khialatesarzadeh | Unsorted

Telegram-канал khialatesarzadeh - خیالات سرزده

1983

با هنر ، ادبیات، فلسفه و روانشناسی مجموعه ای ساخته شده و خواهد شد برای اندیشیدنی کیفی تر ، و زیستنی شادتر . لطفا با نشر لینک کانال ، این اهداف را سهیم شوید.

Subscribe to a channel

خیالات سرزده

و اما، سعی کن علاقه و نگرانی مرا نسبت به خودت درک کنی، توجه داشته باشی:
به ناشکیبایی وحشتناکم، که تنها و یگانه عذاب روحی من است،
به ناتوانی‌ام در مواجهه با مسائل نامربوط،
به زندگی در اداره با چشمانی مدام دوخته به در،
به افکار تحمل ناپذیری که هنگام خوابیدن به مغزم خطور می‌کند،
به راه رفتن در خواب،
به سکندری خوردن و بی‌حوصله قدم زدن در خیابان‌ها،
به قلبم که دیگر نمی‌تپد و فقط عضله‌ای است که زور می‌زند.

#فرانتس_کافکا
نامه_به_فلیسه


@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

خردمندی درعقل نیست،بلکه در عشق است . آه!تاکنون زیادمحتاطانه زیسته ام.باید بی قانون بود تا بتوان از قانونی تازه پیروی کرد. ای آنکه دوستت دارم،با من بیا تا دورترین جایی که بتوانی بروی،تو را خواهم برد.

مائده های زمینی

#آندره_ژید
@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

پژواک ِ تلخ ِآوای شیرین

زیباترین نه!
هیچ زنی هرگز
تو را آن گونه که تویی
نخواهد زایید
و جهان برای همیشه
یائسه خواهد ماند
و  ِته ِ نشین ِاین شب ِتلخ کاری ها
رنگ ِ پرنده وُ سحر را
سقط  می کند /که کرده است
و ما در گریبان ِگیجی
تمام باغ های بی سحر را
به جان ِتو وُ بال ِکبوتر
از فراز ِ فراموشی ِاین پل ها
که عکس برگردان ِ مَرگند
درخت به درخت
به آب داده ایم.
زیبا ترین نه!
به بی طاقتی این طاق وُ
طنین ِ دو استکان از سال دور
به دو قاشق ماست بر ردّ ِالکل
آن که با لنزهای رنگی
و تیر ِ تتو
به میدان در آمده
سرو چمانی ست
که با گام های " بله"/ چند؟
بازنده ی ریتم ِ بوق وُ چراغ هاست.
دوستی که هرگز دوستم نبوده ای
هی، عقلی که با نم ِ گیاه
غرق ِ دریا نمی شوی
مگر نگفتمت بس است!
مگرنگفتمت بگذار حواسم
پرت ِدل ِخودم باشد!
تو را به خدا
آن دستمال ِ را
دیگر به چین های مکرر ِاین پیشانی نکش
بگذار سر بر فرق ِ تصاویر سنگ های بیستون
با دهان ِمات ِطاق بستان
غصه های مان را
درغربت ِ این بیت بپیچانیم :
"امشو له دوریت فره هولمه"*

دکتر #نصرت_الله_مسعودی
* امشب از دوریت بسیار بی قرارم

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

هرچیزی را ببوییدم بویش برآمد،
این جهان را ببوییدم،
بویِ نبودنی برآمد.

#ابوالحسن_خرقانی


@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

شعر تازه‌ای از سیدعلی صالحی

نرگس آمد،
نرگس در باران آمد!

نیمی ظهور زن
نیمی قیامِ گلِ سرخ
طاهرهٔ شبنم و شفا.

نگاهش کنید!
پروانهْ‌پوش وُ
گهواره‌بانِ بزرگ.

نگاهش کنید!
آغوش گشوده
در غیابِ علی
در غیابِ کیانا.
هم سرزندهٔ بی‌شکستِ ما…!

من
تمامِ طولایِ محبسِ تو،
روشن‌ترین کلمات خود را
در نهانخانهٔ اضطراب
بازنهاده‌ام تا موعودِ ممکنات.

