کانال فلسفه وهنر مارزوک
محمد رحیمی، عکاس و منجم ایرانی این ویدیو را از دامنه کوه دماوند و انعکاس تصویر قله آن در دریاچه فصلی «خشک هسل» ثبت کرده است.
کوه دماوند در ۱۳۸۷ به عنوان میراث طبیعی در فهرست آثار ملی ایران ثبت شد.
سازمان نقشهبرداری ایران ارتفاع قله دماوند را ۵ هزار و ۶۱۰ متر اعلام کرده است. این قله در مرکز رشته کوه البرز و جنوب دریای خزر استان مازندران قرار گرفته است و بلندترین کوه ایران و غرب آسیا و بلندترین آتشفشان آسیا و خاورمیانه است.
/channel/marzockacademy
امید،امکان ورابطه آن با دیالکتیک هگل
دکتر محمد مهدی اردبیلی🎙
/channel/marzockacademy
پارادوکس فقر و آزادی
سارا قزلباش
جامعه، شکل طبیعی حیات انسانی است و منطقا نیازهای جامعه در این قلمروی وسیع متنوع برآورده خواهد شد. از این روست که سقراط تأکید می کند تنها متخصصان طریق رفع این نیازها را می دانند و در غیر این صورت، شکل طبیعی حیات انسان از بین خواهد رفت. بر همین اساس نیز مهمترین مؤلفه این حیات انسانی، دانش و علم و اندیشه است، زیرا دانش های مختلف بهترین مسیر حیات انسانی را در ابعاد گوناگون تشخیص می دهند و در فقدان چنین علم و دانشی، انسان فقیر خواهد شد.
در روند طبیعی رفع نیازمندی های انسانی، چنین فقدان و فقری حاکم نیست و انسان از روند زندگی طبیعی اش عقب نیست و موجود و ابژه همواره معطوف به نیازمندی نیست. در واقع، در وضعیت عدم رفع نیازمندی های طبیعی به روش دانش محور و علمی و تخصص محور، انسان، موجودی همواره نیازمند باقی می ماند که ناگزیر حیات خود را وقف زمینه سازی دائمی برای رفع آن نیازهای حیاتی می کند و این گونه انسان همواره فقیر است؛ به ویژه اینکه قرار است همواره زمینه سازی رفع این نیازها به عهده حاکمیت باشد.
و اما جان مایه اصلی حیات، آزادی است و اسپینوزا متأملانه می گوید که آزادی، تنها به امر مطلق تعلق می گیرد؛ آنکه در وجودش آزاد و از هر فقری به دور است. اگرچه این نیشخندی حیاتی است، اما به واقعیت بنیادینی اشاره می کند که هر که آن را یافت، جان داد و نامی از او ماند... واقعیتی که حکایت از تقابل فقر و آزادی می کند و اگرچه قرون وسطاهای طولانی در تاریخ بشر، حاکمیت های دینی و غیردینی این رابطه پارادوکسیکال را دستمایه رابطه خود با انسان ساختند، اما اندیشمندانی چون دکارت بودند که بگویند آزادی، ایده ذهنی است و فقر، از درون همان می زاید.
افلاطون به دموکراسی بد اشاره می کند و آن وضعیتی است که انسان را سرخورده و بازیچه و سرگردان نیازهایش می کند؛ زمانی که حاکمان با وعده آزادی، رفع نیازهای انسان را حربه ای برای انتخاب خود توسط او می سازند. طریقی که انسان با اندک آزادی اش، فقیرتر می شود.
وضعیت پیچیده ایست، اما دلیل آن رویگردانی انسان از تنها گذرگاه آزادی اش یعنی اندیشه است؛ تنها جهان نامحدود و آزاد آدمی که به او فرصت حیات اصیل می دهد. انسان اگر با علم و دانش و تخصص و اندیشه به رفع نیازهای طبیعی اش بپردازد، آزادی اش را برای رفع آن تقدیم حاکمیت فاقد علم و تخصصی نمی کند که هدف دموکراسی خواهی اش هم، ایجاد فقر بیشتر برای حیات های انسانی بیشمار است، چرا که همین حیات های بیشمار، هر یک برای او عدد یک رأی یا مرید یا یک زندانی ست.
آزادی، در جهان نامحدود اندیشه ها و دانش هاست و فقر، در محدودترین و تاریک ترین باورها و ایدئولوژی ها...
دکتر سارا قزلباش
@Metahistorical
/channel/marzockacademy
سپاس از سرکار خانم مارزوک برای دعوت مجدد؛ خرسندم که در کنار جمعی فرهیخته و ژرفاندیش، بار دیگر فرصت گفتوگویی اصیل و یادگیری فراهم آمده است.
اول باید مشخص نمود "غایت، و غایتمندی"چیست، و امکان تحقق و وجودآن وابسطه به چه عناصریست؛ اگر غایت را "نقطهای نهایی که چیزی برای آن پدید میآید" – گمان میکنم کانتکست بحث نه اهداف کوتاه مدت بلکه غایت در وجود و هستی است–در نظر گیریم شرط تحقق اش مستلزم فقدان ضرورت ذاتی و علی درونی است که کنش یا پدیده را به سوی هدفی بیرونی و متعالی سوق دهد؛ هدفی تابع فرض یک تعالی بیرونی که معنا و ارزش را از خارج به فرایندها تحمیل میکند و با مداخله اخلاق و بازنمایی فرم نهایی، شدن آزاد و تکثر نیروها را به سوی نقطهای واحد و پایانی محدود میسازد که هر تغییر مسیر از ان ذات از پیش معین شده انحراف است و این علت همان برچسبگذاریهایِ اخلاقی چون–انحراف، سالم– است که هر تغییر مسیر در آن ذات متعالی انسانی را انحراف –انحراف در تحقق انسان– میدانند، مثال معروف این ذاتگراییِ متعالی در جملهیِ ارسطو –انسان حیوان خردمند است– تکرار میشود، یعنی ذات انسان/هدف اش خردمند بودن است، حال اگر انسانی خردمند نباشد چه؟ او از ذات خود منحرف شده و باید به این مسیر بازگردد، وگرنه وجودش یک نقطهیِ انحرافی است و یا حتی دیگر انسان نیست– از همین اساس غایت تنها زمانی تحقق مییابد که جریان طبیعی و خودجوش هستی متوقف، پیچیدگی و چندگانگی اش حذف و کنشها تابع ارزشی یا منطقی برساخته از سلطه انسانمحور یا متعالیمحور شوند.
در کانتکست اسپینوزا این غایت حاصل ناتوانی ذهن در ادراک علل واقعی و ضروری امور است، یعنی وقتی انسان از فهم علت درونی باز می ایستد، بهجای آن، هدفی تخیلی قرار میدهد و آن را علت میپندارد.
