marzockacademy | Unsorted

Telegram-канал marzockacademy - آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

13204

کانال فلسفه وهنر مارزوک

Subscribe to a channel

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

گروه آکادمی فلسفه مارزوک امکانی برای گفتگو ورشد اندیشه وتفکر انتقادی با احترام متقابل
بما بپیوندید خوشحال میشویم از دیدگاه های شما بهرمند شویم .

/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

با درود و سپاس

در مقاله ایی می خوندم که تحقیقی انجام شده به روی قسمت پیش پیشانی بوداییان تبتی که در اثر مراقبه های طولانی مدت ، این قسمت با سایر انسان‌های معمولی تغییر کرده

اون مقاله رو در گروه قرار می دهم به نکات قابل تاملی اشاره شده در این مقاله علمی

Shima

مغز بودا: نوروپلاستیسیته و مدیتیشن - PMC
https://pmc.ncbi.nlm.nih.gov/articles/PMC2944261/


/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

سلام دکتر موذن گرامی

آیا ثابت نشده که ۳۰ دقیقه مدیتیشن در روز، برای سلامتی ذهن و روان تاثیر گذار است؟؟
Sasan

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

درود جناب مؤذن عزیز،استادگرانقدر.البته شاگردی می کتم.
دوران فترت نیز خیلی به شرایط کمک می کنه. یادم هست اوایل دهه ی شصت اتفاقاتی که افتاد، سروکله ی کارلوس استاندار با کتابهایی تحت عنوان سفر به دیگر سو،افسانه ی قدرت ،حقیقتی دیگر،آتش درون و....پیداشدوخواهان بسیاری پیداکرد. آن هم نوعی عرفان !!! بود ،هنوز تب وتاب پاییلو کوئیلو داغ نشده بود.بنابراین هرچه شرایط عرصه راتنگ ترکند،بخش عمده ای ازکسانی که دوستدارکتاب هستند،خواه ناخواه برای آرامش خودشون هم که شده به یکسری آثارعرفانی که اتفاقا هیچ پایه ی علمی ندارد،روی می آورند،آنان که اهل کتاب نیستند،بگونه ی دیگردرلاک خودرو می روند.البته مؤلفه های بسیاری برای این امر وجوددارد.فقط اشارتی کردم.

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

درود و ارادت اقای موذن گرامی

با توجه به کامنت شما این سوال برای من پیش آمد ( چرا که خیلی افراد رو دیدم که جذب مطالب اشو میشن ) ..

حالا سوالم اینه چرا بعضی ها حتی با وجود غیرعلمی بودن به آموزه‌های اوشو جذب می‌شن ؟
وچه ویژگی‌های فرهنگی یا روانی باعث محبوبیت اوشو الخصوص در جوامع مدرن شده ؟!!

ناهید

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

حرف زدن

موقع حرف زدن فقط چیزی را که لازم است بیان کنید.
درست مثل اینکه می خواهید یک تلگراف بزنید.
فقط اجازه دارید ده کلمه را استفاده کنید.
به حرف زدن مردم دقت کنید.
حتما تعجب می کنید.
سوء تفاهم همه جا دیده می شود.
شما یک چیز می گویید، بقیه چیز دیگری می فهمند.
اگر مردم فقط پنج درصد مقدار فعلی حرف می زدند، دنیا محلی بسیار ساکت تر و صلح آمیزتر می شد.
باور کنید فقط پنج درصد از آنچه می گویید برای بیان خواسته ها و منظورتان کفایت می کند.

وقتی تلگرافی حرف می زنید بیاد داشته باشید در بیان و استفاده از کلمات محدودیت دارید.
این مراقبه را انجام دهید و با کمال تعجب مشاهده می کنید که در طول روز چقدر به حرف زدن کمی احتیاج دارید.
M H
اوشو
نقد این مطلب 👇

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

​در متون پزشکی و روان‌پزشکی، اختلال وسواسی-جبری (OCD) از دو جزء تفکیک‌ناپذیر تشکیل شده است که درک دقیق آن‌ها پایه و اساس تشخیص و درمان محسوب می‌شود. واژه‌ی «وسواس» (Obsession) منحصراً به حوزه‌ی افکار، امیال و تصاویر ذهنی بازمی‌گردد؛ این افکار به شکلی تکرار‌شونده، ناخواسته و مزاحم به ذهن هجوم می‌آورند و موجب اشتغال ذهنی مداوم می‌شوند. در مقابل، واژه‌ی «جبر» یا عمل وسواسی (Compulsion) به رفتارها و اقدامات عینی اشاره دارد که فرد برای مقابله با آن افکار انجام می‌دهد.
​ارتباط این دو جزء با هیجان «اضطراب» به صورت یک چرخه‌ی نوسانی است؛ به این معنا که افکار وسواسی موجب افزایش شدید اضطراب شده و فرد را تحت فشار روانی طاقت‌فرسایی قرار می‌دهند. در پاسخ به این فشار، بیمار دست به رفتارهای جبری می‌زند تا از این طریق اضطراب خود را کاهش داده یا به آرامشی موقت دست یابد. برای مثال، اگر فکر وسواسی «آلودگی» باشد (عامل افزایش اضطراب)، رفتار جبری «شستن مداوم» (عامل کاهش اضطراب) خواهد بود.
​نکته‌ی بسیار حائز اهمیت در بررسی‌های بالینی و آزمون‌های تخصصی ، ریشه‌یابی این اختلال است. پژوهش‌ها ثابت کرده‌اند که اضطراب، برجسته‌ترین و اصلی‌ترین هیجان در این بیماری است. اغلب مبتلایان به OCD، پیش از ظهور علائم وسواس، دوره‌ای از اختلالات اضطرابی نظیر اضطراب اجتماعی، اختلال پانیک یا آگورافوبیا (هراس از مکان‌های باز) را تجربه کرده‌اند. بنابراین، وسواس را می‌توان تکامل‌یافته یا برآمده از بستری از اضطراب‌های کنترل‌نشده‌ی پیشین دانست که اکنون در قالب افکار و رفتارهای کلیشه‌ای خود را نشان می‌دهد.
Milad
/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

دربارۀ اتوپیا

تصوری در اندیشۀ سیاسی حاکم است که ترسیم یک اتوپیا را پیش‌نیاز عمل سیاسی می‌داند. اتوپیا در واقع، غایتِ تمام کنش‌ها را مشخص می‌کند. مسئله این است که خود ایدۀ اتوپیا ذاتاً پارادوکسیکال است و به نظام غایت‌شناسی‌ای تعلق دارد که پیش‌تر به تفصیل مورد نقد قرار گرفت. در یک کلام، اتوپیا، مانند بهشت ایجابیِ ادیان، نه تنها از حیث تحقق محال است، بلکه حتی به فرض محال اگر هم محقق شود، بلافاصله به ضد خود بدل می‌شود. به همین دلیل، هرچند اتوپیا، در افق غایی اندیشه‌های سیاسی (اعم از دینی و غیردینی) قرار دارد، اما عمدتاً ترجیح داده می‌شود از فردای تحقق آن سخنی گفته نشود.