من
همهٔ واژه‌هایم را
نزدِ وحشتِ موجود
وثیقه گذاشته‌ام…

و این مژده
که آزادیِ نرگس نیز
به گوشِ حضرت حافظ هم
رسیده است.
زودا…اوین
غرق غزل خواهد شد.

#سید_علی_صالحی

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

بنویس: می‌آیم
تا آشیانه به گام و به دست و سلام
آراسته شود ...

بنویس: می‌آیم
تا کاج روبرو
معنی شود به شعرِ حضور و بانگ کلاغ
در وزن برف ...

و چشم‌های مارال
این آسمان تیرهٔ مبهم را
پایین بوم پنجره امضا کند: زلال ...

ننوشتی،
و آشیانه در غبارِ کدورت ماند ...
ننوشتی، تا اَبروی تاق پیر شد ...
ننوشتی،
و آستانه طعم گام‌های تو را
از یاد برد ...

ننوشتی، می‌آیم
تا آستانه جشن بگیرد به گام و دست و سلام ...


#منوچهر_آتشی

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

#mim
@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

‏هیچکس به ما نگفت عشق پیشه ای است که رسیدن به درجه ی استادی در آن، از تمام پیشه ها دشوارتر است ...


#الیف_شافاک
#شهری_بر_لبه_آسمان

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

معنویت مولانا و معنویت شرقی



قرابت معنویت مولانا و معنویت شرقی بر کسی پوشیده نیست. از هر دوی این جهان‌ها نوای هماهنگی به گوش می‌رسد. رایحه‌ٔ مشابهی به مشام می‌رسد و روشنایی واحدی بر جان می‌تابد.

می‌شود بر چهار معنای مشترک در هر دوی این جهان‌ها نور تاباند:

۱. بی‌سویی:
هم معنویت شرقی و هم معنویت مولانا روی به بی‌سویی دارند. آن‌ چیزی را می‌جویند که یافت نمی‌شود. چشم به چیزی می‌دوزند که آشکار نمی‌شود. مطلوب هر دو ناشنیدنی است، ناشناختنی است. به دام فهم نمی‌افتد و وهم را نیز بدان راهی نیست. نمی‌دانندش، نمی‌یابندش و تنها رازی بی‌شکل و بی‌سمت و بی‌دهان در دلهایشان او را گواهی می‌دهد.

۲. هماهنگی: هر دو معنویت عاجز از به دام انداختنش، در تمنای هماهنگی با اویند. می‌گویند نمی‌توان او را صید کرد اما می‌توان با او هماهنگ شد. با او به رقص درآمد. با او موزون شد؛ و رفته رفته تبدیل به او شد. چنان که گویی از ازل هیچ نبوده الّا او.

۳. مراقبه: معنویت شرقی از مراقبه می‌گوید و مولانا از پاسبانی دل. هر دو معنویت از «توجه» می‌گویند و برق انداختنِ لحظه. هر دو هوشیاری و بیداری را قدر می‌نهند. هر دو پذیرش و تسلیم را یگانه راه سلوک می‌دانند. سلوکی تا نیستی که مبداء و منتهاست.
 
۴. وارونگی: معنویت در هر دو جهان از طُرقی وارونه‌ حاصل می‌شود. گویی در هر دو جهان نعل‌های باژگونه در کارند. در هر دو، طریقِ پُرّی، خالی شدن است و طریقِ یافتن، گم شدن. قرار را باید در بی‌قراری جست و سخن را در سکوت. برای درمان باید به آغوش درد شتافت و برای برانگیختن در زندگی، باید از خویشتن مُرد.

از معانی مشترک که گذر کنیم، گویی در معنویت مولانا چیزی می‌درخشد که در معنویت شرقی کم‌سوست.

مولانا مانند معنویان شرقی، طریق بی‌سویی را می‌جوید، با آن موزون می‌شود و به آن نیز تبدیل می‌شود؛ اما در معنویت مولانا چیز دیگری هم هست:

مولانا در این مسیر، به طریقِ بی‌سویی دل می‌بازد.

مولانا عاشق می‌شود
و در این عشق، جهان برای او به یک شرابخانه جوشان تبدیل می‌شود.