در این کانتکست هستی شناسی اسپینوزا این که اگر انسانی را ببینیم که –خردمند– نیست نه آن که غایتش تحقق نیافته، بلکه صرفا در یکی از حالات وجودش است، به واقع دیگر خردمند بودن غایت نیست، بلکه یکی از امکانهاست، انسان میتواند خردمند باشد، یا ناخردمند، و بسیاری از امکان های دیگر، او دگر هیچ ماهیت ثابتی ندارد جز آنچه از قدرت تاثیر و تاثرش ناشی میشود؛ او نمیتواند نباشد، چون وجودش از ضرورت طبیعت جاری شده، در این کانتکست دیگر هیچ ارزش گذاری اخلاقی نمیماند، این وحشتناک است، یعنی به طور مثال یک قاتل نه منحرف است و نه شریر، بلکه چون هر موجود دیگر بنا به ضرورتاش و جایگاهش در زنجیره علی طبیعت عمل میکند، دیگر داوری اخلاقی نمیماند و تنها توانها/modus تاثیرها/affects و نسبتهای ضروری باقی میمانند،جهانی تابع علیت که در آن هر آن چیز که هست، بنا به ضرورت باید باشد.
Dr.kavosh
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
تلاش ما برای مطرح کردن جستار این هفته ارزیابی واهمیت واقعی مسایل فلسفه وپرسش هایی که فیلسوفان را در قرن بیست ویکم بخود مشغول میکند است.
جستار چند هفته اینده گروه اکادمی مارزوک پرسشهایی که فلاسفه معاصر را بخود مشغول کرده :
۱-بزرگترین پرسش برای قرن بیستویکم همچنان پرسش سقراط است: « چگونه باید زندگی کرد؟»
۲- چگونه فناوریهای دیجیتال را به گونهای طراحی و پیادهسازی کنیم که رفاه را افزایش بدهد و از حقوق بشر و محیط زیست محافظت کند؟
۳-چالش اصلی فلسفی برای قرن بیستویکم متفاوت از قبل نیست: دادن شرح و توضیحی کلی و معتبر درباره جهان و خودمان.
۴- این واقعیتی که ما در آن متولد شدیم آنهم بدون رضایت قبلی چیست ما کیستیم
۵- چگونه به کمک زیستپزشکی به تکامل اخلاقی برسیم؟
۶- آیا قرار است قرن بیستودوم وجود داشته باشد؟
۷ -آیا انسانها میتوانند بر شکاف عظیم بین توانایی اخلاقی-فناورانهی خود برای تخریب و ظرفیت اخلاقی خود برای کنترل این انگیزه غلبه کنند؟
۸-آیا خواهیم توانست بحران اقلیمی را با موفقیت حل کنیم
۹- چگونه انسانیتزدایی در بسترهای دموکراتیک همچنان افزایش مییابد؟
۱۰-آیا میتوانیم با همکاری و قدامات جمعی به خود، حیوانات دیگر و کرهی زمین امکان ادامهی بقا بدهیم؟
۱۱- آیا هر یک از تخریبهایی که قبلاً بر دنیای خود وارد کردهایم قابل برگشت است یا خیر، و اگر چنین است چگونه میتوان این کار را انجام داد؟
۱۲- زمان چیست؟
نه فیلسوفان و نه فیزیکدانان پاسخ روشنی ندارند
۱۳-جسم وذهن هنوز یک مسئله حل نشده؟
۱۴-ماهیت عدالت چیست ؟
۱۵ - یک جامعه خوب چگونه جامعهای ایست ؟
۱۶- چهارشنبه هدف وغایت مقتضی زندگی انسانی چیست؟
۱۷-ماهیت حقیقت چیست؟
18- تأثیر هوش مصنوعی در سیستم آموزشی وجامعه
۱۹-اتم وجنگ های که انسان امروز با آنها مواجه است؟
. ۲-دوشنبه:آیا قرن بیستویکم وجود خواهد داشت ؟
پرسشهایی که فیلسوفانی چون سقراط با آنها مواجه نبودند.
علاقمندان به این مباحث میتوانند بما در گروه آکادمی مارزوک پیوندند
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
رسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
آخه یک
شما از جریان خیر ناشی از خیر مطلق فرمودین
خب این خیر دقیقا چیه؟ یعنی خیر مطلق منشا چیه؟ وجود؟ حیات؟ طبیعت؟
در این سوالات منظورتون از خیر چیه؟ هر آنچه که اراده ی خالق به آن تعلق گیرد؟
پاسخ:
با رویکرد دینی خیر بر اساس خیریت خیر مطلق تعیین میشه ولی سوال این هستش که پس در اینجا خیر یک امر ماهوی و ذاتی و تعیینی هستش و شما طبق معیار ذاتی و معنای ذاتی خیر، خیر و شر رو تعیین می کنین ولی معیار دستیابی به معنای ذاتی خیر چی هستش ؟
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
۱-آخه یکی ممکنه استدلال کنه که مطلقیت خالق به امور ممکن عقلی صورت میگیره.
از کجا بدونیم جهانی با خیر مطلق اصلا می تونه عقلا وجود داشته باشه؟ شاید شر ذاتی جهان باشه.