اگر انسان را حیوانی قصه‌گو بدانیم و نیز هر اتوپیایی را نوعی پایان‌بندی تاریخی-رواییِ یک نظام تمثیلات بدانیم، آنگاه درمی‌یابیم که این تصویر از اتوپیا، بسیار با پایان‌بندیِ روایت‌های بشری همخوان است: ایدۀ پایان خوش، دقیقاً در لحظۀ باز‌شدن گره‌های روایت. یعنی دقیقاً همان جا که باید چیزی آغاز شود و مسئولیت آن پذیرفته شود، روایت پایان می‌یابد. امروزه بحران پایان‌بندی به بحرانی جدی در روایت‌های بشری (از ادبیات تا سینما، از اقتصاد تا سیاست) بدل شده است. من این بحران را دقیقاً بحرانی سیاسی و ناشی از شکست ذاتیِ ایدۀ اتوپیا و البته ضعف و فقر تخیل می‌دانم.

ایدۀ اتوپیا، رستگاری را همواره به تعویق می‌اندازد، و در یک کلام، ضد زیستنِ معنادار است.
حال باید به این پرسش پاسخ داد که حقیقتاً چه چیزی یک وضعیت را مطلوب یا اتوپیایی می‌سازد؟ برای ارزیابیِ ایدۀ آرمانشهر، باید دید که کدام غایت انسان بناست در آرمانشهر تحقق یابد. آنچه تاکنون اتوپیا خوانده شده، از دو سطح بقا و میل انسان به افزایش لذت و کاهش درد فراتر نرفته است. از این حیث، آرمانشهرهای دینی (مانند ظهور منجی، یا حتی فراتر، بهشت برین) و آرمانشهرهای غیردینی (صلح همگانی، برابری همگانی، شادی عمومی) تفاوت چندانی با یکدیگر ندارند. این اصل چنان کلی است که از لیبرالیسم سکولار تا حکومت‌های دینی، تا آرمان‌های چپ و تا آموزه‌های بودا را نیز در بر می‌گیرد.

اگر انسداد تمدن ما، پیش از همه، نه ناشی از عدم تقسیم «عادلانۀ!!» ثروت و لذت، نه ناشی از مزاحمت حکام مستبد در راه لذت‌بردنِ افراد (آرمان لیبرالیسم و دموکراسی) و غیره، بلکه ناشی از خود همین «غایت‌شناسیِ بقاطلب و لذت‌گرا» باشد چه؟ اگر بتوان امکان خروج از این چرخه را تصور کرد چه؟ اگر بتوان اینجا مرزبندی تازه‌ای ایجاد کرد، آیا نمی‌توان تمدنی تازه را نوید داد یا دستکم امکانش را تصور کرد؟ تمدنی که با فراروی از سطوح غایت‌شناختی بقا و میلْ انسدادِ سوژه را رفع کند؟

در فصل غایت‌شناسی ذیل عنوان «ارزش‌شناسی» و نیز «منشاء غایت» به کفایت ادله‌ای در دفاع از این فراروی ارائه کردیم. با این تفاسیر، به سراغ پرسشی می‌رویم که پاسخ به آن را اندکی به تعویق انداختیم: مگر ممکن است بدون غایت قرار دادن یک اتوپیای سیاسی، معیار و انگیزه‌ای برای عمل سیاسی یافت؟ یعنی هم بتوان عمل سیاسی را موجه ساخت و هم بتوان برای انجامش انگیزه یافت. ما پیش‌تر با جایگزین کردنِ «جهت» به جای «غایت» کوشیدیم تا به این پرسش در ساحت نظری پاسخ بگوییم و تمام آنچه در این فصل قصد انجامش را داریم تعمیم همان ایده به ساحت انضمامیِ کنشِ سیاسی سوژه است.

از منظر نظام حاضر، ایدۀ اتوپیا (مانند مثلاً عشق) هرچند واجد امکاناتی عظیم به نظر می‌رسد، اما پس‌ماندۀ شیوۀ روایتگری فریبکارانه‌ای است که به جای دست‌وپا زدن برای نجات آن، باید سوژه را از خودِ آن نجات داد. همچنین بنا به ایدۀ «جهت»، ملاک عمل، نه در بیرون و آینده، بلکه در خود عمل است. پس عمل سیاسی، مانند عمل اخلاقی، باید در لحظۀ خودِ تصمیمْ معنادار و ارزش‌گذاری شود: از رهگذر سه عنصر آگاهی، آمادگی و قاطعیت. اگر به خود اجازه دهیم که از «هدف» هم سخن بگوییم، این هدفِ موجه نه تحقق فلان ایده یا بهمان آرمان، بلکه معنابخشی به زیستن و تحقق این معنابخشی در خود عمل سیاسی در لحظۀ کنش است.

🔹 محمدمهدی اردبیلی
اصول مبارزه در زمانه نیهیلیسم، ۱۴۰۳، ویراست دوم، صص ۶۴۸-۶۵۵

#سوژه_سیاسی
#اتوپیا

@Intersubjectivity

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

🔺 تقابل میان سلطنت‌طلبی و جمهوری اسلامی، نه یک تقابل واقعی، بلکه یک «تضادِ هماهنگ» درون یک افق واحد است. هر دو نیرو با تکیه بر یک «نوستالژیِ برساخته»، می‌کوشند میل جامعه را به سمتِ یک «ارباب» جدید سوق دهند. در حالی که به گذشته ایران تعلق دارند، تلاش می‌کنند خود را بعنوان آینده ایران جای دهند. استدلال آنها این است که تنها یکی از این دو نسخه برای ایران امکان‌پذیر است و اگر ما را نمی‌خواهید لاجرم باید به آن دیگری تن دهید. مبارزه هژمونیک و ایدئولوژیک همواره خود را در قالب دو گزینه اجتناب‌ناپذیر منحصر می‌کند. در این انحصار سازی، توان، ظرفیت و خواست حقیقی جامعه‌ از ابتدا فیلتر، تحریف و وارونه می‌گردد و آنچه شکل می‌گردد یک تحمیل بیرونی و منقادسازی جدید است.‌ سرسپردگی به این دوگانه‌گی صرفا ظهور ارباب جدید را تضمین می‌کند. لکان تاکید داشت بنده از طریق اجتناب‌ از مرگ، پیشاپیش برده‌گی را انتخاب کرده است، بدون اینکه با اربابی در ستيز واقعی باشد.
قدرت هژمونیک همواره با ایجاد یک «توتولوژیِ بن‌بست‌گونه» عمل می‌کند: «یا ما یا فاجعه». این دو قطب، در واقع دو روی یک سکه هستند که برای بقا به یکدیگر نیاز دارند. آن‌ها با اشغالِ تمامیتِ فضایِ نمادین، اجازه نمی‌دهند که «امر واقعی» خواستِه جامعه ظهور کند.
🔺 اما «عمل» حقیقی، نه انتخاب میان دو گزینه موجود، بلکه برهم زدنِ خودِ مختصاتِ انتخاب است. مبارزه حقیقی، تلاشی است برای گشودنِ یک «خلاء» (Void) در قلبِ این نظامِ اشباع‌شده؛ فضایی تهی که در آن هیچ‌یک از اربابانِ حاضر، پاسخی برای آن ندارند.
ژیژک انقلاب هائیتی را یک مثالِ اعلا از گشودنِ فضایِ تهی می‌داند. در اواخر قرن هجدهم، جهان میان دو قطب گیر کرده بود: استعمارگرانِ اشرافیِ قدیمی و بورژوازیِ انقلابیِ فرانسه که شعار «آزادی، برابری، برادری» می‌داد اما این شعار را فقط برای سفیدپوستان می‌خواست. بردگان هائیتی، به جای اینکه بین «اربابان قدیمی» (طرفداران پادشاهی) و «اربابان جدید» (جمهوری‌خواهانِ فرانسوی که همچنان برده‌داری را حفظ کرده بودند) یکی را انتخاب کنند، خودِ منطقِ برابری را جدی گرفتند. آن‌ها با شورش خود، «فضایی خالی» ایجاد کردند که در هیچ‌کدام از دو گزینه نمی‌گنجید. آن‌ها به جمهوری‌خواهان فرانسه گفتند: «اگر واقعاً به برابری معتقدید، ما تجسمِ حقیقتِ شعارِ شما هستیم». این عملِ آن‌ها، مختصاتِ قدرتِ آن زمان را ویران کرد. آن‌ها نه به گذشته بازگشتند و نه به آینده‌ای که اربابانِ پاریسی برایشان ترسیم کرده بودند تن دادند؛ آن‌ها «امر ناممکن» را به واقعیت تبدیل کردند.

