کانال فلسفه وهنر مارزوک
⏪امکان فلسفهورزی سدۀ بیست و یکمی در چارچوب تعبیر جهان
✅آیا فلسفۀ سدۀ بیست و یکم در هستیشناسی و شناختشناسی همچنان پویا است وحرفی برای گفتن دارد؟
◀️موسی اکرمی
◀️بخش یکم از سه بخش
درآمد
پرسش از امکانپذیری فلسفه در دو ساحت هستیشناسی (یا، در معنا و کاربردی گیتردهتر، مابعدالطبیعه) و شناختشناسی در سدۀ بیست و یکم، و این که «آیا فلسفه همچنان پویا است» و در این زمینهها «حرفی برای گفتن دارد؟»، پرسشی درچارچوب توانایی نوین فلسفه در تعبیر جهان است که من شخصاً بارها در پیوند با نقش فلسفه در تغییر جهان به آن پرداختهام.
این پرسش همواره، و شاید امروزه بیشتر، پرسشی بسیار بجا و بهنگام و ژرف است، و یکی از نگرانیهای هرروزه را - بهویژه در زمانهای که علوم تجربی و فناوریهای نوین چونان گردباد بسیاری از اندیشهورزیهای سنتی را به حاشیه راندهاند - بازتاب میدهد.
بر پایۀ آنچه پیش از این در بارۀ فلسفۀ رادیکال و فلسفۀ فرارادیکال نوشتهام، پاسخ کوتاه سرراست و آشکار من به این پرسش این است:
بله، فلسفه همچنان – چون همیشه - زنده، پویا، و برخوردار از جایگاهی هم بنیادین و هم برتر در ساحتهای گوناگون اندیشهورزی انسانی، بهویژه در هستیشناسی و شناختشناسی چونان بخشهائی از تعبیر فلسفی جهان، است.من بی آن که سخن خود را با گفتاوردهائی از فیلسوفان در بارهی جایگاه بنیادین آگاهی آدمی در هستی او و حتا هستی جهان بیامیزم، این یادداشت کوتاه را با این یادآوری مینویسم که در سخن گفتن از چیستی و کارکرد فلسفه همواره باید بکوشیم از لایههای سطحیتر گذر کنیم و به ژرفای نقش انسان - چونان سوژۀ برخوردار از آگاهی و خودآگاهی - در هستی از یک سو، و توانایی شناخت او از هستی و ارزش نظری و عملی این شناخت از ابژهای با بیکران چهرۀ رازناک، از سوی دیگر، فرو رویم.
رسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
آخه اگه بگیم خیر و شر ذاتین در حقیقت داریم یک تئوری رئالیستی از اخلاق میدیم. خیر و شر رو فارغ از خالق فرض کردیم و همین مسئله ساز میشه. این قضیه در حقیقت این پیامدو به همراه داره : خدا منبع خیر نیست ، بلکه صرفا سوبژه ی آن است و به آن حکم می کند. بنابراین این خیر بالاتر از خداست
پاسخ؛
بله این مسائل ایجاد میشن و مباحثی هستن که به نحوه های مختلف طرح شدن
در هر صورت شما نسبت به خیر و شر یا واقع گرا هستین یا ذهنی در نظر میگیرین
به طور کلی مسئله شر به رابطه تناقض آمیز وحود شر و وجود خدای خیر مطلق اشاره داره که به نظر میاد ریشه در رابطه بین امر مطلق و کامل و امر ناقص و و متناهی برمی گرده
رسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
آخه یک
خوب من این مسئله رو اینطور حل می کنم که وجود تدریجی خیر (خیر جریانی) نافی وجود یا امکان خیر مطلق نیست، بلکه میتواند بیانگر مسیر یا ظهور تدریجی آن باشد همانطور که بسیاری از مفاهیم مطلق، در سطح تجربه انسانی به صورت نسبی و تدریجی ظاهر میشوند (مثلاً عدالت، حقیقت، یا زیبایی).
بنابراین نسبت میان متناهی و نامتناهی، به جای تناقض، میتواند از نوع نسبت «ظهور و اصل» یا «نمود و بود» باشد؛ یعنی خیر متناهی میتواند تجلی تدریجی خیر مطلق در عالم زمانمند باشد.
پاسخ:
با سپاس از سوالات خوبتون
پس در هر صورت شما یا شواهدمحور خیر و شر رو تبیین کردین یا سیستممحور و شاید فرق اساسی شون هم این هستش که در اولی شما تعیین کننده خیر و شر به صورت زمینه مند هستین و در دومی شما سیستم رو خیر تعریف کردین و طبق اون نواقص سیستم رو شر لحاظ می کنین
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
پذیرش تئوری سیستم علی و معلولی با فرض پذیرش علیت به عنوان یک اصل عقلانی می تواند شواهدمحور باشد یعنی شواهد منجر به اثبات شر می شوند نه کل ساختار یا سیستم کلی
درباره خیر بودن کلیت عالم هم دو دیدگاه کلی قابل طرحه
یکی اینکه با نگاه ارسطویی خود طببعت رو منشا خیر و کمال پدیده ها بدونیم و یا اینکه با نگاه الهی جهان رو به عنوان معلول یک خیر مطلق ضرورتا خیر بدونیم
در هر صورت خیر بودن در این دو نگاه امر عینی هستند امر ذهنی نیستند
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
اگر خدا با ضرورتی ذاتی علت خود هست، آیا این ضرورت در مورد جهان نیز صدق میکند؟ یعنی آیا جهان نیز میتواند بهضرورتی ذاتی موجود باشد، یا نیازمند علتی بیرونی است؟
پاسخ:
اگه جهان به ضرورت ذاتی موجود باشه مشکل دو واجب الوجود بالذات پیش میاد که اگه وجود برای هر دو یک معنا داشته باشه و هر دو علت خودشون باشن تناقض بین ضرورت ذاتی و کثرت پیش میاد
یعنی واقعیت واحد در نهایت یک وجود یا معنا نیستش پس جهان اگه ضرورت ذاتی هم داره باید واجب الوجود بالغیر باشه یعنی علت بیرونی داشته باشه
اگه همه موجودات واجب الوجود بالذات باشن میشه پرسید به چه معنا همه وجود هستن و اگه به یک معنا همه وجود هستن چرا کثیرن؟!
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
من شخصا با خیلی از طرفداران فلسفه ی اسلامی در باب شر بحث و گفتگو کرده ام. استدلال آنها این است که هر ادعایی مبنی بر شر نیازمند فهم کامل روابط علی و معلولی عالم است چون اساسا فهم این که یک پدیده ای مثل شر ر عالم ضروری است یا زائد ، نیازمند فهم زنجیره ی کامل علت و معلولی است.
نطر شما در این باب چیست؟
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : "مرور مختصر مفهوم شر در فلسفه"
" نشست پنجم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۱۲ خرداد ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
جان سرل:چند جملهای در مورد ویژگیهای خاص فلسفهی قرن بیستم صحبت کنم. اگر قصد داشته باشیم احتمالات فلسفهی قرن بیست و یکم را بررسی کنیم، باید نقطهی آغاز آن را، یعنی جایی که وارد قرن جدید شدیم، بشناسیم. فلسفهی قرن بیستم ویژگیهای خاص بسیاری دارد، اما بارزترین تفاوت میان فلسفهی قرن بیستم و فلسفه در دورههای پیش از آن، نقش محوری است که منطق و زبان هم در روشها و هم در موضوع کلی آن ایفا میکنند.