پاسخ:
فرقی نمی کنه در هر صورت فرضیه اطلاق با کمال همراهه وقتی شما نظامی رو مطلق و کامل می دونین یعنی فرض گرفتین همه چی به طور هماهنگ و معقول وجود داره اینکه فرضش عقلانیه چون شما از یکنظم کلی و کامل صحبت می کنین خب شما اگه بگین شر مطلق باز هم عقلانیه چون در شر بودنش کامله و باید خیر رو اثبات کنین در هر صورت پذیرش چنین خیر و شری با پذیرش نوعی رویکرد ساختارگرا همراه هستش
۲-سوال:آخه این ها رو جدا نمی شه فرض کرد. شر قلیل و خیر کثیر می شه خیر. اساسا ما باید بیایم از قبل اثبات کنیم که شر مطلق یا خیر مطلق می تونه به تنهایی موجود باشه
پاسخ:
بله دقیقا
اینکه از خیر کثیر صحبت کنیم یعنی خیر یک امر دفعی نیستش یک جریان تدریجیه مثل خود هستی و بنابراین به تدریج پدیدار میشه پس شما رویداد تدریجی حیات رو وصل می کنین به یک امر مطلق تا غایت یا هدف یا نهایتی برای این جریان مندی ارائه بدین
پس اینجا تناقض اصلی بین جریامندی خیر و غیردفعی بودن خیر و مطلق بودن خیرمطلق هستش که ریشه در دوگانه امر متناهی و نامتناهی و رابطهشون داره
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
ولی روابط علی و معلولی در جهان را می توان با تئوری سیستمی تببین کرد به این معنا که سیستم ها اساسا به اون معنای دینامیک در هم تنیده نیستند. درون خود این سیستم ها به صورت نسبی می توان شر را تعریف کرد
از طرفی مسئله ی خیر یا شر عالم نیز خود مبهم است. گزاره ی "کلیت عالم خیر است" یعنی چه؟
پاسخ:
پذیرش تئوری سیستم علی و معلولی با فرض پذیرش علیت به عنوان یک اصل عقلانی می تواند شواهدمحور باشد یعنی شواهد منجر به اثبات شر می شوند نه کل ساختار یا سیستم کلی
درباره خیر بودن کلیت عالم هم دو دیدگاه کلی قابل طرحه
یکی اینکه با نگاه ارسطویی خود طببعت رو منشا خیر و کمال پدیده ها بدونیم و یا اینکه با نگاه الهی جهان رو به عنوان معلول یک خیر مطلق ضرورتا خیر بدونیم
در هر صورت خیر بودن در این دو نگاه امر عینی هستند امر ذهنی نیستند
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
پاسخ:
بله فرضیه نگاه کلی به شر نیازمند اشراف کامل داشتن علمی بر کل سیستم جهان هستش همونطور که خیر دونستن جهان هم همینطوره
و مثلا ابن سینا میگه شما نمی تونین از طریق شواهد جزيی کل نظام طبیعت رو بخاطر شر زیر سوال ببرین
خب پس فیلسوفان مسلمان اگه وجود شر رو انکار می کنند ادعای ضمنی شون این هستش که له کل نظام طببعت اشراف علمی دارند و شر نبودن اون رو قابل توجیه می دونند بخاطر همین هم از اتصال عقلانی و شناختی به عقل فعال یا عالم عقول صحبت می کنند، چون باید به کل سیستم دسترسی داشت تا قضاوت کلی درباره خیر یا شر بودنش داشت
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
درود بر شما و سپاس از سوال خیلی جالبتون
بله اساسا بین آزادی انسان و علم مطلق خداوند و یا هر چیز مطلقی تناقض وجود دارد، ولی مسئله پلانتینگا معرفتی هستش . یعنی به نوعی شر را متنی بر نقص و نادانی انسان می داند که با اراده آزادش وارد وادی شد که امکان شر وجود دارد. پس باز شر با نحوه بودن انسان مرتبط است نه نحوه خلقت خداوند
و باز تناقض اینگونه باقیست که چرا ظرفیت شر در جهان طبیعی وجود داشته... و چرا آزادی انسان منوط به چنین شرارتی می شده
بهرحال آزادی هر موجود غیرمطلقی مشروط هستش و آزادی انسان هم اینگونه هستش
برای مثال استفاده از حساب محمولات در علوم کامپیوتری کاملاً نادیده انگاشته میشود و به دشواری میتوان تصور کرد که بدون منطق کمیتی و تئوری مجموعهها، بتوانید تئوری محاسبات مدرن را به کار گیرید.
فرگه همچنین در مسیر بسط و گسترش منطق، کم و بیش ناخواسته، موضوع فلسفهی زبان را نیز ایجاد کرد. فلاسفهی پیشین، که باز هم منظور از زمان یونان باستان است، به زبان علاقهمندی نشان میدادند، اما رویکرد کلی آنها این بود که میتوانیم زبان را کنار نهیم و به مقولات فلسفی جالبتری بپردازیم. زبان و معنا برای مثال در نگاه تجربهگراهای انگلیسی مانند لاک، برکلی و هیوم اینگونه تصویر میشود که کلمات، معنای خود را از مفاهیمی که در ذهن قرار دارند، اخذ میکنند و اینکه مفاهیم موجود در ذهن به طریق مقایسه از اشیاء جهان خارج، به ذهن متبادر میشوند.
/channel/marzockacademy
مسخ کافکا، روایت یک گسست زبانی
فردینان دو سوسور، زبانشناس سوئیسی و بنیانگذار زبانشناسی ساختارگرا، در اثر معروف خود، دورهی زبانشناسی عمومی (1916)، تمایز مهمی را بین «لانگ» (Langue) و «پارول» (Parole) مطرح کرد.
۱. لانگ (Langue) یا زبان
لانگ به نظام زبانی مشترکی اشاره دارد که در جامعهی زبانی وجود دارد و همهی گویشوران از آن پیروی میکنند. این نظام شامل قواعد گرامری، واژگان و ساختارهای زبانی است که مستقل از افراد است و بهصورت جمعی در جامعه وجود دارد. لانگ یک پدیدهی اجتماعی است و در حافظهی جمعی گویشوران یک زبان ذخیره شده است.
۲. پارول (Parole) یا گفتار
پارول به نحوهی استفادهی فردی از زبان در موقعیتهای خاص اشاره دارد. این شامل شیوهی ادای کلمات، انتخاب واژگان، و نحوهی ساخت جمله توسط یک فرد خاص است. برخلاف لانگ که ثابتتر است، پارول متغیر و وابسته به شرایط و شخصیت گوینده است.
در و بواسطهی زبان است که انسان، انسان است.(پیشکار خانوادهی زامزا پس از شنیدن صدای گرگور میگوید: این صدا، صدای حیوان بود.) مسخ، به یک معنا، روایت فردی است که درک کاملی از Langue یا زبان دارد اما توانایی Parole یا گفتار خویش را از دست داده، بدل به هیولایی نیمه انسانی شده است. گرگور زامزا پس از مسخ(گسست زبانی)، میبیند، میشنود، میفهمد، تأمل میکند، خاطرههایش را به یاد میآورد، مضطرب میشود اما نمیتواند در ساحت گفتار وارد شود. این است وضعیت دلهرهآور گرگور زامزا، مانند نوازندهای با درک کامل از زبان موسیقی رایج میان انسان ها، که هرچه مینوازد کسی نمیشنود.
در سراسر متن کوتاه مسخ، پانزده بار آمده است که : گرگور با خود گفت_از خود پرسید. گویی او سوژهای است تماما درخودمانده. در متن آمده : گرگور خواست جواب بدهد ولی با شنیدن صدای خودش وحشت کرد. صدایی که میشنید به وضوح صدای همیشگی خود او بود ولی انگار تهمایهای از جیرجیری از میان نرفتنی و دردناک با آن میآمیخت و موجب میشد کلمات بلافاصله پس از ادا شدن وضوح خود را از دست بدهند و طنینشان چنان دگرگون شود که شک کنی درست شنیدهای یا نه.
گرگور زامزا، روایت هولناک فردی است که زبان را میفهمد، اما نمیتواند آن را به کار ببندد، زین سبب در خود محبوس میماند و از میانهی آدمیان رانده میشود. در متن آمده: خواهش و تمنای گرگور به جایی نرسید، کسی نفهمید خواهش و تمنا میکند، هرچه گرگور سر را با خضوع بیشتر کج میکرد پدر محکمتر پا به زمین میکوفت.
