخش" می‌دانند. از این رو هر که جز خویش را بر نهج ناصواب و منحرف تلقی می‌کنند. برای این دسته از افراد، حقیقت کاملا آشکار و دست یافتتنی است. همین "آشکارگی حقیقت" است که در نظر ایشان، جهان را به دوگانه‌ی "حقیقت- ناحقیقت"،  قابل تقسیم‌بندی می‌کند.

صورت‌بندی دوگانه‌ی ایدئولوژیک، جهان پیچیده را به امر ساده‌ی حق و باطل تبدیل می‌کند.  چنین قطب‌بندی، به پیامدها و نتایجی مانند گسترش تعصب، خشونت، قطبی‌سازی اجتماعی و طرد هر گونه "دیگریِ متفاوت" منتهی می‌شود. وقتی حقیقت و تمام حقیقت را آشکار می‌بینند و رویکرد خود را تنها تفسیر معتبر و درست از حقیقت می‌دانند، لاجرم هر‌گونه صدای متفاوت و مخالف را برنمی‌تابند و آن را نتیجه‌ی جهل و یا دشمنی معرفی می‌کنند. دوگانه  "جهل و دشمنی"، صورت‌بندی از صداهای متفاوتی است که در مرزهای "گفتار مستقر" نمی‌گنجد. گفتار مستقر، گفتاری است که به پشتوانه‌ی قدرت، بر صدر نشانده شده است. و برای آن که "گفتار مستقر"، هماره بر سریر قدرت بماند، دیگر صداهای متفاوت را با انواع برچسب‌زدن‌ها از حوزه‌ی عمومی و از دسترس جامعه با این بهانه که جماعت را به انحراف می‌کشاند، حذف می‌کنند. بدین قرار "عدم مدارا" یکی دیگر از نتایج "توهم مالکیت حقیقت نهایی" است.

🔻عدم مدارا با صدای متفاوت، در دو رفتار حاکمان انعکاس می یابد:
❗️اولا، نشنیدن و ندیدن دیگری، به این علت که دیگر را فاقد اهمیت و ارزش توجه می‌داند.
❗️ثانیا، سرکوب، طرد و حذف صدای متفاوت.

یکی از علت‌های اساسی در انعطاف‌ناپذیری نظام سیاسی در برابر تغییرات اجتماعی و تحولات ارزشی، همین توهم حقیقت مطلق است. توهمی که جزمیت و قطعیت حاکمان را رقم زده است. از این رو نمی‌توانند به "تخریب خلاق"، تن بدهند. "تخریب خلاق" و یا تخریب سازنده، مفهومی است که "یوزف شومپیتر" به کار برده است. به این معنا که توانایی تخریب ساختارها و ایده‌های ناکارآمد را به نفع ساختارهای نوین و کارآمد ندارند. بنابر امکان شکل‌گیری ساختارهای جدید، نوآوری‌ها،  حرکت رو به توسعه و عبور از ناکارآمدی‌ها را از جامعه می‌ستانند.

صاحبان توهم حقیقت مطلق، با فریز کردن تاریخ و جامعه در الگویی از پیش تعیین شده و با پافشاری بر ایده‌هایی که بارها در آزمایشگاه تجربه، شکست خورده است، جامعه را عملا به بن‌بست‌ تاریک درافکنده‌ و توسعه را ناممکن می‌نماید. در این توهم، "واقعیت"، مهم نیست و ملاک عمل قرار نمی‌گیرد، بلکه آن‌چه اهمیت دارد اموز ذهنی حاکمان است که می‌خواهند علی‌رغم هزینه‌‌ها و رنج‌هایی که برای مردمان فراهم می‌کنند، آن‌ها را اعمال نمایند.

✔️ توهم وصول به حقیقت مطلق، صلب و سخت‌ترین توهمی است که شکستن‌اش، اگر محال نباشد، دست کم بسیار دشوار و بسیار پر هزینه است.

✍️ علی زمانیان ... ۲۹ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  سایه‌ی سه توهم بر نظام سیاسی (بخش دوم)

در بخش اول به "توّهم استغنا" و تحول آن در چند دهه‌ی اخیر به نحو موجز پرداخته شد. در این بخش، توّهم دوم زیرذره‌بین نقد برده می‌شود.

❗️۲.
توّهم دوم: " توهم استثنا بودن"

"توهم استثنا بودن" دو چهره دارد:

✔️ چهره‌ی اول: "آسیب‌ناپذیری"

"توّهم استثنا بودن" در معنای اول، اشاره به وضعیتی دارد که یک نظام سیاسی (هم چون یک انسان)، خود را مصون و مستثنا از خطراتی می‌یابد که بقا دیگران را مختل و با خطر اضمحلال روبرو می‌کند. خود را استثنایی بر تاریخ می‌داند که آسیبی بر او کارگر نیست. این توّهم را نیز می‌توان "توّهم آسیب‌ناپذیری" نام نهاد. حاکمانی که دچار چنین توهمی شده باشد نمی‌دانند که  "آسیب‌پذیری" به تنهایی، ضعف انسانی و یا سستی ساختار سیاسی محسوب نمی‌شود، بلکه واقعیت تعمیم‌یافته‌ی تاریخ بشری است. به سخن دیگر، نظام‌های سیاسی (و نیز همه‌ی انسان‌ها)، به طور استثناناپذیر و ذاتی، آسیب‌پذیرند. به نحوی که همواره در معرض انواع تهدیدات و شکنندگی‌ها قرار دارند. "توهم استثنا بودن و یا توهم آسیب‌ناپذیری"، یعنی محال است که "من"، دچار شکنندگی شوم و بقا و حیات‌ام، مطلقا در وضعیت فروپاشی قرار نمی‌گیرد. محال است که دچار سرنوشت پیشینیان گردم، زیرا "من" از روند جاری در تاریخ مستثنا هستم.

"توهم استثنا بودن از آسیب‌پذیری"، در گام اول، رابطه‌ی آدمی را با واقعیتِ جهان قطع می‌کند. واقعیتی که نه در ذهن انسان بلکه "آن‌جا"، برپایه‌ی خودش استوار است. احساس توانایی کاذب و ندیدن واقعیت زندگی انسانی،  امری نامعقول است که از "ذهنیت خطرساز" ناشی می‌شود. 
این در حالی است که نظام‌های سیاسی کاملاً مستقل و خودبسنده نیستند؛ و این وابستگی، آسیب‌پذیری را به بخشی جدایی‌ناپذیر از هستی آن‌ها تبدیل می‌کند.
پذیرش و فهم این آسیب‌پذیری، برخلاف تصور رایج، منشأ مقاومت و همبستگی و کنش خردمندانه ی مبتنی بر مصلحت و واقعیت می‌گردد. 

✔️ چهره‌ی دوم استثنا بودن: "برگزیدگی"

"توهم استثنا بودن" در چهره‌ی دوم، یعنی باور به برگزیده بودن،  وقتی رخ می‌دهد که ملتی و یا حاکمانی، خود را نه چونان همه‌ی مردمان تاریخ، که "برگزیدگانی استثناشده"، می‌بینند. گویی نه جزیی از روند کلی تاریخ، که پدیده‌ای جدا و انتخاب شده از سوی خداوند هستند. 
در چنین رویکردی است که وظیفه و رسالت الهی برای رستگار کردن آدمیان سر بر می‌آورد. رسالتی برای تحقق حاکمیت خدا بر روی زمین.
چنین حاکمانی، خود را نه "انسانی بسیار انسانی (به تعبیر نیچه)، که برگزیدگانی مورد نظر می‌یابند. در این چشم‌انداز، که خود را مستهظر به امر قدسی می‌یابند، اساسا به واقعیت انسان و جامعه توجه نمی‌کنند. از این رو از فراز قله‌ی تاریخ به انسان‌ها نظر می‌کنند و "انسان واقعا موجود" را به رسمیت نمی‌شناسند.
رد پای "احساس برگزیده بودن" را می‌توان تا اعماق تاریخ جستجو کرد و مشخص کرد که چنین ایده‌ای، از تاریخی‌ترین ایده‌ای است که (به تعبیر کارل پوپر، نقل به مضمون)، می‌خواستند بهشت بسازند، اما جز جهنم، هیچ نساختند.