این دورهی جدید در واقع از سال ۱۸۷۹ آغاز شد؛ زمانی که یک ریاضیدان کمتر شناخته شده به نام گاتلوب فرگه۹ در شهر ینا۱۰، موضوع منطق را متحول ساخت و عملاً فلسفه زبان را خلق کرد. از زمان ارسطو تا سال ۱۸۷۹، تئوری قیاس منطقی ارسطو بر منطق حکمفرما بود. به نحوی که تئوری قیاس منطقی کم و بیش با اصل منطق برابری میکرد [و منطق بدان شناخته میشد]. [تا آنجا که] حتی فیلسوفی به بزرگی کانت در قرن هجدهم میگوید که منطق به عنوان یک موضوع، ضرورتاً کامل است. با تکامل تئوری قیاس منطقی، چیز دیگری باقی نمیماند که در منطق صورت پذیرد.
اما فرگه منطق را با چیزی که با عنوان حساب محمولات۱۱ یا منطق کمیتی۱۲ شناخته شد، متحول ساخت؛ منطق سور یا ادات کمیتی «ایکسی وجود دارد که چنین و چنان است»۱۳ و «برای هر ایکس، ایکسی وجود دارد که چنین و چنان است»۱۴. منطق فرگه بسیار قدرتمندتر از منطق سنتی ارسطویی است و در حال حاضر آنقدر با زندگی معاصر پیوند خورده و در آن فرو رفته است که تقریباً هیچ شناختی از ویژگیهای تحولی خاص آن نداریم.
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : "مرور مختصر مفهوم شر در فلسفه"
" نشست پنجم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۱۲ خرداد ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر سارا قزلباش
/channel/metahistorical
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
لیستی که در زیر ارائه میشود، شامل بخشی از جنبش های مدرن فلسفه اروپایی است، و شامل مثلا فلسفه تحلیلی که بزرگان ان در قرن بیستم، برتراند راسل، ویتگشنتاین و کواین بودند، نمیشود.. یا شامل فلسفه پراگماتیسم و نئوپراگماتیسم آمریکایی نمیشود... یا فلسفه های مضاف که در قرن بیستم و بیست یکم بسیار مورد توجه قرار گرفتند و فلاسفه برجسته بدان پرداخته و میپردازند مثلا فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه هنر، فلسفه حق... بطوریکه جان سرل فیلسوف برجسته معاصر بیان کرده: توجه فلسفه در عصر حاضر از فلسفه زبان به فلسفه ذهن گرایش پیدا کرده است... یا به فیلسوفان مستقلی مانند ژیل دلوز و انتونیو نگری نمیپردازد.
پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم هریک در تلاش اند تا ریشه های معنا را به تجارب زیسته برگردانند، معنایی که مقدم عینی گرایی غیرشخصی برآمده از رویکرد علمی محدود است.
ساختارگرایی بر ساختارهای ناپیدا یا ناخوداگاه زبان تاکید میکند که مبنای گفتمان های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کنونی اند.
نظریه انتقادی سبب میشود دیدگاههای هگل و مارکس تبدیل به نوعی بازبینی انتقادی از جهان بینی های فعال در جوامع صنعتی پیشرفته شوند.
۱....پدیدارشناسی
مبنای پدیدارشناسی شکل جدیدی از تفکر عینی است... ادموند هوسرل ، فیلسوف المانی پدیدارشناسی را در طلیعه قرن بیستم بنا نهاد. ادعای او این بود که پدیدارشناسی ما را قادر میسازد به مبدا افکار در تجارب زیسته خود از اشیا بازگردیم و فلسفه را از این طریق از تفکر انتزاعی و مدرسی رها میکند.
هایدگر پدیدارشناسی را در مورد پرسش از هستی به کار برد.
سارتر پدیدارشناسی را برای پرسش گری حول محور آزادی انسان
مرلوپونتی آن را در مورد مسئله رابطه جسمانی ما با جهان استفاده کرد.
پل ریکور پدیدارشناسی را مبنایی برای تفسیر مجدد روند نواوری معنایی میبیند، چرا که پدیدارشناسی با نمادها، اسطوره ها، استعارها و داستان ها سروکار دارد.
ژاک دریدا نیز محدودیت های پدیدارشناسی را عیان و اضهار میکند که دریافت های سنتی از حقیقت به عنوان نوعی از این همانی متمرکز را میتوان ویران کرد تا بازی بی پایان نشانه ها آغاز شود.
۲....نظریه انتقادی
نظریه انتقادی با درامیختن روش های دیالکتیکی هگل و مارکس، انگیزه ی قوی برای نسل جدیدی از فلاسفه اروپایی پدید اورد. این نظریه به تحلیلی عمیقا جامعه بنیاد دامن زد که اغلب از آن تحت عنوان مارکسیسم انسان گرایانه یا هگلی یاد میشود.
گئورک لوکاچ و نظریه پردازان مکتب فرانکفورت از تاثیر گذارترین پیشگامان این تفکر بودند. آنها عقیده داشتند فلسفه باید جایگاه خود را به عنوان تفکر انضمامی مجددا به دست اورد. اصحاب مکتب فرانکفورت و لوکاچ بر این باور بودند که که معنای غایی جهان را نمیتوان از بستر تاریخی و سیاسی اش جدا کرد.این امر نه تنها مستلزم انکار نظام های متافیزیکی سنتی بود بلکه مارکسیسم علمی جزم اندیش را( که انعطاف پذیری دیالکتیک تاریخی را تا حد نوعی ماتریالیسم ماشینی محض تقلیل میداد) هم انکار میکرد. نظریات انقلابی هگل و مارکس نیاز بود که مورد بازاندیشی قرار گیرند.
آنتونیو گرامشی در یادداشت های زندان استدلال میکند که اگر ساختارهای سیاسی و فرهنگی غالب بر حیات انسانی در جوامع مدرن صنعتی را از حیث نظری نقد نکنیم، آزاد سازی انسان تا ابد تحقق نخواهد یافت.
هربرت مارکوزه، والتر بنیامین، ارنست بلوخ، و یورگن هابرماس هریک به نوبه خود به توسعه ظرفیت دوگانه روش دیالکتیک مارکسیسم اومانیستی پرداختند و ان را ابزار انتقاد از ایدئولوژی و پروژه ای رهایی بخش از ایدئولوژی در نظر گرفتند. نقطه اشتراک این متفکرین در برابر نقاط اختلاف انها، در میزان تاکید و پافشاری بر این نکته، وام دار اساسی انها به این نظریه اصلی مارکس بود که تنها در هم امیختن فعالیت های عملی و فکری(جنبه های مادی و فکری وجود) است که میتوانیم عملا با نیروهای غالب مبارزه کنیم.
۳...ساختارگرایی
اصطلاح زبانی سوسور و سایر ساختارگرایان معنایی متفاوت از معنای مدنظر فلسفه تحلیلی دارد. ساختارگرایان به جای تمرکز برمعنای متعارف کلمات به لایه های زیرین معنایی نفوذ میکنند تا قوانین ساختاری پنهانی را آشکار سازنند که معانی را از پیش تعین میبخشد. در این رویکرد استفاده روزمره از زبان، به عنوان نوعی نظام کدگذاری شده در نظر گرفته میشود که معمولا معنایی به جز معنای ظاهری را القا میکند. بنابرین ساختارگرایی این مدعای فلسفه تحلیلی را زبان معمولی صرفا وسیله ای برای ارتباط است را مسیله دار میبیند و ان را نقد میکند. همچنین ساختارگرایان با این دیدگاه که زبان میتواند از سوتفاهم ها ممانعت کند، مخالف است. برای یک ساختارگرا زبان هیچگاه شفاف و بدون ابهام نیست. معنا همیشه در پس نقاب زبان پنهان و مبهم است... ساختارگرایان بیان میکنند که این انسان نیست که زبان را تکلم میکند بلکه این زبان است که انسان را تکلم میکند.
sasan
## تفاوتهای فلسفه در قرن بیستم و بیست و یکم:
فلسفه در گذر زمان همواره در حال تحول و دگرگونی بوده است. این دگرگونیها بازتابی از چالشها و پرسشهای نوظهور هر دوره هستند. در ادامه به برخی از تفاوتهای کلیدی بین فلسفه قرن بیستم و بیست و یکم میپردازیم:
موضوعات:
* قرن بیستم: مسائل مربوط به زبان، معنا و معرفت در کانون توجه بودند. این امر ناشی از ظهور فلسفه تحلیلی و همچنین تأثیر دو جنگ جهانی و فاجعه هولوکاست بود که به بحران در باورهای سنتی به عقل و پیشرفت منجر شد.
