کانال فلسفه وهنر مارزوک
و همو با خطاب قراردادن دولتهای دیکتاتور خاورمیانه فریاد میزند:
«به من بگویید انسان درون شما چه وقت سر از خواب برمیدارد؟»
شاعری چون نزار قبانی شعرش را به «قرص نانی» بدل میکند تا ذهن و آگاهی مردم را تغذیه کند. بهزعم او کلمات ماهیاند و مردمان آب. اما در سرزمین جباران و دیکتاتورهای خاورمیانه سرودن چندان هم سهل نیست. مینویسد:
«من با خود تنها گنجشکی در جیب داشتم. افسر توقیفم میکند و برای گنجشک مجوز عبور میخواهد. واژه در سرزمین من به مجوز نیاز دارد.» در چنین وضعیتی که آزادی و کرامت انسان له میشود. شاعر چارهای جز بالاآوردن غصه ندارد و میگوید: «چون جامی شکسته هستم که از دروازه شهر به بیرون پرتابم کردهاند.»
که اشارتی است ظریفانه و بس هوشمندانه به خُرد شدن انسان. واژه در سرزمین دیکتاتورها توپ لاستیکی است که که حاکم آن را از بالکن به خیابان پرتاب میکند. مردم پشت سر توپ میدوند و مثل سگی له له میزنند. واژه آمپول مرفینی است که حاکم از قرن هفتم به مردم تزریق میکند. «واژه در سرزمین من زنی است که از قرن هفتم فحشا را به خوبی آموخته است.»
و چه میراثی است میراث فرزندان آینده از سرزمینی که دیکتاتوری کمترین طاعونش است. چه باید کرد با این میراث شوم. جز آنچه نزار قبانی میکند:
«صندوقچه پدرم را باز میکنم و
وصیت نامه را پاره میکنم و
ارثیهاش را درمزایده به حراج میگذارم»
باید «چنان شرقی را خانقاه به خانقاه پیش چشم شرقیان به ویرانه بدل کرد.»
علم، آگاهی، دین، تربیت و نظام باورهایی که به جای رهایی انسانی از او میمونی مقلد بسازد و به افیونی بدل شود که وی را با لالایی به خواب سنگین فرو ببرد باید همه را یکجا به حریق سپرد.
نزار در بررسی گذشته اعراب مینویسد: «به دنبال نوشتهای هستم؛ متعلق به این زمانه یا خودم...اما فقط شن است و جاهلیت».
و به صراحت مینویسد:
«میراث پدرم را نمیخواهم. نه لباسی که او تنم کرد و نه دانشی که او به من آموخت و نه هزار و یک شب و نه آن گلابپاش عجیب و نافرمان و قالی جادویی را. و نهآن شمشیر دولت خودخواه و شعرهای حقیر احمقانه را هم نمیخواهم».
نزار در پی بنیان نهادن زبانی است نو با الفبایی تازه که بتواند بر کالبد مرده انسان شرقی بدمد. میخواهد الفبایی بیافریند که تمام تمرکزش روی آزادی باشد و کرامت انسان. و خطاب به همه شرقیان و از جمله خودما. میسراید:
«ازبس نشستیم در انتظار گودو که پاهایمان به خواب رفت. اندیشه در سرمان به خواب رفت و گوشت پشتمان به جزئی از دیوار تبدیل شد. انواع شیون و زاری را آموختهایم. مثل میمونها به ما رقص و خوشرقصی آموختند و مثل سگهای شکاری تمرینمان دادند که چطور وقتی ارابه دیکتاتور آمد در برابر آیندهای آکنده از وحشت قامت خم کنیم».
ازاینرو با حزن و بغضی تمام مینویسد:
«گودو بیا ما را از دست ظلم و ظالمان رهایی بخش. چون ما گوسفندان در ایستگاه تاریخ زندانی شدهایم....
گودو بیا اشکهایمان را پاک کن و انسان را از چنگال انسان نجات بده.
گودو بیا که رودخانه هیمان تبخیر شدند، کوههایمان مهاجرت کردند و دریاها خشکیدند.
بیا زمین نمیخواهد باران به دیدار او بیاید و درختان درخاک ما پا بگیرند و بیا که زنان آبستن نمیشوند.
اگر به خاطر ما نمیآیی به خاطر میلیون کودک گرسنه فردا بیا.»
نزار قبانی سرزمینهای خاورمیانه و اعراب را عمدتاً زیارتگاه دیوانگان میخواند. سرزمینهایی که در آن درختان از ناامیدی خودکشی میکنند. چرا که دولت و ملت به یک اندازه در باتلاق خرافات گیر افتادهاند. ملتی که خدایش را از هسته خرما میسازد و برای هر دیوانه زیارتگاهی و گرد هر دجالی مزاری برپا میکند. ملتی که زمان آنها را گله گله میبلعد و از تلاوت قرآن بر سر قبر مردههایشان سیر نمیشوند. ملتی که مرگپرست است و خرافهپرور. ملتی که زندگی را به قربانگاه بدل کرده است.
/channel/marzockacademy
#علاج
آیا جنگ
_پس از این همه تباهی و ویرانی_
ما را نجات خواهد داد
و آرزوهای خفتۀ ما
دیگر بار
شکفته خواهد شد؟
و یا از من انسانی بدوی خواهد ساخت
و از تو زنی دیگر؟
#نزار_قبانی
❥ @DubiumChannel
/channel/marzockacademy
اما تا زمانی که مغز را «فرماندهای فراموششده» بدانیم و عملکردهای شناختی را در حاشیهی زیستروزمره نگه داریم، تمدن انسانی بر زمینی لرزان بنا خواهد شد.
اگر انسان میخواهد همچنان «موجود خردمند» باقی بماند، باید از مغزش آغاز کند.
جمشید قسیمی
جمشید قسیمی
/channel/marzockacademy
💢 چند دانشجوی دختر و پسر من را از کافه بیرون انداخته و به من گفتند: #گوسفند خودت هستی!
🖌#امیدفراغت روزنامهنگار
🔸پس از حمله نیمه شب اول تیر ماه ۱۴۰۴ #هواپیماهایB2 آمریکا به تاسیسات اتمی #فردو، #نطنز و ... و انهدام آن، ظهر امروز به کافهای رفتم تا #قهوه بخورم. بحث داغ کافه، حمله غافلگیرانه #آمریکا و پودر شدن #صدهامیلیارددلار از پول مردم برای ساخت سایتهای اتمی بود.
🔸تصمیم گرفتم مانند #مجریها و کارشناسان شبکههای #تلویزیون #جمهوریاسلامی حرف بزنم و زدم! ای کاش چنین حرفهایی نزده بودم. چرا که هم #فحشرکیک خوردم و هم اینکه من را با بیاحترامی از کافه بیرون انداخته و گفتند: #گوسفند خودت هستی! احتمالا دوست دارید، بدانید چه گفتم! به جوانان دختر و پسر کافه گفتم: #ترامپ جنگ را شروع کرد و پایان آن با جمهوریاسلامی است. از دیدگاه #سعیدجلیلی عضو #جبههپایداری هم وام گرفتم که گفته بود، آمریکا در شروع جنگ جمهوریاسلامی و #اسراییل اعلام کرد که حمله اسراییل به #ایران به آمریکا ربط ندارد و مانند جلیلی آن را به #ترسو بودن آمریکا ربط دادم. ابتدا ۳ دختر دانشجو گفتند: چقدر این آدم یعنی من #اسکول هستم و هیچ درک و شناختی از واقعیتها ندارم.
🔸اصلا فکر نمیکردم اکثریت ملت ایران به بلوغ فکری رسیدهاند. تصور میکردم مانند رفقایم اهل #تقلیدکورکورانه هستند. وقتی با تحلیل و تفسیر منطقیشان مواجه شدم شروع به کبرا و صغرا کردن کلمات و جملات کردم و به تعبیری #گودرز را به #شقایق ربط داده تا بتوانم این #شکست مفتضحانه را پنهان کنم.
🔸مدیر کافه وقتی چنین برخوردی را دید. به بیرون کافه آمد و گفت: این جوانان #دختر و #پسر اهل خرد و دانایی هستند و حواسشان به #علم #تخصص #فناوری #تکنولوژی و قدرتهای جهانی و منطقهای هست. دیگر نمیشود #دو ضربدر دو را به آنان #پنج غالب کرد!