✍️ علی زمانیان ... ۲۱ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

ادامه ⬇️⬇️

Читать полностью…

خرد منتقد

۴.  وقتی هنوز آدمیان در اجتماعات محدود پیشین زندگی می‌کردند و هویت قبیله‌ای، محلی و دینی بر هویت فردی چیره بود، این پرسش که "من چه نیازی به دین دارم؟"، نمی‌توانست مطرح شود. زیرا دین، نه یک هویت فردی که امر جمعی محسوب می‌شد. علاوه بر این، در خدمت انسجام و استحکام خانواده، قبیله، محله  و به تعبیر دینی، در خدمت "امت" بود. دین به مثابه چسب اجتماعی عمل می‌کرد و کارکرد محوری در زیست اجتماعی را بر عهده داشت. انسان عصر سنت، هم‌چون ماهی که در آب، شناور است، در دین شناور بود، به همین علت از دین چیزی نمی‌پرسید.
به تعبیر مولانا،

ماهيان نديده غير از آب‌
پرس پرسان زهم كه آب كجاست؟


اما با ورود به عصر دولت _ ملت و خلق مفهوم "شهروندی" به جای مفهوم "امت"، نقش دین در هویت‌سازی و انسجام درون‌‌گروهی دچار دگرگونی شد. پس از این، ساکنان، خود را نه یک "امت" با مرزهای مشترک اعتقادی که یک "شهروند" در مرزهای جغرافیایی و ذیل یک حکومت سیاسی با منافع مشترک، تعریف کردند. در نتیجه، کارکرد دین در وحدت میان امت و شکل‌گیری هویت، رو به کاهش نهاد و به جای آن عناصر و عوامل عرفی نشست.

✅ به طور خلاصه، با شکل‌گیری پدیده‌ی دولت_ملت، دو اتفاق بزرگ رخ داد:

✔️ اولا، "شهروند" با همه‌ی تنوع دینی، فرهنگی و تکثر باورها و سبک زندگی، با عواملی بیرون از دین، به اتحاد رسید و سامان اجتماعی خود را بر مبنای دیگری بنا کرد.
✔️دوم، از اهمیت دین در هویت جمعی کاسته شد و در نهایت، دین، به امری شخصی و فردی تبدیل شد.

نتیجه آن‌که با کاهش معنادار نقش دین در انسجام و هویت، پرسش از ضرورت دین،  متولد گردید. به این معنا که این ایده، زمانی جان گرفت که جامعه بدون حضور دین و با استفاده از منابع دیگر، سامان گرفت. در این حال و هوا است که می‌پرسد: چه احتیاجی به دین است؟

به طور خلاصه،
پرسشِ"آیا به دین محتاجیم؟"، بازتابی از تحولات جامعه‌شناختی مانند سکولاریزاسیون، فردگرایی، علم‌محوری و پلورالیسم است. هم‌چنین چند منبعی شدن و تکثر رقیبان دین در خلق انسجام اجتماعی، هویت، اخلاق و معنا،  پرسش از ضرورت دین را جدی‌تر نمود. تاکید بر تحولات جامعه‌شناختی از آن رو مهم است که هر گونه پاسخ، الزاما باید با در نظر گرفتن این تحولات و متناسب با دگرگونی‌های معرفتی، روان‌شناختی و جامعه‌شناختی باشد.

✅ آن‌چه در این جستار کوتاه مد نظر بود، پاسخ به پرسش‌ از نیاز به دین نبود، بلکه چگونگی برآمدن این پرسش مورد واکاوی قرار گرفت. نیک می‌دانیم که برای فهم چرایی این پرسش، به کاوش وسیع‌ و حتی پژوهش‌های مبتنی بر گردآوری میدانی نیاز است.
اما آن‌چه مورد نظر بود، به زیر ذره‌بین بردن خودِ پرسش از دین بود. و این همان "رویکرد پرسش از پرسش" است که در ابتدا مطرح گردید.

هدف این جستار کوتاه، توجه دادن به جدی گرفتن پرسش‌ها است، از این نظر که چرا چیزی پرسیده می‌شود؟ به سخن دیگر، علاوه بر پاسخ به پرسش، نیز خود "پرسش" را به پرسش بگیریم و در باره‌ی ان تامل کنیم که اساسا چرا این پرسش، پرسیده شد و پرسش از کجا می‌آید.


✍️ علی زمانیان ... ۰۴ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔸چهارده سال گذشت و

(اکثر نتایج ترکاشوند در کتاب حجاب شرعی در عصر پیامبر به کرسی نشست)

✍️امیر ترکاشوند، ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۴


از مهر ۱۳۸۴ تا مرداد ۱۳۸۸ سرسختانه مشغول تحقیق پیرامون وضعیت پوشیدگی مردم در عصر پیامبر بودم؛ حاصل را در اختیار شماری از محققان و برخی مراکز پژوهشی قرار دادم و متأثر از نظرات دریافتی، تحقیق را در زمستان ۸۹ به پایان رساندم و سرانجام در چنین روزی (۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۰) به یاد مرتضی مطهری که با نوشتن کتاب "مسئله حجاب" خط‌شکنی کرد، فایل کتاب و نسخه‌هایی تکثیر شده از آن را اندک اندک در اختیار پژوهشگران قرار دادم و چون برق و باد دست به دست شد.

امروز ۱۴ سال از آن روز می‌گذرد و در این مدت نگاه متولیان نیز دستخوش تحول و تغییر شده و با این‌که در آن روز، فاصله میان نتایج تحقیق اینجانب با برداشت رسمی بسیار زیاد بود ولی اینک این فاصله به حداقلی‌ترین مقدار ممکن رسیده و قرائت قانونی به نتایج کتاب بسیار نزدیک شده است!

کنگره‌ها تَرَک برداشت!
برای پی بردن به عمق این پیروزی کافی است نگاهی فقط به دو فقره از نتایج کتاب و مقایسه آن دو با بندهای مشابه در لایحه حجاب و عفاف که شرعاً مورد تأیید شورای نگهبان قرار گرفته، بیندازیم (به اشکالات مهمی که بر این لایحه وارد است فعلا نمی‌پردازم):

فقره اول- مانتو و واجب نبودنِ آن
فقره دوم- افزایش اندام جایز الکشف

در سال‌هایی که سرگرم پژوهش در موضوع بودم، مطابق قرائت مشهور:
اولاً- استفاده از مانتو/روپوش شرعاً لازم بود
ثانیا- مواضع جایزالکشف شرعاً محدود به دو عضو "وجه و کفین" بود

ولی اینجانب بر اساس یافته‌های پژوهشی‌ام در عصر پیامبر:
اولاً- پوشش مانتو را غیر واجب شمردم (مردم آن زمان همچو امروز نبودند که چند جامه‌ی زیر و رو داشته باشند و چیزی همچو مانتو/روپوش که بر روی جامه‌های زیرین پوشیده شود رایج نبود و همین‌که اندام پوشیده می‌شد مورد رضایت شرع بود).
ثانیاً- قائل به جایزالکشف بودن هفت موضع (وجه و کفین و قدمین و گردن و ساعد و ساق و مو) در آن عصر شدم و نمایان شدن‌شان را موجب گناه نیافتم


اینک پس از گذشتِ سال‌های پر از چالش و پژوهش، می‌بینیم که در لایحه حجاب و عفاف که شرعاً به تأیید شورای نگهبان رسیده:

اولاً- وجوب و لزوم مانتو حذف شده و مطابق تبصره ۱ ماده ۴۸ آن قانون همین که زنان اندام خود را بپوشانند کفایت می‌کند.
شگفت آن‌که بیش از نیمی از چالش گشت‌های ارشاد در سال‌های گذشته، به همین مانتو (و کوتاهی و بلندی آن یا بسته و باز بودن دکمه‌هایش) برمی‌گشت

ثانیاً- آن دو عضوِ جایزالکشف به پنج و نیم عضو افزایش یافت زیرا:
الف- سه عضوِ "قدم و ساعد و گردن" به وجه و کفین افزوده شد
ب- و "خصوص مو" نیز از موضوعیت افتاد و به صِرف قرار داشتن پارچه‌ای بر روی سر (همچو سرانداز زنان مسلمان پاکستانی) بسنده شد

این تغییر فتوا و قانون، به ما می‌گوید که لایحه حجاب در فقره مانتو ۱۰۰٪ و در فقره اندام جایزالکشف ۷۸٪ و بطور میانگین با ۸۹٪ از نتایج کتاب موافق و همراه شده است!
کاش به تعبیر یکی از اعضای هیئت دولت، همان سال ۱۳۸۹ به کتاب توجه می‌شد تا شاهد رخدادهای تأسف‌بار بعدی (به ویژه وقایع تلخ ۱۴۰۱) نمی‌بودیم


تبصره ۱ [ماده ۴۸ قانون حجاب]- بدپوششی در مورد زنان عبارت است از پوشیدن لباسی که قسمتی از بدن پایین‌تر از گردن یا بالاتر از مچ پا یا بالاتر از ساعدِ دست‌ها دیده شود..

ماده ۵۰ [تعریف کشف حجاب و از موضوعیت افتادن عین مو]– هر زنی .. چادر یا مقنعه یا روسری یا شال و امثال آنها بر سر نداشته باشد..