* قرن بیست و یکم: مسائل مربوط به هویت، عدالت و جهانیشدن اهمیت بیشتری پیدا کردهاند. این امر ناشی از پدیدههایی مانند جهانیشدن، مهاجرت و ظهور فناوریهای جدید است.
رویکردها:
* قرن بیستم: غالب رویکردها تحلیلی بودهاند، به این معنی که بر وضوح و دقت زبانی و تجزیه و تحلیل مفاهیم فلسفی تمرکز داشتهاند.
* قرن بیست و یکم: شاهد تنوع بیشتری در رویکردها هستیم، از جمله پراگماتیسم، فمینیسم و فلسفههای پسااستعماری. این امر نشاندهنده توجه فزاینده به تجارب و دیدگاههای مختلف است.
تأثیرات:
* قرن بیستم: فلسفه قرن بیستم تأثیر عمیقی بر بسیاری از زمینهها از جمله علم، سیاست و هنر داشت. برای مثال، نظرات فروید در مورد ناخودآگاه نقش مهمی در تئوری روانکاوی و نقد ادبی ایفا کرد.
* قرن بیست و یکم: هنوز خیلی زود است که بتوان تأثیر کامل فلسفه قرن بیست و یکم را ارزیابی کرد. با این حال، به نظر میرسد که این فلسفه در حال حاضر در مباحثاتی پیرامون هوش مصنوعی، مهندسی ژنتیک و تغییرات آب و هوایی نقش مهمی ایفا میکند.
برخی از فیلسوفان برجسته:
* قرن بیستم: برترااند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، ادموند هوسرل، ژان-پل سارتر، مارتین هایدگر
* قرن بیست و یکم: کاترین مککینون، ژاک دریدا، یوخن هابرماس، آلفردو گتیه، امانوئل لِویناس
توجه به این نکته ضروری است که این فقط یک توصیف کلی است و تنوع زیادی در هر دو دوره فلسفی وجود دارد.
برای مطالعه بیشتر در مورد این موضوع، میتوانید به منابع زیر مراجعه کنید:
* کتاب: نگاهی به فلسفه و اندیشه در قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، گیسوم شفیعیان
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : "مرور مختصر مفهوم شر در فلسفه"
" نشست پنجم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۱۲ خرداد ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر سارا قزلباش
/channel/metahistorical
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
سخن گفتن از تن و تنانگی زنانه، بهویژه آنگاه که شهوت در آن حضور دارد، نیازمند زبانیست که هم به راز، هم به حرمت، و هم به حقیقت وفادار بماند. تن زن، در گسترهی ادب و اسطوره، همواره چیزی بیش از جسم بوده است: اقلیمِ گنگِ تمنّا، خانهی فراموشی و خاطره، و آینهای برای رؤیتِ هم فقدان و هم میل.
تنانگی زنانه، برخلاف آنچه در سطوح سطحی ادبیات مصرفی رخ میدهد، صرفاً ابژهی میل نیست؛ خود، منشأ میل است، خالقِ افسون و زایش. در شعر، تن زن همچون واژگانِ ناب است: هر خطِ انحنای آن، مصرعیست که از حضور میسراید و هر لمسِ احتمالیاش، فعلیست در زمانِ آینده، وعدهای هنوز نزیسته.
شهوت، در این بستر، نه مایهی ابتذال، که نیروییست مقدّس؛ کیفیتی از حیات که از جسم میگذرد تا به جان برسد. آنگاه که شاعر از گیسوی آشفته، از چالِ گونه، از عطر پنهان در سایهی گردن سخن میگوید، درواقع از جهانِ مکشوفی میگوید که فقط از رهگذرِ تن میتوان بدان دست یافت. تن، راز را آشکار نمیکند؛ بلکه خود راز است.
در ادبیات کلاسیک و معاصر، از حافظ تا آنا اخماتووا، زنِ شهوتبرانگیز، تنها تمثال لذت نیست، بلکه نشاندهندهی میلِ انسانی به بیزمانی، به جاودانگی است. او همزمان هم زمین است و هم آسمان، هم زخم است و هم مرهم.
و در پایان، باید گفت: اگر تن زن را بتوان نوشت، باید با همان احتیاطی نوشت که شاعر با خونِ خود، نخستین واژهی شعرش را بر کاغذ مینویسد؛ نه برای تملک، که برای شهادت دادن بر زیبایی.
قربان عباسی
/channel/marzockacademy
🔺حقیقت این است که انسان بیش از هر چیز، در دام فانتزی خود اسیر است. این رؤیابافی عرصهی تجربهی آزادی نیست، بلکه نخستین و درونیترین زندان و محدودیتی است که انسان میآفریند. چرا که به محض آغاز خیالپردازی، خود را در قلمرو میلِ دیگری جای میدهد. ما در واقع سوژههایی هستیم که میلمان از دیگری نشأت میگیرد، از آن نگاهی که به ما میگوید چه چیزی خواستنی است.
در جهان جدید و سرمایهداری، این منطقِ فانتزی به اوج انحراف خود میرسد. ما با یک دوگانهی فریبنده روبرو میشویم: یا باید بیوقفه ابژه و قربانی خیالپردازی دیگری شویم، یا به کلی از هر فانتزی و میل تهی گردیم. هرچند در منطق سرمایهدارانه، قربانی شدن برای رؤیای ارباب بر فقدانِ کامل خیالورزی و مواجهه با هیچ مطلق ارجحیت دارد. این همان پویایی رعبآور است که توضیح میدهد چرا تودهها، با وجود اینکه سهم ناچیزی از مزایای این سیستم میبرند، همچنان در شیفتگی و اشتیاق کورکورانه به آن غرقاند. آنها ترجیح میدهند در مدار آرزوهای تحمیلی (داشتن فلان کالا، رسیدن به فلان جایگاه نمادین) حرکت کنند تا با نیهیلیسم ناشی از "بیرویایی" محض مواجه گردند.
🔺تنها گسست رادیکال از این جبر چیست؟ پاسخ احتمالا نه یک انقلاب کلاسیک که صرفاً به جایگزینی یک ارباب با ارباب دیگری منتهی میگردد. راهکار واقعی، دستشستن از هر رؤیایی است. نباید در توهم یک "جهان بهتر" غرق شد؛ زیرا جهان آرمانی، عملاً تحقق یافته است—همین جهان سرمایهداری است که در آن، تمامی لذتها و امکانات مادی به ظاهر برای همه در دسترس هستند. مشکل این است که تنها دورنمای جهان فعلی ظهور اربابان جدید است. ارباب میخواهد کسی باشد که فالوس (دال تمامیت و قدرت نمادین) را در اختیار دارد و دیگران در خدمت رؤیای او قرار گیرند. او میخواهد این توهم را ایجاد کند که میتواند تمام فقدانها را پر کند.
اما قهرمان حقیقی، بر خلاف ارباب، تجسم فقدان و اختگی خودِ دیگری است. او نمادی از این حقیقت است که هیچ دالی نمیتواند تمامیت را تضمین کند و هیچ اربابی نمیتواند تمام فقدان را پر کند. قهرمان کسی نیست که نقص را برطرف کند، بلکه کسی است که خودِ نقص را به رسمیت میشناسد و با آن زیست میکند.