🔸به مدیر کافه گفتم: بیشتر اهالی روستایمان چون #ماهواره ندارند و فقط شبکههای تلویزیون جمهوریاسلامی را میبینند، #شیرینی گرفتهاند و تصور میکنند همین روزها مسئولانجمهوریاسلامی در #تلآویو #حیفا و ...جشن میگیرند. من هم تصور کردم اینان مانند اهالی روستای ما، دسترسی به #اطلاعات جهانی ندارند. بنابراین تصمیم گرفتم: برای حفظ روحیهشان، کلمات و جملاتی بگویم تا بتوانم آنان را به اصطلاح #مهار کنم.
🔸بعد از اخراج از کافه، پیش خودم فکر کردم دیگر نمیشود با چنین جامعهای از این شوخیها کرد. #نسلامروز باخت و شکست را #باخت و پیروزی را پیروزی میدانند. به نسل امروز دیگر نمیشود گفت: توانایی محو و #نابودی اسراییل را داریم. اگر بگوییم مانند من از کافه بیرون پرت میکنند! نسل امروز دقیقا و البته آگاهانه فهمیده که با #شعار و #شعرهایحماسی نمیشود کشورهایی نظیر اسراییل را شکست داد. نسل امروز کاملا میداند اسراییلی که به وسعت #استانمازندران است بخاطر تکنولوژی #نظامی و #اقتصادی قدرت و توانایی شکست کشورهای بسیار بزرگتر از خودش را دارد.
🔸دختر دانشجو هم به مدیر کافه پیوست و برای اینکه من را از #ناراحتی دربیاورد، گفت: قصد بیاحترامی نداشتیم. اما تلاش کن از این پس به جامعه مخاطبت احترام بگذاری. اینکه حرف و سخنی را کورکورانه بشنوی و مانند #طوطی بخواهی آن را تکرار کنی، خودت از #مقامانسانی خارج میشوی. دختر دانشجو گفت: از خودت صادقانه میپرسم، آیا به حرفهایی که زدی، ایمان و اعتقاد داری؟ آیا واقعا آمریکا و اسراییل از ما میترسند؟ اگر میترسند پس چرا هواپیماهایشان، شب و روز در #اتوبانهوایی ایران، رفت و آمد میکنند؟ وقتی قدرت شناسایی هدفشان را در زیر #راهپله فلان ساختمانی در فلان شهر را دارند، آیا میتوان واقعیت موجود را غیر واقعیت تعریف کرد؟ وقتی هواپیمای اسراییلی در فلان خیابان #غرب کشور، فلان ماشین یک مقام را #رهگیری کرده و آن را #منفجر میکند، آیا میشود این توانمندی را نادیده گرفت؟ دختر دانشجو حرفهای دیگری هم زد که ای کاش زمین دهان باز میکرد و من را میبلعید تا چنین #شرمنده و خجالت زده نشوم.
🔸 اجازه میخواهم فقط یک جمله دختر دانشجو را بیان کنم. به من گفت: لطفا #گوسفند نباش!
/channel/marzockacademy
🔹 سندرم استکهلم چیست؟
سندرم استکهلم (Stockholm Syndrome) حالتی روانشناختی است که در آن قربانیان خشونت یا اسارت، نسبت به عامل خشونت (گروگانگیر، شکنجهگر یا حکومت سرکوبگر) احساس همدلی، وفاداری یا دفاع پیدا میکنند. این پدیده معمولاً در شرایطی شکل میگیرد که:
• قربانی احساس ناتوانی کامل دارد؛
• برای زندهماندن نیازمند “لطف موقتی” از سوی عامل خشونت است؛
• فرد امکان فرار یا مقابله را در خود نمیبیند؛
• میان عامل خشونت و جهان بیرون، یا میان دو نیروی قهار، گیر افتاده است.
🟥 ۱. کسانی که از حکومت جمهوری اسلامی دفاع میکنند حتی در زمان جنگ:
این افراد در بسیاری موارد دچار نوعی سندرم استکهلم کلاسیک هستند:
• احساس ناتوانی: ممکن است باور داشته باشند که حکومت فروپاشیناپذیر است، پس باید با آن سازگار شد.
• عادت به سلطه: سالها زندگی در سرکوب، ممکن است باعث شده باشد “خشم علیه سرکوبگر” بهجای اینکه به مقاومت تبدیل شود، به تسلیم یا حتی وابستگی روانی بدل شود.
• همذاتپنداری با عامل خشونت: از آنجا که نفس اعتراض میتواند خطرآفرین باشد، ذهن ناخودآگاه برای کاهش اضطراب، با سرکوبگر همدلی میسازد تا بقای روانی تضمین شود.
🟦 ۲. کسانی که از اسراییل دفاع میکنند بهرغم حمله به ایران:
این گروه نیز میتوانند نوعی سندرم استکهلمِ برونفکنانه را تجربه کنند، که در آن:
• قربانی از شدت نفرت یا ناامیدی از حکومت خود، شروع به جانبداری از دشمن خارجی میکند، چرا که دشمن خارجی را “منجی بالقوه” میبیند.
• ذهن ناخودآگاه برای گریز از درد ناشی از درماندگی داخلی، به امید رهایی از طریق نیروهای بیرونی وابستگی روانی پیدا میکند.
• اگرچه چنین جانبداری آشکارا با موازین عقلانی و حقوق بشر ناسازگار است، اما از منظر روانشناسی، ممکن است ریشه در گسست عاطفی با وطنِ اشغالشده داشته باشد.
🟨 ۳. کسانی که هر دو طرف (جمهوری اسلامی و اسراییل) را محکوم میکنند اما همچنان دچار نوعی سکون، تردید یا بیعملیاند:
در این گروه، ممکن است نسخهای پیچیدهتر و مدرنتر از سندرم استکهلم در جریان باشد:
• فرد در میان دو قدرت خشونتورز (داخلی و خارجی) احساس خفگی میکند.
• برای گریز از تعارض درونی، نوعی بیطرفی احساسی یا اخلاقی مصنوعی شکل میگیرد: “همهاشان بدند، من نمیتوانم کاری کنم.”
• این حالت ممکن است به نوعی فلج اخلاقی یا سکوت روانی بینجامد که در آن فرد برای حفظ بقای عاطفیاش، از هرگونه قضاوت یا اقدام فاصله میگیرد.
⚠️ تفاوت سندرم استکهلم با تحلیل سیاسی آگاهانه
باید توجه داشت که همیشه دفاع از یک طرف به معنی سندرم نیست. اگر کسی:
• با تحلیل آگاهانه،
• بر مبنای حقوق بینالملل و عدالت،
• و بهدور از ترس یا وابستگی روانی
از یک موضع خاص حمایت کند، او لزوماً قربانی سندرم نیست.
اما وقتی دفاع یا جانبداری، برخاسته از ترس، تروما، انکار واقعیت، یا نیاز به بقاست، احتمال دارد سندرم در کار باشد.
📌 نتیجهگیری:
در شرایط جنگی و سرکوب، ذهن انسان برای بقا روانی، گاه از واقعیت فاصله میگیرد و با خشونتورزان همدلی میکند یا دچار فلج اخلاقی میشود. فهم سندرم استکهلم میتواند به ما کمک کند با کسانی که چنین مواضعی دارند، با شفقت، اما آگاهانه مواجه شویم. این فهم، راهی برای نجات از قربانیبودن به کنشگری آگاهانه است برای رهایی.
در شرایطی که خشونت، جنگ، سرکوب و دروغ همهجانبه بر فضای عمومی سایه انداختهاند، چگونه بفهمیم که دچار سندروم استکهلم نشدهایم؟
پاسخ این است: نه با شعار، نه با نفرت، بلکه با نشانههای رفتاری، روانی و اخلاقی خاص.
در ادامه، به نشانههایی اشاره میکنم که اگر در خود یا دیگران دیدیم، میتوانیم با احتمال بالا بگوییم:
ما هنوز آزادانه میاندیشیم، انتخاب میکنیم، و قربانی همدلی اجباری با سرکوبگر نشدهایم.