آشفتگی اوضاع گرگور لحظهای به اوج خود میرسد که خانواده اش آرزو میکنند کاش گرگور، حرف های آنان را میفهمید،حالآنکه گرگور در حال فهمیدن است اما توانایی بیرون جهیدن از خویش بواسطهی گفتار را ندارد. در متن آمده است : پدر با لحنی آمیخته به پرسش گفت: کاش میتوانست حرفمان را بفهمد. و خواهر در حین گریه به نشان دادن آنکه چنین چیزی امکان ندارد دستش را به شدت تکان داد. پدر تکرار کرد : کاش حرفمان را میفهمید.
پایان
متن ها از کتاب مسخ ترجمهی علی اصغر حداد، نشر ماهی .
محمد امین مصلحی
/channel/marzockacademy
ساختار گرایی
ساختارگرایی شامل طیف متنوعی از شاخههای فکری است. تاثیرات این مکتب در زبان شناسی انسان شناسی روانکاوی جامعه شناسی زیبای شناسی و نظریه سیاسی آشکار است و مهمتر از همه ساختارگرایی یک روش است روشی که هدف تحلیل معانی یا رویدادهای مجرد از لحاظ قوانین ساختاری پنهان آنهاست. ساختارگرایی میکوشد این امور خاص را با توصیف رابطه امور خاص با تمامیت قواعد عام حاکم بر آنها درک کند. این مکتب به دنبال درک ساختارهای عمیق و اغلب پنهان در زیر ظواهر سطحی معناست.
فردینان دوسوسور را بنیانگذار یا پدر روش ساختارگرایی تحلیلی میدانند او که در سال ۱۸۵۷ در سوئیس به دنیا آمد قبل از اینکه برای تدریس زبانشناسی به پاریس و ژنو مهاجرت کند در دانشگاه لایپزیک به تحصیل پرداخت در دوره زبانشناسی عمومی که در سال ۱۹۱۶ یعنی ۳ سال پس از مرگش منتشر شد سوسور اصول یک نظریه زبانشناسی جدید را پی ریزی کرد که به نام نشانه شناسی شناخته شد. نشانه شناسی به معنای علم نشانههاست اصالت رویکرد سوسور از آن جهت بود که زبان را نه نظامی از نشانههای ارجاعی بلکه نوعی نظام خود تنظیم گر معنایی در نظر میگرفت به عبارت دیگر و میگفت زبان باید از لحاظ ساختار درونیش یعنی ماهیت درونی زبان به عنوان یک نظام منسجم و نه به شکل سنتی که تنها از لحاظ محتوایش عینی آنچه زبان به آن ارجاع میدهد در نظر گرفته شود این تغییر رادیکال توجه از زبانشناسی سنتی به زبانشناسی مدرن در عبارت معروف سوسور به خوبی بیان شده است که زبان یک قالب است نه یک مفهوم.
سوسور که تخصصش واج شناسی یعنی مطالعه زبان به مثابه نظامی از آواها بود تاکید داشت زبانشناسی باید از حوزه همیشگی مطالعه دستور زبان و لغت شناسی عبور کند . بر خلاف علوم پیش گفته که بر شواهد و موارد تجربی زبان گفتگو و تکامل تاریخی آن مثلاً در تاریخ گرایی قرن نوزدهم تمرکز کردند. الگوی ساختارگرایانه سوسور میخواست قوانین شکلی تمامیت نظام زبانی را بشناسد که نهایتاً زبان ناطق را شکل میدهد او مدعی بود تحلیل ساختاری زبان ناطق میتواند عملیات زبان را به عنوان شبکه جایگزینیهای این نشانهها که از طریق نظام زبانشناسی ممکن شده آشکار کند. نظامی که معمولاً نهان میماند. او عقیده داشت وظیفه اصلی پیش روی زبانشناسی مدرن توصیف نحوه عملکرد این نظام پنهان ا ناخودآگاه و در دسترس قرار دادن آن برای بررسیهای علمی است. در جریان شرح و بحث یک روانشناسی جدید سوسور سلسلهای از تمایلات مهم بین زبان و گفتار، دال و مداوا ،نظام تحقق بخش،نشانه شناسی و معنا، صرفی یا نحوی، ترادف و تباین و غیره را مطرح میکند. این تمایزات روش پایه تحلیل ساختارگرایانه را آنگونه که از سوی متفکرانی نظیر لویی استروس لاکان بارت فوکو و سایرین به کار رفته است مشخص میکند. نوشتههای سوسور اغلب بسیار فنی و این مسئله با توجه به علاقه اصلی او به مسائل روشمند تعجب برانگیز نیست. ساختارگرایان بعدی توانستند روش زبانشناختی سوسور را برای انواع عینیتر گفتمان نظیر گفتمان اسطوره ( لوی استروس)، گفتمان ادبی و ایدئولوژی(
بارت)، گفتمان ناخودآگاه( لکان) و غیره به کار گیرند و از همین رهگذر کاربردهای علمی تحلیلی ساختاری او هرچه بیشتر واضح و ملموس شد. میراث سوسور نشانه شناسی است.
/channel/marzockacademy
جان سرل
آستین معتقد بود که همچنان چیزی نزدیک به هزار مسئلهی فلسفی حل نشده باقی مانده است که با پژوهشی نظاممند قادر خواهیم بود همه آنها را حل کنیم. فکر نمیکنم امروز کسی چنین چیزی را باور داشته باشد. با گذشت قرنهای متمادی، از زمان فلاسفهی یونان تاکنون، تنها شمار اندکی از مسائل فلسفی حل نشده برای ما باقی ماندهاند و تمایل به راهحلهای علمی، ریاضی و زبانشناختی جان گرفتهاند.
من معتقدم مسئلهای مانند ماهیت زندگی، حل شده است و بیش از این به عنوان یک مسئلهی فلسفی مطرح نیست. امیدوارم همین اتفاق برای مسئلهی مشهور جسم-ذهن در قرن بیست و یکم روی دهد. با این حال شمار بسیار دیگری از مسائل، از زمان یونان باستان تاکنون حل نشده باقی مانده است، از جمله مواردی چون «ماهیت عدالت چیست؟»، «یک جامعه خوب چگونه جامعهای است؟»، «هدف و غایت مقتضی زندگی انسانی چیست؟»، «ماهیت زبان و معنا چیست؟»، «ماهیت حقیقت چیست؟»، که همچنان به عنوان مسائلی فلسفی برای ما مطرح هستند. تخمین من این است که ۹۰ درصد از مسائل فلسفی که از زمان یونان باستان باقی ماندهاند، همچنان حل نشدهاند و تاکنون نیز یک روش علمی، زبانشناختی یا ریاضی برای حل آنها نیافتهایم.