در این ۱۴ سال چند کتاب در نقد کتابم منتشر شد که در زیر به ۴ مورد که نشر رسمی و مکتوب یافت اشاره کرده و خوانندگان را به مطالعه آن‌ها توصیه می‌کنم:

۱- نقدی بر کتاب حجاب شرعی در عصر پیامبر اسلام (سیدمحمدمهدی دزفولی)
۲- حجاب در آیات و روایات: نقدی بر کتاب حجاب شرعی در عصر پیامبر (حسین سوزنچی)
۳- حجاب در صدر اسلام؛ بررسی و نقد نظرات امیرحسین ترکاشوند (محمّدرضا شاه‌سنائی)
۴- پوشش زنان در زمان پیامبر؛ جلد اول از مجموعه سه جلدیِ حجاب پژوهی (مرکز تحقیقات زن و خانواده، ویراستاران علمی: مجید دهقان محمد عشایری منفرد)

در این مدت همچنین بارها به مناظره دعوت شدم اما فقط ۵ دعوت که در دانشکده‌های الهیات یا مؤسسات حوزوی برگزار شد را پذیرفتم تا از موج‌سازی‌های نابهنگام جلوگیری نمایم:
۱- دانشکده الهیات دانشگاه تهران
۲- مؤسسه حوزوی فهیم. قم
۳- دانشکده الهیات دانشگاه فردوسی مشهد
۴- اردوی آموزشی دانشگاه فرهنگیان. مشهد
۵- پژوهشگاهِ نهاد نمایندگی رهبری در دانشگاه‌ها. تهران

توجه
شماره حساب زیر، در پی درخواستِ خوانندگانی که در این سال‌ها خواهان واریز وجه به حساب نویسنده کتاب بودند اعلام می‌شود:
5892101186804551
یا
IR040150000001177303167211


لطفا این پُست را به مناسبت ۱۴ سالگی کتاب برای دوستان‌تان بازنشر کنید
@baznegari

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  چه نیازی به دین داریم؟
      (بخش دوم)

✔️  علل و عوامل شکل‌گیری پرسش از احتیاج آدمی به دین

هم‌چنان که در بخش اول آمد، پرسش‌ها، عصری‌اند. در هر عصری، پرسش‌هایی مطرح می‌شود که در ادوار پیشین به ذهن ساکنان آن زمان نمی‌گذشته است. از این رو پرسش از این که چه نیازی به دین داریم؟، پرسشی است که اکنون و بنا به علت‌ها و دلایلی در زمین جهان مدرن روییده است و به نحو جدی، سابقه‌ی تاریخی ندارد .

✅  علل متعدد و متفاوتی در برآمدن پرسش از احتیاج به دین، نقش دارند. برخی از آن علل به اختصار، چنین است:

۱. رشد فردیت
۲. رشد رویکرد پیامدگرایی
۳. رشد علم
۴.  توسعه‌ی فناوری
۵. احساس توانایی انسان در حل مشکلات

پنج عامل برشمرده شده، رابطه‌ی دیالکتیک با تحول در چهار حوزه‌ی تحول جامعه‌شناختی، تحول معرفتی، تحول روان‌شناختی و تحول تکنولوژیک دارد. به این معنا که بر آن‌ها اثر گذاشته و از آن‌ها اثر می‌پذیرد. این چهار تحول، زیست‌جهان انسان مدرن را از زیست‌جهان انسان سنتی متفاوت ساخته‌است. در تحول بنیادین زیست‌جهان آدمی، برخی امور بدیهی به غیر بدیهی و یا برخی امور غیربدیهی به بدیهی تغییر می‌کند. هم‌چنین در هر افقی، پرسش‌هایی خلق می‌شود و توجه همگان را به خود جلب می‌کند. از جمله‌ی پرسش‌های جدید، پرسش از ضرورت دین، احتیاج آدمی به دین و گستره‌ی دین است.

✅  یکی از عناصر مبنایی در رشد فردیت، "مطرح شدن "حقوق" هر فرد انسانی است. برخلاف گفتمان سنت که عموما بر مدار تکلیف می‌چرخید، در جهان مدرن، فردیت و "حق‌محوری"، پایه و اساس قرار گرفته است. در جهان سنت و فرهنگ‌ جمع‌گرا، هویت جمعی، گروهی، طایفه‌ای و قبیله‌ای مطرح بود و اعضا، هریک، وظیفه داشتند در حفظ این جمع و هویت بکوشند. در این فرهنگ، "جمع" است که ملاک کنش است و نه "فرد" انسانی. اما از زمانی که "فرد" متولد شد، بتدریج "فرد انسانی" در کانون توجه قرار گرفت. از این پس بود که هر چیزی و منجمله دین، در نسبت با ‌"فرد انسانی" و با "من" معنا می‌شود. دین برای "من" چه ضرورتی دارد؟ ‌دین چه فایده و نتیجه‌ای برای "من" دارد؟ به واقع، "دین" در ادوار تاریخی، یک کنش جمعی محسوب می‌شد که در یک مکانیسم کاملا طبیعی به انسان انتقال می‌‌یافت، اما با تولد "فرد"، "دین" به یک انتخاب فردی تبدیل شده است.

✅  پرسش از احتیاج آدمی به دین، علاوه بر این که بر رشد فردیت متکی است، نیز با شکل‌گیری رویکرد "فایده‌گرایانه"، در جهان جدید همراه است. "سودمندگرایی" و یا "فایده‌باوری"، به این معناست که بود و نبود هر چیزی و ضرورت و غیر ضروری بودن هر چیزی و منجمله دین را منوط می‌کند به میزان سودی که به آدمی می‌رساند.
در موضوع مورد بحث، اگر دین به "من"، سود و فایده‌ای می‌رساند، پس من به آن نیاز دارم. اما اگر فایده‌ی قابل مشاهده و محاسبه‌ای ندارد، به آن محتاج نیستم. "رویکرد پیامدگرایی"، در برابر "رویکرد وظیفه‌گرایی" قرار دارد. برای انسان عصر پیشین، این پرسش مطرح نمی‌شد که چه نیازی به دین دارم، زیرا "دین‌داری" را وظیفه‌ی خود تلقی می‌کرد. دستور و فرمانی بود که باید اطاعت می‌کرد. بنابراین، "دین" را وظیفه‌ای می‌دانست که از سوی خداوند مقرر گردیده بود. در مقابل، انسان امروزی، در "گفتمان فایده‌گرایانه"، از فایده و سود دین سخن می‌گوید. ترازوی او برای مواجهه با دین، "فایده" و "سود"ی است که دین برای او دارد و نه وظیفه‌ای که برای او تعیین شده است.

🔻  هم‌چنان که گفته شد، ما با دو تغییر اساسی در دو گفتمان بنیادین روبرو هستیم:

❗️اولا، تغییر "جمع‌محوری" به "فردمحوری"
❗️ثانیا، تغییر "وظیفه‌گرایی" به "حق‌محوری"

علاوه بر دو تغییر پیش‌گفته که زیست جهان انسان مدرن را متحول کرد و همین تحول سبب شکل‌گیری پرسش از نیاز به دین شد،

🔻دو عامل دیگر نیز در جدی‌تر شدن پرسش از احتیاج انسان به دین مدخلیت دارد:
اولا، رشد علم
و ثانیا، پیشرفت و رشد تکنولوژی.
رشد علم و پیشرفت تکنولوژی، در جهت پاسخ‌گویی به دو نیاز مبنایی انسان، حرکت کرد:
❗️۱. نیاز به فهم جهان
❗️۲. نیاز به تغییر جهان

انسان مدرن، با تکیه بر علم و تکنولوژی احساس می‌کند هم جهان را می‌فهمد و هم توانایی کنترل و تغییر جهان را دارد. به تعبیری دیگر، این دو، انسان امروزی را به "احساس استغنا"، رساند. حس توانایی در فهم و کنترل پدیده‌ها و مدیریت خویش، در کنار "رویکرد فایده‌باوری"، بتدریج این پرسش را ایجاد کرد که انسان امروزی با تکیه بر علم و تکنولوژی، دیگر چه نیازی به دین دارد؟

✔️  علاوه بر تحولاتی که به اختصار به آنها پرداخته شد، تحولاتی ژرف نیز در عرصه‌ی جامعه‌شناختی رخ داد که در نهایت به پرسش از نیاز انسان به دین، دامن زد. این تحولات چیست و چگونه نسبت انسان را با دین، دچار دگرگونی کرد؟
پاسخ مشروح به پرسش اخیر را در جستار بعدی پی خواهیم گرفت؟

(ادامه دارد)

✍️ علی زمانیان ... ۰۴ / ۰۲ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵 خیره به "مسقط"


چشم‌‌های نگران، هر لحظه بر صفحه‌ی شیشه‌ای مبایل می‌لغزد و اخبار را در شبکه‌ها جستجو می‌کند.

✅ دنیا چه جای عجیبی است،
زندگی، بقا، شادی و سرنوشت و آینده‌ی ما در دستان دو نفری است که فرسنگ‌ها دورتر، بر صندلی لمیده‌اند و گفت‌گو می‌کنند. سنگینی بار کلمات را در این دیدار احساس می‌کنیم. این "کلمات" است که رد و بدل می‌شوند و مهار زندگی و بقا ملتی را در دست دارند.