مولانا دیگر به مانند راهبان شرقی تنها در انتظارِ نسیم وصل نمینشیند، بلکه آمدن او را چشم می‌کشد و ذرات وجودش در تمنای او می‌تپند و می‌جوشند.

تپش عشق مولانا را زیر و زبر می‌کند، روح او را از پناهگاه سکون بیرون می‌کشد، او را می‌آشوبد، به این سو می‌کشاند، به آن سو می‌کشاند، به بالا می‌برد و سپس به میانه قلزمی از خون می‌افکند. سپس کشتی‌ گرفتار آمده در گردابش پاره پاره می‌شکافد و نهنگی بحرفرسا از راه می‌رسد و تمام آب دریا را می‌نوشد. و بعد، دریای هامون گشته ناگهان دهان می‌گشاید و همه چیز را به قعر عدم فرومی‌بلعد.

در این کشاکش‌ها روح او صیقل می‌خورد، لطافت آغازین را باز می‌یابد. دانهٔ دلش جوانه می‌زند، گلستان می‌شود، باغ می‌شود. باغ به آیینه و آیینه به شمع تبدیل می‌شود. وسپس شعله می‌گیرد، آنقدر که می‌سوزد، نور می‌شود و در نهایت نیست می‌شود.

و آنگاه دوباره زاده می‌شود و به یک تبدّل دائمی سپرده می‌شود.

گویی؛
هر چه معنویت شرقی ساکن‌تر است، معنویت مولانا تپنده‌تر است.
هرچه معنویت شرقی آرام‌تر است، معنویت مولانا بی‌قرارتر است.
هرچه معنویت شرقی پذیراتر است، معنویت مولانا دریادل‌تر است.
هر چه معنویت شرقی روشن‌تر است، معنویت مولانا پرحرارت‌تر است.
هر چه معنویت شرقی ناظرتر است، معنویت مولانا عاشق‌تر است.
و هر چه معنویت شرقی هشیارتر است، معنویت مولانا پاک‌بازتر است.

✍ مهرداد رحمانی

@onenesslove1

Читать полностью…

خیالات سرزده

الحب
أن ترانی کل مرة
کأول مرة ...

عشق این است که همواره مرا
همچون نخستین بار ببینی ...


#نزار_قبانی

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

«یوجن داگا»
(خاطرات کودکی)

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

می‌گویند عمر من و تو
در محاسبات نجومی
در حد پلک زدن یک ستاره هم نیست
من اما حاضرم
زیر تک‌درختی
پرت‌افتاده‌تر از تنهایی آدم
در پرتو حُسن تو بنشینم
و صدسالی یک بار
پلک بزنم ...


#عباس_صفاری
@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

شعر و صدای زنده یاد #حمید_مصدق

ای یار نازنین
ما باد را هرگز نکاشتیم که طوفان درو کنیم
ما بذر کاشتیم
همت گماشتیم که تا روید از زمین
اما شبی که جشن درو گرم گشته بود
در آن بزم دلنشین
ناگه حرامیان......
چه بگویم دگر؟
همین.!!!!

@Khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

از صبح‌ های
دور از تو نگویم
که مانند است به اوجِ
چله ی زمستان ...


#سید_علی_صالحی

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

قانون انجماد را
در اجلاس زمستان
سر می پیچد آتش...

#افسانه_نجاتی
#هایکو

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

ای جنگل ای پیوسته پاییز
ای آتش خیس
ای سرخ و زرد
ای شعله سرد
ای در گلوی ابر و مه فریاد خورشید
تا کی ستم با مرد خواهد کرد نامرد؟

#هوشنگ_ابتهاج

      پاییزِجنگل نور

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

مَعشوقی برگزین،
آن‌گونه نگاهت کند،
گویی تو مُعجزه‌ای ...


#فریدا_کالوا

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

اگر کسی مرا خواست،بگویید رفته باران ها را تماشا کند و اگر اصرار کرد،بگویید برای دیدن طوفان‌ها رفته است و اگر باز هم سماجت کرد
بگویید رفته است تا دیگر بازنگردد.

#بیژن_جلالی

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

روزگارِ زندگانی را بِه غفلت مگذَران
در بهاران مَست و در فَصلِ خَزان دیوانه شو ...