🔺تن دادن به رؤیای دیگری صرفا ژوئیسانس و لذت مازاد تولید میکند. باقيماندهای که به تعبیر لکان تقسیم ناپذیر است. اوتوپیای حقیقی نمی تواند بر این ژوئیسانس استوار گردد، زیرا لذت مازاد همواره در فضای نابرابری میان افراد حضور دارد. به لحاظ مکان شناختی اوتوپیا حقیقی را باید در جایی نظیر ویرانههای شهری پس از جنگ جستجو کرد. چنین ویرانههای نمایش پایان و فروپاشی رؤیاهاست، جایی که زندگی سابق در شکل امر از خودبیگانه تجربه میشود و از سوی دیگر، فضایی را برای آنچه که در حال حاضر غیرممکن به نظر میرسد، گشوده میکند. هانا آرنت در توضیح ویرانی برلین پس از جنگ جهانی دوم میگوید: ویرانیهای شهر، بدل به مکانی شدهاند که به راستی در آن میتوان زندگی کرد. برای اینکه ویرانیها، دیگر از آنِ گذشتهای نیستند که به پایان رسیده باشد؛ آنها خود زندگیاند، شکل واقعی زندگی. در این شرایط زندگی امر درخودی است که در خدمت چیزی نیست.
✍ رضا احمدی
/channel/marzockacademy
#فرزانش_سیاسی (۳۲)
#فرزانش_اخلاقی (۲۳)
#کتاب_شناسی
شکستن فرضیهی «ابتذال شر» (دو)
بتینا استانگنت، خانم فیلسوف آلمانی، نویسندهی کتاب «آیشمن پیش از اورشلیم: زندگی بررسی نشدهی یک کشتارگر مردم» بیش از ۱۳۰۰ برگ از یادداشتهای آیشمن را که به تازگی کشف شدهاند خوانده و آنالیز کرده است. ایشان همچنین هفتاد و سه فایل شنیداری گسترده از یک سالن پر رفت و آمد نازیها را که در دههی ۱۹۵۰ هر هفته در ناحیهی پرهواداری از بوینس آیرس برگزار میشده شنیده است. برغم نگارهای که آیشمن در دادگاه اورشلیم از خود نمایش میدهد، استانگنت نشان میدهد که آیشمن چیزی فراتر از قربانی یا پیرو کنشپذیر ایستار است، هرچند بخشی از ماشینی بسیار بزرگتر است. برای نمونه، در جولای ۱۹۴۴، زمانی که شکست آلمان پیشبینیپذیر مینماید، هاینریش هیملر دستور میدهد که یهودیان مجارستانی به آشویتس فرستاده نشوند، ولی آیشمن به «ابتکار» خود دستور هیملر را زیر پا میگذارد و آنان را به آشویتس میفرستد.
ماشین واقعی که آیشمن را راهبری میکند در گفتگوهایی که ویلم ساسن به مدت چهار ماه با او کرده و در کتاب بنیتا استانگنت بازگردانی شده است، آشکار است. ویلم ساسن، ژرونالیست هلندی نازی و عضو اس اسِ مسلح، در ۱۹۴۷ به آرژانتین میگریزد و در حرفهی روزنامهنگار در محفلهای نازیهای کوچکرده آغاز به کار میکند. او در ۱۹۶۰، پیش از دستگیری آیشمن بدست سرویس مخفی اسراییل، با آیشمن چندین گفتگو میکند، به این امید که یک بیوگرافی از او چاپ کند که در آن ثابت کند که سخنان یهودیان دربارهی هولوکاست نادرست است. ساسن و دیگر نازیهای پیشین در محفل آرژانتینشان به آیشمن روی میآورند تا مدرکی برای رد هولوکاست فراهم کنند، ولی آیشمن آنان را نومید میکند. او نه تنها از گستردگی کشتار یهودیان اروپایی کم نمیکند، که به کارهای خود در این کشتار فخر میفروشد. گفتههای پایانی او بینشی دلخراش از جهان ذهنی نسلکشی نازیها بدست میدهد:
«من، بوروکرات دوراندیش، بله براستی بودم. ولی میخواهم جستار بوروکرات دوراندیش را تااندازهای به زیان خودم گسترش دهم. این بوروکرات دوراندیش همراه با جنگجویی دوآتشه حضور داشته است که برای آزادی همخون من، که حق خانوادگی من است، میجنگد و در اینجا میگویم، چنانکه پیشتر هم به تو گفتهام: رفیق ساسن، به شپشی که تو را میگزد کاری ندارم. به شپشی که زیر یقهام است کار دارم. آن را له خواهم کرد. وقتی شپش سروقت همخونهایم بیاید همین کار را میکنم. و بوروکرات دوراندیش نیز، که البته بودم، و چیزی است که بودهام، مرا راه نمود و انگیزه داد: آنچه به سود مردم من است، نزدم فرمانی سپنتا و قانونی سپنتاست. بله براستی. و اکنون میخواهم برآیند همهی این ضبطهای شنیداری را به تو بگویم، زیرا کارمان به زودی به پایان میرسد. نخست باید به تو بگویم: پشیمان نیستم!... از ته دل بگویم که ما هیچ کار ناروایی نکردیم. راست بگویم که اگر از ۱۰.۳ میلیون یهودی که [ریچارد] کورهر شناسایی کرده بود،* چنانکه اکنون میدانیم، ۱۰.۳ میلیون را کشته بودیم، خشنود بودم، و میگفتم، عالی است، ما دشمن را نابود کردهایم.» برگهای ۳۱۸-۳۱۹.
*پانوشت: ریچارد کورهر آماردان حرفهای در آلمان نازی، و بازرس ارشد ادارهی آمار اس اس در زمان جنگ جهانی دوم است.
✍ م. میکاییلیان
@mithra_philosophy
تلاش ما برای مطرح کردن جستار این هفته ارزیابی واهمیت واقعی مسایل فلسفه وپرسش هایی که فیلسوفان را در قرن بیست ویکم بخود مشغول میکند است.
جستار چند هفته اینده گروه اکادمی مارزوک پرسشهایی که فلاسفه معاصر را بخود مشغول کرده :
۱-بزرگترین پرسش برای قرن بیستویکم همچنان پرسش سقراط است: « چگونه باید زندگی کرد؟»
۲- چگونه فناوریهای دیجیتال را به گونهای طراحی و پیادهسازی کنیم که رفاه را افزایش بدهد و از حقوق بشر و محیط زیست محافظت کند؟
۳-چالش اصلی فلسفی برای قرن بیستویکم متفاوت از قبل نیست: دادن شرح و توضیحی کلی و معتبر درباره جهان و خودمان.
۴- این واقعیتی که ما در آن متولد شدیم آنهم بدون رضایت قبلی چیست ما کیستیم
۵- چگونه به کمک زیستپزشکی به تکامل اخلاقی برسیم؟
۶- آیا قرار است قرن بیستودوم وجود داشته باشد؟
۷ -آیا انسانها میتوانند بر شکاف عظیم بین توانایی اخلاقی-فناورانهی خود برای تخریب و ظرفیت اخلاقی خود برای کنترل این انگیزه غلبه کنند؟
۸-آیا خواهیم توانست بحران اقلیمی را با موفقیت حل کنیم
۹- چگونه انسانیتزدایی در بسترهای دموکراتیک همچنان افزایش مییابد؟
۱۰-آیا میتوانیم با همکاری و قدامات جمعی به خود، حیوانات دیگر و کرهی زمین امکان ادامهی بقا بدهیم؟
۱۱- آیا هر یک از تخریبهایی که قبلاً بر دنیای خود وارد کردهایم قابل برگشت است یا خیر، و اگر چنین است چگونه میتوان این کار را انجام داد؟
۱۲- زمان چیست؟
نه فیلسوفان و نه فیزیکدانان پاسخ روشنی ندارند
۱۳-جسم وذهن هنوز یک مسئله حل نشده؟
۱۴-ماهیت عدالت چیست ؟
۱۵ - یک جامعه خوب چگونه جامعهای ایست ؟
۱۶- چهارشنبه هدف وغایت مقتضی زندگی انسانی چیست؟
۱۷-ماهیت حقیقت چیست؟
18- تأثیر هوش مصنوعی در سیستم آموزشی وجامعه
۱۹-اتم وجنگ های که انسان امروز با آنها مواجه است؟
. ۲-دوشنبه:آیا قرن بیستویکم وجود خواهد داشت ؟
پرسشهایی که فیلسوفانی چون سقراط با آنها مواجه نبودند.