✅ چه هولناک است وقتی خویشتن را چنین، دست‌بسته‌ی تقدیری می‌بینم و ملعبه‌ی واژگانی که از دهان این و آن بیرون می‌آید. احساس می‌کنم به قعر تاریخ پرتاب شده‌ام، برده‌ای را می‌مانم که اربابان بر سر آن‌چه قرار است بر سرم بیاید، با هم چانه می‌زنند.

"این‌جا" نشسته‌ام منتظر، تا "آن‌جا" تعیین تکلیفم می‌کنند. و منتظرم ببینم از آن دودکش، دود سفید بیرون خواهد آمد؟ و یا چونان سالهای متمادی، باید دود سیاه را درون ریه‌های مجروحم ببلعم.

✔️ جهان جای عجیبی است،
یک نفر معلوم می‌کند که میلیون‌ها نفر چگونه زندگی کنند و یا چگونه بمیرند. یک نفر معلوم می‌کند میلیون‌ها انسان، بخندند یا بگریند. و چه کسی می‌تواند از چنین تقدیری بگریزد؟

همگی چشم به راه "کلماتی" هستیم که نجات‌مان دهند. از رنج‌مان بکاهند و دمی آسوده‌مان کنند.
و چه تاریک و تلخ است روزگار ملتی که چنین چشم بر شیشه‌ی مبایل دوخته‌اند تا قرار است چه اتفاقی بیفتد. 
کاش این‌بار، بخت، یار باشد و کمی از ابرهای سیاه رنج و اضطراب کنار رود و خورشید شادی بر این سرزمین بتابد.

✍️ علی زمانیان ... ۲۳ / ۰۱ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  "فراق، به منزله‌ی تلخی بی‌پایان"

حکومت‌ها و حکمرانی‌های بد و ناکارآمد، آفات و نتایج تلخی به همراه دارند. نتایجی که کمتر دیده می‌شوند. یکی از آفات حکمرانی‌های بی‌کفایت و بد این است که بتدریج، ساختار روابط‌ میان ساکنان سرزمین، سست شده و فرو می‌ریزد. افراد از هم جدا می‌شوند، اما نه به رضایت، که با اندوهی بی‌پایان.
شبکه‌ی حمایت عاطفی، مختل می‌گردد و موجی از تنهایی، ساحل آرامش‌شان را در هم می‌شکند. 

حکومت بد، انواع"فاصله‌ها" را به جامعه تحمیل می‌کند. چه فاصله‌ی جغرافیایی، چه عاطفی، اعتقادی و اخلاقی. "فاصله"، میوه‌ی تلخی است که کام همه را آزار می‌دهد و در نهایت به کاهش سرمایه‌ی اجتماعی، عاطفی و حمایتی می‌گردد. کسانی که کنار هم می‌زیستند و در زندگی جمعی، زندگی‌‌شان را معنا و قابل تحمل می‌کردند، اما آرام آرام تنهاتر می‌شوند. حکومت بد، ضد ارتباط است. ارتباطات را به انواع شیوه‌ها، چه تعمدی و آگاهانه و چه ناخواسته، چه مستقیم و چه غیر مستقیم از هم می‌گسلد. وقتی روابط سست و لرزان شد، جامعه، توانایی حل مسئله‌هایش را از دست می‌دهد.
"جامعه‌ی ناتوان"، برساخته‌ای حکمرانی بد  و ناکارآمد است.

🔻 حکومت بد، سه گونه جدایی و فاصله را دائما چون زهری بر جان شهروندان و ساکنان سرزمین سرریز می‌کند:

❗️۱. اولین فاصله‌ که به "فراق" از آن نام می‌برند، جدا شدن جغرافیایی افراد از یک‌دیگر است. هم‌چون فرزندانی که خانوادهی خود را ترک و مهاجرت می‌کنند. "فراق" احساس تلخی است که هم آنانی که می‌روند و هم آنانی که می‌مانند، تجربه می‌کنند.

هنگامی که نه می‌توان زندگی کرد و نه می‌توان شرایط را تغییر داد، آن‌گاه افراد کوله‌بار زندگی‌‌شان را برمی‌دارند و از زادگاه خویش دل می‌کنند و می‌روند تا شاید در جایی دیگر، بتوانند زندگی کنند.
اما حسرتا که از "خانه‌ی خویش" رفتن، ممکن است ولی "رفتن"، چونان زخمی می‌شود بر روان آدمی که هرگز التیام نمی‌یابد. رفتنی که از آدمی، غریبه‌ای همیشگی می‌سازد. مگر می‌توان با دلهره نسبت به رنج‌های "ماندگان"، راحت زیست؟ مگر دور از زادگاه و وطن مالوف،  دور از آب و خاک آشنا و  دور از رابطه‌ای گرم و عاطفی با عزیزان، آیا هنوز می‌توان زندگی‌ دلخواهی داشت؟

❗️۲. نوع دوم "فاصله" و گسیختن روابط، ناشی از فقر و ناتوانی اقتصادی است.
ارتباط با دیگران و مراوده با شبکه‌ی خویشاوندی و دوستان، مستلزم هزینه‌های مالی و مادی است. از قبیل هزینه‌های تردد، سفر، پذیرایی، کادو و هدیه و سایر.
افرادی که در تنگنای مالی و اقتصادی قرار می‌گیرند، توانایی‌شان را برای پرداخت هزینه‌های ارتباطی از دست می‌دهند. بنابراین، بتدریج از ارتباط خود با دیگران می‌کاهند.
فقر و تنگ‌دستی، محدودیت‌های متفاوتی بر تنگ‌دستان تحمیل می‌کند، تا جایی که ارتباط خویشان، بستگان و دوستان را به کم‌ترین سطح تنزل می‌دهد. در نتیجه، زندگی‌ از مدار طبیعی و شرایطی دل‌پذیر و دل‌خواه، خارج می‌شود.

ارتباط با دیگران در سایه‌ی امکان‌ها و ظرفیت‌ها تداوم می‌یابد. هرگاه امکان‌ها از دست برود، ارتباط نیز رو به افول و سقوط می‌گذارد.

❗️۳. سومین نوع فاصله‌ای که میان افراد ایجاد می‌شود و به کاهش و سست شدن شبکه‌ی خویشاوندی، خانوادگی و دوستی منجر می‌گردد، فاصله و تفاوت در نگرش‌ها، باورها و اعتقادات است. البته که تفاوت نگرش‌ها، باورها و اعتقادات، به تنهایی علت گسستن روابط نمی‌شوند. اما هنگامی که یک حکومت بد و ایدئولوژیک، تفاوت‌های طبیعی این‌چنینی را به هویتِ ستیز و معیاری برای کنش اجتماعی تبدیل می‌کند، آن‌گاه روابط اجتماعی و ارتباط میان شهروندان، از هم گسیخته می‌شود. 
حکمرانی بد، شکاف اعتقادی و سیاسی شهروندان را به پیکارهای پنهان و چاره‌ناپذیر تبدیل می‌کند. در نتیجه، بنیان و پایه‌ی اصلی خانواده و نظام خویشاوندی را در هم می‌شکند.
فعال کردن گسل‌های اجتماعی و آن‌ها را به عنوان معیاری در روابط و ارتباطات اجتماعی، معرفی کردن، جامعه را از درون، تهی و در نهایت، متلاشی  می‌سازد. مردمانی که روابط‌شان را بر معیار باورهای دینی استوار می‌کنند، جامعه را بر لبه‌ی پرتگاه فروپاشی می‌برند.

نکته نهایی:

هم‌چنان که ارتباط اقتصادی بنگاه‌های تولیدی و داد و ستد بازار، به تولید و خلق ثروت مادی می‌انجامد، برای تولید و خلق سرمایه‌ی اجتماعی نیازمند ارتباطات وسیع اجتماعی و داد و ستد عواطف هستیم.
دور شدن افراد از  یک‌دیگر نه تنها رنج تنهایی و احساس بی‌پشتوانه بودن را دامن می‌زند. که تولید سرمایه اجتماعی و اخلاقی را متوقف می‌نماید.

✔️ برای کند کردن فرایند فروپاشی اجتماعی و تهی شدن جامعه و ترمیم روابط، دو کار می‌توان و باید انجام داد:

۱. سیاست‌زدایی از خانواده و روابط اجتماعی
۲. معیار قرار ندادن باورها و اعتقادات در روابط با دیگران. به ویژه ارتباطات عاطفی و روابط نزدیک.

✍️ علی زمانیان ... ۱۲ / ۰۱ / ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵 سال، خوش شود، اگر آن‌را خوش سازیم

🌷🌷  درودها بر مخاطبان گرامی
و سلام‌ها بر همراهان "خرد منتقد"

هر ساله در مناسک نوروزی، به هم‌دیگر تبریک می‌گوییم  و آمدن بهار نو و سال جدید را گرامی می‌داریم. تبریک و شادباش‌ها و این‌که می‌گوییم"سال آینده، سال خوبی باشد برای شما"، البته کمترین آرزوی شیرین هر ایرانی برای دیگران است. و چه خواهش مشفقانه‌ای و امیدی از سر خیرخواهی.