✅ نشانهها و کنشهای خروج از سندروم استکهلم:
1. قضاوت اخلاقی روشن اما انسانی
• نه به «برابردهی دروغین» (“همه مثل همان”)
• نه به «جانبداری از خشونت برای نجات»
• بلکه ایستادن بر اصول:
⟵ هیچ جنایتی با جنایت دیگر توجیه نمیشود
⟵ زندگی غیرنظامیان بیگناه، از هر قوم و کشور، محترم است
«من با جمهوری اسلامی مخالفم، اما حملهی اسرائیل به مردم ایران را نیز نمیپذیرم.»
2. توانایی دیدن درد دو طرف – بدون مشروعیت دادن به خشونت
• نه نادیدهگرفتن درد مردم غزه یا تهران
• نه جانبداری از یکی به امید نجات از دیگری
«ما میتوانیم همزمان از مردم ایران و مردم فلسطین دفاع کنیم، بدون دفاع از دولتهای سرکوبگرشان.»
3. نگاه ساختاری، نه شخصی یا احساساتی
• تحلیل شرایط با درک ساختار قدرت، تاریخ، و منافع
• شناسایی عاملان اصلی جنگافروزی، نه فقط قربانیان نمایشی
«اسرائیل و جمهوری اسلامی هر دو از فضای جنگ سود میبرند.اما مردم، همیشه بازندگان اصلیاند.»
4. خودانتقادی شجاعانه
ادامه دارد
M H
/channel/marzockacademy
اسرائیل وآزادی ایران
محمد مهدی اردبیلی
@marzockacademy
س – واقعیتی که مسئلۀ بمب هیدروژنی در مقابل ما قرار میدهد عبارت از این است که باید از جنگ اجتناب کرد، زیرا اگر جنگی درگیرد استعمال بمب هیدروژنی شروع شده و یا بهفرض اینکه تا بروز جنگ از تهیه آن صرفنظر شده باشد پس از بروز جنگ به ساخت آن مبادرت خواهد کرد.
ج – همینطور است. و به همین دلیل هم هست که موافقتهای حاصله دربارۀ صرفنظر کردن از تسلیحات هستهای دارای آن اهمیتی هم که برایش قائلند نمیباشد. نتیجۀ اساسی تحریم تسلیحات هستهای این است که از وخامت اوضاع کاسته و شرایط مناسبی را برای حصول به یک سازش پایدار ایجاد میکند. حقیقت این است که در وضع کنونی جهان، با در نظر گرفتن تسلیحات هستهای، میکروبی و شیمیایی که خطراتشان کمتر از بمب هیدروژنی نیست اگر راه حل مطمئنی برای جلوگیری از جنگ پیدا نکنیم عمر بشر چندان طول نخواهد انجامید.
س – بهعقیدۀ شما این راه حل چیست؟
ج – من فقط یک راه حل منحصربهفرد سراغ دارم، و آنهم این است که یک دولت جهانی که تمام سلاحهای هستهای و نظایر آنها را در انحصار داشته باشد بهوجود آید. این دولت جهانی وظیفهاش این خواهد بود که در تمامی اختلافاتی که بین سایر دول بهوجود میآید دخالت کرده و راه حل برایشان پیشنهاد نماید. و در صورت لزوم آنها را وادار به پذیرش پیشنهاد خود کند و هیچ دولت سرکشی نتوانند نیرو در اختیار خود داشته باشد به قسمی که دولت مزبور بتواند بهقدر کافی در مقابل آن سر بلند کند.
س – در چنان موقعیتی دولتهای جهان تا چه اندازه باید نیروهای زمینی، دریایی و هوایی در اختیار داشته باشند؟
ج – فقط مقداری که برای حفظ انتظامات داخلی آنها کافی باشد و وسایلی که برای انجام وظیفۀ پلیس لازم است و بالاخره نیروهایی که برای اجرای تصمیمات دولتی - در کار امور مالی - ضرورت دارد. البته این نیرو نباید به اندازهای باشد که بتواند به دولت مزبور امکان دهد که به کشور همسایه حمله و تجاوز نماید.
س – منظور شما این است که روسیه و آمریکا و انگلستان این امکان را داشته باشند که در داخل مرزهای خود هرگونه شورش داخلی را فرونشانند ولی نباید این امکان را داشته باشند که سرنوشت کشورهای دیگر را بهدست خود بگیرند، مثلاً نباید در امور (رودزیا) که اصولاً و واقعاً متعلق به آنها نیست دخالت کنند؟
ج – بله، درست منظورم همین است. دخالت در امور دولتی چون رودزیا و یا هر ملت دیگر، از وظایف یک دولت بینالمللی میباشد نه یک دولت دیگر. هر ملتی، تمایلات ویژهای دارد که با تمایلات ملت دیگر سازگار نیست. این نوع مسائل بایستی توسط یک مقام بینالمللی حل گردد نه یک ملت قویتر.
س – اگر ملتی نخواست تسلیم قدرت بینالمللی گردد، استعمال بمب هیدروژنی را علیه آن ملت مجاز میدانید؟
ج – این مسئله بینهایت حساس است و ترجیح میدهم که بدان پاسخ نگویم. من معتقدم اگر راه حل دیگری وجود نداشته باشد و بهکار بردن بمب هیدروژنی راه حل منحصربهفرد به نظر آید آنوقت باید گفت آری، ولی مشکل اینجاست که بمب اتمی نه تنها به کشوری که آماج آن قرار گرفته آسیب میرساند، بلکه خطرات آن بدون استثناء شامل حال تمام ممالک جهان میشود و وجه تمایز آن با سایر سلاحهایی که تاکنون وجود داشته است در همین است.
س – آیا شما روشی را که ملتها و دولتها دربارۀ حل مسئلۀ بمب هیدروژنی اتخاذ کردهاند با خوشبینی تلقی میکنید؟
ج – بعضی اوقات خوشبینم، ولی بعضی اوقات هم نه. هیچکس نمیتواند که عقل سلیم دولتها تا کی و تا کجا موثر خواهد بود. بالاخره، میتوان امید داشت که با گذشت زمان دولتها مسائل مبتلا به خود را درک خواهند کنند.
@DubiumChannel
/channel/marzockacademy
در جنوب اورشلیم کمی دورتر از دیوارهای شهر قدیمی درهای بود بنام دره هنوز به عبری "Gai-Ben-Hinnom" شناخته میشد. فنیقیان باستان فرزندان خود را به پیشگاهخدای Moloch در اتش میانداختند بعدها که رسم فرزند کشی برافتاد این دره محل رها کردن زباله ولاشه حیوانات وگاه سوزاندن اجساد مردگان شد ونام آن بعنوان مکان منحوس نامبارک در زبانها باقی ماند .نخستین اشاره به این دره در متون تاریخییوشع تورات استکه از آن برای اشاره جغرافیایی به نام قبایل استفاده شده است اشارات دیگری همه این دره به عنوان مکان سوزاندن آتش ومکان تنبیه بدکارانشده است.بسیار متاخرتردر متون رباتیک وتلمودی یهودبنام Gehinnomیا Gehenna بعنوان شکل خلاصه شده این مکان بکار رفته کم کم در فلکور یهود این دره به عنوانمکان تنبیه موقتی ارواح مردگان بدکار یهودی شناخته شده حداکثر زمان تنبیه یک سال بود وبعد از آن روح بسوی مکان مقدس پر میکشید. درواقع در گهینوم تصیفه وانگارزدایی میشد. نخستین بار در مسیحیت است که Gehenna مترادف دریاچه اتش وبه عنوان مکان سوزانده شدن ابدی بدکاران به ار رفته است.هرچند در ترجمه های لاتین عهدجدید در دسترس است عبارت Gehenna با Hades که دنیای زیر زمینی مردگان در اسطوره های یونانیان هم معنا وگاه جابجا به کاررفته است .در زبان عربی حرف گ به ج تغییر میابد وGehennom را جهنم میخواننددره پسر هنوم بعد از یک سفر هزارساله به جهنم جاودان تبدیل میشود ودر انتظار کفار وگنهکاران شعله میکشد.
/channel/marzockacademy
/channel/marzockacademy
در روح وجان من جای داری وطن ...