علاقمندان به این مباحث میتوانند بما در گروه آکادمی مارزوک پیوندند
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
رسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
آخه یک
شما از جریان خیر ناشی از خیر مطلق فرمودین
خب این خیر دقیقا چیه؟ یعنی خیر مطلق منشا چیه؟ وجود؟ حیات؟ طبیعت؟
در این سوالات منظورتون از خیر چیه؟ هر آنچه که اراده ی خالق به آن تعلق گیرد؟
پاسخ:
با رویکرد دینی خیر بر اساس خیریت خیر مطلق تعیین میشه ولی سوال این هستش که پس در اینجا خیر یک امر ماهوی و ذاتی و تعیینی هستش و شما طبق معیار ذاتی و معنای ذاتی خیر، خیر و شر رو تعیین می کنین ولی معیار دستیابی به معنای ذاتی خیر چی هستش ؟
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
۱-آخه یکی ممکنه استدلال کنه که مطلقیت خالق به امور ممکن عقلی صورت میگیره.
از کجا بدونیم جهانی با خیر مطلق اصلا می تونه عقلا وجود داشته باشه؟ شاید شر ذاتی جهان باشه.
پاسخ:
فرقی نمی کنه در هر صورت فرضیه اطلاق با کمال همراهه وقتی شما نظامی رو مطلق و کامل می دونین یعنی فرض گرفتین همه چی به طور هماهنگ و معقول وجود داره اینکه فرضش عقلانیه چون شما از یکنظم کلی و کامل صحبت می کنین خب شما اگه بگین شر مطلق باز هم عقلانیه چون در شر بودنش کامله و باید خیر رو اثبات کنین در هر صورت پذیرش چنین خیر و شری با پذیرش نوعی رویکرد ساختارگرا همراه هستش
۲-سوال:آخه این ها رو جدا نمی شه فرض کرد. شر قلیل و خیر کثیر می شه خیر. اساسا ما باید بیایم از قبل اثبات کنیم که شر مطلق یا خیر مطلق می تونه به تنهایی موجود باشه
پاسخ:
بله دقیقا
اینکه از خیر کثیر صحبت کنیم یعنی خیر یک امر دفعی نیستش یک جریان تدریجیه مثل خود هستی و بنابراین به تدریج پدیدار میشه پس شما رویداد تدریجی حیات رو وصل می کنین به یک امر مطلق تا غایت یا هدف یا نهایتی برای این جریان مندی ارائه بدین
پس اینجا تناقض اصلی بین جریامندی خیر و غیردفعی بودن خیر و مطلق بودن خیرمطلق هستش که ریشه در دوگانه امر متناهی و نامتناهی و رابطهشون داره
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
ولی روابط علی و معلولی در جهان را می توان با تئوری سیستمی تببین کرد به این معنا که سیستم ها اساسا به اون معنای دینامیک در هم تنیده نیستند. درون خود این سیستم ها به صورت نسبی می توان شر را تعریف کرد
از طرفی مسئله ی خیر یا شر عالم نیز خود مبهم است. گزاره ی "کلیت عالم خیر است" یعنی چه؟
پاسخ:
پذیرش تئوری سیستم علی و معلولی با فرض پذیرش علیت به عنوان یک اصل عقلانی می تواند شواهدمحور باشد یعنی شواهد منجر به اثبات شر می شوند نه کل ساختار یا سیستم کلی
درباره خیر بودن کلیت عالم هم دو دیدگاه کلی قابل طرحه
یکی اینکه با نگاه ارسطویی خود طببعت رو منشا خیر و کمال پدیده ها بدونیم و یا اینکه با نگاه الهی جهان رو به عنوان معلول یک خیر مطلق ضرورتا خیر بدونیم
در هر صورت خیر بودن در این دو نگاه امر عینی هستند امر ذهنی نیستند
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
پاسخ:
بله فرضیه نگاه کلی به شر نیازمند اشراف کامل داشتن علمی بر کل سیستم جهان هستش همونطور که خیر دونستن جهان هم همینطوره
و مثلا ابن سینا میگه شما نمی تونین از طریق شواهد جزيی کل نظام طبیعت رو بخاطر شر زیر سوال ببرین
خب پس فیلسوفان مسلمان اگه وجود شر رو انکار می کنند ادعای ضمنی شون این هستش که له کل نظام طببعت اشراف علمی دارند و شر نبودن اون رو قابل توجیه می دونند بخاطر همین هم از اتصال عقلانی و شناختی به عقل فعال یا عالم عقول صحبت می کنند، چون باید به کل سیستم دسترسی داشت تا قضاوت کلی درباره خیر یا شر بودنش داشت
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
درود بر شما و سپاس از سوال خیلی جالبتون
بله اساسا بین آزادی انسان و علم مطلق خداوند و یا هر چیز مطلقی تناقض وجود دارد، ولی مسئله پلانتینگا معرفتی هستش . یعنی به نوعی شر را متنی بر نقص و نادانی انسان می داند که با اراده آزادش وارد وادی شد که امکان شر وجود دارد. پس باز شر با نحوه بودن انسان مرتبط است نه نحوه خلقت خداوند
و باز تناقض اینگونه باقیست که چرا ظرفیت شر در جهان طبیعی وجود داشته... و چرا آزادی انسان منوط به چنین شرارتی می شده
بهرحال آزادی هر موجود غیرمطلقی مشروط هستش و آزادی انسان هم اینگونه هستش
برای مثال استفاده از حساب محمولات در علوم کامپیوتری کاملاً نادیده انگاشته میشود و به دشواری میتوان تصور کرد که بدون منطق کمیتی و تئوری مجموعهها، بتوانید تئوری محاسبات مدرن را به کار گیرید.
فرگه همچنین در مسیر بسط و گسترش منطق، کم و بیش ناخواسته، موضوع فلسفهی زبان را نیز ایجاد کرد. فلاسفهی پیشین، که باز هم منظور از زمان یونان باستان است، به زبان علاقهمندی نشان میدادند، اما رویکرد کلی آنها این بود که میتوانیم زبان را کنار نهیم و به مقولات فلسفی جالبتری بپردازیم. زبان و معنا برای مثال در نگاه تجربهگراهای انگلیسی مانند لاک، برکلی و هیوم اینگونه تصویر میشود که کلمات، معنای خود را از مفاهیمی که در ذهن قرار دارند، اخذ میکنند و اینکه مفاهیم موجود در ذهن به طریق مقایسه از اشیاء جهان خارج، به ذهن متبادر میشوند.
/channel/marzockacademy
مسخ کافکا، روایت یک گسست زبانی
فردینان دو سوسور، زبانشناس سوئیسی و بنیانگذار زبانشناسی ساختارگرا، در اثر معروف خود، دورهی زبانشناسی عمومی (1916)، تمایز مهمی را بین «لانگ» (Langue) و «پارول» (Parole) مطرح کرد.