اما وقتی از افق دیگر به شادباش‌ها می‌نگریم، درمی‌یابیم که مراسم نوروزی به مناسکی میان تهی با واژگانی که معنای خودشان را از دست داده‌اند، تبدیل شده است. به راستی چنین مراسم صوری و ظاهری سود ندارد. بخصوص برای کسی که مناسک‌گریز است و بیشتر به محتوا و کنش‌ها توجه می‌کند، چنین مناسکی، بیهوده و ملال‌آور می‌نماید.
آرزوی خوب برای دیگران داشتن، البته امری انسانی و مشفقانه است، به شرط آن‌که "سخن"، به رفتار مطلوب و هماهنگ با سخن، آراسته گردد. این که من آرزوی خوب برای شما داشته باشم، اما به کاهش رنج‌ها و کاستن از آلام‌تان نکوشم، این که به دیگران، به زبان، تبریک بگویم، اما در عمل، نه تنها به مبارک شدن سال‌شان یاری نرسانم  و بلکه گاهی سبب بدتر شدن آن باشم، آیا جز ادای الفاظ توخالی در مراسمی پوچ و جز کنشی مشوش و ریایی مبتذل نیست؟

اگر باری از دوش نحیفی برنگیریم، اگر رنجی را از شانه‌های خسته‌‌ای کم نکنیم، اگر به شادزیستن دیگران، در حد وسع و توان، نکوشیم، اگر سبب بدتر شدن اوضاع گردیم و اگرهای دگر، نوروز را و آمدن سال نو را شادباش گفتن چه سود دارد جز کلماتی بی‌معنا گفتن؟
بگذارید مثالی بزنم:
این روزها، بازار سفر و تفریح در طبیعت، بسیار گرم است. اما چشم بیندازید به پسماندهای غذایی و ظروف و پلاستیک‌های منتشر شده در دشت، آن‌گاه به این پرسش بیندیشیم که آلوده کردن محیط زیست با آینده‌ی خوب و شاد، چه نسبتی دارد؟
وقتی اخلاقی نمی‌زییم، وقتی شرایط را برای همدیگر تنگ و تلخ کرده‌ایم، این وضع، چه ارتباطی دارد به آرزوی خوش داشتن؟

ناسازگاری درونی زندگی‌مان، تضاد خواهش و آرزو با رفتار عینی ما و شکاف میان آن‌چه آرزو می‌کنیم و آن‌چه عمل می‌کنیم، پدیده‌ای قابل تامل و درخور اندیشیدن است.
سال، خوب و خوش می‌شود، اگر آن‌چه می‌گوییم، باشیم. اگر "هستن" ما با "گفتن"های نیکو هماهنگ گردد.

🌷  با این همه،
کاش سالی را که در پیش داریم،

سالی نیکو باشد
درد و رنج‌های مردمان کاستی گیرد.
زندگی‌مان اخلاقی‌تر شود
امکان شفقت‌ورزی بیشتر فراهم گردد.
از فاصله‌ها بکاهیم و همراه درد دیگران باشیم
در حد طاقت و توان در کمک به دیگران بکوشیم
به اندازه‌ی توان و تحمل‌مان، جهان‌مان را از این که هست، بهتر سازیم
و اگر به دیگری می‌گوییم سال خوب و خوشی داشته باشی، کاری کنیم که واقعا سال خوش‌تری داشته باشد.
و سالی باشد که نه خویش را، نه جامعه را، نه دیگران را و نه محیط زیست را تخریب نکنیم.

برای همگان توفیق روزافزون طلب می‌کنم.

✍️ علی زمانیان ...
مورخه‌ی بعد از ۳۰ اسفند ۱۴۰۳ و قبل از یکم ۱۴۰۴
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

۳. عوامل و رخ‌دادهای فرهنگی و اجتماعی
علل جامعه‌شناختی شکل‌گیری و سپس، دگرگونی تصور از خدا باعث می‌شود که شخص، تحت نفوذ عوامل اجتماعی از جمله، این که در کدام طبقه‌ی اجتماعی قرار دارد، چه رخ‌دادها و تحولات اجتماعی را پشت سرنهاده است، در کدام رتبه‌ی فقر و مسکنت قرار دارد، نظام سیاسی حاکم، چه نسبتی با دین به نحو کلی و با خدا با نحو ویژه برقرار می‌کند. و نیز تجربه‌های جمعی مانند بیماری‌های همه‌گیر، جنگ‌ها، مصیبت‌ها و مسایلی از این قبیل، سبب می‌شود که خدا نزد افراد به چهره‌های مختلف ظاهر شود و هر یک از دینداران، تصوری برگرفته از شرایط اجتماعی خود را داشته باشند. به عنوان مثال، در زمانه‌ی بروز انقلاب، تصور خدایی فعال، انقلابی، منتقم، خشن و کوبنده‌ی ستم‌گران بر اذهان خداباوران سایه می‌افکند. خدای انقلابیون، خدای سیاست‌ورز و حساس به دگرگونی اجتماعی است. (تصویر چنین خدایی را در انقلاب سال ۵۷ ایران می توان به خوبی مشاهده کرد).
تحول اجتماعی اساسا نسبت جامعه با دین را تغییر می‌دهد. در این میان، تحول نهاد مذهب مانند روحانیت، تحول حوزه ی جنسیتی و نقش زنان، بالا رفتن سطح تحصیلات جامعه، رشد سکولاریسم، رشد فرایند جهانی شدن، گسترش رسانه‌ها و در نتیجه، ارتباط وسیع و نزدیک با سایر پیروان سایر ادیان و سبک زندگی در سایر فرهنگ‌ها، تحولات نسلی و تغییر در نظام ارزش‌ها، رشد علم و بینش تجربه‌گرایانه و به ویژه رشد فردیت در جهان امروز، و علل دیگر باعث می‌شود که پندار خدا دچار قبض و بسط شده و یا دگرگون گردد.

✅ ۴. تصویر خدا در مراحل رشد اخلاقی


هم چنان که می‌دانیم "لارنس کولبرگ"، روان‌شناس معروف، نظریه‌ای درباره مراحل رشد اخلاقی ارائه کرد که شامل شش مرحله است. این مراحل به سه سطح کلی تقسیم می‌شوند: "پیشاعرفی"، "عرفی" و "پسا‌عرفی".
کولبرگ معتقد است که رشد اخلاقی افراد از مراحل ساده‌تر به مراحل پیچیده‌تر پیشرفت می‌کند.
الف) تصور از خدا در مراحل اول و دوم از سطح "پیش قراردادی، یا عرفی"، که مبتنی بر اطاعت، اجتناب از تنبیه، و منافع شخصی است،  اغلب به عنوان موجودی قدرتمند و تنبیه‌گر تصور می‌شود که رفتارهای خوب را پاداش می‌دهد و رفتارهای بد را مجازات می‌کند. رابطه‌ی افراد با خدا در این مرحله از اخلاق، بر اساس ترس از مجازات یا انتظار پاداش از سوی خدا درک می‌شود. برای مثال، فرد ممکن است به دلیل ترس از جهنم یا امید به بهشت، از انجام کارهای بد اجتناب کند.

ب) سطح دوم یا سطح عرفی و قراردادی از اخلاق، مبتنی است بر توجه به انتظارات اجتماعی و حفظ نظم. در این سطح، خدا به عنوان حافظ نظم اجتماعی و قوانین اخلاقی درک می‌شود. خدا ممکن است به عنوان موجودی دیده شود که از هنجارهای اجتماعی و قوانین دینی حمایت می‌کند. هم چنین مناسبات خداباور با خدا بر اساس هنجارهای اجتماعی و دینی تنظیم می‌گردد.

ج) خدا در سطح سوم از اخلاق که بر عدالت، توافق جمعی و اخلاق جهانی ابتنا دارد، به عنوان منبع اصول اخلاقی جهانی و عدالت تصور می‌شود. خدا ممکن است به عنوان موجودی دیده شود که فراتر از قوانین و هنجارهای اجتماعی است و بر اصولی مانند عدالت، محبت و احترام به حقوق دیگران تأکید دارد.

✅  ۵. خدا در آیینه‌ی نیازها

  نیازهای انسان در سطوح مختلف می‌توانند بر درک و تصور او از خدا تأثیر ‌می‌گذارد.
"آبراهام مازلو"، روان‌شناس انسان‌گرا، نظریه‌ای درباره سلسله مراتب نیازهای انسان ارائه کرد که شامل پنج سطح اصلی است.  نیازهای پایه‌ای فیزیولوژیک، نیازهای ایمنی، نیازهای تعلق و عشق، نیازهای احترام و در نهایت، نیازهای خودشکوفایی. 
این که خداباوران در کدام یک از مراتب سلسله مراتب نیازها ایستاده باشند، پندارشان از خدا می‌تواند متفاوت باشد.