چرا در دنیا این همه جنگ هست؟
یوهان هراری
/channel/marzockacademy
#فرزانش_سیاسی (۷۹)
#سناریوهای_گذار (۳)
سناریوی آ: چیرگی بیگانه (سه)
مایکل میلر دستآورد پژوهشهایش را بر روی ۱۳۹ گذار به دموکراسی از ۱۸۰۰ تا ۲۰۱۴ در کتاب «شوک به سیستم: کودتاها، رایگیریها، و جنگ در گذرگاه دموکراتیکشدن» (۲۰۲۱، نشر دانشگاه پرینستن)، چاپ کرده و به این رسیده است که از این میان ۱۶ گذار پس از شوک شکست در جنگ با قدرت یا قدرتهای بیرونی رخ داده است. نکته آنکه، شکست در جنگ، حتا اگر قدرت پیروز همهی کشور شکستخورده را تصرف نکند، روایش یا مشروعیت رژیم و پتانسیل سرکوب آن را درهم میشکند و فضایی برای کنشگران دموکراتیک پدید میآورد. بررسی ایشان همچنین نشان میدهد که ۹ گذار به دموکراسی پس از بیرونروی هژمونی قدرت بیرونی رخ داده است. نمونه های آشکار آن را میتوان در پایان کنترل شوروی بر اروپای خاوری در پایان دههی ۱۹۸۰ پیدا کرد.*
*پانوشت: شاید بتوان بازهی ۱۹۴۱ (۱۳۲۰ خورشیدی) تا ۱۹۵۳ (۱۳۳۲ خورشیدی) در ایران را نیز تااندازه ای در این رده گنجاند، در بخش بزرگی از این بازه دموکراسی نسبی در کشور برقرار است. این ایستار در پیِ بیرونروی کشورهای همپیمان غربی (پس از تصرف ایران در آگوست و سپتامبر ۱۹۴۱) و بویژه پس از بیرونروی ارتش شوروی پیش میآید. اینکه چنین ایستاری ادامه نمییابد، باز به بسنده نبودن رشد اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی جامعه باز میگردد. - بنگرید به بخشهای ۷۰ تا ۷۸ از جستار #فرزانش_سیاسی.
@mithra_philosophy
/channel/marzockacademy
#فرزانش_سیاسی (۷۷)
#سناریوهای_گذار (۱)
گذار از رژیم اتوکراسی (یکهسالاری یا اقتدارگرایی) به دموکراسی میتواند به چهار سناریو یا پراتیک اصلی رخ دهد: چیرگی نظامی (قدرت بیگانه)، کودتای نظامی (قدرت درونی)، رفورم (از بالا و به کندی)، انقلاب (از پایین و به تندی). در ادامهی این جستار، پیشآمد هریک از این سناریوها را، نگر به فکتهای در دسترس، در ایستار کنونی ایران (ژوییهی ۲۰۲۴) ارزیابی میکنیم.
سناریوی آ: چیرگی بیگانه (یک)
شاید باورنکردنی بنماید که قدرت بیگانه بتواند در کشوری سیستم دموکراسی برپا کند. چون تا اینجا با آوردن نمونههای ابژکتیو نشان دادهایم که رونمایی دموکراسی با زور بسنده نیست (باید نهادهای شهروندی کارآمدی باشند و پیوسته برای نگهداری و بازسازی سیستم دموکراتیک بکوشند). با وجود این، این رخداد چندین بار در سدهی بیستم پیش آمده است، چه پس از جنگ جهانی اول (در ایتالیا و آلمان و اتریش) و چه پس از جنگ جهانی دوم (در ژاپن و ایتالیا و اتریش و آلمان باختری و چند کشور دیگر).
برای نمونه، با یورش کشورهای همپیمان باختری به آلمان، در ماههای مارس و می ۱۹۴۵، رژیم توتالیتر نِیزیستی سرنگون میشود. آلمان به چهار ناحیه بخش میشود و هر ناحیه را یکی از چهار کشور پیروز (فرانسه، بریتانیا، آمریکا، روسیه) اداره میکند. سرانجام، به موجب پیمان یالتا، سه ناحیهی آن (جنوب باختر، شمال باختر، جنوب) در ۱۹۴۹ با نام جمهوری فدرال آلمان (آلمان باختری) سربلند میکند.
آلمان باختری به هرروی از سیستم سیاسی دموکراتیک با اقتصاد کاپیتالیستی برپایهی بازار آزاد برخودار میشود و باشتاب به یکی از قدرتهای بزرگ سیاسی و اقتصادی آن زمان جهان بدل میشود که به تراز فرهنگی و تکنیکی بالایی هم دست مییابد. چرایی پایداری دموکراسی در آن، براستی، به پیشینهی اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی شکوفای آلمان باز میگردد، چنانکه در بخشهای پیشین این جستار به بایستگی بالا بودن چنین شاخصهایی برای پایداری دموکراسی اشاره کردهایم.
در سدهی بیست و یکم، برخی ممکن است چیرگی ارتش ناتو به رهبری آمریکا را بر رژیم اسلامیست تندروی طالبان در افغانستان، در اکتبر و نوامبر ۲۰۰۱، در این رده بگنجانند. انگیزهی این یورش، جدا از نابودی گروه تروریسی القاعده (پس از بدآمد طراحیشدهی برجهای دوقلوی مرکز بازرگانی جهانی در نیویورک)، هدف «رواج دموکراسی» را نیز دربر میگرفت - بنگرید به بخش ۷۱ از این جستار و دکترینی که برژینسکی در این زمینه در کتابش شرح میدهد.
میشود گفت که پس از گزینگان ۲۰۰۴ در آنجا، که حامد کرزی به ریاست جمهوری کشور برگزیده میشود، تا قدرتگیری دوبارهی طالبان در ۲۰۲۱، یک سیستم دموکراسی نسبی در افغانستان برقرار میشود. فراموش نکنیم که در آن بازه، وزارت کاروبار زنان برپا میشود و برنامههای ویژهای برای رشد و آموزش زنان و شرکت دادن آنان در کاروبارهای جامعه طرحریزی و اجرا میشود. ۲۵ درصد کرسیهای مجلس نمایندگان ویژهی زنان میشود. زنان فراوانی در خیابانها پشت فرمان ماشین، و در رادیو تلویزیون پشت میکروفون و رو به دوربین مینشینند. این دستآوردهای بزرگی برای زنان است که پیشتر در آن کشور وجود نداشت. فکت دیگر اینکه، افغانستان دارای قانون اساسی میشود که در آن برابری حقوقی زنان و مردان، آزادی بیان، آزادی رسانهها، و برپایی حزب، و جز آن، برسمیت شناخته میشود. نهادهای آموزش عالی و نیز شبکههای تلویزیونی آزاد فراوانی راهاندازی میشوند... (دنباله دارد)
@mithra_philosophy
/channel/marzockacademy
ایران برای ما همه چیز است.
در شرایط کنوني جز اینکه یک ایرانی متعصب و کلهپوک باشیم انتخاب دیگری نداريم.
رضا احمدی
پ.ن حکومت های زیادی میآیند ومیروند اما ایران میماند
زن -زندگی - آزادی
/channel/marzockacademy
کبیسه های درد های نامتقارن
@marzockacademy
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند
قربان عباسی
نگاهی زیر چشمی به اشعار سیاسی نزار قبانی
وقتی سرزمینی باد آسیاب میکند، آری زنان حق دارند سقط جنین کنند!
در میان شعرای عربزبان نزار قبانی جایگاه ویژهای در قلب من دارد چه از دید اشعار عاشقانهای که سروده است و چه به لحاظ سرودههای سیاسی که بهراستی تازیانهای آتشین هستند بر تن ستمگران و دژخیمان. تازشی است به کسانی که با بیداد و ستم و گزافهگویی کرامت انسانی را هتک حرمت میکنند و ملتهای خود را پیشاپیش درهمشکسته و درمانده جلوه میدهند. شعر در چنین جهانی با نگونبختی گره میخورد با فریاد زدن بدبختیها که ملتها را تا حد فلاکت بیچاره کرده است.
نزار قبانی،در شعر «یادداشتهایی بر دفتر شکست» مینویسد:
«تعجبی ندارد که در جنگ شکست خوردیم چون ابزار ما در جنگ هنر رجزخوانی شرقیهاست... ابزار ما در جنگ زبان بوق و کرناست و مصیبتهایمان از آن است که فریادمان از صدایمان کلفتتر و شمشیرمان از قامتمان بلندتر
و روح جاهلیت در کالبد داریم»
طبلهای توخالی نامی است سزاوار برای دولتهای خاورمیانه. عرب و غیرعربش هم فرقی نمیکند. کار اینها رجزخوانی
است و بوق و کرنا. پرورش دادن سگهای درنده و جاسوس و خبرچین و..»