علاوه بر این، دائماً مسائل فلسفی جدیدی رخ مینمایند و حیطههای فلسفی کاملاً جدیدی ساخته میشوند. به نظر نمیرسد یونانیها با مسائل فلسفی که ما با آن دست و پنجه نرم میکنیم روبهرو شده باشند؛ به خصوص تلاش ما برای به دست آوردن تفسیر فلسفی صحیحی از مکانیسمهای کوانتوم، قضیهی گودل۸ یا مجموعهی تناقضات تئوریک. و نیز با موضوعی مانند فلسفه زبان یا فلسفه ذهن، آن طور که ما بدانها میاندیشیم، درگیر نبودهاند. به نظر میرسد حتی در پایان قرن بیست و یکم همچنان با شمار بسیاری از مسائل فلسفی حل نشده مواجه هستیم
/channel/marzockacademy
زبانم تیزتر بادا در این عصر جهالت زا
که من تکفیر جهل مطلق تو در شبستانم
خدا هم خوب میداند که من بی باک وبی پروا
بهشتش را رها کردم اطاعت نیست در شانم
/channel/marzockacademy
⏪امکان فلسفهورزی سدۀ بیست و یکمی در چارچوب تعبیر جهان
✅آیا فلسفۀ سدۀ بیست و یکم در هستیشناسی و شناختشناسی همچنان پویا است وحرفی برای گفتن دارد؟
◀️موسی اکرمی
◀️بخش سوم از چهار بخش
۶. گشایشهای نو در شناختشناسی اجتماعی
یکی از وجوه تحولیافتۀ فلسفه در زمانۀ ما، چرخش از شناختشناسی فردی به شناختشناسی اجتماعی است. اگر شناخت نزد دکارت و لاک، پدیداری ذهنی و فردی بود، امروزه پرسش این است که چگونه ساختارهای اجتماعی، زبانی، و سیاسی بر امکان یا امتناع شناخت تأثیر میگذارند. نظریههائی چون «شناختشناسی فضیلتمحور»، «شناختشناسی فمینیستی» و «شناختشناسی انتقادی» میکوشند نشان دهند که شناخت نه در خلأ، بلکه در شبکهای از روابط قدرت، زبان و فرهنگ شکل میگیرد.
در این چشمانداز، فلسفه از عرصۀ مجرد و انتزاعی فاصله میگیرد و به گفتوگویی زنده با علوم اجتماعی، روانشناسی، مطالعات فرهنگی و فناوری بدل میشود. این گفتوگوها نه نشانۀ ضعف فلسفه، بلکه گواه بر قدرت انعطاف و بازاندیشی آن در رویارویی با افقهای نو هستند.
۷. مابعدالطبیعه در دوران پساانسانگرایی
در سدۀ بیست و یکم، با پدیدآیی نظریههای «پساانسانگرایی» (posthumanism) و «هستیشناسی شیءمحور» (object-oriented ontology)، - •که در برابر انسانمحوری مدرن (humanism)، نظریههای زبانمحور پستمدرن، و هستیشناسیهای رابطهگرا (relational ontologies)پدید آمدهاند - هستیشناسی در حال بازتعریف خود است.
با پساانسانگرایی مرز میان انسان، فناوری، حیوان و ماشین را پرسشبرانگیز و نفی میشود و بر پایان یا گذر از مرکزیت انسان در اندیشه و فرهنگ تأکید میکنند.
با هستیشناسی شیءمحور همهی اشیا را مستقل و دارای وجودی برابر میدانند، چه انسانی باشند و چه غیرانسانی، به گونهای که دیگر انسان چونانن مرکز هستی تلقی نمیشود.
این جریانها بهگونهای واکنشهائی به مرکزیت تاریخی انسان در فلسفۀ غربیاند. با این نگرشها سوژۀ انسانی نه گرانیگاه هستی، بلکه یکی از گرههای شبکۀ هستی است. در این نگاه، مرز میان انسان، حیوان، ماشین، و محیط طبیعی در حال فروپاشی است. چنین دیدگاهی ضرورت بازخوانی دوبارۀ مفاهیمی چون آگاهی، خودآگاهی، آهنگمندی یا قصدیت رویآورندگی (intentionality) و علیت را پدید میآورد.
در این فضا، پرسش «چه چیزی هست؟» دیگر محدود به موجودات جاندار و آگاه نیست، بلکه به حوزههایی چون آگاهی مصنوعی، حیات میکروبی، و حتا ابژههای فناورانه گسترش مییابد. اگر سنت فلسفه با مفاهیمی چون «روح»، «عقل»، «ذات» و «جوهر» شکل گرفته بوده است، فلسفۀ معاصر رو به آینده ناگزیر است با مفهومهائی چون «شبکه»، «ارتباط»، «فراسوژه» و «زیستقدرت» (biopower) سروکار پیدا کند.
توجه داریم که فراسوژه به سوژهای فراتر از فرد انسانی اشاره دارد؛ یعنی موجودی یا جایگاهی که نظمها، گفتمانها یا ساختارهای کلان (مانند زبان، فرهنگ یا قدرت) از طریق آن سوژههای انسانی را شکل میدهند. فراسوژه، خودآگاه و شخصی نیست، بلکه گونهای عامل ساختاری یا فراتاریخی است.
همچنین آشنایان با میشل فوکو میدانند زیستقدرت مفهومی است که به شیوههای کنترل و مدیریت زندگی، بدنها و جمعیتها از سوی قدرتهای سیاسی و نهادها اشاره دارد.
#فلسفه_در_سدۀ_بیست_و_یکم
#فلسفه_و_تعبیر_جهان
#مابعدالطبیعه
#هستیشناسی
#شناختشناسی
#آکادمی_فلسفۀ_مارزوک
#موسی_اکرمی
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
جان مینارد کینز، اقتصاددان نامدار انگلیسی، معتقد بود که اگر کسی بخواهد شالودههای اخلاقی، اقتصادی و فرهنگی یک جامعه را در هم بشکند، کافی است شرایط یک تورم مزمن و بلندمدت را بر آن تحمیل کند. بهزعم او، تورم پایدار نهفقط معیشت که اخلاق عمومی را فرسایش میدهد و نظم اجتماعی را از درون میپوساند.
در سالهای اخیر، بهویژه طی هفتهشت سال گذشته، جامعهی ما شاهد چنین وضعیتی بوده است. تورم مزمن و فزاینده نهتنها سفرهها را کوچکتر کرده، بلکه الگوهای رفتاری، ارزشهای جمعی و مناسبات انسانی ما را نیز دستخوش دگردیسیای تلخ و پرهزینه ساخته است. این نوع تورم، صرفاً یک پدیدهی اقتصادی نیست، بلکه در سطوح عمیقتری از روان اجتماعی و وجدان اخلاقی جامعه نفوذ میکند، و انسانها را، بهویژه در شرایط بقا، بهسمت تصمیمهایی سوق میدهد که زمانی برای آنها غیرقابل تصور بود.