۱. لانگ (Langue) یا زبان
لانگ به نظام زبانی مشترکی اشاره دارد که در جامعهی زبانی وجود دارد و همهی گویشوران از آن پیروی میکنند. این نظام شامل قواعد گرامری، واژگان و ساختارهای زبانی است که مستقل از افراد است و بهصورت جمعی در جامعه وجود دارد. لانگ یک پدیدهی اجتماعی است و در حافظهی جمعی گویشوران یک زبان ذخیره شده است.
۲. پارول (Parole) یا گفتار
پارول به نحوهی استفادهی فردی از زبان در موقعیتهای خاص اشاره دارد. این شامل شیوهی ادای کلمات، انتخاب واژگان، و نحوهی ساخت جمله توسط یک فرد خاص است. برخلاف لانگ که ثابتتر است، پارول متغیر و وابسته به شرایط و شخصیت گوینده است.
در و بواسطهی زبان است که انسان، انسان است.(پیشکار خانوادهی زامزا پس از شنیدن صدای گرگور میگوید: این صدا، صدای حیوان بود.) مسخ، به یک معنا، روایت فردی است که درک کاملی از Langue یا زبان دارد اما توانایی Parole یا گفتار خویش را از دست داده، بدل به هیولایی نیمه انسانی شده است. گرگور زامزا پس از مسخ(گسست زبانی)، میبیند، میشنود، میفهمد، تأمل میکند، خاطرههایش را به یاد میآورد، مضطرب میشود اما نمیتواند در ساحت گفتار وارد شود. این است وضعیت دلهرهآور گرگور زامزا، مانند نوازندهای با درک کامل از زبان موسیقی رایج میان انسان ها، که هرچه مینوازد کسی نمیشنود.
در سراسر متن کوتاه مسخ، پانزده بار آمده است که : گرگور با خود گفت_از خود پرسید. گویی او سوژهای است تماما درخودمانده. در متن آمده : گرگور خواست جواب بدهد ولی با شنیدن صدای خودش وحشت کرد. صدایی که میشنید به وضوح صدای همیشگی خود او بود ولی انگار تهمایهای از جیرجیری از میان نرفتنی و دردناک با آن میآمیخت و موجب میشد کلمات بلافاصله پس از ادا شدن وضوح خود را از دست بدهند و طنینشان چنان دگرگون شود که شک کنی درست شنیدهای یا نه.
گرگور زامزا، روایت هولناک فردی است که زبان را میفهمد، اما نمیتواند آن را به کار ببندد، زین سبب در خود محبوس میماند و از میانهی آدمیان رانده میشود. در متن آمده: خواهش و تمنای گرگور به جایی نرسید، کسی نفهمید خواهش و تمنا میکند، هرچه گرگور سر را با خضوع بیشتر کج میکرد پدر محکمتر پا به زمین میکوفت.
آشفتگی اوضاع گرگور لحظهای به اوج خود میرسد که خانواده اش آرزو میکنند کاش گرگور، حرف های آنان را میفهمید،حالآنکه گرگور در حال فهمیدن است اما توانایی بیرون جهیدن از خویش بواسطهی گفتار را ندارد. در متن آمده است : پدر با لحنی آمیخته به پرسش گفت: کاش میتوانست حرفمان را بفهمد. و خواهر در حین گریه به نشان دادن آنکه چنین چیزی امکان ندارد دستش را به شدت تکان داد. پدر تکرار کرد : کاش حرفمان را میفهمید.
پایان
متن ها از کتاب مسخ ترجمهی علی اصغر حداد، نشر ماهی .
محمد امین مصلحی
/channel/marzockacademy
ساختار گرایی
ساختارگرایی شامل طیف متنوعی از شاخههای فکری است. تاثیرات این مکتب در زبان شناسی انسان شناسی روانکاوی جامعه شناسی زیبای شناسی و نظریه سیاسی آشکار است و مهمتر از همه ساختارگرایی یک روش است روشی که هدف تحلیل معانی یا رویدادهای مجرد از لحاظ قوانین ساختاری پنهان آنهاست. ساختارگرایی میکوشد این امور خاص را با توصیف رابطه امور خاص با تمامیت قواعد عام حاکم بر آنها درک کند. این مکتب به دنبال درک ساختارهای عمیق و اغلب پنهان در زیر ظواهر سطحی معناست.
فردینان دوسوسور را بنیانگذار یا پدر روش ساختارگرایی تحلیلی میدانند او که در سال ۱۸۵۷ در سوئیس به دنیا آمد قبل از اینکه برای تدریس زبانشناسی به پاریس و ژنو مهاجرت کند در دانشگاه لایپزیک به تحصیل پرداخت در دوره زبانشناسی عمومی که در سال ۱۹۱۶ یعنی ۳ سال پس از مرگش منتشر شد سوسور اصول یک نظریه زبانشناسی جدید را پی ریزی کرد که به نام نشانه شناسی شناخته شد. نشانه شناسی به معنای علم نشانههاست اصالت رویکرد سوسور از آن جهت بود که زبان را نه نظامی از نشانههای ارجاعی بلکه نوعی نظام خود تنظیم گر معنایی در نظر میگرفت به عبارت دیگر و میگفت زبان باید از لحاظ ساختار درونیش یعنی ماهیت درونی زبان به عنوان یک نظام منسجم و نه به شکل سنتی که تنها از لحاظ محتوایش عینی آنچه زبان به آن ارجاع میدهد در نظر گرفته شود این تغییر رادیکال توجه از زبانشناسی سنتی به زبانشناسی مدرن در عبارت معروف سوسور به خوبی بیان شده است که زبان یک قالب است نه یک مفهوم.
سوسور که تخصصش واج شناسی یعنی مطالعه زبان به مثابه نظامی از آواها بود تاکید داشت زبانشناسی باید از حوزه همیشگی مطالعه دستور زبان و لغت شناسی عبور کند . بر خلاف علوم پیش گفته که بر شواهد و موارد تجربی زبان گفتگو و تکامل تاریخی آن مثلاً در تاریخ گرایی قرن نوزدهم تمرکز کردند. الگوی ساختارگرایانه سوسور میخواست قوانین شکلی تمامیت نظام زبانی را بشناسد که نهایتاً زبان ناطق را شکل میدهد او مدعی بود تحلیل ساختاری زبان ناطق میتواند عملیات زبان را به عنوان شبکه جایگزینیهای این نشانهها که از طریق نظام زبانشناسی ممکن شده آشکار کند. نظامی که معمولاً نهان میماند. او عقیده داشت وظیفه اصلی پیش روی زبانشناسی مدرن توصیف نحوه عملکرد این نظام پنهان ا ناخودآگاه و در دسترس قرار دادن آن برای بررسیهای علمی است. در جریان شرح و بحث یک روانشناسی جدید سوسور سلسلهای از تمایلات مهم بین زبان و گفتار، دال و مداوا ،نظام تحقق بخش،نشانه شناسی و معنا، صرفی یا نحوی، ترادف و تباین و غیره را مطرح میکند. این تمایزات روش پایه تحلیل ساختارگرایانه را آنگونه که از سوی متفکرانی نظیر لویی استروس لاکان بارت فوکو و سایرین به کار رفته است مشخص میکند. نوشتههای سوسور اغلب بسیار فنی و این مسئله با توجه به علاقه اصلی او به مسائل روشمند تعجب برانگیز نیست. ساختارگرایان بعدی توانستند روش زبانشناختی سوسور را برای انواع عینیتر گفتمان نظیر گفتمان اسطوره ( لوی استروس)، گفتمان ادبی و ایدئولوژی(
بارت)، گفتمان ناخودآگاه( لکان) و غیره به کار گیرند و از همین رهگذر کاربردهای علمی تحلیلی ساختاری او هرچه بیشتر واضح و ملموس شد. میراث سوسور نشانه شناسی است.