✍ رضا احمدی

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

مرسدس سوسا در سال ۱۹۳۵، در توکومانِ آرژانتین، جایی میان فقر خاموش و موسیقیِ شفاهیِ مردم، به دنیا آمد. صدایش پیش از آن‌که آموزش ببیند، تجربه شد؛ تجربهٔ زندگی در حاشیه، کارِ زودهنگام، و شنیدنِ آوازهایی که از دهان مردم عادی بیرون می‌آمد اما بار تاریخ را حمل می‌کرد. او خیلی زود فهمید که صدا می‌تواند حافظه باشد؛ حافظهٔ رنج، مقاومت، و امیدی لجوج که خاموش نمی‌شود.

در دههٔ شصت، با پیوستن به جنبش «نوئوو کانسیونرو»، آوازش از مرز سرگرمی عبور کرد و به کنش بدل شد. سوسا نه صرفاً خواننده، بلکه حامل یک وجدان جمعی شد؛ زنی که ترانه‌های روستایی، سرخپوستی و کارگری را به صحنه‌های بزرگ برد، بی‌آن‌که زبان ساده و صادق آن‌ها را قربانی شکوه اجرا کند. صدای او سنگین بود، اما نه خشن؛ عمیق بود، اما نه نمایشی—گویی زمین خودش سخن می‌گفت.

دوران دیکتاتوری نظامی، آواز او را تحمل نکرد. دستگیر شد، ممنوع‌الصدا شد و ناچار به تبعید رفت؛ اما تبعید برایش سکوت نیاورد. از پاریس تا مادرید، صدای آرژانتین را با خود برد و نشان داد که وطن، گاهی نه یک جغرافیا، بلکه یک صداست. بازگشتش در دههٔ هشتاد، بازگشت یک فرد نبود؛ بازگشت حافظه‌ای بود که سرکوب نتوانسته بود آن را پاک کند.

مرسدس سوسا تا پایان عمر، صدای خود را در اختیار دیگری گذاشت: شاعران، مردم، و نسل‌هایی که هنوز نیامده بودند. او هرگز فریاد نزد، اما هیچ‌گاه نجوا هم نکرد؛ با وقاری آرام خواند، چنان که حقیقت نیازی به بلندگویی نداشت. وقتی در سال ۲۰۰۹ خاموش شد، آنچه از او باقی ماند یک کارنامه نبود، بلکه یک جای خالیِ پرصدا بود—جایی که هنوز، هر وقت عدالت کم می‌آورد، آواز او دوباره شنیده می‌شود.

@barbodan

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

نازیو با یک مثال بالینی توضیح می‌دهد: روانکاوی پذیرنده‌ای داشت که به بیماری اندامی وخیم مبتلا بود. در طول درمان، روانکاو متوجه شد چشم بیمار کمی اگزو فالمیک شده است. وقتی پیگیری شد، مشخص شد که بیمار به یک تومور خوش‌خیم زیر حدقه چشم مبتلاست که به استخوان پیشانی حمله کرده بود. روانکاو بیمار را به چشم پزشک ارجاع داد و عمل جراحی موفقیت‌آمیز انجام شد.

او توضیح می‌دهد که برای درک این وضعیت، روانکاو باید خود را در بدن بیمار غرق می‌کرد و همزمان ژوئیسانس تومور و نگاه خود به آن را تجربه می‌کرد. این همان چیزی است که نازیو از آن به عنوان موضع مازاد ژوئیسانس یا موضع ابژه‌ی a یاد می‌کند. روانکاو باید هم حضور تومور را تجربه کند و هم نگاه خود به آن را حفظ کند تا نقش تحلیلی خود را ایفا کند.

نازیو سه پرسپکتیو را برای فهم رخدادهای بالینی مطرح می‌کند:

امر واقعی: تومور به عنوان تراکم ژوئیسانس که بدن بیمار را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد

امر نمادین: رخداد به مثابه نشانه‌ای معنادار در مسیر درمان؛ روانکاو وظیفه دارد رخداد را معنا کند و زنجیره نمادین را بازسازی نماید

امر تصویری: نمایش فیزیکی تومور و بازنمایی آن که به روانکاو امکان می‌دهد تکرار روانکاوانه را حفظ کند


نازیو همچنین سه موضع روانکاو در این جریان بالینی را مشخص می‌کند:

1. موضع ابژه‌ی a: ادراک و حضور در بدن بیمار، همراه با تجربه ژوئیسانس تومور و نگاه به آن


2. موضع ارباب: اقدام عملی برای حفاظت از بیمار، مانند ارجاع به پزشک و ساخت فرضیه‌ای برای توضیح رخداد غیرقابل توضیح


3. موضع دالی: گوش دادن و بازسازی حلقه گم‌شده زنجیره نمادین؛ تنظیم تکرار روانکاوی و ادامه فرآیند درمان



نازیو تأکید می‌کند که این مواضع ممکن است به ظاهر ناسازگار باشند، اما در عمل همزیستی دارند و روانکاو می‌تواند همه آن‌ها را به طور همزمان و منسجم به کار گیرد. او همچنین یادآوری می‌کند که مداخله روانکاو، مانند ارجاع بیمار به پزشک، همیشه باید با احتیاط و در چارچوب رابطه انتقالی انجام شود و هیچ نسخه‌ای برای همه بیماران وجود ندارد.

در نهایت، این تجربه بالینی نشان می‌دهد که مواجهه با ژوئیسانس، جسم و امر واقعی در روانکاوی نیازمند تئوری، حضور حسی و اتخاذ مواضع متنوع روانکاوانه است تا هم معنا ایجاد شود و هم فرآیند درمان ادامه پیدا کند.