نزار قبانی خطاب به جائر زمانهاش مینویسد:
«شما دوبار در جنگ شکست خوردید چون نه تنها در برابر دشمن خارجی که اسرائیل غاصب است شکست خوردید بلکه با دیکتاتوری تمام زبان نیمی از ملت را بریدید. از مسئله انسان جدا افتادید. باور کنید سرورم! یهودیان از مرزها وارد نشدند آنان مثل مورچه از ضعفهایمان به درونمان نفوذ کردند»
قربان عباسی
/channel/marzockacademy
سیستم گلیمفاتیک: فاضلاب مغز
سیستم گلیمفاتیک شبکهای در مغز است که مانند یک «سیستم فاضلاب» عمل میکند و مواد زائد، سموم و متابولیتها را از بافت مغزی پاکسازی میکند. این سیستم برای سلامت مغز حیاتی است.
چگونه کار میکند؟
• ساختار: از سلولهای گلیال (عمدتاً آستروسیتها) و فضاهای اطراف رگهای خونی تشکیل شده است. مایع مغزینخاعی (CSF) از طریق این فضاها در مغز جریان مییابد.
• فرآیند: مایع مغزینخاعی، سموم (مثل پروتئینهای بتا-آمیلوئید مرتبط با آلزایمر) را جمعآوری و از طریق سیستم لنفاوی به جریان خون منتقل میکند.
• فعالیت اصلی: در خواب عمیق (فاز غیر-REM) کارآمدتر است، زیرا فضای بینسلولی مغز افزایش یافته و جریان مایعات بهبود مییابد.
چرا مهم است؟
• پیشگیری از بیماریها: دفع پروتئینهای مضر، خطر آلزایمر، پارکینسون و سایر بیماریهای عصبی را کاهش میدهد.
• سلامت شناختی: پاکسازی مواد زائد، حافظه، تمرکز و یادگیری را حفظ میکند.
• تعادل مغزی: حذف متابولیتهای مضر، از آسیب به نورونها جلوگیری میکند.
چه چیزهایی به آن آسیب میزند؟
• کمبود خواب: خواب ناکافی، عملکرد سیستم را مختل میکند.
• افزایش سن: با پیری، کارایی آن کاهش مییابد.
• مشکلات عروقی: فشار خون بالا یا بیماریهای قلبی، جریان مایعات را مختل میکنند.
چگونه تقویتش کنیم؟
• خواب منظم: 7-9 ساعت خواب عمیق در شب.
• سلامت عروق: ورزش، تغذیه سالم و کنترل فشار خون.
• کاهش التهاب: مدیریت استرس و رژیم غذایی ضدالتهابی.
جمعبندی: سیستم گلیمفاتیک، فاضلاب مغز است که با پاکسازی سموم، سلامت شناختی و عصبی را تضمین میکند. خواب کافی، کلید فعالسازی این سیستم حیاتی است.
جمشید قسیمی
/channel/marzockacademy
مغز؛ فرمانده فراموششده
مقایسه میزان توجه انسانها به مغز در برابر سایر اندامها، با تأکید بر عملکردهای شناختی، عقلانی و یادگیری
مقدمه
در جهانی که سلامت و زیبایی ظاهری به بخشی از هویت روزمره انسانها تبدیل شده است، مراقبت از اندامهایی چون قلب، پوست، چشم و عضلات جایگاهی ممتاز یافتهاند. تبلیغات گسترده، سرمایهگذاریهای کلان در صنایع آرایشی و سلامت، و حتی عادتهای فرهنگی رایج، همگی بر این امر دلالت دارند که انسان امروزی بهطور وسواسگونهای به آنچه دیده و سنجیده میشود توجه میکند.
در این میان، مغز—یعنی پیچیدهترین، ظریفترین و سرنوشتسازترین اندام بدن انسان—به طرز نگرانکنندهای نادیده گرفته شده است. این بیتوجهی نهتنها محدود به مراقبت فیزیولوژیک مغز است، بلکه ناظر بر یک غفلت عمیقتر: نادیدهگرفتن عملکردهای شناختی، عقلانی، یادگیری و پردازش معنای زندگی.
غفلت از مغز؛ یکی از پارادوکسهای مدرن
شاید هیچ اندامی بهاندازهی مغز مستحق مراقبت دائمی، تمرین مستمر و تغذیه سالم نباشد. اما با نگاهی به سبک زندگی روزمره انسان مدرن درمییابیم که کمترین سهم توجه، برنامهریزی، آموزش و سرمایهگذاری به مغز اختصاص یافته است.
مردم ساعتها در باشگاههای ورزشی عضله میسازند، هزاران دلار خرج ظاهر خود میکنند، اما برای آموزش ذهن، ارتقاء تمرکز، پیشگیری از زوال عقل، یا حتی فهم درست احساسات خود، نه زمان میگذارند و نه هزینه.
این شکاف، نهفقط نشانهای از اولویتهای معیوب فرهنگی، بلکه بازتابی از ناتوانی انسان در شناخت جایگاه واقعی خود بهعنوان موجودی شناختی-فرهنگی است.
عملکردهای شناختی و عقلانی: قلب نادیدنی وجود انسان
مغز، مرکز تمام فرآیندهایی است که انسان را از سایر گونهها متمایز میسازد: توانایی تمرکز، حافظه فعال، حل مسئله، تفکر انتزاعی، یادگیری پیچیده، برنامهریزی آینده، کنترل هیجانات، همدلی، و قضاوت اخلاقی.
این عملکردها نه اموری لوکس و دانشگاهی، بلکه بنیاد زندگی روزمره ما هستند. تصمیمگیری در مورد شغل، مدیریت یک گفتوگوی دشوار، تشخیص یک احساس پنهان، نوشتن یک جمله معنادار، یا حتی بهخاطر آوردن خاطرهای شیرین—all—وابسته به سلامت و پویایی مغز ماست.
با این حال، افراد کمی به تمرین شناختی میپردازند، کمتر کسی به تغذیه ذهن خود میاندیشد، و بیشتر مردم فرسودگی شناختی را با «خستگی طبیعی» اشتباه میگیرند.
در این وضعیت، مغز—با تمام ظرفیتهای شگفتانگیزش—در حاشیهی توجه فردی و اجتماعی باقی میماند، و انسان، موجودی که میتوانست خردمندترین باشد، بهتدریج درگیر روزمرگی، فراموشی و زوال عقلانی میشود
دلایل فرهنگی و روانشناختی این بیتوجهی
چرا انسانها به مغز خود کمترین توجه را دارند؟ پاسخ این پرسش چندلایه است:
نخست آنکه مغز دیده نمیشود. انسان بهطور طبیعی به چیزهایی واکنش نشان میدهد که دیده، لمس یا شنیده میشوند.
دوم، بسیاری از اختلالات شناختی یا عاطفی، بهجای اینکه بهعنوان “مسأله زیستی مغز” تلقی شوند، بهصورت برچسبهای شخصی، ضعف اراده یا ناتوانی اجتماعی درک میشوند.
سوم، نظامهای آموزشی ما هنوز بهجای “تقویت تواناییهای ذهنی”، بیشتر به انتقال اطلاعات خشک و فراموشپذیر میپردازند.
و چهارم، فرهنگ مصرفگرایانه و تصویری عصر دیجیتال، انسان را به تماشاچی زیبایی ظاهری دیگران تبدیل کرده، نه معمار آگاهی و ذهن خود.
پیامدهای بیتوجهی به مغز
بیتوجهی به مغز، در بلندمدت، پیامدهایی عمیق و گاه بازگشتناپذیر دارد.
کاهش قدرت تمرکز، افزایش اضطراب، ضعف تصمیمگیری، اختلال در روابط اجتماعی، افت کیفیت یادگیری، و در مراحل پیشرفتهتر، زوال عقل و کاهش ظرفیتهای شناختی، از جمله این عوارض هستند.