#صائب_تبریزی

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

#mim
@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

آیا بودا هم رنج می کشید؟

هنگامی ک راهبی جوان بودم گمان می کردم ک بودا از زمانی ک ب روشنی رسید دیگر هرگز رنج نکشید.
ساده دلانه از خودم می پرسیدم:( در بودا شدن چ سود است اگر قرار باشد همچنان رنج بکشم؟)
البته ک بودا هم رنج می کشید.
اگر غذایی نامناسب می‌خورد، دچار مشکلات گوارشی می شد.
بنابر این بودا هم دچار رنج های جسمانی، روحی، و روانی می شد.
او هنگامی ک یکی از شاگردان محبوبش در
می گذشت، رنج می کشید. هنگامی ک دوست عزیزتان فوت می کند آیا می توانید رنج نکشید؟
قلب بودا از سنگ نبود!
او نیز یک انسان بود.
اما انسانی صاحب حکمت،  بينش های روشن و شفقت ک می‌دانست چگونه "ب درستی" رنج بکشد .
پس بسیار کمتر رنج می کشید.


نیلوفر و مرداب
#تیچ_نات_هان


@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

#هیوا_مسیح

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

از نسیم سحر آموختم و شعله ی شمع
رسم شوریدگی و شیوه ی شیدائی را ...

صبح سر می کشد از پشت درختان خورشید
تا تماشا کند این بزم تماشائی را ...


#شهریار
@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

«یوجن داگا»
🎼 خاطرات کودکی
آلبوم: ملکه مارگو
تاریخ انتشار: ١٩٨٧
ژانر: نیو ایج، نئوکلاسیسیسم

قمری بی آشیانم بر لب بام وفا
دانه و آبم ندادی مشکن آخر بال من
بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال
خاطرات کودکی آمد به استقبال من

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

قسمت ششم:

در بیمارستان زمان هم بستری مطلق می شود، قادر نیست از جا برخیزد برود ، بگذرد،
زمان هم درد می کشد ...بیمارستان یک درنگ است در میان مرگ و زندگی...در آسانسور بیمارستان که وارد می شوی تمام هستی و نیستی برایت مرور می شود...هر بار که با زنی پا به ماه همسفر می شوی امید دل و جانت را گرم می کند و هر بار که از سمت سردخانه صدای شیون می شنوی ، یخ می زنی ...پیری را می بینی ناتوان از کمترین مهارت های حسی ، حرکتی ، به آینده ات پرتاب می شوی، نوزادی را می بینی که در خواب لبخند می زند ، به گذشته می گریزی. با هر شیون به یاد مرگ می افتی و با هر تبسم به یاد عشق...آی عشق! یگانه ناجی ما زندانیان گرفتار در آسانسور کند روی یک بیمارستان هفت طبقه...نه شتابی در کار است و نه توقفی...ما ناگزیریم ، ناچاریم، گریزی نداریم از این بالا و پست...راه فراری نیست...مشاممان پر است از بوی نای یک بیچارگی که اسمش را گذاشته ایم عمر ! و شاید حکمتی نهفته باشد در این بیچارگی ، شاید شفا در هیچ اتاق و بخشی یافت نمی شود جز در درونمان...بالا کشیده می شویم، بالاتر از مقصدمان، پایین کشیده می شویم ، پایین تر از قرارگاهمان، میان دو طبقه گیر می کنیم، هوا کم می آوریم ، و زمان به هیچ عنوان معنای گذشتن ندارد ...عین برزخ! عین تاوان ِ گناهان!
راه پلکان نجات کجاست؟ آیا پلکان نجات ، واقعیت دارد؟ یا فقط یک خواب و خیال طولانی و بی پایان و نفس بر است؟

تکه ای از یک رنج طولانی
#افسانه_نجاتی

@khialatesarzadeh

Читать полностью…

خیالات سرزده

نه دوری که منتظرت باشم
و نه نزدیک که به آغوشت کشم
نه از آنِ منی که قلبم تسکین گیرد
و نه از تو بی نصیبم که فراموشت کنم‌‌...

#محمود_درویش

@Khialatesarzadeh

Читать полностью…
Subscribe to a channel