@psychoanalysis_classical


/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

ژوئیسانس را تنها بر حسب بدن میتوان درک و تصور کرد. به هر شیوه ای که ژوئیسانس را از سر میگذراند ،چه خوب چه بد ،تجربه کردن ـ یا تجربه نکردن -ژوئیسانس تنها به بدن مربوط است. دست کم این تعریفی است که ما از ژوئیسانس ارائه خواهیم کرد.

#ژک_لکان

ژاک لاکان در تعریف ژوئیسانس تأکید می‌کند که این مفهوم تنها در چارچوب بدن قابل درک است و تجربه ژوئیسانس چه خوب باشد و چه بد، تجربه‌ای کاملاً وابسته به بدن است. در این دیدگاه، بدن نه تنها به عنوان یک موجود فیزیکی، بلکه به عنوان میدان اصلی که ژوئیسانس در آن اتفاق می‌افتد، مطرح می‌شود. بدن به مثابه فضایی است که انرژی ناخودآگاه، که به شکل میل و اشتیاق جنسی بروز می‌کند، در آن فعالیت دارد و بر روان انسان تأثیر می‌گذارد. این نگاه نشان می‌دهد که ژوئیسانس بیشتر از یک حس صرف، مفهومی پیچیده و مرتبط با ناخودآگاه و بدن است. در روانکاوی، جایگاه تئوری بسیار حیاتی است و صرفاً دانش آکادمیک یا رویکرد نظری به حساب نمی‌آید، بلکه به عنوان نیرویی است که باید بر روانکاو تأثیر بگذارد و در عمل درمانی او را هدایت کند. تئوری روانکاوانه، تنها هنگامی ارزشمند است که باعث تغییر در ادراک، توانایی شنیدن و فهم روانکاو شود و وی را قادر سازد حضور ژوئیسانس ناخودآگاه را فراتر از ظاهر کلمات و رفتارهای پذیرنده شناسایی کند. بنابراین تئوری وسیله‌ای است برای پالایش حواس، گسترش درک و عضویت در جامعه روانکاوان که به طور مستمر به زبان و مفاهیم مشترک خود متعهد‌اند. از نظر بدنی، روانکاوی بر اساس دو محور اصلی گفتار و سکس شکل می‌گیرد. چیزی خارج از این دو به حوزه روانکاوی تعلق ندارد. روانکاو باید بدن را نه به عنوان یک ارگانیسم صرف بلکه به عنوان بدن سخنگو و بدن جنسی بپذیرد؛ یعنی بدن باید به عنوان محمل گفتار ناخودآگاه و ژوئیسانس جنسی دیده شود. بدن جنسی، بخشی از بدن است که محل تمرکز ژوئیسانس است و این تمرکز معمولاً در اجزای خاصی از بدن حول محور میل جنسی است. ژوئیسانس، در نهایت، انرژی ناخودآگاهی است که از طریق ورودی‌های جنسی به بدن هدایت می‌شود و هدف ایده‌آل آن تحقق تجربه جنسی است. این انرژی موجب می‌شود که هر بخشی از بدن که در تماس یا درگیر این جریان شود، به نوعی به بدن جنسی تبدیل گردد.
این رویکرد به بدن در روانکاوی کمک می‌کند تا مشکلات روان‌تنی و نشانه‌های بدنی در فرآیند درمان بهتر فهمیده شوند، زیرا بدن نه فقط یک ماشین فیزیکی است بلکه حامل معنا، امیال ناخودآگاه و ژوئیسانس است که در جدال میان میل و گفتار در روانکاوی بازتاب می‌یابد. از این رو در روانکاوی، توجه به بدن به معنای توجه به ابعاد عمیق روانی و ناخودآگاه انسان است.



نقل به مضمون از نازیو
#هادی_یوسفی #کیوان_آذری

@psychoanalysis_classical

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

دختری هفده ساله که هیستری دارد  در خواب می‌بیند که همه موجودات مرده‌اند؛  او سخت وحشت‌زده می‌شود؛ در اتاق خواب به طرف هال باز است؛ مادرش را می‌بیند که به لوستر آویخته شده و خودکشی کرده است و به پس‌وپیش می‌رود؛ باد سردی از میان پنجره نیمه‌باز می‌وزد. در وقت دیگری، درخواب می‌بیند که شب هنگام است؛ سر و صدای وحشتناکی از بیرون، در خانه‌ای خراب‌شده که چهار طبقه دارد، شنیده می‌شود؛ سخت وحشت‌زده صدا را دنبال می‌کند و اسبی را که از چهار طبقه بالا می رود می‌بیند؛ بعد اتاقی را که درِ آن به هال باز می‌شود پیدا می‌کند و اسب را می‌بیندکه از میان پنجره هال  از چهار طبقه به خیابان  می‌پرد و خودکشی می‌کند و او اسب را له‌شده، در پایین می‌بیند.
بر طبق شواهد، «اسب» معادل «مادر»، با یک جابجایی کوچک در معنی، است. در اساس، اسب نماد زندگی حیوانی محض بدنی است.  (یونگ، 1956،ص348)
برای روان‌کاوی، یونگ‌ همین ساختار ترسناک رویاها را کافی می‌داند. به عقیده وی، ما باید دو زمینه اصلی رؤیا، یعنی «مادر» و «اسب»، را به‌دقّت بررسی کنیم که هر دو نیز خودکشی می‌کنند. مادر یک «کهن نمونه» است که به اصل مکان، طبیعت، آنکه بی‌اراده خلق می‌کند، و جوهر و ماده راجع است و به‌عنوان پرورش جنین کارکرد دارد.(یونگ، 1956، ص343)
در اسطوره‌شناسی رایج و رسوم اجدادی، «اسب» نمادِ محرکِ برخیزاننده‌ی روان غیر انسانی و مادون انسانی است؛ اسب مفهومی پویاست و ارتباط با قدرت وسایل نقلیه دارد. اسب مانند موجی بلند، پیوسته غریزه را حمل می کند. اسب موضوع دلهره و خالق غرایز و فاقد آگاهی   سطح بالاتر است. همچنین سمبل سحر و جادوگری است، خصوصاً، «اسب سیاه در شب» که جارچی مرگ است

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

مادرِ مُرده: افسردگی انتقالی و تولد یک سوژه‌ی ناتوان

نوشته: سعید جلوخانی

عقده‌ی «مادرِ مُرده» فقط درباره‌ی فقدان واقعی نیست. این عقده، نمایانگر انتقال است؛ لحظه‌ای که سوژه برای اولین‌بار خود را به روانکاو معرفی می‌کند، روانکاو درمی‌یابد که افسردگی‌ای وجود دارد که سوژه هیچ اشاره‌ای به آن نمی‌کند.

این افسردگی، تکرار افسردگی دوران کودکی است: ناتوانی در عشق‌ورزیدن، ناتوانی در کنار آمدن با تعارض‌ها و ناتوانی در بالفعل کردن استعدادهای خود. نکته کلیدی این است که مسئله، از دست دادن اُبژه‌ای واقعی نیست، بلکه رخداد در حضور اُبژه‌ای است که خود، از طریق ماتم «جذب» شده است.