همچنین، بیتوجهی به مغز، انسان را در برابر جریانهای تبلیغاتی، تئوریهای توطئه، تصمیمهای احساسی و فقدان تفکر انتقادی آسیبپذیرتر میکند.
راه بازگشت؛ فرهنگ مراقبت شناختی
اصلاح این وضعیت، نیازمند یک بازتعریف بنیادین از «سلامت» است.
مراقبت از مغز باید نهتنها در پزشکی، بلکه در آموزش، رسانه، خانواده و سیاستگذاری نهادینه شود.
تمرینهای ذهنی، مطالعه عمیق، گفتوگوهای معنادار، تفکر خلاق، توجهآگاهی (mindfulness)، خواب سالم، تغذیه مغزی، و یادگیری مادامالعمر، نهفقط توصیههای لوکس، بلکه نیازهای پایهی انسان معاصر هستند.
زمان آن رسیده که سلامت مغز را جدی بگیریم—نه بهعنوان اندامی زیستی، بلکه بهعنوان بستر شخصیت، شعور، و آیندهی انسان.
نتیجهگیری
در عصر پیچیدگی، شتاب، و هوش مصنوعی، آنچه انسان را متمایز نگاه میدارد، نه بدن عضلانی یا چهرهی آراسته، بلکه مغز ورزیده، اندیشهی روشن، و ذهنی پویاست.
• اگر به هر دلیلی تا دیروز سکوت کردهایم، امروز بتوانیم بگوییم:
«من اشتباه کردم، باید صدای بیصدایان میبودم.»
5. فعالیت یا همدلی برای رساندن صدای قربانیان واقعی
• بازنشر صدای مردم بیدفاع، نه صدای فرماندهان
• کمک به اطلاعرسانی جهانی، ارسال ابزار دسترسی به اینترنت، نامهنگاری به نهادهای بینالمللی
6. پرهیز از خشونتطلبی با زبان عدالت
• مثلاً نگوییم: “حقشان بود بمباران شوند چون از فلان حکومت دفاع کردند.”
• چون این خود بازتولید خشونت است، نه مقاومت.
7. داشتن «افق رهایی»
• سندروم استکهلم وقتی شکل میگیرد که فرد هیچ راه رهایی جز وابستگی به عامل خشونت نمیبیند.
• اگر شما هنوز به امکان تغییر، رهایی و ساختن آیندهای بهتر با مردم ایمان دارید، گرفتار این سندروم نیستید.
🕊️ نتیجهگیری:
«سندروم استکهلم یعنی وقتی قربانی به زندهماندن بسنده میکند، نه به زیستن.»
اگر هنوز:
• با ظلم بیگانهایم،
• قدرت همدلیمان را با بیپناهان حفظ کردهایم،
• و آینده را بهجای سلاح و سلطه، با آگاهی و امید تصور میکنیم،
آنگاه ما اسیر نشدهایم.
نه به دستان جلاد، نه به وعدههای جنگطلب، و نه به توهم نجات از آسمان
/channel/marzockacademy
ای ایران ایران ...شرح این عاشقی نگنجد در سخن
محمد نوری
@marzockacademy
گوشیهاتونو سایلنت نذارید. حتی زنگش میتونه نجاتدهنده باشه.
طبق گفته یه آتشنشان کلی آدم اینطوری از زیر آوار زلزله و ریختن آوار تونستن نجات پیدا کنند.
س – برای حصول به چنین توافقی چه باید کرد؟ برای اینکه فرانسه و سایر دول صنعتی به تهیۀ بمب هیدروژنی نپردازند چه اقدامی میتوان بعمل آورد؟
ج – بهعقیدۀ من این کار با حصول موافقت بین روسیه و آمریکا عملی خواهد شد؛ یعنی دول روسیه و آمریکا با تکیه بر قدرت عظیم تبلیغاتی خود میتوانند اقمار خویش را وادار کنند تا در مسیری که برایشان معین میشود گام بردارند.
س – آیا بهعقیدۀ شما بریتانیای کبیر بایستی در آینده از بمب هیدروژنی صرفِنظر کند؟
ج – آری، ولی مشروط بر آنکه بین آمریکا و روسیه توافقی بهوجود آید. اگر بنابراین باشد که آمریکا و روسیه بخواهند خودشان بمب هیدروژنی را در اختیار داشته باشند آنوقت انگلستان میتواند بگوید "بسیار خوب موافقم ما هم به جبهه قدرت ضعیفتر ملحق خواهیم شد."
س – در واقع شما یک نوع معامله مشروط را پیشنهاد میکنید، اگر انگلستان از بمب هیدروژنی صرفنظر کند، تمام کشورها نیز از آن صرفنظر خواهند کرد و آمریکا و روسیه هم بهدنبال چنین چیزی میگردند!
ج – این کار بسیار عاقلانه خواهد بود. ولی این اقدام فقط، اولین گام در راه موفقیت است و نمیتواند به تنهایی نتایج مطلوبی را که آرزوی همۀ بشریت است را تضمین کند، با اینهمه، این اقدام بهمنزلۀ یک گام بهجلو میباشد.
س – ولی آیا تصور نمیکنید اگر بمب هیدروژنی منحصراً در دست آمریکا و روسیه باشد وضع خطرناکی پیش آید؟
ج – البته ممکن است خطرناک باشد، ولی باید گفت تا لحظهای هم که اقدامات جدید سیاسی بهعمل نیامده است این خطر همچنان باقی خواهد ماند؛ زیرا، بهفرض اینکه هیچ دولتی بمب هیدروژنی در اختیار نداشته باشد طرز ساختن آنرا میداند. اگر جنگی در گیرد هر دو حریف به ساختن آن خواهند پرداخت. بنابراین، اگر بخواهیم از شر این خطر مصون بمانیم باید به هر وسیلهای که شده از بروز جنگ جلوگیری بهعمل آوریم. بهعقیدۀ من اگر آمریکا و روسیه منحصراً دو کشور دارندۀ بمب هیدروژنی باشند خطرات جنگ تقلیل خواهد یافت، آنوقت خطر بروز جنگ تصادفی بینهایت کمتر خواهد بود. و یا لااقل خطر بروز جنگ توسط یک دولت بیمغزی که تصور کند از جنگ طرفی برخواهد بست تقلیل خواهد یافت. بهطور کلی، در انجام مذاکرات تسهیلات زیادی فراهم آمده و طرفین امکان خواهند یافت توافق و سازش حاصل نمایند.
س – ما تا کنون دربارۀ مسائلی که جنبه امکان داشت صحبت کردیم، یعنی مطالبی را مورد بحث قرار دادیم که از امکانات موجود برای رجال دولتی حکایت میکرد و همچنین نتیجه گرفتیم که باید رجال دولتی را وادار کرد از این امکانات استفاده کنند. آیا، در شرایط کنونی میدان جدیدی مقابل ما باز نمیشود، یعنی میدانی که واقعاً میتواند ایدهآل و آرزوی بشریت باشد؟
ج – نه، هنوز چنین موقعیتی فرا نرسیده است. میتوان گفت که ما تقریباً بدان مرحله قدم گذاشتهایم. ولی من دربارۀ یک مسئلۀ بینهایت مهم و کاملاً عملی میاندیشم و آن مسئله عبارت از این است که هر دو جبهه منافعی را که از حصول یک توافق عایدشان میشود بهحساب آورند. از سال ۱۹۴۵ به بعد شرق و غرب در راه حصول توافق قدمهای مهمی برنداشتهاند. در این مدت هر یک از طرفین آنچنان پیشنهاداتی را مطرح میساخته که برای طرف دیگر قابل قبول نبوده است. این پیشنهادات، که پیشنهاد کنندۀ آن قبلاً هم میدانسته که مورد توافق قرار نخواهد گرفت تنها اثری که داشته عبارت از این است که رد آنها موجب برانگیختن کینه و نفرت بوده است. بدیهی است - و باید هم همینطور باشد - که از این راه نتیجهای بدست نخواهد آمد. اگر میشد به دولتها فهماند که اهمیت مذاکرات، بهخاطر مذاکرات نبوده بلکه برای حصول نتیجه و رسیدن به یک توافق است، آنوقت نتیجۀ قابل ملاحظهای بهدست میآمد. حوزۀ فعالیت سیاستمداران هم اینجاست.
🔻 ادامه دارد...