رویداد تلخ و دردناک قتل خانم الهه حسینی را نمیتوان صرفاً یک جنایت فردی دانست؛ این واقعه در دل ساختاری از بحرانهای اقتصادی، اجتماعی و روانی زاده شده است که تورم افسارگسیخته یکی از مؤثرترین محرکهای آن به شمار میرود. چنین رخدادهایی نشانههایی از زوال همبستگی اجتماعی، فروریختن حس امنیت و تضعیف سرمایهی اخلاقی در جامعهاند.
شاید وقت آن رسیده باشد که تورم را نه صرفاً با شاخصهای آماری، بلکه با شاخصهای فروپاشی اخلاق، تشدید خشونت، و کاهش تابآوری اجتماعی بسنجیم.
جاور
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار :آشنایی با مکتب فلسفی اسکندریه
"نشست سوم"
🔸 زهرا قزلباش
دکتری فلسفه غرب
🕒 زمان: چهارشنبه ۱۴ خردادماه ماه،۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر زهرا قزلباش:
/channel/farzan_agahi
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
⏪امکان فلسفهورزی سدۀ بیست و یکمی در چارچوب تعبیر جهان
✅آیا فلسفۀ سدۀ بیست و یکم در هستیشناسی و شناختشناسی همچنان پویا است وحرفی برای گفتن دارد؟
◀️موسی اکرمی
◀️بخش یکم از سه بخش
درآمد
پرسش از امکانپذیری فلسفه در دو ساحت هستیشناسی (یا، در معنا و کاربردی گیتردهتر، مابعدالطبیعه) و شناختشناسی در سدۀ بیست و یکم، و این که «آیا فلسفه همچنان پویا است» و در این زمینهها «حرفی برای گفتن دارد؟»، پرسشی درچارچوب توانایی نوین فلسفه در تعبیر جهان است که من شخصاً بارها در پیوند با نقش فلسفه در تغییر جهان به آن پرداختهام.
این پرسش همواره، و شاید امروزه بیشتر، پرسشی بسیار بجا و بهنگام و ژرف است، و یکی از نگرانیهای هرروزه را - بهویژه در زمانهای که علوم تجربی و فناوریهای نوین چونان گردباد بسیاری از اندیشهورزیهای سنتی را به حاشیه راندهاند - بازتاب میدهد.
بر پایۀ آنچه پیش از این در بارۀ فلسفۀ رادیکال و فلسفۀ فرارادیکال نوشتهام، پاسخ کوتاه سرراست و آشکار من به این پرسش این است:
بله، فلسفه همچنان – چون همیشه - زنده، پویا، و برخوردار از جایگاهی هم بنیادین و هم برتر در ساحتهای گوناگون اندیشهورزی انسانی، بهویژه در هستیشناسی و شناختشناسی چونان بخشهائی از تعبیر فلسفی جهان، است.من بی آن که سخن خود را با گفتاوردهائی از فیلسوفان در بارهی جایگاه بنیادین آگاهی آدمی در هستی او و حتا هستی جهان بیامیزم، این یادداشت کوتاه را با این یادآوری مینویسم که در سخن گفتن از چیستی و کارکرد فلسفه همواره باید بکوشیم از لایههای سطحیتر گذر کنیم و به ژرفای نقش انسان - چونان سوژۀ برخوردار از آگاهی و خودآگاهی - در هستی از یک سو، و توانایی شناخت او از هستی و ارزش نظری و عملی این شناخت از ابژهای با بیکران چهرۀ رازناک، از سوی دیگر، فرو رویم.
رسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
آخه اگه بگیم خیر و شر ذاتین در حقیقت داریم یک تئوری رئالیستی از اخلاق میدیم. خیر و شر رو فارغ از خالق فرض کردیم و همین مسئله ساز میشه. این قضیه در حقیقت این پیامدو به همراه داره : خدا منبع خیر نیست ، بلکه صرفا سوبژه ی آن است و به آن حکم می کند. بنابراین این خیر بالاتر از خداست
پاسخ؛
بله این مسائل ایجاد میشن و مباحثی هستن که به نحوه های مختلف طرح شدن
در هر صورت شما نسبت به خیر و شر یا واقع گرا هستین یا ذهنی در نظر میگیرین
به طور کلی مسئله شر به رابطه تناقض آمیز وحود شر و وجود خدای خیر مطلق اشاره داره که به نظر میاد ریشه در رابطه بین امر مطلق و کامل و امر ناقص و و متناهی برمی گرده
رسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
آخه یک
خوب من این مسئله رو اینطور حل می کنم که وجود تدریجی خیر (خیر جریانی) نافی وجود یا امکان خیر مطلق نیست، بلکه میتواند بیانگر مسیر یا ظهور تدریجی آن باشد همانطور که بسیاری از مفاهیم مطلق، در سطح تجربه انسانی به صورت نسبی و تدریجی ظاهر میشوند (مثلاً عدالت، حقیقت، یا زیبایی).
بنابراین نسبت میان متناهی و نامتناهی، به جای تناقض، میتواند از نوع نسبت «ظهور و اصل» یا «نمود و بود» باشد؛ یعنی خیر متناهی میتواند تجلی تدریجی خیر مطلق در عالم زمانمند باشد.
پاسخ:
با سپاس از سوالات خوبتون
پس در هر صورت شما یا شواهدمحور خیر و شر رو تبیین کردین یا سیستممحور و شاید فرق اساسی شون هم این هستش که در اولی شما تعیین کننده خیر و شر به صورت زمینه مند هستین و در دومی شما سیستم رو خیر تعریف کردین و طبق اون نواقص سیستم رو شر لحاظ می کنین
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
پذیرش تئوری سیستم علی و معلولی با فرض پذیرش علیت به عنوان یک اصل عقلانی می تواند شواهدمحور باشد یعنی شواهد منجر به اثبات شر می شوند نه کل ساختار یا سیستم کلی
درباره خیر بودن کلیت عالم هم دو دیدگاه کلی قابل طرحه
یکی اینکه با نگاه ارسطویی خود طببعت رو منشا خیر و کمال پدیده ها بدونیم و یا اینکه با نگاه الهی جهان رو به عنوان معلول یک خیر مطلق ضرورتا خیر بدونیم
در هر صورت خیر بودن در این دو نگاه امر عینی هستند امر ذهنی نیستند
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
اگر خدا با ضرورتی ذاتی علت خود هست، آیا این ضرورت در مورد جهان نیز صدق میکند؟ یعنی آیا جهان نیز میتواند بهضرورتی ذاتی موجود باشد، یا نیازمند علتی بیرونی است؟
پاسخ:
اگه جهان به ضرورت ذاتی موجود باشه مشکل دو واجب الوجود بالذات پیش میاد که اگه وجود برای هر دو یک معنا داشته باشه و هر دو علت خودشون باشن تناقض بین ضرورت ذاتی و کثرت پیش میاد
یعنی واقعیت واحد در نهایت یک وجود یا معنا نیستش پس جهان اگه ضرورت ذاتی هم داره باید واجب الوجود بالغیر باشه یعنی علت بیرونی داشته باشه
اگه همه موجودات واجب الوجود بالذات باشن میشه پرسید به چه معنا همه وجود هستن و اگه به یک معنا همه وجود هستن چرا کثیرن؟!