مادر به دلایل مختلف – از دست دادن عزیزی، یا حتی فرزند – غرق ماتم است. این غم و کاهش علاقه به نوزاد، محور تجربه‌ی کودک می‌شود و ناگهان تصویر مادرانه دگرگون می‌شود: سرزندگی و شور اولیه کودک خاموش می‌شود، گویی تمدنی ناگهان فرو ریخته است.

کودک، قادر به فهم این تغییر نیست، و وضعیت وقتی پیچیده‌تر می‌شود که کشف «شخص سوم» یعنی پدر، باعث تعبیر عقب‌نشینی مادر به‌عنوان طرد یا خیانت شود.

پس از تلاش‌های نافرجام کودک برای «ترمیم» مادری که غرق ماتم است، ایگو وارد عمل می‌شود و دفاع‌های بنیادین شکل می‌گیرد:

سرمایه‌زدایی از اُبژه‌ی مادرانه

همانندسازی ناهشیار با مادرِ مُرده


این «قتل روانی» نه از سر نفرت، بلکه از سر ناگزیر است؛ سوژه مجبور است بخشی از حیات روانی خود را دفن کند و با اُبژه‌ای مرده زندگی کند.

در انتقال، روانکاو جای مادری را می‌گیرد که «حاضر است اما زنده نیست». افسردگی انتقالی، صحنه‌ی بازاجرای این تاریخ خاموش است.

✍️ منبع: André Green, La mère morte


#روانکاوی #آندره_گرین #گرین
@wilfred_bion

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

مونیکا
/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

درودها......خیر، البته نتایج مدیتیشن برای همه افراد یکسان نیست.... و اثرات آن بر اساس عوامل فردی مانند سن، شرایط روانی، سبک زندگی، تجربه قبلی و حتی نوع مدیتیشن (مانند mindfulness یا mantra) متفاوت هست..... باید عرض کنم تازه‌کاران اغلب بیشتر سود می‌برند تا افراد باتجربه، افراد با اختلالات روانی خفیف ممکن است بهبود ببینند اما در موارد شدید ((مانند PTSD یا اسکیزوفرنی)) اثرات کم یا حتی منفی در موردشان گزارش شده، و در افراد مسن یا با سبک زندگی پراسترس، تغییرات مغزی مانند افزایش ماده خاکستری ، ممکن اما با پایداری همیشگی نیست....... شدت بیماری و جنسیت ((زنان گاهی پاسخ بهتری می‌دهند)) نقش دارند.....در واقع، کیفیت پایین برخی مطالعات و البته تنوع نتایج، تعمیم این موضوع را به تمامی قشرهای جامعه ، قابل احتیاط می نمایاند....
موذن

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

درود و سلام ساسان عزیز...خوشحالم بابت حضور مجدد شما......بله، البته شواهد علمی قوی و متعدد (از جمله متاآنالیزهای سیستماتیک و مطالعات MRI) نشان می‌دهد که ۳۰ دقیقه مدیتیشن روزانه تأثیر مثبت قابل توجهی بر سلامت ذهن و روان دارد......
یادآور میشوم این مدت (یا حدود آن) ، میتواند محاسنی مثل کاهش اضطراب، افسردگی و استرس را به طور متوسط ایجاد کند همچنین باعث افزایش ماده خاکستری مغز در نواحی مرتبط با حافظه، تنظیم عاطفی و همدلی شود..... ضمن اینکه میتواند منجر به بهبود توجه، حافظه کاری، خلق‌وخو و تنظیم هیجانات شود.......حتی مدت‌های کوتاه‌تر هم بی فایده نیستند ، اما ۳۰ دقیقه اغلب در برنامه‌های استاندارد (مانند MBSR) برای تغییرات ساختاری مغز و پایدارتر بودن اثرات توصیه می‌شود..... البته فوایدی که عرض کردم بر پایه مطالعات کنترل‌شده و تصویربرداری مغز ثابت شده است......
دکتر موذن

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

گروه آکادمی فلسفه مارزوک امکانی برای گفتگو ورشد اندیشه وتفکر انتقادی با احترام متقابل
بما بپیوندید خوشحال میشویم از دیدگاه های شما بهرمند شویم .

/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

درودها.....سوال بسیار خوبی است در جهت روشنگری و تنویر افکار......در واقع جذب افراد به مطالب اوشو، علی‌رغم غیرعلمی بودن آن‌ها، عمدتاً ریشه در نیازهای روانی و فرهنگی جوامع مدرن دارد......به چه معنی؟از نظر روانی، مطالب اوشو بر آزادی فردی، جشن زندگی موفق ، پذیرش خود (self-love)، مدیتیشن فعال برای رهایی از سرکوب‌های عاطفی و جنسی، و زندگی در لحظه تمرکز دارند...... در دنیای مدرن و امروزی که همه ی ما میدانیم پر از استرس، اضطراب، احساس پوچی و سرکوب‌های اجتماعی (مانند تابوهای جنسی یا فشارهای کاری) است ، این پیام‌ها حس رهایی، شادی و خودشناسی ((فوری)) ارائه می‌دهند....حتی بنده در برخورد با بسیاری از مراجعین مشاهده نموده ام که انتظار دارند موضوع و مساله شان به یکباره ، سریع و فوری حل گردد..... بسیاری از دنبال‌کنندگان اوشو ، به ویژه کسانی که از مذهب یا روانشناسی سنتی خسته‌ هستند، در این رویکرد شهودی ، تجربی و فوری ، آرامش و تحول شخصی پیدا میکنند ، حتی اگر شواهد علمی نداشته باشد.......بنابراین جذابیت اوشو نه در اعتبار علمی، بلکه در پاسخگویی به خلأهای عاطفی و وجودی مدرن نهفته است.....وعده آزادی بدون گناه، موفقیت بدون محدودیت، و ........

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

درود و سپاس از شما که سعی دارید مطالب مفید به اشتراک بگذارید......لازم هست یادآور شوم که آثار و آموزه‌های اوشو در چارچوب روانشناسی معتبر و مبتنی بر شواهد علمی قرار نمی‌گیرند..... علت این امر، فقدان پایه‌های تجربی، روش‌شناسی نظام‌مند و سازگاری با اصول پذیرفته‌شده‌ی روانشناسی مدرن است...... مطالب اوشو تلفیقی از تفسیرهای شهودی، عرفان شرقی و فلسفه‌ی شخصی است که عمدتاً بر تجربه‌ی درونی و تحول فردی بدون تکیه بر داده‌های عینی تأکید دارد، در حالی که روانشناسی علمی بر مشاهده‌پذیری، آزمون‌پذیری و تکرارپذیری استوار است.....در واقع جامعه‌ی روانشناسی حرفه‌ای به دلیل نبود پشتوانه‌ی تحقیقاتی، ارائه‌ی توصیه‌های ناسازگار با یافته‌های بالینی (به ویژه در حوزه‌هایی مانند روابط، سلامت روان و مصرف مواد) و ایجاد فضایی شبه‌فرقه‌ای، او و آثارش را به عنوان منبع علمی به رسمیت نمی‌شناسد..... بنابراین، با وجود اینکه برخی مفاهیم مطرح‌شده در آثار اوشو ممکن است برای برخی افراد الهام‌بخش یا تفکربرانگیز باشد، اما این آثار جایگزینی برای روانشناسی مبتنی بر شواهد یا درمان‌های تخصصی سلامت روان محسوب نمی‌شوند......
دکتر موذن
/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