/channel/marzockacademy
جنگی از سر نفرت، نه شجاعت
قربان عباسی
هیچ انسانی در حالت عادی، تشنهی جنگ نیست. هیچ کودکی با آرزوی دیدن جنازه و خاکستر بزرگ نمیشود. عشق به جنگ، اگر هم پدید آید، نه از جنس دلخوشی است و نه از باور راستین. گاهی از دل زخم برمیخیزد. از دل دلزدگی. از دل نفرتی که سالها انباشتهشده، چون زخمی که نه دیدهشده، نه درمان.
امروز در خیابانهای ایران، وقتی جوانی باخشم میگوید: «بگذار بجنگند، بگذار همهچیز بسوزد»، او درواقع جنگ نمیخواهد؛ او دادخواهی میخواهد. او دیده که چگونه جان انسان، در برابر قدرت، هیچ شده. چگونه صدای مردم خاموش شده، چگونه فقر، بیکاری، تحقیر، سرکوب و دروغ، زندگی را بلعیده است. او میبیند که حاکمانش، از کاخهای بلند، بیتفاوت به رنج مردم، از «مقاومت» میگویند؛ اما خود هرگز گرسنه نمیخوابند، خود هیچگاه فرزندشان را به جنگ نمیفرستند، خود هرگز در پناهگاهها نمیلرزند.
و همینجاست که نفرت شکل میگیرد. نفرتی نهفقط از حاکمیت که از همهچیز. از هر آنچه آنها میگویند خوب است. حتی اگر صلح باشد. حتی اگر آرامش. وقتی سخن از جنگ ایران و اسرائیل پیش میآید، عدهای که تا دیروز جنگستیز بودند، ناگهان از جنگ دفاع میکنند. چرا؟ نه از سر ایمان به آرمانها که از سر انتقام. میگویند: «بگذار همهچیز فروبپاشد»
در یک جامعه سالم، مردم میان خود و حاکمانشان جدایی نمیبینند؛ اما وقتی دیوار بیاعتمادی آنقدر ضخیم میشود که مردم دیگر سخن هیچ مقامی را باور نمیکنند، وقتی احساس میکنند که حاکمان نه نماینده آنها که نماینده منافع خودند، آنگاه هر تصمیمی—حتی عاقلانه—به چشم مردم سمی دیده میشود. آنها حتی اگر بدانند که جنگ فاجعه است، آن را ترجیح میدهند بر وضعیتی که در آن احساس میکنند هیچ چیز در دست خودشان نیست.
و در این نقطه است که خطر آغاز میشود. مردم، خسته از سرکوب، از بیعدالتی، از فقر، از تبعیض، از ریا، آنقدر از حاکمیت منزجر میشوند که اگر دشمن خارجی وارد شود، حاضرند برای تحقیر حاکم خود، با دشمن همصدا شوند. نه از سر خیانت که از سر استیصال.
آنها میخواهند فریاد بزنند: «ما این حکومت را نماینده خود نمیدانیم.» و وقتی هیچ راه فریاد زدن نمیماند، گاهی سکوتشان، گاهی حتی تحسین دشمن، خودش شکلی از اعتراض میشود. تلخ است، اما واقعی.
وقتی حاکمیت سالها صدای مردم را نشنیده، وقتی جز تحقیر و تهدید، پاسخی به خواستههای مشروع آنها نداده، دیگر نباید تعجب کند که چرا برخی از جوانان این کشور، در مواجهه با جنگ، لبخند میزنند. نه چون جنگ را دوست دارند؛ بلکه چون دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند.
جنگ، اگر بیاید، بر سر همه خراب خواهد شد؛ اما مسئولیت معنوی و اخلاقی این فاجعه، فقط بر دوش کسانی نیست که دکمهی شلیک را میفشارند. بلکه بر دوش آنانیست که با رفتارشان، مردم را از خود راندهاند، امید را کشتهاند و جامعه را به نقطهای رساندهاند که مرگ، برای برخی، جذابتر از ادامهی زندگی شده.
هیچ ملتی جنگ را نمیستاید، مگر وقتی احساس کند که در صلح، فقط خُرد میشود. پس اگر حاکمان نمیخواهند مردم با آتش بازی کنند، باید به آنها زندگی بدهند. باید اعتماد را بازسازی کنند، کرامت را، عدالت را. وگرنه، هر شلیک دشمن، از دل زخمی مردمی خواهد گذشت که دیگر نمیخواهند در این وضعیت بمانند.
و این، دردناکتر از هر جنگیست.
/channel/marzockacademy
ایران، زخمی اما زنده… همیشه زنده
قربان عباسی
ایران سرزمین اندوههای طولانیست.
سرزمین چشمانی که نسلبهنسل از پشت اشک، آفتاب را دنبال کردهاند.
جایی که هر گلبوتهای را با خون، هر ساز و نغمهای را با ترس، و هر لبخندی را با هزینه خریدهاند.
اما هنوز ایستاده است.
زخمی، خسته، پر چینوچروک، اما زنده.
و لابد، از این یکی هم – از این کابوس تازه بهنام جنگ – جان بهدر خواهد برد.
چه کسی میتواند فراموش کند آن سحرگاه زمستانی را که مغول از دیوارهای خراسان گذشت و زمین را از خون لبریز کرد؟
چه کسی میتواند بخواند از قحطیهای دوران قاجار، که مادران، فرزندانشان را در آغوش خاک کردند؟از بوسهی سنگینی که استبداد بر لب آزادی زد.
از سالهای جنگ، از آژیر قرمز، از صف نفت و کوپن، از آوارگی، از موشکهایی که بر شهرها باریدند و کودکانی که در پناهگاه خوابیدند و دیگر بیدار نشدند.
اما ایران، همان ایران مغموم، باز برخاست.
از زیر خاکستر تهاجمها، از ویرانههای جنگ، از دیوارهای سانسور، از استخوانهای پوسیدهی تبعیدشدگان و تیرخوردهها، برخاست.
نه به مددِ دولتمردان، که به همت مردمی که جز رنج ارثی نگرفتند و با این حال، دلشان به همین خاک سوخت.
و امروز، بار دیگر، بوی باروت میآید.
دوباره آن واژهی شوم: جنگ.
میخواهند خاک وطن را میدان رقابت کنند، استخوان جوانانش را خاکریز ایدئولوژی کنند، و دوباره از خون، پرچم ببافند.
اما ما میدانیم: این مردم، این سرزمین، دیگر توان تاب آوردن جنگی دیگر را ندارد
.
نه جان برای تلف شدن دارد، نه امید برای سوختن.
کودکان این خاک، عدالت میخواهند، نه شهادت؛
نان میخواهند، نه موشک؛
آینده میخواهند، نه پرچمِ آتشگرفتهی دشمنی.
ما از تبار ملتی هستیم که از سقوط تیسفون تا سوختن تبریز، از اشغال اجنبی تا تانکهای بعثی، همه را دیدهایم و هنوز آواز لالایی را فراموش نکردهایم.
ملتی که حافظ داشت در دل فاجعهی مغول، و خیام داشت زیر سایهی تیغ و تعصب، و فردوسی داشت وقتی فرهنگش در حال احتضار بود.
ما زخمیِ تمام قرون تاریکیم، اما هنوز شعر میگوییم، هنوز ساز میزنیم، هنوز عاشق میشویم.
و این یعنی زندهایم.
آری، این وطن، این خاکِ شرمگین، این زبانِ خسته،
باز هم از دل این سیاهی خواهد گذشت.
نه به لطف جنگطلبان، که به مهر مادرانی که برای فرزندانشان زندگی میخواهند، نه مرگ.
نه به نام رهبرانی که در کاخاند، که به همت مردمانی که هنوز در خرابهها بذر امید میکارند.
این جنگ هم بگذرد.
شاید زمین ترک بخورد، شاید آسمان بسوزد، شاید داغ بر داغ بیاید،
اما ما، ملتِ زخمدیدهی سربلند، هنوز بلدیم چگونه از زیر ویرانه، خودمان را بیرون بکشیم.
همانطور که بارها کردیم.
و در آخر، مینویسم برای ایران:
ای مادری که تنات سراسر زخم است، هنوز امید دارم که فردا، با دستهای پینهبستهات، کودکت را در آغوش صلح خواهی گرفت.