الف) شخصی که در "مرتبه‌ی نیازهای فیزیولوژیک" است، خدا را اغلب به عنوان تأمین‌کننده نیازهای اساسی مانند غذا و آب تصور می‌کند. از این رو دعاها و نیایش‌هایش برای درخواست روزی و رفع گرسنگی است.

ب) خداباوری که در "سطح نیازهای ایمنی" قراردارد، خدا را به عنوان محافظ و پناه‌دهنده‌ای تصور می‌کند که امنیت و آرامش او را فراهم می‌آورد.

ج) "نیازهای تعلق و عشق"، سبب می‌گردد خداباور، خدا را به عنوان منبع عشق و تعلق تصور کند. خدا را موجودی مهربان و دوست‌داشتنی ببینند که به آنها عشق می‌ورزد.

د) خداباوری که در سطح پنجم از هرم نیازها یعنی "سطح نیازهای احترام" قرار دارند، پندارش از خدا به عنوان منبع عزت نفس و احترام است. افراد ممکن است خدا را به عنوان موجودی ببینند که به آنها ارزش می‌دهد و به موفقیت‌هایشان افتخار می‌کند.

ه) و در نهایت، خداباوری که به "سطح نیازهای خودشکوفایی" رسیده است، خدا را به عنوان منبع معنویت و تحقق خودشکوفایی تصور می‌کند. نیرویی درونی یا مفهومی انتزاعی که به او کمک می‌کند تا به پتانسیل کامل خود برسد.

✍️ علی زمانیان ... ۲۱ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  "خدا"، آن‌گونه که به نظر می‌رسد.


ما با پندار خدا روبرو هستیم، نه با خود خدا

✅  نکته‌ی اول:
تفکیک میان خدا، آن گونه که هست و خدا آن گونه که به نظر می‌رسد، اهمیت بالایی دارد. زیرا ما می‌توانیم در باره‌ی خدا، آن گونه که به نظر می‌رسد سخن بگوییم و بیندیشیم، اما در برابر خدا، آن گونه که هست، فقط می‌توان و باید سکوت کرد. ما با "نمود" خدا روبرو هستیم نه با " بود" خدا. ما با انعکاس سایه‌ی خدا بر معرفت انسانی‌مان مواجه می‌شویم و نه با او، آن چنان که هست. از این رو سخن گفتن از خدا، (با وام گرفتن از ایده‌ی افلاطون)، سخن گفتن از سایه‌ی خداست. اندیشیدن به خدایی است، آن گونه که به نظر می‌رسد. بنابراین فقط می‌توانیم "پندار خدا" را روایت کنیم.

نکته‌ی دوم:
وقتی از پندار خدا سخنی به میان می‌آید به این معناست که خدا، بر هریک از آدمیان به گونه‌ای متفاوت می‌تابد. از این رو خداشناسی خداباوران با یکدیگر متفاوت و در برخی موارد متضاد است. هر یک، پنداری از خدا دارند. و همین تفاوت و تضاد پندارها در ذهنیت مومنان، سبب می‌شود که به تعبیر مولانا ره افسانه زنند و جنگ هفتاد و دو ملت رخ دهد. نزد مولانا راز این تفاوت و تکثر پندارها این است که ما آدمیان در تاریکیِ این جهان با حقیقت روبرو می‌شویم. (داستان تماس با فیل در تاریکی را به یاد بیاورید).
اجمالا می‌توان گفت که همه‌ی این تصاویر و پندارها، نسبت به خدا، آن چنان که هست، از یک میزان اعتبار برخوردار نیستند. یکی بر دیگری ارجحیت دارد. اما این ارجحیت، بر ما چندان مکشوف نیست. زیرا نمی‌توان دوری و نزدیکی هر یک از پندارها را با خدایی که آن جا نشسته است، اندازه گیری کرد. بنابراین هیچ کس نمی‌تواند ادعای فهم درست و کامل از خدا داشته باشد و خود را بر حق و دیگران را تماما بر نهج باطل بداند. تنها کاری که می‌توان کرد این است که:
✔️ اولا، نسبت به پندارهای متفاوت نسبت به خدا رواداری نشان داد و یا دست کم با قائلان هر یک از این پندارها مدارا نمود.
✔️ ثانیا، درونی گشوده به هر یک از ادراک‌ها داشت و با  گفتگوی میان پندارها، مسیر معرفتی درست‌تری را انتخاب کرد.

نکته‌ی سوم:
شکل‌گیری پندار آدمیان از خدا، "فرایندی" است. به این معنا که خداباوران طی یک پروسه‌ی بعضا طولانی و تحت تاثیر علل و عوامل مختلفی، به فهمی از خدا می‌رسند. و گرچه اراده و تصمیم آنان در این که خدا را چگونه درک کنند، منشا اثر است اما بخش بزرگ همه‌ی پندارها، ذیل عواملی شکل می‌گیرد که عموما (و نه تماما)، از حیطه‌ی اختیار و اراده‌ آدمی خارج است. این که کدام علل و عوامل در فهم از خدا موثرند، بعدا خواهد آمد. اما بیان این نکته عجالتا ضرورت دارد که ما خدا را از "افقی" که در آن ایستاده‌ایم، تماشا می‌کنیم. چشم‌اندازی که از آن به خدا می‌نگریم و او را می‌بینیم و پنداری که از او در ذهن ما شکل می‌گیرد، تعیین کننده‌ی خدا‌شناسی ماست.

آدمیان هر یک، از چشم انداز و افق دید منحصر به فرد به هستی می‌نگرند. و همین انحصار در افق دید و یا پرسپکتیو است که سبب خلق پندارها می‌گردد. هیچ کس نمی‌تواند مدعی شود که از "هیچ کجا" به حقیقت می‌نگرد. هر یک از ما آدمیان، از "یک جایی" و افقی به هستی نگاه می‌کنیم. و درست همین افق و پرسپکتیو است که خط نگاه و کیفیت نگرش ما را تعیین می‌کند و باعث می‌شود با وجهی از حقیقت مواجه شویم و نه با تمام حقیقت.

نکته‌ی چهارم:
پندار خداباوران از خدا، امر ثابت و بدون تغییر نیست. بلکه هر یک از خداباوران، بدون آن که خود، چندان نسبت به تغییر پندارشان آگاهی داشته باشند، دایما دچار تغییر و تحول در امر خداشناسی می‌شوند. درک خدا باور از خدا هم چونان جریان آبی است که در رودخانه‌ای خروشان، دایما با فراز و نشیب‌هایی روبرو می‌شود و مسیرش را تغییر می‌دهد. این تغییر الزاما به سوی تعالی نیست، گاهی به درجات پایین تر نزول می‌کند و گاهی نیز زایل می‌شود و از دست می‌رود. تغییر و دگرگونی در فهم از خدا، تابعی است از تغییر و دگرگونی در عواملی که درک خاصی از خدا را ایجاد کرده اند.

✔️ به زبان آماری، میان فهم از خدا (به عنوان متغیر وابسته)، و عوامل موجده‌ی فهم از خدا به عنوان متغیر مستقل، همبستگی وجود دارد. گرچه تناظر یک به یکی میان دگرگونی در متغیر مستقل و متغیر وابسته برقرار نیست، اما هرگاه متغیر مستقل، دچار تغییر و تحول گردد، خداشناسی خداباور نیز به تبع آن، دچار تغییر و تحول می‌گردد.

  نکته‌ی پنجم:
فارغ از این‌که نگرش افراد با چه درجه‌ی اعتبار مطابق با واقع است، اما، هر نگرش و برداشتی از خدا، وظیفه و رسالتی بردوش قائلان به آن نگرش می‌اندازد. به تعبیر دیگر، خداباور، مطابق با نگرشی که از خدا دارد، خود را مسئول و موظف به انجام وظایفی می‌داند. و همین امر سبب می‌گردد، ظواهر دین‌داری افراد متفاوت شود.

✍️ علی زمانیان ... ۱۹ / ۱۲ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

۱. تعارض دین با اخلاق
وقتی دین‌دار احساس می‌کند آموزه‌های دینی به پیروانش دستور به قتل و رفتارهای خشن می‌دهد و یا میان دین با اخلاق زمانه و حقوق بشر تقابل و ناسازگاری می‌بیند.

۲. مسئله ی شر،
شخص احساس می‌کند خداوند نسبت به بدبختی و مشقات انسان بی‌تفاوت است. خدایی که "دانای مطلق"، "توانای مطلق" و "خیرخواه مطلق" است، اما هنوز شر وجود دارد. به عنوان مثال، خداوند می‌داند که آدمی، در چه وضعیت مشقت‌بار و سختی گرفتار شده‌است، می‌تواند او را از زیر بار رنج بیرون آورد و نیز خیرخواه است و می‌خواهد چنین شود، در این صورت چرا انسان گرفتار درد و رنج را یاری نمی‌رساند و او را از زندگی پرعذاب‌اش نجات نمی‌دهد؟

۳. چالش های علمی، یا تعارض یافته‌های علمی با آن چه در کتب دینی آمده است، از جمله عوامل از دست رفتن برخی باورهایی است که نمی‌توان از آن‌ها دفاع کرد.