اموزش خوب یعنی ساختن نافرمانی
نوال سعداوی
@marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

✍️الگوی برف روب: لیبرالیسم چگونه به بهتر شدن وضعیت کمک می کند؟
ع.ه.زمستان

مقدمه
به طور کلی لیبرالیسم با ویژگی هایی از جمله گسترش آزادی اندیشه و آزادی بیان، تحدید قدرت دولت‌ها، نقش بسزای قانون، تبادل آزاد ایده‌ها، اقتصاد بازار و یک نظام شفاف دولتی و... مشخص می شود. لیبرالیسم دولت را از کنترل کننده و مالک همه چیز فرو کاسته و او را به ناظر و مدیر و مجری قانون فرو می کاهد. آن هم مجری قانونی که آزادی مالکیت فردی، آزادی تجارت، آزادی اندیشه، آزادی بازار و... را تضمین کرده و از آنها حمایت می کند.
در یکی از مهمترین اقدامات، دولت ملی یا محلی، مسئولیت ها را با پرداخت پول و با عقد قرارداد کاری و خدماتی به شرکت های خصوصی واگذار می کنند. باتوجه به اینکه در یک سیستم لیبرالی همه چیز باید شفاف باشد- واگذاری ها اغلب به شرکت هایی است که بیشترین سرمایه، تخصص، امکانات و توانایی لازم را برای انجام بهینه مسئولیت واگذار شده داشته باشند. همچنین از آنجایی که دستگاه قضایی مستقل وجود دارد که مسئولیتش اطمینان از اجرای قانون از جمله قراردادهای واگذاری است، در صورت هرگونه کم کاری و سهل انگاری شرکت در انجام وظایف محوله - شهروندان، دولت (دولت نیز در اینجا از نهاد منتفع و ذینفع در همه چیز- آنچنان که در سیستم های غیر لیبرال بود- به یک نهاد غیر منتفع و حتی یک کاربر عادی تبدیل می شود) و... می توانند از شرکت مذکور شکایت کرده و غرامت و خسارت بگیرند.

تحلیل موردی: الگوی برف روب
موقعیتی را در نظر بگیریم که باتوجه به بارش فراوان برف در غالب فصول و ماه های سال بویژه در زمستان و پاییز، برف روبی یک اقدام لازم و ضروری مداوم است که هرگونه نقص در انجام آن باعث اختلالات گسترده و اساسی در زندگی روزمره مردم می شود. در چنین وضعیتی باتوجه به گستره و حجم فعالیت -دولت مسئولیت برف روبی را به شرکتی واگذار می کند که بیشترین توانایی، سرمایه، نیروی انسانی متخصص و مجرب، دانش و امکانات را برای انجام بهینه این مسئولیت در اختیار داشته باشد.
هرگونه نقص و سهل انگاری شرکت در انجام مسئولیت برف روبی با شکایت شهروندان و دولت به عنوان کاربران مسیرها و جرایم مالی احتمالی دستگاه قضایی مواجه خواهد شد که شرکت را متضرر می سازد. از طرفی شرکت مجبور است برای کسب سود از قرارداد مذکور بیشترین کارایی را با صرف کمترین هزینه و منابع داشته باشد. مجموع این شرایط شرکت را مجبور می سازد تا بدنبال کسب بالاترین بیلان کاری باشد. شرکت در میابد که به این منظور نیاز دارد که از تعداد مشخصی نیروی انسانی مجرب و ماشین آلات ویژه برف روبی استفاده نماید.
از آنجا که شرکت خصوصی و متعلق به افراد مشخصی است، همچنان بدنبال بهبود و توسعه سرعت و کیفیت کار، صرفه جویی در هزینه ها و منابع و در نهایت کسب سود بیشتر+ خوشنامی برندینگ یا سرمایه نمادین است. بنابراین پیوسته بدنبال راهکارهای نو و خلاقانه می گردد تا از این رهگذر در مصرف منابع خود صرفه جویی بیشتری کرده و عملکرد خود را نیز بهبود ببخشد. شرکت بدنبال استخدام نیروهای کاراتر و خلاقتر خواهد بود. بنابراین مجرب ترین و متخصص ترین نیروهای موجود را بکار خواهد گرفت (آسیب ضمنی آن می توانند بیکار شدن نیروهای قدیمی تر باشد- که احتمالا سیستم لیبرالی شرایط را به گونه ای فراهم ساخته که افراد بتواند در حوزه ها و حرفه های دیگری مشغول کار شوند- مشروط بر اینکه خود را توانمند ساخته باشند).
همچنین شرکت برای اینکه بتواند از نیروی انسانی کمتری استفاده -و در نتیجه حقوق کمتری پرداخت کند- با شرکت سازنده ماشین آلات برف روب قراردادی منعقد کرده و ماشین آلات قدرتمندتر، بزرگتر و با کارآمدی بیشتر را خریداری و با ماشین آلات قدیمی تر تعویض نماید که با قدرت چند برابر -هم از نظر حجم کار و هم سرعت انجام آن- عملکردی چند برابر ماشین آلات قدیمی داشته باشند. این امر درحالی که سود شرکت از قرارداد را به طور چشمگیری افزایش می دهد، به دلیل تسریع و بهبود برف روبی و پاکسازی مسیرها و جاده ها موجب رضایت عمومی هم در بین شهروندان و هم در دولت می شود.
در واقع در یک بستر لیبرالی، بهینه سازی به این صورت اتفاق می افتد و ضمن کمک به رشد و توسعه مداوم در هر حوزه و میدان، به ایجاد امنیت عمومی و رضایت عمومی نیز منجر می شود.
_
_
* این نوشتار، برداشت نگارنده از یک فیلم مستند است که نحوه پیشرفت یک شرکت برف روبی را در یک کشور غربی نشان می دهد. اما مستند با هدف نشان دادن نحوه کارکرد لیبرالیسم تهیه و تدوین نشده بود.

✍🔍پژوهش_کده_آتروپاتن

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

مازاد ژوئیسانس چیه؟؛ منظور اون لحظه‌ایه که چیزی از لذت یا رنج از مدار معمول زبان و معنا خارج می‌شه. یعنی دیگه با حرف زدن، فکر کردن یا تفسیر نمادین مهار نمی‌شه.
ژوئیسانس در حالت عادی تا حدی توسط دال‌ها و ساختار نمادین تنظیم می‌شه، اما گاهی یه بخشی از اون اضافه می‌مونه؛ همون مازاد.

این مازاد معمولاً خودش رو مستقیم نشون می‌ده: توی بدن، توی نشانه‌های اندام‌وار، توی به‌عمل‌درآوردن، یا حتی توی فروپاشی‌های جسمی. انگار بدن مجبور می‌شه چیزی رو بیان کنه که زبان از گفتنش باز مونده.