/channel/marzockacademy
جان سرل
آستین معتقد بود که همچنان چیزی نزدیک به هزار مسئلهی فلسفی حل نشده باقی مانده است که با پژوهشی نظاممند قادر خواهیم بود همه آنها را حل کنیم. فکر نمیکنم امروز کسی چنین چیزی را باور داشته باشد. با گذشت قرنهای متمادی، از زمان فلاسفهی یونان تاکنون، تنها شمار اندکی از مسائل فلسفی حل نشده برای ما باقی ماندهاند و تمایل به راهحلهای علمی، ریاضی و زبانشناختی جان گرفتهاند.
من معتقدم مسئلهای مانند ماهیت زندگی، حل شده است و بیش از این به عنوان یک مسئلهی فلسفی مطرح نیست. امیدوارم همین اتفاق برای مسئلهی مشهور جسم-ذهن در قرن بیست و یکم روی دهد. با این حال شمار بسیار دیگری از مسائل، از زمان یونان باستان تاکنون حل نشده باقی مانده است، از جمله مواردی چون «ماهیت عدالت چیست؟»، «یک جامعه خوب چگونه جامعهای است؟»، «هدف و غایت مقتضی زندگی انسانی چیست؟»، «ماهیت زبان و معنا چیست؟»، «ماهیت حقیقت چیست؟»، که همچنان به عنوان مسائلی فلسفی برای ما مطرح هستند. تخمین من این است که ۹۰ درصد از مسائل فلسفی که از زمان یونان باستان باقی ماندهاند، همچنان حل نشدهاند و تاکنون نیز یک روش علمی، زبانشناختی یا ریاضی برای حل آنها نیافتهایم.
علاوه بر این، دائماً مسائل فلسفی جدیدی رخ مینمایند و حیطههای فلسفی کاملاً جدیدی ساخته میشوند. به نظر نمیرسد یونانیها با مسائل فلسفی که ما با آن دست و پنجه نرم میکنیم روبهرو شده باشند؛ به خصوص تلاش ما برای به دست آوردن تفسیر فلسفی صحیحی از مکانیسمهای کوانتوم، قضیهی گودل۸ یا مجموعهی تناقضات تئوریک. و نیز با موضوعی مانند فلسفه زبان یا فلسفه ذهن، آن طور که ما بدانها میاندیشیم، درگیر نبودهاند. به نظر میرسد حتی در پایان قرن بیست و یکم همچنان با شمار بسیاری از مسائل فلسفی حل نشده مواجه هستیم
/channel/marzockacademy
زبانم تیزتر بادا در این عصر جهالت زا
که من تکفیر جهل مطلق تو در شبستانم
خدا هم خوب میداند که من بی باک وبی پروا
بهشتش را رها کردم اطاعت نیست در شانم
/channel/marzockacademy
پدیدارشناسی فساد: بازنمایی امر فاسد در تجربه زیسته
قربان عباسی
در مقام یک دانش آموخته فلسفه که سالها درگیر تأمل در باب ساختارهای آگاهی، حقیقت و تجربه زیسته بودهام، مواجهه با پدیدهای همچون فساد نه صرفاً بهمثابه امری اخلاقی یا حقوقی، بلکه بهعنوان یک پدیدار در معنای هایدگری-هوسرلی آن، ضرورت بررسی دارد. فساد، پیش از آنکه در نهادهای اجتماعی یا نظامهای اقتصادی رخنه کند، خود را در قلمرو آگاهی انسانی و شیوه بودن در جهان پدیدار میسازد. بنابراین، پرسش از پدیدارشناسی فساد، پرسشی است از چگونهبودگی ظهور آن در میدان تجربه.
در سنت پدیدارشناختی، ما به دنبال آن نیستیم که پدیدهها را از بیرون و بهعنوان ابژههایی منفصل بنگریم، بلکه میکوشیم شیوهای را بررسی کنیم که در آن، پدیدهها برای آگاهی خود را حاضر میسازند. از این منظر، فساد نه یک «شیء» است و نه صرفاً یک «رفتار انحرافی»، بلکه شیوهای است از فروپاشی معنا در نسبت بین فرد، دیگری و جهان اجتماعی. فساد به معنای بنیادیاش، افول اعتماد و تخریب افقهای اشتراک در زیستجهان است.
در یک جامعه، نهادها حکم افقهایی را دارند که کنشهای فردی و جمعی در چارچوب آنها معنا مییابند. اما زمانی که این افقها دچار خلل شوند—هنگامی که کارکردها از معنا تهی گردند و ساختارهای مشروعیت خدشهدار شوند—پدیده فساد رخ مینماید. این رخداد، نه صرفاً امری بیرونی، که یک تجربه درونیشده است: انسان خود را در جهانی تجربه میکند که در آن قواعد دیگر به معنای واقعی کلمه «کار نمیکنند».
در اینجا از دوگانگی ذهن/عین یا فرد/جامعه فراتر میرویم. فساد، همچون پدیداری که در قلب زیستجهان جای دارد، مرزهای این تمایزات را درمینوردد. فرد فاسد نه صرفاً قانونشکن است، بلکه سوژهای است که نسبتش با معنا و مسئولیت از بنیاد دگرگون شده است. فساد، گاه با خودآگاهی به نقض قانون همراه است، اما اغلب در لایههای پنهانتر تجربه رخ میدهد: عادیشدن، توجیه، و سپس ازبینرفتن حساسیت اخلاقی.
به تعبیر هوسرل، زیستجهان همان جهان پیشاتئوریک، بدیهی و زندگیروزمره است. اما فساد، این بداهت را تهدید میکند. وقتی انسان به نهادها اعتماد ندارد، وقتی حقیقت جای خود را به ظن، رابطهمحوری، و تبعیض میدهد، تجربه زیسته از انسجام میافتد. جهانِ زندگی از حالت طبیعی خارج میشود و تبدیل به صحنهای از بیمعنایی یا حتی پوچی میگردد.
مارتین هایدگر در تحلیل واژه «فساد» (Verfallen) در هستی و زمان، آن را نه بهمعنای صرف انحطاط اخلاقی، بلکه در چارچوب گمگشتگی دازاین در «آنچه دیگران میگویند و میکنند» میفهمد. فساد، از این منظر، نحوهای از «بودن در جهان» است که در آن فرد خود را به دیگری واگذار کرده و از اصالت تهی شده است. از این منظر، پدیدارشناسی فساد به معنای مطالعه نحوهای از گمگشتگی هستیشناختی است.
با این نگاه، مبارزه با فساد صرفاً امری حقوقی یا مدیریتی نیست. این مبارزه مستلزم بازسازی افقهایی است که در آنها کنشهای ما معنا مییابند—افقهایی که به تجربهی اعتماد، انصاف و حقیقت امکان ظهور میدهند. بازسازی نهادها باید همزمان با بازسازی تجربه زیسته باشد: احیای شرم، مسئولیت، و حساسیت نسبت به تخریب افق معنا.
پدیدارشناسی فساد، در نهایت، ما را به این تأمل فرا میخواند که فساد نه چیزی است بیرون از ما، بلکه شیوهای است که ما در آن با دیگری، با قدرت، و با خودمان مواجه میشویم. این پدیده، اگرچه در قالب رشوه، اختلاس یا تبعیض نهادینه پدیدار میشود، اما ریشههای آن در لایههای بنیادینتر تجربه ما با جهان نهفته است. آنجا که حقیقت از دید پنهان میشود، فساد مجال ظهور مییابد.
دوره آموزشی "نوشته های کلیدی اگزیستانسیالیسم"
هدف دوره: آشنایی با فلسفه اگزیستانسیالیسم از منظر نوشتارهای بنیادین و فهم عمیق از مفاهیم کلیدی این مکتب.