۴. تجربه‌های تلخ شخصی، شکست در دعا،  و حس رهاشدگی و فراموش شدگی. تجربه‌ی آلام دراز مدت و یا تنش‌های سخت، به ویژه مرگ عزیزان، تغییرات ژرفی در اندیشه و عمل دینی ایجاد می‌کند و اعتقادات را می‌فرساید.
در این‌جا البته پارادوکسی هم شکل می‌گیرد. این که درد و رنج‌ها و تنش‌های دردناک در ساحت فردی، احتمالا دین شخص را از او می‌ستاند، اما تجربه‌های سخت و دردناک جمعی و  مشترک میان پیروان یک دین، احتمالا موجب دین‌دارتر شدن جمع را فراهم می‌کند. به سخن دیگر، تجربه‌های دردناک در سطح فرد و جمع، به دو نتیجه و محصول متفاوت منجر می‌گردد.

۵. مشاهده‌ی رفتارهای خشن و غیراخلاقی از سوی جامعه‌ی دینی به ویژه روحانیان و مبلغان دینی. کنش‌های غیراخلاقی روحانیون، به چیزی دامن می‌زند که در اصطلاح روان‌شناختی، به آن، "تعارض شناختی" گفته می‌شود. تعارضی فرسایشگر که باورهای دینی را با تنش جدی روبرو می‌کند.

۶. مواجه شدن با سایر ادیان و اطلاع از جوامع دیگر، امکان مقایسه‌ی میان وضع خود و دیگران را فراهم می‌آورد. در واقع آشنایی با خوبی‌ها و ارزش‌های موجود در پیروان سایر ادیان، می‌تواند این تصور را که دین من برتر از سایر ادیان است، زیر سوال ببرد. و نیز اطلاع از نحوه‌ی زیست ساکنان سایر جوامع، به ویژه جوامع سکولار و توسعه یافته، تصور تقابل میان دین و توسعه را دامن می‌زند. و همین تقابل، سبب کاهش توجه به دین را نیز سبب می‌شود.

۷. ناتوانی دین در معنابخشی به زندگی و مهم‌تر از این، غیرکارکردی شدن، از علل اساسی ترک دین است. "کارن آرمسترانگ"،  در کتاب "تاریخ خدا" که ترجمه‌ی آن با عنوان "خداشناسی از ابراهیم تا کنون"، منتشر شده است، به این نکته‌ی مهم می‌پردازد که " هر دین پر رونقی، گرمی بازارش از کارآیی آن است و نه از استدلال‌های تاریخی و فلسفی‌اش". "آرمسترانگ" با طرح این نکته که دین باید با زندگی به وفاق برسد، تاکید می‌کند که هر مفهومی از خدا که کارآیی‌اش را از دست بدهد، تغییر می‌کند. دین، عملا باید بتواند مسئله‌ای را از مسایل انسان را حل و یا مشکلی را رفع نماید. در غیر این صورت، بتدریج اهمیت‌اش را از دست می‌دهد.

۸. نزاع و تقابل دین با زندگی روزمره و ناسازگاری دین با ارزش‌های بنیادین در هر عصر، در نهایت باعث می‌شود که دینداران، بتدریج یا دین را از اهمیت بیندازند و یا حتی آن را کناری نهند. نراع دین و زندگی، در نهایت به ضرر دین تمام می‌شود.

۹. نظام سیاسی ناکارآمد و یا کژکارکرد که به نام خداوند بر ملت حکمروایی می‌کند، سبب خروج تدریجی دین‌داران از دین می‌گردد. این نکته پر اهمیت است که آدمی به چه نام و ذیل کدام عنوان دچار درد و رنج می‌شود. رنج‌هایش را به چیزی استناد می‌دهد و چه چیزی را منبع مشقات خویش می‌شناسد.
وقتی به نام دین و به نام خدا، مردمانی را به دریای مواج رنج و تعب می‌افکنند، بتدریج دین، در آن دیار سست و ضعیف خواهد شد و چه بسا افراد بسیاری، دین‌شان را ترک خواهند کرد

(این نوشته با استفاده از کتاب  "Faith No More_ Why People Reject Religion"،  نوشته‌ی فیل زاکرمن، تهیه شده است.)


✍️ علی زمانیان ... ۲۸ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵 فقط شنیدن کافی نیست، به موقع باید شنید.

هنگامی که اعتراضات خیابانی به اوج رسیده و اوضاع از کنترل خارج شده بود، شاه در یک نطق تلویزیونی گفت:

"صدای انقلاب شما را شنیدم"


او نمی‌دانست شنیدن صدای ملت، ضرورتی اجتناب‌ناپذیر است و اگر چنین است پس صدای مردم را باید به موقع شنید. و نکته‌ی مهم این بود که مردم، شنیدن پیام‌شان را نه نشانه‌ی بلوغ نظام سیاسی و عقلانیت، تفسیر کردند و نه آن را از منظر اخلاقی، کنشی مشفقانه، همدلانه و صادقانه احساس کردند. بلکه آن را واکنشی ریاکارانه، از موضع ضعف و غیرصادقانه یافتند. از این رو وقتی شاه صراحتا گفت که "پیام انقلاب شما را شنیدم"، این شنیدنِ دیرهنگام، نه تنها کاری از پیش نبرد که اوضاع را برای او بدتر کرد.
نظام‌های سیاسی، قبل از این که صدای مردم به انقلاب و مشت تبدیل شود، مختارانه باید آن را بشنوند، و الا انقلاب، "شنیدن" را به او تحمیل خواهند کرد.

محسن مخملباف در خاطراتش آورده است:

وقتی شاه جملهٔ «من پیام انقلاب شما را شنیدم» را بر زبان آورد، همه زندانیان صدایی از خود در آوردند. یکی گفت نظام شاه فرو ریخت. یکی گفت ما پیروز شدیم. یکی به او لعنت فرستاد. وقتی پیام شاه تمام شد، بعضی از زندانیان همدیگر را بغل کردند و گفتند ما پیروز شدیم، شاه رفتنی است.
✅  برقراری و ثبات نظام‌های سیاسی منوط به ارتباطی معقول و به‌هنگام با مردم و دیالوگی مستمر با جامعه است. این دیالوگ، الزاما و تماما از طریق گفتار شفاهی و گفتگوی زبانی نیست. بلکه بخش بزرگ‌تر را باید از پژوهش‌ها و تحقیقات دریافت. درد و رنج‌های جامعه را دیدن، خود، بخشی از پروسه‌ی شنیدن است. صدای مردم را حتی وقتی سخنی نگفته باشند،  می‌توان در مشقات و رنج‌ها و رنگ رخساره‌شان شنید. 
به تعبیر سعدی، احوال ظاهری آدمی نشان از راز و رمز درون دارد:

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست
رنگ رخسار خبر می‌دهد از سر ضمیر

رنگ رخساره، همان چیزی است که امروزه از آن به "زبان بدن" یاد می‌کنند. از نشانه‌های هوشمندی و زیرکی نظام‌های سیاسی، یکی این است که اسرار درون جامعه را پیش از آن که به زبان و به فریاد برآید، از رنگ رخساره‌ی جامعه می‌فهمند. جامعه با بدن خود با اربابان قدرت سخن می‌گوید. شنیدن به موقع وقتی است که پیام را قبل از ان که به فریاد تبدیل گردد، از طریق "زبان بدن" شنید. نظامی که التهاب جامعه را به موقع نبیند، روزی مجبور می‌شود صدای انقلاب و خیزش پرهیاهوی خیابانی را بشنود.