از نگاه لاکانی و همون‌طور که نازیو توضیح می‌ده، این مازاد ژوئیسانس همون جاییه که امر واقعی خودش رو تحمیل می‌کنه؛ جایی که نه کاملاً قابل معنا کردنه و نه می‌شه نادیده‌اش گرفت.

مهمه بدونیم که کار روانکاو و روانکاوی این نیست که این ژوئیسانس رو حذف کنه یا سریعاً رامش کنه، درواقع اینه که کمک کنه تا حد امکان دوباره وارد مدار معنا بشه؛ یعنی زنجیره نمادین از جایی که پاره شده، دوباره دوخته بشه، بدون اینکه وانمود کنیم امر واقعی وجود نداره.
Freshte Abbasi

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

من برادرانِ بی‌شمار دارم
آن‌قدر بسیار
که شمارشان از دست می‌رود.
در دره،
در کوهستان،
در دشت‌های پهناورِ پامپا
و در دلِ دریا.

هر یک،
با کاری بر دوش،
با رویایی در سینه؛
امید،
پیشاپیشِ نگاه‌شان
و خاطره‌ها
چون سایه‌ای آرام
پشت سرشان.

من برادرانِ بی‌شمار دارم
مردمانی با دستانی گرم،
زاده‌ی دوستی؛
با گریه‌ای
برای آن‌که گریستنی باشد،
با دعایی
برای آن‌که گفتنی باشد.
با افقی گشوده
که همیشه
اندکی دورتر است،
و نیرویی در جان
برای جستنِ آن
با سماجت
و اراده.

هر زمان که گمان می‌بری
نزدیک شده است،
همان‌دم
دورتر می‌شود.
من برادرانِ بی‌شمار دارم
آن‌قدر بسیار
که شمارشان از دست می‌رود.

و چنین است که راه می‌رویم،
پخته‌شده در تنهایی،
در جهان گم می‌شویم
و باز
یکدیگر را می‌یابیم.

و چنین است که همدیگر را می‌شناسیم
از نگاه‌های دوردست،
از ترانه‌هایی
که با دندان می‌گزیم؛
دانه‌هایی
از بی‌کرانگی.

و چنین است که راه می‌رویم،
پخته‌شده در تنهایی،
و مردگان‌مان
درونِ ما گام برمی‌دارند
تا هیچ‌کس
جا نمانَد.

من برادرانِ بی‌شمار دارم
آن‌قدر بسیار
که شمارشان از دست می‌رود؛
و خواهری دارم
بسیار زیبا،
که نامش
آزادی‌ست.

#آیدین_خرسندفر

💚 barbodan

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

@nasaksara

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

نازیو در تحلیل مواجهه روانکاو با حضور پرقدرت بدن در طول درمان می‌گوید: وقتی با چنین موقعیتی روبه‌رو می‌شویم، اولین کاری که باید انجام دهیم، تکیه بر تئوری و آزمودن آن است. برای اینکه بتوانیم خوب گوش کنیم، سه مرحله لازم است:
۱. داشتن یک تئوری روشن
۲. جایگزین کردن فانتزی‌ای که از گفته‌ها و تصورات بیمار شکل گرفته با آن تئوری
۳. سپس معطوف کردن خود به شنیدن، بدون اینکه تئوری یا فانتزی‌ها را در ذهن نگه داریم یا بخواهیم آن‌ها را به یاد آوریم.

نازیو درباره اختلالات روان‌تنی و بیماری‌های اندام‌وار توضیح می‌دهد که در این شرایط، بدن «امر واقعی»، «امر نمادین» و «امر تصویری» را پاره می‌کند و همین باعث آشفتگی در صحنه روانکاوانه می‌شود. او تأکید می‌کند که این بدن، بدن امر واقعی است؛ بدنی که ژوئیسانس را تجربه می‌کند و از طریق طغیان انرژی جنسی، سوژه را تحت تأثیر قرار می‌دهد.

او به تئوری فروید هم اشاره می‌کند: فروید در سال ۱۹۱۰ توضیح داده است که چگونه انرژی شهوانی اندامی می‌تواند عملکرد فیزیولوژیک طبیعی را مختل کند و حتی به بافت‌ها آسیب برساند. وقتی لیبیدو به شدت در یک اندام متمرکز می‌شود، نقش آن از کارکردی به شهوانی تغییر می‌یابد و ممکن است تا سطح سلولی اثر کند. فروید این وضعیت را «تغییرات سمی» می‌نامد و معتقد است که این ناشی از منع رانه های اصلی یا زیاده‌روی در نقش اروتوژنیک اندام است.

نازیو می‌گوید وقتی این بدن واقعی با ژوئیسانس وارد صحنه درمان می‌شود، روانکاو با مرزهای عمل خود روبه‌رو می‌شود و ناچار است نقش خود را بازتعریف کند. هم ظرفیت تئوری برای توضیح این حقایق بالینی به چالش کشیده می‌شود و هم توانایی روانکاو برای حفظ انسجام روانکاوی و مدیریت تأثیر مواجهه با امر واقعی.

فرشته عباسی

/channel/marzockacademy


@psychoanalysis_classical

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

ما هیچوقت بطور تصادفی عاشق نمیشویم
فروید
@marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

◆ فایل صوتی رویداد«ملاحظاتی پیرامون رابطه ریاضیّات و فلسفه»

◈ دکتر سیاوش شهشهانی

◈ سه شنبه ۲۵ آذر ۱۴۰۴

انجمن علمی فلسفه علم شریف

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

«بیرون از خویش»: سوژه، آسیب‌پذیری و امکان زیست‌پذیری

(خوانشی پسا‌دکارتی از بدن، سوگ و سیاست)

✍️ سعید جلوخانی

جودیت باتلر در فصل «Beside Oneself» ما را با تصویری پسا‌دکارتی از سوژه روبه‌رو می‌کند؛ سوژه‌ای که نه خودبسنده است، نه مالک مطلق بدن خویش، و نه بنیان‌گذار شفاف معنا. انسان، از همان آغاز، «بیرون از خویش» است: درگیر دیگری، وابسته، آسیب‌پذیر و در معرض از‌دست‌دادن.

باتلر میان خودآیینی (autonomy) و در اختیارِ دیگری‌بودن (dispossession) تنشی بنیادین ترسیم می‌کند. ما برای بقا ناچاریم از حقوق بدن، آزادی جنسی و تمامیت جسمانی دفاع کنیم؛ اما همین بدن، از اساس اجتماعی است: در معرض نگاه، لمس، خشونت، هنجار و قانون. بدن هم «مالِ من» است و هم هرگز فقط مال من نیست. این پارادوکس، هستهٔ سیاست بدن است.