پرسش وپاسخ از خانم دکتر سارا قزلباش در گروه آکادمی فلسفه مارزوک
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
من شخصا با خیلی از طرفداران فلسفه ی اسلامی در باب شر بحث و گفتگو کرده ام. استدلال آنها این است که هر ادعایی مبنی بر شر نیازمند فهم کامل روابط علی و معلولی عالم است چون اساسا فهم این که یک پدیده ای مثل شر ر عالم ضروری است یا زائد ، نیازمند فهم زنجیره ی کامل علت و معلولی است.
نطر شما در این باب چیست؟
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : "مرور مختصر مفهوم شر در فلسفه"
" نشست پنجم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۱۲ خرداد ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
جان سرل:چند جملهای در مورد ویژگیهای خاص فلسفهی قرن بیستم صحبت کنم. اگر قصد داشته باشیم احتمالات فلسفهی قرن بیست و یکم را بررسی کنیم، باید نقطهی آغاز آن را، یعنی جایی که وارد قرن جدید شدیم، بشناسیم. فلسفهی قرن بیستم ویژگیهای خاص بسیاری دارد، اما بارزترین تفاوت میان فلسفهی قرن بیستم و فلسفه در دورههای پیش از آن، نقش محوری است که منطق و زبان هم در روشها و هم در موضوع کلی آن ایفا میکنند.
این دورهی جدید در واقع از سال ۱۸۷۹ آغاز شد؛ زمانی که یک ریاضیدان کمتر شناخته شده به نام گاتلوب فرگه۹ در شهر ینا۱۰، موضوع منطق را متحول ساخت و عملاً فلسفه زبان را خلق کرد. از زمان ارسطو تا سال ۱۸۷۹، تئوری قیاس منطقی ارسطو بر منطق حکمفرما بود. به نحوی که تئوری قیاس منطقی کم و بیش با اصل منطق برابری میکرد [و منطق بدان شناخته میشد]. [تا آنجا که] حتی فیلسوفی به بزرگی کانت در قرن هجدهم میگوید که منطق به عنوان یک موضوع، ضرورتاً کامل است. با تکامل تئوری قیاس منطقی، چیز دیگری باقی نمیماند که در منطق صورت پذیرد.
اما فرگه منطق را با چیزی که با عنوان حساب محمولات۱۱ یا منطق کمیتی۱۲ شناخته شد، متحول ساخت؛ منطق سور یا ادات کمیتی «ایکسی وجود دارد که چنین و چنان است»۱۳ و «برای هر ایکس، ایکسی وجود دارد که چنین و چنان است»۱۴. منطق فرگه بسیار قدرتمندتر از منطق سنتی ارسطویی است و در حال حاضر آنقدر با زندگی معاصر پیوند خورده و در آن فرو رفته است که تقریباً هیچ شناختی از ویژگیهای تحولی خاص آن نداریم.
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : "مرور مختصر مفهوم شر در فلسفه"
" نشست پنجم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۱۲ خرداد ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر سارا قزلباش
/channel/metahistorical
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy
لیستی که در زیر ارائه میشود، شامل بخشی از جنبش های مدرن فلسفه اروپایی است، و شامل مثلا فلسفه تحلیلی که بزرگان ان در قرن بیستم، برتراند راسل، ویتگشنتاین و کواین بودند، نمیشود.. یا شامل فلسفه پراگماتیسم و نئوپراگماتیسم آمریکایی نمیشود... یا فلسفه های مضاف که در قرن بیستم و بیست یکم بسیار مورد توجه قرار گرفتند و فلاسفه برجسته بدان پرداخته و میپردازند مثلا فلسفه زبان، فلسفه ذهن، فلسفه هنر، فلسفه حق... بطوریکه جان سرل فیلسوف برجسته معاصر بیان کرده: توجه فلسفه در عصر حاضر از فلسفه زبان به فلسفه ذهن گرایش پیدا کرده است... یا به فیلسوفان مستقلی مانند ژیل دلوز و انتونیو نگری نمیپردازد.
پدیدارشناسی و اگزیستانسیالیسم هریک در تلاش اند تا ریشه های معنا را به تجارب زیسته برگردانند، معنایی که مقدم عینی گرایی غیرشخصی برآمده از رویکرد علمی محدود است.
ساختارگرایی بر ساختارهای ناپیدا یا ناخوداگاه زبان تاکید میکند که مبنای گفتمان های اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی کنونی اند.
نظریه انتقادی سبب میشود دیدگاههای هگل و مارکس تبدیل به نوعی بازبینی انتقادی از جهان بینی های فعال در جوامع صنعتی پیشرفته شوند.
۱....پدیدارشناسی
مبنای پدیدارشناسی شکل جدیدی از تفکر عینی است... ادموند هوسرل ، فیلسوف المانی پدیدارشناسی را در طلیعه قرن بیستم بنا نهاد. ادعای او این بود که پدیدارشناسی ما را قادر میسازد به مبدا افکار در تجارب زیسته خود از اشیا بازگردیم و فلسفه را از این طریق از تفکر انتزاعی و مدرسی رها میکند.
هایدگر پدیدارشناسی را در مورد پرسش از هستی به کار برد.
سارتر پدیدارشناسی را برای پرسش گری حول محور آزادی انسان
مرلوپونتی آن را در مورد مسئله رابطه جسمانی ما با جهان استفاده کرد.
پل ریکور پدیدارشناسی را مبنایی برای تفسیر مجدد روند نواوری معنایی میبیند، چرا که پدیدارشناسی با نمادها، اسطوره ها، استعارها و داستان ها سروکار دارد.
ژاک دریدا نیز محدودیت های پدیدارشناسی را عیان و اضهار میکند که دریافت های سنتی از حقیقت به عنوان نوعی از این همانی متمرکز را میتوان ویران کرد تا بازی بی پایان نشانه ها آغاز شود.
۲....نظریه انتقادی
نظریه انتقادی با درامیختن روش های دیالکتیکی هگل و مارکس، انگیزه ی قوی برای نسل جدیدی از فلاسفه اروپایی پدید اورد. این نظریه به تحلیلی عمیقا جامعه بنیاد دامن زد که اغلب از آن تحت عنوان مارکسیسم انسان گرایانه یا هگلی یاد میشود.