🔻به طور کلی چهار مرحله از شنیدن پپام را می‌توان از یکدیگر تفکیک کرد:

۱.  از طرق زبان بدن (ناگفته را شنیدن)
۲. از طریق دیالوگ و گفتگوی آرام با جامعه
۳. از طریق فریادها و اعتراضات خیابانی
۴. از طریق مشت‌های گره کرده‌ی شهروندان خشمگین

رژیم پهلوی، در مرحله‌ی چهارم، صدای مردم را شنید، که دیگر دیر شده بود. اما یک پرسش اساسی که امروزه نیز به کار می‌آید این است که:

❓چرا "شاه"، صدای انقلاب مردم را دیر شنید؟ اساسا چرا یک نظام سیاسی دچار ثقل سامعه می‌شود که جامعه محبور می‌شود با فریاد و مشت های گره کرده با آنان سخن بگویند؟

علل زیر در بی‌توجهی به پیام جامعه، مدخلیت دارد:
۱. دست کم گرفتن قدرت جامعه
۲. ارزیابی نادرست از قدرت خویش
۳. تصور نادرست از قصه‌ی حکمرانی، (خویش را ارباب و مردم را رعیت دیدن)
۴. عدم اعتماد کافی به کارشناسان درون سیستم
۵. فقدان مکانیسم لازم برای شنیدن پیام و دیدن رنگ رخساره‌ی جامعه
۶. اعمال سانسور در گزارش واقعیت به تصمیم‌گیران
۷. اعمال هزینه‌ی سنگین برای حقیقت‌گویی متفکران جامعه

✅  ثبات و بقا نظام سیاسی عمدا به سه عامل زیر وابسته است:

۱. "مهارت شنیدن" پیام‌های جامعه.
نظام‌های هوشمند هم "قصه‌ی نانموده" را می‌دانند و هم "نامه‌ی نانوشته"ی جامعه را می‌خوانند.
برای خواندن جامعه دست کم به چهار چیز نیاز است:
الف. مکانیسم‌های ساختاری برای دایما شنیدن. مانند پژوهشگاه‌های معتبر سنجش جامعه.
ب. آزادی نقد و انتقاد متفکران
ج. حساسیت بالا به "زبان بدن" جامعه
د. آزادی شهروندان برای ابراز خویشتن

۲. "مهارت نشانه‌شناسی"
هر سیستمی همواره با مسئله‌هایی مواجهه می‌شود که باید حل و فصل شوند. یکی از توانایی‌های نظام‌های پویا،
اولا، توانایی تفسیر و فهم نشانه ها.
ثانیا، مهارت تنظیم سلسله مراتب مسئله ها بر اساس اهمیت آنان.

۳. "مهارت خودترمیمی".
سیستم پویا با انعطاف لازم، می‌تواند بنا به شرایط و پیام هایی که از جامعه می شنود، دست به بازسازی خویش ببرد.
برای "خودترمیمی"، به چهار مولفه محتاج است:
الف. آمادگی روان‌شناختی برای تغییر.
ب.  مهارت عملی در ترمیم و تغییر به موقع
ج.  کنار نهادن مطلق‌اندیشیِ جزم‌اندیشانه
د.  عرفی و قراردادی دانستن چهارچوب‌های نظام سیاسی

✍️ علی زمانیان ... ۱۸ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

Читать полностью…

خرد منتقد

🔵  "و دوباره انقلاب"

"بهمن" که آغاز می‌گردد؛ قصه‌ی"انقلاب‌" و سرنوشت آن نیز در خاطره‌ها بیدار می‌شود. بر سرزبان‌ها می‌افتد و در مقابل آن، جهت‌گیری‌ها و سمت‌گیری‌هایی در دو اردوگاه مخالف در برابر هم، شکل می‌گیرد. قومی زبان به تحسین و تمجید می‌گشایند (که بتدریج از این گروه کاسته شده است) و قومی دیگر، به تقبیح و نکوهش مشغول می‌شوند. (اردوگاهی که بر آن افزوده می‌شود). کسان اندکی آن را انفجار نور و عطیه‌ای الاهی می‌بینند و جماعتی، به ویژه نسل‌های پسین،  آن را سرچشمه‌ی درد و رنج‌های اکنون‌شان می‌دانند. از این رو یا بر آن درود می‌فرستند و یا لعنت‌اش می‌کنند.
در این میان، انقلاب کدام از این دو جبهه‌گیری است؟ آیا عامل رهایی و عزت بود و یا تاریکی و ظلمت رنج؟ مستحق تحسین است یا تقبیح و نفرین؟

✅  ۱. باید انقلاب ۵۷ را تحسین یا تقبیح کرد؟
ماتن این پاره نوشته‌ی کوتاه اما بر این باور است که ستایش و تمجید و نیز نکوهش و نفرت نسبت به رخ‌داد انقلاب ۵۷ (مانند هر رخ‌داد تاریخی دیگر)، به اندازه‌ی هم خطاست. تاریخ، محل افتخار، ستایش و یا نفرت نسبت به افراد نیست. بلکه گنجینه‌ی تجربه‌های زیسته‌ای است که می‌تواند به کار امروز بیاید.  خطای دو رویکرد پیش گفته، در واکنش عاطفی (یکی مثبت و دیگری منفی)، نسبت به این پدیده‌ی سیاسی است. انقلاب، چیزی است که باید فهمیده شود، نه این که آن را ستود و یا نکوهید. چنین واکنش احساسی، مانع فهم ما از تاریخ خواهد شد. و در نتیجه در مردابی از تکرارها دچار خواهیم شد. کما این که چنین شده است.

تجربه‌ها، چه تلخ و چه شیرین، گرچه با عواطف ما نسبت و ربط گسترده‌ای پیدا می‌کنند اما بیش از آن که احساس ما را برانگیزانند، باید تفکر را فرا بخوانند.
توجه به این نکته مهم است که "رویداد بررسی نشده،" به تجربه، تبدیل نخواهد شد. رویداد باید تفسیر و فهم شود تا در حافظه‌ی تاریخی ملتی به منزله‌ی تجربه‌ای قابل استفاده قرار گیرد. در غیر این صورت، مشقات و سختی‌های رویدادها، چیزی به منزله‌ی سرمایه‌ای معرفتی برای شناخت باقی نمی‌گذارند.
در ضرب المثل‌ها آمده است که "عاقل، دست‌اش دو بار از یک سوراخ گزیده نمی‌شود". اما شرط لازم چنین چیزی آن است که عاقل، توانسته باشد رخ‌داد را فهم و تفسیر کرده باشد. و آن را به عنوان تجربه‌ای در حافظه‌‌ی خویش داشته باشد تا در وقت ضرورت به کار او بیاید.

✔️ ما از معبر مواجهه‌ی عقلانی و تفسیری از رویدادهایی که از سر می‌گذرانیم، صاحب تجربه می‌شویم.  تجربه، مجموعه‌ی ته‌نشست‌های معرفتیِ به دست آمده از تفسیر رویدادها و رخ‌دادها است. این سخن، بدان معناست که البته برای کسب تجربه، مواجهه با وقایع و از سرگذراندن رویدادها، شرط لازم است، اما شرط کافی نیست. شرط کافی آن است که ضمنا آن رخداد را نیز فهم کرده باشیم. اگر این معیار را در نظر بگیریم، آن‌گاه چه بسیار افراد و جوامع را، هر چند با تلاطمات روبرو شده‌اند، باید افراد و یا جوامعی خام و نیازموده تلقی کنیم.

❓تمجید و یا تقبیح رخداد ۵۷، چه فایده‌ای دارد؟ ابراز خرسندی و یا نفرت از یک امر تاریخی و ابراز نفرت به پیشینیان، کدام مشکل را حل می‌کند؟
از تحسین‌ها و نفرت‌ها عبور باید کرد و با بصیرتی عمیق بدان نگریست و از این پدیده، درس‌ها آموخت.

✅  ۲. آیا انقلاب ۵۷ مسبب اوضاع کنونی ما ایرانیان است؟

"علیت در تاریخ" یکی از موضوعات بسیار مهم در فهم پدیده‌های تاریخی است. "علیت" یعنی این که چه چیزی، علت چه چیز دیگر شده است؟ آیا انقلاب، علت ناملایمات و مشقات چند دهه‌ی اخیر ما بوده است؟

علت‌یابی، از آن رو اهمیت بالایی دارد که در هنگام حل مشکل، باید علت را یافت و آن را درمان کرد. اگر پزشک در علت‌یابی بیماری دچار اشتباه شود، نه تنها نمی‌تواند بیمار را معالجه نماید که اوضاع او را بدتر می‌کند.

  برخی در ساده‌سازی امور، دچار "خطای انتساب" می‌شوند. به این معنا که چیزی را به چیز دیگر نسبت می‌دهند که آن چیز، علت نبوده است، و این همان خطایی است که برخی در علت‌یابی اوضاع سخت و مشقت‌بار کنونی مرتکب می‌شوند.

علل  رنج‌ها و مصائب چند ده‌ی اخیر را باید در خطای حاکمان و خطای همه‌ی ساکنان این سرزمین در شیوه‌ی استقرار نظام جدید در پس از انقلاب، جستجو کرد. انقلاب، خیزش علیه استبداد بود. باید از فردای پیروزی انقلاب آغاز کرد و خطاهایی را که بتدریج شکل گرفت، نمایان کرد. بدون شک، خطاهای جمعی ما مردم و نیز حاکمان تازه به قدرت رسیده، در کنار هم، سبب اوضاعی شده که جملگی در گرداب آن، دست و پا می‌زنیم و همگی در رنج‌ایم.
علاوه بر تفکیک خطای شهروندان از خطای حاکمان، نیز لازم است خطای ناشی از جهل و خطا از سر بدطینتی و سوءنیت را از یک‌دیگر جدا کنیم.

✔️ محکوم کردن انقلاب، کاری ساده، اما فهمیدن آن، کاری دشوار است. و ما کار آسان را انتخاب کرده‌ایم.

✍️ علی زمانیان ... ۱۱ / ۱۱ / ۱۴۰۳
@kherade_montaghed

Читать полностью…
Subscribe to a channel