تو زندهای، حتی اگر صدای انفجار نزدیکتر از همیشه باشد.
/channel/marzockacademy
#فرزانش_سیاسی (۷۹) (پیوست)
#سناریوهای_گذار (۳) (پیوست)
سناریوی آ: چیرگی بیگانه (چهار)
آن زمان که جنبش «زن زندگی آزادی» در ایران رفته رفته از اوج خود بیرون میآمد – به سبب سرکوب بیمانند و همراهی نکردن درخور دانشگاهیان (نه دانشجویان) و حقوقبگیران دولتی، وگرنه این جنبش پایانپذیر نیست - و چند ماهی مانده به تازش ۷ اکتبر حماس به اسراییل (با آن سخنان برانگیختار «شرطبندی روی اسب بازنده» که به باورم چرخشگاه کلیدی در سرنوشت ولایت و درکل خاورمیانه بشمار میآید)، دوستانی میگفتند اگر نخبگان دانشگاهی به جنبش بپیوندند و نیروی سرکوب نپیوندند، همچنان کاری پیش نمیرود. ما میگفتیم بررسیهای پژوهشگران از انقلابها و جنبشهای جهانی نشانمان داده است که با ریزش نخبگان، نیروی سرکوب نیز چیزی نمیگذرد که فرو میریزد، یعنی نخست باید نخبگان ریزش کنند، سپس نیروی سرکوب، لیک در این کشور نخبگان دانشگاهی (به جز اندکی)، از روی عافیتجویی، بهانهی وارون میآوردند که چون نیروی سرکوب ریزش نکرده است، ما نمیتوانیم به جنبش بپیوندیم.
باری، اکنون چه خوشمان بیاید چه نیاید (که من خودم همانا خوشم نمیآید ولی حس سرافکندگی هم ندارم، سرافکندگی و حقارت به گردن ولاییان است)، سناریوی نخست (چیرگی بیگانه) از سناریوهای گذار بیش از همیشه میرود که برآورده شود (و یک نگرانی پیشین خودم این بود که این سناریو با سناریوی دوم، کودتا، همراه شود، که آنوقت الیگارشهای سازگارشده با دگرگونیهای جهانی جای ولاییان را میگیرند، ولی این سناریو اکنون بگمانم کمرنگ شده است). پس، هماکنون، با آمدن ترامپیستها به صحنه، سناریوی چهارم (انقلاب یا دگرگونی از پایین) دیگر معنا ندارد، چون در پراتیک، چیرهشدگان بیرونی هستند که سیستم جایگزین را مینشانند نه مردم و نخبگان شایستهی ایران. با وجود این، چنانچه من و تو از این رخدادها جان بدر ببریم و همچنان هشیاریمان سرجایش باشد، سیستم جایگزین ممکن است ویژگیهای سکولار داشته باشد، و رفته رفته از رگههای دموکراتیک نسبی هم برخوردار شود، ولی تا رسیدن به سکولار دموکراسی راستین و پایدار، زمان فراوان و بلندمدتی در پیش داریم.
✍️ م. میکاییلیان - (۱۹ ژوئن ۲۰۲۵)
@mithra_philosophy
/channel/marzockacademy
#فرزانش_سیاسی (۷۸)
#سناریوهای_گذار (۲)
سناریوی آ: چیرگی بیگانه (دو)
با وجود این، میدانیم که این دستآوردها با قدرتگیری دوبارهی طالبان (به زور) در ۲۰۲۱ از دست میروند. اینکه چه شد که ارتش افغانستان، با آن آموزشها و با سلاحهای پیشرفتهی آمریکایی، چنانکه خبرهایش را همه میدانیم، چنین راحت از گروه تروریستی و «آواره»ی طالبان شکست میخورد، بحث دیگری است که شاید در جای دیگری بدان بپردازیم (و دموکراسیخواهان پس از پیروزی بر رژیمهای یکهسالار کشور خود میتوانند روی آن بررسی دقیقی کنند و از اشتباههای دموکراتهای افغان درس بگیرند)، ولی آنچه میشود گفت این است که همین پیشینهی نزدیک بیست سالهی دموکراسی (بومی و نسبی) در آن کشور میتواند تجربهای باشد که در پایداری سیستم دموکراسی بعدی – که دیر یا زود به ناگزیر باز پیش میآید – اثرگذار باشد. (یعنی نگوییم همه چیز برباد رفته است.)*
در باب ایران، بدیهی است که هیچ ایرانی شریفی خواهان آن نیست که کشورش مکان تاخت و تاز قدرت یا قدرتهای بیگانه قرار گیرد. ولی در اینجا میخواهیم احتمال یا پیشآمد آن را ارزیابی کنیم و پایبند رآلیزم سیاسی باشیم. باری، به نگر نمیرسد که در کوتاهمدت چنین سناریویی برای ایران پیش بیاید.** به ویژه اینکه یگانه قدرتی که هم توانایی و هم انگیزهی اجرای این سناریو را دارد تا شش ماه آینده درگیر کمپینهای گزینگانی خود است و همواره در چنین بازههایی رفتارهای حزب حاکم کنسرواتیو میشود. اینکه در میانمدت میزان این پیشآمد چقدر خواهد شد، به سیاستها و رفتارهای آتی دولت و رژیم ایران در منطقه وابسته است، و نه چندان به سیاستها و رفتارهای داخلی آن. بگذارید پیشداوری نکنیم که چه حزبی در آمريکا پس از گزینگان آبانماه امسال قدرت اجرایی را در دست میگیرد، ولی چنانچه کاندید حزب ریپابلیکن برنده شود، چه بسا پیشینهی سیاستها و رفتارهای رژیم ایران در منطقه هم در میزان قوت این سناریو اثرگذار شود.
*پانوشت: نمونهی عراق هم هست، که آن هم با چیرگی نظامی بیگانه (آمریکا و انگلیس) بر رژیم تکحزبی (بعثی) اقتدارگرای عراق در مارس ۲۰۰۳ به دست آمده است. دموکراسی نسبی عراق همچنان پابرجا ولی لرزان است. این هم چراییهایی دارد که اکنون جای پرداختن به همهی آنها نیست. ولی یک چرایی آن، از نگاهم، وجود رژیم یکهسالار ولایی در همسایگی آن است که میتواند بر شماری از مردم آنجا نفوذ کند، و ازجمله گروههای نیابتی مسلح خود را در آنجا سازمان دهد. خاستگاهها و دلبستگیهای دینی و سنتی مشترک، و سرمایه گذاری فراوان مالی و اقتصادی رژیم در حرمهای مقدس و بارگاههای عبادی همسایه، این نفوذ و اثرگذاری را گریزناپذیر کرده است... (دنباله دارد)
**پانوشت: در اینجا قرارداد میکنیم که تحول کوتاهمدت، تحولی است که کمتر از یکسال بدرازا بکشد، و تحول میانمدت، تحولی است که از یک تا دوازده سال بدرازا بکشد.
@mithra_philosophy
/channel/marzockacademy
چند روز پیش با نگرانی پرسیدم آهای مهاجرین کجایید کشورتان را نابود کردن وحال میبینم که شما در ایران تنها نیستید این شروع تازهای است.
/channel/marzockacademy
آزادی؟
کدامین آزادی؟
آزادی، اسبی ست خسته و لنگان
که هر روز گلوله بارَش میزنند
سرزمین؟
کدامین سرزمین؟
آن سرزمینی که هر روز به غارتش میبرند؟
آن دشتی که برهوتش کردهاند
یا آن کوهستانی
که صخرهاش، سنگِ مُرده شورخانه شد؟
کدامین است؟
آن سنگ و آن خاک و آن چشمه و ریگی
که بند و زندان زاییده است؟
نمیدانم میهن کدام است!
آزادی کدام است،
نمیدانم!
آن جویباری که در روز روشن
سرچشمهاش را غارت کردید؟
آن معشوقهای که در خواب
چشمهایش را دزدیدید؟
آن ابری که پیش از باریدن
بارانش را به تاراج بردید؟
یا آن ماهی
که شبِ چهاردهاش را ربودید؟
آزادی، اسبیست خسته و لنگان
که هر روز گلوله بارَش میزنند
#شیرکو_بیکس
ترجمه: #بابک_زمانی
/channel/marzockacademy