سوگ، در این متن، صرفاً تجربه‌ای خصوصی نیست. سوگ لحظه‌ای است که سوژه انسجام خود را از دست می‌دهد و درمی‌یابد که «من» همواره از پیوند با دیگری ساخته شده است. وقتی دیگری را از دست می‌دهیم، بخشی از خودِ ما فرو می‌ریزد. از همین‌جاست که باتلر به پرسش مشهور خود می‌رسد:
کدام زندگی‌ها سوگ‌پذیرند؟
و دقیق‌تر: کدام زندگی‌ها اصلاً «زندگی» به حساب می‌آیند؟

باتلر نشان می‌دهد که قدرت، از طریق هنجارهای شناخت‌پذیری، تصمیم می‌گیرد چه کسی انسان محسوب شود. برخی زندگی‌ها آن‌چنان از پیش «غیرواقعی» تلقی می‌شوند که مرگشان حتی رویداد هم نمی‌شود. اینجاست که خشونت نه فقط فیزیکی، بلکه گفتمانی است: حذف پیشاپیشِ انسانیت.

در برابر این منطق، باتلر از نوعی سیاست آسیب‌پذیری دفاع می‌کند. به‌جای انکار وابستگی، باید آن را مبنای اخلاق و سیاست قرار داد. بدن‌ها فانی‌اند، وابسته‌اند، و همین وابستگی می‌تواند بنیان سیاستی غیرنظامی، ضدخشونت و همبسته باشد.
زندگی زیست‌پذیر، زندگی‌ای است که امکان به‌رسمیت‌شناخته‌شدن، سوگ‌پذیربودن و حمایت اجتماعی داشته باشد.

در نهایت، «بیرون از خویش بودن» نه ضعف، بلکه شرط امکان انسان‌بودن است. ما تنها زمانی می‌توانیم بپرسیم «زندگی ممکن است؟» که جهان اجتماعی، امکان این امکان را فراهم کرده باشد. امکان، لوکس نیست؛ ضرورت است.


---



رفرنس

Judith Butler, Undoing Gender, Chapter 1: “Beside Oneself: On the Limits of Sexual Autonomy”, Routledge, 2004.

#جودت_باتلر #روانکاوی #فلسفه

/channel/marzockacademy

Читать полностью…

آکادمی فلسفه و هنر مارزوک

✦ انقلاب زبان، فروپاشی سوژه، و فرایند دلالت

خوانشی از ژولیا کریستوا

✍️ سعید جلوخانی

اگر زبان را فقط مجموعه‌ای از قواعد صوری، نشانه‌ها و ترکیب‌های نحوی بدانیم، آن‌چه از دست می‌دهیم دقیقاً همان چیزی است که زبان را زنده، انفجاری و دگرگون‌کننده می‌کند. ژولیا کریستوا در انقلاب در زبان شاعرانه نشان می‌دهد که اغلب نظریه‌های مدرن زبان—از زبان‌شناسی ساختارگرا تا دستور زایشی—زبان را همچون ابژه‌ای «فرمال» می‌بینند: نظامی بسته، قابل شمارش، و جدا از بدن، تاریخ و سوژه.

در این نگاه، زبان یا بی‌سوژه است، یا فقط سوژه‌ای استعلایی و انتزاعی را تحمل می‌کند؛ سوژه‌ای که معنا «قصد» می‌کند، اما درگیر بدن، میل، تاریخ و جامعه نیست. نتیجه، دانشی آرشیوی است: زبان به‌مثابه بقایای تمدن‌ها، نه به‌مثابه فرایندی زنده.

کریستوا این بن‌بست را با مفهوم فرایند دلالت می‌شکند. دلالت نه صرفاً معنا، بلکه کنشی است که در آن بدن، زبان، میل و ساختار اجتماعی هم‌زمان درگیرند. او نشان می‌دهد که آنچه «بیرون از زبان» تلقی می‌شود—بدن، ناآگاه، تاریخ—در واقع درون خود زبان کار می‌کند.

برای توضیح این امر، کریستوا از تمایز بنیادین میان دو ساحت سخن می‌گوید:

نخست، ساحت نشانه‌ای (Semiotic):
جایی که زبان هنوز کاملاً نحوی و منطقی نشده است؛ قلمرو ریتم، آهنگ، تکرار، لحن، آوا، و پیوندهای بدنیِ پیشااودیپی. این ساحت با ناآگاه، با میل، با بدنِ تکه‌تکه و با فرایندهای اولیه فرویدی (جابجایی و تراکم) پیوند دارد. شعر، موسیقی، هذیان، و گفتار روان‌کاوانه بیش از هر چیز حامل این بُعدند.

دوم، ساحت نمادین (Symbolic):
قلمرو دستور زبان، معنا، منطق، قانون، ساختار و سوژه‌ی سخنگو. این همان زبانی است که وارد نظم اجتماعی، تاریخی و ارتباطی می‌شود؛ زبانی که «می‌گوید»، «معنا می‌دهد» و سوژه را تثبیت می‌کند.

اما نکته‌ی اساسی این است:
هیچ زبانی فقط نشانه‌ای یا فقط نمادین نیست. سوژه‌ی انسانی خود محصول دیالکتیک دائمی میان این دو ساحت است. زبانِ «طبیعی»—گفتار روزمره، نظریه، روایت، شعر—همواره حاصل نحوه‌ی خاصی از ترکیب این دو است. حتی موسیقی که ظاهراً کاملاً نشانه‌ای است، به‌واسطه‌ی سوژه‌ی انسانی، از نمادین بی‌نصیب نمی‌ماند.

از این منظر، زبان دیگر ابزار بازنمایی نیست؛ بلکه میدان کشاکش است.
کشاکش میان بدن و قانون، میل و معنا، انفجار و نظم.

کریستوا در ادامه، ادبیات مدرن را نقطه‌ی اوج این کشاکش می‌داند: جایی که زبان از درون می‌ترکد، سوژه فرو می‌پاشد، و آنچه جامعه سرکوب کرده—بدن، جنون، میل، ناآگاه—به صحنه بازمی‌گردد. «متن» در این معنا، فقط اثر ادبی نیست؛ کنشی است هم‌ارز انقلاب. همان‌گونه که انقلاب سیاسی ساختار جامعه را دگرگون می‌کند، متن شاعرانه ساختار سوژه را.

از همین‌رو، دلالت‌مندی (signifiance) نزد کریستوا نه هرج‌ومرج است و نه انسداد اسکیزوفرنیک؛ بلکه فرایندی مولد، هم ساخت‌دهنده و هم ساخت‌زدا. فرایندی که تنها زمانی به لذت (jouissance) و دگرگونی واقعی می‌رسد که از مرزهای تثبیت‌شده‌ی معنا عبور کند.

در نهایت، پیام کریستوا روشن است:
تا وقتی زبان را بی‌بدن، بی‌سوژه و بی‌تاریخ بفهمیم، فقط با بقایا سر و کار داریم.
اما اگر زبان را به‌مثابه فرایند دلالت ببینیم، با نیرویی روبه‌رو می‌شویم که می‌تواند هم سوژه را دگرگون کند و هم جهان را.



📚 منبع:
Julia Kristeva, Revolution in Poetic Language

#روانکاوی #فلسفه #ژولیا_کریستوا

@wilfred_bion

/channel/marzockacademy

http://www.instagram.com/marzockacademy

Читать полностью…
Subscribe to a channel