گئورک لوکاچ و نظریه پردازان مکتب فرانکفورت از تاثیر گذارترین پیشگامان این تفکر بودند. آنها عقیده داشتند فلسفه باید جایگاه خود را به عنوان تفکر انضمامی مجددا به دست اورد. اصحاب مکتب فرانکفورت و لوکاچ بر این باور بودند که که معنای غایی جهان را نمیتوان از بستر تاریخی و سیاسی اش جدا کرد.این امر نه تنها مستلزم انکار نظام های متافیزیکی سنتی بود بلکه مارکسیسم علمی جزم اندیش را( که انعطاف پذیری دیالکتیک تاریخی را تا حد نوعی ماتریالیسم ماشینی محض تقلیل میداد) هم انکار میکرد. نظریات انقلابی هگل و مارکس نیاز بود که مورد بازاندیشی قرار گیرند.
آنتونیو گرامشی در یادداشت های زندان استدلال میکند که اگر ساختارهای سیاسی و فرهنگی غالب بر حیات انسانی در جوامع مدرن صنعتی را از حیث نظری نقد نکنیم، آزاد سازی انسان تا ابد تحقق نخواهد یافت.
هربرت مارکوزه، والتر بنیامین، ارنست بلوخ، و یورگن هابرماس هریک به نوبه خود به توسعه ظرفیت دوگانه روش دیالکتیک مارکسیسم اومانیستی پرداختند و ان را ابزار انتقاد از ایدئولوژی و پروژه ای رهایی بخش از ایدئولوژی در نظر گرفتند. نقطه اشتراک این متفکرین در برابر نقاط اختلاف انها، در میزان تاکید و پافشاری بر این نکته، وام دار اساسی انها به این نظریه اصلی مارکس بود که تنها در هم امیختن فعالیت های عملی و فکری(جنبه های مادی و فکری وجود) است که میتوانیم عملا با نیروهای غالب مبارزه کنیم.
۳...ساختارگرایی
اصطلاح زبانی سوسور و سایر ساختارگرایان معنایی متفاوت از معنای مدنظر فلسفه تحلیلی دارد. ساختارگرایان به جای تمرکز برمعنای متعارف کلمات به لایه های زیرین معنایی نفوذ میکنند تا قوانین ساختاری پنهانی را آشکار سازنند که معانی را از پیش تعین میبخشد. در این رویکرد استفاده روزمره از زبان، به عنوان نوعی نظام کدگذاری شده در نظر گرفته میشود که معمولا معنایی به جز معنای ظاهری را القا میکند. بنابرین ساختارگرایی این مدعای فلسفه تحلیلی را زبان معمولی صرفا وسیله ای برای ارتباط است را مسیله دار میبیند و ان را نقد میکند. همچنین ساختارگرایان با این دیدگاه که زبان میتواند از سوتفاهم ها ممانعت کند، مخالف است. برای یک ساختارگرا زبان هیچگاه شفاف و بدون ابهام نیست. معنا همیشه در پس نقاب زبان پنهان و مبهم است... ساختارگرایان بیان میکنند که این انسان نیست که زبان را تکلم میکند بلکه این زبان است که انسان را تکلم میکند.
sasan
## تفاوتهای فلسفه در قرن بیستم و بیست و یکم:
فلسفه در گذر زمان همواره در حال تحول و دگرگونی بوده است. این دگرگونیها بازتابی از چالشها و پرسشهای نوظهور هر دوره هستند. در ادامه به برخی از تفاوتهای کلیدی بین فلسفه قرن بیستم و بیست و یکم میپردازیم:
موضوعات:
* قرن بیستم: مسائل مربوط به زبان، معنا و معرفت در کانون توجه بودند. این امر ناشی از ظهور فلسفه تحلیلی و همچنین تأثیر دو جنگ جهانی و فاجعه هولوکاست بود که به بحران در باورهای سنتی به عقل و پیشرفت منجر شد.
* قرن بیست و یکم: مسائل مربوط به هویت، عدالت و جهانیشدن اهمیت بیشتری پیدا کردهاند. این امر ناشی از پدیدههایی مانند جهانیشدن، مهاجرت و ظهور فناوریهای جدید است.
رویکردها:
* قرن بیستم: غالب رویکردها تحلیلی بودهاند، به این معنی که بر وضوح و دقت زبانی و تجزیه و تحلیل مفاهیم فلسفی تمرکز داشتهاند.
* قرن بیست و یکم: شاهد تنوع بیشتری در رویکردها هستیم، از جمله پراگماتیسم، فمینیسم و فلسفههای پسااستعماری. این امر نشاندهنده توجه فزاینده به تجارب و دیدگاههای مختلف است.
تأثیرات:
* قرن بیستم: فلسفه قرن بیستم تأثیر عمیقی بر بسیاری از زمینهها از جمله علم، سیاست و هنر داشت. برای مثال، نظرات فروید در مورد ناخودآگاه نقش مهمی در تئوری روانکاوی و نقد ادبی ایفا کرد.
* قرن بیست و یکم: هنوز خیلی زود است که بتوان تأثیر کامل فلسفه قرن بیست و یکم را ارزیابی کرد. با این حال، به نظر میرسد که این فلسفه در حال حاضر در مباحثاتی پیرامون هوش مصنوعی، مهندسی ژنتیک و تغییرات آب و هوایی نقش مهمی ایفا میکند.
برخی از فیلسوفان برجسته:
* قرن بیستم: برترااند راسل، لودویگ ویتگنشتاین، ادموند هوسرل، ژان-پل سارتر، مارتین هایدگر
* قرن بیست و یکم: کاترین مککینون، ژاک دریدا، یوخن هابرماس، آلفردو گتیه، امانوئل لِویناس
توجه به این نکته ضروری است که این فقط یک توصیف کلی است و تنوع زیادی در هر دو دوره فلسفی وجود دارد.
برای مطالعه بیشتر در مورد این موضوع، میتوانید به منابع زیر مراجعه کنید:
* کتاب: نگاهی به فلسفه و اندیشه در قرن بیستم و اوایل قرن بیست و یکم، گیسوم شفیعیان
/channel/marzockacademy
🔻 آکادمیِ فلسفهی مارزوک تقدیم میکند...
🔹 درسگفتار : "مرور مختصر مفهوم شر در فلسفه"
" نشست پنجم"
🔸 با حضور: دکتر سارا قزلباش
دکترای فلسفه دین
🕒 زمان: دوشنبه ۱۲ خرداد ماه، ۱۴۰۴
ساعت ۲۲ بوقت تهران
❣️ از همراهی شما سپاسگزاریم...
🔗 لینک حضور:
/channel/+RgpoTxExbs0yOTA0
کانال دکتر سارا قزلباش
/channel/metahistorical
کانالِ آکادمی
@marzockacademy
اینستاگرام
http://www.instagram.com/marzockacademy