مدرس دوره: دکتر قربان عباسی
____
جلسه 1: مقدمهای بر فلسفه اگزیستانسیالیسم
• آشنایی با تاریخچه و پیشینه فلسفه اگزیستانسیالیسم
• تعاریف اصلی و چالشهای موجود در این مکتب
• شناخت مهمترین فیلسوفان اگزیستانسیالیست: سارتر، کِیرکگارد، هایدگر، نیچه،داستایوفسکی،سیمین دوبوار،کامو
جلسه 2: آزادی و مسئولیت
• مفهوم آزادی در اگزیستانسیالیسم: آزادی و انتخاب
• چالشهای مربوط به آزادی و مسئولیت شخصی
• مسئولیت اخلاقی در دنیای بیمعنی و بدون ساختار
جلسه 3: وجود و اصالت
• مفهوم وجود پیش از ماهیت در اندیشه سارتر
• تمایز میان انسان و دیگر موجودات از نظر اگزیستانسیالیسم
• جستوجوی اصالت در دنیای مدرن
جلسه 4: پوچی و بحران وجودی
• مفهوم پوچی در فلسفه اگزیستانسیالیسم
• بحرانهای وجودی و راههای مقابله با آنها
• بررسی آثار و تفکرات آلبر کامو و مفهوم "ابزورد" (absurd)
جلسه 5: اضطراب و ناآرامی در وجود
• اضطراب به عنوان ویژگی اساسی انسان
• تفاوت اضطراب اگزیستانسیالیستی با اضطرابهای روانشناختی
• رابطه اضطراب و آزادی در فلسفه هایدگر و سارتر
جلسه 6: مرگ و معنا
• اندیشههای اگزیستانسیالیستی در مورد مرگ
• تأثیر آگاهی از مرگ بر زندگی انسانی
• بررسی متون کِیرکگارد و سارتر در زمینه مرگ و معنا
جلسه 7: انزوا و تنهایی
• مفهوم تنهایی در فلسفه اگزیستانسیالیستی
• بررسی تنهایی به عنوان یکی از ویژگیهای بنیادی انسان
• تحلیل آثار هایدگر و سارتر در این زمینه
جلسه 8: اخلاق اگزیستانسیالیستی
• تعریف اخلاق از منظر اگزیستانسیالیسم
• خودآگاهی و انتخابهای اخلاقی
• بررسی مفاهیم اخلاقی در آثار سارتر و کامو
جلسه 9: اگزیستانسیالیسم و دین
• رابطه فلسفه اگزیستانسیالیسم با دین و معنویت
• تداخل و تضاد با مذهب
• دیدگاههای کِیرکگارد و نگاهی انتقادی به ایمان
جلسه 10: اگزیستانسیالیسم و جامعه معاصر
• نقدی بر دنیای مدرن از دیدگاه اگزیستانسیالیسم
• کاربرد مفاهیم اگزیستانسیالیستی در زندگی روزمره و چالشهای جامعه امروز
• جمعبندی دوره و فرصت برای بحث و پرسش و پاسخ
شروع کلاس ها:از بیستم خرداد
مبلغ شهریه کل دوره: یک میلیون و دویست هزارتومان
جهت هماهنگی به شماره تلفن 09126217508-09307742521پیامک دهید.
درضمن ویس های ده دوره
قبلی هم قابل تهیه است.
جادوگر شهر مسکیرش
فیلم مستندی به زبان آلمانی دربارهی زندگی مارتین هایدگر محصول سال ۱۹۸۹
این مستند از زبان اآلمانی ترجمه شده و زیرنویس فارسی دارد...
@marzockacademy
#فرزانش_سیاسی (۳۱)
#فرزانش_اخلاقی (۲۲)
#کتاب_شناسی
شکستن فرضیهی «ابتذال شر» (یک)
از هنگامی که «آیشمن در اورشلیم: گزارشی دربارهی ابتذال شر» (۱۹۶۳، هانا آرنت) چاپ شده است، میشود گفت، هر نوشتاری دربارهی آدولف آیشمن، آدمکش نازی، دیالوگی با هانا آرنت نیز بوده است.* آرنت تا زمان به قدرت رسیدن حزب «ناسیونال سوسیالیزم» زیر آموزش و راهنمایی کارل یاسپرس و مارتین هایدگر فیلوسوفیا میخواند تا آنکه ناچار به ترک آلمان میشود. در ۲۳ می ۱۹۶۰، دیوید بن گوریون، نخست وزیر وقت اسراییل، به جهان خبر میدهد که آیشمن دستگیر شده است و قرار است دادگاهی شود. آرنت در ۱۹۶۱ برای نوشتن گزارش و آنالیز دادگاه آیشمن به اورشلیم میرود. او همانند دیگر فیلسوفان میخواهد درک کند. ولی ادراک ما اغلب در زمینه و بستری که در آن زندگی میکنیم رخ میدهد و ممکن است بسیاری از دادههای ضروری را ندانیم.
آنچه آرنت چشم دارد در اورشلیم بیابد، چیزی است که پیشتر شرحش را داده است: یک کشتارگر مردم، اهریمنی و بسیار باهوش، که نوعی شیفتگی ترسناک را در خود دارد، نوعی جنایتکار که در رمانهای بزرگ ادبی دیده میشود. لیک، آیشمن در اورشلیم، فارغ از اینکه از کجا آمده است، «آدمی» بیچاره و درمانده مینماید و هیچیک از کاریزماهای اهریمنی و سوزانندهای را که آرنت و دیگر تماشاگران دادگاه چشم میداشتند ندارد. سرهنگِ اس اس، که ترس و ترور و مرگ را به جان میلیونها انسان نشانده بود، با جملههای دور و دراز، و سخنانش دربارهی عمل به دستورهای بالادستهایش، یا آنچه به «مامور و معذور» شهره است، بینندگان را کلافه و نومید میکند. او به طرز شگفتانگیزی در این نمایش ورزیده است. هرچند در ۱۹۶۱ بسیاری از فکتها دربارهی آیشمن هنوز رو نشده است، آیا همین ورزیدگی نباید سبب بدگمانی شود؟
به هرروی، در ۱۹۶۰ پژوهشهای هولوکاست در گامهای آغازینش است، مدرکهای مستند کمیاب است. هانا آرنت روشی را برای ادراک برمیگزیند که با آن آشناست: خواندن و بازخواندن هرچه بیشتر واژهها و سخنان آیشمن، و آنالیز دقیق گفتهها و نوشتههای او با این انگاشت که کسی تنها زمانی میگوید و مینویسد که بخواهد درک شود. آرنت شاید بیش از هرکس دیگری رونوشت نشستهای دادگاه آیشمن را میخواند و چه بسا به همین دلیل به دام او میافتد: آیشمن در اورشلیم چیزی افزون بر نقابی است که بر چهره زده است. لیک، از ۱۹۷۹ بخش بزرگی از گفتگوهای ویلم ساسن با آیشمن در دسترس پژوهندگان قرار گرفته است، و اکنون میدانیم که هانا آرنت و دیگر بینندگان دادگاه اجازهی دیدن آن را نداشتند: آیشمن پیش از اورشلیم، در حال گفتگو در اتاق دوستش، در میان یاران پیشنش – نازیها در آرژانتین، درست مانند او.
*پانوشت: آدولف آیشمن پس از شکست آلمان، و پیش از دستگیری بدست موساد، نزدیک به ۱۵ سال همچون تبعیدی آرام و بیآزاری در آرژانتین زندگی میکند. هانا آرنت در گزارش خود مدعی میشود که آیشمن، برغم شرارتهای وحشتناک در دوران نازی، نه در رفتار کلی و نه در روانشناسی سیاسی و اخلاقی، هیولای عجیب و غریب و رازآمیزی نیست. آرنت در تز خود دربارهی «ابتذال شر» “Banality of Evil” آیشمن را فرآوردهی مدرن بوروکراسی توتالیتری میبیند.
(دنباله دارد)
@mithra_philosophy
/channel/marzockacademy